مشارکت اجتماعی زنان در دوره مشروطه

zan mashrooteh 01اکرم شایگانی

زنان ایران در نهضت مشروطیت که جامعه ایران را تکان داد، تنها و بی‏اعتنا و منفعل نبودند، بلکه همانند مردان به جنب و جوش درآمدند، به طوری که باید گفت از این تاریخ بیداری واقعی زنان آغاز شد.

تا قبل از دوران قاجاریه از حرکت جمعی زنان و نقش آنها در تحولات اجتماعی ـ سیاسی اطلاعات مورد استنادی وجود ندارد. چند موردی که در کتابهای تاریخی آمده است، مربوط به نقش آنها در حمایت از سربازان در جنگ با دشمنان است.

برای مثال، در جنگهای طولانی ایران و عثمانی در زمان صفویه، زنان آذربایجان لباس جنگ پوشیده و وارد میدان می‏شدند. همین که قشون عثمانی به شهر حمله می‏آوردند، زنانی که در شهر مانده بودند از بالای بام بر سر آنها آب جوش می‏ریختند (صابری شمیرانی، مشارکت سیاسی زنان در ایران).
در دوران قاجاریه، آغاز حرکت جمعی و مشارکت زنان را باید به دو دوره تقسیم کرد. نخست دوره‏ای که زنان به علل نارضایتی‏های سیاسی ـ اجتماعی ناشی از ضعف دولت در برابر دولت های استعمارگر خارجی و حکومت استبدادی داخلی به دنبال مردان و به هدایت و تشویق و تأیید آنها به نهضتهای اجتماعی پیوستند و به طور مؤثری در این راه کوشیدند. آنها در این راه، از هدفهای مردان پشتیبانی می‏کردند و خواسته‏های مشخص نداشتند (مانند نهضت تنباکو و نهضت مشروطیت)
در دومین دوره، زنان به فعالیت جداگانه در زمینه مسائل خاص خود پرداختند که حاکی از تحول و پیشرفت این حرکت است و نشان می‏دهد که زنان در این مرحله آگاهی بیشتری یافته و به عنوان یک گروه اجتماعی مؤثر فعالیت می‏کنند. اما حرکت اخیر، بر خلاف گذشته، از تأیید و همراهی کامل مردان برخوردار نبود و مخالفان با این گونه فعالیت‏های زنان دست به دشمنی زده و این حرکت را گاه دچار مشکل می‏کردند. البته، این مخالفتها اصولا به این سبب بوده که حرکت زنان را بدعت می‏دانستند. در واقع، جامعه پذیرای چنین جهشی نبود، (مانند تشکیل مدارس، چاپ روزنامه) (منصوره اتحادیه، بیداری زنان: تاریخچه مشارکت زنان در نهضت مشروطیت، مجموعه مقالات اولین سمینار مشارکت اجتماعی زنان).
نخستین حرکت ملی در دوره معاصر پس از شکست ایران در جنگها با روس، جنبش خود جوش مردم تهران در دفاع از زنان گرجی مسلمان شده‏ای بود که سفیر خودخواه و مستبد روس با سماجت هرچه تمامتر می‏خواست با تفسیر یکی از مواد معاهده ترکمانچای آنها را از شوهران و فرزندان خود جدا کرده و با تغییر مجدد مذهب روانه گرجستان سازد. این عمل نزد مسلمانان نوعی تجاوز به ناموس ملی و مذهبی بود و به همین دلیل، مورد اعتراض مردم قرار گرفت. زنان تهران در این روز شور و حرارت زیادی از خود نشان دادند و تا آخرین دقیقه‏ای که هیاهوی مردم در خراب کردن سفارت روس و کشت و کشتار ادامه داشت آنها نیز از پای ننشستند.
در تظاهرات دیگری که مردم تهران در دفاع از امیر کبیر برپا ساختند، زنان شرکت فعالی داشتند. درخشان‏تر از هر دو واقعه یاد شده، اتحاد و همبستگی‏شان در جنبش تحریم تنباکو بود. در اواخر سلطنت نیم قرنی ناصر الدین شاه که امتیازات فراوانی به خارجیان داده شد، توتون و تنباکو در انحصار یک کمپانی بیگانه درآمد. مردم و حتی زنان دربار، در این جهاد ملی به دستور پیشوای مذهبی خود، مرحوم میرزای شیرازی، شرکت کردند. زنان حرم هم قلیانها را شکستند و در مقابل اوامر صریح و قدرت مطلق ولی نعمت خود مقاومت کردند. این پافشاری بجایی رسید که دولت ناچار امتیاز توتون و تنباکو را لغو کرد (بدر الملوک بامداد، زن ایرانی از مشروطیت تا انقلاب سفید).
همچنین قبل از مشروطه وقایعی (مانند قحطی یا نارضایتی‏های ناشی از گرانی) رخ داد که تظاهراتی را از سوی زنان با تشویق مردان، در پی‏داشت. آنچه در آن زمان تازه به نظر می‏رسید آن بود که زنان در آن فضای انقلابی در تظاهرات سیاسی شرکت می‏کردند.
زنان ایران در نهضت مشروطیت که جامعه ایران را تکان داد، تنها و بی‏اعتنا و منفعل نبودند، بلکه همانند مردان به جنب و جوش درآمدند، به طوری که باید گفت از این تاریخ بیداری واقعی زنان آغاز شد.
به گفته محققان، جنبش زنان در ایران با انقلاب مشروطه آغاز و اوج می‌گیرد. در دوره قبل از مشروطه هیچ حقی برای زنان وجود نداشته، ازدواج کودکان و ازدواج‌های اجباری بسیار رایج بود. شوهر می توانست هر موقع بخواهد همسرش را طلاق دهد، زنان حق رأی نداشتند و نمی توانستند هیچ منصب سیاسی اختیار کنند. در عرف عمومی سوادآموزی زنان برخلاف حکم صریح اسلام و خطری برای جامعه بود. بدین ترتیب تا سال ۱۳۰۴ تنها ۳ درصد از کل زنان ایران با سواد بودند.
سازمان‌های زنان در دوره مشروطه
سابقه سازمان‌های غیردولتی زنان در ایران نیز به اواخر دوره قاجاریه و انقلاب مشروطه باز می‌گردد. بحران‌های اجتماعی حاصل از تشتت سیاسی و جنگ جهانی اوّل مانند بیماری‌های اپیدمیک، قحطی و بیکاری باعث می‌شد تا زنان به صورت گروهی درصدد رفع مشکلات برآیند و مؤسسات خیریه را تأسیس نمایند. از جمله می‌توان «مؤسسه خیریه ائمه(س)» و «انجمن خیریه بانوان ارامنه» اشاره نمود که حدود ۱۰۰ سال پیش تأسیس شده‌اند. از جمله مشکلات دیگر آن زمان مسئله آموزش و تأسیس مدارس دخترانه بود که زنان مجبور بودند جلسات آموزش و تشکل‌ها را به صورت مخفیانه در منازل خود برگزار نمایند در دوران انقلاب مشروطه نیز زنان دارای تشکل مستقل سیاسی به نام «اتحادیه غیبی زنان» و یک تشکل اجتماعی به نام «انجمن مضررات وطن، انجمن نسوان ایران» بودند. هر چند در نظام بسته و مردسالارانه دوره قاجاریه و عرف جامعه آن روزگار زمینه پذیرش زنان در اجتماع را محدود می‌نمود امّا در دوره احمدشاه دولت مجبور به تأسیس «اداره معارف نسوان» شد تا به امور آنان رسیدگی نماید در همین زمان حضور و عضویت بانو صفیه یزدی در مقام مجتهد در هیأت نظارت بر قانون اساسی بسیار حائز اهمیت بوده است(مریم فرهمند، سازمان های غیر دولتی زنان)

zan mashrooteh ori 01زنان و انقلاب مشروطیت
در اوایل انقلاب مشروطه یعنی در اواخر دهة ۱۲۷۰ و اوایل دهة ۱۲۸۰ زنان فعال غالباً متأثر از رهبران مذهبی بودند. بعدها به ویژه پس از سال ۱۲۸۵ حرکت زنان محسوس‌تر و مستقل‌تر شد. زنان انجمن ها و دوره‌های خاص خود را برپا کردند. این نوع روابط و دورهم جمع شدن‌های رسمی و غیررسمی زنان را به تدریج نسبت به مسئولیت های اجتماعی‌شان اگاه می کرد. شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد زنان ایرانی شرکت‌کننده در مراحل نخست جنبش زنان از کسانی بودند که خانواده‌های شان جزء روشنفکران ملی گرا محسوب می‌ گردند. برای نمونه صدیقه دولت‌آبادی نخستین مدیر مسئول نشریه‌ای زنانه، یعنی (زبان زنان) خود یکی از اعضای بنیانگذار انجمن مخدرات وطن بود که از سال ۱۲۹۰ تأسیس شد. بانو امیر صحی ماه سلطان یکی دیگر از فعالان به ویژه در عرصة سوادآموزشی زنان بود. وی همچنین از اعضای انجمن مخدرات وطن بود هم‌چنین محترم اسکندری، سازمان اصلی جمعیت نسوان وطن خواه، در خانواده‌ای مشروطه طلب بزرگ شده بود (منصوره اتحادیه، همان).

ویژگی‌های مشارکت زنان در دوره مشروطه
شماری از مردان و زنان در نقاط مختلف کشور نارضایتی عمومی‌شان را نسبت به شرایط نابسامان زنان ابراز کردند و اشعار و نوشته های تعدادی از فعالان زن آن دوره به روشنی بیانگر عدم رضایت‌شان نسبت به تصویر زن در جامعه است.
فعالیت‌های مستمر با وجود مخالفت‌های بسیار از فعالیت‌های مربوط به حقوق زنان در‌ آن دوره به سه شکل در شهرها انجام گرفته است:
۱- انتشار نشریات زنان (همانند دانش، شکوفه، زبان زنان، نامة بانوان، عالم نسوان، جهان زنان)
۲- شکل دهی سازمان‌های زنانه (برای مثال انجمن حسریت زنان، انجم مخدرات وطن، جمعیت پیک سعادت با جمع انقلابی نسوان …..)
۳- گشایش مدارس دختران
جنبش زنان ایران در دهة ۱۳۰۰ و ۱۳۱۰ با هدف ارتقای سواد زنان دست به کار شد. فعالان ایرانی بر ضرورت تحصیل زنان متمرکز شدند. نشریات آن‌ها پیوسته براهمیت سوادآموزی زنان تأکید می‌کردند. این جنبش با ویژگی غیر طبقاتی خود معتقد بود که تحقیقات سبب می‌شود زنان از باورهای خرافی دست بردارند زیرا تحصیل دانش به آنان توان و قدرتی می‌بخشد تا بتوانند از رسم و رسومات اجتماعی که فرودستی آنان را تثبیت می‌کند سرباز زنند.
ضعف اصلی جنبش زنان در ایران این بود که زنان فعال در این جنبش، انرژی و وقت بسیاری را صرف اعتراض می‌کردند در حالی که برای گسترش و سازمان‌دهی فعالیت‌هایشان در سطح جامعه وقت کمی می گذاشتند. ایجاد تغییر در تصویری که زن در جامعه وجود دارد درازمدت است و این تغییر به ایجاد شبکه‌ای در سطح ملی برای فعالیت و ایجاد ارتباط نیاز دارد تنها راه گسترش جنبش از طریق سیستم عملکرد منسجم و مبتنی بر واقعیت‌های موجود امکان‌پذیر است.

تاریخ نگاری جنبش زنان در دوره مشروطه
۱. سال ۱۳۱۲ هجری قمری عده‌ای از زنان با تجمع در صحن حرم حضرت عبدالعظیم به گرانی نان و گوشت اعتراض کردند.
۲. اولین مدرسه دخترانه ایران سال ۱۳۲۴ هجری قمری توسط بی‌بی‌ خانم استرآبادی تأسیس می‌شود. (بی ‌بی خانم در عین حال به تحقیق عمران صلاحی اولین زن طنزنویس ایرانی هم است.)
۳. بهار سال ۱۳۶۶ هجری قمری انجم نسوان، لایحه‌ای به یکی از وکلای مجلس شورای ملی تقدیم می‌کند که در آن تقاضا می‌شود که تجمعات زنان به رسمیت شناخته شود. مجلس حق تجمع آنان را می‌پذیرد اما از آنها به طور علنی حمایت نمی‌کند.
۴. سال ۱۲۸۵ هجری شمسی تعدادی از زنان، کفن پوشیده و ضمن سینه‌زنی و نوحه‌سرایی بازارها را تعطیل کردند. این حرکت به پشتیبانی از علما برای بست نشستن در قم و اعتراض به دولت انجام شد.
۵. دی ماه ۱۲۸۶ هجری شمسی میتینگی از زنان در تهران تشکیل شد که در آن ۱۰ ماده از خواسته های زنان به تصویب رسید، از جمله این خواسته‌ها تأسیس مدارس دخترانه بود.
۶. انجمن حریت زنان در سال ۱۳۲۵ هجری قمری به همت صدیقه دولت‌آبادی، میرزاباجی خانم، نواب سمیعی، منیره خانم و گلین خانم موافق تشکیل شد. دختران ناصرالدین شاه افتخارالسلطنه و تاج السلطنه نیز از اعضا این انجمن بودند. در این انجمن برخلاف انجمنهای مشابه، مردان فقط به اتفاق همسر یا دختر خود اجازه شرکت در جلسات را داشتند. صدیقه دولت آبادی چندبار به خاطر فعالیتهایش دستگیر شد که یکبار هنگام دستگیری وی، رئیس نظمیه گفت: «خانم شما صد سال زود به دنیا آمده ای» صدیقه دولت آبادی در پاسخ گفت: «آقا من صد سال دیر متولد شده ام اگر زودتر به دنیا آمده بودم نمی گذاشتم زنان چنین خوار و خفیف و در زنجیر شما اسیر باشند».
۷. در سال ۱۳۲۸ هجری قمری انجمن مخدرات وطن از اولین انجمنهای زنان به همت بانو آغابیگم دختر شیخ هادی نجم آبادی تاسیس شد. صدیقه دولت آبادی و تنی چند عضو این انجمن بودند.
۸. سال ۱۳۲۹ هجری قمری از طرف انجمن مخدرات وطن تظاهرات بزرگی در اعتراض به اولتیماتوم دوم روسها در مقابل مجلس شورای ملی برپا شد. در این گردهمایی هزاران زن بر روی چادر کفن سفید پوشیده بودند که روی کفن جمله یا مرگ یا استقلال نوشته شده بود.
۹. در سال۱۲۹۷ شمسی برای اولین بار در ایران اداره تعلمیات نسوان تاسیس شد و از پی آن مدارس دولتی برای زنان آغاز به کار کرد.
۱۰. فروردین سال ۱۳۰۱ شمسی، صدیقه دولت آبادی به آلمان رفت و در کنگره بین المللی زنان در برلین شرکت کرد. او اولین زنی است که به نمایندگی از زنان ایران در یک کنگره بین المللی شرکت کرد.
۱۱. در ۱۸ اسفند ۱۳۰۱ شمسی، انجمن پیک سعادت نسوان در انزلی برای اولین بار روز جهانی زن را برگزار کرد.
۱۲. جمعیت نسوان وطن خواه در سال ۱۳۰۲ شمسی توسط گروهی از بانوان تشکیل شد که اولین قدم آن تاسیس کلاس اکابر برای زنان بود. یکی از شروطی که دولت برای برگزاری این کلاس قرار داده بود این بود که زنان باید متعهد شوند هنگام نوشتن نامه اسرار خانوادگی خود را برملا نسازند.

برگرفته از تارنمای انسانشناسی و فرهنگ




مأموریت گزارشگر ویژه حقوق بشر در ایران را تمدید کنید

fihd lddhi 01سازمان های حقوق بشر به شورای حقوق بشر سازمان ملل

سازمان‌های امضا کننده اعلام کردند که دولت ایران حاضر به همکاری با گزارشگر ویژه سازمان ملل نیست و به این دلیل شورای حقوق بشر به ویژه در آستانه انتخابات ریاست جمهوری در خرداد 1392 باید خواهان پایان یافتن نقض حقوق بشر در ایران شود و به نظارت دقیق بر وضعیت حقوق بشر در این کشور ادامه دهد.

http://www.fidh.org/مأموریت-گزارشگر-13009

۱۰ مارس ۲۰۱۳ (۲۰ اسفند ۱۳۹۱) ـ به گزارش جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران (فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر)، در روز ۷ مارس ۲۰۱۳ (۱۷ اسفند۱۳۹۲)، چندین سازمان بین‌المللی و ایرانی حقوق بشری با ارسال نامه‌ای به هیأت‌های نمایندگی دایمی کشورهای عضو شورای حقوق بشر سازمان ملل در ژنو از آن‌ها خواستند در نشست روز ۲۱ یا ۲۲ مارس خود مأموریت گزارشگر ویژه وضعیت حقوق بشر در ایران را تمدید کنند و نیز براساس قطعنامه‌های مجمع عمومی سازمان ملل و نتیجه‌گیری‌های گزارش‌های اخیر دبیرکل و گزارشگر ویژه قطعنامه‌ای در محکومیت نقضِ نظام‌مند حقوق بشر در ایران به تصویب برسانند.

عفو بین‌الملل، مجمع آسیایی حقوق بشر و توسعه، موسسه مطالعات حقوق بشر قاهره، اتحاد جهانی مشارکت شهروندان، ابتکار حقوق بشر مشترک المنافع، کنکتاس دیریتوس هومانوس (ارتباط با حقوق بشر)، مدافعان حقوق بشر در شرق و شاخ افریقا، ابتکار حقوق فردی در مصر، آزادی از شکنجه، دیده‌بان حقوق بشر، کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران، فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر، سرویس بین المللی حقوق بشر، جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران، اتحاد برای ایران، شبکه مدافعان حقوق بشر غرب افریقا، و سازمان جهانی ضد شکنجه این نامه را امضا کردند.
سازمان‌های امضا کننده اعلام کردند که دولت ایران حاضر به همکاری با گزارشگر ویژه سازمان ملل نیست و به این دلیل شورای حقوق بشر به ویژه در آستانه انتخابات ریاست جمهوری در خرداد ۱۳۹۲ باید خواهان پایان یافتن نقض حقوق بشر در ایران شود و به نظارت دقیق بر وضعیت حقوق بشر در این کشور ادامه دهد.

