baazneshaste
piruzbaashid
piruzbaashid
I agree with stopping executions in Iran
فرامرز دادور
با توجه به تجربیات “سوسیالیستی” در قرن بیستم، از جمله در بخشی از جوامع توسعه یابنده، برایِ جنبش چپ آزادیخواه ضروری است که با تاکید بر تعهد به ارزشهایِ جهانی حقوق بشر در جهت کمک به ساختن شالوده های جامعه آزاد و عادلانه قدم بردارد.
در خطوط زیر پس از نگاهی گذرا به مشخصات سازمان چپ مورد نظر، سپس به وظایفِ آن در قبالِ چالشهای موجود در ایران پراخته میشود.
مختصات سازمانِ چپِ فراگیر
در شرایط امروز در جهان و ایران پیشرفت اجتماعی بویژه در راستای ایجاد یک جامعه دمکراتیک و عادلانه تا حدی به فعالیتهای سازمان داده شدهِ که درعین حال ازانواع فلسفه های اجتماعی آزادیخواهانه و عدالتجویانه ریشه گرفته باشند، نیازمند است. در میان جنبش وسیع و متنوع سوسیالیستی سوال این است که آیا چه اشکالی از فعالیتهای گروهی میتوانند که در حین کمک به توانمندی در مبارزات و برنامه ریزی جمعی، در سطح ممکن رقیقترین موازین بوروکراتیک ممکن را در صفوف سازمانی حمل کنند. افراد، جریانات و گروه های مدافع آزادی، عدالت و رفاهِ عمومی، با وجود تمامی اختلاف سلیقه ها و بینش های متفاوت در مورد مسائل اجتماعی، میتوانند که حول محور اساسیترین ارزشهای سوسیالیستی یعنی اعتقاد به آزادیهای دمکراتیک، عبور از سرمایه داری و استقرار مناسبات اجتماعیِ غیر ستمگرانه و غیر استثماری، خود را سازماندهی کنند. واقعیت این است که در عصر کنونی عمدتا بخاطر تاثیرِ ویرانگرِ ناشی از سلطه مناسباتی طبقاتی در زندگی روزمرهِ مردم، معضلاتِ بیشمارِ اجتماعی در سطوح مختلف و در زندگی اکثریت مردم یعنی کارگران، بیکاران، زنان، جوانان، دانشجویان، اقلیتهای ملیتی/مذهبی و دیگر اقشار محروم پدیدار گشته اند که در کنارِ مسائل دیگرمانند نقض فاحش حقوق بشر، وضعیتِ بحرانی انرژی اتمی و نابودی محیط زیست، از فعالان راه آزادی و عدالت، مجموعه ای از تحلیلها و اقداماتِ مترقی که حامل ترکیبی از برنامه ریزیهای متمرکز و استراتژیک و در عین حال راه حلهای مقطعی، مشخص و انعطاف پذیر باشد، می طلبد. واقعیت این است که ادامهِ وضعیتِ غیر دمکراتیک و ستمگرانه در ایران که ناشی از سیاستهای ارتجاعیِ جمهوری اسلامی و تحمیل سیاستهای نئولیبرال (و از جمله تحریماتِ اقتصادی) از طرف قدرتهای جهانی سرمایه داری میباشد، همواره در میان توده های مردم موجب ظهور مقاومتهای جمعی در سطوح مختلف شده و میگردد و برای یک سازمان سیاسی متعهد به حمایت از مبارزات روزمره در سراسر جامعه، لزوم سیاستگزاری بر مبنایِ برنامه ریزیهای گوناگون و معطوف به مسائل مشخص دیده میشود. در این ارتباط آن شکل از سازمانیابی ضرورت پیدا میکند که بتواند ترکیبی از خصلت جنبشی یعنی حضور و فعالیتِ ممتد و مبتنی بر روابطِ افقی در میان گروه ها و جریانات مردمی در عرصه اجتماعی را در راستای حملِ یک استراتژی روشن و مجهز به موازین اصلی سوسیالیستی به پیش ببرد. در واقع جنبش چپ دمکرات در ایران به نوعی سازماندهی نیازمند است که بر مبنای اصول سوسیالیستی و با حامل برنامه های مشخص تدوین گشته، تحول پذیر و متناسب با ویژه گیهای جامعه، شکل گرفته باشد.
وظایفِ تشکل بزرگ چپ
سازمان چپ دمکرات و متعهد به سوسیالیسم، وظایف گوناگونِ اجتماعی در برابر خود دارد که مهمترین آن تلاش برای استقرار دمکراسی در دو بُعد سیاسی و اقتصادی است. در راستای مبارزاتِ آزادیخواهانه، تعیین مبانی اصلی برای ساختارِ دمکراتیک و موازین اقتصادی/اجتماعی مورد نظر در فراسوی سرمایه داری از اهمیت حیاتی برخوردار هستند. در دوران گذار به سوی جامعه دمکراتیک و عادلانه مهم است که فعالیتهای جنبش چپ در برگیرندهِ مجموعه ائی از ابزار و شیوه های مبارزاتیِ متناسب با ویژه گیهای سیاسیِ جامعه ایران داشته باشد. با توجه به تجربیات “سوسیالیستی” در قرن بیستم، از جمله در بخشی از جوامع توسعه یابنده، برایِ جنبش چپ آزادیخواه ضروری است که با تاکید بر تعهد به ارزشهایِ جهانی حقوق بشر در جهت کمک به ساختن شالوده های جامعه آزاد و عادلانه قدم بردارد. انواع نظامهای شبه سوسیالیستیِ بوروکراتیک و غیر آزاد در گذشته و نمونه های ایدئولوژیک/اقتدارگرانهِ امروزی آن در چین، ویتنام و کره شمالی نمیتوانند که به مثابه الگوی سوسیالیسم دمکراتیک مطرح باشند. در این ارتباط است که علاوه بر رویاروئی مبارزاتی با سیاستهای سرکوبگرانه و تهاجمات سیاسی از جانب قدرتهای داخلی و خارجیِ سرمایه داری و تلاش برای ایجاد شالوده های اقتصادی/اجتماعی برای عبور از سرمایه داری، همواره مبارزه در عرصه عمومی با اندیشه های فردگرایانه و محافظه کارانه که در میان بخشهای عظیمی از جمعیت حاکم است، نیز ضرورت میابد. در این راستا است که جامعه به وجود یک سازمانِ سیاسیِ مجهز به برنامه های گوناگون مبارزاتی برای پیشرفت در جهت آزادی های اجتماعی و عدالت اقتصادی نیازمند میشود. در زیر بطور گذرا به فضای ممکن برای فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی پرداخته میشود.
