«موازنه‌ منفی» یا «نه شرقی نه غربی»؟

حسن بهگر

در سال پنجاه و هفت سایه مصدق بر انقلاب سنگینی می کرد و هنوز جبهه ملی مطرح بود و به همین سبب هدف نخست ساواک بود که نمی خواست به هیچوجه به آن فرصت تشکل و تجمع بدهد. چنان که حتا سران جبهه ملی از جان خود ایمن نبودند. ساواک با گذاشتن بمب صوتی در دفتر وکالت فروهر و دیگران جو ناامنی را تشدید کرده بود. این بازی موش و گربه تا اعلام حکومت نظامی ادامه داشت . با اعلام حکومت نظامی خمینی که در نجف در جای امنی نشسته بود، علیه حکومت نظامی موضع گیری کرد و از مردم خواست از خانه بیرون بیایند و حکومت نظامی را بشکنند. از آن زمان خمینی بیشتر مطرح شد و با اختلاف سران جبهه ملی و مخالفت با بختیار و امضای تسلیم نامه سنجابی در پاریس به خمینی، پایه های حکومت اسلامی ریخته شد. با قبول نخست وزیری خمینی از سوی بازرگان و از دست رفسنجانی، تیر خلاص به جنبش ملی زده شد. مردم هنوز با بودن بازرگان فکر می کردند راه مصدق ادامه خواهد یافت چنان که  شاهدهجوم مردم به آرامگاه مصدق بودیم اما خیلی زود معلوم شد که این خیال باطلی است. جمهوری اسلامی که مدعی استقلال بود شعار نه شرقی و نه غربی را عنوان کرد که تقلیدی ناشیانه از موازنه منفی مصدق  بود چرا که این شعار نه تنها مانند موازنه منفی نتوانست موجب همبستگی و اعتلای ملی ما بشود بلکه به جهت داشتن بار ایدئولوژیک اسلامی عملا در جهت خلاف تفاهم و همبستگی ملی حرکت کرد.

 وقتی مذهب شیعه 12 امامی با روایت خاص ولایت فقیه اصل قرار بگیرد خواه ناخواه  با سایر مذاهب و طبعا اقوام دیگر در تعارض قرار می گیرد و موجب اختلاف و نزاع می شود . پیش از آن  ادیان و مذاهب گوناگون در کنار هم درصلح و صفا زندگی می کردند و جمهوری اسلامی آن را بهم زد و بسیاری از آنان را وادار به مهاجرت کرد و آنانی که باقی مانده اند از تبعیضات گوناگون رنج می برند.

درجمهوری اسلامی ولی فقیه به جای شاه نشست و بالاتر از او هم اختیارات پیدا کرد و همه قوای مجریه و قضائیه را هم زیر سیطره خودگرفت. شاهدیم که مردم در سرنوشت خود هیچ مشارکتی ندارند و همه سیاست ها از بالا دیکته می شود. بدین ترتیب است که می بینیم  که گرچه ج ا  در داخل  با سنی ها که اکثریت را در جهان اسلام دارند مشکل دارد و حتا سایر فرقه های شیعه را نیز قبول ندارد ولی درخارج با زیدی های یمنی و علوی های سوری جبهه مقاومت تشکیل می دهد.این سیاست متضاد داخلی و خارجی فرصت طلبانه است و با هنجارهای جهانی قابل انطباق نیست و هرج ومرج می آفریند زیرا مردم همه می بینند که  همین رژیمی که در داخل سایر مذاهب و دگر اندیشان را قبول ندارد و آنها را در تنگنا گذاشته است در خارج ناچار می شود ایدئولوژی را کنار گذاشته و با چین و کره شمالی کمونیست دوستی کند. این نه تنها عدول از ایدئولوژی است بلکه حکایت از بی اخلاقی و ریاکاری حاکمان دارد.

جمهوری اسلامی همواره به سبب زیر پا گذاشتن قوانین بین المللی مورد انتقاد مجامع بین المللی است و با وجود امضای قراردادها و کنوانسیون های بین المللی و متعهد بودن به آنها، طبق آنها عمل نکرده است. مهم ترین آن ها بیانیه جهانی حقوق بشراست. ج ا حقوق بنیادین بشر مثل منع شکنجه را مغایر با اصول اسلامی و قوانین اسلامی  می خواند. از روز تاسیس  دردادگاه های سربسته و چند دقیقه ای  و با اعدام ها و کشتارهایی که تا کنون بی وقفه ادامه داشته است، ایران  جزو رده های نخستین اعدام در جهان قرار گرفته است.

حمله به سفارتخانه ها

حمله به سفارت های آمریکا  در پی تحقق و معنا بخشیدن به همین شعارنه شرقی نه غربی بود.

با گروگان گرفتن 66 آمریکایی در سفارت آمریکا بحرانی جهانی ساخته شد که به حیثیت و آبروی ایران لطمات جدی زد و آسیب های مالی و معنوی آن جبران ناپذیربوده است . جنگ هشت ساله ایران و عراق را از عواقب این گروگان گیری سفارت بر شمرده اند و به هر حال بخش مالی آن موسوم به قرارداد الجزایر که بهزاد نبوی امضاء کننده آن بود هنوز گریبانگیر است چون شرح آن مفصل و قبلا هم بسیار بدان پرداخته شده است از آن می گذرم ولی متاسفانه این ماجرا نه تنها عبرت نشد بلکه این ماجراجویی ها ادامه یافت .

در سال 1365  هنگام حج مأموران عربستان سعودی، محموله‌ای از مواد منفجره را در لوازم حجاج ایرانی کشف کردند. تصور نمی کنم  چنین کار هولناکی در هیچ جای دنیا هیچ دولت تبهکار و فاسدی سابقه داشته باشد که 314  کیلو «تی ان تی» را برای خرابکاری و کشتن یک عده مردم بیگناه با هدف ناامن کردن  کشور دیگر برای پیشبرد ایدئولوژی خود آماده کرده باشد.(1)

این امر موجب یک رسوایی بزرگ برای جمهوری اسلامی ایران شد. بنا به گفته احمد منتظری، روحانی شیعه  فرزند آیت‌الله حسینعلی منتظری، می‌گوید رسوایی انتقال مواد منفجره به عربستان توسط گروهی سپاهی انجام شده که زیر نظر اکبر هاشمی رفسنجانی کار می‌کردند. او گفته علی شمخانی از این قضیه “مطلع” است. بر اساس گفته‌های مقامات سیاسی ایران، به جز برخی از افراد سپاه، خود حجاج و حتی بسیاری از مقام‌های سیاسی از محتوای درون ساک‌ها و عملیات هیچ‌گونه اطلاعی نداشته‌اند. برخی معتقدند که این تلاش جمهوری اسلامی ایران برای انجام عملیات‌ تروریستی در خاک عربستان، زمینه‌ساز جدی گرفتن تهدید از سوی ایران و رویداد حج 1366 شد.

سال 1366 در موسم حج زائران ایرانی در مکه تظاهراتی براه انداختند با نام برائت از مشرکین  که با حمله نیروهای عربستان منجر به کشته شدن  405 نفر شد .(2)

برائت از مشرکین به تعبیر ملایان به مفهوم بیزاری و اجتناب از مشرکین و دشمنان مسلمانان و قطع پیوند با آن‌هاست. پرسش اینست آیا حاجیانی که برای زیارت خانه خدا آمده اند جزو مشرکین هستند؟ اگر حاجی ها ی زیارت کننده در خانه خدا جزو مشرکین هستند پس بقیه انسان های روی کره زمین همه دشمنان قسم خورده اسلام ساختگی شما هستند.

این ماجراجویی ها به همین جا خاتمه نیافت بلکه در سال 1394 با اعدام یک روحانی به نام شیخ نمر خامنه ای زبان به اعتراض گشود و به دنبال  آن عده ای از هواداران همیشه در صحنه رژیم  به سفارت عربستان در تهران و کنسولگری عربستان در مشهد حمله کردند و پرچم عربستان را آتش زدند و خساراتی به این دو ساختمان وارد آوردند. شورای امنیت سازمان ملل این اقدام را محکوم کرد.

سفارت انگلستان در تهران هم از حمله بسیجیان درامان نماند و  در سه‌شنبه 8آذر 1390 چندین نفر از افراد بسیجی وارد ساختمان سفارت شدند، پرچم بریتانیا را پایین کشیدند و بعضی مدارک را از درون ساختمان سفارتخانه به بیرون پرتاب کردند. در اقدامی مشابه و در حمله به باغ سفارت بریتانیا در منطقه قلهک، 6 کارمند انگلیسی به گروگان گرفته شدند که پس از چند ساعت و با حضور پلیس دیپلماتیک آزاد شدند.

بدیهی است چنین کارهایی منجر به تیره گشتن روابط با این کشورها شده و ایران را کشوری معرفی می کند که قوانین و  هنجارهای بین المللی را نمی پذیرد . با این تیره سازی افکار عمومی است که که در دادگاهی در آمریکا ایران را به اتهام ناروای دست داشتن در حادثه تروریستی 11 سپتامبر مجبور به پرداخت مبالغ هنگفتی می کنند. نظیر چنین اجحافاتی در حق مردم محروم ایران و بذل و بخشش از   از دارایی مردم  به بهانه ها و اتهامات گوناگون در جهان ادامه دارد .

 چنین اقداماتی گذشته از بدنام کردن ملت ایران و تحمیل هزینه های عظیم نشان از عدم کارآیی این شعار و بی مسئولیتی و بی کفایتی هیات حاکمه دارد.

موازنه منفی چه بود؟

مقصد راه مصدق استقلال ایران و رهایی ایران از دست نشاندگی بود و کودتای 28 برای جلوگیری از استقلال ایران و  استمرار این دست نشاندگی . ساختار نظام سیاسی شاه بر استبداد او استوار بود و مجالس قانون گذاری و قوه مجریه و غیره بویژه پس از انقلاب سفید همه در ید قدرت شاه قرار داشت بدون آن که مردم در سرنوشت سیاسی خویش مشارکت داشته باشند و همه ی اتکای شاه به خارج یعنی آمریکا بود.

 در سیاست وابسته و دست نشانده، منافع ملی در مرحله آخر قرار دارد در حالی که در سیاست موازنه منفی با استراتژی عدم تعهد  منافع ملی اصل است  و حکومت در سیاست خارجی تمامی توانایی های نظامی و فرهنگی و سیاسی و مقاصد حکومت را درجهت منافع مردم کشور به خدمت می گیرد.سیاست خارجی نمی تواند بدون توجه به سیاست داخلی باشد از این رو مصدق در داخل نیز برای برقراری دولت دموکرات ولی منتظم کوشش می کرد.خود او در مقام نماینده مجلس یک بار گفت :« من ماموریت موکلین خود را قبول نکردم و به این مجلس پا نگذاشتم (منظورمجلس شانزدهم ) است . مگر برای یک مبارزه مقدس و نیل به یک مقصود عالی است . در سیاست داخلی ، برقراری اصول مشروطیت و آزادی و در سیاست خارجی تعقیب سیاست موازنه منفی . این هدف من بوده است و خواهد بود تا بتوانم برای رسیدن به آن مجاهدت خواهم کرد.» (3)

سیاست موازنه منفی دکتر مصدق در ایجاد کنفرانس کشورهای غیرمتعهد پس از شکل گیری نظام دو قطبی پس از جنگ دوم نقش داشت چنان که در فروردین 1334 آوریل 1955 در نخستین کنفرانس کشورهای آسیایی و آفریقایی غیر متعهد در بلگراد از دکتر محمد مصدق به عنوان پیشگام سیاست عدم تعهد در جهان سوم و مبارزات او با استعمار نام برده شد و اصول سیاست او را الگو قراردادند. مصدق خود در مورد ضرورت اتخاذ سیاست عدم تعهد می گوید:

 [چه از نظر تاریخی و چه از نظر جغرافیایی مصلحت و منافع مردم ایران ایجاب می کند، هم در دوران صلح و هم در شرایط جنگی سیاست عدم تعهد اتخاذ نماییم ، چرا که «بلوک شرق و غرب به منافع و مصلحت ملل کوچک توجهی ندارند» قدرت های بزرگ برای تامین منافع خود حاضر به استفاده از هرنوع سیاست و ابزار غیر دموکراتیک هستند و تا به مقصود خود نرسند ، دست از جنگ و خونریزی برنخواهند داشت ](4)

دکتر مصدق در جلسه آبان ماه 1323 مجلس چهاردهم دردر انتقاد به سیاست رضاشاه در مورد سیاست موازنه منفی می گوید:« مقصود از موازنه سیاسی این است که ، حساب دیرینه خود را با دول مجاور تصفیه کنیم و به هریک کم داده ایم مابقی آن را بدهیم و به هریک زیاد داده ایم مازاد آن را دریافت کنیم . توازن منفی چنین اقتضاء می کند که از ابین به بعد به هیچ دولتی برخلاف مصالح خود چیزی ندهیم .» (5)

در راستای چنین سیاستی به سبب دخالت های بیجای کنسولگری های انگلستان و برای حفظ مصالح کشور پس از هشدارهای کتبی و شفاهی همه ی کنسولگری های بریتانیا تعطیل شد.

در تمام این تحولات خون از دماغ یک خارجی نیامد و با آنها با احترام رفتار شد و همه ی آنها در کمال امنیت و احترام به کشور خود بازگشتند.

زنده یاد دکتر فاطمی  جوانی بیست و چند ساله در مقام وزیر امورخارجه عهده دار پیشبرد موازنه منفی شد . فاطمی در طول 9 ماه دوره وزارت خود، دخالت‌های دربار در روابط خارجی ایران را کاهش داد و اساسنامه جدیدی برای وزارت امور خارجه تنظیم کرد و خواستار حاکمیت مردم بر سرنوشت خود بود و بدین مناسبت با سلطه دولت انگلستان به مخالفت برخاست تحول بزرگی در جهت‌گیری‌های دیپلماتیک کشور انجام داد.

نتیجه

هدف دکتر مصدق احیای قوانین مشروطیت و اجرای دموکراسی در ایران بود . موازنه منفی او هدفش استقلال سیاسی و به خدمت گرفتن ثروت و قوای نظامی ایران در خدمت به ملت ایران بود.

هدف جمهوری اسلامی ارتجاعی و برگشت به صدر اسلام و احیای قوانین قبیله ای اعراب بود و نتایج تخریبی خود را داشت. 

در زمان حکومت ملی دکتر مصدق با سیاست موازنه منفی در اخراج کارکنان انگلیسی شرکت نفت یا بسته شدن کنسولگری ها و سفارت انگلیس در نهایت متانت و ادب و پس از نوشتن نامه های متعدد انجام شد و کوشش بسیار برای حفظ امنیت آنان شد که به اصطلاح خون از دماغ کسی نیامد و بهانه ای به دست بیگانگان داده نشد. درحالیکه می دانیم سیاست نه شرقی و نه غربی چه خسارات هولناکی به کشورما زد و چه غوغایی در جهان به پا کرد و خسارات معنوی ومادی بسیاری همراه داشت .

موازنهٔ منفی حکومت ملی توانست روابط خوبی با کشورهای دنیا پیدا کند و همواره از مصدق وحکومت او بعنوان بنیان گذار کشوری غیر متعهد نام برده شد اما با سیاست ستیزه جوی جمهوری اسلامی هشت سال با عراق جنگیدیم و هنوز متحد و دوست واقعی در منطقه نداریم .

سیاست دفاعی ج ا با عنوان محور مقاومت در اوضاع متلاطم داخلی و تهدید خارجی انجام شد گرچه تا کنون برای پیشگیری از حمله به ایران موثر بوده  ولی مستلزم هزینه های بسیار هنگفتی است که رو به گسترش است و معلوم نیست با اقتصاد ورشکسته و اوضاع نابسامان داخلی و عدم رضایت و پشتیبانی مردم  تا کی می تواند ادامه یابد. گره اصلی که یافتن یک راه حلی معقول با حفظ منافع و حاکمیت ملی ست همچنان کور باقی مانده است.

درموازنه منفی اتکای مردم به خود بود و با وجود تحریکات خارجی آزادی بیان و آزادی مطبوعات و فعالیت احزاب و گروه ها ادامه داشت که در تاریخ معاصر ایران بی نظیر است ولی با حکومت جمهوری اسلامی هنوز یک گردهمایی و تظاهرات  به جز گروه های دولتی برگزار نشده و استبدادی تاریک حاکم شده است .

درجمهوری اسلامی اصلاح امور واگذار به ظهور صاحب زمان شده است که معلوم نیست کی خواهد آمد این درحالی است که  خود خامنه ای بجای صاحب زمان بر مسند حکومت اسلامی نشسته است .

با موازنه منفی دولت مصدق نیز گرفتار تحریم صدور نفت شد ولی مردم به فلاکت نیفتادند و از راه تشویق و افزایش صادرات و کاهش واردات غیر ضروری یک سیاست انقباضی شدید علیه واردات غیر ضروری پیش گرفته شد و صادرات بر واردات ما فزونی گرفت.(6)

 با وجود تحریم نفت و تبلیغات شدید بیگانگان تورم حد اکثر در دو5 ماهه آخر حکومت او از 6% تجاوز نکرد در حالیکه با وجود صدها میلیارد ثروت افسانه ای نفت که در تمام تاریخ ما سابقه نداشته است 40 سال است مردم تورم دو رقمی را تجربه کرده اند. چنین غارت وظلمی چون لکه ننگ ابدی بر جمهوری اسلامی باقی خواهد ماند.جمهوری اسلامی کارخانه ها را به تعطیلی کشاند و دست دلالان را برای وابسته کردن هرچه بیشتر ایران به چین باز کرد. با ابداع نرخ رانتی و ترجیحی و تاسیس بانک های وابسته مردم را غارت و له کرد. «مطابق آمار ایران در سال 1355 یعنی در اوج قدرت شاه سابق ، در دشمنی او با مصدق تردیدی نمی توان داشت ، منتشر کرده است، در دوران حکومت مصدق ، هم سرمایه گذاری و هم تولید در تمام رشته های اقتصاد رشد چشمگیری داشته است.»(7)

موازنه منفی موجب تقویت روحیه ملی شد و تا به امروز سرمشقی برای مبارزات استقلال طلبانه گردید اما جمهوری اسلامی مردم را نه تنها از اسلام بیزار کرد بلکه 6 تا 7 میلیون نخبگان ایرانی را ناچار به ترک وطن کرد و هنوز این فرار ادامه دارد .

امروز دیگر ما در جهان دوقطبی بسر نمی بریم و دنیا چند قطبی شده است و تغییرات بسیاری رخ داده است اما آنچه مصدق پایه گذاری کرد و در ادامه آن در سال 57 بختیار بر جدایی دین و سیاست پافشرد بکلی چشم انداز سیاست ایران را برای همیشه دگرگون کرده است و بدون دستیابی بدان هیچ حکومتی قابل دوام نیست.

شنبه – ۱۲ اسفند ۱۴۰۲

Saterday – 2024 02 March

(1) رسوایی‌های قاچاق اسلحه از جمهوری اسلامی ایران

(2)–  کشتار حجاج در مکه

(3)- مصدق و نهضت ملی ایران (بی جا، اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا 1357)رویه 3/3)

(4) جلیل بزرگمهر ، مصدق در محکمه نظامی(تهران ، نشر تاریخ ایران 1363)جلد دوم ، رویه 777/778 نقل از دکتر علیرضا ازغندی – روابط خارجی ایران(دولت دست نشانده )​ 1320/1357

(5)- (حسین کی استوان ، سیاست موازنه منفی ، در مجلس چهاردهم (تجدید چاپ،تهران، انتشارات مصدق 1355) پوشینه نخست رویه 232 نقل از دکتر علیرضا ازغندی – روابط خارجی ایران(دولت دست نشانده ) 1320/1357

(6)-دکتر انور خامه ای – اقتصاد بدون نفت- انتشارات ناهید 1375 تهران- رویه 92 به بعد

(7)- دکتر انور خامه ای – اقتصاد بدون نفت- انتشارات ناهید 1375 تهران رویه 154

 

منبع مقاله : برگرفته از سایت ایران لیبرال

 




سیاست خارجی لائیک؟

رامین کامران

این پرسش که حکومت فعلی مدعی سیاست خارجی اسلامی است و آیا می توانیم در مقابل آن از سیاست خارجی لائیک صحبت کنیم، هر از چندگاهی در مباحث درون سازمانی ما مطرح می گردد و به هر حال شایستهٔ پاسخ است. خواهیم دید که پاسخ ساده است و روشن.

 

از همان سیاست اسلامی شروع کنیم و شعار اول انقلاب که «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» بود. ریشهٔ این شعار به قبل بازمی گشت، به سیاست موازنهٔ منفی مصدق که منشأش چاره جویی برای ضعف شدید ایران در برابر تهدید دو همسایهٔ شمالی و جنوبی بود. مصدق این بینش را که در اوایل قرن بیستم مطرح شده بود، در قالب جهان برآمده از جنگ جهانی دوم و معارضهٔ دو بلوک شرق و غرب،  از نو طرح کرد. آمریکا جای انگلستان را گرفته بود و قرار بود که به هیچ کدام دو قطب جهانی امتیازی داده نشود و آنچه داده شده، اعاده شود و اول از همه نفت. ادعای نظام اسلامی فراتر از امتیاز دادن و ندادن می رفت و نوعی چالش ایدئولوژیک در برابر سوسیالیسم و لیبرالیسم را نیز شامل می گشت. چالشی که منطقاً نمی توانست از چارچوب مدرنیته بیرون برود و نرفت و گزینه ای که در دل آن برگزید، فاشیسم بود که در قانون اساسیش بازتاب یافت و تا امروز وبال گردن مردم ایران است.

ما و ترکیب قدرت های جهانی

با ساقط کردن شاه و بیرون کردن آمریکا، راه پی گیری سیاست متعادل بین دو قطب و احتراز از امتیاز دهی، باز شد و رؤیای چندین سالهٔ استقلال طلبان ایرانی به راه تحقق افتاد. اصولاً نه لزومی داشت و نه قرار بود که با این و آن دشمنی پیش گرفته شود، ولی خمینی که مست ایدئولوژی خود و احیای قدرت اسلام بود و اصلاً درک درستی هم از مناسبات جهانی نداشت، نمی خواست در حد عدم تعهد بماند و ظاهراً سودای بر پا کردن یک بلوک اسلامی را داشت. این امر به خودی خود مخاطره انگیز نبود. آن چه که کار را به کلی بر هم زد، گروگانگیری سفارت آمریکا بود که نه فقط آبروی ما را در دنیا برد و ضرر های معنوی و مادی بسیار به ما زد که هنوز پرداختشان تمام نشده، رابطهٔ معقول با آمریکا را در عمل غیر ممکن کرد که تا امروز هم هست. این امر ایران را به سیاست شوروی نزدیک نکرد، ولی نوعی انزوای یک جانبه برایش رقم زد که هنوز هم برقرار است و هر سیاست متعادلی را ناممکن کرده است. به رغم هوچی گری های خود آمریکا که توسط طرفداران و خدمتگزارانش بازتاب داده می شود، ایران تابع هیچ کدام از قطب های بزرگ قدرت نیست و موقعیت چین و روسیه را در سیاست ایران به هیچ وجه نمی توان با موقعیت آمریکای قبل از انقلاب مقایسه نمود. ولی در عین حال، ایران در عین ضعف و حفظ جاه طلبی تبدیل شدن به یک قطب قدرت منطقه ای، قادر نیست تا از تمامی امکاناتی که نظام بین المللی می تواند در اختیارش قرار بدهد، استفاده نماید. اضافه بکنم که موضع آمریکا که به کمتر از احیای سروری مطلقش در ایران، راضی نیست، کار را تسهیل نمی کند. البته کوشش اسرائیل را هم که به هیچوجه مایل به بیرون آمدن ایران از انزوای یک طرفهٔ فعلی نیست، نمی توان دستکم گرفت.

موقعیت منطقه ای

ایران از یک طرف ایران است، یعنی یکی از قدیمی ترین واحد های سیاسی روی زمین است که به هیچ وجه نمی توان به اسلام یا هر مذهب دیگر، از جمله زرتشتی گری، فروکاستش و از سوی دیگر اکثریت مردمش مسلمانند و شیعه. یعنی ایران در سطح منطقه در دو گسترهٔ فرهنگی جا دارد و به طور سنتی بر دو نطع بازی می کند ـ مانند ترک ها و عرب ها. در هر دوی این ها صاحب نفوذ است، حرفی برای زدن دارد و قدرتمند است. طبعاً همیشه می توان تمایلی ایدئولوژیک را به برتر شمردن یکی از این دو وجه، شاهد بود. رژیم آریامهری متهم می شد که به اسلام توجهی ندارد و حواسش در پی ایران قبل از اسلام است. ولی وقتی از نزدیک نگاه می کنید، می بینید که مطلقاً چنین چیزی نبود. همان طور که رضا شاه را متهم به باستان گرایی یک جانبه می کنند، این اتهام را در مورد محمدرضا شاه نیز تکرار می نمایند. سخن در هر دو مورد نابجاست، توجهی که این دو به ایران و سابقهٔ تاریخیش کردند، نوعی معادل کنندهٔ هویت سیاسی کشور بود که قبل از هر چیز ایرانی است. در مقابل، اسلامگرایان که در نقش مظلوم و مغبون وارد میدان شدند، به سائقهٔ گرایش ایدئولوژیک خود، یکسره اسلام را بر ایران برتری دادند. این کوشش ها جز اختلال در سیاست خارجی و تضعیف ایران با حذف یکی از ابعاد هویت و قدرتش، نتیجه ای نداشت و به نوعی قرینهٔ موقعیتشان در صحنهٔ بین المللی شد: نامتعادل و لنگان.

