سمینار مسائل ملی – قومی (منوچهر صالحی)

آیا ایران كشوری چند ملیتی است یا چند قومی؟

مفهوم ملت، ملیت، خلق، قوم، دولت- ملت

منوچهر صالحی

پیشگفتار

آیا ایران كشوری چند ملیتی است یا چند قومی؟ از نقطه نظر من ایران كنونی كشوری است كه در آن هم‌زمان چند ملیت و چند قوم با هم و در كنار هم زندگی می‌كنند، آن‌هم به‌این دلیل كه مناطق مختلف ایران در مراحل تکامل ناهمگونی قرار دارند. آنجا كه شهرنشینی رشد كرده است، بطور حتم با “ملیت” سر و كار داریم و آنجا كه تولیدغالب روستائی و عشایری است، با قوم روبرو خواهیم بود. برای روشن ساختن این بغرنج تركیب جمعیتی ایران را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

تركیب جمعیت و زبان مردم ایران

از سوی سازمان ملل و بانك جهانی (1) جمعیت ایران در نیمه سال 2005 برابر با 68 میلیون نفر تخمین زده شده است. در این سال 62 % از مردم ایران در شهرها و 37 % در روستاها زندگی می‌كردند و 1 % نیز كوچنده، یعنی عشایر بودند. در ایران بیش از 30 شهر بزرگ وجود دارد كه هر یك جمعیتی بیش از 100 هزار نفر دارند. هم‌چنین جمعیت چندین شهر بیش از یك میلیون نفر است كه عبارتند از تهران (1/7 میلیون نفر)، مشهد (3/2میلیون نفر)، اصفهان (5/1 میلیون نفر)، تبریز (4/1 میلیون نفر)، شیراز (2/1 میلیون نفر)، قم و كرج (./1 میلیون نفر).

باز بر مبنای همین آمار (2)، از این شمار نزدیك به 51 % فارس‌تبار هستند و به‌لهجه‌های مختلف فارسی دری سخن می‌گویند. 24 % ایرانیان آذری‌تبارند كه به زبان تركی آذری، 8 % گیلانی و مازندرانی‌تبار هستند و به‌این دو زبان،7 % ایرانیان كُرد تبارند كه به زبان كُردی،3 % ایرانیان عرب‌تبارند و به‌‌زبان عربی،2 % لُرها هستند كه به‌زبان لُری، 2 % تركمن هستند و به‌زبان ‌تركی تركمنی، و 2 % ایرانیان بلوچ هستند كه به‌زبان بلوچی سخن می‌گویند. علاوه بر آن اقلیت‌های كوچكی چون ارمنی‌ها، آسوری‌ها، گرجی‌ها، یهودان و … نیز در ایران وجود دارند كه به‌زبان‌های خود گپ می‌زنند. هم چنین در ایران نزدیک به 2 میلیون پناهنده افغانی و عراقی زندگی میکنند.

در حال حاضر می‌توان زبان‌ها و لهجه‌های موجود در ایران را به‌دو دسته تقسیم كرد. دسته نخست تشكیل می‌شود از زبان‌ها و لهجه‌های ایرانی و دسته دوم از زبان‌ها و لهجه‌هائی كه ریشه ایرانی ندارند.

زبان‌های ایرانی عبارتند از زبان فارسی با لهجه‌های مختلف آن (58 %)، زبان لُری (2 %)، زبان كردی (8 %)، زبان بلوچی (2 %)، زبان‌های گیلكی، مازندرانی و طالشی (روی‌هم 8 %).

لهجه‌های ایرانی عبارتند از نظنزی و قریزندی، رندی، میمه‌ای، جوشقائی، وُنیشوئی، قُهروردی، سوئی، كشه‌ای، زفره‌ای، سدهی، گزی، قمشه‌ای، خُرزوفی، اردستانی، وفسی، آشتیانی، كهكی، آمره‌ای، خونساری، محلاتی، سیوندی، نائینی، اناركی و لهجه به‌دینان كه لهجه زرتشتیان یزد و كرمان است. هم‌چنین لهجه‌های تاكستانی (اشتهاردی، رامندی، چالی، یا شالی،) سمنانی، سنگسری، شهمرزادی، لاسگردی، سرخه‌ای، خوری، خلخالی، هرزنی، كرینكان از لهجه‌های ایرانی هستند (3).

دسته دیگر تشكیل می‌شود از زبان‌های انیرانی كه عمده‌ترین آن زبان تركی آذری است كه مردم آذربایجان (24 %) و تركی تاتاری كه تركمانان (2 %) ایران بدان سخن می‌گویند. هم‌چنین زبان بخش كوچكی از مردم ایران (1 %) عربی است.

با توجه به‌چنین بافت زبانی و جمعیتی، روشن است آن بخش از جمعیت ایران كه در شهرهای كلان زندگی می‌كند، با آن‌كه از نقطه‌نظر قومی و زبانی ناهمگون است، اما بخاطر قرار داشتن در مناسبات تولیدی سرمایه‌داری كه سرنوشت انسان‌ها را با گسترش مراوده اجتماعی و تولید و مبادله متكی بر بازار به‌هم پیوند می‌زند، در وهله نخست خود را ایرانی می‌داند و در نهایت، هرگاه از خودآگاهی “ملیتی” برخوردار باشد، خود را متعلق به‌این و یا آن ملیت می‌داند كه در ایران می‌زید.

در عوض مردمی كه در مناطق عشایرنشین زندگی می‌كنند و از مراوده و مبادله بسیار دروند، پیش از آن كه خود را ایرانی احساس كنند، موجودیت خود را از طریق وابستگی خویش به‌ایل و عشایری كه بدان تعلق دارند، بیان می‌كنند. كسی كه به‌ایل بختیاری و یا قشقائی تعلق دارد و از زندگی شهری بسیار دور است، در وهله نخست خود را “بختیاری” و “قشقائی” می‌داند و در امور اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی نظامی از خواست‌ها و اراده رهبر ایل خود پیروی می‌كند و در مرحله پسین، هرگاه از خودآگاهی ملی برخوردار باشد، خود را “ایرانی” خواهد دانست.

در استان‌ها و ایالت‌هائی كه شهرنشینی از رشد زیاد برخوردار است و تراكم تولید سبب پیدایش تراكم جمعیت گشته است، بطور حتم مردمی كه دارای زبان و سنت‌های ویژه خویشند، به‌خودآگاهی “ملیتی” گرایش می‌یابند و هم‌زمان خود را ایرانی و آذربایجانی، ایرانی و گیلك، ایرانی و لُر خواهند پنداشت.

و آنجا كه جنبه‌های خودآگاهی ملیتی بر خودآگاهی ملی غلبه داشته باشد، تمایل به‌جدائی از ملتی كه این بخش از مردم خود را كم و بیش بدان “ملت” متعلق نمی‌دانند، وجود خواهد داشت.

تعریف برخی از مفاهیم

برای آن كه بتوانیم به‌پرسش‌های بالا پاسخی درخور دهیم، در این بخش می‌كوشیم برخی از مفاهیمی را كه به بغرنج مطرح شده مربوز می‌شوند، بشكافیم و در این رابطه با مفاهیمی آغاز می‌كنیم كه به‌گذشته دور تاریخ تعلق دارند. روشن است كه در رابطه با هر یك از این مقولات و مفاهیم می‌كوشیم به‌وضعیت كنونی ایران برخورد كرده و ارزیابی و راه‌حل‌های خود را برای از میان برداشتن بغرنج‌هائی كه در برابرمان قرار دارند و می‌توانند تمامیت ارضی ایران را تهدید كنند، ارائه دهیم.

