سمینار مسائل ملی -‌ قومی : متن حسن خلیقی

مسأله‌ی ملی درایران وراه‌حل دمکراتیک آن.

حسن خلیقی

روز11/11/2006 درفرانسه‌، شهرپاریس، سمیناری زیرعنوان”سمینار مسائل ملی- قومی درایران”

بازنگریها، پرسشها، پیشنهادها، چشم اندازها، به ‌کوشش” جنبش جمهوری خواهان دمکرات ولائیک ایران” برگزارشد که ‌اینجانب با ارائه‌ی گفتاری  زیر عنوان فوق، درآن شرکت کردم.

    اینک تمامی متن آنرادرسه ‌بخش، تقدیم میدارم:

1. بخش نخست، نگاهی گذرابه ‌گذشته‌ی باقیمانده‌ی امپراتوری ایران

 بخش دوه‌م، سنجشی کوتاه‌ میان جامعه‌ی اروپای پس ازقرن شازده‌ و جامعه‌ی ایران درآن دوران

 بخش سوم، ارائه‌ی راه‌حل دمکراتیک مساءله‌ی ملی درایران.

    بخش نخست: ازآنجا که‌ گفتگو از کشور ایران وجستجو برای راه‌ چاره‌ی مشکل حقوق پایمال شده‌ی ملتهای به ‌حاشیه‌رانده‌ شده‌ی ایران است، ناچاریم نگاهی گذرا به ‌تاریخ یا گذشته‌ بیندازیم، زیرا فراموشکردن تاریخ همان و جایگزین کردن افسانه‌ همان. تاریخ بخشی ازوجدان ملتهااست. گذرآن چه‌ زشت وچه‌ زیبا، چه‌ با سرفرازی وچه‌ همراه‌ با شکست، باید دربن وجدان ما بماند وازنشیب و فرازهای آن درس بگیریم.

   ازاین ر‌هگذر نباید از رویداهای گذشته‌مان غفلت کنیم. گویند دردوران خشایارشاه‌، از هندوستان تاحبشه‌، جزء امپراتوری بزرگ ایران بود(ایران باستان، شرق قدیم، ص2 پیرنیا). یا بگفته‌ی داریوش48نژاد درآن زندگی میکردند. گویند و بسی نویسند که‌ کورش هخامنشی” بنیانگزارحقوق بشراست”. اگرچنین است و اگر کورش در 2500سال پیش، صاحب چنین بینشی بوده‌است، میبایست فرزندان او دراین کشورستم زده‌ و دوراز دادپروری، دراین راستا، نمونه‌ی عدالتخواهی، یکسانی و برابری طلبی درعرصه‌ی حقوق بشری باشند. اگر خلاف آنرا دیدیم که ‌می بینیم، حق داریم  در راست بودن تکامل اندیشه یاپیوند این وآن‌ شک کنیم؟ زیرا زنان ومردان فرهنگی، باید چنان با فرهنگ خود  یگانه‌ باشند که ‌سازندگی را آشکارا دراندیشه‌، گفتاروکردارشان، گواه‌ باشیم و کشوررا بهتر ازآنچه‌ دریافت داشه‌ اند، به ‌آیندگان بسپارند.

  وبرهان ابن یوسف گوید:”اگرنگاره‌ی جهان، ایران بزرگرا برخود خوش نشسته‌ میدید، همراه‌ باآزادگی زنان ومردانی بود که ‌آنان به”‌آزادگان” یاد شدند. فردوسی میگوید: ازایرانم ازشهرآزادگان. (هویت ملی،انجمن پژوهشگران ایران ص40-42). درگذشته‌، پیروان دینهای گوناگون درایران آزادانه‌، روزگار گذرانده ‌اند. ازگذشته‌ی بس دور، دینهای جزایرانی، درپذیرش و گسترش دین خود آزاد بوده‌اند. فرهنگ ما برخوردار ازچنان گشایشی است که‌ الگوهای کنونی کشور داری جهان، درگوشه‌ئی ازآن جای میگیرد.(هه‌مان ص47-46). فرهنگ میراث پیشینیان است واگر این دیدگاه‌، پسندیده‌گردد، وارثان این فرهنگ، در پاسخ پرسشگران از وارثان چنین فرهنگی درمورد، کشورداری و برخورد باحقوق انسانها، گروهها، نه ‌تنها ادیان، بلکه ‌رفتارشان با صاحبان مذاهب درون اسلام درحکومتهای قبلی و اسلامی کنونی، چه‌ خواهند گفت؟!

  بگذریم، بازهم گویند، درزمان کورش، کشور بصورت”ساتراپ” یا بگونه‌ای ایالتی و ویلایتی یا به ‌قولی به‌ گونه‌ای ازسیستم فدرالی، اداره‌ میشد که ‌اگر چنین باشد،باتوجه‌ به‌گفته‌های پیش، باید آنرا برگستردگی خاک و ضعف امکانات ارتباطی حمل کرد، نه ‌بر پیروی ازسیاست”تمرکززدائی” معمول امروزی که‌درآنزمان به ‌ذهن کسی دراین چهاچوب خطورنمیکرد.

   ناصرپورپیراردرکتاب پلی برگذشته‌ی خود، کورش را از”خزران” نه ‌ازایران معرفی میکند و اورا یهودی و نجاتبخش یهودیان اسیر دربابل میداند. همچنین اورا ستمگر نه ‌دادپرور و منشور حقوق بشر نویس، میشناسد.( بخش دوم ص16،کتاب اول،12قرن سکوت، بخش سوم، ص21-20).

   باری” پروفسور ریچاردفرای” وجود استانها، پادشاهان فرودست و نیمه‌ مستقل را در دوران مادها پذیرفته‌است. که ‌ما آنرا دردوران خلفای اموی و عباسی درایران پس ازاسلام و تاسقوط خاندانهای حاکم عرب، در شماری از حکومتهای منطقه‌ای که ‌اغلب ترک زبان و مهاجم بوده‌اند، می بینیم که ‌درزمان قاجاریه‌، به ‌شکل ملوک الطوایفی سازگار باسیتم فئودالی یا به ‌نام “ممالک محروسه”‌، درآمده‌بود(اسلام درایران، عبدالعلی معصومی. ص196. روزگاران، زرین کوب ج 3، ص33) .

   به ‌هرجهت، همانطور که ‌میدانیم1400سال پیش، عربها به ‌ایران ساسانی یورش آوردند و باضرب شمشیر، سروری خاک و قدرت سیاسی مملکت را زیر پا گذاشتند. کشتندو ویرانکردند، زنان و دختران و نوجوانان را اسیرکردند و به ‌یغما برده ها‌را، دربازارهای شهرهای زیر سلطه‌ی خود، فروختند. که ‌با کمال تاءسف پس از1400سال، هنوزاکثریت مردم ایران، برمرگ ومصیبتهای پس ازآن این مهاجمان تاراجگر، اشک میریزندوبرسینه‌ وپشت میکوبند و نوحه‌ میخوانند!

  مردم عرب برمبنای دین اسلام و زبان عربی به ‌تدریج برهمه‌ی ایران آن زمان و ماورای آن، سلطه‌ی سیاسی و دینی وفرهنگی پیداکردند. سلطه‌ئی که‌ زمینه‌را برای نفوذ”اقوام” دیگری به ‌سراسرایران بازکرد.

