دو جمهوری‌خواهی ناسازگار

chidan vassigh 02شیدان وثیق

با این وجود اما، به سر رسیدن تاریخی زمانه‌ی همگرایی‌ها و اتحاد‌های بزرگ سیاسی را نباید به معنای بسته بودن راه‌های همکاری و مشارکت گروه‌ها و روندهای سیاسی بر محور پاره‌ای اصول و راه‌کار‌ها تلقی کرد. رادیکالیسم جمهوری‌خواهی به معنای انزوا‌طلبی، فرقه‌گرایی یا مخالفت با تلاش‌ها در جهت هم‌کاری و هم‌کوشی جمهوری‌خواهان ایران نیست.

Rerum concordia discors

چیزهای سازگار ناسازگارند

هوراسیوس (شاعر رومی، ۶۵ قبل از میلاد)

جمهوری‌خواهان ایران، نه در گذشته و نه امروز، متحد و متفق نبوده‌اند. همواره در گروه‌ها و گرایش‌های مختلف سیاسی و نظری تقسیم و تجزیه شده‌اند. این تقسیم و تجزیه اما ویژگی ایرانیان نبوده است بلکه نزد همه‌ی ملت‌های تاریخ مدرن وجود داشته و دارد.

امروزه، جمهوری‌خواهی Républicanisme، بیش از پیش در همه‌ جا، از جمله نزد جمهوری‌خواهان ایران، با بحران هویتی خود رو‌ به رو شده است. در زمینه‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و سازمان‌دهی در برابر پرسش‌هایی اساسی و بغرنج قرار گرفته است. به گونه‌ای که نمی‌تواند نسبت به آن‌ها بی‌تفاوت یا بی‌طرف باقی ‌بماند. این جمهور‌خواهی اما، در چالش با مسایل رو به روی خود، یا رادیکال است یا محافظه‌کار. رادیکال است به این معنا که خواهان تغییر ساختاری نظم موجود است. از این‌رو اپوزیسیونی و ضد‌سیستمی است. محافظه‌کار است با این معنا که مدیریت رفرمیستی نظم موجود را بر عهده می‌گیرد. از این رو در نهایت پوزیسیونی و سیستمی است. امروزه، شرایط پر تضاد ملی و جهانی به گونه‌ای‌اند که بین دو بدیل رادیکالیته و محافظه‌کاری راه سومی برای انسان‌ها باقی نمی‌ماند.

بر زمینه‌ی دوگانگی فوق، جمهور‌ی‌خواهان ایران امروز در برابر پرسش‌هایی چون کدام جمهوری؟ کدام دموکراسی؟ کدام جدایی دولت و دین در ایرانِ فردا و کدام راه گذر از جمهوری اسلامی در ایرانِ امروز قرار دارند. از میان آن‌ها اما، دو چالش اصلی همانا یکی، مساله‌ی براندازی جمهوری اسلامی از طریق جنبش‌های اجتماعی و انقلاب مردم به سوی جمهوریتی آزاد و دموکراتیک است و دیگری، در پیوندی فشرده با اولی، مبارزه برای جدایی دولت و دین در ایران. در این میدان، جمهوری‌خواهان ایران به دو دسته‌ی ناسازگار، رادیکال و اصلاح‌طلب، با دو فلسفه‌ی ناسازگار، گسست از سیستم یا رفرم در سیستم، تقسیم می‌شوند
در این میان، یکی از روند‌های جمهوری‌خواهی در اپوزیسیون ایران را جنبش جمهوری‌خواهان دموکرات و لائیک ایران تشکیل می‌دهد. این روند، نزدیک به هشت سال پیش در خارج از کشور، بر پایه‌ی نفی جمهوری اسلامی و سلطنت و مخالفت با اصلاح‌طلبی در چهارچوب رژیم، پایه‌گذاری می‌شود. این حرکتِ جنبشی برای فرارویی جمهوری، دموکراسی و جدایی دولت و دین در ایران، اکنون، با گذر از فراز و نشیب‌هایی، در آستانه‌ی پنجمین گردهم‌آیی سراسری خود قرار دارد. این جریان، به باور من، می‌تواند به سهم خود، با پایداری بر اصول و ارزش‌های بنیادین‌‌اش و در بازبینی و ارتقای آن‌ها، همواره چون تا کنون، مروج و مبلغ یک جمهوری‌خواهی رادیکال در اپوزیسیون پلورالیست ایران باشد.

اما رادیکالیسم جمهوری‌خواهی به معنای انزوا‌طلبی، فرقه‌گرایی یا مخالفت با تلاش در جهت هم‌کاری و هم‌کوشی جمهوری‌خواهان ایران نیست. امروزه، اگر چه به لحاظ تاریخی شرایط عینی و ذهنی شکل‌گیری هم‌گرایی‌ها و اتحاد‌های بزرگ و فراگیر گذشته وجود ندارند و چه بسا نیز هرگز به وجود نخواهند آمد، اما در مقابل، امکان هم‌کاری‌های گسترده بر سر مسایل مشخص مبارزاتی چون دفاع از آزادی و حقوق بشر در ایران فراهم می‌باشد. در این مسیر، هر گامی هر چند کوچک اما عملی به پیش مفیدتر از صد‌ها برنامه‌ی بزرگ اما غیر عملی برای ایجاد اتحاد‌های ناممکن و موهوم است.

۱- بحران هویتی جمهوری‌خواهی امروز

جمهوری‌خواهی در نظریه و عمل از سِکانس‌های مختلف تاریخی گذر کرده است. ریشه‌ی آن را البته باید نزد یونانیان باستان در ایده‌ی Politeia یافت. در آن فلسفه‌ی سیاسی جُست که شهر- مداری را ابداع می‌کند و «سیاست» را از امر «خدایان»، «یک»، «فیلسوف‌- شاه» یا «نخبگان» به امر مردم Demos در می‌آورد(۱). اما جمهوری‌خواهی معنای بنیادین خود را پنج سده‌ی بعد در روم، نزد سیسرون، چون «امر عمومی» Res publica کسب می‌کند(۲). از آن پس این مقوله در اندیشه و فلسفه‌ی سیاسی راه خود را تا به امروز با گذر از تعریف کانتی از جمهوری چون «شکل رژیم» forma regiminis بر پایه‌ی قانون اساسی‌(۳) سیر می‌کند. با این همه در انقلاب فرانسه است که رپوبلیکانیسم به واقع در نظریه و عمل در برابر مونارشیسم (پادشاهی) شکل می‌گیرد. این جمهوری‌خواهی اما از همان روز تولد یکپارچه نبوده است بلکه به دسته‌های مختلف و متضاد در نفی نظام‌ سلطنتی تقسیم و تجزیه می‌شود.

جمهوری‌خواهی دوران کنونی اما با بحرانی هویتی رو ‌به رو‌ شده است. در زمانی‌که «جمهوری» به شکل اصلی و غالبِ نظام‌‌های جهان درآمده است، در شرایطی که از شرق آسیا تا غرب آمریکا و از شمال اروپا تا جنوب آفریقا، کمتر رژیمی خود را امروزه جمهوری و جمهوری‌خواه نمی‌نامد، جمهوری‌خواهی در وضعیتی قرار گرفته است که ایده‌های بنیادین‌اش چون حکومت قانون‌مدار بر پایه‌ی قانون اساسی، پارلمان منتخب، جدایی سه قوای مجریه، مقننه و قضایی و انتخاب رئیس جمهور… به تنهایی دیگر پاسخ‌گوی مسایل سیاسی و اجتماعی مبرم کنونی نمی‌باشند. جمهوری‌خواهی در سده‌ی بیستم در برابر جمهوری‌های توتالیتر، فاشیستی، اقتدار‌گرا و دینی قرار می‌گیرد و هر بار ملزم به مرزبندی خود با آن‌ها می‌شود. هر بار باید نشان دهد که جمهوری و جمهوری‌خواهی حقیقی در نظریه و عمل با آن جمهوری‌‌ها و جمهوری‌خواهی‌های بدلی، استبدادی، ضد‌مردمی یا محافظه‌کار تضادی اساسی و ماهوی دارد. افزون بر این، امروزه جمهوری‌خواهی در برابر چالش‌هایی جدید چون بی‌عدالتی اجتماعی، نا‌برابری، سلطه ملی و جهانی قدرت‌های مالی و سرمایه‌داری… قرار گرفته است. به گونه‌ای که نمی‌تواند نسبت به این پدیدارها بی‌تفاوت یا بی‌موضع باقی‌بماند.

در چنین وضعیتی، جمهوری‌خواهی امروزی می‌بایست هویت خود را بازبینی‌ کند. محدودیت‌های مضمونی و محتوایی خود را بررسی کند. دست به ساختارشکنی خود در تئوری و عمل زند. کاستی‌های خود را زیر پرسش بَرَد. خود را باز تعریف کند. مبانی خود را ژرفا بخشد. در یک کلام دست به نوسازی و نواندیشی خود زند. امروزه، در برابر خواست‌های اساسی برابری‌خواهانه و رهایی‌خواهانه‌ی مردمان از زیر سلطه‌های مختلف اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، جمهوری‌خواهی حقیقی نمی‌تواند در چهارچوب‌ مبانی دویست ساله‌ی خود باقی بماند و آن‌ها را با نیازهای زمانه متحول و منقلب نسازد.
این جمهوری‌خواهی، در بازبینی، بازسازی و نوسازی خویش، به امر اجتماعی در دستگاه نظری و عملی خود اهمیت و جایگاهی ویژه می‌دهد. در گستره‌ی ملی و جهانی، از تغییر سیستم موجود، نه تنها در امور سیاسی و حقوقی بلکه هم‌چنین در عرصه‌ی اقتصادی و اجتماعی جانبداری می‌کند. در چنین نگاهی، جمهوری یا «جمهوری اجتماعی» است و یا نیست و در این صورت جمهوری به معنای واقعی کلمه نیست.
اگر Res publica یا «امر عمومی» معنای حقیقی جمهوری است، پس جمهوری‌خواهی نمی‌تواند طرفدار نظام اقتصادی ملی‌- جهانی حاکم کنونی باشد که در جهت سود و سلطه‌ی اقلیتی کوچک و خسران و نابودی اکثریتی کلان عمل می‌کند.
اگر Res publica یا «امر عمومی» معنای حقیقی جمهوری است، پس جمهوری‌خواهی نمی‌تواند طرفدار بی‌عدالتی و نابرابری باشد. نمی‌تواند طرفدار تبعیضات گوناگون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، جنسیتی، ملیتی و غیره باشد. نمی‌تواند طرفدار دولت‌گراییEtatisme به معنای سلطه‌ی دستگاهی جدا و مافوق جامعه بر جامعه و انسان‌ها باشد.
اگر Res publica یا «امر عمومی» معنای حقیقی جمهوری است ، پس جمهوری‌خواهی نمی‌تواند «سیاست» را چیزی غیر از دخالت و مشارکت مستقیم مردم در اداره‌ی امور خود از طریق سازماندهی جمعی‌شان یا خود‌- سازماندهی بداند.

۲- جمهوری‌خواهان ایران و چالش‌های جدا کننده‌

در ایران، جنبش جمهوری‌خواهی به این نام در حقیقت با انقلاب ۵۸ و انقراض نظام پادشاهی آغاز می‌شود. البته پاره‌ای از مبانی جمهوری خواهی چون حکومت قانون، قانون اساسی، مجلس قانون‌گذار و تا انداره‌ای اصل تفکیک قوا در انقلاب مشروطه و قانون اساسی آن مطرح می‌شوند. ایده‌ی Res publica را بلکه بتوان به معنایی در اصل بیست و ششم متمم قانون اساسی مشروطه پیدا کرد: «قوای مملکت ناشی از ملت است». اما این انقلاب، در نفی سلطنت مطلقه، در اساس سلطنتی مشروطه می‌خواست و نه جمهوری. تلفیق دولت و دین می‌خواست و نه جدایی آن‌ دو را. پس از آن نیز، در سکانس‌های مختلف تاریخی، جمهوری‌خواهی در نظریه و عمل هیچ‌گاه تبدیل به جنبشی فکری، سیاسی و اجتماعی در ایران نمی‌شود. دین‌گرایان در اکثریتی بزرگ همواره طرفدار سلطنت مشروعه یا حکومت دینی بودند. ‌ملی‌گرایان شعار «شاه باید سلطنت کند و نه حکومت» را سر می‌دادند و حزب وابسته‌ی توده مخالفتی با نظام سلطنتی به شرط تبعیت‌ از ارباب شمالی‌اش نداشت. در این میان، از اواخر دهه‌ی ۴۰ و در دهه‌ی ۵۰، در جنبش دانشجویی خارج از کشور (کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان) و در میان چپ‌های مارکسیست مستقل داخل و خارج، سرنگونی رژیم شاه به معنای نفی نظام پادشاهی تبدیل به شعاری اصلی می‌شود. با این همه حتا در این دوره نیز، جنبشی مستقل به نام جمهوری‌خواهی شکل نمی‌گیرد. شناخت کسری جمهوری‌خواهی در جنبش سیاسی ایران در فاصله‌ی‌ بین دو انقلاب، با این که از اهمیت آموزنده‌ای برای مبارزات کنونی و آینده برخوردار است اما خارج از موضوع اصلی این نوشتار می‌باشد.

در فردای انقلاب ۵۸، با استقرار استبداد جدید و در مبارزه با ننگی که خود را «جمهوری» با پسوند دینی می‌خواند، حرکت‌های جمهوری‌خواهی به این نام در اپوزیسیون ایران شکل می‌گیرند. با گذشت سی و سه سال از عمر رژیم اسلامی، این جمهوری‌خواهی امروز در برابر چالش هایی گوناگون و بزرگ که هم جنبه‌ی سیاسی‌- راه‌کاری دارند و هم نظری- فلسفی قرار گرفته است. بخشی از آن‌ها را در بالا مورد‌ توجه قرار دادیم. از آن جمله است پرسش کدام جمهوری و جمهوری‌خواهی برای ایرانِ فردا. آن جمهوری‌خواهی که «جمهوری اجتماعی» می‌خواهد یعنی امر اجتماعی و نه تنها سیاسی و حقوقی را مورد نوجه قرار می‌دهد و برای تغییرات ساختاریِ سیاسی- اجتماعی مبارزه می‌کند؟ و یا آن جمهوری‌خواهی که اکنون در سراسر گیتی حکم‌فرماست، که مدیریت (بهتر؟) سیستم موجود ملی‌- جهانی را بر عهده می‌گیرد و در نهایت رسالتی برای خود جز ادامه‌ی «همان- در‌- شکلی- دیگر» قایل نیست؟

افزون بر این‌ها، جمهوری‌خواهان ایران در برابر دو چالش بزرگ دیگر قرار دارند. یکی، گذر از جمهوری اسلامی، چگونگی و راه‌کار آن و دیگری، جدایی دولت و دین و مضمون آن در شرایط ایران است. در این دو میدان تفکیک‌ناپذیر، جمهوری‌خواهان ایرانی به دو دسته‌ی اصلی تقسیم می‌شوند. بخشی بزرگ و در اکثریت خواهان اصلاحات در جمهوری اسلامی یعنی در نهایت پاسدار سیستم و قانون اساسی آن و در نتیجه پیرو گونه‌ای حفظ دین‌سالاری است. بخشی دیگر که در اقلیت است، خواهان براندازی نظام در تمامیت‌اش از طریق جنبش‌های اجتماعی در داخل و بنابراین تاسیس نظامی دیگر بر مبنای یک قانون اساسی دیگر یعنی قانون اساسی جمهوریت و به ین وسیله پایان دادن به دین‌سالاری در هر شکل و مضمون آن است.

اما ویژگی‌های تمیز‌دهنده و شاخص‌های اصلی جمهوری‌خواهی رادیکال ایرانی، در خطوط کلی و محوری، امروزه چه می‌توانند باشند؟
جمهوری‌خواهی رادیکال خواهان دگرگونی‌های ساختاری در جامعه ایران‌ است. به این معنا که تنها برای تحولات روبنایی سیاسی، حقوقی و نهادینه مبارزه نمی‌کند بلکه برای تغییرات زیربنایی اجتماعی و اقتصادی و از جمله برای عدالت اجتماعی و برابری نیز تلاش می‌کند. این جمهوری‌خواهی می‌داند که آزادی، جمهوری، دموکراسی و حقوق بشر به معنای حقیقی کلمه بدون عدالت اجتماعی و برابری بسی ناقص، ناپایدار، محدود و در نهایت صوری می‌باشند. با این همه برای کسب همین آزادی‌ها و دموکراسی نیز از هیچ تلاش و پیکاری خودداری نمی‌کند.

جمهوری‌خواهی رادیکال، برای ایجاد تغییرات سیاسی و اجتماعی، تنها و تنها بر رشد و توسعه‌ی جنبش‌های اجتماعی در درون جامعه و بر خود‌- ‌سازماندهی‌ مردم باور دارد و در این راه نیز تلاش و مبارزه می‌کند.

جمهوری‌خواهی رادیکال از اشکال گوناگون مبارزات مردمی، از مقاومت منفی و مدنی، اعتصابات و تظاهرات خیابانی و دیگر اشکال مسالمت‌آمیز تا شکل‌های شورشی چون قیام و انقلاب پشتیبانی می‌کند. انقلابی که به رغم خطر‌ها و نامسلمی پیامد‌هاش همواره از اسپارتاکوس تا امروز راقم تاریخ بشریتِ در بند بوده است.
جمهوری‌خواهی رادیکال در این برهه‌ی تاریخی جنبشی اپوزیسیونی است نه برای تصرف قدرت و دولت بلکه برای ایجاد زمینه‌های نظری و عملی برآمدن جنبش‌های دگرگون‌ساز اجتماعی در ایران. این جمهوری‌خواهی، در شرایط وجود جمهوری اسلامی و قانون اساسی اسلامی تبعیض‌گرایش، در هیچ یک از ترفندهای سیاسی رژیم چون «انتخابات» و غیره، نه مستقیم و نه غیر مستقیم، شرکت نمی‌کند. از نگاه این جمهوری‌خواهی، میان «امر عمومی» و «امر دین‌سالاری» هیچ نقطه‌ی مشترکی وجود ندارد.

۳- جمهوری‌خواهان دموکرات و لائیک ایران و جمهوری‌خواهی رادیکال

در طیف جمهوری‌خواهان ایران، جنبش جمهوری‌خواهان دموکرات و لائیک ایران روندی را تشکیل می‌دهد که نزدیک به هشت سال پیش در نفی جمهوری اسلامی، سلطنت و بی‌راهه‌ی اصلاح‌طلبی در چهارچوب رژیم، برای فرارویی جمهوری، دموکراسی و جدایی دولت و دین در ایران، پایه‌گذاری می‌شود.

به باور راقم این سطور، این حرکت جنبشی قادر است با پایداری‌ بر اصول و ارزش‌های بنیادین خود چون سه اصل اساسی جمهوری، دموکراسی و جدایی دولت و دین، با خواست برکناری نظام جمهوری اسلامی توسط جنبش مردم ایران، با تاکید بر عمده بودن نقش جنبش‌های اجتماعی در داخل کشور برای ایجاد دگرگونی‌های ساختاری، با پشتیبانی از اشکال مختلف مبارزاتی، از اعتراض و اعتصاب تا قیام، با پیگیری شکل جنبشی- موکراتیک و غیر قدرت‌طلبانه سازمان‌یابی در تمایز با شکل‌های حزبی‌- بوروکراتیک ‌و قدرت‌طلبانه… ترجمان جمهوری‌خواهی رادیکال در اپوزیسیون ایران باشد.

اهمیت پایداری و استمرار حرکتی از این سنخ، اهمیت حضور فعال یک روند جمهوری‌خواهی رادیکال از نوع جنبش جمهوری‌خواهان دموکرات و لائیک در اپوزیسون ایران، روندی هر چند کوچک و در اقلیت، اهمیت حضور فعال حرکتی که تمامیت رژیم اسلامی را نفی و خواهان برچیدن آن باشد… در این است که امروزه ما شاهد آنیم که بخش‌های بزرگی از جمهوری‌خواهان ایران یا در فکر اتحاد‌های رسوا کننده با هواداران نظام پادشاهی به نام «وفاق ملی» هستند، یا مشوق دخالت قدرت‌های بزرگ جهانی در ایران به نام «سیاست‌ورزی» می‌باشند و یا، در پی اصلاح‌طلبان داخل کشور، در جهت حفظ سیستم گام برمی‌دارند.
اما اندیشه و عمل جمهوری‌خواهی رادیکال ریشه در واقعیت‌های موجودِ ملی- جهانی دارد و به هر ترتیبی، چه به یاری جمهوری‌خواهان لائیک باشد و چه نباشد، راه ناهموار و نامسلم خود را سیر خواهد کرد.

۴- از همگرایی و اتحاد ناممکن تا هم‌کاری‌های ممکن

ویژگی دوران کنونی نسبت به گذشته این است که در زمانه‌ی ما فازهای مبارزاتی توام و هم‌زمان در مناسباتی پیچیده با هم نمایان می‌شوند‌. این فازها به هم پیوسته و در هم آمیخته شده‌اند و بیش از پیش کلاف سر در گمی از مناسبات را تشکیل می‌دهند. افزون بر این، مسایل «ملی» با مسایل «جهانی» در دنیای کنونی چنان در هم تنیده شده‌اند که راه‌کارها و راه‌حل‌های مشترک و همبسته‌ای را در سطح منطقه و جهان فرا می‌خوانند. امروزه، بر خلاف گذشته، سد گذر‌ناپذیری «مراحل» مبارزه را از یکدیگر جدا و متمایز نمی‌‌کند، هم‌چنان که مبارزه‌ی سیاسی‌- اجتماعی در یک کشور را از سایر کشورهای همسایه و دور جدا نمی‌سازد.
امروزه در ایران، زمان مبارزه‌ی ضد‌استبدادی برای آزادی که بنا بر ویژگی حکومت اسلامی خصلتی ضد دین‌سالاری دارد، جدا از زمان مبارزه برای جمهوری و دموکراسی سیاسی نیست. این یکی نیز جدا از مبارزه برای دموکراسی اجتماعی، مبارزه برای عدالت اجتماعی و برابری نیست. زمان این آخری نیز در نهایت نمی‌تواند چندان دور و بیگانه نسبت به مبارزه برای رهایی انسان‌ها از سلطه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی… باشد. افزون بر همه‌‌ی این‌ها، امروزه دیگر نمی‌توان مبارزات در محدوده‌ی «ملی» را از مبارزات در گستره فراخ منطقه‌ای و جهانی جدا کرد.

