بزرگداشت خاطره عباس عاقلی‌زاده

پیام‌ها  و  گفتارها

 

در سوگ عباس عاقلی زاده

شوراى هماهنگى جنبش جمهورى خواهان دموكرات و لاييك ايران

در دوران مبارزه براى ملى شدن صنعت نفت در كنار خليل ملكى و از پشتیبانان دکتر محمد مصدق بود. پنجشنبه، دهم اوت ۲۰۱۷ شمع وجود عباس عاقلى زاده يار ديرينه ما به خاموشى گرائيد، بى شك از دست دادن او براى خانواده، دوستان و جنبش ازادى خواهانه مردم ايران ضایعه ای بزرگ است. او بهترین و بیشترین سالهای عمرش را در راه مبارزه براى ازادى، عدالت اجتماعى و براى ايرانى عارى از استبداد و خودكامگى سپرى كرد. مبارزه خستگى ناپذير او توام با پايبندى به اصولی بود که مسِئله استقلال و عدم وابستگی به خارجی سرلوحه فعالیتهای سیاسیش بود. از اين روى او در ميان طيف گسترده اپوزيسون ازادى خواه  و مستقل، از اعتبار و احترام خاصى بر خوردار است.

در طول دوران مبارزاتیش، عليه نظام پادشاهى چند بار نيز به زندان افتاد و در تب و تاب انقلاب 1357 نماینده جامعه سوسیالیستها در شورای مرکزی جبهه ملی چهارم بود.

بعد از شکل گیری جمهوری اسلامی از همان ابتدا و بدون هيچ توهمى به مبارزه عليه حاكمين وقت پرداخت.

در اين دوران، فعاليت هاى او در جبهه دمكراتيك مردم ايران متمركز بود ولی خيلى زود و مانند هزاران مبارز ديگر، ناگزير به ترك ايران شد. او به آلمان مهاجرت كرد.

در تمام دوران تبعيد دست از مبارزه نكشيد و در تأسیس و شکل دهی به نهادهای سیاسی، دموکراتیک و آزادیخواه در خارج از كشور در راستای مبارزه عليه جمهورى اسلامى نقشى موثر داشت. او يكى از بنيان گذاران جنبش جمهورى خواهان دمكرات و لائيك ايران,  عضو نخستين شوراى هماهنگى و چند دوره آینده آن بود. او همچنين  از بنيان گذاران و  فعالین شوراى موقت سوسياليست های چپ ايران، كانون دفاع از زندانيان سياسى  و چند تشكل ديگر بود.

شورای هماهنگی جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائیک ایران درگذشت این مبارز خستگی ناپذیر و راستین جنبش ازادى خواهی مردم ایران را به خانواده، دوستان و همه مبارزين راه آزادى  تسليت مى گويد.

 ياد و خاطرات او هميشه در ميان ما زنده خواهد ماند.

 

داریوش نویدی

٢٤اوت ۱٧، پرتقال

این روزها در غربت و در هجرت جز خبر مصیبت هایی را کە بر مردم ایران روا میدارند، تعدیها و بی حرمتیها بر انسانها در همە جای این کرەی خاکی چیز دیگری را کمتر می شنویم. در این وا مصیبتا ناگهان میشنوی کە رفقای قدیمیت هجرتی دیگر کردەاند، هجرتی کە دیگر پایانی بر آن متصور نیست. خبر نبود همیشگی دوست و رفیق گرانمایمان عباس عاقلی زادە، تکان دهندە بود وهست. کوچ آخرین عباس برای ما کە در تشکیلاتی سیاسی در کنار او و تحت رهبری او برعلیە رژیم ستم شاهی مبارزە میکردیم (و نیز برای آنها کە مبارزە بەهمراه او برعلیە رژیم خونخوار اسلامی را ادامه دادەاند) بسیار دشوار و سخت است.

رفیق عباس سابقەی مبارزاتی طولانی خودرا تا آنجا که من خبر دارم با حزب زحمتکشان ایران آغاز کرد و تا سال ١٣٣٧ مسئول بخش دانش آموزی این حزب بودەاست. سال ١٣٣٨ بەجرم فعالیت سیاسی از دانشکدەی حقوق دانشگاە تهران اخراج گردید. در سالهای ١٣٤٠ و ١٣٤١ عضو کمیتەی مرکزی جامعەی سوسیالیست های نهضت ملی ایران بود. در همین ایام در سال ٤٢ کە من دانشجویی جوان بودم، بە جامعه پیوستم و با نام عباس عاقلی زادە آشنا شدم. همە از توانائی  در عرصەی تشکیلات سازی و دخالت در جنبش های تودەای از او یاد میکردند. زندە یاد رفیق میر‌حسین سرشار، تئوریسین برجستە و بی ادعای مارکسیسم، نزد من از عباس با احترام تمام یاد میکرد و او را سمبل مبارزە و پایداری میدانست.

من در آمریکا کە بودم دیگر با جامعە نماندە بودم، و در همان بدو انقلاب هم با کومەلە پیوند گرفتم. وقتی کە عباس را دیدم، او نه تنها دلخور و دلگیر نشدە بود کە انتخاب سیاسی مرا تحسین هم کرد. آیا این تعجب آور نیست، کە یک کادر بلند پایەی تشکیلاتی نسبت بە یک فعال قدیمی خود چنین برخورد کند؟ عباس چنین بود، فرقە گرایی و فرقە بازی در ذات سیاسی وی جاێی نداشت؛ او فقط بەجنبش میاندیشید. برای مثال بەمن گفت کە بەکومەلە خبر بدهم کە اگر مایلند و امکان آن را دارند میتوانند امکاناتی را کە او در قسمتی از شمال داشت در اختیار کومەلە بگذارد، بعدها او و رفقای او(کە رفقای قدیمی من نیز بودند) ماهانە مبلغ زیادی را از طریق من بە کومەلە مرتبأ کمک مالی میکردند، و نیز کمک های بسیار دیگری از جمله تکثیر چند صد  نسخەای خبرنامە و اطلاعیەهای کومەلە و پخش تعداد بسیار زیادی از آن ها. در این راه او و رفقای دیگرش کە بە دلیل امنیتی نامشان را ذکر نمیکنم، بی ترس و محابا و بی هیچ چشم داشتی این کمک هارا، علی رغم خطرات زیادی کە برایشان داشت، ادامە میدادند.

میدانم کە رفیق یوسف اردلان بخش دیگری از همکاریهای بی ترس و بی چشم داشت سیاسی عباس را گزارش خواهد کرد. آخرین همکاری سیاسی من و عباس در هجرت عملی شد. اطلاعیەای را کە برعلیە جمهوری اسلامی بە خاطر اعدام فعالین سیاسی نوشتە بودم و با امضای تعدادی نشر یافت، امضای عباس را نیز در پای خود دارد. استاد و رهبری اطلاعیەای را کە یکی از شگردانش قلمی کردە بود امضاء کردە بود. این برای من افتخاری است و برای وی نشانەی افتادەگی و بزرگ منشی انقلابی اش بود.

یاد پایداریهایش در ١٧ باری کە بە بندش کشیدند، یاد رفاقتهای صمیمانەاش هموارە پایدار باد. بە خانوادەی گرامیش تسلیت میگویم، دست رفقایش(رفقای قدیمی خود را) بە گرمی میفشارم و بە یاد عباس در آغوششان میکشم. راهش پر رهرو باد.

 

عباس عاقلی زاده با ما بدرود گفت، یادش را گرامی و زنده میداریم
کانون همبستگی با جنبش کارگری ایران – هانوفر
بیست و پنجم اوت2017 برابر با سوم شهریور 1396

زندگی سیاسی عباس در راه آزادی، دمکراسی وعدالت اجتماعی سپری شد. مردی خسته ناپذیر در راه رهایی انسانیت از استثمار و بهر کشیها؛ عباس در هر دو رژیم پادشاهی و اسلامی در جهت بوجود آوردن جهانی دیگر گام بر میداشت که در آن برای دگراندیشان تعقیب، دستگیری، زندان، شکنجه و اعدام نباشد. این مرد مبارز چه دردرون کشوروچه دردوران مهاجرت اجباری درجهت همگرایی نیروهای سوسیالیست، کمونیست، دمکرات، مترقی و آزادیخواه گامهای مؤثری برداشت. عباس از همان دوران دانش آموزی پای در راه مبارزه برای تحقق آرمانهایش گذاشته بود و همراه با فراز و نشیب های زندگی تا آخر عمر استوار و پایدار به آرمانهایش وفادار ماند.

