پیشزمینههای پیدایش انقلاب اكتبر از منوچهر صالحی
پیشزمینههای پیدایش انقلاب اكتبر ۱۹۱۷
منوچهر صالحی
ماركس و انگلس در «مانیفست كمونیست» یادآور شدند كه بورژوازی همه «ملت ها را ناگزیر میكند كه اگر نخواهند نابود شوند، باید شیوهی تولیدی او را بپذیرند و آنچه را كه بهاصطلاح تمدن نام دارد، نزد خود رواج دهند، بدین معنی كه آنها نیز بورژوا شوند.»[1] بهعبارت دیگر، پس از آنكه سرمایهداری در بعضی از كشورها بهوجود آمد و مرحله معینی از انكشاف را پشت سر گداشت، در نتیجه خود به نیروئی بدل شد كه در دیگر كشورهای جهان زمینه را برای رشد و گسترش مناسبات سرمایهداری فراهم ساخت.
بهاین ترتیب، این سرمایهداری خارجی است كه در كشورهای كم رشد و متكی به تولید كشاورزی سنتی به موتور دگرگونیهای اجتماعی بدل گشت. بهعبارت دیگر، سرمایهداری كشورهای متروپل به مثابه نیروئی خارجی از بیرون بر روند مناسبات درونی جوامع كم رشد تأثیر گذاشت و موجب دگرگونیهای اجتماعی در این كشورها گردید.
ماركس در همان دورانی كه میزیست، دریافت كه سرمایهداری انگلستان موجب انكشاف مناسبات سرمایهداری در كشورهای مستعمره شده و از آنجمله در نتیجهی دخالت مستقیم سرمایهداران انگلیسی در ایرلند و هندوستان مناسبات سرمایهداری آغاز به رشد نموده بود.[2] بهاین ترتیب آشكار میشود كه نیروی محركه برای تغییرات اجتماعی در كشورهای «فلاحتی» نیروهای خودی نبوده و بلكه این عامل خارجی است كه در این جوامع وظیفه تغییر مناسبات تولیدی سنتی و استقرار مناسبات تولیدی سرمایهداری را بر عهده میگیرد. همین وضعیت سبب میشود تا روند پیدایش مناسبات سرمایهداری در كشورهای پسمانده از انسجام دیگری برخوردار باشد. در این كشورها سرمایه و نیروی كار صنعتی به آنگونه كه در «مانیفست حزب كمونیست» مطرح شده است، همسو و همزمان با یكدیگر رشد نمیكنند.[3] در كشورهای كمرشد سرمایهای كه به آخرین درجه از انكشاف دست یافته است، بهعنوان سرمایهی وارداتی به جامعهی پسمانده پا مینهد و در این حوزهی تولید با نیروی مولدهای روبهرو است كه دارای ویژگیهای سنتی جامعه پیشاسرمایهداری است. به عبارت دیگر، در كشورهای پسمانده پیشرفتهترین نمود سرمایه در برابر عقبماندهترین لایه نیروی مولده قرار دارد. بنابراین بهجای رشد همسو و همزمان سرمایه و كار، با رشد ناموزون و حتی واژگون این عوامل روبهرو میشویم. سرمایهی پیشرفته و نیروی كار پسمانده در تناقض آشكار با یكدیگر قرار دارند. چکیده آن كه در كشورهای پسمانده پیشرفتهترین بخش از سرمایه مولده كشورهای متروپل كه به سرحد تولید انبوه رسیده است و در نتیجه به بازاری بزرگتر از بازار ملی خویش نیاز دارد، برای گسترش بازار جهانی بهسوی كشورهای پسمانده روی میآورد و میكوشد تا با از میان برداشتن تدریجی مناسبات تولیدی سنتی، این جوامع را به جزئی از بازار جهانی بدل سازد. بهاین ترتیب در این كشورها پرولتاریا، یعنی طبقه كارگران روزمزد باید از دامن مناسبات تولیدی سنتی بیرون آید و در عوض سرمایه مولدی كه در این كشورها به كار میافتد، از جوامعی میآید كه در آنجا مناسبات تولیدی سرمایهداری بهحداكثر انكشاف دست یافته است. پس با ناموزونی روند كار و سرمایه در كشورهای پسمانده روبهرو میشویم كه خودِ این امر سبب میشود تا سرمایهداری در كشورهای پسمانده، یعنی جوامعی كه در آنها این مناسبات در نتیجهی دخالت مستقیم سرمایه جهانی بهوجود میآید، از مختصات دیگری برخوردار باشد.
در این كشورها بحران اقتصادی به تنهائی در نتیجه اضافه تولید بهوجود نمیآید و بلكه از یكسو بحران سرمایهداری در كشورهای پیشرفته صنعتی سبب میشود تا در كشورهای عقبمانده نیز بحران اقتصادی بهوجود آید و از سوی دیگر ناموزونی رشد سرمایه و كار، یعنی عدم توازنی كه مابین فرهنگ تولید مدرن و فرهنگ زندگی سنتی وجود دارد، موجب بحران میشود. بهعبارت دیگر، در كشورهای پسمانده تنها عوامل اقتصادی موجب پیدایش بحرانهای ادواری نمیشوند و بلكه تضاد مابین روند تولید اجتماعی و رسوم وعادات سنتی كه هنوز خمیرمایه زندگی اكثریت جامعه را تشكیل میدهد، نیز سبب نوع دیگری از بحران میگردد.
میدانیم كه از یکسومردم كشورهای پسمانده به تدریج میتواند شیوهی سنتی زندگی خود را تغییر دهد و از سوی دیگر تحولاتی كه در روند تولید این کشورها رخ میدهد، دارای آنچنان كمیت و كیفیتی جهشیاند که سبب از همپاشی سامانه تولید اجتماعی سنتی میگردند. این دگرگونیها كه موجب گسیختگی شیوه زندگی سنتی میگردند و مقاومت اکثریت مردم در برابر پذیرش ساختارهای مدرن سبب چالش اجتماعی و حتی بحران هویت در کشورهای پسمانده میشود.
دیگر آنكه از آنجا كه در این گروه از كشورها نه دانش تولید مدرن و نه سرمایهی كلان بومی وجود دارد تا بتواند در روند تولید پا نهد و به همتا و رقیب سرمایه خارجی بدل گردد، اجبارأ دولت مجبور است این وظیفه را بر دوش گیرد كه بودجه عمومی را در اختیار خود دارد و میتواند سرمایه کلانی را به یكباره در این و یا آن بخش از صنایع مدرن به كار اندازد، روندی که دولت را بهسرمایهدار بدل میکند. به این ترتیب در کشورهای پسمانده بحرانهای ادواری سرمایهداری فورأ به بحران دولت تبدیل میشود. این مكانیسم موجب میگردد تا در این كشورها دستگاه دولت بهطور مدام در مركز كلیه بحرانهای اجتماعی- اقتصادی قرار گیرد. بههمین دلیل نیز دولت در كشورهای پسمانده به نهادی بی ثبات بدل میگردد كه برای ادامه زیست خود به استبداد میگراید، زیرا تنها در بطن این مناسبات سیاسی میتواند موجودیت خود را در جامعه تثبیت كند.
همانطور كه در پیش دیدیم، سرمایهداری در روسیه تزاری در نتیجه دخالت سرمایهداری خارجی در مناسبات سنتی این كشور بهوجود آمد. در نتیجهی اصلاحات ارضی سال ۱۸۶۱ كه خود تحت تأثیر تغییر و تحولات عظیمی كه در اروپای غربی تحقق مییافت، پدید آمد، زمینه برای گسترش تولید كالائی در روسیه فراهم گشت و با گسترش بازار، نخست سرمایهداران خارجی و سپس از طریق همكاری دولت با سرمایهداران بیگانه، شرایط برای توسعه صنایع مختلط تا اندازه زیادی فراهم گشت. در نتیجهی این روند دولت خود به بزرگترین سرمایهدار داخلی بدل شد و در بخشهای عمده تولید و توزیع صاحب نقش انحصاری گشت.