   بهر روی اثرات این یورش واشغالگری، وترویج آیین وگسترش فرهنگ قوم سامی، موجب دوقرن سکوت درکشور شد. پس ازآن، زیر نفوذ خلافت عرب، به ‌تدریج، حکامی ازایرانیان سربرآوردند، گه‌ گاه‌ بربخشی از سرزمین پهناور اشغالی، حکمرانی میکردند. پس از انتشار دین اسلام در ایران و گسترش آن تاماورای سیحون وجیحون و سند و هند و چین، که‌ کوچهای فراوان درون گراو بیرون گرا معلول آن بود، اقوام تورانی به ‌تدریج درتمامی سرزمین این کشور، راه‌یافتند(علی الطائی، هویت ملی، انجمن پژوهشگران ایران،ص64).

   درنتیجه‌ی تاخت و تاز و کوچهای پی درپی یادشده‌ و استفاده‌ی حکام منط‌قه‌ئی ازغلامان ترک درلشکرکشیها و به ‌ویژه‌ درامر سپاهیگری، گروهی از غلامان ترک، براوضاع چیره‌شدند. بگونه‌ئی که یکه‌تاز و ‌همه‌کاره‌ی عرب و عجم واسلام شدندو خودرا با اوضاع منطبق ساختند! بگونه‌ایکه‌ سلطه‌ی آنان بیشتر و درازمدت تر از ایرانیانی چون سامانیان، تاهریان، زیاریان، آل بویه‌، زندیه‌ و پهلویان بود. و بجز دیلمیان آنهم برای مدتی کوتاه‌ و پهلویها، در سر زمینی کمتر ازپیش، بقیه‌ی ایرانیها بصورت خودمختار و زیرنفوذخلفای عباسی دریک گوشه‌، حاکم بودند. بدین معنی هنگامیکه‌ زوال خلافت عباسی در سال 656 هجری، بوقوع پیوست، مدتها پێش، نیروهای جانشین، درسرزمینهای زیر فرمان اسلام پناهان، استقرار یافته ‌بودند. درسال961م و999 هجری،  خاندان سامانیان قدرت خودرا ازدست دادندو پس ازآنها درسال1042م، غزها به ‌این سرزمین یورش آوردند و سلسله‌ی غزنویان و خاندان سلجوقیان ازآن سر برآوردند و دربخشهای مختلف کشور، درقالب دولتهای محلی نیمه‌ مستقل، قدرت را به‌ دست گرفتند. درسال1263 ایلخانان مغول و درسال1380 تیموریان، به ‌میدان آمدند. درسال1481اوزن حسن سرکرده‌ی ترکمانان آق قویونلو، قدرت خاندان تیموریانرا منقرض کرد و پس ازآن در سال1499 اسماعیل میرزای صفوی پس از سرنگونکردن اوزن حسن درتبریز، و اعلام مذهب شیعه چون مذهب رسمی ایران نودو هفت درصد سنی نشین یابه‌قولی اکثریت سنی(اسلام درایران، برگ دوم ص196)، به ‌زور شمشیر و به ‌منظور پیاده‌کردن برنامه‌ی مذکور، تنها درتبریز بیست هزار نفررا کشت!(روحانیت وتحولات اجتماعی درایران، رضا مرزبان، ص144) نامبرده‌در1507م، تاجگزاری کرد. قبیله‌ی پراکنده‌ی قاجار درسپاه‌ این پادشاه‌، رشدکرد. زبان دربارصفوی ترکی و نامه‌نگاری فارسی بود.

  هجوم غزها به ‌داخل این سرزمین، حتی پس ازپایان حکومت عربها، تا انقلاب مشروطه‌، و تا آغاز حکومت پهلویها، تسلط خودرا برایران نگهداشت!

  تاخت و تاز وکشتار و تاراج و مثله‌کردن، کورکردن ودست و پابریدن و تجاوز به ‌زنان و سربریدن مغلوبان و سوزاندن شهرهاو کوشکهاو بناهای تاریخی و نسل کشی خاندانها به ‌خاطر حفظ قدرت وجلب رضایت خلیفه‌ وامیر و پادشاه‌ و ایجاد ناامنی و وحشت درمیان مردم و دریک جمله‌ دشمنی با هرآنچه‌ نامش زندگی انسانی و آرامش است، مختصر حرکاتی بود که‌ ازطرف این یورشگران انجام میشد و درواقع ثمره‌ی فرهنگ سحرانشینی و میراث فرهنگ اعراب حاکم بر سرنوشت مردم مناطقی بزرگ درآسیا و آسیای دور و دیگر سرزمینهای مجاور چون هندبود! این آشفتگی و جابه‌جایی و ویرانگری، موجب شد که‌ فردوسی درقرن پنجم هجری، لب به ‌شکایت بگشاید که‌:

ازایران و از ترک و از تازیـــــان      نژادی پدیدآیـــــد اندرمیان

نه ‌دهقان نه‌ترک و نه‌ تازی بود     سخنها به ‌کردار بـازی بود

یعنی نژادهای مختلف با زبانهای گوناگون دراین کشور سربرآورده‌اند و از این معجون، نژادی پدید آمده‌است که ‌هیچکدام ازآنها نیست و سخن گفتن، چون بازی باشد نه ‌برروالی دروست و زبانی یگانه‌. بنابراین، برقراری دادپروری و تعیین زبانی یگانه‌ و ملت و مذهبی رسمی نیز، درکارنبود وهرج و مرج دراین میان، آشکارا دیده‌میشد! بااینحال، هنگام جلوس اسماعیل صفوی براریکه‌ی قدرت و باین اندیشه‌ که‌ گویا باین هرج و مرج و نابسامانی درکشور، پایان دهد، هم چنین به ‌منظور حفظ تمامیت ارضی مملکت، همانطور که ‌گفته ‌شد، فرمان به ‌رسمی شناختن مذهب شیعه‌ و واردکردن تباری از آخوندهای جبل عامل لوبنان و بحرین، برای تدوین فقه‌ شیعه‌، آنهم به‌ خاطر رقابت با امپراتوری سنی عثمانی همسایه‌ و آماده‌سازی موسلمانان شیعه‌ جهت مصاف با موسلمانان سنی درصورت لزوم که ‌همیشه‌ درکاربود، سیاست قلع و قمع مردم سراسرایرانرا دنبال کرد! طبیعی است درشرایط آنچنانی، دادپروری، حقوق بشر، دمکراسی واصولا، توجه‌ به‌ عدالت اجتماعی، درمغزهای حکام جای نخواهد گرفت. ادامه‌ی اشغالگریها و ادامه‌ این سیاست زشت و غیر انسانی و نابخردانه‌، موجب سقوط وعقب افتادگی اجتماعی سیاسی، اقتصادی وحتی اخلاقی دراین دیار بلازده‌شد. بویژه‌ با تسلط شریعتمداران شیعه‌ی تازه‌ به ‌ده‌وران رسیده‌ دردستگاه‌ قضائی و دیگرشئون اجتماعی مملکت، آشکارا فرهنگ جاهلی هزارسال پیش، پا به ‌میان گذاشت و آنگاه‌ بجای کشف واختراع و رشد اندیشه‌ و شکوفائی فرهنگی و اقتصادی و صنعتی، شبیه‌ سازی، روضه‌خوانی ومرثیه‌خوانی، زنجیرزنی، قمه‌زنی، شام غریبان، آجیل مشکل گشا، پوشیدن لباس سیاه‌ عزاداری و دهها آداب و رسوم نان آفرین برای آخوندها و پاسداران گورستانها، درجامعه‌ نهادینه‌شدند و ازآنطرف،

 بخش دوه‌م- سنجشی کوتاه‌ میان جامعه‌ی اروپای پس از قرن شازده‌ وجامحه‌ی ایران درآن دوره‌.