از این جا می‌خواهم نتیجه بگیریم که مبارزه‌ی سیاسی- اجتماعی امروز در ایران و یا در هر گوشه‌ی دیگر زمین مشترک ما، بدون در نظر گرفتن مسایل فردایی که در دل همین امروز هر دم رخنه می‌کند، امکان‌پذیر نیست. پس اگر این فردا را از هم اکنون باید چون مساله‌ی حی و حاضر – و نه مساله‌ای مربوط به آینده‌ا‌ی دور و نامعلوم – دریابیم و در مبارزه و سیاست خود دخالت دهیم، در این صورت طرح‌های ناظر بر ایجاد کلیت‌های بزرگ سیاسی چون «وفاق ملی»، «اتحاد »، «هم‌گرایی»، «بلوک» و غیره، به دلیل تعارض‌ها و تضادهایی که ریشه‌ در موقعیت‌ها و منافع متفاوت و متضاد اقتصادی و طبقاتی دارند، به دلیل شرایط گوناگون اجتماعی، فرهنگی، ایدئولوژیکی و عقیدتی، به دلیل طرح‌های متفاوت برای آینده‌ای که جدا از امروز نیست… برای مردمانی که هیچ‌گاه واحد و هم‌گون نبوده‌اند و نیستند… نه تنها نا ممکن می‌گردد بلکه حتا کوشش در جهت آن نیز اقدامی واپس‌‌گرا و ارتجاعی می‌شود.

امروزه نمی‌توان تنها به گرد اصول کلی چون جمهوری، دموکراسی، حقوق بشر و یا شعار‌هایی چون انتخابات آزاد و از این قبیل… دست به ایجاد اتحاد‌، بلوک یا هم‌گرایی جمهوری‌خواهی زد. امروزه نمی‌توان به منظور ایجاد هم‌گرایی، اتحاد یا وفاق، از مسایل پسا‌ جمهوری اسلامی در زمینه‌های مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی که به راستی و به ناگزیر در جامعه تعارض برانگیز‌اند، چشم پوشید. امروزه نمی‌توان مسایل مبرم اجتماعی، اقتصادی، سیاسی که مورد اختلاف و نزاع در جامعه می‌باشند را به خاطر دست‌رسی به هم‌گرایی یا اتحاد، فرصت‌طلبانه کنار گذارد و یا دور زد.

هراکلیت در قطعه‌ی مشهور خود می‌گوید: «نزاع (یا جنگ) پدر همه‌ی چیز‌هاست»(۴) و شاعر رومی، هوراسیوس، در همین راستا می‌افزاید: «چیز‌های سازگار ناسازگارند»(۵). در جهان زمینی پر تضاد و تعارض ما (هم چون جهان آسمانی خدایان نزد یونانیان باستان) سازگاری، آنی‌ست که ناسازگار باشد. این ناسازگاری‌ست که با واقعیت جهان پر شور و تلاطم ما سازگار است و نه بر عکس. همه چیز در جهان، در هستی خود، چندانه، چندگانه، متضاد و در هم‌زیستی‌- هم‌ستیزی به سر می‌برند. این چندانگی و چندگانگی نمی‌توانند توسط «یک» نمایندگی ‌شوند بلکه، به واقع، تنها می‌توانند به صورت چندانه و چندگانه در تجمع‌ها، گروه‌ها و تشکل‌های گوناگون، متفاوت یا متضاد،‌ خود را نمایان سازند، معرفی ‌و اعلام وجود کنند. «هر «گونه»‌ی مجتمع، از این گونا‌گونی، بی‌واسطه از خود نمایندگی می‌کند. مستقیم، دست به عمل می‌زند، دخالت‌گری و مبارزه می‌کند. این «گونه»‌های مجتمع، این جمع‌های جدا از هم، اما می‌توانند در رخ‌دادهایی، در زمان‌هایی و در مکان‌هایی ویژه و معین، بیشتر نابهنگام و اتقاقی، به گرد مسایلی مشخص، مبرم و مشترک، به گونه‌ای موقت و گذرا، هم‌سو ‌شوند و دست به هم‌کاری یا ائتلاف‌هایی زنند.
اما این ائتلاف‌ها یا اتحاد‌های سیاسی همواره موقت و گذرا می‌باشند. این‌ها در همین حد نیز تنها می‌توانند برآیندِ اتحاد‌ بین اقشار و طبقات اجتماعی در حرکت‌های مبارزاتی، اجتماعی، سیاسی و مدنی‌شان باشند و نه بر عکس. این تصور رایج در اپوزیسیون ایران که در خارج از کشور، در خارج از میدان مبارزات سیاسی‌- اجتماعی و مستقل از جنبش‌های اجتماعی و اتحاد‌هایی که میان خودِ اقشار و طبقات بر سر موضوعات مشخص سیاسی یا اجتماعی به وجود می‌آیند، می‌توان دست به اتحاد‌های بزرگ سیاسی بین گروه‌های سیاسی بُریده از میدان واقعی اجتماعی مبارزه زد، افسانه یا پنداری واهی و باطل بیش نیست.

با این وجود اما، به سر رسیدن تاریخی زمانه‌ی همگرایی‌ها و اتحاد‌های بزرگ سیاسی را نباید به معنای بسته بودن راه‌های همکاری و مشارکت گروه‌ها و روندهای سیاسی بر محور پاره‌ای اصول و راه‌کار‌ها تلقی کرد. رادیکالیسم جمهوری‌خواهی به معنای انزوا‌طلبی، فرقه‌گرایی یا مخالفت با تلاش‌ها در جهت هم‌کاری و هم‌کوشی جمهوری‌خواهان ایران نیست. امروزه، امکان هم‌کاری‌های محدود یا گسترده به گرد مسایل مشخص مبارزاتی چون دفاع از آزادی و حقوق بشر در ایران فراهم می‌باشند. جمهوری‌خواهان خارج کشور به راستی می‌توانند بر اساس سه اصل حداقل چون جمهوریت، دموکراسی و جدایی دولت و دین برای ایران دست به هم‌کاری‌های گوناگون و گسترده با حفظ چندانگی و چندگانگی خود زنند. این هم‌کاری‌ها می‌توانند اشکال مختلف به خود گیرند: از کارزارهای عملی مشترک تا برگزاری گفت‌وگو‌ها و سمینارها برای روشنایی بخشیدن به اختلافات و اشتراکات… در این مسیر، هر گامی هر چند کوچک اما عملی به پیش مفیدتر از صد‌ها برنامه‌ی غیر عملی برای ایجاد اتحاد‌های ناممکن و موهوم است.

آوریل ۲۰۱۳ – فروردین ۱۳۹۲
cvassigh@wanadoo.fr

_________________________
یادداشت‌ها
(۱) – دیالوگ پروتاگوراس در افلاطون: آثار افلاطون، پروتاکوراس، جلد اول، ص. ۸۴، مترجم: محمد حسن لطفی.
(۲) – سیسرون: رساله‌ها در باره‌ی‌ جمهوری.
(۳) – امانوئل کانت در : به سوی صلحی جاودانه، نشر فرهنگستان برلن، جلد ۸، ص. ۳۵۲.
(۴) – هراکلیت : قطعه ۵۳ در Dielz – Kranz
(۵) – هوراسیوس Horace در مکتوبات ۱ – ۱۲ – ۱۹




طرح پیشنهادی بیانیه سیاسی

 

جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائیک ایران

بیانیه سیاسی گردهمآیی سراسری پنجم

 

 

نه به چمهوری اسلامی!

برای ایرانی آزاد و دموکراتیک!

 

 

۱- برای جهانی دیگر

جهان کنونی ما، جهانی پر تعارض و تضاد است. با دنیای استعماری سده‌ی‌ نوزده و یا جهان دو ابرقدتی سده‌ی بیستم در بسی جهات متفاوت است. از شرق آسیا تا جنوب قاره آمریکا، دولت‌های کشورهایی چون چین، هند و برزیل به جرگه‌ی قدرت‌های بزرگ وارد شده و می‌شوند. قدرت‌های بزرگ سنتی چون ایالات متحده آمریکا و اروپای غربی، گرچه از جهت اقتصادی، سیاسی و نظامی همواره بر جهان اعمال نفوذ و قدرت‌ می‌کنند، اما سیادت تاریخی پیشین‌شان به چالش کشیده شده است. از سوی دیگر، کشورهای متوسط و کوچک بیش از پیش در راستای منافع و اقتدار خود در منطقه و جهان ایفای نقش و قدرت می‌کنند. از این‌رو ما امروز با پدیدارِ نوین جهانی چند قطبی‌- قدرتی رو به رو هستیم.  

امروزه، جهانی‌شدن به‌ویژه در حوزه‌ی اقتصادی تبدیل به واقعیتی انکار‌ناپذیر شده است. جهانی شدن کنونی، اما، خصلتی ناعادلانه برای بشریت دارد زیرا که به رهبری قدرت‌های بزرگ مالی و اقتصادی جهان در جهت اقتدار و منافع اقلیتی کوچک ‌۱‌درصدی‌، بدون مشارکت و مداخله‌ی دموکراتیک اکثریت عظیم 99 درصدی‌ مردم انجام می‌پذیرد. در تغییر چنین وضعیتی اما، جنبش‌های اجتماعی برای جهانی شدنی ‌دِگر، هر چند هنوز ناتوان، ناهماهنگ و نامتشکل‌، در حال شکل‌گیری در گستره‌ی گیتی‌‌اند. این جنبش‌ها برای تغییر مناسبات حاکم کنونی بر جهان و در جهت تغییر آن‌ها، برای عدالت، برابری و بهزیستی مردمان جهان، برای مشارکت شهروندان جهان در تعیین سرنوشت خود بدون سلطه‌ی قدرت‌های بزرگ مالی و دولتی و سرانجام برای پاسداری از محیط زیستی که در حال نابودی است تلاش و پیکار می‌کنند.

در دو سال گذشته، دو رویداد جنبشی بزرگ و متداوم جهان و جهانیان را تکان دادند. یکی، جنبش‌های اعتراضی‌ برآشفتگان اروپا و آمریکا بر علیه نظم اقتصادی حاکم بر جهان غرب بود و دیگری، جنبش‌های مردم در برخی کشورهای عربی بر ضد دیکتاتوری‌های دیرینه‌ی‌ شان. در حالی که اولی، در برابر چالش های بزرگ و بغرنج، از پویایی و فرایندی عدالت جویانه برخوردار است، دومی، با رشد میلیتاریسم و اسلام گرایی سیاسی در منطقه در کنار رشد فرایندهای دمکراتیک، با موقعیتی مخاطره انگیز و متضاد روبرو ست. امروز سرنوشت مبارزه برای آزادی و دموکراسی در کشورهای عربی، به‌ویژه در تونس و مصر، اکنون با فرجام رویارویی و مبارزه نیروهای لائیک این کشورها با اسلام‌گرایی و دفاع بی‌وقفه آن‌ها از آزادی، دموکراسی و جدایی دولت و دین و هم‌چنین از برابر حقوقی به‌ویژه برابری زنان و مردان گره خورده است.

ما در جنبش جمهوری‌خواهان دموکرات و لائیک ایران همبستگی مبارزاتی خود را با جنبش برآشفتگان گیتی علیه بی‌عدالتی‌ها و برای جهانی دِگر بر پایه برابری، عدالت، بهزیستی و حفظ محیط زیست اعلام می‌داریم.

ما هم‌چنین همبستگی خود را با جنبش‌های عربی از جمله در مصر و تونس در راستای آزادی، دموکراسی و جدایی دولت و دین اعلام می‌داریم. چه آن جنبش‌هایی که چون در مصر و تونس بر دیکتاتوری‌های سابق خود چیره شدند ولی امروزه با خطر جدید استبداد دینی رو به رویند و چه آن‌ها که، چون در سوریه، در راه مبارزه با استبداد حاکم در برابر چالش‌هایی سخت، هم داخلی و هم خارجی، قرار دارند. ما بر این باوریم که مبارزه‌ی نیروهای لائیک یا سکولار برای جدائی دولت و دین و دمکراسی در کشورهای عربی، به‌ویژه امروز در مصر و تونس، برای جلوگیری از بازتولید استبداد به صورتی دیگر و این‌بار دینی‌- اسلامی‌، از اهمیتی به سزا و تعیین کننده هم برای آنان و هم برای جهانیان برخوردار است.

جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائیک ایران توجه مردم آزادیخواه عرب را به تجربیات انقلاب سال ۱٣٥٧ ایران و فرجام اسف بار آن جلب کرده و بر این باور است که بدون تغییرات ساختاری، اجرای حقوق بشر به‌ویژه برابری حقوقی زنان و مردان و جدایی دولت و دین و ایستادگی در برابر تلاش اسلام ‌گرایان برای گسترش نفوذ دین در دستگاه دولتی، قضایی و قانون گذاری، فرایند دموکراتیک می‌تواند عقیم مانده و به شکست انجامد.

ما بر این باوریم که مبارزات آزادی‌خواهانه مردم سوریه برای سرنگون کردن رزیم دیکتاتوری بشار‌ اسد باید به دست خود آنان و بدون دخالت و نفوذ قدرت‌های خارجی به سرانجام رسند.

 ما در جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائیک ایران، در عین حال، سیاست‌های مداخله‌جویانه، سرکوب‌گرانه و تروریستی جمهوری اسلامی ایران در حمایت نظامی و سیاسی…  از رژیم سوریه و از دیگر گروه‌ها و سازمان‌های  بنیادگرای اسلامی‌ در منطقه از جمله در جنوب لبنان و فلسطین را به شدت محکوم می‌کنیم.

جنبش جمهوری‌خواهان دموکرات و لائیک ایران درود و شادمانی خود را نسبت به پیروزی مردم فلسطین در سازمان ملل در ٢٩ نوامبر ٢۰۱٢ کهبنا بر آن فلسطین به عنوان دولت ناظر غیر عضو سازمان ملل به رسمیت شناخته شد، ابراز می‌دارد. از این رویداد تاریخی باید به منزله ثبت گواهی تولدی نوین برای فلسطین در راه به رسمیت شناخته‌شدن کامل دولت فلسطینی در کنار دولت اسرائیل یاد کرد. ما در جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائیک ایران همواره از مبارزات مردم فلسطین و هم‌چنین از مبارزات اپوزیسیون مترقی و مردم صلح‌طلب اسرائیل در جهت برقراری صلحی پایدار در منطقه بر پایه همزیستی دو دولت مستقل فلسطینی و اسرائیلی و حل مسالمت‌آمیز، عادلانه و دموکراتیک اختلافات میان آن‌ها، جانبداری کرده و می‌کنیم.

 

 ۲- برای اعتلای جنبش‌های اجتماعی در ایران

امروزه، با گذشت بیش از سه سال از [آلترناتیو1 : جنبش اعتراضی عمومی خرداد ٨٨] [آلترناتیو2: جنبش سبز]، مبارزات سیاسی، اجتماعی و مدنی در ایران در مجموع فروکش کرده‌اند. با این حال اما شاهد مقاومت‌ها و مبارزاتی هم از سوی کارگران برای دفاع از حقوق خود در برابر بیکاری، اخراج‌ و  عدم پرداخت حقوق‌ها و هم از سوی کنشگران جامعه‌ی مدنی در دفاع از حقوق بشر و آزادی‌ها در ایران با به خطر انداختن جان خود در این راه می‌باشیم.

ریشه‌های این رکود جنبشی و مبارزاتی را البته نباید تنها در سرکوب سبعانه ی رژیم، دستگیری‌های گسترده در میان دانشجویان، زنان، کارگران، روشنفکران، روزنامه‌نگاران، اقلیت‌های ملی و قومی، گروه های اپوزیسیون، کنشگران مدنی و اینترنتی… که به خروج تعداد زیادی از فعالان این جنبش‌ها به خارج از کشور انجامیده است پیدا کرد. به طور کلی وخامت اوضاع اقتصادی کشور، بیکاری، گرانی و گرفتاری روزمره برای گذران زندگی در نزد بخش‌های وسیعی از مردم، تهدید و ارعاب پلیسی‌- ایدئولوژیکی از سوی رژیم، نگرانی‌های موجود نسبت به خظر احتمالی جنگ و نامعلومی آینده‌ی ایران پس از جمهوری اسلامی با توجه به وضعیت نابسامان اپوزیسیون و ناروشنی و ابهام در طرح‌ها و برنامه‌های آلترناتیوی آن‌ها… همه‌‌ی این عوامل در رکود وضعیت مبارزاتی کنونی تاثیر گذار می‌باشند.

امروزه، ضرورت تدارک زمینه‌های سیاسی، نظری و عملی برای اعتلای جنبش‌های اجتماعی در ایران و ضرورت سازمان‌یابی مجدد کنشگران سیاسی‌- اجتماعی با درس گیری از کمبود‌ها و نارسایی‌های جنبش اعتراضی خرداد ٨٨، بیش از هر زمان دیگر احساس می‌شود. امروز فعالان اجتماعی بیش از هر چیز در برابر وظیفه‌ی مبرم بازبینی انتقادی فعالیت‌های خود در جنبش همگانی گذشته به منظور ابداع شیوه‌ها و شکل‌های مستقل دخالت‌گری اجتماعی در جنبش‌های آینده قرار دارند.

ما در جنبش جمهوری‌خواهان دموکرات و لائیک ایران برآنیم که وظیفه کنونی و اصلی اپوزیسیون آزادی‌خواه و مترقی خارج کشور، در آن بخشی که از رویکرد مداخله‌گری جنبش‌های اجتماعی به امر سیاست و سیاست‌ورزی می‌نگرد، عبارت است از هم‌‌کوشی نظری و عملی با فعالان اجتماعی در داخل و خارج کشور برای بازبینی، بازسازی و سازمان‌یابی جنبش‌های مدنی و انجمنی یعنی جنبش زنان، دانشجویان، کارگران و اقوام ساکن ایران. چگونگی این هم‌کوشی و هم‌گرایی با فعالان جنبش‌های مدنی و سیاسی- اجتماعی و دست یابی به راه‌کارهای مشخص برای اعتلای مجدد جنبش‌های اجتماعی در ایران را تنها می‌توان در فرایند رایزنی‌ها، هم‌کاری‌ها و  آزمون‌های کوچک و بزرگ، در چهارچوبی آزاد، دموکراتیک و برابرانه به‌ تدریج فراهم، پیدا و به کار بست.

    

۳- برای گذار از نظام جمهوری اسلامی در ایران

با خروج بخشی از اصلاح‌طلبان حکومتی از قدرت، در پی جنبش اعتراضی 88، اختلافات و مناقشات درونی رژیم نه تنها رو به پایان نرفته بلکه شدت نیز یافته‌اند. بحران سیاسی حادی امروز حکومت اسلامی را فرا گرفته است. اختلاف‌ها و تضاد‌ها در درون جناح‌های حاکم میان بیت ولایت فقیه، دولت احمدی نژاد، نهادهایی چون مجلس اسلامی، سپاه پاسداران و روحانیت و در درون هر یک از این دستگاه‌ها بالا گرفته‌اند. با این که در گذشته نیز اختلاف‌ها در درون هیئت حاکمه‌ی اسلامی همواره وجود داشته‌اند اما این بار، بحران سیاسی بر سر مدیریت وضع نابهنجار و پیچیده‌ی کنونی بویژه با تحریم‌های روزافزون بین‌المللی باز هم شدیدتر شده است، به طوری که شکاف‌های ژرف‌تری را در سطح حاکمیت ایجاد کرده است. با این همه تجربه‌ی سی ساله‌ی جمهوری اسلامی نشان داده است که این سیستم برای حفظ و بقای خود همواره از توانایی حل اختلافات و مناقشات درونی از جمله از طریق سازمان دادن انتخابات در میان خود و در نتیجه جلوگیری از فروپاشی از بالا برخوردار بوده است.

اما امروز، افزون بر بحران سیاسی، یک بحران شدید اقتصادی نیز بر کشور و جامعه دامن گسترده است. در نتیجه‌ی سیاست‌های نابخردانه‌ی اقتصادی و مالی رژیم و ادامه‌ی ماجراجویی هسته‌ای‌اش، انزوای کشور و سقوط مناسبات متعارف اقتصادی و سیاسی ایران با جهان، اقتصاد ایران با نابهنجاری‌های فراوان و غیر قابل برون رفتی در شرایط کنونی مواجه شده است. بیکاری، گرانی و تورم به کاهش روزافزون قدرت خرید بخش عظیمی از مردم منجر شده‌اند و در نتیجه پیامد‌های فاجعه‌باری برای بخش‌های وسیعی از مردم به‌ویژه زحمتکشان و اقشار متوسط در زمینه‌ی کار و کسب و گذزان زندگی به بار آورده‌اند. این در حالی است که اقلیتی کوچک اما غارتگر با اتکا به مافیای دولت، سپاه پاسداران و نهادهای پرقدرت اسلامی صاحب ثروت‌هایی کلان با ارقامی نجومی می‌شوند. ناگواری شدید اوضاع کشور تا آن جا پیش رفته است که بسیاری از تولیدات، کارخانه‌ها و مراکز صنعتی تعطیل و حقوق‌های کارگران پرداخت نمی‌شوند. با به اجرا درآمدن نسبی طرح یارانه‌ها و قانون آزاد سازی کامل قیمت‌ها باز هم از قدرت خرید مردم به‌ویژه اقشار کم درآمد کاسته شده است. تحریم‌های اقتصادی و ناروشنی وضع آینده کشور افت شدید تولیدات در حوزه صنایع را ایجاد کرده است. اقتصاد ایران بیش از پیش بیمار و متکی به رانتِ نفتی شده است که تولید و فروش آن به دلیل تحریم‌ها رو به کاهش می‌روند. در همین حد نیز ثروت ناشی از فروش نفت به طور عمده به جیب مافیای صاحب قدرت سیاسی و انتظامی و بخش کوچکی از جامعه می‌رود.

بحران‌های‌ سیاسی و اقتصادی رزیم خصلتی ساختاری دارند که از ماهیت نظام بر می‌تابند. اما مساله این‌جاست که از یک‌سو، این بحران‌ها به تنهایی نمی‌توانند رژیم را ساقط کنند و از سوی دیگر نیز ادامه‌ی زندگی چنین نظامی بحران‌زا وتخریب‌کننده‌ کشور و جامعه‌ را رو به قهقرا و نیستی می‌کشاند.

ما در جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائیک ایران برآنیم که مبارزه برای گذار از نظام جمهوری اسلامی از طریق اعتلای جنبش‌های اجتماعی و مبارزات مردم ایران مطلوب‌ترین راه خروج از بن بست اوضاع نابسامان اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کنونی است. خواست ما این است كه این نظام بیدادگر به شیوه‌ی مسالمت‌آمیز برچیده شود و برای آن مبارزه می کنیم؛ هرچند كه كارنامه‌ی خشونت‌بار آن از وجود چنین ظرفیتی حكایت نمی‌كند. ما از شكلهای گوناگون جنبش های اعتراضی مردم علیه بیدادگری و ستم حمایت می‌كنیم و بر این باوریم كه در نهایت، شكل گذار را قدرت حاكم به جنبش مردم تحمیل می‌كند. قیام علیه جباریت حق مردم است.

