سرمایه داریِ متأخر و دگردیسی در ارزشِ مصرف: شهر، الگوی خرید و ازخود بیگانگیِ کالاها

محمد خانی

…می خواهند نشان دهند با آنانی که توانایی خرید این کالاها را ندارند، تفاوت دارند. از این رو می توان گفت آن ها همه یک ارزش مصرف را می خرند: “هویت” و “تمایزِ طبقاتی”.

کانون مدافعان حقوق کارگر – در نظامِ سرمایه داری متأخر، یعنی دورانی که ما اکنون در آن زندگی می کنیم، تحولی بنیادین رخ داده است. ما امروزه در بسیاری از فضاهای مملو از تصاویر و خبرها، مثلِ اخبار و فیلم های تلویزیونی، بولتن ها، ویترین های مغازه ها، گفت و گوهای هر روزه در مدرسه، خیابان‌ها، وسایلِ نقلیه ی عمومی و در بسیاری از الگوهای رفتاری مثلِ پرسه زدن در بازارها، نشستنِ هر روزه جلوی تلویزیون، توجه ویژه و صحبت کردن در موردِ اجناسِ تازه به بازار آمده و خریدهای پی درپی، همه و همه، فضایی را تجربه می کنیم که در آن نوعی تغییرِ بنیادین چشم گیر است و آن از خود بیگانه شدنِ کالاها است.

در دورانِ آغازینِ نظامِ سرمایه داری، کالاها عمدتاً، خریداری می شدند تا نیازی را برآورند، این ارزشِ مصرف کالاها را تشکیل می داد. از این رو، یکی از وجوهِ کالا (ارزش¬ ِمصرف) این بود که نیازی را برآورد، نیازی که با ماهیت و سرشتِ آن کالا، با کیفیتِ آن کالا در ارتباط بود (مارکس، ۱۳۷۹: ۸۹). برای مثال، ارزشِ مصرفِ آب، با کیفیاتِ درونیِ آن و نیز با نیازی که ارضاء می¬کرد، در ارتباط بود. به عبارت دیگر، “آب” به دلیلِ کیفیاتِ درونی خود می توانست موجبِ رفعِ نیازِ تشنگی، کاهشِ دمای بدن، شست و شو و امثالهم شود، بنابراین، کسی که یک “بطری آب” می¬خرید، به آن ارزشِ مصرف، چشم داشت و می¬خواست نیازِ خود را برطرف کند، به این دلیل که رفعِ آن نیاز با کیفیاتِ درونیِ آن کالا پیوند داشت و به طورِ غیرمستقیم به کیفیاتِ درونیِ آن کالا توجه داشت. این ارزش های مصرف (رفعِ تشنگی و امثالهم) همگی از سرشت و کیفیت آب بر می آمدند. کالاهای دیگر نیز به همین منوال؛ “لباس” (ارزشِ مصرفِ لباس) برای پوشاندنِ بدن، بالا نگه داشتنِ دمای بدن و زیبایی و “کفش” برای پوشاندنِ پا، حفظِ بهداشتِ پا، سهولت در راه رفتن و امثالهم و تلفن، برای برقراری ارتباط به کار می رفت و مسلماً نیازهایی که آن کالاها بر می آوردند با کیفیتِ درونی شان پیوند داشت.

از این رو، هر چند در نظامِ سرمایه داری، انسان از کار، فرایندِ تولید، و محصولِ کار خود بیگانه گشت (مارکس، ۱۳۷۷) و در فرایندِ کالاشدگیِ مفرط، بسیاری از ناکالاها، مثلِ کار، طبیعت و پول، نیز از سرشت درونی شان تهی شدند و به کالا تبدیل شدند (مالجو، ۱۳۹۰)، ولی هنوز کالا، از خودبیگانه نگشته بود و ارزشِ مصرفِ آن، در پیوند با کیفیاتِ درونیِ آن بود.