  دراروپااز1600م ببعد بویژه ‌ازقرن17 تا19، جنبشی بس شگرف درزمینه‌های مختلف صنعتی، اجتماعی، انسانی، حقوقی، روشنفکری وآئینی، صورت گرفت و اروپای راکد مانده‌ی قرون وسطی را، چنان تکانی داد که ‌بیشتر ازسیصد سال از ما جلوافتاد. دراین دوره‌ بود که‌” پیشرفت معرفت” از فرانسیس بیکن، نوشته ‌شد. تلسکوب، بمیدان آمد، قانون گردش ستارگان، عینک ستاره‌شناسی، انتشار مجله‌ی هفتگی درآمستردام، کشف چگونگی گردش خون، رساله‌ درباره‌ی حقوق انسانها، سربرآوردند و درقرن 17 تحقیقات فلسفی‌ وعلوم گوناگون به ‌اوج خودرسید. بطلان هیاءت بطلمیوسی که‌ جهانرا روی زمین متمرکزساخه‌ و انسان را درمرکز آن قراردابود و مورد پشتیبانی کلیسابود، اعلام شد. درفرانسه‌ آکادمی زبان وادبیات، تاءسیس شد. گالیله‌ و بازکردن راه‌ بسوی فیزیک مدرن، خطابه ی‌”روش” دکارت آفریده‌ شد و مالبرانش، سپینوزا، لایپ نیتس و  لاک به ‌میدان آمدند وشیوه‌های تحلیلی دکارت درقوانین انکسارنور، فیزیک ، هندسه‌ی تحلیلی و…رادنبال کردند. دربعد انتشارفرهنگ، چاپخانه‌ی سلطنتی فرانسه‌، پابه‌میدان گذاشت. جدال روشنفکران باآیین، موجب شد آثار دکارت درفهرست ممنوعه ها‌ی کلیساقرارگرفت. دراین دوران رصدخانه‌ و آموزش رایگان در فرانسه‌، برپاشد و کتاب”اندیشه‌ها”ی پاسکال و رساله‌ی خداشناسی سپینوزا که‌ ستیز با متن کتاب مقدس بود، انتشار یافت. اصول عدالت خداوندی لایپ نیتس، نامه‌های فلسفی ولتر باروشنگران و زدن زنگ پایان متافیزیک.

  در بعدصنعتی، کشف ماشین بخار، توپ ریزی، ماهوت سازی، فرشبافی، ماشین الکتریسیته، کسف نیروی جاذبه، کشتی بخاری‌و… سربرآوردند و ‌ذوب فلزات باذغال، راه‌ انقلاب صنعتیرا هموارساخت. دربعد کشورداری و برخورد بامردم، جان لاک، نامه ‌درباره‌ی “تولرانس” یا برخوردملایم و رساله‌”درباره‌ی فرمانروائی کشوری رانوشت که ‌مستقیما به‌ مساءله‌ی حکومت پرداخت. سپس رساله‌ی”ادراک انسانی”رانوشت. همچنین آزمایشهای تازه‌ درباره‌ی ادراک انسانی لایپ نیتس. دراین اوان برجسته‌کردن زبان، فلسفه‌ واندیشه‌ی عقلانی، دربرنامه‌ی کاربود. دربعد فرهنگی و رسانه‌ها و پیوندها، روزنامه‌ی روزانه‌ و تاءسیس بانگ در انگلیس و… به‌میان آمد.

  سال 1736 انقراض سلسله‌ی صفویها که ‌تنها هنرشان مذهب سازی یا اختراع مذهب شیعه‌ و ایجاد کینه‌‌ میان مسلمانان و باختن بخش بزرگی ازخاک کردستان و همه‌ی افغانستان و تاجیکستان و دروستکردن تکیه‌ و مرثیه‌خانه و تولید آخوند‌ و رواج مراسم عزاداری و اشاعه‌ی فرهنگ تبڕی وتولی بود ودر بعد صنعه‌تی وعلمی و فرهنگی واقتصادی، قدمی مثبت برنداشتند.

  همگام باسقوط آنها، ودرسال1737، دربخش دیگری ازخاورمیانه‌، کارخانه‌ی مذهب سازی دیگری تاءسیس شد ومذهب” وهابی” ازاین کارخانه‌، درعربستان سعودی، سربرآورد. همزمان باپیگیری این روش درآسیا! دراروپا، اختراع ماشین نخریسی، کشتی بخاری، ماشین خودکار و بدست آوردن میزان سرعت نور و دربعد روشنفکری رساله‌ی “اخلاق و سیاست ” و”تحقیق درباره‌ی ادراک انسانی”ازهیوم، چاپ” علم جدید”ویکو و رساله‌ درباره‌ی “ریشه‌ی شناختهای انسانی” و رساله‌ی ” احساسات” کندیاک، “اندیشه ‌های فلسفی” دیدرو، آماده‌شدن دایرةالمعارف او و”مسیح گرائی عقل” ازلسینگ، توصیفی ازروشنگری درآلمان و رساله‌ درباره‌ی” ریشه‌های نابرابری میان انسانها” و”رساله‌ی “قرارداداجتماعی” و رساله‌ی” ملایمت” از روسو و فرهنگ فلسفی از ولتر و”جرم وکیفرها” ازمارکی که ‌پیش درآمددادگاهای عرفی مستقل ازکلیسابود به‌ میدان آمدند. همچنین “تاءمل درباره‌ی تشکیل و تخریب دولتها” ازتورگوت و”مسیحیت بی پرده‌”ازهولباخ، “ثروت ملل” ازآدامسمیت، چاپ دائرةالمعارف بریتانیکا ونوشتن جلد نخست تاریخ سقوط امپراتوری روم، آغاز تاریخ نویسی تازه‌، کانت و”نقد خرد ناب” و “نقدخردعملی”و”نقدقدرت داوری”و”مذهب دردرون مرزهای ساده‌ی برهان”.” دیباچه‌ براصول اخلاقی و قانونگذاری”از بنتام، “سلب امتیازات روحانیت ازطرف مجلس فرانسه”‌دراواخر قرن17(باایران قرن بیست ویکمین مقایسه‌شود) ، جنبشهای نفی مسیحیت و آزادی مذهب درفرانسه‌، توماس پین وعنوان کردن”حقوق بشر”همچنین آغاز تحصیلات عالی درفرانسه‌ وتاءسیس مدرسه‌ی پلی تکنیک درپاریس. (تاءسیس دانشگاه‌تهران درسال 1933ونام رسمی مملکت به‌”ایران”) و دههاکشف واختراع و نوشتاردربعد صنعتی و هنری وفلسفی و علمی که ‌برشمردن همه‌ی آنها از حوصله‌ی این گفتار خارج است، دراروپا، خودنمائی میکردند(مرزبان، همان، ص311-327).