گزیده ای از نکات نامه:
– گزارشگر ویژه در گزارش خود به نشست ۶۷ مجمع عمومی سازمان ملل به موارد شکنجه روانی و جسمانی، شوک الکتریکی، تجاوز، محاکمه های ناعادلانه، تبعید و ممنوعیت از مسافرت به خارج از کشور ـ که ناشی از تناقض‌های قانونی، پایبند نبودن به حاکمیت قانون و معافیت گسترده از مجازات است ـ اشاره کرده است (۱).
– گزارشگر ویژه، با وجود اینکه از ورود به ایران محروم است، در فاصله فوریه تا ژوئن ۲۰۱۲، ۱۲۴ مورد را پیگیری و با ۹۹ نفر گفت‌وگو کرده است. او از سپتامبر تا دسامبر ۲۰۱۲ با ۱۶۹ نفر در داخل و خارج از ایران مصاحبه کرده است.
– ایران درخواست هشت گزارشگر موضوعی ویژه سازمان ملل را برای دیدار از کشور نادیده گرفته است.
– از زمان تصویب قطعنامه قبلی در شورای حقوق بشر، گزارشگران ویژه این شورا در ۱۱ مورد بیانیه‌های عمومی در محکومیت نقض حقوق بشر در ایران منتشر کرده‌اند.
– نقض حقوق بشر در ایران محدودیت شدید بر آزادی بیان، سرکوب ادامه دار مدافعان حقوق بشر و فعالان، استفاده گسترده از مجازات اعدام، شکنجه، قطع عضو، خشونت و تبعیض علیه زنان و اقلیت‌ها را در بر می‌گیرد.
– آزادی بیان، تشکل و اطلاعات به شدت محدود شده است. قانون جرایم رایانه‌ای شرکت‌های تامین خدمات اینترنتی را وادار می‌کند جزئیات استفاده از اینترنت و اطلاعات شخصی کاربران را نگهداری کنند، وبگاه های مختلف را به طور منظم فیلتر نمایند، از سرعت اینترنت بکاهند و بر روی برنامه‌های ماهواره‌ای خارجی پارازیت بفرستند.
– منصوره بهکیش، از حامیان مادران عزادار، به اتهام تبلیغ علیه نظام در تیر ماه ۱۳۹۱ به سه سال و نیم حبس تعلیقی به شش ماه حبس تعزیری محکوم شده است. روزنامه‌نگار ژیلا بنی یعقوب در شهریور ۱۳۹۱ به اتهام تبلیغ علیه نظام و اهانت به رییس جمهور برای گذراندن یک سال حبس به زندان رفته است. او به ۳۰ سال محرومیت از روزنامه نگاری محکوم شده است. ده‌ها روزنامه نگار و وبلاگ نگار در زندان‌های ایران به سر می‌برند.
– در پی مرگ ستار بهشتی، وبلاگ نگار، در زندان در آبان ۱۳۹۱ که به اعتراض بین‌المللی و داخلی منجر شد، یک کمیسیون مجلس اعلام کرد که تحقیقات در جریان است. اما هنوز نشانه‌ای از رسیدگی به این پرونده در دادگاه‌های ایران به چشم نمی‌خورد. در مهرماه ۱۳۹۱، دکتر مهدی خزعلی، وبلاگ نگار و از منتقدان دولت، به‌دلایل ناروشن دستگیر شد. با وجود دستور قاضی به سپردن وثیقه برای او، مسئولان تاکنون از آزادی او جلوگیری کرده‌اند. او در اعتراض به بازداشت خود در اعتصاب غذا به سر می‌برد و گفته می‌شود بیمار شده است.
– در بهمن ۱۳۹۱، گروهی از کارشناسان مستقل حقوق بشر سازمان ملل دستگیری ۱۷ روزنامه‌نگار مستقل و ادامه حبس ۴۰ روزنامه‌نگار دیگر را محکوم کردند (۲). دو نامزد انتخابات ریاست جمهوری، مهدی کروبی و میرحسین موسوی و همسر او زهرا رهنورد از بهمن ۱۳۸۹ بدون اتهام در حبس خودسرانه خانگی به سر می‌برند (۳).
– عبدالفتاح سلطانی به خاطر تأسیس کانون مدافعان حقوق بشر به ۱۳ سال زندان و ۱۰ سال محرومیت از اشتغال به حرفه وکالت محکوم شده است (۴). محمدعلی دادخواه به خاطر مصاحبه با رسانه های خارجی و عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر به ۹ سال زندان و ۱۰ سال محرومیت از اشتغال به حرفه و تدریس محکوم شده است. نسرین ستوده از شهریور ۱۳۸۹ در حبس به سر می‌برد، چند بار به سلول انفرادی منتقل شده و از ملاقات منظم با خانواده‌اش محروم بوده است. او نیز به شش سال زندان و ۱۰ سال محرومیت از وکالت محکوم شده است. محمد سیف زاده محکومیت دو سال زندان را می‌گذراند و به شش سال زندان دیگر محکوم شده است. محمد صدیق کبودوند، رئیس سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان، محکومیت ۱۱ سال زندان را می‌گذراند.
– به گزارش عفو بین‌الملل، مسئولان ایرانی در سال ۲۰۱۱ بیش از ۶۰۰ نفر و در سال ۲۰۱۲ بیش از ۵۰۰ نفر را اعدام کردند. در سال ۲۰۱۲، ۵۵ اعدام در انظار عمومی، در میدان‌های اصلی شهرها و ورزشگاه‌ها انجام شد (۵). علاوه بر قتل، تجاوز و جاسوسی، تکرار محکومیت به خاطر مصرف نوشیدنی الکلی، زنا، لواط، قاچاق و نگهداری مواد مخدر، جرایم اقتصادی و امنیتی نیز مستوجب مجازات اعدام هستند.
– ایران در اعدام مجرمان نوجوان مقام اول جهان را داراست و بر اساس قوانین، مجازات اعدام در مورد دختران در سن ۹ سالگی و پسران در سن ۱۵ سالگی قابل اجرا است. در اواخر سال ۲۰۱۲، بیش از ۱۰۰ مجرم نوجوان محکوم به اعدام بودند. گزارشگر ویژه در ژوئن ۲۰۱۲، در اطلاعیه‌ای توجه را به محکومیت دو مرد به اعدام به خاطر مصرف نوشیدنی الکلی در بار سوم جلب کرد.
– قوه قضاییه در این سال موارد رو به افزایشی از مجازات‌های ظالمانه و غیرانسانی مثل قطع عضو را در انظار عمومی اجرا کرد. در تاریخ ۲۳ آبان ۱۳۹۱ ، چهار انگشت دو نفر به اتهام دزدی در استان یزد در انظار عمومی قطع شد (۶). در تاریخ ۵ بهمن، مقامات انگشتان یک مجرم ۲۹ ساله را در شهر شیراز قطع کردند (۷).
– زنان ایران با تبعیض قانونی در قانون اساسی، قانون مجازات و قانون مدنی، امور شخصی مربوط به ازدواج، طلاق، وراثت و حضانت فرزند روبرو هستند. چندین دانشگاه دانشجویان دختر را از حضور در تعدادی از رشته ها محروم کردند.
– روحانیون معترض شیعه و شیعیان پیرو گروه های غیررسمی و اقلیت های مسلمان، شامل اهل سنت، از تبعیض در زمینه مشارکت سیاسی و اشتغال رنج می برند. پیروان آیین بهایی، دراویش و اعضای کلیساهای خانگی مسیحیان از آزادی دین برخوردار نیستند. فعالیت های فرهنگی اقلیت های ترک زبان آذربایجانی، کرُد، عرب و بلوچ محدود شده است. نیروهای امنیتی از سال ۲۰۱۱ ده ها فعال عرب ایرانی را در خوزستان بازداشت، شکنجه و اعدام کرده اند. در دی و بهمن ۱۳۹۱، چندین بلوچ اعدام شدند و تعدادی زندانی سیاسی کُرد در حال حاضر با حکم اعدام روبرو هستند.
– تمدید ماموریت گزارشگر ویژه شورای حقوق بشر به مسئولان ایران این پیام را خواهد داد که باید به نقض حقوق بشر پایان دهند و به تعهدات بین المللی خود عمل کنند.

جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران
(عضو فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر)

lddhi@fidh.org

————————————————————————————————
منابع مورد اشاره در نامه:
(۱) گزارش گزارشگر ویژه به سازمان ملل در سپتامبر ۲۰۱۲:
http://daccess-dds-ny.un.org/doc/UNDOC/GEN/N12/508/13/PDF/N1250813.pdf?OpenElement
(۲) بیانیه کارشناسان سازمان ملل در محکومیت بازداشت روزنامه نگاران:
 http://www.ohchr.org/EN/NewsEvents/Pages/DisplayNews.aspx?NewsID=12967&LangID=E
(۳) نظر گروه تحقیق حبس های خودسرانه:
http://daccess-dds-ny.un.org/doc/UNDOC/GEN/G12/183/28/PDF/G1218328.pdf?OpenElementÂ
(۴) در باره عبدالفتاح سلطانی:
http://www.fidh.org/IRAN-United-Nations-Working-Group-12849Â
(۵) بیانیه دفتر حقوق بشر سازمان ملل در محکومیت اعدام نوجوان ایرانی:
http://www.un.org/apps/news/story.asp?NewsID=43980&#.USuRU47nsoR
(۶) قطع چهار انگشت دو نفر در ایران: Â http://www.iranhumanrights.org/2012/11/amputation_yazd/
(۷) دستگاه قطع عضو: در اینجا Â http://www.iranhumanrights.org/2013/02/photo_3/
و در منبع اصلی خبرگزاری ایسنا

http://fars.isna.ir/Default.aspx?NSID=5&SSLID=46&NID=23776




جایگاه جنبش زنان در ایران

manif women 01فرامرز دادور

تجربیات در جوامع سکولار و نسبتا دمکراتیک، بویژه در غرب نشان میدهند که جنبشهای فمینیستی از زمینه های فرهنگی و حقوقی برتری جهت احقاق مطالبات برابری طلبانه و عدالتجویانه برخوردار هستند.

با فرارسیدن روز جهانی زن، معمول است که فعالین درگیر در جنبش آزادیخواه و برابری طلب زنان همراه با تمامی طرفداران صلح، آزادی و عدالت اجتماعی با گرامیداشت آن، علاوه بر افشاگری از نقض این پایه ای ترین حقوق دمکراتیک در ایران، به برجسته تر نمودن سطح گسترده تری از ضرورتهای اساسی برای زنان و متعاقبا وسیعتر نمودن دامنه مطالبات مبرم برای زنان مبارز و دیگر جنبشهای مردمی، میپردازند. طبیعی است که در میان جنبش دمکراتیک ایران مانند سایر جریانات مردمی در سراسر جهان نگاه ها و ارزیابیهای متفاوتی در باره چشم اندازها و راهکارها در مقابل جنبش زنان وجود دارند. در این نوشته کوتاه به چند گرایش فکری اشاره میشود.
بخشی از فعالان در جنبش زنان ایران هدف عمده در شرایط کنونی را تلاش جهت هرچه بیشتر بازتر نمودن فضای فرهنگی/اجتماعی، از طریق تشکل یابی در سازمانهای غیر سیاسی و غیر دولتی میدانند. بر اساس این خط فکری، در جامعه بسته و سنتی ایران در حالیکه اپوزیسیون سازمان یافته همواره سرکوب میشود و شانس زیادی برای فعالیت سیاسی از جانب طرفداران آزادی و عدالت اجتماعی و بویژه مدافعان حقوق دمکراتیک زنان وجود ندارد، ناچار میبایست به آن بخش از گروه های مستقل زنان ملحق شد که با توجه به موانع سیاسی/اجتماعی موجود و بخصوص سلطه استبداد فقاهتی، فعالیتهای خود را عمدتا به بهبودی تدریجی در حیطه های متنوع اجتماعی و از جمله در عرصه افشاگری از وجود سنت مردسالاری و فرهنگ خشونت علیه زنان محدود میکنند. متشخصترین جریان مدافع حقوق زنان از این نوع در ایران کارزار برای جمع آوری یک میلیون امضا است که در سایت رسمی خود “تغییر برای برابری” اعلام میدارد که “یک گروه اپوزیسیون و مخالف دولت جمهوری اسلامی نیست”. از نقطه نظر این گروه خواسته هائی از قبیل “لغو قانون چند همسری” و “حق شهادت برابر” ضدیتی با اسلام ندارند و هدف اصلی در حال حاضر “تغییر قوانین تبعیض آمیز” در چارچوب قانون اساسی موجود میباشد که میتوان “از پایین” و بدون به چالش کشیدن نظام جمهوری اسلامی به این اصلاحات دست یافت.
بنظر نگارنده نهادینه شدن حقوق دمکراتیک زنان در سطح آنچه که در اعلانیه جهانی حقوق بشر ذکر شده با وجود نظام فقاهتی جمهوری اسلامی دست نیافتنی است. در عین حال این واقعیت را نیز باید دید که چالش سیاسی از طرف طیفهای گوناگون در جنبش مردم، هرچند رقیق و سطحی، بخودی خود به وزنه مجموعه ای از فرایندهای فعال و پویا در جهت عبور از نظام حاضر میافزاید. تا وقتی که این بخش از فعالان در جنبش مردم نوک افشاگری از رژیم را بسوی اپوزیسیون نچرخانده، با حفظ آگاهی به وجود اختلافات جدی در تحلیل از چگونگی مبارزه برای آزادی و دمکراسی، در جهت تضعیف آن بخش از جنبش که خواهان عبور از جمهوری اسلامی است حرکت نکند، پذیرش قضیه راحت است. در غیر آنصورت موضوع دشوارتر گردیده، بخشی از انرژی موجود در اپوزیسیون مردمی اصراف میگردد.
بخشی دیگر از افراد و جریانات در جنبش زنان ایران بر این اعتقاد هستند که مبارزه در راستای نیل به آزادی و حقوق برابر برای زنان در گرو گذر از نظام حاضر به آن نوع از ساختار سیاسی است که بر مبنای سکولاریسم، جمهوریت و ارزشهای اساسی مندرج در بیانیه جهانی حقوق بشر استوار باشد. در چارچوب وجود آزادیهای سیاسی و حقوق مدنی، علیرغم استمرار ناعدالتیهای اقتصادی-اجتماعی، زنان مانند دیگر شهروندان جامعه با تکیه بر موازین حقوقی و مدنی نهادینه شده در قانون اساسی، از توانائیهای بیشتر قانونی و سازمانی در جهت بهبودی شرایط زندگی برخوردار میشوند. در واقع بجای اینکه تامین حقوق افراد در گرو “رعایت موازین اسلامی” (اصل بیست و یکم) و قضاوت خودکامه از طرف مقامات پایبند به ” لوایح قضائی متناسب با جمهوری اسلامی” (اصل یکصدو پنجاه و هشتم، ماده ۳) باشد، در چهارچوب یک نظام متعهد به موازین دمکراتیک و از جمله ارزشهای نهفته در ماده ۲۹ در اعلامیه جهانی حقوق بشر، محدودیت قانونی در عرصه آزادیهای مدنی برای شهروندان (زن و مرد) تنها در پرتوی رعایت قوانین مدافع حقوق برابر و آزادی برای دیگران و نه التزام به “ضوابط اسلامی” انجام میگردد. برطبق این بینش سکولار در جنبش برابری طلب مردم ابران و از جمله در میان زنان آزادیخواه، عرصه مبارزه، پیشاپیش از زیر هژمونی مکاتب عقیدتی جدا گردیده، حول محور اندیشه های اجتماعی متاثر از تعقل و علم، پیشرفت در جهت آزادی، برابری و دمکراسی واقعی با معضلات کمابیش غیر دگماتیک و هموارتر روبرو میگردد.
تجربیات در جوامع سکولار و نسبتا دمکراتیک، بویژه در غرب نشان میدهند که جنبشهای فمینیستی از زمینه های فرهنگی و حقوقی برتری جهت احقاق مطالبات برابری طلبانه و عدالتجویانه برخوردار هستند. در بسیاری از جوامع در امریکای لاتین بعد از ظهور تحولات دمکراتیک در سالهای ۱۹۹۰ سازمانهای برابر طلب زنان توانسته اند که در جوار جنبش وسیعتر عدالتخواهانه به بخش بزرگی از مطالبات بر حق خود برسند. در برزیل بر طبق قانون اساسی متحول شده در ۱۹۸۸، مزایائی مانند کارمزد برابر، مرخصی منصفانه برای دوره حضانت قانونیت یافت و بخشا بخاطر نهادینه شدن حقوق دمکراتیک زنان از دستاوردهای مدنی بسیاری برخوردار گشته اند. با توجه به این واقعیتهای جهانی، گرایش سکولار و آزادیخواه در جنبش دمکراتیک زنان ایران بر این واقف است که با توجه به تداوم عقاید و رسومات کهن مذهبی/سنتی و استقرار قوانین ارتجاعی تحت سلطه یک حکومت تامگرای مذهبی؛ یک استراتژی موثر برای نیل به برابری جنسیتی و آزادیهای دمکراتیک میبایست مجموعه ای از فعالیتهای مدنی برای ایجاد اصلاحات مقطعی (ب.م. افشاگری از قوانین ضد خانواده و گذرنامه و حجاب اجباری و احقاق مطالبلتی از قبیل آزادی پوشش، حق طلاق، حضانت کودکان و آزادی مسافرت) و مبارزات سیاسی برای عبور از جمهوری اسلامی و استقرار یک نظام جمهوری حقوق بشری را دربر گیرد.
برای فعالان سوسیالیست در جنبش آزادیخواه زنان، بزرگداشت هشتم مارس، روز جهانی زن رسالت تاریخی مشخصی در بر دارد. در سال ۱۹۰۷ زنان آزادیخواه آمریکا و از جمله سوسیالیستها به حرکتهای آکسیونی و تظاهرات وسیع تحت عنوان “روز زن” جهت احقاق حقوق مدنی و حق رای برای زنان دامن زدند. در کنفرانس سال ۱۹۱۰، در دومین کنفرانس زنان مترقی تحت هدایت مبارزانی مانند کلارا زتکین (Clara Zetkin) قرار شد که از آن ببعد به منظور برجسته نمودن مطالبات حیاتی زنان کارگر و محروم، هر ساله برای روز جهانی زن بزرگداشت بر پا گردد. در سال ۱۹۱۳ هشتم مارس به عنوان روز جهانی زن معین شد. در این دوره، حق رای برای زنان شعار اصلی جنبش را تشکیل میداد. در واقع، استقرار آزادیهای دمکراتیک و حق شرکت در سرنوشت سیاسی جامعه، همواره، جایگاه والائی را در برنامه های جنبش دمکراتیک و بخش سوسیالیستی آن داشته است.
امروزه نیز برای بخش عظیمی از چپ آزادیخواه در جهان و بویژه در جوامع توسعه یابنده، تلاش برای مقابله با تبعیضات جنسی، مذهبی، قومی و ملیتی از مبارزه در راستای برقراری صلح، دمکراسی سیاسی (جمهوریت) وعدالت اقتصادی جداناپذیر است. برای جنبش مردمی مدافع برابری حقوقی، صلح، آزادی و عدالت اقتصادی؛ مهم است که فعالیتهای خود را در گستره مسائل گوناگون اجتماعی در ایران و در سطح امکان همچنین در صحنه جهانی وسعت دهد. بدون شک پیشبرد مبارزه برای مقابله با خشونت و تبعیض علیه زنان و سایر اقلیتهای جامعه در ایران و تلاش در جهت افشاگری از تداوم خشونت، تجاوز و جنگ در جوامع دیگر، بویژه مناطق جنگ زده مانند فلستین، افغانستان،عراق، سوریه و پاکستان و تلفیق آنها با مجموعه فعالیتها در راستای احقاق صلح، آزادی، برابری و عدالت اقتصادی، در امر پیشرفت و بهبودی در جهت انسانی تر کردن شرایط زندگی تاثیر حیاتی دارد.
۸ مارس ۲۰۱۳




رهیدن از زنجیرها

kanoon nevisandegan 01بیانیه ی کانون نویسندگان ایران به مناسبت هشت مارس

جامعه بدون آزادی زنان آزاد نخواهد شد.
کانون نویسندگان ایران هشتم مارس روز جهانی زن را به زنان و مردان آزادی خواه ایران و جهان، خاصه زنان اهل قلم، تبریک می گوید و همراه همیشگی کوشش زنان نویسنده برای گسترش آزادی بیان در همه ی عرصه هاست.

