نشیب و فراز یک نقد

باقر مرتضوی

چندى پيش کتاب “ماجرای یک محنت” توسط دوستان­‌ام به دستم رسید، آن را چاپ و پخش كردم. ده جلد آن را نیز به رایگان در اختیار آقای استعدادی شاد گذاشتم تا در اختیار انجمن “شعر و قصه فرانکفورت” قرار گیرد و اگر فروشی هم داشت به صندوق همین انجمن واریز گردد. در شماره هفده نشريه “آواى تبعيد” نقدی از این کتاب به نام “فراز و نشیب یک نامگذاری” نوشته‎‌ی آقاى مهدى استعدادى شاد دیدم. آن را با دقت تمام خواندم بهت زده ماندم. بايد اذعان كنم كه از نظر فلسفى و ادبى بنده هیچ نمی­دانم و هيچ ادعایی هم ندارم. در مقامی هم نیستم که در بحث ادبی و فلسفی شرکت کنم. آن نوشته را برای چند نفر از دوستانم نیز فرستادم. دیدم نظر آن­ها هم شبیه نظر من است. هر چند به من توصیه کردند جواب ندهم و درگیر این نقد و این نوع نقدها نشوم. ولی من معتقدم اگر به این نوع نقدنویسی­ها برخورد نشود، امر بر نویسنده و شاید بر خواننده هم مشتبه ­شود.

تا آنجایی که اطلاع دارم در غرب چنین متداول است که در نقدنویسی، چه ادبی، چه سیاسی و چه اجتماعی نقد نویس یک بار به زبان خودش فهم خودش را از استدلال طرف مقابل بازگو می­کند، و بعد اگر کل آن نوشته را قبول نداشته باشد دلایلش را بیان می‎کند، و اگر جنبه یا بخشی از آن را معیوب یا نادرست بداند آن­ها را یادآور می­شود تا موضوع بحث روشن‎تر شود. متاسفانه آقای استعدادی شاد بیش از پنجاه در صد نوشته‌‎اش در مورد مطالبی است که هیچ ربطی به کتاب و موضوع ندارد و حدود ده در صد آن را به محتوای کتاب اختصاص داده است. در این حدود ده درصد نیز برداشت‎های اشتباه خود را به قلم آورده و تصویری نادرست به خواننده ارائه داده است. حیف و صد بار حیف.

به نظر من این نوشته نه نقد ادبى است و نه نقد سياسى؛ نوشته­‌اى است مغرضانه و ناعادلانه. از این نیز چشم‌پوشی می­کنم که نقدنویس اسم و محل چاپ و پخش کتاب را هم نمی­نویسد.

حال نگاهی با هم به این نقد بیاندازیم. او می­گوید “هنگام خوانش کتاب دو بخش ایراد و مشکل متفاوت برایم پیش آمد. اولی در آرایش و پیرایش جلدش بود و دومی در حروف­های کنار هم چیده بر صفحه‌­های سفیدش”. من در این نوشته سعی خواهم کرد در حد توانم این دو مشکل را تا آنجا که این صفحات اجازه می­دهند روشن کنم. لازم است یادآور شوم که خود نویسنده‌گان کتاب “ماجرای یک محنت” اگر وقت و حوصله داشتند شاید به نکاتی از این نقد بپردازند.

ابتدا می­خواهم به یک نگرش نقدنویس اشاره کنم، آنجا که می­نویسند: “خواندن کتاب “ماجرای یک محنت” را ششم اکتبر دو هزار و بیست به پایان بردم”. من ندانستم این جمله چه ­ربطی به مسایل مطرح شده در کتاب می‌تواند داشته باشد. چه اهمیتی دارد که چه زمانی نقدنویس شروع به خواندن این کتاب کرده و کی آن را به پایان رسانده. اگر موضوع مهم است چه خوب بود که برای ضبط در تاریخ، ساعت، دقیقه و ثانیه شروع و اتمام این کار هم نوشته می‎شد.

حال به دو مشکل کتاب بپردازیم.

او می­نویسد: “بنابراین اول از روی پوشه و جلد کتاب شروع کنیم: آن دست، در مرکز توجه نگاه بر روی جلد، بایستی دست خمینی را تداعی کند. دستی که وقتی برای مردم تکان می­داد، رندان می­گفتند می­گوید خاک بر سرتان که من را رهبر کردید”. از این کشف آقای استعدادی شاد در حیرتم و واقعاَ نمی‌توانم دریابم که “جانى دالر از كجا فهميد” که روی جلد تصویر دست خمینی است. و ادامه می‎دهد “در طرح جلد، اما کمی دقت می­گوید که آن انگشتر در دست هم منطبق با اصل بنظر نمی­آید”.