   

۴- برای مخالفت با سیاست هسته‌ای رژیم و حمله نظامی 

 

هدفِ سیاست هسته‌ای رژیم جمهوری اسلامی، تبدیل خود به قدرتی نظامی با تسلیحات اتمی به منظور اِعمال هژمونی بر منطقه است. استراتژی غرب در بحران هسته‌ای ایران، تلاش برای جلوگیری از دستیابی جمهوری اسلامی به سلاح هسته‌ای حتا حتا با تهدید به مداخله نظامی و توسل به جنگ است. اما هم مداخله نظامی و هم دستیابی رژیم به سلاح هسته‌ای آلترناتیو‌هایی هستند که خطر تخریب و کشتار، خانه خرابی مردم، تقویت استبداد  و سرکوب نیرو های ترقی‌خواه و دموکرات کشور را در بر دارد.

ما هرگونه حمله‌ی نظامی به ایران را ناقض استقلال کشور و به حق حاکمیت مردم ایران بر سرنوشت خود دانسته آن ‌را به شدت محکوم می‌کنیم. ما بر این باوریم که کسب آزادی و دموکراسی در هر کشوری، از جمله در ایران، امر مردم آن کشور است و به دست خودِ آنان باید انجام پذیرد.

در زمینه سیاست هسته‌ای رژیم، ما مخالفت خود را با غنی سازی اورانیوم توسط جمهوری اسلامی اعلام داشته  آن‌را مغایر با ارزش‌های صلح جویانه و حفظ محیط زیستی می‌دانیم. در همین راستا مانه تنها مخالفت خود را با ساخت سلاح اتمی اعلام می‌داریم بلکه مخالف ساخت هر گونه سلاح کشتار جمعی(میکروبی ،شیمیائی و..) نیز هستیم. ما خواهان شکل‌گیری  جهان و خاور میانه‌ای مبرا از سلاح اتمی هستیم.

امروزه تحریم‌های بین المللی ابعادی بی‌‌سابقه و گسترده‌ یافته‌‌اند. با این که از طریق تحریم‌های هدفمند بهتر می‌توانند رژیم ایران را به پس‌نشستن از غنی سازی وادار ساخت، اما با این همه خطر حمله نظامی به ایران به‌ویژه از سوی دولت اسرائیل را نمی‌توان منتفی دانست. مسئولیت تحریم‌های فزاینده که بار عمده آن بر دوش مردم سنگینی میکند و مسئولیت حمله‌ی نظامی به طور عمده متوجه حاکمان ایران است که بخش بزرگی از درآمد‌های نفتی را به برنامه اتمی آشکار و پنهان خود اختصاص داده و به سیاست غنی‌سازی هسته‌ای خود با اهدافی نظامی ادامه می‌دهند.  

روشن است که تحریم‌ها در شرایطی که دولت و سپاه پاسداران شریان‌های اقتصاد جامعه را در دست دارند تاثیرات زیان‌بار و مخربی بر اقتصاد بحرانی ایران و بدین وسیله بر زندگی و معاش توده مردم به‌ویژه اقشار تهیدست بر جای می‌نهند. اما چشم فروبستن جامعه‌ی بین‌المللی بر سیاست هسته‌ای جمهوری اسلامی در منطقه و در نتیجه باز گذاشتن راه اتمی شدن این رژیم نیز پیامدهای منفی‌ و مخربی برای مردم ایران در بر دارد.

[آلترناتیو 1: جنبش جمهوری‌خواهان دموکرات و لائیک ایران از تحریم‌های هدف‌مند شورای امنیت سازمان ملل در جهت وادار کردن جمهوری اسلامی به انصراف از غنی‌سازی هسته‌ای با اهدافی نظامی جانبداری میکند. ]

 [آلترناتیو 2: جنبش جمهوری‌خواهان دموکرات و لائیک ایران با تحریم‌های گسترده اقتصادی که دود آن به چشم مردم ایران میرود، مخالف است، اما از تحریم‌های هدف‌مند شورای امنیت سازمان ملل در جهت وادار کردن جمهوری اسلامی به انصراف از غنی‌سازی هسته‌ای با اهدافی نظامی جانبداری میکند.]

 [ آلترناتیو3: تاکنون در جمهوری اسلامی اکثر قدرتهای بزرگ مالی و نظامی دنیا فعالیتهای اقتصادی داشته اند، و بخصوص این نظام توسط آنان علیه مبارزات به حق مردم مجهز به ابزارهای مدرن سرکوب نیز شده است. اختلاف ما و مردم با جمهوری اسلامی از نوع اختلاف قدرتهای بزرگ جهانی با نظام نیست. از اینرو ما ضمن مخالفت با دخالت سیاسی و نظامی کشورهای خارجی در امور داخلی ایران مخالفت خود را با غنی سازی اورانیوم و ساخت سلاحهای کشتارجمعی ( اتمی شیمیائی و میکروبی) در ایران و جهان اعلام می داریم. ]

 

۵- برای تحریم انتخابات فرمایشی دوره یازدهم ریاست جمهوری

بار دیگر در خرداد ماه آینده، نمایش مضحکه‌ای به نام «انتخابات ریاست جمهوری» برای دوره یازدهم به روی صحنه خواهد آمد. این بار اما همه‌ی شواهد تا به امروز نشان می‌دهند که جناح‌های رقیب حاکم و سپاه پاسداران و در راس آن‌ها بیت ولی فقیه نقشه‌ی انتخاباتی را از پیش‌‌ کشیده‌اند که به هر ترتیب و بهایی تجربه‌ی شوم انتخابات ریاست جمهوری خرداد ٨٨  برای آنان تکرار نشود.

در آن انتخابات، برخورد خشن حاکمان جمهوری اسلامی تأکیدی بر سلطه بلامنازع بیت رهبری درسیاست‌های نظام بود. در آن انتخابات آن‌ها حتی در میان جناح های خودی نیز پایبند به رعایت حقوق نامزد‌ها چون دوران گذشته نشدند. گردانندگان نظام در جهت هر چه بیشتر بستن جامعه و سرکوب هرگونه مخالفت باتصمیم ولی فقیه قدم برداشتند و هرشکل مخالفتی را حتی در جبهه خودی‌ها سرکوب کردند.

از این رو این بار با انتخاباتی به مراتب محدود‌تر به برگزیدگان شورای نگهبان و غیر دموکراتیک‌تر از انتخاباتِ دوره‌های پیشین رو‌به‌رو خواهیم بود. 

تفاوت دیگر این دوره انتخابات با دوره‌ی دهم در نقشی است که اصلاح‌طلبان خارج از جکومت بازی خواهند کرد. اینان هم چون در گذشته بر سر دو راهی شرکت نامشروط یا شرکت مشروط در انتخابات قرار دارند. اما با توجه به سرکوب چهار سال اخیر، در بند بودن تعدادی از فعالان و رهبران‌شان و سخت‌گیری حاکمان، این‌بار می‌توان پیش‌بینی کرد که امکان شرکت اثر‌گذار آن‌ها در انتخابات بسته‌ می‌باشد. با این حال شرکت بخشی از اصلاح‌طلبان در انتخابات را نمی‌توان منتفی دانست.

جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائیک ایران مصمم‌تر از گذشته، با توجه به شرایط سیاسی و اجتماعی ایران، از تحریم انتخابات فرمایشی ریاست جمهوری جانب‌داری می‌کند. اهمیت این تحریم را زمانی بهتر درک می کنیم که تقلای مستمر جمهوری اسلامی در کسب مشروعیتی مردمی برای خود در درازای عمر تا کنونی‌اش را دریابیم. مستبدان اسلام‌گرای حاکم بر ایران، از آغاز استقرار حکومت‌شان تا کنون، همواره خواسته‌اند به خود و جهانیان نشان دهند که از پشتیبانی مردم ایران برخوردارند. در نتیجه همواره می کوشند که رأی مردم در “انتخابات” مختلف، از جمله در مهمترین آن‌ها یعنی انتخابات ریاست جمهوری را به حساب «رأی داوطلبانه‌ی» مردم به حکومت اسلامی وانمود سازند تا از این طریق بتوانند هم در صحنه‌ی داخلی و هم در عرصه‌ی جهانی قدرت نمایی کنند. با دستی باز، در داخل کشور سلطه بر مردم را تشدید و خواست‌های دموکراتیک و آزادی خواهانه‌ی آنان را سرکوب کنند و در خارج از کشور سیاست‌های ماجراجویانه خود را بی‌پروا ادامه دهند.

ما بر این باوریم که شرکت در انتخابات فرمایشی دوره یازدهم ریاست جمهوری، به‌ویژه در شرایطی که این رژیم بیش از هر زمان دیگر هم در میان مردم ایران و هم در جهان منزوی و رسوا شده است، به ادعای مشروعیت مردمی آن یاری خواهد رساند. عدم شرکت گسترده مردم در انتخابات، بر عکس، نشانه‌ی مخالفت با استبداد و خواست آزادی و دموکراسی به سوی  ایرانی رها از جمهوری اسلامی است.

 

 

۶- برای هم‌کاری‌ و همگرایی‌ جمهوری‌خواهان

در ترسیمی کلان می‌توان اپوزیسیون مختلف و متکثر ایران را از رویکرد راه‌کارهای متفاوت سیاسی برای خروج از شرایط فعلی به سه دسته بر مبنای سه گونه «پروژه‌ی گذار» متفاوت تقسیم کرد.

یکی، پروژه «اصلاح دینی» رژیم است. این طرح که از سوی اصلاح‌طلبان مذهبی در ایران و خارج مطرح می‌شود در اساس می‌خواهد خصلت دینی نظام و قانون اساسی اسلامی آن را با اصلاحاتی جانبی حفظ کند. این طرح با نیروهای لائیک وارد ائتلاف یا اتحاد و یا حتا هم‌سویی نمی‌شود. این طرح به طور عمده می‌خواهد در چهارچوب نیروهای مذهبی (چه در اپوزیسیون رزیم و چه در درون آن) مبارزات خود را در جهت تغییراتی تدریجی با حفظ نظام جمهوری اسلامی ایران سازمان دهد.

دومی، طرج «وفاق ملی» است که هوادارانی در درون اپوزیسیون به‌ویژه در خارج از کشور دارد، از جناح‌هایی در میان جمهوری‌خواهان، چپ و هواداران سلطنت و مشروطه تا برخی شخصیت‌ها و چهره‌های سیاسی. طرفداران این طرح، برای ایجاد اتحادی که از اپوزیسیون رژیم تا بخش‌هایی از حاکمیت را در برگیرد، فعالیت‌هایی را به‌ویژه در یک سال اخیر با برگزاری کنفرانس‌ها انجام داده و می‌دهند. افرادی، هر چند اندک، از هواداران این طرح نیز خواهان قرار گرفتن در زیر چتر حمایتی قدرت‌های بزرگ خارجی از جمله ایالات متحده آمریکا برای پایان دادن به عمر جمهوری اسلامی از هر طریقی ولو جنگ و دخالت نظامی می‌باشند.

در مقابل دو طرح فوق اما طرح سومی قرار می‌گیرد که پروژه جمهوری‌خواهی، دموکراتیک و لائیک برای گذر از جمهوری اسلامی با اتکا به مبارزات و جنبش‌های اجتماعی در داخل کشور است. ما در جنبش جمهوری‌خواهان دموکرات و لائیک ایران طرفدار چنین طرح و راه‌کاری هستیم. این طرح، بر اساس اصولی چون جمهوری، دموکراسی، جدایی دولت و دین، حقوق بشر، عدالت اجتماعی و استقلال، همه‌ی جمهوری‌خواهان باورمند به این اصول را دعوت به هم‌کاری ودر صورت امکان هم‌گرایی و اتحاد می‌کند. ما بر این باوریم که برای پشتیبانی از مبارزات مردم در داخل کشور و تاثیر‌گذاری بر روند تحولات سیاسی، اپوزیسیون مترقی ایرانی در خارج از کشور نیاز مبرم یک نیروی بزرگ جمهوری‌خواهی در مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی دارد. به منظور شکل‌دهی چنین نیرویی باید گفت‌و گو‌ها، سمینارها و کنفرانس‌های جمهوری‌خواهی را پیرامون مسائل مورد اشتراک و اختلاف تدارک و سازمان داد. در این راه جنبش جمهوری‌خواهان دموکرات و لائیک ایران به سهم و توان خود از هیچ کوششی کوتاهی نخواهد کرد.

 

۷- مواضع بنیادی ما. انتخابات آزاد و راه‌کار مجلس مؤسسان

در شرایط کنونی، اپوزیسیون دموکرات، جمهوری‌خواه و  مدافع جدایی دولت و دین در ایران باید هم‌چنان و بیش از گذشته بر بنیادها، اصول و اهداف مبارزه‌ی خود ایستادگی و پافشاری کند. این‌ها عبارتند از: مبارزه برای آزادی‌های مدنی در ایران؛ مبارزه برای رشد و گسترش جنبش‌های اجتماعی- سیاسی و پشتیبانی از آن‌ها؛ مبارزه برای دفاع از حقوق بشر و میثاق‌های دموکراتیک بین‌المللی؛ ترویج اصول دموکراسی و توضیح مضمون بدیل جمهوری مورد نظر که مبتنی بر جمهوریت، دموکراسی، لائیسیته، عدالت اجتماعی، برابر حقوقی و استقلال است.

در شرایطی که قشر‌های وسیعی از شهروندان ایران به‌ویژه جوانان بیش از پیش روی به افکار و ایده‌های مدرنیته و از جمله جدایی دولت و دین می‌آورند، نیروهای جمهوری‌خواه و لائیک وظیفه دارند که به تبلیغ و ترویج این افکار و ایده‌ها به‌ویژه لائیسیته و ضرورت تحقق آن‌ها در ایران بپردازند. لائیسیته ترجمان شفاف و بدون ابهام مفهوم «جدایی دولت و دین» در سه رکن اساسی آن است. یکم، به معنای استقلال و خودمختاری دولت و بخش عمومی و به طور مشخص سه قوای مجریه، مقننه و قضایی از دین، احکام و دستگاه آن یعتی شریعت و روحانیت است. دوم به معنای آزادی به باورهای دینی و غیر دینی و اِعمال فردی یا جمعی آن‌ها‌ست. سوم به معنای عدم تبعیض چه مستقیم یا غیر مستقیم نسبت به افراد، بدون درنظر گرفتن اعتقادات مذهبی، رنگ پوست، خاستگاه، عقیده، جنسیت و ملیت آن‌ها‌ست.

– دولت جمهوری اسلامی ایران و نهاد‌های مختلف آن، به‌ویژه در چند سال اخیر، بی‌توجه نسبت به بقای نسل‌های آینده کشور، دست به تخریب بی‌پروای محیط زیست در شهر‌ها، شهرستان‌ها و مناطق مختلف ایران می‌زنند. ما برآنیم که پاسداری از طبیعت و محیط زیست، چه در رفتارهای فردی و چه در سیاست های کلان اجتماعی و بهره‌وری اقتصادی، همزیستی با طبیعت در فرایند رشدی پایدار و سازنده، جایگزینی منابع انرژی کنونی چون نفت، چگونگی پایان دادن به سلطۀ یکجانبۀ بهره کشی ویرانگر از طبیعت و محافظت از محیط زیست و طبیعت چالش بزرگ پیشاروی جامعه‌ی ما در امروز و فردای آن است.

امروزه، بخش‌هایی از اپوزیسیون و بیش از همه در خارج از کشور از راه‌کار «انتخابات آزاد» چون شعاری اصلی و تعیین کننده نام می‌برند. اصل انتخابات آزاد و دموکراتیک به عنوان یکی از ارکان بنیادین جمهوری و دموکراسی در برابر استبداد و دین‌سالاری همواره مورد تأکید و دفاع ما در جنبش جمهوری‌خواهان دموکرات و لائیک ایران قرار گرفته و می‌گیرد. انتخابات آزاد یکی از مطالبات اصلی شهروندانی بود که در جنبش اعتراضی ٨٨ خواهان پایان‌دادن به دیکتاتوری و استقرار آزادی‌های مدنی در ایران شدند. اما در جمهوری اسلامی ایران انتخابات برای نهاد‌هایی سراپا دینی و تبعیض‌آمیز و تحت قوانینی به همان‌سان دینی و تبعیض آمیز که پایه‌ای ترین‌شان قانون اساسی اسلامی است انجام می‌پذیرند. انتخابات آزاد در ایران در شرایطی امکان‌پذیر است که از یک‌سو جنبش‌های سیاسی‌- اجتماعی مردم بتوانند تناسب قوایی به سود خود ایجاد کنند که حاکمیت جمهوری اسلامی قادر نشود به میل خود و بنا بر قانون اساسی‌اش عمل کند و از سوی دیگر وضعیتی چون آزادی‌های اجتماعی و مدنی، حقوق و امکاناتِ برابر برای شرکت همه‌ی سازمان ها و گروه‌ها در انتخاباتی آزاد و دموکراتیک فراهم باشد. هیچ یک از این الزامات اما در جمهوری اسلامی ایران حتا در ابتدایی ترین عرف بین المللی وجود ندارد.

شعار اصلی راه کاری ما در جنبش جمهوری‌خواهان دموکرات و لائیک ایران، مبارزه برای استقرار جمهوری و دموکراسی در ایران بر پایه جدایی دولت و دین از طریق تشکیل مجلس مؤسسان مردم است. به باور ما روند رشد و اعتلای مبارزات مردم ناگزیر راه ‌حل تشکیل مجلس مؤسسان مردم از طریق انتخاباتی آزاد و دموکراتیک برای تدوین قانون اساسی جدید را مطرح خواهد کرد. فرایند تبلیغ و ترویج این راه‌کار در عین حال کمک به رشد آگاهی اجتماعی نسبت به ضرورت تغییرات اساسی ساختاری در ایران و مضمون آن چه که باید جایگزین نظام کنونی شود خواهد کرد.




رهایش یا حق تعیین سرنوشت-۱۱

salehi-manouchehr 01منوچهر صالحی

لنین نیز برای آن که سوسیال دمکرات‎های روسیه «خائن» و «میهن‎فروش» نامیده نشوند، چند ماه پس از آغاز جنگ نوشت «آیا پرولتاریای برخوردار از آگاهی طبقاتی روسیه بزرگ از احساس غرور ملی بیگانه است؟ یقینأ نه. ما زبان و میهن خود را دوست داریم، می‎کوشیم توده زحمتکش (یعنی نه دهم از جمعیت کشور) از زندگی آگاهانه برخوردار گردد و دمکرات و سوسیالیست شود.

لنین و برنامه ملی در دوران جنگ جهانی یکم

با آغاز جنگ جهانی یکم در اروپا، رهبران احزاب سیاسی برای آن که بتوانند توده‎ها را به سود مقاصد سیاسی خود بسیج کنند، باید تنور ملی‎گرائی و میهن‎پرستی را داغ می‎کردند. به این ترتیب آغاز جنگ سبب شد تا رهبران سیاسی متعلق به احزاب سیاسی مختلف تقریبأ شبیه هم سخن بگویند، زیرا پیامدهای جنگ سبب کم‎رنگ شدن تضادهای طبقات اجتماعی شده بود و شکست و یا پیروزی در جنگ بر سرنوشت همه‎ی طبقات اجتماعی تأثیری منفی و یا مثبت می‎نهاد.

لنین نیز برای آن که سوسیال دمکرات‎های روسیه «خائن» و «میهن‎فروش» نامیده نشوند، چند ماه پس از آغاز جنگ نوشت «آیا پرولتاریای برخوردار از آگاهی طبقاتی روسیه بزرگ از احساس غرور ملی بیگانه است؟ یقینأ نه. ما زبان و میهن خود را دوست داریم، می‎کوشیم توده زحمتکش (یعنی نه دهم از جمعیت کشور) از زندگی آگاهانه برخوردار گردد و دمکرات و سوسیالیست شود. […] ما سرشار از غرور ملی هستیم و درست به‎همین خاطر به‎ویژه از گذشته برده‎وار خود بی‎زاریم. […] و ما کارگران روسیه بزرگ که سرشار از غرور ملی هستیم، به‎هر قیمتی شده خواستار روسیه بزرگ آزاد، مستقل، دمکراتیک و جمهوری‎منش هستیم که مناسبات خود را با همسایگان خویش بر اصول انسانی برابری بنا نهد.» لنین در نوشته دیگری که یک سال پس از آغاز جنگ درباره بغرنج «صلح» نوشت، در آن یادآور شد که «شعار حق تعیین سرنوشت ملت‎ها باید در رابطه با دوران امپریالیستی سرمایه‎داری قرار داده شود.» به باور او «تلاش امپریالیسم آن است که یک رده از ملت‎های بیگانه را سرکوب کند و سرکوب خود را توسعه دهد و با هدف تقسیم دوباره مستعمرات به آن دوام بخشد. به‎همین دلیل نیز در دوران ما نکته مهم مسئله حق تعیین سرنوشت ملت‎ها به رفتار سوسیالیست‎های ملت‎های سرکوبگر مربوط شده است. سوسیالیستی که به یکی از ملت‎های سرکوبگر (انگلستان، فرانسه، آلمان، ژاپن، روسیه، ایالات متحده و غیره) تعلق دارد و حق تعیین سرنوشت ملت‎های سرکوب شده (یعنی آزادی جدا شدن) را نپذیرد و از آن هواداری نکند، در حقیقت نه سوسیالیست، بلکه شوونیست است.» در این‎جا سخن بر سر یک دولت چندملیتی نیست و بلکه با پدیده مستعمرات سر و کار داریم، یعنی ملت‎هائی که میهن‎شان برخلاف خواست و اراده‎شان‎ در اشغال نظامی دولتی استعمارگر درآمده است و این ملت‎ها با محروم شدن از حق تعیین سرنوشت خویش باید به ساز حکومت‎های نظامی دولت‎های استعمارگر می‎رقصیدند. به این ترتیب با آغاز جنگ جهانی یکم در اندیشه لنین نوعی جابه‎جائی دو پدیده «دولت چند ملیتی» و ملت‎های مستعمره رخ داد و به بغرنج دولت‎های چند ملیتی بغرنج دولت‎های مستعمره نیز افزوده شد و در مواردی توفیر این دو پدیده را در مواضع لنین با دشواری می‎توان تشخیص داد.