بحران سرمایهداری جهانی در آغاز سده بیست موجب افزایش بحران در اقتصاد وابستهی روسیه گشت و این امر زمینه را برای پیدایش انقلاب ۱۹۰۵ هموار ساخت. بحران مالی سالهای ۰۳-۱۹۰۰ سبب شد تا بسیاری از شركتهای خصوصی ورشكسته شوند. دولت از این وضعیت استفاده كرد و با خرید سهام این شركتها، آنها را به شركتهای دولتی تبدیل كرد و بهاین ترتیب در بخش صنایع كوچك نیز صاحب نقشی تعیین كننده گشت.[4]
بحران اقتصادی این سالها همراه با جنگ علیه ژاپن كه از ژانویه ۱۹۰۴ آغاز شد، موجب بد شدن وضعیتِ زندگی اكثریت مردم شهرنشین گشت. دهقانان نیز باید به جبههها میرفتند تا ارتش روسیه که فاقد سلاحهای جنگی مدرن بود، بتواند با پیكرهای آنان، یعنی با بهرهگیری از امواج انسانی كمبود تسلیحاتی خود را در برابر ارتش ژاپن جبران كند. تلفات انسانی بسیار سنگین در جبهههای جنگ از یكسو و بحران در تولید كشاورزی موجب كمبود مواد غذائی در سطح شهرها گشت.
روستائیان كه جوانان خود را در جبههها از دست میدادند و در نتیجه از نیروی كار سنتی خود محروم میشدند و شهرنشینان بهخاطر بالا رفتن قیمتهای مواد غذائی و كمبود درآمد از اوضاع حاكم بهشدت ناراضی بودند و همین امر بهتدریج زمینه را برای پیدایش جو انقلابی در روسیه فراهم ساخت.
اعتصابات كارگری طی این دوران بهطور گسترده رشد كرد و دامنه اعتصابات در سال ۱۹۰۵ در مقایسه با سال ۱۹۱۷ تقریبأ ۴ برابر بود. با این حال جنبشِ انقلابی كه تا سال ۱۹۰۷ دوام داشت، به دلائل مختلف نتوانست زمینه را برای سرنگونی رژیم تزاری فراهم سازد.
یكی از عواملی كه موجب تثبیت رژیم تزاری گشت، قرارداد صلحی بود كه در سال ۱۹۰۵ با واسطهگری انگلستان با ژاپن امضاء شد و بهاین ترتیب جنگ خاتمه یافت. دیگر آنكه رژیمِ تزاری مجبور شد برای فرونشاندن جنبش انقلابی در برابر خواستهای مطالباتی مردمی كه نیروی اصلی این جنبش را تشكیل میدادند، تا حدی عقبنشینی كند. در اكتبر همان سال تزار «مانیفست آزادی» را انتشار داد كه در آن آزادی وجدان، آزادی بیان، آزادی تشكیلات و اجتماعات برای همه ساكنین امپراتوری تضمین شده بودند. در عین حال اعلان گشت كه مجلس «دوما»[5] تشكیل خواهد شد. منتهی قوانین مصوبهی دوما تنها وقتی میتوانستند جنبه قانونی یابند كه به توشیح امپراتور میرسیدند. بهاین ترتیب تزار در برابر «دوما» از حق وتو برخوردار بود.
پس از آن كه تزار طرح «مانیفست آزادی» خود را علنی كرد، بخشی از بورژوازی لیبرال كه در جنبش انقلابی ۱۹۰۵ شركت فعال داشت، عملأ خود را از جنبش كنار كشید و كوشید با نفوذ در «دوما» این نهاد را به مجلسی از نوع پارلمان-هائی كه در غالب كشورهای اروپای غربی موجود بودند، بدل سازد. دهقانان نیز كه مجبور بودند هزینه و نیروی انسانی ارتش تزاری را تأمین كنند، با خاتمه جنگ به تدریج از جنبش دور شدند. كارگران كه در بدترین شرایط زندگی بهسر میبردند، تا میانه سال ۱۹۰۷ كوشیدند جنبش را به پیش برند، اما بهتدریج مجبور بهعقب نشینی گشتند. لنین در رابطه با وقایع این دوران چنین نوشت: «پرولتاریا میجنگد و بورژوازی بهسوی قدرت میخزد»[6] این گفته لنین بهطور بارزی شرایط انقلابی آن دوران را مشخص میسازد. بورژوازی لیبرالِ روسیه كه میخواست نهاد حكومت در این كشور بهساختاری چون نهاد دولت در انگلستان بدل گردد، كوشید برای تحقق این هدف از جنبش دهقانان و كارگران بهره گیرد و با ترساندن تزار از جنبش تودهای او را به سازش مجبور سازد. بهعبارت دیگر، بورژوازی روسیه پنداشت دارای همان نقش اقتصادی- اجتماعی بورژوازی كشورهای سرمایهداری متروپل است و برای دستیابی بهاین هدف كافی است بتوان حكومت مستبده تزار را به حكومت مشروطه سلطنتی تبدیل كرد.
بورژوازی لیبرال روسیه بر این پندار بود كه با تحقق این روند میتوان بر مشكلات روسیه غالب شد. اما همانطور كه در پیش بررسی کردیم، بورژوازی لیبرال كه در روند تولید دارای نقشی تعیین كننده باشد، به مفهوم كلاسیك آن در روسیه وجود نداشت و بلكه بخش عمدهای از روشنفكران و كارمندان دولت حامل اندیشههای بورژوازی لیبرال بودند و در عوض سرمایه صنعتی بهطور عمده در دستان دولت و یا در دست سرمایهدارانی بود كه در برخی از صنایع با دولت شریک بودند. بهعبارت دیگر، حاملین اندیشههای آزادی و لیبرالیسم در این كشور بخشی از جامعه بود كه خود در روند تولید صنعتی دخالتی نداشت و بلكه بهطور عمده مصرف كنندهی تولیدات صنعتی بود.
كارگران روسیه نیز عملأ نمیتوانستند جنبش را به پیش برند، زیرا در آن زمان از نظر كمیت و كیفیت در شرایطی قرار نداشتند كه بتوانند از پس یكچنین کاری برآیند. طبق آماری كه موجود است، در آغاز این سده و بهطور عمده در دوران انقلاب ۱۹۰۵ تعداد كارگران بههمراه اعضاء خانوادههایشان رویهم به ۲۲ میلیون نفر تخمین زده میشد كه نزدیك به ۱۸ ٪ از جمعیت كل كشور را تشكیل میدادند. در همین دوران تعداد كارگرانی كه در صنایع بزرگ كار میكردند، بههمراه اعضاء خانوادههایشان برابر با ۳ میلیون نفر تخمین زده میشد كه رویهم ۲٬۴۵ ٪ از كل جمعیت كشور را تشکیل میدادند.[7] این آمارها نشان میدهند كه چرا نیروی محدود كارگرانِ صنعتی نمیتوانست موجب تغییرات اساسی در بنیادِ نظام استبدادی گردد.
