بزرگداشت یاد علیرضا اسپهبد، هنرمندی خلاق و روشنفکری مستقل

espahbod alireza_02ندای آزادی

پنجم اسفند ماه ۱۳۹۰ مصادف است با پنجمین سالروز مرگ نابهنگام نقاش ” آزادی و انسان”. جهت بزرگداشت یاد و خاطره این دوست و هنرمند با ارزش میهنمان، برخی از مطالبی را که پیش از این در ستایش شخصیت و آثار او نوشته شده، در اینجا دوباره منتشر می کنیم.

 

espahbod alireza_01


دكتر علی حصوری

 

Sun / ۲۵ ۰۲ ۲۰۰۷ / ۲۲:۰۰

یكشنبه ٦ اسفند ١٣٨٥

ایستاده بر بلندای واقعیت، زلال و پاک، دلبستهء ایران و حقیقت، با چهره‌ای پرامید و درخشان، چگونه یارست رفتن و یاران را وانهادن؟

علیرضا اسپهبد چهارده سال از من کوچکتر بود. تنها ٥٥ سال داشت، اما بر چکاد نقاشی ایران ایستاده بود. او را با چند صفت می‌توانستی یاد کرد. نقاش رمزها در کجدهانی روزگار ما، تصویرگر آزادی در گرهگاه تاریخ ما، شکارچی تصویر گمشده‌های اندیشهء نهان ما، شاهین بلندپرواز ایمان و باور ما به امید، آینده، به انسان و به ایران.

تصویرگر شادترین چهره‌ها از غمگین‌ترین‌های روزگار ما. تلقین خوان امید در جسد شهر مرده جان، منادی رستاخیزی به زیبائی زندگی. نقاش زیباترین فضول‌ها و مزاحم‌ها. روح خزنده در لابلای زندگی ناب، شاهد و بادخوان١ هست و نیست ما. سرایندهء شاد زندگی‌های تلخ.

روایتگر تاریخی انباشته و زیبا همچون مقدمهء آینده‌ای انباشته و هراسناک. قصه گوی کلاغ‌های پیر سیاهپوش، مزاحم و فضول. افسانه‌پرداز رنگ در چارچوب اطوار زندگی ما.

او انسان خوشبختی بود در این که از مرز گذشت. این توانائی را هر کسی ندارد: پریدن در جائی که عقاب پر بریزد. چه تیرها که گشادند بر تمام هستی او. او نایستاد و پشت را ننگریست، عادت نداشت به عقب برگردد. چنان تیز رفت که تیری به او نرسد. او رفت تا آزادی، او رفت تا رهائی، او رفت و بر نگشت. او از خط عبور کرد تا درازدستان را کوتاه کند. مرز را در نوردید و جاودانه شد.

نگذاشتند، نگذاشتند که او کاری را تمام کند که هر استاد بزرگ می‌تواند کرد، چنان که همهء اهل قبیلهء او را نگذاشتند. اما آنان این درد را نکشیدند که شاهد محرومیت نسل پس از خود باشند. نسلی بی‌آموزگار، نسلی بی‌تجربه، نسلی بریده از همهء تجربه‌های ملی و تاریخی خویش.

آنان شاهین‌های کویر امروزند و آموزگاران تاریخی فردا. میراث آنان را گرامی باید داشت.

این ستایشنامه را به محض گرفتن خبر پرواز او نوشتم. تا باز کجا سر بر کند این زخم بی‌امان!

١- Minstrel.


کتاب ها به ارشاد می روند،خبری نمی آید

مرگ نقاش آزادی و انسان در پنجاه و پنج سالگی

۲۷ فوریه , ۲۰۰۷ شهرام رفیع زاده

espahbod tableau_08

علیرضا اسپهبد،نقاش آزادی و انسان شنبه در تهران برای همیشه خاموش شد.او با وجود خلق آثاری بزرگ،که بی گمان در تاریخ هنر ایران بر صدر می نشیند،در همه این سال ها سانسور شد.در سه دهه گذشته اجازه برگزاری نمایشگاه تنها یکی دو بار به او داده شد.هرگز برای تدریس در دانشگاه از او دعوت نشد و در سه سال اخیر از فرط سانسور و تنهایی به غم غریبی دچار شد.غمی که سر انجام نقاش بزرگ آزادی را در پنجاه و پنج سالگی با مرگ پیوند داد.