حوزهِ سیاسی
اگر هدف از فعالیت در عرصه سیاسی مبارزه برای عبور از نظام استبدادی/مذهبیِ جمهوری اسلامی، تلاش برای استقرار یک ساختار سکولار/دمکراتیک و تقویت زمینه های اجتماعی برای سمتگیری در راستای سوسیالیسم است، طبیعی است که بخش عاجل در این پروژه به تدوین یک برنامهِ جامع برای برچیدن نظام فعلی و تدارک یک سیاستِ هوشمندانه برای تاثیرگزاری در برآمدهای حاصل شده در پروسه دگرگونیِ ساختار حکومتی مربوط میگردد. آنچه که به موفقیت در این عرصه ها کمک میکند وجود یک استراتژی مبارزاتی است که از طرف سازمان چپ دمکرات در همراهی با اپوزیسیون آزادیخواه مردمی، حول محور هدف سیاسیِ استقرار ساختار حکومتیِ دمکراتیک و توسل به تاکتیکهای گوناگونِ رفرمیستی/انقلابی اتخاذ گردد. تجربیات تاریخی نشان میدهند که در صورت استیلای استبدادِ عریان در جامعه، بهتر است که بیشترین انرژیها و تلاشها از جانبِ اپوزیسیون مردمی و از جمله جنبش چپ دمکرات، در وحله اول صرف رفع مانع عمده، یعنی برکناریِ رژیمِ خودکامهِ ولایت فقیه در ایران بشود. در حالیکه در جوامع دمکراتیک ترِ سرمایه داری گرانیگاهِ فعالیتها عمدتا در حیطه جامعه مدنی متمرکز میشوند که البته بعد از فروپاشی “سوسیالیسم” حاکم در بیش از دو دهه پیش، هنوز تحول سرنوشت سازی در این جوامع آزاد صورت نگرفته است. برای مثال در جوامع غربی بدون پذیرش ایده های رادیکال و سوسیالیستی و انباشت سطحی از تجربیات غیر سرمایه دارانه امکان اینکه توده های مردم برای تغییر رادیکال جامعه به حرکتهای سیاسی انقلابی (ب.م. اعتصاب عمومی و شورش میلیونی خیابانی) دست بزنند کم است. در سالهای اخیر، یکی از نقاط ضعف موجود در جنبش اشغال وال استریت عدم طرح برنامه های مشخص و ضعف در ارائهِ نمونه های هرچند محدودِ سوسیالیستی برای زمانِ حاضر است. البته حتی در جوامعِ بسته مانند ایران، با تمام محدودیتها در عرصه فعالیتهایِ جامعه مدنی، وظایف بسیاری در مقابل کنشگران سیاسی/اجتماعی وجود دارند که مسلما در اشکال سازمانی و گروهی، میتوان موثرترین و سنجیده ترین سیاستها را به پیش برد. در صورت وجود یک سازمان بزرگ و همه گیرِ چپ، میتوان بر مبنای تحلیلهای سیاسی و فرموله شدهِ جمعی در مورد معضلاتِ سیاسی/اجتماعی مانند اختناق حکومتی و نقض فاحش حقوق بشر، فساد گسترده مالی در میان حکومتگران و وابستگان اقتصادی آنها، فقر و بیکاری، سیاستهای سرکوبگرانهِ رژیم علیه جنبشهای مردمی بویژه فعالانِ کارگری، زنان و اقلیتهای ملیتی و مذهبی و همچنین گرفتاریهای اجتماعیِ ناشی از سیاستهای خودکامه و غیر شفافِ جمهوری اسلامی در عرصهِ سیاستِ خارجی تشنج زا و ماجراجویانه و از جمله در رابطه با مسئلهِ انرژی اتمی و برای مقابله با دخالتهای ضد مردمی از طرف قدرتهای امپریالیستی، بهتر میتوان تحلیلهای مبتنی بر منطق های تخصصی را ارائه نموده، بدیلهای عادلانه تر و صلح آمیزتری را ارائه نمود.
حوزهِ اقتصادی
بدیهی است که تمرکزِ فعالیتهای یک سازمان چپ و مدافع سوسیالیسم عمدتا در جهت ایجاد عدالت اقتصادی و نهایتا ستم زدائی در تمامی روابط اجتماعی در جامعه است. در حیطهِ مجموعه فعالیتهای اقتصادی/اجتماعی است که در صفوف سازمانی بهتر میتوان به تحلیل از مسائل و ارائهِ راه حلهای دمکراتیک و عادلانه دست یافت. با اینکه هدفِ درازمدت برای جنبش سوسیالیستی ایجاد جامعه ای انسانی است که در راستای عبور از شرایط متاثر ازمناسبات سرمایه داری (ب.م. استثمار اقتصادی، روابط آمرانه و بیگانه کننده و نزاعهای ویرانگرِ درون و فرا- جامعه ای) و نهادینه کردن مشارکت روزافزون توده های مردم در مسائل اقتصادی/اجتماعی جامعه شکل گیرد، اما در دوره گذار، قبل و بعد از انجامِ تغییرِ رادیکال به سوی دمکراسی، تلاش برای توسعه و تقویتِ اشکال و شیوه های دمکراتیک جهتِ مشارکت مستقیم و غیر مستقیمِ مردم در اداره جامعه بسیار مهم است. یک نوعِ آن بررسی شرایط برای امکانِ تشکیل انجمنها و شوراهای اقتصادی است که کارگران و کارمندان از طریق اشکال خود-مدیریتی و بطور جمعی توانِ دخالت در برنامهِ اقتصادی برای زندگی خود و همچنین امکانِ مشارکت در امور جامعه و در واقع در اختیار گرفتن پروسه تصمیمگیری در مورد سرنوشت اجتماعی منوط به قانونگزاری، قضائی و اجرائی را داشته باشند. البته تاکید بر ایجاد مناسبات غیر متمرکز اقتصادی/اجتماعی به معنی نفی نقش لازم دولت مرکزی و حکومتهای محلی (ایالتی) حداقل برای زمان نامعلومی در دوران گذار بسوی نهادینه شدن دمکراسی و سوسیالیسم نیست و در واقع باید اذعان نمود که در این مقطع تاریخی برای سازمانهای چپ هنوز وظایف سیاسی/اجتماعی فراوانی در افق سیاسی ایران دیده میشود.
با توجه به طرح موضوع در خطوط بالا و در رابطه با برنامهِ سازمان چپ دمکرات، قید موازین اصلی سیاسی/اجتماعی که بازتابی از فلسفه وجودی و مجموعه اعتقادات کلی سوسیالیستی باشد، لازم دیده میشود. در زیر رئوس کلی آنها ذکر میگردد.
حوزهِ دمکراسی
۱- اعتقاد به نهادینه کردن موازین اصلی مندرج در بیانیه جهانی حقوق بشر، بویژه حقوق مرتبط با آزادیهای سیاسی و مدنی در قانون اساسی کشور
۲- اعتقاد به موازین حکومتیِ دمکراتیک و جمهوریت یعنی انتخابی بودن نمایندگان قانونگزار و مقامات قضائی برای نهادهای سراسری و محلی و تعیینِ دمکراتیکِ مسئولان اجرائی در عرصه سیاستگزاری
۳- اعتقاد به ساختار سیاسی غیر متمرکز و فدرال به معنی توزیعِ اختیارات اداری و سیاستگزاری به ارگانهای منتخب در ایالات و مناطق محلی و تقویت سیستم خودمدیریتی (در اشکال شوراها، انجمنها و پارلمانها) برای مشارکت مستقیم مردم در سرنوشت سیاسی/اجتماعی، بجز امور مربوط به سراسر جامعه در عرصه هائی مانند حفاظت خارجی/داخلی و فعالیتهای مربوط به سیستمهای سراسری آموزشی/درمانی
۴- اقدامات اساسی برای رفع تبعیضات عقیدتی، جنسیتی، ملیتی و مذهبی.
حوزه اقتصادی
۱- کنترلِ دمکراتیکِ دولتی (سراسری و منطقه ای) بر اموال و ثروتهای عمومی (ب.م. معادن، رودخانه ها و جنگلها) و موسسات بزرگ اقتصادی مانند بانکها، صنایع نفت، پتروشیمی، مخابرات،..
۲- برنامه ریزی و پشتیبانی مالی/تکنیکی برای اجتماعی کردن مالکیت و خود-مدیریتی (در اشکال تعاونی، شورائی، غیره) در موسسات اقتصادی در سطح ممکن. پیشبرد سیاست تاسیس کارخانجات و شرکتهای نوپا در اشکال مالکیت جمعی و تحت مدیریت مستقیم کارگران و کارکنان
۳- اعمالِ کنترل و نظارت حکومتی (ب.م. وضع مالیات مترقی، قانون کار و ضوابط رفاهی به نفع کارگران و بیکاران) بر فعالیتهای اقتصادی در شرکتهای بزرگ خصوصی
۴- تعرفه و گمرک برای حمایت از موسسات و صنایع داخلی
سیاست خارجی
اعتقاد به استقلال ایران، برقراری روابط صلح آمیز با سایر کشورها و مقابله با سیاستهای سلطه گرانه خارجی/امپریالیستی
۲ دسامبر ۲۰۱۳
فرهنگ قاسمی
رژیم جمهوری اسلامی ایران با سرکشی تمام، طی سال های طولانی توصیه های همه کسانی که مخالف سیاست تسلیحات هسته ای هستند را نپذیرفت و با ادامه خودسرانه به برنامه انرژی اتمی نه تنها بر پیکره اقتصادی ایران زیان های غیرقابل جبران وارد کرد، بلکه از نظر سیاسی صلح اجتماعی و امنیت ملی میهن ما را به مخاطره انداخت.
