سمینار مسائل ملی – قومی (رضا مرزبان)

زمان ومكان را فراموش نكنيم

رضا مرزبان

     انديشهء برگذاری سمينار”مسائل قومی ـ ملی در ايران”، كاری درخور و شايسته بود و معياری برای آن كه ديگرمسائل اساسی كشورنيز به نوبت مورد چنين عطف توجه و بررسی قرار گيرد. تا اگر روزی نوبت فروريختن برج خلافت مذهبی رسيد ــ كه آرزو كنيم چندان دورنباشد ــ چشم بسته و دست بسته در دام تازه يی از تعبيه های اسارت سرزمينی نيفتيم.

     بازنگری كاركردهای بنيانی حكومت های پس ازاعلام مشروطه، درشرايط آزاد توأم با تلاش انقلابی مردم، وظيفه جنبش های روشنفكر درگيرانقلاب، و مدافعان آزادی، استقلال و حقوق انسانی بود، كه تب ناشی ازغافلگير شدن وكم گرفتن عوامل داخلی وخارجی ذی ربط در نقش آفرينی وقايع جاری، از بخت بد، آنها را هم گرفت و بی اراده، به دنبال وقايع راه افتادند.

     همين جا بگويم : قصد ندارم گناه اين “چشم بسته به دنبال جريان رهبری شده” رفتن را به حساب  دسته وگروه خاصی بنويسم. اين گناه به گردن نظام اجتماعی حاكم بودكه برای پاسداری خود، پيوسته مردم را از شناخت و دخالت دركارحكومت ـ كه به آنها تعلق داشت ـ دور نگاه داشته بود. و در نتيجه آن كه در داخل كشور به مسائل سرزمينی خود علاقه نشان می داد، به اندازهء آن كه در خارج كشور با شوروالتهاب جوانی به اين مسائل رو می آورد، ازواقعيت های مسلط برامور، دورو بيگانه می ماند  ودست مايهء تعقل و تفكرهردو، موج جاری بر جوامع ديگر يا انعكاسی از برداشت های تصادفی اين يا آن مفسرخارجی بود. پراكنده انديشی ها و آشفته خويی های سال های انقلاب، ازاين نا آگاهی ِعادی شده و در نتيجه ناشناس مانده در فضای ملتهب و انقلابی، بر می خاست. و ديديم كه چگونه دسته ها وگروه های پرتب وتاب جوان و انقلابی را تك تك به “مذبح” ارتجاع كشاند كه زير پوشش “آنتن های جهانی” گرم تدارك استيلای خود بر كشور، و گرفتن انتقام خون “شيخ فضل الله نوری” از آزادی بود. و در اين رفتار، روی گروه شيخ فضل الله را در كودتای محمدعلی شاهی، سفيد كرد!

    تدارك سمينار، بسيارسنجيده بود ولی در اجرا با مشكلاتی همراه شد: چند سخنران درسالن حضور نداشتند؛ يك تن غيبت خود را از طريق حضور در برنامهء هم زمان “پالتاك” جبران كرد و تن ديگر، كه گفته شد دربيمارستان بستری است، متن سخنرانی خود را فرستاده بود. تن سوم، معلوم شد قول از پيش تعهد شدهء سخنرانی در سمينار را فرع كار برنامه ريزی شدهء ديگری قرار داده است وزمان قطعی شدن اين غيبت، مجال را از برگذار كنندگان گرفته بود. وگرنه هم مقالهء آقای “حسن مكارم” برای طرح بحثی نو، مناسب بود تا خلأ ناطق سوم را پركند و به بحث گذاشته شود، وهم مقالهء آقای  “رسول آذرنوش” وبيان فشردهء نظركلاسيك چپ و درخورطرح درسمينار، كه درمتن سمينارجای آن خالی مانده بود. جز اين، كار انطباق برنامهء سالن، با برنامهء پالتاك نيز با دشواری همراه بود.

    بايد به خاطر سپرد كه  بين برنامهء سمينار پژوهشی با برنامهء برخورد عقايد  گروه های سياسی فاصله بزرگی است. سمينارپژوهشی، ميدان گاه “آژيتاسيون” ومبادله نسبت های ناروا وتخطئه گرانه نيست. وهرعضو، درپرتو خرد نقّاد خود، گوشه يی از نكات مبهم مورد بحث راروشن می سازد. واز تجمع انديشه های گوناگون وافق های نگرش متفاوت است كه می توان مسائل اصلی وپايه جامعه حال وايران فردا را درروشنايی روزگذارد.