دیگر آنكه جنبش سیاسی- كارگری در این دوران جنبشی بسیار جوان بود و از زمان تأسیس حزب سوسیال دمكراسی در این كشور تنها ۷ سال میگذشت و تازه این سازمان در همان آغاز پیدایش خویش با بحران انشعاب مواجه گشته بود. علاوه بر آن، در آن دوران همهی فراكسیونهای حزبی مرحله انقلاب روس را مرحله انقلاب دمكراتیك میپنداشتند كه سركردگی آن میبایست در دستان بورژوازی لیبرال قرار میداشت. هر دو جناح حزب براین باور بودند كه برای از میان برداشتن دشواریهای روسیه باید انقلاب دمكراتیك تحقق مییافت. برای هر دو جناح انقلاب سیاسی (انقلاب دمكراتیك) بر انقلاب اجتماعی (انقلاب سوسیالیستی) برتری داشت و مقدم بر آن بود. لنین خود پیش از انقلاب ۱۹۰۵ در رساله «وظایف سوسیال دمكراتهای روس» به این نکته اشاره كرد و چنین نوشت: «مبارزه موفقیت آمیز در راه آرمان كارگری بدون حصول آزادی سیاسی و دمكراسی كردن رژیم سیاسی و اجتماعی روسیه غیرممكن است»[8] او در همین رساله براین نظر است كه «سوسیال دمكراتها كه همه معترفند انقلاب سیاسی در روسیه باید مقدم بر انقلاب سوسیالیستی باشد، پس آیا لازم نمیآید كه با پیوستن به تمام این عناصر مخالف سیاسی برای مبارزه بر ضد حكومت مطلقه، عجالتأ سوسیالیسم را به عقب انداخت و آیا این امر برای تشدید مبارزه بر ضد حكومت مطلقه لازم و حتمی نیست؟»[9]
لنین در كنگره سوم حزب كه در همین سال در لندن برگزار شد كه در آن تنها فراكسیون بلشویكی شركت كرده بود، نظرات خود را در رابطه با انقلاب ۱۹۰۵ دقیقتر ساخت و مسئله «حكومت انقلابی موقت» را مطرح کرد و به پیشنهاد او کنگره مصوبهای را تصویب کرد كه در آن سوسیال دمكراسی باید برای تحقق منافع دراز مدت پرولتاریا در این حكومت شركت میکرد تا آن را به حکومت ائتلافی بورژوازی- پرولتری بدل سازد.
لنین در اثر خود «دو تاكتیك سوسیال دمكراسی در انقلاب دمكراتیك» این مصوبه را مورد بررسی بیشتر قرار داد. در این قطعنامه از جمله آمده است «اعم از این كه شركت سوسیال دمكراسی در حكومت انقلابی ممكن باشد یا نه، باید به منظور حفظ و تحكیم و بسط و توسعه پیروزیهای انقلاب اندیشه لزوم فشار دائمی بر حكومت موقت از طرف پرولتاریای مسلح و تحت رهبری سوسیال دمكراسی را در بین وسیع ترین قشرهای پرولتاریا ترویج نمود.»[10] همانطور كه خواهیم دید، ۱۲ سال بعد، یعنی در سال ۱۹۱۷ لنین «تزهای آوریل» خود را بر اساسِ همین نظریه تدوین كرد و زمینه را برای سرنگونی دولت موقت كرنسكی فراهم ساخت.
بههر حال سوسیال دمكراسی در دوران انقلاب ۱۹۰۵ هنوز آنطور كه باید و شاید در بین جنبش كارگری از نفوذ چندانی برخوردار نبود و این جنبش در آن دوران بیشتر از همه از اندیشههای «سوسیال رولوسیونرها» متأثر بود. در آستانهی انقلاب ۱۹۰۵ تا تحقق انقلاب اكتبر منشویكها نیز در مقایسه با بلشویكها از نفوذ بسیار بیشتری در محافل كارگری برخوردار بودند. در رابطه با درجهی رشد جنبش كارگری میبینیم كه در كوران انقلابِ ۱۹۰۵ در پترزبورگ شوراهای كارگری بهوجود آمدند كه رهبری آن در دست تروتسكی بود كه به هیچیك از جناحهای بالا وابسته نبود و بلكه با پیروانِ خود جناح مستقل کوچکی را در جنبش كارگری روسیه تشكیل داده بود. همهی مدارك تاریخی نشان میدهند كه بلشویكها در تدارك انقلاب ۱۹۰۵ دارای نقشی جنبی بودند. حتی نویسندگان «تاریخ حزب كمونیست شوروی» كه در دوران استالین این اثر را تدوین كردند، نیز بر اساس مدارك انكار ناپذیر مجبور شدند این واقعیت را بپذیرند و نوشتهاند كه «در كشتی “پوتمكین”[11] تعداد قابل ملاحظهای منشویك، سوسیال رولوسیونر و آنارشیست وجود داشتند.»[12]
ضعف كمی و كیفی پرولتاریا، ضعف تشكیلاتی سوسیال دمكراسی، عدم ثبات محافل بورژوازی و عقب نشینی مصلحتآمیزِ تزاریسم در برابر بخشی از خواستههای مردم، پایان یافتن جنگ با ژاپن، فرونشینی بحران اقتصادی در كشورهای پیشرفته و مجموعهای از عوامل دیگر موجب شدند تا انقلاب ۱۹۰۵ نتواند پیروز شود، هرچند كه این انقلاب بزرگترین جنبش تودهای بود كه تاریخ تا آن دوران بهخود دیده بود.
با این حال جنبش انقلابی ۱۹۰۵ توانست استبداد تزاری را تا حدی محدود سازد. دستگاه سلطنت مجبور شد برای بیرون آمدن از بنبست سیاسی به نوعی از «قانون اساسی» و «حكومت پارلمانی» تن در دهد. در آوریل ۱۹۰۶ «قوانین اساسی» امپراتوری روسیه كه تا حد زیادی از قانون اساسی امپراتوری اتریش رونویسی شده بود، به توشیح تزار رسید. بر طبق آن قانون تزار حق داشت مابین برگذاری دو دوره از مجلسِ «دوما» خود قوانینی وضع كند و به اجرأ گذارد. علاوه بر آن، كلیه قوانین بینالمللی باید به تأئید امپراتور میرسیدند. دیگر آنكه فرماندهان ارتش مستقیمأ از سوی تزار انتخاب میشدند.[13] در عوض مجلس كه آنرا «دوما» نامیدند، فاقد حق وضع قوانین بود و تنها میتوانست طرح قوانینی را ارائه دهد و تصویب آنها را به دولت پیشنهاد كند و هرگاه آن طرح قوانین توسط تزار توشیح میشدند، در آن صورت جنبه اجرائی مییافتند.
بههرحال نخستین «دوما» در پایان همان ماه تشكیل شد. بلشویكها شركت در انتخابات «دوما» را تحریم كردند، زیرا بر اساس آنچه كه تصویب شده بود، این مجلس تقریبأ نقشی در زندگی سیاسی روسیه نداشت. در مقابل منشویكها و سوسیال رولوسیونرها[14] در انتخابات شركت كردند و كسانی از آنها نیز از سوی مردم به نمایندگی برگزیده شدند. نمایندگان این مجلس دارای تركیب طبقاتی زیر بودند؛ مالكین ۳۲ ٪، دهقانان ۴۲ ٪، شهروندان ۲۲ ٪ و كارگران تنها ۳ ٪ از كرسیها را بهدست آورده بودند.[15] با این حال تزار پس از دو ماه این مجلس را منحل کرد، زیرا منشویكها و سوسیال رولوسیونرها از تریبون آن علیه دولت استبدادی دست به افشأگری زدند. انتخابات دومین «دوما» در سال ۱۹۰۷ برگزار شد. این بار بلشویكها نیز در انتخابات شركت كردند و توانستند چند نماینده به این مجلس گسیل دارند. در این «دوما» دیگر «كادتها»[16] اكثریت مطلق آرأ را نداشتند، اما نیروی تعیین كننده مجلس را تشكیل میدادند. در این «دوما» نیز مبارزه جناحهای مختلف بالا گرفت و در نتیجه تزار از فرصت استفاده كرد و این مجلس را پس از سه ماه منحل کرد. اما پیش از آنكه «دوما» تعطیل شود، دولت وقت فراكسیون سوسیال دمكراسی را به كودتا علیه سلطنت متهم ساخت و از «دوما» خواست مصونیت پارلمانی نمایندگان این فراكسیون را لغو كند. پس از آنكه این تقاضای دولت به تصویب اكثریت «دوما» رسید، تمامی نمایندگان چپ «دوما» دستگیر شدند، بخشی زندانی، عدهای تبعید و چندین نماینده نیز به كار اجباری محكوم گشتند.