در هفته های اخیر مسئله اتمی ایران جایگاه مهمی را در صحنه بینالمللی به خود اختصاص داد، منتجه گفتگوها به تعهدنامه ای انجامید که در اثر آن دولت های سرمایه داری و قدر قدرت جهانی، رژیم جمهوری اسلامی را که با سیاست های غلط خود و با سرپیچی از قوانین بین المللی، ایران را به انزوا برده و باعث ورشکستگی اقتصادی شده است، را به چهار میخ کشیدند.
سیدعلی خامنه ای، ولی فقیه، با افکار و اهداف توتالیتر خود، مسئول اصلی این وضعیت و باعث و بانی نابودی ده ها میلیارد دلار سرمایه ملی سرزمین و مردم ما است. رژیم جمهوری اسلامی ایران با سرکشی تمام، طی سال های طولانی توصیه های همه کسانی که مخالف سیاست تسلیحات هسته ای هستند را نپذیرفت و با ادامه خودسرانه به برنامه انرژی اتمی نه تنها بر پیکره اقتصادی ایران زیان های غیرقابل جبران وارد کرد، بلکه از نظر سیاسی صلح اجتماعی و امنیت ملی میهن ما را به مخاطره انداخت. امروز جمهوری اسلامی از روی بی تدبیری و ناچاری و به جبر وضعیت اقتصادی و اجتماعی، گردن بر تعهداتی گذاشت که از ابتدا نمی باید در برآورده کردن آنها متعهد می شد.
اگر بدرستی فضای غالب بر مذاکرات و توازن قدرت لازم برای مذاکره را بررسی نمائیم و به مفاد سند حاصل از این مذاکرات نگاه کنیم می بینیم که ایران نقش فروشنده ای را داشت که عجولانه چوب حراج به مال ملت خود می زد و ۵+۱ خریداری بود با حربه زور و قانون که شرائط خود را تحمیل می کرد. در چنین شرائطی نامیدن این سندی به عنوان موافقتنامه نا درست است و چنین سندی بیشتر تعهد نامه رژیم جمهوری اسلامی نسبت به ۵+۱ و اسرائیل و عربستان سعودی و … محسوب می شود.
بسیاری این تعهد نامه را دستآوردی برای ایران بشمار می آورند از نظر من این سند به هیچ وجه دستآوردی محسوب نمی شود، بلکه اگر تعهدات این تعهد نامه بدرستی به انجام برسد می تواند باعث بازگشت ایران از وضعیت بحرانی ساخته شده توسط جمهوری اسلامی به شرائط عادی در روابط خارجی و رعایت بخشی از تعهدات بین المللی توسط رژیم جمهوری اسلامی باشد.
برای اینکه در ادامه بحث دچار نافهمی های مرسوم از کلمات و عبارات نشویم خوب است ببینیم دستآورد چیست ؟ دستآورد ارزشی است تازه که به ارزش های قبلی افروده می شود. باید تفاوت قائل شد بین جبران خسارات و مافات گذشته. دستآورد ارزشی است اضافه. پس جبران خسارات و مافات گذشته نمی تواند دستآورد باشد. با توجه با این داده ها دراینجا کوشش این است که نشان داده شود که کسانی که شیفته نتیجه این مذاکرات شده اند آن را دستآورد برای ملت ایران می نامند دانسته یا نا دانسته ارزیانی درستی ارائه نمی دهند.
در چنین شرائطی و با توجه به دلائل زیرین مفاد تعهد نامه ژنو بطورمشخص برای کشورما هیچ دستاورد تازه ای نیاورد :
• اگر طبق این تعهدنامه “پخش کوچکی از پول های ایران در بانک های خارجی آزاد می شود”، باید دید چرا پول های ایران توقیف شدند؟ و چرا همه این ثروت به ایران باز نمی گردند؟ مگر غیر از این است که مقصر این توقیف ها رژیم جمهوری اسلامی است و اگراین ثروت به ایران باز نمی گردند علتش این است که به رژیم جمهوری اسلامی اعتمادی نیست. مردم ما از فقر و گرسنگی و بی خانمانی هلاک می شوند در حالیکه ثروت آنان در دست بانک های جهان توقیف شده است.
• اگر این تعهد نامه “ایران را قادر می سازد تا به طور کامل از حقوق خود در بهره گیری از انرژی هستهای برای اهداف صلح آمیز بر اساس مواد مرتبط در معاهده منع گسترش سلاحهای هستهای و با رعایت تعهدات خود بر طبق معاهده از آن برخوردار شود.” این نیز دستآورد نیست، زیرا این حقی است که ایران به عنوان امضا کننده قرار داد NPT داشته است. ماده چهار همین معاهده صرفا بر آزادی طرفهای امضا کننده “برای تحقیق، تولید و استفاده از انرژی هستهای برای مقاصد صلح آمیز” تأکید میکند. بر این اساس، ایران به عنوان یک کشور عضو NPT آزاد است که از جمله اورانیوم را به هر میزانی که بخواهد غنی کند و در عین حال قانونا ملزم به تولید نکردن سلاح هستهای است.
• اگر این تعهد نامه “اورانیوم را به سطح بالاتر از ۵ درصد غنی سازی ممنون می کند و از ایجاد ومحلهای جدید برای غنی سازی جلوگیری می نماید.” این هم نمی تواند دستآورد باشد. زیرا باید یادآور شد ماده اول معاهده NPT تصریح میکند.” هر یک از اعضا این معاهده که دارای سلاح هسته ای هست، متعهد می شود از واگذاری مستقیم یا غیر مستقیم سلاح های هسته ای یا سایر ادوات انفجاری هسته ای و یا کنترل بر این سلاح ها یا ادوات انفجاری به دیگری خودداری نموده و هیچ یک از دولت های فاقد سلاح هسته ای را به هیچ طریقی در ساخت سلاح های هسته ای یا سایر ادوات انفجاری هسته ای و یا کسب این سلاح ها یا دیگر ادوات انفجاری هسته ای و کنترل بر آنها کمک، تشویق و ترغیب ننماید. غنی سازی اورانیوم به غلظتهای بالا توسط رژیم جمهوری اسلامی موجب هزینههای سرسام آور شده، برای کشوری مثل ایران منطق اقتصادی ندارد پس سوء ظن بر میانگیزد و پیامدهای سیاسی به بار میآورد. پیامدهائی که امروز جمهوری اسلامی به شدت دچارآنست که دودش به چشم مردم می رود.
• اگر این تعهد نامه “به رفع همه جانبه تمامی تحریمهای شورای امنیت، تحریمهای چندجانبه و تحریمهای ملی مربوط به برنامه هستهای ایران میانجامد.” اگر”توقف تلاش برای کاهش خرید نفت خام ایران به نحوی که مشتریان فعلی بتوانند میانگین میزان کنونی خرید نفت خام خود از ایران را کماکان ادامه دهند. بازگشت مبالغ مشخص از عواید فروش نفت ایران در خارج از کشور به ایران. اگر تحریمهای اتحادیه اروپا و آمریکا بر بیمه و خدمات حمل و نقل مرتبط، تعلیق میشوند، اگر تعلیق تحریمهای آمریکا و اتحادیه اروپا بر: صادرات پتروشیمی ایران و خدمات مرتبط ، طلا و فلزات گرانبها ومرتبط، تحریمهای آمریکا بر صنعت خودرو وخدمات مرتبط و صدور گواهی عرضه ونصب قطعات یدکی برای ایمنی پرواز هواپیماهای غیرنظامی ایران و خدمات مرتبط و صدور گواهی بازرسیهای مرتبط با ایمنی و تعمیرات در ایران و همچنین خدمات مرتبط. اگر یک کانال مالی به منظور تسهیلات تجارت امور انساندوستانه برای تامین نیازهای داخلی ایران با استفاده از درآمدهای نفتی ایران در خارج از کشور ایجاد خواهد شد. اگر تجارت امور انساندوستانه شامل مراودات تجاری مرتبط با تولیدات غذایی و کشاورزی، دارو، تجهیزات دارویی و مخارج پزشکی بیماران خارج از کشور خواهد بود. این کانال مالی شامل بانکهای خارجی مشخص و بانکهای ایرانی غیرتحریم شده خواهد بود که به هنگام ایجاد این کانال مشخص خواهند شد. این ها هم دستآورد نیستد بلکه بازگشت به یک وضعیت سالم تجاری است که جمهوری اسلامی آنرا ناسالم ساخته است و مردم ایران بایستی مسبب اصلی این وضعیت را تنبیه کنند.