 لائیسیته و سیاست خارجی

نکتهٔ اولی که باید هنگام پرداختن به سیاست خارجی لائیک در نظر داشت، این است که لائیسیته اصلاً و اصولاً مربوط است به سیاست داخلی و نه خارجی. نقش اصلیش را این جا بازی می کند و بیرون از ایران عامل مؤثری نیست. ورودش سیاست داخلی ایران را به کلی متحول خواهد کرد، ولی تأثیرش در سیاست خارجی آن قدر ها هم بدیهی و عظیم نیست، یا لااقل اکنون به نظر نمیاید.

دوم نکته این است لائیسیته، بر خلاف اسلام، نه جزو میراث تاریخی ایران است و نه بعد فرهنگی قابل مقایسه با دو عاملی که از آنها سخن رفت، دارد. یعنی لائیسیته نه قرار است رقیب دو عامل فرهنگی که ذکر شد، باشد و نه اینکه جای هیچ کدام این ها را بگیرد و در هر صورت به هیچ وجه نمی تواند همسنگ آنها عمل کند.

خطوط اصلی عمل سیاست خارجی ایران، از یک سو با رابطهٔ قطب های جهانی قدرت ترسیم شده و سپس از دو گسترهٔ امپراتوری قدیم ایران و نیز اسلام و بخصوص تشیع. میدان بازی این جاست و قرار هم نیست تا به میل ما تغییری بکند. باید خود را با آن وفق بدهیم و بیشترین امتیاز را کسب کنیم. همین جا ذکر کنم که چند وجهی بودن میدان، امکان بیشینه کردن امتیازات سیاسی در همهٔ ابعاد را نمی دهد. آنچه از دست ما بر میاید بهینه کردن امتیازات است. یعنی وضعیتی که همیشه از یک یا چند بعد، بیشترین استفاده را بکنیم، چه از بابت مادی و چه ایدئولوژیک. روشن است که سیاستی که به این ترتیب تعیین بشود، همه در معرض انتقاد است، چه با حسن نیت چه بدون آن. یعنی این که هیچ گاه نخواهیم توانست همه را راضی بکنیم. خلاصه اینکه لائیک شدن قرار نیست ترکیب میدان های بازی ایران را عوض کند یا موقعیت کشور را از بن تغییر بدهد یا پیروی از سیاست خارجی جدید و بی سابقه ای را در پی بیاورد و به ناگاه موافقت همگان را با آن جلب نماید.

 در اینجا سؤالی هم پیش میاید:  آیا قرار است ما مبلغ لائیسیته در منطقه باشیم یا نه؟

این منطقی است که اگر ما دمکراسی را به عنوان بهترین نظام سیاسی برگزیده ایم، گرایش به تشویق این انتخاب و احیاناً داشتن روابط گرمتر با کشور های دمکراتیک باشیم یا احیاناً و در صورت امکان به کشور هایی که می خواهند به دمکراسی برسند، یاری برسانیم. ولی نباید در این باب اغراق کرد یا خیال پردازی نمود. صحنهٔ سیاست بین الملل حوزهٔ این گونه رفاقت ها نیست. درست است که خاطره دوران جنگ سرد که ایدئولوژی محور بود، ما را به چنین برداشتی ترغیب می کند، ولی نه باید در بارهٔ آن دوران اغراق کرد و نه این که تحول نظم جدیدی را که از دلش برآمده، ندیده گرفت یا کم اهمیت شمرد. در آن جایی که پای منافع ملی در میان بیاید، ایدئولوژی وزنی ندارد یا نباید داشته باشد وگرنه در کار اخلال می کند. سیاست خارجی محل تعادل قدرت و برخورد منافع است. منطق پایه اش این است.

به همین ترتیب، روشن است که وقتی ما خود لائیسیته را برگزیده ایم چون بهترین راه حل تنظیم ارتباط سیاست و مذهب میشماریمش، از این جهت خود را با کشور های لائیک نزدیکتر حس کنیم تا دیگران یا  اگر فرصتی فراهم آمد، راه رسیدن دیگران به لائیسیته را تسهیل نماییم. ولی این امر به هیچ وجه نمی تواند محور سیاست خارجی ما بشود. قرار نیست ایدئولوژی لائیسیته سیاست خارجی ما را هدایت نماید.

نتیجه گیری

در نهایت و به عنوان نتیجه گیری می توانیم بگوییم که لائیک شدن کشور، در زمینهٔ سیاست داخلی است که بیشترین پیامد ها را دارد و در خارج تأثیر چندانی بر هدایت سیاست نمی گذارد. نکتهٔ مهم متعادل کردن سیاست خارجی است که از دست نظام حاضر برنمیاید و ما باید بکنیم. کار باید در دو زمینه انجام بگیرد: اول دو میراث و دو حوزهٔ فرهنگی ایران و اسلام؛ دوم متعادل کردن رابطه با قطب های موجود قدرت در عین حفظ استقلال. روشن است که در این میدان، ایدئولوژی می تواند بیش از کارسازی، مزاحم باشد، پس نباید بدان اهمیت زیاد داد. در مورد احساسات هم، با وجود اینکه حرف بدیهی است، فقط یادآوری می کنم که فقط مزاحم است. معمولاً دولت ها برای همراه کردن مردم کشور با سیاست هایشان به احساسات آنها رو می کنند و به این ترتیب پشتیبانی آنها را جلب می نمایند. کار شاید اجتناب ناپذیر باشد، ولی باید به محدودیت ها و مخاطراتش آگاه بود.

سیاست خارجی ایران آینده باید به صورت واقع بینانه اداره شود. با توجه جدی به امکانات کشور و به دور از احساس و ایدئولوژی. تصویر کلاسیک است و بدون هیجان، ولی میدان مناسبات جهانی نه مکان نوآوری بی حساب است و نه محل ارضای احساسات.

۱۹ فوریهٔ ۲۰۲۳، ۳۰ بهمن ۱۴۰۲

منبع مقاله : برگرفته از سایت ایران لیبرال

 




بهاره هدایت، راهگشای سیاسی

فاضل غیبی

«تنها هر آنکه بپا‌خیزد، سنگینی زنجیرها را حس می کند!» از این منظر، رستاخیز زن زندگی آزادی با کوشش برای بپاخاستن به ایران‌دوستان نشان داد، که چگونه دو زنجیر گران از چپ و راست زمین‌گیرش کرده‌ بودند. چنانکه هنگامی که همراهان رستاخیز مهسا، همبستگی شکوهمند ایرانیان را در سراسر دنیا فریاد می‌زدند، دو گروه از گردهمایی‌ها جدا شدند و چهره‌های آشنای آنان تخم تفرقه و شکست پراکندند.  رستاخیز مهسا هنوز شاهد پیروزی را در آغوش نگرفته، اما امروزه در نیمۀ راه،  دستاوردهای بزرگی یافته که پیدایش شخصیت‌هایی ایران‌دوست با اندیشه‌ای ژرف و برّنده از شمار آنها است؛ نخبگانی که پس از یک سده راه برون رفت ایران از مغاکی که تا بحال انرژی سازندۀ جامعه را هدر می‌داد، روشن کرده‌اند.

جای شگفتی نیست که یکی از این اندیشمندان، زنی در زندان ایران باشد. او بهاره هدایت است که چند روز پیش در نامه‌ای به نام: «ما لیبرال‌ها کجای میدان براندازی ایستاده‌ایم؟»، انگشت بر علت زمین‌گیر شدن ایران در سدۀ گذشته، نهاده است.  

وی در این نامه با توجه به خیزش مهسا یکبار برای همیشه بر توهم «اتحاد» خط بطلان کشید و جمع بست که:

«سامان‌یابیِ یک کل یکپارچه، شدنی نیست. و چه بسا که اگر شدنی هم می‌بود، چندان مطلوب نبود.»

و واقعاً با وجود چپ های فسیل شده در یکسو و «راست اقتدارگرا» در سوی دیگر، چنین یکپارچگی چه ارزشی دارد؟ همراهان رستاخیز مهسا امیدوار بودند، که بتوانند همۀ ایرانیان را در زیر پرچم ایران‌دوستی گردآورند، اما چنانکه در ماه‌های گذشته دیدیم، دغدغۀ این دو گروه نه ایران، بلکه قدرت‌یابی به هدف تحقق تصورات ارتجاعی خویش است؛ تصوراتی که نه با «پذیرش کار و ساز دمکراسی» نسبتی  دارد و نه راهی به سوی رفاه و پیشرفت واقعی ایران می‌جوید. سلطنت طلبان جز در پی انتقام از ایرانیان به «جرم» سرنگونی رژیم گذشته نیستند و چپ‌ها جز انقلاب آخرالزمانی که همچون ظهور امام غایب، به ضربتی «عدالت اجتماعی» را در کنار «عدل علی» خواهد نشاند، آرزویی ندارند.

البته سخت‌جانی دو نیروی «چپ روسی» و «سلطنت طلب» ناشی از آن است که هر دو هنوز پای در بند عقب‌ماندگی فکری دارند که ملایان برای حفظ نفوذ خود بر بخش بزرگ جامعه حاکم کرده‌اند و اگر در سدۀ گذشته اندیشۀ نوجویی و پیشرفت  در میان ایرانیان تبلور شایسته نیافت، پیامد مستقیم جدالی بود که پیش از انقلاب 57 میان دربار از یکسو و ملایان و چپ‌ها از سوی دیگر، انرژی سازندۀ چند نسل را به هدر داد، تا تازه زمینۀ  انقلاب اسلامی فراهم شود!

بهاره هدایت در نامۀ خود افسانۀ دزدیده شدن انقلاب 57 را برملا می‌کند و نشان می دهد که چگونه چپ‌ها و اسلامیون دست در دست هم آن را به پیروزی رساندند، زیرا از دهه‌ها پیش از آن، با «جعل وضعیت انقلابی، عامدانه‌ زندگی معمولی را ناممکن کرده بودند.» و هنوز هم دست در دست هم از «سرشت ضدتمدنی» آن پاسداری می‌کنند:

 «ما وقتی از «آزادی» حرف می‌زنیم، داریم از یک برساخت تمدنی حرف می‌زنیم که درون جهان معرفتی غرب پدیدار شده است.»

در تأیید سخن بهاره هدایت می‌توان همۀ دیگر مفاهیمی را برشمرد که چپ‌ها یک سده خود را در پس آن پنهان کرده‌اند. از جمله مدعی «حقوق بشر»اند، درحالیکه از این سخن نمی‌گویند، که حقوق بشر تنها در جامعه‌ای دمکراتیک معنی می‌یابد که در آن حقوق شهروندی از سوی دستگاه دادگستری مستقل تضمین و پاسداری شود.

در سو دیگر نیز با ریاکاری سلطنت‌طلبان روبروییم، که خودکامگی را در پس پیشرفت‌طلبی و دیکتاتوری را در پس مشروطه‌خواهی و بالاخره سلطنت اسلامی را در پس پادشاهی ایرانی پنهان می کنند.

در درازنای یک سده از انقلاب مشروطه تا به امروز، نظام سیاسی در ایران در سراشیب سقوط، از بدویت شیخ‌نشینی هم عقب‌تر رفته است. عامل اصلی این پسرفت را بهاره هدایت نشان داده است:

«نیروهای حامل گفتمان ترکیبی 57 هنوز در میدان حاضر و مؤثرند.»

 ما ملت ایران، در انتظار تحولی هرچند ناچیز در «گفتمان ترکیبی» چپ اسلامی، یک سده است که فرصت های طلایی برای ورود به جادۀ پیشرفت جهانی را یکی پس از دیگری از دست داده ایم. اگر تجربۀ تاریخی می‌تواند معنایی داشته باشد، باید از رستاخیز زن زندگی آزادی بیاموزیم که دگم‌های «چپ درمانده» و «راست اقتدارگرا» از جنس اعتقادات مذهبی است و همانقدر که از واقعیت به دور است قابل تغییر و تحول نیز نیست. بنابراین فقط یک راه به جا می ماند که طیف «میانۀ ملی» بتواند با بازیافت همبستگی طبیعی خود، لیبرالیسم واقعی را بر جای باورهای خسران‌آور بنشاند.

ما ملت ایران به ستوه آمده ایم از اینکه در دنیای اشباحی زندگی کنیم که توهمات چپ و راست بر جامعه تحمیل کرده‌اند و شاهد باشیم، که این دو در سدۀ گذشته، چگونه «ایران را خرج نزاع با غرب کرده‌اند»

ما  نه انقلاب شکوهمند پرولتری می خواهیم و نه  منویات ملوکانه، نه در پی مالیدن پوزۀ دیگران بر خاکیم و نه از توطئه های خارجی بیمناک. می خواهیم مانند هر کشور و ملت عادی دیگری در کنار دیگر مردم دنیا آزادانه به صلح و دوستی زندگی کنیم.

جای شادمانی است که بهارۀ هدایت در نامۀ خود به بدبینی راه نمی‌دهد و بر موضع روشن میلیون‌ها ایرانی در میانۀ جامعه در راستای «هواداری از ایدۀ لیبرال» تکیه می کند و بدرستی خواستار همبستگی همۀ ایراندوستان آزادیخواه و رهایی از ایدئولوژی‌های سخیفانه است:

«وقت آن است که ما لیبرال‌ها روی پای خودمان بایستیم، و هرچه رساتر از تبارمان، از ایران‌مان، و از آزادی‌ای که درون ایدۀ لیبرال صورت می‌بندد، دفاع کنیم.» 

اگر همۀ جوانب مطرح شده در نامۀ بهاره هدایت را دریافته باشم، تبلور سیاست لیبرال در میانۀ جامعه بر چهار پایه استوار است:

1) تشکیل مجلس ملی بعنوان قدرتمندترین نهاد حکومتی

2) پایبندی اخلاقی به حفظ و نه حذف «دیگری»

3) روابط همکاری و دوستی با همۀ کشورها

4)حفظ هویت فرهنگی و تمامیت ارضی

نامۀ بهاره هدایت فراتر از راهگشایی سیاسی، در لابلای سطور خود نویدی می دهد و آن زایش گروه رهبرانی است که «کاوۀ ایران» خواهند بود. در واقع نیز، رهبران آینده را باید در میان زنان در بند، از هدایت و ستوده تا محمدی و رشنو، جستجو کرد و نه در شوهای تلویزیونی خارج از کشور.

*گفتاوردها از نامۀ بهاره هدایت از زندان اوین، 30 دی 1402ش.

https://www.iran-emrooz.net/index.php/politic2/more/112369/

 




هانا آرنت : سیاست و انقلاب

توضیح ندای آزادی

نوشته‌ی زیر پرسش و پاسخی است که آدلبرت رایف، روزنامه‌نگار آلمانی، با هانا آرنت، فیلسوف و اندیشمند بزرگ قرن بیستم (1906 – 1975) در تابستان 1970 انجام می‌دهد. 

با این که نیم قرن از این گفتگو می‌گذرد، و تحولات بسیاری در پهنه‌ی واقعیت‌های ملی و جهانی رخ داده‌اند – از جمله فروپاشی سوسیالیسم توتالیتر، تغییرات بزرگ در روابط بین‌المللی و ژئوپولیتیک، بحران ایدئولوژی‌های چپ و راست، بحران سیاست، رشد ناسیونالیسم، بنیادگرادی مذهبی و پوپولیسم…-   نظرات و تحلیل‌های سیاسی، فلسفی و تئوریک هانا آرنت در این مصاحبه بسی تآمل‌براگیز، روشن‌بینانه، واقع‌گرایانه و روشنگر برای امروز ما می‌باشد. به‌ویژه در زمانی که با خیزش انقلابی 1401، در پی قتل مهسا ژینا امینی توسط گشت ارشاد جمهوری اسلامی، مساله‌ی انقلاب و چگونگی دخالت‌گری سیاسی برای تغییرات بنیادین در جنبش اجتماعی و اپوزیسیونیِ ایران بیش از گذشته خود را مطرح می‌کند.

هانا آرنت، نظریه‌پرداز اصلیِ توتالیتاریسم، که درباره‌ی سیاست، انقلاب، خشونت، اقتدارگرایی، فرهنگ، آزادی و حقوق مدنی… آثار پر ارزشی به جای گذاشته است، در این گفتگو به موضوع “سیاست و انقلاب” می‌پردازد. به مسائلی چون: انقلاب و پیش‌شرایط‌های آن؛ اهمیت و ضرورت تحلیل روشن‌بینانه از شرایط مشخص و موجود برای تغییر آن؛ نقد نظریه‌ جهان‌سوم چون ایدئولوژی و توهم؛ نقد چپ نو در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم؛ سوسیالیسم دولتی و همانندی‌اش با سرمایه‌داری؛ مسآله‌ی مالکیت، حاکمیت souveraineté-sovereignty، قهر و خشونت در سیاست؛ مسآله‌ی ملی و ناسیونالیسم، مسآله‌ی آزادی‌‌های اساسی که خصلت بورژوایی یا غیر ندارد ؛ امر تشکل‌یابی از پائین در نفی سیستم‌های اقتدارگرانه حزبی؛ اداره‌ی غیر متمرکز امور کشور توسط شهروندان از پائین، به صورت افقی، فدرالیِ منطقه‌ای و محلی در شکل‌های دموکراتیک و شورایی…

—————————————

اصل آلمانی مصاحبه در این کتاب چاپ شده است:

Adelbert Reif (Hg.): Gespräche mit Hannah Arendt , Piper, München 1976.

مترجم فارسی این گفتگو به زبان المانی آقای مجتبا گل‌محمدی است.

متن ترجمه فارسی در سایت رادیو زمانه در 3 اردیبهشت 1395 انتشار یافته که ما در این جا بازنشر می‌کنیم. 

در مقایسه ترجمه فارسی با متنی که از زبان انگلیسی به فرانسه توسط گی‌دوران بازگردانده شده و در کتابی زیر عنوان هانا آرنت : از دروغگویی تا خشوت در سال 1972 منتشر شده است1 و ما مطالعه کردیم، در پاسخ به پرسش آخر اشتباهی وجود داشت که تصحیح کردیم: نظام فئودالی آمده بود که نظام فدرالی système fédéral درست است و واحدهای متمرکز آمده بود که واحدهای فدرال unités fédérées درست است.

1- ترجمه فرانسه مصاحبه آرنت در کتاب زیر است :

Hannah Arendt – Du mensonge à la violence – Essais de politique contemporaine – Ed. Le livre de poche – Traduit de l’Anglais par Guy Durand – Calmant -Lévy – 1972

 

——————————————————-

 

 

سیاست و انقلاب

هانا آرنت

گفت‌وگوی آدلبرت رایف با هانا آرنت (تابستان ۱۹۷۰)

مترجم: مجتبا گل‌محمدی

 

   آدلبرت رایف: شما در پژوهش‌تان درباره‌ی خشونت[1] در چند جا به پرسش از جنبش دانشجویی انقلابی در کشورهای غربی می‌پردازید. با این حال، در پایان، یک چیز مبهم می‌ماند: آیا شما جنبش اعتراضی دانشجویان را در کل فرایندی به‌لحاظ تاریخی مثبت ارزیابی می‌کنید؟

  هانا آرنت: نمی‌دانم منظور شما از «مثبت» چیست. فرض می‌کنم که منظورتان این است که آیا من مدافع این جنبش‌ام یا مخالف آن. خب، من پذیرای بعضی از آرمان‌های این جنبش هستم، به‌خصوص در آمریکا، جایی که با آن‌ها بهتر از هر جای دیگری آشنایی دارم؛ نسبت به سایر آرمان‌هایشان هم رویکردی بی‌طرفانه و ممتنع دارم، و برخی از آن‌ها را هم به طرز خطرناکی بی‌معنا می‌دانم ـ برای مثال، در مورد سیاسی‌کردن و «بازنقش‌دهی» (یا به قول آلمانی‌ها umfunktionieren) به دانشگاه‌ها، یعنی، ایجاد انحراف در کارکرد دانشگاه‌ها، و چیزهای دیگری از آن قسم. ولی نه در مورد حق مشارکت. در چارچوب حدودی معین من یکسره مدافع این حق هستم. ولی نمی‌خواهم حالا به این مسئله بپردازم.

  اگر من همه‌ی تفاوت‌های ملّی را نادیده می‌گیرم، که البته بسیار چشمگیرند، و فقط این را در نظر می‌گیرم که این یک جنبش جهانی است ـ چیزی که پیش از این هرگز در این قالب وجود نداشته است ـ و اگر آن چیزی (غیر از آرمان‌ها، عقیده‌ها، آموزه‌ها) را در نظر می‌گیرم که به‌راستی این نسل را در همه‌ی کشورها از نسل‌های قبلی متمایز می‌کند، پس اوّلین چیزی که مرا جذب می‌کند عزم راسخ این جنبش برای کنش است، لذت و شعف از عمل، اطمینان از قابلیت تغییر امور به همت تلاش‌ها و کوشش‌های خود. این، البته، در کشورهای مختلف بر اساس اوضاع سیاسی و سنّت‌های تاریخی گوناگون آن‌ها به طرزی بسیار متفاوت بیان می‌شود، یعنی بر اساس استعدادها و ظرفیت‌های سیاسی بسیار متفاوت آن‌ها. ولی دوست دارم در ادامه به این نکته بپردازم.

  بگذارید نگاهی گذرا به خاستگاه‌های آغازین این جنبش بیندازیم. این جنبش در ایالات متّحده به طرزی یکسر غیرمنتظره در سال‌های دهه‌ی پنجاه سربرآورد، در دوران همان به‌اصطلاح نسل ساکت و بی‌سروصدا و بی‌احساس که اهل تظاهرات نبود. آرمان آنی جنبش حقوق مدنی در جنوب بود، و اوّلین کسانی که به آن پیوستند هم دانشجویان دانشگاه هاروارد بودند، که بعدها دانشجویانی از سایر دانشگاه‌های مشهور شرق آمریکا را جذب کردند. آن‌ها به ایالات جنوبی رفتند، سازمان‌دهی بسیار درخشانی پیدا کردند، و برای مدّتی هم موفقیت کم‌نظیری داشتند، یعنی درست تا زمانی که مسئله صرفاً مسئله‌ی تغییر جو فکری و عقیدتی بود ـ کاری که آن‌ها ظرف مدتی کوتاه به‌یقین موفق به انجام آن شدند ـ و مبارزه با بعضی از قانون‌ها و مقررات در ایالات جنوبی؛ به بیان خلاصه، تا زمانی که دغدغه‌ی جنبش مسائل مطلقاً قانونی و سیاسی بود. بعد آن‌ها با بسیاری از نیازهای اجتماعی گتوهای شهر در شمال تنش پیدا کردند ـ و در آن‌جا تنها به غم و اندوه رسیدند، و هیچ دستاوردی نداشتند.

  فقط بعدها، پس از آن‌که آنان آن‌چه را می‌شد از خلال کنش سیاسی محض به دست آورد به دست آوردند، این دادوستد با دانشگاه‌ها آغاز شد. شروع ماجرا در برکلی با جنبش آزادی بیان بود و با جنبش ضدجنگ ادامه یافت، و نتیجه باز هم بسیار فوق‌العاده بود. از این خاستگاه‌های آغازین و به‌ویژه از این موفقیت‌ها همه‌ی آن چیزهایی برون تراویدند که از آن پس در سرتاسر جهان گسترش یافتند.

  در آمریکا این یقین نو که آدمی می‌تواند چیزهایی را که خوش ندارد تغییر دهد به‌خصوص در مسائل جزئی آشکار است. یک نمونه‌ی نوعی از این موضوع مواجهه‌ای به‌نسبت عاری از خشونت در چند سال پیش بود. زمانی که دانشجویان متوجه شدند که به کارمندان دانشگاه‌شان حقوق متعارف پرداخت نمی‌شد، اعتصاب کردند ـ و موفق شدند. در اصل این یک کنش همبستگی با دانشگاه «خودشان» علیه سیاست‌های مدیریت دانشگاه بود. یا، اگر بخواهم مثال دیگری بزنم، در سال ۱۹۷۰ دانشجویان دانشگاه برای مشارکت در کارزارهای انتخاباتی درخواست مرخصی کردند، و در برخی از دانشگاه‌های بزرگ‌تر این مرخصی به آن‌ها داده شد. این یک فعالیت سیاسی بیرون از دانشگاه است که از سوی دانشگاه ممکن می‌شود، با بازشناسی این واقعیت که دانشجویان نیز از شهروندان هستند. من هردو این مثال‌ها را قطعاً مثبت قلمداد می‌کنم. با این حال، موارد دیگری هستند که آن‌ها را کم‌تر مثبت می‌دانم، و بعد به آن‌ها خواهیم رسید.