 

قوم

قوم واژه‌ای است عربی و به‌معنی گروه مردم از زن و مرد است (4). بزرگ علوی در فرهنگ فارسی- آلمانی خود برای واژه قوم معادل‌های آلمانی(Volk, Volkssstamm,Verwandte, Familie, Sekte, Gruppe)  را برگزیده است (5). بهمین دلیل در یك معنی قوم و خلق مفهوم واحدی را نمودار می‌سازند و میان آنها توفیری نمی‌توان یافت. واژه فارسی تیره معادل واژه قوم است، یعنی افرادی كه به‌یك قوم و یا یك تیره تعلق دارند، در حقیقت دارای پیوندهای خونی و با یكدیگر خویشاوندند و در نتیجه دارای زبان، عادت‌ها، رسم‌ها، سنت‌ها و حتی دین مشتركند.

با نگاهی به‌تاریخ درمی‌یابیم كه تاریخ سیاسی ایران در عین حال تاریخ قوم‌ها و ایل‌ها است. مادها نخستین قومی بودند كه توانستند به‌قدرت سیاسی در ایران دست یابند. هم‌چنین هخامنشیان قومی بودند كه در سرزمین پارس زندگی می‌كردند. پارت‌ها پیش از دستیابی به‌قدرت سیاسی قومی كوچنده بودند. ساسانیان قوم دیگری از پارسیان بودند كه توانستند به‌قدرت سیاسی دست یابند. پس از اسلام نیز همین روند ادامه می‌یابد. طاهریان، صفاریان، سامانیان، دیالمه اقوامی ایرانی بودند كه كوشیدند به‌قدرت سیاسی منطقه‌ای دست یابند. غزنویان، سلجوقیان، اتابكان، خوارزمشاهیان، مغول‌ها، تاتارها اقوام ترك‌زبانی بودند كه به‌مثابه نیروئی بیگانه توانستند به‌قدرت سیاسی دست یابند، اما پس از چندی جذب مناسبات درونی ایران گشتند و هم‌چون حكومت‌های ایرانی عمل كردند. صفویان، افشارها، زندیه و قاجارها نیز قوم‌هائی ایرانی بودند كه از این میان فقط زندیه لُرتبار و دیگران همگی ترك‌تبار بودند. سلسله پهلوی نخستین و آخرین سلسله‌ای بود كه توانست بدون وابستگی قومی به‌قدرت سیاسی دست یابد. خمینی توانست جمهوری اسلامی را بدون هرگونه روابط قومی و به‌مثابه دستاورد جنبشی ملی و انقلابی كه در آن میلیون‌ها تن شركت جستند، متحقق سازد.

در ایران هنوز مناطقی وجود دارند كه سرزمین برخی از اقوام هستند، هم‌چون مناطق بختیاری‌ و قشقائی‌نشین. هم‌چنین در كردستان ایران وابستگی قومی هنوز بسیار نیرومند است و حزب دمكرات كردستان ایران و كومله با بهره‌گیری از همین وابستگی‌های قومی توانسته‌اند برای خود در آن استان مناطق تحت نفوذ بوجود آورند.

حكومت‌های قومی اشكال حكومتی پیشاسرمایه‌داری هستند و در حال حاضر فاقد هرگونه حقانیت تاریخی.

 

خلق (Volk)

در دوران‌های گذشته، یعنی دورانی كه شیوه تولید سرمایه‌داری و همراه با آن واژه و مفهوم ملت بوجود نیامده بود، مردم هر كشوری به‌نحوی می‌كوشیدند میان خود و مردم كشورهای بیگانه توفیر نهند. بطور مثال در ایران باستان ایرانیان خود را ایرانی و مردم دیگر كشورها را انیرانی (غیرایرانی) می‌نامیدند. بهمین ترتیب یونانیان مردمی را كه یونانی نبودند، بربر می‌نامیدند و از آنجا كه خود را صاحب تمدن می‌دانستند، در نتیجه بربرها بی‌تمدن و حتی مردمی وحشی تلقی می‌شدند. اعراب نیز همه كسانی را كه از تبار عرب نبودند، عجم، یعنی غیر عرب می‌نامیدند.

تا زمانی كه مفهوم ملت بوجود نیامده بود، با نوعی میهن‌پرستی افراطی پیشاملی روبرو می‌شویم. یونانیان خود را برتر از دیگر مردم می‌دانستند و این اندیشه را حتی می‌توان در آثار اندیشمندانی چون ارسطو دید. فردوسی شاعر نامدار ایران نیز در شاهنامه با طرح «چو ایران نباشد تن من مباد- برین بوم و بر زنده یك تن نباد»، نمونه‌ای از میهن‌پرستی افراطی ایرانی را نمودار می‌سازد.

اما پیش از آن كه به‌معنای نوین واژه خلق بپردازیم، باید یادآور شویم كه خلق واژه‌ای عربی است كه از دیرباز در زبان پارسی بكار گرفته ‌شده است. خلق دارای معنائی مختلفی است. یك ریشه آن به معنای آفریدن، ابداع كردن، احداث كردن، ایجاد كردن است. در زبان پارسی فعل تركیبی خلق كردن، به‌معنای جیزی را بوجود آوردن یا آفریدن است. در معنائی دیگر خلق معادل واژه مردم است. رودكی در شعرهای خود از «خلق جهان» و «خلق گیتی» سخن می‌گوید كه واژه‌های معادل مردمان جهان هستند (6).

در زبان آلمانی مفهوم خلق از ژرفای زیادی برخوردار نیست و تعریف دقیقی از آن وجود ندارد. بر مبنای یكی از این تعاریف كه اكنون كهنه به‌نظر می‌رسد، خلق به گروهی از مردم گفته می‌شد كه دارای خواست و كاركرد مشترك بودند. بطور مثال در گذشته به‌افرادی كه به‌ناوگان یك كشتی تعلق داشتند، خلق می‌گفتند.

در اروپا تا زمانی كه سرمایه‌داری و همراه با آن پدیده‌ی ملت بوجود نیامده بود، خلق شكل ملی جوامع انسانی را تشكیل می‌داد. به‌عبارت دیگر در جوامع پیشاسرمایه‌داری مردمی را كه در یك سرزمین با مرزهای سیاسی مشخص زندگی می‌كردند، خلق می‌نامیدند. با این حال یك خلق می‌توانست به گروه‌های خلقی (Volksgruppen) مختلف تقسیم شود. بطور مثال خلق آلمان تشكیل می‌شد از ساكسن‌ها، بایرن‌ها، پروس‌ها و غیره.

در تعریف دیگری خلق دربرگیرنده توده گسترده‌ای از مردم یك جامعه است. این تعریف شبیه همان برداشتی است كه از واژه خلق در زبان عربی و فارسی وجود دارد، یعنی در این تعریف خلق معادل واژه مردم است.