• اگر جمهوری اسلامی به “ارائه اطلاعات مشخص به آژانس بینالمللی انرژی اتمی، شامل اطلاعات در خصوص طرحهای تاسیسات هستهای ایران، توصیف ساختمانها در هر یک از سایتهای هستهای، توصیفی از سطح عملیاتی که در هریک از اماکن که به فعالیتهای هستهای مشخص اشتغال دارند، اطلاعات در خصوص معادن و تخلیص و اطلاعات در خصوص منابع اولیه” ملزم می گردد، و اگر جمهوری اسلامی بایستی ” دسترسی روزانه بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی به فردو و نطنز با هدف بررسی فایلهای ضبط شده دوربینها در مواقعی که آنها برای بازرسی دورهای موسوم به DIV ،IIV ،PIV و بازرسیهای سرزده در سایت حضور ندارند” تضمین کند به دلیل سیاست های دروغ و تزویر و ریا و ناشفاف نظام جمهوری اسلامی ایران است که نسبت به شرائط سالم عدول کرده و شرافت و حیثیت ملت ایران را زیر سوال برده است. این ارزش ها از دست رفته بایستی به ملت ایران باز گردانیده شوند.
بنابراین ملاحظه میشود که حاصل مذاکرات هستهای دستاوردی برای ملت ایران نمیتواند باشد بلکه در بهترین حالت میتواند بازگشت به یک وضعیت معمولی، متوازن و بر اساس قوانین بینالمللی به حساب آید. اما اگر حاکمیت جمهوری اسلامی نسبت به این تعهدات عمل نکند باید در انتظار شرایط بدتری حتی مخاطره جنگ و حمله نظامی به ایران بود.
بسیاری این تعهد نامه را در ردیف قرارداد ترکمن چای قرار میدهند و برخی آن را شوم تر از این قرار داد ننگین تاریخ ایران می دانند و میگویند این یک نوع کاپیتولاسیون است. رژیم جمهوری اسلامی ادعا می کند که در این مذاکرات برنده شده است و برخی از عناصر اپوزیسیون به تله تبلیغات رژیم جمهوری اسلامی افتاده از این تعهد نامه خوشحالند.
این که حاصل این مذاکرات شرایطی را به وجود آورد است که خطر جنگ از سر ملت ایران برای مدتی دور گردیده واز میان برداشتن تحریمها دورنمای بهبود وضعیت نسبی اقتصادی را متصور می شود هیچ فرد انسان دوست و آزادیخواهی را نسبت به
این شرایط نمیتواند بیتفاوت بگذارد. اما از سوی دیگر غلو در مذاکرات هستهای و برنده وانمود کردن جمهوری اسلامی دور از حقیقت میباشد. دست زدن به این مذاکرات نه به خاطر منافع ملت ایران بلکه به خاطر حفظ نظام جمهوری اسلامی انجام گرفته است زیرا دو جناح شریک در قدرت همین که تشخیص دادند در اثر تحریمها و فشارهای اقتصادی و اجتماعی و مخاطره جنگ ممکن است تمامیت نظام جمهوری اسلامی پاشیده گردد پس متحدا و قبل از روی کار آمدن حسن روحانی وارد مذاکره با مقامات امریکایی شدند.
۲۷/۱۱/۲۰۱۳ پاریس
گفتگو پانته آ بهرامی با مهرداد درویش پور، شهلا شفیق و مرضیه هادوی
این یادداشت به متن حوادث خشونت آمیز که در رسانهها انعکاس یافته نمی پردازد بلکه نگاهی روانشناسانه و جامعه شناسانه دارد به پدیده خشونت بطور کلی و به موضوع خشونت در جامعه ایران.
در هفتههای اخیر شاهد ارائه آمارهایی هستیم که برافزایش خشونت در جامعه ایران دلالت دارد .در اینجا تنها به یک مثال بسنده می شود. برپایه آمارهای سازمان بهزیستی ایران، آزارهای جنسی کودکان در سال ۱۳۸۴(آنچه دولت منتشر کرده) کمتر از سه درصد کل آمار کودک آزاری بود، هم اکنون مدیر عامل انجمن دفاع از حقوق کودکان می گوید این آمار به ۲۰ درصد رسیده است.
این یادداشت به متن حوادث خشونت آمیز که در رسانهها انعکاس یافته نمی پردازد بلکه نگاهی روانشناسانه و جامعه شناسانه دارد به پدیده خشونت بطور کلی و به موضوع خشونت در جامعه ایران.
تعریف خشونت – انواع قدرت
از خشونت تعاریف متعددی می شود. مهرداد درویش پور جامعه شناس و پژوهشگر مقیم سوئد خشونت را نوعی ابراز قدرت میداند که به قصد وادار کردن فردی به انجام کاری بدون خواست خودش صورت می پذیرد.
وی اضافه می کند، اگر قدرت را توانایی عمل برای رسیدن به هدف یا امکانی برای تغییر بدانیم، از سه نوع قدرت نام برده می شود.
۱- قدرت اقتصادی، که در آن منابع مالی و امکانات متفاوت اقتصادی تعیین کننده در این نوع قدرت است.
۲ـ قدرت ارزشی، دانش، عادات فرهنگ، ایدیولوژیی، دین و تمام باورها به عنوان منبع ارزشی قدرت شناخته می شود. به این معنی قدرت یعنی نفوذ. نوعی پذیرش اجتماعی برای این نوع از قدرت وجود دارد. این نوع اعمال قدرت کم هزینه ترین اعمال قدرت است. مثل احزاب دمکراتیک که بدون اعمال خشونت قدرت خود را حاکم میکنند.
۳- قدرت به معنای زور، شکل سوم که برهنه ترین شکل قدرت است خشونت نام دارد. یعنی وادار کردن فرد به کاری خلاف میل خودش. خشونت پر هزینه ترین شکل اعمال قدرت است. جایی است که فرد و یا نهاد مشروعیت ندارد و تلاش دارد با اعمال زور به اهداف خود برسد. خشونت در همه سطوح خانواده، سازمان ها و نهادها و همچنین در سطح رابطه دولت و ملت به معنای زور و انجام کاری بر خلاف میل طرف مقابل است.
تعریف خشونت – تنبیه و عوارض تنبیه مداوم
مرضیه هادوی روانکاو مقیم آمریکا خشونت را بیرون ریزی عصبانیت درونی به شکل منفی میداند. وی بر این باور است که کودک با دو نیرو به دنیا می آید، اول نیروی خشم وقتی شیرخوار است برای زنده ماندن نیازهای خود را با گریه نشان می دهد، برای شیر خوردن و یا حتی وقتی خیس می شود یا درد دارد، گریه می کند و فریاد میزند.
دوم نیروی عشق به زندگی است که تبلور آن در همان دوران شیرخوارگی وقتی می خندد ویا دستش را بالامی برد، دیده میشود. وقتی پدر و مادر به این دوتا نیرو به هردلیلی بجای اینکه پاسخ مثبت دهند، او را تنبیه کنند، بچه این حالت خشونت و تنبیه را بتدریج درونی می کند، بویژه آنکه تنبیه بطور مدام انجام گیرد. کودک این نوع رفتاررا به عنوان نرم باور می کند و آنرا به عنوان الگو میپذیرد. تنبیه الزاما فیزیکی نیست، تنبیه می تواند درنگاه و یا صدای پدر و مادر باشد.
بچه ها معمولا مشکلات را نمی توانند مطرح کنند و تاثیرات خشونت دربچه ها به دو نوع دیده می شود یکی در خوردنشان و یا خیس کردن جایشان و دوم در درسشان در مدارس تاثیر می گذارد که نمی توانند در دروس از خود تمرکز نشان دهند.