هشت مارس روز جهانی زن در حالی فرا می رسد که زنان در جای جای جهان همچنان در اسارت قوانین، رسوم و فرهنگ مردسالاری به سر می برند. با این همه ،سال گذشته در ایجاد وحدت میان مردمان جهان برای مبارزه با ستم، تبعیض و فرودستی زن گام هایی بزرگ برداشته شد. هنوز می توان طنین صدای میلیونها زن و مرد را در کشور هند شنید که یکی از قربانیان تجاوز جمعی را “دختر هند” نام نهادند و برای ابراز انزجار از توهین آشکار و جنایتکارانه به زن، پا به خیابان گذاشتند و شهرهای هند را از فریاد اعتراض خود پر کردند؛ هنوز می شود مارش جنبش یک میلیارد نه به خشونت علیه زنان، و صدای میلیونها انسان برابری طلب در شهرهای مختلف جهان را شنید که با فریاد «نه به خشونت علیه زنان” و با شعار برقصیم و زنجیرها را پاره کنیم، به خیابان آمدند. اینها فقط دو فراز از پیشروی های جنبش زنان در چند ماه اخیر است. این حرکت ها، که در مناسبت های دیگر نیز در یک سال گذشته انجام گرفته است، نشان می دهد زنان در کشورهای مختلف به اشکال و در اندازه های متفاوت تحت ستم قرار دارند و همین امر به اعتراضات مخالفان زن ستیزی ماهیتی جهانی بخشیده است. جهانی بودن هشت مارس و جهانشمول بودن حقوق زنان را در مضامین مشترکی درمی یابیم که همه ی طرف داران رهایی و برابری زن و مرد در همه جای جهان فریاد می کنند. ویژگی دوران اخیر فقط در گستردگی اعتراض ها نیست بلکه در متحد بودن آنها نیز هست.
زنان در ایران تحت ستم های فردی و اجتماعی بیشتری قرار داشته اند . این ستم در گذر بیش از سی سال هر روز افزون تر شده است. اما به موازات فزونی حمله به حقوق زنان مبارزه ی آنها نیز اوج گرفته است. از سال ۵۷ تا کنون گستره و عمق این مبارزه وسعت یافته و به رغم تمام مقابله های حاکمان برای خاموش کردن صدای این جنبش و به رغم تقلاهایشان برای سانسور کردن و حذف صدای زن از جامعه، جنبش حقوق زن توانسته است دستاوردهای نسبتا قابل توجهی کسب کند. هم اکنون زنان ِ بسیاری در عرصه های گوناگون، به ویژه در عرصه ی ادبیات و هنر، برای رهایی خود از قید قوانین، سنت ها، سیاست ها و فرهنگ اسارت آور و سرکوب گر جاری فعال اند و در بیشتر جنبش های اجتماعی نقشی جدی دارند. نگاهی به زندان های سیاسی و حضور پر تعداد زنان در این زندان ها نشان می دهد که آنها بر احقاق حقوق خود مصرند و این موج را سر باز ایستادن نیست. موجی که بارها پیوستگی خود را به دریای جنبش جهانی رهایی زن نشان داده ؛ به آن نیرو بخشیده و از آن نیرو گرفته است. جامعه بدون آزادی زنان آزاد نخواهد شد.
کانون نویسندگان ایران هشتم مارس روز جهانی زن را به زنان و مردان آزادی خواه ایران و جهان، خاصه زنان اهل قلم، تبریک می گوید و همراه همیشگی کوشش زنان نویسنده برای گسترش آزادی بیان در همه ی عرصه هاست.

کانون نویسندگان ایران
۱۶/اسفند/۱٣۹۱ – ۶ /مارس/




ملاحظاتی پیرامون چپ ایران وچالش های آن

seyf-akbar 02اکبر سیف

وحدت چپ، چپ دموکرات ایران، قبل ازهر چیز حول یک پروژه سیاسی است که انجام می پذیرد. این پروژه، در حال حا ضر وجود ندارد. سیمای سیاسی چپ دموکرات ایران مغشوش، و در نزد جامعه و فعالین سیاسی آن ناروشن است.

متنی که ذیلا از نظر خوانندگان می گذرد در واقع حاصل بحث وگفت وگویی است با یکی از دوستان ،درباره عمده ترین پرسش ها یی که پیرامون چپ ایران درشرایط کنونی مطرح گشته است.
واقعیت این است که چپ ایران مشتمل برطیفی گوناگون از نیرو ها وگرایشات است که به اشکال گوناگون،در تشکل ها ومحافل مختلف،به صورت فردی یا جمعی،در ایران و خارج ازایران،فعالیت دارند.نویسنده این مقاله،همانطور که از متن برمی آید،تعلق خاطربه آن طیفی از چپ ایران داردکه به دموکراسی پایبند است،بدان به عنوان یکی ازاصول فکری خویش می نگردوبه آن به مثابه مسئله مقدم جامعه ایران می نگرد.در این بحث،از همین موضع است که به تلاش های موجود از سوی بخشی از فعالین پرداخته شده است و به برخی از گره گاه های موجود دراین زمینه نظیراهمیت تعیین کننده انتخاب درست پرسش ها،ارائه جهاتی درزمینه پاسخ دهی،وبرخی کوشش های عملی در جریان برای وحدت اشاره شده است.

*****

اول:درقدم نخست،وپیش از هر برخوردی با مسئله چپ ومشکلات آن،شناخت درست موقعیت چپ وطرح درست پرسش هاست که اهمیت می یابد.اتخاذ شیوه درست برخورد با مسئله،در اینجا نیز مثل هرمبحث دیگر،از اهمیتی تعیین کننده برخورداراست. پرسش ها فراوانند.پرسش های ما،در این مرحله از حیات چپ،نمی توانند ونمی باید به طور اتفاقی، یابسته به نیاز های ذهنی ما،ازمیان انبوه پرسش های موجود،انتخاب شده باشند.پرسش ها را باید دسته بندی کرد.وپرسش هایی را که می شود ومی باید ازهم اکنون بدانها پاسخ داد،یا در جستجوی پاسخ درست برای آنان بر آمد،بیرون کشید.انتخاب این پرسش ها از پشتوانه تحلیلی معین ومشخصی باید برخوردار باشند.اما،مولفه های این تحلیل کدامند؟

چپ در ایران به طور اعم ،وچپ دموکرات به طور اخص ،در چه وضعیتی قراردارد؛متکی برکدام نیرو های اجتماعی وکدام اقشار وطبقات جامعه است؛رابطه،ومیزان نفوذ آن براین نیرو ها واقشارو طبقات چقدر است؛وموقعیت آن به نسبت نیروهای راست ومحافظه کار جامعه به چه قرار است؟
جنبش دموکراتیک وآزادی خواهانه مردم ایران در چه مرحله ای از حیات خویش بسر می برد؛عمده ترین موانع راه پیشرفت این جنبش کدامند، ورابطه چپ دموکرات ایران با این جنبش وحد تاثیرآن درتحولات ،به چه قرار است؟
موقعیت چپ درسطح منطقه و جهان به چه قرار است؟سمت وسوی تحولات شگرف سیاسی درمنطقه وجهان به چه ترتیبی است؟ مهم ترین مسائل تئوریک وسیاسی مورد بحث در میان طیف وسیع نیرو های چپ کدامند؟
به نظر من،بدون مکثی حداقل وبدون ارزیابی ای اولیه وحتی خام پیرامون این پرسش ها،نمی توان به گونه ای نسبتا مطمئن، گرهی ترین پرسش های سیاسی وتئوریکی که درشرایط امروز درمقابل چپ ایران قراردارند ومنطقا باید عمده انرژی فعالین سیاسی آنرا به خود مشغول سازند را تعیین نمود.
من در اینجا،آگاهانه وارد پاسخ ها ونیم پاسخ های خود به این پرسش ها نمی شوم.نه فقط به این دلیل که برای بخش مهمی ازآنها پاسخ روشن ومشخص وقانع کننده ای ندارم؛بلکه به تجربه دریافته ام که ابتدا باید پرسش هارادرست تشخیص داد،برسر آنها مکث کرد،آنها راسبک سنگین کرد،سنجید وجوانب گوناگون آنها را به دقت مورد واکاوی قرارداد،پیرامون آنها همفکری کرد وبه تفاهم نسبی دست یافت و…البته می دانیم که این روش باروش سنتی ما،که ازجمله با ساده انگاری و برخورد های کلی،گریبان خود راازکار طاقت فرسای ارائه تحلیل مشخص از شرایط مشخص راحت کردن، وپاسخ هر مسئله ای را در«زراد خانه مارکسیسم-لنینیسم»جستجو کردن و…رقم می خورد،متفاوت است.
دوم:از همین نخست وبه منظور جلوگیری از افتادن دردام بحث های کشدار وغیر هدفمند،بپذیریم که نیرو های چپ،طیف وسیع وگسترده وناهمگونی را شامل می شوند؛مسائل ومشغله های طیف ها وگرایشات گوناگون موجود درآن،بویژه در عالم واقع ودربرخورد با مسائل جامعه ایران ودر سیاست وسیاست ورزی،متفاوت وگاه متضاد می باشند.جمع شدن همه آنها زیر یک سقف سیاسی،به صرف چپ بودن یا چپ انگاشتن خود،غیر ممکن است.هدف نه تلاش برای نزدیکی وگردآوری همه طیف های چپ زیر یک پرچم سیاسی یا…،بلکه جستجوی همگرایی و تامین نزدیکی درمیان یکی از این طیف ها،که ازهمسویی های سیاسی ونظری معینی برخوردار هستند،که من آنرا طیف نیرو های متعلق به چپ دموکرات ایران میدانم،می باشد.طیفی که با سه مشخصه چپ بودن،پایبندی به دموکراسی ومشغله ایران وپیشبرد پروژه سیاسی برای ایران راداشتن، هویت می یابند وتعین سیاسی ونظری پیدا می کند.این سه مشخصه را می توان ومی باید هم به طور اثباتی وبخصوص به مدد بازنگری به تاریخ معاصرایران – وچپ ایران-تعریف کرد وتوضیح داد وتبار تاریخی آنرا بیرون کشید.وهم درتکمیل آن،به همین شیوه،یعنی به مدد سیرتحولات تاریخ ایران،باید مرز آنرا با نیرو های راست،با چپ غیر دموکرات وسنتی،ونیز با چپی که زیر پوشش برخورد های کلی وکلیشه ای،از کار طاقت فرسای تحلیل مشخص ازشرایط مشخص ودست یابی به پروژه سیاسی مشخص وبرخاسته ازدل جامعه ایران،با تمامی مختصات اقتصادی واجتماعی وتاریخی وسیاسی وفرهنگی آن،طفره میرود و…،ترسیم نمود.(در این قسمت نیز،من به سیاق گذشته آگاهانه وارد ارائه این یا آن تعریف ازچپ،دموکرات و..نمی شوم.توجه این بحث،بیشتربراصل مسئله،نحوه درست برخورد،واحیاناآن جوانبی از مسئله است که کمتردربررسی ها، مورد توجه قرار گرفته ومی گیرند.)
سوم:بپذیریم که چپ دموکرات ایران،آنگاه که در مقیاس جامعه ایران با تمامی وسعت وتنوع اقتصادی واجتماعی وفرهنگی وقومی-ملی آن می اندیشیم وآنرا در بستر تاریخ طولانی وپرتحول وسرشاراز کشمکش هاوتناقضاتش مد نظر قرارمی دهیم،قبل از هرچیز با سیمای سیاسی اش ودر مرکزآن با پروژه سیاسی اش برای ایران معنی پیدامی کند.این امر به مفهوم ندیدن اهمیت مباحث تئوریک عام نیست.
پرداختن به مباحث تئوریک عام وجهان شمول،به کمونیسم،به سوسیال دموکراسی،به سوسیالیسم،به مارکسیسم،به مارکسیسم-لنینسم وبه استالینیسم ومائوئیسم و…لازم وضروری است،ومی باید بگونه ای جدی وبابرنامه بدان ها پرداخت وبسته به امکانات انرژی ای درخوربدان اختصاص داد.این مباحث،بسیار گسترده اند واززوایای مختلف می شود بدان ها پرداخت.دراین باره پرسش ها فراوانند.بحران کنونی چپ،هم منشا جهانی وهم منشا ملی دارد.این بحران،درپی شکست چپ ،هم در قلمرو ملی وهم درقلمروبین المللی،سربرآورده است.شکست سوسیالیسم واقعا موجود،شکست انقلاب بهمن وخراب شدن آوارحکومت دینی برسرمردم وآشکار شدن غلط بودن سیاست های چپ ایران در برخورد با وضعیت،همه وهمه دربروز این وضعیت نقش داشته اند.بنابراین،برای همه آن نیروهایی که آینده بشریت رانه در کادرسرمایه داری بلکه در سوسیالیسم جستجو می کنند به طور طبیعی این پرسش مطرح می شود که کدام سوسیالیسم؟چگونه؟و…
اما :اولا این مباحث به هیچ وجه جای مسائل سیاسی مرتبط با پروژه سیاسی را نمی گیرند؛سیمای چپ ایران در سطح جامعه ومردم نه ازطریق تئوری ها وایدئولوژی ها،بلکه از طریق سیاست ها وتاکتیک ها وعملکرد نیرو های چپ است که ترسیم می شود ونقش می بندد.ثانیا آنجا نیز که به این مباحث ،به گونه ای تئوریک ،پرداخته می شود،نمی توان آنرا به گونه ای سرسری،کار نشده،فاقد عمق لازم و…برگزار کرد.نا گفته پیداست که اعلام مواضع در قبال این مسائل از سوی این یا آن فعال سیاسی یک چیز است وپرداختن بدان ها از منظر تئوریک وبه قصد تشریح وتعمیق آنها نکته ای دیگر.در این زمینه نیز باید در نظر داشت که قبل از ما،فعالین چپ دیگری همین مباحث را در شرایطی دیگر وبا تعمق نسبت به راه طی شده ونقد آن داشته اند وبعضا نیز انتشار داده اند؛همین مباحث درمیان فعالین چپ کشور های دیگر هم جریان داشته ودارد وانتشار یافته ومی یابد؛یعنی ما در نقطه صفر قرار نداریم.یعنی آنجا که به بحث اقدام می کنیم حداقل انتظار این است که سطح مباحث ما از سطح پیش رفته تا حال حاضر،اگر بالاتر نیست ،پایین تر هم نباشد.برخورد غیر جدی ودرد دل گونه بامباحث جنبش،در شان فعالین سیاسی باسابقه ودرد کشیده جنبش نیست.بنابراین مباحث ما در این موارد،آنجا که صورت می گیرد،منطقا با عطف توجه به این موارد ودر صورت امکان در ادامه آنهاست که جریان می یابد.
اما بر گردیم به اهمیت سیمای سیاسی و روشنایی بخشیدن به چپ دموکرات ایران .به تصورمن، این است آن مسئله مرکزی که باید عمده پرسش هاوبخش مهمی ازانرژی فعالین چپ وبخصوص آنانی که دغدغه کارسیاسی وسیاست ورزی دارند ،در حال حاضر وحد اقل برای یک دوره،بر آن متمرکز شود.واقعا پروژه سیاسی چپ دموکرات برای جامعه ایران چیست؟آیا می توان بدون روشن کردن این پروژه از وحدت چپ سخن گفت؟این کدام نیرو یا نیرو های چپی هستند که بدون در دست داشتن پروژه سیاسی،یا بدون سخن گفتن از جایگاه کلیدی آن وتعیین خطوطی از آن، سخن از وحدت چپ یا نظایر آن می کنند؟آیادور زدن این نکته گرهی،یعنی درفقدان توجه به پروژه سیاسی ،سخن از وحدت ووحدت وباز هم وحدت کردن،نتیجه غلبه رویکرد فرقه ای به امر چپ ووحدت آن نیست،ودر بهترین حالت منجر به جمع وجور کردن چند فرقه در یک فرقه کمی بزرگ ترنخواهد گشت؟فرقه ای که بجای یک پروژه،در بر گیرنده ملغمه ای از نیم پروژه های نا روشن ومتفاوت وگاه متضاد خواهد بود؛در چنین ملغمه جمع وجور شده ای،گرایشات سیاسی متخالف وگاه متضاد،بااقدامات متضاد خود، هریک به تناسب زورخویش، از هم انرژی می گیرند،چوب لای چرخ هم می گذارند وهمدیگر را خنثی می کنند؛ چنین مجموعه سیاسی فاقد حداقل همگنی، در واقع بدل به جمع فرقه هایی می گردد که کمافی السا بق فاقد برایی وکارایی درسطح حداقل ها، در دنیای سیاست وعمل می باشدوبه تبع آن ،در حوزه نظر وکار روشنفکری وروشنگرانه هم محافظه کارانه عمل خواهد کرد ودریک کلام یک دور دیگر انفعال وبی عملی رادوره خواهد کرد.
چهارم:حقیقت این است که نگاه بخش بزرگی ازفعالین سیاسی چپ نسبت به سیاست وسیاست ورزی،قدرت سیاسی ونحوه برخورد بدان،به ایدئوژی ورابطه آن باسیاست،آرمان وسیاست …،در پی تحولات بزرگ دو وسه دهه گذشته در سطح ایران ودنیای سوسیالیسم وکمونیسم،وتعمق پیرامون آنها،همچون خیلی ازکمونیست ها ومارکسیست-لنینسیت های سابق ،دچار تحول وبعضا دگرگونی شده است.همپای این تحولات،من هم متحول شده ام.به عبارت روشن تر،خود را سوسیالیست،وعضوی از خانواده چپ دموکرات ایرانی می دانم که برخی ازمشخصه های آن درسطورقبلی برشمرده شد.من خود را نه مارکسیست،بلکه ترجیحا مارکسی می دانم.یعنی کارسترگ مارکس رادرنقد اقتصاد سرمایه داری وکشف قانون مندی اصلی آن می ستایم ومتد وشیوه او درتحلیل مسائل ورویدادها،دیالکتیک مارکس،وتلاش او نه برای تفسیر صرف بلکه برای تغییر،راکماکان معتبرمی دانم.به گمان من،باید قدر خوش بینی تاریخی مارکس به انسان وبشریت راعمیقا پاس داشت وهمزمان،با استناد به تحولات پیش رفته طی ۱۵۰ سال گذشته وتجربه دردناک دنیای سوسیالیسم وکمونیسم،از انقلاب اکتبر بدین سو،شکست سوسیالیسم روسی واقمار آن،تعمق در باره آنچه که امروزه در چین و کوبا وکره شمالی به نام کمونیسم ومارکسیسم انجام گرفته ومی گیردو…،به طورجدی واقع بین هم بود.سرمایه داری برخلاف تصور وپیش بینی های مارکس،ظرفیت ها وامکانات بسیار بیشتری برای رشد وغلبه بر بحران هایش داشته است وهمانطور که دیده و می بینیم بمراتب بیشتر از آنچه تصور می رفت توانسته خود را با شرایط تطبیق دهد …حقیقت این است که در این فاصله ۱۵۰ ساله،دنیا در تمامی زمینه ها تحولات شگرفی به خوددیده است واین تحولات حکم بطلان بر بخش بزرگی از پیش بینی های مارکس زده است.فراموش نکنیم که خود مارکس وانگلس نیز،در دوران حیات خویش،نظر به تحولات پیش آمده،بخشی از احکام قبلی خود را کهنه شده اعلام کردند.که در این زمینه،نحوه برخورد انگلس با مانیفست،در اولین مقدمه ای که برانتشارمانیفست پس از درگذشت مارکس می نویسد،آموزنده است؛آنجایی که بخشی از مانیفست را کهنه شده اعلام می کند اما از باز نویسی آن به دلیل نبود مارکس اجتناب کرده وبرای مانیفست،به همان صورتی که با حضور مارکس تهیه شده بود،اهمیتی تاریخی قائل می گردد.
راست این است که پایبندی به شیوه مارکس وپیگیری در آن ایجاب می کند که سوسیالیسم رادرصنعتی ترین وپیشرفته ترین کشور های سرمایه داری انتظارداشت؛آنهم نه بلاواسطه وبه طورخودبخودی،بلکه درصورت فراهم شدن یک رشته عوامل وشرایط عینی وذهنی؛پرواضح است استقرار سوسیالیسم،به این ترتیب،باتوجه به توازن قوای موجود میان نیروهای چپ وراست، میان جبهه کار وجبهه سرمایه،هنوزدرگروتلاش ها وتحولات بسیارعمیق وگسترده ای است ودریک کلام زمان می خواهد و…تحولاتی که البته بامشارکت فعال وگسترده وآگاهانه همه مردمان تحت ستم وتمامی نیروهای چپ وآزادیخواه تسریع می گردد.

