یار عزیز و ارجمند مان امیر هوشنگ کشاورز صدر از میان ما رفت

keshavarz-houshang orine 02
پیام همدردی شورای هماهنگی جنبش جمهوری خواهان دمکرات و لائیک ایران

با اندوه فراوان خبردار شدیم امیر هوشنگ کشاورز صدر از چهره های قدیمی، برجسته و فعال جبهه ملی ایران و از همراهان جنبش جمهوری خواهان دمکرات و لائیک ایران روز پنج شنبه ۱٤ فوریه درگذشت. هوشنگ عمری را درمبارزه در راه آزادی وسربلندی مردم ایران سپری كرد. در سراسر این دوران، به پر نسیب ها و اصول اخلاقی مبارزه پاییند بود. هم از این رو هوشنگ در میان طیف وسیع وگسترده اپوزیسیون آزادیخواه – فارغ از تعلقات ایدئولوژیك شان- از اعتبار واحترام خاصی برخوردار بود. او که حدود نیم قرن از عمر خود را در نهضت ملی گذراند، در آخرین دهه عمر خود از پایه گذاران جنبش جمهوری خواهان دمکرات و لائیک ایران و عضو نخستین شورای هماهنگی آن بود. هوشنگ برای متحد کردن صفوف هواداران جمهوری، دمکراسی، جدایی دین و دولت و آزادی و استقلال ایران به صورت خستگی ناپذیر تلاش کرد و لحظه ای از پیکار باز نایستاد.
شورای هماهنگی جنبش جمهوری خواهان دمکرات و لائیک ایران درگذشت این انسان شریف و چهره برجسته جنبش دمکراسی خواهی در ایران را، که در میان مبارزان راه آزادی از نفوذ و محبوبیت کم نظیری برخوردار بود، به همسرگرامی شان سرکار خانم زریون ژیلا، و فرزندانش مازیار و بهاره، خویشاوندان، دوستان، یاران و همه مبارزین راه آزادی تسلیت می گوید.

شورای هماهنگی جنبش جمهوری خواهان دمکرات و لائیک ایران

۱٤ فوریه ٢۰۱٣




انقلاب اسلامی ایران و رشد نگرانی های ضدآرمانی در جامعه

darvishpour bruxelle 02گفتگوی رادیوزمانه با مهرداد درویش پور

نسل جوان در ایران با اینکه میلش به تغییر زیاد است اما ارزیابی اش این است که نسل پیشین انقلابی را صورت دادند که نتیجه اش برای نسل جوان فلاکت بار بوده است.