پس از انحلال «دوما»ی دوم، قانون انتخابات بهگونهای اصلاح شد كه از ورود نمایندگان چپ به مجلس جلوگیری شود. بر اساس قانون جدید، انتخابات «دوما»ی سوم در همان سال انجام گرفت و از كل نمایندگان مجلس ۵۰ ٪ از میان مالكین ارضی، ۲۲ ٪ از بین دهقانان و تنها ۲ ٪ از صفوف كارگران انتخاب شدند. بهاین ترتیب در این مجلس اكثریت فاحش كرسیها در اختیار نیروهای محافظهكار قرار داشت. بهعبارت دیگر، در این «دوما» اپوزیسیون وجود نداشت. همین امر نیز سبب شد تا تزار این مجلس را تحمل كند و «دوما»ی سوم توانست دوره پنجساله خود را سپری کند. البته یادآوری این نكته مهم است كه نیروهای محافظهكاری كه در این مجلس حضور داشتند، نیروهائی ناهمگون بودند و ضد یكدیگر مبارزه میکردند.[17]
«دوما»ی سوم استولیپین[18] را بهعنوان نخستوزیر انتخاب کرد و حکومت او سركوب نیروهای چپ را با شدت بی سابقهای آغاز نمود. در عین حال دوران حكومت او همراه بود با رشد روزافزون اقتصادی در این كشور. چنین شرایطی سبب شدند تا جنبشهای مطالباتی كارگری دچار خمودگی و رخوت گردند. سركوب شدید سازمانهای صنفی كارگری و سازمانهای سیاسی كه از منافع و خواستهای زحمتكشان و كارگران هواداری میكردند، موجب شد تا هزاران نفر خود را از دور و بر سازمانهای سیاسی چپ كنار كشند. فروكش انقلاب ۱۹۰۵ سبب فروكش فعالیت سیاسی سازمانهای چپ گشت. بیشتر روشنفكرانی كه به دور كانونهای وابسته به سوسیال دمكراسی گرد آمده بودند، به تدریج دچار پراكندگی شدند. تفرقه سراسر جنبش چپ را فراگرفت و در نتیجه روحیه یأس و نومیدی بر مجموعه جنبش حاكم گشت و رژیم تزاری از هر زمان دیگری مقتدرتر مینمود. دیری نپائید كه بحران جنبش سیاسی به بحران سوسیال دمكراسی تبدیل شد.
در دوران فروکش جنبش كارگری، بخشی از روشنفكران سوسیالیست روس كوشیدند با به زیر سئوال بردن ماركسیسم برای دور ماندن خود از میدان مبارزه تئوریهای قابل قبولی ارائه دهند. بهطور مثال بوگدانف[19] كوشید ماتریالیسم تاریخی را كه زیرپایه نگرش تاریخی ماركسیسم را تشكیل میدهد، دگرگون سازد و آنرا «اصلاح» كند. لوناچارسكی[20] كوشید مذهب و ماركسیسم را با یك دیگر آشتی دهد و بخشی دیگر از روشنفكرانِ چپ كوشیدند ماركسیسم را با دستاوردهای علوم جدید تطبیق دهند. لنین در سال ۱۹۰۹ برای مقابله با چنین نظراتی «ماتریالیسم و امپریوكریتیسیم» را منتشر کرد.
بههر حال تا ترور استولیپین كه در سال ۱۹۱۱ رخ داد، وضعیت نیروهای سوسیال دمكرات در روسیه بیش از حد وخیم بود. اگر وجود جنبش انقلابی موجب شده بود تا جناحهای گوناگون حزب، یعنی منشویكها و بلشویكها با همه اختلافاتی كه در تئوری و عمل با یكدیگر داشتند، باز با یكدیگر همكاری كنند، در دوران افول جنبش زمینه برای جدائی قطعی جناحها بهبهترین وجهی فراهم شده بود. جدائی بلشویكها از منشویكها درست در زمانی اتفاق افتاد كه وضعیت اقتصادی روسیه در نتیجه اصلاحات استولیپینی بسیار خوب بود. در سال ۱۹۱۲ كه اقتصاد روسیه از هر زمان دیگری شكوفاتر گشته بود، جدائی دو جناح از یكدیگر قطعی گشت و از این تاریخ به بعد هر یك از دو جریان به مثابه حزب مستقلی پا بهعرصه فعالیت سیاسی نهادند.
در همین سال نیز انتخاباتِ «دوما»ی چهارم انجام گرفت. این بار به احزاب سوسیال دمكرات نیز اجازه شرکت در انتخابات داده شد. بلشویكها در ۶ حوزه انتخاباتی برنده شدند و در «دوما» فراكسیون مستقلی را تشكیل دادند كه رهبری آن با مالینووسكی[21] بود. این شخص پس از پیروزی انقلاب اكتبر بر اساس مداركی كه بهدست آمده بود، به جرمِ جاسوسی برای پلیس سیاسی تزار دستگیر، محاكمه و اعدام شد.
نكته جالب آنكه بلشویكها در انتخابات «دوما»ی چهارم با شعارهای «جمهوری دمكراتیك، ۸ ساعت كار روزانه و تقسیم بلاعوض زمینهای زراعی مالكین بزرگ مابین دهقانان» شركت كردند. بهعبارت دیگر شعارهای انتخاباتی بلشویكها بههیچ وجه دارای جنبههای ضد سرمایهداری نبود. طرح شعار جمهوری دمكراتیك نشان میداد كه بلشویكها خواهان مبارزه پیگیر با استبداد سنتی بودند. علاوه بر این آنها شعار ۸ ساعت كار روزانه را از سوسیال دمكراتهای اروپای غربی و شعار تقسیم اراضی را از سوسیال رولوسیونرهای روس به عاریه گرفته بودند. هیچیك از این شعارها سرمایهداری روسیه را تهدید نمیكرد، زیرا در آن زمان بلشویكها نیز براین باور بودند كه روسیه در مرحله انقلاب دمكراتیك قرار دارد، انقلابی كه باید موانعی را از میان برمیداشت كه بر سر راه رشد سرمایهداری موجود بودند.[22]
از جانب دیگر فراكسیون بلشویكها كوشید از تریبون «دوما» برای گسترش نفوذ خود در میان محافل كارگری بهرهبرداری كند. بررسی این دوران نشان میدهد كه علیرغم سیاست سركوب و اختناقی كه پلیس مخفی تزار در قبال سازمانهای كارگری در پیش گرفته بود، رویهم شرایط برای فعالیتهای علنی و نیمهعلنی محافل چپ و كارگری وجود داشت، وگرنه بلشویكها هیچگاه امكان شركت در انتخابات را نمییافتند و نمیتوانستند در «دوما» فراكسیون مستقل خود را تشكیل دهند.