باز در تعریف دیگری خلق عبارت است از بخشی از مردم یك جامعه كه از تبار و قومیت خاصی هستند و دسته و یا گروه معینی را تشكیل می‌دهند.

و سرانجام در تعریف دیگری خلق تشكیل می‌شود از مردمی كه دارای پیشینه، تاریخ، فرهنگ و زبان و در بسیاری از موارد دین مشترك هستند و با این خصوصییات خود را از بخش‌های دیگر یك جامعه و یا كشورهای دیگر جدا می‌سازند. در این معنی بسختی می‌توان میان تعریف خلق و ملت تفاوتی قائل شد و بلكه هر دو واژه تقریبأ یك معنی می‌دهند و چیز واحد و مشابه‌ای را مشخص می‌سازند. تنها تفاوتی كه می‌توان میان این دو واژه و یا دو مفهوم یافت، این است كه واژه خلق بیشتر جنبه‌های احساسی و واژه ملت بیشتر جنبه‌های ارادی و خواست‌گرایانه بخشی و یا تمامی مردم یك جامعه را نمودار می‌سازند (7). همین ناروشنی در تعریف این واژه‌ها سبب شده است تا بسیاری از احزاب سیاسی كه در پی كسب قدرت سیاسی هستند، از این واژه سؤاستفاده و حتی بخشی از مردم یك جامعه را علیه بخش‌های دیگر همان جامعه تحریك كنند و همان‌گونه كه در نمونه یوگسلاوی دیدیم، به‌جنگ داخلی با هدف پاكزادئی قومی (خلقی) دامن زنند.

بلشویست‌ها به‌رهبری لنین نخستین جریان سیاسی بودند كه جامعه را به‌دو بخش خلق و ضدخلق تقسیم كردند. در این معنا خلق مقوله‌ای سیاسی- اجتماعی و تاریخی است. بنا بر این نگرش خلق همه آن بخش‌هائی از طبقات و  اقشار اجتماعی را در بر می‌گیرد كه بطور عینی خواستار پیشرفت جامعه هستند و در وضعیتی قرار دارند كه می‌توانند در آن سویه گام بردارند. ضد خلق نیز از آن بخش از طبقات و اقشار اجتماعی تشكیل می‌شود كه خواهان دوام مناسبات اجتماعی- اقتصادی موجودند. با پیدایش جامعه طبقاتی، زحمتكشان بخش تعیین كننده خلق را تشكیل می‌دهند، زیرا تولید و همراه با آن ثروت اجتماعی بدون نیروی كار آنها نمی‌تواند تحقق یابد. و می‌دانیم كه هرگونه تكامل اجتماعی بدون تولید ثروت اجتماعی امری غیرممكن است. توده‌های زحمتكش در نظام‌های متكی بر استثمار مورد ستم قرار می‌گیرند و بهمین دلیل آنها خواستار دگرگونی مناسبات اجتماعی به‌سود خود هستند. بلشویست‌ها بر این باور بودند كه در مبارزه سیاسی طبقه كارگر قاطع‌ترین بخش از «توده‌های خلق» (Volksmassen) را تشكیل می‌دهد و تنها نیروئی است كه می‌تواند مبارزه طبقاتی را به‌پیروزی رساند.

ملت (Nation)

ملت واژه‌ای عربی و به معنای كیش، دین و شریعت است و در همین معنی در ادبیات پس از اسلام بكار گرفته شد. در این معنی پیروان یك دین را ملت می‌نامیدند. بطور مثال در تاریخ قم نوشته شده است كه «ایشان را به‌اسلام دعوت كنید و مردم بدیشان فرستید و تعریف كنید و مذهب و ملت خود بر ایشان عرض كنید» (8). در همین معنی جنگ 72 ملتی كه خواجه حافظ شیرازی در شعر خود بدان اشاره كرده است، جنگ میان پیروان ادیان مختلف است كه پیروان هر دینی مذهب خود را حقیقت می‌پنداشت و دین‌های دیگران را نادرست و ناحق می‌دانست (9). و بنا بر «منتهی‌الارب» در معنی دیگری ملت عبارت است از «چیزی را حركت دادن و سخت جنباندن» (10).

واژه Nation كه به‌فارسی ملت ترجمه شده، واژه‌ای لاتینی است و به‌معنی «زایش» یا «تولد»، «جنسیت»، «نوع»، «تیره» و «خلق» است. معنی این واژه در روند تاریخ دگرگون شده است. واژه ملت  Nationنخست در مورد مردمی بكار گرفته شد كه دارای پیوندهای خونی بودند و به‌خلق معینی تعلق داشتند. پس از آن واژه ملت در مورد خلق‌هائی كه دارای تاریخ مشترك بودند، بكار گرفته شد. و سرانجام از نقطه‌نظر سیاسی ملت به مجموعه‌ای از انسان‌ها اتلاق می‌شود كه دارای خودآگاهی سیاسی و یا فرهنگی و یا تاریخی و هم‌چنین سنت‌ها، دین و زبان مشترك هستند و یا آن كه نسبت به‌یك‌دیگر احساس هم‌بستگی نموده و خواهان آنند كه باهم زندگی كنند (11).

از نقطه‌نظر حقوقی می‌توان ملت را «گروهی از افراد انسانی كه بر خاك معینی زندگی می‌كنند و تابع قدرت یك حكومت می‌باشند»، دانست (12). بنا بر همین برداشت «در تئوری كلاسیك ناشی از انقلاب كبیر فرانسه ملت عبارت است از شخص حقوقی كه ناشی می‌شود از مجموعة افرادی كه دولت را تشكیل می‌دهند و دارای حق حاكمیت می‌باشند» (13). و در رابطه با حقوق بین‌الملل می‌توان مدعی شد كه ملت عبارت است از «دسته‌ای از افراد انسانی كه عمومأ در خاك معینی سكونت اختیار كرده و دارای نژاد و زبان و مذهب می‌باشند به‌طوری كه این وحدت برای آن افراد طرز فكر و تاریخ مشترك بدان گونه ایجاد می‌كند كه پیوند هم‌زیستی بین آنها پدید آورد. در فقه اصطلاح امت به‌همین معنی استعمال می‌شود» (14).

تعریف ماركسیستی از ملت

ملت بورژوائی بیانی از ساختار و شكل تكامل قانونمندانه جامعه انسانی است كه در حالت عام همراه با پیدایش صورتبندی اجتماعی- اقتصادی سرمایه‌داری بوجود آمد و طی تاریخی طولانی تا نابودی صورتبندی اجتماعی- اقتصادی سرمایه‌داری در عرصه جهانی وجود خواهد داشت و عامل تعیین كننده‌ای در پیشرفت ضروری اجتماعی خواهد بود كه سبب می‌شود تا انسان‌ها در اجتماعات بزرگ‌تر و مستحكم‌تر گرد هم آیند كه در آن محدوده نیروهای بارآور، فرهنگ و دانش می‌توانند از درجه انكشاف والائی برخوردار گردند. عوامل اجتماع سازی ملت بیش از هر چیز عبارتند از تبدیل زندگی اقتصادی به جامعه، زایش كشور، زبان و فرهنگ مشترك همراه با روانشناسی اجتماعی مشترك. با آن كه بسیاری از این عوامل پیش از پیدایش صورتبندی اجتماعی- اقتصادی سرمایه‌داری كم و بیش در بسیاری از كشورهای اروپائی بوجود آمده بودند، اما در بطن صورتبندی اجتماعی- اقتصادی سرمایه‌داری توانستند از توانمندی برخوردار و به مشخصه‌های ملت بدل گردند. هم‌چنین در روند پیدایش ملت، دولت و دین نیز به‌مشخصه‌های بسیار نیرومند ملت بدل گشتند، هر چند كه نتوانستند از نقش محوری برخوردار گردند.