خاطره اش گرامی و راه و روش اش پر رهرو باد

با بردباری و شکیبائی با همسر و فرزندانش، هما، مینا، خلیل و تمامی همرزمانش همدردیم

 

بە یاد عباس
یوسف اردلان
آلمان- هانوفر  25 اوت 2017  سوم شهریور١٣٩٦

با درود بە حضارارجمند و تسلیت فقدان عزیزمان عباس بە ویژە بە هما، مینا، وخلیل گرامی.

   بر این باورم درآن هنگام  کە بە ظاهرعزیزی را از دست میدهیم، اورا در خود جاودانە خواهیم کرد و بەدرازای عمرمان با او آنگونە کە میخواهیم خواهیم زیست، یادش گرامی، راە پر فراز ونشیب مبارزە با استبداد، واستثمار پر رهرو باد.

رسم براین است کە هرکس خاطرەای از عزیز سفرکردە بازگو کند ومن هم چنین خواهم کرد؛ خاطرەای بە ظاهر سادە، اما اکنون کە بەآن می‌نگرم پس از٥٤ سال و دوماە، پراست از نکاتی قابل تامل .

تیر ماە ١٣٤٢ (ژوئن١٩٦٣) برای سپری کردن محکومیت ٣ماە زندان بە اتهام رایج آن زمان “اقدام علیە امنیت داخلی کشور”! وازآن من چاشنی توهین بە مقام سلطنت را هم بە همراە داشت، بە زندان شمارە ٤ قصر سپردە شدم، در آن زمان زندان شمارە سە مخصوص زندانیان سیاسی بود کە اکثر زندانیان آن را تودەای ها تشکیل می‌دادند، اما بعد از دستگیری و محاکمە سران نهضت آزادی(مهندس بازرگان،آیت‌اللە طالقانی، دکتر سحابی و دیگران)، نیمی اززندان شمارە چهار را بە زندانیان سیاسی اختصاص دادە بودند(حال این امر بە خواست  آقایان نهضت آزادی بودەاست یا نە مطلب دیگریست) ونیمە دیگر در اختیار دو سرگروە باند قاچاق مواد مخدر بود کە هرکدام بیست نفری نوچە داشتند.

 بە هر جهت  چهار اطاق بزرگ و کوچک در اختیار زندانیان سیاسی(عمدتا نهضت آزادی بود) در کنج یکی ازاین اطاقها کە جای سە نفر بود در کنارجوانی خندە رو، ٢٥-٢٦ سالە پرنشاط و مهربان پتو و وسایل شخصی من قرار گرفت. این موجود نازنین زندەیاد عباس عاقلی زادە بود،  آن‌طرف تر، زندەیاد منوچهر صفا بود با چهرە مهربان ومتین با لبخندی گرم وصدائی بسیار آرام بەمن خوش‌آمد گفت.

این دو ازرهبران “جامعە سوسیالیستهای نهضت ملی ایران” بودند، کە اگر اشتباە نکنم، بە ٤ سال زندان محکوم شدە بودند.

رفاقت بااین انسانها بسیار سادەاست، اگر اهلش باشی می‌توانی دراندک زمانی آن‌چنان ایاق شوی کە گوئی سالهاست کە آنها را می‌شناسی. گرما وشیرینی این رفاقتها کاملا سایە بر محدویت های زندان می اندازد.

توضیح شرایط آنزمان سادە نیست و نیاز بە وقت زیادی دارد کە ازآن می‌گذرم؛ بە هر رو وبەرغم  رابطە محترمانەی میان طیفی کە مذهبی بودند، ازجملە نهضت آزادی، ودیگرانی کە مذهبی نبودند، ویا چپ بودند، فضای عمومی بند کماکان براقلیت غیر مذهبی سنگینی می‌کرد.

ترکیب زندان شمارە ٤علاوە بر اعضای نهضت آزادی عبارت بودند ازحدود شش نفراز دانشجویان سازمان صنفی دانشگاە تهران وابستە بە جبهە ملی ایران وچند دانشجوی منفرد، دونفر از جامعە سوسیالیستهای نهضت ملی ایران، وچندنفر دیگر، دستگیر شدگان حوزە های علمیە  بعد از ١٥ خرداد ١٣٤٢ را نیز بە همین زندان شمارە ٤ می‌آوردند.

باید تغییری در فضای بند بەوجود می‌آمد. زندەیاد عباس باهمان روی خوش ولی کاملا جدی پیشنهاد کرد کە یک روزنامە دیواری راە بیاندازیم کە هم مشغولمان کند، وهم نظراتمان  را با دیگران درمیان بگذاریم. رفقای دانشجو و جوانان دیگر، حتی درطیف مذهبی‌ها، با این طرح موافقت داشتند. در آن زمان ادارە داخل زندان دردست کمیتەای منتخب از خود زندانیان بود کە می‌بایست تائیید آنها را هم بگیریم، کە خود داستانی دارد، وبالاخرە تائییدرا گرفتیم. و روزنامەای دیواری بە‌نام “ندای بند” هر هفتە در ٨صفحە (آ٤) بەقول آن وقتها ورقە امتحانی مطلب نوشتە می‌شد و بە دیوار ٤ اطاق بزرگ وکوچک چسباندە می‌شد. برای کپی کردن عباس سفارش کاربن هائی در کیفیت عالی دادە بود کە کاملا برای پنج نسخە کافی بود. منوچهر صفا(غ.داوود) مقالە اصلی را با طنز ظریفی کە مشخصەی قلم اوبود، می‌نوشت، عباس با انتخاب یا ترجمە کوتاهی از کتابی کە دردست خواندن وترجمە داشت مطلبی تهیە می‌کرد، و دیگران هم با نوشتەهای کوتاە یاری می‌رساندند، کار کپی کردن وگاهی جمع آوری پارەای مطالب از نشریات (عمدتا روزنامەهائی کە بە دستمان می‌رسید) بە عهدە من بود.

من آن زمان دانشجوی جوانی بودم ودرپی کسب تجربە، می توانم بگویم اولین آموزەای کە دریافت کردم این بود کە دراین  فضای گونەگون وحتا ناهمگون برای اجرای کاری ممکن وعمومی می‌بایست دنبال نکات مشترک بود. نوشتن روزنامە دیواری را درزندان تا آن هنگام کسی انجام ندادە بود. در آغاز حتی کارمان بە شوخی گرفتە می‌شد کە بعضا این چنین هم بود.

 [چند سال پیش در اوین عدەای عین همین کاررا کردە بودند و روزنامە دیواریی بنام “ندای بند” نوشتە بودند، و می‌پنداشتند کە برای اولین بار درتاریخ زندانهای ایران، یک روزنامە دیواری را درآوردەاند. همین اتفاق نشان می‌دهد کە اگرشرایط ایجاب کند ایدەها و طرحها امکان وجود پیدا می‌کنند، وتشابە اسمی هم چیزعجیبی نیست.]

 عباس هموارە در پی یافتن نکات مشترک بود، در انتخاب مطالب وسواس زیادی بە خرج می‌داد و بالاخرە مطلبی انتخاب می‌شد کە شادی آفرین ترازمطالب دیگر باشد نە الزاما خندە آور، بلکە حاوی نشانەای از امید وروشنائیی باشد.

      این اولین دیدار، آغاز دوستی همیشگیمان بود، بە رغم تفاوت بینشی در راه مبارزە برای آزادی انسانها، دوستی واعتمادمان نسبت بە هم نگسست. در مهر ماە١٣٤٢ او ومنوچهر صفارا بە همراە زندانیان نهضت آزادی برای مدتی بە زندان برازجان فرستادند، بەقول منوچهر صفا بە کاروان‌سرائی ایمن در دل بیابانی با آسمانی پر ازستارە.