  بهرجهت، با سررسیدن انقلاب فرانسه‌”مجامع اندیشه‌” به‌جوش وخروش افتادند. و برای نخستین بار، آرمان ملت گرائی وانقلابی فرانسه‌ دراروپا، پراکنده ‌شد. دراین مدت، پادشاهان صفویه یادرجنگهای مذهبی درگیر بودند که ‌گاه‌ چون اسماعیل میرزا بمحض چیره‌شدن برقدرت، سنی کشی راه‌ مینداخت و درمقابل، اختراع واکتشافات اروپائیها، دراذان مسلمانان دست کاری میکرد و”أشهدان علیا ولی اڵله‌” و”حی علی خیرالعمل”را، اضافه ‌می نمود و گروه ‌”تبڕائیان” خودرا درکوچه‌ها براه‌ مینداخت که ‌به ‌آوازبلند، سه‌خلیفه ‌ابوبکر و عمر وعثما را، لعن کنند. آنها که ‌این اختراع تازه‌را میشنیدند، ناچار بودند بگویند، “بیش باد” وگرنه‌، سرشان برباد میرفت!

  شاه‌ دانش دوست! گورمخالفان پدررا نبش میکرد و استخوان مرده‌هارا می سوزاند، دستورمیداد، شکم زنان آبستنرا میدریدند و دریک فرمان800نفراز کسانی را که‌ دردستگاه‌الوند بیگ خدمت میکردند، سربریدند!( 196 تا197، اسلام درایران، جلد2) و گاه‌ چون رویداد جنگ با میرویس پدرمحمود افغان، در زمان شاه‌ سلطان حسین، افغانستان ازایران جدا میشد یا شاه‌عباس با با انحصار درآوردن امور بازرگانی برای خود، دربنادرایران، کالاهای ساخته‌شده ی دست ‌صنعتگران و دانایان اروپارا با ذخایر و سرمایه‌های مردم ایران مبادله‌ میکرد! ‌وافشاریه‌ و قاجاریه‌ نیز درگیرودار بدست گرفتن قدرت، چشمهای رقیبانرا ، هزارهزار کور میکردند یا چشم پسران خودرا درمیآوردند یاازکله‌ سرشان مناره‌میساختند! همانطور که ‌میدانیم پس ازکشتن نادر، کریمخان زندکه ‌”لر”بو ددر1168تا1193، براوضاع مسلط شد. در1209 محمدخان قاجار، باتوجه‌ بخلق وخوی ایلاتی، برفرزندان کریمخان یورش برد و برسرفرزند ولی نعمت خود لطفعلی خان زند بلائی آورد، که‌ قلم ازبیان آن شرم دارد.

  یکی ازافتخارات این تبار، پس ازشکست ازتزار روس که‌ به  تحریکات دستاربندان به‌ منظورکافرکشی انجام گرفت، پس ازشکست درجنگ. بستن پیمان گلستان در سال1228بود که به مو‌جب آن،‌17 ایالت کشور درآنطرف رود خانه‌ی “ارس”، به‌ روسهاواگذارشد! بدون عبرت گرفتن از این جنگ و از این پیمان ننگین، درسال 1243هجری برابر با سال1827م، جنگ دیگری میان روس و ایران وباز باتحریکات بیضه‌داران  مذهب شیعه‌، رخ داد که ‌این بارنیزشکست نصیب شاه‌ شد و”ایروان” و”نخجوان” و”اوردوباد”همراه ‌با طلای هنگفت بابت نقض پیماننامه‌ی گلستان با پازده‌هزارکرور پول، به ‌نام پیماننامه‌ی”ترکمان چای” به‌ روسها تسلیم شد. علاوه‌ براین پیروزیها! قاجاریان چون صفویان، دست آخوندهارا در امورمملکت، بویژه‌ درامر دادگاهها، بازگذاشتند و درواقع حکومت درحکومت ایجادکردند! آخوندمحمدباقرشفتی درزمان محمدشاه‌ و فتحعلیشاه ‌قاجار دراصفهان، حد شرعی اجرامیکرد و درمدتی کوتاه ‌70نفرر کشته‌است! او تنها فتحعلیشاه‌را همطراز خود میدانست.(همان298). اینک متن فصل سوم قراردان ننگین گلستان: اعلیحضرت قدرقدرت…ایران به‌جهت ثبوت دوستی… که ‌به‌…امپراطورکل ممالک روسیه‌دارند… ویلایات قره‌باغ وگنجه‌ که ‌الآن موسوم به ‌یلزابتوپول است و اولکای خوانین شکی وشیروان و قبه ‌و دربند و بادکوبه‌ و هرجاازویلایت طالش را باخاکی که ‌الآن درتصرف دولت روسیه‌ است و شمال داغستان و گرجستان و محال شوره‌کل وآچوق باش وگروزیه‌ منگریل و ابخاز و تمامی اولکا و اراضی که ‌در میانه‌ی قفقازیه‌ و سرحدات معینةالحالیه‌ بوده‌ و نیز آنچه‌ ازاراضی دریایی قفقازیه‌ الی کنار دریای خزر متصل است، مخصوص ومتعلق به‌ممالک ایمپریه‌ی روسیه‌ میدانند. (سعد نفیسی، تاریخ اجتماعی وسیاسی ایران دردوره‌معاصر، ج 1، ص257-258). قرارداترکمن چای ماده ی سوم: اعلیحضرت شاه‌ ایران… ویلایت ایروان را ازاین سو و آن سوی ارس و ویلایت نخجوان را به ‌امپراطوری روسیه‌ واگذار میکند( همان ج 2،ص180). دولت انگلستان  دردوره‌ی قجاریه‌، بخشی از بلوچستانرابه‌مستعمره‌ی بزرگ خود، هندضمیمه‌کرد که‌ اکنون بخشی از کشورپاکستان است.( ص360، جلال متینی، هویت ملی، پیشین).

3- ارائه‌ی راه‌حل دمکراتیک مساءله‌ی ملی درایران

   همانطور که ‌گفته‌شد، آرمان مڵت گرائی وانقلابی فرانسه‌ در1793دراروپا نه ‌آسیا، پراکنده‌ شد. تشکیل دولتهای ملی با ظهور” ناسیونالیزم” درارتباط است. ناسیونالیسم رامیتوان به‌”مجموعه‌ای ازنمادها، باورها که ‌حس تعلق به ‌یک اجتماع سیاسی رابوجود میآورند”، تعریف کرد. دراین حالت افراد نوعی تعلق و سربلندی، احساس میکنند. پس ازظهور ناسیونالیسم، انواع ناسیونالیسم محلی، اغلب باانواع ناسیونالیسمی که‌ باپیدایش دولتها پدید آمده‌اند،  برای زدن مهر ناسیونالیسم محلی خود به هویت مڵی یا ‌شناسنامه ی خویش،‌ به‌ مخالفت بر خاسته‌اند. برای نمونه‌، ناسیونالیزم سکاتلندی و ویلزی، با احساس بریتانیائی بودن، درستیزند، درحالیکه‌ دارای یک زبانند. باید یادآور شد تنها دردوره‌ی مشروطه‌ بود که ‌این مفاهیم، آنهم به‌ صورت ابتر، به ‌فرهنگ سیاسی ایران رسیدند و پس از خاموشی چراغ کم فروغ مشروطه‌ بدست رضاخان، این مفاهیم نیمه‌ جان، بدست نامبرده‌ به ‌گورستان تاریخ سپرده‌شدند!