  پرسش اساسی این است: واقعاً چه اتفاقی افتاد؟ از دید من، برای نخستین بار در دورانی بسیار طولانی یک جنبش سیاسی خودانگیخته سربرآورد که نه تنها به‌سادگی دست به تبلیغات زد، بلکه دست به کنش نیز زد، و افزون‌برآن کم‌وبیش صرفاً با انگیزه‌های اخلاقی دست به کنش زد. همراه با این عامل اخلاقی، که در آن‌چه معمولاً یک بازی صرف قدرت یا منافع پنداشته می‌شود بسیار نادر است، تجربه‌ی نوین دیگری برای زمانه‌ی ما وارد بازی سیاست شد: معلوم شد که کنش‌گری سرگرمی است. این نسل همان چیزی را کشف کرد که قرن هجدهم «خوشی همگانی» نامیده بود، یعنی زمانی که آدمی در زندگی عمومی نقش ایفا می‌کند ساحتی از تجربه‌ی انسانی را برای خود می‌گشاید که در غیر این صورت به روی او بسته می‌ماند و به‌نوعی بخشی از «خوشی» کامل او را برمی‌سازد.

  در تمام این موارد من جنبش دانشجویی را بسیار مثبت می‌انگارم. تغییر و تحول بعدی این جنبش اما مسئله‌ی دیگری است. هیچ‌کس نمی‌داند که این به‌اصطلاح عناصر مثبت چه‌قدر دوام خواهند آورد، حتا اگر هنوز در فرایند زوال و نابودی قرار نگرفته باشند، یا به دام تحجر و تعصب کورکورانه، ایدئولوژی‌ها، و نیروی ویرانگری گرفتار نشده باشند که اغلب مرز میان جنایت و کسالت است. چیزهای خوب در تاریخ معمولاً بی‌دوام‌اند و عمر بسیار کوتاهی دارند، اما بعدها با گذر زمانی طولانی تأثیر سرنوشت‌سازی بر رویدادهای جاری دارند. فقط در نظر بگیرید که دوره‌ی کلاسیک راستین در یونان چه‌قدر کوتاه بود، و این‌که ما امروزه هنوز هم در عمل ساخته و پرورده‌ی همان دوره‌ایم.

 

  آدلبرت رایف: ارنست بلوخ[2] اخیراً در یک سخنرانی اشاره کرد که جنبش اعتراضی دانشجویان به اهداف شناخته‌شده‌اش محدود نمی‌شود بلکه حاوی برگرفته از این قانون طبیعی کهن است: «آنان که چاپلوسی و چرب‌زبانی نمی‌کنند هوس‌های اربابان‌شان را تمجید نمی‌کنند» حال بلوخ می‌گوید که دانشجویان «این عنصر براندازنده‌ی دیگر انقلاب» را به درون آگاهی بازگردانده‌اند، عنصری که باید از اعتراض ساده در یک وضعیت اقتصادی بد متمایز شود، و در این روند نقشی مهم «در تاریخ انقلاب‌ها و چه‌بسا در ساختار انقلاب‌های آینده» ایفا کرده‌اند. نظر شما چیست؟

  هانا آرنت: آن‌چه ارنست بلوخ «قانون طبیعی» می‌نامد همان چیزی است که من با حرف‌زدن از رنگ‌آمیزی اخلاقی آشکار جنبش به آن اشاره کردم. با این حال، می‌توانم اضافه کنم ـ و در این مورد من با بلوخ موافق نیستم ـ که چیزی از همین دست در مورد تمام انقلابی‌ها وجود داشت. اگر به تاریخ انقلاب‌ها بنگرید، خواهید دید که هرگز خود ستم‌دیدگان و فرودستان نبودند که راه را هموار می‌کردند، بلکه آن کسانی چنین می‌کردند که ستم‌دیده و فرودست نبودند ولی نمی‌توانستند ستم‌دیدگی و فرودستی دیگران را تاب آورند. البته، آنان از اقرار به انگیزه‌های اخلاقی‌شان خجالت‌زده می‌شدند ـ و این احساس شرم و خجالت عمری بسیار طولانی دارد. در این‌جا نمی‌خواهم وارد تاریخ آن شوم، هرچند سویه‌ی بسیار جالبی دارد. اما عامل اخلاقی همواره از قبل حضور داشته است، گرچه امروزه بیان روشن‌تری می‌یابد چون مردم دیگر از اقرار به آن خجالت نمی‌کشند.

  اما در مورد «چاپلوسی نکردن»، طبعاً این مسئله نقشی به‌ویژه مهم در کشورهایی مانند ژاپن و آلمان ایفا می‌کند، کشورهایی که در آن‌ها اطاعت مطلق به حد هولناکی رشد کرده بود، حال آن که در آمریکا، جایی که به یاد نمی‌آورم هیچ‌یک از دانشجوها هرگز چاپلوسی کرده باشد، این موضوع واقعاً بی‌معناست. پیش‌تر اشاره کرده‌ام که این جنبش بین‌المللی طبعاً رنگ‌مایه‌های ملّی متفاوتی به خود می‌گیرد، و این رنگ‌مایه‌ها صرفاً چون رنگ‌مایه‌اند گاه جذاب‌ترین چیز هستند؛ اشتباه‌گرفتن آشکارترین چیز با مهم‌ترین چیز، به‌خصوص برای یک فرد بیرونی، آسان است.

  در مورد پرسش «انقلاب آینده» که ارنست بلوخ به آن باور دارد و من نمی‌دانم که چنین چیزی اصلاً روی خواهد داد یا اگر هم روی دهد چه ساختاری خواهد داشت، می‌خواهم این را بگویم: درست است که مجموعه‌ای از پدیده‌ها هستند که می‌توان درباره‌ی آن‌ها درجا گفت که آن‌ها در پرتو تجربه‌ی ما (که به هر حال خیلی هم کهنه نیست، و قدمت‌اش فقط به انقلاب‌های فرانسه و آمریکا برمی‌گردد؛ پیش از آن شورش‌ها و کودتاهایی داشتیم ولی انقلاب نه) به پیش‌نیازهای انقلاب تعلق دارند ـ همچون ازکارافتادگی پرخطر دم‌ودستگاه حکومت، شکست آن، فقدان اعتماد به حکومت از سوی مردم، شکست خدمات عمومی، و بسیاری امور دیگر.

  فقدان قدرت و اقتدار در میان همه‌ی ابرقدرت‌ها آشکار است، اگرچه با انباشت بی‌حدوحصر وسایل خشونت در دست حکومت‌ها همراه است، ولی رشد سلاح‌ها نمی‌تواند فقدان قدرت را جبران کند. با این حال، این وضعیت لزوماً به انقلاب منجر نمی‌شود. یک دلیل آن این است که این می‌تواند به ضدانقلاب بینجامد، برقراری دیکتاتوری، و، دلیل دیگر آن‌که، این می‌تواند به یأس تام‌وتمام منجر گردد: چه‌بسا به هیچ چیزی منجر نشود. هیچ فرد زنده‌ای امروزه هیچ چیزی درباره‌ی یک انقلاب آینده نمی‌داند: «اصل امید» (ارنست بلوخ) به‌یقین هیچ‌گونه ضمانتی نمی‌دهد.

  در حال حاضر، یک شرط لازم یا پیش‌نیاز انقلاب آینده وجود ندارد: گروهی از انقلابیون واقعی. درست همان چیزی که دانشجویان چپ‌گرا خیلی دوست دارند باشند ـ انقلابیون ـ همان چیزی است که نیستند. آن‌ها حتا سازماندهی انقلابی هم ندارند: آنان هیچ نمی‌دانند که قدرت به چه معناست، و اگر قدرت به‌راستی در خیابان خوابیده بود و آن‌ها هم می‌دانستند که آن‌جا خوابیده است، یقین دارم آن‌ها آخرین کسانی بودند که آماده بودند خم شوند و آن را از زمین بردارند. این دقیقاً کاری است که انقلابیون می‌کنند. انقلابی‌ها انقلاب نمی‌کنند! انقلابی‌ها همان کسانی‌اند که می‌دانند چه‌وقت قدرت روی زمین مانده است و چه‌وقت می‌توانند آن را از زمین بردارند. قیام مسلحانه به خودی خود تا به حال هرگز به انقلاب منجر نشده است.

  با این حال، آنچه می‌تواند راه را برای یک انقلاب هموار کند، به معنای آماده‌سازی انقلابیون، یک تحلیل واقعی از وضعیت موجود است آن‌طور که در روزگاران پیشین انجام می‌شد. به‌یقین، حتا آن زمان نیز این تحلیل‌ها اغلب بسیار نامناسب و غیردقیق بودند، ولی این واقعیت پابرجاست که تحلیل‌هایی صورت می‌گرفتند. از این جهت من مطلقاً هیچ‌کس را نمی‌بینم، نه نزدیک و نه دور، که در موقعیت انجام این کار باشد. سترونی نظری و رخوت تحلیلی این جنبش همان‌قدر چشمگیر و نومیدکننده‌اند که شور و شوق آن به کنش جذاب است. در آلمان این جنبش در مسائل عملی نیز به‌راستی ناتوان است؛ می‌تواند شورش‌هایی را برانگیزد، ولی جدا از فریادزدن شعارها هیچ چیزی را نمی‌تواند سازماندهی کند. در آمریکا، که این جنبش در برخی موقعیت‌ها صدهاهزارنفر را به تظاهرات در خیابان‌های واشنگتن کشانده است، از این جهت، ناتوانی جنبش در کنش چشمگیرتر از همه است! اما سترونی ذهنی در هر دو کشور یکی است ـ فقط، در آلمان، چون مردم خیلی شیفته‌ی حرف‌های نظری بی‌سروته هستند، مدام شروع می‌کنند به وراجی از مفاهیم منسوخ و مقولات بنجلی که اغلب از قرن نوزدهم گرفته شده‌اند، یا اگر پایش بیفتد، همان‌ها را بر سرتان می‌کوبند. هیچ‌کدام از این‌ها هیچ پیوند و ارتباطی با شرایط و اوضاع مدرن ندارند. و هیچ‌کدام از این‌ها هیچ ربطی به تأمل ندارند.

  اوضاع در آمریکای جنوبی و اروپای شرقی به‌یقین متفاوت است، آن‌هم در اصل به این خاطر که در آن‌جا تجربه‌ی عملی ملموس بسیار بیشتری در میان بوده است. اما بررسی این موضوع به‌طور جزئی ما را خیلی از بحث دور می‌کند.

  من می‌خواهم درباره‌ی یک نکته‌ی دیگر نیز حرف بزنم که در ارتباط با ارنست بلوخ و «اصل امید» به خاطرم رسید. مشکوک‌ترین چیز درباره‌ی این جنبش در اروپای غربی و آمریکا یأس و نومیدی غریبی است که در آن نهفته است، گرچه طرفداران آن پیشاپیش می‌دانستند که نابود خواهند شد. و گرچه آنان به خودشان می‌گفتند: دست‌کم ما می‌خواهیم شکست خودمان به دست خودمان باشد؛ ما نمی‌خواهیم، افزون بر هر چیز دیگر، مثل گوسفندان معصوم باشیم. عنصری از جنون فعال در این کودکان بمب‌افکن هست. من خوانده‌ام که دانشجویان فرانسوی در نانتر در جریان ناآرامی‌های اخیر ـ منظورم شورش‌های ۱۹۶۸ نیست، بلکه آشوب‌های اخیر را می‌گویم ـ روی دیوارها نوشته بودند: «Ne gâchez pas votre pourriture» («تباهی‌تان را هدر ندهید»). همین‌طور است، همین‌طور است. این اعتقاد که همه‌چیز سزاوار نابودشدن است، این‌که همه سزاوار واصل‌شدن به درک هستند ـ این قسم نومیدی را در همه‌جا می‌توان مشاهده کرد، اگرچه در آمریکا کمتر بیان می‌شود، و در آن‌جا این «اصل امید» هنوز ناشناخته است، شاید چون مردم هنوز چنان نومیدانه نیازمند آن نیستند.

 

 آدلبرت رایف: آیا جنبش اعتراضی دانشجویان در ایالات متحده را ذاتاً ناکام می‌بینید؟

 هانا آرنت: به هیچ وجه. این جنبش تا همین حالا موفقیت‌های بسیار بزرگی داشته است. موفقیت آن در مورد مسئله‌ی سیاه‌پوستان چشمگیر است، و نیز در مورد مسئله‌ی جنگ چه‌بسا از آن هم بزرگ‌تر. در وهله‌ی نخست این دانشجویان بودند که موفق شدند کشور را تقسیم کنند، و در نهایت اکثریت را به دست آوردند، و یا در تمام رویدادها، یک اقلیت بسیار قدرتمند و به‌شدت قابل، و علیه جنگ موضع گرفتند. با این حال، این جنبش می‌توانست خیلی سریع نابود شود اگر به‌واقع موفق می‌شد دانشگاه‌ها را ویران کند ـ چیزی که به گمان من ممکن بود. در آمریکا، شاید این خطر کمتر از جاهای دیگر است چون دانشجویان آمریکایی هنوز بیشتر به مسائل سیاسی گرایش دارند تا به مسائل درونی دانشگاه، و نتیجه این است که بخشی از مردم با آن‌ها در مورد مسائل اساسی احساس همبستگی می‌کند. اما در آمریکا، هم، همچنان می‌توان تصور کرد که دانشگاه‌ها تخریب شوند، چون کل این ناآرامی‌ها با بحرانی در علوم مقارن شده‌اند، بحران در اعتقاد به علم، و در اعتقاد به پیشرفت، یعنی، با یک بحران درونی و نه صرفاً سیاسی دانشگاه‌ها.

  اگر دانشجویان موفق شوند دانشگاه‌ها را نابود کنند، آن‌گاه آن‌ها پایگاه اصلی عملیات خودشان را نابود خواهند کرد ـ و این در تمام کشورهای تحت‌تأثیر صادق است، هم در آمریکا و هم در اروپا. آن‌گاه دیگر نخواهند توانست پایگاه دیگری هم پیدا کنند، آن هم به این دلیل ساده که آن‌ها نمی‌توانند هیچ جای دیگری کنار هم جمع شوند. چنین می‌شود که تخریب دانشگاه‌ها نشانگر پایان کل جنبش خواهد بود.

  اما این نه پایان نظام آموزشی خواهد بود و نه پایان پژوهش. هردو این‌ها می‌توانند به سیاقی سراسر متفاوت سازماندهی شوند؛ شکل‌ها و نهادهای دیگر برای آموزش و پژوهش حرفه‌ای کاملاً قابل‌تصور هستند. اما آن‌گاه دیگر هیچ دانشجویی در کار نخواهد بود. بگذارید بپرسیم که آزادی دانشجویان به‌واقع چیست. دانشگاه‌ها چند سال است این امکان را به جوانان می‌دهند تا خارج از تمام گروه‌ها و تعهدهای اجتماعی بایستند، تا به‌راستی آزاد باشند. اگر دانشجویان دانشگاه‌ها را ویران کنند، آن‌گاه دیگر هیچ چیزی از این قسم وجود نخواهد داشت؛ در نتیجه هیچ شورشی علیه جامعه نیز در کار نخواهد بود. در برخی کشورها و در برخی دوره‌ها، آنان در راه قطع همان شاخه‌ای بوده‌اند که رویش نشسته‌اند. این نیز خود با نوعی جنون فعال در پیوند است. در این راه جنبش اعتراضی دانشجویان به‌واقع نه تنها از دستیابی به خواست‌هایش ناکام می‌ماند بلکه چه‌بسا می‌تواند نابود نیز گردد.

 

  آدلبرت رایف: آیا این در مورد جنبش اعتراضی دانشجویان در اروپا نیز صادق است؟

  هانا آرنت: بله، این موضوع در مورد بیشتر جنبش‌های دانشجویی صادق است. یک بار دیگر، البته نه آن‌چنان در مورد جنبش‌های کشورهای آمریکای جنوبی و اروپای شرقی، که جنبش اعتراضی مستقیماً متکی به دانشگاه‌ها نیست و بخش عمده‌ای از جمعیت پشت آن ایستاده است.

 

  آدلبرت رایف: در پژوهش شما درباره‌ی خشونت این جمله هست: «جهان سوم نه یک واقعیت بلکه یک ایدئولوژی است.» این به یک‌جور کفرگویی شباهت دارد. چون، البته، جهان سوم یک واقعیت است؛ از این گذشته، این واقعیتی است که نخستین بار به‌وسیله‌ی قدرت‌های استعمارگر غربی به وجود آمده است و بعدها با همکاری ایالات متحده. و بنابراین هیچ شگفت‌انگیز نیست که این واقعیت پدیدآمده به‌وسیله‌ی سرمایه‌داری، تحت تأثیر خشم جهانی و عام جوانان، به یک ایدئولوژی جدید منجر شود. با این حال، مسئله‌ی مهم، به باور من، نه این ایدئولوژی چپ نو، بلکه صرفاً وجود جهان سوم، واقعیت جهان سوم، است که در وهله‌ی نخست این ایدئولوژی را ممکن کردآیا منظور شما از آن جمله‌ی شگرف واقعاً به‌پرسش‌کشیدن واقعیت جهان سوم به معنای دقیق آن بود؟ شاید بدفهمی خاصی در این‌جا باشد که بتوانید آن را از بین ببرید.

  هانا آرنت: به هیچ وجه. من به‌راستی بر این باورم که جهان سوم دقیقاً همان چیزی است که گفته‌ام، یک ایدئولوژی یا یک وهم.

  آفریقا، آسیا، آمریکای جنوبی ـ این‌ها واقعیت‌ها هستند. اگر حالا این منطقه‌ها را با اروپا و آمریکا مقایسه کنید، می‌توانید درباره‌ی آن‌ها ـ ولی فقط از این منظر ـ بگویید که آن‌ها توسعه‌نیافته‌اند، و می‌توانید ازاین‌رو با اطمینان بگویید که این یک مخرج مشترک مهم بین این کشورهاست. با این حال، شما چیزهای بی‌شماری را نادیده می‌گیرید که بین این‌ها مشترک نیستند، و این واقعیت که آن‌چه در آن مشترک‌اند فقط تضادی است که با جهان دیگر وجود دارد؛ که یعنی ایده‌ی توسعه‌نیافتگی به‌منزله‌ی عامل مهم یک پیش‌داوری اروپایی‌ـ‌آمریکایی است. کل این مسئله صرفاً مسئله‌ی دیدگاه و زاویه‌ی دید است؛ در این‌جا یک مغلطه‌ی منطقی وجود دارد. یک‌بار سعی کنید به یک چینی بگویید که او دقیقاً به همان جهانی تعلّق دارد که یک قبیله‌نشین بومی آفریقایی از آن است و، باور کنید، با بزرگ‌ترین شگفتی عمرتان روبه‌رو خواهید شد. تنها کسانی که منفعتی آشکارا سیاسی در گفتن این دارند که یک جهان سوم وجود دارد، البته، آن‌هایی هستند که روی پایین‌ترین پله ایستاده‌اند ـ یعنی، سیاه‌پوستان در آفریقا. فهمیدن مورد آن‌ها آسان است؛ باقی همه حرف مفت است.

  چپ نو اصطلاح جهان سوم را از زرادخانه‌ی چپ قدیم وام گرفته است. این اصطلاح به‌واسطه‌ی تمایز برقرارشده از جانب امپریالیست‌ها بین کشورهای مستعمره و قدرت‌های استعمارگر پیش کشیده شد. برای امپریالیست‌ها، طبعاً، مصر هم مانند هند بود: هردو آن‌ها تحت عنوان کلّی «نژادهای تابع» قرار می‌گرفتند. این یکدست‌کردن امپریالیستی تمام تفاوت‌ها را چپ نو نیز تکرار کرد، با این فرق که برچسب‌ها وارونه شدند. این همیشه همان داستان قدیمی است: مغلوب هر اصطلاح شدن، ناتوانی از فکرکردن یا بی‌رغبتی از دیدن پدیده‌ها آن‌چنان که واقعاً هستند، بدون کاربست مقولات به آن‌ها با این باور که آن‌ها را می‌توان این‌چنین طبقه‌بندی کرد. فقط همین است که درماندگی نظری را برمی‌سازد.

  شعار جدید ـ بومیان تمام مستعمرات، یا تمام مستعمرات سابق یا تمام کشورهای توسعه‌نیافته، متّحد شوید! ـ حتّا جنون‌آمیزتر از آن شهار قدیمی است که تکرار شده بود: کارگران جهان، متّحد شوید! ـ که، به هر حال، سراسر بی‌اعتبار گشته است. تا آن جا که به من مربوط می‌شود، من بر این باور نیستم که آدمی می‌تواند از تاریخ چیز زیادی بیاموزد ـ چون تاریخ پیاپی ما را با چیزهای نو رویارو می‌کند ـ ولی چند مورد کوچک هستند که آموختن‌شان باید ممکن باشد. آن‌چه مرا سرشار از ظن و تردید می‌کند این است که من هیچ‌جا نمی‌بینم که آدم‌های این نسل واقعیت‌ها را به‌راستی تشخیص دهند، و دردسر فکرکردن درباره‌ی آن‌ها را بپذیرند.

 

  آدلبرت رایف: فیلسوفان و مورخان مارکسیست، و نه فقط آن دسته از آنان که به معنای دقیق کلمه سزاوار چنین لقب‌هایی‌اند، امروزه بر این باورند که در این مرحله از توسعه و پیشرفت تاریخی نوع‌بشر فقط دو گزینه‌ی ممکن برای آینده در میان است: سرمایه‌داری یا سوسیالیسم. به نظر شما، آیا گزینه‌ی بدیل دیگری وجود دارد؟

  هانا آرنت: من هیچ‌کدام از این گزینه‌ها را در تاریخ نمی‌بینم؛ این را هم نمی‌دانم که در انبار آن‌جا چه هست. بگذارید درباره‌ی چنین مسائل کلانی مثل «پیشرفت تاریخی نوع ‌بشر» حرف نزنیم ـ به احتمال قوی این روند هم چرخشی خواهد داشت که نه با این سو سازگار خواهد بود و نه با آن سو، و بیایید امیدوار باشیم که نتیجه برایمان شگفت‌انگیز و غافلگیرکننده باشد.

  اما بگذارید برای یک لحظه به گزینه‌های شما به‌لحاظ تاریخی نگاه کنیم: به هر حال، این با سرمایه‌داری آغاز شد، نظامی اقتصادی که هیچ‌کس آن را طراحی نکرده بود و هیچ‌کس هم آن را پیش‌بینی نکرده بود. این نظام، چنان‌که همگان می‌دانند، شروع‌اش را مدیون یک فرایند هیولاوش غصب و سلب‌مالکیت بود که پیش از آن هرگز در طول تاریخ روی نداده بود ـ یعنی، بدون تهاجم نظامی. سلب‌مالکیت، انباشت اولیه‌ی سرمایه ـ این قانونی بود که سرمایه‌داری بر اساس آن برآمد و بر اساس آن گام‌به‌گام پیشرفت کرده است. حال من هیچ نمی‌دانم که مردم چه تصوری از سوسیالیسم دارند. اما اگر به آن‌چه در عمل در روسیه روی داد بنگرید، می‌بینید که در آن‌جا فرایند سلب ‌مالکیت از این هم بیشتر پیش رفته است؛ و مشاهده می‌کنید که چیزی بسیار مشابه در کشورهای مدرن سرمایه‌داری نیز در حال روی‌دادن است، و در آن‌ها نیز چنان است که انگار همان فرایند قدیمی سلب ‌مالکیت دوباره به کار افتاده است. مالیات بیش‌ازحد، بی‌ارزش ‌شدن واقعی پول، تورم همراه با رکود اقتصادی ـ مگر این‌ها جز شکل‌های به‌نسبت ملایم سلب ‌مالکیت چیز دیگری هستند؟

  فقط در کشورهای غربی برخی موانع سیاسی و حقوقی در میان‌اند که پیوسته این فرایند سلب ‌مالکیت را از رسیدن به آن نقطه بازمی‌دارند که زندگی در آن یکسر تحمل‌ناپذیر گردد. در روسیه، البته، سوسیالیسم در کار نیست، بلکه سوسیالیسم دولتی هست، که هیچ فرقی با سرمایه‌داری دولتی ندارد و همان است ـ یعنی، سلب‌مالکیت تام‌وتمام. سلب‌مالکیت تام‌وتمام زمانی روی می‌دهد که تمام پشتوانه‌های سیاسی و حقوقی مالکیت خصوصی ناپدید شده باشند. در روسیه، برای مثال، برخی گروه‌ها از استاندارد زندگی بسیار بالایی بهره‌مندند. مشکل فقط آن است که هرآن‌چه اینان در اختیار دارند ـ ماشین‌ها، خانه‌های ویلایی، اثاثیه‌ی گران‌قیمت، لیموزین‌ها، و ازاین‌دست ـ از آن خودشان نیست؛ حکومت هر روز که بخواهد می‌تواند آن‌ها را از آنان بگیرد. هیچ‌کس در آن‌جا آن‌قدر ثروتمند نیست که در صورت اختلاف و ستیز با قدرت‌های حاکم نتواند یک‌شبه به یک گدای تنگدست ـ حتا بدون حق کار ـ بدل شود. (یک نگاه گذرا به ادبیات متأخر شوروی، که در آن مردم شروع به گفتن حقیقت کرده‌اند، خیلی گویاتر و رساتر از تمام نظریه‌های اقتصادی بر این پیامدهای شوم و شقاوت‌بار گواهی خواهد داد.)