پس از آزادیش اززندان هرازچند ی بنا بە موقعیتی دیدارهای دوستانەای دست می‌داد، تبادل افکاری می‌شد احیانا نشان گرفتن از نوشتە ای یا کتابی.دستگیری های اواخر حکومت محمد رضاشاە این دیدارهارا ازبین بردە بود و حتی پس از آزادی اززندان (آبان ١٣٥٧) نتوانستم با او دیداری داشتە باشم.

در اردیبهشت یا خرداد ١٣٥٨بود برای معالجە و عمل جراحی، مخفیانە بە تهران رفتەبودم، آن زمان زندەیاد عباس در تهران نبود و مدتی بود کە تهران را ترک کردە بود، کلید آپارتمانش واقع در کوچە نادری، دردست رفیق نازنینی بود کە از حضور من در تهران خبر دار شدە بود، هم‌راە سفارش وسلامی دوستانە کلید آپارتمان را از طریق رفیق مشترکمان (داریوش نویدی) برایم فرستاد وگفتە بود کە خودم بە دیدارم نمی‌آیم چرا کە احساس می‌کنم ممکن است تحت مراقبت باشم ولی تاکید کردە بود کەخانە پاک است و من می‌توانم ازآن استفادە کنم.

من کە در راە رفتن مشکل داشتم وبا چوب زیر بغل  جابەجا می‌شدم بە همراە همسر و فرزند شش ماهەام چند روزی در خانە عباس بودیم معلومم نشد کە چرا چند روزی پس از اقامتمان درآن آپارتمان نا آشنائی زنگ زد،  ما، دررا بازنکردیم. پس از چند دقیقە همسایەای کە عباس را میشناختە و میدانستە کە دوستی از دوستان عباس بە این خانە آمدەاست، پشت در آمد، وپس از زنگ زدن گفت : “افراد مشکوکی بەنام آمارگر آمدە اند و اطلاعاتی در مورد خانە شما خواستەاند آنها بر می‌گردند چە می‌توانید بکنید خود دانید.”

 بلا فاصلە تماس با رفیق مشترکمان ممکن شد واو توانست در زمان کوتاهی خودرا بە ما برساند ومن وهمسرم وفرزندم را با اتوموبیل از آنجا ببرد. در حال ترک کوچە نادری بودیم کە اتوموبیل کمیتە همراە با پاسداران وارد کوچە شدند از کنارشان رد شدیم و از دام جستیم.

جان بە در بردە از یورش حاکمان جاهل وجانی اسلامی در ایران، دیدار با عباس درسال ١٩٨٣ مجددا در اروپا برایم امکان پذیر شد. هموارە مستقیم یا غیر مستقیم از همدیگرخبر داشتیم، دوستی و پیوندمان پابرجا بود.  یادم هست چندین سال پیش برای شرکت در جلسە سازمان جمهوریخواە دمکرات ولائیک بە پاریس آمدە بود، بە کلبە فقیرانەام اکتفا کرد و پیش من آمد و حتا مرا هم همراه خود بە جلسە عمومیشان برد. اتفاقا مجلە چشم انداز ایران را کە حاوی اسنادی در مورد کردستان است  در میان کتابهایم دید، بە رسم وسیاق زمانهای دورآنرا همراە خود برد وکپی شستە رفتەای از آن را برایم باز پس فرستاد. یاد او هموارە برایم زندەاست، موریس تورز(رهبر حزب کمونیست فرانسە درزمان اشغال نازیها و بە اعتباری رهبر جنبش آزادی‌خواهانە ضد نازی) در گفتاری در مورد سازماندهی می‌گوید در درورانهای مختلف روی آوری بە مبارزات سیاسی تفاوتهای گاها فاحشی باهم دارند، در برآمدهای انقلابی مشکل بتوان سرە را از ناسرە تشخیص داد؛ اما در برهەهای سنگین سکون فقط کسانی کە ظرفیت وجوهر مبارزاتی وانقلابی دارند بە صفوف مبارزە می‌پیوندند. عباس عاقلی زادە، درفاصلە سالهای ١٣٣٢ تا ١٣٥٦ هفدە بار بازداشت وزندان حکومت پهلوی را تجربە کردە بود. ودرتبعید اجباری اروپاهم دمی از تداوم مبارزە علیە ادبار حکومت جهل واستبداد واستثمار اسلامی ایران باز نەایستاد. این چنین است کە می‌توان گفت عباس از تبار انقلابیونی بود کە موریس تۆرز وصفش را کردە است.

 

دوستاران و همراهان عباس عاقلی زاده

عباس عاقلی زاده، عباس دوست، همنشین،  همراه، همرزم یکدل و پاکباختۀ ما، دیگر نیست (١٩ مرداد / ١٠ اوت).  سالها بود که بیماری درمان ناپذیری بر او چیرگی می­گرفت.

زندگی عباس زندگی مبارزه برای استقلال، آزادی و برابری بود. پیکاری برای رهائی از جهان بهره ­ها و بهره کشیها و در راستای  بهروزی و بهزیستی مردمان: جهانی بیگانه با ستم زر و زور و زنجیر و زندان.  عباس این مبارزه را از سالهای دانش­آموزی و در نهضت ملی کردن نفت به رهبری دکتر مصدق آغاز کرد:   نخست در حزب زحتکشان ملت ایران بود که به فعالیت سیاسی پرداخت  و آن زمان که رهبری این حزب به نهضت ملی پشت کرد و به مخالفت با مصدق برخاست، او هم  همچون اکثریت بزرگ فعالان و تودۀ حزبی، به همراه خلیل ملکی و در چارچوب حزب زحمتکشان ملت ایران (نیروی سوم) همچنان در طریق نهضت ملی پایدار ماند و همچنان و در همه جا، همراهی و همکاری با مصدق و دولت  ملی او را پیگیرشد.

آن جنبش و آن سالها و همۀ پست و بلندهایش، بر دیدگاهی استوار بود که  نه جهان را اردوگاهی می­دید  و نه این چنین می­خواست. چرا که در واقع جدائی و گذر از چنین دیدگاهی بود و از همین رو بیانی  از واقعیت ناهمگونی شد که “دنیای سوم” نام گرفت و در فرداهای جنگ جهانی دوم، سنگ بنای جنبش کشورهای غیر متعهد شد.

عباس از جملۀ مبارزان راه برابری انسانها بود و درپی خلیل ملکی بود که درین راه گام نهاده بود، راهی که هربار و هرکجا، می بایست از نو یافت،  ساخت و پیمود. چرا که نسخه ای عام و دستورالعملی  جهانشمول و مرجع تقلیدی واجب الاطاعه وجود ندارد.  این چنین است که درینجا هم استقلال در عمل و دوری از وابستگیهای اردوگاهی، از جملۀ شرایط اصلی موفقیت در نبرد برای برابریها  می گردد.

عباس از آن پس  از جملۀ آنانی بود که هرگز ضرورت مبارزه با وابستگیها و پیکار برای آزادی و حقوق مردمان را به فراموشی نسپرد و هر جا که بود و آن زمان که می بایست،  بیهراس، یکسره تلاش و کوشش می شد.  در  دوران آریامهری، عباس دو بار هم به زندان افتاد و ماهها و سالهائی را در زندان گذراند اما این همه موجب آن نگردید که لحظه ای به انفعال و خاموشی تسلیم شود.   عباس از جملۀ  ٥٨ نفرامضاکنندگان بیانیه ای بود که دریازدهم آبان ١٣٥٦، در تهران انتشار یافت و اعلام می کرد که “نظامی که در ٢٤ سال اخیر قدرت سیاسی و اقتصادی را در کشور ما اعمال می کند با بحران آشکاری روبرو شده است”. این” بحران عمیق” هم از”وابستگی حیات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور به منافع قدرتهای استعماری” سرچشمه می گیرد و هم از “فضای خفقان آور سیاسی و نفی آزادیهای اجتماعی”  در جامعه.  بیانیه، ترازنامۀ ٢٤ سالۀ نظام آریامهری را به دست می دهد تا براین نکته تکیه کند که  یک چنین ترازنامه ای “اعتراض مردم را  اجتناب ناپذیر می نماید”  و از آن پس و با استناد به دستاوردهای گرانبهای انقلاب مشروطیت، اعلام  کند که   “احیای حاکمیت مردم، یگانه شرط لازم و ضروری دفع بحران کنونی است”.