بنابراین،آنجا که بحث چپ دموکرات ایران مطرح می شود،اگر بخواهیم به شیوه مارکس به تحلیل اوضاع مبادرت کنیم،آرمانگرایی راجانشین سیاست ورزی نکرده وباخیال پردازی مرزبندی جدی داشته باشیم، هیچ سنخیتی نمی توان با آن چپی داشت که در ایران امروز،با این سطح از عقب ماندگی درتمام جنبه ها،وبا این چه بسا عقب مانده ترین ومتوحش ترین رژیم سیاسی مستقر در آن که اتفاقا بردوش اکثریت عظیمی از مردمش شکل گرفته است،سوسیالیسم بلاواسطه را جستجومی کند؛ ودر خیال آن است که برویرانه های جمهوری اسلامی،سوسیالیسم را مستقر کند!به همین ترتیب چگونه می توان مدعی چپ دموکرات بودو برای استقرار آزادی ودموکراسی وعدالت اجتماعی وتوسعه وپیشرفت جامعه ایران تلاش ورزید ودر عین حال، راه سکوت ومماشات وگاه همراهی با آن گرایش سیاسی ای را در پیش گرفت که باتکیه برگذشته تاریخی چپ، پس از این همه تحولات وتغییرات و تجارب تلخ، سیاست تمکین در مقابل رژیم تا مغز استخوان متحجر وسرکوبگرحکومت دینی راپیش می گیرد،برسیاست اتحاد وانتقاد باچنین حکومتی پای می فشرد؛بجای گوشزد کردن مسئولیت اصلی مقامات جمهوری اسلامی درکشیدن جامعه ومردم در باتلاق عقب ماندگی وسرکوب کشت وکشتاروانداختن ایران در مسیر تلاشی،به جای درخواست محاکمه رهبررژیم در دادگاه های صالحه،تغییررفتار رهبرراانتظار می کشد وگاه تا مرحله به زیر چتررهبری جمهوری اسلامی کشیدن همه اپوزیسیون سقوط می کند و…مماشات با چنین مشی سیاسی ای،علاوه بر تمامی عوارض دیگر،سیمای سیاسی چپ دموکرات ایران رانیز در انظار،درسطح فعالین سیاسی وروشنفکران کشور،مخدوش کرده ومی کند.
پنجم:شاید بدنباشد در خاتمه اشاره ای به روند وحدت میان سه جریان،سازمان اتحاد فدائیان،سازمان فدائیان اکثریت وشورای موقت سوسیالیست ها داشته باشم.به نظرمن طبیعی است که آنها،بعلاوه فعالین چپ منفرد نزدیک به آنها،نظر به همسویی های سیاسی ومراوداتی که با یکدیگرداشته ودارند، پروسه نزدیکی با یکدیگر یا وحدت باهم را پیش ببرند.آنها می توانند با برخورد واقع بینانه با خود،با پذیرش اینکه درون هر سه آنها تنوع نظری در زمینه کمونیسم وسوسیال دموکراسی وسوسیالیسم وجود دارد؛با اعلام اینکه برغم این تفاوت ها،اما همگان پایبندبه دموکراسی وآزادی وحقوق بشر هستند؛ جمهوری خواه هستند،همگان درد چپ وپراکندگی آن رادارند؛بنا به همسویی های سیاسی میان خود پیرامون این یا آن سند سیاسی به توافق برسند وبه این ترتیب با تاسیس سازمان سیاسی جدیدی، خود را در آن،به این یا آن شیوه،منحل کنند.یا،به طریقی دیگر، نظیرتاسیس تشکل تازه ای درکادراتحاد چپ ،وانتخاب شورای هماهنگی مشترکی برای آن،با حفظ استقلا ل تشکیلاتی خویش،فعالیت های مشترک میان خود را ارتقا بخشند و….اما،اینها همه یک بحث است و وحدت چپ یا ایجاد تشکل بزرگ چپ، بحثی دیگر.گویا مشکل عمده چپ بر سر بزرگی وکوچکی است!واقعیت این است که،در پی این همه تجربه تلخ گذشته واین همه اشتباهات واین همه تلفاتی که داده ایم ومسولیت سنگینی که بردوش می کشیم،باید دیگرمسائل را به نام خود بدانیم؛از برخورد های تبلیغی با خود وفعالین جنبش،از انشا نویسی های خیال پردازانه،بپرهیزیم.
من در باره وحت چپ قبلا اشاره وار وطی صحبت های مختلف به این مسئله اشاره کرده ام که:

وحدت چپ،چپ دموکرات ایران،قبل ازهر چیز حول یک پروژه سیاسی است که انجام می پذیرد.
این پروژه،در حال حا ضر وجود ندارد.سیمای سیاسی چپ دموکرات ایران مغشوش،ودر نزد جامعه وفعالین سیاسی آن ناروشن است.
وقتی پروژه سیاسی ناروشن است،پس وحدت نیز معلوم نیست حول چه چیزی باید صورت گیرد؛وبنابراین وحدت چپ،در مفهوم ومقیاس واقعی اش منتفی می گردد.ضمنا فراموش نباید کرد که دستیابی به پروژه سیاسی گام نخست والبته تعیین کننده است.بعد ازآن،برای هر وحدتی،برنامه عمل وسپس طرح تشکیلاتی مناسب با آن پروژه سیاسی وبرای پیشبرد آن برنامه عمل است که مطرح می گردند.در صورت نپرداختن به این دو،همه مباحث قبلی در حد حرف ودر سطح محافل وفرقه هایی که سردر خود دارند وبرای خود حرف می زنند،باقی می ماند.
اما،آنان که خود را متعلق به طیف چپ دموکرات ایران می دانند ،می توانند ومی باید در زمینه دست یابی به پروژه سیاسی این طیف از چپ همت گمارند.حاصل این تلاش دسته جمعی،فارغ از منافع این یا آن فرقه وتشکل،که به طور علنی وبه گونه ای شفاف وفارغ از های وهوی صورت می گیرد،نشان خواهد داد کی ها با کی ها،نزدیک هستند واحیانادر مسیر وحت حرکت خواهند کرد. در واقع،اگر چیز مقدسی وجود داشته باشد،که البته به نظر من وجود ندارد،نه حرف وحدت ونه هستی مستقل این یا آن تشکل،که پروژه سیاسی برای چپ دموکرات ایران است.اصلا تا زمانی که مباحث آغاز نشده اند وپیش نرفته اند وبه سر انجام نرسیده اند،ومعلوم نیست ما با یک یاچند پروژه سیاسی روبرو خواهیم شد،نمی توان چندان سخن ازوحت چپ،به این یا آن صورت،ومیان این یا آن نیروها، نمود.
در خاتمه،یک بار دیگر یاد آوری می شود که پرسش ها ومباحث مطرح شده در این نوشته،تنها ملاحظاتی هستند پیرامون موقعیت چپ ایران وچالش های آن.برای تدقیق این پرسش ها باید به گفت وگو وتبادل نظرمبادرت کرد .در جریان همین تبادل نظر هاست که می توان به جستجوی روش ها واشکال نوین کاربرآمد وراه را برای دست یابی به پاسخ هایی مطمئن وقانع کننده هموارساخت.
سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۱ برابر با ۵ مارس ۲۰۱۳
.




به بهانۀ یک نامه

naser pakdaman 01

صادق هدایت و روژه لسکو و ترجمۀ فرانسۀ “بوف کور”

ناصر پاکدامن

در هدايت دو کس نهفته بود ، يكي كه عاشق پرشور زندگي بود و آن ديگر كه تا مرز سرگیجه به مرگ مي‌اندیشید. مضمون اديان ايران باستان پيكار ميان نيروهاي روشنايي و نيروهاي تاريكي، ميان هستي و نيستي است. اينکه هدایت به مطالعه و تحقیق در ادیان باستان علاقمند بود، به اين خاطر نبود كه تعارضهاي دروني خود را ، به نحوي ، انتقال‌یافته در اين اديان مي‌دید؟

این مقاله که نخستین بار در نامۀ کانون نویسندگان ایران در تبعید (دفتر ۱۳، پائیز ۱۳۷۹ /۲۰۰، ص. ۱۷۱-۱۴۲) انتشار یافت، اکنون، در اسفند ۱۳۹۱/ فوریه ۲۰۱۳، پس از ویراستی دیگر و به همراه افزوده ها و پیوستهایی انتشار مجدد می‌یابد. ن.پ.

به دشواری می توان نقش روژه لسكو (Roger Lescot)، مترجم فرانسوی بوف كور را در شناساندن صادق هدایت به فرانسویان و از طریق اینان به جهانیان نادیده گرفت. می‌دانیم که “صادق هدیت در شب یا نیمه‌شب هشتم آوریل (یعنی هفتم آوریل شبانگاه) [۱۹۵۱] به زندگی خود پایان داده است ” (محمود کتیرائی، کتاب صادق هدایت، تهران، کتابفروشی اشرفی و انتشارات فرزین، ۱۳۴۹، ص. ۳۶۴). چند ماهی پس از خودكشی هدایت است که ترجمۀ لسکو از بوف كور، بار نخست در ۱۹۵۲ در قاهره، در چند شمارۀ پیاپی ماهنامۀ فرانسوی زبان “مجلۀ قاهره” (La Revue du Caire) شماره های ۱۴۷- ۱۴۸ ( فوریه – مارس ۱۹۵۲) تا شمارۀ ۱۵۳ ( اكتبر ۱۹۵۲) انتشار می‌یابد و سپس بار دوم در سال ۱۹۵۳ ، در پار یس به صورت كتاب توسط ناشری معتبر، ژوزه كورتی ( José Corti)، منتشر می‌ شود.

ازینكه آن چاپ نخست چه پیامدهائی داشته است چیزی نمی دانیم اما می دانیم كه انتشار”بوف كور” در هیئت كتاب در فرانسه، رویداد پراهمیتی شد و بسیاری از بزرگان ادب و هنر آن زمان فرانسه این كتاب را ارج فراوان شناختند و نویسنده آن را در عداد نویسندگان بزرگ دوران معاصر نام بردند ( حسن قائمیان بیشتر این نوشته ها را در همان سالها به فارسی برگرداند و در ماهنامۀ سخن منتشر كرد و بعد ها نیز همراه مطالبی دیگر به صورت كتابی به چاپ رساند. نگاه كنید به: “نظریات نویسندگان بزرگ خارجی دربارۀ صادق هدایت، زندگی و آثار او”، ترجمۀ حسن قائمیان، چاپ سوم: تهران، كتابهای پرستو، ۱۳۴۳، ۲۹۴ ص.).

روژه لسكو كه بود و با “بو ف كور ” و نویسنده اش از كجا آشنا بود؟
م. ف. فرزانه می نویسد:
لسكو فقط ایراندوست و ایرانشناس نبود، زبانشناسی استثنایی بود كه نه تنها فارسی و عربی و آلمانی و انگلیسی و اسپانیایی را خوب می دانست، بلكه قصه های عامیانۀ كردی را به فرانسوی ترجمه كرد، دستور زبان كردی را تدوین نمود و در مدرسۀ زبانهای شرقی پاریس این زبان را درس می‌داد. لسكو فقط بوف كور ، محلل و زنی كه مردش را گم كرد هدایت را ترجمه نكرده بود. پدرو پارامو (Pedro Paramo) اثر معروف ژوان رولفو (Juan Rulfo) نیز به وسیلۀ او از اسپانیایی به فرانسوی برگردانده و شناخته شد.