چکیده آنكه رشد اقتصادی موجب شد تا تزار تا حد قابل ملاحظهای از درجه اختناق بكاهد و حتی به گروهها و سازمانهائی كه با نظامِ سلطنت مخالف بودند، نیز امكان فعالیت دهد. با ورود بلشویكها و منشویكها به «دوما» دیگر دولت نمیتوانست از فعالیتهای علنی و نیمهعلنی احزابی كه در مجلس نماینده داشتند، ممانعت کند. این وضعیت سبب شد تا منشویكها بتوانند با شتاب در سندیكاهای كارگری، دانشگاهها و محافل روشنفكری نفوذ كنند. البته بلشویكها هم ساكت نماندند و بنا به ادعای «تاریخ حزب كمونیست شوروی» قادر شدند هژمونی اتحادیههای كارگری شهرهای پترزبورگ و مسكو را بهدست آورند.[23] و باز بر اساس همین كتاب از نیروهای چپی كه در «دوما» شركت داشتند، ۶ نماینده بلشویكها ۷۵ ٪ و ۷نماینده منشویكها ۲۵ ٪ از كارگران روسیه را نمایندگی میكردند.[24] البته این ادعا را نمیتوان با واقعیتها و مدارك تاریخی كه موجود هستند، اثبات كرد.
اما آغاز جنگ جهانی مصادف بود با پایان دوران شكوفائی اقتصادی روسیه. از یك سو بحران اقتصادی سبب كاسته شدن درآمد مالیاتی دولت گشت و از سوی دیگر دولت باید مبالغ سرسامآوری را جهت تأمینِ مخارج جنگ فراهم میآورد. دولت مجبور بود برای دستیابی بهاین هدف هم از سیستم بانكی كشور وام بگیرد و هم آنكه به حجم مالیاتها بیافزاید. در این رابطه دولت لایحهای را برای تأمین مخارج جنگ تهیه و برای تصویب به «دوما» ارائه داد. لیكن سوسیال دمكراتها حاضر نشدند به این لایحه رأی دهند و در نتیجه ۳ ماه پس از آغاز جنگ بیشتر این نمایندگان دستگیر و محاكمه شدند، چند تن به زندان و عدهای نیز به تبعید محكوم گشتند.[25]
جنگ سبب شد تا ۴ میلیون تن به جبههها فرستاده شوند كه بهطور عمده از میان روستائیان برگزیده شده بودند.[26] در نتیجه تولید كشاورزی كه بهطور عمده با نیروی كار دهقانان سازمان یافته بود، در اثر كمبود نیروی كاری كه باید در جبههها میجنگید، دچار نابسامانی گشت و از حجم تولید بهشدت كاسته شد. كمبود تولید فرآوردههای کشاورزی آنچنان بالا گرفت كه دولت حتی قادر نبود برای جبهههای جنگ به اندازه كافی مواد غذائی و پوشاك تهیه كند. بیشتر صنایعی كه در اختیار دولت قرار داشتند، باید كالاهای نظامی تولید میکردند و با این حال دولت قادر نبود كمبود تسلیحاتی ارتش روسیه را جبران كند. بهاین ترتیب روز بهروز به مشكلات اجتماعی و اقتصادی افزوده شد. عقبماندگی صنعتی روسیه نیز سبب شد تا ارتش این كشور در غالب جبههها دچار شكست گردد و فرماندهان نظامی برای مقابله با سلاحهای مدرن دشمن مجبور شدند از سربازان بهصورت امواج انسانی استفاده كنند و در نتیجه طی ۴ سال جنگ بیش از ۲میلیون سرباز روس در جبههها كشته شدند.[27] تلفات شدید ارتش روسیه بیش از همه دهقانان و كارگران را نسبت به دولت بدبین ساخت، زیرا ادامه جنگ موجب میشد تا شیرازهی زندگی این طبقات بیش از هر گروه اجتماعی دیگر از هم بگسلد. بهاین ترتیب ادامه جنگ موجب بدی وضعیت اقتصادی و قحطی مواد غذائی گشت و موج نارضایتی سراسر روسیه را فراگرفت.
در كشورهائی كه در آنها شیوه تولید آسیائی حاكم است، دولت نقش تعیین كنندهای در زندگی اقتصادی جامعه بازی میكند. انگلس در نامهای كه در سال ۱۸۵۳ به ماركس نوشت، یادآور شد كه «حكومت در شرق مدام تنها سه بخش داشت: مالیه (غارت درونِ كشور)، جنگ (غارت درون و برون كشور) و امور اجتماعی كه برای تجدید تولید ضروری است.»[28] تاریخ این جوامع نشان میدهد هنگامیكه دولت نتواند وظیفه سنتی خود را انجام دهد و هم در جنگ شكست خورد و هم نتواند با مدیریت خود به بهبودِ اقتصاد ملی یاری رساند، عملأ زمینه برای بحران سیاسی- اجتماعی فراهم میشود و تغییر حكومت به امری ضروری و اجتناب ناپذیر بدل میگردد.
در روسیه نیز جنگ جهانی یکم سبب شد تا دولت مركزی كه بزرگترین قدرت اقتصادی در جامعه بود و زندگی روزمره میلیونها تن به کارکرد او وابسته بود، نتواند روند تولید و بازتولید كشور را بهشرائط عادی بازگرداند و در نتیجه كارگرانی كه در كارخانههای دولتی كار میكردند و دهقانانی كه بر روی زمینهای دولتی زراعت مینمودند، چون ناتوانی دولت را دیدند، بهتدریج علیه آن بسیج شده و بهمخالفت با آن پردختند. بهاین ترتیب نارضایتی عمومی روز بهروز پُر دامنهتر شد و اعتصابات ابعاد گستردهتری یافتند. نیروهای لیبرال جامعه برای خروج از بنبستی كه دولت و جامعه با آن روبهرو بودند، به طرح شعار مبارزه با استبداد پرداختند و خواهان پایان یافتن سلطه انحصاری تزار گشتند. توده عاصی و شورشی بهسرعت رهبری این نیروها را پذیرفت و بهاین ترتیب هژمونی جنبش سراسری بهدست نیروهای هوادار دمكراسی و بهطور ویژه بهدست حزب «كادت» افتاد.
اما هر چه بهدامنه نارضایتی عمومی افزوده شد، بههمان نسبت نیز سرمایهداران داخلی و خارجی از دولت سلب اعتماد كردند و كوشیدند سرمایه و ثروت خود را از كشور خارج کنند. بیاعتمادی عناصر وابسته به دستگاه دولت در حقیقت نشانی از بیاعتمادی طبقه حاكمه به توانائیهای خویش در زمینه اداره و هدایت جامعه بود. بهاین ترتیب هنگامی كه غالب عناصر وابسته بههیئت حاكمه «بی سر و صدا اسباب و اثاثیه خود را جمع كردند و به خارج گریختند»،[29] در نتیجه برای طبقاتی كه تا كنون از قدرت دولتی بركنار بودند، فرصتی مناسب برای كسب قدرت سیاسی فراهم شد، آنهم بهاین دلیل كه طبقات محروم بهوضوح دریافتند كه طبقه حاكمه قدیم عملأ صلاحیت رهبری جامعه را از دست داده است.