لنین در همین دوران رساله «سوسیالیسم و جنگ» را به‎مثابه موضع حزب سوسیال دمکرات کارگران روسیه نوشت و در آن از یک‎سو به کائوتسکی تاخت که «در این جنگ حاضر به پذیرش اصل دفاع از سرزمین پدری شده و با پیروی از دیپلماسی به ظاهر امتیاز دهنده به چپ‎ها، آن‎هم در هیبت دادن رأی ممتنع به وام و تکیه بر تقش اپوزیسیونی خود» گویا «در حرف وفادار به مارکسیسم و در عمل مقهور اپورتونیسم» گشته بود و از سوی دیگر مدعی شد که «گسترده‎ترین ابزار بورژوازی برای آن که بتواند خلق را در این جنگ فریب دهد، آن است که هدف‎های جنگی غارتگرانه خود را در پس ایدئولوژی „رهائی خلق‎ها” پنهان کند. انگلیسی‎ها به بلژیکی‎ها، آلمانی‎ها به لهستانی‎ها و … وعده رهائی می‎دهند. اما همان‎گونه که دیدیم، در واقعیت در این جنگ اکثریت ملت‎های سرکوبگر شرکت دارند تا بتوانند به سرکوبگری خود دوام بخشند و آن را گسترش دهند.» لنین هم‎چنین در همین نوشته یادآور شد که «سوسیالیست‎ها بدون مبارزه علیه هرگونه ستم ملی نخواهند توانست به اهداف بزرگ خود دست یابند. به‎همین دلیل آن‎ها باید از احزاب سوسیال دمکرات کشورهای ستمگر (به‎ویژه قدرت‎های به‎اصطلاح „بزرگ”) خواهان پذیرش حق تعیین سرنوشت ملت‎های زیر ستم و مبارزه برای تحقق آن شوند و آن‎هم به معنی کامل سیاسی آن، یعنی پذیرش حق جدائی سیاسی. سوسیالیستی که به ملتی دارای دولتی بزرگ و یا ملتی استعمارگر تعلق دارد و از این حق پشتیبانی نکند، شوونیست است.» او در رد انتقادهائی که به تئوری او می‎شد، مبنی بر این که این تئوری سبب جدائی سیاسی خلق‎ها از هم با هدف ایجاد دولت‎های ملی کوچک می‎توانست گردد که در نهایت جانشین دولت‎های بزرگ می گشتند، پدیده‎ای که هم برای توسعه سرمایه‎داری زیانبار بود و هم آن که تحقق سوسیالیسم را تقریبأ ناممکن می‎ساخت، در همین نوشته مدعی شد که «پشتیبانی از این حق به‎هیچ‎وجه ایجاد دولت‎های کوچک را تشویق نمی‎کند، بلکه به وارونه، سبب ترغیب ایجاد گسترده‎تر و عمومی‎تر دولت‎های بزرگ‎تر و اتحادیه دولت‎ها در محیطی آزادتر و بدون هراس می‎گردد که برای توده‎ها سودآورتر و سبب توسعه اقتصادی هر چه بیش‎تر خواهد شد.» لنین نه در این نوشته و نه در نوشته‎های دیگر خود هیچ‎گاه نتوانست تناقضی را که در تئوری او نهفته بود، مبنی بر اصرار بر پذیرش حق تعیین سرنوشت ‎هر خلقی که می‎توانست سبب پیدایش دولت‎های کوچک در سراسر جهان گردد، از میان بردارد. آن گونه که در بررسی‎های خود خواهیم دید، بلشویست‎ها پس از کسب قدرت سیاسی در روسیه تزاری، تئوری لنینی حق تعیین سرنوشت را وارونه و حتی با به‎کاربرد نیروی نظامی سرزمین قفقاز را اشغال کردند که در آن دولت مستقلی به رهبری منشویک‎ها تشکیل شده بود.

در هر حال لنین در همین نوشته مدعی شد که «دوران امپریالیسم، دوران رشد فزاینده ستم بر تمامی ملت‎های جهان توسط مشتی قدرت‎های „بزرگ” است و به‎همین دلیل مبارزه برای انقلاب انترناسیونالیستی سوسیالستی بدون پذیرش حق تعیین سرنوشت ملت‎ها ناممکن خواهد بود.» لنین در اینهمانی با گفته مارکس و انگلس مبنی بر این که «خلقی که بر خلق دیگری ستم کند، نمی‎تواند از رهایش برخوردار باشد،» نوشت: «پرولتاریائی که حتی کوچک‎ترین خشونت ملت „خودی” علیه ملت‎های دیگر را بپذیرد، نمی‎تواند [پرولتاریائی] سوسیالیستی باشد.» به این ترتیب لنین طبقه کارگر را به دو بخش تقسیم می‎کند، بخشی که هرگاه چون او بی‎اندیشد، در آن‎صورت „پرولتاریائی سوسیالیستی” خواهد بود و بخشی که هرگاه چون او نی‎اندیشد را باید پرولتاریائی ضد سوسیالیستی” پنداشت، زیرا چنین پرولتاریائی هنوز از خودآگاهی سوسیالیستی برخوردار نگشته و خود را از تأثیرات باورهای خرده‎بورژوازی رها نساخته است. نگاهی به تاریخ نشان می‎دهد که از نگارش این نوشته‎ی لنین ۹۸ سال سپری شده است و طبقه کارگر کشورهای اروپائی اکنون بیش‎تر از گذشته منافع طبقاتی- ملی خود را برتر از منافع کارگران ملت‎های دیگر قرار می‎دهند، یعنی تقریبأ در همان‎جائی درجا زده‎‎اند که لنین صد سال پیش از آن منظر به آن‎ها می‎نگریست. بنابراین با دو وضعیت روبه‎روائیم. یکی آن که کارگران دولت‎های پیش‎رفته سرمایه‎داری طی صد سال گذشته از خودآگاهی طبقاتی بیش‎تری برخوردار نگشته‎اند و دیگری آن که لنین از طبقه کارگر دوران خود برداشتی ایده‎آلیستی داشت و می‎پنداشت طبقه کارگر آگاه جهان باید هم‎چون او بی‎‎اندیشد.

لنین ۱۹۱۵ در نوشته دیگری که با عنوان «پرولتاریای انقلابی و حق تعیین سرنوشت ملت‎ها» انتشار داد، همان مواضع پیشین خود در مورد امپریالیسم را تکرار کرد و یادآور شد «امپریالیسم یعنی ادامه ستم بر ملت‎های جهان توسط یک مشت قدرت‎های بزرگ است. امپریالیسم دوران جنگ‎ها میان [قدرت‎های بزرگ] بر سر گسترش و دوام ستم ملی است. امپریالیسم دوران فریب توده‎های خلق توسط میهن‎پرستان سوسیالِ دورو، یعنی کسانی است که به بهانه „آزادی ملت‎ها”، „حق تعیین سرنوشت ملت‎ها” و „دفاع از سرزمین پدری” سرکوب اکثریت ملت‎های جهان توسط قدرت‎های بزرگ را توجیه و از آن دفاع می‎کنند.» به باور او «به همین دلیل باید شناسائی ملت‎های سرکوبگر و سرکوب شونده کانون برنامه‎های سوسیال دمکرات‎ها را تشکیل دهد،» آن‎هم به این دلیل که این «تشخیص» از یک‎سو با «ماهیت امپریالیسم» در ارتباط قرار دارد و از سوی دیگر «از موضع مبارزه انقلابی علیه امپریالیسم دارای وزنی تعیین‎کننده است.».

لنین در همین نوشته کائوتسکی را متهم ساخت که «در حرف هوادار حق تعیین سرنوشت ملت‎ها است و در حرف خواهان آن است که حزب سوسیال دمکرات بدون هر گونه ملاحظه‎ای به „استقلال” همه‎جانبه ملت‎ها احترام گذارد و از آن پشتیبانی کند.» و سپس نتیجه گرفت که کائوتسکی «اما در واقعیت خود را با برنامه ملی سوسیال شوونیسم حاکم تطبیق داده است،» زیرا به باور لنین کائوتسکی «وظائف سوسیالیست‎های ملت‎های سرکوبگر را به اندازه کافی و دقیق تعیین نمی‎کند،» آن‎هم به این دلیل که کائوتسکی در نوشته خود یادآور شده بود که خواستن «استقلال دولتی» برای «هر ملتی می‎تواند سبب نخوردن تیر بر هدف شود،» زیرا در آن زمان در جهان مردمی در سرزمین‎هائی می‎زیستند که در آن‎ها پدیده دولت به‎مثابه دستاوردی فرهنگی- تمدنی هنوز تحقق نیافته بود. به این ترتیب می‎بینیم که لنین با گرفتن ایرادهای بنی‎اسرائیلی از اندیشه حق تعیین سرنوشت کائوتسکی که خود سخت تحت تأثیر آن قرار داشت، با تاختن به سرشناس‎ترین تئوریسین سوسیال دمکرات آن دوران کوشید برای پیروان خود انزوای سیاسی بلشویک‎ها در درون جنبش سوسیال دمکراسی اروپا را توجیه کند.

لنین ۱۹۱۶، یعنی در اوج جنگ جهانی یکم «تزهائی» را با عنوان «انقلاب سوسیالیستی و حق تعیین سرنوشت ملت‎ها» انتشار داد و در این نوشته کوشید دیالکتیک انقلاب سوسیالیستی و حق تعیین سرنوشت ملت‎ها را ترسیم کند. او از «امپریالیسم به‎مثابه عالی‎ترین پله انکشاف سرمایه‎داری» نام برد و یادآور شد که «سرمایه‎داری در سرزمین‎های پیش‎رفته فراسوی چارچوب دولت ملی روئیده و انحصارها را جانشین رقابت ساخته و تمامی پیش‎شرط‎های عینی برای تحقق سوسیالیسم را فراهم آورده است.»

در این که در آغاز جنگ جهانی یکم مناسبات سرمایه‎داری در دولت‎های امپریالیستی سپهر دولت ملی را درهم شکسته و موجب گسترش هر چه بیش‎تر بازار جهانی شدند، شبهه‎ای نیست. در آن دوران اما هنوز بودند سرمایه‎داران و سیاستمدارانی که می‎پنداشتند با گسترش مستعمرات از یک‎سو می‎توانند به مواد کشاورزی و معدنی ارزان‎قیمت دست یابند و از سوی دیگر بازار مستعمرات را در اختیار سرمایه‎داران ملی خود قرار دهند. همین اندیشه به انگیزه دولت آلمان برای شرکت در جنگ جهانی یکم بدل گشت، زیرا در آن زمان بخش عمده جهان بین سه دولت انگلیس، فرانسه و روسیه تقسیم شده بود و دولت آلمان می‎خواست از این „لحاف ملا” سهمی داشته باشد. اما مهم‎تر آن است که لنین هم‎چون پیشینیان خود مارکس و انگلس می‎پنداشت پیش‎رفت صنعتی دولت‎های اروپای غربی برای تحقق سوسیالیسم در جهان کافی بود. او در همان دوران بر این باور بود که پدیده امپریالیسم بازتاب دهنده دوران فروپاشی سرمایه‎داری و رویش شتابان سوسیالیسم است. اما اینک می‎بینیم که در بر همان پاشنه صد سال پیش می‎چرخد و با آن که جهان کنونی از نقطه‎نظر رشد صنعتی بسیار پیش‎رفته‎تر از آن دوران است، پیش‎رفتی که حتی در باور مارکس، انگلس، کائوتسکی و حتی لنین نمی‎گنجید، اما همه جا و به ویژه در کشورهای پیش‎رفته سرمایه‎داری با فروکش جنبش‎های پرولتری و سوسیالیستی روبه‎روئیم. به باور من، مهم‎ترین وظیفه کنونی مارکسیست‎ها پاسخ به این بغرنج، یعنی توضیح وضعیت موجود و فراروی از این بن‎بست است.
لنین در همان نوشته، مدعی شد که «انقلاب سوسیالیستی […] بیش‎ترین تضادهای طبقاتی تمامی یک دوران، یک رده جنگ‎های طولانی در همه جبهه‎ها را در بر می‎گیرد.» او هم‎چنین یادآور شد «خطای بزرگی خواهد بود، هرگاه بپنداریم مبارزه برای دمکراسی سبب وضعیتی خواهد شد تا پرولتاریا از انقلاب سوسیالیستی دور شود و یا آن که انقلاب را به حاشیه راند.» به باور لنین دمکراسی نقطه آغازین راهی است که پرولتاریا باید طی کند و نقطه پایان آن نیز تحقق سوسیالیسم خواهد بود. پس بنا بر باور او سوسیالیست‎ها که باید مصمم‎ترین دمکرات‎ها باشند، نمی‎توانند از کنار پروژه حق تعیین سرنوشت ملت‎ها به سادگی رد شوند و آن را به این دلیل که «قابل اجرا نیست» و یا آن که چون در دوران امپریالیسم دارای «سرشتی گمراه کننده» است، نادیده گیرند. لنین برای آن که نادرستی این استدلال سوسیال دمکرات‎های مخالف خود را نمایان سازد، یادآور شد «در دوران امپریالیسم نه فقط حق تعیین سرنوشت ملت‎ها، بلکه تمامی خواست‎های اساسی دمکراسی سیاسی ناقص، مثله شده و فقط در موارد استثنائی (هم‎چون نمونه جدائی نروژ از سوئد در سال ۱۹۰۵) قابل اجرایند. خواست رهائی فوری مستعمرات که از سوی تمامی سوسیال دمکرات‎ها مطرح شده است نیز در سرمایه‎داری بدون تحقق یک رده از انقلاب‎ها „قابل اجراء” نیست.» پس به باور او نمی‎توان از خواست تحقق پروژه‎ای هم‎چون حق تعیین سرنوشت ملت‎ها چشم پوشید، چون در برخی از سرزمین‎ها پیش‎داده‎های تحقق این پروژه وجود ندارد.

اما بررسی‎ها نشان می‎دهند که هیچ‎یک از چهره‎های سرشناس سوسیال دمکراسی اروپا هم‎چون کارل کائوتسکی و روزا لوکزمبورگ دارای چنین نظریه‎ای نبوده‎اند که لنین آن‎ها را بدان متهم می‎ساخت. آن‎ها بر این باور بودند که طرح عام و انتزاعی خواست حق تعیین سرنوشت ملت‎ها از شعار فراتر نمی‎رود، زیرا در اکثریت مستعمرات در افریقا و آمریکای جنوبی پدیده دولت به‎مثابه پدیده‎ای فرهنگی- اجتماعی هنوز پیدایش نیافته بود و مردمی که در این سرزمین‎ها می‎زیستند، نه فقط در مراحل تکامل تاریخی پیشاسرمایه‎داری، بلکه حتی در مواردی در دوران پیشافئودالی قرار داشتند و به‎همین دلیل پدیده حق تعیین سرنوشت ملت‎ها برای‎ چنین مردمی پدیده‎ای ناآشنا بود، زیرا خود هنوز به ملت تبدیل نگشته بودند تا خواستار حق تعیین سرنوشت خویش گردند. در عوض طرح شعار حق تعیین سرنوشت ملت‎ها در اروپا و به ویژه اروپای میانی (فنلاند و لهستان) و اروپای غربی (بلژیک و نروژ) در انطباق با انکشاف تاریخی این ملت‎ها قرار داشت و احزاب سوسیال دمکرات باید برای تحقق این پروژه‎های مشخص با تمامی توان خود مبارزه می‎کردند و همان‎گونه که دیدیم، لنین خود نیز آن تلاش‎ها را تأئید کرد و بدان ارج نهاد، زیرا در نروژ زیرساخت دمکراتیک برای جدائی دمکراتیک آن سرزمین از سوئد وجود داشت، اما در بسیاری از سرزمین‎های دیگر چنین نبود و بنابراین نمی‎توان برای تحقق چیزی مبارزه کرد که هنوز زمینه برای پیدایش آن فراهم نگشته است.

لنین برای آن که به منتقدین خود نشان دهد تئوری حق تعیین سرنوشت او حتمن نباید سبب پیدایش دولت‎های کوچک گردد، در نوشتار خود بار دیگر یادآور شد که «حق تعیین سرنوشت ملت‎ها یعنی برخورداری از حق استقلال در مفهوم سیاسی آن و آزادی جدائی سیاسی از ملتی ستمگر. زمینه مشخص این خواسته دمکراسی سیاسی یعنی برخورداری از آزادی کامل تبلیغ برای جدائی و ارائه راه حل بغرنج جدائی از ملت ستمگر با توسل به رفراندوم و به همین دلیل نمی‎توان چنین خواسته‎ای را با خواست جدائی، تجزیه و ایجاد دولت‎های کوچک برابر دانست.» او برای جلوگیری از پیدایش دولت‎های کوچک که می‎توانند موجب کند شدن شتاب پیش‎رفت و انکشاف سرمایه‎داری و انقلاب سوسیالیستی گردند، نوشت «هر اندازه سازمان‎دهی دولت دمکراتیک‎تر و آن گونه باشد که آزادی کامل تا سر حد جدائی را تضمین کند، به‎همان نسبت تلاش برای جدائی ضعیف‎تر و نادرتر خواهد شد، زیرا امتیازهای یک دولت بزرگ هم از منظر پیش‎رفت‎های اقتصادی و هم از منظر خواست‎ توده‎ها بی‎شبهه بیش‎تر خواهد بود.» او در همین نوشته با طرح پروژه «فدرالیسم» کوشید راه حلی برای مقابله با پیدایش دولت‎های کوچک تک‎خلقی عرضه کند و نوشت «هدف فدرالیسم نه فقط ازمیان برداشتن دولت‎های کوچک و مقابله با هر گونه امتیاز ویژه برای هر ملتی و نه فقط نزدیک سازی ملت‎ها به هم، بلکه هم‎چنین جذب آن‎ها در هم است.»
به باور لنین در رابطه با حق تعیین سرنوشت ملت‎ها در دهه دوم سده پیش در جهان با ۳ گونه کشورها روبه‎رو بودیم. نخستین کشورها عبارت بودند از دولت‎های پیش‎رفته سرمایه‎داری در اروپای غربی و آمریکای شمالی. بنا بر برداشت لنین در این دولت‎ها «جنبش‎های بورژوائی- ملی پیش‎رفته به پایان محتوم خود رسیده‎اند. هر یک از این قدرت‎های „بزرگ” ملت‎های بیگانه را چه در مستعمرات و چه در سرزمین‎های خودی سرکوب می‎کند.» گونه دوم از کشورها را می‎توان در اروپای شرقی، یعنی در اتریش، در بالکان و به‎ویژه در روسیه یافت. سده بیستم در این سرزمین‎ها سبب انکشاف جنبش‎های بورژوائی- ملی و شدت یافتن مبارزات ملی گشت.» گونه سوم کشورهائی بودند چون «چین، ایران، ترکیه» که لنین آن‎ها را «نیمه‎مستعمرات» نامید و هم‎چنین «همه مستعمرات با جمعیتی نزدیک به ۱۰۰۰ میلیون تن». در برخی از این سرزمین‎ها جنبش‎های بورژوائی- دمکراتیک تازه در آغاز روند رشد خود قرار داشتند و در برخی دیگر از آن‎ها هنوز به اندازه کافی انکشاف نیافته‎ بودند.
به این ترتیب بنا بر برداشت لنین پرولتاریا در کشورهای مختلف دارای وظائف مختلف بود، یعنی در کشورهای سرمایه‎داری پیش‎رفته باید از خواست‎ها و حقوق ملت‎هائی که در مستعمرات و نیمه‎مستعمرات وابسته به سرمایه‎داری کشورهای پیش‎رفته صنعتی زندگی می‎کردند، پشتیبانی می‎کرد و به مبارزات رهائی‎بخش این ملت‎ها یاری می‎رساند. در عوض پرولتاریای کشورهای رده دوم نه فقط باید به گسترش و اعتلای جنبش‎های بورژوا دمکراتیک- ملی سرزمین‎خویش یاری می‎رساند، بلکه فقط با پشتیبانی از حق تعیین سرنوشت ملت‎ها می‎توانست از یک‎سو در جهت گسترش و ژرفای دمکراسی و از سوی دیگر در جهت رشد جنبش سوسیالیستی گام بردارد. در کشورهای رده سوم، از آن‎جا که شیوه تولید سرمایه‎داری آن‎چنان که باید و شاید هنوز انکشاف و توسعه نیافته بود، در نتیجه جنبش پرولتاریائی یا هنوز وجود نداشت و یا آن که بسیار ضعیف و کوچک بود و بنابراین از نقش چندانی برای دگرگونی وضعیت اجتماعی برخوردار نبود. به این ترتیب در اندیشه لنین مبارزه طبقاتی و مبارزه ضد استعماری درهم آمیختند، مبارزه برای تحقق سوسیالیسم و مبارزه برای دست‎یابی به استقلال و دولت ملی در کنار هم و و درهم تنیده ‎شدند و در نتیجه شفافیت مرزهای آگاهی طبقاتی پرولتاریائی و خرده بورژوائی از بین رفت و گذار از سطح آگاهی کاذب خرده بورژوائی به سطح آگاهی پرولتاریائی سیال گشت و زمینه را برای بروز فاجعه‎‎های انسانی هموار گرداند.

ادامه دارد
آوریل ۲۰۱۳
msalehi@t-online.de
www.manouchehr-salehi.de

_________________________

پانوشت‎ها:

W.I. Lenin: „Werke”, Band 21, Dietz-Verlag 1974, Seiten 92-93

W.I. Lenin: „Werke”, Band 21, Dietz-Verlag 1974, Seite 292

منظور لایحه‎ای است که در مجلس رایشتاگ آلمان برای دریافت وام با هدف تأمین بودجه ارتش برای شرکت در جنگ تصویب شد. کائوتسکی که عضو مجلس رایشتاگ نبود، با پیروی از مواضع مارکس انگلس در رابطه با جنگی که در سال ۱۸۷۰ بین ارتش پروس و فرانسه درگرفت، از فراکسیون سوسیال دمکرات خواست به این لایحه فقط هنگامی رأی مثبت دهند که در آن جنبه دفاعی جنگ قید شود و در غیر این صورت، برای آن که حزب سوسیال دمکرات هم‎چون دوران بیسمارک، دوباره ممنوع و غیرقانونی نشود، پیشنهاد کرد به آن لایحه رأی ممتنع داده شود. برخلاف پیشنهاد کائوتسکی، فراکسیون حزب سوسیال دمکرات آلمان در مجلس رایشتاگ به آن لایحه بدون قید جنبه دفاعی جنگ، رأی مثبت داد و به همین دلیل در حزب دو انشعاب رخ داد. از یک‎سو روزا لوکزمبورگ و کارل لیبکنشت که می‎پنداشتند جنگ سبب تحقق انقلاب در آلمان خواهد شد، سازمان اسپارتاکوس را به‎وجود آوردند و از سوی دیگر جناحی به رهبری کائوتسکی و برنشتاین «حزب سوسیال دمکرات اولیه آلمان» را تأسیس کردند تا نشان دهند که به ارزش‎های گذشته حزب وفادارند.