  تمام تجربه‌های ما ـ در تمایز با نظریه‌ها و ایدئولوژی‌ها ـ به ما می‌گویند که فرایند سلب‌مالکیت، که با برآمدن سرمایه‌داری آغاز شد، با سلب‌مالکیت وسایل تولید متوقف نخواهد شد؛ فقط نهادهای قانونی و سیاسی که از نیروهای اقتصادی مستقل‌اند و اتوماتیسم آن‌ها می‌تواند پتانسیل‌های ذاتاً هیولاوش این فرایند را کنترل و مهار کند. چنین می‌نماید که این مهارهای سیاسی در آن به‌اصطلاح «دولت‌های رفاه» بهتر از همه عمل می‌کنند، خواه آن دولت‌ها خودشان را «سوسیالیست» بنامند یا «کاپیتالیست». آن‌چه از آزادی پاسداری می‌کند تفکیک میان قدرت دولتی و قدرت اقتصادی است، یا به بیان مارکسیستی، این واقعیت که دولت و ساخت قانونی آن روبنا نیستند.

  آن‌چه ما را در این کشورهای به‌اصطلاح «سرمایه‌داری» غرب حفاظت می‌کند سرمایه‌داری نیست، بلکه نظامی حقوقی است که مانع به‌حقیقت ‌پیوستن رویاهای مدیریت تجاری کلان برای تعرض به حیطه‌ی خصوصی کارمندان‌اش می‌شود. اما این رویا هرگاه خود دولت به کارمند بدل شود به حقیقت می‌پیوندد. این رازی پنهان نیست که نظام گزینشی کارمندان دولت آمریکا هیچ احترامی به زندگی خصوصی آن‌ها نمی‌گذارد؛ میل اخیر برخی آژانس‌های دولتی به شنود خانه‌های خصوصی افراد را نیز می‌توان به‌سان تلاشی از سوی دولت برای برخورد با همه‌ی شهروندان در مقام کارمندان آتی دولت نگریست. و مگر این نوع شنود جز شکلی از سلب‌مالکیت است؟ آژانس‌های دولتی خودشان را به‌عنوان نوعی مالک مشترک آپارتمان‌ها و خانه‌های شهروندان تثبیت می‌کنند. در روسیه هیچ دستگاه عجیب‌وغریب پنهانی در دیوارها لازم نیست؛ در آن‌جا، یک جاسوس به هر حال در آپارتمان هر شهروندی می‌نشیند.

  اگر بخواهم این تحولات را از دیدگاهی مارکسیستی قضاوت کنم، باید بگویم: چه‌بسا سلب‌مالکیت به‌واقع در خود سرشت تولید مدرن نهفته باشد، و سوسیالیسم، همان‌طور که مارکس باور داشت، چیزی نباشد مگر نتیجه‌ی اجتناب‌ناپذیر جامعه‌ی صنعتی چنان‌که با سرمایه‌داری آغاز شد. آن‌گاه پرسش این است که برای مهار و کنترل این فرایند و جلوگیری از انحطاط آن، تحت این یا آن نام، در قالب‌های هیولاوشی که در شرق گرفته است، چه کاری از عهده‌ی ما برمی‌آید. در برخی کشورهای به‌اصطلاح «کمونیستی» ـ در یوگوسلاوی، برای نمونه، ولی حتا در آلمان شرقی ـ تلاش‌هایی برای مهارزدایی و تمرکززدایی از اقتصاد در کار هستند، و بسیاری امتیازهای انحصاری اساسی در راستای جلوگیری از هولناک‌ترین پیامدهای فرایند سلب‌مالکیت اعطا می‌شوند، که خوشبختانه، با مرکزیت‌یافتن و اسارت کارگران تا حدّی خاص آن هم برای تولید نامناسب از کار درآمده است.

  اساساً این پرسشی است در این مورد که حتا تحت شرایط بسیار ناانسانی بیشتر اقتصاد مدرن به یک شخص اجازه‌ی داشتن چه‌قدر دارایی و چه‌قدر حقوق را می‌توان داد. اما هیچ‌کس نمی‌تواند به من بگوید که چیزی نظیر کارگران «صاحب کارخانه‌هایشان» وجود دارد. مالکیت جمعی، اگر برای یک ثانیه تأمل کنید، یک تناقض‌گویی است و بس. دارایی چیزی است که به من تعلق دارد؛ مالکیت به آن چیزی ربط دارد که بنا بر تعریف از آن من است. وسایل تولید افراد دیگر، البته، نباید از آن من باشند؛ آن‌ها را هم شاید بتوان از طریق یک اقتدار سوم کنترل کرد، که یعنی آن‌ها به هیچ‌کس تعلق ندارند. بدترین مالک ممکن دولت است، مگر آن‌که قدرت‌های دولت در حوزه‌ی اقتصادی از سوی یک مرجع به‌راستی مستقل به‌شدت کنترل و مهار شوند. مسئله‌ی ما امروزه این نیست که چه‌طور از آنان که سلب‌مالکیت می‌کنند سلب‌مالکیت کنیم، بلکه مسئله به‌واقع این است که امور را چگونه تنظیم کنیم تا توده‌ها، مردمی که اموال‌شان از سوی جامعه‌ی صنعتی در نظام‌های سرمایه‌داری و سوسیالیستی غصب شده است، بتوانند دوباره دارایی‌شان را به دست بیاورند. تنها به همین دلیل، انتخاب بین دو گزینه‌ی سرمایه‌داری و سوسیالیسم غلط است ـ نه فقط چون هیچ‌یک از آن‌ها در هیچ جا به‌طور مطلق وجود ندارند، بلکه چون ما در این‌جا دوقلوهایی را داریم که هرکدام کلاهی متفاوت بر سر دارند.

  همین وضعیت را از دیدگاهی متفاوت نیز می‌توان نگریست ـ از دیدگاه خود ستم‌دیدگان ـ که البته نتیجه را هیچ بهتر نمی‌کند. در آن مورد باید گفت که سرمایه‌داری اصناف، اقشار، انجمن‌ها، و کل ساختار جامعه‌ی فئودالی را نابود کرده است. این نظام تمام گروه‌های جمعی را از بین برده است که پاسدار فرد و دارایی او بودند، که امنیت او را تضمین می‌کردند، گرچه آن هم البته امنیت کامل نبود. به جای آن‌ها این نظام «طبقات» را به وجود آورده است، که در اساس فقط دوتا هستند: طبقه‌ی استثمارکننده و طبقه‌ی استثمارشونده. حال طبقه‌ی کارگر، صرفاً به این خاطر که یک طبقه و یک جمع بود، هنوز میزانی از حفاظت را برای فرد مهیا می‌کرد، و بعدتر، هنگامی که آموخت سازماندهی شود، در راستای دستیابی به حقوق چشمگیری برای خودش مبارزه کرد و آن‌ها را به دست آورد. تمایز اصلی امروزه نه بین کشورهای سرمایه‌دار و سوسیالیست بلکه بین کشورهایی است که به این حقوق احترام می‌گذارند، مثل سوئد از یک سو و ایالات متحده از سوی دیگر، و کشورهایی که به این حقوق اعتنایی ندارند، مثل اسپانیای فرانکو از یک طرف و روسیه‌ی شوروی از طرف دیگر.

  پس سوسیالیسم یا کمونیسم، در شکل ناب آن، چه کرده است؟ آن هم این طبقه، نهادها، اتحادیه‌ها و احزاب کارگری و حقوق آن را نابود کرده است ـ چانه‌زنی جمعی، اعتصاب‌ها، بیمه‌ی بیکاری، و تأمین اجتماعی. به جای آن‌ها، این رژیم‌ها این وهم را پیش کشیدند که کارخانه‌ها دارایی طبقه‌ی کارگر هستند، که به‌عنوان یک طبقه منحل گشته بود، و این دروغ ستمکارانه که بیکاری دیگر وجود ندارد، دروغی استوار بر هیچ‌چیز مگر نبود واقعی بیمه‌ی بیکاری. در اساس، سوسیالیسم به‌سادگی همان چیزی را ادامه داده است، و به حد غایی رسانده است، که سرمایه‌داری آغاز کرده بود. پس چرا باید علاج آن باشد؟

 

  آدلبرت رایف: روشنفکران مارکسیست اغلب تأکید می‌کنند که سوسیالیسم، به‌رغم ازخودبیگانگی، همواره توانایی نوزایی از خلال قوای خودش را داراست. به‌عنوان یک مثال آرمانی از این نوزایی مدل چکسلواکی سوسیالیسم دموکراتیک وجود دارد.

  از نظر افزایش تسلیحات نظامی از جانب اتحاد شوروی و نیز هژمونی شوروی در سایر حیطه‌ها، قضاوت شما درباره‌ی شانس‌های ابتکاری نوین برای سوسیالیسم دموکراتیک در شرق چیست، با گرایش و حال‌وهوایی همچون مدل‌های چکسلواکی یا یوگسلاوی؟

  هانا آرنت: چیزی که همین حالا در جمله‌ی اوّل‌تان گفتید واقعاً مرا شوکه کرد. توصیف حکومت استالین به‌عنوان یک‌جور «ازخودبیگانگی» به نظر من حسن‌تعبیری است که برای پنهان‌کردن نه فقط واقعیت‌ها، بلکه موحش‌ترین جنایت‌ها، زیر فرش به کار می‌رود. این را فقط به شما می‌گویم تا توجّه‌تان را به این نکته جلب کنم که این ژارگون تا همین حالا چه‌قدر واقعیت‌ها را پیچ‌وتاب داده است: «ازخودبیگانگی» نامیدن چیزی ـ خود این هم کم از جنایت ندارد.

  اما تا جایی که به نظام‌های اقتصادی و «مدل‌ها» مربوط می‌شود، گاهی چیزی از دل تمام تجربه‌ها و آزمون‌وخطاها در این‌جا و آن‌جا پدید می‌آید البته اگر ابرقدرت‌ها کشورهای کوچک را آسوده بگذارند. اما این‌که این چه خواهد بود را البته نمی‌توانیم در زمینه‌ای چنین وابسته به عمل و به اقتصاد بگوییم. با این حال، پیش از همه تجربه‌آزمایی در مورد مسئله‌ی مالکیت خواهد بود. بر اساس همان اطلاعات اندکی که در اختیار دارم، می‌توانم بگویم که این اتفاق همین حالا هم در آلمان شرقی و در یوگسلاوی با نتایج جالبی در حال روی‌دادن است.

  در آلمان شرقی، نوعی نظام مشارکتی، که اصلاً از سوسیالیسم مشتق نشده است و ارزشمندبودن‌اش در دانمارک و در اسرائیل ثابت شده است، درون نظام اقتصادی «سوسیالیستی» ساخته شده است ـ تا این‌گونه به کار گرفته شود. در یوگسلاوی «نظام خودمدیریتی» را در کارخانه‌ها داریم، نسخه‌ای جدید از همان «شوراهای کارگران» قدیمی، که از قضا، آن هم هرگز به بخشی از آموزه‌ی ارتدکس سوسیالیستی یا کمونیستی بدل نشد ـ به‌رغم آن جمله‌ی مشهور لنین مبنی بر «تمام قدرت به شوراها.» (شوراها، تنها برآمد راستین خود انقلاب‌ها در تمایز با حزب‌ها و ایدئولوژی‌های انقلابی، دقیقاً به‌وسیله‌ی حزب کمونیست و به‌دست خود لنین به طرزی بی‌رحمانه نابود شدند.)

  هیچ‌یک از این تجربه‌آزمایی‌ها دارایی مشروع را به سیاقی رضایت‌بخش از نو تعریف نمی‌کنند، اما آن‌ها می‌توانند در این راستا گام بردارند ـ آلمان شرقی با ترکیب‌کردن مالکیت خصوصی با نیاز به دارایی مشترک در وسایل تولید و توزیع همکاری می‌کند، شوراهای کارگری با فراهم‌کردن امنیت شغلی به‌جای امنیت دارایی خصوصی. در هر دو نمونه کارگران منفرد دیگر تک‌افتاده و اتمیزه نیستند بلکه به یک جمع جدید تعلق دارند، شورای همکاری یا شورای کارخانه، به‌منزله‌ی نوعی جبران‌مافات برای تعلق به یک طبقه.

  شما درباره‌ی تجربه‌آزمایی‌ها و اصلاح‌ها هم پرسیدید. این‌ها هیچ ربطی به نظام‌های اقتصادی ندارند ـ به استثنای آن‌که نظام اقتصادی نباید برای محروم‌کردن مردم از آزادی‌شان به کار گرفته شود. این کار زمانی انجام می‌شود که یک مخالف یا دگراندیش «ناکارامد» می‌شود یا وقتی کالاهای مصرفی چنان نایاب و زندگی چنان ناخوشایند می‌شود که برای دولت «خریدن» کل اقشار اجتماع آسان می‌گردد. چیزهایی که برای مردم در شرق اهمیت دارند آزادی، حقوق مدنی، و ضمانت‌های قانونی‌اند. زیرا این‌ها شروط آزادی برای گفتن، نوشتن، و چاپ هرآن‌چه فرد بخواهد هستند. اتحاد شوروی نه به‌خاطر «مدل اقتصادی» جدید بلکه به‌خاطر اصلاح‌های سیاسی مرتبط با آن به چکسلواکی یورش برد. این رژیم به خاک آلمان شرقی هجوم آورد، اگرچه امروزه مردم در آن‌جا، و نیز در سایر کشورهای ماهواره‌ای، بهتر زندگی می‌کنند تا در اتحاد شوروی و چه‌بسا به‌زودی به همان خوبی و سرانجام حتا بهتر از ساکنان آلمان غربی زندگی کنند. و بعد تفاوت «فقط» این خواهد بود که در یک کشور مردم می‌توانند بگویند و، در چارچوب حدود معین، کاری را که دل‌شان خواست کنند، و در آن کشور دیگر نمی‌توانند. باور کنید، همین تفاوت خیلی بزرگی برای همه خواهد بود.

  اتحاد شوروی هرگاه این تجربه‌آزمایی‌های اقتصادی به مبارزه‌ای برای آزادی وصل می‌شوند در ضربه‌زدن به آن‌ها نفع دارد. بی‌تردید همین مورد در چکسلواکی در کار بود. اما این مسئله را در آلمان شرقی نداشتیم؛ ازاین‌رو جمهوری دموکراتیک آلمان آسوده مانده است. تحت حکومت اولبریشت[3]، جمهوری دموکراتیک آلمان هرچه امتیازهای اقتصادی‌اش بزرگ‌تر بوده‌اند به‌لحاظ ایدئولوژیک نیز پیوسته ستمگرتر شده است.

  اتحاد شوروی همچنین هرگاه بترسد که یکی از کشورهای ماهواره‌ای شاید از معاهده‌ی ورشو جدا شود باید اقدام به حمله کند. من نمی‌دانم که آیا این ترس، که به‌یقین در حال حاضر نیز وجود دارد، در مورد چکسلواکی موجه بود یا نه، ولی این را ممکن می‌دانم. از سوی دیگر، باور ندارم که اتحاد شوروی در یوگسلاوی مداخله‌ی نظامی خواهد کرد. چون در آن‌جا حتماً با مقاومت نظامی بسیار چشمگیری رویارو خواهد شد، و در وضع کنونی توان تقبل هزینه‌ی این رویاروی را ندارد. این کشور، به‌عنوان یک قدرت بزرگ، جایگاه چندان سفت و استواری بر زین ندارد.

 

  آدلبرت رایف: آیا هیچ بختی برای تحقق سوسیالیسم به‌عنوان مفهوم غالب کنونی برای آینده‌ی جامعه‌ی بشری قائل‌اید؟

  هانا آرنت: این طبعاً همان پرسش از چیستی واقعی سوسیالیسم را باز پیش می‌کشد. حتا مارکس هم چندان نمی‌دانست که چه تصویر ملموسی از این باید به دست دهد.

 

  آدلبرت رایف: اگر اجازه دهید سخنان‌تان را قطع کنم: منظور من از سوسیالیسم، همان‌طور که پیش‌تر گفتم، شکلی سوسیالیسم با جهت‌گیری در حال‌وهوای مدل چکسلواکی یا یوگسلاوی است.

  هانا آرنت: پس، منظورتان همان چیزی است که این روزها «سوسیالیسم با چهره انسانی» نامیده می‌شود. این شعار جدید هیچ معنایی بیش از تلاش برای جبران ناانسانیت به‌بارآمده با سوسیالیسم بدون طرح دوباره‌ی یک نظام به‌اصطلاح «سرمایه‌دارانه» ندارد، اگرچه گرایش واضح در یوگسلاوی به یک اقتصاد بازار آزاد خیلی آسان می‌تواند مختل شود و کم‌وبیش قطعاً چنین خواهد شد، نه فقط از جانب اتحاد شوروی، بلکه از جانب همه‌ی معتقدان راستین.

  به بیان کلّی، می‌توانم بگویم که من شانسی به تمام کشورهای کوچکی می‌دهم که می‌خواهند تجربه‌آزمایی کنند، حال خواه خودشان را سوسیالیست بنامند یا نه، ولی من در مورد ابرقدرت‌ها خیلی مشکوک‌ام. این جامعه‌های بزرگ دیگر نمی‌توانند کنترل شوند، چه رسد به آن‌که اداره شوند. مدل‌های چکسلواکی و یوگسلاوی، اگر این دو را به‌عنوان مثال برگزینید، طبعاً شانسی دارند. من شاید رومانی و شاید مجارستان را هم به این‌ها اضافه کنم، چون آن‌جا انقلاب به هیچ وجه پایانی فاجعه‌بار نداشت، اتفاقی که ممکن بود تحت حکومت استالین بیفتد ـ به‌سادگی با تبعید پنجاه درصد از جمعیت. در تمام این کشورها چیزی در جریان است، و وارونه‌گرداندن تلاش‌های اصلاحی آن‌ها بسیار دشوار خواهد بود، تلاش‌های آن‌ها برای فرار از بدترین پیامدهای دیکتاتوری و برای حل مشکلات اقتصادی‌شان به طرزی مستقل و معقول.

  در این میان عامل دیگری نیز هست که باید مورد توجه قرار دهیم. اتحاد شوروی و، در درجه‌های مختلف، دولت‌های ماهواره‌ای آن دولت‌ـ‌ملّت نیستند، بلکه از ملیت‌ها متشکل شده‌اند. در هریک از آن‌ها، دیکتاتوری کم‌وبیش در دست ملیت غالب است، و مقابله با آن همواره با خطر تبدیل به یک جنبش رهایی ملّی روبه‌روست. این به‌خصوص در اتحاد شوروی حقیقت دارد، که در آن دیکتاتورهای روسی همواره با ترس از فروپاشی امپراتوری روس به سر می‌برند ـ و نه فقط تغییر حکومت.

  این نگرانی هیچ ربطی به سوسیالیسم ندارد؛ این مسئله‌ای است، و همواره چنین خواهد بود، مربوط به سیاست قدرت محض. من فکر نمی‌کنم که اتحاد شوروی آن‌طور که در چکسلوای پیش رفت پیشروی می‌کرد اگر نگران مخالفان داخلی خودش نبود، نه فقط مخالفت روشنفکران، بلکه همچنین مخالفت پنهان ملیت‌های درون شوروی. نباید فراموش کرد که در جریان بهار پراگ حکومت امتیازهای چشمگیری به اسلواک‌ها اعطا کرد که فقط همین چندی پیش، قطعاً تحت نفوذ روسیه، لغو شدند. مسکو از هر تلاشی برای تمرکززدایی می‌ترسد. یک مدل جدید ـ معنای این برای روس‌ها، نه فقط شیوه‌ای انسانی‌تر برای پرداختن به مسائل اقتصادی یا فکری بلکه همچنین مقابله با تهدید فروپاشی و تجزیه‌ی امپراتوری روسیه است.

 

  آدلبرت رایف: من فکر می‌کنم که ترس رهبران شوروی، به‌ویژه از مخالفت روشنفکران، نقشی خاص در این میان ایفا می‌کند. به هر حال، این مخالفتی است که امروزه خودش را در گستره‌ای فراخ‌تر به نمایش می‌گذارد. حتا یک جنبش حقوق مدنی از جانب بخشی از روشنفکران جوان در میان است که با تمام ابزارهای قانونی و، البته، غیرقانونی دست‌یافتنی عمل می‌کند، همچون روزنامه‌های زیرزمینی و غیره.

  هانا آرنت: بله، از آن خبر دارم. و رهبران اتحاد شوروی طبعاً از آن خیلی می‌ترسند. آن‌ها از این خیلی هراس دارند که مبادا موفقیت این جنبش به مردم، جدا از روشنفکران، گسترش یابد و این به معنای آن خواهد بود که اوکراینی‌ها یک بار دیگر بخواهند دولتی از خودشان داشته باشند، درست مانند تارتارها، که به هر حال برخورد بسیار ناخوشایندی با آن‌ها شد، و ازاین‌دست. ازاین‌رو حاکمان اتحاد شوروی حتا از حاکمان کشورهای ماهواره‌ای هم پایگاه سست‌تری دارند. اما این را هم می‌دانید، خب، که تیتو در یوگسلاوی از معضل ملیت‌ها می‌ترسد و نه اصلاً از به‌اصطلاح «سرمایه‌داری».

 

  آدلبرت رایف: این واقعیت را چگونه ارزیابی می‌کنید که جنبش اصلاحات در شرق ـ منظورم فقط آن مدل چکسلواکی نیست که بارها به آن اشاره کردیم، بلکه همچنین آثار گوناگون منتشرشده به‌قلم روشنفکران شوروی در دفاع از دموکرات‌شدن اتحاد شوروی را هم مدنظر دارم، و نیز سایر اعتراض‌های مشابه ـ هرگز هیچ شکلی از سرمایه‌داری را، حتا به صورتی دستکاری‌شده، به‌عنوان بدیلی برای نظام مورد انتقادشان پیش نمی‌کشند.

  هانا آرنت: خب، می‌توانم به شما بگویم که بدیهی است این مردم هم‌نظر من هستند، درست همان‌طور که سوسیالیسم هیچ علاجی برای سرمایه‌داری نیست، سرمایه‌داری هم نمی‌تواند علاج یا گزینه‌ی بدیلی برای سوسیالیسم باشد. اما نمی‌خواهم این را جار بزنم. رقابت هرگز صرفاً بر سر یک نظام اقتصادی نیست. نظام اقتصادی فقط تا جایی دخیل است که یک دیکتاتوری اقتصاد را از توسعه به سیاقی مولد بدون قیدوبند دیکتاتوری بازمی‌دارد. اما در باقی موارد، این مسئله‌ای سیاسی است: این مسئله مرتبط است با این‌که ما چه نوع دولتی می‌خواهیم، چه نوع قانون اساسی، چه نوع مرجع قانون‌گذاری، چه ضمانت‌ها و پشتوانه‌هایی برای آزادی بیان و آزادی انتشار؛ این یعنی، مسئله به همان چیزی برمی‌گردد که کودکان معصوم ما در غرب آن را «آزادی بورژوایی» می‌نامند.

  چنین چیزی وجود ندارد؛ آزادی آزادی است چه به پشتوانه‌ی قوانین یک حکومت «بورژوایی» باشد و چه یک دولت «کمونیستی». از این واقعیت که حکومت‌های کمونیستی امروزه به حقوق مدنی احترام نمی‌گذارند و آزادی گفتار و نوشتار را تضمین نمی‌کنند نمی‌توان به این نتیجه رسید که این قبیل حقوق و آزادی‌ها «بورژوایی» هستند. «آزادی بورژوایی» بارها و هربار به‌غلط با آزادی پول‌درآوردن بیش از نیاز واقعی خود یکی گرفته شده است. چون این تنها «آزادی» است که شرق نیز، که در آن فرد واقعاً می‌تواند بی‌اندازه ثروتمند شود، به آن احترام می‌گذارد. تقابل بین پولدار و فقیر ـ اگر بخواهیم یک بار هم که شده با زبانی معقول و نه با اصطلاح‌های قلمبه‌سلمبه و زبان زرگری بگوییم ـ در مورد درامد در شرق بسیار بیشتر از اکثر کشورهای دیگر است، حتا بیشتر از این تقابل در ایالات متحده است اگر چندهزار مولتی‌میلیونر را نادیده بگیرید.