برای روشن شدن مطلب لازم به ذکر است که:

تصویر روی جلد کار یک گرافیست حرفه‌­ای است. دست روی جلد، دست خمینی نیست، دست خامنه‌­ای است، و نمی‌خواهد چیزی به ویژه “خاک بر سرتان” را تداعی کند. بسیاری از ایرانیان با این تصویر آشنا هستند. با کمی توجه می‌شود فهمید که دست بلند شده دست چپ است و کیست که نداند که خامنه‌­ای در اثر آسیب از یک بمب­گذاری استفاده کامل از دست راستش را از دست داده. به علاوه، تصویر نیز برگرفته از یک عکس است، بدون آن که ویژگی‌‌های اصلی آن را از میان ببرد؛ بنابراین انگشتر نیز با دست منطبق است.

نویسنده ادامه می­دهد: “در هر حالت دومین اشکال روی جلد، پس از دست و انگشترش، گزینش اسم مستعار توسط نویسنده است.”

باید بگویم من شخصاً استفاده از اسم مستعار را درست نمی­دانم و فرض می­کنم که چون با نقدنویس خیلی با استعدادی طرف هستیم که مطمئن است این اسم مستعار است و شاید حرف­‌اش هم درست باشد. اما باید روشن شود اين نام مستعار چه مزاحمتی و سد و مانعی در نقد کردن و بررسى و فهم یک كتاب دارد؟ و علاوه بر آن، نقدنویس از کجا می­داند نویسنده یک شخص است و این کتاب کاری جمعی نیست؟ اینجا باید بیشتر مکث کرد. نقدنویس از نام روى جلد كتاب که گمان می‎کند نام مستعار است برآشفته و شاید حق دارد دوستان قدیم و یا جدیدیش که نام مستعار داشتند و به راه دیگر رفتند را مستقیم و غیرمستقیم به باد تهمت و ناسزا بگیرد. متأسفانه این ناسزاگویی گریبان نویسنده این کتاب را هم گرفته است. مى­نويسد “فرصت‌­طلب، دنبال منفعت شخصى گشتن، حفظ جان و ترس از سركوب، منفعت­‌جويى شخصى، سرانجام با آقا­زاده بودن و استفاده از رانت فاميلى روحانيت به ارتباط گيرى با كارداران فرهنگى سفارت”. این همه تهمت به خاطر یک اسم مستعار! به کس یا کسانی که اصلاً آنها را ندیده و نمی‎شناسد. شور حسینی هم چنان او را گرفته که متوجه نيست دو سطر پائين‌­تر از آن از شاهرخ مسكوب نام مى­برد كه “با اسم مستعار م. کوهیار کتابی با نام “بررسی عقلانی حق، قانون و عدالت در اسلام” در خارج انتشار داده. از مهرداد وهابی نام می­برد که با اسم مستعار بابا علی ده‌­ها مقاله دارد. می‎توان نام صدها نويسنده با اعتبار و بی‌­اعتبار ايرانى را رديف كرد كه با اسم مستعار نوشته و می­نويسند. شاید از ترس رژیم آدم­خوار در ایران یا به دلایل شخصی. بهتر است نقدنویس یک بار دیگر نوشته خود را بخواند و به یاد بیاورد که روزگاری کسی بود که به اسم مستعار “باقر شاد” می‌نوشت. آیا با “شک و ترید” می‎توان نشانه عافیت­‌طلبی را در او که امروز به نام مهدی استعدادی شاد می‎نویسد، سراغ گرفت؟ این تهمت‌­ها به باقر شاد وارد نیست  که در خارج نشسته و قلم به دست و به چپ و راست چنگ می­اندازد؟ آیا منفعتی در کار است؟

بهتر است کوشش برای یافتن هویت نویسنده‌­گان و گمانه­‌زنی درباره انگیزه‌­ی آنان را به مأموران امنیتی جمهوری اسلامی واگذاریم. بهتر بود بیش از هشتاد در صد از نوشته را صرف داوری در باره شخصیت و انگیزه نویسنده و یا نویسندگان که نمی­دانیم کیستند، نکنیم و به محتوای کتاب بپردازیم. یا حد اقل روشن بیان کنیم که می‎شناسیم‌شان و می‎دانیم که از “اساتید خارج نشین” هستند.