بنابراین نخبگان روس دریافتند که تعویض حكومت بهمثابه یگانه راه خروج جامعه از بنبست، ضروری است. در چنین وضعیتی تودهها بهدنبال نیروئی رفتند كه میتوانست روابط سنتی روند تولیدِ اجتماعی را بازسازی كند. اگر از یكچنین زاویهای به مسئله برخورد كنیم، درخواهیم یافت كه روند انقلابها در كشورهائی كه در آنها شیوه تولید آسیائی وجود دارد، كوششی است برای تجدید تولید سامانهای كه در نتیجه ضعف دستگاه دولت دچار خمودگی و بحران شده است. این روند بهطور كلی دارای خصیصه محافظهكارانه است. بهعبارت دیگر، انقلاب در این جوامع میخواهد روابط سنتی را كه در نتیجه بروز شرایط غیرعادی دچار بحران شده است، دگربار بازتولید كند، پس هدف انقلاب بازگشت به نقطه آغاز حركت خویش است و نه ایجاد دگرگونی در روابط تولیدی موجود، آنهم در جامعهای كه دولت نقش انحصاری در زندگی اقتصادی بازی میكند، هیچیك از اقشار و طبقات اجتماعی دارای آنچنان نیرو و استعداد كافی نیست كه بتواند ساختار تولیدی جامعه را دچار دگرگونیهای شگرف و بنیادی سازد.
بحران نأشی از جنگ كه سراسر جامعه روسیه را فراگرفته بود، عملأ سبب شد تا دولت نتواند همچون گذشته نقش تاریخی خود را در روند بازتولید اجتماعی بازی كند. بهطور مثال بر اساس برنامه اقتصادی دولت، طی سالهای جنگ از كل ظرفیت تولید صنعتی رویهم ۷۱ ٪ به تولید كالاهای نظامی و تنها ۴٬۶ ٪ به تولید كالاهای مصرفی كه باید نیاز ۱۷۰ میلیون نفر جمعیت كشور را تأمین میكرد، اختصاص داده شده بود.[30] و یا آنكه در نتیجه جنگ بسیاری از خانوادههای روستائی نیروی كار خود را كه به جبههها اعزام كرده بودند، از دست دادند. در سال ۱۹۱۶ در تومسك كه در نزدیكی سیبری قرار دارد، از مجموع ۶۴۰ هزار خانوار روستائی تزدیك به ۲۰۰ هزار خانوار فاقد نیروی كار مردانه بودند.[31] نتیجه آن كه كمبود نیروی كار در روستاها سبب شد تا از سطح زمینهای زیر كشت بهشدت كاسته شود، امری كه موجب كمبود شدید موادِ غذائی و سبب پیدایشِقحطی در مناطق شهری و بهویژه در شهرهای بزرگ گشت. مردم در مسكو و پترزبورگ به سبب قحطی دست به شورش و اعتصاب زدند. انقلاب فوریه ۱۹۱۷ درحقیقت جنبش اعتراضی مردم این دو شهر علیه دولتی بود كه نمیتوانست به وظایف تاریخی خود عمل كند. تروتسكی در این زمینه نوشت «عمل سرنگونی به ابتكار و توسط نیروی شهر تحقق یافت كه تقریبأ یك هفتاد و پنجم از مجموعه مردم كشور را در بر میگرفت. اگر بخواهیم، میتوانیم بگوئیم كه بزرگترین عمل دمكراتیك به شیوهای غیردمكراتیك انجام گرفت.»[32] به عبارت دیگر، با رستاخیز مردم پترزبورگ علیه دولت تزاریسم، این رژیم سرنگون شد و جای خود را به دولتی داد كه بهطور عمده از نیروهای لیبرال تشكیل گشته بود. این انقلاب توسط هیچ حزب و دسته و گروهی سازماندهی نشد و بلكه نتیجه عمل خودبهخودی و خودجوش مردم زحمتكش پترزبورگ بود. حتی كوشش بلشویكها برای جلوگیری از اعتصابات كارگری در این روزها بهجائی نرسید و كارگران پترزبورگ علیرغم خواست بلشویكها و منشویكها و حتی برخلاف نظر سوسیال رولوسیونرها به دامنه اعتصابات خود افزودند.[33]
انقلاب فوریه از پائین و بدون رهبری سازمانهای سیاسی آغاز شد و در نهایت سازمانهای سیاسی مجبور شدند برای دوام خود از انقلاب پیروی كنند و بهدنبال آن روانه گردند. بهعبارت دیگر، بهجای آنكه سازمانهای سیاسی بتوانند مردم را بهسوی انقلاب هدایت كنند، سازمانهای سیاسی در زیر فشار روزافزون جنبش اعتراضی تودهها به دامن انقلاب رانده شدند. انقلاب فوریه در ابتدأ با شعار «نان» آغاز شد و بهزودی مردم شعارهای «مرگ بر حكومت خودسرانه» و «مرگ بر جنگ» را نیز بدان افزودند و با این سه شعار به قصر سلطنتی در پترزبورگ هجوم بردند. اما انقلاب نمیتوانست بدون پیوستن سربازان به جنبش تودهها پیروز شود. جنبش خودبه خودی كارگری بهتدریج قادر شد در سایهی كوششهای شگرف خود بخشی از ۱۵۰هزار سربازی را كه در سربازخانههای پترزبورگ مستقر بودند، بهسوی خود جلب كند. در روز ۲۶ فوریه بهشتاب این روند افزوده گشت و به ناگهان بیش از ۶۰ هزار سرباز که بیشترشان روستائی بودند، به جنبش پیوستند و در شامگاه روز بعد انقلاب پیروز شد.[34] در حقیقت انقلاب فوریه را كارگران پترزبورگ به پیروزی رساندند. موتور این انقلاب را كارگران صنایع پارچهبافی این شهر تشكیل میدادند. برخلاف خواست كلیه سازمانهای چپ، كارگران و سربازان در روند انقلاب نهادهای سیادت خود، یعنی شوراها را بهوجود آوردند. انقلاب فوریه باید جامعه را از بنبستی كه در آن گیر کرده بود، بیرون میآورد. این انقلاب باید به نیازهای بلاواسطه تودهها پاسخی مثبت میداد و این امر ممكن نبود، مگر آنكه جنگ خاتمه مییافت و با قحطی بهشدت مبارزه میشد. برای رسیدن بهاین هدفها باید در سامانه سیاسی كشور تغییراتی اساسی رخ میداد. نخستین گامی را كه انقلاب در این جهت برداشت، مجبور ساختن تزار به چشمپوشی از مقام سلطنت بود. «سلطنت مقدس» سرنگون شد و كارگران با شتاب نظام جمهوری دمكراتیك را جانشین رژیمِ مستبده سلطنتی ساختند، بی آنكه از خود تمایلی برای كسب قدرت سیاسی نشان دهند. بنابراین كارگران دستگاه دولت را در اختیار نیروهائی قرار دادند كه در حرف از زحمتكشان هواداری میكردند. در این دوران هر دو جناحِ سوسیال دمكراسی از پایگاه چندانی در میان تودهها برخوردار نبودند. بههمین دلیل نیز «دوما»ی چهارُم به كانون اصلی انقلاب بدل شد كه در آن نیروهای لیبرال و متمایل به خردهبورژوازی اكثریت داشتند. «دولت موقت» نیز توسط «دوما»ی چهارم تعیین شد. در این «دوما» نیروهای سوسیال دمكرات بهاین خاطر كه حق شركت در انتخابات را نداشتند، فاقد نماینده بودند. بهاین ترتیب «دولت موقت» بهطور عمده از نمایندگان حزب «كادت» تشكیل شد. در كنار «دوما» و «دولت موقت» نهاد خودجوشِ دیگری، یعنی «شورای مركزی پتروگراد» تشکیل شد. از آنجا كه منشویكها و بلشویكها در «دوما»ی چهارم شركت نداشتند، كوشیدند این شورا را به كانونی در برابر «دولت موقت» بدل سازند.
