سمینار مسائل ملی – قومی (رضا مرزبان)

زمان ومكان را فراموش نكنيم

رضا مرزبان

     انديشهء برگذاری سمينار”مسائل قومی ـ ملی در ايران”، كاری درخور و شايسته بود و معياری برای آن كه ديگرمسائل اساسی كشورنيز به نوبت مورد چنين عطف توجه و بررسی قرار گيرد. تا اگر روزی نوبت فروريختن برج خلافت مذهبی رسيد ــ كه آرزو كنيم چندان دورنباشد ــ چشم بسته و دست بسته در دام تازه يی از تعبيه های اسارت سرزمينی نيفتيم.

     بازنگری كاركردهای بنيانی حكومت های پس ازاعلام مشروطه، درشرايط آزاد توأم با تلاش انقلابی مردم، وظيفه جنبش های روشنفكر درگيرانقلاب، و مدافعان آزادی، استقلال و حقوق انسانی بود، كه تب ناشی ازغافلگير شدن وكم گرفتن عوامل داخلی وخارجی ذی ربط در نقش آفرينی وقايع جاری، از بخت بد، آنها را هم گرفت و بی اراده، به دنبال وقايع راه افتادند.

     همين جا بگويم : قصد ندارم گناه اين “چشم بسته به دنبال جريان رهبری شده” رفتن را به حساب  دسته وگروه خاصی بنويسم. اين گناه به گردن نظام اجتماعی حاكم بودكه برای پاسداری خود، پيوسته مردم را از شناخت و دخالت دركارحكومت ـ كه به آنها تعلق داشت ـ دور نگاه داشته بود. و در نتيجه آن كه در داخل كشور به مسائل سرزمينی خود علاقه نشان می داد، به اندازهء آن كه در خارج كشور با شوروالتهاب جوانی به اين مسائل رو می آورد، ازواقعيت های مسلط برامور، دورو بيگانه می ماند  ودست مايهء تعقل و تفكرهردو، موج جاری بر جوامع ديگر يا انعكاسی از برداشت های تصادفی اين يا آن مفسرخارجی بود. پراكنده انديشی ها و آشفته خويی های سال های انقلاب، ازاين نا آگاهی ِعادی شده و در نتيجه ناشناس مانده در فضای ملتهب و انقلابی، بر می خاست. و ديديم كه چگونه دسته ها وگروه های پرتب وتاب جوان و انقلابی را تك تك به “مذبح” ارتجاع كشاند كه زير پوشش “آنتن های جهانی” گرم تدارك استيلای خود بر كشور، و گرفتن انتقام خون “شيخ فضل الله نوری” از آزادی بود. و در اين رفتار، روی گروه شيخ فضل الله را در كودتای محمدعلی شاهی، سفيد كرد!

    تدارك سمينار، بسيارسنجيده بود ولی در اجرا با مشكلاتی همراه شد: چند سخنران درسالن حضور نداشتند؛ يك تن غيبت خود را از طريق حضور در برنامهء هم زمان “پالتاك” جبران كرد و تن ديگر، كه گفته شد دربيمارستان بستری است، متن سخنرانی خود را فرستاده بود. تن سوم، معلوم شد قول از پيش تعهد شدهء سخنرانی در سمينار را فرع كار برنامه ريزی شدهء ديگری قرار داده است وزمان قطعی شدن اين غيبت، مجال را از برگذار كنندگان گرفته بود. وگرنه هم مقالهء آقای “حسن مكارم” برای طرح بحثی نو، مناسب بود تا خلأ ناطق سوم را پركند و به بحث گذاشته شود، وهم مقالهء آقای  “رسول آذرنوش” وبيان فشردهء نظركلاسيك چپ و درخورطرح درسمينار، كه درمتن سمينارجای آن خالی مانده بود. جز اين، كار انطباق برنامهء سالن، با برنامهء پالتاك نيز با دشواری همراه بود.

    بايد به خاطر سپرد كه  بين برنامهء سمينار پژوهشی با برنامهء برخورد عقايد  گروه های سياسی فاصله بزرگی است. سمينارپژوهشی، ميدان گاه “آژيتاسيون” ومبادله نسبت های ناروا وتخطئه گرانه نيست. وهرعضو، درپرتو خرد نقّاد خود، گوشه يی از نكات مبهم مورد بحث راروشن می سازد. واز تجمع انديشه های گوناگون وافق های نگرش متفاوت است كه می توان مسائل اصلی وپايه جامعه حال وايران فردا را درروشنايی روزگذارد.

    و نيزشرايط مبارزهء كنونی ايجاب می كند كه با مشاركت فعال در ابتكارهای چاره جويانه، سنت قديم دسته بندی ها وتوسل به شيوه های سكتاريستی، ازجمله “بايكوت” كردن رقيب، به پستوی گذشتهء تلخ مبارزه سياسی درايران سپرده شود. درسی كه همهء ما بايد ازسی سال حكومت فرقه مذهبی و نيز از  آوارگی خود در سرزمين های بيگانه ـ و مهم ترازهمه از تحولات جهانی ـ گرفته باشيم.

    اما درحاشيهء سمينار و گزارش آن، من هم چند اشاره دارم كه جای آن درخود سمينار بود ولی از سر نقاهت،  توان ماندن و شركت در ميز گرد، برايم نمانده بود. و پيش از آن جلسه را ترك كردم. با آن كه داوطلبانه برای آن نام نوشته بودم. نخستين اشاره، به يك نكتهء دورمانده ازنگاه سخنرانی است كه بسيار به تاريخ پرداخته بود، و حتی برای ارائهء سند از بيگانه پروری صفويه، فردوسی را شش قرن پايين كشيد تا بگويد :.. زايران و از ترك و از تازيان ــ نژادی پديد آيد اندر ميان    نه دهقان نه ترك و نه تازی بودــ سخن ها به كردار بازی بود ( گزاره گری فردوسی از زمانه خود به زبان رستم فرخ زاد، فرمانده ايرانی، در نامه به برادرش، ازجبههء جنگ قادسيه ) ولی نيم اشاره يی هم به نقش سياست استعماری انگليس در كودتای “حوت 1299” نكرد. كه كمربندی از حكومت های نظامی گرد مرزهای حكومت انقلابی روس، كشيد؛ از لهستان در اروپا تا ايران و تركيه. و رضا شاهی كه مورد بی مهری شديد سخنران بود، با اين برنامه تولد يافت. وريشه بست.

     اشارهء دوم، شناخت شكل گرفتن ملت ايران، و طرح مسألهء ملی درسرزمين ماست. ملت ايران، فرزند طبيعی شكست دو عامل سنتی دراز مدت نظام حاكم قبيله يی، از سپاه مستملكه طلب تزار روس است كه با مدتی تأخير و از سلطنت ناصرالدين شاه، به حضور اجتماعی آغاز كرد. در حصار نظام قبيله يی، تا پيش از اين جنگ، بر بنياد حكومت خلفای اسلام، امور مدنی و دينی مردم سرزمين های مسلمان، با فقيهان يا “علمای اسلام” و امورنظامی و سياسی با نمايندگان يا تحليف شدگان خلافت، و

پس ازبرچيده شدن بساط خلافت عباسی با قدرت های محلی بود. وحكومت شكل پراكنده شاهی داشت. سلجوقی ها نقش عمده درپی ريزی حكومت های خرده شاهی داشتند. بعدجانشينان چنگيز وجانشينان تيمورهر باربه تقسيم جهان گشايی آن دو پرداختند. و فقيهان درجوار شاهان واميران  با استقلال تمام امور دنياوی و دينی مردم را حل و فصل می كردند.

     بنياد گذارسلسله صفوی كه ازكودكی تعصب خاص شيعی پيدا كرده بود بسيارجوان بودكه بدعت گذاردينی شد. وبا دوهدف اساسی، كمربه تغييرمذهب حاكم بست. نخست به قصد مرزبندی با حكومت مقتدرعثمانی؛ و بعد برای ايجاد قدرتی در برابر قدرت قبايل هفتگانهء قزلباش، كه ستون های نيروی نظامی وی بودند، و مهار كردن آنها به خدمت گذاری . وازآنجا كه نظام مدنی و دينی قلمرو حكومت شاه بربنياد فقه اهل سنت بود پس از ترويج خون ريزانهء تشيع، به جلب عالمان شيعی ازجبل عامل و قبايل جنوب عراق وعربستان پرداخت. واين عالمان به تدوين مجدد ادبيات مذهب امامی روآوردند. و دويست و سی سال فرصت داشتند تا به  ركن اصلی نظام حكومت بدل شوند.

    دوران فترت پس اززوال صفويه، به اقتدارروحانيت هم آسيب رساند. هنگامی كه قاجار، از درون دورهء فترت سر برآورد، روحانيت شيعه نيز توانست به تجديد سازمان دهی بپردازد، ونحلهء اصولی به بسط شبكهء خود وتصرف مدارس دينی ــ‌ تنها مرجع آموزش و تعليم ــ رو آورد؛ وتا دوران بيست وسه ساله‌ جنگ های ايران و روس، روحانيت شيعه چنان اعتباری پيدا كرده بود كه فتحعلی شاه برای كسب فرمان جهاد، به نجف روی آورد. و بار دوم، پيشوای مذهبی وقت، خود پرچم جهاد را به دوش گرفت و روانه چمن سلطانيه، مقر اردوی فتحعلی شاه شد. دو وزير شاه كه جنگ دوم را تجويز نمی كردند، تهديد شدند كه “همانا شما را درعقيدت وكيش خويش فتوری است..” وآنها دم دركشيدند.

     شكست شرم آورشاه و مجتهد ازسپاه روس، پاسخ خود را اول از مردم پايتخت گرفت كه فتنهء نا منتظرسفيركشی را برپا كردند وبعد به”مدرسه” كشيد؛ جايی كه صدها شاگردمكتب شيخ احمد احسايی عصيان سنجيدهء خود را در جنبش”باب” آشكارساختند. و ابتدا  “روحانيت”  را به مبارزه طلبيد وبعد سلطنت را؛ وناصرالدين شاه،هم ـ دست با روحانيت، در”بابی كشی” و درواقع سركوب آغاز هشياری ملی،شقاوتی نشان داد كه تاريخ ازياد نمی برد. شاه، انقلاب و آزادی را پشت نام باب می ديد و چندان هم اشتباه نمی كرد. نتايج قرارداد تركمانچای، ژرف ترازواكنش برخاسته در”جنبش باب” بود و با هر فشار برتوده مردم، شيرازهء نظام سنتی كه سلطنت وروحانيت محافظان آن بودند، بيشترمی گسست.

  در نامه های سيد جمال الدين اسدآبادی،ازجمله نامه يی است خطاب به ملكهء انگليس كه از چندين هزارزندانی زنجيری درزندان ناصرالدين شاه خبرمی دهد وازوی استمداد می كند. ودرتاريخ بيداری ايرانيان، آمده است كه خفيه نويسان ناصرالدين شاه، به او گزارش دادند، در محلهء”سنگلج” عده يی شب ها در خانه يی جمع می شوند ودرباره اوضاع مملكت گفت وگو می كنند. شاه فرمان داد تمام آنها را بگيرند و پيش او بياورند. و دستگيرشدگان را زنده درچاه بزرگی ريختند كه مخصوص برف های زمستانی كاخ بود و شاه تفنگ يكی از قراولان را گرفت و پی در پی درون چاه شليك كرد. …

    ملت به بلوغ رسيده بود. انبوه زنان پايتخت سر راه كالسكه شاه جمع می شدند وبا صدای بلند از او نان می خواستند. جامعهء شهری، مطالباتش را به رخ شاه می كشيد. امتيازفروشی های او به خارجی ها با مخالفت ومقاومت مردم روبه روشده بود. بحران نظام حكومت قبيله يی به كارگزاران دربار شاه هم اثر كرده بود؛ آنها هم بوی انقلاب می شنيدند. كسی كه ناصرالدين شاه را كشت، ازشكنجه ديدگان زندان شاه بودكه به دسته انقلابی ميرزا آقاخان وشيخ احمد روحی وخبيرالملك دراستانبول پيوسته بود.

    فرمان مشروطه و قانون اساسی كه رسماً حاكميت ملت را اعلام می كرد، حاصل شصت سال مبارزه وجان بازی مردمانی بود كه يا گم نام ماندند و يا به آنها تهمت بی دينی و بابيگری زدند. اين ملت همه

   ساكنان سرزمين ايران را در برمی گرفت. و از زمان تصويب قانون اساسی، تا دوران فترت پس از شكست كودتای محمد علی شاه، مدافع حكومت مشروطه و مخالف سرسخت بازگشت استبداد بود.

   بااين سابقه زنده كه پيش روی ماست توسل به بحث های حاشيه يی كه با موضوع نيزانطباق نمی يابد كاری است عبث. البته آزادی به يك متفكرسياسی حق می دهدكه فی المثل برای ساكنان اندك دهی كوچك، واقع درمنطقه كوهستانی دور، با امكان معاش چند گوسفند ويك مزرعه ديم، وابزاركار چوبی برای شخم زدن وفاقد ابتدايی ترين نيازمندی های زندگی، روی كاغذ يا در عالم خيال حزب كمونيست مجهز به آرمان ديكتاتوری پرولتاريا بسازد. اما واقعيات به چنين متفكراهل كتاب، چه می گويد؟

    تجربه های تاريخی آذربايجان را به ياد بياوريم: اگر انجمن ايالتی آذربايجان به دفاع از مشروطه برنمی خاست، مشروطه يی در ايران پا نمی گرفت. ستارخان وباقرخان، تهرانی يا اصفهانی نبودند و خان ها ورئيس قبيله های مستبد به سپاه روس تكيه داشتند. چرا قيام مترقی كلنل لاهوتی در آذربايجان  استقبال نشد؟ پيشه وری، روزنامه نويس بود وهنگامی كه حكومت آذربايجان را در پناه قوای شوروی پی ريخت، سی سال سابقهء مبارزه انقلابی داشت،  طی چند ماه دانشگاه تأسيس كرد و راديوساخت و شبانه به اسفالت خيابان هامی پرداخت، اما روزی كه قوای شوروی آذربايجان را ترك می كرد او را هم با سران حزبش برد. حزبی كه نيروی نظامی داشت و بايد ازآنچه انجام داده بود، دفاع می كرد.

    او وجه المصالحه قرارداد نفت بين مسكو وتهران شده بود. نيتی كه داشت با راهی كه پيش گرفته بود، نمی خواند. وآذربايجان بابت خطای يك روشنفكرانقلابی مؤمن، بهای گزافی  به نظام مستبد حاكم پرداخت. گذشته ازكشتارها وزهرچشم گرفتن ها؛ اميدهايی كه به اين حركت انقلابی برای مهار قدرت ارتجاع در كشور بسته شده بودنيزهمه برباد رفت. خود اوهم درسرزمين ميزبان، قربانی”حادثه” شد!

  آنها كه امروز دچار تب “پان توركيزم” شده اند، اگر تصور می كنند سايه واشنگتن، برسر قفقاز، ازسايهء مسكوسنگين تراست، خود را فريب می دهند.

   در تمام دوران هشتاد سال اخير اكثر مردان بزرگ فرهنگ و سياست و اقتصاد ايران، آذربايجانی بوده اند وهم درفرهنگ آفرينی انقلاب مشروطه وهم درساخت وگردش ماشين حكومت شركت داشته اند. روزی كه ملك الشعرای بهاردرآغاز مجلس پانزدهم از تريبون مجلس گفت “ارتجاع دارد ازآزادی انتقام می گيرد” رو به بزرگ مالكان آذربايجان داشت كه ارادهء مجلس را قبضه كرده بودند. و نقش عمده درميخ كوب كردن حركت جامعه داشتند. ولی كسی دسته بندی آنها را به حساب مردم آذربايجان نمی گذارد. جمال امامی در مبارزه با جنبش ضد استعماری ملی كردن نفت ودولت مصدق، ميدان ــ داری می كرد، اما سوی ديگرهم ازآذريايجانی و كرد پشتوانهء جبههء ملی يكی و دوتا نبودند و همه مبارزه يی را كه در گيربود، ايرانی و ملی می شناختند. تلقی آنها از ملی، همان بود كه شهريار در قصيده يی به مناسبت واقعهء آذربايجان ساخت:

   جان به قربان تو ای جانانه آذربايجان     سر تو باشی در ميان هرجا كه آيد پای جان

  شهريار نياز نداشت به زبان ملی خود بتازد كه عرصهء بيان او را تنگ كرده است! وبا همان استادی وقدرت “حيدربابا” را می‌ساخت كه “دو مرغ بهشتی” و”افسانهء شب” را. و بين آنها جدايی نمی ديد و نياز پيدا نكرد كمر به نابودی زبان “فارسی” و سوزاندن شاهنامهء ‌فردوسی ببندد.

  اشارهء سوم به ضرورت شناخت ريشهء مسائل در رابطه با شرايط زمانی و مكانی طرح آنهاست. در آغاز قرن بيست، همين تب كه امروز انديشهء مسأله سازان “كشور كثير المله” را به خود مشغول ساخته، با حرارت هرچه بيشتر مطبوعات عثمانی را می سوزاند. و روشنفكران وهنرمندان ايرانی را به واكنش وا می داشت. كسروی، دانشمند و پژوهشگری كه حتی در لحظه يی كه در اتاق بازپرس و كاخ دادگستری به ضرب سلاح های گرم وسرد “فداييان اسلام” پاره پاره شد، لهجهء “آذری” خود را حفط كرده بود، در پاسخ به حملهء مطبوعاتی ترك ها، تحقيق با ارزش خود را در بارهء زبان مردم آذربايجان وزمان و طرزاشاعهء تركی‌ درآن منطقه منتشر كرد كه انعكاس بين المللی داشت ودرهای  عضويت چندين آكادمی جهان را به روی او گشود. او، نشان زبان آذری را درچندين روستای محل گرفت كه بعد استادان ديگر راه اورا در اين زمينه دنبال كردند.

  آن زمان، درپی انقلاب اكتبر، حزب “مساوات” می كوشيد برقفقازمسلط شود ولی سرانجام حزب كمونيست قدرت رابه دست گرفت. درزمان تسلط مساواتی ها، سيد ضياء الدين طباطبايی به رسالت از جانب دولت وقت ايران به باكو رفت. متأسفانه اطلاع مشخصی از اين رسالت سياسی ندارم، ولی می دانيم كه كسروی، از ياران”شيخ محمد خيابانی” و”هيأت” عضو ديگر حزب دموكرات آذربايجان  ازحزب كنار كشيدند و كسروی ازبيم تعقيب حزب، پياده و مخفی تبريز را ترك گفت و به تهران آمد  حدسی كه دارم ـ البته تا دليلی برآن نيابم ازحدس فراترنخواهد رفت ـ اين است: سياست حاكم جهانی كه آن زمان درقدرت برتر انگليس تمركز يافته بود، در صدد تأسيس حكومتی مستقل از تلفيق قفقاز و آذربايجان بود كه از دوسو، اين زمينه سازی با شكست رويارو شد: يك، پيروزی حزب كمونيست در برچيدن بساط مساواتی ها. دو، اقدام حكومت مركزی ايران در برچيدن رهبری شيخ محمد خيابانی. تكرار می كنم كه اين هنوز يك گمانه زنی است. شايد آن قسمت از”زندگانی من” كه كسروی خود آن را جدا كرده بودوشنيده ام ازميان اوراق كتابخانه اش پيدا شده وبه چاپ رسيده، به اين گمان روشنی بدهد. بسا كه كسروی، با همين حساسيت، بعد برای خنثی كردن تلاش های شيخ خزعل، به رياست عدليه خوزستان رفت كه در آنجا هيچ نكته را مبهم نگذاشته است.

   حركت شيخ خزعل،آن زمان ازجانب روحانيت حمايت می شد.”مدرس” كه وزنه معتبرروحانيت بود، فعاليت پارلمانی خود را برای بازگرداندن احمد شاه با سازمان سياسی شيخ، پيوند زده بود. آنچه مانع راه اين اتحاد شد، تغيير جهت سياسی انگليس در خليج فارس بود. وگرنه ” همه اسباب بزرگی” برای رسميت دادن به سلطهء شيخ بر خوزستان، فراهم آمده بود. و اين ادامهء راهی بود كه مأموران سياسی انگليس پيش پای لندن گذاشته بودند. نگاهی به تاريخ قاجار”واتسن” انگليسی كه پيش ازانقلاب مشروطه، ديپلمات مأمورايران بود، قطعی بودن اين راه را نشان می دهد. اما با تغيير سياست لندن و ترجيح استقرار حاكميت مركزی، برای امنيت چاه های نفت، “سردارسپه” شخصاً به خوزستان رفت و با شيخ خزعل به تهران بازگشت. و قزاقان او به سركوب سركشی ايلات لرستان كمر بستند.

   اين جزئی ازشمای ايران آغازقرن بيستم تا 1920بود. توهّم ايجاد يك حكومت كُرد هم وسيله لندن دامن زده شد اما خيلی زود، در كنار تقسيم قلمرو كرد عثمانی، بين سوريه، عراق و تركيهء جديد به فراموشی سپرده شد ومسأله يی به نام “كرد” به وجود آمد. مسأله يی كه تعصب كور”پان توركيزم” آن راهرچه بيشترپيچيده كرد.همان طوركه درعراق و سوريه عنصر”عربيت” به آن گره زد. اما واكنش های قبايل كردهم به شرايط جديد، نبايدفراموش شود كه ازحدود سركشی ها وتجاوزهای ايلی ومذهبی فراتر نمی رفت. حملهء كردهای شكاك به رهبری “سميتقو” به روستاهای رضائيه وويران كردن خانه ها وقتل و غارت روستاييان، بريدن پستان زنان، و به تركيه عقب نشستن، هنوز از ياد ها نرفته است. وشگفت اين است كه فجايع اين خان خون آشام، به ملی گرايی و بيداری ملی كرد تعبير شود. و جنبهء خلق و خوی ايلی آن پوشيده بماند. اين نوع اغماض جز”شوونيسم” نامی ندارد.

    اما آغازسدهء بيست ويكم كه طليعهء آن از دهه های پايانی سدهء بيست آشكارشد ، مارا با دوران تاريخی تازه، ومرحلهء نوی ازعصرسلطهء امپرياليسم روبه روساخته است كه بازوی آهنين قدرت دراختيار كارگزارانی جز كارگزاران قديم است. و صحنه گردانی، جا به جا شده است؛ از قاره يی به قاره ديگر. تا پايان قرن بيستم اروپا هنوزاحساس می كرد دررقم زدن وقايع جهانی، به حساب می آيد. درست بعد ازنيمه سال دوم سده بيست ويك، هنگامی كه رئيس جمهور”بوش” با صدای گره خورده به ” محور شر”اعلان جنگ داد، وضع تغييركرد. ارتش آمريكا به زودی پشت به متحدان اروپا، پشت به سازمان ملل وپشت به امواج اعتراض جهانی  به يك كشورعضو سازمان، حمله برد و قدرت آتش و نوآوری های تسليحاتی خود را به نمايش گذارد. از جمع دولت های اروپا، تنها نخست وزير انگليس با بوش هم راه شد. پيش از حمله به عراق، ارتش آمريكا در كنار مخالفان بومی طالبان در افغانستان حضوريافته بود؛ جنگی كه تأييد سازمان ملل را با خود داشت. ولی درعراق، سرنوشت ديگری فراتر از درك آقای بوش و يارانش، رقم خورد. صدام كه تاب جنگ رسمی با خشن ترين ومجهزترين ارتش جهان را نداشت به شكست تن داد وپنهان شد وارتش مسلح اوپراكنده گشت وبه جنگ های چريكی رو آورد. بيش ازسه سال است ارتش مقتدرآمريكا اسيرجنگ های نامنظم وچريكی است كه غيرمستقيم از مرزهای همسايگان متحد امريكا تغذيه می شود. بوش اعتراف كردارتش آمريكا درعراق باسرنوشتی نظير جنگ ويتنام رو به رو شده است. ومی بينيم كه جنگ تحميل شده به عراق، اكنون بردوش دولت آمريكا هم سنگينی می كند.

    اين جنگ به روشن ساختن گوشه های تاريك بسياری از امور منطقه كمك كرد؛ از جمله ما اكنون می دانيم كه “استراتژ”های واشنگتن، برای آسيای غربی چه رؤيا درسر دارند. واز سال ها پيش برای آن در تدارك “ايدئولوژی” بوده اند. سپس بيمارگونه به كار ترتيب جنگ مذهبی در وسعت امپراتوری خلافت عباسی روآورده اند، روی كردآقای بوش به جنگ های صليبی واصطلاح”محور شر” تصادفی نبود. او می خواست با پرچم “صليبيون” به فتح قلمرو خلافت اسلام برود، كه سده های بسياراززوال تاريخی آن گذشته است. اين خود، نشانی است كه محافظه كاران آمريكا، پشت به آينده دارند.

   هنوزشش ماه ازروشدن طرح خاورميانهء بزرگ آقای بوش دريك سايت انترنت وابسته به پنتاگون نمی گذرد كه هدف های واقعی اورا با نقشه رؤيايی دولت ها ومرزهای آينده اين منطقه فاش كرد و با تكذيب واشنگتن روبه روشد. ولی جهت گيری های جنگ در عراق وافغانستان ازدردست اجرا بودن چنين طرحی حكايت می كند. دليل روشن تصميم واشنگتن را نيز بايد دراحساس قدرت يگانه بودن، و خواست رها ساختن خود ازقيد وبندهايی دانست كه قدرت های نيمهء اول سدهء بيستم در كادرسياست های خويش به وجود آورده اند و در نظم سياسی جهان، جا افتاده است. و”نظم نوينی” كه آقای بوش به مردم منطقه نويداستقرارش را می دهد بايد دراين مسير باشد و ازآنجا كه لازم است به بلندپروازی های اين معتقد مؤمن كليسا پاسخ دهد دامنهء عمل را به سراسرگسترهء خلافت عباسی گسترده است تا تكليف جهان گشايی خودرا با حريف روس وحتی چين،نيزروشن سازد. بحث اين است كه اروپاهم در برابرشيوه تهاجمی آمريكا، سياست انتظار وتسليم پيش گرفته است و واكنشی بيش از تلاش برای حفظ  جايی درمكان سابق حضور خود در منطقه، نشان نمی دهد. سياست رقت بار اروپا در حملهء اسراييل به لبنان كه نقض آشكارمنشورسازمان ملل و نفی اعتبارآن بود ــ البته پس ازحملهء آمريكا به عراق ـ شاهداين مدعاست كه دولت های اروپا، هم چنان خود را به رعايت اراده “قدرت اول” ملزم می دانند.

