واشینگتن در کمال بی تفاوتی جهانی، شهر سازی های استعماری اسرائیل را “قانونی” اعلام می کند.

سیلون سیپل

اوریان 21، 27 نوامبر 2019

ترجمه بهروز عارفی

شناسائی رسمی “قانونی بودن” مستعمره نشین های اسرائیلی [موسوم به کولونی]، اقدام جدید دونالد ترامپ در پشتیبانی از سیاست افراطی تل آویو است.

سه روز پس از این که مایک پومپئو وزیرامور خارجه آمریکا در 18 نوامبر اعلام کرد که  دولت  آن کشور حضور شهرک‌های اسرائیلی را در سرزمین های فلسطینی اشغال شده “مغایر” با حقوق بین المللی یا به زبان دیگر غیرقانونی ارزیابی نمی کند، هیچکس در صحنه یبن المللی از چنین اظهاراتی اظهار نگرانی نکرد.

درست است که بانی این تصمیم – دونالد ترامپ – و بهره مند اصلی آن، بنیامین نتانیاهو در این روزها به دلیل دیگری صفحه اول رسانه ها  را به خود اختصاص داده اند: یعنی هر دو متهم به فساد  شده و در معرض خطر سقوط بودند. اما، در واقعیت، حتی پیش از طرح هم زمان این دو خطر برای دو “دوست”، از نگاه جامعه بین المللی، تغییر موضع آمریکا در مورد ماهیت حقوقی شهرک های اسرائیلی، تاحدودی قابل پیش بینی بود. این موضوع و به طور کلی، تحولات مناقشه اسرائیل-فلسطین از نگاه بسیاری، اهمیت چندانی ندارد.

“هدیه” زهرآلود جدید

باوجود این، پس از ترک پیمان هسته ای با ایران، پس از شناسائی اورشلیم (بیت المقدس) به عنوان پایتخت اسرائیل و انتقال سفارت آمریکا به آن شهر، پس از شناسائی رسمی الحاق فلات سوری جولان به اسرائیل، ، پس از توقف کمک مالی به آژانس سازمان ملل برای حمایت از پناهندگان فلسطینی (UNRWA)، پس از بستن دفتر نمایندگی سازمان آزادی بخش فلسطین (ساف- PLO) در واشینگتن، “قانونی شناختن” شهرک های استعماری (کولونی ها) در سرزمین های اشغالی فلسطین، تصمیم بااهمیت جدیدی  در فهرست “هدیه” های دولت ترامپ به متحد اسرائیلی اش است.

هر بار برای رئیس جمهوری آمریکا هدف مورد نظر یکسان است: از سوئی، به جناح قاطع پایه ی انتخاباتی خود متشکل از ناسیونالیست ها، مسیحی های انجیلی و سفید پوستان برتری طلب نژادی تضمین جدیدی می دهد ( دراین سه گروه انسانی، خواست یکی الزاما  به دیگری نیز اختصاص ندارد، مثلا  در مورد شهرک های اسرائیلی هدف اصلی، کسب رضایت انجیلی هاست)، و از طرف دیگر، تحکیم موقعیت بنیامین نتانیاهو برای حفظ برتری اش در صحنه سیاست داخلی اسرائیل است.

از نگاه استراتژیکی (راهبردی)، این هدیه ها  همچنین ناشی  از اراده ای مشترک  این دو است: نابود ساختن چارچوبی که معیارهای حقوق بین المللی را از زمان پایان جنگ دوم جهانی پایه گذاری کرده است.

فروپاشیِ حقوق بین المللی

یادآوری کنیم که در زمان ریاست جمهوری چند رئیس جمهور آمریکا از جمله ریگان، ایالات متحده در شورای امنیت رای ممتنع داد تا قطع نامه ای درباره اجرای کنوانسیون ژنو در سرزمین هائی که اسرائیل اشغال کرده، با رای 14 نماینده و بدون مخالف تصویب شود. این قطع نامه ها به طور منظم اسرائیل را به عنوان “قدرت اشغالگر” مورد انتقاد قرار داده و به ویژه ایجاد شهرک های استعماری را ممنوع کرده است. هربار ، مقام های عالی سازمان ملل ، این کنوانسیون را شامل “سرزمین های فلسطینی که اسرائیل در سال 1967 اشغال کرده و از جمله بیت المقدس و نیز دیگر سرزمین های عربی” دانسته اند.

قطع نامه 2334 شورای امنیت  که آخرین نمونه از این  قطع نامه هاست، در 16 دسامبر 2016، اندک زمانی پیش از پایان ریاست جمهوری اوباما  به تصویب رسید.  این قطع نامه  تاکید می کند که ایجاد شهرک های اسرائیلی هیچ مبنای حقوقی نداشته و نقض آشکار حقوق بین المللی و مانعی بزرگ در زمینه رسیدن به راه حل دو دولت  و برقراری صلحی کلی، عادلانه و پایدار است.

در طول پنجاه سال گذشته، با سیاست دولتی  برنامه ریزی شده برای غصب املاک  خانه های فلسطینی (و به قول سازمان ملل  “و دیگران”)،  ایجاد این شهرک های اسرائیلی میسر گشته است. اگر این غصب ها در مصوبه های سازمان های وضع کننده ی حقوق بین المللی ثبت نشود، آن ها به چه دردی می خورند؟

دولت های دیگر این خط مشی را دنبال نمی کنند

با توجه به این موضوع، می توان ملاحظه کرد که در صحنه بین المللی ، سیاست ترامپ تاثیر فوری چندانی نداشته است. طی دو سال، هیچ دولتی در جهان، تقریبا هیچ یک از تصمیم های وی درباره حوزه اسرائیل-فلسطین را دنبال نکرده اند. هیچ دولتی تا کنون سفارت خود را از تل آویو به بیت المقدس منتقل نکرده ، حتی دولت هائی که نسبت به ایده های رهبران اسرائیل نظر مساعد دارند (برای مثال، مجارستان، برزیل، هند یا فیلیپین)*

هیچ دولتی الحاق جولان را به رسمیت نشناخته است.  حدس می توان زد که “قانونی” شدن اعلام الحاق شهرک ها نیز چنین پیامدی خواهد داشت. کمتر دولتی با این بینش توافق دارند و شاید هم هیچ دولتی. اما، با این همه، ابتکار جدید ترامپ پیش پا افتاده نیست. این نکته ممکن است پیش درآمد الحاق سرزمین های دیگری باشد –  به ویژه اگر بنیامین نتانیاهو موفق به حفظ قدرتش شود، امری که نمی توان کاملا منتفی دانست، حتی اگر پس از اتهام او به فساد، تقلب و سوء استفاده از اعتماد در روز بیست نوامبر، بعید است.

آیا به سوی الحاق سرزمین های فلسطینی می رویم؟

زیرا با چشم انداز انتخابات آینده، در صورتی که نتانیاهو همچنان رهبر حزب لیکود بماند، او قصد دارد علاوه بر  این که الحاق سرزمین های جدید فلسطینی، (نظرسنجی ها نشان می دهند که اکثریت افکارعمومی یهودی با این ایده موافق  هستند)، به اسرائیلی ها وعده دهد، و نیزبه منظور حفظ موقعیتش در صورت انتخاب نشدن مجدد مستاجر کنونی کاخ سفید [یعنی ترامپ]، انتظار دارد که ترامپ پیش از انتخابات آینده ریاست جمهوری آمریکا در کمتر از یک سال دیگر، هدیه دیگری به او بدهد. الحاق کل یا بخشی ازدره اردن با حمایت آمریکا و حتی بیشتر از آن یعنی سراسر “ناحیه C” در کرانه باختری (معادل 62 درصد این سرزمین که فقط 10 درصد جمعیت فلسطینی ساکن آن هستند)، اوضاع او را به راه خواهد انداخت. او پیش از این نیز، هنگام دو کاررزار انتخاباتی پیشینِ سالِ جاری، از این گزینش صحبت کرده است.  حتی اگر او  سرِ کار نباشد، اردوگاه استعماری حامیِ او، دوباره این ایده را در جریان کارزار انتخاباتی آینده مطرح خواهد کرد. در هر حال، جناح مخالف او، یعنی “آبی-سفیدِ” راست میانه مانعی ایجاد نخواهد کرد. رهبر این جناح، بِنی گانتس، رئیس پیشین ستاد ارتش، چون نتانیاهو از ترامپ برای “قانونی کردن” شهرک ها تشکر کرده است. در مورد دره اردن و “بلوک” های بزرگ شهرک ها (که همگی در ناحیه C واقعند)، گانتس نیز چندبار اعلام کرده که باید این ناحیه ها را ضمیمه اسرائیل کرد.

بدین ترتیب، در وضعیتی که “روند صلح” اسرائیل-فلسطین به حالت مرگ مغزی گرفتار است، اسرائیل درصدد است کارزار فتح سرزمین ها را به طور منظم ادامه داده و جامعه فلسطینی ساکن ان را تکه تکه بکند. این پرسش کاملا درست است که از سیاستِ ترامپ در خاورمیانه چه چیزی باقی خواهد ماند، یعنی از شناسائی عمل انجام شده اسرائیل از سوی واشینگتن در صورتی که ترامپ صحنه سیاست را ترک کند، چه باقی خواهد ماند؟ می توان تصور کرد که دولتی از حزب دموکرات شناسائی “قانونی بودن” شهرک ها یا الحاق جولان را لغو خواهد کرد. اما آیا او جرات خواهد کرد شناسائی رسمی اورشلیم (بیت المقدس) به عنوان پایتخت کشور و انتقال سفارت را نیز الغا کند؟ با توجه به سنگینی نمادین این امر در ایالات متحده و وعده های مکرر چند رئیس جمهور برای انجام این کار، این کار کمتر امکان پذیر به نظر می رسد.

ضدیت فزاینده دموکرات های آمریکائی

باوجود این، تاثیرات سیاست ترامپ در داخل ایالات متحده نیز بیش از پیش پدیدار می شود. و این وضع همیشه به سود اسرائیل نیست. به ویژه، افزایش حمایت  از سیاست استعماری اسرائیل موجب بالارفتن ضدیت فزاینده و فعال در درون حزب دموکرات شده است. بحث و جدل های اخیر میان نامزدهای دموکرات برای انتخابات آینده ریاست جمهوری آمریکا نشان داد که این گرایش و سخنگویانش (به ویژه برنی ساندرز و الیزابت وارن)، با موفقیت روبرو هستند؛ این نکته موجب هراس  دستگاه حزب شده و آن ها برای جلوگیری از پیروزی یکی از این افراد در انتخابات مقدماتی درون حزبی ضدحمله ی شدیدی را آغاز کرده اند. با همه این ها، هر ابتکار جدید ترامپ، که با تحسین اکثریت طبقه سیاسی اسرائیل  مواجه می شود، پایه  دموکرات و به ویژه جوانان را از پشتیبانی اسرائیل دور می کند.

درماندگی و تسلیم اروپا

اما در مورد اروپا، اگر بگوئیم که طبق یک نظر سنجی، درماندگیِ تسلیم آمیز آن “بدتر از جنایت و خطا” است، و حتی فراتر از آن. گرچه پس از اظهارات مایک پومپئو، فدریکو موگارینی، از طرف اتحادیه اروپا موضع رسمی اروپائیان را یادآوری کرد:

“هر نوع فعالیت مستعمره سازی [در سرزمین های اشغالی به دست اسرائیل] پیرو قانون بین المللی غیرقانونی بوده و راه حل مبتنی بر دو دولت و چشم انداز صلحی پایدار ، برپایه ی قطع نامه 2334 شورای امنیت را از بین می برد.”

و نیز گرچه یک هفته پیش از آن، دیوان داوری اتحادیه اروپا با حُکمی اسرائیل را  ملزم به برچسب زدن محصولات سرزمین های اشغالی کرد، مشکل است که بپذیریم که اروپا واقعا خواهان اجرای حقوق بین المللی در خاورمیانه است. زیرا این اظهارات و احکام  از یک قرن و نیم پیش فراوان صادرشده ، بی آن که پیامد عملی واقعی داشته با شد و  درعمل  به کشوری چون اسرائیل اجازه می دهد که طوری رفتار کند که گوئی چنین قوانین و تصمیماتی وجود خارجی ندارند. با در نظر گرفتن، مداخله های یک جانبه دولت ترامپ در مناقشه اسرائیل-فلسطین، می توانستیم تصور کنیم که اتحادیه اروپا قادر به استفاده از این اوضاع برای جا انداختن خود به عنوان موتور راه حلی پایدار برای این کشمکش است. یعنی، راه حلی که ، به هر شکلی که باشد، بر شناسائی برابری حقوق و شرافت دو طرف متخاصم  متکی باشد. متاسفانه، واقعیت این ست که ملاحظه می کنیم که اتحادیه اروپا قادر نیست از مرحله ی “سخنان بی محتوا” فراتر رود.

——-

https://orientxxi.info/magazine/colonies-israeliennes-legalisees-par-washington,3446

* اندکی پس از انتشار  این مقاله (به زبان فرانسه)، پسر بولسونارو، رئیس جمهور فاشیست مآب برزیل در سفری به اسرائیل، در کنار نتانیاهو از تصمیم پدرش برای انتقال سفارت برزیل به بیت المقدس صحبت کرد ولی این کار هنوز عملی نشده است. م

 




ضدصهیونیسم، یهودستیزی و ایدئولوژی استعماری

آلَن گرِش

برگردان: بهروز عارفی

در بحث و جدلی که در فرانسه پیرامون یهودستیزی به راه افتاده، اغلب، از دو بُعد این مسئله خبری نیست: این واقعیت که در نیمهء نخست قرن بیستم، اکثریت یهودیان مخالف با صهیونیسم بودند (آیا آن ها نیز یهودستیز بودند؟)؛ و این که خصوصیت بارز جنبش صهیونیستی در منطق استعماری فتح و استقرار جای می گرفت.