مرگ در اوج

علیرضا اسپهبد،متولد ۲۲ آذر ۱۳۳۰ در تهران بود.او تحصیلات خود را در هنرستان هنرهای زیبای پسران در سال ۱۳۵۰ به پایان برد،و پس از آن به تحصیل در رشته گرافیك دانشكده هنرهاى تزئینى تهران مشغول شد و در سال ۱۳۵۴ قارغ التحصیل شد.اسپهبد هم چنین دارای فوق لیسانس هنر از دانشگاه گلد اسمیت لندن بود.

برگزاری نمایشگاهی از نقاشی هایش با عنوان»کلاغ ها» در سال ۱۳۵۴،نام علیرضا اسپهبد را به عنوان یک نقاش مدرنیست و صاحب سبک بر سر زبان ها انداخت،زمانی که او هنوز تنها ۲۴ سال داشت.

اسپهبد فعالیت مطبوعاتی خود را از مجله تماشا طی دوران دانشجویی آغاز کرد و پس از آن در سال ۵۷ که برای تحصیل در لندن حضور داشت به جمع همکاران مجله ایرانشهر به سر دبیری احمد شاملو پیوست که در آن هنگام در لندن منتشر می شد.پس از بازگشت به ایران به دعوت شاملو به عنوان طراح و گرافیست کتاب جمعه از فروردین ۵۸ با او تا هنگام توقیف کتاب جمعه همکاری کرد.

پس از آن در سال های ده شصت اسپهبد علاوه بر طراحی برخی از مجلات،پیوسته به نقاشی پرداخت.تصاویر برخی از نقاشی های او در آن دهه بر روی جلد مجلاتی چون آدینه،ایران فردا،صنعت حمل و نقل و برخی دیگر از ماهانامه های فرهنگی منتشر می شد.

در شناسنامه کاری او شرکت در چندین نمایشگاه گروهى در سال های پیش از انقلاب و برگزارى نخستین نمایشگاه انفرادى در سال ۵۴ ثبت است.در سال های ۵۵ و ۵۶ در دو دوره نمایشگاه سالانه بال سوئیس شرکت داشت و در سال ۱۳۵۶ نمایشگاهی انفرادی آثارش در گالری بدفوردهاوس لندن برگزار شد.در سال های پس از انقلاب به علیرضا اسپهبد جزء دو مورد اجازه برگزاری نمایشگاه داده نشد.

در تمام این سال ها اسپهبد زندگی خود را از طریق فروش تابلوهای نقاشی،تدریس خصوصی نقاشی و طراحی روی جلد کتاب گذراند.طراحی روی جلد بیش از ۱۴۰ عنوان کتاب که از آن جمله طرح های روی جلد او بر آثار احمد شاملو حاصل این بخش از فعالیت های اسپهبد بود.

در فاصله سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳ پن آلمان برای سه سال متوالی چندین اثر علیرضا اسپهبد را به عنوان كارت پستال و پوستر نمایشگاه کتاب فرانکفورت در تیراژی میلیونی منتشر كرد.

در چند سال گذشته اسپهبد در تنگنا و تنهایی مطلق چه در خانه و بیرون از خانه قرار داشت،چنان که خود در گفتگویی در سال ۸۳ گفت»مدت دو سال است كه زندگی ام از طریق آثارم تأمین نمی شود.پیش از این خوب بود.چون می توانستم نقاشیها را بفروشم، مقدمه ای برای یك كتاب می نوشتم.طرح جلد چندین كتاب را می ساختم،آرم مؤسسات تجاری را می ساختم».