    و نيزشرايط مبارزهء كنونی ايجاب می كند كه با مشاركت فعال در ابتكارهای چاره جويانه، سنت قديم دسته بندی ها وتوسل به شيوه های سكتاريستی، ازجمله “بايكوت” كردن رقيب، به پستوی گذشتهء تلخ مبارزه سياسی درايران سپرده شود. درسی كه همهء ما بايد ازسی سال حكومت فرقه مذهبی و نيز از  آوارگی خود در سرزمين های بيگانه ـ و مهم ترازهمه از تحولات جهانی ـ گرفته باشيم.

    اما درحاشيهء سمينار و گزارش آن، من هم چند اشاره دارم كه جای آن درخود سمينار بود ولی از سر نقاهت،  توان ماندن و شركت در ميز گرد، برايم نمانده بود. و پيش از آن جلسه را ترك كردم. با آن كه داوطلبانه برای آن نام نوشته بودم. نخستين اشاره، به يك نكتهء دورمانده ازنگاه سخنرانی است كه بسيار به تاريخ پرداخته بود، و حتی برای ارائهء سند از بيگانه پروری صفويه، فردوسی را شش قرن پايين كشيد تا بگويد :.. زايران و از ترك و از تازيان ــ نژادی پديد آيد اندر ميان    نه دهقان نه ترك و نه تازی بودــ سخن ها به كردار بازی بود ( گزاره گری فردوسی از زمانه خود به زبان رستم فرخ زاد، فرمانده ايرانی، در نامه به برادرش، ازجبههء جنگ قادسيه ) ولی نيم اشاره يی هم به نقش سياست استعماری انگليس در كودتای “حوت 1299” نكرد. كه كمربندی از حكومت های نظامی گرد مرزهای حكومت انقلابی روس، كشيد؛ از لهستان در اروپا تا ايران و تركيه. و رضا شاهی كه مورد بی مهری شديد سخنران بود، با اين برنامه تولد يافت. وريشه بست.

     اشارهء دوم، شناخت شكل گرفتن ملت ايران، و طرح مسألهء ملی درسرزمين ماست. ملت ايران، فرزند طبيعی شكست دو عامل سنتی دراز مدت نظام حاكم قبيله يی، از سپاه مستملكه طلب تزار روس است كه با مدتی تأخير و از سلطنت ناصرالدين شاه، به حضور اجتماعی آغاز كرد. در حصار نظام قبيله يی، تا پيش از اين جنگ، بر بنياد حكومت خلفای اسلام، امور مدنی و دينی مردم سرزمين های مسلمان، با فقيهان يا “علمای اسلام” و امورنظامی و سياسی با نمايندگان يا تحليف شدگان خلافت، و

پس ازبرچيده شدن بساط خلافت عباسی با قدرت های محلی بود. وحكومت شكل پراكنده شاهی داشت. سلجوقی ها نقش عمده درپی ريزی حكومت های خرده شاهی داشتند. بعدجانشينان چنگيز وجانشينان تيمورهر باربه تقسيم جهان گشايی آن دو پرداختند. و فقيهان درجوار شاهان واميران  با استقلال تمام امور دنياوی و دينی مردم را حل و فصل می كردند.

     بنياد گذارسلسله صفوی كه ازكودكی تعصب خاص شيعی پيدا كرده بود بسيارجوان بودكه بدعت گذاردينی شد. وبا دوهدف اساسی، كمربه تغييرمذهب حاكم بست. نخست به قصد مرزبندی با حكومت مقتدرعثمانی؛ و بعد برای ايجاد قدرتی در برابر قدرت قبايل هفتگانهء قزلباش، كه ستون های نيروی نظامی وی بودند، و مهار كردن آنها به خدمت گذاری . وازآنجا كه نظام مدنی و دينی قلمرو حكومت شاه بربنياد فقه اهل سنت بود پس از ترويج خون ريزانهء تشيع، به جلب عالمان شيعی ازجبل عامل و قبايل جنوب عراق وعربستان پرداخت. واين عالمان به تدوين مجدد ادبيات مذهب امامی روآوردند. و دويست و سی سال فرصت داشتند تا به  ركن اصلی نظام حكومت بدل شوند.