گروه های مختلف با انگیزه های گوناگونی در انقلاب ۵۷ شرکت کردند. اما عده ای بر این باورند که انقلاب دزدیده شد، گروهی بر این باورند که انقلاب از اساس امری غیرضروری بود و عده ای معتقدند نتایج انقلاب همان بود که باید صورت می گرفت و از اسلامی شدن آن هم حمایت کردند.
همچنین برخی بر این باورند که در دوران گذشته، انقلابیون می بایست به سخنان بختیار گوش فرا می دادند و به جای ریشه کن کردن رادیکال حکومت گذشته از طریق گام به گام و اصلاحات، حکومت را تغییر می دادند. اما نسل انقلابی آن روز جز به انقلاب راضی نبود.
امروز شعارهای سرنگونی رادیکال و قهری حکومت اسلامی هرچند آرزوی همگان هم باشد کمتر هواداری را دور خود جمع می کند. و تجربه جنبش سبز نشان دهنده آن است که جوانان بیشتر ترجیح دادند از طریق مسالمت آمیز به تغییر شرایط بپردازند. پرسش اینجاست که دلیل عدم رجعت جوانان به شعارهای انقلابی برای سرنگونی ناگهانی حکومت چیست؟ ایا دلنگرانی از ناروشنی نتایج تغییرات باعث این محافظه کاری است؟
مهرداد درویش پور در گفتگویی با رادیوزمانه به این پرسش ها اینگونه پاسخ می دهد”: اینکه گفته شده انقلاب ایران یکی از آخرین انقلاب های کلاسیک به معنای دقیق کلمه است به این معنی است که در انقلاب های کلاسیک برانداختن کامل یک حکومت و جابجایی قدرت از طریق یک قیام مردمی صورت می گیرد. در این انقلاب ها شکاف بین دولت و ملت انقدر گسترده است که ما شاهد قیام های قهری یا مسلحانه یا کاملا ساختار شکن هستیم که با تصرف قهری قدرت سیاسی این جابجایی صورت می گیرد. انقلاب ایران چه از نظر میزان و ابعاد شرکت مردم و چه از نظر شکاف آشتی ناپذیر بین ملت و قدرت وچه از نظر برافتادن کامل و قهری قدرت سیاسی، آخرین نمونه انقلاب های نوع کلاسیک شناخته شده است و بعد از آن ما شاهد نوع دیگری از تحولات سیاسی هستیم که یا از نوع مسالمت آمیز هستند یا از نوع مخملی یا از نوع تحولاتی که در شیلی و … شاهد آنها هستیم. یعنی یا این تحولات محصول به توافق رسیدن با جناح حاکم بوده یا بخشی از جناح حاکم توانسته در طول این انقلاب ها به اپوزیسیون بپیوندد و تعادل قدرت را برهم بزند..
درویش پور در ادامه این گفتگو انقلاب ایران را یک انقلاب واپسگرایانه می خواند که به نگرانی های ضدآرمانی در جامعه منجر شده است. او می گوید:” اگر در مجموع نگاه کنیم انقلاب اسلامی ایران در بسیاری از زمینه ها با نوعی واپسگرایی، بازگشت به هزاره گرایی و استقرار یک حاکمیت دینی واپسگرا و شبه طالبانیستی همراه بوده است. از این جهت پیامدهای آن به ویژه برای زنان از همیشه بدتر بوده است.
به گفته درویش پور تحت حاکمیت جمهوری اسلامی جامعه در بسیاری از زمینه ها به عقب رفته و همین امر نگرانی ضدآرمانی ایجاد کرده است که به ویژه بر نسل جوان تاثیر فراوان داشته است. او می افزاید:”این نگرانی در ایران بسیار قدرتمند است.حتی نسل من که در انقلاب شرکت کرده است اکنون حسی دوگانه دارد. اگرچه این امر را خوب می داند که برای مبارزه با استبداد پهلوی مبارزه کرده اما حتی در این نسل هم پشیمانی دیده می شود. به گفته دیگر، مردم به سادگی حاضر نیستند گام های بسیار پرهزینه بردارند. بلکه یک نوع نگرانی ضد آرمانی در آنها وجود دارد که نکند انقلاب کنند و نتیجه آن مورنظرشان نباشد. همین نگرانی باعث شده نوعی محافظه کاری و رویکرد تحولات تدریجی در مردم شکل بگیرد . به ویژه در طبقه متوسط ایران این نگرانی های ضدآرمانی” بسیار قوی است.”.
او تمایل جوانان و نسل امروزی های ایران را نسبت به جنبش های مسالمت آمیز اینگونه ارزیابی می کند:” نسل جوان در ایران با اینکه میلش به تغییر زیاد است اما ارزیابی اش این است که نسل پیشین انقلابی را صورت دادند که نتیجه اش برای نسل جوان فلاکت بار بوده است. درست است که آن نسل خودشان هم قربانی شده اند اما این جریان را انتخاب کرده اند. این در حالی است که نسل فعلی، قربانی انتخاب پدران و مادرانش است. از این رو تمایل جوانان به یک حرکت انقلابی بسیار کمتر است.آنها سعی می کنند با فرهنگ مسالمت آمیز، جنشی تحول طلب را جستجو کنند و شاید بیشتر به دنبال انقلاب های مخملی در جامعه باشند تا انقلاب های کلاسیک و پرهزینه.
در لینک زیر می توانید به این مصاحبه گوش فرا دهید

http://www.zamahang.com/podcast/2010/20130210_57Revolution_MehrdadDarvishpour_ZahraBagheriShad.mp3




در فصل تعيين حداقل دستمزد

kargaran 01علیرضا ثقفی خراسانی

همواره اين چنين تبليغ مي شود كه اگر حقوق كارگران افزايش يابد، موسسات اقتصادي سود دهي خود را از دست مي دهند و كارگران بيكار مي شوند، اما افزايش حقوق مديران كه در دهه اخير بر طبق آمار بيش از 400 برابر شده است، لطمه اي به تداوم كار موسسات اقتصادي نمي زند !!