 عباس از بنیانگذاران جامعۀ سوسیالیستهای نهضت ملی ایران (١٣٣٩) بود و در آغاز انقلاب و به هنگام  تشکیل جبهۀ دموکراتیک ملی ایران (١٤ اسفند ١٣٥٧) و  در دوران نخست فعالیت آن (١٣٥٧-٥٨)، همو بود که نمایندگی جامعه در جبهۀ دموکراتیک ملی ایران را  بر عهده داشت و جبهه را از حضور و همکاری فعال خود  و یارانش برخوردار می داشت.  آن “بهار آزادی” به سرعت نور، به ظلمات خونین زمستان سخت سرکوب و زندان و شکنجه و اعدام بدل شد و عباس هم به همراه  خانوادۀ  کوچکش همچون صدها هزارایرانی دیگر،  به ترک وطن ناگزیرشد (تیر ١٣٥٩) و پس از قریب دو سالی اقامت در اتریش، به  آلمان نقل مکان کرد (فروردین ١٣٦١) و چند ماهی بعد بود که شهر هانوفر را برای محل اقامت قطعی خود بر گزید.

 عباس بیش از نیم قرن مبارزه بود: از آن ماههای آغازین سال سی که  در دکه ای کوچک، در نزدیکی میدان بهارستان، به کار  و کسب مداد و کاغذ و دفثر و کتاب پرداخته بود  تا امروز  که درین غربت ناگزیر و ناخواسته، چهرۀ خندان و همواره پویان و همیشه در خدمت “کارگاه ایرانیان” هانوفر بود و یکی از بنیانگذاران “شورای موقت سوسیالیستهای چپ ایران” و یار کوشا و پایدار  و عضو شورای همآهنگی”جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لائیک ایران”  .

عباس تداوم در مبارزه بود. صمیمی و هشیار. همچنان  و همواره کوشش و تلاش برای آزادیها و برابریها و  آکنده از همبستگیها و همراهیها. همواره همچنان بودن که راه دراز است و استوار و پایدار باید بود. عباس در کار جمعی، افتادگی بود و ایثار. هیچ اهل منم منم نبود و هیچ از خود نمی گفت.  عباس  مالاما ل بود از ذوق و شوق زندگی. به گفتۀ  آن دوست، عباس چنان شوخ طبعانه  و بخوشی از  زندان می گفت که شنونده ای گفت “ما را به هوس انداختی که ما هم برویم و ببینیم! “.  خنده  رو و خوشرو، در مراعات اصول هرگز کوتاه نمی آمد و استوار می ماند و پایدار. اهل سخن و گفت و شنود بود و هیچ اصلی رادر پی دستیابی به این و آن توافق، به مسلخ سازشها روانه نمی کرد. با او همه چیز روشن بود و در همراهی او، راهها هموارتر می نمود و شادمانه و سبکبارانه پشت سر گذاشته می شد.

یادش بیدار. راهش پایدار. با همدلی و همدردی با هما، مینا و خلیل.

رسول آذرنوش، احمد آزاد، م.آزرم، فرهاد آسور، باقر ابراهیم زاده، بانو اسکندانی، قادر اسکندانی، سیمین اصفهانی، رضا اکرمی، صدرالدین الهی، شهین امیری، بهمن امینی، مرجان انصاری، منصور انصاری، مهدی برزین، فرامرز بهار، ناصر پاکدامن، امیر پیشداد، پروین تاج، تقی تام، اسفند جاوید، فلور جاوید، میهن جزنی، علی جلال، فرشید جمالی، اشرف حاج سید جوادی، علی لصغر حاج سید جوادی، علی حجت، شاهو حسینی، نسیم خاکسار، مهدی خانبابا تهرانی، بهروز خسروی، رضا درخشان، مهرداد دروش پور، احسان دهکردی، مهدی ذوالفقاری، محمود رحمانیان، ناصر رحمانیان، ناصر رحیم خانی، محمود رفیع، احمد روناسی، مجید زربخش، هوشمند ساعدلو، اکبر سردوزامی، اکبر سوری، بهروز سیاح پور، بهزاد سیاح پور، هوشنگ سیاح پور، اسد سیف، اکبر سیف، حماد شیبانی، علی شیرازی، مانی شیرازی، کامران صادقی، منوچهر صالحی، جمال صفری، علی صمد، مسعود علوی بحرینی، بهروز عارفی، فرزانه عظیمی، مسعود فتحی، ملیحه فرهنگ، وجیه قاسمی، شهرام قنبری، هایده قهرمانی، کیان کاتوزیان، مقصود کاسبی، بهزاد کریمی، حجت کسرائیان، زریون کشاورز، رضا کعبی، رئوف کعبی، ثریا کهزادی، علی گوشه، علی متین دفتری، هدایت متین دفتری، مصطفی مدنی، باقر مرتضوی، محمد مروج، نواز مصلی نژاد، بهروز معظمی، مجتبی مفیدی، اصغر منجمی، سیامک مؤید زاده، فردوس میرآبادی، انور میرستاری، محسن نژاد، حسین نقی پور، ضامن علی نیرومند، شیدان وثیق، هرمز هوشمند، محسن یلفانی.

 

کیومرث صابغی

دوستان برگزار کننده با سلام
گر چه آشنایی من با عباس با آغاز – جدل – شروع میشود لکن در طول ملاقات‌های تشکیلاتی و همچنین سفر وی به امریکا , که در تماس نزدیکتری قرار گرفتیم , با رفتار انسانی رو به رو شدم که به نیکی و راحتی میتوان آن را به قول هو چی مین “انسانیت سو سیالیستی ” نامید . یعنی روانی به دور از خود پرستی , پرهیز از کینه و باور به نیک کرداری بدون نیاز به پاداش . ایکاش این ویژگی عباس را همه خادمین و باورمندان به مذهب شیعه اثنا عشری ایران میداشتند تا عباس میتوانست لا اقل لبخندش را بیشتر پیام آور کند. عباس جان اگر چه دیر باهات آشنا شدم لکن جایت بسیار خالی است . میبوسمت کیو مرث صابغی.

 

هرمز هوشمند

دوستان عزيز،

خبر اندوهگين فوت دوستمان عباس را شنيدم و خاطرات او و شورا برايم زنده شد. به شما دوستان و خانواده عباس تسليت ميگم و اميدوارم زندگى پر بارش و خاطرات خوبى كه با أو داشتيم تسلى بخش باشد.

 

عاطفه گرگین، فرانسه
خبر در گذشت دوست و برادر گرنقدرم  عباس عاقلی زاده  را در شرایطی ابری  که امروزه  جهان شمول است  دریافت کردم.

این خبر  غم انگیز در شرایطی بما رسید   که  شهر وندان و شهروندزادگان این  جهان از دو طرف   سرمایه و ارتجاع  مورد حمله و شخم  قرار گرفته اند.

عباس عاقلی زاده که عمری بر علیه این دو دیدگاه  سرمایه و ارتجاه جهانی کوشیده بود این جهان پر از خشونت را ترک نمود تا جای دیگری کمی بیاساید.

فقدان این انسان ارزشمند را به خانواده  محترم او خصوصا به هما ی عزیز و مینا و خلیل به

دوستان او و به شما تسلیت می گویم.

 

پیام به کمیته برگذارکننده مراسم بزرگداشت-هانوفر
مهرداد درویش پور

  24 اوت 2017

دوستان، رفقا!

متاسفانه بخت آنرا نیافتم تا در مراسم یادبود دوست و همرزم عزیزمان زنده یاد عباس عاقلی زاده حضور یابم.