لسكو دیپلوماتی حرفه ای بود. در جوانی با سمت دبیر سوم سفارت به تهران آمد و با صادق هدایت و دوستان او آشنا شد. در همان دوره، نخستین مقاله را دربارۀ ادبیات معاصر ایران نوشت. سپس مدت درازی مأموریت سفارتهای قاهره و مكزیكو و سازمان ملل متحد در نیویورك را یافت. در سال ۱۹۶۱ دوباره با مقام وزیرمختاری به ایران بازگشت ودو سال بعد با عنوان سفیر برای گشایش سفارت فرانسه در اردن هاشمی به عمان رفت و سپس سفیر فرانسه در تایلند شد و تا ۱۹۷۳ در آنجا بود، تا اینكه او را به پاریس احضار كردند. چرا؟ برای اینكه وقتی چند نمایندۀ مجلس فرانسه به بانكوك رفته بودند، او نتوانسته بود اتومبیل سفارت را در اختیارشان بگذارد! چنین گناهی (!) باعث شد كه لسكو در انتظار مأموریت بعدی یك سالی خانه‌نشین بشود. تازه ازدواج كرده بود و از رفتار دستگاه دولت زجر می‌كشید و بیمار شد.
بیماری بیعلاج : سرطان.
.. آن وقت فكر كم و بیش بچگانه ای به سرم زد: راهی بجویم تا او تشویق بشود و از غصه‌اش بكاهد. آیا اگر دولت ایران به او مدال و نشانی بدهد و از خدماتی كه به ادبیات معاصر ایران كرده است قدردانی‌كند خوشحال می‌شود؟ به فریدون هویدا كه در نیویورك بود تلفن زدم و خواهش‌كردم موضوع بیماری سخت لسكو را به گوش برادر نخست وزیرش برساند و از او بخواهد یك نشان برای لسكو بفرستند و طی مراسمی خد ماتش را بستایند. فریدون هم كه لسكو را خوب می‌شناخت پیشنهاد مرا پذیرفت و اقداماتش نتیجه داد و یك نشان درجۀ دوم (؟) برای لسكو فرستادند كه متأسفانه با تأخیر زیاد به پاریس رسید. از آنجا كه لسكو از منشاء این حق شناسی غیر مترقبه مطلع نبود، یواشكی او را پاییدم. آیا چنین پیشامدی می توانست در بهبودش مؤثر باشد؟
چنین به نظرم رسید كه با وجود تشدید بیماری تا چند روزی سر حال آمد. تأثیر این تشریفات كوچك مثبت، ولی زود گذر بود و آخرین بار كه به خانه اش رفتم، او را موجودی یافتم در بستر افتاده، با چهرۀ تكیده و جثه‌ای تقلیل‌یا فته…ولی لبخند به لب و شوخ كه از گذشته و حال صحبت می‌كرد: اینكه در جوانیش خوابهایش را یادداشت می‌كرده است، می‌خواسته نویسنده بشود، مجموعۀ سكه‌های قدیمی می‌داشته، از جمله آرزوهایش در مكزیك این بوده كه تك و تنها برود در یكی از جزایر كوچك كارائیب مستقر بشود… و حالا با این دارو و درمانها؟ “مدتی است كه دكتر هورمون ماده تجویز كرده است… بعید نیست پستان در بیاورم…آن وقت كار زنم آسان می شود، می‌توانم بچه‌مان را شیر بدهم!” و زنش خندید و خودش قهقه زد و من و زنم هم خندۀ تلخ سر دادیم. هیچ یك به روی خودمان نمی‌آوردیم كه محكوم به مرگ است… و خود او كه مردی هوشمند بود و از نوع معالجاتش به بیماری بیعلاجش پی برده بود، باز می‌خندید وچشمانش می‌درخشید و از روزهای آینده میگفت.. (م. ف. فرزانه: “یادداشتی برای زنده ها” در: خرد و آزادی: یادنامۀ دكتر امیرحسین جهانبگلو ، به كوشش كریم امامی و عبدالحسین آذرنگ، تهران، باغ آینه، ۱۳۷۲، ص. ۷۱-۷۳ ).
این پایان راه است. وگفتن اینكه آن نشان اهدایی هم “درجۀ یك” بوده است و نه “درجۀ دو”، چیزی را تغییر نمی‌دهد. اما آغاز آشنایی لسكو با ایران از كجا بود و چگونه بود؟

لسكو متولد ۱۸ مارس ۱۹۱۴ است. در ادبیات، از دانشگاه پاریس لیسانس دارد و هم مدرسۀ علوم سیاسی پاریس را به یایان رسانده است و هم از مدرسۀ مطالعات عالیه دیپلم گرفته است و هم از مدرسۀ ملی السنۀ شرقی پاریس در زبانهای عربی كلاسیك ، فارسی و تركی. او از ۱۹۳۶ (۱۳۱۵-۱۳۱۴ ) در سوریه و لبنان است و در “انستیتو فرانسۀ دمشق” (Institut français du Damas) كه از مراكز مهم مطالعات شرق شناسی فرانسه است به تحقیق و كار مشغول است و مقالاتی نیز در مجلات معتبر شرقشناسی فرانسوی دربارۀ فرهنگ و ادبیات فارسی و كردی انتشار می دهد كه از آنجمله است مقاله ای در “مجلۀ مطالعات اسلامی” ( ( Revue des études islamiques دربارۀ ” امثال و چیستانهای كردی” كه در ۱۹۳۷(۱۶-۱۳۱۵) انتشار یافته است و بعد هم ترجمۀ چند صفحۀ چاپ نشده از جامی است در شماره های ۷-۸ (۳۸-۱۹۳۷) “بولتن مطالعات شرقی” (Bulletin d’études orientales) كه در آ ن زمان توسط “انستیتو فرانسۀ دمشق” منتشر می‌شد. در آن سالها لسكو هم دربارۀ زبان كردی تحقیق می‌كند و هم دربارۀ یزیدیان سوریه و جبل سنجر و نتایج بررسی وی در این باره به صورت كتابی در ۱۹۳۸(۱۷-۱۳۱۶) انتشار می یابد ( دمشق، ۱۹۳۸ ).

با چنین توشه ای است كه لسكو دراواخر بهار یا اوائل تابستان ۱۳۱۷ از سوی “انستیتو فرانسۀ دمشق” به سوی ایران رهسپار می شود. در میان اوراق و اسناد بازمانده از لسكو، دو نامه هست كه از آمدن او به ایران اطلاعاتی را به دست می‌دهد . نخستین نامه از لوئی ماسینیون (Louis Massignon) است كه در آن زمان از بزرگان شرقشناسی فرانسه بود. وی در نامه ای به تاریخ ۲۲ مارس ۱۹۳۸ (۲ فروردین ۱۳۱۷ )، به لسكو می نویسد كه شما را به غلامحسین صدیقی و سعید نفیسی و علی اكبر سیاسی معرفی كردم و امیدوارم كه در تهران شما را كمك فراوان كنند. این نامه به بیروت یا به دمشق فرستاده شده است چرا كه در آن زمان لسكو در آن نواحی به پژوهش و تحقیق مشغول بوده است. نامۀ دیگر از هانری ماسه (Henri Massé) است (۳ آوریل ۱۹۳۸/۱۴ فروردین ۱۳۱۷) كه در پاسخ نامهای از لسكو نوشته شده است . ماسه مینویسد در معرفی شما نامهای به سعید نفیسی نوشته ام و بعد هم گویی كه به پرسش لسكو پاسخ می‌دهد دربارۀ ترجمۀ آثاری از ادبیات معاصر فارسی می‌نویسد كه می‌توان “فرنگیس” سعید نفیسی یا یكی از داستانهای كوتاه صادق هدایت (مثلاً زنده بگور) و یا یكی از داستانهای كوتاه محمد حجازی كه اخیراً چاپ شده است ( مثل “درویش قربان”) را به فرانسه ترجمه كرد.
مثل اینكه لسكو در تابستان ۱۳۱۷ به تهران می رسد. در هر حال در آن روزها، دیگر در تهران است. لسكو در تهران چه می كند؟

در پیش نویس نامه ای به فارسی خطاب به مقامات وزارت فرهنگ ایران از علاقۀ خود به مطالعه و تحقیق دربارۀ یزیدیان صحبت می‌کند . اینكه سرنوشت این تقاضانامه چه می شود بر ما معلوم نیست اما ازین گذشته، علاقۀ اوست به مطالعه و تحقیق دربارۀ فرهنگ و ادبیات معاصر ایران.

در همان ماههای نخست اقامت در تهران، لسكو مقاله‌ای می نویسد با عنوان “یادداشتهایی دربارۀ مطبوعات ایران ” (“Notes sur la Presse iranienne”) كه در “مجلۀ مطالعات اسلامی” همان سال ۱۹۳۸ منتشر می‌شود. مقاله نوعی تکنگاری است از مطبوعات ایران در سالهای پایانی دوران بیست‌ساله همراه با ارائۀ فهرستی از مجلات و روزنامه‌هایی كه در ایران منتشر می شود. اگر به تاریخ روزنامه ها اتكاء كنیم مقاله باید در تابستان ۱۹۳۸ (۱۳۱۷) نوشته شده باشد چرا كه به شماره های ۸ تیر و ۲۶-۲۷ خرداد روزنامه های “ایران” و “اطلاعات” استناد می‌كند و یا اشاره می‌كند كه روزنامۀ “ژورنال دو تهران” (Journal de Téhéran) از تاریخ ژوئیه ۱۹۳۸ (تیر – مرداد ۱۳۱۷) املای فرانسۀ كلمۀ ” تهران” را تغییر داد (ص. ۲۷۲) وازین پس نام پایتخت کشور را چنین نوشت:Téhéran .

در این تكنگاری دربارۀ مطبوعات فارسی نه از “مجلۀ موسیقی” (شمارۀ نخست: فروردین ۱۳۱۸) نامی هست و نه از “ایران امروز” كه معلوم است كه هنوز منتشر نشده بودند. از “اطلاعات هفتگی” و “راهنمای زندگی” هم نامی نیست چرا كه هردو از مجلات سالهای بعدی هستند. مقاله در دو قسمت است. قسمت نخستین آن تحلیلی است از محتوای مطبوعات و تعداد آنها و نقش دولت و تبلیغات دولتی در مطبوعات. قسمت دوم مقاله، فهرستی است از كلیۀ مطبوعاتی كه در ایران آن زمان انتشار می یافته است : نخست روزنامه ها و سپس هفته‌نامه ها و ماهنامه‌ها.

در سال بعد و در همین”مجلۀ مطالعات اسلامی”، لسكو مقاله ای دیگر منتشر می‌كند دربارۀ ” اصلاح واژگان در ایران” (“Réforme du vocabulaire en Iran”, p. ۷۵ – ۹۶) كه در واقع دربارۀ فرهنگستان ایران است و فعالیت آن در وضع لغات تازه و ضرب واژه های نو.

اما دربارۀ ادبیات معاصر فارسی ، لسكو مقاله‌‌ای می نویسد نسبتاً طولانی دربارۀ ادبیات داستانی در ایران معاصر(” Le roman et la nouvelle dans la littérature iranienne contemporaine “) که باید آن را نخستین تكنگاری درین زمینه دانست . این مقالۀ مبتکرانه و بی سابقه دربارۀ “رمان و داستان كوتاه در ادبیات ایران معاصر” ، در سال ۱۹۴۲ (۲۱-۱۳۲۰) در ” بولتن مطالعات شرقی” منتشر می شود و بحث و تحلیل از هدایت و آثارش بخش مهمی از مطالب آن را تشكیل می دهد. برگردان فارسی این بخش از مقاله در همان سالها در ماهنامۀ “سخن” منتشر شده است ( نگ: روژه لسكو، “صادق هدایت”، سخن، سال ۳، شماره ۲، اردیبهشت ۱۳۲۵، ص. ۱۱۷-۱۱۰). این نخستین باری است كه لسكو دربارۀ هدایت می نویسد. آشنایی او با هدایت از کی و كجا آغاز می‌شود؟

در آن زمان كه لسكو به تهران می رسد (تابستان ۱۳۱۷)، صادق هدایت در تهران است. سفر یكسالۀ او به هند پایان یافته است و وی در نیمۀ دوم شهریور ماه ۱۳۱۶ به تهران بازگشته است. در ۷ مهر ۱۳۱۶ به مجتبی مینوی می نویسد: “دو سه هفته است كه وارد شده‌ام و با حقوق كمتر از سابق كه آنهم پر و پائی ندارد در اداره مشغول خر حمالی هستم” (نگ.: محمود کتیرایی، یادشده، ص. ۱۳۸) . غرض از اداره، بانك ملی ایران است و از نظر استخدامی، همچنان كه در معمول ادارات دولتی پیش می‌آید، سر و سامان گرفتن كار هدایت در این اداره چند هفته ای به طول می انجامد: در تاریخ ۶ آبان ۱۳۱۶ است كه از بانك تقاضای”شغل مناسبی” می‌كند و روز بعد پرسشنامۀ استخدامی را پر می‌كند و در ۲۲ آبان در دایرۀ ارز به كار آموزی مشغول میشود. در ۱۸ دی ماه است كه با ۸۰ تومان حقوق به استخدام بانك ملی در می‌آید و در دایرۀ ارز شعبۀ مركزی بانك ملی ایران به كار خود ادامه می دهد. اما هدایت در بانك چندان دوامی نمیآورد و بالاخره در ۱۵ بهمن ۱۳۱۷ به ریاست شعبۀ مركزی، توسط دایرۀ ارز می نویسد كه “به واسطۀ پیش آمد غیر مترقبه مجبور به استعفا می‌باشم” . چندی پس از این، هدایت به استخدام ادارۀ موسیقی كشور در می آید و در آنجا خاصه مجلۀ موسیقی را تا شهریور ۱۳۲۰ اداره میكند و پس از آن در ۲۸ آبان ۱۳۲۰ به عنوان مترجم در هنركدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران استخدام می‌شود (دربارۀ همۀ این اطلاعات نگ: ” نامه های اداری هدایت” در: نامه های صادق هدایت، گردآورنده محمد بهارلو، تهران، نشر اوجا، ۱۳۷۴، ص. ۲۶۶-۲۶۱). حاصل همۀ این توضیحات آنكه در تابستان ۱۳۱۷، هنگام رسیدن لسكو به تهران، هدایت در دایرۀ امور ارزی شعبۀ مركزی بانك ملی ایران به كار مشغول بوده است.

در میان یادداشتها و اوراق لسكو متنی یافت می‌شود با عنوان “چند خاطره دربارۀ صادق هدایت” كه می‌بایست چند ماهی پس از انتشار ترجمۀ فرانسۀ بوف كور نوشته شده باشد تا همراه و در مقدمۀ دو داستان كوتاهی كه هدایت به فرانسه نوشته است در “مجلۀ پاریس” (Revue de Paris) منتشر شود. اینكه چرا این طرح عملی نشد را نمیدانیم اما باید بگوییم كه این نوشته نكات تازه و مهمی را دربارۀ هدایت آن سالهای پایانی “عصر طلائی” و دامنۀ دوستی او با لسكو به دست میدهد. لسكو می نویسد كه
هدایت دوست من بود و با اینكه خود را كشت برای من همچنان زنده است. از او كه آنقدر تو دار بود، چه بگویم كه به یادش هم خیانت نكرده باشم.
لسكو سپس از چگونگی آشنایی خود با هدایت سخن میگوید:
در یكی از روزهای دور دست ۱۹۳۸، شرقشناس جوانی ، تازه وارد به تهران، به بانك ملی رفته بود تا مقداری پول عوض كند. توضیحات او كه به فارسی تا اندازه ای دست و پاشکسته داده می‌شد توسط كارمندی كه چهره‌اش از طنزی اندكی تلخ میدرخشید بردبارانه پذیرفته شد و بالاخره به فرانسه‌ای عالی پاسخ شنید: ” به جای اینكه بگذارید بانك ما شما را بدزدد، بروید پولتان را جای دیگر عوض كنید. بعد هم بیخود وقتتان را با مطالعۀ ادبیات جدید ایران تلف نكنید كه هیچ اهمیتی ندارد”. بایستی كه آدمی انضباط آهنینی ر ا كه استبداد مطلقۀ رضا شاه بر ایران آنروزحكمفرما كرده بود، شناخته باشد تا بتواند شگفت‌انگیزی چنین سخنانی را بر زبان یك كارمند دولت تصور كند.
چندی پس ازین، مشتری و صندوقدار عجیب بانک که کسی جز صادق هدایت نبود، به‌لطف دوستی مشترک، بار دیگر یکدیگر را بازیافتند. دوستی و مودتی پا گرفت که دیگر هرگز پایان نیافت.
چه افسانه هائی دربارۀ هدایت رواج یافته است! او را میخواره، افیونی ، غرقه در انواع فسق و فجور و علاوه برین خُل و چِل وصف کرده ‌اند و این همان تصویری است که از او در رمان جمال‌زاده، دارالمجانین، یافت می‌شود. او خود، هرچند ازین شخصیتی که می‌بایستی داشته باشد، بی‌آنکه هرگز اعتراف کند، رنج می‌برد، اما هیچگاه هم ازینکه رفتاری کند که این حرفهای مفت و یاوه را تشدید کند کوتاهی نمی‌کرد. ازین گذشته حساسیتی شدید، عصیانی دائم علیه بلاهت و بیعدالتی جهان و قاعده‌ای که برای خودش وضع کرده بود که هرگز تسلیم پیشداوریها، رذالت و پستی مردمان نشود، غالب ایام رفتاری را بر او تحمیل می‌کرد که به گمراهی کسی که او را نمی‌شناخت می‌انجامید.
حاجتی به گفتن دارد؟ که صادق گیاهخوار بود – از سرِ اعتقاد فلسفی و حتی بیشتر به علت بیزاری ونفرتی بود که در اثر واکنشی ناخودآگاه به کشش و جاذبیت مرگ، نسبت به چیزهای بیجان احساس می‌کرد. کم می‌نوشید، نه بنابر اصل و اصولی بلکه به ‌خاطر بنیه‌‌ای نسبتاً ضعیف. از همین رو در مورد مخدرات نیز اگر مصرف می‌کرد همیشه حد اعتدال را نگه‌می‌داشت. کمی تریاک، کمی کوکائین و آنهم در دوره هایئ از زندگی.. کنجکاوی، او را به آزمودن همه چیز برمی‌ انگیخت و گاه هم راه فراموشی رنحهای خود را در مواد مخدر می ‌جست، هیج جیز به حدتذهن و صفای باطن او لطمه‌ای نرساند.

هم استعداد و هم اصل و نسب راه درخشانترین آینده ها را بر او می گشودند اما وی مشاغل اداری دون‌پایه در بانک ملی و سپس در هنرستان موسیقی و هنرکدۀ هنرهای زیبا را بر چنین آینده‌ای ترجیح داد. گذشته از چند سال دوران جوانی در پاریس و سفری به هندوستان و سفر بسیار کوتاهی به آسیای مرکزی، رویدادهای کمی در زندگی او رخ داده بود ، همان زندگی که در فرانسه، در ۱۹۵۲، با خودکشی به آن پایان داد. اما این ریاضت‌کشی او را تا پایان همانی نگهداشت که می‌خواست باشد.