«دولت موقت» بهخاطر ساخت و بافت خود قادر نبود به جنگ كه عامل اصلی پیدایش بحران در ساخت دولت بود، پایان دهد. ادامه جنگ همراه بود با ادامه بحران اجتماعی. بهاین ترتیب بحران اجتماعی- اقتصادی خود را در سیستم «حاكمیت دوگانه» بازتاب داد كه در یكسوی آن «دولت موقت» و در سوی دیگر «شورای مركزی پتروگراد» قرار داشتند كه در بسیاری از موارد در برابر یكدیگر قرار گرفتند و با سیاستهائی كه ارائه میدادند، کارهای یکدیگر را نفی میکردند و در نتیجه با هدر دادن انرژی اجتماعی برای از میان برداشتن بحرانی كه سراسر زندگی اجتماعی را فراگرفته بود، تلاش کافی نمیكردند.
دیری نپائید كه اكثریت در شوراها بهدست سوسیال رولوسیونرها و منشویكها افتاد. سوسیال رولوسیونرها در «دوما»ی چهار در اقلیت بودند و در برابر «دولت موقت» نقش اپوزیسیون را بازی میکردند. همین نقش را منشویكها در شوراها در برابر سوسیال رولوسیونرها بر عهده گرفتند. در این دوران بلشویكها در شوراها نقشی فرعی بازی میكردند.
منشویكها براین باور بودند كه انقلاب فوریه دارای خصلت دمكراتیك است و بههمین دلیل برای بورژوازی لیبرال در انقلاب و آینده روسیه نقشی تعیین كننده قائل بودند. آنها بر اساس این تحلیل كوشیدند از اكثریتی كه در شوراها كسب كرده بودند. به سود همكاری و همسوئی «شوراها» با «دولت موقت» بهرهبرداری كنند. اما «دولت موقت» فاقد هرگونه برنامه روشنی برای بیرون آوردن جامعه از چنگ عفریت جنگ بود. جنگ همچنان ادامه داشت و قحطی همچنان همهجا گیر بود. این شرایط سبب شد تا تودهها با شتاب دست از پشتیبانی «دولت موقت» بردارند. با این كه در ماههای آخر در تركیب «دولت موقت» تغییراتی صورت گرفت و كرنسكی كه از پشتبانی سوسیال رولوسیونرها و منشویكها برخوردار بود، ریاست حکومت را پذیرفت، لیكن دیگر كار از كار گذشته بود و مردم به این دولت باوری نداشتند.
درست در چنین شرایطی لنین شعار مركزی «همه قدرت به دست شوراها» را طرح كرد. این شعار كه در «تزهای آوریل» نیز گنجانده شده بود، برای مردمی كه هرگونه باوری را به «دولت موقت» از دست داده بودند، این توهم را ایجاد كرد كه هرگاه خود حكومت را بهدست گیرند، میتوانند بر بحران اقتصادی و بنبست اجتماعی غلبه كنند. بهاین ترتیب بلشویكها با برجسته ساختن كمكاریهای «دولت موقت» بهتدریج قادر شدند تودههای كارگری و دیگر تهیدستان پترزبورگ و مسكو را به گرد خود جمع كنند. آنها حتی مبارزه مسلحانه علیه «دولت موقت» را تبلیغ كردند و در ماه ژولای كوشیدند با اقدامی مسلحانه «دولت موقت» را سرنگون سازند، اما آن كوشش با شكست روبهرو شد. لنین در نتیجهی شكست این كودتای نظامی از روسیه به فنلاند گریخت و تروتسكی و كامنویف و تعداد دیگری از رهبران بلشویك دستگیر و زندانی شدند.[35]
بهاین ترتیب جامعه همچنان در وضعیت بحرانی بهسر میبرد، جنگ همچنان ادامه داشت و قحطی با شدتی بیشتر همهجاگیر گشت. «دولت موقت» مجبور شد از سهمیه نان مردم بكاهد و بهاین ترتیب به درجه نارضایتی عمومی افزوده شد. در چنین شرایطی، از آنجا كه منشویكها و سوسیال رولوسیونرها همچنان از «دولت موقت» پشتیبانی میكردند، بلشویكها به یگانه نیروی اپوزیسیون بدل گشتند و برای كارگران و تهیدستان پترزبورگ به تنها نیروئی بدل شدند كه میتوانست جامعه را از بحران نجات دهد. بلشویكها از پایان جنگ، از حكومت بلاواسطه تودهها و از تقسیم بلاعوضِ اراضی و حتی از تصرف كارخانهها توسط كارگران سخن گفتند. هر یك از این شعارها خواست بخشی از طبقات و اقشار اجتماعی را در بر میگرفت و بهاین ترتیب زمینه برای اقدام مسلحانه بعدی كه منجر به «انقلاب اكتبر” شد. فراهم گشت. چکیده آن که بلشویكها با طرح شعار «نان، صلح، آزادی» توانستند قدرت سیاسی را بهچنگ آورند.
پانوشتها:
[1] کارل مارکس- فریدریش انگلس: «مانیفست حزب کمونیست» به فارسی، انتشارات اداره نشریات زبانهای خارجی، پکن، ۱۹۷۲، صفحه ۴۱
[2] Marx, Karl: “Zur Kritik der politischen Ökonomie”, Die Dietzverlag, Berlin 1971, Seite 244
[3] کارل مارکس- فریدریش انگلس: «مانیفست حزب کمونیست» به فارسی، انتشارات اداره نشریات زبانهای خارجی، پکن، ۱۹۷۲، صفحه ۴۵
[4] “Geschichte der UDSSR”, Band I, Seite 304
[5] واژه «دوما» Duma در زبان روسی به معنی اندیشیدن است. این واژه تا پیش از پیدایش اتحاد جماهیر شوروی شامل همه نهادهائی که جنبه مشورتی داشتند، همچون گردهمائیها، انجمنها، شوراها و … میگشت. در روسیه تزاری به تدریج نهادهای دمکراتیک بهوجود آمدند، ۱۸۶۴ دومای کشوری و از ۱۸۷۰ دومای شهری (انجمنهای شهری» بهوجود آمدند که فقط از حقوق مشورتی برخوردار بودند. پس از انقلاب ۱۹۰۵ «دوما» به مثابه مجلس ملی بهوجود آمد تا ۱۹۱۷ چهار بار نمایندگان آن توسط آرای مردم برگزیده شدند.
[6] “Geschichte der kommunistischen Partei der Sowjetunion (Bolschewiki)”, 1938, Seite 78
[7] “Geschichte der UDSSR”, Band I, Seiten 305-306
[8] لنین، “آثار منتخبه”، فارسی، جلد یك، صفحه ۲۱۴
[9] همانجا، صفحات ۲۱۷ـ۲۱۶
[10] همانجا، جلد یك، قسمت دوم، صفحه ۱۶
[11] كشتی پوتمكین در این سال در بندر اودسا لنگر انداخته بود. ملوانان این كشتی علیه افسران خود دست به شورش زدند و با كارگران اعتصابی ابراز همبستگی کردند. بهاین ترتیب با آغاز این حركت زمینه برای پیوستن ارتش به انقلاب فراهم شد.