    اما راستی، بسته بندی های “دموكراسی” و “نظم نوين” اين مسيح آمريكايی، چه “سوقاتی ” برای “خاورميانهء بزرگ” اوكه ديگرخاورميانه نيست، درخود دارند؟ . دانستن اين “سكره”  امروز چندان دشوار نيست. اندكی حافظه می خواهد تا به صورت تاريخی، هديه های ارتش آمريكا را به ملل آسيا شماره كنيم : نخستين هديه در روزهای پايانی جنگ جهانی، به مردم ژاپن ، نثار دو بمب اتمی به دو شهر “هيروشيما” و “ناكازاكی”. هديهء آتش و انفجار بی انقطاع وچندين ساله، و سرزمين سوخته به مردم آسيای جنوب شرقی، كه توانسته بودند مستعمره داران اروپا را از سرزمين های خود برانند. هديهء 28 مرداد به مردم ايران كه كوشيده بودندبه دوران”استعمار نفتی” انگليس دركشورپايان دهند. وهديهء كاپيتولاسيون خصوصی  پيوست قراردادنظامی محرمانه به كشورهای مستقل كه درجهان دو قطبی به جرگه بلوك غرب می پيوستندوبايدارتش خودرا به مستشاران وسلاح های آمريكامی سپردند. هديهء اختيارمطلق ونامحدود درتاخت وتازدولت لجام گسيخته و مهارنشدنی اسراييل به مردم فلسطين وهمسايه های عرب خاورنزديك. هديهء جنگ های محلی به منطقه برای گرم كردن تجارت اسلحه و صد البته برای حضورنظامی ـ نظيرجنگ ايران وعراق ـ هديهء”فناتيسم” وتروريسم دينی به كشور تازه روبه رشدافغانستان، زيرلوای مبارزه باكمونيسم. وتكرارهمين هديه به كشورهای آسيای مركزی نواستقلال. وتازه ترين هديه، حمله برق آسای نظامی و”جنگ های تميز” كه اول بارمردم عراق پس ازتصرف كويت ازجانب ا رتش صدام حسين، قربانی آن بودند. وباردوم با اراده گرايی آقای بوش.

  وجنجالی ترين هديه: فجايع ارتش آمريكا درافغانستان وعراق است . حتی در زندان هم اسيران جنگی امنيت نداشتند. و آزار و شكنجهء آنها كه باشيوه های غير انسانی همراه بود، نوعی سرگرمی و تفريح برای زندانبانان و محافظان زندان به شمارمی آمد. نام زندان “ابوغُريب” و زندان های افغانستان ودژ نظامی “گوانتانامو” درخاك كوبا، درجهان وآمريكاچنان شوری برانگيخت كه رئيس جمهور ناگزيرشد

   قانونی ازتصويب كنگره بگذراندتا مانع شكايت قربانيان فجايع ازجانيان، به دادگاه های آن كشورشود. يعنی رئيس جمهور و كنگرهء آمريكا، علاوه بر حق كاپيتولاسيون برای جرايم قوای آمريكا در خارج،  ارتكاب شكنجه،آزاروآسيب رسانی به اسيران وزندانيان را هم مجازومقبول شناختند كه به منزله ‌نقض مقررات وكنوانسيون های جهانی ناظربراعمال زمان جنگ است. نظاميان آمريكا ازصحنه های فجايع خود برای هديه بردن به كشورشان فيلم برداری می كردند. اين پرونده نشان می دهد كه ارتش آمريكا در چه فضايی از روابط و خلق وخوی انسانی و با چه اهداف، پرورش يافته است. ومقامات آن كشور از رئيس جمهور تا نمايندگان كنگره وسناتورها، با اعمال غيرانسانی نظامی ها در خارج، موافقند.

   حالا فكرمی كنيدرئيس دولتی باچنين ظرفيت، “نظم نوينی” كه برای آن خاورميانه رؤيايی وبزرگ بسته بندی كرده، چيست؟ ـ دين ومذهب يكی ازجاذبه های اين نظم است. و جاذبه ديگر، درهم شكستن

   ومحدود كردن مرزهای طولانی وتأليف های جديد ازتركيب های قبيله يی و قومی. آن نظمی كه سعی شد باشكستن حكومت فدراتيويوگسلاوی، دربالكان برقرارشود؛ واصطلاح “بالكانيزه” را با خود آورد. امامی دانيم كه حتی شكستن فدراسيون يوگسلاوی هنوزناتمام است. جاذبه سوم ـ هدف اصلی ـ منابع انرژی در اين قلمرو گسترده و غنی است. و تنها يك نگاه به محدوده های جانشين كشورهای كنونی، در نقشهء همراه طرح، كافی است تا به سادگی راز رؤيای واشنگتن را برای بالكانيزه كردن سراسر غرب ومركزآسيابرملا كند: سنگينی وزنه ايران وتركيه هركدام باشصت وپنج تاهفتاد ميليون جمعيت وتجربه درازمدت حاكميت ملی، طبيعی است درطرح جديد نمی توانسته توجه طراحان را جلب نكند.بالكانيزه كردن، همان فرمول قرن های 18 تا 20استعماراست كه:” تفرقه بينداز و حكومت كن” .

    آمريكا كه اراده كرده است درآغاز سده 21  درنئوكلنيا ليزم جاری آسيا، نظم نوی برقرارسازد، توسل به فرمول قديم را فراموش نكرده وبه موازات دامن زدن به بی اعتمادی بين كشورهای منطقه، پشت طرح دعوا و زياده طلبی امارات جنوب خليج فارس عليه ايران پنهان می شود؛ وازسوی ديگر می كوشد مخالفت و نارضايی  مردم ايران را از رژيم خلافت حاكم بر ايران، به انحراف به كشاند. و به ترويج بحث های جداسری و تبليغ سكتاريسم قومی پرداخته است. وميزگرد اين نوع مدعا ها را نيز در واشنگتن و كريدورهای سنا و كنگره برپا می كند.

    كسانی كه از ستم ملاهای حاكم، به جان آمده اند، بايد بدانند كه تنها نيستند. و اين ستم برهمهء مردم ايران يك سان جاری است. ترك وفارس و كرد و عرب وسنی و شيعه و بهائی و يهودنمی شناسد. و بايد دست به دست هم داد و ريشهء آن را خشكاند. راه اين كارهم رفتن به واشنگتن و كمك خواستن از دولت آمريكا نيست؛ پيوستن به مبارزان داخلی است . اما اگر درد ديگر دارند وواشنگتن را گره گشا می دانند، توجه داشته باشند كه صف خود را از مردم ايران جدا می كنند و در ايران چندان وجدان ها بيدار شده كه دوست را از دشمن باز شناسند. زمان و مكان را بشناسيم و با هشياری و آگاهی و بينش جهانی و بومی به حل وفصل مسائل خودمان بپردازيم. واين دقيقه را نيزاز ياد نبريم كه توقف حركت ماشين جنگی آقای بوش درعراق، می تواند به تغييرمسير نومحافظه كاران بينجامد. هرچنداين ماشين نمی تواند مدت زمان زيادی بی تحرك بماند.




سمینار مسائل ملی – قومی (احسان دهکردی)

«فدراتیو زبانی» پیشنهادی برای بحث ! 

احسان دهکردی

مقدمه

« صلح عبارت است از محو خشونت، دست یازیدن به‌فعالیت‌های صلح آمیز غیرمسلحانه و سازماندهی مسالمت‌آمیز اعمال بشری.»   امانوئل کانت

هدف از این مقاله از یک‌طرف گشودن بحث و تبادل نظر در مورد یکی از مشکلات اساسی و مهم کشورمان است و از طرف دیگر شفافیت بخشیدن به‌بعضي نقطه نظرهائي است که در این باره تا كنون از طرف برخي از سازمان‌ها وشخصیت‌ها عنوان شده است.

در این زمینه می‌توان بخصوص از سازمان‌ها ، گروه‌ها و اشخاصی نام برد که در مورد مشکلات و مسائل «اقوام» یا «ملیت‌های» (1) ساکن ایران اظهار  نظر کرده‌اند. و این اظهار نظرها نه تنها راه‌گشای مشکلی نشده، بلکه حتي تحریک کننده عده‌ای علیه عده‌ای دیگر نیز بوده است.

به‌نظر من جنبش سیاسی کشورمان باید خود را از الگوبرداری‌های سیاسی و ایدئولوژیک تاریخ سیاسی گذشته رها کند تا بتواند تحلیل و برنامه‌های خود را از شرایط مشخص جامعه ایران آغاز کند و باپذیرش چند‌گونه‌گی نظرها و حقایق، در پیچ و خم‌های حرکت سیاسی راه‌های جدیدی را در پیش جامعه بگشاید و فضای دیگری بر جنبش سیاسی کشور حاکم گرداند.

بحث راجع به‌وضعیت اقتصادی، سیاسی واجتماعی «اقوام» یا «ملیت‌های ساکن ایران»و یا هر نام دیگری که تحقیر کننده یا تحریک کننده ایرانیان “فارس زبان یا غیر” فارس زبان” نباشد، امروز گذشته از تمامی تاریخی که مدعیان نظرات مختلف در این رابطه اظهار می‌کنند، حائز اهمیت است.

 اهمیت این موضوع در شرایط فعلی با پذیرش این اصل مسلم است که ایران امروز بدون در نظر گرفتن پیشینه تاریخی‌اش که از طرف صاحب‌نظران به‌گونه‌های مختلف مطرح می‌شود، از مردمی تشکیل شده که دارای زبان‌ها و گویش‌های مختلف محلی‌اند.

 با مدرنیزه شدن دنیای جدید و ایجاد ارتباطات میان روستاها و شهرها هر یک از این مناطق برای گذران زندگی معیشتی خود مجبور به‌یادگیری زبان دیگری غیر از زبان مادری خویش شده‌اند.

 در واقع این بخش از مردم حداقل دارای دو زبانند که یکی زبان مادری بوده و زبان دوم را در دوره‌های مختلف تاریخ یا به‌اجبار دولت‌های حاکم در ایران یا با در نظر گرفتن نیازهای شحصی حود به‌اختیار برگزیده‌اند.

 این زبان دوم در کشور ما زبان فارسی بوده است ـ زبان رایج و اصلی در ایران و زبان دوم غیرفارس زبانان ـ.

این آن حقیقت  غیرانکاری است که از وافعیت امروزی جامعه ما نتیجه می‌شود.

اینکه چرا زبان فارسی زبان رایج و اصلی در ایران شده، تاریخی دارد که مسلماً می‌تواند از طرف محققین مورد بررسی قرار گیرد.

تاریخ کشور ما تا قبل از رضاخان پهلوی که به‌اصطلاح آغاز دولت‌های مدرن در ایران بوده است، سرکوب سیستماتیک و گسترده‌ای در مورد ایرانیان «غیر فارس زبان» ثبت نکرده است، ولی در مورد ظلم پادشاهان به‌مردم کشورشان زیاد خوانده وشنیده‌ایم.

اصولاً این مشکل از زمانی آغاز می‌شود که نهاد‌های جدید دولتی شکل می‌گیرند وسیستم‌های جدید آموزشی، قضائی و اداری برقرار می‌شوند و روابط شهری به‌سبک غربی در ایران نوید «عصر جدیدی» است .

و این همه از کودتای انگلیسی ـ ایرانی رضاخان امیرپنجه مازندرانی آغاز می‌شود.

ورود به‌این بحث که رضا شاه و محمد رضا شاه در جهت همگون‌سازي (Assimilation) ستم‌ها کردند وخون‌ها ریختند، تأثیری در شرایط کنونی ما ندارد. در شرایط کنونی باید تلاش و برنامه‌های ما با در جهت به‌رسمیت شناختن زبان‌ها، فرهنگ‌ها و رسوم دیگر باشد، و خود در كردار خويش بايد به آن وفادار باشیم. این وفاداری در عمل باید نمود خود را در  طرح‌ها و برنامه‌های ما نشان دهد.

سیاست‌هائی که در جهت همگون‌سازي در ایران انجام گرفته است، ناشی از تفکرات پان‌ایرانیسم و ضد حقوق بشر و آزادی‌های انسانی بوده است. هم‌رنگ کردن و یکی کردن زبان و فرهنگ‌های موجود در ایران در یک زبان و فرهنگ، و به‌رسمیت نشناختن زبان‌ها و فرهنگ‌های دیگر نه تنها حرکتی در جهت اتحاد ایران نبوده، بلکه شعله‌های آتشی را برافروخته که امروز با همان ماهیت رضاخانی ولی از زبان بخشی از ایرانیان غیرفارس زبان بیان می‌شود.

در وافع افراط‌گری‌های دوران پهلوی باعث بروز افراط‌گری‌هائی از طرف مقابل در دوران کنونی شده است.

پذیرفتن این واقعیت و رعایت حق و حقوق شهروندی برای ملت با توجه به‌تنوع زبانی و فرهنگی در ایران، گام اساسی است برای رفع ستمی که همه ایرانیان تا کنون با آن دست به گریبان بوده اند.

 نفد نظریه «خودمختاری قومی (اتنیکی)» و«حق تعیین سرنوشت ملل»

بیان شعارهائی از نوع «خودمختاری قومی» یا «حق تعیین سرنوشت ملل» در ایران باید در اساس بر وجود پیش‌فرض‌هائی که تاریخ ایران را شکل داده‌اند، متکی باشد تا بتواند تحقق خود را در شرایط کنونی مسلم بداند. یعنی پذیرش این پیش‌فرض که اقوامی در شکل‌گیری یک کشور سهیم بوده‌اند و حقوق از دست‌رفته خود را اکنون طلب می‌کنند، مانند تشکیل کشور یوگسلاوی که از به‌هم پیوستن سه قوم صرب، کروات و اسلونی تشکیل شده بود، ولی صرب‌ها بر آن  جامعه حکومت می کردند، یا  چکسلواکی که از چک‌ها و اسلواک‌ها تشکیل شده بود، ولی چک‌ها برآن سرزمین سلطه داشتند، یا شوروی سابق که از اقوام بسیاری تشکیل شده بود، ولی روس‌ها حاکم بودند .

اکثر کشور‌هائی که به شکل فدراتیو اداره می‌شوند، در دورانی شکل گرفته‌اند که مفاهیم جدیدی چون ملت، قانون اساسی و دولت مدرن شکل گرفته بود.

 اصولاً فدراتیو بکار‌گیری روش‌هائی است که در دوران مدرن با در نظر گرفتن تفاوت‌ها و اختلافات داخلی یک کشور راه حل مسالمت آمیزی را جستجو می‌کند تا اتحاد و یکپارچکی را حفظ کند، و تنوع را به‌رسمیت شناسد.

 مثلآ آمریکا در سال ۱۷۸۷ از بهم پیوستن ۱۳ ایالت به‌مثابه اولین کشور فدراتیو دنیا تشكيل شد و یا سوئیس که از اتحاد ۲۲ کانتون(۲) با زبان‌های گونه‌گون تشکیل شده است. (۳)

در کشورهائی که از به‌هم پیوستن چند قوم تشکیل شده ولی در شرایطی خاص، قومی بر  قوم یا اقوام دیگر تسلط یافته و حقوق دمکراتیک دیگر اقوام را نقض کرده است، شاهد جنبش‌های جدائی‌خواهانه واستقلال‌طلبانه هستیم. و این همان موردی است که از طرف ایرانیان طرفدار «خودمختاری قومی» یا طرفداران «حق تعیین سرنوشت ملل»  طرح می‌شود.

طرح این گونه شعارها در ایران در شرایطی می‌تواند درست باشد که ایران از بدو شکل‌گیری خود به‌عنوان یک کشور از چند قوم صاحب سرزمین شکل گرفته باشد. مانند یوگسلاوی، چکسلواکی، روسیه و…. .

البته گفتني است که کشورهای مدرنی چون کانادا، سوئیس و بلژیک هم در مجموعه این کشورها هستند، ولی در این کشورها سلطه قومی علیه قوم دیگر وجود نداشته است. و آنها تلاش کرده‌اند که مشکلات چند زبانی و چند فرهنگی خود را با توجه به‌برابر حقوقی انسان‌ها ،قوانین حقوق بشر و دمکراسی از طریق بر پائی پارلمان و رأی همگانی حل کنند تا از طرق دیگر!.

 البته تاريخ  بازتاب دوران‌های سختی گذشته هم است، ولی جهت حرکت جامعه بر مانده‌گاری تبعیض‌ها و نابرابر‌ی‌های قومی و نژادی نبوده است و آنچه امروز در این کشورها می بینیم گواه بر این مدعاست.

آیا ایران نیز از بهم پیوستن چند قوم شکل گرفته است ؟

در ایران قبل از ورود اقوام آریائی در کناره بین‌النهرین تمدن‌های بابل، سومر و اکد وجود داشتند.

تاریخ مهاجرت آریائی‌ها را به ۲۰۰۰ تا ۲۵۰۰ سال فبل از میلاد مسیح تخمین زده‌اند که شامل پارت‌ها ،پارس‌ها و مادها  بوده‌اند که در فلات ایران ساکن می‌شوند و از میان آنها سلسله‌های متعددی چه بر کل ایران و چه در بخشی از ایران حاکم بوده‌اند.

کشور ما بعد از دورانی طولانی که مورد حمله و سلطه اسکندر مقدونی، اعراب، چنگیز و تیمور قرار گرفت، توانست دوباره خود را باز یابد و خاندان‌های صفوی و قاجار بر سراسر ایران سلطه يافتند.

در واقع در بستر یک تاریخ چند هزار ساله پیوندهای قومی میان ایرانیان و غیرایرانیان است که زبان‌ها و اقوام گوناگونی در ایران شکل می‌گیرند و ایران امروز را این چنین شکل می‌دهند.

بنابراین ایران از به‌هم پیوستن یا اتحاد «اقوام» یا «ملت‌های» کرد ، بلوچ، ترک یا عرب و ترکمن  تشکیل نشده است که امروز مدعی استقلال و جدائی باشند.

طرح شعار «حق تعیین سرنوشت ملل»  که به‌صورتی وسیع‌تر در اوایل قرن بیستم از طرف کمینترن و احزاب کمونیست طرفدار «شوروی سوسیالیستی» تبلیغ می‌شد، تلاشی بود از طرف لنین و استالین تا علیه کشورهای سرمایه‌داری جبهه‌های مبارزاتی جدیدی را ایجاد کنند تا کشور جوان «شوراها» از حملات دشمن امپریالیستی مصون بماند.

ایجادبلوک های مبارزه علیه امپریالیسم ، رشد و گسترش مبارزات استقلال طلبانه کشور های مستعمره وضعیتی بود تاریخی که« اردوگاه سوسیالیزم » از آن به نفع خود بهره برداری می کرد.

همانطور که می‌دانیم آنچه را که «دولت شوراها» تبلیغ می‌کرد، خود موظف به‌اجرای آن در کشورش نبود و بسیاری از اقوام در «شوروی» سابق به‌دست «دولت بلشویکی» سرکوب شدند (گرجستان، آذربایجان، ارمنستان و غیره).

بر این اساس بود که در سال ۱۹۲۲ شعار «حق تعیین سرنوشت ملت‌ها» از برنامه‌های حزبی حذف می‌شود و شعار حق تعیین سرنوشت توده‌های زحمتکش جای آن را می‌گیرد.

آنچه که در شوروی سابق برای دولت بلشویکی قابل قبول نبود، حق شرکت ملیت‌های غیرروس در اداره کشور بود. به‌دنبال این برخوردها بود که آنها خواهان استقلال شدند و زیر بار دولت مرکزی نرفتند و برای تحقق استقلال خود مبارزه کردند.

همانطور که در بالا اشاره کردیم، یکی از موارد عملی شعار«حق تعیین سرنوشت ملل»  وجود «اقوام» یا«ملیت‌هائی» است که در اتحادی یا کنفدراسیونی با هم کشور ایران را شکل داده باشند، و این زمانی است که پدیده‌هائی چون  “ملت ” و “دولت” در کشوری بوجود آمده باشند.  تاریخ ایران گواهی است بر عدم چنین ادعائی.

همانطور که می‌دانیم کشورهائی که از به‌هم پیوستن یا اتحاد چند قوم (یا غیره) با سرزمین اجدادی شکل گرفته‌اند، نه تنها نام جدیدی بر خود نهادند وکشور جدیدی را پایه گذاشتند، بلکه در این پیوندها مرزهای جدیدی شکل گرفت و قوانین مشترکی نیز تدوین شد.

و این موارد کاملاً  با وضعیت جامعه ما متفاوت است. تاریخ کشور ما چون تاریخ کشورهای هندوستان، چین، افغانستان و غیره بیان زندگی یک قوم یا طایفه نیست. اقوام و طایفه‌های زیادی در ایران بوده‌اند که اکنون نیستند و اقوام و طایفه‌هائی که هنوز آثاری از آنها موجود است.

در دنیا نیز کشورها از فروپاشی امپراطوری‌ها شکل گرفتندـ امپراطوری‌هائی که از سرزمین‌های بزرگ شکل گرفته بودند، ولی رفته رفته جایگاه خود را از دست دادند و به‌کشور های کوچک تبدیل شدند ـ مانند اطریش، آلمان، ایتالیا، یوگسلاوی، چکسلواکی، رومانی، لهستان، مجارستان و……  که از اواسط قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم، یعنی در دورانی که ظهور پدیده ناسیون Nation در اروپا بوجود آمد، به‌عنوان یک کشور اعلام موجودیت کردند.

 حال به‌کشور خودمان برگردیم و در عمل جایگاه کسانی را که از «خود مختاري قومی» دفاع می‌کنند، نشان دهیم. فرض را براین می‌گیریم که طراحان این شعار قصد زندگی در چارچوبه ایران را دارند. با این فرض این شعار در چارچوبه یک کشور مدرن که در آینده بر پایه یک قانون اساسی بنا می‌شود که شعار حقوق برابر شهروندان ایرانی را  مد نظر دارد، به‌معنای پذیرش اداره یک منطقه از کشور که اصل حقوق برابر شهروندی را زیر پا می‌گذارد و سلطه یک قوم یا نژاد را به‌رسمیت می‌شناسد، نیست؟

این شعار در عمل به‌معنای این نیست که یک شهروند غیر کرد ساکن در کردستان یا غیر ترک ساکن آذربایجان ایران حق شرکت در اداره  داخلی این استان‌ها (یا هر تقسیمات دیگر کشوری) را ندارد.

اگر طراحان و شعار دهندگان این نظریه فقط با یک زبان محلی موافقت کنند و  اجازه سخن گفتن به‌زبان‌های دیگر را هم ندهند، چگونه کشوری خواهیم داشت!! ؟

  1. زبان ارتباطی میان مردم چه زبانی خواهد بود؟ (با توجه با دشمنی با زبان فارسی)

  1. هیچکس حق خروج از منطقه خودمختار را برای ساکن شدن در دیگر نقاط کشور ندارد، چون مهاجرت پایه‌های اصلی شکل‌گیری این نظریه را به‌چالش می‌کشد و سبب محدود شدن حقوق شهروندي افرادي مي‌گردد كه به‌مليت ساكن در يك منطقه تعلق ندارند.

  1. آیا قانونی که اداره امور مثلآ ترک‌های آذربایجانی به‌دست ،آذربایجانی را تعیین می‌کند، دمکراتیک است؟ نژاد پرستانه نیست؟

  1. چگونه می‌توان تشخیص داد که مثلآ فرد ساکن کردستان کرد است یا کرد نیست، تا بتواند مسئولیت‌های اداری منطقه را بپذیرد؟ (چون اصل خودمختاری بر حاکمیت مثلاً کرد بر کرد است.)

متأسفانه این گونه شعارها نه‌تنها به‌تعمیق دمکراسی و آزادی در ایران کمکی نمی‌کند، بلکه باعث انحراف مبارزات آزادی‌خواهانه و دمکراتیک مردم نیز می‌شود.

 فدراتیو چیست؟

می‌گویند با این که اتحادیه شهرهای یونان اولین تجربه شناخته شده در باره فدرالیسم است، اما این واژه در فرهنگ سیاسی یونان قدیم وجود نداشته است، زیرا این اتحادیه‌ها اجتماعی را تشکیل می‌دادند که بر اساس Foedas (ریشه کلمه فدرالیسم) استوار بودـ یعنی قراردادی بین شهرهای مستقل برای رسیدن به‌هدفی مشترک در مسائل دیپلماتیک، نظامی، تجاری و حتی ورزشی.

پیر ژوزف پرودون می‌گوید: “اصل فدراتیو باید شامل توافق و آشتی دادن قدرت و آزادی باشد. نظم سیاسی بر اساس دو اصل متعارض قدرت وآازادی استوار می‌گردد. سیستم فدرالیسم به‌آزادی ارزش بیشتری می‌دهد.”

وی اضافه می‌کند: “که فدرالیسم به‌معنای وسیع، عبارت است از قواعد کلی اصلاح روابط اجتماعی.”

در واقع فدرالیسم بیان نظری است که می‌خواهد جامعه را با حفظ گونه‌گونی در وحدت و یگانگی نگه دارد.

فدرالیسم می‌تواند در چند نوع طرح شود، یکی فدرالیسمی که قصدش ممانعت از شکل‌گیری قدرتی متمرکز است، دومی فدرالیسمی که تمرکز گراست و سومی فدرالیسمی که متعادل است و بین نمونه یک و دو قرار دارد.