همان‌طور كه دیدیم، نخستین ساختار ملت را بورژوازی بوجود آورد. ماركس و انگلس در «مانیفست كمونیست» در این رابطه نوشتند «بورژوازی بیش از پیش از پراكندگی ابزار تولید، تصاحب و جمعیت را از میان برمی‌دارد، او جمعیت را كُپه ساخته agglomeriet، ابزار تولید را متمركز نموده و  مالكیت را در دستان اندكی فشرده كرده است. تمركز سیاسی نتیجه ضروری این وضعیت است. استان‌های مستقلی كه تقریبأ فقط با یكدیگر متحد بودند، اما هر یك دارای منافع، قوانین، حكومت‌ها و گمرگ‌های مختلف بودند، به‌یك ملت، به‌یك حكومت، به‌یك قانون، به‌یك  طبقه با منافع ملی، به‌یك مرز گمركی درهم ادغام می‌كند» (15).

اما پیدایش ملت نخستین گام بورژوازی برای از میان برداشتن شیوه تولید كهن، یعنی فئودالی بوده است. بورژوازی هم‌چنین به‌بازار جهانی نیازمند است و بدون آن نمی‌تواند به‌زندگی خود ادامه دهد و آن گونه كه در «مانیفست» آمده است، «نیاز به بازار فروش گسترش یابنده برای فروش تولیدات خود در آن بورژوازی را به‌همه سوی كره زمین می‌كشاند. او باید همه جا آشیانه زند، همه جا خانه بسازد، با همه جا مراوده برقرار كند» (16). به‌این ترتیب بورژوازی هم‌زمان از یك‌سو دولت ملی را بوجود می‌آورد تا بتواند از بازار داخلی خود در برابر رقیبان خارجی حفاظت كند و با ایجاد حصارهای گمركی درهای این بازار را به‌روی رقیبان خارجی مسدود سازد و از سوی دیگر بازار جهانی را بوجود می‌آورد تا بتواند به‌بازاری «گسترش‌یابنده» دست یابد. بورژوازی بدون بازار جهانی نمی‌تواند زنده بماند، زیرا انكشاف نیروهای مولده سرمایه‌داری در مقیاس ملی و بین‌المللی انجام می‌گیرد. بهمین دلیل نیز بورژوازی از یك‌سو ملی‌گرا است و از سوی دیگر عنصری «جهان‌وطنی» است. در «مانیفست» آمده است كه «بورژوازی از طریق بهره‌كشی از بازار جهانی به‌تولید و مصرف همه كشورها جنبه جهان‌وطنی kosmopolitisch داد و علی‌رغم آه و اسف فراوان مرتجعین، صنایع را از قالب ملی بیرون كشید» (17). و همین تناقض میان بازار «ملی‌» و بازار «جهانی» كه هم‌زمان توسط بورژوازی بوجود آمدند، سرانجام سبب از میان رفتن بازار ملی و هم‌راه با آن «ملت» خواهد گشت. نتیجه آن كه جنبش‌هائی كه در پی بوجود آوردن «ملت» هستند، در كشورها و در مناطقی رخ می‌دهند كه در آنها شیوه تولید سرمایه‌داری در آغاز رشد خود قرار دارد و خرده‌بورژوازی هم‌راه با بورژوازی بومی نیروی رهبری‌كننده این جنبش‌ها را تشكیل می‌دهد و در عوض جنبش‌هائی كه در جهت از میان برداشتن پدیده «ملت» گام برمی‌دارند و خواهان تحقق نظامی «جهان‌وطنی» هستند، دوران بازار ملی را پشت سر نهاده و خواهان جذب اقتصادهای ملی خودی در‌ بازار جهانی می‌باشند.

ماركس و انگلس در رابطه با از میان رفتن «ملت»  در «مانیفست» چنین نوشته‌اند: « علاوه بر آن كمونیست‌ها را سرزنش می‌كنند كه می‌خواهند میهن و ملیت را از میان بردارند. كارگران میهن ندارند. نمی‌توان چیزی را از آنها گرفت كه ندارند. […] با تكامل بورژوازی، با آزادی بازرگانی، توسعه بازار جهانی، یكسانی تولید صنعتی و شرائط زندگی منطبق با آن، انزوای ملی و تضادهای خلق‌ها بیش از پیش از بین می‌رود. […] به‌نسبتی كه از بهره‌كشی فرد توسط فرد دیگری از میان می‌رود، به‌همان نسبت نیز از بهره‌كشی ملتی توسط ملت دیگری از میان خواهد رفت. هم‌راه با تضاد طبقاتی در درون یك ملت، وضعیت دشمنانه ملت‌ها علیه یك‌دیگر نیز از میان برداشته می‌شود» (18).

كائوتسكی در رساله «ملیت و ملیت بین‌الملل» Nationlität und Internationlität خود كه به‌صورت ضمیمه شماره 1، 1908/1907 نشریه «عصر نو» Neue Zeit انتشار یافت، مسئله پیدایش ملت‌ها را بطور همه‌جانبه مورد بررسی دیالكتیكی قرار داد و ثابت كرد كه «دولت ملی شكلی از دولت مدرن (یعنی دولت سرمایه‌داری، متمدنانه، با اقتصادی پیشرفته، در تقابل با دولت‌ دوران میانه، پیشاسرمای‌داری و غیره) و منطبق با مناسبات آن  است  كه در آن شكل بهتر می‌تواند وظائف خود را انجام دهد» (19).  كائوتسكی هم‌چنین در بررسی‌های خود به‌این نتیجه می‌رسد كه میان دولت‌های ملیتی Nationalitätenstaat، یعنی دولت‌هائی كه چند ملیتی هستند و دولت‌های ملی Nationalstaat، یعنی دولت‌هائی كه فقط از یك ملت تشكیل می‌شوند، تفاوتی اساسی وجود دارد. بنا بر باور او دولت‌های ملیتی «همه دولت‌هائی هستند كه صورت‌بندی درونی‌شان به‌هر علتی عقب‌مانده یا حتی ناهنجار abnorm باقی مانده است» (20). به‌عبارت دیگر، كائوتسكی بر این باور بود كه هر مردمی كه دارای زبان، تاریخ و فرهنگ مشترك هستند، باید دولت خود را بوجود آورند. در این برداشت، دولت‌های چند ملیتی جائی ندارند و یا آن كه روند «ناهنجار» تاریخ را نمودار می‌سازند.