  باری  پس ازپایان قدرت قاجاریه‌، رضاخان پهلوی که ‌درآن زمان فرمانده‌ی کل ارتش کشور بود، باپشت پازدن به‌ وعده‌ی خودمبنی برپاکردن ‌نظام جمهوری و با انهدام بقایای مهمترین آرمانهای سیاسی مشروطه خواهان یعنی آزادی مطبوعات واجتماعات‌، بخاطر بدست آوردن رضایت آخوندها که ‌مخالف چنین نظامی بودند، براریکه‌ قدرت پادشاهی نشست و با پشتیبانی انگلیس و روس بلشویکی برسرکارآمد و پسرش سپس باپشتوانه‌ی آمریکا به ‌سلطه‌ی خود ادامه‌داد، با توجه‌ به‌ دیگر گونیهای حاصله‌ پس ازجنگ جهانی اول و رسیدن پیام انقلاب فرانسه،‌ هم در زمان مشروطه‌ و هم درآن زمان، به‌ تقلید کورانه‌ از اتاتورک درترکیه‌، برای درستکردن”ملتی”از مجموع باشندگان درایران در بقایای خاک امپراتوریهای قرنهای گذشته‌  و از بخشهای مختلف ایران به ‌نام ممالک محروسه‌ که نوعی خودمختاری محلی بود، چون گوشت چرخکرده‌، موجودی به ‌نام”مڵت ایران” بیافرید! ناگفته‌نماند دردسامبر1906 که‌رستاخیز دربرابر قاجاریه‌ توسط بهبهانی وطباطبائی، به‌راه‌ افتاد برای نخستین بار واژه‌ی”ملت ایران”، چون شعاری برسر زبانها افتادکه ‌مفهوم ویژه‌ی خودراداشت نه‌آنچه‌ رضاشاه‌ پس ازآن پخت.

  ارست رنان درقرن نوزد19 درپیوند با ملی گرایی آنچنانی میگوید: فراموشکردن و تاریخ خودرا اشتباهی گرفتن، فاکتورهای اساسی درملت سازی میباشند(ملی گرایی واسلام درایران معاصر، حسن وارش، ص79و46). برای ساختن این پدیده‌، علاوه‌ بر ماشین ریخته‌گری “مڵت سازی”خود، ازسه‌ عنصر یکی ساخته‌ی صفویها(مذهب شیعه‌) دوم زبان فارسی وهمگانیکردن آموزش وپرورش به ‌زبان فارسی سوم اشاعه‌ی فرهنگ یکی ازشش قوم بزرگ و ساکن ایران که ‌فرهنگ فارسی است وسرکوب، استفاده‌کردو به ‌ترویج اجباری این زبان در سراسرایران پرداخت. بعلاوه‌ اعلام یکسانسازی لباس درسراسر کشور و در اخذتمام این تصمیمات، بدون توجه‌ به ‌آراء دیگرمڵتها درمورد این اقدام شوینیستیانه پا به ‌میدان گذاشت‌! ملک الشعراء بهاردرمورد تسڵط رضاخان، مینویسد:” مردی قوی با قوای کامل و وسائل داخلی و خارجی براوضاح کشور و برآزادی و مجلس و برجان و مال مردم، همه‌ مسڵط بود…”. طبیعی است که ‌انحلال خودمختاریهای محلی وامتزاج مڵتهای ایران، مسلط کردن یک فرهنگ و سراسری کردن یک زبان و یک لباس و یک مذهب، نیاز به‌ وسائل وابزار قوی و مرتب دارد. یعنی علاوه‌ بر مناسب بودن ابزارکار درداخل و خارج، سازماندهی نیرو و سرشماری دقیق و گماردن ماء موران زبده‌ وفرمانبردار درمناطق مختف به ‌منظورسرکوب مخالفان وخواستاران آزادی و سهیم شدن درقدرت مرکزی یا تمرکززدائی، دراولویت بود. دراین راستا درادامه‌ی کار شاه ‌عباس صفوی که‌ “خان ” برادوست را به ‌خاطر تلاش برای حفظ اختیاراتی منطقه‌یی درمنطقه‌ی اشنویه‌ درکردستان، با زن و بچه ‌و خدم وحشم، قتل عام کرد، که‌ زنان بارگاه ‌خان، ازترس تجاوز شاه‌ عباسیان به ‌آنها، ازبالای قلعه‌ خودرا پایین انداختند وجان باختند، بااستفاده‌ ازتجارب مردم اروپا، بادعوت از کارشناسان امور اداری خارجیها به‌ سبک جدید، اقدام به‌ تاءسیس ومرمت ارتشی قوی، ژاندارمری، پلیس، دادگستری، ثبت احوال و دیگر ادارات کارا در امر بازسازی به ‌منظور کنترول هرچه‌ بیشتر مردم مناطق گوناگون، با فرهنگ گوناگون، به ‌خیال خود ازاین معجون، پیکرواحدی ساخت! به ‌عبارتی دیگر، پناه‌بردن به‌ ابزارمدرن، نه ‌به ‌منظور مدرنیزاسیون یا دمکراتیزه‌کردن مملکت که‌خود نیاز مبرم زمان بود، بلکه‌ به ‌منظور، تسڵط بر تنوعهای مڵی، مذهبی و اتنیکی آن هم با استفاده‌ از زور واعمال ستم عریان بود که ‌در ماهیت رضاخان نهفته‌بود و درواقع وارث ستمگران پیش از خودبود و در قدرقدرتی او، جریان بازتولید ستم ، ادامه‌یافت. به‌عبارتی دیگر باصطلاح سکولاریزم رضاخانی شدیدا راسیستی، ناسیونالیستی بود. این گویا سکولاریزم باسرکوب، فاشیسم وراسیسم به‌ پیشرفت. زبان ونژاد و تمامیت ارضی، ویژگی آن بو و نوع خاصی بود از هویت ملی وملیت. تقسیمات کشوری چون پدیده‌ای نو، ازاواخردوره‌ی قاجاریه‌ آغازگردید وغالبا درجهت تاءمین مقاصدسیاسی دولت مرکزی، نه ‌با توجه‌ به‌ منافع اقتصادی و ملی یا قومی مردم ستمدیده‌، انجام شد! برای نمونه‌ نخست آذربایجان رابه‌ دو استان و سپس به ‌سه‌ استان، تقسیم کرد و کم و بیش در هریک استانی “ترک ” و”کرد”درکنار هم قراداد تاهم اینکه‌ یک گروه‌ قومی و ملی، تجزیه‌ شود و هم اینکه‌ با همسایه‌ی خود، درگیرشود! یک کاسه‌کردن سیستان و بلوچستان نیز درهمین راستا انجام گرفت. علاوه‌برین دیگرگونکردن نامهای جغرافیائی برخی از استانها و مناطق و شهرستانها و شهرکها نیز رو به سوی ‌این سیاستهای تفرقه‌ بینداز وحکومت کن دارد. دیگرگونکردن نام”عربستان” به‌خوزستان، نمونه‌ی دیگراست. این کارها همانطور که ‌گفته‌ شد، همیشه‌ جنبه‌ی سیاسی داشته‌ است و هیچگاه‌ برابر با آرزوها وخواستهای مردم نبوده‌است. ازاین رهگذراست که‌ بجای آنکه‌ دردرا دواکند، موجب دردی کشنده‌تر شده‌است. به‌ گفته‌ی دیگر، قیچی کردن برخی مناطق وافزودنشان به ‌مناطق دیگر، جز جداساختن مردمان ماءلوف و بحران آفریدن، نتیجه‌ای ببار نیاورده‌است  ( دکتر ضیاء، هویت ملی، ص78 )