هر ساله در فصل آخر سال و بيشتر اوقات در روزهاي پاياني سال، حداقل دستمزد يا افزايش دستمزد مورد بحث قرار مي گيرد. اين بخش از تعيين ميزان دستمزد و مزاياي نيروي كار در سال آينده، همواره مناقشه برانگيزترين مساله مورد بررسي بوده است.
كارگران و نمايندگان واقعي آنان هيچ گونه نقشي در تعيين آن ندارند. گويا آنان موظفند آنچه را كه ديگران برايشان تصميم مي گيرند بي چون و چرا بپذيرند.
تعيين كنندگان اين ميزان دستمزد براي كار روزانه، هيچ معيار مشخصي براي تعيين اين قوت لایموت ندارند ….گاه مي گويند معيار آنها حداقل معيشت است كه بارها بطلان آن در نوشته و تحليل هاي مختلف از جانب محافل مستقل كارگري ثابت شده است. حتي خود مقامات رسمي ميزان حداقل معيشت را 3 تا 4 برابر آن تعيين كرده اند. (حداقل حقوق 390 هزار تومان و خط فقر بيش از يك ميليون و چهار صد هزار تومان و در آمارهاي غير رسمي بالاتر از آن) و گاه مي گويند ميزان تورم معيار افزايش دستمزد است كه آن را مستند به قوانين جاري مديريتي مي دانند. (ماده 125 قانون مديريت كشوري ) اما در سال هاي اخير اين امر ثابت شده است كه تورم اعلام شده از جانب بانك مركزي هيچ گونه هم خواني با تورم واقعي ندارد. به خصوص كه اين تورم در اسفند ماه همواره كمتر از ماه هاي ديگر اعلام مي شود. اين امر بارها به وسيله آمار مشخص يعني از جانب محافل مستقل تائيد شده است كه تورم اعلام شده در اسفند ماه همخواني با تورم واقعي ندارد .(1)
گاه و بيشتر اوقات براي توجيه پايين نگه داشتن دستمزد چنين استدلالي مي كنند كه افزايش زيادتر آن سبب مي شود تا سودآوري بنگاه هاي اقتصادي پايين آمده و منجر به تعطيلي اين بنگاه ها شود و اين استدلال در حالي است كه آمارهاي رسمي سودهاي افسانه اي براي بنگاه هاي اقتصادي ترسيم مي كنند كه خود جاي بحث مفصل دارد و من در بررسي حداقل دستمزد در سال هاي گذشته ميزان سود سرمايه را در بخش هاي مختلف و در كل سرمايه گذاري ها تا حدودي بررسي كرده ام. (رجوع شود به مقاله دستمزد در سال 1391 و 1390 كه در آن ميزان سود سرمايه در ايران بالاي 70 در صد است و آن را مي توان از ميزان بهره هاي موجود در بازار اثبات كرد)
اما مهم ترين بخش مساله كه شايد تا كنون كمتر به آن پرداخته ايم، مساله دستمزد ها در حوزه هاي مختلف است و تفاوت عظيم ميان دستمزد مديران ارشد و افزايش هر ساله و سرسام آور آن در مقايسه با دستمزد كارگران و ساير زحمت كشان است. در حالي كه تعيين كنندگان ميزان دستمزد نگران سودهاي سرسام آور و بنگاه هاي اقتصادي هستند و هيچ گونه محدوديتي در پرداخت دستمزد و پاداش مديران ارشد قائل نمي شوند، شاهد افزايش سود بنگاه هاي اقتصادي و سير صعودي فوق العاده دستمزد و مزاياي شغلي مديران ارشد هستيم. من مي خواهم در اين جا به بخشي از آن بپردازم.
قبل از ورود به اصل مساله ضروري است كه این نكته مهم را يادآوري كنم كه:
بحران هاي فزاينده در سيستم سرمايه داري كه هر روز ابعاد آن وسيع تر مي شود، سبب شده است تا هر روز نهادهاي حافظ اين نظام در فكر چاره اي جديد بيافتند و اجلاس و گردهم آیي هايي براي برنامه ريزي هر چه وسيع تر در مقابله با اين بحران ها ارائه دهند، و اگر مجموع دست آوردهاي آن ها را در يك كاسه كنيم و تمام آنچه را كه اين نهاد ها پيشنهاد مي كنند و با تمام وجود در فكر اجراي آن هستند، با يكديگر جمع كنيم، چنين نتيجه مي شود:
اين نهادها ( كه عبارتند از كنفرانس G-8، G- 20، صندوق بين المللي پول، بانك جهاني و در ايران شوراي عالي اقتصاد و…. ) توصيه مي كنند:
1 – سياست هاي رياضت اقتصادي در همه زمينه ها پياده شود كه كارگران دستمزد كمتر بخواهند تا موسسات اقتصادي سودشان محفوظ بماند و تعطيل نشوند.
2 – از بار هزينه هاي دولتي بكاهند و خدمات بخش عمومي به حداقل برسد، خدماتي نظير بهداشت، بيمه، تحصيل رايگان و نگهداري از سالمندان و حمايت از كودكان … همه به بخش خصوصي واگذار شود و بخش خصوصي با توجه به سودآوري هر يك از قسمت هاي خدمات عمومي در آن سرمايه گذاري كند و هر كس متناسب با توان مالي اش از اين خدمات استفاده كند.
3 – همه گونه خدمات دولتی انرژي نظير آب، برق، تلفن، گاز و سوخت … برداشته شده وضعيت آن ها به دست غول هاي بزرگ سرمايه داري تعيين شود تا سودهاي افسانه اي آنان پايين نيايد.
4 – در مقابل نهادهاي مالي و دولت ها وام هاي كلان با بهره هاي بسيار كم و يا صفر به بنگاه هاي اقتصادي بپردازند تا سود آنان حفظ شده و بتوانند هم چنان به گسترش سرمايه هاي خود بپردازند و غيره …
] البته جالب است بدانيم كه مخالفت با سياست اين نهادها در مصوبه هاي كشورهاي مختلف جرم تلقي مي شود و مخالفان با اين سياست ها در رده تروريست ها قرار مي گيرند و يا اخيرا در ايران برخي مخالفان اين سياست هاي فشار به مردم را فتنه گران اقتصادي مي نامند.[
و البته همين “و غيره” است كه مهم ترين مساله را تشكيل مي دهد و ما در زیر به آن بيشتر مي پردازيم.
در چند سال گذشته، چه در ايران و چه در كشورهاي مهد سرمايه داري همواره فشار بر نيروي كار افزايش يافته و بسياري و حتي اكثريت نيروي كار را مجبور كرده اند براي زنده ماندن تن به كارهاي طاقت فرسا، با دستمزدهاي كم بدهند. كساني كه فروشنده نيروي كار هستند براي گذران زندگي در دو يا سه زمينه كاري به تلاش مشغول مي شوند تا بتوانند حداقل هاي زندگي را براي خود فراهم كنند، زيرا دستمزدها آنقدر پایين است و هزينه ها آنقدر بالا است كه چرخاندن معيشت يك خانوار با يك دستمزد امكان ناپذير است و در بسياري از خانواده هاي كارگري از نيروي كار كودكان براي امرار معاش استفاده مي شود. در نتيجه بسياري از كودكان از تحصيل محروم مي مانند. (در ايران حدود 4 ميليون كودك در سن تحصيل هستند كه به مدرسه نمي روند و با آمار اثبات شده مجبور به ترك تحصيل هستند و حتي اخيرا با تمهيدات شهرداري و بهزيستي اقدام به تهیه لباس متحدالشكل برای آنان كرده اند كه در حقيقت رسمي كردن كار كودك است) تا كمكي براي خانواده و يا براي خودشان باشند كه از گرسنگي و فقر جان ندهند…
اما در برابر اين فشار فزاينده به نيروي كار شاهد دو وجه مشخص در جبهه سرمايه هستيم.
1– افزايش تعداد ميلياردرها در سطح جهاني و افزايش سرمايه بنگاه هاي اقتصادي به صورت فزاينده
2– افزايش بي حد و حصر حقوق مديران ارشد به ميزان سرسام آور
الف) براي نمونه به گزارش هاي زير توجه كنيد:
تعداد ميلياردرها در اندونزي در حال پيشرفت است (2)
فرودگاه هاي خصوصي در اندونزي جا براي هواپيما هاي خصوصي كم مي آورند، زيرا كه دارندگان هواپيماهاي خصوصي كه در گذشته 10 نفر بودند، اكنون به 40 نفر رسيده اند، هواپيماهاي خصوصي كه هر كدام 30 ميليون دلار قيمت دارند و ……..