لنین با توجه به سیاست استعماری روسیه تزاری كه بسیاری از سرزمین‌های پیرامونی خود را اشغال و ضمیمه امپراتوری روسیه گردانده و در نتیجه روسیه تزاری را به كشوری چند ملیتی بدل ساخته بود، و هم‌چنین با تكیه به‌نظرات كائوتسكی طرح «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» را تدوین كرد. از 23 سپتامبر تا اول اكتبر 1913 نشست كمیته مركزی حزب سوسیال دمكرات روسیه در لهستان تشكیل و طرحی را كه لنین به‌مثابه«برنامه‌ی ماركسیست‌های روسیه» تهیه كرده بود، تصویب كرد. در اصل نهم این طرح به‌مسئله ملی اشاره شده است. در مصوبات این نشست «برابری كامل همه ملیت‌ها و زبان‌ها» تضمین شده است. در عین حال با هرگونه «زبان رسمی» در امپراتوری روسیه مخالفت شده و به ملیت‌هائی كه در امپراتوری روسیه زندگی می‌كنند، قول داده شده است كه خود می‌توانند زبان درسی مدارس مناطق مسكونی خود را تعیین كنند. علاوه بر آن قول داده شده است كه سوسیال دمكرات‌ها پس از كسب قدرت سیاسی «در قانون اساسی ماده‌ای را خواهند گنجاند كه بر مبنای آن هیچ ملیتی نسبت به‌ملیت‌های دیگر از امتیازهای ویژه‌ای برخوردار نگردد». هم‌چنین هر ملیتی می‌تواند «از استقلال منطقه‌ای و خودگردانی كاملأ دمكراتیك» برخوردار شود. در عین حال در همین طرح با ایجاد مدارسی كه در هر یك از آنان به‌زبان یكی از ملیت‌ها تدریس شود، به‌شدت مخالفت می‌شود و یهودان و خرده‌بورژوازی دیگر ملیت‌ها متهم می‌شوند كه با طرح چنین خواسته‌هائی در پی انشقاق و تجزیه طبقه كارگر گام برمی‌دارند، زیرا منافع طبقه كارگر ایجاب می‌كند كه همه ملیت‌هائی كه در امپراتوری روسیه زندگی می‌كنند، در یك سازمان سراسری متشكل گردند و پرولتاریای همه ملیت‌ها فقط در اتحاد و یك‌پارچگی می‌تواند به‌قدرت سیاسی دست یابد. در كنار این نكات نوشته شده است كه سوسیال‌دمكرات‌ها باید از خواست ملیت‌ها مبنی بر جدائی و ایجاد دولتی مستقل از امپراوری روسیه پشتیبانی كنند. در همین‌جا اشاره می‌شود كه پشتیبانی از یك چنین خواستی به‌معنای صواب بودن طرح یك‌چنین خواستی نیست، زیرا این امر سبب پراكندگی پرولتاریا در كشورهای متعددی می‌گردد و مبارزه برای كسب قدرت سیاسی را بسیار دشوارتر می‌سازد. پس حزب سوسیال دمكرات باید هنگام تصمیم گرفتن در این باره همیشه منافع پرولتاریا و پیش‌برد مبارزه طبقاتی را در نظر داشته باشد. (21)

خلاصه آن كه بلشویك‌ها پس از كسب قدرت سیاسی در روسیه نظریه دو نوع ملت را مطرح ساختند كه عبارت بودند از «ملت بورژوائی» و «ملت سوسیالیستی». ملت بورژوائی بر شیوه تولید سرمایه‌داری اتكاء دارد و بهمین دلیل چنین ملتی به طبقات متخاصم و آشتی‌ناپذیر (Antagonismus) تقسیم می‌شود كه مبارزه طبقاتی بازتاب همین تقسیم‌بندی در بطن ملت است. تا زمانی كه شیوه تولید سرمایه‌داری حاكم است، بورژوازی نیروی تعیین كننده در این روابط آنتاگونیستی طبقاتی را تشكیل می‌دهد و سرنوشت ملت را تعیین خواهد كرد. به‌این ترتیب تكامل ملت وابسته می‌شود به تكامل سرمایه‌داری و سیاستی كه منافع بلاواسطه طبقه بورژوازی را بازتاب می‌دهد. تا زمانی كه شیوه تولید سرمایه‌داری از انكشاف برخوردار است، بورژوازی می‌تواند چشم‌انداز ملت را تعیین كند و هنگامی كه از رشد و پیشرفت برخوردار نباشد، چشم‌اندازهای بورژوائی نادرستی خود را نشان می‌دهند و توده‌های استثمارشونده درمی‌یابند كه این چشم‌اندازها سرابی بیش نیستند و در این مرحله است كه پرولتاریا به‌مثابه نیروی تعیین كننده گذار از سرمایه‌داری به‌سوسیالیسم می‌تواند چشم‌انداز ملت خود را مطرح سازد كه در آن آنتاگونیسم طبقات از بین می‌روند و ملت سوسیالیستی فقط و فقط از یك پاره، یعنی از انسان‌هائی تشكیل می‌شود كه به‌هیچ قشر و طبقه اقتصادی وابسته نیستند. به‌عبارت دیگر، با پیروزی پرولتاریا در مبارزه سیاسی و كسب قدرت سیاسی، ملت بورژوائی می‌میرد و جای خود را به فراملت سوسیالیستی می‌دهد، زیرا ادامه حیات دولت سوسیالیستی در هر كشوری منوط به همكاری و همیاری و اتحاد پرولتاریا در عرصه جهانی است. بی‌دلیل نبود كه ماركس و انگلس در مانیفست شعار «پرولتاریای جهان متحد شوید» را طرح كردند. چنین اتحادی ملت بورژوائی را از میان برمی‌دارد و «ملت جهانی» را جانشین آن می‌سازد.

ملیت (Nationlität)

واژه ملیت مصدر جعلی از واژه ملت است و قومیت معنی می‌دهد و مجموعه خصائص و صفات یك ملت را در بر می‌گیرد. ملیت در عین حال «به‌معنی تابعیت بكار می‌رود و آن رابطه‌ای است سیاسی كه فردی را به‌دولتی مرتبط می‌سازد، بطوری كه حقوق و تكالیف اصلی وی از همین رابطه ناشی می‌شود» (22). ملك‌الشعرای بهار نیز از این واژه در شعرهای خود بهره گرفته است تا بتواند وضعیت نوینی را كه پس از پیروزی انقلاب مشروطه در ایران بوجود آمده بود، نمودار سازد. (23).

همانطور كه گفتیم، منظور از ملیت آن است كه در یك كشور چند ملت در كنار و با هم زندگی می‌كنند. در این حالت مهم آن است كه هر خلقی بر اساس زبان، فرهنگ، تاریخ، دین و اقتصاد خویش توانسته باشد به‌آگاهی ملی دست یافته باشد، هم‌چون سوئیس كه در آن نخست سه كانتون برای آن كه مناطق مسكونی‌شان مستعمره امپراتوری هابسبورگ‌ اتریش نشود، در سال 1291 داوطلبانه با یكدیگر در كنفدراسیونی متحد شدند. پس از پیروزی آنها در جنگ علیه ارتش هابسبورگ به‌تدریج دیگر كانتون‌ها به‌این اتحادیه پیوستند و در عین حفظ استقلال درونی خویش، كشور سوئیس را بوجود آوردند.