    دوران فترت پس اززوال صفويه، به اقتدارروحانيت هم آسيب رساند. هنگامی كه قاجار، از درون دورهء فترت سر برآورد، روحانيت شيعه نيز توانست به تجديد سازمان دهی بپردازد، ونحلهء اصولی به بسط شبكهء خود وتصرف مدارس دينی ــ‌ تنها مرجع آموزش و تعليم ــ رو آورد؛ وتا دوران بيست وسه ساله‌ جنگ های ايران و روس، روحانيت شيعه چنان اعتباری پيدا كرده بود كه فتحعلی شاه برای كسب فرمان جهاد، به نجف روی آورد. و بار دوم، پيشوای مذهبی وقت، خود پرچم جهاد را به دوش گرفت و روانه چمن سلطانيه، مقر اردوی فتحعلی شاه شد. دو وزير شاه كه جنگ دوم را تجويز نمی كردند، تهديد شدند كه “همانا شما را درعقيدت وكيش خويش فتوری است..” وآنها دم دركشيدند.

     شكست شرم آورشاه و مجتهد ازسپاه روس، پاسخ خود را اول از مردم پايتخت گرفت كه فتنهء نا منتظرسفيركشی را برپا كردند وبعد به”مدرسه” كشيد؛ جايی كه صدها شاگردمكتب شيخ احمد احسايی عصيان سنجيدهء خود را در جنبش”باب” آشكارساختند. و ابتدا  “روحانيت”  را به مبارزه طلبيد وبعد سلطنت را؛ وناصرالدين شاه،هم ـ دست با روحانيت، در”بابی كشی” و درواقع سركوب آغاز هشياری ملی،شقاوتی نشان داد كه تاريخ ازياد نمی برد. شاه، انقلاب و آزادی را پشت نام باب می ديد و چندان هم اشتباه نمی كرد. نتايج قرارداد تركمانچای، ژرف ترازواكنش برخاسته در”جنبش باب” بود و با هر فشار برتوده مردم، شيرازهء نظام سنتی كه سلطنت وروحانيت محافظان آن بودند، بيشترمی گسست.

  در نامه های سيد جمال الدين اسدآبادی،ازجمله نامه يی است خطاب به ملكهء انگليس كه از چندين هزارزندانی زنجيری درزندان ناصرالدين شاه خبرمی دهد وازوی استمداد می كند. ودرتاريخ بيداری ايرانيان، آمده است كه خفيه نويسان ناصرالدين شاه، به او گزارش دادند، در محلهء”سنگلج” عده يی شب ها در خانه يی جمع می شوند ودرباره اوضاع مملكت گفت وگو می كنند. شاه فرمان داد تمام آنها را بگيرند و پيش او بياورند. و دستگيرشدگان را زنده درچاه بزرگی ريختند كه مخصوص برف های زمستانی كاخ بود و شاه تفنگ يكی از قراولان را گرفت و پی در پی درون چاه شليك كرد. …

    ملت به بلوغ رسيده بود. انبوه زنان پايتخت سر راه كالسكه شاه جمع می شدند وبا صدای بلند از او نان می خواستند. جامعهء شهری، مطالباتش را به رخ شاه می كشيد. امتيازفروشی های او به خارجی ها با مخالفت ومقاومت مردم روبه روشده بود. بحران نظام حكومت قبيله يی به كارگزاران دربار شاه هم اثر كرده بود؛ آنها هم بوی انقلاب می شنيدند. كسی كه ناصرالدين شاه را كشت، ازشكنجه ديدگان زندان شاه بودكه به دسته انقلابی ميرزا آقاخان وشيخ احمد روحی وخبيرالملك دراستانبول پيوسته بود.

    فرمان مشروطه و قانون اساسی كه رسماً حاكميت ملت را اعلام می كرد، حاصل شصت سال مبارزه وجان بازی مردمانی بود كه يا گم نام ماندند و يا به آنها تهمت بی دينی و بابيگری زدند. اين ملت همه

   ساكنان سرزمين ايران را در برمی گرفت. و از زمان تصويب قانون اساسی، تا دوران فترت پس از شكست كودتای محمد علی شاه، مدافع حكومت مشروطه و مخالف سرسخت بازگشت استبداد بود.