امروزه بسیاری افرادی که در بازارها پرسه می زنند و به دنبالِ کالاها می گردند و در نهایت کالایی خریداری می کنند، دیگر به دنبالِ ارزشِ مصرفی نیستند که با کیفیتِ درونی آن کالا پیوند داشته باشد، آن‌ها اگر لباس می خرند، اگر کفش می خرند، اگر کیف، کلاه، موبایل، ماشین و امثالهم می خرند، عمدتاً توجه ناچیزی به کیفیاتِ درونیِ آن دارند (اگر اصلاً چنین توجهی داشته باشند) و عمدتاً به دنبالِ یک چیز و رفعِ یک نیاز هستند: آن ها می خواهند تمایزِ خود را از طبقات پایین تر به نمایش بگذارند (بوردیو،۱۳۹۰: ۳۵۵-۴۳۶)، می خواهند نشان دهند با آنانی که توانایی خرید این کالاها را ندارند، تفاوت دارند. از این رو می توان گفت آن ها همه یک ارزش مصرف را می خرند: “هویت” و “تمایزِ طبقاتی”. در این جا است که به قولِ جیمسون، «بازی انگاره ها و سبک¬ها … شیوه ی سخن گوییِ افراد و نحوه ی تولید و مصرفِ هنر توسطِ آنان را فرا می گیرد» (آلن، ۱۳۸۹: ۲۶۱). بدین نحو، بسیاری از کالاها، سوای کیفیاتِ متفاوت شان، “یک” ارزشِ مصرف را برآورده می سازند. در این وضعیت، این هویت ها و تفاوت ها هستند که خریداری می شوند (نیل، در دستِ ترجمه) این برندها هستند که خریداری می شوند، برندهایی که دیگر، ربطی به کیفیتِ ساختِ کارخانه ی تولید کننده ی آن ندارند، بلکه نشان دهنده ی هویتی هستند که در خود حمل می کنند. هویتی که به فروش گذاشته شده است (کلاین، ۲۰۰۰). در این جا، اصولاً کالاها همچون حاد-واقعیتی که از هر نوع ارجاع به واقعیت جدا گشته (بوردیار، ۱۳۸۶: ۸۶)، از خودبیگانه می شوند، از ارزشِ مصرفِ مبتنی بر کیفیاتِ درونیِ خود جدا می شوند و تنها بر یک چیز دلالت می کنند، «منزلتِ [اجتماعی]، …آن ها بیش از آن که برای ارضای یک نیاز تولید شوند، برای دلالت یک منزلتِ [اجتماعی] تولید می شوند» (لچت، ۱۳۸۳: ۳۴۳). این گونه، ارزشِ مصرفِ کالا پیوند خود را از کیفیاتِ درونی و سرشتِ آن جدا می سازد و تنها یک نیاز، یک خواست، یک نیازِ مصرف را برآورده می سازند و آن هم نه به طورِ درونی، بلکه به مثابه ی یک نشانه و با بِرند، با هویت بخشی و سبکِ زندگی یی که در خود حمل می کنند. بدین سان، کالاها، همه از خودشان، از سرشت شان و از کیفیاتِ درونی شان بیگانه می شوند.

از سوی دیگر، این هویتِ خریداری شده، هویتی شکننده است. هویتی است که هر روز باید تکرار شود، باید نو شود، باید با خریدهای تازه جان بگیرد وگر نه فرسوده می شود و از هم می پاشد. افرادی که با خریدهای خود می خواهند تفاوت خود را از دیگران، از طبقاتِ فرودستِ جامعه نشان دهند، در این تجدیدِ خریدِ هر روزه، پرسه زدن های هر روزه در بازار که به امری هر روزه تبدیل می شود، به دنبالِ تازه کردنِ این هویت هستند. این خریدها، سویه ی دیگری نیز دارد. این خریدِ هر روزه ی کالا، خود نیازمندِ کار بیش تر، یا استثمارِ بیش تر نیروی کار هستند، از این رو، از سویی، موجب کاهشِ فراغت از کار، آموزش و بهداشتِ نیروی کار و از سوی دیگر، تثبیتِ نظامِ سرمایه داری (به ویژه در دورانِ بحرانِ این نظام) و عبارتی دقیق تر، تحکیمِ زنجیرهای بردگی می شود. این نو به نو کردنِ هویت، به نوعی سبکِ رفتاری دامن می زند. نوعی سبکِ زندگی که با این ماهیتِ تغییر یافته¬ی ارزشِ مصرفِ کالا پیوند دارد، یعنی پرسه زدنِ هر روزه در بازارها و خریدِ هر روزه ی کالاها به مثابه ی هویت. این روند از سوی دیگر، با حجمِ عظیمی از تبلیغاتی پیوند دارد که در فیلم ها، تصاویر و اخبار (در فیلم های تلویزیونی، بولتن ها، ویترین های مغازه ها، گفت و گوهای هر روزه در مدرسه، خیابان، وسایلِ نقلیه ی عمومی) به ترویج و تشویقِ این سبکِ رفتاریِ از خودبیگانه شده می پردازد.