می‌توان درد و رنج زخمهائی را تصور کرد که بر جان و تنش نشست آ ن زمان که پا به سن گذاشت و متوجه شد که از نظر پیشداوریها و اعتقادات رائج، هر عمل و اقدام بلندنظرانه محکوم است وحتی صداقت در گفتار هم ظن و گمان بد بر می‌انگیزد (چند یک از نخستین آثارش توقیف شدند با اینکه ابدا تحریک‌آمیز و فتنه‌انگیز نبودند). اینکه دلسردیها و سرخوردگیهای دیگری هم ، در محدودۀ خصوصی‌تر، بر او اثر گذاشته باشد بسیار محتمل است. اما تا آنجا که می دانم نمی بایست این موضوعات را با کسی در میان گذاشته باشد و همچنانکه هرگز سخنی به زبان نیاورد از آن کاوشهای مصیبت‌بار در طول راههای درونی که همه در همسایگیهای مرگ به پایان می‌رسید.
در حقیقت خیلی زود سرنوشت خود را مشخص کرده بود. پیش ازین هم در پاریس، دانشجوی جوانی که بود دست به خودکشی زده بود و از آن پس نیز همواره خود را در مهلت تعویق و تعلیق می‌دانست و در انتظار لحظه‌ای که برای سقوط در عدم برخواهد گزید.

در هدایت دو کس نهفته بود ، یكی كه عاشق پرشور زندگی بود و آن دیگر كه تا مرز سرگیجه به مرگ می‌اندیشید. مضمون ادیان ایران باستان پیكار میان نیروهای روشنایی و نیروهای تاریكی، میان هستی و نیستی است. اینکه هدایت به مطالعه و تحقیق در ادیان باستان علاقمند بود، به این خاطر نبود كه تعارضهای درونی خود را ، به نحوی ، انتقال‌یافته در این ادیان می‌دید؟

وقتی سرحال و میزان بود، یعنی تنها اوقاتی كه با دوستانش می‌گذراند، صادق، شاداب‌ترین همنشینان بود و در سرزندگی و زنده دلی، شگفت‌انگیز ترین ایشان . در آن دوره‌هایی كه من در تهران اقامت داشتم، تقریباً هر شب گروه ما یا در خانۀ او، در اتاقی كه در جلوخان منزل پدری داشت جمع می شد و یا در یكی از آن اغذیه فروشیهای ارمنی كه ودكا و پیش‌غذا داشتند. برنامۀ شب‌زنده‌داری به میل طبع صادق تنظیم میشد كه بهتر از هركس منابع و امکانات شهر را می‌شناخت. وآن وقت، گشت و گذارهای پایان ناپذیر بود در محله‌های دوردست یا در دهات شمران. قهوه‌خانه‌های توده پسند ونك، قهوه‌خانۀ آسیاب گاومش، با باغهایی آکنده از زمزمۀ درختان و جویبارها در تاریکی شب، قهوه‌خانه‌ای كه رفیقمان، شاطر عباس در عمارتی مجاور سفارت انگلیس داشت و مشتریانش از بهترین مردمان نبودند، دکانهای بازار که آنوقت صحنۀ حوادث مضحك یا گقتگوهای خنده آور با شخصیتهایی می‌شدند كه گویی، درست سر بزنگاه، از درون باورنشدنی و نا‌واقعی سر بر ‌آورده‌اند. درویش دوره‌گردی که شعر این و آن شاعر را در وصف ناپایداری روزگار می‌خواند، فلان دکاندار بفهمی نفهمی مضحکی که صادق که خودش را تازه‌وارد و شهرستانی جا زده بود از او مصرانه تقاضا می‌کرد که ما را با لذتهای پایتخت آشنا کند، یا پااندازی که حالا انجیل و تورات می‌فروخت برای اینکه حمایت انگلیسیها را به خود جلب کند و ازین طریق در زندگی بهتر موفق شود؛ و بسیاری دیگر ، با رفتار و حرکاتی مضحک یا رقت‌انگیز ولی نه هرگز پیش پاافتاده‌. موضوعات با پای خود به مقابل دوست ما می‌آمدند و آن حیاط قهوه‌خانه‌ای را به یاد‌ می‌آورم که شبی کشف کردیم. بر دیوارهایش چمن و دشت و صحرا نقاشی کرده بودند و این همه را با تصویر شخصیتها و اتومبیلهای مجللی که از مجله‌های مصور بریده بودند تزیین کرده بودند وآدمها، هر کدام حلقه‌ گلی از نیلوفر آبی بر دور گردن داشتند از همان نیلوفرهای آبی خانه‌های شبح‌آلود بوف کور.

دفعات دیگری هم سرزده به خانۀ یکی از روابط و آشنایانی می رفتیم که صادق به خاطر خصال بیمثالشان، با آنها مراوده می‌کرد؛ آدمهائی که همچمون او دنیاهایی داشتتند بدور از ابتذال… بدون او، همۀ این چیزها، معمولی و پیش‌پا‌افتاده و غالب اوقات هم نکبت آور می‌ماند. حضور او کفایت می‌کردکه همه چیز جادوئی شود.

خواهند گفت: وقت‌گذرانیهای بچگانه. نه آنقدرها که به نظر می‌آید. این ولگردیها هدایت را در تماس با گوناگونترین آدمها قرار می‌داد؛ به برخی می‌آموخت و از برخی فرا می‌گرفت. به یمن درخشندگی فردی او و همچنین تأیثر آثارش بود که این نقش سرکرده و مؤسس مکتب ادبی جوان ایران را بازی کرده است، چیزی که او خود منکر می شد…
دربارۀ این شبها و شبگردیها، اشارات دیگری نیز در یكی از نامه های خصوصی لسكو می یابیم كه نامه‌ای است از ادوارد سَنژه ( Edouard Saenger ) كه سالها ساكن ایران بود و ایرانی بود و تا زمانی كه ایران را در تابستان ۱۳۱۸ ترك كرد و به پاریس آمد در ایران به تجارت مشغول بود. بر روی كارت ویزیتی به زبان فرانسه نشانی او “كو چۀ مخبرالدوله، تهران” ذكر شده است همراه با این شمارۀ تلفن: ۸۹-۸۰ .
ادوارد سَنژه همان كسی است كه هدایت در واپسین سفر خود به پاریس، به یاری او، آپارتمان كوچكی را اجاره كرد و در روز جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۳۰ / ۶ آوریل ۱۹۵۱ به آنجا نقل مكان كرد تا در روز بعد در همانجا خودكشی كند. با همین ادوارد سَنژه است كه هدایت در روز دوشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ / ۹ آوریل ۱۹۵۱ در همین محل وعدۀ دیدار داشته است و زمانی كه او به سر وعده می آید با در بستۀ آپارتمانی روبرو می‌شود كه در بوی شدید گاز فرو رفته است و پس هموست كه هدایت را نخست در بستر مرگ خودخواسته‌اش می‌یابد. سَنژه همچنان كه اشاره شد در تابستان ۱۳۱۸ به پاریس می‌آید تا در كشور فرانسه مقیم شود. وی در نا مه‌‌ای به زبان فرانسه كه به تاریخ ۱۲ ژوئیه ۱۹۳۸ ( ۲۰ تیر ۱۳۱۸ ) از پاریس به “‌روژۀ عزیزم” در تهران نوشته است می‌نویسد كه نامه را هدایت هم بخواند:
از تو و هدایت تشكر می‌كنم از ظرافتی كه داشتید كه رفتید و غیبت مرا در آسیاب گاو میش جشن گرفتید. با همۀ علااقۀ وافری كه به دیدن شما دو تا دارم باید بگویم كه بسیار خوشبختم ( اگر بتوانم هنوز هم خوشبخت باشم) كه در این عیاشی شركت نداشته‌ام و حتی هزاران كیلومتر هم از آن فاصله داشته‌ام. این نامه را به هدایت هم نشان بده و به او بگو كه آن را همچون نامه‌ای خطاب به خودش تلقی كند چرا كه شوخی به كنار، در ” منزل خرس سفید” (Chez l’Ours Blanc ) كار زیادی هست (خوشبختانه قسمت اداری كه من هم آنجا منزل دارم، ساعت ۱۱ صبح باز می شود) با این حال یكی از همین روزها برایش نامه خواهم نوشت.
بیشتر برایم بنویسید. تو و صادق. از پنجره پاریس را نگاه میكنم که در این روشنایی، تابناك است.

ازین یادآوری فضای شب زنده‌داریهای آن سالها بگذریم و به نوشتۀ منتشر نشدۀ لسكو باز گردیم. وی در نوشتۀ خود به طنز هدایت هم می پردازد تا بنویسد كه
طنز هدایت هیچگاه، بی‌خود و بیجهت نیست چرا كه این طنز، بازی و سرگرمی نیست بلكه اعتراضی پرشور است به بیهودگی و پوچی، اقدام و عملی است از سرِعصیان و طغیان. این كار بدون خطر هم نبود: كاریكاتوری كه می شد اسائۀ ادبی به ساحت حضرت محمد تلقی شود جزوه ای انتشار یافته از سوی صادق و یكی از دوستانش را مصور می‌كرد و باعث آن شد كه این دوست هدف ضربۀ دشنۀ متعصبی قرار گیرد. در زمانی كه هدایت در هنرستان موسیقی مشغول كار بود مسئولیت ادارۀ مجلۀ موسیقی كه زیر نظر این مؤسسه منتشر می شد به او واگذار شد. و از آن هنگام در این ماهنامه مقالات حیرت‌آوری انتشار یافت همچون آن سلسله گزارشها دربارۀ تحقیقات یك عالم هندی موهوم راجع به ” اثر موسیقی بر گیاهان”. آزمایشهای توصیف شده و منابع و مستندات متن بهت‌آور است. اگر راز این دست انداختن و شوخی بر ملا شده بود ممكن بود كه برای نویسنده‌اش بسیار گران تمام شود. اما از نظر هدایت، این كار آنقدر ارزش داشت كه پذیرش چنین خطری را توجیه كند.
این نوشتۀ لسكو به دو اتفاق مهم زندگی هدایت در آن “عصر طلائی” اشاره دارد. نخستین كه چاپ آن جزوۀ “پیشكش آوردن اعرابی به بارگاه ایران” توسط علی مقدم همراه با دو طرح صادق هدایت است (بازچاپ در: صادق هدایت و مسعود فرزاد [یأجوج و مأجوج]، وغ وغ ساهاب، با طرحهای اردشیر محصص، به پیوست نوشته هایی از صادق هدایت، مسعود فرزاد، حبیب یغمائی، علی مقدم و ناصر پاکدامن، ونسن [فرانسه] ، ۱۳۸۱، ص. ۲۲۵-۲۰۹) همزمان با برگزاری جشن هزارۀ فردوسی در ۱۳۱۳ كه میدانیم به توقیف و بازجوئی و بالاخره ممنوع القلم شدن او می‌انجامد (نگ. به مقاله‌ای از همین قلم دربارۀ “وغ وغ ساهاب، كتاب بی همتا در شصت سال بعد”، چشم‌انداز، ۱۳، ۱۳۷۳، ص. ۱۲۱- ۱۲۰. بازچاپ در: صادق هدایت و مسعود فرزاد [یأجوج و مأجوج]، وغ وغ ساهاب …، یادشده، ۲۸۸-۲۴۱) و رویداد دومین، آن مقاله در مجلۀ موسیقی است كه نخستین بار، محمود كتیرایی در پی نامه‌ای توسط سید محمد علی جمال زاده در كتاب پر ارج خود از آن سخن می‌دارد (نگ: محمود كتیرایی، كتاب صادق هدایت، یادشده، ص. ۲۶۳-۲۶۰). مراجعه به این كتاب برای اطلاع از كم و كیف قضایا ضرور و واجب است.

همچنان كه اشاره شد این نوشتۀ لسكو چاپ نشده مانده است اما او در چند مناسبت دیگر هم از هدایت و آثارش نوشته است كه نخستین آنها در زمان حیات هدایت هم منتشر شده است و همچنان كه پیش از این هم گفته شد در همان سالها به فارسی هم برگردانده شده است (روژه لسكو، “صادق هدایت”، سخن، سال ۳، شماره ۲، اردیبهشت ۱۳۲۵، ص. ۱۱۷-۱۱۰).
در این صفحات، نخستین بار است كه آثار هدایت موضوع بررسی جامعی قرار می‌گیرد و باز هم نخستین بار است كه لسكو می‌نویسد كه بزودی ترجمه ای از “بوف كور” به زبان فرانسه منتشر می‌شود و همچنان كه می‌دانیم تاریخ انتشار مقالۀ لسكو

۱۹۴۲ میلادی است، سالی كه مطابق گاهنامۀ خورشیدی در ۱۱ دیماه ۱۳۲۰ آغاز شده و در ۱۰ دیماه ۱۳۲۱ پایان یافته است. لسکو ادامه می‌دهد:
صادق هدایت استعدادهای متنوع دارد و مطالب هر یك از كتابهای او كاملاً مختلف است. در آثارش خاطرات شخصی، كه با عواطف شدید بیان شده (آینۀ شكسته، مادلن) و داستانهای تاریخی (آخرین لبخند، آتش پرست) و مخصوصاً تشریح عادات و اخلاق ایرانی و قصه های خیالی دیده می‌شود.

لسكو سپس به تحلیل هر یك از این انواع نوشته های هدایت می پردازد:
داستانهای صادق هدایت خواننده را به محیط فقیران و دهقانان می برد… صادق هدایت خوانندۀ خود را وادار می‌كند كه به بدبختیهای بیچارگان توجه نماید و او را در رنجها و امیدهای این طبقه شریك می سازد … از بس صفات و خصائص اشخاص داستان صریح و برجسته است خواننده ممكن است گمان كند كه مصنف خود همه را می‌شناخته و با ایشان در آسیاب گاو میش یا قهوهخانۀ ونك مفصلاً گفتگو كرده است… اكنون باید به صحبت اشخاص توجه كرد. همۀ آنها به زبان عامه، یعنی لهجه‌های تهران و شیراز و حتی مازندران گفتگو می‌كنند كه آنقدر شیرین و زیبا ست خاصه وقتی كه صادق هدایت عبارات را پرداخته باشد. به زحمت می توان باور كرد كه این جمله ها در ضمن گفتگوی اشخاص یادداشت نشده و همه زادۀ خیال و تصور باشد.

نویسنده هم در توصیف و هم در مشاهدۀ دقایق امور، قدرت بسیار دارد. اگر چند داستان او را بخوانید هرگز دو داستان نخواهید یافت كه واقعه یا نتیجۀ آنها به طریقی در یكدیگر داخل شده و با هم مشابهت داشته باشد. مشكلاتی كه در هر داستان پیش می‌آید هر یك به طرزی هرچه استادانه‌تر و مبتكرانه‌تر حل می‌شود …
برای آنكه نمونه‌ای از هنر صادق هدایت به دست بیاید سزاوارست كه یكی از بهترین داستانهای او مانند”محلل” ترجمه شود …

شاید بیفایده نباشد اگر همینجا اضافه كنیم كه سالها بعد، لسكو این داستان كوتاه هدایت را به همراه داستان كوتاه دیگری از او، “زنی كه مردش را گم كرد” به فرانسه ترجمه كرد. این ترجمه ها درشمارۀ ۸ مجلۀ “شرق” Orient)) در سال ۱۹۵۸ به چاپ رسیده است. در هر حال، بگذریم. لسكو در قسمت پایانی مقالۀ خود به بحث از “داستانهای خیالی هدایت (كه شاید مناسبتر باشد اگر آنها را داستانهای شوم بخوانیم زیرا بجز داستان بوف كور هیچیك بكلی دور از حقیقت واقع نیست) ” می پردازد و می نویسد كه این داستانها
مارا به عالم كابوس می برد كه ساكنان آن دیوانگان و بیمارانند… همۀ این داستانها شامل یك انحراف از عالم عادی به عالم بیماری و جنون است. در اینگونه موارد نیز مصنف كمال استادی را نشان می‌دهد. باید این هنر او را تصدیق كرد كه توانسته است در این زمینه آثاری متغایر با آثار هوفمان و پو ایجاد كند و نمونه‌هایی كاملاً مبتكرانه ابداع نماید.
آنچه در آثار هدایت خصوصاً جلب توجه می‌كند علاقۀ او به حوادث شوم و لذتی است كه از تذكار مرگ می برد. هستۀ اصلی اكثر داستانهای او، حتی آنها كه از دستۀ آثار خیالی او به شمار نمی‌آید، مرگ یا جنایتی است… صادق هدایت هر لحظه تكرار می‌كند كه تنها مرگ قابل آرزوست… دنیا هم بمانند طبع انسانی، ترقی‌پذیر و اصلاح‌پذیر نیست. اگر تمدن می‌تواند اغلب دردها را درمان كند بزرگترین و مدهشترین دردها را شدیدتر می‌نماید. محیط ترقی‌یافته و كاملی كه اعقاب ما در آن زندگی می‌كنند به موجب داستان “س. ك. ل .ل.” از همه حیث بی نقص است؛ فقط یك درد بی دوا در آن باقی مانده: “یك درد بی دوا و آن خستگی و زدگی از زندگی بی‌مقصود و بی‌معنی” است. اما باید دید كه مرگ، این سراب دلكش، چه لذتی در بر دارد؟ سعادت؟ یا دست كم آرامش در فراموشی عدم؟ صادق هدایت این سئوال را نیز مطرح كرده و پاسخ وحشتناك آن را در داستان آفرینگان می دهد: مرگ هم مانند زندگی یأس‌آور است و جز تصور عرفانی نفرت انگیزی نیست.
لسكو بحث خود را با تشریح داستان كوتاه “آفرینگان” دنبال می‌کند و به عنوان نتیجه‌گیری، این جمله را از زبان یكی از قهرمانهای این داستان نقل می‌كند:
… روح هم می‌میرد. آنهایی كه قوای مادیشان بیشتر است بیشتر می‌مانند. بعد كم كم می‌میرند. چطور بدون تن می شود زندگی جداگانه داشت؟ همه چیز روی زمین و آسمانها دمدمی، موقتی و محكوم به نیستی است. چرا ما به خودمان امید زندگی جاودانی را بدهیم؟

نوشتۀ لسكو كه پیش از این به مقا یسۀ هدایت با ادگار آلن پو و هوفمان اشاره داشته بود اكنون نیز از “مشابهت عجیب این نویسنده” با ژرار دو نروال (Nerval Gérard de) سخن می‌گوید:
این نویسندگان هر دو به آب و خاك خود و به ترانه‌های عامیانه علاقه دارند و در آثار هر دو ذوق به امور مرموز و عجیب دیده می‌شود. میان بوف كور و اورلیا ( Aurélia ) مشابهت بسیار می‌توان یافت و در اصفهان نصف جهان كه سفرنامۀ ساده ای است، صفحاتی خواننده را به یاد تأثیرات ایل دو فرانس ( Ile de France ) می اندازد كه نروال در كتاب دختران آتش ( Les Filles de Feu ) بیان كرده است. البته گفتگوی تقلید در میان نیست زیرا هدایت پیش از آنكه نگارنده او را به مطالعۀ آثار نروال وادارد این نویسنده را فقط به نام می شناخت.