  اما این هم نکته‌ی اصلی نیست. تکرار می‌کنم: نکته‌ی اصلی به‌سادگی و تنها این است که آیا من می‌توانم آن چیزی را که می‌خواهم بگویم و منتشر کنم یا نمی‌توانم؛ آیا همسایگان‌ام جاسوسی مرا می‌کنند یا نمی‌کنند. آزادی همواره مستلزم آزادی مخالف و دگراندیش است. هیچ حاکمی پیش از استالین و هیتلر آزادی آری‌گفتن را به چالش نکشیده بود ـ هیتلر یهودیان و کولی‌ها را از حق موافقت محروم کرد و استالین تنها دیکتاتوری بوده است که سر پرشورترین حامیان‌اش را از تن‌شان جدا کرده است، شاید به این خاطر که می‌دانست که هرکس آری بگوید می‌تواند نه هم بگوید. هیچ ظالمی پیش از آنان تا این‌جا پیش نرفته بود ـ و این نقطه‌ی پایان هم نبود.

  هیچ‌کدام از این نظام‌ها، نه حتا نظام اتحاد شوروی، هنوز به‌راستی تمامیت‌خواه نیستند ـ هرچند باید اذعان کنم که من در موقعیتی نیستم که در مورد چین قضاوت کنم. در حال حاضر تنها مخالفان و دگراندیشان طرد شده‌اند، اما این به هیچ وجه به معنای آن نیست که در آن‌جا آزادی وجود دارد. و نیروهای مخالف هم دقیقاً به همین آزادی سیاسی و حقوق اساسی و بدیهی علاقه دارند ـ و حق هم دارند.

 

  آدلبرت رایف: موضع شما در برابر این جمله‌ی توماس مان چیست که «ضدیت با بلشویسم حماقت اساسی زمانه‌ی ماست»؟

  هانا آرنت: آن‌قدر بلاهت در روزگار ما زیاد است که انتخاب بزرگ‌ترین آن‌ها سخت است. اما، اگر بخواهیم جدی حرف بزنیم، بلشویسم‌ستیزی به‌عنوان یک نظریه، به‌عنوان یک مکتب، ابداع کمونیست‌های سابق است. منظورم فقط هر بلشویک یا کمونیسم سابق نیست، بلکه در واقع، آنانی را می‌گویم که «اعتقاد داشتند» و بعد یک روز توهم‌هایشان به دست شخص آقای استالین درهم‌شکست؛ یعنی، کسانی که واقعاً انقلابی یا فعال سیاسی نبودند بلکه، همان‌طور که خودشان می‌گفتند، خدایی را گم کرده بودند و بعد هم در جست‌وجوی خدایی نو بودند و هم نقطه‌ی مقابل آن، یک شیطان نو. آن‌ها صرفاً الگو را وارونه کردند.

  اما گفتن این‌که ذهنیت این آدم‌ها تغییر کرد، این‌که آنان به‌جای جست‌وجوی باورها واقعیت‌ها را دیدند، بررسی کردند و تلاش کردند اوضاع را عوض کنند اشتباه است. چه بلشویست‌ستیزان اعلام کنند که شرق شیطان است، یا بلشویست‌ها ادعا کنند که آمریکا شیطان است، تا جایی که عادت فکری آن‌ها در میان باشد هردو یک چیز برابرند. این ذهنیت هنوز هم همان است. این دیدی است که فقط سیاه و سفید می‌بیند. واقعیت چنین نیست. اگر کسی سرتاسر طیف رنگ‌های سیاسی یک دوران را نشناسد، نمی‌تواند بین اوضاع اساسی کشورهای مختلف تمایز بگذارد، یا بین مراحل گوناگون توسعه و پیشرفت، سنّت‌ها، نوع‌ها و رتبه‌های تولید، فناوری، ذهنیت، و چیزهایی ازاین‌دست، آن‌گاه او هیچ نمی‌داند چگونه باید موضع خودش را در این زمینه تغییر دهد و تعیین کند. آدمی هیچ کاری نمی‌تواند کند مگر خردوخمیرکردن جهان برای آن‌ که سرانجام یک چیز را پیش چشم خود داشته باشد: سیاهی مطلق.

 

  آدلبرت رایف: در پایان کتاب درباره‌ی خشونت، می‌نویسید که ما می‌دانیم «یا باید بدانیم که هر کاهش قدرت یک دعوت گشوده به خشونت است ـ حتا اگر فقط به این خاطر که آنان که قدرت را در اختیار دارند و احساس می‌کنند قدرت دارد از چنگ‌شان در می‌رود… همیشه مقاومت در برابر وسوسه‌ی جایگزین‌کردن خشونت به‌جای آن را دشوار یافته‌اند.» این جمله‌ی سنگین در پیوند با وضعیت سیاسی کنونی در ایالات متحده چه معنایی دارد؟

  هانا آرنت: من پیش‌تر درباره‌ی فقدان قدرت در میان ابرقدرت‌ها حرف زدم. اگر این مسئله را به‌طور انضمامی بررسی کنیم، چه معنایی می‌دهد؟ در تمام جمهوری‌های دارای حکومت نمایندگی، قدرت در اختیار مردم است. این به معنای آن است که مردم به برخی افراد این قدرت را می‌بخشند تا آنان را نمایندگی کنند، تا به نام آنان عمل کنند. زمانی که درباره‌ی فقدان قدرت حرف می‌زنیم، معنایش آن است که مردم رضایت‌شان را از عملکرد نمایندگان‌شان، یا مقام‌های منتخب قدرت‌یافته‌شان، از دست داده‌اند.

آن کسانی که به قدرت دست یافته‌اند طبعاً احساس قدرتمندی می‌کنند؛ حتا هنگامی که مردم از مبنای آن قدرت کناره می‌گیرند، احساس قدرت باقی می‌ماند. این وضعیتی است که در آمریکا هست ـ و البته به‌یقین نه فقط در آن‌جا. این وضعیت، از قضا، هیچ ربطی به این واقعیت ندارد که مردم تقسیم می‌شوند، بلکه در واقع باید با فقدان اعتماد به آن به‌اصطلاح «نظام» تبیین شود. برای حفظ نظام، قدرتمندان شروع به عمل‌کردن در مقام حاکمان و چینش دوباره‌ی نیروها می‌کنند. آنان زور را جایگزین رضایت مردم می‌کنند؛ این نقطه‌ی عطف اصلی است.

  امروزه وضع در آمریکا چگونه است؟ این مسئله را با مثال‌های گوناگونی می‌توان توضیح داد، ولی من مایل‌ام آن را عمدتاً با جنگ در ویتنام روشن کنم، که نه فقط به‌واقع مردم ایالات متحده را تقسیم و تفکیک می‌کند بلکه، حتا مهم‌تر از آن، باعث یک فقدان اعتماد و ازاین‌رو یک فقدان قدرت نیز شده است. به‌طور مشخص، این همان «خلاء اعتمادپذیری» را پدید آورده است، یعنی به آنان که در قدرت‌اند دیگر اعتماد و اعتقادی نیست ـ آن هم کاملاً فارغ از موافقت یا مخالفت با آن‌ها. من می‌دانم که در اروپا سیاستمداران هرگز مورد اعتماد و اعتقاد نبوده‌اند، و در حقیقت، مردم بر این عقیده‌اند که سیاستمداران باید دروغ بگویند و این بخشی از حرفه‌ی آن‌هاست. اما در آمریکا این‌طور نبود.

  طبعاً، همیشه رازهای محرمانه‌ی دولتی در میان بوده‌اند که مبانی مشخص سیاست عملی بر پایه‌ی آن‌ها نیازمند پاسداری سفت‌وسخت بوده‌اند. اغلب حقیقت گفته نمی‌شد؛ اما دروغ‌های صریح و مستقیم هم در کار نبود. حالا، همان‌طور که می‌دانید، لایحه‌ی خلیج تونکین، که به رئیس‌جمهور در یک جنگ اعلام‌نشده آزادی عمل داد، به‌میانجی کنگره بر اساس یک نمای مطلقاً نادرست از اوضاع تحمیل شد. این وضع برای جانسون به قیمت ریاست‌جمهوری‌اش تمام شد؛ همچنین، تلخی مخالفت در سنا را بدون این چندان نمی‌توان توضیح داد. از آن زمان، در میان حلقه‌های روبه‌گسترش، جنگ ویتنام غیرقانونی قلمداد شده است ـ نه فقط به طرزی غریب غیرانسانی، نه فقط غیراخلاقی، بلکه غیرقانونی. در آمریکا این واژه باری متفاوت از اروپا دارد.

 

  آدلبرت رایف: و با این حال در میان کارگران آمریکایی هیجان بسیار شدیدی در حمایت از مداخله‌ی ایالات متحده در ویتنام وجود دارد. این واقعیت را در این ارتباط چگونه می‌توان توضیح داد؟

  هانا آرنت: اوّلین جنبش مخالفت با جنگ از دانشگاه‌ها سربرآورد، به‌خصوص از بدنه‌ی دانشجویی، یعنی، از همان گروه‌هایی که در جنبش حقوق مدنی درگیر بودند. این مخالفت از همان آغاز علیه خود به‌اصطلاح «نظام» جهت‌گیری داشت، نظامی که وفادارترین حامیان‌اش را امروزه بی‌تردید بایست در میان کارگران یافت، یعنی، در کم‌درامدترین گروه‌ها. (در وال‌استریت آن به‌اصطلاح «سرمایه‌داران» علیه دولت تظاهرات کردند و کارگران ساختمانی در دفاع از آن.) در این مورد، نقش تعیین‌کننده را نه چندان مسئله‌ی جنگ بلکه بیش‌تر مسئله‌ی رنگ و نژاد ایفا می‌کرد.

  معلوم شده است که در بخش‌های شرقی و شمالی کشور ادغام سیاه‌پوستان در گروه‌های پردرامدتر با هیچ مشکل جدی یا دشواری حل‌ناشدنی روبه‌رو نشده است. امروزه در همه‌جا این واقعاً یک کار انجام‌شده [fait accompli] است. خانه‌های اجاره‌ای با نرخ‌های اجاره‌ی به‌نسبت بالا هم می‌توانند ادغام و یکپارچه شوند اگر مستأجران سیاه‌پوست را هم در همان طبقه‌ی بالایی سکونت دهند که سفیدپوستان یا زردپوستان زندگی می‌کنند (به‌خصوص چینی‌ها، که در همه‌جا محبوب‌ترین همسایگان به حساب می‌آیند). از آن‌جا که تعداد تاجران موفق سیاه‌پوست خیلی کم است، این در واقع در مورد حرفه‌های دانشگاهی و لیبرال صدق می‌کند ـ پزشکان، وکلا، استادان دانشگاه، بازیگران، نویسندگان و ازاین‌دست.

  همین ادغام در طبقات متوسط و پایین، و به‌خصوص در میان کارگرانی که با درنظرگرفتن درامد به طبقه‌ی بالاتر از طبقه‌ی متوسط پایین تعلق دارند، به فاجعه می‌انجامد، و این در حقیقت نه فقط از آن روی که طبقه‌ی متوسط پایین از قضا به‌طور خاص «ارتجاعی» است، بلکه از این روی چنین است که این طبقات باور دارند، و این بی دلیل نیست، که تمام این اصلاحات مربوط به مسئله‌ی سیاهان با هزینه‌ی آن‌ها انجام می‌شوند. این را بهتر از همه با مثال مدارس می‌توان توضیح داد. مدارس دولتی در آمریکا، از جمله دبیرستان‌ها، رایگان هستند. این مدارس هرچه بهتر باشند، شانس دانش‌آموزان فقیرشان برای راهیابی به کالج‌ها و دانشگاه‌ها، یعنی، بخت‌شان برای ارتقای موقعیت اجتماعی‌شان، به همان نسبت بیشتر است. در شهرهای بزرگ این نظام مدارس دولتی، زیر بار سنگین یک لمپن‌پرولتاریای بسیار پرشمار و تقریباً منحصراً سیاه‌پوست با استثناهایی اندک کمر خم کرده است؛ این نهادها، که کودکان در آن‌ها برای دوازه سال بدون حتا یادگرفتن خواندن و نوشتن نگه داشته می‌شوند، به‌ندرت می‌توانند به‌منزله‌ی مدرسه توصیف شوند. حال اگر بخشی از شهر در نتیجه‌ی سیاست ادغام سیاه شود، آن‌گاه خیابان‌ها سوت‌وکور می‌شوند، مدارس متروک می‌مانند، کودکان وحشی می‌شوند ـ به‌طور خلاصه، محله خیلی سریع به یک زاغه بدل می‌گردد. قربانیان اصلی، غیر از خود سیاه‌پوستان، ایتالیایی‌ها، ایرلندی‌ها، لهستانی‌ها، و سایر گروه‌های قومی هستند که فقیر نیستند ولی به قدر کافی هم ثروتمند نیستند که بتوانند به‌سادگی از آن‌جا نقل‌مکان کنند یا فرزندان‌شان را به مدارس خصوصی خیلی گران‌قیمت بفرستند.

  با این حال، این برای طبقات بالاتر کاملاً امکان‌پذیر است، هرچند اغلب به بهای ایثار و ازخودگذشتگی چشمگیر. مردم کاملاً حق دارند بگویند که به‌زودی در نیویورک فقط آدم‌های خیلی فقیر و خیلی ثروتمند خواهند توانست زندگی کنند. تقریباً تمام ساکنان سفیدپوستی که می‌توانند این کار را کنند فرزندان‌شان را یا به مدارس خصوصی می‌فرستند، که اغلب خیلی خوب هستند، و یا به مدارس مذهبی اساساً کاتولیک. سیاه‌پوستان طبقات بالاتر هم می‌توانند این کار را کنند. اما طبقه‌ی کارگر یا طبقه‌ی متوسط پایین نمی‌توانند از عهده‌ی مخارج آن برآیند. آنچه این آدم‌ها را به‌ویژه تلخ‌مزاج می‌کند آن است که لیبرال‌های طبقه‌ی متوسط قوانینی را تصویب کرده‌اند که آن‌ها پیامدهایشان را احساس نمی‌کنند. آن‌ها خواستار ادغام مدارس دولتی، برچیده‌شدن مدارس محله‌ای (کودکان سیاه‌پوست، که اغلب‌شان به‌سادگی نادیده می‌مانند، با اتوبوس‌هایی به خارج از زاغه‌ها و به مدارس محله‌های غالباً سفیدپوست فرستاده می‌شوند)، ادغام اجباری محله‌ها ـ و فرستادن فرزندان خود به مدارس خصوصی و نقل‌مکان به حومه‌ها، چیزی که فقط این‌ها با سطح خاصی از درامد می‌توانند از عهده‌اش برآیند.

  عامل دیگری نیز به این اضافه می‌شود، که در کشورهای دیگر نیز وجود دارد. مارکس گفته بود که پرولتر هیچ کشوری ندارد؛ این هم مشهور است که پرولترها هرگز با این دیدگاه موافق نبوده‌اند. طبقات پایین اجتماعی به‌ویژه مستعد ناسیونالیسم، شوونیسم، و گرایش‌های امپریالیستی هستند. یک شکاف جدی در جنبش حقوق مدنی بین «سیاه‌پوست» و «سفیدپوست» در نتیجه‌ی بحث جنگ پیش آمد: دانشجویان سفیدپوستی که از خانه‌های خوب طبقه‌ی متوسط می‌آمدند درجا به صف مخالفان پیوستند، برخلاف سیاه‌پوستان، که رهبران‌شان در تصمیم‌گیری برای اعتراض به جنگ ویتنام خیلی کند عمل کردند. این حتا در مورد شخص مارتین لوتر کینگ هم صادق است. این واقعیت که ارتش برخی فرصت‌ها برای تحصیل و آموزش شغلی را به طبقات پایین اجتماع می‌دهد طبعاً در این‌جا هم نقش داشت.

 

  آدلبرت رایف: شما چپ نو در آلمان غربی را نکوهش می‌کنید، از جمله با این انتقاد که این نحله هرگز «دغدغه‌ی جدی بازشناسی مرز اودر‌ـ‌نویسه[4] را نداشته است، که هر چه باشد، یکی از مهم‌ترین مسائل حساس سیاست خارجی آلمان است و معیار ناسیونالیسم آلمانی از زمان شکست رژیم هیتلر به این سو بوده است.» من تردید دارم که تز شما را به این صورت بی‌چون‌وچرا بتوان حفظ کرد، چون چپ نو آلمانی نیز خواستار همین بازشناسی است، نه فقط بازشناسی مرز اودر‌ـ‌نویسه از سوی بن، بلکه همچنین بازشناسی جمهوری دموکراتیک آلمان. با این حال، چپ نو از جمعیت عام تک‌افتاده است، و در توان‌اش نیست که به این خواست‌های نظری واقعیت سیاسی عملی ببخشد. اما حتا اگر به‌لحاظ تعداد چپ‌های به‌شدت ضعیف بنا بود به طور «جدّی» برای بازشناسی مرز اودر‌ـ‌نویسه مداخله کنند آیا ناسیونالیسم آلمانی ازاین‌رو متحمل شکستی سرنوشت‌ساز نمی‌شد؟

  هانا آرنت: تا جایی که به پیامدهای سیاسی عملی مربوط می‌شود، تغییر در سیاست‌ها در ایران[5] قطعاً حتا از آن هم بعیدتر و نامحتمل‌‌تر بود. مشکل چپ نو این است که آشکارا هیچ دغدغه‌ای کمتر از پیامدهای تظاهرات‌اش ندارد. در تقابل با شاه ایران، مرز اودر‌ـ‌ناوسه مسئله‌ای است مربوط به مسئولیت‌پذیری مستقیم در قبال تک‌تک شهروندان آلمانی؛ تظاهرات برای بازشناسی این مرز و ضبط برنامه‌های رادیویی درباره‌ی این موضوع فارغ از پیامدهای سیاسی عملی معنادار است. این هیچ چیزی را ثابت نمی‌کند اگر چپ نو «هم» برای بازشناسی مرز جدید با لهستان به خیابان‌ها بیاید ـ همان‌طور که خیلی از آلمانی‌های لیبرال خوب این کار را کرده‌اند. نکته این‌جاست که این موضوع هرگز در مرکز تبلیغات آن‌ها نبوده است، به این معنا که آن‌ها به‌سادگی از زیر تمام چیزهایی در می‌روند که واقعی و نیازمند مسئولیت مستقیم هستند. این در مورد نظریه‌ها و نیز کنش‌های آن‌ها صادق است.

  دو توضیح ممکن برای این گریز از یک مسئله‌ی آشکارا عملی وجود دارد. من تا این‌جا فقط به ناسیونالیسم آلمانی، که به‌رغم تمام سخنوری‌های مخالف، شاید بتوان به چپ نو هم مظنون شد. دومین امکان این خواهد بود که این جنبش در قالب آلمانی‌اش چنان در انبوهی از چرندیات نظری بی‌سروته غرق شده است که نمی‌تواند ببیند که چه‌چیز در مقابل دماغ‌اش است. به نظر می‌آید که این مسئله در دوره‌ی قوانین اضطراری آلمان غربی[6] نیز در میان بوده است. لابد به یاد می‌آورید که جنبش دانشجویی چه‌قدر دیر از این نکته آگاه شد که اتفاقی بسیار مهم در مجلس نمایندگان در حال روی‌دادن بود، که قطعاً برای آلمان از دیدار پادشاهان شرقی اهمیت بسیار بیشتری داشت.

  هنگامی که دانشجویان آمریکایی علیه جنگ ویتنام تظاهرات می‌کنند، آن‌ها علیه سیاست منافع آنی به کشورشان و به خودشان اعتراض می‌کنند. اما زمانی که دانشجویان آلمانی همین کار را می‌کنند، این تا حد خیلی زیادی با حضور شاه ایران است؛ کمترین احتمالی در میان نیست که آنان شخصاً مسئولیتی بپذیرند. علاقه‌ی پرشور به مسائل بین‌المللی که مستلزم هیچ مخاطره و هیچ مسئولیت‌پذیری نیست اغلب پوششی بوده است برای پنهان‌کردن منافع ملّی این‌جهانی؛ در سیاست، ایده‌آلیسم معمولاً چیزی بیش از یک عذر و بهانه برای بازشناسی‌نکردن واقعیت‌های ناخوشایند. ایده‌آلیسم می‌تواند در کل شکلی از فرار از واقعیت باشد، و این به گمان من، در این‌جا احتمال بسیار بیشتری دارد. چپ نو این مسئله را به‌سادگی نادیده گرفت، و این به معنای آن بود که آن یک پرسش اخلاقی را نادیده گرفت که، در آلمان پس از جنگ، هنوز واقعاً گشوده و موضوع بحث بود. و این نحله همچنین یکی از معدود مسائل سرنوشت‌ساز سیاسی بین‌المللی را نادیده گرفت که در آن آلمان پس از پایان جنگ جهانی دوم خواهد توانست نقش مهمی را ایفا کند. ناکامی حکومت آلمان، به‌خصوص در زمان حکومت آدنائر[7]، از به‌رسمیت‌شناختن مرز اودر‌ـ‌نویسه در زمان مناسب نقش بزرگی در تسکین نظام ماهواره‌ای شوروی داشته است. این باید بر همگان کاملاً روشن باشد که ترس از آلمان از سوی ملت‌های ماهواره‌ای قطعاً فروکش کرده است، و تمام جنبش‌های اصلاحات در اروپای شرقی را ناممکن گردانده است. این واقعیت که حتا چپ هم، چه کهنه و چه نو، جرأت نکرد روی این حساس‌ترین نقطه‌ی آلمان پس از جنگ انگشت نهد فقط می‌توانست این ترس را به‌طرز چشمگیری تشدید کند.

 

  آدلبرت رایف: اگر بخواهیم یک بار دیگر به پژوهش شما درباره‌ی خشونت بازگردیم: در آن (یعنی، در نسخه‌ی آلمانی آن) می‌نویسید: «مادامی که استقلال ملی، یعنی، آزادی از حکمرانی بیگانه، و حاکمیت دولت، یعنی، ادعای قدرت مهارنشده و نامحدود در امور بیگانگان، یکی پنداشته می‌شوند ـ و هیچ انقلابی بدین‌سان تا کنون نتوانسته است این مفهوم دولت را به لرزه درآورد ـ نه حتا یک راه‌حل نظری برای معضل جنگ، که نه چندان مبنای آینده‌ی نوع‌بشر بلکه مبنای این پرسش باشد که اصلاً آیا نوع‌بشر هیچ آینده‌ای خواهد داشت یا نه، همان‌قدر قابل‌تصور است و یک صلح تضمینی روی زمین همان‌قدر آرمانشهری است که چارگوش‌کردن دایره.» شما چه برداشت مفهومی دیگری از دولت در ذهن دارید؟

  هانا آرنت: آن‌چه من در ذهن دارم نه مفهومی آن‌قدرها متفاوت از دولت بلکه لزوم تغییر همین یکی است. آن‌چه «دولت» می‌نامیم قدمت خیلی بیشتری از قرون پانزدهم و شانزدهم ندارد، و همین در مورد مفهوم حاکمیت نیز صادق است. حاکمیت، در میان چیزهای دیگر، به معنای آن است که نزاع‌ها و اختلاف‌های بین‌المللی می‌توانند در نهایت فقط با جنگ حل‌وفصل شوند؛ هیچ پناهگاه آخر دیگری وجود ندارد. امروزه، اما، جنگ ـ کاملاً جدا از تمام ملاحظات صلح‌طلبانه ـ در میان ابرقدرت‌ها مرهون رشد و گسترش هیولاوش ابزارهای خشونت ناممکن گشته است. و بنابراین این پرسش سربرمی‌آورد: چه چیز بناست جای این آخرین پناهگاه را بگیرد؟

  جنگ، به تعبیری، به تجملّی بدل شده است که فقط ملّت‌های کوچک هنوز می‌توانند آن را تقبّل کنند، و آن هم فقط تا زمانی که به حیطه‌های نفوذ ابرقدرت‌ها کشیده نشوند و خودشان به تسلیحات هسته‌ای دست نیابند. ابرقدرت‌ها در این جنگ‌ها تا حدی مداخله می‌کنند چون موظف‌اند از مشتریان‌شان دفاع کنند و تا حدی چون این بخش مهمی از استراتژی بازداری دوجانبه شده است که صلح جهان امروزه بر آن استوار است.