سیستم فدراتیو برای اداره یک کشور سیستمی قدیمی نیست، هر چند که دولت ـ شهرهای یونان و یا ایتالیای دوران رنسانس را بتوان به نوعی فدراتیو تشبیه کرد، ولی تکامل سیستم فدراتیو و گسترش آن در قرن بیستم بوده است. بعد از جنگ جهانی اول کشورهای یوگسلاوی و چکسلواکی از جمله کشورهای فدراتیو هستند .

 فدراتیو زبانی

 گفتیم که فدراتیو  بر اصل اساسی حفظ اتحاد در عین کثرت بنا شده است.

بر این اساس است که در کشور ایران با توجه به‌مباحث بالا و با توجه به‌تنوع زبانی که وجود دارد، می‌توان به‌ممکن بودن فدراتيوی از نوع زبانی اندیشید.

در کشور ما با توجه به‌شیوه تولید آسیائی که بر حکومت‌های متمرکز و استبدادی استوار بوده و سابقه‌ای بیش از هزار سال دارد، به نظر من شیوه غیرمتمرکز فدراتیو زبانی کاربرد بیشتری دارد.

اساس فدراتیو زبانی بر مورد توجه قرار دادن و قانونی کردن روابط انسان‌ها در تنوع‌شان در زبان، فرهنگ و  آداب و رسوم است. البته آن فرهنگ و آداب و رسومی که قوانین حقوق بشر را نقض نکند .

بر این اساس در یک کشور می‌تواند یک زبان اداری و دولتی وجود داشته باشد، ولی زبان رسمی نمی تواند یکی باشد.

نمونه آن سوئیس است که در بیشتر کانتون های آن دو زبان تا سه زبان رسمی وجود دارد.

در دنیا کشورهای زیادی هستند که به‌شیوه فدراتیو اداره می‌شوند، فدراتیوی از نوع زبانی به‌معنای تقسیمات کشوری، نه براساس قوم یا نژاد که منسوخ و مخالف قوانین حقوق بشر است، بلکه بر اساس تنوع زبانی، سوئیس، هندوستان و بلژیک از این نمونه‌اند.

فدراتیو آمریکا بر تمرکز تکیه دارد و فدراتیو آلمان بر عدم تمرکز و در هر دو کشور مسائل سیاسی عامل شکل‌گیری فدراتیو در این کشورها است نه مسائل قومی یا زبانی.

امریکا از ۱۳ ایالت مهاجر نشین شکل گرفت و در آلمان “متفقین” برای عدم شکل‌گیری قدرت متمرکزدر این کشور شیوه فدراتیو را  برگزیدند.

آن فدراتیوی که شما در شوروی و یوگسلاوی شاهدش بودید، فدراتیوی قومی بود که گفتیم از جنبه‌های زیادی نه عملی بود و نه برابر حقوقی انسان‌ها را مد نظر داشت.

در شوروی و یوگسلاوی بدلیل سیستمی آلوده به‌تبعیض و تحقیر برای دگر اقوام ساکن آن سرزمین‌ها که ناشی از سیستم غلط مناسبات میان اقوام با زبان‌ها و فرهنگ‌های متفاوتی بود، نتوانستند اتحادی منطقی میان ملیت‌های خود برقرار کنند و از هم پاشیدند.

دمکراسی غربی یعنی مشارکت مردم در امور سیاسی، حقوق برابر شهروندی و آزادی‌های سیاسی و اجتماعی ، رمز موفقیت کشورهای چند قومی در گذار از مرحله حقوق پیشامدرن به‌حقوق مدرن بوده است.

زیرنوشت ها:

  • در این مقاله به‌جای نام بردن مکرر از «اقوام» یا «ملیت‌ها» از کلمات «ایرانیان غیر فارس زبان» استفاده کرده‌ام.
  • لندهای آلمان، کانتون‌های سوئیس، ایالت‌های آمریکا و استان‌های ایران تقسیمات کشوری هستند.

(۳)  البته برای اطلاع خوانندگان می‌گویم که اولین اتحاد سوئیس در سال ۱۲۳۵از پیوستن سه کانتون به‌منظور صلح داخلی و در دفاع از حمله هابسبورگ‌ها بوجود آمد که در تکامل خود به‌حکومتی فدراتیو بر اساس تنوع زبانی رسیده است.

 




سمینار مسائل ملی – قومی (فریدون بابایی)

راه حلی واقع بینانه برای مسائل قومی-ملی و زبانی در ایران

فریدون با با ئی

 

در سال 2005 ما، در جلسه های ماهانه گروه مطالعات تاریخ معاصر ایران- مونترآل، درباره تحول تاریخی مسائل قومی-ملی و زبانی در ایران مطالعه و بحث کردیم.در زیر خلاصه ای از این مطالعه و پیشنهاد راه حلی  بر پایه این بررسی را ملاحظه میکنید.

تحول قومی-ملی و زبانی در جهان

طبق اطلاعات کنونی، مبدأ همه اقوام وملتهای ساکن دنیا، مهاجرین آفریقائی میباشند. این مهاجرین در طول هزاره و قرن ها در مکانهائی مسکن گزیده و مبدأ کوچهای دیگری شده و در دنیا پراکنده گردیده اند قبیله ها،.اقوام،خلقها وملتها، پس از استقرار طولانی و زندگی مشترک مهاجرین در یک سرزمین،بوجود آمده و در شرایط مخصوص،برخی از اقوام ، خلقها و ملتها موفق به تشکیل دولت خود مختار و یا دولت ملی(اتا ناسیون) خود شده اند.و برخی دیگر هنوز هم بطور اختیاری یا اجباری در داخل دولتهای مزبور زندگی میکنند.

زبانهای رایج کنونی نیز از یک ویا از چند خانواده بزرگ زبانی می باشند. ااز تحول وتغییر ورشد این زبانهای مادر، در شرایط متنوع جغرافیائی و تاریخی، گویشها ونیمه زبانها وزبانهای مشخص معاصربوجود آمده اند.

تحول قومی-ملی و زبانی درایران

نگاهی به تاریخ شناخته شده تحولات قومی و زبانی در سرزمین ایران نشان میدهد که ایران به ترتیب مسکن اقوام بومی

آسیائی(مانند ایلامیها و….) اقوام مهاجریا مهاجم هندواروپائی (اقوام ماد ،پارس وپارت و….)، یونانی، عرب و ترک ، درپنج هزاره گذشته بوده است. اقوام مهاجر مزبور ایران را مسکن خود گزیده و در طول تاریخ چند هزارساله،از آمیزش آنها، اقوام، خلقها(ملیتها)وملت کنونی ایران بوجود آمده است.

زبانهای رایج در این سرزمین هم بموازات تحولات تاریخی، متنوع و متغیر بوده اند.  در هر دوره ای یک یا چند زبان در ارتباطهای رسمی حکومتی یا ادبی بکار برده شده است.  زبانهای ایلامی، پهلوی(فارسی باستانی)، یونانی ،عربی، فارسی دری و ترکی مهمترین این زبانها میباشند.

آمار زبانهای رایج در ایران معاصر(1) نشان میدهد که ایران یک کشور چند زبانی است.طبق این آمار، زبان مادری در حدود 55% مردم ایران زبانهای شاخه ایرانی خانواده هندواروپائی( فارسی،کردی،بلوچی و گویشهای فارسی)، 45%  زبانهای ترکی ( آذربایجانی و ترکمن) و 2% زبان عربی میباشد.

محل تمرکز عمده گروههای زبانی در ایران (2) کانونهای سکونت اقوام و خلقهای مختلف در سرزمین ایران را نشان میدهد.

حکومت ایران در این چند هزاره در دست این اقوام رد و بدل شده است.اقوام مهاجر پس از قرنها زندگی در ایران بتدریج با بومیان آمیزش کرده و اغلب با حفظ زبان و بخشی از فرهنگ خویش، ایرانی شده اند. تمرکز آنها در مناطقی و زندگی مشترک چند قرنی با هم آنها، پایه ایجاد خلقهای (ملیتها) متفاوت گردیده است. خلق های آذربایجان، کردستان و بلوچستان بدین طریق بوجود آمده اند. از طرف دیگر،آمیزش جسمی و فرهنگی بین اقوام بعلت ازدواجهای بین اقوام مختلف و پراکنده گی آنها بخصوص در شهرها، اغلب ایرانی ها را از نظر خونی و فرهنگی مخلوط کرده است. بهمین دلیل کمتر ملیتی میتواند ادعای “پاکی نژادی یا فرهنگی» را بکند.

بعلاوه بعلت این آمیزش وزندگی مشترک، زبان عده ای تغییر کرده است.در نتیجه اجداد برخی از ایرانیان فارس زبان امروزی از اقوام ترک یا عرب هستند و اجداد بخشی از آذربایجانیهای ترکزبان از اقوام فارس یاعرب

دولت ملی مدرن ایران با انقلاب مشروطیت بوجود آمده است. این دولت در اوایل، یک حکومت غیر متمرکزو بشکل ایالات و ولایتهای اغلب با خصوصیات قومی- زبانی متفاوت بوده است.تشکیل انجمنهای ایالتی  وولایتی انتخابی، طبق قانون اساسی مشروطیت، برای شکل دادن این حکومت غیر متمرکز (یا فدرالیسم ایرانی)، درنظر گرفته شده بود.

با سرکار آمدن سلسله پهلوی، سیاست استبدادی تمرکزگرا، بر پایه یک کشورو یک ملت واحد با یک زبان رسمی (فارسی)، به همه مردم ایران تحمیل میشود. استانها با حدود غیر قومی جایگزین آیالتها وولایتهای سابق میشوند.انجمنهای ایالتی و ولایتی از بین میروند ویا تشکیل نمیشوند. تحصیل وتدریس اجباری بزبان فارسی،و ممنوع شدن استعمال وتدریس و انتشارات بزبانهای مادری دیگر ساکنان سرزمین ایران، مانع رشد طبیعی این زبانها شده و ستم فرهنگی کنونی در ایران را ایجاد میکنند. این ستم فرهنگی همراه با تبعیض های اقتصادی ودینی در نواحی غیر فارس زبان باعث رشد احساسات ضد حکومت مرکزی و ضد زبان فارسی وگاهی ضد ایرانی میشود.

از سوی دیگر،این ستم فرهنگی بخصوص زبانی، یک ملت ایران تک زبانی بوجود نیاورده اما پایه نا رضایتی و ستمدیدگی میلیونها ایرانی عیر فارس زبان میگردد. در نتیجه این سیاست،آذربایجانیها که حد اقل یک سوم ساکنان ایران را تشکیل میدهند، از آموختن زبان مادری یا پدری خود محروم میشوند. میتوان ادعا کرد که حکومت

ضد دموکراتیک تمرکزگرا،عدم شناسائی و احترام بحقوق اقوام وخلقها یا ملیتهای تشکیل دهنده ایران معاصر و ستمهای فرهنگی، دینی واقتصادی مداوم، بحران ملی-قومی و زبانی کنونی را بوجود آورده است.بحرانی که استقرار نظام دموکراتیک واقعی و اتحاد نیروهای دموکراتیک در ایران را مشکل میسازد.

این بحران در شرایط ملی،منطقه ای و بین الملی کنونی اگر راه حل دموکراتیک و عادلانه و واقع بینانه ای را پیدا نکند منجر به شورشها وجنگهای داخلی، دخالت کشورهای خارجی مخالف ایران، استمرار نظام استبدادی و تجزیه احتمالی کشور ایران خواهدشد.

راه حل ها برای بحران قومی-ملی وزبانی.

بررسی و در نظر گرفتن این واقعیات تاریخی و معاصر مارا در شناسائی ایران کنونی و در جستجوی راه حلهای مناسب برای مسائل قومی-ملی وزبانی ایران، کمک میکند. بطور خلاصه،نیروهای سیاسی چند راه حل زیر را پیشنهاد میکنند.

  • آنهائی که معتقد به وجود ملیتهای غیر فارسی زبان و ستم فرهنگی مضاعف در سرزمین ایران نیستند ویا میخواهند یک ملت واحد با یک زبان رایج ، با تحلیل تدریجی اقوام وملیتهای موجود، بوجود بیاورند، راضی بوضع موجود بوده و تغییرات مهم دراین مورد را مضر به وحدت و تمامیت ایران میدانند.
  • گروهی از ملیتهای غیر فارس زبان، در مقابل انکار وجودشان و یاحقوق برابر ملیتهای مختلف ایران، بوسیله حکومتها ونیروها و احزاب سیاسی سرتاسری ایران، تنها راه حل ممکن وعادلانه را در استقلال ملیتها یا ملتهای خود می بینند.
  • برخی بدون قبول وجود ملیتهای مختلف ویا ستم ملی-قومی در ایران، احترام به فرهنگ و زبانهای اقوام تشکیل دهنده ایران را پیشنهاد میکنند به شرطی که زبان فارسی زبان رسمی اداری و آموزشی اجباری در سرتاسر ایران بماند.بخشی از این گروه با ایجاد نظام فدرالی دموکراتیک غیر قومی نیزموافق میباشند.
  • گروهی قبول دارند که ایران یک کشور چند زبانی و چند ملیتی است.وستم قومی-ملی،دینی وزبانی در ایران وجود دارد. آنها راه حل عادلانه ودموکراتیک در کادر سرحدات ایران راممکن دانسته و.لازمه این راه حل را استقرار یک نظام مردمسالار فدرال در ایران وشناسائی حقوق برابرخلقها یا ملیتهای ساکن میدانند.

من که خودم را جزوی از خلق(ملیت)آذربایجان وملت ایران میدانم موافق این آخرین راه حل هستم و در زیر طرح نسبتا جامعی را.برای حل مسائل ملی-زبانی در ایران، برای بحث، پیشنهاد میکنم.

مقدمه

دوسال پیش برای اولین همایش اتحاد جمهوریخواهان ایران دو طرح در باره مسائل ملی وقومی پیشنهاد شد و من بر پایه آنها با تغییراتی طرح سومی را تنظیم کرده و پیشنهاد نمودم که در سایت جمهوری و تریبون انتشار یافت (3-6). اما این طرح در همایش مورد بحث قرار داده نشد.

طرح اول از شناسائی صریح وجود خلق یا ملیت های متعد د در ایران خودداری کرده و تحت اسم مبهم اقوام واقلینهای زبانی-فرهنگی به آن اشاره میکند. این طرح ازستم مضاعف به ملیتهای غیر فارس ایران در رژیم استبدادی پهلوی  حرفی نمیزند.

در این طرح راه حلهائی برای اصلاح مسئله ملی-زبانی بطور مبهم ذکر شده اند با در نظر گرفتن ابهامهای مذکور، امکان دارد که باز هم حل دموکراتیک مسائل ملی – زبانی در ایران با این طرح سا لها بعقب افتد. در حالیکه در شرایط کنونی منطقه و ایران باید بطور روشن و قاطع در این باره اعلام نظر کرد و  برای اقدامات ضروری زمان بندی نمود.

طرح دوم بطور روشن و قاطع واقعیت ایران امروز بعنوان کشور کثیرالمله را اعلام میکند. اما احتراز از شناسائی ملت ایران بعنوان ملتی تشکیل شده از ملیتها و اقوام متعد د را می نماید.بنظر من در ایران، در عرض قرنهای متمادی زندگی مشترک، ملیتها و اقوام ساکن، ملت بزرگ یا جامع ایران را تشکیل داده اند. من به آسانی میتوانم قبول کنم که هم هویت آذربایجانی دارم و هم هویت ایرانی. هم جزوی از خلق آذربایجان هستم و هم شهروندی از ملت ایران. وفکر میکنم که هنوز هم اکثریت آذربایجانیهای ایران این برداشت را دارند.

هردو طرح فوق درباره راه حل مسئله تجزیه و تقسیم خلق یا اقوام آذری، کرد، بلوچ و عرب ایران بین کشورهای مجاور(جمهوری آذربایجان، ترکیه، عراق، پاکستان و افغانستان) سکوت کرده وراه حلی پیشنهاد نمیکنند.

ضروری است که قبل ازارائه طرح سوم پیشنهادی ام توضیحی در باره اصطلاحات ملت،خلق، ملیت و قوم بدهم چون در این موضوع ابهام ها زیادند واحتیاج به مطالعه وروشنگری کارشناسان جامعه شناس را داریم. علت اصلی این ابهام واختلافات عدم تعریف ویا توافق درباره کلمه بخصوص برای مردم یک ناحیه که همه عوامل تشکیل دهنده یک ملت باستثنای دولت ملی مستقل یا دولت خود مختار رادارند میباشد.این ملتهای بالقوه یا در حال تکوین را عده ای قوم، عده ای ملیت، عده ای خلق و برخی ملت می نامند.

شخصأ فکر میکنم که کلمه ملت ( ناسیون) را بهتر است برای مردمی بکار ببریم که در جریان تاریخ مشترک خود دولت ملی یا دولت خود مختار خود را تشکیل داده اند و در سرزمین مشترکی زندگی میکنند. این ملت ممکن است که ازیک یا چند خلق یا قوم تشکیل شده باشد (مثل ملت آلمان، ملت ایران و ملت هند).

کلمه خلق (پپل) را برای مردمی بکار ببریم که زبان، فرهنگ، تاریخ و سرزمین مشترک دارند ولی هنوز دولت ملی یا دولت خود مختار خود را  تشکیل نداده اند(مانند مردم آذربایجان و کردستان ایران).

کلمه ملیت (یا ناسیو نا لیته) را عده ای بعنوان معادل خلق بکار میبرند. من اصطلاح خلق را به ملیت ترجیح میدهم.چون ملیت گاهی معنی تابعیت را هم دارد.

کلمه قوم (اتنی) از اصطلاحات خیلی مبهم در این باره میباشد. برای عده ای قوم شاخه ای هم تبار و همزبان یا هم گویش از یک ملت یا خلق و برای عده ای دیگر معادل خلق یا ملیت می باشد.

در زیر این طرح پیشنهادی به همایش جمهوریخواهان را، با تغییراتی از جمله اضافه کردن بند 7 و تلفیق نکات فوق، ملاحظه میکنید

طرح سوم: راه حل دموکراتیک،عادلانه،مسالمت آمیز وواقع بینانه برای بحران قومی-ملی وزبانی در ایران

1- ایران کشورهمه خلق ها ( ملیت ها) و اقوام و اقلیت های  زبانی – فرهنگی ساکن آنست. هیچ یک از این همبودی های ملیتی وقومی- زبانی، امتیاز و برتری بر دیگران ندارد و همگان باید از حقوق برابر برخوردار باشند. مظاهر هویت ملی و قومی را باید محترم شمرد و مورد حمایت قانون  قرار داد و راه رشد و شکوفایی آنهارا فراهم ساخت.

2- ملت ایران از اتحاد و همبستگی خلقها(ملیت ها) و اقوام ساکن سرزمین ایران، باهویتهای ملی و قومی  مشخص، در جریان زندگی مشترک تاریخی، بوجود آمده است.تعلق به کشور و ملت ایران  ناقض هویت ملی یا قومی مردم تشکیل دهنده  آن نیست. (ملیتها) و اقوام تشکیل دهنده ی ملت ایران، از یک هویت مشخصی برخوردارند که در خلقها  زبان و گویش ها، در آداب و رسوم ومذهب، در فرهنگ و هنر قومی و محلی آنها متبلور است. از سوی دیگر، این ملیتها و اقوام ایرانی اند و بخش های بهم

3- در طی 80 سال گذشته اصل ناظر بر روابط ملیتها، اقوام و اقلیتهای ایرانی، بر مبنای برابری حقوقی درکلیه عرصه ها نبوده است و امکانات متعلق به همه ایرانیان نیز به تساوی میان همه بخشهای کشور تقسیم نشده است.نتیجه این سیاستها جلوگیری از رشد اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی عادلانه همهء ملیتها و مناطق تشکیل دهنده ایران بوده است. با در نظر گرفتن آنچه در سده گذشته به ملیتهای غیر فارس وبرخی از مناطق کشورمان گذشته، ما خواهان اقدام درراستای تحقق مظاهر و شاخص های هویت مشخص ملیتها و اقوام ایرانی  هستیم. وهرگونه تلاش و پافشاری بر عدم اجرای چنین سیاستی را در کشوری با بافت ملی و  قومی گوناگون، نه تنها مغایر با منشور جهانی حقوق بشر، بلکه در موقعیت جغرافیای سیاسی ایران در منطقه، برای وحدت ملی ایرانیان، زیانبارمی دانیم . جامعه دموکراتیک و پلورالیستی مطلوب ما، نه تنها بایدهویت ملی قومی، فرهنگی، زبان و دینی و دیگر شاخص ها ی آن را حفظ کند، بلکه بایدشرایط لازم را  برای بروز آزادانه و .رشد و پرورش آنها فراهم آورد.

4- زبان فارسی  به عنوان زبان ارتباطی مشترک همه ایرانیان ضروری است که در سرتاسر ایران تدریس شود اما زبان مشترک به معنی تک زبانی نیست.ما خواستار رفع هر گونه تبعیض ازملیتها واقوام ساکن ایرانیم.ما خواهان آنیم که زبان مادری هر کدام از خلقها یا ملیتهای ساکن ایران در سرزمینهای ویژه و درنواحی که اکثریت دارند بعنوان زبان تحصیلی و اداری رسمیت یابد بنظر ما احترام به زبانهای مادری ملیتهای ایرانی از مبانی منشور جهانی حقوق بشر بوده و پیکار در راه تحقق آن وظیفه ما ودر شمار خواسته های مهم دموکراتیک جمهوریخواهان است. لازمه این احترام و پذیرش حقوق برابر ملیتهای تشکیل دهنده ایران، تدریس این زبانها در دبیرستانها میباشد.بطوریکه همه دانش آموزان خلقهای غیر فارس زبان بتوانند هم زبان مادری، هم زبان فارسی و  دانش آموزان فارسی زبان یکی از زبانهای خلقهای عیرفارس ایران(ترکی،کردی،بلوچی وعربی) را یاد بگیرند.

5- ما جمهوریخواهان که از میان خلقها(ملیتها) واقوام گوناگون ایران بر خواسته ایم،بر آنیم که سود ملت ایران و ملیتهای ایرانی ومیهن مان در تفرقه و جدائی ما از یکدیگر نیست بلکه در یگانگی وهم بستگی ما است یکی از شروط مهم این یگانگی و همبستگی سراسری وحد ت سیاسی کشور اعتقاد به برابری حقوقی همه ایرانیان و اجتناب از ملت پرستی افراطی است و هر نوع ایدیولوژی ناسیونالیستی افراطی را که خصومت میان ملت ها و نیز در میان ملیتها و اقوام تشکیل دهنده  ملت ایران را دامن بزند، محکوم می کنیم.  زیرا این سیاست ها بیگانه با اندیشه و آرمان های انسان دوستانه ی مابوده.ونتایج وخیمی برای همه ساکنان ایران و منطقه دارند.

6- گذار از نظام استبدادی ریشه دار کنونی به سوی جامعه ای آزاد و دموکراتیک که در آن شهروندان آگاه، امور خود و کشور را  بدست گرفته باشند، یک باره امکان پذیر نیست و زمان می خواهد. لذا در گذار از رژیم به غایت متمرکز کنونی برای تحقق  يك دمكراسی مبتنی بر ساختاری غیر متمرکز و تامین مشارکت مردم در امور خود، باید  کارشناسانه عمل كرد  و گام به گام  با در نظر گرفتن آرای مردم پیش رفت. سازماندهی حکومت و ساختار قدرت در نظام سیاسی کشور باید به نحوی باشد که نه تنها ملیتها و اقلیتهای ساکن مناطق گوناگون، بلکه اهالی استانهای دیگر بتوانند در آنچه به سرنوشت مستقیم آنها مربوط می شود بطور موثر و فعال دخالت کنند. در این چهارچوب حق تصمیم گیری درباره مسائل هرمنطقه برای مردم آن محفوظ است. سیاست عدم تمرکز گسترده در هر شکل آن باید متضمن واگذاری امور هر منطقه به خود آن منطقه باشد. به عبارت دیگر جز در امور مربوطه به دفاع ملی، سیاست خارجی، منابع و موسسات اقتصادی متعلق به همه مردم، سیاست پولی وبانگ مرکزی و سایر امور مورد قبول ملیتهای ایرانی، ارگانهای برگزیده در سطح محلی از اختیارات کامل برخوردارند و امور منطقه تحت نظر خود را اداره میکنند. شکل اعمال این عدم تمرکزیا نظام فدرال را قانون اساسی جمهوری ایران و مجلس موسسان انتخابی تعیین خواهد کرد.

7- بعضی ازخلقها(ملیتها) واقوام ساکن ایران ومنطقه، بعلل تاریخی، بچند بخش تجزیه شده ودر کشورهای مستقل مجاور هم زندگی میکنند(مثل کردها).مرزهای کنونی ونظامهای تمرکزگرای استبدادی این کشورها اجازه ارتباط و همکاریهای محلی آزادانه به آنهارا نمیدهد.اصل احترام به تمامیت ارضی کشورهای مستقل عضو سازمان ملل متحد مانعی قانونی برای اتحاد این خلقها باهم در یکی از این کشورهای شناخته شده ویا برای استقلال آنها است . در نتیجه تنها راه حل واقع بینانه ،دموکراتیک ومسالمت آمیز برای رفع این موانع ایجادنظامهای دموکراتیک و فدرال در این کشورها و تشکیل یک اتحادیه کنفدرال بین این کشورهای مجاورو مستقل میباشد.در این صورت ارتباط آزاد بدون مانع مرزی بین خلقها یا ملیتهای پاره پاره شده منطقه بدون تغییر مرز های  کشورهای موجود بوجود میاید(7).

جمهوری مردمسالار و فدرال ایران باید پیشنهاد تشکیل این اتحادیه ( مانند اتحادیه اروپا) را در منطقه به این کشورها و خلقها وملل این کشورها بدهد.تا با تشکیل آن در آینده موانع ارتباطات و همکاریهای ضروری همه خلقها وملل منطقه از بین برود.