[12] “Geschichte der kommunistischen Partei der Sowjetunion (Bolschewiki)”, 1938, Seite 77
[13] “Geschichte der UDSSR”, Band I, Seite 327
[14] حزب سوسیال رولوسیونرها Partei der Sozialrevolutionäre حزب چپی بود که در پایان سال ۱۹۰۱ در نتیجه وحدت گروههای مختلفی که دارای گرایشهای خلقی (نارودنیکی) بودند، بهوجود آمد. نخستین رهبر این حزب ویکتور میخائیلوویچ چرنف Viktor Michailowitsch Tschernow نام داشت. روزنامه ارگان این حزب «دلو» Delo بود. بیشتر اعضأ و رهبران این حزب از روشنفکران برجسته روسیه بودند. این حزب در دوران تزار ممنوع بود، اما پس از پیروزی انقلاب فوریه ۱۹۱۷ فعالیت علنی خود را آغاز کرد و با شتاب از رشدی خیرهکننده برخوردار شد و در بیشتر شوراها نیروی تعیینکننده بود. کرنسکی نیز پس از عضویت در این حزب به نخستوزیری روسیه برگزیده شد. در مه ۱۹۱۷ تعداد اعضاء این حزب به بیش از یک میلیون تن رسید. و بهاین ترتیب به بزرگترین حزب روسیه بدل گشت. این حزب در انتخابات شهری مسکو که در مه ۱۹۱۷ برگذار شد، ۵۸ درصد آرآ را بهدست آورد. همچنین در کنفرانس شوراهای دهقانان و کنفرانس سراسری روسیه که در مه ۱۹۱۷ در پتروگراد تشکیل شد، این حزب نیروی اکثریت بود. اما دیری نپائید که در این حزب انشعاب شد و جناح چپ آن به همکاری با بلشویکها پرداخت و پس از قیام اکتبر از بلشویکها پشتیبانی کرد.
[15] Ebenda, Seite 328
[16] «كادت» مخفف «حزب دمكراتِ مشروطه طلب» به روسی است. این حزب بهطور عمده اندیشههای لیبرالی را نمایندگی میكرد. از نقطه نظر لنین و بلشویكها این حزب نمایند «بورژوازی لیبرال» روسیه بود، اما همانطور كه نشان داده شد در روسیه بورژوازی مولدی كه برای رشد خود نیاز به بازار باز كه در آن اصل رقابت آزاد حاكم باشد، وجود نداشت. بههمان اندازه كه بلشویكها را میتوان حزب «طبقه كارگر» دانست، میشود این حزب را نیز حزب «بورژوازی لیبرال» نامید. این حزب میخواست با سلطنت كنار آید و استبداد تزاری را به سلطنتِ مشروطه بدل سازد. و سرانجام آن كه این حزب خواهان حكومت قانونی بود. اما از آنجا كه زمینه مادی برای تحقق یكچنین آرزوئی فراهم نبود، بنابراین شكست این حركت امری اجتنابناپذیر بود. دیگر آنكه «ریچارد پایپس» در اثر خود «روسیه در پیشگاه انقلاب» ثابت كرد كه در نخستین «دوما» تنها ۸٬۵ ٪ از نمایندگان این مجلس را تجار و صاحبان صنایع تشكیل میدادند. بهعبارت دیگر بورژوازی مولد در برابر دولت فاقد هرگونه وزن اجتماعی بود.
[17] “Geschichte der UDSSR”, Band I, Seite 331
[18] استولیپین، پیوتر آرکادیویچ Pjotr Arkadjewitsch Stolypin در ۱۴آوریل ۱۸۶۲ در درسدن آلمان زاده شد و در ۱۸ دسامبر ۱۹۱۱ در سالن اپرای کیف توسط یکی از اعضاء سوسیال رولوسیونر ترور و کشته شد. او ۱۹۰۶ به نخستوزیری روسیه برگزیده شد و طی ۵ سال حکومت خود توانست در روسیه به اصلاحات اساسی دست زند. مهمترین پروژه اصلاحی او نابود ساختن مالکیت جمعی روستائی «میر» بود که موجب پیدایش مالکیت شخصی در روستاها گشت.
[19] بوگدانف، آلکساندر Alexander Bogdanow در ۲۲ اوت ۱۸۷۳ زاده شد و در ۷ آوریل ۱۹۲۷ در مسکو درگذشت. او پزشک، فیلسوف، اقتصاددان و نویسنده رمانهای تخیلی بود. بوگدانف دردهه پایانی سده ۱۹ به سوسیال دمکراسی روسیه پیوست و ۱۸۹۶ عضو حزب سوسیال دمکرات روسیه شد. او پیش از انشعاب در حزب به بلشویکها پیوست. او همچنین عضو انجمن نویسندگان «بهپیش» و «پرولتاریا» بود. او پس از شکست انقلاب ۱۹۰۵ با لنین دچار اختلاف شد و در نتیجه از حزب اخراج شد. او پس از پیروزی انقلاب اکتبر به کارهای فرهنگی پرداخت و در ایجاد انستیتو مارکس و انگلس نقشی تعیینکننده داشت. این انستیتو به گردآوری آثار مارکس و انگلس و ترجمه آنها به زبان روسی پرداخت. او از ۱۹۲۰ در دانشگاه مسکو به تدریس اقتصاد سیاسی پرداخت. لنین کتاب «ماتریالیسم و امپریوکریتیسم» خود را در رد اندیشههای بوگدانف نوشت.
[20] لوناچارسکی، آناتولی واسیلیویچ Anatoli Wassiljewitsch Lunatscharski در۲۳ نوامبر ۱۸۷۵ در اوکرائین زاده شد و در ۲۸ دسامبر ۱۹۳۳ در فرانسه درگذشت. او در سوئیس فلسفه تحصیل کرد و پس از پیروزی انقلاب اکتبر کمیساریای آموزش و پرورش شد و تا ۱۹۲۹ در این مقام باقی ماند. او ۱۸۹۷ عصو حزب سوسیال دمکرات روسیه شد و تا پیروزی انقلاب در تبعید بهسر برد.
[21] مالینوسکی، رومان وازلاویج Roman Wazlawowitsch Malinowski در ۱۸ مارس ۱۸۷۶ زاده شد و در ۵ نوامبر ۱۹۱۸ در مسکو اعدام شد. او ۱۹۰۶ عضو حزب سوسیال دمکرات روسیه شد و تا ۱۹۱۰ در سندیکای کارگران پترزبورگ شاغل بود. او در این سال دستگیر شد و زیر شکنجه تعهد داد که برای پلیس سیاسی روسیه تزاری جاسوسی کند. او به زودی از زندان آزاد شد و توانست در حزب به مقامات بالائی دست یابد. او با برخورداری از پشتیبانی لنین ۱۹۱۲ عضو کمیته مرکزی حزب شد و چندی بعد به عضویت «دوما» برگزیده شد. با آن که منشویکها ۱۹۱۳ مدعی شدند مالینوسکی جاسوس پلیس است، اما لنین همچنان از او پشتیبانی کرد. ۱۹۱۴ چهره واقعی او هویدا گشت و بههمین دلیل او به آلمان گریخت. او پس از پیروزی انقلاب به روسیه بازگشت، اما شناخته و دستگیر و تیرباران شد.
[22] “Geschichte der kommunistischen artei der Sowjetunion (Beschewiki)”, Seite 194
[23] Ebenda, Seite 197
[24] Ebensa
[25] Ebenda, Seite 370
[26] Ebenda, Seite 369
[27] “Zeitaufnahme”: Band 3, “Vom Ersten zum Zweiten Weltkrieg”, Herausgeber: Dr. S. Groكmann, Seite 19
[28] “Marx/Engels, Ausgewählte Briefe”, Dietzverlag, Berlin 1953, Seite 99
[29]Pipes, Richard: “Rußland vor der Revolution”, Seite 226
[30] Polloock, Friedrich: “Die planwirtschaftlichen Versuche in der Sowjetunion 1917-1972”, Verlag Neue Kritik, Frankfurt 1971, Seiten 21-22
[31] Ebenda, Seite 19
[32] Trotzki, Leo: “Geschichte der rußischen Revolution”, Erster Teil: “Februar- revolution”, Fischerverlag, 1973, Band I, Seite 127
[33] Ebenda, Seite 95
[34] “Geschichte der kommunistischen Partei der Sowjetunion (Belschewiki)”, Seite 221
[35] “Informationen zur politischen Bildung”, Heft Nr. 281, Seite 13