اما بُعد دردناکِ این تغییر، هژمونیک شدنِ آن است. شاید امروزه دیگر، نزدِ بسیاری از مردم بسیار طبیعی به نظر آید که طبقاتِ بالا، تفاوت و تمایز خود را در خریدها و انواعِ کالاهای مصرفی از جمله کالاها و رفتارهای فرهنگی خود، مثلِ خریدِ کتاب ها و موسیقی ها خاص، رفتن به تئاتر، کافه نشینی ها، ذائقه های غذایی، سبکِ غذا خوردن، طرزِ ادایِ کلمات (غالباً با جلوی دهان و لب ها) و حتا با حرکاتِ بدن (به ویژه دست ها، کردن و صورت) یا مکانِ زندگی در شهرهایی که کالبدی طبقاتی دارند، (مثلاً در شمالِ شهر) به نمایش بگذارند و دردناک تر این که، با هژمونیک شدنِ این روند، افرادِ طبقه ی متوسطِ و نیز فرودستِ جامعه می کوشند، با ایجادِ کاستی در زمانِ فراغت از کار و کیفیتِ زندگیِ خود، در هزینه‌های آموزشی و تربیتیِ فرزندانِ خود، در کیفیتِ مسکن یا بهداشتِ خود و با کارِ شبانه روزی و خریدهای پی درپی، از این رقابت عقب نمانند. این روند، برایِ آنان، جز استثمارِ و بردگیِ مضاعف، فرسایشِ مداومِ نیروی کار و تکریمِ زنجیرهای بردگی، چیزی به ارمغان نمی آورد.

http://kanoonmodafean1.blogspot.fr/2013/05/blog-post_22.html#more
__________________________________
منابع:
– آلن، گراهام (۱۳۸۹)، بینامتنیت، ترجمه ی پیام یزدانجو، چاپ سوم، نشر مرکز.
– بوردیو، پی یر (۱۳۹۰)، تمایز، ترجمه ی حسن چاوشیان، تهران: نشر ثالث.
– بوردیار، ژان (۱۳۸۶)، در بوردیار و [دیگران] (۱۳۸۶)، سرگشتگیِ نشانه ها، ترجمه ی مانی حقیقی، چاپ چهارم، تهران: نشر مرکز (ص. ۸۵-۱۰۱).
– لچت، جان (۱۳۸۳)، پنجاه متفکرِ بزرگ معاصر، از ساختارگرایی تا پسامدرنیته، ترجمه ی محسن حکیمی، چاپ سوم، تهران: انتشارات خجسته.
– مارکس، کارل (۱۳۷۷)، گروندریسه، مبانی نقد اقتصاد سیاسی، ترجمه ی باقر پرهام و احمد تدین، جلد اول، چاپ دوم، تهران: نشر آگه.
– مارکس، کارل (۱۳۷۹)، سرمایه، ترجمه ی ایرج اسکندری، چاپ دوم، تهران: انتشارات فردوس.
– مالجو، محمد (۱۳۹۰)، سمینارِ بررسیِ اقتصادی-اجتماعیِ جنبشِ وال استریت، انجمنِ جامعه شناسی ایران، در: http://www.isa.org.ir
– نیل، ویلیام (در دستِ ترجمه)، برنامه ریزیِ شهری و هویتِ فرهنگی، ترجمه ی محمدِ خانی، در:
Nill, William (۲۰۰۴), Urban Planning and Cultural Identity, London: Routledge, p: ۸
– Klein, Naomi (۲۰۰۰), No Logo, London: HarperCollins.