منابع

1- آمارزبان های رایج در ایران. اتنولوگ کام 1997

2- قومیت و قوم گرائی در ایران. محل تمرکز عمده گروه های زبانی در ایران. دکتر حمید احمدی

3- طرح قطعنامه پیشنهادی گروه کار مسائل ملی. طرح اول:پیشنهاد کمال ارس،بابک امیر خسروی،حبیب برزین،نیره توحیدی،حسن شریعتمداری،رامین صفی زاده،اتابک فتح اله زاده.   سایت جمهوری.30-11-2003

4- طرح قطعنامه پیشنهادی گروه کار مسائل ملی طرح دوم: پیشنهاد وهاب انصاری و سیروس مددی. سایت جمهوری.2003-11-30

5- طرح سوم:پیشنهاد فریدون بابائی.نظریاتم درباره طرحهای پیشنهادی گروه کار مسائل ملی.سایت جمهوری.6-12-2003

-6-.نظریاتم درباره طرحهای پیشنهادی گروه کار مسائل ملی فریدون بابائی.سایت تریبون. 2004

7- هویت آذربایجانی – ایرانی مردم آذربایجان 4- راه حل عادلانه و واقع بینانانه برای مسئله آذربایجان ایران: نظام فدرال دموکراتیک در ایران و اتحادیه کنفدرال در منطقه.

 دکترفریدون بابائی. نشریه بازار مونترآل، کبک،کانادا فوریه 1997

ژانویه 2006مونترآل، کبک، کانادا

 




سمینار مسائل ملی – قومی

ساختار فدرالي و مسئله ملي و قومي در ايران

مجيد زربخش

رخدادهاي سال‌هاي اخير از حوادث بالكان تا عراق و منافع و سياست امريكا در برانگيختن اغتشاشات و درگيري‌هاي قومي در ايران، مسئله ملي و قومي در ايران را به‌موضوعي حساس و بالقوه مخاطره‌آميز تبديل كرده است. واقعيت اين است كه:

  • در ايران قوم‌ها و مليت‌هاي مختلفي زندگي مي‌كنند و اين كشور سرزمين مشترك اقوام و مليت‌هاي گوناگون است كه طي قرن‌ها با رشته‌هاي تاريخي، فرهنگي و عاطفي متعددي پيوند خورده و در ساختن اين سرزمين و دفاع از آن كوشيده‌اند.
  • اقوام و مليت‌هاي اين سرزمين هر يك ويژگي‌هاي قومي و فرهنگي و زباني خود و در نتيجه خواست‌ها و مزالبات قومي و فرهنگي و زباني ميژه‌اي دارند كه بدون توجه به‌اين مطالبات و بدن تأمين آنها- كه حق طبيعي و جزئي از حقوق بشر است- همزيستي آنان برغم تمامي پيوندهاي تاريخي نمي‌تواند پايدار باشد، آن‌هم در شرائطي كه قدرت‌هاي خارجي با بهره‌برداري از محروميت‌ها و تبعيض‌هاي قومي و فرهنگي و مدهبي دست اندر كار ايجاد و دامن زدن درگيري قومي و ملي‌اند.
  • هم امر آزادي تأمين حقوق شهروندي همه مردم و هم تأمين حقوق اجتماعي، فرهنگي ويژه‌ي مليت‌ها و اقوام، تنها از طريق مبارزة مشترك براي نيل به‌دمكراسي و با ايجاد نظامي دمكراتيك در ايران ممكن خواهد بود. تفرقه و جدائي در صفوف اين مبارزة مشترك همگاني و تبديل آن به‌جريان‌هاي كوچك مستقل از يكديگر- چه بسا در مقابل يكديگر- نه به‌سود تأمين حقوق ملي و فرهنگي، بلكه در خدمت ادامة شرائط كنوني و در خدمت برانگيختن دشمني قومي با پيامدهائي فاجعه‌آميز است.

مبارزه براي تأمين خواست‌هاي فرهنگي، زباني و ساير مطالبات قومي و ملي از مبارزه براي استقرار دمكراسي و تأمين حقوق شهروندي يك‌سان براي تمام مردم ايران جدا نيست. برابري ملي و قومي و حقوق فرهنگي، زباني … اقوام و مليت‌ها تنها در يك نظام دمكراتيك و پاي‌بند به‌رعايت حقوق بشر و حقوق تمامي شهروندان قابل تصور و ممكن خواهد بود. نيروهاي سياسي بايد با توجه به‌اين واقعيت مبارزه براي تغيير شرائط كنوني را سازمان دهند و با ارائه طرح‌هاي روشن براي آينده، اين مبارزه مشترك را به‌پيش برند. اين طرح‌ها بايد هم مسائل مربوط به‌استقرار دمكراسي و هم چگونگي تأمين حقوق ويژة اقوام و مليت‌هاي مختلف را منعكس كند. طرح‌هاي مربوط به‌تأمين خواست‌هاي اقوام و مليت‌ها طبيعتأ بايد راه‌گشا و چاره‌ساز باشند. اين طرح‌ها بايد هم گذشتة تاريخي مشترك و نتايج ناشي از آن را مد نظر داشته باشد، هم واقعيت و شرائط كنوني ايران و آميختگي اين اقوام و هم تحولات و اوضاع جهان امروز را. با توجه به‌چنين ضرورتي، در اين نوشته ابتدأ به‌بررسي اجمالي اين واقعيت‌ها و شرائط و سپس به‌موضوع طرح‌ها و راه‌حل‌ها مي‌پردازيم.

  • گذشتة تاريخي:

اسناد و داده‌هاي تاريخي، حاكي از آن است كه در ايران تا آغاز ديكتاتوري رضاشاه ما با مشكل بزرگي به‌نام ستم و نبعيض ملي و قومي روبرو نبوده‌ايم. آن‌چه در آنجا حاكم بوده، ستم فرمانروايان، حكام و خان‌ها بر تمامي اقوام و ساكنان اين سرزمين بوده است و نه ستم يك ملت بر ملت ديگر و يا محروميت بخشي از مردم از حقوق فرهنگي، ملي و زباني خويش.

تا پيش از سلطنت خاندان پهلوي، ترك‌زبانان قاجار بر ايران حكومت مي‌كردند. قبل از آن نيز صفويان و قبل از صفويان نيز خوارزميان تا سلجوقيان و غزنويان، همگي قبائل ترك و ترك‌زبان بودند كه بر ايران فرمانروائي كردند. صرف‌نظر از دوران سيادت اعراب و خلفاي اسلامي، طي بيش از هزار سال گذشته ترك‌ها و ترك‌زبانان بر اين سرزمين حكومت داشتند. معهذا همه و از جمله مردم ساكن ايران از آنها نه به‌عنوان پادشاهان ترك، بلكه به‌عنوان حاكمان و پادشاهان ايران نام برده‌اند و با اين كه در موارد متعدد در پي به‌قدرت رسيدن خاندان‌هاي جديد، فارسي زبانان از دم تيغ گذرانده شدند، كمتر از ستم  يك قوم بر قوم ديگر سخن رفته است.

شاخص اين دوران تاريخي هزار ساله نه ستم ملي و محروم بودن و يا محروم كردن بخشي از مردم از فرهنگ و زبان و ويژگي‌هاي قومي، بلكه آميختگي گسترده قومي است. تاريخ و فرهنگ و ساختار اجتماعي نيز نتيجه و بازتاب همين آميزش گستردة ايل‌ها و قبائل مختلف است. در زمان فرمانروائي خاندان‌هاي ترك‌زبان، زبان فارسي، بدون استحالة هويت‌هاي قومي و زباني، زبان ديواني بود و پادشاهان ترك‌تبار غزنوي و سلجوقي اين زبان و فرهنگ ايران را تا آسياي صغير گسترش دادند.

در دوران رضا شاه افزون بر بكارگيري سياست‌هاي ضد دمكراتيك و سركوب‌گرايانه عليه تمامي حركت‌هاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي منتقد و مخالف، دولت با ايجاد سياست تمركزگرائي شديد و تقسيم كشور به‌مركز و پيرامون و اجراي سياست همانند سازي و يك‌دست كردن مردم ايران به‌ويژه از نظر فرهنگي، اقدامات و كوشش‌هائي در جهت استحالة هويت‌هاي ملي و فرهنگي و زباني به‌عمل آورد و از اين طريق ستمي مضاعف بر اقوام و مليت‌هاي غيرفارس وارد ساخت.

سياست يكسان‌سازي در آن دوره و سعي در از بين بردن تنوع‌ها و تمايزات و ويژگي‌هاي قومي، فرهنگي با فشار از بالا و به‌صورت تحميلي، بخشي از برنامة شبه‌مدرنيسم رضاشاه بود كه از جمله از طريق تلاش در حذف و ناديده گرفتن زبان‌هاي غيرفارسي، جلوگيري از بكارگيري عناصر بومي در رأس دوائر دولتي در ايالت‌هاي قومي غيرفارس به‌ويژه آذربايجان، گماردن مأموران اعزامي از مركز در دستگاه‌هاي اداري، قضائي و سيستم آموزشي اين ايالت‌ها، خودسري‌ها و ستم اين دستگاه‌ها و مسئولان ناآشناي آن به‌زبان و مسائل و مشكلات محلي و ممانعت از تدريس زبان مادري در مدارس انجام مي‌گرفت.

قرباني اين ستم و بي‌عدالتي همة اقوام غيرفارس زبان، به‌ويژه مردم آذربايجان و كردستان بودند كه بخش بزرگي از جمعيت كشور را تشكيل مي‌دادند. با اجراي سياست هم‌سان‌سازي زبان كه وسيلة اصلي ارتباط است، از اقوام و مليت‌هاي غيرفارس و از آن جمله آدربايجان كه تا پيش از آن، در دوره قاجار، وليعهدنشين بود، گرفته شد. پس از خلع رضاشاه از سلطنت و ايجاد فضاي باز پس از شهريور 1320 و حضور ارتش شوروي در شمال ايران و آذربايجان، شرائط مساعدي براي رشد مبارزه دمكراتيك بطور كلي و مبارزه براي تأمين حقوق ملي، فرهنگي و اجدادي اقوام و مليت‌هاي ايران كه قرباني سياست يكسان‌سازي شده بودند، بوجود آمد، شرائطي كه از جمله به‌ايجاد جمهوري مهاباد در كردستان و تشكيل فرقه دمكرات در آذربايجان منتهي شد.

فرقه دمكرات آذربايجان، به‌ويژه رهبر آن پيشه‌وري در طرح مسئله ويژگي‌هاي زباني، فرهنگي و محلي و جلب توجه‌ها به‌ضرورت تأمين نيازهاي ناشي از اين ويژگي‌ها نقشي بزرگ ايفاء نمود. اما رويكردهاي آن در جهت سياست شوروي و تأثير و نفوذ شوروي و كارگزاران آن در اين جمعيت و كشاندنش به‌مسير جدائي‌طلبي، نه تنها به‌فرقه دمكرات، بلكه به‌اصل موضوع تأمين حقوق ملي و قومي در ايران زيان‌هاي بزرگي وارد ساخت. آميخته شدن فعاليت‌ها و هدف‌هاي فرقه دمكرات با سياست‌ها و منافع شوروي و اين واقعيت كه باقروف رئيس‌جمهور آذربايجان شوروي و گردانندة برنامه تجزيه‌طلبي نقشي مهم در فرقه داشت، سبب گرديد كه بسياري از آزاديخواهان و نيروهاي مترقي و ملي و مردم ساير مناطق از حمايت آن خودداري كنند و با بدبيني و نگراني به‌آن بنگرند. حتي رهبري حزب توده با همة وابستگي به‌شوروي حاضر نبود از آن حمايت كند. حركت فرقه دمكرات آذربايجان در هم‌سوئي با سياست شوروي و نقشه‌هاي تجزيه‌طلبانه باقروف آثار منفي خود را تا به‌امروز بر جاي گذارده است. عده‌اي با توجه به‌اين تجربه، غالبأ مبارزه جنبش‌هاي قومي- ملي و دفاع آنها از حقوق اقوام و مليت‌ها و يا دفاع از خودمختاري محلي را با ديدة سؤظن مي‌نگرند و يا آن را در راستاي تجزيه‌طلبي قلمداد مي‌كنند و عده‌اي نيز پيشه‌وري و اصلاحات اقتصادي، سياسي و فرهنگي فرقه دمكرات و جوانب مثبت كار آن را پوشش تعصبات قومي و نفاق‌افكنانه خود مي‌كنند و به‌نام حقوق فرهنگي و زباني مردم آذربايجان و «هويت‌طلبي» قومي و ملي و با تاريخ‌سازي و رقم‌سازي در اين رابطه دانه‌هاي دشمني قومي را مي‌كارند. آنها آگاهانه يا ناآگاهانه پيشه‌وري را در فعاليت‌هاي يك‌سال آخر زندگي او در ايران خلاصه مي‌كنند، يعني درست زماني كه اين فعاليت‌ها و مبارزه براي تأمين حقوق فرهنگي و زباني مردم آذربايجان با تأمين منافع شوروي و هدف‌هاي جدائي‌طلبانه باقروف درهم‌آميخته بود. در حالي كه پيشه‌وري- بجز در يك سال و چند ماه آخر- در تمام دوران فعاليت سياسي خود در ايران، همواره بر يگانگي ايران، حفظ تماميت ارضي ايران و تأمين حقوق اقوام و مليت‌ها در چارچوب قانون اساسي مشروطيت و تشكيل انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي تإكيد داشت. او ضمن توجه خاص به‌مسئله حقوق فرهنگي، زبان و مسائل محلي آذربايجان راه حل را اجراي اصل‌هاي 93-90 قانون اساسي مشروطه مي‌دانست و بر آن بود كه تشكيل انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي عامل تحكيم پيوندهاي تاريخي اقوام و مليت‌هاي ايران و حفظ تماميت ايران است.

پيشه‌وري كار نويسندگي و روزنامه‌نگاري را در روزنامه «آذربايجان جزء لاينفك ايران» آغاز كرد. در آن هنگام او عضو حزب دمكرات (شاخه باكو) بود و با انتشار مقاله‌هاي متعدد با انديشه‌هاي توسعه‌طلبانه حزب مساوات كه در آن زمان جدائي آذربايجان ايران و ايجاد «آذربايجان واحد» را تبليغ مي‌كرد، بشدت به‌مخالفت برخاست. او در اين رابطه در روزنامه نام‌برده نوشت: «آذربايجان روح ايران است، همان طور كه بدن بي‌روح نمي‌تواند زنده باشد، از روح بدون بدن نيز كاري ساخته نيست. آذربايجان دست راست ايران است. بدن بدون دست با آن به‌حالتي ناقص مي‌تواند زندگي نمايد، ولي دست بدون بدن نابود مي‌گردد. خلاصه مفتن‌هاي خوش خيال گرفتار افكار فاسده بايد بدانند كه فريفتن آذربايجاني و آلت دست كردن او و محو و لگدكوب نمودن حيثيت تاريخي و شرف ملي‌اش هم چندان سهل و ساده نيست» (1).

مقالات پيشه‌وري از روزنامه «حقيقت» تا «آژير» نيز ضمن طرح مسئله حقوق فرهنگي و زباني مردم آذربايجان همه تأكيد بر حفظ تماميت ايران و وابستگي تفكيك‌ناپذير آذربايجان و احساس ايرانيت است. او نه تنها در مورد آذربايجاني‌ها در ايران، بلكه از مهاجران آن سوي ارس و ساكن در آذربايجان شوروي نيز با همين احساس  دلبستگي عميق سخن مي‌گويد. وي در روزنامه «آژير» كه خود منتشر مي‌كرد، در 25 مرداد 1322 (2 سال قبل از آغاز فعاليت فرقه دمكرات) نوشت: «كارگر ايراني در خارج سخت ميهن‌پرست بود. او مي‌خواست به‌كشور خود برگردد و آن را آباد و معمور و متمدن بكند. در زير سايه يك دولت مقتدر ملي دمكراسي به‌زندگي ساده دهقاني خود ادامه بدهد. لااقل كاري بكند كه در ايران كار و كارخانه و وسيله معاش به‌وجود بيايد و او انرژي و توانائي خود را در آنجا به‌كار برد. زيرا هر چه باشد، در خاك بيگانه آن همه تحقير و توهين را تحمل كردن، برايش مشكل بود».

پيشه‌وري در 1301 در روزنامه «حقيقت» (ارگان حزب كمونيست ايران) در مقاله‌اي تحت عنوان «حكومت مركزي و اختيارات محلي» نوشت: «در مملكت يك حقوق عمومي و قوانين اساسي است كه همه به آنها علاقه دارند و البته آن را بايد نمايندگان ملت در يك جا مشتركأ حل كنند. اما بعضي مسائل مختص اهالي يك محل است…، در هم‌چو مسائل البته بايد اهل محل خودشان فكر كنند و قوانيني مطابق احتياجات خود وضع كنند. منتهي اين قوانين نبايد مخالف اساس قوانين عمومي باشد… حكومت مركزي تا كنون توجه به‌ولايات معطوف نداشته و آنها را از خود راضي نكرده و اين كه آنها تا كنون به‌فكر تجزيه نيافتاده‌اند، همان احساسات ايرانيت بوده است … ما كار نداريم كه ابتدأ چگونه بوده، شايد آذربايجاني‌ها از جنس مغول هستند، يا خراساني‌ها از نسل عرب يا گيلاني‌ها از ملت ديگر يا كردها از نسل مدي بوده‌اند. اين‌ها را امروز مدرك قرار دادن ديوانگي است… ايرانيت مافوق همه اختلافات است. يك نفر آذربايجاني خود را بهتر از شيرازي ايران‌پرست مي‌داند. شايد شيرازي بهتر از خراساني و اصفهاني بهتر از همه باشد… انجمن‌هاي محلي براي خاتمه دادن به‌ملوك‌الطوايفي، صحت انتخابات، ترقي تجارت و صنايع محلي وسيله بزرگي است».

او بطور خستگي‌ناپذير اين انديشه را كه بايد يگانگي ملي را حفظ كرد و به ايالات اختيارات داد، تبليغ مي‌كرد و بر ايرانيت تأكيد مي‌ورزيد. او مي‌نويسد: «اهالي ايران از ترك تا لر و كرد، ايرانيت را مافوق تمام احساسات مي‌دانند ولي با وجود اين بايد يك نوع اختيارات عملي به‌آنها داد. عثماني‌ها به‌اسم ترك و استبداد ملي، اعراب را از خود دور نمودند… هم‌چنين روسيه تزاري در مقابل تقاضاهاي تركستان، لهستان، تاتارستان، قفقاز و غيره به‌سرنيزه متوسل شده، سياست پان اسلاويزم را تعقيب نمود… ما در ايران اين گونه اسارت‌هاي ملي را قائل نيستيم، ولي بعضي نويسنده‌هاي بي‌فكر، آذربايجان را ترك خوانده يا فلان ايل را ايراني ندانسته، درباره آنها سياست عليحده تعقيب مي‌كنند و اين مسئله خطرناك‌تر از سياست دولت مي‌باشد…». او با تأكيد بر اهميت اختيارات محلي خاطرنشان مي‌كند كه «در هر حال دولت بايد بدون تأخير انجمن‌هاي محلي را دعوت به‌انعقاد كند و اختياراتي به‌اهالي بدهد…» (2).

استمرار اين انديشه در تمام نوشته‌هاي پيشه‌وري و حتي در بيانيه 12 شهريور و اعلام تشكيل فرقه دمكرات نيز ديده مي‌شود. او در 28 آذر 1323 (8 ماه پيش از تشكيل فرقه دمكرات) در مقاله‌اي در روزنامه «آژير» پيرامون نطق دكتر مصدق در مجلس چهاردهم از جمله چنين مي‌نويسن: «آقاي دكتر مصدق … ميل دارند سياسيون اين دوره، به‌آزاديخواهان دوره مشروطه تأسي كنند و از سياست به‌تمام معنا ايراني پيروي نمايند. اين نظريه كاملأ صحيح است، اگر هر ايراني بخواهد غير از اين كند، خائن است. هدف اشخاص با ايمان البته بايد حفظ آزادي و استقلال ميهن خود باشد و اين هدف، روي سياست كاملأ ايراني تعقيب شود».

در بيانيه 12 شهريور 1324 نيز در موارد مختلف از حفظ استقلال و تماميت ايران سخن رفته است و اين البته در عين حال بيانگر آن است كه گردانندگان طرح تجزيه نمي‌توانستند بدون شعارهاي حفظ تماميت ايران و «زنده باد ايران مستقل و آزاد» كه در پاي اعلاميه آمده است، مردم آذربايجان و حتي بخش‌هائي از تشكيل‌دهندگان فرقه دمكرات را جلب كنند.

در بيانيه 12 شهريور فرقه دمكرات از جمله چنين مي‌خوانيم: «ايران مسكن اقوام و ملل گوناگون است. اين اقوام و ملل هر قدر آزادتر زندگي كنند، يگانگي بيشتري خواهند داشت. قانون اساسي ما نيز با تصويب انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي كوشيده است كه بدين وسيله تمام مردم ايران را در تعيين سرنوشت كشور هر چه بيشتر دخالت داده و رفع احتياجات مخصوص ايالات و ولايات را به‌خود آنها واگذار نمايد … ما مي‌گوئيم كه در خاك آذربايجان يك خلق چهار ميليون نفري زندگي مي‌كند كه آنها قوميت خود را تشخيص داده‌اند، آنها زبان مخصوص به‌خود و آداب و رسوم جداگانه‌اي دارند. اين خلق مي‌گويد كه ما مي‌خواهيم ضمن حفظ استقلال و تماميت ايران، در اداره امور داخلي خود مختار و آزاد باشيم … به‌قوانين كلي و عمومي مملكت اطاعت خواهيم كرد و در مجلس شوراي ملي و حكومت مركزي دخالت و شركت خواهيم نمود. زبان فارسي را به‌عنوان زبان دولتي در مدارس ملي خود توام با زبان آذربايجاني تدريس خواهيم كرد …»

با همه اينها پس از شهريور 1324 سير حوادث در بستر ديگري جريان يافت و پيشه‌وري با برنامه‌اي همراهي كرد كه طبق اسناد و مدارك متعدد طراح و مبتكر آن شوروي و گرداننده‌اش باقروف رئيس‌جمهور آذربايجان شوروي بود و هدف اصلي برنامه، تأمين منافع اقتصادي شوروي و نهايتأ در صورت امكان، جدائي آذربايجان و الحاق آن به‌شمال بود. همين اسناد نشان مي‌دهند كه شوروي و باقروف براي تشكيل و رهبري فرقه دمكرات هم به‌پيشه‌وري و هم به‌ديگران مراجعه كرده بودند، ولي بهر حال سرانجام پيشه‌وري با سازمان دادن فرقه و رهبري آن موافقت كرد و براي اين منظور به‌آذربايجان رفت. شوروي‌ها برنامة تشكيل فرقه دمكرات را حتي از رهبران حزب توده نيز پنهان كردند و در آستانه تشكيل آن، سازمان ايالتي حزب توده در آذربايجان را به‌رغم مخالفت رهبري حزب توده به‌جدا شدن از آن حزب و پيوستن به‌فرقه دمكرات برانگيختند.

فرقه دمكرات موفق شد طي يك‌سال با انجام اصلاحات در زمينه‌هاي مختلف، از اصلاحات ارضي تا اصلاحات اداري و با خدمات و سياست‌هاي كارآمد در صنعت، اشتغال، آموزش … از پشتيباني گستردة مردم آذربايجان برخوردار گردد. معهذا  با تغيير سياست شوروي و پايان حمايت آن دولت از حكومت خودمختار فرقه دمكرات، نتوانست به‌حيات خود ادامه دهد و در برابر يورش سهمگين دولت مركزي مقاومت كند. شوروي برانگيزنده اصلي فرقه دمكرات كه در پي منافع خود بود، به‌اقتضاي منافع و شرائط جديد، پشت آنها را خالي كرد و عقب نشست. شوروي از يك‌سو در زير فشارهاي بين‌المللي (به‌ويژه آمريكا و شوراي امنيت) و از سوي ديگر فشار دولت ايران و گرفتن وعدة انعقاد قرارداد نفت شمال از قوام‌السطنه، تصميم گرفت ارتش خود را از ايران خارج سازد و به‌حمايت خود از فرقه دمكرات پايان دهد. در اوائل فروردين 1325 شوروي بطور ناگهاني اعلام كرد كه ارتش سرخ ظرف 6 هفته خاك ايران را تخليه خواهد كرد. قوام نخست‌وزير وقت ايران نيز پس از بازگشت از مسكو و مذاكرات طولاني با مقامات شوروي، از جمله با استالين و مولوتف، اعلام داشت: در مذاكرات با شوروي توافق شد كه ارتش سرخ در فاصلة 6 هفته خاك ايران را ترك كند و نخست‌وزير ايران نيز طرح قرارداد ايجاد شركت مختلط نفت ايران و شوروي را تا 7 ماه ديگر براي تصويب به‌مجلس پانزدهم پيشنهاد كند.

با عقب‌نشيني شوروي و قطع حمايت آن از فرقه دمكرات، زمينه سركوب آن فراهم شد و سرانجام در آذر ماه 1325 دولت مركزي (شاه و قوام) با اعزام نيرو از مركز و حمله ارتش به‌آذربايجان و كشتار و سركوب خونين در آذربايجان، فرقه دمكرات درهم شكست و متلاشي شد. پيشه‌وري نيز يك‌سال بعد در آذربايجان شوروي از طريق يك سانحة ساختگي اتومبيل (كه شواهد رد پاي عوامل باقروف و كا كا ب را در آن نشان مي‌دهد.) به‌قتل رسيد.

هم ايجاد فرقه دمكرات و هم بهره‌برداري شوروي نتيجة وجود يك مسئله واقعي حل نشده است. هم در آن زمان و هم امروز، در ايران با مسئله حقوق ملي، قومي، زباني و فرهنگي روبرو بوده و هستيم و براي مردم آذربايجان، كردستان، بلوچ، عرب و … ويژگي‌هاي قومي، زباني، محلي و در نتيجه خواست‌ها و نيازهاي ناشي از اين ويژگي مطرح بوده و هست. اغتشاشات قومي و بهره‌برداري بيگانگان و افتادن عده‌اي به‌دام آن، محصول لاينحل ماندن اين مسئله و ندادن پاسخ مناسب به‌آن است. تشديد تعصبات قومي در ميان گروه‌هائي از اين اقوام و مليت‌ها و كشيده شدن آنها به‌كردار و گفتار نامعقول، زيان‌بخش و نافرجام و بالقوه خطرناك هم از جمله به‌دليل ناديده گرفتن اين موضوع و فقدان يك گفتمان منطقي، مسئولانه و چاره‌ساز در ميان نيروهاي سياسي و آزاديخواهان ايران است.