شنبه پنجم اسفند ۸۵ اما خبرگزاری ها اعلام کردند که علیرضا اسپهبد بر اثر سکته قلبی و در راه بیمارستان درگذشته است.مرگ برای او زود بود بی گمان،که تنها پنجاه و پنج سال داشت و بسیار نقاشی ها که می خواست بکشد،و بسیار حرف ها داشت که هرگز بر زبان نیاورد.

نقاش آزادی و انسان

اسپهبد در همین سال ها برخی از آثار بی همتایش چون»تیرباران شده» را خلق کرد،نقاشی حیرت انگیزی که در آن مردی نیم انسان – نیم اسبی در حال گریستن در دستمال سفید و خونچکان است.این نقاشی از جمله آثار شاخص هنری است که به یاد اعدام های سال ۶۷ و همه آزادی خواهان اعدام شده خلق شده است.اسپهبد یکی از معدود نقاشان ایرانی است که آثار به هم پیوسته ای را نیز خلق کرده است،که مجموعه «کلاغ ها» از جمله همین آثار به هم پیوسته است.

بی پروایی اسپهبد در خلق آثاری همواره متعهد به انسان و آزادی،فشارها را بر او افزون می کرد.این فشارها زمانی به شکل تهدید،زمانی به شکل کنترل و همواره به شکل حذف و سانسور در مورد علیرضا اسپهبد وجود داشتند.نادیده گرفتن او و آثار بزرگش حتا در سال های دوره اصلاحات نیز تداوم داشت.

با این همه علیرضا اسپهبد در تمام این سال ها در گالری کوچکش در خیابان دولت تهران و بعد از آن در خانه اش به نقاشی و خلق آثاری مشغول بود که بی گمان در تاریخ هنر معاصر ایران و جهان جایگاه شایسته ای خواهد داشت.

مرگ ناگهانی علیرضا اسپهبد در پنجاه و پنج سالگی دیروز جامعه هنری ایران را با بهت مواجه کرد.

محمود دولت‌آبادی،در واکنش به مرگ اسپهبد در گفت و گویی با خبرگزاری ایسنا گفت»شاید او یكی از معدود نقاش‌هایی بود كه با ادبیات بیشتر سر و كار داشت».دولت آبادی همچنین با اشاره به انزوای اسپهبد که در شمار اجتماعی ترین نقاشان ایران بود،گفت» این اواخر این فترت و انزوای علیرضا اسپهبد آن‌قدر شدید شده بود كه ما هم حتا كمتر یكدیگر را می‌دیدیم.دلتنگی او از مجموعه‌ی جامعه‌ی هنر و مجموعه‌ی روابط حاكم بر فضای هنرهای تجسمی در كشور بود. با ما كه دوستان اهل قلمش بودیم، مشكلی نداشت؛لابد انتظار داشت جامعه‌ی هنرهای تجسمی بیشتر به كارهایش توجه كنند».دولت آبادی از»تنهایی سنگینی» سخن گفته که اسپهبد طی دو سال گذشته در خانواده و جامعه تحمل می‌كرد،و گفته»یكی دوبار كه با او صحبت كرده و سراغش را گرفتم كه چه می‌كند،در پاسخ شنیده که»تنها نقاشی می‌كشم».

علیرضا اسپهبد،در مقدمه تنها کتابی که از نقا شی هایش با گردآوری آیدین آغداشلو و مقدمه جواد مجابی منتشر شد و در بر گیرنده برخی از نقاشی هایش از سال ۵۰ تا ۷۶ است،با اشاره تنگناهایی که برایش ایجاد کردند،جمله ای نوشته که درد مشترک را فریاد می زند؛»من این واقعیت را همچون تعهدى پذیرفته ام كه بى تفاوت و خنثى نمانم كه از نقاشى تنها زینت دیوار نسازم و همه توانایى هایم را صرفاً در نمایش توانمندى هدر ندهم. دلمشغولى من همیشه این است؛ در جهانى كه آدمى در تلاش حماسى خود در كار خلق روابط انسانى، پاى برزمین استوار كرده است؛ هنر، این والاترین شیوه زیست آدمى، چه براى من نقاش و چه براى شماى بیننده، چه دارد و چه خواهدداشت، اگر فریب بازى با فرم و ساختار و ابزار، آن را از هنرمند و انسان تهى كند».