] در حالي كه اندونزي يكي از فقير ترين نيروي كار دنيا را دارد و جمعيت حدود 200 ميليون نفري آن در جزايري با امكانات ابتدايي زندگي مي كنند.[
خبرگزاري رويترز به نقل از ميكولاس رامبوس، رئيس اجرايي شركت ويلث، گفته است كه صاحبان يك تا دو ميليارد دلارسرمایه از مصونيت بيشتري برخوردارند و امكانات بيشتري از لحاظ مشاوره و سرمايه گذاري داشتند. آنها به طور حتم مورد توجه بانك هاي بزرگ قرار مي گيرند
اين شركت كه در زمينه ارزيابي ميزان ثروت ها تخصص دارد، اعلان كرد كه ثروتمندان جهان، ثروتمندتر شدند به طوري كه شمار ميلياردرهاي جهان در سال گذشته 9.4 درصد افزايش يافته است و ثروت آن ها نيز 14درصد افزون شده است 6.2 ترليارد دلار شده است اين امر نشانگر آن است كه نظام سرمايه داري كه در برابر افزايش حقوق كارگران مقاومت مي كند، چگونه در برابر افزايش سود ثروتمندان سكوت كرده و ساز و كار را به گونه اي ترتيب مي دهد كه سود شركت هاي بزرگ حفظ شده و افزايش يابد، به طوري كه در سال گذشته سود شركت هاي نفتي هشتاد ميليارد دلار بوده است. (3)
در گزارشی دیگر آمده است که دارایی یک صد نفر از ثروتمندان جهان در سال گذشته به 280 میلیارد دلار رسیده است که با این مبلغ سرمایه گذاری در بخش های مفید تولیدی، مي توان فقر و محرومیت را کنترل کرد. که البته در آن صورت سودها کاهش خواهد یافت ..
و در حالي كه تمام نظام سرمايه داري بسيج شده تا سودها كاهش نيابد و بيشترين فشار بر نيروي كار وارد مي شود تا ارزش سهام محفوظ بماند و دائم از كارگران خواسته مي شود كه به سياست رياضت اقتصادي تن دهند، اما همه گزارش ها حاكي از آن است كه حقوق مديران ارشد (ceo ) به ارقامي سرسام آور مي رسد و در سال هاي اخير حقوق آنها گاه تا چهارصد در صد افزايش يافته است. اين افزايش حقوق مديران چه در ايران و چه در سطح جهاني آنقدر شور شده است كه صداي جناح هاي مختلف سرمايه داري به مخالفت ظاهري بلند شده اما گويا هيچكدام توان مقابله با آن را ندارند و از آن بيم دارند كه اگر مديران ارشد احيانا ناراضي شوند، سود سرمايه داران در خطر قرار گيرد که در آن صورت کل نظام سرمایه داری به مخاطره می افتد.
در يكي از گزارش هاي افزايش حقوق مديران چنين آمده است:
يك شركت مشاوره مديريت در آمريكا سال گذشته 11 شركت بزرگ و مشهور اما با مديريت ضعيف را شناسایي كرد كه مديريت ارشد آنها دو سال است بيش از 15 ميليون دلار در سال حقوق و دستمزد دريافت مي كنند. اين در حالي است كه ارزش سهام اين شركت ها رشد نداشته بلكه افول هم كرده است. از جمله اين شركت ها ATT، مرك و تيم وارنر هستند. رابرت ناردلي، از مديران شركت هوم ديپوت، چندي پيش هنگام ترك سمتش 210 ميليون دلار بابت تسويه حساب دريافت كرد. اين در حالي است كه سهام اين شركت در دوران مديريت او…
كارلي فيورينا با 180ميليون دلار پاداش از سمت خود، به عنوان مدير ارشد شركت اچ پي، خارج شد….
بين سال 1993 تا 2003 ميزان كل دستمزد 5 مدير ارشد استاندارد اند يورز به 350 ميليارد دلار مي رسيد. (4)