2- آميختگي اقوام و مليت‌هاي ايران

همان‌گونه كه در بالا اشاره شد، تمدن و فرهنگ ايران را اقوام و مليت‌هاي ساكن آن، طي قرن‌ها هم‌زيستي، مشتركأ ساخته‌اند، همه آنها آن را از آن خود دانسته و همواره از آن در برابر تجاوزات خارجي دفاع كرده‌اند. آنها در فرايند تاريخي طولاني در عرصه‌هاي اقتصادي، سياسي، اجتماعي و آميزش‌هاي خانوادگي بطور تفكيك‌ناپذيري با يك‌ديگر درآميخته‌اند. اين آميختگي در تاريخ معاصر با انقلاب مشروطه و تدوين قانون اساسي مشروطيت، به‌ساكنان اين سرزمين به‌صورت يك ملت، به‌معناي مدرن، هويت ملي و يگانگي ملي داده است. احساس يگانگي و احساس ملي مشترك در صد سال اخير، هم در مبارزه عليه بيگانگان و هم در قيام همگاني عليه ستم و استبداد فرمانروايان بارها تجلي داشته است و جنبش مشروطه، جنبش ملي شدن نفت و انقلاب 1357 نمودارهاي بارز آن و تظاهر برجسته اين احساس ملي مشترك و دلبستگي همگان به‌اين سرزمين و منافع و سرنوشت آن است. نقش آذربايجان و قيام ستارخان در مبارزه عليه استبداد، براي آزادي ايران و استقرار مشروطه و بطور كلي نقش و كوشش بزرگان اين خطه از ستارخان و باقرخان و حيدر عمواغلي تا نامداران فرهنگ و ادب، از كسروي تا شهريار و ديگران كه در آفرينش فرهنگ و ادبيات فارسي نيز سهمي بزرگ داشته‌اند، بازتاب اين يگانگي و تلاش مشترك در حفظ اين سرزمين و ساختن فرهنگ آن است.

همين احساس ملي يگانه است كه اقوام ايراني را از خويشاوندهاي قومي آن سوي مرزهاي ايران جدا مي‌كند. همين يگانگي ملي است كه مردم آذربايجان ايران را، با وجود داشتن زبان مشترك با ساكنان آن‌ سوي ارس، از آنها متمايز مي‌كند و به‌آنها هويتي مستقل مي‌دهد، هويتي كه نتيجة پيوند با ساير اقوام ايراني و آميختگي فرهنگ و تاريخ و منافع آنها است. 150 سال جدائي و زندگي در شرائط سياسي، اجتماعي و فرهنگي كاملأ متفاوت، تفاوت فرهنگي اساسي در اين دو بخش بوجود آورده و به‌هر يك از آنها، به‌رغم اشتراك در زبان، هويتي مستقل و متفاوت با ديگري داده است. طي اين 150 سال مردم آذربايجان سهم قابل ملاحظه‌اي در ساختن ايران در تمامي عرصه‌هاي آن، از اقتصاد و سياست تا فرهنگ ايراني و ادبيات فارسي داشته‌اند. هم اكنون حاكميت ايران در دست يك «رهبر» آذري‌تبار است. بخشي از روحانيون حاكم و غيرحاكم ايران آذري‌اند و در رأس نهادهاي گوناگون سياسي، قضائي و نظامي آذربايجاني‌هاي فراواني قرار دارند. در ذهنيت جامعه ايراني و مردم تمام اقوام و مليت‌هاي ايران، همه اينان، چه خادم و چه خائن، همه ايراني‌اند و هيچ‌كس از آنها به‌عنوان آذري يا فارس و … نام نمي‌برد. افزون بر آميختگي در عرصه‌هاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي، تقسيم جمعيت در ايران امروز به‌گونه‌اي است كه با وجود تمركز كردها يا آذري‌ها يا بلوچ‌ها و عرب‌ها در بخشي از مناطق، اقوام ايراني در سر تا سر كشور پراكنده‌اند. هم اكنون جمعيت آذربايجاني‌هاي ساكن در تهران، از تبريز كه بزرگ‌ترين شهر آذربايجان بشمار مي‌رود، به‌مراتب بيشتر است. بهمين ترتيب است مشاركت در اقتصاد، در سياست و در دانشگاه‌ها و مراكز علمي و پژوهشي. (گر چه اين مشاركت به‌دليل عدم توجه دولت مركزي به‌مناطق عقب‌مانده و دلائل مذهبي و سياسي در مورد كردها، بلوچ‌ها و عرب‌ها كم‌تر صدق مي‌كند).

  • اوضاع و تحولات جهان امروز

در جهان كنوني ما از يك‌سو با يك گرايش نيرومند و رو به‌گسترش حركت به‌سوي انتگراسيون و ادغام كشورها در واحدهاي بزرگ منطقه‌اي و ايجاد اتحادهاي منطقه روبرو هستيم و از سوي ديگر با سياست تضعيف و تجزيه كردن بخشي از كشورها به‌مناطق كوچك‌تر. با اين كه گرايش و روند عمومي روي آوردن به‌اتحادها و ايجاد واحدها و قدرت‌هاي بزرگ منطقه‌اي است و كشورهاي پيش‌رفته سرمايه‌داري خود، منافع خويش را در بوجود آوردن اين‌گونه اتحادها مي‌بينند و در اين راستا گام‌هاي بلندي برداشته‌اند و دولت- ملت‌هاي تا كنوني در اروپا در واحدي بزرگ مانند اتحاديه اروپا متشكل شده‌اند، منافع كشورهاي قدرتمند سرمايه‌داري و سياست سلطه‌طلبانه آنها در قبال پاره‌اي از كشورها، ايجاد روندي معكوس، يعني كوچك و ضعيف كردن آنها است. حوادث سال‌هاي 90 ميلادي در بالكان، تجزيه اين منطقه، كوچك كردن اين كشورها و سپس وارد كردن آنها بصورت كشورهاي كوچك در اتحاديه اروپا به‌بهاي تحميل قرباني‌ها و ويراني بزرگ به مردم اين منطقه- از تظاهرات بارز اين سياست است.

سياست و عمل‌كرد امريكا در سال‌هاي اخير، اظهارات نظريه‌پردازان و برنامه‌ريزان آمريكائي و اسناد و مدارك نشان مي‌دهند كه اين سياست تجزيه و كوچك و ضعيف كردن برخي كشورها، بخشي از استراتژي آمريكا در خاورميانه است. بي‌ترديد در شرائطي كه روند و گرايش عمومي در جهان و منافع كشورها- به‌ويژه كشورهاي ضعيف- ايجاد سرزمين‌هاي بزرگ با تنوع فرهنگي و يا اتحاد و تبديل شدن به‌قدرت‌هاي منطقه‌اي است، سياست تقسيم كشورها به‌مناطق كوچك، از لحاظ سياسي و نظري ارتجاعي و واپس‌گرا و از لحاظ عملي اقدامي در جهت منافع قدرت‌هاي سلطه‌گر خارجي است. در عين حال متحقق شدن يا پيش‌برد چنين سياستي كه مستلزم دامن زدن به‌اختلافات داخلي و جنگ‌هاي قومي و مذهبي در اين كشورها است، طبعأ با قرباني‌هاي بي‌شمار و آسيب‌ها و پيامدهاي ويرانگري براي اين كشورها و ساكنان آن همراه خواهد بود.

داده‌ها و شواهد گوناگون نشان مي‌دهند كه رهبران آمريكا در اجراي مقاصد سلطه‌گرانه خود در منطقه و در ارتباط با تضعيف ايران، سياست دامن زدن به‌درگيري‌ها و اغتشاشات قومي و ملي در ايران را دنبال مي‌كنند. نظريه‌پردازان گذشته و حال سياست آمريكا، از برژنسكي و كيسينجر تا ولفوويتس و مايكل لودين، بارها بر ضرورت دامن زدن به‌اختلافات قومي در ايران و برانگيختن درگيري ميان فارس و بلوچ و كرد و عرب و آذري و به‌راه انداختن حركت‌هاي جدائي‌طلبانه تأكيد داشته‌اند. افزون بر اين در سال پيش با انتشار سندي از برنامه‌ريزان ديوانسالاري بوش، فاش گرديد كه يكي از نكات شش‌گانه سياست آنها در ايران، دامن زدن به‌اغتشاشات قومي و مذهبي در مناطق مرزي ايران است. در ماه‌هاي اخير نيز فاش شد كه نهادها و بنيادهاي مختلفي در آمريكا با بودجه‌اي معادل 250 ميليون دلار در راستاي اجراي اين مؤلفه از سياست آمريكا فعاليت مي‌كنند. گسترش برنامه‌ به‌زبان‌هاي كردي و آذري در «صداي آمريكا»، پشتيباني رسانه‌اي در برخورد به «عمليات تاسوكي» در بلوچستان، پخش گستردة اخبار مربوط به‌اين عمليات و بزرگ كردن عمليات و رهبر آن و … موارد گوناگون پي‌گيري اين سياست را نشان مي‌دهد. در خشونت‌ها و درگيري‌هاي سال گذشته در شرق و غرب و جنوب كشور، از بمب‌گذاري‌هاي خوزستان تا حوادث سيستان و بلوچستان و طرح شعارهاي نژادپرستانه در تظاهرات مردم تبريز عليه كاريكاتور تحقيرآميز روزنامه دولتي ايران و سعي در منحرف كردن آن، رد پاي دخالت‌ها و تحريكات به‌منظور ايجاد درگيري و دشمني قومي مشهود است. مدتي پس از عمليات گروه «جندالله» در تاسوكي، روزنامه گاردين در تاريخ 10 آوريل 2006 با ‌استناد به‌ اظهارات رئيس سابق عمليات ضد تروريستي «سيا» نوشت كه در عمليات و حمله‌اي كه در سيستان- بلوچستان صورت گرفت، «چريك‌هاي سني و بلوچ كه توسط آمريكا حمايت مي‌شوند، شركت داشته‌اند».

دامن زدن به‌اختلافات قومي و ملي در ايران هم به‌مقاصد لحظه‌اي و پيش‌برد سياست‌هاي كوتاه‌مدت آمريكا در رابطه با جمهوري اسلامي كمك مي‌كند و هم به‌هدف‌هاي ميان مدت و بلند مدت آن در جلوگيري از ايجاد يك ايران مستقل و قدرتمند. مصالح و منافع آمريكا در اين است كه در ايران يك رژيم ضعيف و «دوست» حاكم باشد و در منطقه «تعادل ضعف» برقرار گردد. طبيعي است كه وجود يك ايران مستقل و مقتدر و دمكراتيك در اين معادله نمي‌گنجد. به‌عبارت ديگر دامن زدن به‌اختلافات قومي و مذهبي و برانگيختن جنگ ميان فارس و كرد و آذري و عرب و … هم اهرمي است براي ستيز و سازش با جمهوري اسلامي و هم عاملي است براي از بين بردن يگانگي ملي ايرانيان، ايجاد كينه و دشمني در ميان آنها، از بين بردن زمينه‌هاي استقرار يك نظام نيرومند و مستقل دمكراتيك و روبرو ساختن كشور با خطرات تجزيه. ممكن است تجربه‌هاي يوگسلاوي و عراق در اين ارتباط تجربه‌هائي موفق به‌نظر آيد. اما بدون شك تصور تعميم اين تجارب به‌ايران، تصوري نابخردانه و واهي است.

تفاوت بزرگ ميان ايران با يوگسلاوي و عراق، تحقق مقاصد تجزيه‌طلبان را در ايران بي‌ترديد با سدها و موانع غيرقابل عبور روبرو مي‌كند. در بالكان كشور يوگسلاوي نه بر اساس پيشينه تاريخي و مشترك مليت‌هاي آن، بلكه به‌دليل شرائط پس از جنگ اول و سپس جنگ جهاني دوم و حمايت شوروي به‌صورت جمهوري فدراتيو تشكيل شد و پس از تشكيل نيز مناسبات ميان اقوام و مليت‌هاي ساكن آن نه بر اساس برابري، بلكه بر پاية تبعيض و سلطه صرب‌ها در عمل، استقرار يافت. اين اتحاد كه از همان آغاز نطفه‌هاي آسيب‌پذيري را با خود حمل مي‌كرد، در شرائط بين‌المللي پس از فروپاشي «سوسياليسم واقعأ موجود» و ضعف يوگسلاوي، در اثر تحريكات و دخالت اروپا و آمريكا و دامن زدن به‌اختلافات قومي، مذهبي در آتش جنگ داخلي و مداخله نظامي خارجي سرانجام فروپاشيد.

عراق كنوني نيز، نه بطور طبيعي و بر پايه آميزش تاريخي ساكنان آن، بلكه در ارتباط با نيازهاي سياسي، اقتصادي و نظامي انگليس، پس از جنگ جهاني اول تشكيل شد و پيش از آن بخشي از قلمرو عثماني بود. ساكنان شيعه و سني و كرد، گر چه پس از ايجاد كشور، واحد سياسي مستقلي را تشكيل دادند، ولي آن هويت فرهنگي كه نشان آميزش واقعي به‌مثابه يك ملت باشد، نه پيش از تشكيل عراق وجود داشت و نه پس از تشكيل بر آن غالب شد. حاكميت طولاني اقليت سني، ناديده گرفتن اكثريت شيعه و بي‌اعتنائي به‌حقوق ملي و فرهنگي كردها همواره زمينه‌اي مساعد براي بروز گسترش درگيري‌ها و جدائي‌هاي قومي و مذهبي در اين كشور بوده است. در حالي كه در ايران همان‌گونه كه در بالا اشاره شد، اقوام و مليت‌هاي ساكن آن در خلال قرن‌ها تمدن و فرهنگ ايراني را مشتركأ بوجود آورده، از آن همواره دفاع كرده و به‌مثابه يك ملت، هويت ملي يافته است.

با همة اين‌ها، اين واقعيت و يگانگي ملي و احساس يگانگي به‌معناي آن نيست كه به‌مقاصد تجزيه‌طلبانه و برنامه‌هاي ايجاد درگيري‌هاي قومي و ملي كم‌بهاء دهيم. استراتژي دامن زدن به‌جدائي و درگيري‌هاي قومي و ملي، اگر هم نتواند به‌تجزيه منتهي شود، اما مي‌تواند در ايجاد اغتشاشات قومي، دامن زدن به‌اختلافات و برانگيختن دشمني قومي در ايران نقشي مهم ايفاء كند. اين استراتژي بر تبعيض‌ها و نابرابري‌هاي ملي و قومي تكيه دارد. بنابراين بدون دادن پاسخ درست به‌مسئله و بدون يافتن راه‌حل‌هاي مناسب و. چاره‌ساز نمي‌توان بطور مؤثر با آن مبارزه كرد و مانع مخاطرات آن شد.

واقعيت اين است كه امروز در ايران مردم آذربايجان، كردستان و ساير مليت‌هاي غيرفارس زبان از حقوق فرهنگي، آموزش به‌زبان مادري و … محروم‌اند. در مناطق سيستان، بلوچستان و خوزستان هم‌ميهنان بلوچ و عرب با بي‌عدالتي و تبعيض‌هاي مضاعف روبرو هستند و فقر، بيكاري، عقب‌ماندگي و عدم توجه به‌عمران و آبادي از ويژگي‌هاي اين مناطق است. طبيعي است در چنين زميني دانه‌هاي اختلافات قومي مي‌تواند بارور شود و مي‌توان به‌رشد آن شتاب بخشيد. بهمين  جهت بايد در پي يافتن راه‌حل‌هائي بود كه بطور ريشه‌اي و همه‌جانبه به‌اين مشكلات پاسخ دهد. نه شعارهاي كلي و فاقد راه‌حل‌هاي مشخص از نوع «حق تعيين سرنوشت»، به‌حل مسئله ياري مي‌رساند و نه رجعت دادن موضوع به‌تأمين حقوق شهروندي و اين ادعا كه «تأمين حقوق شهروندي برابر، براي حل مشكل كافي است». با تأكيد بر اهميت حفظ تماميت ارضي نيز نمي‌توان مسئله حقوق ملي و قومي را ناديده گرفت و آن را به‌نام خطر تجزيه كشور كنار گذاشت. حفظ تماميت ايران مستلزم حفظ منافع و خواست‌هاي همه مردمي است كه در آن ساكن‌اند و در ساختن آن سهيم بوده‌اند. مسئله ملي و قومي نه با انكار موضوع و نه با دامن زدن به‌اختلافات و ايجاد دشمني‌هاي قومي حل شدني است. تنها با انگيزة حل مسئله در راستاي تحكيم پيوندها و هم‌زيستي اقوام و مليت‌هاي مختلف و با تلاش و چاره‌جوئي مشترك و هم‌گامي مي‌توان در جهت حل آن گام برداشت.

به باور من نكته اساسي در حل مسئله قومي و ملي، تغيير در ساختار متمركز قدرت است. با تمركز قدرت در دست دولت مركزي نمي‌توان به‌خواست‌ها و مطالبات اقوام و مليت‌هاي مختلف پاسخ گفت. تمركززدائي، تقسيم قدرت و دادن اختيارات محلي، نخستين گام در جهت حل مسئله است. قدرت دولتي متمركز، نه فقط عامل نابرابري‌هاي قومي و ملي، بلكه عامل بسياري از ناهنجاري‌هاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي است. تمركز قدرت و امكانات در دست دولت و وجود دولت مقتدر مركزي همواره عامل استقرار استبداد و بازتوليد آن، وسيله ايجاد ديوانسالاري عظيم و متورم و بوجود آورندة ناموزوني و ناهماهنگي رشد اقتصادي در مناطق مختلف كشور بوده است. تمركز قدرت و ثروت در دست حكومت مركزي، بجاي وابسته كردن قدرت دولتي به‌مردم، همه مردم و سرنوشت مناطق مختلف و آباداني آنها را به‌قدرت حاكم، سياست‌ها و برنامه‌ريزي‌هاي آن وابسته و نيازمند مي‌سازد. در حالي كه در چارچوب ساختار غيرمتمركز و با تقسيم قدرت و دادن اختيارات به‌مناطق هم مي‌توان به‌حل مسئله ملي و قومي و تنوع فرهنگي و زباني كمك كرد و هم به‌رفع اين ناهنجاري‌ها و ناموزوني و ناهماهنگي رشد مناطق و عقب‌ماندگي آنها. با توجه به‌اين كه سيستم عدم تمركز مي‌تواند به‌اشكال مخنلف متحقق شود، لذا ضروري است با تأمل و انديشيدن در اين اشكال، مناسب‌ترين شكل پاسخگو به‌شرائط و نيازمندي‌هاي كشور را يافت.

«شوراي موقت سوسياليست‌هاي چپ ايران» چهار سال قبل طرحي را به‌عنوان «طرح پيشنهادي قانون اساسي» براي بحث و تبادل نظر در ميان نيروهاي سياسي منتشر ساخت. در اين طرح، سيستم قدرال در چارچوب ساختار جغرافيائي استاني، پيشنهاد شده است. به‌نظر ما اين سيستم عدم تمركز، هم به‌مسئله ملي، قومي و ويژگي زباني و فرهنگي پاسخ مي‌دهد و هم به‌حل مشكل جامعه در زمينه‌هاي سياسي، اقتصادي و توزيع عادلانه ثروت كشور. در اين ساختار مردم هر استان هم در تشكيل حكومت مركزي و پارلمان كشور شركت مستقيم دارند و هم از طريق حكومت‌هاي محلي هر استان (خواه در آن تمركز قومي وجود داشته باشد و خواه نداشته باشد) امور مربوط به‌منطقه خود را اداره مي‌كنند. اين نظام در عين حال كه شرائط لازم براي تأمين حقوق اقوام و مليت مختلف در سرزمين مشترك را بوجود مي‌آورد، شرائط گسترش و تعميق دمكراسي و مشاركت وسيع همه مردم را در اداره امور و امكانات مداخله مستقيم آنها در تمامي ارگان‌هاي اجرائي و قانون‌گذاري را نيز ايجاد مي‌كند. در اين نظام اختيارات و وظائف پيشبرد امور در نهادهاي مختلف تقسيم مي‌شود، هر نهادي داراي اختيارات محدود در ارتباطي زنده و مستمر با مردم است و شرائط كنترل قدرت در تمام اجزاء و سلسله‌مراتب آن ممكن مي‌گردد.

به‌باور ما اين سيستم فدرال، هم از فدراليسم قومي و هم از ساير اشكال عدم تمركز نظير تشكيل انجمن‌هاي ايالتي- ولايتي براي كشور ما مناسب‌تر است. فدراليسم بر اساس تقسيم به‌قلمروهاي قومي، با توجه به‌آميختگي تفكيك‌ناپذير تاريخي، اقتصادي- اجتماعي در ايران و پراكندگي جمعيت قومي و ملي- كه در بالا به‌آن اشاره گرديد- و ناممكن بودن، يا ساده نبودن تعيين مرزهاي داخلي، بجاي حل مشكل، مشكلات و درگيري‌هاي ملي- قومي جديد و بي‌سرانجامي به‌همراه خواهد داشت. اين گونه سيستم فدرالي نه مشكل را حل مي‌كند و نه در جهت تحكيم هم‌زيستي و هم‌بستگي ملي است. از سوي ديگر نظام فدرالي بر اساس قلمروهاي قومي، ملي، حتي با فرض تأمين خودگرداني در آذربايجان و كردستان و بلوچستان، پاسخگوي مسئله خودمديريتي و چگونگي ادارة امور در ساير مناطق نيست. در حالي كه سيستم فدرال بر اساس تقسيم‌بندي جغرافيائي و استاني، هم به‌مسئله خودگرداني در مناطق داراي تمركز قومي و ملي پاسخ مي‌دهد و هم به‌خودمديريتي مردم در ساير مناطق توجه مي‌كند. به‌سخن ديگر، در چارچوب اين ساختار تمامي مردم، بطور يكسان، امكان مي‌يابند امور محلي و منطقه‌اي خود را در عرصه‌هاي مختلف اداره كنند.

انديشه و طرح تشكيل انجمن‌هاي ايالتي- ولايتي نيز انديشه و طرح تجربه‌نشده‌اي است كه در شرائط صد سال پيش ايران، به‌منظور مشاركت مردم در ادارة امور ايالتي و ولايتي (و با توجه به‌موقعيت و نقش ايل‌ها، سران ايل و خان‌ها) تدوين گرديد. در صد سال گذشته در ساختارهاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي ايران تحولات اساسي بوجود آمده است. ميزان با سوادي، سطح فرهنگي و معرفت مردم و نيازها و مطالبات سياسي- اقتصادي و فرهنگي امروز آنان با صد سال پيش كاملأ متفاوت است و كيفيتي ديگر دارد و راه‌حل‌هاي برخاسته از شرائط آن روز و تجربه‌نشده را نمي‌توان طرحي مناسب براي امرور دانست. فدراليسم بيش از دو قرن در كشورهاي مختلف و در اشكال گوناگون قومي، زباني، سرزميني و … تجربه شده است. بنابراين مي‌توان با توجه به‌اين تجربه‌ها و با توجه به‌اوضاع ايران از آن بهره گرفت و در روند گفتماني منطقي، راه‌گشايانه و مسئولانه، مناسب‌ترين شكل پاسخگوي شرائط و نيازهاي كشور را پيدا كرد. همان‌طور كه گفته شد، به‌گمان ما سيستم فدرالي بر تقسيمات جغرافيائي و استاني، مناسب و پاسخگوي اين شرائط و نيازها است.