برای نقدنویس “نکته دوم تعمدی است که او در جا انداختن یک سری واژه‌­های جدید به جای مفاهیم جا افتاده دارد. مثل “برنتافتن” به جای نافرمانی و یا رژیم “ربانی سالاری” به جای رژیم فقاهتی و یا “سر­رشته‌­داری ” به جای “کشورداری” این­ها یک سری اصطلاحات فنی هستند و اهمیت‌­شان در تمایزی است که با واژه­‌هایی که با آن­ها نزدیکی دارند، است. نافرمانی و برنتافتن دو ترم متمایزی هستند. این دو اصطلاح به هم ربط دارند ولی یکی نیستند. برنتافتن به معنی تحمل نکردن است و هر کس کمی با زبان فارسی آشنایی داشته باشد فرق آن را با نافرمانی می‎فهمد. مثلاً در صفحه 166 کتاب می‎خوانیم: “نافرمانی، سوژه به مثابه فرد را برپا می‎سازد؛ انقلاب، سوژه را به مثابه جمع”.  توضیح تمامی واژه‌‎ها و اصطلاحاتی که نقدنویس به آن‎ها اشاره کرده این نوشته را به رساله‌‎ی واژه شناسی تبدیل می‎کند که نه در تخصص من است و نه آن‎طور که پیدا است، در تخصص نقدنویس. علاوه بر آن یادمان باشد که باقر شاد کتابی به عنوان “فروشد جهان” چاپ کرده است. ظاهراً بدون آن که تعمدی داشته باشد.

در آخر نقد نویس می­نویسند؛

“در اینجا خوانش اثر برای مخاطبی چون من مسئله‌ساز می­شود. چرا که تناقضی آزاردهنده را در سخن نویسنده حس می­کنم. از یک­سو در آغازمی­گوید برآمد جُنبش آبان 98 باعث انگیزه نگارش این اثر و شرح واقعه محنت شده، آن­هم جُنبشی که شعارش “اصلاح‌طلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا” بوده، و از سوی دیگر حمله به اصولگرایان و افشای‌­شان را از یاد می­برد.”

باید گفت و تکرار کرد که در این کتاب نمی­توان جمله­‌ای پیدا کرد که مستقیم یا غیرمستقیم در دفاع از اصولگرایان باشد، بر عکس تمام کوشش کتاب در این است تا نشان دهد که اصولگرایان کالبدگیری قدرت ولایت فقیه­‌اند تا آنجا که متحقق شده است. بنابراین رد نظریه ولایت فقیه با رد اصولگرایی یکی است، و تمام کتاب چیزی نیست جز رد نظر آنها. در مقابل، این اصلاح‌طلبان‌اند که نه تنها به حقیقت رژیم اعتراف نمی­کنند، بلکه به اشکال گوناگون و با وقاحت تمام می‌­کوشند تا با رنگی دیگر و با مشاطه‌گری چهره­ای مقبول­‌تر آن را در پیش مردم نهند و آن را چیزی جز آن چه در حقیقت هست به مردم بنمایند و به جامعه قالب کنند. آنها حقیقت رژیم را پنهان می­کنند تا رژیم ولایی فقیه را با چراغ­‌های خاموش از مسیر هولناک بحرانی پس از بحرانی دیگر به تحقق خود، که همانا برای آنها نیز حفظ امتیازات رانتی اقلیتی از شیعیان برای ابد است، ادامه دهد. در حالی که اصول­گرایان حقیقت رژیم را بیان می‎کنند، اصلاح­‌طلبان آن را در حجاب ریا و تزویر می‌پوشانند. بنابراین، برای نشان دادن ماهیت رژیم باید نشان داد که اصولگرایان حقیقت را می­گویند، و اصلاح‌­طلبان دروغ آن را. بدیهی است که رویکرد کتاب به این دو نمی­تواند یکسان باشد، گرچه هر دو را به یک اندازه رد می­کند. و درست بدین خاطر است که نویسنده از واژه انقلاب استفاده می­کند و متأسفانه نقدنویس عاجز از درک آن است. این را می­دانیم که اگر اصولگرایان حقیقت رژیم را می­گویند و اصلاح­‌طلبان آن حقیقت را پنهان می­کنند، آنگاه راهی جز پایان بخشیدن به این ماجرا، این بازی پلیس خوب و پلیس بد، باقی نمی­ماند، آن چه حقیقت این رژیم است برنتافتنی است، و آنچه دروغ آن است هم برنتافتنی و هم مشمئزکننده. حال هر کس و هر نقدکننده می­تواند هر نامی را که دلش بخواهد به این موضع “دیگر تمام است ماجرا” بدهد. در آخرین سطرهای کتاب می‎خوانیم:

“انقلاب ناگزیر و لاجرم و بنابراین ستودنی است”.

لینک کتاب “ماجرای یک محنت” برای آنانی که مشتاق خواندن آن هستند:

https://youtu.be/NB9w7bjIftQ