W.I. Lenin: „Werke”, Band 21, Dietz-Verlag 1974, Seite 313

Ebenda, Seite 317
Ebenda, Seiten 317-318
Ebenda, Seite 318
Ebenda, Seite 416
Die Neue Zeit, Nr. 33, 1915, Seite 241
W.I. Lenin: „Werke”, Band 21, Dietz-Verlag 1974, Seiten 418-419
Die Neue Zeit, Nr. 33, 1915, Seite 77
W.I. Lenin: „Werke”, Band 22, Dietz-Verlag 1972, Seite 144
Ebenda, Seite 145
Ebenda, Seite 146
Ebenda, Seite 146
Ebenda, Seiten 147-148
Ebenda, Seite 148
Ebenda, Seite 152
Ebenda, Seite 153




حفظ یکپارچگی ارضی در گرو رفع تبعیض اتنیکی است

darvishpour-mehrdad 11مهرداد درویش پور در گفتگو با کیانوش توکلی

در باره نقش گروه های اتنیکی، زبانهای رسمی و زبان مشترک و همچنین تفاوت بین حقوق شهروندی و حقوق اتنیکی و حقوق بین المللی در مورد گروههای اتنیکی و…

برای شنیدن این گفتگو




مجلس یادبود احمد صدر حاج سید جوادی

مجلس یا د بود

haj seyed javadi-ahmad ori2

مجلس یادبود احمد صدر حاج سید جوادی راد مردی که با عشق به آزادی انسان و نفرت از استبداد خودکامگان چشم از جهان فروبست، در پاریس به تاریخ و نشانی زیر برگذار میشود.
مقدم شیفتگان و همگامان راه آزادی را گرامی می داریم.

مستوره احمدزاداه- عباس اشراقی- بابک امیرخسروی- کاظم ایزدی – امیر پیشداد – محمد جلالی (سحر) – بیژن حکمت – تقی رحمانی – ایرج سبحانی – علی سرداری – سعید سنجابی – رضا علیجانی – حسن فرشتیان- کاظم کردوانی – علی کشتگر – عبدالکریم لاهیجی – مهدی ممکن – محسن یلفانی.

زمان: روز یک شنبه ۱۴آوریل ٢۰۱۳ (٢۵فروردین۱۳٩٢) ازساعت۴ تا۷ بعد ازظهر

مکان: فیاپ
FIAP
Salle Oslo
۳۰ rue Cabanis
۷۵۰۱۴ Paris
Métro: Ligne ۶, Arrêt: Glacière




تجربه آذربایجان، هشدار به تجزیه طلبان

farhang ghassemi 01فرهنگ قاسمی

هیچ اپوزیسیون دوراندیشی نمی تواند ازهمین امروزمسأله­ی کردستان، آذربایجان و دیگر اقوام کشور ایران درپهنه­ی سرزمین ایران را نادیده انگارد و به این توزیع قدرت که روزی عنوان انجمن های ایالتی و ولایتی، دوره­ای عدم تمرکز، گاهی خود مختاری فرهنگی و سیاسی و زمانی چهره­ی فدرالیسم به خود گرفته است، کم توجه باشد.


آنچه در مقابل خوانندگان گرامی قراردارد دنباله سلسله مقالاتی است که نویسنده در ارتباط بااقلیت‌های قومی یا ملی انتشار داده است([۱]).در این نوشتار کوشش می‌شود مسئله دموکراسی در ایران و عدم تمرکز و تجربه محمدجعفر پیشه وری در آذربایجان را مورد دقت قرار دهیم تا شاید درسی باشد برای کسانی‌که به طور نا مسئولانه دست در دست قدرت‌های خارجی، دانسته یا نادانسته، در داخل و خارج میهن برای تجزیه ایران فعالیت می‌کنند و کوشش دارند در این بازار آشفته تدارک دیده توسط جمهوری اسلامی، حقوق ملی قوم بزرگ ایرانی اعم از ترک و لر و کرد و گیلک و مازندرانی و فارس و ترکمن و بلوچ و عرب را بدور از واقعیت‌های عینی جامعه ایرانی و ضوابط و معیارهای حقوقی جامعه جهانی فدای امیال قدرت طلبانه خود نمایند.

مقدمه
دموکراسی روانه­ایست تراکمی که قطره­ قطره درسایه­ی مبارزات متداوم اجتماعی شکل می گیرد، در فراروند آن فرهنگ و آداب و سنن مردم و روابط روزمره­ی عناصر تشکیل دهنده­ی جامعه نسبت به امر توزیع قدرت و رویاروئی با تمرکز نا موزون آن تغییر پیدا می کند. مفهوم دموکراسی انتزاعی نیست و درفضایی که بستر اجتماعی آن فراهم نباشد به وجود نمی آید. دموکراسی نیازمند ممارست­های عملی و نظری تک تک افراد جامعه است، در واقع دموکراسی مناسبات به هم تنیده و حاصل تلاش این دو، یعنی فرد و جامعه است و برای اینکه بتواند جان بگیرد و رشد پیدا کند نیاز به نهادها و واحدهای اجتماعی آزاد و خودمختار در محله و شهر، کارخانه و اداره، در دهکده و شهرستان و سرانجام در مجموعه­ی کشور از طریق مشارکت مردم در امر انتخاب شدن و انتخاب کردن، در شرایط کاملا آزاد و بدون هیچ گونه قید و شرط، فرا از تایید یا رد هر واحد “نگهبان” و ” خیرخواهانه ” دارد.

حفظ سنن، لهجه­ها، زبان­ها و گونه گونی روابط روزمره­ی زندگی، سازوکارهای ابتدایی دموکراسی هستند. هرعذر وبهانه­ای که این رنگارنگی را یک دست و یک نواخت و تک رنگ کند، زمینه­های تمرکز قدرت و دیکتاتوری را فراهم می­سازد و باید به وسیله نیروهای آزادیخواه به طورشدید مورد اعتراض و نفی قرار گیرد. جنبش­های مخالف تمرکز قدرت، خواه با عنوان فدرالیسم، خواه باعنوان خودمختاری، که باید پاسخ گوی نیازهای فرهنگی و ملی هر قوم ایرانی باشد را نمی­توان و نباید سرکوب کرد.
دیکتاتوری پهلوی و رژیم واپسگرای جمهوری اسلامی به جای پاسخگویی به تقاضاهای اقوام ایرانی با توسل به زور، راه­های مسالمت­آمیز حل مسائل را سد کردند واینک عواقب شوم آن را می­بینیم. هیچ نیروی سیاسی معقول و دوراندیشی نباید نسبت به جنبش­های خواستار عدم تمرکز قدرت سالم و غیروابسته به قدرت­های خارجی بی­توجه باشد، چراکه این مبارزات همان زمینه­های لازم برای رشد اجتماعی ودموکراسی در ایرانند.

برای بررسی درست و منطقی این جنبش­ها، پیش از هر چیز باید به گذشته­های این مبارزات پرداخت و علت وجودی آنها را شناخت. گذشته­هایی که خالی از اشتباه و تناقض نیستد. گذشته­هایی که مملو از خواست به حق وحقوق اولیه­ی زندگی شهروندی است، اما هرگز نتوانسته از مرحله­ی خواست به عمل تبدیل شده و گامی مثبت به پیش بردارد. این مطالبات بخودی خود چیزهاییجدابافته نیستند و باید در چارچوب بقیه­ی مشکلات ایران طرح و حل شوند.

در مورد جنبش­های خودمختاری در ایران تفسیرهای گوناگونی می­شود که تحقیق و تفسیرافرطی آن از واقعیت به دور است. ازجمله مسأله­ی آذربایجان در سال­های ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۶ که تحلیل های ناهمگون درتبیین آن آنچنان است که گاهی حقیقت از چشم­ها پنهان می­ماند. عده­ای آن را تا مرز جدایی از ایران می­برند تا بتوانند به امر تضییق حقوق قومی مردم آذربایجان مشروعیت ببخشند و حکومت خشونت و زور را تایید نمایند اگرچه انکار نباید کرد در دوره­ای چنین کوششی از جانب عده­ای که کعبه­ی آمال خود را شوروی می­دانستند وجود داشت. اما عده­ای دیگر می­خواهند در آذربایجان و در تمامی ایران آزادی و دموکراسی وجود داشته باشد و همچنان جزیی از ایران باقی بماند. این نوشته از آن جهت ارائه می­گردد که:

۱- نقش قدرت خارحی و عوامل وابسته به آن در روشن شود.

۲- اقوام ایرانی بدانند که فقط در سایه­ی دموکراسی است که می­توان به خودمختاری در چارچوب ایران دست یافت.

۳- ” یاری ” هر قدرت خارجی برای ایجاد دموکراسی در ایران، ادعایی پوچ بیش نیست و هرکس تن به این پستی بدهد، نه تنها به ایران و ایرانی، بلکه به استقرار دموکراسی درایران و همچنین به تحول فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی لطمه و ضربه وارد می­کند.

۴- هدف ما باید بر زمین کوبیدن جمهوری اسلامی از طریق اتکا به نیروی ملت ایران و نیروهای روشنفکر و صلح جوی جهانی باشد برای رسیدن به این منظور باید نیروهای جمهوریخواه داخل و خارج ایران متشکل شوند.

۵- شایسته است نیروهای سیاسی و نمایندگان اقوام ایران با هم به مذاکره و گفتگو پرداخته و به میثاق­های واقعبینانه قابل اجرا برسند.
سرزمین آذربایجان از نظر ثروت طبیعی، یکی از مهمترین مناطق ایران است . مردم آذربایجان در مراحل مختلف و در مواقع حساس اجتماعی مبارزات ارزنده­ای را برای میهن بزرگ خود وبرای همه­ی مردم ایران به ثمررسانیده­اند و از این نظر به گردن ملت ایران حق دارند. تفکر و اندیشه ­های مترقی و مبارزه برای آزادیخواهی به علت هم مرزی با شوروی و ترکیه بیش از سایر نقاط ایران در آذربایجان رواج داشته است. به همین سبب آذربایجان همواره خاستگاه روشنفکران برجسته­ای بوده است. مصدق، مبارزمترقی ضدامپریالیست و ضد استعمارو ضد ارتجاع ایران در دورانی که نماینده­ی آذربایجان بود، در باره­ی مردم این خطه می­گوید:
” عمری است به آذربایجانی­ها ارادت دارم ، زیرا این مردمان پاک، واجد تمام صفات خوبند. مردمان وطن­پرست، مردمان درست و مردمان مقتدری هستند و به هرکاری اقدام کرده­اند پیشرفت نموده­اند. “[۲]

محمد مصدق

در زمان رضاشاه این مردم به علت مقاومت در برابر دیکتاتوری و به سبب مبارزه برای فرهنگ قومی خود زیر شدیدترین ضربات بودند و عبداله­ مستوفی استاندار رضاشاه یکی از مباشرین به اصطلاح مدرنیسم رضاشاهی و سانترالیسم پهلوی بدترین رفتار را با آزادیخواهان و با مدافعین فرهنگ و زبان آذری اعمال می­کرد وی با بی­شرمی تمام ، در بسیاری از اسناد و مدارک، مردم آذربایجان را ” خر” می­نامید.”[۳] دربار پهلوی به علت پیروی از شوینیسم فارسی، آموزش زبان ترکی را در مدارس ممنوع کرده­ بود.

بعد از سقوط دیکتاتور، تشکیلاتی به نام ” جمعیت آذربایجان” در تبریز تاسیس شد و روزنامه­ی ” آذربایجان” را به مدیریت علی شبستری و سردبیری اسماعیل شمس منتشر نمود که از دموکراسی قومی و ملی وهمچنین از رواج زبان آذری دفاع می­کرد. این روزنامه که به دو زبان ترکی و فارسی انتشار می­یافت، مورد استقبال مردم قرار گرفت. مقامات دولتی با آن به مبارزه برخاستند و در تهران و سایرشهرستان­ها از پخش آن جلوگیری به عمل آمد. این جمعیت بارها مورد یورش عوامل ارتجاع یعنی صدرالاشراف و ارفع قرار گرفت. عوامل ارتجاع به طورمرتب به اتحادیه­های کارگری و دهقانی که درسال­های جنگ در آذربایجان تاسیس شده و فعال بودند، حمله می­کردند و آنها را غارت و کارگران را مجروح و زخمی می­نمودند و گاهی می­کشتند. این ” آذری کشی” تنها مختص به شهرهای آذربایجان نبود ، در چهارگوشه­ی ایران هیچ آذربایجانی از گزند زهرآگین عوامل سیدضیا و ارفع در امان نمانده بود. دکتر کشاورز وکیل مجلس درمورد تفتیش خانه­های کارگران آذری در مجلس شورای ملی چنین می­گوید:
” در بخش پنج وده تهران هر شب از ساعت نه به بعد یک عده پاسبان درب منازل کوچک و محقر را که می­دانند اشخاص فقیرو کارگر درآنجا منزل دارند می­زنند و شروع به تحقیقات می­کنند که آیا در این منزل کارگر ترک زبان وجود دارد یا خیر و شناسنامه­ی کارگرها را بازبینی می کنند و اگر شناسنامه­ای از تهران صادر شده باشد با او کاری ندارند ولی اگراز شهرهای آذربایجان صادر شده باشد در این صورت خودش و فامیلش و نمره­ی شناسنامه­اش را یادداشت می­کنند و به این ترتیب اسباب زحمت و نگرانی یک عده برادران ایرانی ما را فراهم می­کنند.”[۴]

اما مامورین اتحاد جماهیر شوروی نمی­خواستند آرامش آذربایجان خدشه­دارشود و از” صلح ” طرفداری می­کردند. در یک درگیری که در” لیقوان ” یکی ازتوابع تبریز، بین کارگران و خان مرتجع لیقوان، حاج احتشام واقع می­شود، از آنجا که آرداشز این مبارزه را رهبری می­کند برای مدت­ها مورد غضب مقامات شوروی واقع شده حتی در خطر نابودی قرارمی­گیرد. مامورین سیاسی شوروی، علت مخالفت خود را با حادثه­ی لیقوان وجود روابط دوستانه بین آنها و حاج احتشام ذکر می­کردند و شاید با توجه به نقشه­ها و سیاست­های استراتژیک آینده نمی­خواستند که چنین اقداماتی توسط حزب توده­ی ایران انجام گیرد.[۵] همین امرموجب شد تا آرداشز از آذربایجان تبعید شود[۶] و پیشه­وری از این تبعید خیالش راحت گردید زیرا آرداشز مخالف پیوستن حزب توده به فرقه­ی دموکرات ­بود.

تشکیل فرقه­ی دموکرات

محرک اصلی فرقه­ی دموکرات، سید جعفرپیشه­وری بود.[۷] علی شبستری و سلام­اله جاوید نیز ازعناصر فعال این جنبش بودند[۸] پیشه­وری پیش از تشکیل فرقه، موافقت مقامات شوروی به ویژه میرجعفرباقراف، رئیس جمهورآذربایجان شوروی را درباکو جلب کرده بود. کنسول انگلیس در تبریز درباره­ی نهضت آذربایجان، وضعیت مردم و نقش اتحاد جماهیرشوروی چنین گزارش می­دهد: ” چنانچه گفته شود نهضت آذربایجان بدون پشتیبانی روس ­ها می­توانست موفق باشد غیرقابل قبول است، هنگامی­ که روس­ها از این جنبش حمایت کردند هیچ شک نداشتند که در نهایت به نفع خودشان است اما یک خشم واقعی نسبت به دولت بی ­لیاقت و فاسد ایران در میان کارگران و دهقانان این ایالت همواره وجود دارد که درهر کشوری باشد قادراست قیام خود بخودی را موجب گردد. من باور نمی­کنم که روسیه خود قبلأ این نهضت را بر پا کرده باشد، بیشتر به نظر می­­رسید که آنها یک وضعیت انقلابی اصیل موجود را شعله­ورکرده باشند.[۹] اما این استنباط چندان با واقعیت تطبیق ندارد، اگرچه وجود نارضایتی و بی­عدالتی و فقر را درمیان کارگران نمی­توان کتمان کرد. به هنگام تشکیل فرقه­ی­ دموکرات، کمیته­ی ایالتی حزب توده، خود را منحل کرد و به فرقه­ی­ دموکرات آذربایجان پیوست.

این کمیته دربدو تاسیس به تبلیغ دفاع اززبان مادری ( آنا دیلی ) و به ترویج طرفداری از مقامات و رهبران شوروی پرداخت[۱۰] و حتی عکس­های استالین و فرماندهان نظامی شوروی را درکارخانه­ها نصب نمود. دکتر کشاورز درباره­ی پیوستن کمیته­ی ایالتی حزب توده در آذربایجان به فرقه­ی دموکرات مطالب جالبی را افشا می­کند که وابستگی و سر سپردگی عده­ای ازسران حزب توده را به شوروی و احساس اطاعت پذیری که در آن زمان در میان برخی از کمونیست­ها نسبت به اتحاد جماهیرشوروی وجود داشت را به درستی نشان می دهد. روز قبل از اعلام تشکیل فرقه­ی دموکرات آذربایجان، کمیته­ی مرکزی حزب در منزل من جلسه داشت. زیرا من مصونیت پارلمانی داشتم و کلوپ حزب در اشغال سربازان بود. در تهران حکومت نظامی اعلام شده بود؛ حدود ساعت شش عصر اصغر، شوفر من مرا صدا کرد و گفت آقایی به نام پادگان از تبریز آمده و با شما کار فوری دارد. پادگان دبیر تشکیلات ایالتی حزب توده در آذربایجان بود. من ازاتاق خارج شدم و پادگان به من گفت: من همین حالا از تبریز رسید­ه­ام و پیغام خیلی فوری برای کمیته­ی مرکزی دارم و نمی­دانم کجا می­توانم رفقا را پیدا کنم . جواب دادم اتفاقا جلسه­ی کمیته­ی مرکزی در خانه­ی من تشکیل شده و همه اینجا هستند و او را وارد اتاق جلسه­ کردم. او چنین گفت: من از تبریز حالا رسیده­ام و فوری باید برگردم من آمده­ام به شما اطلاع بدهم که فردا تمام سازمان حزب ما در آذربایجان از حزب توده ایران جدا شده و با موافقت رفقای شوروی به فرقه­ی دموکرات آذربایجان که تشکیل آن فردا اعلام خواهد شد، می­پیوندد. شما می­توانید نزد خود مجسم کنید چه ضربه­ای به همه­ی ما وارد شد و چه حالی به ما دست داد. ما خواستیم با پادگان صحبت کنیم ولی چند دقیقه بعد او از جای بلند شد و گفت من برای بحث فرستاده نشده­ام من فقط آمده­ام به شما خبر بدهم و خدا حافظی کرد و رفت برای اینکه صبح در موقع اعلام تشکیل فرقه­ی دموکرات در تبریز باشد. مذاکره و بحث طولانی در این باره شد و سرانجام تصمیم گرفتیم که نامه­ای به حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی بنویسیم و به آنها بفهمانیم که کاری را که می­کنند هم به حزب توده ایران و هم به اتحاد جماهیرشوروی زیان می­رساند. از پانزده نفر عضو کمیته مرکزی حتی یک نفر اظهار موافقت با کاری که می­شد نکرد یا جرات ابراز موافقت نکرد.

بعدها، در مهاجرت، در مسکوبود که بسیاری از اسرار بعضی از رهبران افشا شد. وقتی که دانستیم که کامبخش در مدت سه­ سال اقامتش درایران و فعالیت در حزب توده چه ­کارها کرده برای من یقین حاصل شد که کامبخش از تمام جریان آذربایجان قبل از تشکیل آن ( مانند قیام خراسان ) توسط عمال باقراوف در تهران مطلع بود و حتا شاید در ایجاد این جریان دست داشت. به ویژه که پس از شکست آذربایجان در حالی که همه­ی ما در وضع نیمه مخفی زندگی می­کردیم. کامبخش از ایران به شوروی رفت و با عجله به کمیته­ی مرکزی حزب توده اطلاع داد که تمام مسئولیت­های حزبی خود را به کیانوری که به گفته­ی او تنها کسی بود که درجریان تمام وقایع بود تحویل می دهد.

به هر حال نامه­ای که بنا بود به کمیته­ی مرکزی حزب کمونیست شوروی به عنوان اعتراض نوشته شود انجام شد و من خوب به یاد دارم که ایرج اسکندری مامور نوشتن این نامه شد و پس از قرائت و تصویب آن در کمیته­ی مرکزی ارسال شد ولی هیچ وقت جواب این نامه نرسید. بقیه­ی وقایع آذربایجان و تشکیل فرقه را همه می­دانند، فردای آن روز تاسیس فرقه­ی دموکرات آذربایجان اعلام شد و سازمان حزب توده­ی ایران در آذربایجان به این فرقه پیوست. اگر اشتباه نکنم بقراطی عضو کمیته­ی مرکزی حزب توده­ی ایران درجشن افتتاح فرقه در تبریز نطقی بدون اجازه­ی کمیته­ی مرکزی حزب ایراد کرد.[۱۱]

جمعیت آذربایجان نیز از بانیان فرقه­ی دمکرات و از امضا کنندگان بیانیه­ی دوازدهم شهریور ۱۳۲۴ بود. پیشه­وری که در نهضت جنگل فعال بود و با عقاید محمدامین رسول­ زاده، تئوریسین بزرگ سوسیالیست و سوسیال دمکرات آشنایی داشت، در ابتدا سعی می­نمود پس از فعالیت و تجربه­ی بیست وسه ساله دراین نهضت، فرقه­ی دموکرات را به نحوی به راه اندازد که اصل انجمن­­های ایالتی و ولایتی مندرج در قانون اساسی رعایت شده باشد و فرهنگ قومی و ملی مردم آذربایجان از مخاطرات در امان بماند. دیگر همکاران پیشه­وری در این نهضت عده­ای از زندانیان زمان رضاشاه بودند که اهل آذربایجان بودند و پس از آزادی از زندان به آذربایجان رفته و ساختارتشکیلات حزب توده را در آنجا بنیاد نهاده بودند افرادی همچون داداش تقی­زاده، شکیبا ممی فرضی، داود ارمنی، تقی شاهین و یا عده ای از اعضای حزب توده که به عنوان ماموریت به آنجا رفته ­بودند مانند علی امیرخیزی، حسین ملک، زوولون(با اسم مستعار حسین نوری) و آرداشز که به­طور متناوب به آنجا سفر می کرد.[۱۲]

محمدجعفر پیشه وری

متن بیانیه­ی دوازدهم شهریور۱۳۲۴
… ایران نیز مسکن اقوام و ملل گوناگون است. این اقوام و ملل هر قدر آزادترزندگی کنند، یگانگی بیشتری خواهند داشت. قانون اساسی ما نیز با تصویب قانون انجمن­های ایالتی و ولایتی، کوشیده است که بدین وسیله تمام مردم ایران را در تعیین سرنوشت کشور هر چه بیشتر دخالت داده و رفع احتیاجات مخصوص ایالات و ولایات را به خود آنها واگذار نماید.
لذا ” باید هر چه زودتر در اجرا و تکمیل قانون اساسی دست به کار شد و حکومت ملی را از پایین، یعنی از میان خلق و براساس احتیاجات توده­های وسیع و برپایه­ی خصوصیات مردمی که در ایالات وولایات زندگی می کنند بنا نهاد.” و درپاسخ به کسانی که معتقد بودند که دادن اختیارات به مردم ایالات و ولایات موجب نفاق خواهد شد می گوید: ” وحدت ملی واقعی زمانی میسر می­شود که تمام مردم با حفظ خصوصیات و آزادی داخلی خود ترقی نموده و از هر لحاظ بتوانند با هم برابری نمایند ” ما می­گوییم: ” در خاک آذربایجان یک خلق چهارمیلیون نفری زندگی می­کنند که آنها قیومیت خود را تشخیص داده­اند، آنها زبان مخصوص به خود و آداب و رسوم جداگانه­ای دارند. این خلق می­گوید که ما می­خواهیم ضمن حفظ استقلال و تمامیت ایران در اداره­ی امور داخلی خود مختار و آزاد باشیم، آذربایجان می­گوید تهران به دردهای ما نمی رسد و از تشخیص و رفع احتیاجات ما عاجز است، از ترقی فرهنگ ما جلوگیری می­کند، زبان مادری ما را تحقیر کرده و اجازه نمی­دهد ما نیز مانند سایر هموطنان خود آزاد زندگی کنیم. با وجود این ما ادعای قطع رابطه با آنجا را نداریم. قوانین کلی و عمومی مملکت را اطاعت خواهیم کرد. در مجلس شورای ملی و حکومت مرکزی دخالت و شرکت خواهیم نمود. زبان فارسی را به عنوان زبان دولتی در مدارس ملی خود توأم با زبان آذربایجانی تدریس خواهیم کرد.