وداع جاوان عباس شاید بیش از هر زمان دیگر دلتنگ مان ساخته است و زنگ ها عقربه زمان را برای ما و نسلی که  دهه ها است بی هیچ پشتوانه و انتظاری برای آزادی  و عدالت پیکار کرده است، به صدا در آورده است. او با کوله باری از رویای های تحقق نیافته اما توشه ای پربار از ایستادگی، رواداری، دادخواهی، اراده و باوری راسخ به روزگاری بهتر، در نیمه راه ما را در جبهه های گوناگون پیکار ترک کرد.

رفت که بگوید پیرمرد مدتها است ادای سهم خود را در مسیر آزادی و عدالت از عصر مصدق تا به امروز کرده و اکنون نوبت دیگران است که مشعل ماراتون آزادی را  از دست های لرزان و جان از نفس افتاده او گرفته و به پیش روند. در روزگارانی که آرمان گرایی شوری بر نمی انگیزد و سکوت و سکون یا باری به بهر جهت جای خیزهای بلند جسورانه به قصد تغییر را گرفته است، از دست دادن یاران پر استقامت و پایداری همچون عباس، زیانی جبران ناپذیر است. نه تنها از همین امروز دلتنگ دوباره ندیدن چهره پیرمردی شجاع، شوخ طبع و پرامید هستیم، بلکه نگرانی از پر نشدن خلا  او در نسل آینده وجودمان را پر کرده است. با این همه، گویی همراهان و همرزمان او به رغم تمامی زخم ها، خستگی ها، توانی اندک و دلی ناخرسند از زمانه، با خود و دیگران پیمان بسته اند که اراده معطوف به آزادی عباس را پی گیرند و در کوه غیر ممکن ها تونل زده و برای تحقق آرمانهای جمهوری، لائیتیسیته، دمکراسی، عدالت و برابری در ایران به رزم خود ادامه دهند. یادش گرامی و جایش در نزد عزیزان و دوستان و همرزمانش سبز باد!

 

 وحیدی

عباس انسانی که وجودش به اطرافیان آرامش میداد، مبارزه برایش زندگی بود.  در این راه آرامش نداشت، صبور و بردبار، سالهای پایانی زیستش  برای همه آدمیانی که اورا میشناختند، درد آور، روانش شاد، بدین وسیله همدردیم را با همه بازماندگان، و جامعه مبارز، میهنم با از دست بدن  مبارزی، بیقرا را ابراز میدارم،  آرزوی ادامه راه مبارزه اش دارم.

 

 

یاد عباس آقا گرامی و خاطره ی عزیزش « تا جاودان جاویدان در تکرار ادوار» ماندگار

م – بهمنی

ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد

چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد

«حافط»

صدای دوستم را تلفنی، هفته ای چند بار می شنیدم، اما خودش را نزدیک به  چهل سال می شد که ندیده بودم! به قصد دیدن من از راه دور و درازی آمده بود و تازه از راه رسیده بود!  نشسته بودیم  و شادی زیبایی به رویمان آغوش گشوده بود! ناگهان ابرام آشفته از راه رسید و پنداری که میهمان را نمی بیند … بدون سلامی گفت : احمد عباس مرد !

نگاهم را ناپیدای دوری ربود و شادی دیدار دوست به حزنی قریب بدل شد! پنداری در دهلیز لغزان رازها قرار گرفته بودم و لذت گذشته ی نزدیک، یله بر خیال ها، رها شده بود! سکوت اندوهباری اطاقک مرا از خود لبریز کرد! انگار در معرفت شناخت اقیانوس بی کرانه ی مجهولی غیر قابل درک، منگنه  شده بودم! چرا باید عباس بمیرد؟ چرا باید عباس ها بمیرند؟ اصلا مرگ چیست و چرا آدمی در چنبره ی زمان گرفتار آمده است؟

بن مایه ی این  شمعدان های روشن حیات چیست که  درد و فغان پیری و مرگ، در پهناورترین نقطه ی عقلانی و شعور ما همچنان حاکم است. پرسش های آدمی پایان ناپذیراند و شاید تنها چیزی که بتواند از اندوه رفتن بکاهد، خود رفتن است!

چون بماند آب جوی از رفتار

شاخه ای خشک ماند و برگی زرد

آمدش باد و با شتاب ببرد

« هر زایشی امتزاجی ست از پیدایی و رشد و بیداری و عشق ورزیدن، درد و تکرار و درخشیدن و سرانجام مردن و تاریکی. این قانون یاوه یا پوچ یا بیهوده، مظهر کل قانونمندی تغییرناپذیر طبیعت است.»

ما و جملگی پدیده های هستی در زمین و در فضا، از این قانون بلافصل که آمیزه ای از شعور و بلاهت است مستثنی نیستیم.

بودن و الزام آورترین پدیده ی هستی یعنی عشق، در احساس و هیجان ما می درخشد و  از این روست که به باور من  هستی و نیستی، هسته ی بنیادین بقا را در کل کیهان ابقا می کند.

چنین به نظر می رسد که معادله ی مرگ و زندگی را، نمی توان تغییر داد، زیرا تغییر عناصر، در چهارچوب طبیعت،  کار را نه فقط آسان نمی کند، بلکه گره ها را کورتر و غم آدمی را، در پذیرش ناتوانی خویش، افزون تر می سازد .. درست شبیه جنگ پلنگ ها و غزال ها!

حال که آدمی قادر به حل قضیه ی پیچیده ی مرگ نیست  شاید بهتر آن باشد که، راه حل دیگری برای استمرار زندگی بیابد.

در نوشته ای از فدریکو گارسیا لورکا خواندم، آن زمان که دوست باوفایش در میدان گاوبازی کشته می شود و قبل از اینکه مرثیه ی بلند و زیبایش در رسای او  بسراید … می نویسد:

وقتی اگناسیو کشته شد به این واقعیت پی بردم که سهمناک ترین تراژدی زندگی، مرگ است. مرگ تمامی معیارها، آرزوها، نیازها و عشق های شورانگیز حیات، و راز و رمزها و شگفتی ها را در هم می ریزد و به آدمی می قبولاند که ستون های بلند و به ظاهر مستحکم و هندسی طبیعت بر شالوده ای لرزان قرار گرفته و هر لحظه از زمان و در هر مکان سقوط شان حتمی ست !

و پرسش این است  که چرا حیاتی اینگونه باید وجود داشته باشد اینچنین که لورکا توصیف می کند ؟

معادله ی مرگ و زندگی، این دو عامل گردن کش فرگشت، در آفاق طنین انداز است. چاهی عمیق و کوهی گردن فراز … سپیدی و سیاهی … لذت و درد .. حیات و مرگ … آیا این به ذهن پدیدار نمی شود که ضلع های هندسی حیات بشر  در هم ریخته و ناموزون است؟

و اما با اینهمه و با وجود حضور دیو سیاه مرگ، من و ما، عاشق زنده بودنیم  و زنده بودن را با زشتی ها و خشونت ها، با تلخی ها و دردها، با تجاوزها و بی عدالتی ها و عدم آزادی هایش دوست می داریم .

دریغ که گریه هایمان امان ناپذیرند و اندوه مان قطره های بارانی ست که بر سینه های عاشق مان می بارد و عقلمان این مخزن رازهای جهان،  از غم های گران می نالد

کیست تا به من بگوید چرا مرگ با خنجر زهرآلودش، سینه بیداری و آرامش و عشق را می درد ؟. این حکمت مسخره از کدام سرچشمه ی خون آلودی روان شده است. ایا آدمی از خمیرمایه تضادها پرداخته شده؟ ایا این همه انسان را تا مرز حیرت نمی کشاند ؟

کاش می شد جبر اجتناب ناپذیر مرگ را معکوس کرد و این نظم ابله هانه را در هم ریخت. چرا که جدایی از زندگی، تلخ ترین حنظلی ست که طبیعت در وجود آدمی نهاده، تا اندوه رفتن را مضاعف کند.

با این حال بگذار چشم هامان را ببندیم، عشق مان در آغوش کشیم و غم مرگ را از یاد ببریم و بپذیریم که ماهیان شعور در دریاچه ی هستی با روح پنهانی آب، هم آغوشی می کنند و زندگی را استمرار می بخشند.

