حکایت همچنان باقی ست…

kanoon nevisandegan_01محسن یلفانی

یادداشتی بر مقالۀ آقای محسن حکیمی

کم و بیش به فاصلۀ یک سال پس از برگزاری «ده شب» به خوبی روشن شد و با گذشت سه دهۀ اخیر نیز هر چه بیشتر روشن شده است که این مراسم جز ماه عسلی کوتاه و گذرا و تصادفی میان کانون و مخاطبان یا علاقمندانش نبوده است.

مقالۀ آقای محسن حکیمی با عنوان «کانون نویسدگان ایران، نهاد جنبش اجتماعی برای آزادی بیان» ( اندیشۀ آزاد، فصل نامۀ کانون نویسندگان ایران (داخلی)، شمارۀ دوّم – تابستان ۱۳۹۰ ) را می توان نمونۀ امیدوارکنندۀ کوششی دانست که به رشد و جاافتادگی اندیشۀ آزادی درجامعۀ ما کمک می کند. آقای حکیمی دراین مقاله با نگاهی اصولی و خالی از جانب گیری های سیاسی و حزبی به امر آزادی، می پردازند. این واقعیت که مشغلۀ اصلی کانون نویسندگان آزادی بیان و انتشار است، و تلاش برای پیش بردن این هدف بدون آمیختن آن با شائبه ها و جانب گیری های سیاسی و گروهی همواره یکی از دشواری های کار کانون را تشکیل می داده، موضوعیت تحلیل آقای حکیمی را بهتر نشان می دهد. همچنین اگر به یاد آوریم که اصولاً مبارزۀ آزادی خواهانه در مملکت ما، شاید بجز در دوران کوتاهی در همان آغاز انقلاب مشروطیت، هم از لحاظ نظری، و هم در صحنۀ عمل، از وضوح و صراحت لازم برخوردار نبوده و تقریباً همواره تحت تاًثیر مبارزه با استعمار و امپریالیسم و نیز مبارزه برای عدالت اجتماعی و برابری قرار داشته، باز هم بیشتر به اهمیت کار آقای حکیمی پی می بریم.

می گویند تاریخ بیش از آنکه موضوع بحث و جدل، و بویژه موضوع داوری و جانب گیری باشد، وسیله ای برای فهمیدن گذشته است. شاید نتوان کانون و فعالیت های آن را درشمار تاریخ آورد. اگر چه عدۀ زیادی از بازیگران مهم آن دیده در نقاب خاک کشیده و به تاریخ پیوسته اند، هنوز بسیاری از اعضای قدیمی آن خوشبختانه به کار خود ادامه می دهند و در تکمیل آن می کوشند. با این حال از نظر داشتن به اصل بالا کسی ضرر نمی کند. موضوع مقالۀ آقای حکیمی نیز به طور کلّی نقد فعالیت های گذشته یا تاریخ کانون نویسندگان است. با این ملاحظات تاًمل بر چند نکته از مقالۀ ایشان شاید بی فایده نباشد.

نخست عنوان مقاله است که به نظر مبالغه آمیز و مبهم می آید. اصطلاح «نهاد » را در معمولاً در مورد آن گونه از امور یا رفتارهای اجتماعی به کار می برند که به درجۀ مطمئنی از اعتبار و قدمت و رواج رسیده باشند. کانون نویسندگان ایران، اگر نخواهیم از سر علاقه و ارادت دربارۀ آن داوری کنیم ، هنوز، حتّی پس از این همه سال و این همه تلاش، به چنین حد و مرحله ای نرسیده و در نتیجه به کار بردن این اصطلاح در مورد آن دور از احتیاط علمی است. (باید اعتراف کنم که خود من نیز زمانی، پس از ربودن و قتل محمد مختاری و مجمّد جعفر پوینده، که صرفاً به علت کوشش هایشان در کانون نویسنگان جان خود را ازدست دادند و با ملاحظۀ واکنش بزرگ اجتماعی در برابر قتل آنها و افبالی که از این طریق نسبت به کانون پدید آمد، به این نتیجه رسیدم که دیگر کانون نویسندگان به چنان درجه ای از قبول عام و اعتبار رسیده که بتوان، با خیال جمع، اصطلاح «نهاد» را بر آن اطلاق کرد. رویدادهای بعدی و مسیری که جامعۀ ما در پیش گرفت مرا به شتابزدگی داوری خود و مبالغه آمیز بودن آن آگاه کرد. نشریۀ چشم انداز، پاریس، بهار ۱۳۸۷، )