بین دولت‌های حاکم هیچ پناهگاه آخری مگر جنگ نمی‌تواند در کار باشد؛ اگر جنگ دیگر به آن کار نیاید، خود همان واقعیت ثابت می‌کند که باید مفهوم جدیدی از دولت بیابیم. این مفهوم جدید از دولت، به یقین، از برگزاری یک دادگاه بین‌المللی جدید برنخواهد آمد که کارکردی بهتر از مورد هاگ [Hague] داشته باشد، یا یک انجمن ملل [League of Nations] جدید، چرا که همان اختلاف‌ها و نزاع‌ها بین حکومت‌های حاکم یا آشکارا حاکم می‌توانند در آن‌جا هم باز بروز کنند ـ البته، در سطح گفتار، که از آن‌چه معمولاً فکر می‌شود خیلی مهم‌تر است.

  الفبای ابتدایی صرفی که من برای مفهوم جدیدی از دولت می‌بینم در نظام فدرالی یافتنی است، که امتیازش این است که در آن قدرت نه از بالا حرکت می‌کند و نه از پایین، بله به‌طور افقی و جوری حرکت می‌کند که واحد‌های فدرال به‌طور متقابل قدرت‌هایشان را کنترل و مهار می‌کنند. زیرا دشواری واقعی در تفکر درباره‌ی این امور در آن است که پناهگاه نهایی باید نه فراملّی بلکه بین‌المللی باشد. یک اقتدار فراملّی یا ناکارامد خواهد بود و یا به نفع یک ملّت ـ که از قضا قوی‌ترین هم است ـ تک‌قطبی خواهد بود، و بنابراین هولناک‌ترین ظلم قابل‌تصور خواهد شد، چون هیچ راه گریزی از زور پلیس جهان‌گسترش در کار نخواهد بود ـ تا زمانی که سرانجام فروپاشد.

  کجا می‌توانیم مدل‌هایی بیابیم که بتوانند به ما کمک کنند تا، دست‌کم در قلمرو نظریه، یک اقتدار بین‌المللی را در مقام بالاترین مقام کنترل تصور کنیم؟ این به یک پارادوکس می‌ماند، چون چیزی که بالاترین است نمی‌تواند بینابین هم باشد، ولی این به هر حال پرسش واقعی است. وقتی گفتم که هیچ‌کدام از انقلاب‌ها، هیچ‌یک از انقلاب‌هایی که یک شکل از حکومت را سرنگون کردند و شکل دیگری را جای آن نشاندند، نتوانستند مفهوم دولت و حاکمیت آن را به لرزه درآورند، منظورم همان چیزی بود که در کتاب‌ام درباره‌ی انقلاب سعی کردم کمی آن را توضیح دهم. زیرا انقلاب‌های قرن هجدهم، هر انقلاب بزرگی در واقع پایه‌های یک شکل سراسر نوین حکومت را بسط و توسعه داده است، که مستقل از تمام نظریه‌های انقلابی پیشین پدید آمدند، یعنی مستقیماً از دل تجربه‌ی عمل و کنش و از دل خواست و اراده‌ی پیامد عاملان و کنشگران به مشارکت در توسعه‌ی بیشتر خواست‌های عمومی.

  این شکل نوین حکومت نظام شورایی است، که همان‌طور که می‌دانیم، هرزمان و هرجا نیست‌ونابود شده است، یا مستقیماً به‌وسیله‌ی بوروکراسی دولت‌ـ‌ملّت‌ها و یا به‌واسطه‌ی دم‌ودستگاه‌های حزب. البته من نمی‌توانم بگویم که آیا این نظام یک آرمانشهر ناب خواهد بود ـ هرچند در هر حال آرمانشهر مردم خواهد بود و نه آرمانشهر نظریه‌پردازان و ایدئولوژی‌ها. اما، این به نظر من یگانه گزینه‌ی بدیلی می‌آید که تاکنون در تاریخ پدیدار گشته و بارها از نو پدیدار گشته است. سازماندهی خودانگیخته‌ی نظام‌های شورایی در تمام انقلاب‌ها روی داده است، در انقلاب فرانسه، همراه با جفرسون در انقلاب آمریکا، در کمون پاریس، در انقلاب‌های روسیه، در آستانه‌ی انقلاب‌ها در آلمان و اتریش در پایان جنگ جهانی اوّل، و سرانجام در انقلاب مجارستان. افزون بر این، این‌ها هرگز در نتیجه‌ی یک سنّت یا نظریه‌ی انقلابی آگاهانه پدید نیامدند، بلکه یکسره خودجوش به وجود آمدند، و هربار چنان‌که گویی هرگز چیزی از آن قسم پیش از آن وجود نداشته است. ازاین‌رو به نظر می‌آید که نظام شورایی از همان تجربه‌ی کنش سیاسی سرچشمه می‌گیرد و پاسخگوی همان است.

  در همین راستا، فکر می‌کنم، می‌بایست چیزی در این میان یافتنی باشد، همچون یک اصل سازماندهی کاملاً متفاوت، که از پایین آغاز شود، به سمت بالا ادامه یابد، و سرانجام به یک پارلمان منتهی گردد. اما الآن نمی‌توانیم درباره‌ی آن حرف بزنیم. و ضرورتی هم ندارد، چون مطالعات مهمی درباره‌ی این موضوع در سال‌های اخیر در فرانسه و آلمان منتشر شده‌اند، و هرکس جداً علاقه‌مند باشد می‌تواند به آن‌ها رجوع کند.

  برای جلوگیری از بدفهمی که امروزه خیلی ساده پیش می‌آید، باید بگویم که کمون‌های هیپی‌ها و اخراجی‌ها هیچ ربطی به این ندارند. برعکس، مبنای آن‌ها یک‌جور کناره‌گیری و ترک کل زندگی عمومی و سیاست به‌طور کلّی است؛ آن‌ها پناهگاه‌هایی برای آدم‌هایی هستند که از شکست سیاست زخم خورده‌اند ـ و دقیقاً هم به دلایل شخصی کاملاً موجه هستند. من شکل‌هایی از بسیاری از این کمون‌ها را خیلی گروتسک می‌بینم ـ ولی آن‌ها را درک می‌کنم و هیچ گله‌ای از آن‌ها ندارم. آن‌ها به‌لحاظ سیاسی البته بی‌معنایند.

  شوراها دقیقاً خواهان نقطه‌ی مقابل هستند، حتا اگر در مقیاسی بسیار کوچک شروع شوند ـ همچون شوراهای همسایگان، همکاران، کارگران کارخانه‌ها، ساکنان آپارتمان‌ها، و ازاین‌دست. این‌ها، در حقیقت، شوراهایی در انواع و اقسام بسیار گوناگون‌اند، و به هیچ وجه فقط به شوراهای کارگران محدود نمی‌شوند؛ شوراهای کارگران در این زمینه یک مورد خاص هستند.

  شوراها می‌گویند: ما می‌خواهیم مشارکت کنیم، می‌خواهیم بحث کنیم، می‌خواهیم صدایمان به گوش همگان برسد، و می‌خواهیم امکان تعیین جریان سیاسی کشورمان را داشته باشیم. زیرا کشور بزرگ‌تر از آن است که همه‌ی ما بتوانیم دور هم جمع شویم و سرنوشت‌مان را تعیین کنیم، ما به شماری فضاهای عمومی درون آن نیاز داریم. اتاقکی که در آن رأی‌مان را به صندوق می‌اندازیم بی‌تردید خیلی کوچک است، چون این اتاقک فقط برای یک‌نفر جا دارد. حزب‌ها کاملاً نامناسب‌اند؛ ما آن‌جا هستیم، اکثرمان هیچ‌چیز نیستیم مگر انتخاب‌کنندگانی تحریف‌شده. اما اگر فقط ده‌نفر از ما هم دور میزی بنشینند، و هریک نظرشان را بیان کنند، و هریک نظرات دیگران را بشنوند، آن‌گاه نظرات و عقاید می‌توانند از طریق مبادله‌شان شکلی عقلانی بیابند. در آن‌جا هم روشن خواهد بود که کدام‌یک از ما بهترین نامزد نمایندگی دیدگاه ما نزد شورای بالاتر بعدی خواهد بود، که در آن هم باز دیدگاه ما به‌واسطه‌ی تأثیر دیدگاه‌های دیگر تبیین، تأیید یا تکذیب خواهد شد.

  به هیچ وجه نیازی نیست که تک‌تک ساکنان یک کشور عضو چنین شوراهایی باشند. همه نه می‌خواهند و نه می‌باید خودشان را درگیر مسائل همگانی کنند. به این سیاق یک فرایند خود‌ـ‌گزینشی ممکن است که یک حلقه‌ی منتخب سیاسی راستین در یک کشور را دور هم جمع خواهد کرد. هرکس که به مسائل همگانی علاقه‌مند نباشد به‌سادگی باید رضایت دهد که آنان بدون او تصمیم‌گیری کنند. اما این بخت و فرصت باید به هرکس داده شود.

  در این راستا من امکان شکل‌گیری یک مفهوم جدید از دولت را می‌بینم. یک دولت شورایی از این قسم، که اصل حاکمیت به آن یکسره بیگانه باشد، به طرزی ستایش‌برانگیز برازنده‌ی فدراسیون‌هایی در انواع و اقسام گوناگون خواهد بود، به‌خصوص از این روی که در آن قدرت به‌طور افقی و نه عمودی برساخته خواهد شد. ولی اگر حالا از من بپرسید که تحقق این مفهوم در آینده چه بختی دارد، باید بگویم: خیلی کم، اگر نه هیچ. و البته شاید ـ در آستانه‌ی انقلاب بعدی.

 

پانویس‌ها از مترجم ( مجتبا گل‌محمدی)

[1] کتاب درباره‌ی خشونت نخست به‌همت انتشارات هارکورت بریس یووانویچ در سال ۱۹۷۰ منتشر شد. دو سال بعد، این رساله در قالب بخشی از کتاب بحران‌های جمهوری (نیویورک: هارکورت بریس یووانویچ، ۱۹۷۲) چاپ شد، که این مصاحبه در آن برای نخستین‌بار به زبان انگلیسی درآمد.

[2] فیلسوف مارکسیست آلمانی و نویسنده‌ی کتاب‌های قانون طبیعی و کرامت انسانی و اصل امید. ایده‌های بلوخ بر جنبش‌های اعتراضی دانشجویان دهه‌ی ‍۱۹۶۰ تأثیرگذار بودند.

[3] والتر اولبریشت، دبیر اول حزب اتحاد سوسیالیستی و به‌واقع رهبر آلمان شرقی از ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۱.

[4] در زمان انجام این مصاحبه، مرز اودر‌ـ‌نویسه مرز میان جمهوری دموکراتیک آلمان و لهستان بود. این مرز بر اساس توافق پوتسدام در سال ۱۹۴۵ بین ایالات متحده، بریتانیای کبیر، و اتحاد شوروی برقرار شد، که در نتیجه‌ی آن لهستان مناطقی را دربرگرفت که پیش از جنگ بخشی از خاک آلمان بودند. سیاستمداران آلمان غربی مرز اودر‌ـ‌نویسه را تا ۱۹۷۰ به رسمیت نپذیرفتند، اگرچه آلمان شرقی آن را در ۱۹۵۰ تأیید کرده بود.

[5] آرنت در این‌جا به سیاست‌های بیش‌ازپیش استبدادی محمدرضا شاه پهلوی اشاره می‌کند. زمانی که شاه طی دیداری رسمی در ۱۹۶۷ به آلمان سفر کرد، دانشجویان آلمانی علیه آن‌چه همدستی دولت کشورشان با رژیمی سرکوب‌گر می‌دیدند تظاهرات کردند.

[6] قوانین اضطراری (Notstandsgesetze) در می ۱۹۶۸ در آلمان غربی تصویب شدند. این قوانین به دولت اجازه می‌دادند تا برخی حقوق اساسی شهروندان را در جریان یک بحران به حال تعلیق درآورد.

[7] کنراد آدنائر، صدراعظم آلمان غربی از ۱۹۴۹ تا ۱۹۶۳.

 




بررسی آرایش نیروهای سیاسی در روند جاری و بحران روامندی

مهران زنگنه

چند حرکت سیاسی در داخل و خارج صورت گرفته‌اند که هر یک محتاج بررسی هستند. این نیاز ناشی از تغییراتی است که در پی هر حرکت در سطح نیروهای سازمان‌یافته سیاسی یا دقیقتر انقلاب و ضد انقلاب صورت گرفته‌‌اند. این نیروها به اضافه‌ی نیروی حاکم بر جمهوری اسلامی در واقع جریانات سیاسی اصلی در روند انقلاب آتی را تشکیل می‌دهند. در اینجا، در بخش اول ابتدا نتایج بررسی بیانیه‌ها موسوی/خاتمی منعکس شده است که یکی از این حرکات را نمایندگی می‌کنند. در بخش دوم عمدتا به استراتژی «تعویض رژیم» در ایران و اثرات آن بر آرایش قوا پرداخته می‌شود، اگر چه  آرایش قوا هنوز شکل نهائی به خود نگرفته است. در خارج هنوز تلاش می‌شود، در ائتلاف‌های شکننده کفش پای راست را به پای چپ بکنند و برعکس. ائتلاف مد روز است، موتلفین می‌آیند و می‌روند، ازدواج‌ها و طلاق‌های یک «شبه»، بدون اینکه اثری به جای بگذارند، رایجند. این درحالی است که در داخل بحران روامندی حاکم است.

بحران روامندی legitimacy crisis شرط لازم اگرچه نامکفی انقلاب است. یکی از دلائل اوج این  بحران تحمیل «فضای باز» به عنوان یک واقعیت غیر قابل اجتناب بویژه از طریق رسانه‌های بین‌المللی غربی و شبکه‌های اجتماعی و عدم کارائی دستگاه‌های ایدئولوژیک (به معنای آلتوسری-گرامشیانه) در تولید و بازتولید پایه‌های روامندی رژیم است. رژیم برای جلوگیری از سقوط، صرفنظر از سرکوب، باید بحران روامندی را با توجه به این واقعیت و علیرغم «فضای باز» حل و یا تعدیل بکند. شکست یا پیروزی انقلاب آتی نیز منوط به ادامه‌ی بحران روامندی و تعمیق آن در ایران است که در پرتو جنبش «زن، زندگی، آزادی» در چهل سال اخیر و امروز در اثر حمله‌ی شیمیایی به مدارس دخترانه صرفنظر از کیستی عامل آن، عمقی بی سابقه یافته است. جنبش اعتراضی و بحران روامندی منجر به اتحاد و اختلاف‌ بین جریانات مختلف، انشعاب و تجزیه‌ی مولکولی  در آنان شده است! اهمیت آرایش قوا و تحولاتی که در روند جاری می‌بیند در این است که در «لحظه‌ی انقلاب» یا در یک «تحول سیاسی» ‌نوع انقلاب و تحول سیاسی منوط به آرایش بین این نیروها و کنش و واکنش بین آنان است!

حکومت اسلامی بدون فقیه؟ و تجزیه‌ی جمهوری‌خواهان

اسلام و بویژه اسلام سیاسی به عنوان پایه‌ی اصلی روامندی رژیم دچار بحران عمیقی است و جامعه‌ی ایران پس از فتح چند سنگر در طی جنبش «زن، زندگی، آزادی»‌ بویژه در حوزه‌ی رابطه‌ی جنسیت و تعمیق بحران روامداری، صرفنظر از خواست‌های دیگر، حداقل در آستانه‌ی  تعیین تکلیف با یک خواست تاریخی، جدائی دین از سیاست، قرار دارد. پرسش در مورد کارکرد دین و روحانیت در حوزه‌ی سیاست هسته‌ی اصلی بحران روامندی در ایران را تشکیل می‌دهد.

انتشار یک مقاله از تاجزاده (۶ بهمن ماه ۱۴۰۱)، بیانیه موسوی و بیانیه خاتمی بازتاب این بحرانند. متون مذکور از یک سو نسبت جریانات سبز اسلامی و اصلاح‌طلبان در داخل/خارج را با کل حکومت و بویژه نسبت این جریانات با جناح حاکم بر جمهوری اسلامی را به شدت تحت تاثیر خود قرار داده‌اند؛ از سوی دیگر با توجه به تاویل خاص بیانیه موسوی، یعنی ابراز اینکه موسوی از جمهوری اسلامی «عبور» کرده است، نسبت این جریانات را با اپوزیسیون راست افراطی یا ضد انقلاب مغلوب سلطنت‌طلب و جمهوری‌خواه راست تغییر داده است. اتحاد مجموعه‌ی سبز اسلامی و جمهوری‌خواهان راست به طور ضمنی در خارج خود را به عنوان آلترناتیو رژیم از یک سو و از سوی دیگر رقیب هواداران رژیم نئوکلونیال پهلوی ارائه کرده است، موفقیت این ائتلاف منوط به جمهوری‌خواهان و نوسان های این جریان است. به هر حال، اکنون و در این لحظه صرفنظر از جریانات سازمان‌یافته سیاسی فرودستان این جریان مهمترین رقیب جناح حاکم و ضد انقلاب مغلوب سلطنت‌طلب است! باید صریحا و با قطعیت گفت: جریانات سیاسی سازمان‌یافته‌ی فرودستان فقط در صورت وحدت می‌توانند به عنوان یک رقیب جدی برای سه جریان اصلی دیگر در این روند به حساب بیایند. این چشم‌انداز موجود نیست، اما در پرتو منشور فرودستان ممکن است چشم‌انداز باز شود.

با رجوع به سه مطلب (تاجزاده، خاتمی و موسوی) و جزئیات آنان می‌توان نشان داد که خواست این سه فرد که نمایندگان عمده‌ی  طیف اسلامی «ناراضی» در ایران را تشکیل می‌دهند، عبارت است از خواست قدرت این جریان یا تغییر روابط قدرت در سطح جمهوری اسلامی به قسمی که ولی فقیه یا امام در آن وجود نداشته است، یا اینکه ولی فقیه (امام) در روابط قدرت دست بالا را نداشته باشد، به عبارت دیگر رابطه‌ی دین و دولت به شکل دیگری سازماندهی شود. هیچ یک از این سه از جدائی و دین و دولت حرف نمی‌زند و خواهان جدائی این دو از یکدیگر نیستند. حتی در چارچوب جریان سبز اسلامی بر اساس امیرارجمندی مشاور موسوی «پیش‌نویس قانون اساسی فعلی» پیش از ارائه به مجلس خبرگان و افزودن مواد مربوط به «ولی فقیه» به عنوان یک نمونه‌ی «ایده‌ال» در مصاحبه با یورونیوز و بی‌بی‌سی ارائه می‌شود. کسانی که با این پیش‌نویس آشنا نیستند، باید حتما توجه کنند: نه فقط در این پیش‌نویس جدائی دین از دولت پیش‌بینی نمی‌شود، برعکس، این پیش‌نویس مبین ادغام دین و دولت است (رجوع شود به ماده‌ی ۲، ۴، ۸ و غیره پیشنویس ۱۳۵۸). در واقع «عبور» از جمهوری اسلامی در برنامه‌ی این جریان در وجه غالب به معنای فقط عبور از مرکزیت «ولی فقیه» و نه «دین» در رژیم است. توازی بین این خواست در روند سرنگونی رژیم در روند فعلی و خواست مشروطه‌چی‌ها در سال ۵۷ نیاز به توضیح ندارد. بخش بزرگی از رژیم (منجمله هواداران سه رئیس جمهور پیشین یعنی رفسنجانی، احمدی‌نژاد و روحانی) به درجات مختلف علیرغم امکان اختلاف با این یا آن نکته در برنامه‌ی ارائه شده برای «تغییر» جمهوری اسلامی یا تغییر قانون اساسی می‌توانند با این برنامه کنار بیابند. «جبهه‌ی اصلاحات» نیز خود را در همین چارچوب تعریف و به شکلی پراگماتیستی از خاتمی حمایت کرده است. در میان اپوزیسیون خارج از کشور بخشی از نیروهای غیر دینی اصلاح‌طلب (برای مثال: اتحاد جمهوری‌خواهان، حزب چپ، جبهه‌ی ملی و غیره) حمایت خود را از موسوی اعلام کرده‌اند. عناصری از «شورای مدیریت گذار» نیز از موسوی حمایت کردند که محل تلاقی جمهوری‌خواهان راست (اسلامی و غیر اسلامی) است و پتانسیل پیوستن به ضد انقلاب سلطنت‌طلب را نیز داراست. این جریان بی ریشه و بی پرنسیپ که فقط از وجود چند فعال سیاسی جاه‌طلب و «سرشناس» بهره می‌برد، اگر غرب از آن حمایت نکند، که احتمال آن ضعیف است، نقشی در جنبش‌های سیاسی و اجتماعی، جز محللی ندارد و عناصر آن بسته به شرایط روز بین جریانات و جناح مغلوب جمهوری اسلامی در نوسانند. «مخالفت» با رژیم و جمهوری‌خواهی اینان به هیچ بند است. این جریان برای جلب حمایت غرب و کسب «سرمایه‌»ی سیاسی حتی شروط پمپئو-ترامپ در برجام (یا به قول یکی از خود اینان قرارداد «ورسای» در مورد ایران) را نیز پذیرفته است و بعید نیست زیر فشار غرب موضعی راست‌تر اتخاذ بکنند.

در طیف جمهوری‌خواهان راست، آنان که بیشتر از «تموجات سیاسی دوره‌ای» در سطح ملی و بین‌المللی، بدون پافشاری مکفی بر اصل جمهوریت تبعیت کرده‌اند، عمدتا به صورت فردی یا در گروه‌های کوچک از این جریان جدا شده و به ارتجاع ضد انقلابی سلطنت‌طلب پیوسته‌اند و خواهند پیوست، و بخش دیگر که خواست لائيسیته در حکومت آتی برایش اهمیت ندارد، با اینکه از جدائی دین از دولت حرف می‌زند، به حمایت از موسوی پرداخته است و دوباره در‌ آتیه چون در گذشته احتمالا در صورت بازگشت اصلاح‌طلبان به مراکز اصلی قدرت در رژیم به حمایت از یک جناح در مقابل دیگر خواهد پرداخت، و زائده‌ی جریانات اسلامی خواهد بود. آنان که از دو جریان اصلی در روند تجزیه بویژه تحت تاثیر فشار از پائین و جنبش «زن، زندگی، آزادی»، ناراضی‌اند، منفعل شده، در بهترین حالت به یکی از انبوه محافل حاشیه‌ای جمهوری‌خواه می‌پیوندند که محلی از اعراب ندارد و در آتیه نیز نخواهد یافت. این جریانات احتمالا همان نقشی را در انقلاب آتی ایفا می‌کنند که ملیون در سال ۵۷! (در مورد نقش ملیون در ۵۷ به مقاله‌ی «شکاف بین نسلها و انقلاب آتی، مسئله هژمونی در انقلاب ۵۷ و روند فعلی» رجوع شود)

می‌توان سرگشتگی کنونی و آتی جمهوری‌خواهان لائیک  را دید و پیش‌بینی کرد: از یک سو، آنان به واسطه‌ی تاکیدشان بر لائیسیته «نمی‌توانند» یک سر به سبزهای اسلامیست بپیوندند، و از سوی دیگر «منشور فرودستان» و خواست‌های انقلابی آنان را نمی‌پذیرند، اگر چه در نهایت به لحاظ سیاسی غربی هستند، اما فقط در حد «وابستگی هژمونیال» (گرامشی)، و نه همچون سلطنت‌طلبان که می‌خواهند یک حکومت نئوکلونیال را احیاء کنند. این جریان همچون سایر جمع‌ها و محافل روشنفکرانه‌ی راست و چپ محکوم به نوسان (و احتمالا تجزیه) است، چرا که نفوذ و ریشه‌ی اجتماعی ندارند و نمی‌تواند موضع مستحکمی در مقابل جریانات اصلی انقلاب و ضد انقلاب اتخاذ کند. منجمله به این دلیل نیز هست که این جریان تاکنون نتوانسته است، بدل به نیروئی قابل تامل از یک سو در مقابل ارتجاع سلطنت‌طلب و از سوی دیگر جمهوری‌خواهان راست بشود و ضعیفترین جریان جمهوری‌خواه است. می‌توان گفت باقیمانده‌ی این جریان در پی تجزیه‌ی عمدتا ملکولی در صورت فائق آمدن نسبی جمهوری اسلامی بر بحران روامندی جاری و شرکت موثر اصلاح‌طلبان در حکومت بدل به نیروئی در کنار اصلاح‌طلبان بشود. این سرنوشت جریان‌های مختلف در جمهوری‌خواهان به طور کلی است که قادر نیستند، بورژوازی را متحد و رهبری بکنند و زائده‌ی جریانات اسلامی مثل سبز (موسوی) و سلطنت‌طلب (علیرغم جمهوری‌خواهی؟!) خواهند شد. (البته بررسی پدیده جمهوری‌خواه سلطنت‌طلب (یا برعکس) به عنوان امری پارادوکس را باید به تقوائی سپرد. احتمالا ایشان مقاله‌ی «پارادکس جمهوری‌خواهی که جمهوری نمی‌خواهد» را حداقل برای تکمیل مقاله‌ی پیشین‌اش «پارادکس شاهزاده‌ای که نمی‌خواهد شاه باشد» خواهد نوشت و موجب تفریح خواهد شد.)