در زیر بخشی از کتاب “اسرائیل-فلسطین، حقایقی درباره یک کشمکش” * از نظرتان می گذرد.

«فراموش نکنیم که صهیونیسم تنها یکی از پاسخ های ممکن به “مسئله یهود” بود که [آن هم] زمانی دراز در اقلیت ضعیف قرار داشت. از اواخر قرن نوزدهم تا  قبل از جنگ جهانی اول، اکثریت بزرگ یهودیان اروپای مرکزی و روسیه “با  پاهای شان رای دادند” و به غرب، از جمله آمریکا، سرزمین موعود بسیاری فقیران و بی خانمان ها مهاجرت کردند. دیگران که عده شان زیاد هم هست، در محل زندگی شان ماندگار شدند و با جمعیت در آمیختند. از سال 1880 و علی رغم آنتی سمیتیسم (یهودستیزی) بر تعداد ازدواج های مختلط بین یهودیان آلمان افزوده می شود به طوری که بین 1910 و 1929 این نسبت از 9/16 به 59 درصد افزایشی می یابد. در فرانسه نیز این “تجانس” سرعت می گیرد. شزکت فعال یهودیان در جنبش های انقلابیِ فراملی، از جمله سوسیالیستی و کمونیستی که برادری جهانی را تبلیغ می کردنمد پاسخ دیگری بود از جانب یهودیان در برخورد به تبعیض هائی که نسبت به آنان اِعمال می شد. مذهبیبون نیز به نوبهء خود صهیونیسم را رد می کنند زیرا معتقدند که دولت یهود نمی تواند دوباره تشکیل گردد و معبد [مقدس] نمی تواند جز با ظهور منجی قد برافرازد.

تردیدهای آلبرت انیشتن

صهیونیسم تنها جنبش اختصاصی یهودیان شرق نیست. در سال 1897 اتحادیه عمومی کارگران یهودی لیتوانی، لهستان و روسسیه معروف به بوند (BUND) تشکیل می شود. این اتحادیه تا سال 1930 با صهیونیسم رقابت می کند. این تشکیلات هویت ملی و سوسیالیستی به خود گرفته، بر پایه اصول طبقاتی برپا می شود و زبان ییدیش را به عنوان زبان ملی انتخاب می کند. آنان با الهام از تزهای کسانی که به “مارکسیست های اتریشی” معروف اند، طرفدار خودمختاریِ سیاسی-فرهنگی بودند. بوندیست ها [برعکس صهیونیست ها] تاکید می ورزند که ما را با “نخلستان ها و تاکستان های فلسطین کاری نیست” و توده های یهود باید”هر جا که هستند” به مبازره برای رهایی دست بزنند. ان ها همبستگی کارگران یهودی و طبقه کارگر بین المللی را تبلیغ و میهن پرستی گالوت (Galout) یعنی “تبعید” را در مقابل وطن پرستی صهیونیستی قرار می دهند. این جنبش که امروز به فراموشی سپرده شده، صفحات پرافتخاری در تاریخ اروپای مرکزی ثبت کرده که از آن میان می توان به نقش این جنبش در قیام گتوی ورشو در 1943 اشاره کرد. این جنبش سرانجام در لهستان به دست نازی ها و در شوروی به دست کمونیست ها نابود شد که مواضع شان نسبت به “مسئله یهود” بنا بر سیر حوادث و جابجائی دکترین ها تغییر می کرد. شوروی در رقابت با صهیونیسم، حتی تا تشکیل یک جمهوری خودمختار یهود “بیروبیجان” (Birobidjan) در منتها الیه شرقی سیبری پیش رفت.

ایجاد دولت اسرائیل پیروزی جنبش صهیونیستی است که یهودستیزی هیتلری و نسل کشی علیه یهودیان آن را امکان پذیر کرد. این دولت نسبتِ رو به افزایشی از یهودیان جهان را (هر تعریفی که از واژه یهودی داشته باشیم) متشکل می کند. اما این نسبت هرگز از 40 درصد تجاوز نمی کند. صدها هزار نفر از یهودیان ترجیح دادند که در آمریکا و اروپا مستقر شوند، هرچند اسرائیل بتواند بخش مهمی از آنان را به نفع دیدگاه های خود بسیج نماید. آنان به درستی در نیویورک و پاریس بیشتر احساس امنیت می کنند تا در تل آویوو بیت المقدس. آیا باید از پیروزی این ناسیونالیسمِ تنگ نظرانه حول یک دولت شادمان بود؟ آلبرت انیشتن می نوشت: “درکی که من از جوهر اصلی یهودیت دارم با ایدهء یک دولت یهودی با مرزهای مشخص، با ارتش و به هرحال نوعی قدرت دنیوی مغایر است. هر قدر هم که این دولت متواضع باشد. من از خسارت های درونی که دنبال خواهد آورد می ترسم، خصوصا از رشد یک ناسیونالیسم تنگ نظرانه در صف های خودمان. بازگشت به یک ملت، به مفهوم سیاسیِ کلمه به معنای روی گردانیدن از معنویت جامعه مان است، معنویتی که نبوغ پیامبران مان را مدیون آنیم”

ماکسیم رودنسون معتقد است که “صهیونیسم [به هیچ رو] نتیجهء قطعی، الزامی و محتوم استمرار یک هویت یهودی نیست. فقط یک گزینش است.”  واین گزینش نه تنها مانند هر ایدئولوژی ناسیونالیستیِ دیگر قابل نقد است بلکه همچنین، به خاطر این که هدف آن – یعنی ایجاد دولت یهود- جز با خلع ید از فلسطینی ها ممکن نیست. صهیونیسم به طور کامل در بطنِ یک ماجرای استعماری قراردارد که شرط اصلیِ پیروزیِ آن است. و همین خطای اصلی آن بوده و خواهد بود.

بدون هیچ وجه اشتراکی با آن چه “شرق” نامیده می شود

در ایثار و آرمان گرائی شماری از مبارزان صهیونیست جای شک و تردید نیست.اگر فرض کنیم که یک جوان یهودی در 1926 قدم به سرزمین موعود می گذارد، او می توانست چنین بنویسد: “من به خود می بالم زیرا از روز ورود به فلسطین، خود را از پوستهء آلوده دیاسپورا [یهودیان مقیم خارج از فلسطین] جدا کرده و به بهترین وجهی پالایش یافته ام. من به دنبال یک وطن بودم، می خواستم با دیگران برابر باشم و مثلِ آنان به بودنم در فلسطین ببالم. از لحظه ای که قدم به سرزمین اجدادی ام گذارده ام، با اروپا و آمریکا قطع رابطه کامل کرده ام” این جوان اسمش را به شئیم شالوم تغییر داده خواهد گفت: “من عبرانی ام و نامم عبری است زیرا از کشور عبرانیان ریشه می گیرم.”

به رغم یک مرام نامه سوسیالیستی – و گاهی به دلیل آن – صهیونیست ها به استعمارگران مستقر در الجزایر و آفریقای جنوبی شباهت داشتند که معتقد پیشبرد تمدن در برابر “اهالی وحشیِ” محل بودند. صهیونیسم در فلسطین، با وجود اشکال ویژه، در دو زمینه با جنبش استعماری در پیوند است: در رفتارش نسبت به اهالی بومی و وابستگی اش به یک متروپل (کشور استعماری)، مثلا بریتانیای کبیر (حداقل تا سال 1945). وانگهی در آن زمان استعمار تداعی منفی امروز را نداشت. تئودور هرتصل به سسیل رودِز (Cecil Rhodes) یکی از فاتحان بریتانیائی آفریقای جنوبی می نوشت: “برنامه من یک برنامهء استعماری است” زئیو ژابوتینسکی از رهبران جنبش صهیونیستی تجدیدنظرطلب به نوبهء خود شادمان بود که “خدا را شکر که ما یهودیان هیچ چیز مشترکی با آن چه “شرق” می نامند نداریم. ما باید به یاری کسانی از میان مردم بشتابیم که بی سواد بوده ودر سنت ها و قوانین روحانی عقب مانده شرقی غرق اند. ما در وهلهء اول [البته] به خاطر “بهروزی” ملی خود و سپس برای ریشه کن کردنِ تمام آثار “روح شرقی” از فلسطین به آن جا می رویم.” مردخای بن هیلل هاکومن (Mordechaï Ben Hillel Ha Cohen) از یهودیان مستقر در بیت المقدس می نویسد: “ما متمدن ترین ساکنان فلسطین بوده و کسی قادر به رقابت با ما در عرصهء فرهنگی نیست. بیشتر بومیان، روستائی و بادیه نشین اند و از فرهنگ غربی بویی نبرده اند. زمانِ درازی لازم است تا ان ها زندگی بدون غارت، بدون دزدی و بی مفسده های دیگر را فراگرفته و از عریانیِ خود و برهنگیِ پاهای شان خجالت بکشند و شکلی از زندگی را انتخاب نمایند که مالکیت خصوصی در آن جریان داشته باشد. برای کشیدن جاده ها، اسفالت خیابان ها، ساختن مدرسه ها و مراکز نیکوکاری و دادگاه های به دور از فساد زمان لازم است.”  اما “روح شرقیِ” مرموز ظاهرا در مقابل ده ها  سال تمدن مقاومت می کند، موشه کاتساو** (Moshé Katsav) رئیس جمهوری اسرائیل در ماه مه 2001 اعلام می کند: “میان ما [یهودیان] و دشمنان ما نه در لیاقت ها و توانائی ها بلکه در موارد اخلاقی، فرهنگی، جنبه های مقدس زندگی و وجدان نیز شکاف عظیمی وجود دارد، […] آن ها در این جا همسایه های ما هستند ولی گوئی در چندصد متری ما کسانی زندگی می کنند که از قارهء ما نیستند و به کهکشان دیگری تعلق دارند.” راستی با این اوصاف، این فلسطینی ها را هم می شود آدم نامید؟

فلسطینی ها به مثابه حیوانات وحشی

به دنبال شورش های یافا در 1921، یک کمیسیون تحقیق بریتانیائی نوشت که این جنبش به هیچ رو کشتار ضد یهودی نبوده بلکه قیام کنندگان از صهیونیسم بیزارند و نه از یهودیان. ارگان یهودیان بریتانیا، “جویش کرونیکل” (Jewish Chronicle) در پاسخ، با لحنی اعتراضی نوشت: “تصورکنید که حیوانات باغ وحش از قفس های خود بیرون آمده و چند تماشاگر را بکشند و کمیسیون تحقیق در مورد علل حادثه به این نتیجه برسد که دلیل وقوع فاجعه این است که حیوانات قربانیان شان را دوست نداشته اند. گوئی وظیفهء مدیریت باغ وحش این نبوده که حیوانات در در قفس نگهدارد و مطمئن باشد که درهای قفس ها بسته است”. چه صراحتی!  فرانتس فانون (Franz Fanon) روانپزشک اهل جزیره های آنتیل که به انقلاب الجزایر پیوست در کتاب مشهور “دوزخیان روی زمین” در 1961 می نویسد: “زبان استعمارگر هنگامی که از استعمارشده حرف می زند، زبان جانورشناسی ست. در این زبان از حرکات خزندهء زردها، از بوی بدِ شهرِ بومیان، از گله ها، از بوی گَند، از تکثرِ سریع، از درهم لولیدن و از حرکت دست و پا [به جای صحبت کردن] استفاده می شود. استعمارگر آن گاه که می خواهد خوب تشریح کرده کلمات مناسب پیدا کند، دائما به حیوانات استناد می کند.”

تسخیر اراضی و “پس راندن” بومیانِ محلی بُعدهای استعماری جنبش صهیونیستی را نشان می دهد. یکی از گردانندگان این جنبش از سال های 1910 اذعان دارد که “مسئلهء [موجودیت] عرب ها با تمام حدتش از همان اولین مرحلهء خرید زمین ها آشکار شد، هنگامی که من موظف به اخراج اهالی عرب جهت استقرار برادران مان به جای آن ها شدم. بادیه نشینان عرب آن شب، پیش از آن که مجبور به ترک دهکده شمسین شوند، دور چادرِ محل گفتگو تجمع کرده بودند، ناله های محزون شان به رغم گذشتِ زمان طولانی هنوز در گوش های من طنین انداز است. […] قلبم به هم فشرده می شد. من فهمیدم که بادیه نشینان تا چه اندازه به زمین خود دلبستگی دارند.” استعمارگران یهودی، با اخراج عرب ها وجب به وجب آن ها را عقب رانده، زمین ها را غصب می کنند.

بن گوریون به خوبی آگاه است که هیچ مصالحه ای میسر و امکان پذیر نیست: “همگان روابط بین عرب ها و یهودیان را مشکل آفرین می دانند ولی هیچ کس متوجه نیست که این مشکل حل نشدنی است. راه حلی وجود ندارد. شکاف عمیقی دو جامعه را از هم جدا می سازد. […] ما می خواهیم که فلسطین [میهنِ] ملتِ ما باشد و عرب ها دقیقا همین را می خواهند”. اسرائیل زانگویل (Israel Zangwill) یکی از نزدیکان تئودور هرتصل، هم زمان با جنگ جهانی اول در مطبوعات انگلیسی توضیح می دهد که :”اگر بتوانیم با پرداخت خسارت، از 600 هزار عرب فلسطینی سلب مالکیت کنیم یا اگر موفق به قانع کردن آنان به مهاجرت به عربستان شویم، چون آن ها به راحتی نقل مکان می کنند [عجب!]، بزرگترین مشکل صهیونیسم حل خواهد شد”. هرتصل در یادداشت هایش در 1895 اعتراف می کند که “ما باید زمینِ آن ها را با زبان خوش تصاحب کنیم. سلب مالکیت و انتقال افرادِ فقیر باید، هم مخفیانه و هم با احتیاط انجام گیرد.” این عملیات در مقیاس وسیعی در 49-1947 به اجرا در آمد.