امّا آقای حکیمی تنها به اطلاق اصطلاح «نهاد» به کانون اکتفا نمی-کنند و عنوان «نهاد جنبش اجتماعی برای آزادی بیان» را برای توصیف آن کار می برند. در توضیح این معنی، پس از اشاره به چگونگی تشکیل کانون و بخصوص در دنبالۀ توضیح اهمیت مراسم شعرخوانی سال ۱۳۵۶ و اشاره به این که «حضور مردم آگاه و پیشرو جامعه در این مراسم چیزی نبود جز تجلّی خواست اجتماعی آزادی بیان…» می نویسند «… می توان گفت که کانون از همان بدو شکل-گیری اش نهاد جنبش اجتماعی برای آزادی بیان بوده است.»

مشکل این تعریف این است که بلافاصله ما را به عوالمی می کشاند که خود آقای حکیمی با عبارت های زیر از آن یاد می کنند : « …آزادی بیان خواستی اجتماعی بودکه از اعماق جامعه ی سرمایه-داری ایران برمی خاست و در وجود تک تک مردم تحت ستم سرمایه و استبداد نگهبان آن از جمله کارگران، زنان، دانشجویان و اقلیت های قومی و مذهبی و …ریشه داشت…» چنین تعبیری از مراسم شعر خوانی سال ۱۳۵۶ این تصوّر را پیش می آورد که کانون نویسندگان می تواند یا باید پرچمدار خواست تک تک مردم تحت ستم سرمایه و استبداد نگهبان آن از جمله کارگران و زنان و دانشجویان و اقلیت های قومی و مذهبی باشد.

کم و بیش به فاصلۀ یک سال پس از برگزاری «ده شب» به خوبی روشن شد و با گذشت سه دهۀ اخیر نیز هر چه بیشتر روشن شده است که این مراسم جز ماه عسلی کوتاه و گذرا و تصادفی میان کانون و مخاطبان یا علاقمندانش نبوده است. و این مخاطبان یا علاقمندان هم همان طور که آقای حکیمی گفته اند نهایتاً به همان «مردم آگاه و پیشرو جامعه» محدود می شدند و فقط با توسّل به قانون ارشمیدس می توان میان این مراسم و خواست «تک تک مردم تحت ستمِ سرمایه و استبداد نگهبان آن از جمله کارگران، زنان، دانشجویان و اقلیت های قومی و مذهبی» ارتباطی برقرار کرد.

امّا آقای حکیمی خود به مشکل اطلاق عنوان های مبالغه آمیز یا «تئوریزه کردن» هدف ها و فعالیت های کانون به منظور تعمیم دادن آنها به سراسر جامعه و بخصوص به «تک تک مردم تحت ستم…» و تبدیل آن به یک نهاد اجتماعی آگاهی دارند. چرا که بلافاصله اضافه می کنند «با این همه، نمی توان این واقعیت را نادیده گرفت که نگاه به کانون به عنوان نهاد جنبش اجتماعی برای آزادی بیان از همان آغاز پیدایش زیر سایۀ سنگین نگاهی قرار گرفت که آن را تشکل نویسندگانِ مخالف حکومت شاه به دلیل ممانعتش از آزادی بیان می دانست.» و بعد هم کانون را متهم می کنند که خواستش برای آزادی از «زاویۀ مخالفت حزبی- سیاسی با حکومت شاه» صورت می گرفت. حال آنکه می بایست «از زاویۀ مطالبۀ اجتماعی آزادی بیان » با حکومت شاه مخالفت می کرد. «گواه صادق» اثبات این مدعا را هم ده سال بعد در ماجرای اخراج پنج عضو توده ای کانون می یابند.