در داخل در استراتژی «اداره‌ی وضعیت باز» دو فاکتور اهمیت دارند: ۱) ترس از سرکوب ۲-الف) تبدیل تن‌دهی به عنوان اثر ایدئولوژیک ترس از سرکوب به رضایت فی‌نفسه در پرتو  ۲-ب) چشم‌انداز تغییر (که تولید آن در شرایط بحران از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.)

در استراتژی «اداره‌ی وضعیت باز » چشم‌انداز تغییر جمهوری اسلامی از حکومت مبتنی بر ولی فقیه به جمهوری مبتنی بر رای «مردم» در واقع چارچوبی را تشکیل می‌دهد که جناح مغلوب در جمهوری اسلامی می‌خواهد در آن «وضعیت باز» تحمیلی را اداره و خواست خیابان و فرودستان یعنی سرنگونی را منتفی بکند. استراتژی موسوی/خاتمی در پذیراندن خواست یک «قانون اساسی» جدید (موسوی) یا اصلاح آن (خاتمی) به عنوان خواست حداکثر مردم و آلترناتیو سرنگونی است و به این ترتیب از آنجا که یک قانون اساسی، چه کاملا جدید و چه اصلاح شده، در چارچوب جمهوری اسلامی و قوانین آن بدون سرنگونی میسر است، جنبش انقلابی را بدل به جنبش برای اصلاحات قانون اساسی بگرداند (رجوع شود به اصل ۱۷۷ قانون اساسی فعلی در مورد امکان قانونی تغییر قانون اساسی!)

از هم اکنون عناصری از استراتژی «اداره‌ی وضعیت باز » را می توان روئیت کرد. سبزهای اسلامیست، از منظر جریان غالب در صورتی که در چارچوب مورد اجماع در رژیم بمانند، که عمدتا می‌مانند، دوباره در حوزه‌ی سیاست رسمی و حداقل در حاشیه مراکز قدرت رژیم پذیرفته و به کار گرفته می‌شوند. (برای مثال می‌توان دید که همسر عطاءالله مهاجرانی که از رهبران «فتنه» قلمداد می‌شود، در روزنامه‌ی اطلاعات به کار گماشته شده است.) بحث و گفتگو له و علیه هر دو بیانیه (موسوی/خاتمی) بدون محدودیت به طور علنی در سطح رسانه‌های رژیم و اپوزیسیون جمهوری‌خواهان راست و شبکه‌های اجتماعی جریان دارد و همچنین در رسانه‌های غربی صاحب نفوذ در ایران مثل بی‌بی‌سی و صدای آمریکا ، بازتاب یافته و می‌یابد که با تبعیت از دول مطبوعشان از استراتژی ارتقاء ضد انقلاب بویژه طرفداران رژیم نئوکلونیال پهلوی پیروی می‌کنند.

جمهوری‌خواهان راست خارج کشور و سبزها با تقلیل جمهوری اسلامی به نهاد ولی فقیه و در خواست حذف آن با موسوی همراهند. این سه جریان (اصلاح‌طلبان و سبزهای اسلامیست و جمهوری‌خواهان راست) عملا و در واقع بحران روامندی Legitimitätskrise رژیم را با برقراری معادله‌ها‌ی «جمهوری اسلامی = ولی فقیه» و «جمهوری اسلامی = قانون اساسی»، «عبور از جمهوری اسلامی = تغییر قانون اساسی» خواست سرنگونی را به یک بحران قانونی تقلیل داده و در نهایت در خدمت حل بحران قرار می‌گیرند یا از شدت آن می‌کاهند. این در حالی است که خواست سرنگونی در مقابل خواست «تعویض رژیم» (جریانات غربی) و خواست تغییر قانون اساسی (اسلامیون) متضمن تغییر ساختی در وهله‌ی سیاست است.

کنفرانس مونیخ، استراتژی «تعویض رژیم» و برجام

مقدمه: موضوع راهبردی و اصلی کنفرانس امنیتی مونیخ سازماندهی برداشتن گام آخر در روند تولید هم‌رائی consensus در شبکه‌ی بین‌المللی دول (در یک دوره) به قسمی است که توسط این شبکه ثبات سیستم امپریالیستی بین‌المللی و در بهترین حالت سلطه هژمونیال غرب بویژه آمریکا در شبکه تامین شود. دول روسیه و ایران به کنفرانس دعوت نشده‌اند، چرا که این دو از منظر غرب به درجات و اشکال مختلف نافی موضوع هستند. غرب در مورد هر دو، البته به اشکال و به درجات مختلف، صریح یا ضمنی، استراتژی «تعویض رژیم» را به پیش می‌برد. علیرغم شباهت‌ها، می‌توان گفت، پیشبرد این استراتژی با توجه به تناسب قوا، در مورد ایران صریح و در مورد روسیه «ضمنی» است. ایران باید از این استراتژی وحشت داشته روسیه باید بترسد و چین باید نگران باشد.

هدف از استراتژی «تعویض رژیم» دخالت در روابط و مناسبات قدرت در کشور مربوطه به قسمی است که یک رژیم طرفدار غرب در آن کشور بر سر کار بیاید. منظور این استراتژی، در یک کلام این است که دولت مذکور «منافع ملی» را تابع خواست «دو» هژمون غربی در سیستم بین‌المللی بسازد و در شبکه‌ بین‌المللی دول، رابطه‌ی قدرت نامتقارن را به نفع غرب تضمین بکند. (در مورد تفاوت کانتی هدف و منظور بر این بافتار به کلوزویتز در مورد جنگ و تفاوت هدف  aim و منظور pupose رجوع شود.)

استراتژی «تعویض رژیم» می‌تواند به چند شکل یا ترکیبی از اشکال زیر تحقق بیابد، ۱) کودتای نظامی ۲) دخالت در راستای استحاله‌ی یک رژیم ۳) موج سواری نیروی‌های طرفدار غرب در روند سرنگونی رژیم توسط مردم و ۴) جنگ (چه مستقیم و چه نیابتی) ۵) ترور و تولید کائوس!

همواره باید به عنوان یک اصل توجه کرد: بر خلاف دریافت سطحی در میان نیروهای رادیکال (بویژه نمایندگان مارکسیسم روسی) گستردگی منابع قدرت در انتخاب راهکار(ها) تعیین کننده است. از آنجا که منابع غرب را می‌توان «نامتناهی مجازی » قلمداد کرد، باید شرایط اجازه‌ی پیشبرد این یا آن شکل تحقق استراتژی را بدهند. غرب با توجه اصل مذکور تاکنون هر چند شکل را با شدت و ضعف متفاوت اما با هم در جهان دنبال می‌کند!

***

در حالیکه در ایران امکان سازماندهی کودتا بسیار ناچیز و نزدیک به صفر است، و جنگ در این لحظه نه میسر است و نه مطلوب، شرایط آمریکا را مجبور را به اتخاذ سیاست‌هائی در قبال ایران کرده است که بیشتر در چارچوب اشکال دیگر تحقق استراتژی مذکور می‌گنجند.

نیاز به توضیح نیست که هر سه فرد تاجزاده/خاتمی/موسوی، میل به پذیرش هژمونی غرب را با اشاره به خواست «تغییر سیاست خارجی» در گفتارهای خود به طور «سربسته» ابراز داشته‌اند.

اینکه چرا رسانه‌های غربی در مقابل بیانیه موسوی واکنش مثبت نشان داده‌اند، حائز اهمیت است. در واقع موسوی که در سال ۸۸ نشان داد می‌تواند رهبری یک «انقلاب» رنگی را بر عهده بگیرد، هنوز در چارچوب انتخاب‌های غرب مطرح است! با اینکه با قطعیت می‌توان گفت احیای رژیم نئوکلونیال پهلوی انتخاب اول غرب است و چنین رژیمی همچون سلف خود منافع غرب را بر منافع ملی در ایران ترجیح خواهد داد، با این همه رهبر و کل سران سبزهای اسلامیست در مقابل ضد انقلاب سلطنت‌طلب از یک نظر برای غرب اهمیت بیشتری دارند، این‌ها علاوه بر موج‌سواری قادرند، بر خلاف  راست افراطی در خارج  در استحاله‌ی درونی رژیم در داخل شرکت داشته باشند و آن را به جلو سوق بدهند و یکی از پایه‌ّهای اختلاف در درون رژیم را تشکیل می‌دهند. با این همه سئوال این است: چرا به جای این جریان ضد انقلاب سلطنت‌طلب به کنفرانس مونیخ دعوت شد؟

دعوت از اپوزیسیون ضد انقلاب به این کنفرانس چندین اثر متفاوت داشته و آن را حداقل از سه جهت باید مورد بررسی قرار داد: ۱) اثر این دعوت بر رابطه‌ی غرب با دولت ایران (بویژه در چارچوب برجام) ۲) استراتژی «تعویض رژیم» و ۳) دخالت در روابط قدرت بین نیروهای مختلف اپوزیسیون.

رژیم در پی انتخابات اخیر سیاست «چرخش به شرق» را اتخاذ کرده است. اتخاذ این سیاست منجمله تحت فشار غرب و استراتژی «تعویض رژیم» و در آن بویژه بواسطه‌ی تحریم‌ها صورت گرفته است. برجام، اگرچه موضوع ظاهری و اصلی‌اش کنترل گسترش «سلاح‌های اتمی» و ممانعت از «تولید بمب اتمی» در ایران است، اما در واقع برمی‌گردد به تحدید نقش و دخالت‌های ایران در سیستم بین‌المللی و بویژه در آسیای غربی. صرفنظر از سخنوری‌های اولیه در اوائل انقلاب می توان دخالت‌های ایران در منطقه را در چارچوب استراتژی («جنگ» نامتقارن) و دفاع رژیم از خود تحلیل کرد. مذاکرات برجام بدل به ابزاری شده‌اند برای پیشبرد استراتژی «تعویض رژیم» و در این راستا به خصوص شروط پمپئو را می‌بایست حداکثر خواست‌های غرب در راستای تضعیف سیستم دفاعی رژیم ایران نگریست و مقدمه‌ی «تعویض رژیم» خشن تلقی کرد! خواست اصلی ایران در این مذاکرات نیز در واقع گرفتن «تضمینی» از غرب دال بر عدم دنبال کردن استراتژی «تعویض رژیم» است. حتما باید توجه کرد که مذاکرات برجام با در نظر گرفتن رابطه‌ی نامتقارن قدرت برای دو طرف اهمیت نامساوی دارد و فاکتور زمان به نفع غرب عمل می‌کند. با توجه به فاکتور زمان این میدان یک میدان «جنگ» فرسایشی برای غرب را تشکیل می‌دهد (همانند جنگ اوکراین از منظر غرب)!

تا پیش از شروع اعتراضات، علیرغم اینکه برای غرب (بویژه اروپائی‌ها) و آمریکای بایدن چشم‌انداز شکلگیری برجام ۲ و رفع تحریم‌ها باز  و محتمل بود، با این همه به دلائل عدیده که در اینجا به آنان نمی‌توان پرداخت، توافق صورت نگرفت. حتی پس از جنگ اوکراین با توجه به تنگناهای بازار انرژی با اینکه رژیم بایدن تمایل داشت که به یک توافق با رژیم  برسد، این امر به انجام نرسید. برجام با شروع جنبش «زن، زندگی، آزادی» و باز شدن چشم‌انداز سرنگونی و خواست و تمایل واقعی غرب به «تعویض رژیم» به بعد موکول شد. حتی می‌توان گفت: در طی اعتراضات «برجام مرده است» به مقام یک شعار در غرب ارتقاء یافت.

در غرب ابعاد واقعی جنبش اعتراضی بزرگ‌تر از آنچه بود در «تمام» رسانه‌های غربی دولتی و اصلی منعکس شد. با چشم‌انداز «تعویض رژیم» رهبر و چهره‌سازی (که یکی از لحظات تعریف شده در استراتژی «تعویض رژیم» است)، تسریع و به شدت دنبال شد و حتی از فرط تعجیل شکل مسخره‌ای به خود گرفت (به ملاقات‌های رهبران غرب با چهره‌های بی‌چهره‌ی ضد انقلاب، منجمله دعوت اسماعیلیون به داوس، و گزارش‌های تبلیغاتی رسانه‌های غربی در مورد برخی از این عناصر توجه شود.)

در پرتو این جنبش دوباره تمام ماشین اجرائی استراتژی «تعویض رژیم» غرب با تمام قوا شروع به کار کرد! اما رژیم با سرکوب بیرحمانه و حساب شده به ویژه در کردستان توانسته است تا این لحظه وضع را کنترل بکند و امید همه‌ی جریان‌ها، اعم از انقلابی و غربی-ضدانقلابی‌ای را نقش بر آب کند که سرنگونی بلاواسطه را در این دوره انتظار داشتند.

با توجه به ضعف مفرط رژیم در روند اعتراضات، غرب فرصت طلائی تحمیل یک توافقنامه را که پتانسیل پذیرش آن از طرف رژیم موجود بود، بر مبنای محاسباتی از دست داد که ناشی از دیدن امکان سرنگونی رژیم در افق و به فرجام رسیدن استراتژی «تعویض رژیم» بود.

دعوت برگزار کنندگان کنفرانس مونیخ از اپوزیسیون ضد انقلابی و غیبت نمایندگان دولت در واقع یک اهرم فشار برای جدی گرفتن تهدید غرب و تحمیل شرایط غرب به دولت ایران است. با این همه امکان بازتولید وضعیت و فرصت طلائی از دست رفته در مذاکرات برجام برای تحمیل برجام ۲ نزدیک به صفر است.

بر خلاف دریافت‌های عامیانه، دعوت از ضد انقلاب مغلوب پس از نشست در «دانشگاه جرج تاون» پذیرش غیر رسمی ضد انقلاب به عنوان نماینده‌ی ایران معنا می‌دهد . این حرکت نه فقط در برابر دولت بلکه برای بخش‌های اپوزیسیون بویژه جریان‌های راست نیز اهمیت دارد. با این  سیاست احتمالا غرب می‌خواهد به جریانات دیگر اپوزیسیون انتخاب اول خود را تحمیل کند. جریان دست راستی جمهوری‌خواهان نیز باید همچون رژیم این دعوت را جدی تلقی بکند و احتمالا خواهد کرد. جدی تلقی کردن این دعوت به معنای آن است که حمایت غرب از آنان در آتیه می‌تواند مشروط به پذیرش رهبری ارتجاع نئوکلونیال تعبیر شود و به این اعتبار تلاش برای فشرده شدن و وحدت روزافزون ضد انقلاب صورت بپذیرد. مانع این امر سبزها و اصلاح‌طلبان اسلامیست و در حاشیه مجاهدین هستند که بر خلاف جمهوری‌خواهان راست و حتی لائیک امکان تبدیلشان به مشروطه‌چی بسیار ناچیز و در برخی موارد غیر ممکن است.

در این راستا می‌توان گفت غرب که مسئله‌اش وحدت دو جریان ضد انقلاب است، احتمالا در این مورد با شکست مواجه می‌شود و باید در استراتژی و انتخاب اول خود علیرغم تمایل شدید به احیاء حکومت نئوکلونیال پهلوی در مورد جریان سبز (و جمهوری خواهان راست) تجدید نظر کند و به «وابستگی هژمونیال» این نیروها به خود در این مرحله اکتفا بکند. طبعا باید منتظر بود و روند انکشاف جنبش را در آتیه از نزدیک دنبال کرد که برای همه‌ی نیروهای درگیر اعم از راست و چپ تعیین کننده است.

تداوم اشتباه غرب در این مورد زمان لازم را برای اپوزیسیون انقلابی فراهم می‌آورد تا بدیل خود را ارائه بکنند. در این روند نیروهای انقلابی یک وظیفه‌ی حیاتی بلاواسطه در مقابل دارند: وحدت! بدون وحدت، هیچ یک از جریانات موجود نقش قابل تاملی در سطح ملی نخواهند داشت. موانع وحدت بسیارند، اما بر همه منجمله موانع ساختی آن در روند تولید وفاق بر سر یک تاکتیک/نقشه برای انقلاب آتی می‌توان فائق آمد. «شورا» در این راستا نه فقط راه حل خروج برای کل جامعه ایران از این وضعیت است، بلکه این دریافت در عین حال راه حل معضل وحدت و حل بحران هژمونی در جبهه‌ی انقلاب نیز هست.




ما خواستار استقرار جمهوری ایران هستیم

 

 

بیانیه‌ی جمعی از کنشگران جمهوری‌خواه ایران

ما ایرانیان آزادیخواه و مستقل، دارای اندیشه های گوناگون، خواهان پایان بخشیدن به رژیم جمهوری اسلامی و مخالف هر گونه رژیم استبدادی  می باشیم. در آخرین روزهای سال، بمناسبت بزرگداشت چهاردهم اسفند، یادآور دکتر محمد مصدق بزرگمرد نهضت ملی ایران و سالگرد ملی شدن صنعت نفت ایران (در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹)، با ارج نهادن به جنبش ها و مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران در ۱۵۰ سال گذشته تا به امروز، برای استقرار دموکراسی، تلاش و کوشش گسترده خود را برای به نتیجه رساندن جنبش دمکراسی خواهی لازم می دانیم. جنبش کنونی با شعار “زن، زندگی، آزادی” در تداوم تلاش های ملت ایران در انقلاب مشروطه، جنبش ملی کردن صنعت نفت و انقلاب ۵۷ است. بر ما است که در ادامه این تجربه و با شناسایی علل شکست ها و ضعف های آن، نهایت تلاش خود را انجام دهیم تا جنبش کنونی موفق شود. ما بعنوان بخشی از کنشگران سپهر سیاسی ایران، با قبول حق اختلاف و رای کلیه کنشگران، باور و عمل به اصول بنیادی زیر، که رمز موفقیت برای گشودن فصل جدیدی در تاریخ ایران است، را یادآوری می کنیم.

  1. آزادی و حقوق برابر انسان ها. ما پایبندی خود را به اعلامیه جهانی حقوق بشر و کلیه پیمانهای جهانی وابسته به آن که در آنها رعایت:

ـ کرامت انسان که خدشه ناپذیر است

ـ حق حیات و مخالفت با حکم اعدام و هرگونه شکنجه

ـ آزادی عقیده و بیان و آزادی دین

ـ حق دسترسی به اطلاعات و آزادی رسانه ها و مطبوعات و آزادی گردش اطلاعات و حق دسترسی به اینترنت

ـ حق اتخاذ تصمیم و آزادی انتخاب نوع تصمیم

ـ آزاديهای مدنی: آزادی احزاب، سنديكاها، کانون ها، انجمن ها، و…

ـ آزادی تظاهرات و اعتصابات،

ـ آزادی پوشش،

ـ رفع تبعيض جنسیتی و دیگر اشکال تبعیض و تأمين برابری حقوق افراد و زنان و مردان در همه زمینه ها و رعایت حقوق کودکان،

ـ عدم مداخله دولت در زندگی خصوصی و شخصی شهروندان،

ـ به رسميت شناختن برابری حقوقی همه شهروندان بدون در نظر گرفتن تفاوتهای تیره ای، جنسيتی، گرایش جنسی، اتنیکی و قومیتی، زبانی، مذهبی، ایدئولوژیک و شيوه های زندگی خصوصی

تصریح شده است، اعلام می نماییم.

  1. استقلال. سرنوشت ایران توسط مردم ایران و نمایندگان منتخب آنان تعیین می شود و کلیه تدابیر اتخاذی و سیاستگذاریها بایستی تابع نظر مردم بوده و ناقض حقوق اساسی و حقوق فردی و شهروندی و ملی نباشند و هیچ فرد، حزب، سازمان و گروه سیاسی حق دخالت دادن قدرتهای خارجی در امور داخلی را ندارد. با اینکه از حمایت افکار بین المللی از حقوق بشر مردم ایران استقبال می کنیم اما هیچ دولت یا قدرت خارجی حق دخالت چه مستقیم و چه غیر مستقیم در حاکمیت مردم را ندارد. افراد و نیروهای آزادیخواه معتقد به استقلال ایران، بدیل دمکراتیک برای آبادی و آزادی و عدم وابستگی ایران آینده می باشند، و مخالف دست بدامان و سرسپرده بیگانگان شدن و دخالت دادن قدرتهای خارجی برای تغییر رژیم هستند.
  1. دموکراسی. ما خواهان دموکراسی، به این معنی که کلیه قوای کشوری و لشکری ناشی از اراده ملت (هر فرد، یک رای)، و اراده ملت تنها منبع مشروعیت است که از طریق تصمیم و انتخاب آزاد مردم اعمال می شود، هستیم. از شرایط اساسی تحقق حاکمیت ملت تدوین و تصویب یک قانون اساسی دموکراتیک است که در آن، حقوق و آزادی های همه مردم منظور و ضمانت های اجرائی آن مشخص شده باشند. ما از حقوق همه، با هر عقیده و مرامی و از جمله مخالفان سیاسی خود دفاع می کنیم و خواستار مشارکت ملت در همه امور می باشیم.
  1. جمهوریت. ما خواهان اداره کشور تحت نظام جمهوری هستیم. در جمهوری مقامات کشور همگی مسئول و پاسخگو هستند و برای مدتی محدود و معین از سوی مردم و یا نمایندگان آنها در روند یک انتخابات آزاد، منصفانه و شفاف انتخاب و یا گزیده می شوند. جمهوری به مفهوم رد هرگونه نظام موروٍثی است.
  1. جدایی نهاد دین و هرگونه ایدئولوژی از دولت. ما خواستار جدایی نهاد دین از دولت [به مفهوم انتظام سه قوهء مقننه، قضائیه و مجریه] می باشیم. هیچ دین و مرام و عقیده ای در قانون اساسی رسمیت نمی یابد. هیچ کس به دلیل داشتن و یا نداشتن دین و یا مسلک یا اندیشه ای از امتیازی ویژه برخوردار یا محروم نمی گردد. ما با تاکید بر مخالفت خود با دین دولتی و دولت دینی، (و هر مرام) و با قبول حق نقد، مخالفت خود را با هر گونه نفرت پراکنی دینی و عقیدتی اعلام می کنیم.
  1. عدالت. عدالت میزانی برای رشد و ثبات جامعه است. ما پیگیری سیاست هائی را ضروری می دانیم که عدالت به معنی کاهش شکاف بین قطب های فقر و ثروت، برخورداری اقشار هرچه وسیعتر مردم از فرصت ها و امکانات برابر، شغلی، مسکن، بهداشت، درمان، آموزش و پرورش و رفع تبعیض و کاستی های فردی در همه عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را که از شرایط  استمرار یک دموکراسی پایدار است، در نظر داشته باشد. ما خواهان رشد مناطق محروم کشور و فراهم آوردن امکانات برای شرکت آنها در رشد ملی می باشیم .
  1. ملت ایران مجموعه ای از گروههای جمعیتی با مذهب و زبان و گویش ها و فرهنگ های مختلفی است که در طول تاریخ با هم در ایجاد و غنای فرهنگ ملی، تمدن و تاریخ مشترک سهیم بوده و هستند. از اینرو همانطور که دولت نمی تواند نماینده دین و یا عقیده ای خاص باشد، نهادهای دولتی نیز نباید در خدمت فرهنگ خاصی قرار گیرند. احترام به حقوق اتنیکی و قومی مختلف ایرانی، حمایت از تنوع فرهنگی، زبانی، واگذاری تصمیم گيری ها به نهادهای انتخابی محلی و استانی و تلاش برای رشد موزون مناطق مختلف کشور در یک ساختار غیر متمرکز از جمله خواسته های ماست و ضروری میدانیم که در دموکراسی آینده فراهم آوردن امکانات لازم برای رشد برابر هویتهای فرهنگی گوناگون در برنامه کار مسئولین اجرائی باشد. زبان فارسی زبان رسمی اداری در سراسر کشور است. ما معتقدیم که تدریس و فراگیری زبان های مختلف قومی ـ اتنیکی از مدارس ابتدائی تا مرحله دانشگاه حق ایرانیان است و رعایت آن را ضروری میدانیم.
  1. یکپارچگی سرزمینی ایران و سیاست خارجی. ما خود را پایبند به حفظ تمامیت ارضی و یکپارچگی سرزمینی ایران و سیاست خارجی مستقلی که بر اساس حفظ حقوق ایران بر مبنای عدم سلطه گری و سلطه پذیری، دفاع از صلح، حسن همجواری، رعایت و گسترش روابط مسالمت آمیز با سایر کشورها و بویژه کشورهای همسایه باشد، می دانیم. ما خواهان تنش زدایی در سیاست خارجی هستیم و استفاده از قوای نظامی برای حل مسائل سیاسی داخلی و خارجی را مردود می دانیم.
  1. حفظ زیستگاه. ما حفظ زیستگاه که نسلهای حاضر و آینده باید در آن حیات رو به رشدی داشته باشند را وظیفه خود دانسته و خود را متعهد به رعایت ضوابط، اصول و استانداردها و الگوهای رفتاری مربوط به حمایت از محیط زیست و عمران طبیعت می‌دانیم و بر این باوریم که میراث‌های طبیعی ایران و جهان را باید از آسیب‌های مختلف محفوظ داشت.
  1. پاسداری از میراث تاریخی و فرهنگی. میراث‌ تاریخی و فرهنگی که ثمرۀ تلاش ها و خلاقیّت های مشترک مردمان ساکن در سرزمین ایران است، باید از هر گونه تعرّض و تخریب و تحریف مصون بماند. پاسداری و مراقبت نسل امروز از میراث‌ تاریخی و فرهنگی ایران، مسئولیت و وظیفه‌ای بزرگ نسبت به گذشتگان و نیز نسل‌های آینده است.

