اخوان ثالث از نگاهی نزدیک


darvishpour-akhavan 01خاطرات منتشرنشده‌ی مهرداد درویش‌پور از مهدی اخوانِ‌ثالث

زهرا باقری شاد

باخبر شده بودم که یکی از بانفودترین مقامات کشوری که به شعرهای اخوان هم از دیرباز ارادت داشت به او پیشنهاد کرده بود که شعری در مدح و در وصف نظام بگوید تا به این ترتیب او را مورد حمایت مادی و معنوی قرار بدهند. اما اخوان نپذیرفته و در جواب گفته بود ” شاعران، بر قدرتند نه با قدرت”. این پای بندی اش را به آزاده گی براستی باید ستود.

توضیح: این گفتگو در آخرین شماره نشریه تجربه چاپ ایران به مناسبت بیست و سومین سالگرد در گذشت مهدی اخوان ثالث با عنوان شگفت انگیز “میگفت اشعار سایه توده ای را نخوان” به چاپ رسید. نحوه چیدمان و ویرایش این گفتگو با گلایه و اعتراض هم مصاحبه کننده و هم مصاحبه شونده روبرو شد. بخشهایی از این گفتگو لابد به اقتضای شرایط از نسخه نهایی حذف شده اند که به ساخت گفتگو آسیب رسانده است.از جمله بخشهای مربوط به معرفی مصاحبه شوند، ماجرای شعر خوانی اخوان در شهر مالمو، داستان دست رد اخوان به “بزرگانی” که او را به مدیحه سرایی درباب نظام درازای حمایت مالی دعوت کرده بودند و پاسخ پر نغز اخوان که “ما شاعران برقدرتیم و نه باقدرت” و….. موارد این حذف های بدون اطلاع و مواردی دیگر در ارتباط با چاپ این خاطرات به اطلاع مسئولین مجله رسید. برای اطلاع خوانندگان اما متن کامل این گفتگو منتشر می شود.

مهدی اخوان ثالث در سال ۱۳۶۹ به آلمان سفر كرد. این اولین و آخرین سفر او به اروپا بود. او علاوه بر آلمان به كشورهای انگلستان، فرانسه، دانمارك، سوئد و نروژ رفت و با استقبال چشمگیر ایرانیانی مواجه شد كه از علاقه‌مندان و مخاطبان شعرهای او بودند. اخوان در اسكاندیناوی میهمان مهرداد درویش‌پور از فعالان اجتماعی مقیم سوئد بود و برای نخستین بار با اخوان از نزدیك دیدار داشت. اما به قول ایران خانم، همسر اخوان، «كار این آشنایی» در همان دو ماه و خورده‌ای بالا گرفت و خاطرات به یادماندنی و زیبایی را رقم زد كه گوشه‌هایی از آن را امروز پس از بیست و سه سال با مهرداد درویش‌پور مرور می‌كنیم. درویش‌پور در حال حاضر جامعه‌شناس و استاد دانشگاه است و در استكهلم زندگی می‌كند. او از چهره‌های شناخته شده آكادمیك، فرهنگی و سیاسی در جامعه سوئد و در میان ایرانیان خارج از كشور به شمار می‌رود كه در زمینه زنان، مهاجرت و تبعیض نژادی نیز پژوهش‌های گسترده‌ای انجام داده است.

…………………………………………….

ایران خانم اخوان در كتاب پشت دریچه‌های شهین حنانه در مصاحبه‌ای گفته بود «در سوئد بود كه با جوانی به نام مهرداد آشنا شدیم و كار این آشنایی بالا گرفت طوری كه اخوان می‌گفت مثل پسرم او را دوست دارم، شاید هم بیشتر». مگر آشنایی شما با اخوان طی دوماه و اندی چگونه شكل گرفت و چگونه پیش رفت كه این همه ماندگار شده است؟

من توسط گلشیری با اخوان آشنا شدم. در سفری كه در آلمان و در شهر ‌هانوور و ‌هامبورگ داشتم با گلشیری كه به برلین آمده بود و پس از آن نیز برنامه‌های سخنرانی در این دو شهر داشت، همسفر بودم. در ‌هامبورگ با محمود فلكی نیز دیداری داشتیم. درباره چهره‌های ادبی شاخص ایران هم بحث و گفت‌وگو بسیار كردیم. اما نمی‌دانم چرا آنجا سخنی از دعوت از اخوان به میان نیامد. از ‌هامبورگ با گلشیری كه برنامه سخنرانی در دانمارك داشت به كپنهاگ آمدیم. در خانه یكی از دوستان نزدیكم به نام غلام بود كه گلشیری پیشنهاد كرد كه بهتر است اخوان را به اسكاندیناوی و سوئد دعوت كنیم. تاكید كرد كه اگر اخوان برگردد ممكن است این بار آخرش باشد كه در اروپا خواهد بود. بهتر است از این فرصت استفاده كنیم.

مگر در آن زمان، اخوان كجا بود؟

اخوان ثالث به دعوت خانه‌های فرهنگ جهان در برلین به آلمان آمده بود و پس از اجرای برنامه در برلین برای شعرخوانی به انگلیس رفته و میهمان اسماعیل خویی و بیشتر میهمان ابراهیم گلستان بود. من و دوستانم همان جا تصمیم گرفتیم از او دعوت كنیم و برنامه‌های شعرخوانی در اسكاندیناوی تدارك ببینیم. در منزل دوستم غلام كه به اتفاق تعدادی دیگر جمع بودیم از گلشیری خواهش كردم كه از همان‌جا به اخوان زنگ بزند و زمینه این تماس و آشنایی را فراهم كند. گلشیری هم تلفن را برداشت و به منزل ابراهیم گلستان زنگ زد. اخوان آن موقع در منزل گلستان دوست دیرینه‌اش مستقر بود. گلشیری زنگ زد و بسیار رسمی پس از سلامی، گفت: «من گلشیری هستم، می‌خواستم با اخوان صحبت كنم». گلستان هم – نمی‌دانم آیا به همین دلیل یا به دلیل دیگر- پشت تلفن خطاب به اخوان گفت: «شخصی به نام گلشیری با شما كار دارد». گلشیری بسیار ترش كرد و گفت یعنی ما شدیم شخصی به نام آقای گلشیری؟ ما هم یكه خوردیم. من پیش‌تر در دیدارهای قبلی با گلشیری و دولت‌آبادی و دیگر چهره‌های نامدار ادبی ایران دریافته بودم كه تنش در جامعه روشنفكری ادبی ایران نیز دست كمی از تنش‌های موجود در جامعه سیاسی ندارد اما از كم و كیف رابطه گلستان و گلشیری دقیقاً خبر نداشتم و گلشیری هم هنگام زنگ زدن به گلستان تردیدی به خود راه نداد. البته اخوان در گفت‌وگوی گرم و صمیمی‌اش با گلشیری گفت سوءتفاهمی پیش آمده و سعی كرد او را آرام كند. نمی‌دانم چرا خانم فرزانه طاهری همسر زنده‌یاد گلشیری در گفت‌وگو با شهروند امروز گفته است این مكالمه بین گلشیری و گلستان در رابطه با اطلاع‌رسانی از دعوت بی‌بی‌سی از اخوان برای مصاحبه صورت گرفته است. شاید گفت‌وگوی مشابهی دو بار تكرار شده است!

به هر رو گلشیری به اخوان گفت دوستان جوان ما در اسكاندیناوی مایلند شما و ایران‌خانم را برای شعرخوانی به اسكاندیناوی دعوت كنند. اخوان از او پرسید آیا شما آنها را می‌شناسید و تأیید می‌كنید؟ گلشیری پاسخ داد مهرداد از دوستان من است و حتما به این سفر بیایید. پس از آن من گوشی را گرفتم، سلام و علیك گرمی با اخوان كردم و ابراز خوشحالی از اینكه دعوت ما را پذیرفتند. گفتم كه ما ترتیب برنامه‌ای را در كپنهاگ خواهیم داد و پس از آن راهی سوئد خواهیم شد..
پس از موافقت اخوان، با دوستانم در همان جمع صحبت كردیم تا مراسمی در دانشگاه كپنهاگ برگزار شود. دوستان همت كردند با فریدون وهمن كه آن موقع در دانشگاه كپنهاگ استاد بود تماسی گرفتند و شب شعری در دانشگاه برگزار شد. از نخستین روزی كه مهدی اخوان‌ثالث و همسرش ایران خانم به كپنهاگ آمدند طی دو ماه لحظه‌ای از آنها جدا نبودم. در آن دوره من علاوه بر فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، دانشجوی دوره لیسانس بودم در دانشگاه استكهلم و چون تابستان پیش رو بود فرصت كامل برای معاشرت با آنها داشتم.