اما با تمام اینها، این حق را بخود قائلیم که صاحب امتیاز خانه­ی خود شده و امکان اداره­ی آن را مطابق میل و سلیقه­ خود داشته باشیم.
حال که در سایه­ی مبارزه­ی جوانان قهرمان کشورهای دموکراتیک اساس فاشیسم سرنگون شده و پوچ بودن نظریه­ی ­برتری ملتی بر ملت­های دیگر به ثبوت رسیده و آزادی ملت­ها در تعیین سرنوشت خود به وسیله­ی منشورها و پیمان­ها اعلام گردیده، در چنین شرایطی طبیعی است که آزادیخواهان و خلق آذربایجان نمی­توانستند به طور منفرد و متفرق، مبارزه در راه آزادی را ادامه دهند، به همین دلیل لازم بود که به خاطر رهبری این مبارزه، سازمان محکم و منظم حزبی به وجود آید.
علت زایش فرقه­ی دموکرات آذربایجان، نیاز شرایط و تحولات اجتماعی است. هموطنان عزیز، اینک آغازدوره­ی مبارزه­ی تاریخی بزرگی است. فرقه­ی دموکرات آذربایجان شما را از هر صنف وطبقه، جهت عضویت در تشکیلات خود و شرکت در مبارزه­ی مقدس ملی دعوت می­کند. درهای این فرقه برای کلیه­ی مردم آذربایجان به جز دزدان و خائنین بازاست. هر کس که شعار­ها و مقاصد ما را قبول کند هر چه زودتر باید عضویت­ سازمان فرقه را قبول کرده وبه صفوف پرچمداران آزادی آذربایجان و تمام ایران داخل شود.

شعارهای ما از این قرار است:

۱- توأم با حفظ استقلال و تمامیت ایران، لازم است به مردم آذربایجان آزادی داخلی و مختاریت مدنی داده شود تا بتوانند در پیشبرد فرهنگ خود و ترقی و آبادی آذربایجان با مرعی داشتن قوانین عادلانه­ی کشور، سرنوشت خود را تعیین نمایند.

۲- در اجرای این منظور باید به زودی انجمن­های ایالتی و ولایتی انتخاب شده و شروع به کار نمایند. این انجمن­ها ضمن فعالیت در زمینه­ی فرهنگی، بهداشتی واقتصادی به موجب قانون اساسی، عملکرد تمام مأمورین دولتی را بازرسی کرده و در تغییر و تبدیل آنها اظهار نظر خواهند کرد.

۳- در مدارس آذربایجان تا کلاس سوم ابتدایی تدریس فقط به زبان آذری خواهد بود و از آن به بعد زبان فارسی به عنوان زبان دولتی توأم با زبان آذری تدریس خواهد شد. تشکیل دانشگاه ملی (دارالفنون) در آذربایجان یکی از مقاصد اساسی فرقه­ی دموکرات است.

۴- فرقه­ی دموکرات آذربایجان درتوسعه­ی صنایع و کارخانه­ها به طورجدی خواهد کوشید و سعی خواهد کرد برا ی رفع بیکاری و توسعه­­ی صنایع دستی، وسایل لازم را فراهم نموده و توأم با تکمیل کارخانه­های موجود، مؤسسات تولیدی جدیدی ایجاد نماید.

۵- فرقه­ی دموکرات آذربایجان، توسعه­ی تجارت را یکی از مسائل ضروری و جدی محسوب می دارد. مسدود بودن راه­های تجارتی تا به امروز سبب ازبین رفتن ثروت عده­ی کثیری ازدهقانان، به ویژه باغداران و خرده مالکین شده که منجربه فقرو فلاکت آنها گردیده است.
فرقه­ی دموکرات آذربایجان برا ی جلوگیری از این وضع در نظر گرفته است که در پیدا کردن بازار و جستجوی راه­های ترانزیتی که بتوان با استفاده از آنها کالاهای آذربایجان را صادر نمود و از اتلاف ثروت ملی جلوگیری کرد، اقدام جدی نماید.

۶- یکی دیگر از مقاصد اصلی فرقه­ی دموکرات، آباد ساختن شهرهای آذربایجان است. برای نیل به این مقصود سعی خواهد کرد که هر چه زودترقانون انجمن های شهر تغییر یافته و به اهالی شهر امکان داده شود که به طور مستقل در آباد سازی شهر خود کوشش­های لازم را انجام و آن را به شکل معاصر و آبرومندی در آورند، به خصوص تأمین آب شهر تبریز یکی از مسائل بسیار فوری فرقه­ی دموکرات است.

۷- مؤسسین فرقه­ی دموکرات آذربایجان به خوبی می دانند که نیروی مولد ثروت و قدرت اقتصادی کشور، بازوان توانای دهقانان است. در نتیجه این فرقه نمی تواند جنبشی را که در میان دهقانان به وجود آمده، نادیده بگیرد و به همین لحاظ فرقه سعی خواهد کرد برای تأمین نیازهای دهقانان گام ها ی اساسی بر دارد.
همچنین تعیین حدود ومشخص نمودن روابط بین اربابان و دهقانان و جلوگیری ازمالیات­های غیرقانونی که توسط ارزیابان اختراع شده، یکی ازوظایف فرقه­ی دموکرات است . فرقه سعی خواهد کرد، این مسأله به شکلی حل شود که هم دهقانان راضی باشند و هم مالکان به آینده­ی خود اطمینان نموده و با علاقه و رغبت در آباد سازی روستا، شهر و کشور خود کوشش نمایند.
زمین­های بایر و زمین­های متعلق به اربابانی که آذربایجان را ترک کرده و فراراختیار نموده اند و محصول دسترنج خلق آذربایجان را در تهران و سایر شهرها به مصرف می رسانند ، چنانچه به زودی مراجعت ننمایند، به نظر فرقه­ی دموکرات باید بدون قید و شرط در اختیاردهقانان قرارگیرد. ما کسانی را که به­ خاطر عیش و نوش، ثروت آذربایجان را به خارج می برند، آذربایجانی محسوب نمی­کنیم؛ چنانچه آنها از بازگشت به آذربایجان خودداری نمایند، ما برای آنها درآذربایجان حقی قائل نیستیم. افزون براین، فرقه خواهد کوشید که به طور سهل و آسان، تا آنجا که می تواند بیشتر دهقانان را از نظر وسایل کشت و زرع تأمین نماید.

۸- یکی دیگراز وظایف مهم فرقه­ی دموکرات مبارزه با بیکاری است. این خطراز هم اکنون خود را به صورت جدی نشان می دهد و این سیل در آینده روز به روز نیرومندترخواهد شد.
در این مورد از طرف دولت مرکزی و مأمورین محلی، کاری انجام نگرفته است. چنانچه کار بدین منوال ادامه یابد بیشتراهالی آذربایجان دچار فنا و نیستی خواهند شد. فرقه سعی خواهد کرد برای جلوگیری از این خطر تدابیرجدی اتخاذ کند. درحال حاضر تدابیری نظیر تأسیس کارخانه­ها، توسعه­ی تجارت، ایجاد مؤسسات زراعتی و اقدام به ایجاد راه آهن و راهسازی تا حدودی مفید واقع می شود.

۹- درقانون انتخابات، ستم بزرگی به مردم آذربایجان روا داشته اند. طبق اطلاعات دقیق دراین سرزمین بیش از چهار میلیون نفر آذربایجانی زندگی می کنند. به موجب همین قانون غیرعادلانه، به نمایندگان آذربایجان فقط بیست کرسی داده شده است و این به طورکلی تقسیم متناسبی نیست.
فرقه­ی دموکرات خواهد کوشید که آذربایجان به تناسب جمعیت خود حق انتخاب نماینده داشته باشد که تقریبا معادل یک سوم نمایندگان مجلس شورا می شود.
فرقه­ی دمکرات آذربایجان طرفدارآزادی مطلق انتخابات مجلس شورای ملی است. فرقه با دخالت ثروتمندان به طریق ارعاب و فریب در انتخابات مخالفت خواهد کرد. انتخابات باید به طورهمزمان در سرتاسر ایران شروع شده و به سرعت پایان پذیرد.

۱۰- فرقه­ی دموکرات آذربایجان با اشخاص فاسد، مختلس و رشوه بگیری که در ادارات دولتی جای گرفته اند، مبارزه­ی جدی به عمل خواهد آورد و ازمأمورین صالح و درستکار دولتی قدردانی خواهد کرد. به ویژه، فرقه کوشش خواهد کرد که معاش و شرایط زندگی مأمورین دولتی آنچنان اصلاح شود که بهانه­ی دزدی و خیانت برای آنها باقی نماند و آنها بتوانند زندگی آبرومندی را برای خود به وجود آورند.

۱۱- فرقه­ی دموکرات خواهد کوشید بیش از نصف مالیات­هایی که از آذربایجان گرفته می شود صرف نیازهای خود آذربایجان شود ومالیات­های غیرمستقیم به طور جدی کاهش یابد.

۱۲- فرقه­ی دموکرات آذربایجان، طرفداردوستی با کلیه­ی دولت­های دموکرات به ویژه با متفقین است و برای حفظ و ادامه­ی این دوستی کوشش خواهد کرد تا در مرکز وشهرستان­ها دست عناصر خائنی را که می خواهند دوستی بین ایران و دولت­های دموکرات را برهم زنند از امور دولتی کوتاه نماید.
این است مقاصد اصلی بنیان­گذاران فرقه­ی دموکرات، امید ما براین است که هر آذربایجانی وطن پرست – خواه در داخل و خواه در خارج از آذربایجان – در راه رسیدن به این مقاصد مقدس با ما هم صدا و همراه بشود. طبیعی است که اگرانسان خانه­ی خود را اصلاح نکند نمی تواند برای اصلاح محله، شهرو روستا و یا مملکت خود بکوشد. ما ابتدا ازآذربایجان که خانه­ی ماست آغازمی کنیم و ایمان داریم که اصلاح و ترقی آذربایجان موجب ترقی ایران خواهد شد و بدین گونه میهن، از دست قلدرها و مرتجعین نجات خواهد یافت.

زنده باد آذربایجان دموکرات – زنده باد ایران مستقل و آزاد
زنده باد فرقه­ی دموکرات آذربایجان ،
مشعل دار حقیقی آزادی ایران و آذربایجان[۱۳]

ترکیب نیروی انسانی فرقه ی دموکرات

اعضای فعال فرقه­ی دموکرات از سه گروه تشکیل می شد، یک گروه
” شخصیت های ملی” از جمله علی شبستری، دکتر سلام اله جاوید، مشهدی جعفرکاویان، کبیری، رضا رسولی، غلامرضا الهامی، نظام الدوله رفیعی که بیشتر به دنبال آرمان آزادی و دموکراسی بودند و می خواستند تفاوت­های قومی حفظ و فرهنگ هر قوم رشد طبیعی خود را سیر کند و آداب و رسوم یک قوم بر آداب و رسوم ونحوه­ی زندگی قومی دیگردرمناسبات کشورتحمیل نگردد.گروه نخست را اغلب فئودال­ها، خان­ها و ثروتمندان تشکیل می داد.نزدیکی تعدادی ازآنها به فرقه­ی دموکرات به قصد حفظ ثروت و موقعیت و منافع فردی بود که به طورمصلحتی دوست وهوادران فرقه شده بودند وهر جا شرایطی پیش می آمد و یا موقعیتی فراهم می شد نسبت به فرقه کار شکنی می کردند. برخی از آنها درپشت پرده با مقامات حکومت تهران ارتباط داشتند وحتی به طورمخفیانه با سفارت انگلیس و آمریکا نیز مرتبط بودند و در ظاهر با شوروی مراوده و روابط نزدیک داشتند.

دسته­ی دوم، مهاجران یا مهاجرنمایان بودند مانند بی ریا، پادگان، غلام یحیی، میررحیم ولایی، میرقاسم چشم آذر، تقی شاهین ، جهانشاه لو، فریدون ابراهیمی و …..که تعدادشان زیاد بود و بیشتر اموراجرایی فرقه­ی دموکرات را دراختیارداشتند. اینها فرصت طلبان و مقام پرستانی بودند که گمان می کردند بالاتر ازاستالین خدایی نیست، نه آرمانی داشتند و نه به ایدئولوژی مشخصی معتقد بودند، همه چیز برای آنها شوروی بود؛ با خود می اندیشیدند که اگر دولت شوروی خواست همین جا می مانیم و حکومت و فرمانروایی داریم، اگر شوروی نخواست و یا سیاست او اقتضا نکرد به آن سوی مرزمی رویم و به پاس خدمات گذشته­ی خود، نان و نوایی خواهیم داشت.

کوچک­ترین پیوندی میان آنها و کشورایران و یا آذربایجان وجود نداشت. آنها به معنای واقعی کلمه بی وطن بودند. درعمل نیز تا روزی که امکان داشت در آذربایجان ماندند و از قدرتی که شوروی به آنها داده بود سواستفاده کردند و بد نامی به بارآوردند و هنگامی که شرایط ناهمگون شد هر کدام توانستند به آن سوی مرزگریختند و آنها که نتوانستند به قدر مگس از خود مقاوت نشان ندادند.[۱۴]

گروه سوم را اعضای تشکیلات ایالتی آذربایجان واعضای شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان آذربایجان که مسئولیت آن با بی ریا بود، تشکیل می­داد. آنها بنا به مصحلت و در واقع به دستوراتحاد جماهیر شوروی خود را منحل کرده و به فرقه­ی دموکرات آذربایجان پیوسته بودند. این گروه با فعالین اجرایی فرقه­ی دموکرات یعنی با گروه دوم در تضاد بودند و به طورمرتب بین آنها اختلاف بود. ایوانف می­نویسد در ماه اکتبر ۱۹۴۵، کمیته­ی ایالتی حزب توده­ی ایران با چهار هزارعضو خود به فرقه­ی دموکرات آذربایجان پیوست.[۱۵]

پیشه­وری، رهبر فرقه چندان موافقتی با این دسته نداشت زیرا هم حزب توده را قبول نداشت، هم با رهبران تشکیلات سابق ایالتی آذربایجان مانند آرداشز و طرفدارانش که بیشتر درآذربایجان جمع شده بودند، اختلاف داشت، در واقع آنها از داخل زندان اختلاف نظر داشتند.
این گروه به اندازه­ی دوگروه دیگر طرفدار مسائل قومی نبودند و در واقع مشکلات را در کل ایران و درسطح کشورمیدیدند حضورشان در این جمعیت بیشتر برای این بود که شوروی خواسته بود.

خامه­ای می­نویسد: ” این­ها از قدیم همیشه حقوق بگیر حزب توده بودند و شغل و کار دیگری نداشتند. از این رو همیشه برای معیشت خود نیازمند فرقه بودند و ناچار نمی توانستند دم بزنند. این بود که خون می­خوردند و خاموش بودند. من (خامه­ای) در ضمن این سفر خود تنها با یکی از آنها یعنی داداش تقی­زاده توانستم ملاقات کنم . ( لازم به ذکر است که خلیل ملکی در کتاب ” خاطرات سیاسی” به جای داداش تقی­زاده، می­نویسد: داداش­زاده) داداش، یکی از کمونیست­های قدیمی و از چهره­های جالب زندان بود…. وی پس از آزادی از زندان، یکی ازمؤسسان حزب توده و از بنیان گذران تشکیلات حزب در آذربایجان بود. پیش از تشکیل فرقه­ی دموکرات اداره­ی امورتشکیلات حزب را در مراغه بر عهده داشت. پیشه­وری او را از مراغه به تبریز آورده و هرگونه مسئولیتی را از وی سلب کرده بودو فقط عضو ساده­ی فرقه بود. حقوق بخور و نمیری به او می­دادند و اتاق محقّری در اختیار او گذاشته­ بودند. در حقیقت او در این اتاق زندانی بود. وقتی در همان اتاق به دیدن او رفتم وضع او را به تمام معنا تاثّرانگیز یافتم، تنها اثاثیه­ی جالبی که در این اتاق دیده می­شد و در حقیقت تنها دارایی او که از وی نگرفته بودند یک تفنگ برنو بود که لحظه­ای آن را از خود جدا نمی­کرد، مثل اینکه می­ترسید آن را هم از وی بگیرند. در تمام مدتی که من در نزد او بودم این تفنگ را دردست داشت. چهره­اش غمگین و صدایش گرفته و بغض­آلود بود دیگراز رفتار و گفتار با صلابت و مردانه و روحیه­ی شکست ناپذیری که داداش بیک در زندان داشت کمترین اثری برجای نمانده بود. با اینکه از ملاقات با من خوشحال به نظر می­رسید اما اثری بر اندوه و ناراحتی عمیق او نداشت. به شدت از پیشه­وری و حکومت او انتقاد می­کرد و حتی دشنام­های رکیک می­داد. نسبت به همه­ی رهبران حزب توده که شامل خود من نیزمی­شد بدبین بود و می گفت شما ما را تنها گذاشتید و به ما خیانت کردید… چند ماه بعد پیشه­وری و رهبران فرقه، هنگام فراراز کشور، این بینوا را دست و پا بسته تحویل دولت دادند و آنها نیز پس از یک محاکمه صحرایی وی را محکوم به اعدام کردند و به دار آویختند. سرنوشت بسیاری دیگر از افراد این دسته یعنی کادرهای سابق حزب توده نیز بهتر از او نبود. شکیبا، این آموزگار ساده دل بشردوست را قطعه قطعه کردند، فرضی را با دشنه و چاقو سوراخ سوراخ ساختند، زوولون را پس از بریدن گوش و بینی و تجاوز به همسرش در حضور او، سربریدند و جسدش را به دور شهر گرداندند. تنها دو سه نفر از اینها اجازه یافتند همراه رهبران فرقه و مهاجران به آن سوی مرز فرار کنند و جان خود را نجات دهند.[۱۶]

علاوه بر کمیته­ی ایالتی حزب توده، شورای متحده­ی­ مرکزی کارگران و کشاورزان که زیر نظر بی ریا قرار داشت را باید در این گروه محسوب نمود اگرچه بی ریا وقتی به پیشه­وری و فرقه­ی دموکرات پیوست از پیشه­وری هم فرقه­ای تر شد ولی او یک استالینیست به تمام معنا بود.
خلیل ملکی در خاطرات خود می­نویسد عکس بزرگی از استالین در دفتر شورای متحده مرکزی، بالای سر بی­ریا نصب شده بود که سرانجام به زحمت پایین تر آورده شد و درکنار پنجره نصب گردید. بی­ریا فرمانده­ی بی­سواد و مقتدر بلامنازع شورای متحده­ی تبریز مانند همقطار ارشد خود روستا در تهران، استالینیست متعصبی بود.[۱۷]
با وجود این حزب توده دارای قوی­ترین سازمان کارگری درآذربایجان بود. ملکی درجای دیگر دراین باره می­نویسد: طبقه­ی کارگر آذربایجان یکپارچه در اختیار ما بود. با همت غلام یحیی­ دربخشی ازروستاهای آذربایجان، دهقانان به سوی حزب گرویده بودند و با تجدید سازمانی که به عمل آمده بود بنا بود غلام یحیی از مرکز تبریز تمام روستاها را تجهیز کند و در سازمان دادن شهرستان تبریز نیز رفقا را یاری دهد.[۱۸]

این بود اوضاع نیروی انسانی فرقه­ی دموکرات آذربایجان، جا دارد درباره­ی ارتش فرقه و حکومت آذربایجان نیز اطلاعاتی داشته باشیم. زیرا ترکیب نیروهای ارتش آذربایجان در واقع تابعی از ترکیب نیروها در داخل کل فرقه بود و بیشترمشکلات و برخوردهای فکری موجود در فرقه را در دستگاه نظامی با برخوردهای نظامی انعکاس می­داد.
به اظهارات تفرشیان که یکی از افسران دوران حکومت پیشه­وری در آذربایجان بود توجه کنید:
” نیروهای مسلح آذربایجان شکل­های گوناگون داشت. افسران هم چهار نوع بودند. در زمان قیام عده­ای از اعضای فرقه­ی دموکرات یا رهبران اتحادیه­های کارگری و دهقانی که با عده­ای چریک زیر دست خود در قیام شرکت کرده بودند، درجه­ی افسری داشتند که خودشان به خود داده بودند و سپس این درجه ها از طرف فرقه تایید شده بود. آنها آموزش نظامی ندیده و در حقیقت در جریان حوادث، افسر شده بودند که موسوم به افسران فدایی بودند. عده­ای دیگر از افسرها مسئولین حزبی بودند که به عنوان رهبرسیاسی یا مسئولان اداری به قسمت­ها فرستاده شده بودند که فرقه به آنها درجه­ی افسری داده بود. عده­ای هم افسرانی بودند که دردانشکده­ی تازه تاسیس فرقه آموزش دیده بودند. درست پس از قیام در آذربایجان، دانشکده­ی افسری تاسیس شد. عده­ای را پس از دوماه آموزش با درجه­ی ستوان دوم یا ستوان سوم افسر کردند. عده­ای هم ما بودیم که با درجه­های خود از ارتش ایران آمده و به ارتش آذربایجان پیوسته بودیم. تعداد ما حدود هفتاد نفر بود که ستون فقرات ارتش را تشکیل می­دادیم. به این ترتیب چهار نوع افسر درارتش آذربایجان خدمت می­کرد که ضوابط استخدامی مشخصی نداشتند.