یگانه فرزندش «بامداد» که در این چند سال و همه آن سال ها شاهد رنج های علیرضا اسپهبد بوده است،اکنون تنها مانده است.به تسلای او می بایست نوشت که علیرضا اسپهبد تنها بود،اما بزرگ بود و انسان.و از زبان عموی دلخسته اش احمد شاملو که؛»خاطره اش تا جاودانِ جاویدان در گذرگاه ِ ادوار داوری خواهد شد».


معنای اجتماعی ـ- فرهنگی انزوای اسپهبد

فرج سرکوهی

espahbod tableau_07

اغلب هنرمندان، نویسندگان و دوستان علی رضا اسپهبد در رثای او گفتند که اسپهبد در سال های اخیر در «انزوا و تنهایی» به سر برد.

انزوای یکی از فعال ترین، اجتماعی ترین، پرشورترین و خلاق ترین چهره های فرهنگی ایران از روان شناسی فردی فراتر رفته و نمادی است گویا از موقعیت روشنفکران مستقل در جامعه ای که همه امکانات حضور فرهنگی در انحصار جناح های حکومتی است.

به گفته محمود دولت آبادی،« انزوای علی رضا اسپهبد شدید شده بود… او تنهایی سنگینی را تحمل می کرد.»

گرچه نویسنده کلیدر کوشید تا با تاکید بر «دلتنگی اسپهبد از جامعه هنری و روابط حاکم بر فضای هنرهای تجسمی» توجه را از موقعیت کلی روشنفکران مستقل به مسائل جزیی بگرداند، اما دیگران با اشاره به برخی دلایل واقعی، پرده ها را اندکی بالا زدند.

محمد احصایی، نقاش نامدار ایرانی، «انزوای اسپهبد و ارتباط کم او با مجامع هنری» را حاصل «نوعی اعتراض» ارزیابی کرد.

غلامحسین نامی، نقاش پیشکسوت ایرانی، با گله از«زمانه بی رحمی که خوبان را شکار می کند» گفت:«اسپهبد در مصاف با اضطراب ها و نگرانی ها از پای افتاد.»

مهدی حسینی، رییس دانشکده هنرهای کاربردی دانشگاه هنر گفت:«انزوای اسپهبد و ارتباط کم او با مجامع هنری نوعی اعتراض بود.»

هنرمندی که به دلیل خلاقیت و فعالیت های پیگیر خود علیه سانسور و ستم در ایران و جهان شهره بود، به گفته همکار خود فریال سلحشور« در سال های اخیر بسیار گوشه گیر و تلخ شده بود. پیله ای به دور خود تنیده بود و به کمتر کسی اجازه مراوده می داد.»

علی رضا سمیع آذر، استاد نقاشی دانشگاه گفت:« اسپهبد در محافل هنری ظاهر نمی شد و اشخاص کمی با او در ارتباط بودند» و پسر هنرمندش بامداد به یکی از نزدیک ترین دوستان او نوشت«پدرم خسته بود و دلزده، اما همچنان معترض». بر آن هنرمند پرشور چه رفته بود؟

وفادار به استقلال و اعتراض

espahbod tableau_05علی رضا اسپهبد به تعریفی از روشنفکر وفادار بود که در دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی رواج یافت:«روشنفکر با هیچ حکومت و جناح حکومتی همکاری نمی کند. روشنفکر همواره مستقل می ماند و معترض چرا که روشنفکر صدای فرهنگ است و مدافع آزادی همگانی.»