darvishpour-akhavan oriنخستین دیدارتان با اخوان چگونه بود؟

نخستین دیدار با اخوان برایم بسیار دلپذیر بود. با دیدن او در فرودگاه كپنهاگ احساس دوگانه عمیقی به من دست داد. از یك سو برایم مایه افتخار بود كه میزبان یكی از بزرگ‌ترین شاعران ایران هستم كه به روایتی تاریخ زنده آن سرزمین طی چند دهه است. از سوی دیگر حضور اخوان كه ریشه‌های عمیقی در فرهنگ ایران داشت برایم به نوعی یادآور پرت شدن ما به حاشیه بود. او نماد زنده فرهنگ و تاریخ آن جامعه بود و من می‌دیدم كه ما هنوز غنچه نداده از آن سرزمین پرتاب شده‌ایم به سرزمینی دیگر و نوعی حاشیه‌نشینی محتوم را برای خود رقم زده‌ایم. احساس می‌كردم كه ما نمی‌توانیم در تبعید نقش مهمی در فرهنگ آن جامعه داشته باشیم. من همیشه به اخوان دلبستگی خاصی داشتم. اما در سال ۹۰ نزدیكی من به اخوان كه پیش‌تر او را به عنوان شاعر پرخاش، تلخی و یأس ناشی از شكست می‌شناختم بیشتر شده بود. من در نوجوانی با شعرهای آواز سگ‌ها و گرگ‌ها، كتیبه، چاووشی، قاصدك، زمستان و بسیاری دیگر از اشعار او بزرگ شده بودم. اما از آنجا كه سال‌های ۹۰ سال‌های اولیه پس از شكست دوباره‌ای بود كه نسل آرمانگرای ما تجربه می‌كرد، حس تلخی و یاس در ذهن من قوی بود و این مرا بیش از هر زمان دیگری به اخوان به عنوان سمبل اعتراضی یاس آلود در برابر شكست نزدیك می‌كرد.
گرچه برای من علاوه بر اخوان، شاملو، فروغ و سپهری هم سه چهره شاخص قله‌های شعر فارسی بودند كه علاوه بر سبك شعری متمایزشان از یكدیگر، یكی نماینده چالش علیه ستم، دیگری نماینده شعر بدیع فمینیستی و زن ورانه در ادبیات ایران و سومی نماینده شعری فرازمانی و فرامكانی بود كه الهام‌بخش آشتی‌جویی با طبیعت و اندیشه سبزی است كه در قالب عرفان شرقی بیان شده بود.
با این همه در رابطه با اخوان از همان اول احساس كردم كه اخوان فقط یكی از برجسته‌ترین شاعران معاصری نیست كه ما از او تأثیر پذیرفته‌ایم. بلكه مظهر زنده تاریخ ایران از گذشته تا به امروز است. تسلط ویژه‌اش بر ادبیات كهن و دلبستگی عمیقش به حافظ و خیام برایم حیرت‌انگیز بود. از شعرای قدیم این دو تن را خیلی قبول داشت اما سعدی را چندان جدی نمی‌گرفت. درباره حافظ می‌گفت «درست كه حافظ رند بود اما او خار و خاشاك را با هم داشت. اما خیام یك خاشاك هم در اشعارش نیست.» به این معنی خیام را از حافظ رندتر و سرتر می‌دانست.
اخوان با اینكه ۶۲ سال بیشتر نداشت به راستی مثل یك پیرمرد افتاده‌حال بود. یك پیرمرد زیبارو با چهره‌ای هنرمندانه كه سوئدی‌ها و دانماركی‌ها حتی می‌آمدند از نزدیك نگاهش می‌كردند و به زیبایی چهره‌اش لبخند می‌زدند و حتی دختران جوان گاه می‌گفتند چه پیرمرد خوشگلی!

به خودش هم این را گفتید؟

بله. وقتی برای اخوان تعریف كردم كه درباره او چنین می‌گویند از آنها تشكر و از ما گله‌ای كرد و گفت «لعنتی‌ها! چرا من را این همه دیر به این بهشت دعوت كردید؟!!»

گفتید كه اول در دانمارك برنامه شعرخوانی برای اخوان گذاشتید. برنامه چطور برگزار شد؟

در دانمارك میهمان دوستان من بودیم. با آنكه در آن زمان همه‌شان دانشجو یا حتی بیكار بودند و شرایط اقتصادی درخوری نداشتند اخوان و همسرش با گرمی و صمیمیت با آن شرایط كنار آمدند. ما در خانه دوستمان آلبرت مستقر بودیم. آرش، پسر آلبرت كه در آن موقع كودك خردسالی بود با اخوان گرم گرفت. برای ما سخت لذت‌بخش بود كه اخوان چگونه می‌تواند نه فقط با ما كه یك نسل از او فاصله داشتیم بلكه با كودكی كه جای نوه او بود بازیگوشی و رابطه‌ای سخت صمیمانه برقرار كند. اما غافل از اینكه در وسط بازی بین آنها دعوا شد و اخوان با او قهر كرد. نتیجه آنكه ساعتی مانده به شروع برنامه در كپنهاگ، غصه‌دار و دلگیر بود و پایش را توی یك كفش كرد كه من به برنامه نمی‌روم. هرچقدر هم از بچه خواستیم كه برو عذرخواهی كن و دلش را به دست بیاور زیر بار نرفت كه نرفت. بالاخره با اصرار و پادرمیانی من قائله خاتمه یافت. نمی‌دانم بچه را وادار كردیم عذرخواهی كند یا اخوان را طور دیگری متقاعد كردیم كه بالاخره به راه افتاد. به سالن دانشگاه كه رسیدیم آقای فریدون وهمنی مقدمه‌ای را در ستایش اخوان خواند و او را به شعرخوانی دعوت كرد.برنامه با استقبال چشمگیری روبه‌رو شده بود. در عین حال من نگران آن بودم كه نكند خللی در برنامه او ایجاد شود. بنابراین من و ایران خانم تصمیم گرفتیم قبل از برنامه به هیچ‌وجه به اخوان چیزی داده نشود.

موفق هم شدید؟

كم و بیش. در روزهای بعد كه راهی شهر مالمو در سوئد شدیم – برنامه‌ای هم در آنجا برایش ترتیب داده بودیم و برنامه‌گذار یکی از شاعران شهر به نام حسن ساحل‌نشین بود – پیشاپیش من با ایران خانم دست به یكی كرده بودیم نگذاریم لب به چیزی بزند/. در كشتی در مسیر كپنهاگ به مالمو هرچه اصرار كرد كه این كار را نكردیم تا آنكه خودش رفت جلو پول را گذاشت روی پیشخوان و با ایما و اشاره از فروشنده… و ما با ایما و اشاره علامت می‌دادیم كه به هیچ وجه به او چیزی ندهند.
اما از بخت بد طرف‌های كه به مالمو رسیدیم مستقیم وارد خانه آقای ساحل‌نشین كه شدیم اخوان دلی از عزا در آورد. از آنجا كه گویا بیماری قند نیز داشت حالش دگرگون شد. من به شدت برآشفته و ایران خانم هم بسیار دل‌نگران بود. برنامه كه باید ساعاتی بعد شروع می‌شد با تاخیر چشمگیر در حضور اخوان آغاز شد. او نمی‌توانست برنامه را شروع كند. جمعیتی بیش از چهارصدنفر كه مشتاقانه منتظر شنیدن صدای شاعر بزرگ كشورشان بودند با بردباری این تاخیر را تاب آوردند و به جان خریدند. متاسفانه هیچ‌كس نمی‌توانست این وضعیت را مهار و كنترل كند. من هم با اینكه رابطه بسیار خوب بین ما در این مدت كوتاه شكل گرفته بود مایل نبودم موقعیت این رابطه را به ریسك بگذارم. با این همه ناچار شدم به كنار دستش بروم و بگویم می‌خواهد برنامه را كنسل كند یا نه؟ گفت تو چی فكر می‌كنی؟ گفتم خودتان چی دوست دارید؟ گفت می‌خواهم بدانم تو چی می‌گویی؟ گفتم این جمعیت به احترام شما آمده‌اند. دست كم دو سه تا شعر بخوانید و بعد برنامه را تمام می‌كنیم. اخوان با همان حالت نه چندان هوشیار، چند شعر و از جمله قاصدك را خواند و در پایان، زد زیر گریه و هق هق كرد. جمعیت با آنكه بخشی ناراضی و بخشی دل آزرده بودند با بردباری و تشویق یكسره‌ی او، همدلی‌شان را با شاعر دوران شكست نشان دادند. شاعری كه یكبار دیگر یادی كرده بود از نومیدی‌های نسل خود.
پس از آن ما راهی استكهلم شدیم و در راه به چند شهر دیگر سر زدیم. در تمام این راه طبیعت زیبای سوئد به شدت او را تحت تأثیر قرار داد. گفت دلم می‌خواهد بتوانم بخش‌هایی از شعرهایم را با عنوان «سبز در سبز» و «دریاچه در دریاچه» منتشر كنم. گاهی با درخت حرف می‌زد گویا با او مناجات می‌كند.

منظورتان واقعا مناجات است؟

به نظرم چنین آمد. با اینكه اخوان باور دینی نداشت، یكبار گفت خوب است آدم به یك چیزی اعتقاد داشته باشد. لازم نیست آن یك چیز حتما مذهبی باشد. اگر آدمی بیرون از خودش چیزی را دوست نداشته باشد سخت خودپرست می‌شود. خوب است آدمی چیزی را بیرون از خودش دوست داشته باشد و بستاید.

اخوان شاعر دوران شكست بود و شما یك مبارز و فعال سیاسی و اجتماعی سخت چالشگر. هیچ‌وقت به خاطر این تفاوت دیدگاه با هم برخوردی نداشتید؟

خب، اخوان گاهی در برابر بلندپروازی‌ها و ناشكیبایی‌های من می‌گفت «درخت هرچه پربارتر باشد سر به زیرتر است» و تلویحا كوشید ارزش فروتنی و مداراجویی را به من بیاموزد. وقتی در استكهلم بودیم و اخوان كتاب‌های من را دید گله‌ای در خور تامل كرد كه من به خاطر جوانی و شاید دفاع از خودم سخت به آن پاسخ دادم. گفت خوب است كه یك خورده كتاب‌های مربوط به تاریخ ایران را بیشتر داشته باشی به جای كتاب‌های لوكاچ و نظایر آنها. من به تندی گفتم «آقای اخوان اینها بزرگ‌ترین اندیشمندان غرب هستند كه بر جهان تأثیر گذاشته‌اند. من چندان نیازی به آن دسته از آثاری كه مدنظر شماست نمی‌بینم و فكر می‌كنم دریغ از روشنفكران ایرانی كه با این ادبیات غرب آشنایی كافی ندارند». گفت «انكار نمی‌كنم اما به هر حال تو یك ایرانی هستی و نیازمند شناختی عمیق‌تر از تاریخ سرزمینت.»
شاید حق با او بود. وقتی به خودم نگاه می‌كردم در آن دوره و حتی شاید امروز ریشه‌های فرهنگی غرب را به مراتب بهتر از ریشه‌های فرهنگی سرزمین خودم می‌شناسم. شاید یك دلیل آن جوانی‌ام و كم رغبتی من به آثار پیشینیان تاریخ كهن ایران بوده شاید هم به دلیل باورم به این گفته خود اخوان در یكی از شعرهایش: ای درختان عقیم ریشه‌هاتان در خاك‌های هرزگی مستور/ یك جوانه ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند!
گرچه این صحبت اخوان به راستی بر من تأثیر گذاشت و پس از آن بیش از پیش توجهم به ادبیات، تاریخ و فرهنگ كهن ایران جلب شد.