پشتیبانی ضروری لندن

این واقعیتی است که یهودیان از یک “متروپل” نمی آیند. آن ها از کشورهای مختلف می آیند و “بازگشت” به روسیه یا لهستان را نمی توانند در مد نظر داشته باشند. درست مانند اروپائیانِ سفید مستقر در امریکا که غالبا پروتستان بودند و پس از تلاش برای نابودی سرخ پوستان – که البته تا حدی هم موفق شدند – آنان را در اردوگاه های تحت محاصره (که “رِزِرو [منطقه حفاظت شده] خوانده می شد) محبوس کردند. ولی باوجود این، فراموش نکنیم که جنبش صهیونیستی، به هر حال از پشتیبانی لندن برخوردار بود و بدون چنین پشتیبانی، با شکست مواجه می شد: بدین ترتیب تنها در یک دهه استقرار قیمومت بریتانیا، 250 هزار نفر (بیش از دو برابر دهه قبل) به فلسطین مهاجرت کردند. آرتور وُچوپ (Arthur Wauchope) کمیسر عالی بریتانیا که از 1931 به بعد در بیت المقدس مستبدانه حکومت می کرد می نویسد: “طی دوران خدمتم در فلسطین، تشویق مهاجرت و اسکان یهودیان را وظیفهء خود دانسته و هدفی جز تضمین امنیت ایشان نداشتم”. وانگهی، او از “حماسهء بزرگ” استعمار صحبت می کند. بدون پوشش بریتانیا، نه مهاجرت، نه خرید زمین و نه ایجاد ساختار دولتی، امکان پذیر نبود. البته گاهی اختلاف منافه بین یی شوو (جماعت یهودی فلسطین) و لندن پیش می آمد، ولی حداقل تا سال 1939، این اختلافات ثانوی بود.

این “ائتلاف” از آن چه من “همانندی فرهنگی” می نامم، سود برد. مثالی می زنم. در پیِ شورش های خشونت بار سال 1929 در فلسطین، مسئولین متعدد انگلیسی در محل و یا در بریتانیا به لزوم تغییر سیاست یعنی محدودکردن مهاجرت و کاستن از خرید زمین ها پی بردند. وزارت مستعمرات در اکتبر 1930 در یک “کتاب سفید” همین مواضع را تشریح کرد؛ ولی وایزمن به تمام آشنایانش متوسل می شود، بن گوریون به رئیس دولت بریتانیا مراجعه کرده، ضمانت نامه آزادی مهاجرت و خرید زمین ها را دریافت می کند که از طرف عرب ها “نامه سیاه” نام گرفت. نخست وزیر بریتانیا حتی با شخص اول صهیونیست ها درباره امکان اعطای حق تقدم به یهودیان در قراردادها و توافق ها بحث می کند، ولو به قیمت کنارگذاشتن اصل برابری (برخورد برابر بین یهودیان و عرب ها) باشد که علنا اعلام شده بود.

این موفقیت چشم گیر مدیونِ مردم داری و مناسبات جنبش صهیونیستی، و تماس های سیاسی و شناخت از نظام سیاسی بریتانیا ست. صهیوینست ها در ارائه و فهماندن خواست های شان از موقعیت بهتری برخوردار بودند تا نمایندگان عرب یا فلسطینی، که فرهنگ، سنت ها و طرز گفتگو و مذاکره شان برای اروپائیان بیگانه بود. صهیونیست ها خود غربی هائی بودند که با غربی ها مذاکره می کردند. آن ها در هر مرحلهء مناقشه از این امتیاز استفاده کرده و می کنند.

اگر اصطلاح ماکسیم رودنسون را به کار ببریم، اسرائیل یک “پدیدهء استعماری” است. این کشور همانند استرالیا و آمریکا از یک تسخیر، سلب مالکیت بومیان به وجود آمده است. اما بر عکس آفریقای جنوبیِ عصر آپارتاید، “یک جامعه استعماری” نیست که برای ادامهء زندگی به “بومیان” نیازمند باشد. از طرف دیگر، با این که اسرائیل بر بی عدالتی بنیاد شده، اما دیگر توسط جامعهء جهانی و سازمان ملل به رسمیت شناخته شده است. این فکر که برخی ها در سر داشتند و هنوز هم دارند که گویا می توان اسرائیلی ها را “اخراج” کرد و به “کشورهای خودشان”فرستاد، نه از نظر اخلاقی قابل دفاع است و نه از نظر سیاسی واقع گرایانه. نمی توان یک بی عدالتی را با بی عدالتی دیگر ترمیم کرد. لذا از این پس، بر روی سرزمین مقدس دو ملت زندگی می کنند، یکی اسرائیلی و دیگری فلسطینی. می توان مثل برخی از روشنفکران فلسطینی و اسرائیلی آرزو کرد که هر دو در یک دولت واحد گرد هم آیند، ولی این یک اتوپی زیباست که نسل ما تحقق آن رانخواهد دید. و به هر حال ، نمی توان هیچ راه حلی را به صورت یک جانبه، نه به فلسطینی ها و نه به اسرائیلی ها، تحمیل کرد.

توضیحات مترجم:

* – اسرائیل، فلسطین؛ حقایقی درباره یک کشمکش

آلن گرش

مترجم: بهروز عارفی انتشارات خاوران، پاریس ، 2001

متن کامل این کتاب در سایت لوموند دیپلماتیک فارسی در دسترس علاقمندان است:

https://ir.mondediplo.com/article2410.html

** – یادآوری این نکته خالی از طنز تلخ نیست که موشه کاتساو، این “معلم اخلاق” در اواخر دورهء ریاست جمهوری اش به “تجاوز جنسی” متهم شده،  معلق شد. در سال 2010 وی به اتهام “تجاوز جنسی” محکوم شده و از سال 2011 تا 2016 را در زندان “سپری” کرد!

 




آينده فلسطين در غزه رقم مي خورد. مصاحبه اختصاصي با ليلا شهيد

ندا يافي، اوريان بيست و يکم، ١٧ ژوئيه ٢٠١٨

مصاحبهء بي پردهء ليلا شهيد، سفير پيشين فلسطين در پاريس و اتحاديه اروپا در بروکسل با مجله اينترنتي اوريان بيست و يکم. او با پرهيز از زبان قالبي و بدون تابو از انتفاضه مسالمت آميز غزه، روند اسلو، مستعمره سازي ها ، طرح «کلان شهر اورشليم»، تضعيف دستگاه حاکم فلسطيني و خطر تغيير جهت مواضع عرب ها ، صحبت مي کند. او مناقشه با اسرائيل را در درازمدت بررسي کرده و با قاطعيت يادآوري مي کند که مسئله پناهندگان، همچنان مسئله مرکزي است.

ندا يافي – شما خواستيد که اين مصاحبه را در زمان خاصي انجام دهيد يعني روز جهاني پناهندگان، روز ٢١ ژوئن. آيا اين مسئله امروز نيز اساسي ا ست؟ آيا دليل انفجار در غزه که شما درباره اش بسيار در رسانه ها گفتگو کرده ايد، همين امر است؟

 ليلا شهيد- اين مسئله در مرکز مسئله فلسطين قرار دارد. من نمي توانم از «درگيري اسرائيل-فلسطين» صحبت کنم؛ يک درگيري بين دو حريف اصلي رخ مي دهد. درحالي که ما يک «حريف» ساده نيستيم. ما خلقي هستيم که از هفتاد سال پيش، در برابر يک قدرت اشغالگرِ استعماري قرار داريم. حتي اگر از واژگان سازمان ملل متحد استفاده کنيم، «مسئله فلسطين» آنچنان که مي خواهند به ما بقبولانند، از سال ١٩٦٧ شروع نشده است. اين « مسئله » در سال ١٩٤٨، از روزي آغاز شد که طرح يک دولت ملي يهودي، جايگزين دولتي شد که قرار بود بريتانيائي ها براي استقلال آماده کنند، همان گونه که قيمومت فرانسه، لبنان و سوريه را براي استقلال آماده کرد. در سال ١٩١٧، هنگامي که بريتانيا اعلاميه بالفور را تهيه کرد و در نامه اي به لرد وايزمن  از «ايجاد موطن ملي براي يهوديان» صحبت کرد، اين کشورهنوز قيمومتي بر فلسطين نداشت. البته اين اعلاميه نکتهء ظريفي هم در بر داشت: «روشن است که هيچ اقدامي به عمل نخواهد آمد که حقوق مدني و مذهبي جمعيت هاي غير يهودي موجود در فلسطين را خدشه دار سازد».

چگونه امکان داشت که غيراز اين باشد ؟ در آن هنگام، کمتر از ده درصد جمعيت فلسطين يهودي بود. در مقابل ٩٠ درصد جمعيت غير يهودي، براي يهوديان اولويت قائل مي شدند. همان طوري که مونيک شُميليه-ژاندرو(Monique Chemillier-Gendreau) ، بزرگترين حقوق دان فرانسوي اين رشته، يادآوري مي کند، اين تصميمي کاملا بناحق است زيرا حاکميت هر کشوري همواره به مردم آن کشور تعلق دارد. حاکميت فرانسه مال مردم فرانسه است، روس ها نمي توانند بگويند که فرانسه به بلژيک ملحق خواهد شد. لبنان داراي حاکميت است حتي اگر فردا سوريه لبنان را اشغال کند، هيچکس اين عمل انجام شده را به رسميت نخواهد شناخت، زيرا حاکميت لبنان متعلق به مردم لبنان است و نه به رژيم يا حکومتي ديگر. اما، باوجود اين، در مورد فلسطين، کسي درباره «موطن ملي يهودي» که در سال ١٩٤٨ دولت اسرائيل شد، با خلق فلسطين مشورت نکرد.

براي جلوگيري از درازي کلام، وارد جزئيات رويدادهائي که بر تاريخ فلسطين بين ١٩١٧ و ١٩٤٧ اثر گذاشتند، نمي شويم. اما قراردادن پديده ها در جايگاه تاريخي آن ها واجد اهميت اساسي است. مسئله فلسطين با سلب مالکيت زمين به دست جنبش صهيونيستي آغاز مي شود (نمي توان از اسرائيل صحبت کرد چرا که هنوز اين کشور وجود نداشت) و اين کار از طريق پاکسازي قومي برنامه ريزي شده  و با هدف انتقال کشوري با اکثريت عرب، با ساکنان مسيحي، مسلمان و يهودي غير صهيونيست به دولت ملي يهودي انجام شد. جنبش صهيونيستي که کاملا سازمان يافتهء بود، محصول اروپاي آن دوران است. رهبران آن کيستند ؟ تئودور هرتسل، داويد بن گوريون، خائيم وايزمن، مناهيم بگين، شيمون پرز… همه اين ها اروپائي هستند. آنان از لهستان، ليتواني، آلمان، اتريش و فرانسه مي آيند و در نتيجه در محافل اروپائي، چون ماهي در آب شنا مي کنند. در آن هنگام که بريتانيا و فرانسه ي پيروزمند جايگزين امپراتوري عثماني مي شوند، اينان قادرند همه اين کشورها را در کنار خود بسيج کنند. اين جريان پيش از کشف نسل کشي هولناک رخ مي دهد. در سال هاي دهه ١٩٢٠ قرن بيستم هستيم و فلسطينيان – از جمله بسياري از اعضاي خانواده مادري من- هنوز ساده لوح بودند: آن ها هرگز نمي توانستند تصور کنند که بريتانيا کشورشان را به اين شکل به يک اقليت کوچک واگذار خواهند کرد.

در آغاز، رهبري ملي فلسطين تصور مي کرد که در کنفرانس هاي لندن، پاريس و بيت المقدس، قادر به توضيح اوضاع و تاکيد بر بي عدالتي از راه هاي غير خشونت بار خواهد شد. به هر حال، يهوديان، مسيحيان، مسلمانان همواره در کنار هم زير سلطه امپراتوري عثماني زندگي کرده بودند. لذا آن ها دست به شورش نزدند. شورش مسلحانه در فلسطين در سال ١٩٣٦ شروع شد و نيز مقاومت بدون خشونت با اعتصاب عمومي تاريخي که شش ماه طول کشيد. موتور آن روستائيان بودند. آن ها در مقايسه با طبقه اشراف و بورژوازي فلسطين که به خاطر منافع خاصي با بريتانيائي ها نزديک يا حتي وابسته بوده و در نتيجه حاضر به مدارا با آن ها، بسيار هشيار تر بودند. و چرا روستائيان؟ زيرا جنبش صهيونيستي با تصاحب زمين ها کشاورزان را بيرون مي راندند. يهوديان در جستجوي مکاني بودند که جايگزين کشورهايي شود که در آن ها از پوگروم ها* رنج برده بودند، نظير روسيه تزاري يا اروپاي شرقي و البته زمان درازي پيش از قتل عام يهوديان در آلمان که اوج بربريت بود.