زمانی نوشت:« تا وقتی یک اثر و یک هنرمند یا نویسنده سانسور می شود، تا وقتی که قدرت های سیاسی مستبد بر مردم ستم می کنند، همکاری با هر جناحی از حکومت چشم پوشی از استقلال به سود اختگی است.»

کارشناسان از بهمن محصص و علی رضا اسپهبد چون بزرگ ترین و اصیل ترین نقاشان معاصر ایران یاد می کنند.

آثار علی رضا اسپهبد، حتی به دوران دانشجویی او در دانشگاه گلد اسمیت لندن، چندان خلاقانه بود که نقدهای مفصلی را به قلم منتقدان معتبر انگلیس به ارمغان آورد.

خلاقیت هنری، تخیل سرشار، اندیشه غنی، شور و شوق انسانی، تسلط کم نظیر بر تکنیک، قدرت شگفت انگیز در اجرا، نگاه هوشیار و بینش هنری خلاق اسپهبد چندان بود که حتی نخستین نمایشگاه او در ۲۴ سالگی جامعه هنری ایران را تکان داد.

«کلاغ ها» ی اسپهبد در سال ۱۳۵۴ ، موجود سمج و مزاحمی که با چشم های دریده و منقارتیز خود خلوت آدمیان را می درید، گویاترین بیان هنری فضای پلیسی دوران شاه بود.

اسپهبد در آستانه انقلاب به لندن رفت و در راه اندازی مجله ایرانشهر با دوست و یار همیشگی خود احمد شاملو همراه شد.

در نخستین سال انقلاب نیز نخستین و نزدیک ترین همکار شاملو در انتشار کتاب جمعه بود.

روی جلد و طرح های اسپهبد، چون سرمقاله های شاملو، بخش مهمی از هویت کتاب جمعه را شکل می داد.

نوری که فاجعه را ترجمه می کند

برخی شعرهای شاملو و نقاشی های سال ۶۰ اسپهبد را می توان خلاقانه ترین و گویاترین شهادت هنری و اعتراض روشنفکری علیه اعدام های سال ۶۰ ارزیابی کرد.

پرده های سال ۶۰ اسپهبد و فیلم مستند آن، چون تابلوهای دیگری که سرکوب و اعدام های سه دهه اخیر را با زبان هنر روایت می کنند، هرگز اجازه نمایش عمومی نیافتند.

در دو دهه و نیم گذشته، حتی به دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی، در احضارها و بازجویی های مکرر، که همواره با توهین، تهدید و ارعاب و گاه با آزار بدنی همراه بود، پرسش درباره سرنوشت و محل نقاشی ها و فیلم آن از پرسش های همیشگی بازجویان اسپهبد بود. بر آن بودند تا با یافتن و نابود کردن نقاشی های سال ۶۰ اسپهبد شهادت هنری جنایت را نابود کنند. پرده ها لو نرفت و روزی تاریخ جنایت را به زبان هنر روایت خواهند کرد.

در سه دهه اخیر، تنها یک بار به اسپهبد اجازه برگزاری نمایشگاه داده شد، اما اسپهبد سه دوره پربار را در نقاشی خود تجربه کرد.

نقاشی های او در آلمان، سوئیس و انگلیس و در محافل فرهنگی مستقل ایران با اقبال بسیار همراه شد.

انجمن قلم آلمان پوسترهای گوناگونی از آثار او منتشر کرد. بورس ۵ ساله پن آلمان به او اهداء شد، اما بیش از چند ماه دوری از وطن را تاب نیاورد.

اسپهبد از اعضاء موثر مجله آدینه بود. با طراحی روی جلد مجلات مستقل و بیش از ۱۴۰ کتاب، از جمله آثار شاملو، چشم اندازی نو در گرافیک ایران خلق کرد.

اسپهبد در شکل گیری و فعالیت های جمع مشورتی کانون نویسندگان و تهیه و انتشار متن ۱۳۴ نویسنده و در فعالیت های بعدی کانون نقشی موثر و حضوری فعال و بارآور داشت.