اخوان روی كتاب «ترا ای كهن بوم و بر دوست دارم» كه به شما هدیه كرده چند خطی درباره شما نوشته و شما را «نمودار جوانی خودش» دانسته. آیا شما هم او را نمودار میانسالی خود می‌دیدید؟

نمی‌دانم این را از منظر روحیه مهربان و گشاده دستی كه در من می‌دید گفت و یا از بابت روحیه چالش‌گر من. به هررو من از آنجایی كه چندان تصویر مثبتی از پدرم نداشتم رابطه‌ام با اخوان از یك رابطه فرهنگی و دوستانه فراتر رفت. شاید در ناخودآگاه ذهنم این نقش را ایفا كرد كه جای پدر مهربانی را كه دوست داشتم می‌بود، پر كرده باشد. نمی‌دانم شاید این آگاهانه نباشد اما احساس می‌كنم در ناخودآگاهم این نزدیكی را داشتیم. با این‌همه جواب سوال شما منفی است. نه! ما مثل خیلی از والدین و فرزندها به دو دنیای متفاوت تعلق داشتیم. او تاریخ زنده ایران بود. گویی در شعر، در رندی حافظ گونه، در قصه‌گویی و در تسلط بی‌نظیرش به ادبیات فارسی، فرهنگ آن سرزمین را نمایندگی می‌كرد. اما با شعر و ادبیات جهان غرب شاید به اندازه‌ای كه باید آشنا نبود. درحالی‌كه برای من تا حدودی برعكس بود. من گرچه با ادبیات معاصر ایران آشنا بودم، اما فكر می‌كنم آشنایی و علاقه‌ام به ادبیات و اندیشه غرب بسیار بیشتر بود. حتی تاریخ روسیه، چین، آمریكا، انگلیس، فرانسه و تحولات رم باستان را بهتر از تاریخ كشور خودم می‌شناختم. در حوزه ادبیات و هنر، اندیشه و سیاست به شدت از فرهنگ غربی متاثر بودم. بیشتر به موسیقی‌های غربی گوش می‌دادم. در میانسالی هم فكر می‌كنم گرچه با فرهنگ و تاریخ ایران آشنایی بیشتری یافته‌ام اما همچنان تا مغز استخوان، اندیشه و فرهنگ غربی در من قدرتمند است. ازجمله من به هیچ‌وجه نزدیكی را كه اخوان با ادبیات كلاسیك داشت در خودم سراغ نداشتم و ندارم. حتی در هیچ دوره زندگی خود به اندازه دوره‌ای كه با اخوان به سر بردم، به موسیقی سنتی گوش ندادم. البته سلیقه من و او درباره ادبیات ایران هم همیشه یكی نبود. البته هر دو خیام را به عنوان شاعر شاعران می‌ستودیم. مثلا من هر وقت به اشعار سایه (با صدای آواز شجریان) گوش می‌دادیم، با دلخوری می‌گفت نوار را عوض كن. او توده‌ای است. می‌پرسیدم اما اشعارش زیبا است. اما او سبك شعری او را قبول نداشت. نمی‌دانم آیا واقعا چنین می‌اندیشید یا نوعی رقابت در پشت این اظهارنظر وجود داشت. وقتی نظرش را درباره سپهری می‌پرسیدم و می‌گفتم برای من سپهری فرا مكانی‌ترین و فرازمانی‌ترین شاعر معاصر ایران است، می‌گفت زمانی كه می‌گوید «مردم بالا دست چه صفایی دارند» به همسایه شمالی نظر دارد كه برایم چنین اظهارنظری باورنكردنی می‌آمد. وقتی از زیبایی‌‌های تصویرسازی در شعر سپهری می‌گفتم، آن را بیشتر عبارت‌پردازی شاعرانه و بازی با كلمات و نوعی كاریكلماتور می‌خواند. یا وقتی از جایگاه بلند شاملو و شعر سپید او سخن می‌گفتم حرف براهنی را تكرار می‌كرد كه شعر گفتن به سبك اخوان بسیار دشوارتر و پیچیده‌تر از سبك شعر شاملو است. من هرگز به‌رغم عشقم به ایران، با ناسیونالیسم او كنار نمی‌آمدم. زمانی كه در شهر گوتنبرگ هنگام شعر‌خوانی گفت كه شعر زمستان را به دلیل آنكه به عربی ترجمه شده است، نمی‌خواند، به او اعتراض كردم كه این گونه اظهارنظر‌ها می‌تواند به نوعی عرب‌ستیزی معنا شود یا هرگز كتاب «ترا ای كهن بوم و بر دوست دارم» را به اندازه «زمستان» و «از این اوستا» و «آخر شاهنامه» خواندنی و ارزشمند نیافتم. با ردپای دیدگاه‌های سنتی، محافظه‌كارانه و مردسالارانه‌ای كه در او می‌یافتم هیچ همخوانی نداشتم و حتی جلوی ایران خانم چند بار انتقاداتم را بیان كردم. با این وجود می‌توانم بگویم بی‌تردید در میان تمام فرهنگ‌ورزان ایرانی كه از ایران به اروپا آمدند و من با آنها افتخار آشنایی و دوستی یافتم هرگز چنین صمیمیت و مهربانی را كه در اخوان مشاهده كردم در دیگری ندیدم و این همه احساس نكردم كه با تاریخ زنده فرهنگ و ادبیات ایران با تمام فراز و نشیب‌های آن از نزدیك دم‌خور هستم.

آیا این خاكی بودن را در برخورد با دیگران هم می‌دیدید؟

گرچه اخوان در برخورد شخصی‌اش بسیار صمیمی و فروتن و به قول خودش یك «روستایی ساده‌دل» بود اما از یك نخوت فرهنگی معناداری هم برخوردار بود. این را حتی از نوع برخوردش با شاملو و سپهری می‌توان فهمید. البته نیما را استاد خود می‌دانست و فروغ را هم خوب قبول داشت. اما درباره شاملو پس از سخنرانی او در بركلی برخورد منفی داشت. شاملو در سخنرانی‌اش در بركلی در همان سال یا كمی زودتر تصویر ارائه شده از ضحاك را در شاهنامه فردوسی به شدت مورد انتقاد قرار می‌دهد و خشم ناسیونالیست‌های ایرانی بر اثر این حرف‌های او برانگیخته می‌شود. اخوان – به‌خصوص در نروژ كه بخشی از ناسیونالیست‌های ایرانی و سلطنت‌طلبان تلاش كردند در پرسش و پاسخ از تمایلات ناسیونالیستی او استفاده كنند – به شاملو تاخت و گفت «بیچه! دهانت بچاد كه راجع به فردوسی این‌گونه صحبت كنی». این حرف او با اعتراض من روبه‌رو شد. گفتم كه «شما می‌توانید اگر به نظر شاملو نقد دارید، یك نقد درخور بكنید نه اینكه با ناسیونالیست‌های افراطی هم آوایی بكنید در تخریب شاملو. این نه در شأن شماست و نه تأثیر مثبتی می‌گذارد.» این را گفتم كه بدانید آنچنان هم خاكی نبود هرچند این نقد مرا پذیرفت و دیگر نشنیدم درباره شاملو این‌گونه سخن بگوید.
وقتی می‌گفتم شاملو یكی از قله‌های شعر فارسی است می‌گفت «قبول دارم ولی از خودش ردپای زنده‌ی شاخصی باقی نگذاشته است. كدامیك از چهره‌های شاخص ادبیات، شاگرد او هستند؟ ولی به الهام گرفتگان از سبك شعری من نگاه كن. چهره‌های شاخصی مثل شفیعی كدكنی، مرتضی كاخی، اسماعیل خویی و نعمت میرزازاده(م. آزرم) از الهام گرفتگان سبك شعری و ادبی من هستند». اصلا حمله بی‌رحمانه شاملو به خویی را كه «نسخه بدلی نگین اصلی همچون اخوان» خوانده بود، نشانه حسادت شاملو به خود می‌دانست.

من در اظهارنظرهای اخوان نوعی تعصب نسبت به شاعران و نویسندگان اهل خراسان می‌دیدم. دولت آبادی را نمی‌دانم تنها به خاطر رمان كلیدر بود كه خیلی تحسین می‌كرد یا علاوه بر آن به دلیل خراسانی بودن به مراتب بیشتر از گلشیری دوست داشت. در حالی‌كه من با تمام احترامم به دولت‌آبادی با داستان‌های گلشیری كه آن‌را مدرن‌تر می‌یافتم، احساس نزدیكی بیشتری می‌كردم. وقتی می‌گفتم شاعران برجسته ایران چه كسانی هستند بیشتر شاعران خراسانی را نام می‌برد كه برخی از آنان به نظرم در سطح جامعه اصلا برجسته نبودند. نسبت به فردوسی تعصب خیلی خاصی داشت. می‌گفت هنر و ادبیات ایران، حیات خود را بیشتر مدیون خراسان است؛ از فردوسی تا به امروز است. به رضا مرزبان هم ارادت ویژه‌ای داشت. نمی‌دانم به دلیل دوستی دیرینه‌شان و شخصیت بس دوست داشتنی مرزبان یا خراسانی بودنِ مرزبان هم در این ارادت بی‌تأثیر نبود. زمانی كه دوستان اهل ادب در فرانسه به من زنگ زدند كه اخوان را به فرانسه دعوت كنند درباره سازماندهی برنامه صحبت‌هایی كردند كه چندان به دل من ننشست و به همین خاطر اخوان وقتی دید من دلگیر شده‌ام، گفت به فرانسه نمی‌رود. به او گفتم كه به هر حال اگر یكی، دو نفر هم در گفت‌وگوی‌شان خطایی كرده‌اند، مردم تقصیری ندارند. جامعه روشنفكری می‌خواهد شما را ببیند. وقتی نرم شد و قبول كرد گفت «پس بگو بزرگ‌شان را بفرستند تا تماس بگیرد». من پرسیدم این بزرگ كیست؟ گفت خودشان بهتر می‌دانند. زمانی كه رضا مرزبان تماس گرفت با چنان خضوع و پختگی سخن گفت كه من كه از برخورد دوستان فرانسه به شدت خشمگین شده بودم تحت تأثیر نحوه حرف زدن مرزبان قرار گرفتم و این پایه دوستی عمیقی شد بین ما از آن زمان تا به امروز و پنهان نمی‌كنم كه پس از اخوان بی‌نظیر‌ترین شخصیت فرهنگی(به لحاظ شخصیتی)كه از نزدیك با او افتخار دوستی یافتم، رضا مرزبان بود.