عباس را می شناختم. سی سال زیستن در کنار بودن او، مرا بدین باور رسانده است که می توانم بگویم : عباس … من با تو هم آوایم … من با تو هم آوازم که تمامی پدیده های جهان، همه ی آنچه تار و پود جسم و جان و خرد را به لرزه در می آورد چیزی جز ذرات نادیدنی و لمس ناشدنی غنچه های معطر آزادی نیست !من با تو هم آوازم که آنچه هست، شادمانی ها، لذت ها، دردها و اندوه های شکننده، رویش ها، بالندگی ها و سرانجام،  تباهی و خاموشی و به خاک بازگشتن است.

باورم نمی شود عباس آقا این روزها تو نباشی! این جا هنوز هم شهر بارانی ست! و من خیس بارانم! هر جا تو بودی، انگار پلشتی ها کمرنگ می شدند. افسوس این را دیر دریافتم … حالا بگو تا ببارد باران. تا پژواک آوازهایت دوباره جان بگیرند و مستانه تا دریای لبخند مردمان بخرامند ..  بگو تا ببارد .. تا از اسطوره ها بیرون رویم و در پیدایی گل سرخی شکوفا شویم … بگو تا بیارد آنجا که تجمع بیکران زندگی ست!

چنین گمان دارم که عباس باور  داشت، زندگی سروش جاودانه ی تپش های قلبی ست که آرامش نمی پذیرد. دلی که از نغمه ی دلپذیر تپیدن خسته نمی شود و در ابدیت خاموشی ناپذیر جهان درون خویش، همچنان شعر بلند زندگی می سراید.

آن روزها … احتمالا  سی سال پیش، ما در انجمنی گرد هم آمده بودیم ! و من آن زمان جوانکی بودم، محصور در اندیشه ای که، از چند و چونش هیچ نمی دانستم!   و نوع نگاه خود را، مظهر بلافصل تغییر ناپذیر هستی، و معمار بی بدیل جامعه ای  عاری از ستم می انگاشتم.

انجمن ما دوامی طولانی نداشت … شاخص ترین اعضای انجمن، نخست آقای اسلامی بودند و بعد آقای عاقلی زاده و سعید و ابرام و …..

من از گذشته ی مبارزاتی عباس آقا، چیز زیادی نمی دانم، اما جسته گریخته چیزهایی شنیده ام!

شنیده ام در هر مجلس و محفلی، زندگی  را شکوفا و گیسوی بلند و پراکنده ی حیات را با ریسمان عشق به هم می بافته است.

عباس انسانی از تبار آنانیکه نگاه می کنند نه اینکه فقط  ببینند. بودنش در جمع یاران، جان را به غلغله ی بودنی سرشار می کشاند!

غروب یک روز زمستانی یا اینکه تابستانی، فصل اش را دیگر  یادم نمانده  است. من دنبال دوستی می گشتم به این خیال که شاید در کارگاه سابق  باشد، به آنجا مراجعه کردم. آن دوست آنجا نبود اما دیدم عباس آقا، تنهای تنها، دست اش را روی میز گذاشته و نشسته است. سلام کردم … پاسخم داد. اما نه مثل همیشه گرم.

آن روزهایی که داستان ما بر بسترش روان بود من بیش از بسیار ودکا می نوشیدم.

روبروی عباس آقا نشستم و گفتم : عباس آقا موافقی امشب، با مستی، غم را  دست به سر کنیم تا برود رد کارش؟ گفت : اینجا شراب هست اما هر چه گشته ام ودکا پیدا نکردم.

گفتم عباس آقا الان برمی گردم … رفتم از کیوسک سر خیابان  یک بطر ودکا خریدم و برگشتم ….

نشستیم … هی ریخت خوردم و هی ریختم نوشید .

راستی این چه حال و حکایتی ست که مستی آن روزها بسیار خوش تر از این بود

الکل حالا دیگر بیشترین تاثیر خود را در ژرفنای تن و جانمان رسوخ داده بود. اوج مستی و گرمای مطبوع می، در همه ی قلمرو هستی خویش احساس می کردیم .

آن جاذبه ی خوش و حالت هر دم افزون حذف کننده ی پرهیز و پرواها و آن سبکی رخوتناک و کیفیت جادویی انگورستان ها، حقیقتا که موهبت اعطایی ایزد آب ها ست .

حالا ما در اندهگنانه ترین مستی ها و سبک روح ترین بی خویشتی ها غوطه ور بودیم .

به رهی دیدم برگ خزان

پژمرده ز بیداد زمان کز شاخه جدا بود

طنین آوای عباس آقا سلول های مغزی ام را به هیجان کشانده بود و صدایش چندان گوش نواز بود که زمزمه ی جویباران را به هنگام بوسیدن خاک تشنه ی عشق، به روییدن تدایی می کرد

عباس آقا ترانه را تا به آخر خواند و پس از اندکی سکوت و گرداندن سر از این سو به ان سوی،  به چشمانم چشم دوخت و گفت : حالا تو بخوان.

  • چه بخوانم .. من که خواندن نمی دانم؟  پرسید : آن چیست که : چون بخردان فرزانه سان حل معما می‌کند؟

فهمیدم که منظورش شعر ودکا ست  و من نیز بخشی هایی از آن  را که در خاطر داشتم برایش دکلمه کرد !

گرم شده بودیم و از هر دری سخنی می گفتیم. پنداری مستی جان بخشی هستی مان را در بر گرفته است تا مکنونات ذهنی خویش را بروز دهیم.

عباس آقا گفت : بعضی از بچه ها  می گویند : دوست مشترکمان اصغر، فقط چون زبان بلد است توان انجام دادن این کارها را دارد، آیا تو هم اینطوری فکر می کنی؟  و من در حالت خوش باشی و شنگولی،  گفتم  :  کارایی و توان آدمی  چه ربطی به بلد بودن زبان دارد که دانش و پشتکار ذاتی چیزی ورای زبان دانستن است  و اگر فلانی « اشاره به نام  یکی از دوستان » ده برابر اصغر هم  زبان بلد بود باز نمی توانست حتی یابوی لنگ علی قلی خان سردار اسعد را هم  تیمار کند … و عباس اقا بسیار خندید …

و بسیار خندیدیم.

چنین گمان دارم که برخورد آن روزهای من و ما، بیش از حد  کفایت غیرمعقول بود! از این رو  با خود پیمان بسته ام که شاخه ای از گل سرخ و معطر مهربانی ها را نثار تک تک یاران کنم  و  به عباس اقا قول بدهم که بیش از این از جدایی ها سخن نگویم و از وصل ها ی هوش ربا که او عاشق ان بود حرف بزنم … از بوسه ها و در آغوش کشیدن ها که مظهر حیات و بقاست گفتگو کنم. از آن همه مهری که به دانستن و دریافتن و شادمانی هایی که از سر شوق  در نگاهش آشکارا می درخشید و زیبایی هایی که دلش را لبالب از شعف می کرد تعریف کنم و به ستایش از همه ی آنانی بپردازم که به خاطر برپایی جامعه ای عدالت گستر جان باختند و از همه ی آنچه نزدشان عزیز بود گذاشتند و گذشتند

ما وام دار تلاش بی دریغ عباس آقا و همه ی کسانی هستیم که از صدر مشروطیت، توان توفان را تاب آوردند و بی عدالتی ها را به چالش طلبیدند!  شکی نیست که اگر روزی وطن ویران ما از چنگال خونالود دین، این چندش آورترین ابزار تحمیق تودها رها شود تلاش این عزیزان،   وثیقه حفظ آن آزادی و حقوق خواهد شد و ما سوگند می خوریم این دینی که به گردن داریم هرگز فراموش نکنیم .

وپایان سخن …..