” افسران فدایی هیچ کس را قبول نداشتند و مدعی بودند که حکومت را به زور اسلحه گرفته­اند و خود را مالک حکومت می دانستند و چون فکر می کردند درجه­هایشان را در میان خون و انقلاب گرفته­اند، در نتیجه از بقیه معتبرترند. ما خود را تحصیل کرده، آموزش دیده و در نتیجه خود را برای اداره­ی قوای مسلح صالح­تر از دیگران می­دانستیم. این وضع نابسامان انضباط ارتش را به خطر می­انداخت.در فرقه­ی دموکرات ما را به نام افسران فارس (فارس افسر لر) می­شناختند، در واقع، یک درجه ترفیع داده بودند که خود این مطلب هم اشکا­لات تازه­ای در میان خود افسران ایجاد کرد. زیرا افسرانی که از ارتش ایران جدا شده­ بودند یک دست نبودند. عده­ای در قیام خراسان شرکت کرده بودند. عده­ای هم در لشگر قبلی آذربایجان خدمت کرده و بعد از تسلیم پادگان­های آذربایجان به ارتش جدید پیوسته بودند. عده­ای هم اصولا دید یا سابقه­ی سیاسی نداشته یا از روی احساسات یا به علل شخصی در آذربایجان مانده بودند که بعضی از آنهاحتی وضع مشکوکی داشتند. حال با توجه به این ناهمگونی­ها باید به این وضع سرو سامان داد.

سرانجام روزی همه­ی ما را به باشگاه افسران دعوت کردند. در آنجا کنفرانسی با حضور آقایان پیشه­وری، بی ریا و کاویان، وزیر جنگ تشکیل شد. جلسه با سخنرانی پیشه­وری افتتاح شد. او پیشنهاد کرد که این قضیه با نظر خود افسران و به شکل دموکراتیک حل شود. ولی کار به جنجال وفحاشی پیشه­وری به یکی از افسران کشیده شد. در آن زمان ناآگاهانه یا از روی بدبینی، تبلیغات شدیدی علیه ما (فارس افسر لر) رواج داشت. درمواردی حتی به رفقای ما تیراندازی شد. سرگرد صفوت فرمانده­ی وقت دانشکده­ی افسری، در محل خدمت کشته شد. سرگرد خلعتبری فرمانده­ی هنگ توپخانه را از پشت به گلوله بستند که خوشبختانه براثر ناشی­گری و سراسیمگی ضارب و زیرکی خلعتبری همه­ی تیرها به خطا رفت و فقط پایش کمی جراحت برداشت. به هرحال دریک چنین فضایی آن جلسه تشکیل شد و با شعارهای تهدید آمیز افسران فدایی خاتمه یافت. پس از آن، سرهنگ پناهیان که به جای آذر، رئیس ستاد ارتش آذربایجان بود پیشنهاد کرد که هماهنگ کردن افسران قوای انتظامی به کمیسیونی متشکل از چند افسر و چند عضو کمیته­ی مرکزی فرقه واگذار شود که تصویب شد و به طور موقت اختلافات پایان یافت. این کمیسیون تصمیم­های دیگری نیز در مورد اداره و سازماندهی ارتش گرفت که دیگر مجال اجرا نیافت.[۱۹]

همچنان که در بخش های پیش گفته شد سندیکاهای کارگری و دهقانی در آذربایجان بسیار قوی بود. در سال ۱۳۲۴ رهبری بزرگترین سندیکای کارگران دراختیار محمد بی­ریا بود او در جلسه­ی مؤسس فرقه که در تاریخ بیست ودوم شهریورهمان سال تشکیل شد اعلام نمود که سندیکاهای کارگری آذربایجان رهبری فرقه­ی دموکرات را می­پذیرند.

کمی نگذشت که فرقه­ی دموکرات تبدیل به یک سازمان عظیم توده­ای گردید. فرقه­ی دموکرات یک حزب نبود در واقع یک جبهه بود، جبهه­ای که تمام طبقات­ از جمله خان، دهقان، پولدار، کارگر، کارفرما، پیشه ور، روشنفکر و . . . را در خود جمع کرده بود. به طوری که روزنامه­ی
” آذربایجان” که در تبریز انتشار می یافت در تاریخ بیست وسوم ژانویه سال ۱۹۴۶، اطلاع داد که تا اواخر سال ۱۹۴۵، تعداد اعضای حزب دموکرات آذربایجان به مرز هفتادوپنج هزار نفر رسیده است که متشکل از شش هزار نفر کارگر، پنجاه وشش هزار نفر دهقان،دو هزار نفر روشنفکر، سه هزار نفر پیشه ور و کاسب کار، دو هزار نفر بازرگان، پانصد نفر مالک و صد نفر روحانی بودند.[۲۰]

تغییر موضع، فدارالیسم یا خود مختاری

پیشه وری رهبر فرقه­ی دموکرات در باره­ی نهضت خود می­نویسد: “…هدف ما مبارزه با استبداد و ارتجاع است. بزرگترین وظیفه­ی آزادیخوهان، مبارزه برای ایجاد انجمن های ایالتی و ولایتی و گرفتن اختیارات داخلی و فرهنگی است. این اتحاد واتفاق، گذشت و فداکاری می خواهد. فرزندان خلف آذربایجان برای گرفتن حقوق و آزادی متحد شویداین است شعار امروز ما[۲۱] ” یا در جای دیگر می­نویسد : “وظیفه­ی فرقه­ی دموکرات، آزادی ملی مردم آذربایجان است [۲۲]”اماهمین که کمی از به قدرت رسیدن حزب دموکرات وپیشه­وری گذشت بیشتر مسائل، حول مقوله­ی زبان ترکی و تفاوت آذربایجانی ها با مردم سایرنقاط ایران بود و درواقع به قول برخی ازهمکاران قدیم پیشه وری و به شهادت تاریخ، پیشه وری حتا به ” شوونیسم آذری” نزدیک شد و به جای سعی درایجاداتحاد میان همه­ی زحمتکشان، آزادی خواهان و عناصر ضد استعمار در سراسر کشور ایران وایجاد جبهه­ی واحدی برای مبارزه با امپریالیسم و سرنگون ساختن پایگاه­های داخلی آن، تظلمات مامورین دولتی علیه مردم آذربایجان را به سایر اقوام به ویژه قوم فارس نسبت داد و اختلاف بین فارس و ترک را دامن زد ، او می نویسد : ” . . . مردم ما خلقی بزرگ و قهرمان است . این خلق به هیچ وجه شباهتی به مردم تهران، اصفهان و سایر نقاط ایران ندارد . . .او فارس نیست و با فارس­ها تفاوت دارد[۲۳] .” در سخنان و نوشته های پیشه وری نمونه های دیگری از این قبیل می توان یافت.[۲۴]

وانگهی پیشه­وری در موارد متعددی مسأله­ی جدایی از ایران را به طور تلویحی مطرح می ساخت که خوشایند حکومت مرکزی نبود، “. . . حکومت تهران باید بداند که بر سر دو راهی قرار گرفته است، آذربایجان راه خود را انتخاب نموده و به سوی آزادی و دموکراسی پیش خواهد رفت. چنانچه تهران راه ارتجاع را انتخاب کند، خدا حافظ، راه در پیش، بدون آذربایجان به راه خود ادامه دهد. این است آخرین حرف ما[۲۵] ” در جای دیگری چنین می نویسد: آذربایجان ترجیح می دهد به جای اینکه با بقیه­ی ایران به شکل هندوستان اسیر درآید، برای خود ایرلندی آزاد شود[۲۶] ” و یا پس از برقراری حکومت ملی در آذربایجان چنین می نویسد: ” ما به استقلال و تمامیت ایران به دفعات اعتراف کرده ایم، اما تهران برای بر هم زدن این استقلال هر روز دست به حیله­ی جدیدی می زند. اگر کار بدین منوال پیش برود ، ما چاره­ای جز اینکه تمامأ از تهران جدا شده و دولتی مستقل تشکیل دهیم نداریم. [۲۷]”

این حق مردم آذربایجان بود که به دنبال حکومت مرکزی در کام ارتجاع نیفتد. اما محاسبات پیشه­وری نسبت به اتحاد جماهیر شوروی و سیاست­های جهانی و نیروهای داخلی درست نبود و با وجود تجارب طولانی خود، چه در نهضت جنگل و چه در حزب کمونیست ایران و چه درجنبش های سندیکایی، چپ روی کرد و به نیروی خارجی تکیه کرد و به امر سازش اتحاد جماهیرشوروی با قدرت حاکم در ایران اندیشه نکرد، حال آنکه نخستین بار نبود که اتحاد جماهیر شوروی بر سر منافع خود کسانی را که به او اتکا کرده بودند به قعر دره­ی نیستی می انداخت، باید گفت بار آخر نیز نخواهد بود و نیست، افزون بر این داشتن آرمان­های پیشرو، دلیل برعملی ساختن آنها نیست، گوش فرا دادن به حرف­ها و سخنرانی­های خوب، جایگاه خود را دارد، اما باید بر کردارو کنش افراد قضاوت کرد، فرقه­ی دموکرات باید با طرح شعاراستقرار انجمن های ایالتی و ولایتی درهمه­ی شهرستان­های ایران خود را از منفرد ماندن و نهضت را از به انحصار کشیده شدن می رهانید. بنا به قول خود روس­ها وقتی در تابستان ۱۹۴۶، مردم تقاضا نمودند دستگاه­های دولتی، ژاندارمری و پلیس تصفیه شوند و آزادی­های دمکراتیک تامین گردند… این خواست­ها در سایر نواحی ایران نیز مورد پشتیبانی قرار گرفت.[۲۸]اگر چنین بود که اسناد و مدارک دیگر نشان می دهد و غیر از این نبود پس چرا نهضت آذربایجان در پوسته­ی خود باقی ماند و به چپ­روی پرداخت، حزب توده وفرقه هردو دارای عقاید سوسیالیستی بودند. درحالی که مرام سوسیالیستی خواستار انترناسیونالیسم است، چگونه می شد چنین جنبش بزرگی را فقط به آذربایجان محدود کرد. حال آنکه مصدق بدون نام بردن از سوسیالیسم در این باره نیز سخن­هایی بیان کرده است که زیربنای عقاید وآرای فکری مترقی او را نشان می دهد، وی درباره­ی درخواست خود مختاری فرقه­ی دموکرات آذربایجان گفت : “هیچ نمی توان گفت که در یک مملکت یک قسمتش فدرال باشد و یک قسمت دیگری دولت مرکزی باشد. بنده هیچ مخالف نیستم که مملکت ایران دولت فدرال شود. شاید دولت فدرالی بهتر باشد که یک اختیارات داخلی داشته باشد بعد هم بادولت مرکزی موافقت کند و دولت مرکزی هم جریان بین­المللی را اداره کند، ولی هر تغییری در قانون اساسی باید با رفراندوم عمومی باشد.[۲۹] “

همان­طورکه گفتیم کمیته­ی ایالتی حزب توده در آذربایجان به هنگام تشکیل فرقه به آن می پیوندد و رهبری حزب توده بدون اینکه در مقابل این یاغی گری مقاومتی جدی از خود نشان دهد با ارسال یک نامه به مقامات شوروی خود را آسوده می کند و خود به تدریج مدافع فرقه می شود. درواقع بیشتر تقاضاهای فرقه­ی دموکرات مشروع و قابل دفاع بودند، به همین علت افراد و نیروهای سیاسی متعهد و مترقی قادر نبودند آنها را زیر پا بگذارند.چنانچه حزب ایران که دارای افکاری سوسیالیستی و سوسیال دموکراسی بود، از نهضت آذربایجان پشتیبانی و آن را تایید می کند؛ الله یار صالح رهبر حزب ایران، در یک جلسه­ی سخنرانی، جام خود را به سلامتی نهضت آذربایجان بلند می کند و این عمل سالیان دراز مستمسکی می شود در دست دربار پهلوی برای حمله به حزب ایران و مصدق.

حزب ایران نیز که ازبرخی روشنفکران میهن پرست تشکیل شده بود که حتی مدتی بعد، همکاران نزدیک و با وفای دکتر مصدق شدند؛ از تقاضاهای مشروع فرقه پشتیبانی کردند. تعداد بسیاری از روزنامه­ها، روشنفکران مؤثر در عرصه­ی سیاسی کشور و برخی از نمایندگان مجلس شورای ملی به فرقه­ی دموکرات آذربایجان حق دادند و از آن پشتیبانی کردند. رسانه­های گروهی آن روزایران، حتی جراید مرتجع شاهد این مدعا بودند. و در واقع همه­ی رسانه­ها از تقاضای مشروع آذربایجان طرفداری می­کردند و لزوم تعمیم این اصلاحات را به تمام ایران ضروری می­دانستند.[۳۰]

نارضایتی مردم از ” فدایی”

به هر روی رفتارمأمورین و مقامات دولت آذربایجان با مردم رضایت بخش نبود و به جای جلب توجه و کسب اعتماد مردم هر روز که می گذشت بر نارضایتی­ها و مخالفت مردم افزوده می شد. محاکمه­ی خلاف کاران درآذربایجان در دوران فرقه بی شباهت به محاکمات استالین نبود و این برای عوامل و مقامات و مباشرین فرقه­ی دموکرات مباهات نیز داشت. اعدام مخالفین در همه­ی شهرها و روستاهای آذربایجان معمول و مرسوم شده بود و متأسفانه بسیاری از کمونیست­های سابق واعضای انجمن ایالتی حزب توده مباشرین این دادگاه­ها بودند مانند فریدون ابراهیمی عضوپنجاه وسه نفرکه دادستان کل حکومت آذربایجان شده بود.[۳۱]

فرقه با هر گونه اعتراض کارگری شدیدأ مبارزه می کرد و آن را خلاف قوانین و امنیت و پیشرفت آذربایجان می دانست.آرمان­های خوب دموکراسی و آزادی خواهی و سوسیال دموکراسی با استالینیسم آغشته شده بود و درعمل به چنان حکومت وحشتناک و سختگیری تبدیل شده بود که هر روز ترس مردم از حکومت و عواملش بیشتر می شد. برخی از جمله باقر امامی که از رفقای نزدیک، در دوران زندان و هم­عقیده­ی پیشه وری بود و حزب توده را قبول نداشت، شرح می­دهد که در منزل پیشه­وری که مقر حکومت آذربایجان نیز بود جشن خوشگذرانی برپا می گردید[۳۲] و پلیس مخفی استالین در همه جا حضور داشت و بر همه چیز نظارت دقیق ذره بینی می نمود.[۳۳]

اختلاف اصلی بر سر چه بود؟

در آن زمان اختلاف بین اتحاد جماهیر شوروی و ایران در سه موضوع مهم خلاصه می شد:
– مسأله­ی نفت شمال
– خروج قشون شوروی از ایران
– حل مسأله­ی آذربایجان
باتوجه به مذاکرات و نامه هایی که بین ایران و اتحاد جماهیر شوروی درآن سال­ها رد و بدل شده است چنین می توان نتیجه گرفت که مهم­ترین عامل عمده واساسی، مسأله­ی نفت شمال بوده است.

تأخیر در خروج قشون شوروی از ایران و اصولاً پشتیبانی و حتی به وجود آوردن دولت خود مختار در آذربایجان هردو وسیله­هایی برای به دست آوردن امتیاز نفت، دراختیاراتحاد جماهیر شوروی بودند. سرانجام مسأله­ی نفت درپی قرارداد قوام – سادچیکف[۳۴] به تشکیل شرکت مختلط نفت ایران و شوروی تثبیت پیدا می کند، در تاریخ بیست وچهارم آوریل ۱۹۴۶ برابر با چهارم فروردین ۱۳۲۴ برای رسیدگی به این مسائل، دستور جلسه­ای به مجلس پانزدهم تقدیم می شود[۳۵] و قشون شوروی از ایران خارج می شود و مقامات شوروی اظهار می دارند:
مسأله­ی آذربا یجان امری داخلی است ترتیبی مسالمت آمیز برای اجرای اصلاحات بر طبق قوانین موجود و با روحیه خیر خواهی نسبت به اهالی آذربایجان ما بین دولت واهالی آذربایجان داده خوا هد شد.[۳۶]

قوام السلطنه

در این میان نباید به نقش قوام کم بها داد. او از سیاست جهانی و اختلاف بین آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی که پس از مرگ فرانکلین دلانو روزولت دردوازدهم آوریل سال ۱۹۴۵ کم کم به وجود آمده بود، به نحو جالبی استفاده کرد. به قول خلیل ملکی ” قوام با کمال هوشیاری مواظب و مراقب اوضاع بود و ازعقب نشینی شوروی­ها و فرقه­ی دموکرات سواستفاده کرد وتمایل داشت که آن را به حساب خود بگذارد؛ تمام کسانی که از نزدیک شاهد اوضاع بودند می دیدند که او می رقصد[۳۷].” او با پا درمیانی آمریکا و با توجه به اولتیماتوم بیست ویکم آ وریل ۱۹۴۶ ترومن به دولت شوروی در خصوص خروج نیروهای شوروی از ایران، مسأله­ی نفت شمال را به حل مسأله­ی آذربایجان گره زد. اتحاد جماهیر شوروی پس از این قول و قرارها با حکومت ایران همه­ی کمک­های استراتژیک یعنی وسایل جنگی و مستشارانی را که در اختیار حکومت آذربایجان گذارده بود، پس گرفت و یک بار دیگر مصلحت خویش را برتر از مصلحت نهضت های آزادی خواه تشخیص داد.

موافقت نامه

در تاریخ چهارم آوریل ۱۹۴۶ موافقتنامه­ی ایران و شوروی بر سر نفت شمال به امضا رسید.
همزمان با انعقاد این قرارداد، احمد قوام با رهبران حزب دموکرات آذربایجان به مذاکره پرداخت. پس از مذاکره­ی بسیارطولانی، سرانجام موافقتنامه­ای در تاریخ سیزدهم ژوئن سال ۱۹۴۶ به امضا رسید که در آن تشکیل شورای اداری در آذربایجان ایران برای اداره­ی استان، به شکل استانداری با شرکت نمایندگان سازمان­های ولایتی و شورای­عالی انجمن های ولایتی پیش بینی شده بود. دولت ایران موظف شده بود تا به تصویب رسیدن قانون جدید، انجمن های ولایتی منتخب در سال ۱۹۴۵ را به رسمیت بشناسد. بنا به شرایط تعیین شده در موافقتنامه، شورای اداری می بایست از طرف انجمن های ولایتی و ایالتی آذریجان انتخاب و به تایید دولت ایران برسد. شورای اداری مذکورمی بایست زیر نظر و تحت کنترل انجمن های ولایتی کار کند.

دولت موافقت کرد که ۴/۳ در آمد حاصله درآذربایجان به مصرف نیازهای آن استان برسد و فقط۴ /۱ آن به خزانه­ی دولت مرکزی به منظور تامین مخارج عمومی دولت ایران واریز شود. طبق مفاد موافقتنامه، دولت ایران تقسیم اراضی آذربایجان را میان دهقانان مورد تایید قرارمی داد. در مورد تقسیم زمین­های مالکین بین دهقانان مقرر شد که کمیسیونی تشکیل گردد و به موضوع رسیدگی کند. درموافقتنامه تعیین شده بود که ” در مدارس متوسطه و عالی آذربایجان به دو زبان آذربایجانی و فارسی تدریس شود، درضمن دولت ایران موافقت کرد که این حق در مورد سایر اقلیت­های ملی مانند کردها، ارامنه و آسوری­ها نیز اجرا شود که کودکان آنها تا کلاس پنجم ابتدایی به زبان مادری خود تحصیل کنند.

افزون بر این، قرار شد دولت ایران درعرصه­ی سیاسی و اجتماعی درسراسر کشور ایران دموکراسی برقرار سازد. دولت ایران به خصوص موظف گردید که پس از افتتاح مجلس دوره­ی پانزدهم قوانین جدیدی بر اساس اصول دموکراسی به تصویب برساند.
به این ترتیب، موافقتنامه­ی بین دولت ایران وفرقه­ی دموکرات­ آذربایجان، دستآوردهای اساسی دموکرات­های آذربایجان را محفوظ داشته و دموکراتیزه کردن قانون انتخابات درآن پیش بینی شده بود.