جنبش صهيونيستي همزمان با ديگر جنبش هاي ملي گراي اروپائي در قرن نوزدهم ايجاد شد. در آن هنگام، اکثريت يهوديان ايالات متحده رابراي مقصد انتخاب مي کردند تا اين که آمريکا در سال هاي دهه ١٩٢٠ سهميه بندي هاي سختي قائل شد. برخي از يهوديان در آن زمان، به فلسطين نيز مهاجرت کردند، گرچه جنبش صهيونيستي امکان هاي ديگري براي دولت جايگزين پيشنهادي نظير آرژانتين يا اوگاندا را در نظر گرفته بود. اگر آخرسر فلسطين را برگزيدند، به اين دليل بودند که بريتانيا منافعش را در آن مي ديد و نه فقط به خاطر ارتباط آن سرزمين با عهد عتيق [کتاب مقدس]. مالکان يهودي مثل لرد روچيلد (شهروند فرانسوي) در فلسطين زمين خريده بودند و نخستين کاري که کردند، اخراج دهقانان فلسطيني از روي زمين براي عرضه انحصاري کار به يهوديان بود. در دوران امپراتوري عثماني، روستائيان مالک زمين هائي که مي کاشتند، نبودند. آن ها زارعان سهم گيري بودند که براي اربابان فلسطيني، لبناني يا سوري کار مي کردند که در محل حاضر نبودند. آنان کاملا آماده کار براي مالکان جديد بودند. اما، اين مالکان درصدد ايجاد طبقه واقعي دهقانان و کارگران يهودي براي دولت آينده بودند.

اخراج دهقانان

يهوديان در کشورهائي که زندگي مي کردند ، به شکل طبقات اجتماعي شکل نگرفته بودند ، بلکه  به صورت « جماعت ها » زندگي مي کردند. در اين جا بود که بن گوريون بصيرت به خرج داد و به اين نتيجه رسيد که بايد دقيقا از هيچ، حرکت کرد و ملتي خلق کرد. اگر شلومو ساند مي نويسد که «خلق» يهود وجود ندارد (١)، منظور او به درستي اين ست که اهالي يهودي يمن، فرانسه، آرژانتين يا آلمان از منظر قومي و فرهنگي متفاوت هستند و به خلق هاي متفاوت تعلق دارند.

ايدهء راندن دهقانان، ماکياولي و فريبکارانه بود؛ اين نظريه بسيار پيش از ١٩٤٨ روند سلب مالکيت از فلسطيني ها را شروع کرد. بدين ترتيب که از همان سال ١٩٢٠ در سوريه بزرگ که تحت سلطهء عثماني ها قرارداشت ، مرزي وجود نداشت دهقانان اخراجي احساس نمي کردند که کشورشان تغيير کرده است. و نکبه [فاجعه] اين است: سلب مالکيت کامل و فريبکارانه فلسطينيان. به يمن پژوهش هاي وليد خالدي، مورخ دريافتيم که طرح دالت (١٩٤٧) براي تخليه فلسطين از ساکنانش طراحي شده بود (٢) و بنا بر پژوهش هاي بني موريس ، مورخ جديد اسرائيلي (که امروز «نادم» شده) روشن شد که بن گوريون دستور کتبي داده بود که تا حد ممکن، فلسطيني هاي بيشتري اخراج شوند تا کشوري با اکثريت عرب، به کشوري با اکثريت يهودي تبديل شود.

در اين جا با يک نسل کشي روبرو نيستيم – چنين ادعائي زيان رساندن به هدف فلسطينيان است- اما اين رويداد، بدون ترديد نخستين پاکسازي قومي قرن بيستم بود.

اخراج از سال هاي دهه ١٩٢٠ شروع شد…

 ن ي – مفهوم واقعي نکبه چيست. اخراج روستائيان فلسطيني از چه تاريخي شروع شد؟ 

ل شهيد – اخراج با بريتانيائي ها شروع شد. سپس، يهوديان خيلي زود تصميم گرفتند که طرح تقسيم ١٩٤٧ را بپذيرند، طرحي که به آن ها سهمي بيش از آن چه در تملک داشتند، مي داد يعني ٥٦ درصد سرزمين را، در حالي که کمتر از يک سوم جمعيت (٣٢%) را تشکيل مي دادنده و فقط  ٧% زمين ها را در اختيار داشتند. به اين دليل بود که فلسطينيان طرح تقسيم را رد کردند. در آن زمان، پدربزرگ مادري من، جمال حسيني نماينده آن ها بود. سخنراني او در سازمان ملل متحد در نوامبر ١٩٤٧ در فيلم « فلسطين: تاريخ يک سرزمين » ساختهء سيمون بيتون ضبط شده است: «ما طرح تقسيم را نمي پذيريم، اما از يهوديان دعوت مي کنيم بيايند با ما زندگي کنند، ما آماده ايم انتخابات برگزار کنيم و هر شهروند حق يکسان در راي داشته باشد. ما کشوري دموکراتيک براي يهوديان، مسيحيان و مسلمانان بنياد خواهيم گذاشت.» اما، آنان به يک معني اين کشور «لائيک» را نمي خواستند، زيرا به دنبال يک دولت يهودي بودند. لذا فقط يهوديان طرح تقسيم را پذيرفتند با اين ايدهء اوليه که در آينده سرزمين را گسترش دهند.

درست فرداي طرح تقسيم ٢٩ نوامبر ١٩٤٧، ميليشياي هاگانا، پيشگامان ارتش اسرائيل، اعلام کردند که به همه روستاهاي سرزمين هاي واگذارشده به فلسطينيان حمله خواهند کرد. آن ها دهکده ها را از دم منفجر کردند، ٤٨٠ روستاي فلسطيني به آتش کشيده شدند و اهالي را کشتار کردند. زيرا مي بايست به هر قيمتي شده، آن ها را مجبور به ر فتن مي کردند تا تعادل جمعيتي کشور را که اکثريت عرب داشت به اکثريت يهودي تبديل کنند. مادرم تعريف مي کرد که چگونه پس از  ديرياسين (٣)، با بلندگو در شهرها و روستاها مي گشتند و تهديد مي کردند که :«اگر نمي خواهيد سرنوشت ديرياسين را پيدا کنيد، بار و بنديل خود را برداشته و برويد». و آن ها رفتند. من دوباره تاکيد مي کنم که جنبش صهيونيستي مسحور مسئله جمعيتي بود. و امروز در سال ٢٠١٨، ضربهء روحي آن چه ٧٠ سال پيش در فلسطين رخ داده- نکبه- هنوز تازه است.

در ابتدا مهاجرت اجباري ٧٥٠ هزار فلسطيني که بايد ٣٠٠ هزار جابجائي جنگ ١٩٦٧ را هم به آن افزود، آن ضربه را تازه نگهميدارد. امروز، اکثريت فاحش جمعيت فلسطين در تبعيد به سر مي برد که در ١٩٤٨ يا ١٩٦٧ اخراج شده اند.

وسواس جمعيتي اسرائيل

اگر در اسرائيل، مسئله جمعيت يک مشغله ذهني است، به اين دليل است که ترسي دائمي جنبش صهيونيستي را تسخير کرده و علت آن نسل کشي و پيش تر از آن، پوگروم هاي کشورهاي اروپائي ست و گمان مي برند که تعداد جمعيت مناسب ترين پاسخ آن است. تعداد ساکنين در کشوري انحصاري. ناسيوناليسم (ملي گرائي) اسرائيلي ها افراطي است. اما، اين ترسي ست نابودکننده، حتي اگر فکر مي کنند که با اسلحه و بمباران مي توانند از خود محافظت کنند. به نوبهء خود ما هيچ مشکلي براي زندگي در يک کشور چند قومي، چند فرهنگي نداريم چرا که هراسي نداريم. از سوئي، در کشورهاي عربي با يهوديان بسيار خوب رفتار مي شد، حتي به مثابه اقليت، چرا که از ميان آن ها وزير، مدير موسسه و مقامات بالا داشتيم، نظير مشاور پادشاه مراکش، و زماني که اروپا در وحشت اتاق هاي گاز به سر مي برد، يهوديان در عراق يا لبنان نخبگان را تشکيل مي دادند.

ن ي – منظورتان اين ست که يهودستيزي پديده اي عربي يا اسلامي نيست؟      

ل شهيد – البته، زيرا يهوديان را «اهل کتاب» مي شمارند (دين هاي يکتاپرست را مسلمانان اهل کتاب مي خوانند) .آن ها از يک بي خدا نفرت خواهند داشت اما نه از يک يهودي معتقد،  در حالي که در کشورهاي اروپائي، اين احساس در بينش مسيحيت و «خداکشي»** ريشه دارد. در اسلام موسي و همچنين عيسي را پيغمبر مي دانند.

پس از ايجاد دولت اسرائيل، نوعي پس زدن يهوديان در جهان عرب ديده مي شود زيرا مشکل  بيعت دوگانه  double allégeance *** به وجود آمده بود.

ن ي – به مسئله پناهندگان برگرديم که دوباره با قدرت خودنمائي مي کند. ارقام واقعي چيست؟

 ل شهيد – بايد پذيرفت که از ١٢ ميليون فلسطيني در جهان، ٧ ميليون نفر پناهنده هستند که در فلسطين، اردن، سوريه و لبنان پراکنده اند. اکثريت قابل ملاحظهء آنان بي وطن هستند، مدرک هويتي ندارند به جز کارت «اداره سازمان ملل متحد براي پناهندگان فلسطيني در خاورميانه» UNRWA که کارت هويت آن ها به حساب مي آيد. پناهندگاني هم وجود دارند که تابعيت کشورهاي عربي، اروپا ، آمريکا، استراليا وکانادا را گرفته اند و در ضمن داشتن مليت اين کشورها، پناهنده فلسطيني مانده اند.

اسرائيلي ها از اين که فلسطيني ها، پيرو قطع نامه ١٩٤ مجمع عمومي سازمان ملل (دسامبر ١٩٤٨) حق بازگشت را مطالبه کنند، وحشت دارند، در حالي که در همه جا، جامعه بين المللي اين حق را به رسميت مي شناسد.

بايد مرتبا يادآوري کرد که ريشهء مسئله، سال ١٩٤٨ است، هر چند مدتي ست که در اين مورد صحبتي نشده است. همه چيز از آن جا شروع مي شود. ما در چشم انداز صلح، از روي بزرگواري و با دغدغهء مصالحه، پذيرفتيم که دولت مان را به کرانه باختري رود اردن، بيت المقدس شرقي و غزه محدود کنيم، مکاني که بيشترين جمعيت فلسطيني در آن زندگي مي کنند. اين امر، به اين معني نيست که بقيه سرزمين بخشي از فلسطين نبود. در حالي که اسرائيلي ها از روسيه، اسپانيا، آلمان، فرانسه، يمن و مراکش آمده اند.

امروز، هفتاد سال بعد، يک خلق اسرائيلي وجود دارد. ياسر عرفات چهره اي تاريخي بود که با داشتن حس مسئوليت و توانائي در سال ١٩٨٨ در الجزيره گفت: ما راه حل همزيستي را مي پذيريم، ما مي پذيريم که بر بخشي از ميهن مان، يعني کرانه باختري، باريکه غزه و بيت المقدس يک دولت ايجاد کنيم. ما يهوديان را از منازل شان بيرون نخواهيم کرد حتي اگر بر اساس طرح تقسيم، جليله و «مثلث» (فضاي بين جنين، طولکرم و نابلس) نيز به ما تعلق مي گرفت. درصورتي که اين دولت فقط ٢٢% فلسطين  را شامل مي گردد (در مقابل ٤٤% طرح تقسيم). باوجود اين، بنيامين نتانياهو و جنبش صهيونيستي کنوني حتي حاضر نيستند اين ٢٢% را بپذيرند. به همين دليل است که آن ها با مستعمره هاي شان مرتبا زمين ها را به تدريج تصرف مي کنند.

روز جهاني پناهندگان البته منحصرا شامل فلسطينيان نيست، . اما در جهان، هيچ مورد نماديني مانند ما وجود ندارد، يعني جائي که بخش مهمي از يک جمعيت که خود را به مثابه ملتي مي داند در اردوگاه هاي پناهندگان به سر برد. در همه جنگ ها پناهنده وجود دارد، در جنگ هاي ويتنام، در آفريقاي جنوبي، در بوسني، کوسوو، الجزاير و کامبوج نيز پناهنده وجود داشت. اما آنان به کشور خود بازگشتند. اما نه فلسطيني ها.

اسلو با مرگ رابين مرد

 ن ي – چرا هنگامي که از حق بازگشت صحبت مي شود، اسرائيلي ها اين چنان دچار وحشت مي شوند؟ چرا دولت خود را منحصرا دولتي يهودي درنظر مي گيرند؟

ل شهيد – براي اين که از تغيير بالقوه جمعيت مي ترسند.  و اين که دوباره وضعيت يک اقليت را مثل سال ١٩٤٧ پيدا کنند. اما، براي فلسطيني ها، اين شناسائي امري اساسي است. هيچ رهبر فلسطيني نميتواند از اين حق بگذرد. البته پياده کردن اين حق خود امر ديگري است. هنگامي که قرارداد اسلو را مذاکره مي کرديم، مخاطبي چون اسحاق رابين يافتيم ،که بسيار بيش از شيمون پرز، به حد کافي مسئوليت را درک مي کرد تا واقعا مذاکره کند.

پرز هر چند «عزيز دردانه» اروپائي ها ،ولي اپورتونيست (فرصت طلب) بود و کورکورانه از آريل شارون پيروي کرد تا وزير بماند. در حالي که رابين، شخصي که در گذشته دستور خرد کردن استخوان تظاهرکنندگان فلسطيني را در جريان انتفاضه داده بود، هنگام مذاکره، فردي جدي بود. او نقش ميهن پرست اسرائيلي اي را داشت که واقعا در جستجوي صلح بود.