  درایران مانند سایر کشورهای جهان، همواره‌ جامعه‌ی طبقاتی بوده‌است. ادامه‌ی این وضع که ‌توسط رژیمهای بسیط چون رژیم رضاخان، به شکل یک قانون، قانون تبعیض وایجاد ناهمگونی در میآید، جامعه‌را دچار پریشانی و ورشکستگی میکند و هرچند دراین راستا طبقات زیرن رنج بیشتری متحمل میشوند، دراساس اقلیتها و ملتهای به ‌حاشیه ‌رانده‌ شده ی مورد خشم،‌ بیش از ‌دیگران زیان می بینند. ادامه‌ی سیاست آنچنانی ازجانب رژیمهای بسیط بویژه‌ آنها که ‌برچسپ ناسیونالیست برپیشانی دارند، موجب زیرفشارقراردادن گروهای ملی و مذهبی واتنیکی جدای از قوم فرمانروا، میگردد تا از راه‌ وصول به ‌آموزش عالی و مدرنیزه‌کردن مناطقشان، نتوانند گامی مثبت درراه‌ احقاق حقوق خویش بردارند!(همان، ص81).

  رژیم پهلوی، آموزش و پرورش جدیدرا نیزبرای رسیدن به‌ دوهدف، بکاربرد: نخست نیروبخشیدن به‌ نظام که ‌درپوشش”خدا،شاه،‌ میهن، دیده‌میشد و آندیگر تکیه ‌برتاریخ ایران کهن، آنهم ازدیدگاه‌ بسیار محدود ناسیونالیستی با  تعصب نژادی وشوینیستی و به‌ تلاش تاریخسازان غربی برای ایران که آنرا ‌درکارخانه‌ی ملتسازی خود نشان داد! این جهتگیری رسمی و هدفمند درسیستم آموزشی یک زبانه‌(فارسی) برای سراسرکشور، ملتها واقلیتهارا، دچاربدبینی کرد و ادامه‌ی این سیاست تنگ نظرانه‌ و بی توجهی به‌ مناطق، ملتها و اقلیتهای مورد خشم، هم موجب بیداری گردید و هم خشم آنهارا نسبت به ‌رژیم افزونتر کرد، که ‌رژیم نامبرده‌ پاداش این سیاست ضد انسانیرا درجریان انقلاب 1979، دریافت کرد.

  باری هدف ازپیروی ازاین سیاست دروستکردن جامعه ‌و مردمی یکدست مانند انسان والای ژرمنی پاک یا آریائی، مسلمان یان مؤمن مکتبی است! این تفکر پان ایرانیستی و پیروی از این پانیسمها، بیانگر ویژگی”تمامیت خواهی” است و دو نتیجه‌را به ‌بارمیآورد: یگانه‌شدن باهمنژادان، هم زبانان و هم آئینان و هم طبقه‌های خارج ازمرزهای ملی، برای جذب وحل آنها درقدرت پانیسمی آنچنانی. دوم، تلاش برای یکدستکردن درون، با پیگیری سیاست ازمیان بردن، حاشیه‌نشین کردن و درخود مستحیل کردن تمام نژادها، زبانها، گرایشهای سیاسی مخالف و گرههای ناهمساز درونی، همراه‌ بافشارسیاسی پلیسی، یا برنامه‌ریزی درازمدت اقتصادی- فرهنگی است!(پاورقی ص291، همان).

  آنتونی گیدنز، جامعه‌شناس بزرگ جهان، در تعریف دولت ملی میگوید:” این دولت دستگاهی است که ‌درمحدوده‌ی مرزهای یک قلمرو، سرزمینی مشخص، حق حاکمیت دارد، میتواند از ادعای حاکمیت خود باکنترل قدرت نظامی پشتیبانی کند و بسیاری از شهروندانش، احساس مثبت تعهد نسبت به ‌هویت مڵی آن دارند(جامعه‌شناسی ص326-327).

  درمورد خواست تشکیل سازمان حکومتی، دوگونه‌ خواست مطرح است: نخست به‌ سوی تنظیم لایه‌های جوامعی درحرکت است که‌ از چند قوم بوجود آمده‌اند که ‌درقالب ملتهای گوناگون ومتنوع بودن سیمای اتنیکها قدم برمیدارد ودیگری به ‌سوی نزیک کردن وقطبی کردن ملتها و بین المللی کردن آنها (دیدگاه ‌پرولتری) با توجه‌ به ‌رضایت آنها، گام برمیدارد. درروند مبارزاتی ملتها برای رهائی اززنجیرستم یابرای متحدشدن درقالب”ملت” به ‌تدریج علامتهای مهم ونآشکار و برجسته‌ی ملت، سربرمیآورند و تنظیم میگردند. نارواست اگرچنین بیندیشیم که‌ تجمع تمامی ویژگیها”اتنیک” تنها هنگامی شناخته‌ میشود که ‌تمامی نشانه‌هایش به‌ صورتی پیشرفته‌ آماده‌ باشند. روند سرپاایستادن، پابرجائی و منظم بودن قومی درقالب ملت یعنی روند کنسیلیداسیون، روندی درازمدت و صاحب چند مرحله‌ است و در روند تکاملی خود، آگاه‌شدن ملی و مبارزه‌ی ملی، پیدامیشوند. این خود آغاز زاده‌شدن مفهوم”ملت”است. مبارزه ‌برای رسیدن به‌ استقلال یاخودمختاری(یافدرالی)سیاسی، اساس سرپاایستادن ملی را، بنیان خواهد گذاشت، حتی آنگاه‌ که ‌پیوه‌ندهای درونی، اقتصادئ نیز ضعیف باشند یاشکوفائی زبان ملی و یگانگی سرزمین هم تحقق نیافته ‌باشند … (آموزش فلسفه‌ی علمی، احسان طبری، ترجمه‌ی نگارنده‌، ص164- 165)

هویت قومی کدام است؟

 مردمانیکه‌ ایل متحرک آنها ساکن شده‌، هویت قومی یعنی سرزمینی- فرهنگی (دینی، زبانی)، پیدامیکنند. دردوران پیش ازسرمایه‌داری صنعتی، این هویت، بسیارچیره‌بود. بسیاری این هویت رابا “هویت ملی” یکی میگیرند!… بافراموش یا ضعیفترشدن “هویت ایلی و تباری.” قومیت”، خودرا درسرزمین  و زبان و تا حدودی” دین” بیان میکند. زبان مادری نخستین هویت اکتسابی و ریشه‌دارترین جنبه‌ی هویت اجتماعی افراداست. پس ازآن هویت دینی وسپس هویت طبقاتی  بعد “هویت ملی” و سرانجام “هویت انسانی فرامیرسد.(ضیاء صدرالاشراف، هویت ملی، ص288-289)

اقلیت چیست؟

  درگذشته‌ اقلیت ازلحاظ شمارشی موردتوجه‌بود، ولی امروزه‌ اقلیت ازنظر جامعه‌شناسی عبارت است ازهمه‌ی کسانی که‌ درداخل جامعه‌ای زندگی میکنند، اما به‌ سبب وابستگی قومی، مذهبی و یا زبانی و یاحتی غرابت رفتار و عادتها ازدیگرافراد آن جامعه‌ مشخص میشوند. اینگونه‌افراد اگر ازمشارکت در انجام کارجامعه‌، محروم شوند، اگر موردستم و تبعیض قرارگیرند و اگر گونه‌ای احساس جمعی و گروهی داشته‌باشند”اقلیت” محسوب میشوند، هرچند از لحاظ شمارش، دراکثریت باشند(منوچهرخوبروی، همان،ص180).