اینكه لسكو كه در تابستان ۱۳۱۷ به ایران آمده است، تا چه زمان در تهران مانده است بر این نگارنده روشن نیست. به احتمال فراوان، نخستین اقامت اوبیش از یکسال به طول نینجامیده و در تابستان ۱۳۱۸ تهران را به سوی دمشق ترک کرده است. از اطلاعاتی که مقامات بایگانی اسناد سیاسی وزارت امور خارجۀ فرانسه در اختیار نگارنده گذاشتند (نامۀ شمارۀ ۶۳۹۰ مورخ ۲۸/۱۲/۱۹۹۸) چنین بر می‌آید که در آغاز جنگ جهانی دوم (اول سپتامبر ۱۹۳۹ / ۹ شهریور ۱۳۱۸)، لسکو در دمشق است و در آنجاست که به دنبال بسیج عمومی، در دوم سپتامبر ۱۹۳۹ (۱۰ شهریور ۱۳۱۸) به خدمت زیر پرچم احضار می شود و تا ۲۵ اکتبر ۱۹۴۰ (۳ آبان ۱۳۱۹) به انجام خدمت وظیفه مشغول می ماند. در ۲۲ اکتبر ۱۹۴۱ (۳۰ مهر ۱۳۲۰) به صورت موقت و در ۲۳ فوریه ۱۹۴۲ ( ۴ اسفند ۱۳۲۰) با حکم رسمی به مقام مدیریت مدرسۀ عالی زبان عربی در دمشق منصوب می‌شود. در اول مه ۱۹۴۲ (۱۱ اردیبهشت ۱۳۲۱)، لسکو به مسئولیتهای “دبیر انتشارات” و “کتابدار” در انجمن فرانسه در دمشق برگزیده می‌شود. با توجه به این اطلاعات، باید گفت که نخستین مأموریت تحقیقاتی لسکو در ایران مأموریتی یکساله بوده که در تابستان ۱۳۱۸ پایان گرفته است اما وی بار دومی نیز در سال۱۹۴۲ (۲۱-۱۳۲۰)، به سفر تحقیقاتی به ایران می‌آید چرا که همچنان که خود او می‌نویسد در این سال درتهران بوده است و در ترجمۀ بوف كور از یاریهای گرانبهای صادق هدایت بهره برده است (“بوف كور” ترجمۀ فرانسه، مقدمه، ص. ۱۸). ازین که اقامت دومین دقیقاً در چه زمانی آغاز شده است و در چه زمانی پایان یافته است چیزی نمی‌دانیم همینقدر هست که از تاریخ (۲۵/۲/۱۹۴۳ معادل با ۱۶/۱۲/۱۳۲۱) و لحن نامۀ هدایت به لسكو كه در اینجا به چاپ می رسد چنین می‌توان دریافت كه در زمان تحریر نامه، مدت زمان زیادی از پایان گرفتن اقامت دوم لسكو در ایران نمی‌گذشته است.

نشانه‌ای دیگر ازین سفر دوم را در نامه‌‌ای می‌یابیم که به تاریخ ۲۱ اكتبر ۱۹۴۳ (۲۸ مهر ۱۳۲۲)، مدیر كتابفروشی دانش از تهران، به زبان انگلیسی به روژه لسكو نوشته است و به نشانی انجمن فرانسه در دمشق فرستاده است. برگردان فارسی این نامه كه پس از پایان آن سفر دوم نوشته شده، و از هدایت و كنجكاویهای ذهنی و فكری او هم خبری می دهد، چنین است:
آقای عزیز،
بنا به تقاضای دوستمان آقای صادق هدایت، به پیوست فهرستی از آخرین انتشارات ایرانی را تقدیم می‌كنیم .
خوشوقت خواهیم شد كه نسخی ازین كتابها و یا كتابهای دیگر را در مبادله با نسخه‌هایی از كتب موجود ادبیات فرانسه و از جمله از آثار خود شما عرضه كنیم.
خواهشمند است سه دوره از آثار خودتان را همراه منتخبی از آخرین آثار فرانسوی مانند
” par [J. -] P. Sartre Imaginaire. ” و ” Contrepoint par A. Huxley, Ed. Stock ” را برای ما بفرستید و صورت سفارشی خود را از كتابهای ما ارسال دارید.
فهرست آخرین انتشارات ما در زیر ارائه گردیده است .
همراه با احترامات فائقه

پس در آ ن ایام جنگ جهانی دوم، كه همۀ راههای عادی تماس مختل شده بود، به معرفی “دوستمان هدایت”، كوششی هم شده بود كه با برقراری نوعی مبادله و چه بسا معاوضه، دسترسی خوانندگان فارسی‌زبان به كتابها و نشریات فرانسوی سهل و ممكن گردد. البته از اینكه چنین تمهیداتی چه حاصلی داده است خبری نداریم اما لااقل می دانیم كه در تهران آن سالها كه هنوز حرف و سخنی از ژان پل سارتر و اگزیستانسیالیسم و یا آلدوس هاكسلی بر سر زبانها نبوده است آدمهائی هم در جستجوی دستیابی به آثار این كسان بوده اند. آن كتاب سارتر در ۱۹۴۰ انتشار یافته است كه شاید هم عنوان آن را بتوان “تخیلی” تر جمه كرد وآن كتاب هاكسلی در ۱۹۲۷ در انگلستان چاپ شده و همان سالها هم به زبان فرانسه برگردانده شده است و محمود صناعی عنوان آن را به فارسی ” نغمه های همساز ” ترجمه كرده است (نگ: محمود صناعی،”آلدوس هاكسلی”، سخن، سال ۲، شمارۀ ۲، بهمن ۱۳۲۳، ص. ۱۱۰- ۱۰۵).
پس از آن دومین مأموریت تحقیقی در تهران ، لسكو چه می شود؟

لسكو تا ۱۹۴۴ در دمشق است. در ۱۹۴۲-۱۹۴۱ ، مد یر مدرسۀ عالی عربی در دمشق است و از ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۴ هم دبیر كل انستیتو فرانسۀ دمشق است . در ۱۷/ ۸/۱۹۴۴ ، در عداد كارمندان سیاسی وزارت خارجۀ فرانسه در می آید و ازین پس به مشاغل و مأموریتهای سیاسی می پردازد ( تونس: ۱۹۴۵-۱۹۴۴ ، قاهره: ۱۹۵۳-۱۹۴۷ ، مكزیك: ۱۹۵۵-۱۹۵۴ ، تهران :۱۹۶۲-۱۹۶۰ ، عمان: ۱۹۶۸- ۱۹۶۲ و بانكوك : ۱۹۷۲-۱۹۶۸ ) . مأموریت او در قاهره ( مصر) از اوت ۱۹۴۷ ( ۲۳ مرداد ۱۳۲۸ ) آغاز می شود و او نخست دبیر اول شرق ( Premier secrétaire d’ Orient ) است و سپس رایزن دوم شرق ( ۱۹۵۳-۱۹۵۱ ) می شود. در تهران (۱۹۶۲-۱۹۶۰ ) او رایزن اول سفارت فرانسه است . از تهران ، با عنوان و مقام سفیر فوق العاده و مختار به عمان (هاشمی اردن) می رود (۱۹۶۸-۱۹۶۲) و از آنجا هم با همین عنوان و مقام به بانكوك ( تایلند) گسیل می شود (۱۹۷۲- ۱۹۶۸). و این دیگر آخرین مقام و مأموریت اوست ( نگ: Annuaire diplomatique ; ۱۹۷۵, p. ۹۳۷).
ازین پس، همچنانكه فرزانه نوشته است دوران صبر و انتظار است و سپس رویارویی با آن بیماری مرگ‌آیین.
روژه لسکو در روز سه‌شنبه ۴ فوریه ۱۹۷۵ / ۱۵ بهمن ۱۳۱۳ در پاریس در می‌گذرد.

ناگفته نماند که لسکو از جمله افسانۀ نیما یوشیج را هم به زبان فرانسه ترجمه کرده است (نگ.: یادنامۀ هانری ماسه، تهران، اتنشارات دانشگاه تهران،۱۹۶۳، ص. ۲۵۸-۲۲۹ ).
از روابط هدایت و لسكو در سالهای پس از آن اقامت دوم چه می دانیم؟

در این زمینه در نامه های هدایت به شهید نورائی اشاره هایی می یابیم كه نقل آنها بیفایده نیست و می تواند روشنگر هم باشد. مكاتبات هدایت با شهیدنورائیی از ۷ ژانویه ۱۹۴۶ (۱۷/۱۰/۱۳۲۴ ) آغاز می‌شود و با نامۀ مورخ ۲۳ نوامبر ۱۹۵۰ (۲/۹/۱۳۲۹) هدایت كه در آن دوستش را از حركت عنقریب خود به سوی پاریس خبردار می‌كند پایان می‌یابد (نگ.: صادق هدایت، هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورائی، چاپ دوم با تصحیحات و اضافات، پیشگفتار : بهزاد شهیدنورائی؛ مقدمه و توضیحات: ناصر پاکدامن، پاریس، کتاب چشم‌انداز، ۱۳۷۹، ۳۲۲ ص.).

نخستین بار در ۸ شهریور ۱۳۲۵ است كه هدایت سراغ آشنایان خود را در پاریس می‌گیرد: ” …از Henri Massé و Lescot چه خبری دارید؟ هانری ماسه مشغول چه كاری است؟ اگر او را دیدید سلام مرا برسانید….”. و بعد دیگر خبری نیست تا كتاب ” افسانه ها ” ی صبحی به چاپ می رسد (۱۳۲۵ ) . هدایت در ۲۹/۱/۱۳۲۶ می نویسد كه ” از كتاب اخیر صبحی كه فرستادم یك جلد به لسكو بدهید” و بعد از آن در نامۀ ۲۴/۲/۱۳۲۶ باز می‌نویسد: “..دو جلد كتاب اول صبحی را ، یكی به اسم هانری ماسه و دیگری برای لسكو..فرستادم. حالا برسد یا نرسد دیگر نمی دانم…كتاب ” زیر گنبد كبود” را برای لسكو می فرستم…. “
و بعد مثل اینكه شهید نورائی از لسكو و ترجمه اش از بوف كور نوشته باشد، هدایت در پاسخ می نویسد:
اینكه نوشته بودید لسكو خیال دارد حق ترجمه خود را به من واگذار بكند، جداً مخالفم و از گرفتن آن پرهیز خواهم كرد. این مطلب را مخصوصاً به او بگوئید. چون در مملكتی كه در هیچ مورد حق آدم ادا نشده حالا كلاهبرداری از لسكو كه زندگی درخشانی ندارد و زحمت ترجمه را كشیده و بعلاوه حق ترجمه برای ایران وجود ندارد خیلی مرد رندی است فقط ممكن است چند جلد از كتابش را برایم بفرستد..
در نامۀ دیگری به تاریخ ۲۲/۴/۱۳۲۶ ، هدایت در پاسخ شهید نورائی كه از چاپ دو داستان كوتاهی كه او به زبان فرانسه نوشته بود صحبت می‌كند می‌نویسد:
راجع به چاپ دو حكایت فرانسه، در صورتیكه تصمیم گرفته اید خوب است یك نفر آنها را مرور بكند. مثلاً لسكو شاید بتواند این كار را بكند . یكی از آنها Sampingué به نظرم قابل چاپ نیست ولیكن آن دیگری Lunatique را بعد از اصلاح، مثلاً لسكو در دنبالۀ بوف كور می تواند چاپ بكند.
و بعد اضافه می‌كند كه
كاغذش تاریخ و آدرس نداشت. من یكی دو كتاب كه خواسته بود به آدرسی كه برایم فرستاده بودید ارسال كردم اما هنوز جواب كاغذش را نداده ام.
در نامۀ بعدی (۱۸/۵/۱۳۲۶ )، هدایت بازهم می پرسد كه نمیدانم ” افسانه های صبحی” به دست ماسه و لسكو رسید یا نه؟ و سپس اضافه می كند كه “جواب لسكو را هنوز نفرستاده ام. فقط چند جلد كتاب از جمله زیر گنبد كبود را به آدرسی كه داده بودید فرستادم. كاغذ خودش آدرس نداشت”.
نشانی لسكو همچنان در نامۀ بعدی (۶/۷/۱۳۲۶ ) هم مطرح است : ” بهر صورت اگر آدرس Lescot را دارید برایم بفرستید. مدتهاست كه كاغذی بدون آدرس فرستاده هنوز جوابش را نداده ام .آدرسی كه قبلاً داده بود ید [را] گم كرده ام “.
از لسكو در نامۀ مورخ ۱۱/۸/۱۳۲۶ هم خبری هست: هانری كربن ، ایرانشناس فرانسوی كه هر ساله نیمی از سال را در تهران می گذراند به هدایت خبر می دهد كه ” لسكو به قاهره رفته . مأموریت گرفته” . و هدایت اضافه می‌كند كه ” من بالاخره جواب كاغذش را ندادم… “. حدود ده ماهی بعد (۱۱/۹/۱۳۲۷) ، باز هم به اشاره‌ای به لسكو در این نامه ها بر می خوریم : “با لسكو ، من هیچ جور مكاتبه ندارم. دو سال قبل كاغذی نوشت جوابش را ندادم. فقط شنیده ام كه در سفارت فرانسه در قاهره است. حالا كجاست و چه می كند فقط خدا می داند! “.

بار دیگری كه صحبت لسكو در این نامه ها به میان می آید زمانی است كه سخن از چاپ ترجمۀ فرانسۀ بوف كور است. هدایت در تهران با نویسنده‌ای فرانسوی آشنا می‌شود به نام ژوزف برایتباخ (Joseph Breitbach ) كه البته خیلی هم مایل است كه “معلوماتی” از او بخواند :
به او وعده دادم كه ترجمۀ فرانسۀ بوف كور در كتابخانۀ Grasset [گراسه] ممكن است چاپ شود و هر وقت چاپ شد از لحاظش خواهم گذرانید. مدتها گذشت . اخیراً كاغذی نوشته و بسیار اظهار وحشت كرده كه رئیس این كتابخانه محكوم شده و چون ممكن است ترجمۀ این كتاب از بین برود حاضر است به فوریت اقدامات مقتضی را انجام بدهد به این معنی كه با مترجم و با كتابخانه داخل مذاكره بشود و در صورت لزوم این ترجمه را در كتابخانۀ دیگر به چاپ برساند. باز هم بگوئید كه خاج پرستان بیوفا هستند! من در جوابش نوشتم كه مترجم از قراری كه شنیده ام به مصر انتقال یافت و دراین صورت كار بسیار مشكلی است كه بتواند اورا پیدا بكند وانگهی من دخالتی در این امور ندارم و هر كار كه از دستش بر می آید می تواند بكند… (۲۷/۷/۱۳۲۷).
در این نامه ها آخرین باری كه به لسكو اشاره‌ای می شود در نامۀ مورخ ۱۳ خرداد ۱۳۲۹ است:
چندی پیش كاغذی از Lescot [لسكو] داشتم. راجع به چاپ ترجمۀ بوف كور نوشته بود و یكی از دوستانش Souppault كه عضو Unesco است [ را ] به من معرفی كرد. چند شب پیش در تهران از او ملاقات كردم . آدم عجیب بامزه ای بود . مقداری وعدۀ سرخرمن داد و حالا پاریس است…

فیلیپ سوپو از شاعران بنام فرانسه بود و از نام آوران مكتب سوررئالیست. او هم از جمله كسانی بود كه بهنگام انتشار ترجمۀ فرانسۀ بوف كور نقد ستایش آمیزی بر آن نوشت
( نگ : (Ph. Souppault, «La Chouette aveugle », Journal de Genève, ۶/۹/۱۹۵۳

و این پایان اشارات هدایت است به لسكو. پس از این چه گفته است و در آن اقامت چند ماهۀ پاریس هیچ در فكر آن دوست و ترجمه اش از آن كتاب هم بوده است یا نه ؟ هیچ نمی دانیم. سالها پیش ، در آن نامه نوشته بود “از همۀ این حرفها گذشته، امیدوارم كه یكروز در این دنیا، در یكطرفی همدیگر را ببینیم! ” اینطور هم نشده بود.
می دانیم كه انتشار چاپ ترجمۀ فرانسۀ بوف كور تا زمانی كه هدایت در حیات بود عملی نشد. هدایت در آخرین ساعات هفتم و نخستین ساعات هشتم آوریل ۱۹۵۱ / ساعات پایانی هفدهم یا ساعات آغازین هجدهم فروردین ۱۳۳۰) آوریل ۱۹۵۰ / اردیبهشت ۱۳۳۰ در پاریس خودكشی می‌كند و لسكو كه در آن زمان همچنان در مأموریت مصر است در ۳۱ مه ۱۹۵۱/ ۹ خرداد ۱۳۳۰ در”اخبار ادبی” (Nouvelles littéraires )، هفتهنامۀ ادبی و بسیار معتبر فرانسه، مقاله‌ای می‌نویسد در رثای دوستش با عنوان ” ایران، تنها سرزمین نفت نیست” كه در همان زمان نادر نادرپور آن را به فارسی برگردانده است. (برگردان دومین این مقاله از حسن قائمیان است که نخست بی ذکر نام مترجم در کبوتر صلح (شمارۀ ۴، اول تیر ۱۳۳۰، ص. ۳۱-۲۸) انتشار یافت و پس از آن هم با ذکر نام مترجم در : “نظریات نویسندگان بزرگ خارجی دربارۀ صادق هدایت، زندگی و آثار او”، ترجمۀ حسن قائمیان، یادشده. برای تجدید چاپی ازین ترجمه نگ.: مریم دانائی برومند [گرد‌آورنده]، ارزیابی آثار و آرای صادق هدایت ، تهران، نشر آروین، ۱۳۷۴ ، ص. ۵۶-۵۳ ).