   بااين سابقه زنده كه پيش روی ماست توسل به بحث های حاشيه يی كه با موضوع نيزانطباق نمی يابد كاری است عبث. البته آزادی به يك متفكرسياسی حق می دهدكه فی المثل برای ساكنان اندك دهی كوچك، واقع درمنطقه كوهستانی دور، با امكان معاش چند گوسفند ويك مزرعه ديم، وابزاركار چوبی برای شخم زدن وفاقد ابتدايی ترين نيازمندی های زندگی، روی كاغذ يا در عالم خيال حزب كمونيست مجهز به آرمان ديكتاتوری پرولتاريا بسازد. اما واقعيات به چنين متفكراهل كتاب، چه می گويد؟

    تجربه های تاريخی آذربايجان را به ياد بياوريم: اگر انجمن ايالتی آذربايجان به دفاع از مشروطه برنمی خاست، مشروطه يی در ايران پا نمی گرفت. ستارخان وباقرخان، تهرانی يا اصفهانی نبودند و خان ها ورئيس قبيله های مستبد به سپاه روس تكيه داشتند. چرا قيام مترقی كلنل لاهوتی در آذربايجان  استقبال نشد؟ پيشه وری، روزنامه نويس بود وهنگامی كه حكومت آذربايجان را در پناه قوای شوروی پی ريخت، سی سال سابقهء مبارزه انقلابی داشت،  طی چند ماه دانشگاه تأسيس كرد و راديوساخت و شبانه به اسفالت خيابان هامی پرداخت، اما روزی كه قوای شوروی آذربايجان را ترك می كرد او را هم با سران حزبش برد. حزبی كه نيروی نظامی داشت و بايد ازآنچه انجام داده بود، دفاع می كرد.

    او وجه المصالحه قرارداد نفت بين مسكو وتهران شده بود. نيتی كه داشت با راهی كه پيش گرفته بود، نمی خواند. وآذربايجان بابت خطای يك روشنفكرانقلابی مؤمن، بهای گزافی  به نظام مستبد حاكم پرداخت. گذشته ازكشتارها وزهرچشم گرفتن ها؛ اميدهايی كه به اين حركت انقلابی برای مهار قدرت ارتجاع در كشور بسته شده بودنيزهمه برباد رفت. خود اوهم درسرزمين ميزبان، قربانی”حادثه” شد!

  آنها كه امروز دچار تب “پان توركيزم” شده اند، اگر تصور می كنند سايه واشنگتن، برسر قفقاز، ازسايهء مسكوسنگين تراست، خود را فريب می دهند.

   در تمام دوران هشتاد سال اخير اكثر مردان بزرگ فرهنگ و سياست و اقتصاد ايران، آذربايجانی بوده اند وهم درفرهنگ آفرينی انقلاب مشروطه وهم درساخت وگردش ماشين حكومت شركت داشته اند. روزی كه ملك الشعرای بهاردرآغاز مجلس پانزدهم از تريبون مجلس گفت “ارتجاع دارد ازآزادی انتقام می گيرد” رو به بزرگ مالكان آذربايجان داشت كه ارادهء مجلس را قبضه كرده بودند. و نقش عمده درميخ كوب كردن حركت جامعه داشتند. ولی كسی دسته بندی آنها را به حساب مردم آذربايجان نمی گذارد. جمال امامی در مبارزه با جنبش ضد استعماری ملی كردن نفت ودولت مصدق، ميدان ــ داری می كرد، اما سوی ديگرهم ازآذريايجانی و كرد پشتوانهء جبههء ملی يكی و دوتا نبودند و همه مبارزه يی را كه در گيربود، ايرانی و ملی می شناختند. تلقی آنها از ملی، همان بود كه شهريار در قصيده يی به مناسبت واقعهء آذربايجان ساخت:

   جان به قربان تو ای جانانه آذربايجان     سر تو باشی در ميان هرجا كه آيد پای جان

  شهريار نياز نداشت به زبان ملی خود بتازد كه عرصهء بيان او را تنگ كرده است! وبا همان استادی وقدرت “حيدربابا” را می‌ساخت كه “دو مرغ بهشتی” و”افسانهء شب” را. و بين آنها جدايی نمی ديد و نياز پيدا نكرد كمر به نابودی زبان “فارسی” و سوزاندن شاهنامهء ‌فردوسی ببندد.