حالا ساعت نزدیک ۱۲ شب است،  ابرام پیش ام بود، همین چند لحظه قبل رفت و من اینجا تنها … و در این تنهایی در خیال شده ام و خیالم را بسوی آقای عاقلی زاده  پرواز داده ام … به آنجا که اوست … نمی دانم کجاست. اما انگار هست و آنجا  زندگی می کند! و من احساسم  را در قالب این واژه ها، به او تقدیم می کنم …

من از بارش باران عشق  سخن می گویم

که عزیزی چون تو را،

به غربت تبعیدی دل ما، هدیه کرد .

زنده بودن نشان بیداری ست

و عقل نشان نشاط

و عشق گرمای دستان تو است

در ترنم ساز ناسزاوار روزگار

دردها، حجم هجوم آفت های زمانند

که در  تن و جانمان می کاوند

و می جوند جوانه های شادی

و می درند سینه های شادمانی را!

اما هنوز و همیشه  اینک توئی که می آیی،

با افسونی بر لب و قلبی سرشار تر از دیروز

ومستانه رم می دهی آفت های نازیبای  جدائی ها را،

و با نگاهت، می نشانی،

گلبوته های دوباره ی زندگی، در باغ های خیال

و می نوازی، ساز شورانگیز شیدایی!

و با زبان  سوزانت زمزمه  می کنی،

دیدار بی اندوه  دوباره را!

.. .. .. .. . .

می جویمت در بیت بیت عاشقانه های حافظ شیراز

می یابمت در شالی های شیدایی و شراب

و فاتحانه بر اسب بلند بالای اندوه می نشینم

و به دشت سبز دوستی ها می آیم،

تا انجا  آوازت را دوباره بشنوم

وقتی که می خوانی:

جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم

سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم

۱- در این یادنامه اشعار و نوشتاری از اندیشمندان و فرزانگانی چون:  حافظ، نیما،  شاملو،  رمزی و اخوان به وام گرفته ام!

 

 

رفیق عباس عاقل‌زاده از میان ما رفت
شوراى موقت سوسياليست هاى چپ ايران

٢١ مرداد ١٣٩٦، ۱٢ اوت ٢۰۱٧

 عباس‌عاقلى‌زاده رفيق عزيز ما، مبارزی ديرين در راه استقلال، آزادی، عدالت اجتماعى، برابری و سوسیالیسم و عضو شوراى موقت سوسياليست‌هاى چپ ايران بود. در بامداد 10 اوت ٢٠١٧ برابر با نوزدهم مرداد ١٣٩٦ پس از بیش از شصت سال مبارزه عليه استبداد و بى عدالتى به خاموشى گرائید.

عباس عاقلى‌زاده در ميان مبارزان راه آزادی ايران چهره‌اى آشنا و فراموش نشدنى است. او از سال‌هاى جوانى تلاشى خستگی‌ناپذير براى آزادی و بهروزى مردم ایران آغاز كرد. از ياران خليل ملكي در نیروی سوم بود، خود را در كنار دكتر محمد مصدق در ملى کردن صنعت نفت مى‌‍ديد و هم‌راه او عليه ديكتاتورى محمد رضا شاه و حاميان داخلى و خارجى رژیم پادشاهی مبارزه كرد. او خود را سوسیالیستی آزادی‌خواه و دموکرات می‌خواند. در اين دوران چند بار به زندان افتاد.

با استقرار جمهوري اسلامي و آغاز دوراني جديد از استبداد و واپس‌گرايى در كشور ما، عباس به مقاومت و مبارزه با نظام حاكم برخاست. در جبهه دمكراتيك ملى يكى از فعالان پيگر این حرکت بود. او سرانجام ناچار به ترك ايران شد و به اروپا  (آلمان) مهاجرت كرد.

در دوران تبعيد دمی از پای ننشست و با اشكال گوناگون به مبارزه خود با جمهورى اسلامى در جهت براندازی آن و برای استقرار رژیمی مبتنی بر جمهوری، دموکراسی و لائیسیته، ادامه داد. فعاليت‌هاى او چه در سطح شهر هانوفر، مانند بنيان‌گذارى كارگاه ايرانيان، كانون زندانيان سياسى و كانون كنشگران سوسياليست و دموكراتِ هانوفر و چه در پهنایی فراتر مانند هم‌راهى در شکل‌گیری شوراى موقت سوسياليست‌هاى چپ ايران و عضويت در آن و هم‌چنین، و به‌ویژه، همراهى در شکل‌گیری و پیگیری فعالیت جنبش جمهورى خوهان دمكرات ولائيك آيران، یادآور مبارزات خستكى‌ناپذير و مداوم اوست.

او هميشه شاد، پر انرژى و پر اميد بود و  اين روحيه را به هم‌راهان و نزديكان  خود نيز منتقل مى‌كرد. چهره بشاش و خندان عباس از خاطر دوستان، رفقا و ياران او نخواهد رفت. بى‌شك مرگ او براى خانواده و دوستانش، برای جنبش آزادی‌خواهانه مردم ایران و برای ما رفقای او ضايعه‌اى بزرگ است،

نام و ياد عباس عاقلى‌زاده و تلاش‌هاى او در راه آزادی و سوسیالیسم در ميان همه‌ی پويندگان اين آرمان‌ها هم‌واره زنده خواهد ماند.

یاد وخاطره عباس عاقلی زاده گرامی باد
روابط
عمومی سازمان راه کارگر

20.08.2017

چهره ای آشنا ودوست داشتنی، ازمیان ما رفت. تبعیدیان شهر هانوفر وکوشندگان راه آزادی وبرابری و حرمت انسانی ،یکی از یاران شریف وخستگی ناپذیرشان را ازدستدادند. عباس عاقلى زاده را میگوییم که در میان مبارزان چپ وآزادیخواه، چهره اى آشنا و فراموش نشدنیست. عباس از یاران زنده یاد خلیل ملکی و عضو فعال و موثر شورایموقت سوسیالیست های ایران بود. بخاطر فعالیت های سیاسی اش در رژیم شاه دستگیر و زندانی شد، و مدتی از زندانش را در زندان دژ در شهر برازجان گذراند. او پس ازسقوط شاه از فعالین جبهه دمکراتیک ملی بود، که با شروع سرکوب و دستگیری ها و زندان مجبور به ترک ایران و پس ازمدتی آوارگی درشهر هانوفر آلمان مستقر شد. همهما تبعیدیان شاهد تلاش شادمانه، انسانی و شبانه روزی وی در مبارزه علیه رژیم اسلامیبوده ایم. این تلاشها دربنیانگذاری کارگاه ایرانیان، کانون زندانیان سیاسی، کانونکنشگران سوسیالیست ودمکرات هانوفر و در بسیاری از زمنیه های دیگر خود را نشان میداد. او در هر تشکل و یا تظاهراتی علیه رژیم وبرای آزادی زندانیان سیاسی ودفاع ازصلح وترقیخواهی، حاضر بود.

بی شک با درگذشت رفیق عباس عاقلی زاده، جنبش ترقیخواه و سوسیالیستی ایران یکی ازشریف ترین و پیگیرترین یاران خود را از دست داد. سازمان راه کارگرصمیمانه بهخانواده وی به ویژه همای عزیز و فرزندانش مینا و خلیل و تمامی رفقا ودوستان اش تسلیت میگوید و خودرا در غم فقدان این رفیق صمیمی شریک میداند. بی شک ما یاران او،یاد و خاطره اش را با مبارزه علیه رژیم اسلامی وبرای آزادی وسوسیالیسم زنده خواهیم داشت. باشد که تلاش هایمان نویدبخش فردایی روشن درآزادی وبرابری ورفاه برایمردمان ایران ومنطقه خاورمیانه باشد.