ن ي – فکر مي کنيد که به اين دليل به قتل رسيد؟

 ل شهيد – چنين فکر مي کنم. و پس از او، اسلو مرد. به اين ترتيب  موضوعي که اسرائيلي ها را ديوانه مي کند، مسئله پناهندگان است. هنگامي که در سال ١٩٤٨ وارد سازمان ملل شدند، آنها مجبور شدندهمه قطع نامه هاي آن سازمان را درباره فلسطين و اسرائيل  که پيش از عضويت آنان تصويب شده بود، به رسميت بشناسند. آن ها را به رسميت شناختند، ولي هرگز اجرا نکردند. آن چه به ما مربوط است، ما مي گوئيم: البته که ما ٦-٧ ميليون پناهنده را برنخواهيم   گرداند، اما شناسائي حق بازگشت آن ها را مي خواهيم.

ن ي – باوجود اين، بسياري نمي خواهند برگردند.

ل شهيد – در واقع. به همين دليل بود که در طبا(٤) در سال ٢٠٠١، فلسطيني ها و اسرائيليان سه گزينش در برابر هر پناهنده قرار دادند: تاکيد بر حق بازگشت خود به اسرائيل، پس از توافق اسرائيل، استفاده از حق بازگشت به دولت فلسطين يا انتخاب  ماندن در محل اقامت خودپس از تاييد کشور ميزبان ضمن حفظ مليت فلسطيني اش.  دو مذاکره کننده ارشد يوسي بِيلين، وزير دادگستري وقت اسرائيل و نبيل شعث، مذاکره کننده اصلي فلسطين بودند و به همين دليل اين پرونده در آن زمان پيشرفت هاي زيادي داشت. نبيل شعث به يوسي بيليني گفت: «ما نياز داريم که شما با سوگند بپذيريد که قطعنامه ١٩٤ را به رسميت مي شناسيد، اما ما اجراي آن را براي همه پناهندگان نمي طلبيم» و يوسي بيليني پاسخ داد: «و من از تو مي خواهم که بگوئي که آن را براي ٧ ميليون نفر به اجرا در نمي آوري. به سهم  خود، ما حاضريم صدهزار نفر از پناهندگان لبنان را  که از جنبه سياسي، اجتماعي و اقتصادي اوضاع وخيمي دارند بپذيريم.» . اين چيزي است که نامش را “پارامتر کلينتون” گذاشتند، که ضروري ست روزي به آن رجوع شود.

اين نکته از جنبه نمادين اهميت داشت، زيرا اين پناهندگان در خود اسرائيل جذب مي شدند. به عقيدهء من، اکثريت آن ها مايل نخواهند بود که در کشوري ويژهء يهوديان زندگي کنند. کافي ست به اوضاع فلسطيني هاي مانده در اسرائيل نگاهي بيافکنيم، عذاب واقعي ست.

غزه، مهد ناسيوناليسم

به همين دليل، غزه اهميت بسيار دارد. روزنامه نگاران از غزه، يعني باريکه زميني به وسعت ٣٥٦ کيلومتر مربع،  صحبت مي کنند بدون اين که واقعا آن را بشناسند. هنگامي که مادرم کودک بود، غزه ساحلي بود که با پدرش در آن بازي مي کرد و براي پرندگان تور مي نهاد. مکان معرکه اي بود که به سختي چندهزار نفر در آن سکونت داشتند. سه شهر وجود داشت: غزه، خان يونس در جنوب و جبليه در شمال. همين. اکنون، دو ميليون جمعيت دارد که اکثريت بزرگ آن ها پناهندگان شهرهاي پيرامون غزه هستند که در سال ١٩٤٨ ويران شدند. پناهندگان با پاي برهنه مي رفتند تا به نزديک ترين محل خارج از اشغال اسرائيلي ها برسند. اهالي شمال در جليله، به لبنان رفتند؛ ساکنان کرانه باختري به اردن رفتند؛ و ساکنان «مثلث» به غزه رفتند. بنابراين، غزه محل سکونت ٩٥% از پناهندگان روستاهائي است که در معرض ديد آن هاست و آنان مي توانند در آن سوي مرز با دوربين آن روستاها را ببينند. آن ها مي بينند که روستاهاي شان به کيبوتص يا موشاو تبديل شده که براي آنها غير قابل دسترسي است. در نتيجه، آن ها در زنداني با آسمان باز زندگي مي کنند. آيا جاي تعجب دارد که آنان دست به شورش مي زنند؟

اهالي آن دوره فلسطين هنوز زنده اند، زيرا نکبه هفتاد سال پيش رخ داده و در نتيجه همه زنان و مردان بالاي هفتاد سال، روستاي شان را به خاطر دارند. روستاي آن ها در برابر چشم آن هاست، هر چند نامش تغيير يافته است. اغلب مي گويم: اين يک مناقشه نيست، تراژدي يوناني ست. آيا شما، در جهان افرادي را مي شناسيد که کشورشان مقابل چشم شان باشد ولي آن ها نتوانند در آن قدم بگذارند؟ که ارتشي جلو آن ها را مي گيرد؟ که اشغال و جنگ، جمعيتي را که بر روي يک سرزمين زندگي مي کنند به دو نيم تقسيم کند.

غزه به صورت تمام و کمال شهر پناهندگان است. نام آن را «سووِتوي فلسطيني»**** گذاشته اند. تراکم جمعيت در آن بالاترين ميزان  در جهان است. افراد، بر روي هم سوارند. ده ها کيلومتر اردوگاه پناهندگان را مي بينيد که در فقر زندگي کرده ، از زمين، دريا و هوا در محاصره اند. درست است که ارتش اسرائيل در سال ٢٠٠٣ از داخل غزه عقب نشيني کرده ولي آن گونه که در گزارش ها مي بينيم، مرزهاي زميني، دريائي و هوائي را ترک نکرده است ؛ ارتش اسرائيل حتي ماهيگيران را ممنوع کرده که فراتر از چند کيلومتر در دريا بروند. ارتش با جنگنده هاي اف ١٦ و هواپيماهاي بدون سرنشين [پهباد] ساخت اسرائيل يا وارداتي بر آسمان تسلط دارد. در اثر اين محاصره ، به موجب حقوق بين المللي، غزه همواره زير اشغال است. در حالي که آنان با کلمات بازي مي کنند که: «آري، ولي اين امر بدين دليل است که در حالي که ما آن جا را ترک کرده بوديم، فلسطينيان به بمباران ما ادامه مي دادند». اما، نه ! آن ها هرگز محل را ترک نکرده اند، آن ها از درون غزه عقب نشيني کرده و با خود ٨٠٠٠ کولون [مستعمره نشين] را بردند، که در مقايسه با ٧٠٠ هزار کولون ساکن کرانه باختري و بيت المقدس شرقي ميزان کمي است. از سوي ديگر، هاسباراي (تبليغات و پروپاگاندا) اسرائيل همچنان مدعي ست که حماس مسئول هرج و مرج درغزه است. عده کمي مي دانند که در سال ٢٠٠٥، شارون از تحويل سرزمين اشغال شده غزه به تشکيلات خودگردان خودداري کرد و آگاهانه آن جا را در اختيار حماس باقي گذاشت تا پس از خروج اسرائيل هرج و مرج حاکم شود. اين ضربهء ماهرانه اي بود که شارون زد تا  بر روي کرانه باختري متمرکز شود. بلافاصله، او ساختمان ديوار را شروع کرد. درست همزمان با عقب نشيني از غزه. درواقع، هدف همه نبردهاي اسرائيليان، تسخير زمين بدون اهالي ست. هدف عمده آن ها چنين ست: تسخير زمين براي مستعمره سازي. اسرائيليان اهالي را نمي خواهند، بازهم به مسئله اشتغال ذهني جمعيتي بر مي گرديم. اين دليل اصلي خروج از غزه است: مستعمره کردن بهتر کرانه باختري از جمله بيت المقدس شرقي.

کميته اي براي «بازگشت بزرگ»

 ن ي – پس، غزه با دو ميليون جمعيت بارسنگيني بود که اسرائيل مي خواست از دستش خلاص شود؟  

ل شهيد – دقيقا. حتي رابين مي گفت: «من مي خواهم ببينم که غزه در دريا غرق شود». زيرا او در رودروئي با مقاومت غزه، سربازان جوان را از دست مي داد، غزه، نه فقط پرجمعيت ترين بلکه مقاوم ترين، شجاع ترين، مبتکرترين است و شگفت انگيز نيست که همه جنبش هاي فلسطيني، مثل الفتح و حماس، از غزه برخاسته اند. زيرا آن جاست که درد و رنج عميق تر است. و اين مقاومت هرگز قطع نشده است. در سال ١٩٥٦ در غزه بود که شارون «خرد کردن فلسطينيان»، شکنجه و کشتار آن ها را آغاز کرد. غزه در سال ١٩٥٦ و نه در ١٩٤٨، اشغال شد و تا آن زمان مصرغزه را اداره مي کرد.  به اين جهت غزه هنوز اين حافظهء مقاومت را حفظ کرده و هرگز از تلاش نيافتاده است. اين مقاومت چه اسلام گرا باشد، چه ملي گرا يا کمونيست، اهميت چنداني ندارد، غزه، جنبش مقاومت است. و آن چه شما در آن جا ديديد، با اين جنبش فوق العاده که ٣٠ مارس، روز زمين آغاز شد و روز ١٤ مه، روز نکبه ادامه يافت، کارآخرين نسل،  جوانان بين ١٥ و ٢٥ سال است که مي گويند: «ما نمي پذيريم که تحقير شويم؛ الهام بخشان ما گاندي، نلسون ماندلا و مارتين لوتر کينگ هستند». آن ها در «کميته براي بازگشت بزرگ» سازمان يافته اند.  نخوت دونالد ترامپ آن ها را برانگيخت، ترامپي که با نقض حقوق بين المللي، که بيت المقدس شرقي را از ٥١ سال پيش، سرزمين اشغال شده مي شناسد، به تنهائي و به طور يک جانبه تصميم گرفت که «اورشليم پايتخت اسرائيل است» و سفارت آمريکا را بدانجا منتقل کرد.

تازه، از آن هم بدتر، او تصميم گرفت تا کمک مالي به UNRWA  آژانس سازمان ملل متحد براي کمک به پناهندگان فلسطين و امور آنها را قطع کند. و خانم سفير او بي شرمي را به حدي رساند که گفت: «بايد  اين آژانس را منحل کرد چرا که در توهم حق بازگشت شرکت مي کند». ايالات متحده کمک ٦٥ ميليون دلاري را،  که براي تغذيه پناهندگان در اردوگاه ها اختصاص داشت،  حذف کرد. و در حالي که وزير امورخارجه سويس همين موضع را مي گرفت، کميسر عالي سويسي آژانس ، پير کراهندبول – که مردي است فداکاروبرجسته در زمينه کاريش– از کشورهاي اروپائي ديدار مي کرد و عليه امکان انفجار «ده داعش»  در نتيجه چنين تصميمي هشدار مي داد. در واقع، ساکنان اردوگاه ها فقط از طريق کمک آژانس UNRWA زندگي مي کنند. ٧٠ سال است که مدرسه ها، مدارس UNRWA است، درمانگاه ها، درمانگاه هاي UNRWA است و کمک به فقيرترين خانواده ها را UNRWA انجام مي دهد.

 دستگاه تبليغاتي هاسبارا به حماس حمله مي کند تا جنبش جوانان را ناحق قلمداد کند. اما، جوانان با تظاهرات خود به ترامپ پاسخ مي دهند.هيچ کس در رسانه ها اشاره نکرد که يکي از دلايل کارزار آن ها همين بود. بايد رمزگشائي را آموخت. ما با دو پديده روبرو هستيم: هفتادمين سالگرد نکبه، اعلاميه آمريکا درباره بيت المقدس، و همچنين جنگ ترامپ و دوستانش عليه UNRWA. روز ٢٤ ژوئن کميسيون کليه کشورهاي عضو در نيويورک براي بر رسي چگونگي ادامه کمک بدون امريکا برگزار شد. زيرا، آمريکا نخستين کمک کننده مالي سازمان ملل بود.

به  اين دليل ها، جوانان تصميم گرفتند که سکان را در دست گيرند. آن ها حماس را رد مي کنند زيرا در يازده سال حکومت، فقط به دنبال بلندپروازي هاي سياسي و مالي اش بوده و براي اهالي غزه کاري نکرده است. جوانان همچنين آبروي تشکيلات خودمختار را برده اند زيرا معتقدند که فاسد است و يازده سال است، يعني از زمان پيروزي انتخاباتي حماس در سال ٢٠٠٦، که پاي اين تشکيلات به غزه نرسيده است. متاسفانه، تشکيلات خود مختار اجازه داده که اروپائي ها و آمريکائي ها آن را به يک بازي نمايشي شرم آوربکشانند که بواسطه آن نتيجه انتخابات زير سوال برده شد.

ن ي –انتخاباتي که ناظران اتحاديه اروپا از نزديک نظارت کردند…

سيصد ناظر! در آن هنگام، من سفيرفلسطين در اتحاديه اروپا بودم. و همه گواهي دادند که انتخابات در شرايط شفافي انجام شده است. يک سال بعد، حماس با کودتائي قدرت را با زور به دست گرفت. اگر اجازه داده بودند که حماس به صورتي دموکراتيک قدرت را در دست بگيرد، همه مي توانستند حکومت او را داوري کنند. در حالي که حماس را به يک قرباني تبديل کردند و آخر سر به او نقشي زيبا دادند.  در آن حال حماس خود را بي قيد و بند ديد چون در مقابل نتيجه هيچ مسئوليتي احساس نمي کرد، زيراکه تشکيلات خودمختار، آمريکا  و اروپا عملکرد او را بايکوت کرده بودند. با اين همه، مي توان در مورد اراده آنان در خدمت به اهالي غزه ترديد کرد. پيروزي انتخاباتي آن ها بيشتر به اراده فلسطيني ها براي تنبيه فتح ارتباط داشت و نه پشتيباني واقعي. اين عقيده شخصي من است و من با بايکوت نتيجه انتخابات ٢٠٠٦  مخالف بودم.