  اشارهء سوم به ضرورت شناخت ريشهء مسائل در رابطه با شرايط زمانی و مكانی طرح آنهاست. در آغاز قرن بيست، همين تب كه امروز انديشهء مسأله سازان “كشور كثير المله” را به خود مشغول ساخته، با حرارت هرچه بيشتر مطبوعات عثمانی را می سوزاند. و روشنفكران وهنرمندان ايرانی را به واكنش وا می داشت. كسروی، دانشمند و پژوهشگری كه حتی در لحظه يی كه در اتاق بازپرس و كاخ دادگستری به ضرب سلاح های گرم وسرد “فداييان اسلام” پاره پاره شد، لهجهء “آذری” خود را حفط كرده بود، در پاسخ به حملهء مطبوعاتی ترك ها، تحقيق با ارزش خود را در بارهء زبان مردم آذربايجان وزمان و طرزاشاعهء تركی‌ درآن منطقه منتشر كرد كه انعكاس بين المللی داشت ودرهای  عضويت چندين آكادمی جهان را به روی او گشود. او، نشان زبان آذری را درچندين روستای محل گرفت كه بعد استادان ديگر راه اورا در اين زمينه دنبال كردند.

  آن زمان، درپی انقلاب اكتبر، حزب “مساوات” می كوشيد برقفقازمسلط شود ولی سرانجام حزب كمونيست قدرت رابه دست گرفت. درزمان تسلط مساواتی ها، سيد ضياء الدين طباطبايی به رسالت از جانب دولت وقت ايران به باكو رفت. متأسفانه اطلاع مشخصی از اين رسالت سياسی ندارم، ولی می دانيم كه كسروی، از ياران”شيخ محمد خيابانی” و”هيأت” عضو ديگر حزب دموكرات آذربايجان  ازحزب كنار كشيدند و كسروی ازبيم تعقيب حزب، پياده و مخفی تبريز را ترك گفت و به تهران آمد  حدسی كه دارم ـ البته تا دليلی برآن نيابم ازحدس فراترنخواهد رفت ـ اين است: سياست حاكم جهانی كه آن زمان درقدرت برتر انگليس تمركز يافته بود، در صدد تأسيس حكومتی مستقل از تلفيق قفقاز و آذربايجان بود كه از دوسو، اين زمينه سازی با شكست رويارو شد: يك، پيروزی حزب كمونيست در برچيدن بساط مساواتی ها. دو، اقدام حكومت مركزی ايران در برچيدن رهبری شيخ محمد خيابانی. تكرار می كنم كه اين هنوز يك گمانه زنی است. شايد آن قسمت از”زندگانی من” كه كسروی خود آن را جدا كرده بودوشنيده ام ازميان اوراق كتابخانه اش پيدا شده وبه چاپ رسيده، به اين گمان روشنی بدهد. بسا كه كسروی، با همين حساسيت، بعد برای خنثی كردن تلاش های شيخ خزعل، به رياست عدليه خوزستان رفت كه در آنجا هيچ نكته را مبهم نگذاشته است.

   حركت شيخ خزعل،آن زمان ازجانب روحانيت حمايت می شد.”مدرس” كه وزنه معتبرروحانيت بود، فعاليت پارلمانی خود را برای بازگرداندن احمد شاه با سازمان سياسی شيخ، پيوند زده بود. آنچه مانع راه اين اتحاد شد، تغيير جهت سياسی انگليس در خليج فارس بود. وگرنه ” همه اسباب بزرگی” برای رسميت دادن به سلطهء شيخ بر خوزستان، فراهم آمده بود. و اين ادامهء راهی بود كه مأموران سياسی انگليس پيش پای لندن گذاشته بودند. نگاهی به تاريخ قاجار”واتسن” انگليسی كه پيش ازانقلاب مشروطه، ديپلمات مأمورايران بود، قطعی بودن اين راه را نشان می دهد. اما با تغيير سياست لندن و ترجيح استقرار حاكميت مركزی، برای امنيت چاه های نفت، “سردارسپه” شخصاً به خوزستان رفت و با شيخ خزعل به تهران بازگشت. و قزاقان او به سركوب سركشی ايلات لرستان كمر بستند.