در توضیح ماجرای اخراج پنج عضو توده ای کانون و «انشعابی» که به دنبال آورد من متاًسفانه به اسناد و مدارک لازم، یخصوص دو متنی که در حلسۀ مجمع عمومی فوق العاده از جانب هیئت دبیران خوانده شد و در آنها دلایل این تصمیم به دقت و تفصیل بیان شده بود، دسترسی ندارم و به همان اشاراتی که در مقالۀ آقای حکیمی آمده اکتفا می کنم. آقای حکیمی می نویسند «… گروه پنج نفری به رهبری م. ا. به آذین… با اقدام کانون برای برگزاری شب های شعر در دفاع از آزادی بیان به مخالفت برخاستند و از سایر اعضای کانون نیز خواستند که آنان نیز از حکومت جدید طرفداری کنند. یا به عبارت دقیق تر از کانون نویسندگان خواستند که دفاع از آزادی بیان را مشروط به دفاع از حکومت جمهوری اسلامی کند.» و بعد هم توضیح می دهند که به آذین بعدها نوشت هنگامی که قهر انقلابی حکمفرماست «آزادی هم به صورت حق یکنواخت و یکسان که همه از آن برخوردار باشند نیست» و یا این که «بازشناسی دوست از دشمن، تاًمین آزادی و حقوق یکی و سلب یا تحدید آزادی و حقوق آن دیگری، ضابطۀ ناگزیر انقلاب می گردد.» و چنانکه گوئی نقل این همه فرمابشات مغایر و مخالف با اصول و هدف های کانون نویسندگان کافی نیست، می افزایند که گروه پنج نفری هنگامی که با مخالفت اکثریت اعضای کانون مواجه شدند « به کارشکنی و اخلال در کار کانون و اتهام زنی به مخالفان خود پرداختند.» همین توضیحات مختصر، که با در نظر آوردن شرایط پرتب و تاب و حسّاس آن زمان، اهمیت و تاًثیرشان را بهتر می توان دریافت، آشکارا نشان می دهد که تصمیم هیئت دبیران در مورد تعلیق این پنج نفر و پس از آن تصویب همین تصمیم بوسیلۀ مجمع فوق العاده چاره ناپذیر و درست بود و ریزه کاری ها و جزئیاتی که در این میان پیش آمد، فرع بر اصل ماجرا بودند.

در ضمن این اقدام چاره ناپذیر و درست کانون از لحاظ انعکاس و تاًثیری که در فضای فکری و سیاسی آن روزگار داشت، یا می بایست داشته باشد، نیز حائز اهمیت بود. برای درک این اهمیت باید به یاد آورد که در آن زمان حزب توده با سیاست عوام فریبانه و در عین حال توطئه آمیز خود عرصه را بر نیروهای آزادی خواه تنگ کرده بود. تقریباً تمامی نیروهای سیاسی، چه آنها که در اپوزیسیون بودند و چه آنها که اهرم های قدرت را در دست داشتند، تحت تاًثیر هجوم نظریات مخرّب و گمراه کنندۀ حزب توده قرار گرفتند. نیازی به توضیح ندارد که حزب توده می کوشید تا از طریق اعضا و عوامل خود سازمان ها یا گروههای دیگر را نیز یا به دنبال خود بکشاند و یا از هم بپاشد. بویژه باید به یاد داشت که فراموش شدن شعار آزادی که مهم ترین خواست و نقطۀ آغاز جنبشی بود که به انقلاب منجر شد، و جایگزین شدن آن به سود سودای مبارزه با امپریالیسم و لیبرایسم سرمایه داری، از نتایج و آثار همین سیاست مخرّب و توطئه آمیز بود. کانون نویسندگان تنها سازمان دموکراتیکی بود که در برابر شانتاژ و ارعاب حزب توده، که از طریق عواملش در درون کانون اعمال می شد، مقاومت کرد، دشواری ها و خطرات یک انشعاب را در شرایط ناپایدار و آشفتۀ آن زمان پذیرفت و از اصول راهنما و منشور خود دفاع کرد.