وقتی بچه تنبیه می شود، پیام این تنبیه این است که تو خوب نیستی، لیاقت نداری، کم کم خود فرد به خودش نگاه تحقیر آمیز می کند. در بزرگسالی، نمود این روند آن است که فرد در هر موقعیت قدرت که از خودش بالاتراست چه معلم باشد چه رییس محل کار در وجودش نوعی احساس ترس شکل میگیرد و خصوصیات دنباله روی در آنها تشدید می شود، چه در بچگی اعتماد به نفسشان بر اثر تنبیه مداوم از بین رفته. نمی توانند به درستی فکر کنند و معمولا دنباله رو می شوند و خیلی اضطراب دارند.
تاثیر دیگر تنبیه مداوم در بزرگسالی همذات پنداری با کسانی است که ظلم و اجحاف می کنند. مرضیه هادوی روانکاو می گوید: «تحقیقات نشان می دهد کسانی که دردوران کودگی تنبیه های مداوم و شدید شده اند، در بزرگسالی اگر در موقعیت قدرت قرار گیرند همان اعمال قدرت و خشونت را بر افراد پایین خود اعمال می کنند. معمولا شکنجه گران کسانی هستند که در بچگی مورد خشونت و تنبیه مدام قرار گرفته اند.»
انواع خشونت در خانواده
مهرداد درویشپورنویسنده و پژوهشگر به چهار نوع خشونت در خانواده اشاره دارد:
۱. رایج ترین نوع خشونت در خانواده خشونت فیزیکی است، مثل کتک زدن.
۲- خشونت روانی، یعنی استفاده از ابزار تحقیر دیگری. مثلا بسیاری از مردان از خوار کردن زنان، منزوی کردن آنان وسلب اعتماد آنها برای به تمکین وادار کردن آنان استفاده می کنند . برای مثال اگر مردی به زنی بگوید: «تو هیچی نیستی و بدون من هیچ نیستی، من همه چیز برای تو فراهم کردم و بدون من کسی نبودی.» این فقط رجز خوانی نیست بلکه شکلی از خشونت روانی برای درهم کوبیدن اعتماد به نفس طرف مقابل است که در خانواده ها بسیار رایج است.
۳- خشونت جنسی، تجاوز عریان ترین شکل خشونت جنسی است. حتی آزار اذیت جنسی هم نوعی خشونت جنسی است. مثل متلک پراندن، دستمالی کردن و یا انگولک کردن و یا دست زدن به بدن زنان بدون خواست خودش نیز اشکالی از خشونت جنسی است. خشونت جنسی مثلا در زندان خیلی عریان است. اما در محیط های کار مثل روسا نسبت به زیردستان ویا استادان نسبت به دانشجویان نیز وجود دارد. علاوه بر آن شکل های پنهانی از خشونت جنسی نیز وجود دارد، مثلا اگر مردی بخواهد با زنی همخوابگی کنید و آن زن نخواهد این خود خشونت جنسی است. در منابع دینی ما مثلا اگر زن در مورد تکالیف جنسی همسرش تمکین نکند می توان اورا مجازات کرد ویا به او خرجی نداد، درحالی که درکشوری مانند سوئد این شکلی از خشونت جنسی شناخته می شود. اگر یک شوهر با زنش همخوابگی کند که او تمایل به آن نداشته باشد نوعی تجاوز جنسی محسوب می شود.
۴- چهارمین شکل خشونت در خانواده خشونت مادی است، یعنی مثلا دعوا می شود، فرد ظروف را می شکند، طرف مقابل برای این که این خسارت وارد نشود، سکوت می کند.
حتی خودزنی که درمیان برخی از مردان وجود دارد، نوعی خشونت محسوب می گردد، کسی که خودش را می زند در واقع برای طرف مقابل حس گناه یا ترس ایجاد کند که طرف مقابل تمکین کند.از آنجایی که در طرف مقابل حس ترس و عذاب وجدان ایجاد می شود نوعی خشونت روانی برای به تمکین وادار کردن دیگری محسوب می گردد.
تعریف خشونت – فرایند خشونتزا
شهلا شفیق، نویسنده و پژوهشگر مقیم پاریس تعریف عمومی از خشونت را در موقعیت شیئ قراردادن شخص می داند، یعنی شخصیت فرد نه به عنوان فاعل و کنشگر بلکه به عنوان شیئ درنظر گرفته میشود.
در ایران با مجموعهای از خشونت های مختلفی روبرو هستیم که به تولید و بازتولید هم کمک می کنند. در این کشور با حکومت تمامیت گرا مواجه هستیم که مفهوم خشونت در آن مرکزی است.
در تمام جوامع دولت اقتدار را در دست دارد و زندان و پلیس در دست دولت است. در جامعه ای مثل ایران که حکومت طرحی برای جامعه ایده آل دارد که انسانها را طبق چارچوبها و ارزشهای خود بسازد و انسان هایی با ارزش های اسلامی تربیت کند، طبق نظر شهلا شفیق « کل این روند خشونت زاست و انسان را تبدیل به اشیائی می کند که باید در چارچوب آن قرار گیرند.»
باید توجه داشت که افراد جامعه در مقابل چنین طرحی مسلما مقاومت می کنند. در ایران امروز فرد مجبور است که دو چهره ای زندگی کند، یعنی از یک سو فرد در منزل مشروب می خورد و نماز نمی خواند، خود این فرد در جامعه و فرزندش در مدرسه مجبور است بگوید که والدینش در منزل نماز می خوانند و مشروب نمیخورند، به این دلیل ساده که در تقابل با ارزش های حاکم دولتی قرار نگیرد و بخاطر مشروب شلاق نخورد. خود این فرایند، دروغ گویی بجای صداقت را به روندی مشروع تبدیل می کند در واقع فرد بر ارزش های فردی آگاهی دارد و نمی خواهد نقشهای حاکم را قبول کند، ولی تحت فشار باید ارزش های حاکم را بپذیرد، خود این روند ایجاد تنش می کند و خشونت زاست.
شهلا شفیق جامعه شناس معتقد است که در طرح آرمانی جامعه اسلامی مطلوب، زنها باید به شکل خاصی لباس بپوشند و رفتار کنند و روابط جنسی به شکل ویژهای سازماندهی شود. در جوهر خشونتزای این سیستم بی حقوقی مقدس می شود، از مذهب ایدئولوژی ساخته می شود و خشونت جنسی تقدیس میگردد.
خشونت بعنوان نوعی فرهنگ
خشونت برنامه ریزی شده دولت علیه شهروندان در همه کشورها وجود دارد. دولت انحصار خشونت را برای وادشتن شهروندان به رعایت قانون اعمال میکند. مثلا وقتی کسی دزدی میکند به زندان می رود.
درکشورهای دمکرایتک اگر شما رفتار خشونت آمیز از دولت می بینید با شکایت و استفاده از امکانات مقننه و مجریه می توانید رفتار خشونت آمیز دولت را به زیر سوال بکشید و با انتخابات احزاب عوض می شوند. مهرداد درویشپور استدلال می کند: «در کشورهای دیکتاتوری قدرت مطلقه است و اقتدار به ذات. کسی قدرت نظارت و تغییر آنرا ندارد و نه تنها در این جوامع میزان خشونت همگانی تر است بلکه دراین جوامع قدرت حاکمه از یک موقعیت منحصر به فرد برخوردار است. اگر نتوانید آن قدرت را با زور به عقب برانید در برابر آن کار چندانی نمی توانید بکنید، به این ترتیب نوعی انحصار خشونت در دست دولت بعلاوه همگانی تر بودن و بعنوان روش کار نوعی فرهنگ تولید می کند و خشونت تبدیل به عرف جاری می شود. در کشورهای دیکتاتوری مهمترین منبع همگانی کردن و نهادینه کردن خشونت خود دولت ها هستند.»