پس اخوان باعث آشنایی شما و آقای مرزبان شد. در آن دوره دیگر چه دوستی‌ها و آشنایی‌هایی برای شما پیش آمد؟

دوستی نزدیك من با خویی هم از آنجا شروع شد. اسماعیل خویی كه پیش‌تر از هنگام انتشار كتاب «از شعرگفتن» به كارهایش علاقه‌مند شده بودم، هم مرا «مهرداد جان اخوان دوست» نام نهاده بود. اخوان در سفرش به انگلیس جلیقه‌ی خودش را به خویی می‌دهد و به اصطلاح خرقه استاد را به شاگردش وامی‌نهد كه بعد از او برازنده‌ی تن خویی باشد. نمی‌دانم در این رفتار تنها معیارهای ادبی مبنای كارش بود، یا علاقه شخصی و تعصبی كه از آن نام بردم هم موثر بود. به هر رو علاقه‌ی خاصی هم به خویی داشت. تشویقش كرده بود برگردد به ایران كه خویی با تمام احترامی كه برای اخوان قائل بود به او با صراحت جواب رد داد.
علاوه بر این من با ابراهیم گلستان هم به یمن حضور اخوان از نزدیك آشنا شدم و در «كاخ» گلستان كه قصری بی‌نظیر در حومه‌ی لندن است چند ساعتی میهمان بودم. نمی‌خواهم درباره این بیشتر سخن بگویم. اما اجازه بدهید كه راحت بگویم زندگی گلستان، شادابی‌اش و تندرستی‌اش در مقایسه با اخوان به‌راستی همچون نثر او بهت‌انگیز و تحسین برانگیز بود.

ظاهرا شما وصیت‌نامه‌ای هم از اخوان دارید. چه شد كه وصیت‌نامه‌اش را به شما داد؟

این وصیت‌نامه بیشتر نوعی ابراز محبت در برابر – به قول خودش لطف‌هایی- بوده كه به او داشتم. بیشتر جنبه نمادین داشت. در‌واقع وصیت كرده بود مسوولیت كارهای فرهنگی اخوان در خارج از كشور پس از مرگش به من واگذار شود. البته من یاری رسانده بودم كه دو قرارداد با انتشارات عصر جدید و آرش در سوئد هم بنویسد. مدیر انتشارات عصر جدید كه به نوعی از این امر خبردار بود دراین‌باره پرس‌و‌جو هم كرد كه تكلیف كتابی كه قراردادش نوشته شده چه می‌شود. من البته آن وصیت‌نامه را نه منتشر كردم و نه داعیه‌ای داشتم. چون بیشتر یك ابراز محبت نمادین بود. تمایلی هم نداشتم از نام اخوان بهره‌برداری تبلیغاتی كنم. به همین خاطر تاكنون حتی یك كلمه هم درباره اخوان و ارتباطی كه بین ما شكل گرفت تاكنون در هیچ نوشته‌ای یا گفت‌وگویی سخنی نگفته بودم. درباره‌ی وصیت‌نامه و پیگیری انتشار كارهایش، راستش من به دلیل مشغله‌های زیادم توان پیگیری كارهای خودم را هم نداشتم چه برسد به كارهای اخوان كه جمع‌آوری‌اش برای من با دشواری‌های بسیار روبه‌رو بود.

او چند ماه پس از بازگشت به ایران درگذشت. می‌خواهم بدانم هنگام بازگشت به ایران چه احساسی داشت و خداحافظی شما از هم چطور بود؟

هردوی ما احساس دوگانه‌ای داشتیم. اخوان كه با وجود شهرت ادبی‌اش، تحت فشار اقتصادی بود و احساس می‌كرد در ایران قدرش را به اندازه كافی نمی‌دانند در خارج از كشور با این ‌همه استقبال و احترام خشنود شد. به نظر می‌رسید كه او در سا‌ل‌های آخر حیاتش در ایران احساس تنهایی می‌كرد، چون از این امكان برخوردار نبود كه در كشور خودش آزادانه شعر بخواند و اندیشه‌های ادبی‌اش را به مخاطب انتقال دهد. حتی شرایط اقتصادی او همچون بسیاری از شاعران، نویسندگان و هنرمندان ایرانی نابسامان بود. هرچند با وجود این مشكل، او هرگز حاضر نشد اعتبار ادبی و فرهنگی‌اش را در ازای نزدیكی و همراهی با قدرتمداران بسازد.
باخبر شده بودم که یکی از بانفودترین مقامات کشوری که به شعرهای اخوان هم از دیرباز ارادت داشت به او پیشنهاد کرده بود که شعری در مدح و در وصف نظام بگوید تا به این ترتیب او را مورد حمایت مادی و معنوی قرار بدهند. اما اخوان نپذیرفته و در جواب گفته بود ” شاعران، بر قدرتند نه با قدرت”. این پای بندی اش را به آزاده گی براستی باید ستود.

با این‌همه به گمانم مایل بود این سفر خوب و خرم ادامه داشته باشد و پایان نگیرد و این رابطه نیز مشمول مرور زمان نشود. من هم از آشنایی و این پیوند نزدیك در آن مدت كوتاه بسیار خرسند و به آن مفتخر بودم. در لندن بود كه از هم خداحافظی كردیم و آخرین روزهای همنشینی با اخوان هم در منزل كوچك دوست من در لندن سپری شدند. یعنی او را از خانه گلستان به خانه دوستم در لندن بردیم. این هم برای من توفیقی شد كه تا آخرین لحظات سفرش در اروپا با یكدیگر بودیم. هنگام خداحافظی در فرودگاه هردو مسافرانی بودیم كه به سرزمین‌های خود بازمی‌گشتیم؛ او به ایران و من به سوئد. حس تلخ پایان یك رویا و یكی از صمیمی‌ترین همنشینی‌های زندگی‌ام آزارم می‌داد. اخوان می‌پنداشت كه شاید در ایران دوباره همدیگر را ببینیم، اما چند ماه پس از بازگشتش به ایران درگذشت و این آرزو بر دل هردوی ما باقی ماند!




انجمن گفتگو و دمکراسی پاریس — نشست نود و دوم

موانع سکولاریزاسیون در ایران

بیش از سی سال پس از استقرار یک حکومت اسلامی در ایران، اینک به جرات می توان گفت که بخش وسیعی از ناخشنودان و مخالفان جمهوری اسلامی ، بر ضرورت جدائی دین از حکومت پای میفشارند و خواهان استقرار یک حاکمیت غیر دینی هستند.

با این حال برقراری دولت سکولار لزوماً به معنای رسیدن به یک جامعه سکولار نیست. چرا که پیوند میان میراث گسترده حاکمیت اسلامی با سنت های دیرینه مذهبی ، که در هزار توی پدیده های اجتماعی و فرهنگی به حیات خود ادامه می دهند، رسیدن به یک جامعه ایده آل سکولار را با موانع بیشماری روبرو می کند.

براستی ایران فردا در چه عرصه هائی به سکولاریزه شدن نیاز دارد؟

اعتقادات مذهبی که در عادات و رفتار های متنوع اجتماعی بروز بیرونی میابد در کدام عرصه ها می توانند به حیات خود ادامه دهند و در چه حوزه هائی باید به فضای خصوصی مومنان هدایت شوند؟
آموزش و پرورش عمومی لائیک چه ویژه گی هائی باید داشته باشد؟ درباره حقوق عمومی و خصوصی چگونه باید داوری کرد؟ سکولاریزه کردن مناسبات میان شهروندان و نیز تامین برابری جنسیتی از این دیدگاه چگونه سامان خواهد گرفت؟

سخنرانان این جلسه عبارتند از

شهلا شفیق، جامعه شناس و پژوهش گر اجتماعی

تاملی در موانع سکولاریسم در ایران با نگاهی به مناسبات جنسیتی

تقی رحمانی، فعال سیاسی ملی مذهبی

ایدئولوژی نظام سکولار مانعی در برابر سکولاریزاسیون

مهرداد درویش پور، استاد دانشگاه در سوئد و فعال جمهوری خواه

چالش های سکولاریزم در رویاروئی با اقتدار دینی در ایران

حسن فرشتیان، پژوهش گر دینی

نهاد روحانیت : رابطه دین و حکومت

مدیریت نشست : حسین شفیعی

زمان : شنبه ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۳ ساعت ۱۷ ( پنج بعد از ظهر )
مکان :
۷۷, Bd Vincent Auriol, ۷۵۰۱۳ Paris
Métro Chevaleret, ligne ۶




دومین نشست زنان چپ و کمونیست

اطلاعیه شماره ۲
رهایی زن و سوسیالیسم

ستم بر زن یكی از تعیین كننده ترین شاخص های چهره ی زشت جهان امروز است. نظام سرمایه داری جهانی، مردسالاری و سلطه ی مرد بر زن را به شکل های مختلف در نظام خود نهادینه کرده است. حیات سرمایه داری بدون مردسالاری غیرقابل تصور است. بدون تحلیل و نقد این روابط تحلیلِ علمی و نقد رادیکال روابط اقتصادی- اجتماعی سرمایه داری و فرهنگ و ایدئولوژی آن ممكن نیست.
جنبش رهایی زنان نیز مانند هر جنبش اجتماعیِ دیگر متاثر از گرایشات متفاوت سیاسی وطبقاتی است. طبیعی است که در میان ما نیز تفاوت نظر وجود دارد. اما وجه اشتراک ما در نقد روابط و سیستم سرمایه داری و بدیل آن، سوسیالیسم است که به ما این امکان را میدهد که این تفاوتها را تبدیل به انرژی سازنده کنیم.
به قول زنده یاد رفیق آذر درخشان،
«ما زنان چپ و کمونیست نیز باید افقها و آرزوهایمان، سیر تکامل جنبش زنان از دیدگاه ما و اهداف خود را بطور صریح، در ظرف و نهادی که به خود ما تعلق دارد مورد گفتگو قرار دهیم تا هم مبارزاتمان شفافتر، رادیکالتر و هدفمندتر پیش رود و هم زمینه جوشش فکری و شکوفایی بیشتر گردد.»