قدرت ابتکار جوانان

 از سوئي جوانان به تشکيلات خودمختار مي گويند: «ما شما را نمي خواهيم، زيرا شما ما را رها کرده ايد». ولي آن ها حماس را نيز مخاطب قرار مي دهند: «با حملات احمقانه موشک هاي دست ساز، لوله هائي که پر از مواد شيميائي کشاورزي مي کنيد و به شهرهائي نظير سدروت که ساکنان آن غيرنظاميان بيچاره اند پرتاب مي کنيد، ما را در معرض انتقام جوئي ويرانگر قرار مي دهيد ». در واقعيت، سه تهاجم پي در پي در ٢٠٠٨، ٢٠٠٩ و ٢٠١٤ غزه را کاملا ويران کرده و هزاران زخمي ببار آوردند.  اينان نه در ميان رزمندگان حماس که در زيرزمين مخفي شده بودند، بلکه عمدتا در ميان زنان و کودکان،  که اغلب براي ابد عليل شدند، قرار داشتند. بمباران ها مثل باران  بر روي محلات غيرنظامي مي باريد،  مانند سوريه اکنون.

جوانان جنبشي توده اي ، ولي بدون خشونت مي خواستند و با  اين همه، ايستادگي کردند زيرا در غزه، که اسلحه ارزان فراوان است، وسوسه شديد است (به سادگي مي توان يک کلاشنيکف را ٢٠ دلار خريد…) جوانان خود را بسيار مبتکرنشان مي دهند: با دود سياه لاستيک هاي سوخته ميدان ديد تيراندازان ماهر اسرائيلي را کدر مي کنند، با آئينه هاي بزرگ که با پلاستيک مي سازند، چشمان آن ها را با نور «کور» مي کنند. آخرين اختراع جوانان استفاده از بادبادک هاست، بازي اي کمي گران که نوجوانان در محيطي فقير انجام مي دهند.  اين بازي براي کنار دريا مناسب است. آن ها شبيه هواپيماهاي بدون سرنشين به بادبادک ها دوربين سوارمي کنند ، و گوي هايي  از بنزين را به آن ها آويخته ، آتش زده رها ميکنند . البته درست است که در اين ميان، مزرعه هاي کشاورزي نيز آتش مي گيرند . آن ها از خود دفاع مي کنند!

قدرت بدون خشونت

 ن ي – اسرائيلي ها آن ها را به عنوان اسلحه معرفي مي کنند.

ل شهيد – راستي؟ چه طنزي، کساني که با گلوله هاي واقعي سر جوانان را هدف مي گيرند!! کساني که در يک روز ٦٢ نفر را مي کشند، ٧٠٠٠ نفر را زخمي مي کنند که استخوان هاي برخي ازآنان چنان خرد شده است که تا آخر عمرعليل خواهند بود؟ اين باد بادک هاي آتشين بر روي مزرعه ها مي افتند و ايجاد حريق مي کنند، اما در برابر زورگوئي هاي ارتش اسرائيل چيزي به حساب نمي آيد. اين آخرين شکل انتفاضه است و منظور من، معناي عربي واژه است: استوار ايستادن، سر بلند کردن. ابتدا، اين جنبشي است نسبت به نفسِ خود. براي نخستين بار، در لبنان از اين واژه استفاده کردند، هنگامي که پناهندگان ، «اداره دوم ارتش لبنان» (سرويس امنيتي) را از اردوگاه خود بيرون کردند. آن ها مفهوم واژه را به من توضيح دادند: سرنوشت خود را به دست گرفتن. آن ها تلفاتي ببار نياوردند. در ١٩٦٩، در دوازده اردوگاه لبنان، قيام کردند و رِمون اِده وزير کشور وقت، هوشمندي به خرج داد و به سرويس هاي امنيتي لبنان دستور تخليه اردوگاه ها را داد. اين کار به صورتي مسالمت آميز انجام شد. سازمان آزادي بخش فلسطين (ساف) مديريت ١٢ اردوگاه را به عهده گرفت و تا امروز ادامه دارد. سپس در سال ١٩٨٧، انتفاضه ديگري در فلسطين رخ داد که باشکوه بود ، چرا که بدون خشونت بود. انتفاضه ديگري در ٢٠٠٢ روي داد که شکوه کمتري داشت زيرا مسلحانه تر بود و اکنون باز انتفاضه بدون خشونت از سر گرفته مي شود.

خوب ملاحظه مي کنيم که حافظه خلق ها چقدر از مبارزه براي استعمارزدائي درس مي گيرد. آن ها قدرت عمل بدون خشونت را درک مي کنند. حتي در برابراين بدترين خشونت که اشغال نظامي ست. متاسفانه، جهان فقط تصوير کاميکازها (انتحاري ها)  يا آدم کشان داعش را به ياد مي آورد. آن ها خشونت دولت ها را نمي بينند، تروريسم دولتي را که اسرائيل بر غيرنظاميان روا مي دارد، نيز نمي بينند. کسي جرئت نمي کند که آن ها را به عنوان تروريسم دولتي نکوهش کند. من به برکت اين جوانان است که از نو تمايل به سخن گفتن پيدا کرده ام . آن ها به مبارزه معني و جهت مي دهند، اميد را زنده مي کنند.

ن ي – رسانه هاي غربي تلاش مي کنند همه مسئوليت خشونت ها را بر گردن حماس بياندازند.

ل شهيد – مزخرف است. بازهم طبق معمول هاسبارا ***** است. اين تظاهرات ها کاملا خود بخودي اند، آن ها ترجمان اراده مردمي هستند، حتي مي توانم بگويم که عليه استابلييشمنت (دستگاه حاکميت) فلسطيني ، خواه حماس، خواه تشکيلات خود گردان، جهت گرفته است،. آنان به ويژه جوان ها هستند که خانواده هايشان دورشان حلقه زده اند. اروپائيان از ديدن بچه هاي کوچک ناراحت مي شوند، ولي نمي خواهند جنبه جشنواره اي اين گردهم آئي ها را، جا يي که جوانان چادرزده اند، پيک نيک مي کنند، موسيقي پخش کرده و بازي مي کنند، درک کنند. مي خواهيد اين جوانان به کجا بروند ؟  در کشوري در محاصره و بدون هيچ تفريحي ؟  اين، يادماني شاد بود، پر از شادماني زيستن . چرا فقط اسرائيل حق بزرگداشت هفتادسالگي اش را دارد، والبته با اجراي «فصل فرهنگي» در «گران پاله» در همين پاريس ؟ آن جا، با امکانات موجود ،اراده دوباره سر بلند کردن خلق فلسطين را که از روستاهاي شان اخراج شدند، در روز روشن گرامي مي دارند. اين جوانان در مقابل دوربين ها، کليدها را تکان داده و مي گويند «خوب نگاه کنيد، فراموش نکرده ايم». اين جوانان به سخنان بن گوريون در سال ١٩٤٨ اشاره مي کنند که مي گفت «سالمندان خواهند مرد و جوانان فراموش خواهند کرد» (٥).

ن ي –پس چرا چنين سرکوب خونيني در يک تقريبا جشنواره مردمي ؟

ل شهيد –   بيشتر بايد گفت سرکوبي جنايت کارانه!  اين انحراف همه رژيم هاي نظامي است که انسانيت مردم سرزمين اشغال شده را کاملا سلب مي کند و – شهامت استفاده از اين واژه را داشته باشيم – به سوي تروريسم دولتي کشيده مي شود ، به اين خيال که طبيعت يک سرکوب جنايت کارانه مي تواند جوانان ديگري را در بيت المقدس شرقي يا کرانه باختري  از انجام کارزار هاي مشابه منصرف کند. اما هيچ کس گول نمي خورد. در هيچ جا، با گلوله واقعي به سوي غيرنظاميان غيرمسلح شليک نمي کنند.همه کنوانسيون هاي بين المللي آن را ممنوع کرده است. به همين دليل است که « عفو بين المللي » وسازمان ديده بان حقوق بشر از جنايت جنگي صحبت کرده و حساب باز پس مي خواهند.

به همين منظور نيز هم هست که ايالات متحده از شوراي حقوق بشر بيرون مي آيد. زيرا در ان جا نشان مي دهند که جنايت جنگي رخ داده است. مثل همان جنايت هائي که در سوريه رخ داده است. و در ديوان جنائي بين المللي آن ها را محاکمه خواهند کرد، زيرا بالاخره، تشکيلات خودمختار خواستار محاکمه شده است. باوجود اين، تا کنون، پس از سه جنگ ما شکايت نکرده بوديم. چرا ؟ زيرا هر بارکه ابوماذن (٦) مي خواست مسئله را در ديوان جنائي بين المللي مطرح کند – دونالد ترامپ و حتي باراک اوباما- به او مي گفتند: «اگر مسئله را به ديوان جنائي بين المللي بکشانيد، ما نمي توانيم در روند صلح به شما کمک کنيم و شما ما را درمخمصه قرار خواهيد داد»، و در نتيجه او هم منصرف مي شد. ضروري بود که همه اميد هاي او نسبت به ايالات متحده قطع شود تا مسئله را به اين ديوان بکشاند. بالاخره! فاتو بنسوده، دادستان کل در حال بررسي پرونده است و قرار است هيئتي براي بررسي بفرستد. البته، اسرائيل به آن هيئت، اجازه ورود نخواهد داد. اما، به حد کافي مدرک وجود دارد که بدون بازديد اين هيئت نيز، بتوان جنايت ها را قضاوت کرد. براي اسرائيل، جنگ با حماس از طريق بمباران هوائي بسيار آسان تر از مبارزه با جوانان بادبادک به دست است.

طرح آمريکا نمايشي مضحک است

ن ي – هيئتي مرکب از جارد کوشنر، جِيسون گرينبلات، و ديويد فريدمن از کشورهاي عرب بازديد مي کنند تا طرح صلح دونالد ترامپ « معامله  قرن» را توضيح دهند. در اين باره چه فکر مي کنيد؟  

 ل شهيد – نمايش مضحکي است.اين بزرگترين کلاهبرداري قرن است. تنها کساني که در اين « معامله » مورد مشاوره قرار نگرفتند، فلسطيني ها هستند. دونالد ترامپ با دامادش کوشنر و دوستش گرينبلات که هر دو از مدافعان شهرک هاي مستعمره (کلني ها) هستند، با سعودي ها، اماراتي ها، بحريني ها، مصري ها، اردني ها مشورت کرده اند، اما نه با فلسطيني ها. در نتيجه، فلسطيني ها به هيچ وجه کوچک ترين علاقه اي نسبت به اين طرح نشان نمي دهند، و حتي مي توان گفت که اين طرح توجه آن ها را نيز جلب نمي کند. حتي اقدامي هم نمي کنند تا از محتواي آن مطلع شوند زيرا اين وضع واقعا توهين آميز است. پس از هفتاد سال نکبه و ٢٥ سال مذاکرات پس از اسلو، فردي مثل دونالد ترامپ جرئت مي کند، بدون حضور طرف اصلي يعني فلسطيني ها از روند صلح صحبت کند؟ از نگاه من، کوشنر، گرينبلات و فريدمن اسرائيلي هستند. کوشنر مستقيما به کولوني بزرگ بيت اِل که چفت رام الله است، کمک مالي مي کند. خانواده او در بيت ال زندگي مي کند. اما، نکته وخيم تر اين است که براي اولين بار فرايندي آغاز شده است که کشورهاي عرب در اردوي دشمنان ما هستند.

عربستان سعودي، امارات متحده عربي، بحرين، مصر و متاسفانه اکنون اردن، در اردوگاه آمريکائي-اسرائيلي هستند.

من هرگز تصور نمي کردم شاهد چنين لحظه اي باشم. اين که در گذشته، اين جا و آن جا، اقداماتي براي عادي سازي روابط با برخي کشورها نظير مراکش، لبنان …انجام شده باشد ،  چيز ديگري ست. اما نه بدين گونه: به صورت آشکار، کشورهائي در مورد فرايندي موضع مي گيرند که فلسطيني ها اصلا در جريان آن نيستند، اين خيانت بزرگ است.  روي واژه پافشاري مي کنم. و تازه من از کشورهاي عربي صحبت مي کنم و نه اروپا که طبيعي ست که بيشتر از عرب ها عرب نيستند! ترامپ به هر حال اروپا را نمي خواهد. قاعده يک جانبه گري چنين است؛ او نه سازمان ملل را مي خواهد، نه ناتو را و نه G٧ (٧ کشور بزرگ) را. و حالا، همدست پيداکرده، «دست نشانده و زيردست»، يعني کشورهائي که به يک شکلي بدهکار هستند. از خود مي پرسيم  که محمد بن سلطان از کجا مي آيد، فردي که بالاخره پادشاه کشوري خواهدشد که اماکن مقدس سني هاي سراسر جهان در آن قرار دارد. و او مي خواهد طرح صلحي را بپذيرد که بيت المقدس را پايتخت انحصاري اسرائيل مي شناسد؟ بيت المقدس(اورشليم) که سومين مکان مقدس اسلام سني است؟

ن ي – پس، به عقيده شما، دليل اين  خوش خدمتي چيست؟

ل شهيد – من هم واقعا از خود مي پرسم. آيا اوترقي  اش را در ازاء خدمتي که بعد ها به آنها  خواهد کرد، مديون آمريکائي هاست ؟ زيرا پيش بيني نشده بود که او وليعهد شود. آمريکائي ها نسبت به شاهزاده محمد بن نايف نظر خوبي داشتند و او روابط خوبي با باراک اوباما داشت. پس از سوءقصدهاي ١١ سپتامبر، به خاطر همکاري هاي باارزشش مورد تمجيد قرار گرفت. با اين همه، در عرض ٢٤ ساعت او را کنار گذاشتند و ناگهان، محمد بن سلمان وليعهد شد. شايد او را براي ايفاي نقشي که امروز بازي مي کند، آماده کرده بودند ؟ اما، فکر نمي کنم که مردم عربستان اين مواضع را بپذيرند.

