خاستگاه و بستر داعش

ghassemi-farhang ori3فرهنگ قاسمى

تروریسمى به نام داعش چند سالى است که از مرزهای کشورهای اروپایی گذار کرده، آرامش مردم این سرزمین ها را درهم کوبیده، خواب راحت را از سر رهبران این کشورها بیرون کرده و امنیت عمومی را در جهان از بین برده است.

در روز ۱۴ ژوئیه از جمله در شهر” نیس ” در جنوب فرانسه مردمی که برای سالگرد وبزرگداشت انقلاب خود تجمع کرده بودند تا این روز تاریخی را، که در راستاى برقرارى آزادى و دموکراسى و برابرى در جهان بى اثر نبوده است، جشن بگیرند مورد حمله دست پروردگان دست داعشِ ارتجاعى قرار گرفت؛ در اثر آن بیش از هشتاد نفراز مردمان بیگناه در شهر “نیس” کشته و چند صد نفر زخمی شدند. ضمن همدردى با خانواده هاى قربانیان و زخمی شدگان در زیر به برخى از مشخصات و دلائل اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى این پدیده مى پردازم.

تا کنون تمام کسانیکه تحت عنوان داعش در این کشورها دست به ترور و آدمکشی زده اند از میان خانواده های ممالک اسلامی کوچ داده شده یا پناه آورده به این کشورها میباشند که علاوه بر تعلقات به افکار اسلام ایده ئولوژیک و افراطی واطاعت کورکورانه از رهنمود هاى داعش داراى مشخصات دیگرى نیز هستند که آن عبارت از ناموفقیتى در کوشش برای جاافتادن در این جوامع ودچار شدن به شکست هاى اجتماعی و اقتصادى همراه با سوابق جنه و جنایت و محکومیت های قانونی وعدم حداقل تعادل روانی و اجتماعی بوده است.

از سوی دیگر داعش پدیده ای غیر از پرورده سیاست های غلط کشورهای اروپایی و امریکائی نیست که به وسیله ی اسرائیل و عربستان سعودی وقطرو امارات و برخی دیگر از قدرت های منطقه ی خاورمیانه از جمله ترکیه بنا نهاده شده است و سال های متمادی می باشد که قدرت های اروپایی با این پدیده خطرناک مماشات می کنند و از دست زدن به یک اقدام جدی برای از بین بردن آن خودداری می نمایند تا منافع خود را در منطقه به زیان مردمان بی گناه خاورمیانه حفظ کنند.

علل رشد تفکرات و رفتار داعش دوگانه می باشد : یکى خاستگاه و دیگرى بستر.

منشأ و خاستگاهِ اندیشه داعش را باید درهمان تفکرات قرون عقب مانده جهل واستبداد در دین اسلام جستجو کرد ومحمل یا بسترش چیزی غیر از مردمان سردرگم و محروم مانده از رفاهیت و پیشرفت فرهنگی و بریده از امنیت و عدالت اجتماعی نیست. اگرچه زمینه های نخستین فقر و تعصب و استبداد در بافت های فرهنگی این کشور های عقب مانده از کاروان پیشرفت وجود داشته است، اما دنیای پیشرفته و قدرت های بزرگ صنعتی جهان (اعم از سوسیالیستی و کاپیتالیستی)، سرمایه داران و بانک جهانی، سازمان جهانی پول، سازمان جهانی تجارت و دهها نهاد مالى جهانى و منطقه اى و بومى دیگر در دامن زدن به آن خاستگاه و این بستر شریک و سهیم و در مواردی شاید مقصر اصلى هستند.

اما چرا؟ در اینجا به تبعات دوران استعمارى نمى پردازم. آنها واقعیات هائی هستند که در باره شان بسیار گفته و نوشته شده است و نقش تخریب گر آن را همه می دانیم و می شناسیم و آگاهیم که شرایط کنونى جهان منبعث از همان سیاست هاى استعمارى است.

اما پس از سال های شصت قرن بیستم میلادی در مورد اداره و آینده جهان دو تز در محافل اروپائی و امریکائی وجود داشت که با هم درتقابل و چالش بودند.

یکی تز مدیریت جهان با توسل به سیاست های جنگ آفرینی که شامل توسعه جنگ و آشوب های منطقه ای برای ارتزاق و رونق بخشیدن به سیاست های سرمایه داری و فروش کالا ها و أسلحه هاى تولیدى در جهان، بدون اینکه جنگهای بزرگ (جهانى) پدید بیآید، بود. طرفداران این روش اعتقاد دارند که صدمات جنگ های بزرگ و خسارت های ناشی از آن ها مانع روند منافع اپتیمال سرمایه داری می شود و مردمانشان را به کشتار میدهد و فجایع انسانى برایشان به همراه مى آورد.

دومی تز بخشى از سوسیال دموکرات های اینده نگر اروپائى است. نظریه این طیف مبتنى بر روشن بینى و چشم انداز استراتژیک انسانی در جهت دنیائى بهتر برای ساکنان کره خاکی بود که با توجه با آن سیاست جهانی نه تنها بایستى حامى رشد و در جستجوىِ تقویت اقتصادى اروپا باشد بلکه این نحله اعتقاد داشت که باید در کشورهاى استبداد زده و در حال رشد شرائطى را فراهم آورد که از قدرت مستبدین و دیکتاتورها کاسته شود تا به مرور شرائط دموکراتیک در آنها فراهم گردد. در این تز آنها به اثرات مثبت رشد اقتصادی در رشد سیاسی و اجتماعی توجه دارند؛ پس فراموش نمی کنند اظهار دارند که ایجاد کارخانجات کوچک و بزرگی در این کشورها، به کمک دنیائی که از امکانات دمکراتیک برخوردار است اهمیت دارد. در این پروسه تحولات باید موسسات و توسط کادرهاى خود کشورهای در حال رشد و عقب مانده اداره شوند و کارمندان و کارگرانش از مردم بومى باشند. آنها معتقدند که با این سیاست تعلقات آنان را در ماندن در سرزمین خود افزایش یافته، رشد و پیشرفت و تأمین رفاهیت اجتماعى را باعث خواهد شد که در نتیجه از کوچ هاى سیاسى و اقتصادى که مخاطره بزرگى براى اروپای فردا از یکسو و خود این کشور ها از سوى دیگر است جلو گیرى خواهد نمود.

امروز بشریت شاهد است که تز دوم موفق نشد و تبعات حاصل از اولی چه زیان هائی را به بارآورده و چه خساراتی را در پیش چشم دارد.حال که این کج راهه طى میشود این سوال اساسى بدون پرسش می ماند که چگونه جهان قادر خواهد شد این خشونت های تحجر آمیز را، چه به شیوه جمهوری اسلامی که با سرکوب ملت ایران حقوق آنان را زیر پا گذارده، منشور جهانی حقوق بشر را به مسخره گرفته و حقوق بشر اسلامی که در تقابل با انسانیت است را ترویج میدهد وچه به شیوه داعش که وحشت در جان مردمان بیگناه می اندازد و پیرو کودک و زن و مرد را یکجا و در اقصی نقاط جهان از بین میبرد، مدیریت وخنثی سازد؟

١۶ ژوئیه ٢٠١۶ پاریس