محمود عنایت

(۱۳۹۱-۱۳۱۱)

enayat-mahmood 02

عنایت خاموشی را نمی یارست. می خواست بنویسد. می بایست بنویسد، شاهد زمانه باشد و شرافتمندانه ادای شهادت کند. قلمش پرسش بود و استقلال. و در فاصله با قدرت و قدرتها، چرخ می زد و می پرسید و به پرسش می‌کشید. در قلمش طنز و پوزخند وزهرخند بود، نقد بود و نگاهی به سوی دیگر: در راستای آزادی و برابری و قانون و استقلال و حیثیت و شرف انسانی.

محمود عنایت
(۱۳۹۱-۱۳۱۱)
محمود عنایت که سالهائی بود در غربت تبعیدی ناخواسته، در شهر ساناتا مونیکا (در غرب لس‌آنجلس کالیفرنیا) زندگی می‌کرد، درساعات نخستین روز پنجشنبه ۲۸ دی / ۱۷ ژانویه، بر تخت بیماری دربیمارستان شهر کالورسیتی (درغرب لس‌آنجلس) درگذشت. محمود و حمید برادرانی توأمان بودند (تولد: ۸ شهریور ۱۳۱۱ / ۳۰ اوت ۱۹۳۲). هر دو تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در دبستانها و دبیرستانهای تهران به پایان رساندند. محمود تحصیلات عالی خود را در رشته های علوم پزشکی دنبال کرد و درجۀ دکتری از دانشکدۀ دندان پزشکی دانشگاه تهران گرفت.
محمود عنایت از شمار والایان، روشن‌بینان و ترقیخواهان اهل قلم دوران ما بود؛ در ردۀ شریفترین، پرجسارت ترین پیشروترین وآزاده‌ترین ایشان. می دانست کجاست و چرا هست و چرا می باید باشد. تعارفی نداشت و بیتعارف سخن می‌گفت. و این چنین بود که بیهراسی در سخنش خانه می گرفت. و این چنین بود که آنچه را می بایست بگوید گقته بود. آزادیخواهی او ریشه در آرمانهای انقلاب مشروطه داشت و مبارزه‌جویی و “تعهد اجتماعی- سیاسی” او از نهضت ملی شدن نفت می‌آمد.
از نخستین سالهای جوانی بود که قلم در خدمت روزنامه نویسی و روزنامه، این طلایه داران عصر جدید، گذاشت. زمانِه، جنبش نفت بود و بشارتهای دررسیدن آزادی و استقلال و حکومت قانون . و این هشدارکه “بیکار نمی توان نشستن”! و عنایت دیگر هرگز بیکار نبود: از آن زمان که قلم برداشت تا ، به جانشینی جلال آل‌احمد، در شاهد(۱۳۳۰) و سپس نیروی سوم، “کندوکاوچی” شود و “کند و کاو روزنامه ها” را بنویسد تا آن زمان که “راپورتچی” شد تا در نگین، “راپورت” بنویسد و تا این زمان که شمارۀ تازه ای از “نگین” در تبعید را به چاپخانه سپرده بود.
روزنامه ‌نویسی عنایت از روزنمی نوشت که سیاه بود و خفقان. از زمانه می‌نوشت تا ناپایداری سیاهیها و بیهودگی خفقانها روشنتر به دیده ها نشیند. این بود که از روز نمی گفت، از عصر می‌گفت .از عصر ما، عصر استقلال و آزادی و آزادیها، از دوران شایستگی و حقانیت بشر. روزنامه نویسی او امید بیهوده نبود و نمی توانست هم امید نباشد که روشنائی و بیداری بود. آنچه او می نوشت، شرح و بیان رویدادها و پیش‌آمده ها نبود، اندیشیدنی بود در آنچه می‌گذشت در لفافۀ یادی از گذشته ها و یا در نگاهی به دیگران و با اشاره هایی به دورترهای تاریخ و جغرافیا.
عنایت روزنامه نویسی نوآور بود. هرجا که بود و هر جا که می نوشت جور دیگری می نوشت و جور دیگری چاپ می کرد : هرچه انتشار داد را همواره با نوآوریها و و تازگیهای فراوانی در صفحه‌پردازی و عنوان گذاری، با بازی با حروف و ستون و طرح و رنگ و خط وتصویر همراه کرد. در آنچه نوشت، همواره نو، تازه ودیگر نوشت: از کندو‌کاونویسی آن زمانهای نفت تا “فردوسی” آن سالهایی که بیش از بیش در سیاهی و سرکوب و سکوت فرو می‌رفت، تا “ایران‌آباد” و بعد هم بویژه “نگین”. هر جا که بود دیگر بود و از دیگر بودن خبر می داد: در ورای رسمیتها و دولتها و قدرتهای پنهان و آشکار که می‌آمدند و می ماندند و می رفتند تا همچنان بمانند. این چنین است که نگین از دیگر و دیگران خبر می دهد. از جهان واقعیتهای غیر رسمی، از آنسو و از علیرغم مسند نشینان!
نوشته‌های او، تکرار نبود، تأکید بود و تجدید . تجدید عهد مدام با آزادیها و برابریها و بیدادستیزیها. و در دورانی که زیست و زیستیم، چنین پایبندی به عهد و پیمانهای دیرین، رونق و رواج چندان همه گیری نداشت.