ن ي – مي گويند که به خاطر تصميمات اجتماعي و گفتمان ويژه اش درباره فساد، در ميان جوانان محبوبيت دارد…

ل شهيد – من گمان نمي کنم که سعودي ها تا اين حد ابله باشند که اين فضيلت ناگهاني ضدفساد را باور کنند، در حالي که همه واسطه هاي قراردادهاي کلان بدون استثنا در اين فساد غرق بودند و در هر قراردادي با غرب، در مورد خريد اسلحه و کالاهاي ديگر، کميسيون دريافت مي کردند. برخلاف تصور افکار عمومي اروپائي که با شرايط داخلي عربستان آشنا نيستند، سعودي ها ملتي هوشمند و آموزش ديده اند. مردم سعودي به درستي نقاط قوت کشورشان، وزنهء نفت با وجود  کشف نفت آمريکا، جايگاه عربستان سعودي در ژئواستراتژي جهاني و موقعيت آن به عنوان محافظ مکان هاي مقدس اسلامي را مي شناسند. آن ها نسبت به تصميمات صوري نظير رانندگي زنان ساده لوح نيستند، به ويژه که محمد سلمان آن چه را که با يک دست مي دهد، با دست ديگر پس مي گيرد، مثلا با زنداني کردن فعالان حقوق بشر.

آخرسر، او نخستين سفر خود را به آمريکا اختصاص داد و دو هفته در آن کشور گذراند که براي يک ديدار رسمي مسئله اي جزئي هرچند ناشايست  اما بسيار گويا است… و در طول اين دو هفته، او با لابي طرفدار اسرائيل ديدار کرد و نه با نمايندگان پيشرو جامعه يهودي، نه با گروه جِي استريت J Street (٧)، و دوستان اوباما، نه ، عمدتا با دوستان ترامپ، با انجمن آيپاک American Israel Public affair Committee، ملاقات کرد.و گويا گفته است: « فلسطيني ها بايد يا دهن خود را ببندند يا  «معامله قرن ترامپ را بپذيرند». آدم خيال مي کند که به خود ترامپ گوش مي دهد.

اما، دولت فلسطين بدون بيت المقدس چه ارزشي دارد، در حالي که خود ترامپ قبلا در مورد سرنوشت شهرمقدس تصميم گرفته است؟ اين دولت وجود ندارد. در واقع، اسرائيليان قصد دارند «کلان شهر اورشليم» ايجاد کنند، از اين رو، از سال ١٩٦٧ اين همه شهرک پيرامون شهر مقدس ساخته اند(به نقشه نگاه کنيد)، با معال ادوميم در شرق، کل بلوک گوش اتزيون در جنوب، بلوک پساگوت و پيسگات زِئِو در شمال و راه هاي ارتباطي بين آن ها. و قصد دارند مرزها را عقب تر برانند. مثل هميشه، با وسواس و وحشت جمعيتي اي که دارند، قصد دارند نيم ميليون شهروند يهودي رادور ٣٠٠ هزار فلسطيني مسيحي و مسلمان مستقر کنند. شما فکر مي کنيد که اين فلسطيني ها دنباله روي کنند ؟ آن ها در يک گتو محبوس خواهند شد و به ويژه که اين نيم ميليون يهودي از کولون ها و مذهبي ها تشکيل خواهند شد. در بيت المقدس،  تعداد زيادي افراد مذهبي وجود دارد. نيمي از اسرائيل شامل اين کلان شهر اورشليم خواهد بود (به نقشه نگاه کنيد).

ترامپ در مورد  يک استراتژي واقعي در بيت المقدس ذينفع و مصمم است. و من از ديدن اينکه  جهان مسيحي تسليم شد ، بسيار متاثر شدم زيرا اين جا شهر مسيح هم هست و نه فقط شهر محمد، پيامبر اسلام. اين شهر، براي مسيحيت مقدس است، زيرا مزار عيسي در اين شهر قرار دارد. در حالي که پيامبر اسلام در عربستان به خاک سپرده شده است. آيا قابل قبول است که حتي يک اعتراض نشنيديم؟ مسيحيت اروپائي در کليت آن، دهان نگشود. من احترام زيادي براي پاپ فرانسوا قائلم، اما آيا او کوچکترين اطلاعيه اي در اين مورد داد ؟ فرانسه مي گويد که اورشليم را به مثابه پايتخت اسرائيل نمي شناسد. آري، اما سپس اين کشور در ساختمان تراموائي شرکت دارد که شرط لازم گسترش شهر کنوني تا شهرک هاي مستعمره – کلني ها- است.

تغيير جهت سياست فرانسه ؟

آن چه در طرح اين تراموا غيرقابل قبول است، نقش آن در تکميل شبکه حمل و نقل بين شهرک هاي شمال، جنوب، شرق و غرب  با مرکز شهر است. واين تراموا کلان شهر را به واقعيتي مسلم تبديل مي کند. پاسخ ندهند که نمي توان جلو شرکت هاي فرانسوي را گرفت. ده سال پيش دادگاهي عليه آلستوم و وِئوليا به خاطر نصب اولين ريل (خط آهن) تشکيل شد، و حالا اين موسسات، شرکت هائي با سرمايه عمومي يعني نيمه دولتي هستند: اِژي راي و سيسترا شعبه هائي از گروه اژي هستند. دولت فرانسه صاحب ٧٥% سرمايه دو شرکت است. و سپس به من مي گوئيد که فرانسه پايتختي اورشليم را به رسميت نمي شناسد ؟ بيانيه هاي شفاهي چه اهميتي دارند، هنگامي که در عمل پياده نمي شوند؟ آن ها  در حال ارائه امکانات واقعي به نتانياهو و جناح راست اسرائيل براي  وصل شهرک ها به شهر هستند که از آن يک مستعمره بزرگ منحصرا يهودي خواهد ساخت. اسرائيلي ها قصد دارند فلسطينيان را به عملي بر انگيزند که خود آنرا يک « self-transfer »جابجائي داوطلبانه مي نامند  : به زور آزار، عدم دسترسي به اشتغال، آموزش، بيمارستان به خاطر وجود ديوار حائل، پرداخت ماليات سه برابر يهوديان، اهالي فلسطيني خودشان به خواست خود خواهند رفت که نتيجه اش مانند همان اخراج است.

آيا مي دانيد که اگر يک فلسطيني مثلا به خاطر تحصيل يک سال غائب باشد، ديگر حق بازگشت براي سکونت در بيت المقدس را ندارد ؟ دختر حنان عشراوي، نماينده مجلس قانونگذاري براي يک سال تحصيل به هاروارد رفت. کارت اقامت او را باطل کردند. او اکنون در خارج زندگي مي کند.هيچ کاري هم نمي شود کرد. در بيت المقدس با فلسطيني ها مثل بيگانه رفتار مي کنند. آن ها داراي نوعي کارت اقامت هستند. کارت اقامت آن ها با کارت اسرائيليان يهودي متفاوت است. آن ها را «مقيم» تلقي مي کنند، نه بومي، حتي اگر چندين نسل باشد که ساکن اين شهرند .

ن ي – شما روي مسئله تراموا تاکيد مي کنيد. آيا فکر مي کنيد که موضع فرانسه نسبت به مسئله فلسطين تغيير جهت داشته است؟

 ل شهيد – در اين مورد، با تغيير جهت سياست جهاني روبرو هستيم، و پيش از همه، کشورهاي خليج [فارس]، مصر عبدالفتاح السيسي، اردن. حتي اگر در مورد سياست فاجعه بار آمريکا سکوت کنيم.  اتحاديه اروپا دچار اختلال کامل است، از يک سو با جدال بلغارستان، مجارستان، چک و روماني با بقيه اروپا مواجهيم. شکافي واقعي در درون اتحاديه اروپا وجود دارد و غيرممکن بودن اتخاذ تصميم  با اجماع، اوضاع را فلج کرده است. و چون اجماعي وجود ندارد، اتحاديه اروپا وجود خارجي ندارد. اروپائي ها بر سر ششصد مهاجر بيچارهء کشتي آکواريوس در ثروتمندترين قارهء جهان در حال جدال اند. غم انگيز است. فکر مي کنيد که آن ها به فکر فلسطين خواهند بود؟

ترامپ منطقه را به سوي جنگي جديد سوق مي دهد    

ما در حال تجربهء نکبه جديدي هستيم، زيرا همه اين عوامل جديد هستند. در گذشته، اعراب با ما بودند. اروپائيان را داشتيم که پيش از گسترش اتحاديه به ٢٨ کشور، قوي تر بودند. اتحاديه اروپا در سال ١٩٨٠ در ونيز حق تعيين سرنوشت خلق فلسطين را به رسميت شناخت. امروز، اروپا از کولوني ها انتقاد مي کند اما محصولات آن  را بدون دريافت عوارض مي پذيرد. اما در مورد امريکا، پس از بيل کلينتون، وباراک اوباما، وضع بي سابقه است ؛ حتي جورج دبليو بوش نزاکت حداقلي داشت.  هرگز شخصيتي چنين غيرمسئول، نادان، مبتذل و خطرناک نديده ايم که حتي الفباي روابط بين المللي را هم نمي داند. اين جناب، به همه پيمان هائي که به صلح جهاني کمک مي کنند، از جمله قرارداد هسته اي با ايران، تاخته است. پيماني که تنها امکان محدودکردن مسابقه تسليحات هسته اي در اين منطقه است . و او قصد دارد که بر همه شرکت هائي که با ايرانيان کار مي کنند، از جمله شرکت هاي فرانسوي ماليات  وضع کند. ترامپ در مورد محيط زيست نيز از پيمان کوپ ٢١ بيرون آمد، و مسئله آلودگي هوا و گرم شدن هوا را ناديده گرفت. او در حال جنگ تجارتي با چين و اتحاديه اروپا و جنگ با سازمان ملل متحد است. او يک خطر جهانشمول است ، بايد او را محبوس کرد زيرا تهديدي ست عليه صلح جهان.

اين خطر وجود دارد که ترامپ منطقه خاورميانه را به جنگ بکشاند، زيرا «جنگ طلبي» شبيه به خود، يعني شخص نتانياهو را پيدا کرده است. نتانياهو در تلاش است که به خاطر پرونده هاي گوناگون فساد که احتمالا او را به دادگاه خواهد کشاند، راه گريز پيدا کند. اسرائيليان ايراني ها را در سوريه بمباران مي کنند، چرا که جرئت ندارند اين کار را در ايران بکنند. مسلم است که ايراني ها مربیان ارتش سوريه هستند، ولي هدف اين  بمباران ها تحريک دشمني آن هاست، زيرا بالاخره روزي ايراني ها هم در مقابل تلفات زياد در سوريه، دست به اقدامي تلافي جويانه خواهند زد.  و متاسفانه صحنهء اين جنگ سرزمين سوريه خواهد بود که هم اکنون نيز کلي ويران شده است و خطر سرايت به لبنان را نيز ، درصورتي که حزب الله براي کمک به ايرانيان جبهه جديدي باز کند، دارد. و اسرائيلي ها لبنان را ويران خواهند کرد، اين کار کاملا از آن ها بر مي آيد. اسرائيل قبلا در ١٩٨٢ و ٢٠٠٦ اين کار را کرده است.

ترامپ، به نوبه خود در جستجوي راه گريزي در مقابل احتمال Impeachment (استيضاح) در کشور خودش است. بايد ببينيد که دوستان آمريکائي من، با چه زباني از رئيس جمهورشان صحبت مي کنند، ان ها از ورود در جنگي جديد، اين بار عليه ايران دچار وحشت شده اند. به ويژه که امروز، پس از فروپاشي توازن موقتي آمريکا-شوروي، که صلح نسبي در جهان را تضمين مي کرد، در يک بي نظمي جهاني به سر مي بريم. اکنون، در فضاي جنگ داغ هستيم، با چهرهء جاه طلبانه هراسناک ولاديمير پوتين در روسيه که  البته به خاطر ليبراليزه کردن اقتصاد در کشورش محبوب است ، و وجود يک ديوانه در کاخ سفيد که  شيفته حکم راني از طريق تويتر است، و البته بايد رقابت قدرت هاي منطقه اي عضو ناتو مثل ترکيه و قدرت هاي منطقه اي غير عضو ولي بسيار مسلح مثل ايران و کشورهاي تهاجمي خليج [فارس]  را در نظر گرفت، کشورهائي که فرانسه تسليحات بسياري به آن ها فروخته، و يمن را–که جنايت واقعي عليه بشريت است- ويران کرده اند. آن ها اين نظريه را ساخته و پرداخته اند که گويا حوثي ها ماموران ايران هستند. برخي شاهزاده هاي سعودي، مثل طلال بن عبدالعزيز مي پرسد:«ما در يمن چکار مي کنيم؟» . کشور ويران شده است، يکي از بدترين بيماري هاي واگير در جهان، يعني وبا شيوع پيدا کرده است… آيا مي توان تصور کرد که اين اوضاع در عربستان سعودي و امارات بازتابي نخواهد داشت؟ چه کسي قادر خواهد بود خشم يمني ها را عليه همه اين کشورهاي عضو ائتلاف متوقف کند؟  آن ها حتي خشمگين تر از اهالي غزه خواهند بود. هيچ کس قادر نخواهد بود تا رويدادهائي را که در حال تکوين هستند، پيش بيني، کنترل يا آرام کند. زيرا تغيير ائتلاف بين طرف هاي مختلف در منطقه،  وضع را آشفته و کدر کرده است.  در جنگ جديدي که همه ما را تهديد مي کند، اسرائيل مي تواند ابزار جنگ باشد.