پانويس‌ها:

 1- به‌نقل از كتاب «از زندان رضاخان تا صدر فرقه دمكرات آذربايجان»، تأليفعلي مرادي مراغه‌اي

2- همانجا

 




خطر تجزیه ایران را تنها فدرالیزم خنثی می‌سازد نه مرکزیت غیر دموکراتیک

ناصر مستشار

 

دمکرات ترین عناصر سیاسی میهنمان چه فارسی زبان و ترک زبان، عرب ،کرد و بلوچ در مواجه با مسئله قومی یا ملی با اتخاذ مواضعی بسیار غیر دمکراتیک وجهه دمکرات منشی خود را به سرعت از دست می دهند. این دسته از نیروهای سیاسی تنها در فکرنجات خلق خود تلاش می کنند ، بعضی فارسی زبانان در اندیشه سیاسی خود به گونه ائی می اندیشند که هر چقدر قدرت مرکزی متمرکز تر باشد تمامیت ارضی مطمئن تر حفظ می گردد در حالی که این خلاف واقعیات میهن ماست. حکومت مرکزی که به شیوه غیردمکراتیک بر اقوام یا خلقهای ساکن ایران حکومت کند بعد از چند صباحی شیرازه مملکت را از هم پاشیده خواهد کرد. حفظ تمامیت ارضی ایران تنها از طریق شیوه دمکراتیک وفدرالیسم برآورده میشود و لاغیر!! چگونه می توان به وحدت ملی باور داشت ، در حالی که دائما از خطر تجزیه میهن سخن رانده میشود. نشانه های وحشت از کجا برمی خیزد؟حکومت کشوری که همه اقشار وآحاد واقوام وخلقها واقلیت های مذهبی را با شیوه دمکراتیک راضی نماید ، هیچگاه از تجزیه نمی هراسد ، چراکه حکومت دمکراتیک وفدرال مردم را نسبت به خود بیگانه وتوطئه گر نمی داند! چگونه می توان با اینگونه وحشت آفرینی ها مقابله کرد.چگونه می توان وحدت را برجسته تر کرد وتجزیه طلبی را منزوی کرد. چگونه می توان پروژه سرنگونی ج.ا. را پیش برد بی آنکه صدمه هائی به ایران  نرساند؟آتش توپخانه طرف هائی که خود را سخنگوی ونماینده اقوام فارس وترک آذری و کرد می دانند هرچه بیشتر برغرش خود می افزایند تا حقانیت حقوق دمکراتیک خود را در عرصه اداره مناطق خود به اثبات برسانند. فراموش نگردد شیوه اداره مملکت به شیوه فدرالیزم تنها برای اقوام وخلقهای غیر فارسی زبان نمی باشد بلکه این شیوه برای مناطق فارسی زبان هم باید در نظر گرفته شود به دلیل اینکه در ایران یک ملت فارسی زبان واحد ویک پارچه وجود ندارد.تنوع قومی در یک مملکت نیازمند یک حکومت متنوع از همه اقوام با حفظ تمامیت ارضی در چهارچوب ایران می باشد. در این رهگذر حتی بیشتر دشنام ها به زبان بی گناه و بی تقصیر فارسی نثار می گردد.  بعضی نمایندگان فکری اقوام فارسی بسیار ناشیانه زبان دلنشین فارسی را سپر خود قرار میدهند و خود را پشت زبان مشترک وتاریخی خلقهای فلات ایران مخفی می سازند تا به نبرد تجزیه طلبی بروند. این در حالیست که شاعران برجسته ائی که از  پیشنه ترکی  برخوردارهستند ، زیبا ترین شعر های فارسی را سروده اند بی آنکه زوری برسر آنها بوده باشد وحتی بعضی ازاین اشعار در دوران حکومت های ترکان وتیموریان وتشویق های آنها سروده شده است!آیا تابه حال از اینکه فرزندتان در خانه اشعار وترانه های انگلیسی را زمزمه می کند ناراحت شده اید، حتی اورا تشویق هم کرده اید تا زبان انگلیسی را فرا بگیرند، علیرغم اینکه ایرانیان از سیاست های استعماری انگلیس متنفرند، اما فرزندان خود را تشویق می نمایند که زبان انگلیسی را برای پیشرفت وارتقای شغلی وعلمی بطور جدی فرابگیرند، همه اینها از کجا نشئت می گیرد!نوشته زیر بیشترتلاش می ورزد با برخورد جدی به کانال تلویزیونی به زبان آذربایجانی gunaz  مستقر در امریکا را در برمی گیرد.کانال تلویزیونی فوق بطور مرتب به سه ملت همسایه آذربایجان ایران یعنی فارس زبانان وکردها وارمنی ها به مثابه دشمن می نگرد و حتی به آنها توهین می نماید! این کانال تبلیغاتی عملا در عرصه تفرقه افکنی بطور غیر مستقیم  وناخود آگاه در خدمت  ج.ا. در آمده است و فوریت سرنگونی رژیم اسلامی را به تعویق می اندازد. در زیر بطور اجمالی وفشرده نشان داده خواهد شد که دست اندر کاران این کانال در پی کدام سیاست  تلاش می ورزند؟ هر گونه سیاستی که واژگونی رژیم اسلامی را در این برهه زمانی به تاخیر افکند از حافظه همه خلقهای ایران زدوده نخواهد شد.در اتخاذ سیاست های خود چنان باید محتاطانه عمل نمائیم تا ذره ائی به نفع ملایان نباشد!

1– تمام تلاش پان ترکیست ها براین محور استوار گردیده است تا تمام ترک های جهان را که بالغ بر300 ملیون محاسیه می نمایند ، اتحاد ببخشند تا دوباره امپراتوری ترک نژادان وترک زبانان  را که ازیک زبان مشترک برخوردار نیستند سازماندهی دهند.این در حالیست که تمام جهانیان در تلاشند که حکومت های خودرا براساس دمکراسی وتامین حقوق بشر وحقوق شهروندی ومدنیت وفارغ از وابستگی به هر مذهب و نژادی بر قرار نمایند وعمر حکومت های نژاد پرست دیر زمانیست که به سر آمده وهیچ شانسی برای ریشه یابی آنها دیده نمی شود. تمام تلاش های محمد رضا پهلوی برای برقراری حکومت آریا ئیان پاک نژاد به شکست انجامید، وی حتی خودر ا ملقب به نام ساختگی آریامهر مذین کرده بود تا خود را ادامه دهنده سلاله حکومت های هخامنشیان وساسانیان جا بزند. حکومت به اصطلاح آریائی که در پی کودتای انگلیسی 1299 به قدرت رسیده بود به فرمان امریکائی ها در سال 1357 خورشیدی خلع ید از قدرت شد. همه آن شکوهمندی دروغین حکومت آریائی همچون به غباری تبدیل گردید، چون در میان مردم ریشه نداشت!

2– بعضی نمایندگان فکری فارسی زبان به شکل توهین آمیزی به تر ک ها صفت بیابان گرد و مهاجم وراهزن و غیره منتسب می کنند وباعث کینه ورزی بین ترکهای هموطن با دیگر اقوام وخلقها ایران می گردند.ترکهائی که بیش از هزارسال در ایران زندگی میکنند ودر اداره مملکت تا بالاترین مدارج کشوری ولشگری سهیم بوده اند وزبان وفرهنگ ومذهب ساکنین ایرانیان را به خود پذیرفته اند ، بعضی ایرانیها به آنها هنوز به دیده مهاجر موقت ومستاجر مستقر در بعضی از استانها می نگرند و سرزمینها و زبان وفرهنگ و آداب ورسوم آنها رابه مثابه بیگانه خطاب می نمایند که همینها باعث رشد تخم کینه ورزی وعناد می گردد!ملت هائی همچون امریکا با چهار صد سال سابقه مهاجرت واسترالیا دویست سال وکانادا سیصد سال وفنلاند سیصد سال وتمام کشورهای اسلاو با هزارسال سال سابقه مهاجرت  به سرزمین فعلی شان توانسته اند به صاحبان آن سرزمینها تبدیل گردند!

3– اگر در یک دوره تاریخی ترکها به فلات ایران مهاجرت نموده اند به همان سیاق آریائی ها هم در یک دوره تاریخی معین به فلات ایران مهاجرت کرده اند وهیچ نشانی از مبداء وتمدن شهرنشینی آنها در جهان یافت نمیشود ،علیرغم اینکه آریائی ها همواره از طریق مهاجرت و دامداری زندگی می کرده اند ، اما در جوار تمدنهای شهرنشینی منطقه بزرگ ( میان دورود یا بین النهرین) آغاز به کسب علم نوشتن وشهرسازی و مدنیت نمودند.

4– بنا بر نوشته آقای احمد زید آبادی کارشناس امور بین المللی که از سایت اینترنتی گویا نیوز آمده است:

“تا آنجا كه نگارنده اطلاع دارد تا كنون در بیانات مقام‌های آمریكایی و بیانیه‌های رسمی آن كشور، واژه یا عبارتی كه اشاره‌ای هر چند تلویحی به علاقه آمریكا برای تجزیه خاك ایران داشته باشد، دیده نشده است”.

سئوال اساسی در اینجاست که کدام نیروی بالفعل وبالقوه  در اندیشه تجزیه ایران می باشد؟مسئله تجزیه ایران را چه کسانی برسر زبانها جاری ساخته اند؟ این تنها خود رژیم ملایان هست که مرتب مردم ایران را از تجزیه میهن می ترساند تا سرنگونی خود را هرچند  بطورموقت به تعویق  بیافکند! امریکا به لحاظ تاریخی با قرارداد ننگین 1919 انگلیس ووثوق الدوله جهت تقسیم ایران به مخالفت برخاست واز تمامیت ارضی ایران حمایت نمود.اگر استعمار گر پیر یعنی انگلیس کشورهای زیادی را به تجزیه وجنگ وخونریزی کشانده است اما امریکا در تجزیه کشوری شرکت نداشته است.در کودتای 28 مرداد انگلیس از نفوذ وقدرت پس از جنگ جهانی دوم امریکا بهره برداری نمود تا به نیات پلید خویش در ایران دست یابد و امریکاطی مراحل مختلف از ملت ایران عذر خواهی نموده است که اگر حکومت ملی در ایران برسر کار می بود می توانست ازاین پوزش خواهی برای تامین منافع ملی بسیار بهره برداری نماید.اما تضاد وبحران سازی همواره برای ملایان بیشترین سود را برای ادامه ننگین حکومتشان فراهم ساخته است.حکومت انگلیس تاکنون از ملت ایران بخاطر شرکت مسقیم در کودتای انگلیسی امریکائی 28 مرداد پوزش نخواسته است!! آقای زید آبادی در جای دیگر بدرستی می گوید:

“به عبارت روشن‌تر، برخی محافل در ایالات متحده بر این باورند كه برخی اقوام ایرانی به دلیل محروم شدن از پاره‌ای از حقوق خود، انگیزه محكمتری برای اعتراض علیه جمهوری اسلامی دارند و از همین رو با تكیه بر حقوق آنان احتمالا در چارچوب نوعی فدرالیسم، در آینده خواهند كوشید از این نارضایتی استفاده كنند”.

اگر امریکا با عناوین مختلف در تلاش است تا در میان اقوام ایرانی نفوذ نماید ، تنها بخاطر سرنگونی ج.ا. است نه برای تجزیه ایران است! امریکا خواهان تغیر رژیم در سرتاسر ایران است ونه در یک استان ! واگرنیروهای خود را در یک استان حساس  مسقر سازد نه بخاطر جدائی آن استان می باشد بلکه نقطه تجمع خود ونیروهای اپسیوزیون ایرانی برای سرنگونی رژیم ج.ا. در سرتاسر ایران می باشد.امریکا از سالیان پیش اعلام نموده است که آسیای میانه وماوراء قفقاز منطقه استراتژیک آنها می باشد  وایران بعنوان نقطه اتصالی ، تاکنون مانع این پیوندبوده است وبا طرح خاورمیانه بزرگ امریکا ، تجزیه یک استان ایران برای امریکائیها هیچ مزیتی ندارد بلکه امریکا تمام ایران ومنطقه را می خواهد در طرح خاورمیانه بزرگ خود بگنجاند!اگر روسیه از عهد پطر کبیر در اندیشه نفوذ وتصرف آبهای گرم در جنوب ایران می باشد وهم اکنون از استراژی بهره وری اسلام در کشورهای عربی در مقابل امریکا سود می جوید اما امریکا هم در مقابل از اسلام در جمهوری های نوپای روسیه به مقابله با مسکو میرود ودر همین راستا امریکا در اندیشه نفوذ به طرف شمال شرقی ایران تا مرزچین  و ازشمال غربی ایران تا جمهوری های قفقاز وچچن تا مرز اوکرائین با انفلابهای نارنجی ودمکراسی غربی در حال پیشروی سرمایه داری وسیاست های خود می باشد!! در زیر دکتر ابراهیم یزدی خلاف نظرتات آقای زید آبادی ایده های دیگری را مطرح می سازد که هیچگونه همخوانی با طرح بزرگ خاورمیانه امریکا ندارد.

نوشته از نشریه اینترنتی کار سازمان فدائیان اکثریت Edward N. Luttwak

يکى از مقامات ارشد در مرکز تحقيقات استراتژيک و بين المللى واشينگتن

ولى آذرى هاى ترک زبان تنها به خودى خود ٢۴ درصد به اين ميزان مى افزايند.بيشتر خانواده هاى آذرى در تهران، گمان مى رود که با فارس ها کاملأ وفق داده شده اند، ولى جمعيت بزرگترى از آذرى ها در شمال دور(شمال غربى) اين گونه نيستند و گروههاى جنبش ملى و جدايى خواه تا حد فزاينده اى در ميان آن ها فعال شده اند. از آنجايى که آذربايجان هم مرز، استقلال خود را از اتحاد جماهير شوروى به دست آورد، آذرى ها احساس وطن ملى خود را دارند و آن ايران نيست.” بنابر نوشته  سایت اینترنتی””پیک نت تقل قول از ابراهیم یزدی” در دوران جنگ سرد غربی‌ها و آمریکایی‌ها به هیچ وجه اجازه نمی‌دادند که ایران متلاشی شود. سیاست کلانش با تجزیه ایران مخالف بود اما اکنون کسی خودش را متعهد به حفظ یکپارچگی ایران نمی‌داند. غربی‌ها بدشان نمی‌آید که ایران بالکانیزه شود در جای دیگر دکتر ابراهیم یزدی مسئله زیر را مطرح می سازد که می توان در باره آن وسواس بود!”علاوه بر این قومیت‌ها همه واکنش گریز از مرکز از خود نشان می‌دهند” بنا بر ارزیابی نویسنده سطور زیردر بیست سال آینده ترکیه به اروپا خواهد پیوست وجمهوری آذر بایجان در تقسیمات جغرافیائی در اروپا قرار دارد وامکان پیوستن آذر بایجان در آینده دورتر بعید نمی باشد. ایران در آینده مرز شرقی اروپا را تشکیل خواهد داد، که بیشتر آن سرحدات در آذربایجان قرار گرفته است. از هم اکنون آذربایجانی های ناسیونالیست وجدائی طلب که از پایگاه کوچکی در ایران برخوردار هستند با نشان دادن وحدت نژادی وزبانی با پان ترکیسم، خود را به ترکیه نزدیک می سازند تا خود را در اتحادیه اروپا بیابند! سئوال اساسی از آذر بایجانی های  ناسیونالیست وپان ترکیست در اینجاست که:

1– آیا آذر بایجانی ها در انقلاب مشروطیت علیرغم ترک بودن شاهان قاجار پیشتاز بوده اند یانه؟ آذربایجانی های غیور از اینکه محمد علی شاه از ترک زبانان بود از انقلاب علیه او صرف نظر نکرد ند واولین قیام را علیه او برپا نمودند . توده های مردم علیه ظالم وستمگر با هر زبانی ودینی که باشد قیام خواهند کرد.در پیکار علیه نابرابری همه انسانهای شریف وحدت خواهند داشت.بنیان گذار ج.ا اسلامی روح الله خمینی از شهر خمین اراک می آید وبسیار الکن وناقص فارسی تلفظ می کرد ، ولی این مانع نمی شد که فارسی زبانان ازمبارزه خود علیه خمینی صرف نظر نمایند!! انقلاب مشروطیت در صد سال پیش قانون اساسی اداره مملکت را به شیوه ایالتی وولایتی تنظیم نموده بود، اما رضاشاه باقلدری قانون اساسی راهیچگاه رعایت نکرد وبهترین زمینهای ایران را بنام خویش به ثبت رساندومحمد رضا پهلوی هم در ادامه همان سیاست گام برداشت وقانون اساسی انقلاب مشروطیت که با قوانین اساسی پیشرفته عصر خود در اروپا مطابقت می کرد و  با آن همه پیکار ها وخونریزیها به انجام رسیده بود عملا در کتاب های تاریخی نگاشته شده باقی ماند و اجرای آن مختومه شده بود. وسرنوشت ایران را در آن دوره رهبرانی چون ستارخان وباقرخان تعین کرده اند یانه؟آذر بایجانی ها را  خویشاوندی مذهبی وفرهنگی وزبان نوشتاری وادبیات وغیره همواره به بقیه ساکنین ایران پیوند داده است وتمام گذشته تاریخی آنها در سوی ایران است” بقول آقای محمد امینی پژوهگر تاریخی نام ایران را برای اولین بار شاهان سلجوقی ترک زبان بکار برده اند وبنظر بعضی محققان نام اران وایران با نداشتن یک حرف “ی” ازیک منشاء تاریخی برخورداربوده است.در جریان حملات روسها به آذربایجان وایران در سالهای 1800 میلادی  به بعد، هیچگاه حکومت ترکان عثمانی به یاری حکومت ترک زبان قاجار نشتافته وبلکه خود به آن سرزمینها چشم داشتی داشته است!

2– در انقلاب اسلامی 57 خورشیدی قیام تبریز باعث آغاز انقلاب ارتجاعی اسلامی گردید وآذربایجانی هم اکنون دوشادوش دیگر هموطنشان در صدد برآمده اند تا آخوندها را  سرنگون نمایند. پس می بینم که مردم آذربایجان حاضر نمی شوند دیگر ایرانیان را در این مبارزه تنها بگذارند وخود را ازایران جدا سازند ، چراکه خود در غائله وفاجعه روی کار آمدن ملایان همچون دیگر ایرانیان پاسخگو میدانند واینک درراه سرنگونی رژیم ملایان خود را با دیگر خلق های ایران ملزم و مدیون ومشترک می دانند!

3– حکومت عثمانی در کشتار یک ملیون ارمنی دست داشته است اما مردم آذربایجان در این کشتار هیچگونه دخالتی نداشته اند ونمی توانند گناه ترکان عثمانی را به گردن بگیرند.

4– تمام تاریخ وفرهنگ وموسیقی وفلکلور وآداب وسنن ودیگر مشترکات مردم آذر بایجان با اقوام وخلق های ایران گره خورده است نه با ملت ترکیه سابق وفعلی! در همین رهگذر تنها زبان که شباهت کامل با زبان فعلی ترکیه ندارد نمی تواند پایه پیوندهای بزرگتری گردد! در طول هزار سال حکومت شاهان ترک زبان که همواره ازوزیران خردمند فارس زبان برخوردار بوده اند،اما اگر کژی از جانب شاهان مشاهده می شدابتدا بدست خود ترکان در کنار دیگر خلقهای ایرانی قیام هائی صورت می گرفت تا سامان میهن دو باره برقرار گردد.اگر هزار سال حکومت ترکان رامحققان سیاسی وتاریخی هم اکنون بهانه قرار می دهند تا سیستم اداره مملکت به شیوه فدرالیزم را نپذیرند، به هیچ وجه با روال دمکراسی همخوانی ندارد. ولی در گذارتاریخ هزار ساله حکومت شاهان ترک زبان، همین تاریخ پژوهان گناه کردها را در چه مر حله از تاریخ می بینند ،آنها که هزار سال درراس حکومت نبوده اند.تازه اگر تاریخ گذشته را مبنای انتقام جوئی قرار دهیم ؛ به هیچ وجه دمکرات نخواهیم بود ، بلکه در جستجوی کشمکش دائمی و مسئله ساز تاریخی خواهیم بود.علاوه براین تر کان آذری کنونی نمی توانند پاسخگوی همه اعمال نیا کانشان باشند .همچنانکه خلق فارس نمی تواند پاسخگوی بی لیاقتی های بعضی شاهان فارس زبان باشند. فراموش نگردد همه عقب ماندگی های ایران از ترک بودن ویا فارس بودن استنتاج نمی گردد بلکه از عفب افتادگی دین اسلام حاصل میشود.ایران وهمه کشورهای اسلامی جهان چوب دین اسلام راتاکنون به جان خریده اند. شما یک کشور پیشرفته اسلامی در پهنه جهان سراغ ندارید!اگرروزگاری ترکان برتمام ایران حکومت می راندند، اما امروز تنها خواهان اداره استانهای خود به شیوه فدرالیزم در چهار چوب تمامیت ارضی ایران می باشند. این خواسته را کردها نیز خواستار می باشند.مطمئنا آذری های ایران دشمنی و حکومت ترکیه با ارمنی ها وکردها را به خود راه نخواهند داد .حتی در گیری آذربایجان شمالی با ارمنستان دعوای ترکان آذری ایران نمی باشد. ناگفته نماند که حکومت تر کیه مدت مدیدی است که در صدد همخوانی فرهنگ وموسیقی وزبان آذریها با مختصات خود می باشد ، که این موضوع ابدا در بین آذریها طرفداری ندارد!راه وشیوه آذریها در کسب حقوق دمکراتیک فدرالیزم الزاما صلح جویانه وبر اساس اکثریت آرای مردم ساکنین آن نواحی خواهد بود که ناچارا حکومت دمکراتیک مرکزی در آینده باید بدان گردن بگذارد.همچنانکه آقای داریوش آشوری بدرستی تاریخ پر پیچ وخم ایران را به شکل زیر تشریح می نماید. برگرفته از سایت اینرنتی “اطلاعات نت”. “در سومین روز برگزاری گردهمایی یکصدمین سالگرد مشروطیت، داریوش آشوری نویسنده و زبان شناس ایرانی با عنوان تولد ناکام یک  ملت سخنرانی کرد داریوش آشوری به این موضوع اشاره کرد که:” چیز پیوسته و مداومی به نام ملت ایران در طول دو هزار و 500 سال تاریخ این کشور وجود ندارد”. در این تاریخ گسست ها و دگردیسی های بزرگی بوجود آمده و این گسست ها در رفتار ایرانیان تحولات مهمی پدید آورده است، از جمله این گسست ها آمدن اسلام به ایران بود. در ایران بعد از اسلام هرچند حسرت گذشته تا زمان فردوسی هم وجود دارد، اما دیگر زمانه همان زمانه ساسانیان نیست، نام خود فردوسی عربی است، کتابش را به یک ترک زبان محمود غزنوی تقدیم می کند و وقتی درمی گذرد، روحانی مسلمان طوس آنقدر نفوذ داشته که نگذارد فردوسی در گورستان مسلمانان به خاک سپرده شود” مسئله در این است که ج.ا. برای بقای خود دست به هر گونه حیله ائی می زند که یکی از آنها تفرقه وستیز در میان اقوام یا خلقها را شامل می شود.اخیرا یحیی رحیم صفوی بعنوان فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از امریکا خواستار شده است تا ج.ا. را بعنوان قدرت برتر منطقه به رسمیت بشناسد، سئوال اساسی در اینجاست که چگونه این در خواست ازامریکای شیطان بزرگ وتجزیه گر و ضد انقلاب تقاضا می شود تا مشروعیت ملایان در منطقه تثبیت گردد؟ آیا کسب مشروعیت از کفار در اسلام حلال است؟ به امید آزادی میهنمان از چنگال عفریت مرگ و مستقبل جنگ و جهالت وارتجاع اسلامی در ایران!




سمینار مسائل ملی – قومی (منوچهر صالحی)

آیا ایران كشوری چند ملیتی است یا چند قومی؟

مفهوم ملت، ملیت، خلق، قوم، دولت- ملت

منوچهر صالحی

پیشگفتار

آیا ایران كشوری چند ملیتی است یا چند قومی؟ از نقطه نظر من ایران كنونی كشوری است كه در آن هم‌زمان چند ملیت و چند قوم با هم و در كنار هم زندگی می‌كنند، آن‌هم به‌این دلیل كه مناطق مختلف ایران در مراحل تکامل ناهمگونی قرار دارند. آنجا كه شهرنشینی رشد كرده است، بطور حتم با “ملیت” سر و كار داریم و آنجا كه تولیدغالب روستائی و عشایری است، با قوم روبرو خواهیم بود. برای روشن ساختن این بغرنج تركیب جمعیتی ایران را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

تركیب جمعیت و زبان مردم ایران

از سوی سازمان ملل و بانك جهانی (1) جمعیت ایران در نیمه سال 2005 برابر با 68 میلیون نفر تخمین زده شده است. در این سال 62 % از مردم ایران در شهرها و 37 % در روستاها زندگی می‌كردند و 1 % نیز كوچنده، یعنی عشایر بودند. در ایران بیش از 30 شهر بزرگ وجود دارد كه هر یك جمعیتی بیش از 100 هزار نفر دارند. هم‌چنین جمعیت چندین شهر بیش از یك میلیون نفر است كه عبارتند از تهران (1/7 میلیون نفر)، مشهد (3/2میلیون نفر)، اصفهان (5/1 میلیون نفر)، تبریز (4/1 میلیون نفر)، شیراز (2/1 میلیون نفر)، قم و كرج (./1 میلیون نفر).

باز بر مبنای همین آمار (2)، از این شمار نزدیك به 51 % فارس‌تبار هستند و به‌لهجه‌های مختلف فارسی دری سخن می‌گویند. 24 % ایرانیان آذری‌تبارند كه به زبان تركی آذری، 8 % گیلانی و مازندرانی‌تبار هستند و به‌این دو زبان،7 % ایرانیان كُرد تبارند كه به زبان كُردی،3 % ایرانیان عرب‌تبارند و به‌‌زبان عربی،2 % لُرها هستند كه به‌زبان لُری، 2 % تركمن هستند و به‌زبان ‌تركی تركمنی، و 2 % ایرانیان بلوچ هستند كه به‌زبان بلوچی سخن می‌گویند. علاوه بر آن اقلیت‌های كوچكی چون ارمنی‌ها، آسوری‌ها، گرجی‌ها، یهودان و … نیز در ایران وجود دارند كه به‌زبان‌های خود گپ می‌زنند. هم چنین در ایران نزدیک به 2 میلیون پناهنده افغانی و عراقی زندگی میکنند.

در حال حاضر می‌توان زبان‌ها و لهجه‌های موجود در ایران را به‌دو دسته تقسیم كرد. دسته نخست تشكیل می‌شود از زبان‌ها و لهجه‌های ایرانی و دسته دوم از زبان‌ها و لهجه‌هائی كه ریشه ایرانی ندارند.

زبان‌های ایرانی عبارتند از زبان فارسی با لهجه‌های مختلف آن (58 %)، زبان لُری (2 %)، زبان كردی (8 %)، زبان بلوچی (2 %)، زبان‌های گیلكی، مازندرانی و طالشی (روی‌هم 8 %).

لهجه‌های ایرانی عبارتند از نظنزی و قریزندی، رندی، میمه‌ای، جوشقائی، وُنیشوئی، قُهروردی، سوئی، كشه‌ای، زفره‌ای، سدهی، گزی، قمشه‌ای، خُرزوفی، اردستانی، وفسی، آشتیانی، كهكی، آمره‌ای، خونساری، محلاتی، سیوندی، نائینی، اناركی و لهجه به‌دینان كه لهجه زرتشتیان یزد و كرمان است. هم‌چنین لهجه‌های تاكستانی (اشتهاردی، رامندی، چالی، یا شالی،) سمنانی، سنگسری، شهمرزادی، لاسگردی، سرخه‌ای، خوری، خلخالی، هرزنی، كرینكان از لهجه‌های ایرانی هستند (3).

دسته دیگر تشكیل می‌شود از زبان‌های انیرانی كه عمده‌ترین آن زبان تركی آذری است كه مردم آذربایجان (24 %) و تركی تاتاری كه تركمانان (2 %) ایران بدان سخن می‌گویند. هم‌چنین زبان بخش كوچكی از مردم ایران (1 %) عربی است.