دولت ملی (Nationalstaat)

دولت ملی دولت متعلق به‌یك ملت است. در دولت ملی با تركیب جمعیت همگونی روبرو هستیم با زبان، تاریخ و فرهنگ و حتی در بیشتر موارد با دین مشترك. دولت ملی فقز در كشورهائی وجود دارد كه در آن مردمی كه دارای یك زبان واحد هستند، زندگی می‌كنند، هم‌چون آلمان، ایرلند و یا انگلستان. از آنجا كه در ایران با ملیت‌های مختلف روبروئیم، بنابراین دولت ملی نمی‌تواند در این سرزمین وجود داشته باشد و یا متحقق گردد.

دولت ملیتی (Nationalitätenstaat)

دولت ملیتی دولتی است كه در محدوده آن چندین ملیت در اتحاد با هم زندگی می‌كنند. در دولت ملیتی با جمعیتی ناهمگون روبرو می‌شویم كه در موارد زیادی دارای زبان، تاریخ و فرهنگ مشترك نیستند و بلكه بخاطر شرائط تاریخی معینی حاضر شده‌اند با یكدیگر دولت واحدی را تشكیل دهند. بهترین نمونه دولت ملیتی، دولت سوئیس است. در محدوده دولت ملیتی هر گروه جمعیتی كه دارای زبان، فرهنگ و تاریخ ویژه خویش است، از استقلال نسبی برخوردار است و حكومت منطقه‌ای مستقل خود را تشكیل می‌دهد. بخاطر چند ملیتی بودن ایران، روشن است كه تحقق دولت ملیتی باید هدف غائی كسانی باشد كه در پی حفظ تمامیت ارضی ایران هستند. در این رابطه باید مناسباتی را در ایران بوجود آورد كه همه ملیت‌های ساكن ایران بتوانند در عین حفظ استقلال درونی خویش به اتحادی داوطلبانه دست زنند و با هم دولت ملیتی مشتركی را بوجود آورند. با گسترش روند جهانی شدن سرمایه‌داری و تشكیل اتحادیه اروپا كه از ژانویه 2007 از 27 كشور اروپائی تشكیل می‌شود، گرایش به‌سوی ایجاد دولت ملیتی گامی در جهت حركت تاریخ است و سبب می‌شود تا ملیت‌های مختلف با هم اقتصاد كلانی را بوجود آورند كه بهتر می‌تواند نیازهای منطقه‌ای، ملی و حتی ژئوپلتیكی آنها را برآورده سازد.

اصل ملیتی (Nationalitätsprinzip)

بر مبنای این اصل كه در سده 19 توسط جنبش‌های استقلال‌طلبی ملی بوجود آمد، هر ملتی باید در كشور جداگانه‌ای زندگی كند و دولت خود را تشكیل دهد. تاریخ نشان داده است در كشورهائی كه چندین ملیت با یكدیگر زیسته‌اند، تحقق این خواسته بسیار دشوار و تقریبأ غیرممكن است. بر اساس همین خواسته یوگسلاوی سابق از هم پاشید و با این حال در همه كشورهای جدید با اقلیت‌های ملی روبرو هستیم كه خواهان پیوستن به كشورهای مجاوری هستند كه در آنها خلق‌هائی اكثریت جمعیت را تشكیل می‌دهند كه این گروه‌ها به‌انها تعلق دارند. بطور مثال صرب‌هائی كه در كشورهای هم‌مرز صربستان زندگی می‌كنند، خواهان پیوستن مناطق زیست خود به‌صربستان هستند و بر عكس.

خودآگاهی ملی (Nationalbewusstsein)

تا زمانی كه جهان از ملت‌های مختلف تشكیل شده است، یعنی شیوه تولید سرمایه‌داری بر بازار جهانی مسلط است، ملت‌ها وجود خواهند داشت و در همین رابطه هر ملتی بنا بر شرائط جغرافیائی، تاریخی، فرهنگی، دینی و … خود دارای خودآگاهی ملی ویژه خویش خواهد بود. خودآگاهی ملی هر ملتی خواست‌های مردمی را كه در یك سرزمین واحد زندگی می‌كنند، بازتاب می‌دهد و در عین حال آشكار می‌سازد كه این مردم در كدام مرحله از تكامل تاریخی قرار دارند.

عناصر عمده خودآگاهی ملی عبارتند از:

1- خود را به ملتی متعلق دانستن؛

2- از وضعیت درونی و بیرونی ملت خود با خبر بودن؛

3- و آگاه بودن از خواست‌هائی كه از این وضعیت عینی در زمینه‌های حقوقی ناشی می‌شوند و وظایفی كه ملت باید برای تكامل آزادانه خود انجام دهد؛

4- آگاه بودن بر گزینش راه‌ها و هدف‌های مطلوب برای حل مشكلات عینی جامعه (ملت)؛

5- و این كه برای تكامل ملت هر طبقه‌ای چه وظیفه‌ای را باید بر دوش گیرد؛

6- از گذشته و آینده ملت هم‌چون احساسات ملی، غرور ملی و یا حتی شرم ملی و نیز دیگر اشكال روان- ملتی مانند اراده مقاومت ملی با خبر بودن.

اهمیت این عناصر در آن است كه در جامعه طبقاتی خصلتی فراطبقاتی بخود می‌گیرند و چنین به‌نظر می‌رسد كه طبقات استثماركننده و استثمارشونده در رابطه با این عناصر دارای احساسات ملی همگون و مشتركی هستند. در عین حال وجود خودآگاهی ملی می‌تواند زمینه را برای پذیرش و احترام نهادن به خودآگاهی ملی ملت‌های دیگر فراهم آورد و از تحقق ملی‌گرائی افراطی و شوونیسم جلوگیری كند.

مسئله ملی (nationale Frage)

مسئله ملی محدوده‌ زندگی اجتماعی، شرائط تكامل، حقوق و رابطه میان ملت‌ها را در بر می‌گیرد. مسئله ملی همزاد ملت است و همزمان با تحقق ملت در قالب ساختار و شكل تكامل اجتماعی بوجود می‌آید. مسئله ملی از لحظاتی Moment از زندگی اجتماعی هم‌چون استقلال ملی، حق تعیین سرنوشت ملت‌ها، وحدت ملی، برابری ملی، از میان برداشتن ستم ملی و امتیازهای ملی تشكیل می‌شود و روشن است كه محتوای هر یك از این لحظات زندگی اجتماعی در رابطه با روند درجه تكامل واقعی اجتماعی قرار دارد و توسط شیوه تولید غالب تعیین می‌شود. بی‌دلیل نیست كه مسئله ملی محتوای همه انقلاب‌های ضد استعماری، ضد امپریالیستی و «سوسیالیستی» را تعیین كرده است.

با این حال در رابطه با مسئله ملی با دوران‌های Epoche تاریخی متفاوتی روبرو می‌شویم. نخستین مرحله مربوط می‌شود به دورانی كه در اروپا مبارزات ضد فئودالی وجود داشت و بورژوازی توانست با بكارگیری مسئله ملی به‌سود خود توده‌ها را علیه فئودالیسم بسیج كند. در پایان این روند ملت‌ها در اروپا شكل گرفتند و حكومت‌های ملی جایگزین حكومت‌های فئودالی گشتند. در این دوران مبارزه بخاطر مسئله ملی همراه بود با مبارزه برای تحقق حكومت دمكراتیك و انقلاب‌های دمكراتیك اروپا این دو لحظه تاریخی را در هم تركیب كرده بودند.