ن ي – آيا امروز مي توان گفت که تشکيلات خودمختار،« ساف» را کشته است؟

ل شهيد – نه، تاريخ به عقب برنمي گردد. سازمان آزادي بخش فلسطين متعلق به مردم فلسطين است. ساف در تبعيد متولد شده است. ابتدا، ايدهء جمال عبدالناصر بود تا مقاومت را کنترل کند، سپس حافظ اسد نيز همين فکر را داشت. اما، ياسر عرفات به ساف، تداوم و پايداري واقعي داد و توانست «استقلال تصميم گيري ملي فلسطيني» را در سال ١٩٦٩ تحميل کند و برخلاف عقيدهء رفقايش ابوماذن، ابو جليل (خالدالوزير) و ابو عياض (صلاح خلف) ساف را گسترش داد.  آن ها مي گفتند که ساف « نهادي بوروکراتيک» است  که از مبارزه چريکي در آن کاري ساخته نيست. ياسر عرفات با کسب قدرت در راس ساف، به خوبي نمايندگي فلسطيني ها را تا اسلو و بازگشت به فلسطين تضمين کرد.

پاشنهء آشيل سازمان آزادي بخش فلسطين

 اسرائيلي  ها به تاسيس تشکيلاتي ياري رساندند که فقط امور سرزمين هاي فلسطيني تحت پوشش قرارداد اسلو را اداره کند، و به همه پناهندگان پراکنده در جهان بي اعتنائي کردند اين امر در انزواي ساف بسيار موثر بود. اين قبائي بود که متناسب با قد و قواره اسرائيل و منافع آن دوخته شده بود. و ما به اندازه کافي هشيار نبوديم. به تازگي عرفات را از لبنان اخراج کرده بودند و پيش از آن، او در اردن بود و زمان زيادي پيش از آن در کويت. او مي گفت که «ساف بيش از پيش از فلسطين دور مي شود. اکنون من در حمام الشُط [تونس] (٨) در هتلي کنار دريا نشسته ام. فردا در کجا خواهم بود ؟ ». هنگامي که اسرائيلي هادر سال ١٩٩١ در واشنگتن ،و در جريان کنفرانس مادريد ،هيئتي فلسطيني از سرزمين هاي فلسطين  را ديدند (اين ها بخشي از هيئت اردني بودند. اسحاق شامير، نخست وزير وقت با حضور نمايندگان ساف مخالفت کرده بود)، که رياست آن با حيدر عبدالشافي بود و بسيار جدي مذاکره مي کرد، از طريق اسلو، تماس مخفيانه با ساف را شروع کردند. بايد درک کرد که وجه مشخصه جنبش فلسطين، تولد آن در خارج از فلسطين بود و اين امر پاشنهء آشيل آن به شمار مي رفت. همه جنبش هاي مقاومت ديگر در روي سرزمين خود بودند، مثل جنبش ويتنام، آفريقاي جنوبي يا الجزاير.  سرانجام، اسرائيل متوجه شد که مذاکره با ساف، آسان تر از مذاکره با هيئت فلسطيني داخل است. لذا، آن ها ترجيح دادند که در خفا مذاکره کنند. و ما نيز در تور افتاديم.

باوجود اين، در زمان حاضر، من نه با انحلال تشکيلات خودمختار موافق هستم و نه با انحلال ساف. اين يک خودکشي خواهد بود.

«تشکيلات خودمختار، ديگر تشکيلات ملي نيست»

 ن ي – اما، ياسر عرفات با مذاکرات سري موافقت کرده بود؟       

ل شهيد – او درک کرده بود که تنها وسيله اي که او را به فلسطين مي رساند، پيمان هاي اسلو بود. او مي گفت: «من شما را به فلسطين خواهم برد». اما، او از يک دولت صحبت نمي کرد، زيرا در قراردادهاي اسلو به دولت اشاره اي نمي شد. او مي افزود: «سپس، شما روند را ادامه خواهيد داد». در نتيجه همه ما به اسلو راي مثبت داديم. براي ما غيرممکن بود که در کشورهاي عربي، مدیون مهمان نوازي اين و آن باشيم.

اين ترتيبي نيز براي آوردن ساف به داخل بازي بود. عرفات دچار توهم نبود، او مي دانست که شخص او تولد دولت فلسطين را نخواهد ديد. اما آغاز مصاحبه را به ياد بياوريد: کل تاريخ فلسطين بااخراج شروع مي شود. و بازگشت به پيروزي مي ماند، زيرا جهت جنبش را معکوس مي کند. و به همين دليل بود که فلسطينيان از عرفات مثل يک قهرمان استقبال کردند. با اين که اسرائيل حماس را با اسلحه هايش در غزه براي او گذاشته بود و فکر مي کرد که فلسطيني ها همديگر را خواهند کشت. اما عرفات با زبردستي افسانه اي اش موفق شد حماس را اداره کند. مرگ او فاجعه اي بود. او تاکتيسيني بي نظير، کاريزماتيک با شم سياسي استثنائي و به ويژه نزديکي متفقانه با خلق خود بود که تا امروزاو را رهبر تاريخي خود تلقي مي کند.

امروز، جوانان به خاطر مطالبات برحق شان بي شرمانه سرکوب مي شوند. بنا به گزارش عفو بين المللي و سازمان دفاع از حقوق بشر «الحق»، روز ١٣ ژوئن در رام الله، ماموران امنيتي تظاهرکنندگاني را بي رحمانه سرکوب کردند که فقط پرداخت حقوق کارمندان تشکيلات را در غزه مطالبه مي کردند.  اين نکته نشان مي دهد که تشکيلات ديگر تشکيلاتي ملي نيست. سوال اين است که چيست؟ تشکيلات نمي خواهد همکاري امنيتي با رژيم قاتل وجنايتکار جنگي  اسرائيل را قطع کند. و نمونه اش را در غزه ديديم؛ اين امر غير قابل قبول است. در حالي که تيراندازان خبره اسرائيل به روي جوانان ما شليک مي کنند؟ و ما ٧٠٠٠ زنداني داريم که ٣٥٠ نفرشان کودک اند؟ دو سال است که قطع همکاري امنيتي مطالبه مي شود و تشکيلات خودمختار پاسخي نمي دهد. لذا اين نهاد حقانيت خود را از دست داده است. از سال ١٩٦٧، اين نهاد به بهترين وجهي خلق فلسطين را نمايندگي کرده بود، اما اکنون چنين نيست، نه در داخل و نه در خارج سرزمين ها. من از بيروت مي آيم، مکاني که فلسطينيان ديگر اين تشکيلات را نماينده خود تلقي نمي کنند. آن ها اطمينان دارند که در آينده نمايندگان خود را خواهنديافت. چگونه؟  کجا؟ هنوز کسي نمي داند. نسل جديدي از زنان و مردان درخشان در همه جاي جهان ظهور کرده اند که در بهترين دانشگاه ها تحصيل کرده اند.

فلسطيني، شهروند جهان   

سرانجام، فروپاشي  فلسطين موجب پاشيده شدن بذر آن در ميان دياسپورا [فلسطينيان سراسر جهان] شد. از هنگامي که وقتم آزاد است، شخصيت هاي فلسطيني بسيار با ارزش تر از وزيران و رئيسان دولتي که در زماني که سفير بودم در طول ٢٥ سال ملاقات کرده ام، مي بينم و از اين بابت شگفت زده هستم. در آمريکا، استراليا، کانادا و اروپا، در جهان عرب، به ويژه زنان جوان، کساني که براي رهبري زاده شده اند ، قاضي، وکيل، پزشک، مهندس، اکولوژيست هائي هستند که به کشورشان خيلي دلبسته اند. آن ها شهروندان جهان هستند و آينده فلسطين را نمايندگي مي کنند.

ن ي – آخرين پرسش در مورد غزه. برخي مي گويند که محمد دهلان، نزديک به اماراتي ها، مي تواند آلترناتيوي در مقابل قدرت حماس در غزه باشد؟

 ليلا شهيد – حتي يک لحظه هم چنين فکري نمي کنم. اين شخصيت اسف انگيز، اگر خودماني حرف بزنيم يک «پليس همدست» بي ارزش، کاملا در چشم فلسطيني ها بي اعتبار شده است. وخيم تر از جانشيني محمود عباس  و همه کساني که براي نامزدي اين مقام پيراهن مي درند، اين است که « معامله قرن» که به ظاهر پيشنهاد يک ميليارد دلار سرمايه گذاري در غزه  را مي کند، در واقع صحراي سيناي مصر را در مد نظر دارد. آن ها در صددند که يک کارخانه شيرين کردن آب دريا و يک نيروگاه برق بسازند که به طور ضمني ممکن است براي غزه هم مفيد واقع شود. اين دو تاسيسات از جمله امکاناتي ست که کمبود آن شديدا حس مي شود، ولي مسئله، فقط امدادگرانه نيست. پيش از همه، مسئله سياسي است و بايد به عنوان مسئله سياسي مورد رسيدگي قرار گيرد. جداکردن سرنوشت غزه از کرانه باختري و بيت المقدس شرقي، شيوهء ديگري براي پايان دادن به مسئله فلسطين است که ٧٠ سال است جهان مي خواهد آنرا حل کند و در راه آن، اين خلق شجاع با جامعه مدني مبتکر و مصمم هنوز مبارزه مي کند. اين خلق تا شناسائي حقوق ملي اش به مبارزه ادامه خواهد داد. در اين نکته، کوچک ترين ترديدي ندارم.

 

*واژه روسي به معني نابودي و چپاول، پوگروم به حملات همراه با چپاول و قتل گفته مي شود که در امپراتوري روسيه عليه جماعت يهودي مرتکب مي شدند.

** واژه « خدا کش» يا «قاتل خدا» اصطلاحي مسيحي است  براي ناميدن يهوديان و به صليب کشيده شدن مسيح اشاره مي کند. در ادبيات مسيحي، يک يهودي را «قاتل مسيح » يا «قاتل خدا» شمرده اند و اين نکته را از ريشه هاي يهودستيزي در مسيحيت دانسته اند.

*** تابعيت مضاعف: در قرن نوزدهم در اروپا، تابعيت هر شهروند به ميهن و کشور خلاصه مي شد. يهودستيزها تبليغ مي کردند که يهوديان تابعيت دوگانه دارند.

**** سِوِتو يا سِويتو ناحيه‌اي حاشيه‌نشين در شهر ژوهانسبورگ آفريقاي جنوبي است که مجاور با کمربند معدني جنوب شهر است. نام آن برگرفته از مخفف انگليسي ناحيهٔ جنوب غربي(South western township) است

***** هاسبارا يک لغت عبري به معني « توضيح دادن» يا « روشن کردن» يک مطلب است. اين واژه توسط توسط دولت اسرائيل و يا محافل طرفدار آن در مورد عمليات ارتباطي و يا پروپاگاند براي دفاع از سياست اين دولت در افکار عمومي بکار مي رود.

 

ترجمه بهروز عارفي

با سپاس از دوست ارجمندم، تقي تام به خاطر باز خواني و ویرایش

———

پاورقي ها:

١ – شلومو ساند، چگونه خلق يهود اختراع شد، انتشاراتفايار، ٢٠٠٠.

مقاله چگونگي برساختن قوم يهود، لوموند ديپلماتيک اوت ٢٠٠٨

https://ir.mondediplo.com/article1305.html

٢ – وليد خالدي،

Plan Dalet : Master Plan for the Conquest of Palestine ; Journal of Palestine Studies, Vol.18, N° 1, Automn 1988

٣ – ديرياسين، روستائي در ٥ کيلومتري غرب بيت المقدس بود. روز ٩ آوريل ١٩٤٨، اعضاي ايرگون (سازمان مسلح صهيونيستي) و لهي يا گروه تروريستي استرن،  اهالي آن راقتل عام کردند.

٤ – نشست سران در طبا از ٢١ تا ٢٧ ژانويه ٢٠٠١ در شهر طبا در شبه جزيره سينا با حضور بيل کلينتون، اهود باراکف نخست وزير وقت اسرائيل و ياسر عرفات برگزار شد. هدف حل سريع  نقطه هاي مورد اختلاف و کشمکش اسرائيل-فلسطين پس از شکست نشست کمپ ديويد ٢ در ژوئيه ٢٠٠٠ و شروع انتفاضه دوم بود. نتيجه اي حاصل نشد.

٥ – داويد بن گوريون در يادداشت هاي خود در تاريخ ١٨ ژوئيه ١٩٤٨ ، به نقل از ميکائل بار زوهار در کتاب

 Ben Gorion : The Armed Prophet, Prentice-Hall, 1967, p. 157

٦ – نام رزمي محمود عباس.

٧ – گروه فشار که در ٢٠٠٨ در آمريکا تاسيس شد، معتقد است بايد حکومتي واقعي در آمريکا بر سر کار آيد تا کشمکش اسرائيل-فلسطين  با روشي ديپلماتيک و مسالمت آميزحل شود.

٨ – شهري در حومه تونس، پايتخت تونس. اول اکتبر ١٩٨٥، ارتش اسرائيل مقر ياسرعرفات در اين شهر را بمباران کرد و ٦٨ فلسطيني و تونسي کشته و صدنفر زخمي شدند.