ما امضا کنندگان این متن وظیفه انسانی، ملی و میهنی خود می دانیم که ده اصل بالا را رعایت کرده و تمامی تلاش خود را برای به اجرا درآوردن آنها بکار گیریم. ما نظام جمهوری اسلامی را رد کرده، برای آن ھيچگونه مشروعيتی قائل نبوده و خواهان استقرار جمهوری ایران از طریق مجلس موسسانی که در دوران گذار در شفافیت و آزادی کامل از سوی مردم انتخاب خواهد شد می باشیم. ما هرگونه تغيير رژیم را تنها با تصمیم ملت ایران و با مراجعه به آراء مردم مطلوب می دانیم. ما پرھيز از خشونت، در سطح جامعه و همچنین در رویاروئی با نظام جمهوری اسلامی را لازم دانسته و معتقد به مبارزه سیاسی خشونت زدا به عنوان روش مبارزاتی هستیم.

با ارج نهادن به جنبش ملت ایران و برای همبستگی ملی و استقرار دمکراسی و جمهوری در ایران.

 

برای تماس: mozejomhourikhahi@gmail.com

علاقمندان برای امضا می توانند به سایت زیر مراجعه کنند:

https://www.jomhouriiran.org

 

تاکنون افراد [به ترتیب الفبا] زیر این متن را امضا کرده اند:

                نام               نام خانوادگی   شغل/فعالیت                                           کشور  

 

1              جمال           احمد نژاد         فعال سیاسی                                           مالتا

2              حمید            احمدی            پژوهشگر  تاریخ معاصر ایران                    آلمان

3              داریوش        احمدی            کنشگر سیاسی و حقوق بشری              آلمان

4              نوید              احمدی            فعال حقوق بشر                                     آلمان

5              فرشته         احمدی            پرفسور جامعه شناسي                          سوئد

6              منا               احمدی پور         فعال حقوق بشر                                    آلمان

7               آرش            اختریان            فعال اقتصادی و مدنی                             ایران

8              سهیل          اسدپور             فعال مدنی                                              ایران

9              عادل            اسدی نیا         فعال سیاسی                                           سوئد

10            سینا             اشجعی             فعال حقوق بشر                                    آلمان

11            بتول             اشکان نژاد      معلم بازنشسته                                        انگلستان

12            پریسا           اعظمی           فعال سیاسی                                           آلمان

13            مریم            افتخار              فعال مدنی و حقوق بشری                      آلمان

14            مسعود        افتخاری           فعال سیاسی                                           سوئد

15            مهدی           افشارزاده        فعال در حوزه حقوق بشر                        ترکیه

16            گودرز           اقتداری            فعال سیاسی                                          آمریکا

17            علی             اکبر موسوی    فعال سیاسی                                          آمریکا

18            اسد             اکبری              فعال اجتماعی                                         آلمان

19            حمید            اکبری              جمهوریخواه                                              سوئد

20            رضا              اکرمی             کنشگر سیاسی                                       فرانسه

21            م.                الهامی             فعال سیاسی                                          ایران

22            بهرام            امامی              فعال سیاسی                                          سوئد

23            نسرین         امیر محمدی     پرستار                                                     اتریش

24            الهه             امیرانتظام        فعال سیاسی وعضوشورای رهبری-اجرائی جبهه ملی        ایران

25            نادر              انتظام              فعال ملی-مذهبی                                   آمریکا

26            شاهین         انزلی               کنشگر سياسى                                        اتریش

27            فرید             انصاری            کنشگر سیاسی و مدافع حقوق افراد دارای معلولیت            انگلستان

28            وهاب           انصاری            کنشگر سیاسی                                       آلمان

29            مرتضی‌        انواری              فعال سیاسی                                          آمریکا

30            مریم            اهری               فعال سیاسی                                          آمریکا

31            مهین            ایدر                    فعال حقوق بشر                                    آلمان

32            علی             ایزدی              روزنامه نگاروتحلیلگرسیاسی – مرکزعباس امیرانتظام           انگلستان

33            یرواند           آبراهامیان        تاریخدان و استاد دانشگاه                        آمریکا

34             سالار          آزاد                   مهندس                                                   ایتالیا

35            حمید            آزادی               فعال سیاسی                                          آلمان

36            ایاز               آسیم               کنشگر‌مدنی                                            ایران

37            حمید            آصفی              فعال سیاسی                                          ایران

38            مینا              آقابیگی            فعال حقوق انسان                                   آلمان

39            شیروان        آقایی               فعال سیاسی                                          دانمارک

40            سید یعقوب آل شفیعی فومنی                                                          فعال مدنی ایران

41             سید نادر     آموزگار             مترجم زبان انگلیسی                                ایران

42            بهنام            باباییان             فعال دانشجویی                                      ایران

43            مجید            بازداران            فعال حقوق بشر                                     آلمان

44            رضا              بدیعی              مبارز آزادیخواه                                         آمریکا

45            یدالله            بلدی                  فعال سیاسی                                        آلمان

46            زهرا             بنی صدر          فعال مدنی                                              سوئیس

47            علی             بنی صدر          فعال سیاسی                                          فرانسه

48            فیروزه          بنی صدر          استاد دانشگاه -پزشک و فعال سیاسی فرانسه

49            شاپور           بهرامی            مدیریت صنعتی- کنشگر سیاسی و فعال حقوق بشر آمریکا

50            حبیب           بهره من           فعال سیاسی                                           هلند 

51            علی رضا      بهروان             فعال سیاسی                                           ایتالیا

52            علی             بهزاد نیا           پزشک –  دمکراسی خواه                         آمریکا

53            حديث           بيرانود               فعال حقوق بشر                                    نروژ

54            بهروز            بیات                 کارشناس هسته ای و کنشگر سیاسی    اتریش

55            بهنام            بیات                   فعال سیاسی ملی                                ایران

56            علیرضا         بیشه                                                                               ایران

57            نکیسا           پارسا               نویسنده                                                   ایران

58            کوروش‌        پارسا               فعال سیاسی                                          آمریکا

59            فرامرز          پاکزاد               فعال حقوق بشر                                     آمریکا

60             میترا           پاکزاد               زبان دکترای انگلیسی                               نروژ

61            مازیار            پرویزی             فعال حقوق بشر                                      اندونزی

62            سعید           پور عبدالله          فعال سیاسی                                         آمریکا

63             افسانه        پورمحمدی       آزادیخواه                                                  ایران

64            ايمان            پيرداده بيرانوند  فعال حقوق بشر نروژ

65            عطا              پیرا                  جراح ارتوپدی                                            انگلستان

66            حسن           توانا(دریادل)     فعال سیاسی                                          ایران

67            یوسف          جاهدی            فعال سیاسی                                           سوئد

68            مجتبا           جزایری                                                                            ایران

69            میهن            جزنی              فعال سیاسی                                           فرانسه

70            حسن           جعفری            کنشگر سیاسی                                       آلمان

71            محمود         جعفری            فعال سیاسی                                           هلند 

72            حسنیه         جعفری ماربینی     پزشک و فعال حقوق پناهجویان       انگلستان

73            عقیله           جعفری ماربینی      فعال سیاسی                                  انگلستان

74            غزاله           جعفری ماربینی      مشاور تجاری                                     انگلستان

75            محمد           جعفری ماربینی     نویسنده و محقق تاریخ معاصر                انگلستان

76            امیر              جمالی             فعال سیاسی                                           سوئیس

77            حسین         جوادزاده          مدیر رادیو عصر جدید                                سوئد

78            هرمز            چمن آرا           فعال سیاسی                                           آمریکا

79            مریم            حبیبی               فعال حقوق بشر                                    آلمان

80            علی             حجت               فعال حقوق بشر                                     آمریکا

81            محمد           حسن زاده مهرآبادی       پژوهشگر و فعال حقوق بشر      آلمان

82            جعفر            حسین زاده      فعال سیاسی                                          بلژیک

83            هدایت          حسینی           فعال سیاسی                                          آلمان

84            عذرا             حسینی-بنی صدر                                                            فرانسه

85            آسو             حسینی نسب                                                                  ایران

86            زهره            حق باعلی       پژوهشگر و فعال حقوق بشر                   آلمان

87            حسن           حمزه زاده        فعال و‌مدافع حقوق بشر                          آلمان

88            نقى             حميديان           کنشگر سياسى                                        سوئد

89            شهین          حیدری             فعال حقوق بشر                                     آمریکا

90            رحیم            خبازی              کارگر – فعال سیاسی                               انگلستان

91            اسفندیار       خلف                فعال سیاسی                                           فرانسه

92            سیما            دادوند              مهندس                                                    آمریکا

93            ستاره           دژم                  فعال حقوق بشری                                  سوئد

94            محمود         دلخواسته        جامعه شناسی سیاسی                         انگلستان

95            ندا                دهقان              فعال سیاسی و حقوق زنان و کوییر          آلمان

96            اکبر              دوستدار           فعال سیاسی                                          آلمان

97            هوتن            دولتی              عضو جبهه ملی ایران                              ایران

98            مهران          دیوان بیگی زند         معلم                                               آمریکا

99            منصور          ذریت خواه       فعال سیاسی                                          سوئد

100          بهرام            رَستا                کنشگر مدنی و سیاسی                          آلمان

101          الناز              رادمنش            پزشک                                                     آلمان

102          محمود         رجبلو                فعال سیاسی                                          کانادا

103          مهران          رحمانی           زندانی سیاسی سابق                             فنلاند

104          جواد             رحیم‌پور           فعال سیاسی و تحلیل‌گر اقتصادی           ایران

105          یونس           رستمی           فعال سیاسی                                          ایران

106          جهانبخش     رشیدی              نویسنده                                                 انگلستان

107          عباس           رضاپسند          مهندس – زندانی سیاسی سابق              هلند 

108          شبنم           رضاوندی          فعال حقوق انسان                                   آلمان

109          حسن           رضایی             حقوقدان                                                  آلمان

110          حسین         رضایی             فعال سیاسی                                          آلمان

111          آصف            رضائی             فعال مدنی                                              ایران

112          حمید            رفیع                فعال سیاسی                                           فرانسه

113          احمد            رفیع زاده         پشتیبان حقوق بشر                                آمریکا

114          محمد           رمیاد                فعال سیاسی مذهبی                              ایران

115          احمد            رناسی             پژوهشگر ملی و فعال سیاسی               فرانسه

116          درویش         رنجبر               دیپلمات پیشین ایران                               آمریکا

117          زهرا             رهایی              فعال حقوق بشر                                     آلمان

118          فارا              رهنما               مدیر برنامه                                              آمریکا

119          الهه             روحانی                                                                            ایران

120          عباس           روحانی            فعال سیاسی                                          آمریکا

121          رزا                روزبهان            فعال سیاسی                                          کانادا

122          مرضیه         زاهدی             دندانپزشک – کنشگر مدنی                      آمریکا

123          مجید            زربخش            فعال سیاسی                                          آلمان

124          اسماعیل      زرگریان            فعال سیاسی                                          سوئد

125          کوروش        زعیم                فعال سیاسی                                           ایران

126          هادی           زمانی              اقتصاددان                                                انگلستان

127          سارا             زمانی                برنامه نویس کامپیوتر و مترجم                آمریکا

128          عبدالله          زمانی راد        کارگر – فعال سیاسی                               انگلستان

129          شعله           زمینی              مدافع حقوق زنان                                    اتریش

130          علی             ساعدی           فعال سیاسی                                          آلمان

131          علی             ساکی             فعال حقوق بشر                                      نروژ

132          اسدالله         سرکشیکیان                                                                    ایران

133          محمد           سلیمانی         کنشگر سیاسی                                       سوئد

134          ساسان        سلیمانی         فعال حقوق بشر                                     کانادا

135          نگار              سمندری          روانشناس                                                سوئد

136          سونیا           سوارکوب           فعال حقوق بشر                                    یونان

137           مجید           سیادت             تحلیل گر وفعال سیاسی                         انگلستان

138          جهانگیر        شادانلو            فعال سیاسی                                           فرانسه

139          علی             شاکری            مرکز صلح دانشگاه  کالیفرنیا                    آلمان

140          مسعود        شب افروز       فعال سیاسی چپ                                  آمریکا

141          منصوره        شجاعی          فعال حقوق زنان                                       هلند 

142          عزت             شریف زاده      فعال مدنی                                              ایران

143          محمدرضا      شفیع زاده       عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران       ایران

144          علی             شفیعی           روانشناس اجتماعی و روان درمانگر          آلمان

145          حسین         شفیعی           فعال سیاسی                                           فرانسه

146          صادق           شفیعی ها      فعال سیاسی                                          آلمان

147          الاهه            شکرایی          فعال زنان و حقوق بشر                            کانادا

148          تورج             شکوهیان         فعال سیاسی                                          ایران

149        محمدحسین   شمسایی      پژوهگر، نویسنده، مترجم و کنشگر اجتماعی  ایران

150          عزیزاله         شهابی            فعال در راه استقلال،آزادی                        ایران

151          ه.                 شهرستانی      فعال سیاسی رشت                                ایران

152          محمد           شوری             نویسنده و روزنامه نگار                            ایران

153          رضا              شیرازی           کنشگر سياسى                                        هلند 

154          اشکان          صابری             آهنگساز و رهبر ارکستر                           ایتالیا

155          مهرداد         صابری             فعال حقوق بشر و‌ محیط زیست              کانادا

156          فرید             صالح                مهندس برق                                            آمریکا

157          علی             صالحی            فعال در حوزه حقوق انسان                      آلمان

158          منیژه            صبا                    کنشگر تمام حقوق بشر                          آمریکا

159          علی             صدارت               فعال حقوق بشر                                    آمریکا

160          محسن         صفرالهی         فعال آتئیست                                            ترکیه

161          اسماعیل      صفرزاده          فعال سیاسی                                           کانادا

162          جمال           صفری             فعال سیاسی                                          آلمان

163          علی             صمد                نویسنده و کنشگر                                    بلژیک

164          مهرداد ف.    صمدزاده          نویسنده و تاریخدان                                   کانادا

165          اشكبوس      طالبي             روان شناس – جمهوريخواه اتنيك ( قشقايي) آمریکا

166          سید اسماعیل طبیبی          فعال سیاسی                                          آمریکا

167          آبان              طهماسبی         محقق تاریخ و فعال حقوق بشر              انگلستان

168          شهره           عاصمی           بازیگر و کارگردان تئاتر                              آمریکا

169          بهرام            عباسی            کنشگر سیاسی                                        آلمان

170          جواد             عباسی توللی  روزنامه‌نگار و فعال حقوق بشر                 ترکیه

171          مرتضی        عبداللهی         فعال سیاسی                                          آمریکا

172          سیامک        علامه زاده       فعال سیاسی جمهوری خواه                   بلژیک

173          کاظم            علمداری          استاد جامعه شناس                                 آمریکا

174          ابوذر             علوی               فعال ملی ـ مذهبی                                  ایران

175          سیده سمیه علوی               فعال ملی ـ مذهبی                                  ایران

176          سیده لیلا     علوی               فعال ملی ـ مذهبی                                   ایران

177          سیده مینا    علوی               فعال ملی ـ مذهبی                                  ایران

178          رضا              علوی               نویسنده و تحلیل گر سیاسی                   آمریکا

179          تقی             علیجانی          فعال سیاسی                                          ایران

180          مناف            عماری             دانش آموخته حقوق و کنشگر سیاسی    نروژ

181          حمید            عمرانی           دندانپزشک                                              آلمان

182          عباد             عموزاد             فعال مدنی و تحلیلگر سیاسی                 ایران

183          ارنست پویا   عنایتی             روزنامه نگار تحقیقی                                ایتالیا

184          حسین         غبرایی            نویسنده و مترجم                                     کانادا

185          کاوه             غزلباش           مدافع حقوق انسان                                 ترکیه

186          رضا              فانی یزدی       فعال سیاسی                                           آمریکا

187          منصور          فرهنگ            استاد دانشگاه و فعال سیاسی               آمریکا

188          ویدا              فرهودی          شاعر و مترجم                                         آلمان

189          ایمان            فلاح                 مرکز پژوهش‌های حقوندی                       استرالیا

190          فریبا             فلاحی             پزشک                                                     انگلستان

191          بهروز            فولادوند           هنرمند – نویسنده                                     ترکیه

192          ناهيد            قاجار               کنشگر سياسى و فعال حقوق  كودك       سوئد

193          کامبیز           قائم مقام         فعال سیاسی                                          آمریکا

194          سیاوش        قائنی               فعال سیاسی                                           آلمان

195      ابوالقاسم     قدسی                  کنشگر سیاسی                                      بلژیک

196          مجید            قدسی             فعال سیاسی                                          فرانسه

197          یدی              قربانی             فعال سیاسی جمهوریخواه                      کانادا

198          رضا              قریشی           استاد اقتصاد و فعال سیاسی                  آمریکا

199          کیمیا            قزلباش              فعال حقوق بشر                                    آلمان

200          سرور           قلی پور             فعال حقوق بشر                                    آلمان

201          منوچهر        قنبری               فعال سیاسی                                         آمریکا

202          هوشنگ       قهرمانلو           فعال سیاسی جمهوریخواه                       کانادا

203          علی اصغر    قوامی                                                                             ایران

204          فرشین         کاظمی‌نیا         بیولوژیست – فعال سیاسی                     فرانسه

205          الهام            کبیری               مهندس                                                   ارمنستان

206          امیرحسین   کریمی             فعال حقوق بشر                                     آلمان

207          رضا              کریمی             کارگر و فعال سیاسی                              سوئد

208           احمد           کشاورز            فعال مدنی و حقوق بشری                      آلمان

209          حسین         کشوردوست کلتی                                                          فعال ملی ـ مذهبی           ایران

210          حسن           کلانتری            فعال مدنی                                              آمریکا

211          نیما              کمالی              پزشک                                                      آلمان

212          ناصر             کنعانی             استاد پیشین دانشگاه                             آلمان

213          امبر              کوهی              جمهوریخواه                                              سوئد

214          روجا             کیا                   فمنیست، کنشگر اجتماعی                      آمریکا

215          کورش          کیان                 پژوهشگر بازنشسته فنون مهندسی         آمریکا

216          جهانگیر        گلزار                فعال سیاسی                                          آلمان

217          منوچهر        گلشن              کنشگر سیاسی – سندیکایی                    نروژ

218           لیدا              لوت                   معلم بازنشسته                                      هلند 

219          کارچان         ماهار                                                                               ایران

220          عفت            ماهباز              فعال زنان                                                آلمان

221          حسین         ماهوتیها          فعال مدنی                                               کانادا

222          نرگس          مباشری‌فر       فعال حقوق بشر                                     آلمان

223          علی             متین دفتری     فعال سیاسی                                          انگلستان

224          محمد حسن                        محقق معین                                                   ایران

225          محمد           محمدی           ملی گرا و جمهوری خواه                         ایران

226          تقی             مختار               نویسنده و روزنامه نگار                            آمریکا

227          پرویز           مختاری       فعال سیاسی و حقوق بشر                          آلمان

228             منوچهر      مختاری                  فعالی سیاسی                                    آلمان

229          زرین             مرتضائیان        کنشگر سياسى                                        کانادا

230          بهروز            مستجاب الدعوه    فعال سیاسی                                     بلژیک

231          محسن         مسرت    استاد دانشگاه و پژوهشگر حقوق بین الملل و صلح  آلمان

232          احمد            مشعوف            متخصص اطفال و فعال حقوق بشر        کانادا

233          محسن         مصدق             فعال ملی گرا                                           ایران

234          مهران          مصطفوی        فعال سیاسی                                          فرانسه

235          مصطفی      مصطفی نیا     فعال حقوق بشر                                     آلمان

236          سروش        مظفرمقدم       نویسنده                                                    ترکیه

237          کوروش        مظفری             فعال سیاسی و اجتماعی                       ایران

238          مهدی           معظمی    سوسیال دموکرت،  فعال سیاسی و حقوق بشر        آلمان

239          پویا               مفتاح               مهندس معدن با عقاید چپ ایران               ایران

240          ارشاد           مقبل                                                                               ایران

241          سعید           مقیسه ای         فعال حقوق بشر                                    ایتالیا

242          كيوان           ملكي اسكي   کنشگر سیاسی                                       آلمان

243          پروین           ملک                از فعالان جنبش زنان                                آمریکا

244          زیبا               ملک نیا            آموزگار –  فعال سیاسی                           دوبی

245          حسام          ملکی              فعال دانشجویی                                      ایران

246           امیر             ممبینی            فعال سیاسی                                          سوئد

247          حسین         منتظر حقیقی  فعال سیاسی                                          آلمان

248          حیدر             منصوری          نقاش –  فعال سیاسی                             دانمارک

249          مرضیه         مهدیه              فعال حقوق بشر                                     آلمان

250          همایون         مهمنش           فعال سیاسی                                          آلمان

251          سيروس       ميرزايي           پزشك مدافع حقوق بشر                          اتریش

252          مجید            ميوه چی                                                                         ایران

253          خسرو          میرمالک ثانی   کنشگر سیاسی                                       سوئد

254          کریم             ناصری               فعال حقوق انسان                                  ترکیه

255          حسن           نایب هاشم      مدافع حقوق بشر                                    اتریش

256          بهرام            نظام رعایا        پزشک مغز و اعصاب و تلاشگر راه آزادی و عدالت      سوئد

257          نوشین         نظری               پزشک –  فعال سیاسی                           آمریکا

258          فرخ              نعمت پور         نویسنده و کنشگر سیاسی                      نروژ

259          محمود         نقوى               فيزيوترايست                                             آلمان

260          مهرزاد          نکوروح             فعال سیاسی مدنی                                فرانسه

261          امیر              نمازی              فعال سیاسی                                          سوئد

262          فرهاد           نوروزی            ملی گرا و جمهوری خواه                         ایران

263          سیاوش        ‌نوروزی            فعال حقوق بشر                                     آلمان

264          داریوش        نیکجو               پزشک                                                      انگلستان

265          پریسا           نیکونام نظامی فعال حقوق بشر                                     آلمان

266          سعید           نیکونام نظامی فعال حقوق بشر                                     آلمان

267          امیر              نیلو                  فعال مدنی                                               سوئد

268          تقی             هاشمی          کنشگر سیاسی                                       آلمان

269          احمد            هاشمی          فعال سیاسی                                          اتریش

270          سعید           همایونی          استاد دانشگاه                                          کانادا

271          شکوفه        هنجانی           کنشگر مدنی                                            آمریکا

272          ترانه             هوشیار            کتابفروشی ایوان                                     استرالیا

273          نگار              واعظ               فمنیست –  کنشگر مدنی                        آمریکا

274          شیدان          وثیق                کنشگر سیاسی                                        فرانسه

275          احمد            وحدانی            کنشگر سياسى                                        نروژ

276              ژاله                           وفا                   فعال سیاسی                           آلمان                                    

277          حنیف           یزدانی             فعال سیاسی                                           فرانسه

278          نازی             یزدی               فعال در حوزه انرژی                                 آمریکا

279          آبیلا              یوحنا مارو        کشیش و پژوهشگر                                  هلند 

280          نیلوفر           یوسف نیا         کنشگر فعال حقوق رنگین کمانی ها        ایران

281          میر               یوسفی            فعال مدنی                                              ایران

282          جمعی از زنان مبارز کردستان                                                              ایران

283           گروهی از تشکل ها و سازمان های مردم نهاد کردستان                    ایران

284           انجمن توسعە فرهنگی زاگروس                                                         ایران

285            گروهی از دانش اموختگان علوم اجتماعی کردستان                         ایران

286        جمعی از اعضای تشکل های صنفی معلمان کردستان                         ایران

287       گروهی از اعضای انجمن مطالعات فرهنگی دانشگاه پیام نور کردستان    ایران

288      جمعی از دانش آموختگان علوم اجتماعی دانشگاه ارومیه                       ایران

289       انجمن دانشجویان شمال خراسان                                                          ایران