آقای حکیمی این همه را نادیده می گیرند و با متهم کردن کانون به «مخالفت سیاسی- حزبی با حکومت» و با این استدلال مبهم که کانون « چون نهاد جنبش اجتماعی برای آزادی بیان » به خود نگاه نمی کرد، اخراج اعضای توده ای کانون را نادرست می دانند. جالب این است که آقای حکیمی در ادامۀ استدلال های پر طول و تفصیل خود بعداً کانون را به «طرفداری» از حکومت نیز متهم می کنند و مثلاً این جمله از یکی از بیانیه های کانون را که در آن گفته می شود «به ما تهمت می زنند که گویا با رهبری انقلاب ایران مخالفت داریم»، حاوی این معنای تلویحی می دانند که «ما با رهبری انقلاب ایران موافقت داریم». اولاً عدم مخالفت به هیچ روی به معنای، هر چند تلویحیِ، موافقت نیست. ثانیاً مگر خود آقای حکیمی بارها و بارها در همین مقاله شان به درستی یادآوری نکرده اند که موافقت یا مخالفت با حکومت اصولاً در کار کانون نویسندگان جائی ندارد. آیا روشن نیست که اعلامیه ای که این چنین مورد نقد آقای حکیمی قرار گرفته و به عنوان دلیلی در غلتیدن کانون به دفاع از حکومت تعبیر شده، تنها توضیحی برای تبرّی جستن از تفتین ها و آشوبگری های اعضای توده ای کانون بوده است و نه برای طرفداری تلویحی از حکومت یا رهبری.

آقای حکیمی «طرفداری از رهبری و زائدۀ حکومت شدن» را تنها ایرادی که بر کانون وارد بوده نمی دانند و «حزبی» بودن را هم بر آن اضافه می کنند. امّا تنها دلیلی که در این مورد ارائه می کنند توضیحی است که در یکی از بیانیه های کانون در مورد به کار بردن اصطلاح «ابرقدرت» دربارۀ شوروی داده شده. آقای حکیمی به تفصیل شرح می دهند که این توضیح برای راضی کردن سازمان های سیاسی طرفدار شوروی امّا مخالف با حزب توده، اضافه شده و بنا بر این کانون «حزبی» شده بوده است. به اقتضای اختصار فقط یادآوری می کنم که کانون در همان زمان و رو در رو، حربی بودن پنج عضو توده ای کانون و علل و انگیزه های رفتار حزبی شان را با دلایل و مدارک آشکار و زنده نشان داد. آیا به راستی آقای حکیمی می توانند به همین آشکاری و با صراحت حزبی شدن کانون را ثابت کنند، یا همان تعبیر و تفسیرهائی را که از بیانیه های کانون کرده اند، کافی می دانند؟

اکنون که بیش از سی سال از این ماجرا گذشته، به آسانی می توان تصوّر کرد که می شد لحن سنجیده تری در بیانیه های کانون در افشای حزب توده و نقش آن در متلاشی کردن سازمان های دموکراتیک انتخاب کرد. ولی این جزئیات هیچ تغییری در صحت و اصالت و اهمیت تصمیم و اقدام کانون در اخراج اعضای توده ای نمی دهد. در ضمن باید به یاد داشت که کانون از تجمع کسانی به وجود آمده که به هر حال و به طور نسبی صاحبِ نظر و راًی در امور جامعه، و طبعاً در امور سیاسی اند و هر گاه که دخالت و موضع گیری در برابر موضوعی ضروری باشد، کانون نمی تواند و نباید تنها به تکرار منشور و موضع خود و یا صدور بیانیه های تلگرافی قناعت کند و به اقتضای موقعیت خود موظف است در حدود امکان و به مناسبتِ موضوع، نظر و برداشت و عقیدۀ خود را توضیح دهد و تفهیم کند.