لسکو در این مقاله می‌نویسد که
خبری کوتاه در روزنامه‌ها، مرگ صادق هدایت، بزرگترین نویسندۀ ایرانی عصر ما را در پاریس اعلام کرد . افسوس که درغوغای روزگار ما، این خبر تقریباً بیصدا گذشت.
نهم آوریل، در کوچۀ شامپیونه [Championnet]، صادق هدایت، با روشی تعمداً ساده و بی‌شک با خنده‌ای لبریز از گستاخی و تحقیر که یارانش بخوبی با آن آ‌شنا بودند به زندگی خود پایان بخشید.
او پاریس، شهری را که پیش ازینها در آن دانش آموخته بود، نخستین شادیها و درد های خود را در آن شناخته یود و نخستین آثار هنری خود را در آن پرداخته بود، برای مردن نیز برگزید.
در بارۀ زندگی او چیز کمی می‌توان گفت. بجز ایام دوگانۀ اقامتش در فرانسه و بجز سفر نسبتاً کوتاهش به هندوستان، تقریباً سراسر حیاتش در تهران، در زیر عادی‌ترین ظواهر، علیرغم غنی‌ترین تجارب درونی او، سپری شد. هوش واستعدادش، صرفنظر از اصالتش، همۀ امکانات پیروزی را به او عرضه می داشت، اما خصائص باطنی او، زندگی محقر و دردناکی برایش برگزید. با صداقت عظیم و فروتنی عمیق او، شهامت معنوی همراه بود که غالباً به رمیدن دیگران می‌انجامید. اما اگر رفتارش گاهگاهی او را درخور انتقاد برخی از هم میهنانش نشان می داد، هرگز هیچ دشمنی برای او نمی‌توان شناخت، در حالی که دوستانش برای او می‌گریند. روانی بدان گونه پاک، چنین تکریمی را نیز سزاوار است.
نام صادق هدایت بعنوان بنیانگذار اصلی ادبیات نوین ایران پایدار خواهد ماند. آثار او، عملاً جان [و توان] تازه ای به ادبیات ایران می‌بخشد؛ مسبب رستاخیزی که باید آینده‌ای برای این ادبیات تضمین کند برازندۀ پیشینۀ نامدار آن. انقلابی این چنین، به یقین، برای ایران همان وفور برکتی را موجب خواهد شد که در کشور ما گروه پله یاد (Pléïade) [در قرن هفدهم] و رمانتیکها [در قرن نوزدهم] موجب شدند (روژه لسکو، “ایران تنها سرزمین نفت نیست”، ترجمۀ نادر نادرپور، شاهد، ۴۲۴، ۱۷ تیر ۱۳۳۰، ص. ۴).

ازین پس بخش پایانی مقاله است که به بحث از آثار هدایت و مقام او در ادبیات معاصر ایران ادامه می‌دهد.
بار دیگری که لسکو در بارۀ هدایت می‌نویسد به مناسبت انتشار ترجمۀ بوف کور است. همچنان که گفتیم این ترجمه را نخستین بار مجلۀ قاهره(La Revue du Caire) در چند شمارۀ متوالی خود منتشر می‌کند. چاپ این ترجمه در این مجله که در شماره‌های ۱۴۸ – ۱۴۷ ، فوریه – مارس ۱۹۵۲ ( بهمن – اسفند ۱۳۳۰ ) آغاز می‌شود ( ص. ۱۹۲- ۱۷۲ ) در شماره‌های بعدی دنبال می‌شود ( ۱۴۹ ، آوریل ۱۹۵۲ ، ص. ۳۹۱ – ۳۶۷ ؛ ۱۵۱، ژوئن ۱۹۵۲، ص. ۱۸۵ – ۱۶۵ ؛ ۱۵۲، سپتامبر ۱۹۵۲، ص. ۲۶۳ – ۲۳۴ و ۱۵۳، اکتبر ۱۹۵۲، ص. ۴۳۵ -۴۲۴ ) . مجلۀ قاهره ، مجله‌ای است به زبان فرانسه که همچنان که از نامش بر می‌آید در قاهره منتشر می‌شود . سراسر مجله و مطالبش به زبان فرانسه است و تنها در روی جلد ، نام مجله به عربی آمده است : لاریفی دی کیر .
در پشت جلد مجله، در معرفی آن و اهدافش چنین می‌خوانیم :
مجله قاهره ، مهمترین مجلۀ فرانسوی زبان در خاورمیانه .
در خدمت مبادلۀ فرهنگی میان شرق و غرب .
برنامۀ ما :
ـ شناساندن آثار اصلی زبان عربی، اعم از کلاسیک یا معاصر ، به مردم جهان.
ـ مطلع ساختن روشنفکران اروپایی‌از گرایشهای مهم و مسایل فرهنگی که نخبۀ روشنفکران شرق را به خود مشغول می‌دارد.
ـ انتشار کلیۀ نوشته‌های مهم در بارۀ تاریخ و تمدن مشرق، اعم از این‌که آثار متخصصان اروپا باشد یا متخصصان مصر و یا شرق.
ـ فراهم آوردن امکان برای نویسندگان فرانسوی زبان مصری تا آثار خود را عرضه کنند و در جهان سنجیده شوند .
ـ آگاه کردن محافل فرهیختۀ مصر و مشرق از گرایشهای روشنفکری و مهمترین آثار هنری غرب .

مجله در ۱۹۳۸ بنیاد گذاشته شده است. در دسامبر ۱۹۵۱ الکساندر پاپادوپولو (Alexandre Papadopoulo) مدیر مجله است و تا ۱۹۵۳ هم همچنان مدیریت مجله با او می‌ماند. در میان همکاران مجله هم نام بسیاری از بزرگان علم و ادب و شرق شناسی فرانسه را می‌یابیم. نویسنگان مصری فرانسوی زبان هم فراوانند. بی شک مجله از کمکهای مستمر دولت فرانسه هم بر‌خوردار بوده است.
ترجمۀ بوف کور را مقدمه‌ای همراهی می‌کند با عنوان ” صادق هدایت”. در این متن ، لسکو بسیاری از مضامینی را که پیش از این در مقالۀ کوتاه یاد شده‌اش به مناسبت خودکشی هدایت به اجمال متذکر شده بود با دقت و تفصیل بیشتری تکرار می‌کند . و این همان متنی است که بعدها که این ترجمه، بصورت کتاب منتشر می‌شود (۱۹۵۳) در مقدمۀ کتاب هم می‌آید (ص. ۲۰-۹) و تا آنجا که این قلم می‌داند تا کنون به فارسی برگردانده نشده است .
لسکو از ادبیات کهن فارسی می‌گوید و پیشینۀ هزار ساله‌اش، و این که در دوران ما، تحت تأثیر غرب برخی نویسندگانِ ایرانی چنین نیاز دیدند که خود را از چنین میراثی رها سازند و ” هنر نوتری را در کشور خود پایه‌ریزی کنند ” و هدایت از جملۀ ایشان بود و بوف کور مهم‌ترین اثر اوست .

از زندگی ظاهری او سخن کمی می‌توان گفت. استقلال فکری، حجب و فروتنی و خلوص باطن او موجب شده بود که در عمل ، زندگی بی سر و صدا و رنجهای انسان نخبه‌ای را برگزیند که سازش و مصالحه نمی پذیرد. تنها رئوفت قلبی فراوان او، ذهنی همواره چالاک در یافتن جنبۀ مضحک امور و همچنین مدارا و تساهل با کسانی که دوست داشت، بی‌اعتنائی او به‌این جهان را تعدیل می‌کرد .
از این پس لسکو به اختصار از زندگی و آثار هدایت می‌نویسد و سپس در بارۀ بوف کور می‌نویسد و در پایان از ترجمۀ خود می‌گوید :
شرایط گوناگون ، انتشار این ترجمه را که متأسفانه پس از مرگ نویسنده صورت می‌گیرد به تأخیر انداخت .

وی در ۱۹۴۲ دوستانه پذیرفته بود که مرا در انجام آخرین اصلاحات یاری دهد، با این که به این ترتیب از کمکی ارزش ناپذیر بهره‌مند شدم امّا خود از نواقص متنی که به چاپ می‌سپارم غافل نیستم. باز آفرینی زیباییهای یک اثر فارسی در زبان ما بدون ضایع کردن خصلتهای متن اصلی، با اینکه اغلب هم خوانندۀ اروپایی را سر در گم و مشوش می‌کند وظیفه‌ای دشوار است و ایرانشناسان به این نکته وقوف کامل دارند. در واقع زبان فارسی نه از آن حشو و زوائد، و نه از تکرارهایی می‌هراسد که ذوق و سلیقه، ما را به پرهیز از آنها برمی‌انگیزد و نه از آن تصویرهایی که به طبع ما حیرت‌آور و یا پر آب و رنگ می‌نماید. بنابراین، ترجمه اگر نخواهد نامطلوب نماید گاهی باید از وفاداری به اصل دور افتد، ایجاز پیشه گیرد، چندین لفظ مترادف ( خاصه صفات وصفی ) را که بی‌آنکه غنایی در معنی پدید ‌آورد در جمله‌ای آمده، در یک لفظ گرد آورد، برخی تشبیهات را تغییر دهد. امّا من چنین آزادیهایی را بر خود روا نداشتم، مگر آن زمان که به نظرم مطلقاً ضرور آمدند و آنجا هم که در شک بودم امتناع را مرجح دانستم‌. مثلاً به این ترتیب است که در ترجمه فرانسه ، دهان قهرمان زن مزۀ تلخ “کونۀ خیار” را دارد همچنان که در فارسی. شاید که این امر شگفتی خواننده را برانگیزد. امّا هر تصویر دیگری به متن لطمه فراوان می‌زد.
بالاخره نکتۀ دیگر: ممکن است که چندین قطعۀ کتاب بیش از اندازه متکلف و پر طمطراق ـ نظرم به آغاز قسمت اوّل است ـ و یا نا روشن و حتی نا منسجم جلوه کند. فراموش نباید کرد که نویسنده دانسته در پی چنین اثرهایی بوده است که ترجمان احوال بیماری می‌شود که سرگذشت خود را در فاصلۀ میان دو هذیان‌گویی برای ما حکایت می‌کند. سبکِ عامداً مغلق رویداد نخست و سبکِ گاهی بسیار عامیانه و مبتذلِ رویداد دوّم از دو وضع روحی متضاد ناشی می‌شود که خود باز هم این تقابل را شدت می‌بخشد .

این است همۀ آنچه به مناسبت انتشار نامه‌ای به تاریخ ۲۵ فوریه ۱۹۴۳ ( مطابق با ۶ اسفند ۱۳۲۱) از صادق هدایت به رژه لسکو فراهم آورده شد. اکنون با مترجم بوف کور به زبان فرانسه آشنایی بیشتری داریم که چه زمان به ایران آمد و با هدایت چگونه آشنا شد و آن “رمان” هدایت را در چه زمان و چگونه به فرانسه برگرداند و بعد هم رابطۀ او با هدایت چگونه بود و هدایت را چگونه می‌دید و چگونه می‌شناخت و مقام او را چه می‌دانست. در سطوری که گذشت از زندگی و فعالیّتهای آن سالهای پایانی ” عصر طلایی” هم لحظه‌ها و تصویرهایی می‌بینیم (آن داستان تهیۀ “سخنرانی‌” برای رئیس ادارۀ کل موسیقی کشور در بارۀ موسیقی و اثرات آن بر جمادات و نباتات و حیوانات و استناد به تحقیقات دانشمندی هندی در خواب هم مرا رها نکرد : مثل این که ما جایی دعوت داشتیم. جای مهمی بود. مهم از این نظر که لباس بهتر و مرتب می‌خواست که ما نداشتیم. و بالاخره با همان سر و وضعی که داشتیم رفته بودیم. اینطور می‌نمود. در هر حال الان من روی لبۀ تخت نشسته بودم و او هم روی زمین دراز کشیده بود. من گفتم: “بالاخره اصل قضیه چه بود ؟ جمال‌زاده نوشته که سخنرانی بوده و شما هم متن سخنرانی را نوشته‌اید و داده‌اید به دست سخنران و سخنران هم آن متن را به مناسبت مراسمی در برابر بزرگان و دانشمندان خوانده است و شما هم آن ته سالن نشسته‌اید و به ریش همه خندیده‌اید! الان اصلاً یادم نیست که آن مقاله‌ها در مجلۀ موسیقی به عنوان متن سخنرانی چاپ شده است و یا به عنوان مقاله ؟ در هر حال، آنها را سالها قبل خوانده بودم و همان موقع این حرف که عالِم هندی اثر موسیقی بر گیاهان را کشف کرده توجهم را جلب کرده بود”. در جوابم حرفهایی زد که من یادم نیست که روایت جمال‌زاده را تأیید کرد که کنفرانسی بوده و یا اینکه اصلاً مقاله‌ای بوده. و همان‌طور روی زمین دراز کشیده بود. عینک به چشم و با پیراهنی آستین بلند و سفید. و بعد من پرسیدم: “پس عکس‌العمل آن مدیر چی بود؟ مگر با شما رفیق نبود؟ یعنی نفهمیده بود؟ بعد هم نفهمید؟” از جوابی که داد فقط عصبانیت مدیر یادم مانده. و بعد هم گفت: ” ما جوانهای ۲۴-۲۳ ساله بودیم . مدام آدم و عالم را دست می‌انداختیم. مدیر به خشم آمده بود، امّا خشم او دور میزی، در یکی از نشست‌های مشروب خوری‌، با چند‌ تا گیلاس و مقداری اخم و تَخم و خوش و بش حلّ شد‌‌” و حالا دستهایش را زیر سرش به هم گره زده بود و سقف را نگاه می‌کرد. بیدار که شدم فهمیدم خواب صادق هدایت دیده‌ام و در آن میانه‌های خواب و بیداری تند حساب کردم که ببینم در آن حوالی شهریور بیست، سن هدایت چقدر بوده! و بعد با خودم و به خودم خندیدم. فس و فس در مقاله نویسی، این عواقب را هم دارد! )

حالا دیگر می‌رسیم به آن نامۀ فرانسه که بدون خط خوردگی نوشته شده است. نامه پس از بازگشت لسکو از دومین اقامت خود در تهران نوشته و به دمشق فرستاده شده است. چه حرف مهمی دارد ؟
اشاره‌ای به “شبهای ونک”؟ اشاره‌ای به ترجمۀ بوف کور که اگر هم در سفر نخستین آغاز شده باشد درین دومین مأموریت تحقیقاتی لسکو در تهران است که صورت نهائی خود را یافته است و اکنون لسکو می‌خواهد که هدایت آن را مجدداً بازبینی نماید و هدایت نمی‌خواهد “چرا که بیش از پیش پیر و تنبل شده‌ام”؟ و یا داستان حیوانها : سگی که صاحبش نمی‌داند چگونه محبتش را به خود جلب کند و یا گربه‌ای که رفته است و باز نیامده است :” گربۀ بیچارۀ من و تنها تسلای من در این دنیای دون! “؟

تهران ، ۲۵/۲/۴۳ [۶/۱۲/۱۳۲۱]

روژۀ عزیزم،
مدتها پیش بود كه آقای گدار شخصاً مرقومۀ شریف را به من داد. كتابها ی شما هم همانروز به دستم رسید. هزار بار تشكر. خیالتان راحت باشد توزیع فوری انجام شد. اینطور كه معلوم است با وجود پیشگوئی طالع بینتان، این قضیۀ موزۀ قوم نگاری بكلی با شكست مواجه شده است.
سلام و ارادت فراوان مرا به “خانوم” برسانید. حالش چطور است؟ واقعاً كه جایش پیش ما در تهران خالی است.
بدرود شبهای زیبای ونك كه هم اكنون دیگر در گذشته جا گرفته اید. یك خبر بد: قیمت مشروبات فوق‌العاده بالا رفته، هر شب، من با الكل ۹۰ درجه، لبی تر می‌كنم.
وآن بیچاره ” بالك ” (Balek) مصیبت كشیده چه شد؟ اگر اتفاقاً تولید مثل كرد، باید یكی از پسران خوبش را برای من كنار بگذارید. اما افسوس، گریه هم نكنید، كه گربۀ بیچارۀ من و تنها تسلای من در این دنیای دون چند ماه پیش گم شد.
دربارۀ بوف كور، فكر می‌كنم كه مطلقا لازم نیست كه دستنویس را از نو بررسی كنم مگر اینكه شما بخواهید با فرستادن نسخه ای مرا خوشحال كنید چرا كه من بیش از بیش پیر و تنبل شده ام.
پیغام شما را به كتابفروشی دانش دادم كه همین اواخر هم ۱۱ بسته از كتابهائی را كه برایش فرستاده بودید دریافت كرده بود اما هنوز صورتحساب را دریافت نكرده است.
بالاخره از همۀ این حرفها گذشته، امیدوارم كه یكروز در این دنیا، دریكطرفی همدیگر را ببینیم! بهترین سلامهای من برای خانم و از طرف من این ” بالك ” بیچاره كه با وجود همۀ محبتها ی شما، دوستتان ندارد، را ببوسید.
بخت خوش و با مهر بسیار
صادق هدایت
۱۳۶ خیابان هدایت
تهران
_______________________________
پیوستها

۱– روژه لسکو (۱۹۷۵-۱۹۱۴)

۲- صادق هدایت، نامۀ فرانسه به روژه لسکو، تهران ، ۲۵ فوریه ۱۹۴۳ [۶/۱۲/۱۳۲۱] .ÂÂÂÂÂÂ

۳- مؤسسۀ دانش ، نامۀ انگلیسی به روژه لسکو، تهران، ۲۱ اکتبر ۱۹۴۳ [۲۸/۷/۱۳۲۲].

۴- “مجلۀ قاهره”، روی جلد و پشت جلد شمارۀ ۴۸-۱۴۷، فوریه – مارس ۱۹۵۲.

lescot-roger ori 01hedayat-laettre lescot ori 01hedayat-laettre lescot ori 02danesh-lettre lescot orirevue du caire ori