آنچه او می‌نوشت، بیش از بیش، بر پشتوانه ای سنگین و روشن از فرهنگ امروز و دیروز و هموارۀ ایران و جهان استواری داشت. رسا و شیوا می‌نوشت. در نثری که هم از گنجینۀ ادب پارسی ریشه می‌گرفت و هم با زبان گفت و شنود مردمان الفت و نزدیکی داشت. نثری جاندار، سیراب از کلماتی گویا و اصطلاحات و تعابیری گویاتر که همه چیز را همواره بیش از آنی که انتظار می رفت، می گفت و از رسمیت خفقان‌آور زمانه دور می شد و در زمانۀ ممیزیها، پیام‌آوری می شد از آنچه می بایست و می‌شایست بود و شد و زیست.
قلم او همواره در خدمت همۀ آرمانهای عصر جدید در گردش و در چرخش بود. عنایت بیش از نیم قرن حضور فعال قلمی بود در همنشینی و زیست و تلاش در میان مرکب چاپ و کاغذ روزنامه و رایحۀ سرب و حروف سربین و صدای یکنواخت ماشین چاپ که گوئی آن سرودۀ وغ‌وغ ساهابی هدایت را مکرر می کردند که “بیدارشین مردم! بیدار شین مردم!” عنایت بیداری و روشنائی بود.
عنایت خاموشی را نمی یارست. می خواست بنویسد. می بایست بنویسد، شاهد زمانه باشد و شرافتمندانه ادای شهادت کند. قلمش پرسش بود و استقلال. و در فاصله با قدرت و قدرتها، چرخ می زد و می پرسید و به پرسش می‌کشید. در قلمش طنز و پوزخند وزهرخند بود، نقد بود و نگاهی به سوی دیگر: در راستای آزادی و برابری و قانون و استقلال و حیثیت و شرف انسانی.
او خود در مرگ مصطفی رحیمی، حسن هنرمندی، اسماعیل پوروالی و احمد محمود که “در فواصل کوتاه یکی بعد ازدیگری رهسپار وادی عدم شدند” نوشته بود “هیچکدام آنها تا آنجا که من می‌دانستم نه اهل جاه و منصب بودند و نه به دنبال پولسازی و تجمل و تمکن رفتند… بخصوص دکتر مصطفی رحیمی … غالباً… متذکر می‌شد که هرگز حسد نبردم بر منصبی و جاهی” (نگین [در غربت]، ۱۶، ۱۳۸۱، ص. ۳) و پیش ازین هم در یکی از دفعاتی که از مرشدش، دهخدا بحث کرده بود، نوشته بود که دخو “حب جاه نداشت… به دنبال مقام و منصب نرفت. گویی عیب اصلی را در تمرکز قدرت می دید … سبب گریز او از دولتمردان و دولتمداری، چیزی جز گریز از همرنگی با اهل مفسده و در افتادن به دام وسوسۀ قدرت‌طلبی و زراندوزی و توسل به هر وسیله‌ای برای رسیدن به هدف نبود و نمی‌خواست آزادگی روح و استغنای طبع را در محضر ارباب قدرت و مقتل شرف و وارستگی به قربانگاه بکشند. ودرین مقوله با حافظ شیراز هم‌‌آواز بود که صحبت حکام ظلمت شب یلداست / نور ز خورشید خواه بوکه بر آید” (کلک، مهر ۱۳۶۹، به نقل از نگبن [در غربت]، ۲۵، ۱۳۸۶ /۲۰۰۷، ص.۱۰).
گوئیا در آنچه از دیگران می‌نوشت از خود نیز گفته بود که هرگز “بر درارباب بی‌مروت دنیا” ننشست. عنایت آن استغناء بود و “نور ز خورشیدخواه” : شاید که بر آید! چه بسا که بر آید!
عنایت دهه‌های پایانی عمر را در مهاحرت و تبعید گذراند. درین سالهای غربت نیزبا وجود “رنجها و مصائب بزرگی که بر او وارد شد” (نگین [در غربت]، ۱۰، ۱۳۷۹، ص. ۳۱) همچنان و همچنان در سمت و سوی آزادیها و روشنائیها قلم چرخاند. نوشته ها و گفته‌های این زمان او نیز گواه دیگری بر روشنی و روشن‌بینی اوست. هرگز از پا ننشست. نگین در تبعید هم همچنان حاوی مقاله‌‌ها و نوشته‌های روشنگر و خواندنی و ماندنی است. نگین ۲۶ در دست چاپ بود که عنایت دیگراز نوشتن باز ایستاد. زندگی او، از آن روزها که “کندوکاوچی” بود و می نوشت تا همۀ ماهها که “راپورتچی” بود و “راپورت” می نوشت، زیستن، تپیدن، و همواره گفتن و نوشتن برای روشنائیها و بهروزیها بود.
در کارنامۀ پربار روشنفکری او می‌بایست از ترجمۀ چند اثر مهم در تاریخ معاصر و علوم سیاسی نیز یاد کرد.
تا فرداها که نیست، هست تا خوانده شود.
عنایت عضو کانون نویسنگان ایران بود.
یادش بلند و پایدار است.
۵ بهمن ۱۳۹۱ / ۲۴ ژانویه ۲۰۱۳