نکتۀ دیگری که باید به یاد داشت این است که اخراج اعضای توده ای کانون با رعایت دقیق و مو به موی اساسنامۀ کانون و با تصویب مجمع عمومی صورت گرفت. در نتیجه کانون نویسندگان ایران و به طریق اولی هیئت دبیران آن، صرفنظر از این که با این اقدام موافق یا مخالف باشد، تا زمانی که خود را ادامه دهندۀ بر حق کانونی می-داند که چنین اقدامی در کارنامه اش ثبت شده، باید آن را به عنوان یک عمل انجام شده بپذیرد و مسئولیت های ناشی از آن را را رعایت کند. برای مثال نمی تواند، حتّی اگر به قول آقای حکیمی «کانون نویسندگان ایران پس از انشعاب ۱۳۵۸ – بی آنکه به بررسی و تحلیل این رویداد تلخ بپردازد – ناخودآگاه در جهت نقد آن پیش رفته است»، در شرح خدمات به آذین، سهم ایشان را در تاًسیس کانون در سال ۱۳۴۷ و پیش نویس سند «دربارۀ یک ضرورت» و انتخابشان را به عنوان یکی از اعضای نخستین هیئت دبیران یادآوری کند ولی اخراج ایشان را از کانون از قلم بیندازد.

در مورد بیانیۀ کانون در دفاع از اشغال سفارت آمریکا باید حق را دربست به آقای حکیمی داد. با این که در این ماجرا هم اعضای توده ای کانون نقش تحریک آمیزی بازی کردند و هیئت دبیران برای جلوگیری از اغتشاش و دودوستگی که آشکارا بوسیلۀ آنها دامن زده می شد، بر خلاف میل خود به انتشار چنین بیانیه ای اقدام کرد و گویا بیانیه از نکات انتقادی نسبت به به اصطلاح مبارزۀ ضدانپریالیستی هم خالی نبود، چاره ای نیست جز این که در اینجا گفتۀ تلخ آقای حکیمی را که «کانون هم چوب را خورد و هم پیاز را» در مورد این ماجرا بپذیریم و سرمان را از شرم پائین بیندازیم. نگارنده خود سال ها پیش به نادرستی و خجالت آور بودن این بیانیه اعتراف کرده ام و آن را حرکتی «لغو و بی معنی و دور از اصول و معیارهای» کانون دانسته ام(نشریۀ چشم انداز،پاریس، بهار ۱۳۷۸).

نیازی به تکرار ندارد که، همچنانکه در آغاز یادآوری شد، اهمیت و موضوعیت مقالۀ آقای حکیمی به صحت چنین نظریاتی ختم نمی شود. امتیاز بزرگ مقالۀ ایشان در این است که با برخورداری از تجربۀ نزدیک به نیم قرن فعالیت کانون نویسندگان نوشته شده. مهم تر از این، ایشان در دورانی این مقاله را می نویسند که جامعۀ ما، یا حداقل همان «مردم آگاه و پیشرو» علی الاصول دوران کودکی و صباوت سیاسی را پشت سر گذاشته اند، آرمان های دور و دراز خوشباورنه و ساده لوحانه، جای خود را به واقع بینی و تجربۀ ملموس داده، و بویژه، حقّانیت و اولویت امر آزادی و حقوق بشر (ازجمله حق بیان و انتشار که دلیل وجودی کانون نویسندگان است)، قبول عام یافته و به مبرم ترین خواست جامعه تبدیل شده است.

در چنین شرایطی حتّی می توان تعریف هائی نظیر «کانون به مثابۀ یک حرکت اعتراضی» یا «کانون به مثابۀ آنتنی برای سنجش وضعیت آزادی بیان و انتشار» را کنار گذاشت، و با فرض از میان رفتن موانعی که از روز اوّلِ تاًسیس کانون حضور و فعالیت آن را منزوی و محدود کرده اند، این پرسش را مطرح کرد که چرا نباید کانون در جهتی که آقای حکیمی پیشنهاد می کنند، یعنی درجهت ایجاد یک «نهاد جنبش اجتماعی برای آزادی بیان» هدایت کرد. امّا برای تاًمین چنین هدفی اولاً لازم نیست همۀ گذشتۀ کانون را زیر سوآل ببریم و نفی کنیم. ثانیاً لازم است که از بلندپروازی هائی که در حوزۀ صلاحیت و امکانات کانون نمی گنجند، پرهیز کنیم.


۲۸ فروردین ۱۳۹۱

۱۶ آوریل ۲۰۱۲

(نقل از «اندیشه‏ی آزاد»، خبرنامه‏ی داخلی کانون نویسندگان ایران، دورۀ سوم، شماره‏ی چهارم، شهریور ۱۳۹۱ )