با پیدایش امپریالیسم دوران دیگری از مسئله ملی آغاز شد. در این دوران از یكسو با مبارزات استقلال‌طلبانه مستعمره‌های كشورهای امپریالیستی روبرو می‌شویم و از سوی دیگر جنگ‌ میان كشورهای امپریالیستی بر سر تقسیم جهان بین خود خمیرمایه این دوران را مشخص می‌كند. دو جنگ جهانی امپریالیستی بر سر تقسیم جهان بین كشورهای متروپل سرمایه‌داری با زیرساختی امپریالیستی همراه است با مبارزات رهائی‌بخش مردمی كه در مستعمره‌های كشورهای امپریالیستی بسر می‌برند. جنگ‌های امپریالیستی سبب ضعف درونی این كشورها گشت و همین امر  به‌پیروزی جنبش‌های رهائیبخش مردمی كه در مستعمرات زندگی می‌كردند، شتاب بخشید. از آنجا كه در بیشتر كشورهای مستعمره شیوه تولید سرمایه‌داری هنوز به‌شیوه تولید غالب بدل نگشته بود و سرمایه‌داری به‌مثابه طبقه‌ای كه بتواند مبارزه استقلال‌طلبانه و رهائی‌بخش را رهبری كند، هنوز بوجود نیامده بود، اما خرده‌بورژوازی رادیكال توانست با به‌راه انداختن جنبش‌های دهقانی رهبری جنبش‌های رهائی‌بخش در مستعمرات را بدست گیرد و بر حسب تركیب دورنی‌اش، جنبش‌های رهائی‌بخش را به‌پیروزی رساند و حتی در بسیاری از كشورهای مستعمره حكومت‌های «سوسیالیستی» را متحقق گرداند كه دارای سرشت كاملأ ضدسرمایه‌داری بودند و به‌همین دلیل منافع بورژوازی رادیكال را بهتر می‌توانستند متحقق سازند، زیرا خصلت ضدسرمایه‌داری این جنبش‌ها می‌توانست سبب بازتولید شیوه‌های تولید باستانی و از آن جمله شیوه تولید آسیائی گردد كه وجه ممیزه آن تحقق دولت مركزی قدرقدرت و استبدادی است.

ملی‌گرائی (Nationalismus)

مفاهیم ملت و دولت ملی مستقل عناصر ارزشی ایدئولوژی ملی‌گرائی را تشكیل می‌دهند. خودآگاهی ملی همراه با ملی‌گرائی عناصری هستند كه با آن می‌توان گروه‌های بزرگی از مردم را جذب كرد و در یك سازمان سیاسی متحد ساخت كه حساب خود را از دیگر سازمان‌های سیاسی برون‌مرزی جدا می‌سازد و می‌تواند در برابر آنها به‌مثابه دولتی مستقل ظاهر شود.

ملی‌گرائی ایدئولوژی‌ای است كه هم‌زمان با پیدایش سرمایه‌داری بوجود آمد و دولت‌های سرمایه‌داری با بهره‌گیری از این ایدئولوژی سیاستی را مبنی بر جداسازی ملت خودی از دیگر ملت‌ها بكار گرفتند. هدف ملی‌گرائی آن است كه برای مردمی كه در یك كشور می‌زیند، روشن سازد كه دارای منافع و خواست‌های مشترك هستند و این منافع و خواست‌ها در تضاد با منافع و خواست‌های ملت‌های دیگر قرار دارد و برای تحقق آن خواست‌ها و منافع باید پیوندهای درونی خود را مستحكم‌تر سازند تا بتوانند در برابر دشمنان خارجی كه منافع و خواست‌های ملی آنان را تهدید می‌كنند، بهتر مقاومت كنند. روشن است كه در كشورهای سرمایه‌داری خواست‌ها و منافع طبقه حاكم، یعنی بورژوائی به‌منافع و خواست‌های كل ملت بدل می‌گردد. با نگرش به‌تاریخ می‌توان دریافت كه سرمایه‌داری اروپا كوشید با دامن زدن به‌ملی‌گرائی از ورود رقیبان خارجی به‌بازار داخلی سرزمین خود جلوگیری كند.

تا زمانی كه جنبش‌های دمكراتیك در كشورهای سرمایه‌داری نیرومند است، ملی‌گرائی بورژوائی می‌تواند كم و بیش نقشی پیشرونده بر عهده گیرد و موجب پیشرفت تولید و بهتر شدن شرائط زیست توده مردم گردد.

شوونیسم شكل افراطی ملی‌گرائی است و بر اساس این ایدئولوژی ملت خودی به پدیده‌ای مطلق بدل می‌گردد و برای حفظ موجودیت خود می‌تواند موجودیت دیگر ملت‌ها را مورد تهدید قرار دهد. نازیسم در آلمان افراطی‌ترین شكل از شوونیسم، یعنی ملی‌گرائی افراطی را نمودار ساخت كه نژاد آلمانی را نژاد برتر می‌دانست و بر این باور بود كه این نژاد برتر باید رهبری جهان را در دست گیرد و ملت‌های دیگر را مطیع و منقاد خود سازد.

اقلیت‌های ملی (nationale Minderheit)

در بسیاری از كشورهای جهان ملت از یك گروه انسانی (خلقی) كه دارای نژاد، زبان، فرهنگ، تاریخ و دین مشترك می‌باشند، تشكیل نشده است و به‌همین دلیل در بیشتر كشورها با اقلیت‌های ملی كه دارای ملیت‌های (Nationalität) متفاوت هستند، روبرو می‌شویم. در كشورهای دمكراتیك سرمایه‌داری اقلیت‌های ملی دارای حقوق ویژه خویشند و می‌توانند در كنار زبان رسمی كشور، ‌زبان‌های خود را در مدارس بیاموزند و اگر نیروی عمده‌ای را در جامعه تشكیل دهند، در آن‌صورت در یك كشور می‌تواند چند زبان رسمی وجود داشته باشد، هم‌چون سوئیس كه در آنجا زبان‌های آلمانی، فرانسوی، ایتالیائی و رتورومانی (Rätoromanisch) زبان‌های اداری (رسمی) كشورند و یا در بلژیك كه زبان‌های فرانسوی، هلندی و آلمانی زبان‌های اداری (رسمی) هستند. در آلمان با آن كه اقلیت‌های ملی دانماركی، هلندی، لهستانی، صربی و ترك … وجود دارند، لیكن زبان رسمی در این كشور زبان آلمانی است، زیرا این اقلیت‌های ملی بسیار كوچكند و به‌همین دلیل رسمی ساختن زبان‌ها سبب مخارج بسیار گزافی خواهد شد. با این حال در آلمان مدارس زبان‌های دانماركی، هلندی حتی تركی و فارسی می‌توانند در كنار زبان آلمانی تدریس شوند. در ایالت شلسویك هلشتاین (Schleswig-Holstein) كه با دانمارك هم‌مرز است، حتی اقلیت دانماركی می‌تواند با بهره‌گیری از قوانین انتخابات ویژه خویش، در مجلس ایالتی نمایندگان خود را داشته باشد.