نعمت آزرم – داریوش آشوری – احمد اشرف – محمد ایل‌بیگی – رضا براهنی – علی بنوعزیزی – سیروس بینا -شهرنوش پارسی‌پور – ناصر پاکدامن – امیر پیشداد – محمد جلالی (م. سحر) – علی اصغر حاج‌سید جوادی – سروش حبیبی – تراب حق شناس – نسیم خاکسار – هادی خرسندی – لطفعلی خنجی – اسماعیل خوئی – رضا دانشور- جلیل دوستخواه – حسین دولت‌آبادی – محمود رفیع – علی رهنما – ایران زندیه – هوشنگ سیاح‌پور- علی شاهنده – حماد شیبانی – عباس عاقلی زاده – رضا علامه زاده – فخرالدین عظیمی – آمنه عنایت – آنا عنایت – هادی عنایت – شهرام قنبری – امیر مصدق کاتوزیان ـ کیان کاتوزیان – محمد علی همایون کاتوزیان – زریون کشاورز صدر – امیر هوشنگ کشاورز صدر – احمد کریمی حکاک – عاطفه گرگین – جان گرنی – علی متین‌دفتری – مریم متین‌دفتری – هدایت متین‌دفتری – باقر مرتضوی – رضا مرزبان – فریدون معزی مقدم – رضا مقصدی – بهمن مقصودلو – عزیز منجمی – ناصر مهاجر – شیدا نبوی – فرهاد نعمانی – مجید نفیسی – پرتو نوری علا – شاداب وجدی .