در مورد مسأله­ی نفت شمال، شرکت مختلط آمریکایی­ها، از دادن چنین امتیازی خرسند نبودند. “ژرژ آلن” در یازدهم سپتامبر۱۹۴۵ طی مصاحبه ای می گوید: ” ایرانیان صاحب خانه و در امور کشور خود مختارهستند؛ آنها آزادی کامل برای رد یا قبول قرارداد قوام – سادچیکف را دارند و اگر تصمیم به رد کردن آن بگیرند دولت آمریکا در مقابل هر گونه رویه تهدید آمیز و ارعابی که شوروی ها پیش گیرند به ایران کمک و مساعدت خواهد کرد.[۳۸]

مسافرت پیشه­وری به تهران، پیش از اینکه نیروهای شوروی از آذربایجان خارج شوند، یعنی هشتم اردیبهشت۱۳۲۵ ، اعزام هیات دولت به ریاست مظفر فیروز به آذربایجان در تاریخ بیست ویکم خرداد ۱۳۲۵ و انعقاد موافقتنامه­ی رسمی بین فرقه­ی دمکرات و دولت قوام درروزبیست وسوم خرداد ۱۳۲۵، چنان امیدواری به پیشه­وری داد که نوشت: اگر آقای قوام السطنه در سراسر عمر خود هیچ کاری هم انجام نداده باشد، تنها این اقدام وی که تقاضای ما را در باره­ی زبان آذربایجانی صمیمانه پذیرفت احترام عمیق وقلبی مردم ما را نسبت به خود جلب کرد و تا مدارس ملی ما برپاست نام او نیز در کنار نام سران قهرمان فرقه و خلق ما بر زبان نسل­های آینده جاری خواهد بود.”[۳۹]

دقیقأ یک ماه قبل از جریان اعتصاب بیست وسوم تیرماه سال ۱۳۲۵ خوزستان که به صفوف کارگران اعتصابی حمله شد حزب توده درتایید سیاست دولت قوام که درارتباط با مسئله­ی آذربایجان قرار می گرفت دراعلامیه­ای در باره­ی قوام چنین داد سخن می دهد: “ما چون ایشان (قوام) را مصمم به اصلاحات اساسی دموکراتیک در کشور ایران می بیبینم و عملیات چند ماهه­ی اخیرایشان نیز موید این معناست، وظیفه­ی میهن پرستی خود می دا نیم که با تمام نیروی خود، ایشان را تقویت نماییم.”[۴۰]

اما درواقع قوام همه­ی زمینه ها را برای قلع و قمع فرقه­ی دموکرات فرا هم آورده بود. تو افق روسیه و آمریکا و انگلیس را داشت و درپی فرصتی مناسب می گشت. به طوری که می خواست از مسئله­ی آذربایجان و توازن نیروهای دا خلی به نفع خود استفاده کند. گزارش یکی از وابسته­­های نظامی انگلیس حاکی است که قوام به مدت چند ماه به تقاضای وزیر جنگ برای اشغا ل زنجان جواب رد داده بود.[۴۱]

قوام، درنوزدهم آذرماه سال ۱۳۲۵ فرمان حرکت نیروهای پشتیبانی را به آذربایجان صادرکرد. در زنجان و میانه مقا ومت نیروهای فرقه­ی دموکرات با قوای دولتی بالا گرفت ودرچند مورد قوای دولتی مجبور به عقب نشینی شدند.
درست در همان روز که قوام دستور حمله به آذربایجان را صادر کرد، پیشه­وری دستور مقاومت علیه قوای دولتی را اعلام کرد و گفت: ” باید به حکومت مرتجعین وخائنین و دیکتاتورها وجلادان خون آشام پایان داد.[۴۲] ” مسئولین سیاسی شوروی به طوررسمی به پیشه­وری دستوردادند که نیروهای مسلح آذربایجان نباید در برابر نیروهای دولت مرکزی مقاومت کنند و پیشنهاد کردند که فقط تعداد انگشت شماری از سران فرقه به خاک شوروی پناهنده شوند.[۴۳]

روز بیستم آذر ماه سال ۱۳۲۵، نیروهای فدایی در مناطق مختلف شکست خوردند وعقب نشینی کردند. روزبیستم و بیست و یکم آذرماه عده ای از آزادیخواهان و سران فرقه که حاضر نبودند دست بسته تسلیم دشمن شوند، جهت کسب تکلیف به قلی اف کنسول شوروی در تبریزمراجعه کردند. کنسول با صراحت به آنها گفت: ” نیروهای دولتی برای نظارت در امر انتخابات به آذربایجان می آیند و با شما کاری ندارند. شماهمچون گذشته به کار خود مشغول باشید. آنها به ما قول داده­اند که با مردم آذربایجان رفتار مسالمت آمیزی خواهند داشت و چون مسئولین سیاسی شوروی در تبریز اطلاع یافتند که ممکن است عده ای دست به عملیات پارتیزانی بزنند، ازاین اقدام به طورجدی جلوگیری کرده و به آنها اظهار داشتند، در آذربایجان نباید هیچگونه برخورد نظامی پیش آید، چنانچه خود را در معرض خطر می بینند می توانند به خاک شوروی پناهنده شوند. به همین دلیل بر خلاف تصیم اولیه، به جای عده ای انگشت شمار ستون های منظمی از سربازان و فداییان به خاک شوروی عقب نشینی کردند، چنانچه درسال ۱۳۲۶روزنامه های باکو تعداد پناهندگان آذربایجان را نزدیک به هفتاد هزار نفر نوشتند.

از همان روز بیست و یکم آذرماه سال ۱۳۲۵، کشتار و غارت بی رحمانه در سراسر آذربایجان آغاز شد.[۴۴] به قول خلیل ملکی پانزده هزار نفر[۴۵] و به قول نویسندگان گذشته چراغ راه آینده، بیست هزار نفر[۴۶] در این حمله کشته شدند.

نویسنده­ی کتاب ” کارنامه مصدق و حزب توده” این رقم را چهل هزارنفر اعلام می­کند[۴۷] و دکتر کشاورز این عده را شانزده هزار نفر برآورد می کند.[۴۸]
این چنین می توان نتیجه گیری کرد که آذربایجان باید خود را به کلی از آذربایجان شوروی و از سیاست اتحاد جماهیر شوروی جدا می کرد ونسبت به عدم جدایی آذربایجان ازایران هیچ گونه شکی باقی نمی گذاشت. اگر چه نحوه­ی تشکیل فرقه­ی دموکرات درآذربایجان این موضوع را ضربه پذیرساخته بود، اما آذربایجان باید در کنش سیاسی نشان می داد که نهضت آذربایجان جزیی ازنهضت آزادی مردم ایران است و درمحدوده­ی ایران به عنوان یک واحد جدا ناپذیر از ایران باقی خواهد ماند. این موردی است که دربسیاری موارد اجرا نشد و هر وقت اختلاف پیشه­وری با دولت مرکزی بالا می گرفت از آن به عنوان حربه­ی تبلیغاتی استفاده می­کرد. اتحاد جماهیر شوروی به عنوان همسایه­ی ایران، اگرواقعأ مدافع آزادی و رهایی زحمتکشان ایران بود باید ازدرخواست نفت شمال خودداری می کرد و نهضت آزادیخواهی را به منافع خود ترجیح می داد و با صدای بلند می گفت: ” اودرهمسایگی خود ایرانی مستقل از دخالت بیگانگان، آزاد ودموکراتیک می خواهد و بس و نظری به آذربایجان ایران و نفت ایران ندارد و حاضراست هرگونه کمکی بدون قید و شرط به ایران برای استفاده از منابعش بکند، کمکی که بعدها به شاه و نه به مردم ایران کرد و می کند… “[۴۹] اگراینگونه می شد مردم ایران و مردم ستمدیده­ی آذربایجان قربانی سیاست استالین نمی شدند و تحریکات آمریکا و انگلیس به این سیاست دامن نمی زد.

درمورد پیشه­وری قضاوت­ها گاهی بسیار ناجوانمردانه و دوراز واقع است. نگارنده هنگام تهیه­ی کتاب جنبش سندیکایی ایران، کارهای او را از ابتدا دنبال کرده است، مبارزاتش را تا حدی که قادر بوده ­است واسناد وجود داشت، مطالعه کرده­ است. او زحمت کشی بود که درکلاس­های عملی آزادی خواهی سوسیال دموکرات­های باکو و قفقاز به مبارزه برای رهایی طبقه­ی زحمتکش ایمان آورده بود، چه در نهضت جنگل و چه درحزب کمونیست ایران و مبارزات سندیکایی، چه در زندان رضا شاه و در زمانی که روزنامه­ی آژیر را اداره می کرد، هرگز با قدرت دولتی سازش نکرد و هرگز دست از ایمان و اعتقاد خود برنداشت. درنوشته های او آزادی خواهی و دموکراسی و رهایی کارگران زحمت کش از استثمار، استعمار و ارتجاع از اهمیت به سزایی برخورداراست.

در جریان آذربایجان، مسأله بسیار پیچیده تر و سخت ترازآن بود که ازعهده­ی پیشه وری بر آید و درواقع او درمیان کشاکش سازش­های قدرت­های بزرگ منهدم شد. کارهایش درآن دوره خالی ازاشتباه و تناقض نبود. در این نوشته اشتباهات او بدون تعصب وغرض ذکر شده است. اما دور از شرافت وانسانیت است که مبارزات این مبارز با ارزش فقط درمسأله­ی آذربایجان نگریسته شود و قضاوت­های نادرستی انجام گیرد. قضاوت­هایی که بیشتر از تبلیغات دربار پهلوی و با قی مانده­های او یا از افکار دگم ضد کمونیستی نشات می گیرد. در اینجا از قول دکتر کشاورز واقعه ای نقل می شود که درواقع نشان دهنده­ی تداوم خط میهن پرستی و آزادی خواهی پیشه­وری است چیزی که سرانجام جان بر راهش گذارد.” دریک میهمانی شام که به افتخارپیشه­وری و رؤسا و افسران ارتش فرقه­ی دموکرات آذربایجان ایران از طرف باقراف دبیر کل حزب کمونیست آذربایجان شوروی در باکو مهیا شده بود، باقراف ضمن سخنرانی خود گفت:
بزرگترین اشتباه و در عین حال علت شکست فرقه این بود که به اندازه­ی کافی بر وحدت آذربایجان شوروی و ایران تکیه و تاکید نکرد.
چند نفر از افسران ایرانی که به فرقه پیوسته بودند ودراین میهمانی شرکت داشتند برایم تعریف کردند که پیشه­وری به عنوان رهبر فرقه درپاسخ به باقراف، در سخنرانی خود چنین گفت:
برعکس نظر رفیق با قراف من عقیده دارم که بزرگترین اشتباه ما و علت شکست نهضت ما، این بود که ما به اندازه­ی کافی بر وحدت خدشه ناپذیر آذربایجان ایران با ایران، روی وحدت و همبستگی ما با تمام ایران و مردم آن وجدایی نا پذیر بودن آذربایجان ایران از ایران تاکید نکردیم.

کسانی که مانند من پیشه­وری را از نزدیک می­شناسند، می دانند که شخصیت و شهامت اوچنان بود که برای ابراز حقیقت و اظهار عقاید خود از کسی ترس و باک نداشت. پس از سخنان پیشه­وری، باقراف آشفته و متغیر شد و خطاب به پیشه وری گفت : “او تور کیشی” یعنی “مردک بنشین” و به این طریق به پیشه­وری توهین کرد. به هر روی پیشه­وری مرد آزاده­ای بود، بعد از این و اقعه چه گفتگوهایی رخ داد شاید روزی معلوم شود. آنچه مسلم است، پیشه­روی از آن تاریخ مورد کینه­ی با قراف و عمال او قرارگرفت و چندی نگذشت که اتومبیل او با یک کامیون ” تصادف ” کرد، او با غلام یحیی، دراتومبیل بود و کنار راننده نشسته بود، پیشه­وری زخمی شد، او را به بیمارستان بردند و کسانی که به ملاقات او رفته بودند می گفتند که خطری متوجه او نیست ولی پیشه­وری همان شب در بیمارستان ” درگذشت “. چندی پس از مرگ استالین در زمان خروشچف، با قراف به طورعلنی محا کمه و محکوم به اعدام شد از قرار معلوم او اقرار کرد که از سال­های ۱۹۲۰ تا مرگ استالین درسال ۱۹۵۳ حدود بیست و پنج هزار نفر را کشته است. پیشه وری یکی ازآنها بود.[۵۰]

نتیجه گیری

به هر روی اگر فرقه­ی دموکرات ایستادگی می کرد وافرادی مانند حاج علی شبستری وسلام الله جاوید تسلیم نظرات قوام نمی شدند و برای شاه تلگراف نمی فرستادند؛ اگر پیشه­وری به هر قیمت شده خاک میهن را ترک نمی کرد تعداد کشته شدگان بیش از این نمی شد. اگرپیشه­وری، مبارزی که از نوجوانی پرچم آزادی خواهی و ترقی خواهی را برداشته بود به جای” زیر ماشین رفتن” در آذربایجان شوروی و کشته شدن روی تخت بیمارستان توسط مأمورین «ک. ژ. ب» در میدان جنگ آذربایجان کشته می شد، نهضت آزادی خواهی آذربایجان سیر طبیعی خود را طی کرده بود، حتی اگر شکست می خورد با عزت و شرافت شکست خورده بود و این درسی برای مبارزات آینده­ی مردم ستمدیده­ی ایران بود. هرچند که امروز باید همه­ی جنبه­های مبارزاتی آن نهضت، به ویژه سرسپردگی به بیگانه درس بزرگی برای همه­ی مبارزین و آزادیخواهان مترقی ، ملی و جمهوری خواه ایران باشد. در باره­ی حزب توده باید گفت اگرحتی همه­ی خیانت­های حزب توده را کنار بگذاریم و فقط خیانت آن را به این جنبش واطاعت آن از مقامات شوروی و همدستی آن را با قوام دراین دوره در نظرآوریم، این خیانت به اندازه­ای موحش و نکبت باراست که هیچ ایرانی با شرافت و خوش فکر و مترقی نمی­تواند جرأت کند که خود را وابسته به این سازمان جاسوسی بداند.

اما مسائل قومی و آزادی­های منطقه ای و ایالتی هنوز در ایران حل نشده است و تاریخ ایران نشان می دهد، هر گاه حکومت مرکزی به علل مختلف تضعیف شده است، مردم ایران خواستار آزادی­های فرهنگی، قومی، ملی و منطقه ای شده­اند و برای دست یافتن به این خواسته­ها هر بار هزاران انسان بی گناه کشته شده اند.
هیچ اپوزیسیون دوراندیشی نمی تواند ازهمین امروزمسأله­ی کردستان، آذربایجان و دیگر اقوام کشور ایران درپهنه­ی سرزمین ایران را نادیده انگارد و به این توزیع قدرت که روزی عنوان انجمن های ایالتی و ولایتی، دوره­ای عدم تمرکز، گاهی خود مختاری فرهنگی و سیاسی و زمانی چهره­ی فدرالیسم به خود گرفته است، کم توجه باشد. این مسأله همواره ابزاری بوده است دردست بیگانگان، با انگیزه­های شوم نسبت به کشور ایران، آنها فقط منافع خود را می جویند و می خواهند حساب­های خصوصی خود را با حکومت مرکزی ایران، به خاطر منافع خویش تصفیه کنند. آیا بهتر نیست از هم اکنون زمینه­های این مباحث ومذاکرات تدوین میثاق­ها بازبینی شود و امکانات حل مسأله­ی اقوام ایران مورد بررسی بنیادی قرارگیرد تا این نیروها نیز بتوانند درخدمت مبارزه­ای جدی علیه ارتجاع حاکم قرارگیرند و همه­ی نیروی مردم ایران برای پیکاری بزرگ که پیش روی دارد منسجم­تر گردد و از طرفی فردای پیروزی، مسأله­ی اقوام ایران دوباره تکرار نشود و نیروهایی که باید در خدمت سازندگی میهن قرار بگیرند به برادر کشی نپرداخته و به هدر نروند؟

______________________________

[۱] هویت فرهنگی و زبان ملی[۱]

http://www.rangin-kaman.org/v1/index.php?option=com_content&view=article&id=10088:2013-01-15-10-48-52&catid=58:1389-02-24-20-05-16&Itemid=75

مفهوم ملیّت و تئوری جدایی طلبی

http://www.rangin-kaman.org/v1/index.php?option=com_content&view=article&id=9515:2012-11-05-03-28-10&catid=58:1389-02-24-20-05-16&Itemid=75

ملت، دولت – ملت و حاکمیت قانونمدار

http://www.rangin-kaman.org/v1/index.php?option=com_content&view=article&id=9187:2012-10-08-11-54-10&catid=58:1389-02-24-20-05-16&Itemid=75
قومیت گرایی و ملیت‌ گرایی، خودمختاری و تجزیه طلبی

http://www.rangin-kaman.org/v1/index.php?option=com_content&view=article&id=8899:2012-09-06-20-08-54&catid=58:1389-02-24-20-05-16&Itemid=75
[۲] اطلاعات شماره ۵۵۱۰ مورخ ۱۳۲۳/۴/۱۵، نطق مصدق در مجلس شورای ملی به نقل از” گذشته چراغ راه اینده”، صفحه­ ۲۳۶
[۳] اطلاعات شماره ۵۵۱۰ مورخ ۱۳۲۳/۴/۱۵ ، نطق مصدق در مجلس شورای ملی به نقل از” گذشته چراغ راه اینده”، صفحه­ ۲۴۰ -۲۳۶
[۴] نطق دکتر کشاورز در جلسه­ی مورخ ۱۷/۱۱/۱۳۲۳ مجلس شورا، نقل از روزنامه­ی” رهبر” شماره ۴۸۶، صفحه۲۴۴
[۵] نطق دکترکشاورزدرجلسه­ی مورخ ۱۷/۱۱/۱۳۲۳مجلس شورا، نقل از روزنامه­ی” رهبر” شماره ۴۸۶، صفحه۲۴۴
[۶] خامه­­ای، انور” خاطرات …” جلد دوم، صفحه ۱۹۴، این داستان در خاطرات خلیل ملکی، صفحه ۳۹۰وهمچنین در” گذشته چراغ راه آینده”
[۷] ما درباره­ی مبارزات این فرددرنهضت دموکراتیک و آزادیخواهی و کارگری در این کتاب و به ویژه درجلد دوم نوشته­ایم، پیشه­وری کمونیستی آزادی خواه بود که درمکتب مبارزه وعمل پرورش یافته بود. او پس از شکست نهضت آذربایجان درروسیه در تصادفی که توسط ماموران مخفی ک.ژ.ب. صحنه­ سازی شده بود، کشته­ شد. پیشه­وری هرگز عضو حزب توده نشد.
[۸] خامه­­ای، انور،” خاطرات …” جلد دوم، صفحه ۱۸۸
[۹] British Consul in tabriz, report of visit to mianeh, India office//L/P.&.S// ۲-۳۴/۲, “Iran Between tow Revolution” Ervand, Abrahamian ( princeton University press, new Jersey, ۱۹۸۳
[۱۰] ملکی،خلیل،”خاطرات سیاسی”، صفحه ۳۶۷-۳۶۶، انتشارات کوشش برای پیشبرد نهضت ملی ایران
[۱۱] کشاورز، فریدون،”من متهم می­کنم کمیته مرکزی حزب توده را”، صفحه ۶۳
[۱۲] خامه­­ای، انور،” خاطرات …” جلد دوم، صفحه ۱۸۸
[۱۳] قیزیل صحیفه­لر( صفحات طلایی )، صفحه ۱۰-۱ ،به نقل از” گذشته چراغ راه آینده”، صفحه ۲۵۴ – ۲۵۱
[۱۴] خامه­­ای، انور،” خاطرات …” جلد دوم، صفحه ۲۰۹ –۲۰۸
[۱۵] ایوانف، م.س، ” تاریخ نوین ایران”، صفحه ۱۰۸
[۱۶] خامه­­ای، انور،” خاطرات …” جلد دوم، صفحه ۲۱۰ – ۲۰۸
[۱۷] خلیل ملکی،”خاطرات سیاسی”با مقدمه­ی همایون کاتوزیان،انتشارات کوشش برای پیشبرد نهضت ملی ایران اروپا، آذرماه۱۳۶۰،برابربا دسامبر ۱۹۸۱، ص۳۶۶و۳۶۷درصفحه۳۸۷درهمین موردمی­نویسدعلت پایین آوردن عکس استالین و نصب آن کنار پنجره سوگند به ودکای روسی بود که بسیارمورد احترام بی­ریا بود.
[۱۸] خلیل ملکی، ” خاطرات سیاسی “، صفحه ۳۷۳ و۳۶۴
[۱۹] تفرشیان،”قیام افسران خراسان” صفحه ۷۲-۷۰ وهمانجا صفحه۲۱۲ -۲۱۰
[۲۰] ایوانف، م.س، ” تاریخ نوین ایران”، صفحه۱۰۸
[۲۱] روزنامه­ی”آذربایجان”، شماره­ی۱، مورخ۱۳۲۴/۶/۱۴،” از زارع وارباب چه می­خواهیم”، گذشته چراغ راه آینده” صفحه۲۶۱
[۲۲] روزنامه­ی ” آذربایجان”، مورخ۱۳۲۴/۱۱/۲۲ ، نطق پیشه­وری
[۲۳] روزنامه­ی ” آذربایجان”، شماره­ی ۱۲۳، صفحه ۲۶۴
[۲۴] ” گذشته چراغ راه آینده”، صفحه ۲۶۶ – ۲۶۲
[۲۵] روزنامه­ی ” آذربایجان”، مورخ۱۳۲۴/۱۱/۱۶
[۲۶] روزنامه­ی ” آذربایجان”، شماره­ی۸ ، مورخ۱۳۲۴/۶/۲۹ ، مقاله­ی “مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان”، به قلم پیشه­وری
[۲۷] روزنامه­ی ” آذربایجان”، شماره­ی۴ ۸، مورخ۱۳۲۴/۱۰/۲
[۲۸] ایوانف، م.س، ” تاریخ نوین ایران”، ترجمه­ی هوشنگ تیزابی، حسن قائم پناه،۱۳۵۶، صفحه ۱۰۷
[۲۹] “کارنامه مصدق و حزب توده”، صفحه۴۵، این کتاب دردوجلد توسط یکی از اعضای سابق حزب توده نگاشته شده است که با مقدمه­ی خسروشاکری و به همت انتشارات مزدک در خارج از کشورانتشار یافته است.
[۳۰] کشاورز، فریدون، ” من متهم می­کنم کمیته مرکزی حزب توده را”، صفحه۶۳
[۳۱] فریدون ابراهیمی روز۲۱آذر به شوروی فرار نکرد، مقاومت کرد و کشته شد. نگاه کنید به ” گذشته چراغ راه آینده”
[۳۲] خامه­­ای، انور،” خاطرات …” جلد دوم، صفحه ۲۰۳
[۳۳] خامه­­ای، انور،” خاطرات …” جلد دوم، صفحه۲۰۷
[۳۴] سفیر اتحاد جماهیر شوروی در ایران
[۳۵] برای قبول یا رد قرارداد، هفت ماه مهلت در نظر گرفته شده بود.
[۳۶] خامه­­ای، انور،” خاطرات …” جلد دوم، صفحه۲۳۶
[۳۷] ملکی، خلیل، ” خاطرات سیاسی”، صفحه۴۲۶
[۳۸] ملکی، خلیل، ” خاطرات سیاسی”، صفحه۴۲۴
[۳۹] روزنامه­ی ” آذربایجان”، مورخ ۱۳۲۵/۳/۲۴، به نقل از” گذشته چراغ راه آینده”
[۴۰] روزنامه­ی ” رهبر”، مورخ۱۳۲۵/۳/۲۳
[۴۱] British Military Attaché to the Foreign office, ۲۷ Nov. ۱۹۴۶, Abrahamian, P.۲۳۹
[۴۲] ” گذشته چراغ راه آینده”، صفحه۴۱۴
[۴۳] ” گذشته چراغ راه آینده”، صفحه ۴۱۵
[۴۴] ” گذشته چراغ راه آینده”، صفحه۴۱۹
[۴۵] ملکی، خلیل، “خاطرات سیاسی”، صفحه۳۷۶
[۴۶] ” گذشته چراغ راه آینده”، صفحه ۴۲۳
[۴۷] ” کارنامه مصدق و حزب توده”، صفحه ۴۵
[۴۸] کشاورز، فریدون، ” من متهم می­کنم کمیته مرکزی حزب توده را”، صفحه ۶۴
[۴۹] کشاورز، فریدون، ” من متهم می­کنم کمیته مرکزی حزب توده را”، صفحه ۶۴
[۵۰] کشاورز، فریدون، ” من متهم می­کنم کمیته مرکزی حزب توده را”، صفحه ۵۶ و۶۶