 

سازمان راه کارگر- هانوفر

یاد عباس عاقلی زاده را گرامی بداریم عباس عاقلی زاده یکی از پیشکسوتان مبارزه در راه آزادی و دموکراسی و برابری انسانها سرانجام پس از چند سال تحمل بیماری یاران خود را تنها گذاشت، و ما را از وجود پُر از مهر و صفای خود محروم ساخت. عباس آقا با روحیه شاداب خود فضای غمزده تبعید را سرشار از زندگی میساخت و فردایی پُر از بهروزی را نوید میداد. او براستی از جمله کسانی بود که امید را ناامید نمیکرد و همواره با روحیه خود بذر حرکت، زندگی و مبارزه علیه تاریک اندیشی را در اطراف خود پخش میکرد. عباس آقا یکی از سازمانگران خستگی ناپذیر حلقهای بهشمار میرفت که پیرامون خلیل ملکی گرد هم آمده بودند. او بر اثر فعالیت سیاسی علیه سلطنت مدتی را در زندان رژیم شاه سپری کرد. کسانی که با او در زندان شاه همبند بودهاند از روحیه مقاوم و شاد او خاطرههای فراموش نشدنی در سینه دارند. اکنون عباس در میان ما نیست تا برایمان ترانه سنگ خارای مرضیه را بخواند و »از انجمنها« سخن بگوید. اندوه ما در غم از دست دادن او در واژهها نمیگنجد و خاموشی کسی که در زندگی یک آن به خاموشی تن نمیداد چنان سنگین و هستیسوز است که با دشواری میتوان آن را باور کرد. ما درگذشت عباس آقا را به هما، مینا، خلیل و همه یاران وفادار او تا دم مرگ تسلیت میگوییم، و یاد او را همواره در نبرد با تاریکاندیشی و بهره کشی پاس میداریم.

 

مبارزی دیگر از میان ما رفت
کمیته خارج از کشور سازمان فدائیان (اقلیت)

 ۱٨ اوت ٢۰۱٧، ٢٧ مرداد ۱٣۹٦

     با کمال تأسف با خبر شدیم که سرانجام عباس عاقلی زاده پس از دوران سخت ابتلا به بیماری آلزایمر در روز ۱۰ اوت ۲۰۱۷ معادل ۱۹ مرداد ۱۳۹۶ در هانوفر آلمان در گذشت.

     او که مبارزه ی خود را بر علیه دیکتاتوری سلطنتی از اوان جوانی آغاز کرده بود به یاران خلیل ملکی در نیروی سوم پیوست و برای ملی شدن صنعت نفت فعالیت زیادی کرد و تا پایان رژیم ارتجاعی شاهنشاهی بارها به زندان افتاد. با استقرار رژیم فوق ارتجاعی و قرون وسطایی جمهوری اسلامی مبارزه ی وی در جبهه ی دموکراتیک ملی با شدت بیشتری ادامه یافت و سپس جهت استمرار فعالیت خود ناگزیر به ترک ایران شد و به آلمان رفت. وی به گواهی رفقای نزدیکش سوسیالیستی سخت کوش و خستگی ناپذیر بود و از نویسندگان نشریه ی “طرح نو” ارگان سوسیالیست های چپ بود. بی تردید مرگ او ضایعه یی دردناک برای خانواده، دوستان و جنبش آزادیخواه مردم ایران است.

   کمیته خارج از کشور سازمان فدائیان (اقلیت) بدینوسیله مرگ جانکاه او را به بازماندگان وی تسلیت می گوید و خود را علاوه بر اینکه شریک غم آنان می داند بیش از پیش موظف می بیند که بر تلاش خویش جهت سرنگونی رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی ایران بیفزاید.

 

در گذشت رفیق عباس عاقلی زاده
کمیته مرکزی سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران

در کمال تأسف با خبر شدیم رفیق عباس عاقلی زاده پس از دورانی بیماری سخت درگذشت

عباس عاقلی زاده که مبارزی نام آشنا و کوشنده ای پیگیر در راه استقلال، آزادی و سوسیالیسم و از یاران همیشگی چپ ایران بود، پس از شصت سال مبارزه علیه دو نظام استبدادی به خاموشی گرائید

او از سالهای نوجوانی با تلاشی همیشگی و خستگی ناپذیر در مبارزه با استبداد، تلاشهای خود را از نهضت ملی آغاز کرد و از همراهان خلیل ملکی و از رهروان سوسیالیسم بود. او بارها در راه مبارزه با استبداد شاهی دستگیر و زندانی شد، اما از مبارزه دست نکشید

با استقرار حکومت اسلامی که دورۀ سیاه استبداد دینی و واپسگرایی حاکم گردید، با شرکت فعال در جبهه دموکراتیک ملی یکی از فعلان پیگیر این حرکت بود. پس از ترک ناگزیر ایران و در دوران تبعید دمی از مبارزه علیه سلطه ارتجاع و در جهت بر اندازی آن از پای ننشست. وی از فعالین موسس شورای موقت سوسیالیستهای چپ ایران و همچنین از گوشندگان پر تلاش شکلگیری جنبش جمهوری خواهان دمکرات و لائیک ایران بود

ما ضمن ارج گذاری به تلاشهای او، درگذشت وی را به جنبش چپ ایران و خانواده گرامی و دوستان و بستگان ایشان تسلیت میگوئیم

 

به مناسبت درگذشت رفیق عباس عاقل‌زاده

کمیتە مرکزی کومەلە زحمتکشان کردستان

٢٥ اوت ٢٠١٧

بامداد روز دهم ماە جاری قلب یکی از مبارزان دیرین جنبش چپ و سوسیالیستی و جنبش آزادی و عدالت و دمکراسی خواهی رفیق عباس ‌عاقلى زاده عضو شورای موقت سوسیالیست های چپ ایران برای همیشە از طپش باز ایستاد و همەی یاران و دوستداران و خانوادەاش را تنها گذشت.

رفیق عباس عاقلی زادە از عنفوان جوانی خستگی ناپذیر قدم در راە پیکار علیە دیکتاتوری و راە آزادی گذاشت و در کنار یارانش خلیل ملکی و دکتر مصدق حضور فعالانەای داشت.او خوش نام مبارزان و چهرە بسیار محبوب دوستداران و رفقایش بود. در دوران مبارزە علیە دیکتاتوری شاە چندین بار به زندان افتاد.

  عباس عاقلی زادە که خود را سوسیالیستی آزادیخواە و دمکرات می دانست، در رودرویی با دیکتاتوری شاە و سپس استقرار جمهوری اسلامی دمی از تلاش و مبارزە غافل نماند. در دوران تبعید نیز خستگی ناپذیر در راە اهدافش و در افشای رژیم جنایکار جمهوری اسلامی تلاش می کرد و از فعالیت بازنیستاد.

بدون شک مرگ این مبارز و این سوسیالیست کهنسال ضایعەای برای جنبش سوسیالیستی و عدالت خواهانە و برای همەی رفقا و دوستانش است.

از طرف کمیتە مرکزی کومەلە زحمتکشان کردستان به خانوادە و به همەی رفقایش و به شورای سوسیالیست های چپ ایران تسلیت می گویم و اطمینان راسخ داریم آنچە عباس و عباس ها کاشتەاند از سوی جنبش و مردم مبارز درو خواهد شد و ثمرەاش همان جامعە آزاد و عادلانەای خواهد بود که رفیق عاقلی زادە همەی عمر پربارش را به پای آن نهاد.

درود به رفیق مبارز و دیرین و خوشنام عباس عاقلی زادە

نام و یاد و پیکار همە مبارزان راە آزادی و سوسیالیسم گرامی باد

 

بمناسبت درگذشت رفیق عباس عاقلی زاده
حزب دمکرات کردستان ایران –کمیته آلمان

رفیق عباس عاقلیزاده را میتوان در زمره انقلابیون و عدالت طلبانی بشمار آورد که علیه دو نظام سلطه گروغیر دمکراتیک مبارزه بی امان داشت. چه آندوره که در جمع ملی گرایان جبهه ملی ایران ( نیروی سوم) بود، و چه در صف سوسیالیستهای مستقل ایران مجدانه تلاش میورزید.

وی همواره یکی از پشتیبانان جنبش ملی دمکراتیک ملت کورد محسوب و در تمامی آکسیونهای ضد رژیم جمهوری اسلامی از یاران ملت کرد و حزب دمکرات کردستان ایران بحساب میآمد

حزب دمکرات کردستان ایران – کمیته آلمان صمیمانه به خانواده زنده یاد عباس عاقلیزاده و همرزمان وی تسلیت و فقدان اورا ضایعه ی برای جنبش عدالت طلبی میداند