   اين جزئی ازشمای ايران آغازقرن بيستم تا 1920بود. توهّم ايجاد يك حكومت كُرد هم وسيله لندن دامن زده شد اما خيلی زود، در كنار تقسيم قلمرو كرد عثمانی، بين سوريه، عراق و تركيهء جديد به فراموشی سپرده شد ومسأله يی به نام “كرد” به وجود آمد. مسأله يی كه تعصب كور”پان توركيزم” آن راهرچه بيشترپيچيده كرد.همان طوركه درعراق و سوريه عنصر”عربيت” به آن گره زد. اما واكنش های قبايل كردهم به شرايط جديد، نبايدفراموش شود كه ازحدود سركشی ها وتجاوزهای ايلی ومذهبی فراتر نمی رفت. حملهء كردهای شكاك به رهبری “سميتقو” به روستاهای رضائيه وويران كردن خانه ها وقتل و غارت روستاييان، بريدن پستان زنان، و به تركيه عقب نشستن، هنوز از ياد ها نرفته است. وشگفت اين است كه فجايع اين خان خون آشام، به ملی گرايی و بيداری ملی كرد تعبير شود. و جنبهء خلق و خوی ايلی آن پوشيده بماند. اين نوع اغماض جز”شوونيسم” نامی ندارد.

    اما آغازسدهء بيست ويكم كه طليعهء آن از دهه های پايانی سدهء بيست آشكارشد ، مارا با دوران تاريخی تازه، ومرحلهء نوی ازعصرسلطهء امپرياليسم روبه روساخته است كه بازوی آهنين قدرت دراختيار كارگزارانی جز كارگزاران قديم است. و صحنه گردانی، جا به جا شده است؛ از قاره يی به قاره ديگر. تا پايان قرن بيستم اروپا هنوزاحساس می كرد دررقم زدن وقايع جهانی، به حساب می آيد. درست بعد ازنيمه سال دوم سده بيست ويك، هنگامی كه رئيس جمهور”بوش” با صدای گره خورده به ” محور شر”اعلان جنگ داد، وضع تغييركرد. ارتش آمريكا به زودی پشت به متحدان اروپا، پشت به سازمان ملل وپشت به امواج اعتراض جهانی  به يك كشورعضو سازمان، حمله برد و قدرت آتش و نوآوری های تسليحاتی خود را به نمايش گذارد. از جمع دولت های اروپا، تنها نخست وزير انگليس با بوش هم راه شد. پيش از حمله به عراق، ارتش آمريكا در كنار مخالفان بومی طالبان در افغانستان حضوريافته بود؛ جنگی كه تأييد سازمان ملل را با خود داشت. ولی درعراق، سرنوشت ديگری فراتر از درك آقای بوش و يارانش، رقم خورد. صدام كه تاب جنگ رسمی با خشن ترين ومجهزترين ارتش جهان را نداشت به شكست تن داد وپنهان شد وارتش مسلح اوپراكنده گشت وبه جنگ های چريكی رو آورد. بيش ازسه سال است ارتش مقتدرآمريكا اسيرجنگ های نامنظم وچريكی است كه غيرمستقيم از مرزهای همسايگان متحد امريكا تغذيه می شود. بوش اعتراف كردارتش آمريكا درعراق باسرنوشتی نظير جنگ ويتنام رو به رو شده است. ومی بينيم كه جنگ تحميل شده به عراق، اكنون بردوش دولت آمريكا هم سنگينی می كند.

    اين جنگ به روشن ساختن گوشه های تاريك بسياری از امور منطقه كمك كرد؛ از جمله ما اكنون می دانيم كه “استراتژ”های واشنگتن، برای آسيای غربی چه رؤيا درسر دارند. واز سال ها پيش برای آن در تدارك “ايدئولوژی” بوده اند. سپس بيمارگونه به كار ترتيب جنگ مذهبی در وسعت امپراتوری خلافت عباسی روآورده اند، روی كردآقای بوش به جنگ های صليبی واصطلاح”محور شر” تصادفی نبود. او می خواست با پرچم “صليبيون” به فتح قلمرو خلافت اسلام برود، كه سده های بسياراززوال تاريخی آن گذشته است. اين خود، نشانی است كه محافظه كاران آمريكا، پشت به آينده دارند.