با این حال مسئله اقلیت‌های ملی در بسیاری از كشورهای پیشرفته سرمایه‌داری كه دارای حكومت‌های دمكراتیك هستند، هنوز حل نشده است. بطور مثال در ایالت ایرلند شمالی كه یكی از ایالت‌های كشور بریتانیا را تشكیل می‌دهد، اكثریت پروتستانت این ایالت خود را جزئی از سرزمین بریتانیا می‌داند، در حالی كه اقلیت كاتولیك خواهان پیوستن این ایالت به كشور ایرلند است كه اكثریت مردم آن پیرو كلیسای كاتولیك هستند. در اسپانیا بخشی از مردم باسك خواهان جدائی از اسپانیا و تشكیل دولت مستقل خود هستند. هم‌چنین در فرانسه بخشی از مردم جزیره كُرس كه زادگاه ناپلئون بناپارت است، خواهان جدائی از این كشور و تشكیل دولت مستقل خود هستند. با آن كه قانون اساسی انقلاب مشروطه و حتی قانون اساسی انقلاب 1357 راه حل‌هائی برای حل مسئله ملی در ایران ارائه داده‌اند، اما  هنوز برای حل این معضل گام‌های عملی ضروری برداشته نشده‌اند.

فدرالیسم (Föderalismus)

فدرالیسم واژه‌ای فرانسوی است كه ریشه لاتینی آن (foedus) می‌شود كه عبارت است از «اتحاد» و یا «قرارداد دولتی». فدرالیسم نوعی اصل شكل‌دهی دولتی است كه بر حسب آن قهر بالاتر را در اختیار دولت مركزی قرار می‌دهد و بر این باور است كه دولت مركزی باید فقط آن بخش از قهر فراتر را كه مجموعه جامعه را در بر می‌گیرد، سازماندهی كند و آن بخش از قهر فروتر كه تنها بخشی از جامعه را در بر می‌گیرد، باید توسط همان بخش از جامعه سازماندهی شود. فدرالیسم دارای اشكال مختلف است كه عبارتند از: اتحادیه دولت‌ها (كنفدراسیون) كه در امریكا طی سال‌های 87-1778 تحقق یافت. اتحادیه آلمان كه طی سال‌های 66-1815 بوجود آمد. در اتحادهای فدرالیستی استقلال دولت‌های تشكیل دهنده كنفدراسیون (اتحادیه) خدشه‌ناپذیر باقی می‌ماند. در این ساختار قهر دولتی مشترك تحقق نمی‌یابد، اما با این حال یك چنین اتحادیه‌ای بطور عینی نوعی رابطه در حقوق بین‌الملل را بوجود می‌آورد. بهترین شكل فدرالیسم تحقق دولت فدرال است كه از دولت‌های عضو یك اتحادیه تشكیل می‌شود كه با یكدیگر دولت مركزی مشتركی را بوجود می‌آورند. چنین شكلی ار دولت فدرال در سوئیس، ایالات متحده امریكا، آلمان فدرال، اتریش و … وجود دارد.

در فدرالیسم دولت مركزی جای خود را به‌اتحادیه دولت‌ها و یا ایالات می‌دهد و در نتیجه فقط آن بخش از قدرت فراتر نزد دولت مركزی باقی می‌ماند كه مربوط به‌منافع جمعی می‌شود، هم‌چون سیاست خارجی، ارتش كه وظیفه دفاع از مرزهای مشترك را دارد، برنامه‌ریزی اقتصاد كلان، اداره بانك مركزی، پلیس مركزی، اداره و تنظیم سیستم قضائی كشور و غیره. در فدرالیسم قدرت دولتی سرشكن می‌شود و در سطوح مختلف تمركز می‌یابد. با این‌حال در كشورهائی چون ایران كه تا كنون دارای حكومت‌های مركزی نیرومند بودند، تحقق حكومت فدرال می‌تواند با خطر تجزیه و پراكندگی نیروهای پیشرو روبرو گردد، امری كه در نهایت می‌تواند موجب تجزیه كشور شود. (24)

یاداشت‌ها:

 

  • رجوع شود به‌سایت‌های اینترنتی سازمان ملل و بانك جهانی
  • رجوع شود به der Fischer Weltalemanach، سال 2006
  • رجوع شود به‌«فرهنگ دهخدا»، جلد اول، صفحه 19 به‌بعد
  • رجوع شود به‌ «فرهنگ‌های دهخدا و معین»
  • رجوع شود به‌ «فرهنگ كامل فارسی- آلمانی»، تألیف بزرگ علوی و یونكر
  • رجوع شود به‌ «فرهنگ دهخدا». این اشعار از رودكی هستند: «گرد گل سرخ اندر خطی بكشیدی- تا خلق جهان را بفكندی بخلالوش» و یا «تا كی گوئی كه خلق گیتی– در هستی و نیستی لئیم‌اند؟»
  • رجوع شود به: “Kleines politisches Wörterbuch“,Dietz Verlag, Berlin, 1967
  • رجوع شود به «فرهنگ دهخدا»، به نقل از «تاریخ قم»، صفحه 66
  • شعر معروف حافظ چنین است: «جنگ هفتاد و دو ملت، همه را عذر بنه- چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند»
  • رجوع شود به «فرهنگ دهخدا»
  • رجوع شود به كتاب J. Hobsbawn, “Nationen und Nationalismus, Mythos und Realität seit 1780“, München, 1996
  • رجوع شود به «ترمینولوژی حقوق»، تألیف دكتر جعفری لنگرودی.
  • همانجا
  • همانجا
  • رجوع شود به «مانیفست كمونیست»، نوشته ماركس و انگلس، مجموعه آثار به‌زبان آلمانی، جلد 4، صفحه‌های 467- 466
  • همانجا، صفحه 465
  • رجوع شود به «مانیفست كمونیست»، نوشته ماركس و انگلس، ترجمه به‌فارسی، چاپ پكن، صفحه 40
  • رجوع شود به «مانیفست كمونیست»، نوشته ماركس و انگلس، مجموعه آثار به‌زبان آلمانی، جلد 4، صفحه‌ 479
  • مجموعه آثار لنین به‌آلمانی، «درباره حق تعیین سرنوشت ملت‌ها»، جلد 20، صفحات 400-399
  • همانجا، صفحه 400
  • مجموعه آثار لنین به‌آلمانی، جلد 19، صفحات 422-417
  • رجوع شود به «ترمینولوژی حقوق»، تألیف دكتر جعفری لنگرودی
  • این شعر از ملك‌الشعرای بهار است: «نه شیوة ملیت و نه رسم تمدن- نه رابطة طایفه، نه قاعده حی»
  • هم‌چنین برای توضیح مفاهیم بالا از كتاب‌های زیر بهره گرفته شده است:
  1. J. Hobsbawm: Nationen und Nationlismus, Mythos und Realität seit 1780, München, 1996

Mythos und Nation, Herausgeber H. Berding, Frankfurt am Main, 1996

Schulze, Hagen: Staat und Nation in der europäischen Geschichte, München, 1999

  1. Kilper. und R. Lhotta: Föderalismus in der Bundesrepublik Deutschland, Eine Einführung , Verlag Opladen, 1996
  2. Laufer, H und T. Fischer: Föderalismus als Struktur prizip für die Europa, Verlag Union, 1996

Föderalismus in Deutschland, Herausgeber K. Eckart und H. Jenkis, Berlin 2001