عقب مانده ترین کشورها هنوز مجازات اعدام را دارند و از آن بدتر آنرا همگانی می کنند, به جرم بدحجابی در خیابانها شلاق می زنند و یا در ملاءعام با جرثقیل اعدام می کنند برای اینکه اوج اقتدار خود را به نمایش بگذارند. بااین باور که این نوع
خشونت به جامعه یاد می دهد که کل جامعه زندان است و شهروندان در دست زندانبانان اسریند واگر کسی خطایی کند با مجازات سنگین روبرو خواهد شد. مهرداد درویشپور پژوهشگر اضافه می کند: «همه پژوهش های جرم شناسانه نشان می دهد که در کوتاه مدت استفاده از سیتم های مجازاتی از این نوع ممکن است تولید هراس کند ولی در درازمدت شهروند را واکسینه می کند و خشونت را تنها همگانیتر می کند.» وی بر این باور است که با این استدلال اصلیترین دلیل همگانیتر شدن خشونت در جامعه امروز ایران با این شکل لجام گسیخته بی تردید رفتار دولت است.
علل دیگر خشونت
مهرداد درویشپور نویسنده معتقد است که عوامل اقتصادی مثل فقر، بیکاری و ناامنی اقتصادی نوعی استیصال ایجاد می کند و رویکرد به طرف خشونت در گروه های محروم جامعه را تولید و بازتولید مینماید.
وقتی نهادهای اجتماعی یاریرساننده هنگام بروز مشکلات وجود نداشته باشد، طبیتعا خشونت تبدیل به بلاواسطه ترین شیوه برای حل مشکلات تبدیل میشود. بنابراین فقط خشونت دولتی نیست که خشونت می آفریند.
وی باور دارد که باید به یک معنی زمینه های دیکتاتوری و خشونت در جامعه گسترده باشد که بتوان با چنین حکومتی که ابعاد خشونت در آن بشدت در همه سطوح وجود دارد، روبرو شویم. اما امروز با پیچیدگی در جامعه ایران روبرو هستیم. امروز بین جامعه مدنی ایران و دولت جمهوری اسلامی یک شکاف بسیار عمیق وجود دارد و چنین نیست که جمهوری اسلامی برازنده مردم ایران باشد.
بازتولید خشونت
بازتولید خشونت در جامعه ایران فقط از طریق دولت و ارگانهای سرکوب بازتولید نمی شود. این فرهنگ اقتدار و یا استفاده از خشونت باید از پایین ترین سلول جامعه باز تولید شود، حتی در زمان پهلوی شاهد آن بودیم که مدیران، معلمان، ناظمان و حتی مبصران چگونه شاگردان را برای یاد دادن تنبیه و مجازات بدنی میکردند، که پیام آن این بود که «تو وقتی شاگرد خوب هستی که فرمانبردار خوبی باشی».
در خانواده، در ایران کتک زدن فرزندان نه تنها جرم نیست بلکه بخشی از تربیت اجتماعی محسوب می شود.
در بند یک ماده ۵۹ قانون مجازات اسلامی آمده است درصورتی که پدر و مادری از حدود متعارف تنبیه تجاوز نکنند، بابت تنبیه مجازات نمی شوند. توصیف اداره حقوقی قوه قضاییه از تنبیه آن است که باعث تغییر رنگ پوست نشود!
در سطح ارتش با خشن ترین رفتار با سربازان در دوره سربازی روبرو هستیم. بنابراین فرد در همه سطوح جامعه از خانواده، مدرسه و ارتش باید تبدیل به یک فرمانبردار بی چون و چرا شود، اقتدار مطلق را بپذیرد و این امر در نهادینه کردن خشونت نقش بازی می کند. وقتی جامعه با چنین تربیتی روبرو باشد، نسل پشت نسل، خشونت تجدید تولید و همگانی می شود.
بی تفاوتی درمقابل خشونت
در دوسال اخیرمردم به خشونت روی نیاوردند، نشانه هایی ازگذر مسالمت آمیز در جامعه دیده میشود ولی وقتی مسالمت، تفکر و منش مسالمتآمیز با خشن ترین شکل ممکن پاسخ بگیرد، نه تنها می تواند خشونت سیاسی را رشد دهد بلکه زمینه بی تفاوتی در مورد خشونت را افزایش می دهد. در فیلمهای یوتوپ می بینیم که فردی به قتل می رسد، نه تنها مردم نگاه می کنند بلکه نیروهای انتظامی نیز واکنش درخور نشان نمی دهند. بنابراین با گسترش این بی تفاوتی، خشونت در باورنکردنی ترین شکل ممکن رشد میکند و بی تفاوتی در مقابل خشونت افزایش می یابد.
خشونت در حلقه های ضعیف تر جامعه – بدن زن محل اعمال قدرت
شهلا شفیق جامعه شناس و فعال حقوق زنان معتقد است، در سیستم ولایت فقیه، او حاکم است و به مردان حقوقی داده می شود که این وهم را پیدا کنند که بر اساس قانون، مردان باید ظاهرا بر زنان حکومت کنند.البته می دانیم که زنان تن به این روابط نمی دهند و مقاومت می کنند واین تنش ها در جامعه وجود دارد. در عین حال درایران امروز بسیاری از مردان خود این گفتمان را رد می کنند و میدانند که در زندان بزرگ خود آنان بی حقوقند.
در اقشار محروم تر تنها عرضه اعمال قدرت که باقی می ماند، حلقه های ضعیف ترند، در حقیقت در سلسله مراتب حاکمان به مردان زور می گویند، آنان به زنان، سپس به بچه ها و این سلسله مراتب اعمال خشونت به حیوانات نیز می رسد.
وی بر این باور است که در چنین سیستمی نمونه عریان تجاوزات گروهی شکلی از خشونت است که شیء کردن جنسیت زنان و مچاله کردن جسم زنانه فوران عقده ها و تنش هایی است که در سراسر جامعه وجود دارد. در ذهن اسلام گرایانی که اسلام را تبدیل به ایدئولوژی کرده اند جسم زنانه تبدیل به محل ابراز قدرت شده است، حجاب اجباری، دستگیری زنان در خیابان و تفکیک جنسیتی ابزاری برای این اعمال قدرت است.
راه کارهای مقابله با خشونت
راه کارهای مقابله با خشونت تنها خشونتگریزی نیست بلکه باید بطور سیستماتیک مقابله با خشونت هم در افراد و هم در نهادهای جامعه نهادینه شود. مهرداد درویشپور جامعه شناس راه کارهای زیر را برای مقابله با خشونت مطرح می کند.
۱- دمکراتیک کردن ساختار اقتصادی اجتماعی جامعه فوق العاده کلیدی است. اما بصورت مشخص و روزمره ایجاد رفاه اجتماعی با کاهش فقر و بیکاری در کاهش خشونت میتواند نقش اساسی داشته باشد.
۲ـ نهادینه کردن میانجگری برای حل اختلافات، ایجاد نهاد مشاور خانواده و نهاد هایی که به حل اختلافات گروهها مختلف کمک میکند.
۳ـ تغییر طرز تفکر نسبت به خشونت، بسیج همگانی رسانه ها برای کمپین علیه خشونت، نقطه آغاز خوبی است برای مشروعیت زدایی از این خشونتها و بی تفاوتی نسبت به خشونت. مهرداد درویشپور پژوهشگر بر عکس مسئولین جمهوری اسلامی که رسانه ها را مسول بزرگ نمایی و افزایش جرم و جنایت می دانند و توجه آنها را عامل گسترش خشونت برمیشمارند، توجه شدید رسانه ها را مثبت ارزیابی میکند. رسانهها زنگ خطر را در جامعه ایجاد میکنند و مسئولین را مجبورمیکنند که به جستجوی راهکار بپردازند.
مهرداد درویشپور پژوهشگر مقیم سوئد بر این باور است که جامعه هرچه با آزادی در همه زمینهها بیشتر روبرو باشد، خشونت در آن کاهش پیدا می کند. جامعه هر چه بیشتر با آزادی جنسی روبرو باشد، تجاوز و خشونت جنسی کاهش پیدا میکند. هر چه آزادی مدنی و اجتماعی بیشتر باشد جامعه به شکل هنجارتری برخورد خواهد کرد. هر چه آزادی های سیاسی بیشتر باشد، جامعه امکان شکوفایی نقد واظهارنظرخواهد داشت. ما براستی نیاز به تغییر درتعلیم و تربیت داریم،.از نظر وی ممنوع کردن مجازات اعدام، ممنوع کردن خشونت علیه کودکان و شاگردان مدارس و تشدید مجازات و کتک کاری بر علیه خشونت برعلیه زنان، نقطه آغازی است برای تغییر طرز تلقی نسبت به خشونت.