زندگی پرشور اسپهبد اما در انزوایی به پایان رسید که علاوه بر تیغ سانسور و سرکوب دشمن در نیش زخم دوست نیز ریشه داشت.

در دومین دوره ریاست جمهوری علی اکبر هاشمی رفسنجانی، جناحی از حکومت بر آن شد تا با دادن امتیازات محدودی به برخی از روشنفکران آنان را با خود همراه کند. سیاستی که به دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی نیز ادامه یافت و برخی روشنفکرن را جذب و به حمایت از اصلاح طلبان برانگیخت.

روشنفکرانی چون علی رضا اسپهبد، که بر استقلال فرهنگ پای می فشردند، از سوی همه جناح های حکومتی، از جمله اصلاح طلبان، رانده شدند و امکان حضور فرهنگی در جامعه را از دست دادند.

برگزاری نمایشگاه نقاشی با حضور نقاشان غیر حکومتی از نخستین گام های این سیاست در هنرهای تجسمی بود.

علی رضا اسپهبد در واکنش به این سیاست در مصاحبه ایی با مجله آدینه اعلام کرد که «در هیچ نمایشگاه دولتی شرکت نمی کنم».

واکنش جناح های سیاسی نیز سریع و قاطع بود. حتی به دوران آقای خاتمی اجازه برگزاری نمایشگاه به او داده نشد.

برخی ناشران و نشریات را با شیوه های گوناگون وادار کردند تا قراردهای خود را با اسپهبد لغو کنند. مجوز چاپ دوم کتاب او صادر نشد. احضار، بازجویی، تعقیب های آزار دهنده و کنترل زندگی خصوصی او شدت گرفت.

علی رضا اسپهبد در مصاحبه با یک نشریه آلمانی همکاری برخی روشنفکران با حکومت، و از جمله با اصلاح طلبان حکومتی را محکوم کرد.

برخی همکاران و دوستان سابق، که با اصلاح طلبان همکاری می کنند، به همراه اغلب نشریات و محافل فرهنگی از او روی برگرداندند. وزارت اطلاعات فضایی ترس آور علیه او به وجود آورد.

اسپهبد اما تا آخر به استقلال روشنفکر وفادار ماند. چند هفته پیش از مرگ خود با اعتراض به حضور یکی از تابلوهای خود در یک نمایشگاه دولتی بر مواضع خود تاکید کرد.

شاملو در باب نقاشی های سال ۶۰ اسپهبد سروده است:

«هنر شهادتی است از سر صدق

نوری که فاجعه را ترجمه می کند»

هنر و زندگی علی رضا اسپهبد نمونه ای است بارز از شعر شاملو؛ هرچند خود او چون صادق هدایت با زخم انزوا سر پر شور به گور برد.

 

espahbod tableau_10و سالها پیش از مرگش، شاملو در باره نقاشی او نوشت:

نه ‏این‏که ‏زبان قاصر باشد، مشکل ‏آن‏جاست که در برابر این پرده‏ها نه ‏چیز زیادى براى گفتن باقى ‏مى‏ماند نه ‏نیازى به‏ گفتن ‏احساس‏ مى‏شود. اما من‏ مى‏خواهم یک‏بار در حیات ‏خود اعتراف کنم از تصور یک جا به ‏تماشا نشستن بخشى‏ از کارنامه‌ی‏ سى‏ساله‌ی‏ مرد درخشانى ‏که ما پیرامونیان و ستایندگان ‏او همه‏ با حرمتى‏ عمیق به ‏جان‏ دوست‌اش ‏مى‏داریم سرمستانه ‏احساس‏ غرور مى‏کنم.