   هنوزشش ماه ازروشدن طرح خاورميانهء بزرگ آقای بوش دريك سايت انترنت وابسته به پنتاگون نمی گذرد كه هدف های واقعی اورا با نقشه رؤيايی دولت ها ومرزهای آينده اين منطقه فاش كرد و با تكذيب واشنگتن روبه روشد. ولی جهت گيری های جنگ در عراق وافغانستان ازدردست اجرا بودن چنين طرحی حكايت می كند. دليل روشن تصميم واشنگتن را نيز بايد دراحساس قدرت يگانه بودن، و خواست رها ساختن خود ازقيد وبندهايی دانست كه قدرت های نيمهء اول سدهء بيستم در كادرسياست های خويش به وجود آورده اند و در نظم سياسی جهان، جا افتاده است. و”نظم نوينی” كه آقای بوش به مردم منطقه نويداستقرارش را می دهد بايد دراين مسير باشد و ازآنجا كه لازم است به بلندپروازی های اين معتقد مؤمن كليسا پاسخ دهد دامنهء عمل را به سراسرگسترهء خلافت عباسی گسترده است تا تكليف جهان گشايی خودرا با حريف روس وحتی چين،نيزروشن سازد. بحث اين است كه اروپاهم در برابرشيوه تهاجمی آمريكا، سياست انتظار وتسليم پيش گرفته است و واكنشی بيش از تلاش برای حفظ  جايی درمكان سابق حضور خود در منطقه، نشان نمی دهد. سياست رقت بار اروپا در حملهء اسراييل به لبنان كه نقض آشكارمنشورسازمان ملل و نفی اعتبارآن بود ــ البته پس ازحملهء آمريكا به عراق ـ شاهداين مدعاست كه دولت های اروپا، هم چنان خود را به رعايت اراده “قدرت اول” ملزم می دانند.

    اما راستی، بسته بندی های “دموكراسی” و “نظم نوين” اين مسيح آمريكايی، چه “سوقاتی ” برای “خاورميانهء بزرگ” اوكه ديگرخاورميانه نيست، درخود دارند؟ . دانستن اين “سكره”  امروز چندان دشوار نيست. اندكی حافظه می خواهد تا به صورت تاريخی، هديه های ارتش آمريكا را به ملل آسيا شماره كنيم : نخستين هديه در روزهای پايانی جنگ جهانی، به مردم ژاپن ، نثار دو بمب اتمی به دو شهر “هيروشيما” و “ناكازاكی”. هديهء آتش و انفجار بی انقطاع وچندين ساله، و سرزمين سوخته به مردم آسيای جنوب شرقی، كه توانسته بودند مستعمره داران اروپا را از سرزمين های خود برانند. هديهء 28 مرداد به مردم ايران كه كوشيده بودندبه دوران”استعمار نفتی” انگليس دركشورپايان دهند. وهديهء كاپيتولاسيون خصوصی  پيوست قراردادنظامی محرمانه به كشورهای مستقل كه درجهان دو قطبی به جرگه بلوك غرب می پيوستندوبايدارتش خودرا به مستشاران وسلاح های آمريكامی سپردند. هديهء اختيارمطلق ونامحدود درتاخت وتازدولت لجام گسيخته و مهارنشدنی اسراييل به مردم فلسطين وهمسايه های عرب خاورنزديك. هديهء جنگ های محلی به منطقه برای گرم كردن تجارت اسلحه و صد البته برای حضورنظامی ـ نظيرجنگ ايران وعراق ـ هديهء”فناتيسم” وتروريسم دينی به كشور تازه روبه رشدافغانستان، زيرلوای مبارزه باكمونيسم. وتكرارهمين هديه به كشورهای آسيای مركزی نواستقلال. وتازه ترين هديه، حمله برق آسای نظامی و”جنگ های تميز” كه اول بارمردم عراق پس ازتصرف كويت ازجانب ا رتش صدام حسين، قربانی آن بودند. وباردوم با اراده گرايی آقای بوش.

  وجنجالی ترين هديه: فجايع ارتش آمريكا درافغانستان وعراق است . حتی در زندان هم اسيران جنگی امنيت نداشتند. و آزار و شكنجهء آنها كه باشيوه های غير انسانی همراه بود، نوعی سرگرمی و تفريح برای زندانبانان و محافظان زندان به شمارمی آمد. نام زندان “ابوغُريب” و زندان های افغانستان ودژ نظامی “گوانتانامو” درخاك كوبا، درجهان وآمريكاچنان شوری برانگيخت كه رئيس جمهور ناگزيرشد