دومین نشست زنان چپ و کمونیست درشهر استکهلم(سوئد) درتاریخ ۱ تا ۳ نوامبر ۲۰۱۳ برگزارمیشود.

سخنرانان:

ژاله احمدی
سیمین اصفهانی
روناک آشناگر
مریم جزایری
عاطفه کشمیری
زمان مسعودی

زنان چپ و کمونیست

۰۵/۰۹/۲۰۱۳

Zanane.chap@live.com




جنبش های اجتماعی نسل جدید

میز گرد پالتاکی با شرکت سعید پیوندی، مهرداد درویش پور و کاظم علمداری

برنامه میز گرد را در پیوند زیر مشاهده کنید:

http://www.youtube.com/watch?v=qoWy1WzN3ok&feature=share&hd=1




درخت آزادی / ابتکار کانون ایران آزاد

گزارش مراسم گرامیداشت بیست و پنجمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ در زندان های ایران

درخت آزادی / ابتکار کانون ایران آزاد برای ماندگار کردن نام جان باخته گان دهه ۶۰ در ایران

بوخوم، ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۳
کانون حقوق بشری ایران آزاد

گزارش کامل مراسم را در پیوند زیر مطالعه کنید

http://fa.iran-freedom.eu/




ادای سهمی در پاسخ به دو پرسش: کدام سوسیالیسم؟ و کدام چپ؟

chidan vassigh 02شیدان وثیق

جنبش‌های احتماعی در همه جا در تکاپوی ابداع شکل‌های نویی از مشارکت و خود‌‌‌سازماندهی‌اند. همه‌ی آن‌ها نیز در برابر چالش‌هایی جدید و سخت قرار دارند. اشکال تاریخی و سنتی سازماندهی‌های شناخته شده که در سده‌ی بیستم در نمونه‌ی حزب‌-‌Â دولت، جبهه… برای رهبری و متحد کردن مردم عمل می‌کردند و هم‌چنان نیز می‌کنند، اکنون در بحرانی فکری و ساختاری ژرف فرو رفته‌اند و نمی‌توانند نیروی اجتماعی‌ قابل توجهی را متشکل و فعال ‌کنند.

پروژه‌ی «شکل‌دهی به تشکل بزرگ چپ»، در صورتی که بخواهد چپی سوسیالیست ایجاد کند، در برابر دو پرسش اساسی قرار می‌گیرد: کدام سوسیالیسم؟ و کدام چپ؟ این دو، در مناسباتی تنگاتنگ با هم، امروزه بیش از هر زمان دیگر و با بغرنجی تمام، کنش‌گران ضد‌سرمایه‌داری جهان را به تامل و بازبینی انتقادی نظریه‌ها، سیاست‌ها و عمل‌کرد‌های گذشته و حال خود فرا‌می‌خوانند.

امروزه اما پاسخی آماده و روشن برای دو پرسش فوق وجود ندارد. به طوری که حتا در آن جا که جنبش سوسیالیستی در نظریه و عمل تولد یافته و رشد کرده است، یعنی در سامان‌های سرمایه‌داری پیش‌رفته، پس از سیر نزدیک به دو سده و در پی آزمون‌های گوناگون، معنا و مضمون «سوسیالیسم» و چگونگی برآمدن آن هم‌چنان تار و تاریک باقی مانده‌اند.

جنبش کارگری و سوسیالیستی جهانی سِکانس‌های مختلفی را پشت سر نهاده ‌است. از جنبش‌ کارگری چارتیست در آغاز سده‌ی نوزده در انگلستان تا کمون کارگری پاریس در ۱۸۷۲، از سویت‌های کارگری روسیه در ۱۹۰۵ تا جنبش‌های شورایی در سده‌ی بیستم، از انقلاب اکتبر روسیه تا انقلاب چین در نیمه‌ی همین قرن، از سوسیال دموکراسی‌ غربی تا سوسیالیسم‌های جهان سومی و سرانجام از فروپاشی سوسیالیسم واقعن موجود تا جنبش‌های اجتماعی ضد سرمایه‌داری کنونی… در هر یک از این سکانس ها، تعریف‌ها، تبیین‌ها و عمل کردهایی متفاوت و گاه متضاد از «سوسیالیسم» به دست داده شده است. تا آن جا که امروزه هم‌چنان با یک پرسش اساسی و تعیین‌کننده روبه‌رو هستیم. این که کدام مبارزه را باید در نظریه و عمل پیش گرفت که در راستای تغییرات اساسی و ساختاری قرار گیرد و نه در جهت پاسداری و استمرار آنی که هست. همان نظم حاکم کنونی. همان سیستم سرمایه‌داری امروزه‌ی جهانی ‌شده. این که کدام جنبش چپ را باید سامان داد که مدیریت امور و تداوم سلطه و اسثمار را به صورتی دیگر بر دوش نگیرد؟

نگارنده این سهم پاسخی برای پرسش‌های بالا ندارد. پاسخی که در حقیقت تنها می‌تواند از هم‌فکری و هم‌کوشی کنش‌گران جنبش‌های اجتماعی ساختارشکن و از مبارزات ضد‌سرمایه‌داری، رهایی خواهانه و ضد‌‌سیستمی مردمان ‌بسیارگونه (۱) در سراسر گیتی و به ویژه در سامان‌های بزرگ سرمایه‌داری برون‌ آید. آن‌ها که امروزه، افزون بر سرمایه‌داری‌های کهنسال (اروپا، ایالات متحده، ژاپن…)، کشورهایی چون چین، روسیه، هند، برزیل و پاره‌ای دیگر را در بر می‌گیرند.

با این همه اما در این میان تنها می‌توان در گستره‌ی نظری و عملی پیرامون آن چه که «فرایند رهای خواهانه» می‌نامم محور هایی را به صورتی کلی و کلان مطرح کرد. نشانه‌هایی را ترسیم نمود. در مسیر‌هایی نامسلم یا راه‌هایی جنگلی که به گفته‌ی فیلسوف حتا می‌توانند راه به جایی نبرند(۲). با این حال، گام نهادن در آن‌ها برای کشف نو اجتناب‌ناپذیر است. این نشانه‌های پیشنهادی بی‌تردید نقش برنامه و راه‌کار را که تنها در فرایند عمل اجتماعی دگر‌سازانه شکل‌ می‌گیرند، ایفا نخواهند کرد.

کدام سوسیالیسم؟

پدیداری به نام «سوسیالیسم» امروزه در جهان وجود ندارد. مُدل‌هایی که در سده‌ی پیش در شوروی، چین، اروپای شرقی… «سوسیالیسم واقعن موجود» نام گذاردند، مُدلی که در اروپای غربی «سوسیال دموکرات» می‌نامند و یا آن چه که این روزها در آمریکای لاتین چپِ سوسیالیستی می‌خوانند، به هیچ رو نزد ما نمونه‌های سوسیالیستی رهایی‌‌خواهانه به شمار نمی‌آیند. این‌ها در نظریه و عمل نشان داده‌اند‌ و همواره می‌دهند که سیستم استثمار، نابرابری و سلطه‌ را نه تنها از میان برنمی‌دارند بلکه بر خلافِ ادعاهای شان، هر جا که به قدرت رسیده‌‌اند یا می‌رسند، مدیریت و بازتولید‌ سیستم را در شکل‌هایی گاه شدید‌تر و خشن‌تر در پیش می‌گیرند.

سوسیالیسم امروز، به این سان، در نظریه و عمل، ناگزیر باید از نو و دوباره یعنی از بُن و اساس، در گستره‌ی ملی و جهانی، ابداع و تاسیس شود. سرآغاز سوسیالیسم در گذشته‌ی آن نیارمیده بلکه در پیشاپیش‌ آن قرار دارد. ‌بنیادِ نوین سوسیالیسمی دیگر و رهایی‌خواهانه البته نیاز به شرط‌بندی(۳) و مبارزه دارد، با این که برآمدن آن امروز امری دشوار، بغرنج و نامسلم است.