نمى‏دانم “شریطه” را مى‏شود به ‏مثابه‌ی مفرد “شرایط” به‏ کاربرد یا نه، ولى من‏ مى‏خواهم ‏این‏جا آن را نه به ‏جاى “مفرد شرایط” که به ‏معناى جمع آن به ‏کار برم تا بتوانم‏ در توجیه‏ غرور سرمستانه‌ی ‏خود بگویم‏ این‏جا، در کنار خرمنى ‏که ‏از کارکرد نیمه‏عمر فردى‏ از جمع‏ سربلند خانواده‏ئى که ‏مائیم فراهم‏ آمده‏است، من‏ خود را به ‏تمامى در شریطه مى‏یابم: شریطه‏‌ی جانکاهى ‏که ‏ما در آن به ‏جهان ‏آمده‏ایم، رنج‏ کشیده‏ایم، سروده‏ایم و گفته‏ایم و نوشته‏ایم و باز نموده‏ایم، از سکوت ‏و ظلمت‌اش ‏به ‏وحشت‏ نیفتاده‏ایم، خاموش ‏نمانده‏ایم و تقواى‏ ما پایدارى‏مان بوده‏است.

ما در برابر این پرده‏ها خود را به ‏عیان در مرکز جهان پیرامون خویش ‏مى‏بینیم. جهان سرشار از تضاد حیرت‏آورى که فقط معلول تداخل ثروت ‏و فقر نیست، بل از رویاروئى جهل تاریک و اندیشه‌ی ‏آفتابى، از رویاروئى بیداد گدایانه ‏و دادجوئى گشاده‏دستانه، از سیاه‏تابى نفرت‏ پلید در جدال با الماس‏ تابى مهر بى‏دریغ بلند، از تقدیس‏ خاضعانه‏‌ی حیات در برابر مرگ‏اندیشى شریرانه پدید آمده‏است. از جدال ‏گردن‏فرازى با حقارت‏ خاشع، ازاعتقاد به حرمت ‏آدمى در برابر اعتقاد به ‏بى‏بهائى مقدر انسان گرفتار در چنبر گناه‏الاولین.

گرداگردمان به‏دیوارهاى گواهى، به‏ دیوارهاى استناد بنگریم:

در این پرده‏ها، قدرت‏ شگفت‏انگیز هنرمند، دستمایه‌ی‏ گزارش پلیدى شریطه‏ئى‏ست که‏ انسان را به ‏دست ‏انسان ازهر ملاحت ‏رمانتیکى‏عریان ‏مى‏کند.

این‏جا سخن ‏از نور به‏ میان نیامده‏است، تا بیننده‌ی ‏مجذوب به ‏دام احساس دروغین تابناکى مطلق تبار خود سرنگون نشود. سخن ‏از بلور به ‏میان نمى‏آید تا از شفافیت جان ‏آدمى تصویرى عارفانه ‏نسازیم.

فریبى در کار نیست: این‏جا نه ‏از شور سخن‏ مى‏رود تا درک‏ شیدائى ‏کنیم: نه ‏از عشق، تا به راز شیفتگى دست ‏یابیم و نه ‏از زیبائى جمال، تا فى‏المثل از ویرانگرى ستمگرانه ‏پیرى ‏عبرت گیریم.

نمایش‏ استادانه‌ی ‏پلیدى، جست‏وجوى ‏ایثارگرانه‌ی پاکی‌ست.

نمایش‏استادانه‌ی ‏واقعیت، پرده ‏برگرفتن از جمال حقیقت است.

خویش هم‌خانه ‏و هم‌درد ما جاوید شریطه‏ وهن را عریان‏ کرده ‏از عرصه‏‌ی این جهاد انسانى پیروز برآمده‏است.

پلیدى و درد را برهنه ‏و رسوا به‏ میدان ‏کشیده تا پاکى و شادى را به‏ تخت ‏بنشاند.

پیروزى‏ او نصیبه پر ارج خانواده‌ی ‏ماست.

حق مسلم ماست ‏که سرمستانه ‏احساس غرورى چنین کنیم.

حق مسلم من‏است.

احمـد شـامـلـو

۱۵ مهر ۱۳۷۱

یاد و خاطره اش گرامی باد!