با توجه به‌چنین بافت زبانی و جمعیتی، روشن است آن بخش از جمعیت ایران كه در شهرهای كلان زندگی می‌كند، با آن‌كه از نقطه‌نظر قومی و زبانی ناهمگون است، اما بخاطر قرار داشتن در مناسبات تولیدی سرمایه‌داری كه سرنوشت انسان‌ها را با گسترش مراوده اجتماعی و تولید و مبادله متكی بر بازار به‌هم پیوند می‌زند، در وهله نخست خود را ایرانی می‌داند و در نهایت، هرگاه از خودآگاهی “ملیتی” برخوردار باشد، خود را متعلق به‌این و یا آن ملیت می‌داند كه در ایران می‌زید.

در عوض مردمی كه در مناطق عشایرنشین زندگی می‌كنند و از مراوده و مبادله بسیار دروند، پیش از آن كه خود را ایرانی احساس كنند، موجودیت خود را از طریق وابستگی خویش به‌ایل و عشایری كه بدان تعلق دارند، بیان می‌كنند. كسی كه به‌ایل بختیاری و یا قشقائی تعلق دارد و از زندگی شهری بسیار دور است، در وهله نخست خود را “بختیاری” و “قشقائی” می‌داند و در امور اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی نظامی از خواست‌ها و اراده رهبر ایل خود پیروی می‌كند و در مرحله پسین، هرگاه از خودآگاهی ملی برخوردار باشد، خود را “ایرانی” خواهد دانست.

در استان‌ها و ایالت‌هائی كه شهرنشینی از رشد زیاد برخوردار است و تراكم تولید سبب پیدایش تراكم جمعیت گشته است، بطور حتم مردمی كه دارای زبان و سنت‌های ویژه خویشند، به‌خودآگاهی “ملیتی” گرایش می‌یابند و هم‌زمان خود را ایرانی و آذربایجانی، ایرانی و گیلك، ایرانی و لُر خواهند پنداشت.

و آنجا كه جنبه‌های خودآگاهی ملیتی بر خودآگاهی ملی غلبه داشته باشد، تمایل به‌جدائی از ملتی كه این بخش از مردم خود را كم و بیش بدان “ملت” متعلق نمی‌دانند، وجود خواهد داشت.

تعریف برخی از مفاهیم

برای آن كه بتوانیم به‌پرسش‌های بالا پاسخی درخور دهیم، در این بخش می‌كوشیم برخی از مفاهیمی را كه به بغرنج مطرح شده مربوز می‌شوند، بشكافیم و در این رابطه با مفاهیمی آغاز می‌كنیم كه به‌گذشته دور تاریخ تعلق دارند. روشن است كه در رابطه با هر یك از این مقولات و مفاهیم می‌كوشیم به‌وضعیت كنونی ایران برخورد كرده و ارزیابی و راه‌حل‌های خود را برای از میان برداشتن بغرنج‌هائی كه در برابرمان قرار دارند و می‌توانند تمامیت ارضی ایران را تهدید كنند، ارائه دهیم.

 

قوم

قوم واژه‌ای است عربی و به‌معنی گروه مردم از زن و مرد است (4). بزرگ علوی در فرهنگ فارسی- آلمانی خود برای واژه قوم معادل‌های آلمانی(Volk, Volkssstamm,Verwandte, Familie, Sekte, Gruppe)  را برگزیده است (5). بهمین دلیل در یك معنی قوم و خلق مفهوم واحدی را نمودار می‌سازند و میان آنها توفیری نمی‌توان یافت. واژه فارسی تیره معادل واژه قوم است، یعنی افرادی كه به‌یك قوم و یا یك تیره تعلق دارند، در حقیقت دارای پیوندهای خونی و با یكدیگر خویشاوندند و در نتیجه دارای زبان، عادت‌ها، رسم‌ها، سنت‌ها و حتی دین مشتركند.

با نگاهی به‌تاریخ درمی‌یابیم كه تاریخ سیاسی ایران در عین حال تاریخ قوم‌ها و ایل‌ها است. مادها نخستین قومی بودند كه توانستند به‌قدرت سیاسی در ایران دست یابند. هم‌چنین هخامنشیان قومی بودند كه در سرزمین پارس زندگی می‌كردند. پارت‌ها پیش از دستیابی به‌قدرت سیاسی قومی كوچنده بودند. ساسانیان قوم دیگری از پارسیان بودند كه توانستند به‌قدرت سیاسی دست یابند. پس از اسلام نیز همین روند ادامه می‌یابد. طاهریان، صفاریان، سامانیان، دیالمه اقوامی ایرانی بودند كه كوشیدند به‌قدرت سیاسی منطقه‌ای دست یابند. غزنویان، سلجوقیان، اتابكان، خوارزمشاهیان، مغول‌ها، تاتارها اقوام ترك‌زبانی بودند كه به‌مثابه نیروئی بیگانه توانستند به‌قدرت سیاسی دست یابند، اما پس از چندی جذب مناسبات درونی ایران گشتند و هم‌چون حكومت‌های ایرانی عمل كردند. صفویان، افشارها، زندیه و قاجارها نیز قوم‌هائی ایرانی بودند كه از این میان فقط زندیه لُرتبار و دیگران همگی ترك‌تبار بودند. سلسله پهلوی نخستین و آخرین سلسله‌ای بود كه توانست بدون وابستگی قومی به‌قدرت سیاسی دست یابد. خمینی توانست جمهوری اسلامی را بدون هرگونه روابط قومی و به‌مثابه دستاورد جنبشی ملی و انقلابی كه در آن میلیون‌ها تن شركت جستند، متحقق سازد.

در ایران هنوز مناطقی وجود دارند كه سرزمین برخی از اقوام هستند، هم‌چون مناطق بختیاری‌ و قشقائی‌نشین. هم‌چنین در كردستان ایران وابستگی قومی هنوز بسیار نیرومند است و حزب دمكرات كردستان ایران و كومله با بهره‌گیری از همین وابستگی‌های قومی توانسته‌اند برای خود در آن استان مناطق تحت نفوذ بوجود آورند.

حكومت‌های قومی اشكال حكومتی پیشاسرمایه‌داری هستند و در حال حاضر فاقد هرگونه حقانیت تاریخی.

 

خلق (Volk)

در دوران‌های گذشته، یعنی دورانی كه شیوه تولید سرمایه‌داری و همراه با آن واژه و مفهوم ملت بوجود نیامده بود، مردم هر كشوری به‌نحوی می‌كوشیدند میان خود و مردم كشورهای بیگانه توفیر نهند. بطور مثال در ایران باستان ایرانیان خود را ایرانی و مردم دیگر كشورها را انیرانی (غیرایرانی) می‌نامیدند. بهمین ترتیب یونانیان مردمی را كه یونانی نبودند، بربر می‌نامیدند و از آنجا كه خود را صاحب تمدن می‌دانستند، در نتیجه بربرها بی‌تمدن و حتی مردمی وحشی تلقی می‌شدند. اعراب نیز همه كسانی را كه از تبار عرب نبودند، عجم، یعنی غیر عرب می‌نامیدند.

تا زمانی كه مفهوم ملت بوجود نیامده بود، با نوعی میهن‌پرستی افراطی پیشاملی روبرو می‌شویم. یونانیان خود را برتر از دیگر مردم می‌دانستند و این اندیشه را حتی می‌توان در آثار اندیشمندانی چون ارسطو دید. فردوسی شاعر نامدار ایران نیز در شاهنامه با طرح «چو ایران نباشد تن من مباد- برین بوم و بر زنده یك تن نباد»، نمونه‌ای از میهن‌پرستی افراطی ایرانی را نمودار می‌سازد.

اما پیش از آن كه به‌معنای نوین واژه خلق بپردازیم، باید یادآور شویم كه خلق واژه‌ای عربی است كه از دیرباز در زبان پارسی بكار گرفته ‌شده است. خلق دارای معنائی مختلفی است. یك ریشه آن به معنای آفریدن، ابداع كردن، احداث كردن، ایجاد كردن است. در زبان پارسی فعل تركیبی خلق كردن، به‌معنای جیزی را بوجود آوردن یا آفریدن است. در معنائی دیگر خلق معادل واژه مردم است. رودكی در شعرهای خود از «خلق جهان» و «خلق گیتی» سخن می‌گوید كه واژه‌های معادل مردمان جهان هستند (6).

در زبان آلمانی مفهوم خلق از ژرفای زیادی برخوردار نیست و تعریف دقیقی از آن وجود ندارد. بر مبنای یكی از این تعاریف كه اكنون كهنه به‌نظر می‌رسد، خلق به گروهی از مردم گفته می‌شد كه دارای خواست و كاركرد مشترك بودند. بطور مثال در گذشته به‌افرادی كه به‌ناوگان یك كشتی تعلق داشتند، خلق می‌گفتند.

در اروپا تا زمانی كه سرمایه‌داری و همراه با آن پدیده‌ی ملت بوجود نیامده بود، خلق شكل ملی جوامع انسانی را تشكیل می‌داد. به‌عبارت دیگر در جوامع پیشاسرمایه‌داری مردمی را كه در یك سرزمین با مرزهای سیاسی مشخص زندگی می‌كردند، خلق می‌نامیدند. با این حال یك خلق می‌توانست به گروه‌های خلقی (Volksgruppen) مختلف تقسیم شود. بطور مثال خلق آلمان تشكیل می‌شد از ساكسن‌ها، بایرن‌ها، پروس‌ها و غیره.

در تعریف دیگری خلق دربرگیرنده توده گسترده‌ای از مردم یك جامعه است. این تعریف شبیه همان برداشتی است كه از واژه خلق در زبان عربی و فارسی وجود دارد، یعنی در این تعریف خلق معادل واژه مردم است.

باز در تعریف دیگری خلق عبارت است از بخشی از مردم یك جامعه كه از تبار و قومیت خاصی هستند و دسته و یا گروه معینی را تشكیل می‌دهند.

و سرانجام در تعریف دیگری خلق تشكیل می‌شود از مردمی كه دارای پیشینه، تاریخ، فرهنگ و زبان و در بسیاری از موارد دین مشترك هستند و با این خصوصییات خود را از بخش‌های دیگر یك جامعه و یا كشورهای دیگر جدا می‌سازند. در این معنی بسختی می‌توان میان تعریف خلق و ملت تفاوتی قائل شد و بلكه هر دو واژه تقریبأ یك معنی می‌دهند و چیز واحد و مشابه‌ای را مشخص می‌سازند. تنها تفاوتی كه می‌توان میان این دو واژه و یا دو مفهوم یافت، این است كه واژه خلق بیشتر جنبه‌های احساسی و واژه ملت بیشتر جنبه‌های ارادی و خواست‌گرایانه بخشی و یا تمامی مردم یك جامعه را نمودار می‌سازند (7). همین ناروشنی در تعریف این واژه‌ها سبب شده است تا بسیاری از احزاب سیاسی كه در پی كسب قدرت سیاسی هستند، از این واژه سؤاستفاده و حتی بخشی از مردم یك جامعه را علیه بخش‌های دیگر همان جامعه تحریك كنند و همان‌گونه كه در نمونه یوگسلاوی دیدیم، به‌جنگ داخلی با هدف پاكزادئی قومی (خلقی) دامن زنند.

بلشویست‌ها به‌رهبری لنین نخستین جریان سیاسی بودند كه جامعه را به‌دو بخش خلق و ضدخلق تقسیم كردند. در این معنا خلق مقوله‌ای سیاسی- اجتماعی و تاریخی است. بنا بر این نگرش خلق همه آن بخش‌هائی از طبقات و  اقشار اجتماعی را در بر می‌گیرد كه بطور عینی خواستار پیشرفت جامعه هستند و در وضعیتی قرار دارند كه می‌توانند در آن سویه گام بردارند. ضد خلق نیز از آن بخش از طبقات و اقشار اجتماعی تشكیل می‌شود كه خواهان دوام مناسبات اجتماعی- اقتصادی موجودند. با پیدایش جامعه طبقاتی، زحمتكشان بخش تعیین كننده خلق را تشكیل می‌دهند، زیرا تولید و همراه با آن ثروت اجتماعی بدون نیروی كار آنها نمی‌تواند تحقق یابد. و می‌دانیم كه هرگونه تكامل اجتماعی بدون تولید ثروت اجتماعی امری غیرممكن است. توده‌های زحمتكش در نظام‌های متكی بر استثمار مورد ستم قرار می‌گیرند و بهمین دلیل آنها خواستار دگرگونی مناسبات اجتماعی به‌سود خود هستند. بلشویست‌ها بر این باور بودند كه در مبارزه سیاسی طبقه كارگر قاطع‌ترین بخش از «توده‌های خلق» (Volksmassen) را تشكیل می‌دهد و تنها نیروئی است كه می‌تواند مبارزه طبقاتی را به‌پیروزی رساند.

ملت (Nation)

ملت واژه‌ای عربی و به معنای كیش، دین و شریعت است و در همین معنی در ادبیات پس از اسلام بكار گرفته شد. در این معنی پیروان یك دین را ملت می‌نامیدند. بطور مثال در تاریخ قم نوشته شده است كه «ایشان را به‌اسلام دعوت كنید و مردم بدیشان فرستید و تعریف كنید و مذهب و ملت خود بر ایشان عرض كنید» (8). در همین معنی جنگ 72 ملتی كه خواجه حافظ شیرازی در شعر خود بدان اشاره كرده است، جنگ میان پیروان ادیان مختلف است كه پیروان هر دینی مذهب خود را حقیقت می‌پنداشت و دین‌های دیگران را نادرست و ناحق می‌دانست (9). و بنا بر «منتهی‌الارب» در معنی دیگری ملت عبارت است از «چیزی را حركت دادن و سخت جنباندن» (10).

واژه Nation كه به‌فارسی ملت ترجمه شده، واژه‌ای لاتینی است و به‌معنی «زایش» یا «تولد»، «جنسیت»، «نوع»، «تیره» و «خلق» است. معنی این واژه در روند تاریخ دگرگون شده است. واژه ملت  Nationنخست در مورد مردمی بكار گرفته شد كه دارای پیوندهای خونی بودند و به‌خلق معینی تعلق داشتند. پس از آن واژه ملت در مورد خلق‌هائی كه دارای تاریخ مشترك بودند، بكار گرفته شد. و سرانجام از نقطه‌نظر سیاسی ملت به مجموعه‌ای از انسان‌ها اتلاق می‌شود كه دارای خودآگاهی سیاسی و یا فرهنگی و یا تاریخی و هم‌چنین سنت‌ها، دین و زبان مشترك هستند و یا آن كه نسبت به‌یك‌دیگر احساس هم‌بستگی نموده و خواهان آنند كه باهم زندگی كنند (11).

از نقطه‌نظر حقوقی می‌توان ملت را «گروهی از افراد انسانی كه بر خاك معینی زندگی می‌كنند و تابع قدرت یك حكومت می‌باشند»، دانست (12). بنا بر همین برداشت «در تئوری كلاسیك ناشی از انقلاب كبیر فرانسه ملت عبارت است از شخص حقوقی كه ناشی می‌شود از مجموعة افرادی كه دولت را تشكیل می‌دهند و دارای حق حاكمیت می‌باشند» (13). و در رابطه با حقوق بین‌الملل می‌توان مدعی شد كه ملت عبارت است از «دسته‌ای از افراد انسانی كه عمومأ در خاك معینی سكونت اختیار كرده و دارای نژاد و زبان و مذهب می‌باشند به‌طوری كه این وحدت برای آن افراد طرز فكر و تاریخ مشترك بدان گونه ایجاد می‌كند كه پیوند هم‌زیستی بین آنها پدید آورد. در فقه اصطلاح امت به‌همین معنی استعمال می‌شود» (14).

تعریف ماركسیستی از ملت

ملت بورژوائی بیانی از ساختار و شكل تكامل قانونمندانه جامعه انسانی است كه در حالت عام همراه با پیدایش صورتبندی اجتماعی- اقتصادی سرمایه‌داری بوجود آمد و طی تاریخی طولانی تا نابودی صورتبندی اجتماعی- اقتصادی سرمایه‌داری در عرصه جهانی وجود خواهد داشت و عامل تعیین كننده‌ای در پیشرفت ضروری اجتماعی خواهد بود كه سبب می‌شود تا انسان‌ها در اجتماعات بزرگ‌تر و مستحكم‌تر گرد هم آیند كه در آن محدوده نیروهای بارآور، فرهنگ و دانش می‌توانند از درجه انكشاف والائی برخوردار گردند. عوامل اجتماع سازی ملت بیش از هر چیز عبارتند از تبدیل زندگی اقتصادی به جامعه، زایش كشور، زبان و فرهنگ مشترك همراه با روانشناسی اجتماعی مشترك. با آن كه بسیاری از این عوامل پیش از پیدایش صورتبندی اجتماعی- اقتصادی سرمایه‌داری كم و بیش در بسیاری از كشورهای اروپائی بوجود آمده بودند، اما در بطن صورتبندی اجتماعی- اقتصادی سرمایه‌داری توانستند از توانمندی برخوردار و به مشخصه‌های ملت بدل گردند. هم‌چنین در روند پیدایش ملت، دولت و دین نیز به‌مشخصه‌های بسیار نیرومند ملت بدل گشتند، هر چند كه نتوانستند از نقش محوری برخوردار گردند.

همان‌طور كه دیدیم، نخستین ساختار ملت را بورژوازی بوجود آورد. ماركس و انگلس در «مانیفست كمونیست» در این رابطه نوشتند «بورژوازی بیش از پیش از پراكندگی ابزار تولید، تصاحب و جمعیت را از میان برمی‌دارد، او جمعیت را كُپه ساخته agglomeriet، ابزار تولید را متمركز نموده و  مالكیت را در دستان اندكی فشرده كرده است. تمركز سیاسی نتیجه ضروری این وضعیت است. استان‌های مستقلی كه تقریبأ فقط با یكدیگر متحد بودند، اما هر یك دارای منافع، قوانین، حكومت‌ها و گمرگ‌های مختلف بودند، به‌یك ملت، به‌یك حكومت، به‌یك قانون، به‌یك  طبقه با منافع ملی، به‌یك مرز گمركی درهم ادغام می‌كند» (15).

اما پیدایش ملت نخستین گام بورژوازی برای از میان برداشتن شیوه تولید كهن، یعنی فئودالی بوده است. بورژوازی هم‌چنین به‌بازار جهانی نیازمند است و بدون آن نمی‌تواند به‌زندگی خود ادامه دهد و آن گونه كه در «مانیفست» آمده است، «نیاز به بازار فروش گسترش یابنده برای فروش تولیدات خود در آن بورژوازی را به‌همه سوی كره زمین می‌كشاند. او باید همه جا آشیانه زند، همه جا خانه بسازد، با همه جا مراوده برقرار كند» (16). به‌این ترتیب بورژوازی هم‌زمان از یك‌سو دولت ملی را بوجود می‌آورد تا بتواند از بازار داخلی خود در برابر رقیبان خارجی حفاظت كند و با ایجاد حصارهای گمركی درهای این بازار را به‌روی رقیبان خارجی مسدود سازد و از سوی دیگر بازار جهانی را بوجود می‌آورد تا بتواند به‌بازاری «گسترش‌یابنده» دست یابد. بورژوازی بدون بازار جهانی نمی‌تواند زنده بماند، زیرا انكشاف نیروهای مولده سرمایه‌داری در مقیاس ملی و بین‌المللی انجام می‌گیرد. بهمین دلیل نیز بورژوازی از یك‌سو ملی‌گرا است و از سوی دیگر عنصری «جهان‌وطنی» است. در «مانیفست» آمده است كه «بورژوازی از طریق بهره‌كشی از بازار جهانی به‌تولید و مصرف همه كشورها جنبه جهان‌وطنی kosmopolitisch داد و علی‌رغم آه و اسف فراوان مرتجعین، صنایع را از قالب ملی بیرون كشید» (17). و همین تناقض میان بازار «ملی‌» و بازار «جهانی» كه هم‌زمان توسط بورژوازی بوجود آمدند، سرانجام سبب از میان رفتن بازار ملی و هم‌راه با آن «ملت» خواهد گشت. نتیجه آن كه جنبش‌هائی كه در پی بوجود آوردن «ملت» هستند، در كشورها و در مناطقی رخ می‌دهند كه در آنها شیوه تولید سرمایه‌داری در آغاز رشد خود قرار دارد و خرده‌بورژوازی هم‌راه با بورژوازی بومی نیروی رهبری‌كننده این جنبش‌ها را تشكیل می‌دهد و در عوض جنبش‌هائی كه در جهت از میان برداشتن پدیده «ملت» گام برمی‌دارند و خواهان تحقق نظامی «جهان‌وطنی» هستند، دوران بازار ملی را پشت سر نهاده و خواهان جذب اقتصادهای ملی خودی در‌ بازار جهانی می‌باشند.

ماركس و انگلس در رابطه با از میان رفتن «ملت»  در «مانیفست» چنین نوشته‌اند: « علاوه بر آن كمونیست‌ها را سرزنش می‌كنند كه می‌خواهند میهن و ملیت را از میان بردارند. كارگران میهن ندارند. نمی‌توان چیزی را از آنها گرفت كه ندارند. […] با تكامل بورژوازی، با آزادی بازرگانی، توسعه بازار جهانی، یكسانی تولید صنعتی و شرائط زندگی منطبق با آن، انزوای ملی و تضادهای خلق‌ها بیش از پیش از بین می‌رود. […] به‌نسبتی كه از بهره‌كشی فرد توسط فرد دیگری از میان می‌رود، به‌همان نسبت نیز از بهره‌كشی ملتی توسط ملت دیگری از میان خواهد رفت. هم‌راه با تضاد طبقاتی در درون یك ملت، وضعیت دشمنانه ملت‌ها علیه یك‌دیگر نیز از میان برداشته می‌شود» (18).

كائوتسكی در رساله «ملیت و ملیت بین‌الملل» Nationlität und Internationlität خود كه به‌صورت ضمیمه شماره 1، 1908/1907 نشریه «عصر نو» Neue Zeit انتشار یافت، مسئله پیدایش ملت‌ها را بطور همه‌جانبه مورد بررسی دیالكتیكی قرار داد و ثابت كرد كه «دولت ملی شكلی از دولت مدرن (یعنی دولت سرمایه‌داری، متمدنانه، با اقتصادی پیشرفته، در تقابل با دولت‌ دوران میانه، پیشاسرمای‌داری و غیره) و منطبق با مناسبات آن  است  كه در آن شكل بهتر می‌تواند وظائف خود را انجام دهد» (19).  كائوتسكی هم‌چنین در بررسی‌های خود به‌این نتیجه می‌رسد كه میان دولت‌های ملیتی Nationalitätenstaat، یعنی دولت‌هائی كه چند ملیتی هستند و دولت‌های ملی Nationalstaat، یعنی دولت‌هائی كه فقط از یك ملت تشكیل می‌شوند، تفاوتی اساسی وجود دارد. بنا بر باور او دولت‌های ملیتی «همه دولت‌هائی هستند كه صورت‌بندی درونی‌شان به‌هر علتی عقب‌مانده یا حتی ناهنجار abnorm باقی مانده است» (20). به‌عبارت دیگر، كائوتسكی بر این باور بود كه هر مردمی كه دارای زبان، تاریخ و فرهنگ مشترك هستند، باید دولت خود را بوجود آورند. در این برداشت، دولت‌های چند ملیتی جائی ندارند و یا آن كه روند «ناهنجار» تاریخ را نمودار می‌سازند.