به نقل از یورونیوز
گفتار محمد بهارلو بر مزار ساعدی
علیه فراموشی
هر داستان شکستنِ یک سکوت است. نویسنده خودش را پاسدار خاطرات ما میداند. مینویسد تا خاطرات حفظ شوند، چون در جهانِ فراموشکار هیچ خاطرهای ماندگار نیست. اگر فراموشی بیحرمتی و تجاوز به خاطرات باشد، نوشتن واکنشی علیه فراموشی است.
به مناسبت بیست و هشتمین سالگرد درگذشت غلامحسین ساعدی، به دعوت همسر و دوستان او، گروهی از یاران و دوستداران این نویسندۀ بزرگ ایران، در ساعت ۱۵ روز شنبه ۲ آذر ۱۳۹۲/ ۲۳ نوامبر ۲۰۱۳ بر مزار او در پاریس (گورستان پِرلاشِز، قطعۀ ۸۵) حضور یافتند.
بر روال هرساله، به این مناسبت یکی از اهل قلم نیز درین مراسم سخن گفت و امسال انجام این مهم بر عهدۀ نویسنده و پژوهندۀ گرامی محمد بهارلو بود که اکنون به دعوت انجمن بین المللی قلم در فرانکفورت (آلمان) بسر می برد.
بزرگداشت یاد بیدار ساعدی با سخنان کوتاه ناصر پاکدامن آغاز شد که گفت:
“سنگفرشها، سنگها و درختها می گویند: “امسال هم آمده اند. هر یک از گوشه ای. یک یک. دو دو. و چند چند. گاه در باد تند و سوزسرما. گاه هم در نور خورشیدی بی توان و یا در میان ابر و دانه های بارانی پرتوان.
شاید دیگر کسی درست هم نداند سال چندم است. بیست و چندمین سال، شاید هم کمی زودتر یا دیرتر . دیگر اهمیتی ندارد: همه می دانیم که در میانه های نیمۀ دوم ماه نوامبر، در روزهای اول آذرماه خودمان، عده ای، تک تک و چند چند ، دربن کناره گرد می آیند. اینکه چرا آمده اند را همه می دانند. می آیند و پچ و پچی و حال و احوالی. و بعد هم سکوتی و گوش فرا دادن به سخنانی در میان درختانی بی برگ و سنگهایی نمور.
مگر همواره این چنین نبوده است که یک رسم، برگزاری مراسمی، در میان یک جمع ریشه دوانیده است و قوام آمده است و هستی یافته است؟ اکنون هم چنین شده است: وهر سال با چهره هایی تازه و با غایبانی تازه: هوشنگ کشاورز نا آرام و مصمم که تبعیدی ام. سیروس آریانپور و نور نگاه نافذش. داریوش کارگر نویسنده ای با نوشتار و گفتاری بیدار و هوشمند. با دیگرانی که از دور نظاره می کنند : پوران بازرگان، کمال رفعت صفائی، قاسملو، شرفکندی، چیتگر، اسلام کاظمیه، پدر فضیلت کلام و همراهانش. و بعد یا قبل هم پرویز اوصیاء، ایل بیگی، پور والی. و دیگران و دیگران . و پیوسته آن همواره نخستین: صادق هدایت. و هر کدام، نشانه ای بر راهی که ادامه می یابد و آرمانهائی که فراموش نمی شود و پیامی که همچنان اعتراض است و امید و پایداری.
سنگفرشها، سنگها و درختها هم چنین می بینند و چنین می گویند که آمده اند. باز هم آمده اند. غلامحسین و غلامحسینها .
امسال محمد بهارلو هم با ماست. نویسنده ای از تهران. پر کار و پر توان. عضو کانون نویسندگان ایران. و اکنون در اقامتی دو ساله در فرانکفورت به دعوت انجمن بین المللی قلم. سخن با اوست”.
آنچه در زیر می آید متن گفتار محمد بهار لو در بیست و هشتمین سالروز درگذشت غلامحسین ساعدی است.
علیه فراموشی
محمود دولتآبادی نقل کرده است که شبی در گرماگرمِ کشاکشِ روزهای انقلاب از سبزوار، مسقطالرأس خود، به منزلشان در خیابان شیخ هادی تهران تلفن میزند تا سَرسُراغی از همسر و بچههایش بگیرد، ناگهان میبیند ساعدی روی خط است. میگوید: «من تهران را گرفتهام، خانهام را، تو چرا گوشی را برداشتهای؟» میگوید: «من گوشی را برنداشتهام، داشتم شماره میگرفتم با تهران صحبت کنم.» میپرسد: «کجا هستی؟» میگوید: «تبریز.» هیچکدام نمیداند که چهطور سر از خط دیگری درآورده است. ظاهراً یک جرقه یا اتصال دو سیم لُخت، در آن شبهای آشفتگی، دو نویسنده را که هرکدام فرسنگها دور از هم بنای گفتوگو با کسان خود را داشتهاند به هم وصل میکند. شاید هم تلفنچیِ رندی در یکی از تلفنخانههای مرکزی، از سرِ کنجکاوی یا بگیریم شیطنت، به سرش میزند که این مکالمۀ تصادفی میان دو نویسنده برقرار شود تا مضمونی را کوک کند و درعینحال در تهِ دل قدری به ریش آنها بخندد. به نظر میآید این مایۀ یک داستان کوتاه باشد، و خواه واقعی و خواه زادۀ قوۀ تخیل، قبل از هر چیز ما را به یاد داستانهای ساعدی، یا بهرام صادقی که ساعدی به او ارادت میورزید، میاندازد، و چه بسا اگر دولتآبادی آن را به عنوان طرح قلماندازِ داستان منتشرنشدهای از یکی از آن دو نقل میکرد، به گمان من، واقعیتر از واقعی به نظر میآمد.
همیشه همینطور است. خیال میکنم این کلامِ بالزاک، آن دانای کلِ آرمیده در همین گورستان، باشد که: واقعیت باید رنجِ بسیار ببرد تا از داستانی تقلید کند. بنابراین برای نویسندهجماعت تقلید از واقعیت فخری ندارد و فضیلت شمرده نمیشود. درواقع کوشش نویسنده همواره باید معطوف به این باشد که «وانمود» کند؛ وانمود کند که آنچه نوشته است واقعی است تا خواننده آن را انکار نکند. این وانمودگری اساسِ کار نویسنده است، و به این ترتیب است که به آدمهای داستانش «هستی» میبخشد. اما اگر نویسنده آسانگیر یا آسانبین باشد یا اداواصول دربیاورد یا خواننده را دستکم بگیرد یا به هر دلیل بخت یارش نباشد فاتحۀ کار خوانده است.
باری، اعتقادداشتن به ارواح عمومی نیست، و طبعاً خیلیها رغبتی به ملاقات و گفتوگو با ارواح ندارند. اما اغلبِ این گونه آدمها وقتی کتاب میخوانند، بهخصوص اگر داستان یا رمان باشد، ابایی ندارند که خودشان را جای آدمهای ساختهشده از کلمات بگذارند و با حروفِ مکتوب و کاغذِ کتاب حرف بزنند. پس این پرسش پیش میآید که ارواح، که برای بعضی از جنسِ خاطره هستند، چه چیزی کمتر از حروف و کاغذِ کتابها دارند؟ بهتر است بیش از این راه دور نرویم. حالا هم اگر در این روز سردِ پاییزی نویسندۀ خفتۀ ما، که از خوابیدن هراس داشت، از جایش، از همین دوروبر، پا بشود ـ همچون خانمبزرگِ داستانِ «گدا» که هربار از خود برانندش دوباره برمیگردد ـ توقعی جز این نخواهد داشت؛ توقعِ اینکه به آفاق معنوی نویسنده ارج بگذاریم، به فضیلتی که از تخیل و سحرِ کلام سرچشمه میگیرد. شما را نمیدانم، ولی من، به نوبتِ خودم، نویسنده را کمابیش به هیأت همان خانمبزرگ به جا میآورم، با همان بقچۀ ناگشودۀ زیر بغل که چون تحفهای، و در نگاه دیگران گنجی شایگان، همهجا با خود حمل میکند.
