سپاسگزاری

panahi-jaefar oriجعفر پناهی
این پیام توسط کاستا گاوراس در مراسم اعطای جایزه ساخاروف به جعفر پناهی، خوانده شد

دو سال پیش، پس از دریافت حكم محكومیتم، دوستى به من گفت: “مى دانى معنى این حكم چیست؟! این پیغامى است به تو، باید از كشورت بگریزى و هرگز باز نگردى٠” نمی دانم واقعا پیام ِ این حكم همین بود یا نه؟ اما اگر چنین بود ، چرا باید از كشورم كه عاشقانه دوستش دارم مى گریختم. این عشق فراتر از مرزهاى جغرافیایى است٠ مگر نه این كه من، فیلمساز اجتماعى ام؟ فیلمسازِ اجتماعى از جامعه اى كه در آن زندگى مى كند الهام مى گیرد تا اثر خود را بیافریند. این آفرینش محصول تجربه ى سال ها زندگى و درك و لمس ، با گوشت و پوست و احساسِ هنرمند از آن جامعه است. یا باید مى گریختم یا منتظر مى ماندم تا حكم به اجرا درآید .

خانم ها و آقایان ؛ سلام و پوزش از اینكه برخلاف میلم نتوانستم امشب ،در این جمع حضور پیدا كنم.نمی دانم من باید پوزش بخواهم یا دیگران! …

به هر حال ، به رسم معمول وظیفه خود مى دانم كه از بانیان و برگزاركنندگان این جایزه تشكر كنم. همچنین درودِ من به “آندره ساخاروف” كه با مبارزات آزادى طلبانه اش ،خود دلیلى شد براى دوباره گفتن از انسان و حقوق اولیه ى آن…

دو سال پیش، پس از دریافت حكم محكومیتم، دوستى به من گفت: “مى دانى معنى این حكم چیست؟! این پیغامى است به تو، باید از كشورت بگریزى و هرگز باز نگردى٠” نمی دانم واقعا پیام ِ این حكم همین بود یا نه؟ اما اگر چنین بود ، چرا باید از كشورم كه عاشقانه دوستش دارم مى گریختم. این عشق فراتر از مرزهاى جغرافیایى است٠ مگر نه این كه من، فیلمساز اجتماعى ام؟ فیلمسازِ اجتماعى از جامعه اى كه در آن زندگى مى كند الهام مى گیرد تا اثر خود را بیافریند. این آفرینش محصول تجربه ى سال ها زندگى و درك و لمس ، با گوشت و پوست و احساسِ هنرمند از آن جامعه است. یا باید مى گریختم یا منتظر مى ماندم تا حكم به اجرا درآید . اما آنچه مسلم بود، این بود كه دیگر نمى توانستم همانند تمامی فیلم هایِ قبلیم ،دوربینم رابه درون اجتماع ببرم. مگر مى شود فیلمساز فیلم نسازد؟ مى دانستم فیلم نساختن براى فیلمساز یعنى مرگ تدریجى . حتى اگر جسارت مى كردم ، مخفیانه و مضطرب در جاى محدود وبسته فیلم مى ساختم ، باید منتظر عواقب اش مى بودم. چرا كه این حكم ، همچون شمشیر “داموكلس” همواره بالاى سرم خواهد بود. حال پرسش این است، چرا توان تحملِ حكومت ها و صاحبان قدرت روز به روز كم و كمتر مى شود؟ در طول تاریخ ، نژاد، رنگ، جنسیت، زبان، مذهب، عقاید سیاسی و یا هر دست آویز دیگر بهانه اى بوده تا گروهی از انسانها، عرصه را به جمع كثیر انسانهاى دیگر تنگ كرده و تحمل حضور آنها را در كنار خود نداشته باشند٠

متاسفانه توان تحملِ صاحبان قدرت در كشور من به پایین ترین حد خود رسیده است٠ تا جایى كه تحمل ِیك فیلم یا یك روزنامه مستقل را ندارند. حتى به تازگى وبلاگ نویس گمنامى همچون “ستار بهشتى” را كه وبلاگ اش روزانه حداكثر هشت نفر بازدیدكننده داشت ، بازداشت و بعد از چند روز جسدش را به خانواده اش پس داده اند. همان كارى كه در تظاهرات سكوت سه سال پیش با “امیرجوادى فر” دانشجوى سینما و چندین تن دیگر كردند. بسیارى از وكلاى دستگیر شدگان را به زندان انداختند كه “نسرین ستوده ” نمونه ى بارز آن است.

نمونه هاى گسترده اى از این بى عدالتى ها را مى شود در ایران و یا برخى كشورهاى جهان برشمرد كه اكنون چنین قصدى ندارم. چرا كه معتقدم هنرمند بعد از دغدغه هنرى ، آدم ها را در هر شرایطى چه صاحب قدرت و جه فاقد قدرت ، به عنوان “انسان” مى نگرد. از این رو بیشتر به بیانِ زیبایى متمایل است تا زشتى. اما اگر به خود مى قبولاند تا تصویگر زشتى باشد از آن بابت است كه با بیانِ زشتى ها تلنگرى بر وجدان خفتگان بزند تا به خود آیند و جهت زدودن زشتى ها تلاش كنند. هنرمند سلاح برنداشته تا بر علیه كسى بجنگد، تنها سلاح هنرمند، هنرش است .

اكنون ترسم فراتر از حقوق اولیه بشر است. ترسم از جنگ است و قصدم، بیان یك تصویر٠ تصور كنید روزى برسد كه حتى در موزه ها هم اثرى از آثار هنرى دیده نشود و كلكسیون سلاح هاى كشنده جاى آنها را در مقابل دیدگان انسان هاى مسخ شده، بگیرد. شاید این تصویر به گمان برخى غیر وافعى به نظر آید، اما به راحتى مى تواند به واقعیتی انكار ناپذیر تبدیل شود و همه ى ما آن را بپذیریم. چرا كه اكنون بیش از هر زمانى توان تحمل قدرت هاى جهانى كم شده و هر لحظه بیشتر بر طبل ِشومِ جنگ مى كوبند. گویى اراده ى این قدرت ها به گسترش زشتى هاست. عدم تحمل و بعد از آن جنگ، چنین راهى را هموار خواهد كرد. شاید تصوّرى نظیرِ همین تصویر غیر واقعى بود كه “آندره ساخاروف”را واداشت تا پس از اختراعِ اولین بمب هیدروژنى و امكان كاربرد و قدرت تخریب آن، خود به مخالفت با جنگ برخیزد. فراموش نكنیم هر جنگِ كوچكى مى تواند در آینده زاینده ى جنگ هاى بسیارى گردد . كه در آن صورت تنها چیزى كه به حساب نخواهد آمد، حقوق اولیه ى بشر است.
ودر پایان این جایزه را تقدیم مى كنم به مبارزان بى نام و نشان صلح و آزادى كه به دلیل گمنامى نامشان در هیچ جا ثبت نمى شود

جعفر پناهى
تهران، آذرماه۱۳۹۱