هویت ملی چیست؟

  آنچه‌ موجب شناسائی شخص شود. عواملی که‌ شخصیت کسیرا به ‌اثبات برساند، شناسنامه‌ و… ملت، “مردم یک کشور که ‌ازیک نژاد و تابع یک دولت باشند”. یای آن نسبی است. ملیت: وابستگی نژادی و ویژگیهای افراد یک ملت (فرهنگ صبا محمد بهشتی، ص1042). درهویت ملی، سرزمین مشترک، منافع اقتصادی و تولیدی مشترک، منافع سیاسی و امنیتی مشترک، منافع نظامی واحساس روانشناختی فردی- جمعی، درنظر گرفته‌ شده‌است(همان،ص283-285).

 هویت قومی، پس از هویت تباری وایلی است که ‌سرزمین، دین و زبان مشترک معرف آن است. هویت ملی با آمیختن و گاه‌ باتضعیف و تحلیل هویتهای” قوم ” وایلی مردمان یک جامعه‌، درهمدیگر و با سربرآوردن هویت شخصی وهویت ملی افردآن خودنمائی میکند، یا بسوی جامعه‌ی ملی و طبقاتی با مفهوم شهروندان برابر، به ‌پیس میرود(هویت ملی، پیشین،ص280).

  ملت: مرادازملت تلفیقی است میان عوامل عینی وذهنی که ‌با مفهوم آن درزبان نیز مطابقت دارد. عوامل ذهنی یعنی: سرزمین، زبان، زندگی اقتصادی مشترک، فرهنگ مشترک  و قبول زندگی مشترک. بگفته‌ی”ارنست رنان” در موردعوامل ذهنی برای تشکیل “ملت” میگوید:” ملت یعنی یک روح و یااصل روحی و معنوی یاهمبستگی افراد براساس گذشته‌ای استوار که ‌درزمان کنونی نیز درنظراست.

  بنابراین، ملت عبارت است از گروهی ازمردم که ‌بوسیله‌ی جمع عوامل مختلفی مانند زبان، سرزمین، زندگی اقتصادی، فرهنگی و تاریخی مشترک به ‌یکدیگر وابسته‌اند و تمایل به‌ زندگی مشترک و پذیرش سرنوشت مشترک دارند.

  با این تعریف احسا ملی عبارت است از احساس وحدت و وابستگی به‌ یک جمع، حتی اگراز این جمع قدرتی ناشی نشود واز این احساساست که‌”ما” بوجودمیآید وازین رهگذراست که‌ یک”ما” از”ما”ی دیگر جدامیشود(پیشین، ص181).

 باتوجه‌ به ‌این راستیها ووضع موجود درایران، اکنون به‌ ارائه‌ی راه‌حل این مشکل سیاسی واجتماعی میرسیم. بحث برسراین است که ‌کشوری مانند ایران، چگونه‌ باید اداره‌ شود و از چه‌ راهکارهائی برای اداره‌ی آن استفاده‌ شود. اگر بخواهیم باراستیها روبه‌رو شویم، ناچاریم بپذیریم، دراین سرزمین ازدیرباز ایل، قوم، اتنیکهای گوناون واکنون ملتهای مختلفی با ویژهگیهای گوناگون فرهنگی، سرزمینی، زبانی، تاریخی و وابستگی روحی و… ی خود وجدای از ویژگیهای ملت و مذهب و زبان و فرهنگ غالب، زندگی میکنند و دررابطه‌ با حقوق ویژه‌ی خود وحتی درارتباط باحقوق عمومی درتبعیض و زیرستم آشکار به‌سر میبرند! برای رفع این ستم و آفریدن فضای مناسب جهت همزیستی مسالمت آمیز  و اقدام به‌ حرکت به‌ سوی اتحاد داوطلبانه‌، چه‌ بایدکرد؟ به‌عبارت دیگر برای اینکه‌ همه‌ی مردم کشور باحفظ ویژگیهای ملی وگوناگونی خود، بتوانند در تعین سرنوشت خود آزادانه‌ اقدام نمایند، چه‌ راهیراباید پیش گرفت واز چه ‌الگوئی باید استفاده‌کرد؟

   امروزه‌ درمیان کشورهای جهان  سه‌ نمونه‌ی حکومتی بیشتر از همه‌ بکار گرفته‌ شده‌اند و هرکدام شیوه‌ی ویژه‌ای برای اداره‌ی سیاسی فضای جغرافیائی خود، برگزیده‌اند: نمونه‌ی بسیط یا تک ساخت ومتمرکز یا مرکزمدار، ترکیبی یافدرالی ونمونه‌ی منطقه‌ئی.

 نمونه‌ی نخست بیشتر در کشورهائیکه‌ بافضای یک دست جغرافیائی شکل میگیرد که‌سرزمینی پهناور نداشته‌باشد ودارای شکلی فشرده‌باشند وجمعیتشان بگونه‌ای یکنواخت پراکنده‌ شده‌ باشند و تنها دارای هسته‌ای مرکزی سیاسی توانمند باشند نه ‌در فضای نا همگون کذائی باجـعیتی پراکنده‌. بادرنظرگرفتن نظام یک قانونی دراین شکل از مدیریت کشوری، نیروی سیاسی واجرائی یکنواخت و به ‌یک اندازه‌ درسراسرکشور ومناطق گوناگون اعمال میشود.

 دراین فرم، حکومت مرکزی با برخورداری از شخصیت حقوقی یگانه‌ برای خویش، این حقرا به‌خود میدهد که‌ قانون تصویب کرده‌ وتمامی اموررا درکلیه‌ی شئون ملی ومنطقه‌ای، تنظیم نماید. اکنون ازمجموع200کشورجهان 150کشور، باین شکل اداره‌میشوند! مانندایران، ترکیه‌، اردن و… که ‌بخشی ازکشورهای درحال توسعه‌اند ودرمیان کشورهای پیشرفته‌، ژاپن و فرانسه‌، نمونه‌هائی ازاین شکلند. اینگونه‌ قدرتهای سیاسی، همواره‌ بسوی گونه‌ای تمرکزگرائی وخود محوری، گام بر میدارند که‌ درآن تمامی تصمیمات عمومی و محلی و ملی، توسط یک مرکزسیاسی و اداری که ‌بنا به ‌روال درپایتخت است، اتخاذ واجراء ‌میشود!