«سوسیالیسم» برای ما سیستم نیست. نظام نیست. دولت یا حکومت نیست. حاکمیتِ ملی یا طبقاتی نیست. دولت طبقه‌ای خاص ولو کارگری یا پرولتاریایی نیست. دکترین یا شیوه‌ی تولید نیست. «سوسیالیسم» یا مبارزه‌ی رهایی‌خواهانه، فرایندی اجتماعی، جنبشی، دگرسازانه و انقلابی است. روندی است پر تضاد و تعارض و در نتیجه غیر‌جبرباورانه و نامحتوم، با ناروشنی‌ها و نامسلمی‌هایش، با خطر‌ها و ریسک‌هایش، با پیش روی‌ها و پس‌روی‌هایش… به سوی آنی‌ که رهایش‌(۴) می‌نامیم. مبارزات مردمان آزاد و بسیار‌گونه با ویژگی‌ها و تفاوت‌های تقلیل‌ناپذیر و یکتای‌شان اما در مشارکت و تجمع با هم برای رهایی از استثمار، نابرابری‌ها و سلطه‌های گوناگون، به ویژه رهایی از سه سلطه‌ی اصلی دوران ما یعنی سلطه‌ی سرمایه، مالکیتِ خصوصی‌(۵) و دولتِ مدرن به منزله‌ی «حاکمیت بر مردم»(۶). فرایندی رهای‌خواهانه که نام آن را حتا می‌توان، در پرتو روحی از مارکس که همواره به آن وفادار می‌توان بود، «فرضیه‌ی کمونیسم»(۷) گذارد. اما کدام ویژگی‌ها این فرایند را از دیگر «سوسیالیسم‌های» تا کنونی چون سوسیال‌دموکراسی، سوسیالیسم اقتدارگرا… جدا و متفاوت می‌سازند؟ کدام گسست‌ها را می‌توان سیاستی رهایی‌خواهانه‌ خواند؟

۱- گسست از ‌سرمایه‌داری. «سوسیالیسم» – این واژه را با وجود نارسایی‌ها و ناروشنی‌هایش با افزودن پسوند «رهایی خواهانه» هم چنان نگه می‌داریم – یا نفی سرمایه‌داری است و یا چنین نیست پس در نتیجه سوسیالیسم نیست. تغییر بنیادی وضع موجود دوران ما در بندِ گسست از مناسبات سرمایه‌‌داری حاکمی است که گفتیم امروزه جهانی (موندیالیزه یا گلوبالیزه) شده و سلطه‌ی خود را در سراسر گیتی برقرار کرده است. سیستم جهانی سرمایه‌داری روابط استثماری، نابرابری‌، بی‌عدالتی‌، سلطه و نابودی انسان و محیط زیست او را به شکل‌های گوناگون و گاه خشن‌تر از سامانه‌‌های پیش سرمایه‌داری، ادامه می‌دهد و بازتولید می‌کند. تغییر نظم موجود امروزه بیش از پیش در همه‌ی کشورهای جهان و از جمله در جامعه‌ی ما در ایران وابسته به گسست از آن مناسبات با ویژگی‌های خود در هر مکان است. این گسست از آن جا اهمیت پیدا می‌کند که راه‌حل‌های تاکنونی به اصطلاح سوسیالیستی از نوع تمرکز مالکیت و اقتصاد در دست دولت و در چهارچوب اقتدارگرایی حزب- دولت (راه حل سوسیالیسم بوروکراتیک و دولتی) و یا از نوع اصلاحات رفرمیستی در چهارچوب مناسبات بازار و سرمایه و «دموکراسی نمایندگی» (راه حل سوسیال‌دموکراتیک)،‌ در هر جا که در سده‌ی گذشته آزموده شده‌اند، نشان داده‌اند که با وجود تغییر و تحولی که به وجود می‌آورند، اما برای اکثریتی بزرگ از مردمان نه عدالت اجتماعی می‌آورند، نه برابری و بهزیستی و نه رهایی از ستم، سلطه و استثمار.

سوسیالیسم رهایی خواهانه، به دیده‌ی ما، رشد مالکیت و اقتصاد دولتی در هر شکلی نیست. در فرایند آن، پیش‌روی به سوی الغای مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، تصاحب جمعی نیروهای مولده، کنترل و خود- مدیریت جمعی و مشارکتی این نیروها توسط تولید‌کنندگان و کارکنان به صورت مستقیم و بی واسطه، در اشکالی که نه دولتی باشد و نه خصوصی، سرنوشت مبارزه ضد سرمایه‌داری را در نهایت رقم می‌زند. پربلماتیکِ مالکیت اشتراکی (غیر دولتی) اما همواره چون بغرنجی پیچیده از ابتدای تکوین افکار سوسیالیستی و کمونیستی مطرح بوده است. امروزه نیز تنها در فرایند عمل اجتماعی، انقلابی، تجربی و دگرسازانه است که این مشکل می‌تواند راه های پاسخ خود را بیابد. با این همه اما، مبارزه به سویی که زحمتکشان و کارکنان جامعه بیش از پیش امکان پیدا کنند و قادر شوند اختیار و کنترل جمعی و مشارکتی خود را بر نیروهای مولده، امور تولید و توزیع و هر آن چه که شرایط مادی زندگی و زیست آدمی را تشکیل می‌دهد اعمال کنند، در امر گسست از سرمایه‌داری نقشی تعیین کننده خواهد داشت. آن چه که به دیده‌ی ما معنای واقعی «چپ سوسیالیست» را می‌سازد، در درجه‌ی اول همانا مبارزه در جهت کنترل و خودمدیریت جمعی است.

۲- برابری و خودگردانی. سوسیالیسم رهایی‌خواه، گفتیم که «سوسیالیسم دولتی» نیست. رشد و تقویت دستگاه دولت، «حزب- دولت»(۸) و بوروکراسی آن‌ها نیست. درست بر خلاف سیستم‌های دولت‌گرای عصر مدرن، مبتنی بر «حاکمیت دولت – ملت»،، سیاست رهایی خواهانه به معنای ایجاد هر چه بیشتر شرایط و زمینه‌های کاهش نقش دولت و گذار به احتضار آن از یکسو و خودگردانی جمعی و مشارکتی مردمان در اداره‌ی امور خود در برابری و آزادی از سوی دیگر است. سوسیالیسم یا برابری‌خواه است و خودگردانی را تشویق و تبلیغ می کند و در این جهت عمل می‌کند و یا چنین نیست پس در نتیجه سوسیالیسم نیست.

اما عاملان مستقیم فرایند سوسیالیستی یا سوژه‌های ضد‌سرمایه‌داری امروز کدام نیروهای اجتماعی هستند؟ امروزه تضاد میان کارگران صنعتی و سرمایه‌داران در فرایند تولید، اگر چه همواره رکنی مهم در مبارزات طبقاتی و ضد سرمایه‌داری باقی مانده است، اما مقام انحصاری یا برتر سابق خود را از اوایل سده‌ی نوزده تا نیمه‌ی سده‌ی بیست از دست داده است. امروزه، نه تنها در مراکز بزرگ سرمایه‌داری جهانی بلکه در همه جا، از جمله در ایران، تضاد فوق دیگر تنها عامل کسب خود‌‌آگاهی ضد‌سرمایه‌داری و تنها محرک تغییر و تحولات اجتماعی و برآمدن جنبش‏های ضد‌سستمی نیست، اگر چه این عامل اهمیت خود را همواره به منزله‌ی بخشی مهم و بزرگ از این جنبش‌ها‏ نگاه می‌دارد. به این سان، مبارزه‌ی سوسیالیستی و ضد سرمایه‌داری امروز طبقاتیستی classiste به معنای «مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر علیه طبقه‌ی بورژوازی تحت رهبری پرولتاریا و حزب کمونیست» آن گونه که در ادبیات مارکسیستی کلاسیک به ویژه لنینی طرح شده است و هم‌چنان از سوی هواداران نوستالژیک این نظریه تبلیغ و ترویج می‌شود، نیست. تجربه‌ی تاریخی نشان داده است که این نگرش مهدوی یا مسیحا باورانه نسبت به طبقه‌ی کارگر و رسالت پیامبرانه و راهبر او به سلطه و اقتدار گروهی به نام «حزب طبقه‌ی کارگر» و دیکتاتوری «حزب – دولت» بر کارگران و تمامی جامعه می‌انجامد.

امروزه سلطه‌ی همه جانبه‌ی سرمایه – همه‌ی انواع آن و نه فقط سرمایه اقتصادی بلکه «سرمایه سمبُلیک»(۹)، سرمایه‌ی سیاسی، دانشی، فن‌آوری، رسانه‌‌ای و غیره – بر تمامیت جامعه در همه‌ی ابعاد زندگی فردی، خصوصی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی… چنگ انداخته و حکم‌فرما شده است. این سلطه نه تنها بر طبقه‌ی کارگر و در مکان تولید بلکه بر توده‌ی بسیارگونه و در مکان‌های گوناگون اجتماعی به کار برده می‌شود. این سلطه اما در عین حال می‌تواند (بدون آن که مسلم باشد) شرایط خود‌آگاهی، خود‌‌سازماندهی جمعی و مبارزه برای سوسیالیسم در میان قشرهای وسیع اجتماعی را فراهم کند. خودآگاهی ضد‌سرمایه‌داری و رهایی‌خواهانه و خود‌‌سازماندهی اجتماعی می‌توانند حاصل مبارزاتی باشند که در بستر آن‌ها راه‌کار‌ها و پروژه‌های نفی ارزش‏های حاکم مطرح شوند. در این مبارزات، قشرهایی مختلف (و نه تنها کارگران) در میدان‌هایی مختلف (و نه تنها در گستره‌ی تولید صنعتی) با نظام و ارزش‏های حاکم درافتاده و درگیر می‌شوند. مردمانی که تحت اسارت و انقیاد و ازخود‌بیگانگی مناسبات سرمایه‌داری قرار دارند با وارد شدن در میدان دخالت‌گری مدنی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و خود- مدیریتی… قابلیت‌ها و توانایی‌های خود را در چاره‌یابی برای ارایه‌ی راه کار‌ها جهت رهایی خود از سلطه های گوناگون به کار می‌اندازند.