این شرطِ بازی است. اگر بخواهیم تجلی، یا رویای ناگهانی، دوام بیاورد و بیانِ حقیقت را تشدید کند باید خودمان را در فضای لرزانش غرقه کنیم و بیخود سر از آن بیرون نیاوریم و هی تکرار نکنیم: «مگر نرفته بودی؟» چون، با قدری صرافت، پاسخ را میتوانیم دریابیم: «رفته بودم، اما دوباره برگشتهام.» پشتبندش هم بایست لبخند او را ببینیم که با دو چشم سیاه به ما زل میزند و میگوید: «حالا برگشتهام که خیالتان راحت بشود… واسه کار واجبی آمدهام.»
پس از مدتی غیبت میتوانیم دورهاش کنیم؛ همانطور که بچهها، نوهنتیجهها و دروهمسایه، خانمبزرگ را دوره میکنند. میبایست حدس بزنیم و نمیبایست کسی بپرسد: «کارت چیست؟» پرسیدن هم ندارد. مگر نه اینکه کار نویسنده قلمبرداشتن، یا همان درافتادن با سکوت و فراموشی، است؟ پس میتوان انتظار داشت آنچه را در اینهمه سال دیده برای ما نقل کند، از کابوسها و اوهامش، که از ترسیمکردنشان نمیهراسید، و از شهرهایی که کوچهبهکوچه و خانهبهخانه زیرپادرکرده است، یکییکی بگوید. نباید خیال کنیم نایِ جنبیدن ندارد. لابد یادمان هست. میگوید میتواند: «کوه روی کوه بگذارد.» این وسط همه میخواهند سردربیاورند که چه در بقچهاش دارد. اما هر کاری آدابی دارد. رسمش این است: باید مجال داد. من خاطرم جمع است. میدانم که هست. بالاخره پابهپایی میکند و بقچه را دستبهدست میدهد و میگذاردش روی سنگی ـ و قبل از آن با کف دست نمِ روی سنگ را میگیرد ـ و خم میشود گره کوچکش را باز میکند و چشمکی هم میپراند. بهجای خِلعتِ آخرت یا تکههای نان خشک، آنطور که در بقچۀ خانمبزرگ دیده بودیم، یک بستۀ بزرگ کاغذ در آن هست: کوتاه و بلند و از همه رنگ، لکدار و تاخورده و نمکشیده و همه پشتورونوشته و خطخورده. یکی را برمیدارد و گره سینه را صاف میکند و بنا میکند به خواندن. انگار وصفِ دریا است، با بوی رطوبت و ماهی، و آبها که روی هم میغلتند و موجها که از سر و شانۀ هم بالا میروند و به هم میپیچند و نزدیک که میآیند کوچک و کوچکتر میشوند.
یکهو، انگار چیزی به خاطرش آمده باشد، سربرمیدارد و میگوید: با همچین آبی «باید خانه تمیز شود». بعد از آنچه آدمی میتواند به دست خودش بسازد میگوید، از چیزهایی که میبایست در کنار واقعیتهای طبیعی خلق کرد، مثل نغمهای که به آواز خوش سرمیدهند یا شعری که شاعر میسراید یا داستانی که نویسنده مینویسد، یعنی همان چیزهایی که مواجهۀ ما را با جهان واقعی لذتبخشتر میکند یا مایۀ تسلایخاطر میشود. بعد هم به اطرافش نگاهی میاندازد و لبورمیچیند و به دور، و بعد دورتر، نگاه میکند و با صدایی دوگره از شیاطین عجیبوغریبی میگوید که دنیای دوروبرمان را پُر کردهاند، شیاطینی که فقط با نوشتن، بیآنکه حتی ترسیم بشوند، میتوان بر اَعمال خبیثشان نظارت کرد، و راهی هم جز نوشتن برای تخفیف شیطنتشان وجود ندارد.
آخرسر هم، همانطور که انتظار داشتیم، از خانمبزرگ میگوید که چهطور با خودش و سرنوشت خودش روراست است و سعی نمیکند واقعیتِ مرگ را از خودش و دیگران پنهان کند. روبهروشدن با مرگ، هرچند هرکس فقط یکبار و البته به شیوۀ خودش آن را تجربه میکند، چیزی است که قدرت تحملِ آدمها را هم به امتحان میگذارد. خانمبزرگ تردیدی بر فانیبودن خودش ندارد، و این حقیقت را میپذیرد، نه فقط از این جهت که دلخسته و ازهمهجارانده است. دراصل اعتراض او به ناسازی و ناکافیبودنِ زندگی است.
حتی اگر اینها را جوری به زبان میآوَرَد که ما خیال نکنیم آنچه میشنویم درواقع گفتوگوی خصوصی با خود است، کلماتی است که انگار در گوش به خودش بگوید، باز پیدا بود که دارد از خودش میگوید. گفتن همان نشاندادن است. حتی در سکوت هم میتوانستیم بشنویم. اما یک چیزهایی بود که جور درنمیآمد. انگار باز بخواهد از رشتۀ کلمات قصه ببافد، آن هم با همان فوتوفن مألوف خودش، با شروعی ناگهانی که مقدمه را نه در صفحۀ کاغذ بلکه در ذهن بنویسد، یا آن را نوشته و به صرافت از آغاز متن حذف کند. چیز دیگری هم بود. اینکه انگار پیش از نوشتن نمیداند چه چیزی دربرابرش، روی سفیدی موحشِ کاغذ، درحال وقوع است، مگر لحظهای که آن را تماماً به انجام رسانده باشد، بدون آنکه مجال ازنو نوشتن یا دستبردن در آن را بیابد؛ انگار نانی که در سیاهچادری، در مسیر کوچ، داغاداغ از تنور دربیاورند.
همیشه همینطور است. هر داستان شکستنِ یک سکوت است. نویسنده خودش را پاسدار خاطرات ما میداند. مینویسد تا خاطرات حفظ شوند، چون در جهانِ فراموشکار هیچ خاطرهای ماندگار نیست. اگر فراموشی بیحرمتی و تجاوز به خاطرات باشد، نوشتن واکنشی علیه فراموشی است. حتی اگر قائل به این باشیم که هیچ خاطرهای مدعی حقیقت نیست، و خاطرات در گذر زمان عطر و طعم دیگری پیدا میکنند باز چیزی جز خاطره باقی نمیماند. آدمها، چه مرده چه زنده، مشتی خاطرۀ پراکندهاند. پس نویسنده میگوید، روایت میکند، چون چارهای جز گفتن، روایتکردن، ندارد. تقدیر او نقلکردن است، چون میداند که فانی است. ما را هم که مخاطبان او هستیم برمیانگیزد که به ورای سرنوشتِ شخصی و فانیبودنمان بیندیشیم.
بعد از اینها است که میبینم نگاهش را به تکتک ما میدوزد؛ انگار که بخواهد هرکدام را به نوبتِ خودش به جا آورد. لبخندی هم میزند. بعد پابهپایی میکند و برایمان دستش را تکان میدهد. انگار باید برود یا با کسی جایی قراری دارد. این شرطِ بازی است. دیریازود ما هم یکییکی بایست برویم. آرزوی جاودانگی یا بیمرگی ـ اینکه مرده باشیم تا دیگر نتوانیم بمیریم ـ رویایی بیش نیست. رشتۀ زندگی هر آدمی با مرگش بریده میشود، اما تمام نمیشود؛ بهویژه اگر آدمی چیزی آفریده باشد که کماکان «زنده» یا معاصر ما باشد، و نویسندۀ ما چنین بود.
فرانکفورت ۱۸ نوامبر ۲۰۱۳