لنین با توجه به سیاست استعماری روسیه تزاری كه بسیاری از سرزمین‌های پیرامونی خود را اشغال و ضمیمه امپراتوری روسیه گردانده و در نتیجه روسیه تزاری را به كشوری چند ملیتی بدل ساخته بود، و هم‌چنین با تكیه به‌نظرات كائوتسكی طرح «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» را تدوین كرد. از 23 سپتامبر تا اول اكتبر 1913 نشست كمیته مركزی حزب سوسیال دمكرات روسیه در لهستان تشكیل و طرحی را كه لنین به‌مثابه«برنامه‌ی ماركسیست‌های روسیه» تهیه كرده بود، تصویب كرد. در اصل نهم این طرح به‌مسئله ملی اشاره شده است. در مصوبات این نشست «برابری كامل همه ملیت‌ها و زبان‌ها» تضمین شده است. در عین حال با هرگونه «زبان رسمی» در امپراتوری روسیه مخالفت شده و به ملیت‌هائی كه در امپراتوری روسیه زندگی می‌كنند، قول داده شده است كه خود می‌توانند زبان درسی مدارس مناطق مسكونی خود را تعیین كنند. علاوه بر آن قول داده شده است كه سوسیال دمكرات‌ها پس از كسب قدرت سیاسی «در قانون اساسی ماده‌ای را خواهند گنجاند كه بر مبنای آن هیچ ملیتی نسبت به‌ملیت‌های دیگر از امتیازهای ویژه‌ای برخوردار نگردد». هم‌چنین هر ملیتی می‌تواند «از استقلال منطقه‌ای و خودگردانی كاملأ دمكراتیك» برخوردار شود. در عین حال در همین طرح با ایجاد مدارسی كه در هر یك از آنان به‌زبان یكی از ملیت‌ها تدریس شود، به‌شدت مخالفت می‌شود و یهودان و خرده‌بورژوازی دیگر ملیت‌ها متهم می‌شوند كه با طرح چنین خواسته‌هائی در پی انشقاق و تجزیه طبقه كارگر گام برمی‌دارند، زیرا منافع طبقه كارگر ایجاب می‌كند كه همه ملیت‌هائی كه در امپراتوری روسیه زندگی می‌كنند، در یك سازمان سراسری متشكل گردند و پرولتاریای همه ملیت‌ها فقط در اتحاد و یك‌پارچگی می‌تواند به‌قدرت سیاسی دست یابد. در كنار این نكات نوشته شده است كه سوسیال‌دمكرات‌ها باید از خواست ملیت‌ها مبنی بر جدائی و ایجاد دولتی مستقل از امپراوری روسیه پشتیبانی كنند. در همین‌جا اشاره می‌شود كه پشتیبانی از یك چنین خواستی به‌معنای صواب بودن طرح یك‌چنین خواستی نیست، زیرا این امر سبب پراكندگی پرولتاریا در كشورهای متعددی می‌گردد و مبارزه برای كسب قدرت سیاسی را بسیار دشوارتر می‌سازد. پس حزب سوسیال دمكرات باید هنگام تصمیم گرفتن در این باره همیشه منافع پرولتاریا و پیش‌برد مبارزه طبقاتی را در نظر داشته باشد. (21)

خلاصه آن كه بلشویك‌ها پس از كسب قدرت سیاسی در روسیه نظریه دو نوع ملت را مطرح ساختند كه عبارت بودند از «ملت بورژوائی» و «ملت سوسیالیستی». ملت بورژوائی بر شیوه تولید سرمایه‌داری اتكاء دارد و بهمین دلیل چنین ملتی به طبقات متخاصم و آشتی‌ناپذیر (Antagonismus) تقسیم می‌شود كه مبارزه طبقاتی بازتاب همین تقسیم‌بندی در بطن ملت است. تا زمانی كه شیوه تولید سرمایه‌داری حاكم است، بورژوازی نیروی تعیین كننده در این روابط آنتاگونیستی طبقاتی را تشكیل می‌دهد و سرنوشت ملت را تعیین خواهد كرد. به‌این ترتیب تكامل ملت وابسته می‌شود به تكامل سرمایه‌داری و سیاستی كه منافع بلاواسطه طبقه بورژوازی را بازتاب می‌دهد. تا زمانی كه شیوه تولید سرمایه‌داری از انكشاف برخوردار است، بورژوازی می‌تواند چشم‌انداز ملت را تعیین كند و هنگامی كه از رشد و پیشرفت برخوردار نباشد، چشم‌اندازهای بورژوائی نادرستی خود را نشان می‌دهند و توده‌های استثمارشونده درمی‌یابند كه این چشم‌اندازها سرابی بیش نیستند و در این مرحله است كه پرولتاریا به‌مثابه نیروی تعیین كننده گذار از سرمایه‌داری به‌سوسیالیسم می‌تواند چشم‌انداز ملت خود را مطرح سازد كه در آن آنتاگونیسم طبقات از بین می‌روند و ملت سوسیالیستی فقط و فقط از یك پاره، یعنی از انسان‌هائی تشكیل می‌شود كه به‌هیچ قشر و طبقه اقتصادی وابسته نیستند. به‌عبارت دیگر، با پیروزی پرولتاریا در مبارزه سیاسی و كسب قدرت سیاسی، ملت بورژوائی می‌میرد و جای خود را به فراملت سوسیالیستی می‌دهد، زیرا ادامه حیات دولت سوسیالیستی در هر كشوری منوط به همكاری و همیاری و اتحاد پرولتاریا در عرصه جهانی است. بی‌دلیل نبود كه ماركس و انگلس در مانیفست شعار «پرولتاریای جهان متحد شوید» را طرح كردند. چنین اتحادی ملت بورژوائی را از میان برمی‌دارد و «ملت جهانی» را جانشین آن می‌سازد.

ملیت (Nationlität)

واژه ملیت مصدر جعلی از واژه ملت است و قومیت معنی می‌دهد و مجموعه خصائص و صفات یك ملت را در بر می‌گیرد. ملیت در عین حال «به‌معنی تابعیت بكار می‌رود و آن رابطه‌ای است سیاسی كه فردی را به‌دولتی مرتبط می‌سازد، بطوری كه حقوق و تكالیف اصلی وی از همین رابطه ناشی می‌شود» (22). ملك‌الشعرای بهار نیز از این واژه در شعرهای خود بهره گرفته است تا بتواند وضعیت نوینی را كه پس از پیروزی انقلاب مشروطه در ایران بوجود آمده بود، نمودار سازد. (23).

همانطور كه گفتیم، منظور از ملیت آن است كه در یك كشور چند ملت در كنار و با هم زندگی می‌كنند. در این حالت مهم آن است كه هر خلقی بر اساس زبان، فرهنگ، تاریخ، دین و اقتصاد خویش توانسته باشد به‌آگاهی ملی دست یافته باشد، هم‌چون سوئیس كه در آن نخست سه كانتون برای آن كه مناطق مسكونی‌شان مستعمره امپراتوری هابسبورگ‌ اتریش نشود، در سال 1291 داوطلبانه با یكدیگر در كنفدراسیونی متحد شدند. پس از پیروزی آنها در جنگ علیه ارتش هابسبورگ به‌تدریج دیگر كانتون‌ها به‌این اتحادیه پیوستند و در عین حفظ استقلال درونی خویش، كشور سوئیس را بوجود آوردند.

دولت ملی (Nationalstaat)

دولت ملی دولت متعلق به‌یك ملت است. در دولت ملی با تركیب جمعیت همگونی روبرو هستیم با زبان، تاریخ و فرهنگ و حتی در بیشتر موارد با دین مشترك. دولت ملی فقز در كشورهائی وجود دارد كه در آن مردمی كه دارای یك زبان واحد هستند، زندگی می‌كنند، هم‌چون آلمان، ایرلند و یا انگلستان. از آنجا كه در ایران با ملیت‌های مختلف روبروئیم، بنابراین دولت ملی نمی‌تواند در این سرزمین وجود داشته باشد و یا متحقق گردد.

دولت ملیتی (Nationalitätenstaat)

دولت ملیتی دولتی است كه در محدوده آن چندین ملیت در اتحاد با هم زندگی می‌كنند. در دولت ملیتی با جمعیتی ناهمگون روبرو می‌شویم كه در موارد زیادی دارای زبان، تاریخ و فرهنگ مشترك نیستند و بلكه بخاطر شرائط تاریخی معینی حاضر شده‌اند با یكدیگر دولت واحدی را تشكیل دهند. بهترین نمونه دولت ملیتی، دولت سوئیس است. در محدوده دولت ملیتی هر گروه جمعیتی كه دارای زبان، فرهنگ و تاریخ ویژه خویش است، از استقلال نسبی برخوردار است و حكومت منطقه‌ای مستقل خود را تشكیل می‌دهد. بخاطر چند ملیتی بودن ایران، روشن است كه تحقق دولت ملیتی باید هدف غائی كسانی باشد كه در پی حفظ تمامیت ارضی ایران هستند. در این رابطه باید مناسباتی را در ایران بوجود آورد كه همه ملیت‌های ساكن ایران بتوانند در عین حفظ استقلال درونی خویش به اتحادی داوطلبانه دست زنند و با هم دولت ملیتی مشتركی را بوجود آورند. با گسترش روند جهانی شدن سرمایه‌داری و تشكیل اتحادیه اروپا كه از ژانویه 2007 از 27 كشور اروپائی تشكیل می‌شود، گرایش به‌سوی ایجاد دولت ملیتی گامی در جهت حركت تاریخ است و سبب می‌شود تا ملیت‌های مختلف با هم اقتصاد كلانی را بوجود آورند كه بهتر می‌تواند نیازهای منطقه‌ای، ملی و حتی ژئوپلتیكی آنها را برآورده سازد.

اصل ملیتی (Nationalitätsprinzip)

بر مبنای این اصل كه در سده 19 توسط جنبش‌های استقلال‌طلبی ملی بوجود آمد، هر ملتی باید در كشور جداگانه‌ای زندگی كند و دولت خود را تشكیل دهد. تاریخ نشان داده است در كشورهائی كه چندین ملیت با یكدیگر زیسته‌اند، تحقق این خواسته بسیار دشوار و تقریبأ غیرممكن است. بر اساس همین خواسته یوگسلاوی سابق از هم پاشید و با این حال در همه كشورهای جدید با اقلیت‌های ملی روبرو هستیم كه خواهان پیوستن به كشورهای مجاوری هستند كه در آنها خلق‌هائی اكثریت جمعیت را تشكیل می‌دهند كه این گروه‌ها به‌انها تعلق دارند. بطور مثال صرب‌هائی كه در كشورهای هم‌مرز صربستان زندگی می‌كنند، خواهان پیوستن مناطق زیست خود به‌صربستان هستند و بر عكس.

خودآگاهی ملی (Nationalbewusstsein)

تا زمانی كه جهان از ملت‌های مختلف تشكیل شده است، یعنی شیوه تولید سرمایه‌داری بر بازار جهانی مسلط است، ملت‌ها وجود خواهند داشت و در همین رابطه هر ملتی بنا بر شرائط جغرافیائی، تاریخی، فرهنگی، دینی و … خود دارای خودآگاهی ملی ویژه خویش خواهد بود. خودآگاهی ملی هر ملتی خواست‌های مردمی را كه در یك سرزمین واحد زندگی می‌كنند، بازتاب می‌دهد و در عین حال آشكار می‌سازد كه این مردم در كدام مرحله از تكامل تاریخی قرار دارند.

عناصر عمده خودآگاهی ملی عبارتند از:

1- خود را به ملتی متعلق دانستن؛

2- از وضعیت درونی و بیرونی ملت خود با خبر بودن؛

3- و آگاه بودن از خواست‌هائی كه از این وضعیت عینی در زمینه‌های حقوقی ناشی می‌شوند و وظایفی كه ملت باید برای تكامل آزادانه خود انجام دهد؛

4- آگاه بودن بر گزینش راه‌ها و هدف‌های مطلوب برای حل مشكلات عینی جامعه (ملت)؛

5- و این كه برای تكامل ملت هر طبقه‌ای چه وظیفه‌ای را باید بر دوش گیرد؛

6- از گذشته و آینده ملت هم‌چون احساسات ملی، غرور ملی و یا حتی شرم ملی و نیز دیگر اشكال روان- ملتی مانند اراده مقاومت ملی با خبر بودن.

اهمیت این عناصر در آن است كه در جامعه طبقاتی خصلتی فراطبقاتی بخود می‌گیرند و چنین به‌نظر می‌رسد كه طبقات استثماركننده و استثمارشونده در رابطه با این عناصر دارای احساسات ملی همگون و مشتركی هستند. در عین حال وجود خودآگاهی ملی می‌تواند زمینه را برای پذیرش و احترام نهادن به خودآگاهی ملی ملت‌های دیگر فراهم آورد و از تحقق ملی‌گرائی افراطی و شوونیسم جلوگیری كند.

مسئله ملی (nationale Frage)

مسئله ملی محدوده‌ زندگی اجتماعی، شرائط تكامل، حقوق و رابطه میان ملت‌ها را در بر می‌گیرد. مسئله ملی همزاد ملت است و همزمان با تحقق ملت در قالب ساختار و شكل تكامل اجتماعی بوجود می‌آید. مسئله ملی از لحظاتی Moment از زندگی اجتماعی هم‌چون استقلال ملی، حق تعیین سرنوشت ملت‌ها، وحدت ملی، برابری ملی، از میان برداشتن ستم ملی و امتیازهای ملی تشكیل می‌شود و روشن است كه محتوای هر یك از این لحظات زندگی اجتماعی در رابطه با روند درجه تكامل واقعی اجتماعی قرار دارد و توسط شیوه تولید غالب تعیین می‌شود. بی‌دلیل نیست كه مسئله ملی محتوای همه انقلاب‌های ضد استعماری، ضد امپریالیستی و «سوسیالیستی» را تعیین كرده است.

با این حال در رابطه با مسئله ملی با دوران‌های Epoche تاریخی متفاوتی روبرو می‌شویم. نخستین مرحله مربوط می‌شود به دورانی كه در اروپا مبارزات ضد فئودالی وجود داشت و بورژوازی توانست با بكارگیری مسئله ملی به‌سود خود توده‌ها را علیه فئودالیسم بسیج كند. در پایان این روند ملت‌ها در اروپا شكل گرفتند و حكومت‌های ملی جایگزین حكومت‌های فئودالی گشتند. در این دوران مبارزه بخاطر مسئله ملی همراه بود با مبارزه برای تحقق حكومت دمكراتیك و انقلاب‌های دمكراتیك اروپا این دو لحظه تاریخی را در هم تركیب كرده بودند.

با پیدایش امپریالیسم دوران دیگری از مسئله ملی آغاز شد. در این دوران از یكسو با مبارزات استقلال‌طلبانه مستعمره‌های كشورهای امپریالیستی روبرو می‌شویم و از سوی دیگر جنگ‌ میان كشورهای امپریالیستی بر سر تقسیم جهان بین خود خمیرمایه این دوران را مشخص می‌كند. دو جنگ جهانی امپریالیستی بر سر تقسیم جهان بین كشورهای متروپل سرمایه‌داری با زیرساختی امپریالیستی همراه است با مبارزات رهائی‌بخش مردمی كه در مستعمره‌های كشورهای امپریالیستی بسر می‌برند. جنگ‌های امپریالیستی سبب ضعف درونی این كشورها گشت و همین امر  به‌پیروزی جنبش‌های رهائیبخش مردمی كه در مستعمرات زندگی می‌كردند، شتاب بخشید. از آنجا كه در بیشتر كشورهای مستعمره شیوه تولید سرمایه‌داری هنوز به‌شیوه تولید غالب بدل نگشته بود و سرمایه‌داری به‌مثابه طبقه‌ای كه بتواند مبارزه استقلال‌طلبانه و رهائی‌بخش را رهبری كند، هنوز بوجود نیامده بود، اما خرده‌بورژوازی رادیكال توانست با به‌راه انداختن جنبش‌های دهقانی رهبری جنبش‌های رهائی‌بخش در مستعمرات را بدست گیرد و بر حسب تركیب دورنی‌اش، جنبش‌های رهائی‌بخش را به‌پیروزی رساند و حتی در بسیاری از كشورهای مستعمره حكومت‌های «سوسیالیستی» را متحقق گرداند كه دارای سرشت كاملأ ضدسرمایه‌داری بودند و به‌همین دلیل منافع بورژوازی رادیكال را بهتر می‌توانستند متحقق سازند، زیرا خصلت ضدسرمایه‌داری این جنبش‌ها می‌توانست سبب بازتولید شیوه‌های تولید باستانی و از آن جمله شیوه تولید آسیائی گردد كه وجه ممیزه آن تحقق دولت مركزی قدرقدرت و استبدادی است.

ملی‌گرائی (Nationalismus)

مفاهیم ملت و دولت ملی مستقل عناصر ارزشی ایدئولوژی ملی‌گرائی را تشكیل می‌دهند. خودآگاهی ملی همراه با ملی‌گرائی عناصری هستند كه با آن می‌توان گروه‌های بزرگی از مردم را جذب كرد و در یك سازمان سیاسی متحد ساخت كه حساب خود را از دیگر سازمان‌های سیاسی برون‌مرزی جدا می‌سازد و می‌تواند در برابر آنها به‌مثابه دولتی مستقل ظاهر شود.

ملی‌گرائی ایدئولوژی‌ای است كه هم‌زمان با پیدایش سرمایه‌داری بوجود آمد و دولت‌های سرمایه‌داری با بهره‌گیری از این ایدئولوژی سیاستی را مبنی بر جداسازی ملت خودی از دیگر ملت‌ها بكار گرفتند. هدف ملی‌گرائی آن است كه برای مردمی كه در یك كشور می‌زیند، روشن سازد كه دارای منافع و خواست‌های مشترك هستند و این منافع و خواست‌ها در تضاد با منافع و خواست‌های ملت‌های دیگر قرار دارد و برای تحقق آن خواست‌ها و منافع باید پیوندهای درونی خود را مستحكم‌تر سازند تا بتوانند در برابر دشمنان خارجی كه منافع و خواست‌های ملی آنان را تهدید می‌كنند، بهتر مقاومت كنند. روشن است كه در كشورهای سرمایه‌داری خواست‌ها و منافع طبقه حاكم، یعنی بورژوائی به‌منافع و خواست‌های كل ملت بدل می‌گردد. با نگرش به‌تاریخ می‌توان دریافت كه سرمایه‌داری اروپا كوشید با دامن زدن به‌ملی‌گرائی از ورود رقیبان خارجی به‌بازار داخلی سرزمین خود جلوگیری كند.

تا زمانی كه جنبش‌های دمكراتیك در كشورهای سرمایه‌داری نیرومند است، ملی‌گرائی بورژوائی می‌تواند كم و بیش نقشی پیشرونده بر عهده گیرد و موجب پیشرفت تولید و بهتر شدن شرائط زیست توده مردم گردد.

شوونیسم شكل افراطی ملی‌گرائی است و بر اساس این ایدئولوژی ملت خودی به پدیده‌ای مطلق بدل می‌گردد و برای حفظ موجودیت خود می‌تواند موجودیت دیگر ملت‌ها را مورد تهدید قرار دهد. نازیسم در آلمان افراطی‌ترین شكل از شوونیسم، یعنی ملی‌گرائی افراطی را نمودار ساخت كه نژاد آلمانی را نژاد برتر می‌دانست و بر این باور بود كه این نژاد برتر باید رهبری جهان را در دست گیرد و ملت‌های دیگر را مطیع و منقاد خود سازد.

اقلیت‌های ملی (nationale Minderheit)

در بسیاری از كشورهای جهان ملت از یك گروه انسانی (خلقی) كه دارای نژاد، زبان، فرهنگ، تاریخ و دین مشترك می‌باشند، تشكیل نشده است و به‌همین دلیل در بیشتر كشورها با اقلیت‌های ملی كه دارای ملیت‌های (Nationalität) متفاوت هستند، روبرو می‌شویم. در كشورهای دمكراتیك سرمایه‌داری اقلیت‌های ملی دارای حقوق ویژه خویشند و می‌توانند در كنار زبان رسمی كشور، ‌زبان‌های خود را در مدارس بیاموزند و اگر نیروی عمده‌ای را در جامعه تشكیل دهند، در آن‌صورت در یك كشور می‌تواند چند زبان رسمی وجود داشته باشد، هم‌چون سوئیس كه در آنجا زبان‌های آلمانی، فرانسوی، ایتالیائی و رتورومانی (Rätoromanisch) زبان‌های اداری (رسمی) كشورند و یا در بلژیك كه زبان‌های فرانسوی، هلندی و آلمانی زبان‌های اداری (رسمی) هستند. در آلمان با آن كه اقلیت‌های ملی دانماركی، هلندی، لهستانی، صربی و ترك … وجود دارند، لیكن زبان رسمی در این كشور زبان آلمانی است، زیرا این اقلیت‌های ملی بسیار كوچكند و به‌همین دلیل رسمی ساختن زبان‌ها سبب مخارج بسیار گزافی خواهد شد. با این حال در آلمان مدارس زبان‌های دانماركی، هلندی حتی تركی و فارسی می‌توانند در كنار زبان آلمانی تدریس شوند. در ایالت شلسویك هلشتاین (Schleswig-Holstein) كه با دانمارك هم‌مرز است، حتی اقلیت دانماركی می‌تواند با بهره‌گیری از قوانین انتخابات ویژه خویش، در مجلس ایالتی نمایندگان خود را داشته باشد.

با این حال مسئله اقلیت‌های ملی در بسیاری از كشورهای پیشرفته سرمایه‌داری كه دارای حكومت‌های دمكراتیك هستند، هنوز حل نشده است. بطور مثال در ایالت ایرلند شمالی كه یكی از ایالت‌های كشور بریتانیا را تشكیل می‌دهد، اكثریت پروتستانت این ایالت خود را جزئی از سرزمین بریتانیا می‌داند، در حالی كه اقلیت كاتولیك خواهان پیوستن این ایالت به كشور ایرلند است كه اكثریت مردم آن پیرو كلیسای كاتولیك هستند. در اسپانیا بخشی از مردم باسك خواهان جدائی از اسپانیا و تشكیل دولت مستقل خود هستند. هم‌چنین در فرانسه بخشی از مردم جزیره كُرس كه زادگاه ناپلئون بناپارت است، خواهان جدائی از این كشور و تشكیل دولت مستقل خود هستند. با آن كه قانون اساسی انقلاب مشروطه و حتی قانون اساسی انقلاب 1357 راه حل‌هائی برای حل مسئله ملی در ایران ارائه داده‌اند، اما  هنوز برای حل این معضل گام‌های عملی ضروری برداشته نشده‌اند.

فدرالیسم (Föderalismus)

فدرالیسم واژه‌ای فرانسوی است كه ریشه لاتینی آن (foedus) می‌شود كه عبارت است از «اتحاد» و یا «قرارداد دولتی». فدرالیسم نوعی اصل شكل‌دهی دولتی است كه بر حسب آن قهر بالاتر را در اختیار دولت مركزی قرار می‌دهد و بر این باور است كه دولت مركزی باید فقط آن بخش از قهر فراتر را كه مجموعه جامعه را در بر می‌گیرد، سازماندهی كند و آن بخش از قهر فروتر كه تنها بخشی از جامعه را در بر می‌گیرد، باید توسط همان بخش از جامعه سازماندهی شود. فدرالیسم دارای اشكال مختلف است كه عبارتند از: اتحادیه دولت‌ها (كنفدراسیون) كه در امریكا طی سال‌های 87-1778 تحقق یافت. اتحادیه آلمان كه طی سال‌های 66-1815 بوجود آمد. در اتحادهای فدرالیستی استقلال دولت‌های تشكیل دهنده كنفدراسیون (اتحادیه) خدشه‌ناپذیر باقی می‌ماند. در این ساختار قهر دولتی مشترك تحقق نمی‌یابد، اما با این حال یك چنین اتحادیه‌ای بطور عینی نوعی رابطه در حقوق بین‌الملل را بوجود می‌آورد. بهترین شكل فدرالیسم تحقق دولت فدرال است كه از دولت‌های عضو یك اتحادیه تشكیل می‌شود كه با یكدیگر دولت مركزی مشتركی را بوجود می‌آورند. چنین شكلی ار دولت فدرال در سوئیس، ایالات متحده امریكا، آلمان فدرال، اتریش و … وجود دارد.

در فدرالیسم دولت مركزی جای خود را به‌اتحادیه دولت‌ها و یا ایالات می‌دهد و در نتیجه فقط آن بخش از قدرت فراتر نزد دولت مركزی باقی می‌ماند كه مربوط به‌منافع جمعی می‌شود، هم‌چون سیاست خارجی، ارتش كه وظیفه دفاع از مرزهای مشترك را دارد، برنامه‌ریزی اقتصاد كلان، اداره بانك مركزی، پلیس مركزی، اداره و تنظیم سیستم قضائی كشور و غیره. در فدرالیسم قدرت دولتی سرشكن می‌شود و در سطوح مختلف تمركز می‌یابد. با این‌حال در كشورهائی چون ایران كه تا كنون دارای حكومت‌های مركزی نیرومند بودند، تحقق حكومت فدرال می‌تواند با خطر تجزیه و پراكندگی نیروهای پیشرو روبرو گردد، امری كه در نهایت می‌تواند موجب تجزیه كشور شود. (24)

یاداشت‌ها:

 

  • رجوع شود به‌سایت‌های اینترنتی سازمان ملل و بانك جهانی
  • رجوع شود به der Fischer Weltalemanach، سال 2006
  • رجوع شود به‌«فرهنگ دهخدا»، جلد اول، صفحه 19 به‌بعد
  • رجوع شود به‌ «فرهنگ‌های دهخدا و معین»
  • رجوع شود به‌ «فرهنگ كامل فارسی- آلمانی»، تألیف بزرگ علوی و یونكر
  • رجوع شود به‌ «فرهنگ دهخدا». این اشعار از رودكی هستند: «گرد گل سرخ اندر خطی بكشیدی- تا خلق جهان را بفكندی بخلالوش» و یا «تا كی گوئی كه خلق گیتی– در هستی و نیستی لئیم‌اند؟»
  • رجوع شود به: “Kleines politisches Wörterbuch“,Dietz Verlag, Berlin, 1967
  • رجوع شود به «فرهنگ دهخدا»، به نقل از «تاریخ قم»، صفحه 66
  • شعر معروف حافظ چنین است: «جنگ هفتاد و دو ملت، همه را عذر بنه- چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند»
  • رجوع شود به «فرهنگ دهخدا»
  • رجوع شود به كتاب J. Hobsbawn, “Nationen und Nationalismus, Mythos und Realität seit 1780“, München, 1996
  • رجوع شود به «ترمینولوژی حقوق»، تألیف دكتر جعفری لنگرودی.
  • همانجا
  • همانجا
  • رجوع شود به «مانیفست كمونیست»، نوشته ماركس و انگلس، مجموعه آثار به‌زبان آلمانی، جلد 4، صفحه‌های 467- 466
  • همانجا، صفحه 465
  • رجوع شود به «مانیفست كمونیست»، نوشته ماركس و انگلس، ترجمه به‌فارسی، چاپ پكن، صفحه 40
  • رجوع شود به «مانیفست كمونیست»، نوشته ماركس و انگلس، مجموعه آثار به‌زبان آلمانی، جلد 4، صفحه‌ 479
  • مجموعه آثار لنین به‌آلمانی، «درباره حق تعیین سرنوشت ملت‌ها»، جلد 20، صفحات 400-399
  • همانجا، صفحه 400
  • مجموعه آثار لنین به‌آلمانی، جلد 19، صفحات 422-417
  • رجوع شود به «ترمینولوژی حقوق»، تألیف دكتر جعفری لنگرودی
  • این شعر از ملك‌الشعرای بهار است: «نه شیوة ملیت و نه رسم تمدن- نه رابطة طایفه، نه قاعده حی»
  • هم‌چنین برای توضیح مفاهیم بالا از كتاب‌های زیر بهره گرفته شده است:
  1. J. Hobsbawm: Nationen und Nationlismus, Mythos und Realität seit 1780, München, 1996

Mythos und Nation, Herausgeber H. Berding, Frankfurt am Main, 1996

Schulze, Hagen: Staat und Nation in der europäischen Geschichte, München, 1999

  1. Kilper. und R. Lhotta: Föderalismus in der Bundesrepublik Deutschland, Eine Einführung , Verlag Opladen, 1996
  2. Laufer, H und T. Fischer: Föderalismus als Struktur prizip für die Europa, Verlag Union, 1996

Föderalismus in Deutschland, Herausgeber K. Eckart und H. Jenkis, Berlin 2001