۳- جهان روایی. «سوسیالیسمِ امروز» ملی نیست بلکه جهانی است. «ساختمان سوسیالیسم» در یک کشور امروز، به مراتب بیشتر از گذشته، ناممکن شده است. سوسیالیسم امروز ناگزیر فراملی، جهانی و جهان‌روا‌ ست. امروزه با فرایند اجتناب‌ناپذیر جهانی شدن، خروج از مناسبات اقتصادی حاکم در یک کشور نمی‌تواند مستقل و منفک از دیگر کشورها در منطقه، قاره و جهان انجام پذیرد. نه تنها برآمدن جامعه‌ی نوین و مناسبات اجتماعی نوین سوسیالیستی در چهارچوب محدود و بسته‌ی یک کشور یا سرزمین نا‌ممکن می‌شود – این را مارکس صد‌ و شصت و هشت سال پیش در مانیفست‌ گفته بود – بلکه همه‌ی شواهد نشان می‌دهند که حتا اصلاحات در یک‌ کشور نیز بیش از پیش نیاز به هم‌راهی و هم‌سویی دیگر مردمان و اقتصادها در کشورهای دنیا و منطقه دارند. امروزه، جهانی‌شدن مناسبات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امر یافتن راه‌کار‌های مشخص برای تغییر وضع موجود در یک کشور مستقل از تغییر و تحولات در دنیای خارج را هر چه بیشتر پیچیده و دشوار کرده است. سوسیالیست‌‌های رهایی‌خواه امروزه دیگر نمی‌توانند تنها در پیله ی ملی – کشوری خود بیاندیشند و مبارزه کنند بلکه بیش از پیش، در هم‌سویی و هم‌کوشی با جنبش‌های چپ‌ رهایی‌خواه جهان، می‌بایست به صورتی منطقه‌ای و جهانی فکر و راه‌یابی کنند. جنبش سوسیالیستی امروز در یک کشور، بدون همراهی و مشارکتِ دیگر جنبش‌های سوسیالیستی در جهان و در گستره‌ی یک جنبش جهانی ضد سرمایه‌داری، به تنهایی نمی‌تواند ساختارها و مناسبات در یک کشور را به طور اساسی تغییر دهد. سوسیالیسم یا جهانی است و یا چنین نیست پس در نتیجه سوسیالیسم نیست.

کدام چپ؟

چپ به اصطلاح مارکسیست «جهان سومی»، چون چپ ایران، در متن سِکانس تاریخی لنینی- استالینی یعنی سوسیالیسم دولتی و اقتدارگرا شکل می‌گیرد. مارکسیست‌های ایران از ابتدا زیر نفوذ تفکر و عمل سوسیالیست‌های روس در اوایل سده‌ی بیستم قرار می‌گیرند. آن‌ها در مجموع، به جز برخی محافل مستقل روشنفکری، در سیستم مارکسیسم روسی به وجود می‌آیند و شکل می‌گیرند. در این چپ جهان سومی اما، گسستی از سِکانس مسلط لنینی- استالینی هیچ گاه به معنای واقعی رخ نمی‌دهد: نه در نظریه سوسیالیستی، نه در نقد «سیاستِ واقعن موجود» و نه در ابداع شکل‌های نوی سازماندهی و مبارزاتی. بخشی از این چپ – به استثنای حزب توده ایران و احزابی مشابه در جهان که دست نشانده‌ی اتحاد شوروی می شوند – تنها در مبارزه‌ی ضد امپریالیستی و ضد دیکتاتوری گاه می‌تواند مواضعی ترقی‌خواهانه و اصولی پیش گیرد. به طور خلاصه، در مسایل سیاست، انقلاب و سوسیالیسم، چپِ جهان سومی در اساس، در چهارچوب سیستم بینشی، نظری، عملی و ایدئولوژیکی سویتیک باقی می‌ماند و اندیشه و عملی نو از خود در گسست از آن ارایه نمی‌دهد.

به دیده‌ی ما، چپِ دیگری که برآمدنش را امروزه در اپوزیسیون ایران فرا‌می‌خوانیم در گسست از دو نوع چپ می تواند شکل گیرد. از یک سو در گسست از چپ توتالیتر که به طور عمده تاریخ گذشته‌اش می‌باشد و از سوی دیگر در گسست از چپ مدیر و مدبر نظم موجود سرمایه‌داری که سرنوشت بسیاری از چپ‌های جهان‌ را به ویژه در کشورهای دموکراتیک امروزه به نام سوسیال‌دموکراسی رقم زده است. این چپ در عین حال در جامعه‌ی ایران با شرایط تاریخی و کنونی‌اش زندگی و عمل می‌کند و در نتیجه از ویژگی‌هایی نیز برخوردار است. ویژگی‌های این چپ کدامند؟ به دیده‌ی ما، چپِ دیگر یا نوینی که برای شکل گیری‌اش در ایران می‌توان شرط‌بندی و مبارزه کرد، می‌بایست دارای سه ویژگی اصلی باشد: ساختار شکن و سوسیالیست باشد. جمهوری خواه لائیک و فدرالیست باشد. جنبشی‌گرا و اپوزیسیونی باشد.

۱- ساختار شکن و سوسیالیست. اگر سوسیالیسم رهایی‌خواه پرتو افکن راه ما می‌باشد، پس عمل سیاسی کنونی ما نمی‌تواند به سمت و سویی رود که او را از هدف خود دورتر می‌سازد. شکست سوسیالیسم واقعن موجود از جمله در این بود که بین هدف آرمانی ادعایی و سیاست‌های روزمره‌‌اش شکافی ژرف و تضادی سترگ به وجود ‌آمد. به این سان که به نام مالکیت جمعی، مالکیت در شکل دولتی را به مراتب نیرومند‌تر از پیش کردند. به نام حکومت شورایی، دولت و بوروکراسی را مقتدر‌تر از پیش ساختند و به نام دیکتاتوری پرولتاریا، دیکتاتوری ‌حزب- ‌دولت و سلطه‌ی ایدئولوژیکی- پلیسی بر کارگران و تمامی جامعه را شدید‌تر از پیش به کار بردند.

رهایش یا رهایی‌خواهی که هم آرمان است و هم مضمون مبارزه‌ی کنونی تنها می‌تواند در گستره‌ی مبارزاتی و مداخله‌گری‌ تعریف و تبیین شود:
– در مبارزه برای برابری انسان‌ها و شهروندان، زنان و مردان، در بهره وری از امکانات و فراورده های مادی و فرهنگی.
– در مبارزه‌ی انسان‌ها برای آزادی و رهایی از سلطه‌های گوناگون.
– در مبارزه‌ی کارگران، زحمتکشان و دیگر نیروهای اجتماعی بر ضد مناسبات سرمایه‌داری و پیامدهای ضد اجتماعی، ضد انسانی و ضد محیط زیستی آن.
– در مبارزه‌ برای عدالت اجتماعی.
– در مبارزه‌ی مردمان برای تصاحب مستقیم و بی‌‌واسطه یعنی بدون نمایندگی امور خود به دست خود و برای خود. آن چه را که دموکراسی مستقیم یا مشارکتی می‌نامیم.
– در مبارزه برای تکامل آزادانه‌ی هر فرد چون شرط آزادی همگان در مشارکت و هم‌زیستی با هم‌(۱۰).
چپ مورد نظر ما در برابر نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی اسلامی آن، تنها می‌تواند رادیکال و ساختارشکن باشد. این رادیکالیته و ساختارشکنی خود را در مبارزه برای براندازی رژیم اسلامی ایران توسط جنبش‌های اجتماعی مردم و در شکل‌های مختلف دخالت‌گری و مبارزاتی مردمان از جمله انقلاب و قیام که حتا می‌توانند قهر‌آمیز باشند، نشان می‌دهند.

۲- جمهوری خواه، لائیک و فدرالیست. در ایران، جمهوری، دموکراسی و جدایی دولت و دین سه بنیاد‌ اساسی مبارزه علیه نظام دین‌سالاری جمهوری اسلامی است. سه اصل نامبرده پیش‌شرط‌‌های هر گونه تحول اساسی و ساختاری در کشور ما می‌باشند.

– چپ مورد نظر ما جمهوری‌خواه است: جمهوری به معنای «حکومت مردم بر مردم» و «حکومت» به معنای «امر عمومی» Res publica در برابر حکومت‌های‌ موروثی، فردی، اشرافی یا نخبگان.
– چپِ مورد نظر ما آزادی‌خواه است یعنی مدافع مستمر همه‌ی آزادی‌های مدنی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است.
– چپِ مورد نظر ما لائیک است. لائیک (یا سکولار) به این معناست که یکم، در جمهوری لائیک سه قوای اجرایی، قضایی و قانون‌گذاری مستقل و منفک از دین و شریعت و روحانیت عمل می‌کنند و خودمختارند. قانون اساسی و دیگر قوانین جاری در کشور به احکام دینی و شریعت آن ارجاع نمی‌دهند. این همانی است که جدایی دولت‌(۱۱) و دین می‌نامند. دوم، همه‌ی شهروندان صرف‌نظر از اعتقادات دینی یا غیر دینی‌شان از حقوق برابر برخوردارند. سوم، همه‌ی عقاید در جامعه، چه دینی و جه غیر دینی، آزاد هستند.
– چپِ مورد نظر ما فدرالیست است. دولت مرکزی در درازای تاریخ ایران همواره مرکز مقتدر سلطه، ستم و استبداد بوده است. قدرت مرکزی همواره از مشارکت و خود‌مدیریت مردمان در محل‌ها، استان‌ها و مناطق مختلف در امور خود جلوگیری به عمل آورده است. هم‌زمان ایران سرزمین ملیت‌های و اقوام مختلف است که خواستار مشارکت آزادانه و برابرانه در امور خود می‌باشند ولی همواره از این حق خود توسط دولت مرکزی سلب شده‌اند. چپ فدرالیست خواهان عدم تمرکز قدرت در اداره‌ی کشور است. خواهان دموکراسی مشارکتی و محلی است. خواهان خود‌مدیریت مردمان در محل‌ها و مناطق از طریق مجالس دموکراتیک خود است… خواهان جمهوری ای فدرال است که شکل و مضمون آن را مردمان ایران در چندانی و گوناگونی ملیتی، قومی، مذهبی، غیر مذهبی و زیستگاهی… شان، در قانون اساسی جدید در رایزنی با هم تعیین خواهند کرد.