   قانونی ازتصويب كنگره بگذراندتا مانع شكايت قربانيان فجايع ازجانيان، به دادگاه های آن كشورشود. يعنی رئيس جمهور و كنگرهء آمريكا، علاوه بر حق كاپيتولاسيون برای جرايم قوای آمريكا در خارج،  ارتكاب شكنجه،آزاروآسيب رسانی به اسيران وزندانيان را هم مجازومقبول شناختند كه به منزله ‌نقض مقررات وكنوانسيون های جهانی ناظربراعمال زمان جنگ است. نظاميان آمريكا ازصحنه های فجايع خود برای هديه بردن به كشورشان فيلم برداری می كردند. اين پرونده نشان می دهد كه ارتش آمريكا در چه فضايی از روابط و خلق وخوی انسانی و با چه اهداف، پرورش يافته است. ومقامات آن كشور از رئيس جمهور تا نمايندگان كنگره وسناتورها، با اعمال غيرانسانی نظامی ها در خارج، موافقند.

   حالا فكرمی كنيدرئيس دولتی باچنين ظرفيت، “نظم نوينی” كه برای آن خاورميانه رؤيايی وبزرگ بسته بندی كرده، چيست؟ ـ دين ومذهب يكی ازجاذبه های اين نظم است. و جاذبه ديگر، درهم شكستن

   ومحدود كردن مرزهای طولانی وتأليف های جديد ازتركيب های قبيله يی و قومی. آن نظمی كه سعی شد باشكستن حكومت فدراتيويوگسلاوی، دربالكان برقرارشود؛ واصطلاح “بالكانيزه” را با خود آورد. امامی دانيم كه حتی شكستن فدراسيون يوگسلاوی هنوزناتمام است. جاذبه سوم ـ هدف اصلی ـ منابع انرژی در اين قلمرو گسترده و غنی است. و تنها يك نگاه به محدوده های جانشين كشورهای كنونی، در نقشهء همراه طرح، كافی است تا به سادگی راز رؤيای واشنگتن را برای بالكانيزه كردن سراسر غرب ومركزآسيابرملا كند: سنگينی وزنه ايران وتركيه هركدام باشصت وپنج تاهفتاد ميليون جمعيت وتجربه درازمدت حاكميت ملی، طبيعی است درطرح جديد نمی توانسته توجه طراحان را جلب نكند.بالكانيزه كردن، همان فرمول قرن های 18 تا 20استعماراست كه:” تفرقه بينداز و حكومت كن” .

    آمريكا كه اراده كرده است درآغاز سده 21  درنئوكلنيا ليزم جاری آسيا، نظم نوی برقرارسازد، توسل به فرمول قديم را فراموش نكرده وبه موازات دامن زدن به بی اعتمادی بين كشورهای منطقه، پشت طرح دعوا و زياده طلبی امارات جنوب خليج فارس عليه ايران پنهان می شود؛ وازسوی ديگر می كوشد مخالفت و نارضايی  مردم ايران را از رژيم خلافت حاكم بر ايران، به انحراف به كشاند. و به ترويج بحث های جداسری و تبليغ سكتاريسم قومی پرداخته است. وميزگرد اين نوع مدعا ها را نيز در واشنگتن و كريدورهای سنا و كنگره برپا می كند.

    كسانی كه از ستم ملاهای حاكم، به جان آمده اند، بايد بدانند كه تنها نيستند. و اين ستم برهمهء مردم ايران يك سان جاری است. ترك وفارس و كرد و عرب وسنی و شيعه و بهائی و يهودنمی شناسد. و بايد دست به دست هم داد و ريشهء آن را خشكاند. راه اين كارهم رفتن به واشنگتن و كمك خواستن از دولت آمريكا نيست؛ پيوستن به مبارزان داخلی است . اما اگر درد ديگر دارند وواشنگتن را گره گشا می دانند، توجه داشته باشند كه صف خود را از مردم ايران جدا می كنند و در ايران چندان وجدان ها بيدار شده كه دوست را از دشمن باز شناسند. زمان و مكان را بشناسيم و با هشياری و آگاهی و بينش جهانی و بومی به حل وفصل مسائل خودمان بپردازيم. واين دقيقه را نيزاز ياد نبريم كه توقف حركت ماشين جنگی آقای بوش درعراق، می تواند به تغييرمسير نومحافظه كاران بينجامد. هرچنداين ماشين نمی تواند مدت زمان زيادی بی تحرك بماند.