  میتوان به ‌چندی از معایب این سیستمها اشاره‌کرد:

   وجودسلسله‌مراتب شدید و استقرار جریان یکطرفه‌ی فرمانراوئی از بالا به ‌پایین، افزایش بروکراسی، افزایش هزینه‌های عمومی، نادادپروری جغرافیائی، به ‌معنای تبعیض میان مناطق گوناگون جغرافیائی کشور، شکل گیری احساس بی ارادگی و خودبزرگ بینی! و نیرومند نکردن روحیه‌ی ابداع وابتکار و سرانجام رواج فرهنگ چاپلوسی وتملق.

 گونه‌ای دیگر الگوی منطقه‌ ای است. مانند بریتانیا، ایتالیا، اتحادجماهیر شوروی سابق که ‌میشود، زیرنام” کشورهای دارای جمهوریهای خود مختار” آنرا نامگذاری کرد. این الگو، نخستین بار ازجانب” جان فرراندو ف- Juanerrando F” سپانیائی، پیشنهاد شد. دراین نمونه‌ که‌ شکلی میان حکومت بسیط و فدرالیسم است، حکومت مرکزی زیر فشارآزادیخواهان یا به‌ صفت دمکرات بودنش( بستگی به ‌میزان شعور مدیریت کشوری دارد)، برخی از قدرت سیاسی خودرا به ‌مناطق داخلی که ‌ازهویت ملی و فرهنگی دیگری برخوردارند، واگذار میکند.

   الگوی سوم،  که ‌دراین گفتار مورد نظر و پیشنهادما است، الگوی فدرال است. “ک. دبلیو رابینسون” این شکل ازنظام سیاسیرا، جغرافیائی ترین نمونه‌ی اداره‌ی مملکت درمیان حکومتهای موجود، قلمداد میکند که‌ برمبنای تفاوتهای ناحیه‌ای بنا میشود و گرایشهای اجزاء ترکیبی کشور برای حفظ ویژگیهای فردی آنهارا به‌ رسمیت میشناسد.

  دراواقع فدرالیسم، میان  تفاوتها وتضادها، یگانی نمی آفریند، بلکه‌ میان آنها، همزیستی عادلانه‌ وسازگار باروح انسانی، ایجاد میکند. این نمونه‌ مناسبترین شکل راه‌حل سیاسی برای اداره‌ی سرزمینهای چون ایران است که ‌توسط ملتها یا اتنیکهای جداگانه‌ی زبانی، فرهنگی، ملی وگاهی مذهبی، مسکون شده‌ ودارای تفاوتهای ملموس آنچنانی وناحیه‌ای میباشد.

 این نمونه‌ از بهم پیوستن، گروهای انسانی ویگانهای سیاسی جدای ازهم، پدید می آید که‌ میخواهند، سرنوشت خودرا، بهم پیوند داده‌ ومملکت بزرگتری با امکانات بیشتر، بیافرینند. این نمونه‌ به‌ نسبت، نمونه‌های دیگر، توان بیشتری برای تمرکززدائی دارد. درساختارچنین نمونه‌ای، زمینه‌ی اداری و سیاسی مرکزی و امور منطقه‌ای، ازسوی سازمانهای مناطق فدرالی که ‌در مراکز جمعیتی تقسیمات کشوری، مستقراند، انجام میشود.

  حکومت مرکزی دراین نمونه‌، بخسی ازاختیارات خودرا به‌ اعتراف قانون اساسی کشور، به‌ مقامات یا سازمانهای صاحب صلاحیت منطقه‌یی، واگذارمیکند. باینگونه،‌ قدرت در اندامهای حکومتی ومردمی مملکت تقسیم میشود(عباس احمدی، ویژگیهای نظام فدرال ومیزان انطباق آن باشرایط ایران). درچنین نظامی حکومت منطقه‌یی، میتواند باتوسل به‌ انتخبات آزاد وبا ستفاده‌ از نرمهای دمکراتیک، پارلمان خودرا تشکیل دهد وهیاءت وزیرانرا برای اداره‌ی امور منطقه‌، برگزیند. سیستم آموزشی را باحفظ زبان سراسری به ‌منظور ایجاد ارتباط با دیگر باشندگان کشور و ادارات دولت مرکزی، برای ترویج وخواندن ونوشتن به ‌زبان مادری پی ریزی کند. فرهنگ منطقه‌ئی را شکوفا کند. حکومت فدرال، بجز درسیاست خارجی، ارتش وپول رایج وبرنامه‌ریزی کلان، دربقیه‌ی موارد، اداره‌ی سیاسی، اجتماعی منطقه‌، خود مختاراست. بدیهی است پلیس محلی چون نیروی انتظامی برای  تاءمی آسایش وچون ضابط دادگستری، زیرنظر حکومت فدرال، انجام وظیفه ‌خوهدکرد.

 اکنون درجهان، 19 کشور باین کیفیت اداره‌میشوند، آلمان، سویس، ایالات متحده‌ی آمریکا، استرالیا، اتریش، آفریقای جنوبی، ازاین جمله‌اند.

  ازاین راه‌ امکان اینکه‌ جماعات گوناگون انسانی  با هویت جداگانه‌ی ملی، فرهنگی و مدنی ویژه‌ی خود، بتوانند درکنار هم زندگی کنند، فراهم خواهد آمد.

 سخن آخر اینکه‌، از آنجاکه‌ درنظام جمهوری اسلامی، اجرای چنین طرح دمکراتیکی امکان پذیر نیست وخمیرمایه‌ی اندیشه‌ی سران این حکومت با دمکراسی درتضاد است، از آنجا که‌ بدون حل این پدیده‌ی سیاسی اجتماعی، امکان همزیستی تنوعهای ملی – مذهبی درایران، امکان پذیر نیست و تا کنون حکومتهای مرکزی همیشه‌ با زور و با نثار کردن انگ، با این واقعیت که‌ هم رو به‌درون دارد وهم به ‌برون ونمیشود آنراانکارکرد، روبروشده‌اند، اقدام درجهت حل آن به‌عهده‌ی حکومت آینده‌ی کشور است. با توجه‌ باینکه‌ طرح ریزی کلیت برنامه‌ی چنین حکومتی به‌عهده‌ی ماست، بیائید به‌جای دامن زدن به‌ بحث زیادی ودور ازواقعیت وتلاش برای نفی هویت ملی دیگر ملتها براساس بازتولید ستمگری گذشتگان، درپی آن باشیم، راه‌ حل مناسبی برای بیرون رفت ازاین معضل، پیدا کنیم. تحمل این مسئولیت، با توجه‌ به‌ گسترش ‌فرهنگ تک ملتی تحمیلی رضاخانی وخود بزرگ بینی برخی از ملی گرایان تابع آن فرهنگ شوینیستی و کمترنفوذکردن فرهنگ واقع بینی ویکسانی خواهی پیشرفته‌ی جهان متمدن، بسیارسنگین است. با انیوصف، کسی این بارسنگینرا برای ما برنمیدارد. این خود مائیم که ‌باید آنرا با تمام سنگینیش به‌سرمنزل مقصود برسانیم تا برای همیشه‌ ازاین بابت خیال آیندگانرا آسوده‌ نمائیم.

  حسین خلیقی،11/11/2006، پاریس.