با این همه اما چپ رهایی‌خواه خوب می داند و از مردمان پنهان نمی‌دارد که مفاهیم و پدیدارهایی چون آزادی، جمهوری، فدرالیسم، عدالت اجتماعی… و به طور مشخص «حکومت مردم بر مردم» که «دموکراسی» نامندش، بدون برابری انسان‌ها و شهروندان یعنی بدون بهره‌وری برابرانه هر کس از امکانات مادی، آموزشی، فرهنگی و رفاهی… در جامعه، به طور عمده همواره خصلتی صوری و غیر واقعی خواهند داشت.

۳- جنبشی و اپوزیسیونی. چپِ مورد نظر ما جنبش‌گرا(۱۲) است به این معنا که بر نقش اصلی و تعیین کننده‌ی جنبش‌های اجتماعی در مبارزه برای تغییرات اجتماعی باور دارد. چپِ جنبشی بر قابلیت‌ها و توانایی‌های فاعل اجتماعی و جمعی در جنبش‌ها و مبارزات اجتماعی، آن چه را که ما «دموکراسی شورایی یا مشارکتی» می‌نامیم تاکید می‌ورزد. تاکید بر قابلیت‌های‌ فاعل جمعی (کلکتیو) در کسب شناخت و دست‌یابی به ‌ایده‌ها، نطریه‌ها و طرح‌هایی به طور نسبی صحیح‌‌تر و نزدیک‌‌تر به «واقعیت» و به همین سان توانایی آن‌ها‌ در خود‌‌سازماندهی خویش. این قابلیت‌ها و توانایی‌ها نیز از آن جا ناشی می‌شوند که جنبش‌های‏ اجتماعی می‌توانند نمونه‌ها¬ی عالی فضای آزاد مداخله‌گری و میدان پر چالش تبادل و تقابل نظری باشند که در فرایند آن‌ها مبارزه و عمل دگرگشتی اجتماعی با مراوده‌ی فکری و برنامه‌ای آمیزش‏ پیدا کنند و خودِ شهروندان در این فرایند، نقش‏ فاعلان، مبتکران و بازی‌کنان اصلی و مستقیم را ایفا می‌کنند. در یک ‌کلام، مداخله‌گری مستقیم و بدون واسطه‌، بدون واگذاری، بدون نمایندگی‌ از دیگران و بدون نماینده کردن دیگران.

جنبش‌های احتماعی در همه جا در تکاپوی ابداع شکل‌های نویی از مشارکت و خود‌‌سازماندهی‌اند. همه‌ی آن‌ها نیز در برابر چالش‌هایی جدید و سخت قرار دارند. اشکال تاریخی و سنتی سازماندهی‌های شناخته شده که در سده‌ی بیستم در نمونه‌ی حزب‌- دولت، جبهه… برای رهبری و متحد کردن مردم عمل می‌کردند و هم‌چنان نیز می‌کنند، اکنون در بحرانی فکری و ساختاری ژرف فرو رفته‌اند و نمی‌توانند نیروی اجتماعی‌ قابل توجهی را متشکل و فعال ‌کنند.

چپِ دیگر، به دیده‌ی نگارنده، با درس‌گیری از شکل‌های سنتی سازماندهی حزبی، می‌بایست در پی خلق شکل‌های نویی از مناسبات در میدان سازماندهی و تشکیلاتی خود باشد. مناسباتی مبتنی بر دموکراسی گسترده دورونی. بر گزارش‌دهی و شفافیت در همه‌ی سطوح کاری. بر مشارکت آزادانه‌ی مشارکت کنندگان. بر شیوه و روش خودگردانی. بر گردش و تناوب مسئولیت‌ها در همه‌ی نهادها. بر امکان آزادانه‌ی دخالت‌گری و انتقاد و کنترل از سوی مشارکت کنندگان در همه‌ی سطوح و بر همه‌ی امور. بر آزادی تشکیل گرایش‌های نظری و برخورداری این گرایش‌ها از همه‌ی حقوق چون اظهار نظر آزادانه درونی و بیرونی و امکان مشارکت آن‌ها در تصمیم گیری‌ها…

چپِ سوسیالیستی امروز اپوزیسیونی است به این معنا که در پی تصرف قدرت نیست. در خارج از سیستم چون نیرویی معترض و مخالف عمل کند. چپِ سنتی همواره برای تصرف قدرت و دولت و برای حکومت کردن مبارزه ‌کرده است و می‌کند. این چپ با وجود نقشی که در درازای تاریخ مدرن در هدایت و سازماندهی مبارزات و تحولات سیاسی و اجتماعی ایفا کرده است، اما در عین حال همواره نشان داده است که در زمانی که به قدرت می‌رسد، در برابر الزامات پاسداری از قدرت و دولت ناگزیر دست به سرکوب و سلطه می‌زند. چپ رهایی‌خواه اما، از نظر ما، می‌بایست بر فاصله گرفتن از قدرت، دولت و «تصرف» آن تاکید ‌ورزد. تعریف کلاسیک از «سیاست»، از مارکس (نه در همه‌ی نظرات او) تا لنین و مائو همواره این بوده است که امر ماشین دولتی و تصرف آن که «تصرف قدرت» می نامند جوهر سیاست را تشکیل می‌دهد. از این دید و در یک کلام، سیاست یعنی مبارزه برای تصرف قدرت. قدرت نیز چیزی نیست جز دولت. به طور کلی چنین درکی از «سیاست»، از گرایشات چپ تا راست، غالب وهمگانی بوده و می باشد. این همان چیزی است که ما «سیاست واقعن موجود» می خوانیم که تعریفی مبتذل از معنای واقعی «سیاست» به دست می دهد. یکی از چالش‌های مهم امروزی چپِ دیکر این است که در تعریف فوق تجدید نظری اساسی کند. تعریف و تبیین دیگری از «سیاست» ارایه دهد. ایده‌ی «سیاست» بدون تصرف قدرت را مطرح سازد. به یکی از بنیادهای فکری سوسیالیستی و کمونیستی باز گردد که مارکسیسم سویتیک زیر پا نهاد و آن این است که «سیاست»، اداره و مدیریت امر دولت و قدرت نیست بلکه مداخله و مشارکت مستقیم و بی واسطه‌ی مردمان بسیارگونه در امور است. «دموکراسی» یا «حکومت مردم بر مردم» را ما در نهایت امر به این معنا می‌فهمیم.

تجارب تاریخی بارها و بارها به ما می‌آموزند: در شرایطی که جنبش‌های گسترده‌ی اجتماعی و همگانی در جهت تغییرات ساختاری و بنیادین شکل نیافته‌اند و مستمر نیستند، در شرایطی که آمادگی ذهنی و عملی اکثریت بزرگی از مردمان برای هم‌راهی و مشارکت فعال و مستقیم آن ها در ایجاد چنین تغییراتی فراهم نیست، شرکت چپ در قدرت و دولت ناگزیر او را در برابر یک دو راهی تراژیک قرار می‌دهد: یا او باید تنها با اتکا به نیروی خود و اقلیتی کوچک دست به عمل انقلابی از طریق جبر و زور زند و در نتیجه دیکتاتوری خود را بر جامعه اعمال کند و یا در پیروی از اکثریتی که خواهان تغییرات بنیادی نیست، ناگزیر خود را به مدیران نظم موجود در جهت حفظ و ترمیم سیستم تبدیل کند. در هر دو حالت چنین چپی روح خود را به عنوان نیرویی رهایی خواه از دست خواهد داد.

امروزه، این پروبلماتیک اساسی که چگونه می‌توان جوامع و جهان را به گونه‌‌ی ریشه‌ای تغییر داد اما بدون تصرف قدرت و دولت، بغرنجی می‌باشد که پاسخی تاکنون نیافته است.

————————————-

چپِ رهایی‌خواه، امروزه در همه جا، تنها می‌تواند دست به کار تدارک نظری، عملی و سازماندهی زند. مقدمات، زمینه‌ها و شرایط برآمدنِ سیاستی دیگر و سوسیالیسمی دیگر را آماده و فراهم سازد. در فرایند جنبش‌های اجتماعی دگرسازانه و رخ داد‌هایی نابهنگام که ناممکن را ممکن می‌سازند، چپ رهایی‌خواه ایران تنها می‌تواند مسیرهایی نامسلم و نامحتوم در مبارزه با سیستم حاکم برای خروج از آن را ترسیم نماید. در این جهت تلاش و مبارزه کند. تلاش و مبارزه ای دشوار و درازمدت اما ضروری در بستر این حقیقت که سرانجام در سرآغاز است.

سپتامبر ۲۰۱۳ – شهریور ۱۳۹۲
cvassigh@wanadoo.fr
_______________________________
یادداشت‌ها
(۱) – مردمان بسیار گونه: هر جا که این اصطلاح را به کار می‌بریم، مراد مقوله‌ی multitude است که معنا و مفهوم آن را تونی‌نگریAntonio Negri و میخائل‌هارت Michael Hardt در دو نوشتار مشترک خود: امپراطوری Empire و Multitude توضیح داده‌اند.
(۲) – عنوان نوشتارهایی از مارتین هایدگر زیر نام: Holzwege یا راه‌های که به هیچ جا نمی‌رسند.
(۳) – مراد، شرط‌بندی (Pari) پاسکالی است. ر.ک. به پاسکال Pascal: اندیشه‌ها Pensées
(۴) – رهایش: Emancipation
(۵) – مراد مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و نیروهای مولده است.
(۶) – حاکمیت: souverainrté – sovereignty
(۷) – آلن بدیو Alain Badiou در : L’Hypothèse communiste – Lignes ۲۰۰۹
(۸) – Part-Etat
(۹) – پی‌ار بوردیو Pierre Bourdieu در: Raisons pratiques – Seuil ۱۹۹۴
(۱۰) – کارل مارکس در: مانیفست کمونیست.
(۱۱) – دولت به معنای State یا جمع سه قوای کشوری. گاه به غلط حکومت نیز می‌نامند.
(۱۲) – Mouvementiste