بنا به گزارش آسوشيتدپرس ) 25 مي 2012 )(5) ميانگين درآمد متوسط يك مدير ارشد در سال 2011 ده ميليون دلار بوده است كه از 5/1 ميليون دلار شروع شده وتا 35 ميليون دلار مي رسد. اين تحقيق كه در سال 2011 انجام شده، نشان مي دهد متوسط حقوق مديران در شركت هاي عادي 6/9 ميليون دلار بوده، در حالي كه متوسط دريافتي سالانه يك كارگر در همين سال 39.300 دلار بوده است . كه البته اين مبلغ در كشورهاي مختلف متفاوت است و گاه يافته ها، آمارهاي متفاوت را نشان مي دهند. به عنوان مثال يكي از مديران ارشد به نام ديويد سيمون دريافت سالانه اش به 137 ميليون دلار در همين سال رسيد كه 458 درصد افزايش را نسبت به سال قبل نشان مي داد. ( اين شركت يك موسسه تجاري است كه در سال 1993 تاسيس شده است) دستمزد اين مدير ارشد 342 برابر دستمزد رئيس جمهور (400 هزار دلار در سال) و به اندازه 600 تن از مقامات ارشد حكومتي آمريكا است ( البته به صورت رسمي )
برخي تحقيقات ديگر نشان مي دهد كه درآمد يك مدير ارشد در سوئد چهل برابر يك كارمند و در كانادا 255 برابر و در آمريكا 288برابر یک حقوق بگیر عادی است.(6)
حقوق مدیران چینی نیز این افزایش ها را داشته است. به طوری که در سال های اخیر مدیران چینی تا 14 میلیون دلار در سال حقوق دریافت می کنند و مدارک نشان می دهد که تلاش دولت چین برای کنترل حقوق مدیران شرکت ها با شکست مواجه شده است. در عین حال گزارش ها حاکی از آن است که کارگران چینی با کمتر از یک دلار در روز زندگی را می گذرانند وتحت شدید ترین فشارها قرار دارند.
در کشورهای دیگر نیز وضعیت به همین منوال است. بر طبق یک گزارش حقوق مدیران ارشد بی بی سی در سال گذشته تا 100درصد افزایش یافته است.
در سال های گذشته مدیران ارشد در ایران تلاش کرده اند تا از رقبای امریکایی و اروپایی خود در سطح جهانی عقب نمانند. به همین جهت گزارشات رسمی و غیر رسمی حاکی از آن است که حقوق مدیران ارشد در رقابتی شدید مدام در حال افزایش است.
در ماه گذشته بنا به گزارش شبکه ایران (7) نامه ای در میان کارکنان صدا و سیما دست به دست می شد که حاکی از افزایش حقوق 70 درصدی مدیران بود. در حالی که افزایش حقوق کارکنان عادی 16درصد بوده است. یکی از کارکنان صدا و سیما گفت : تغییر در ضریب جذب و فوق العاده شغلی مدیران علاوه بر آنکه نزدیک به یک میلیارد تومان بار مالی برای سازمان دارد، از تبعیض آشکار میان مدیران و سایر کارمندان خبر می دهد. نامه دیگری در میان کارکنان شرکت سایپا منتشر شد که حاکی از حقوق های چند صد میلیون تومانی برای مدیران ارشد بود. هر چند این اسناد به صورت رسمی تایید نشده است و بعضا نیز تکذیب شده، اما اسناد دیگر حاکی از آن است که این اخبار چندان بی راه نیست.
در خبری که در سایت الف متعلق به مسوولان حکومتی منتشر شد آمده بود که محمد آقايی معاون وزیر نفت در دوره اصلاحات ماهیانه ده میلیون تومان دریافتی داشته است. این در حالی است که در آن زمان حداقل حقوق یک صد و پنجاه هزار تومان بوده است و بر طبق قانون حداکثر حقوق یک مدیر باید 7 برابر حداقل حقوق باشد.
در چند ماه گذشته بر طبق خبری در سایت مطالعات راهبردی آمده بود (8) که یک مدیر صنعتی که از ابتدای مهر ماه 88 منصوب شده حقوقی معادل 9 میلیون تومان دارد. هر چند خبرها در این زمینه بسیار پراکنده، جسته و گریخته است و مسوولان حاضر به پاسخ گویی در این زمینه ها نیستند. اما خبرهای بعضا تایید شده، حاکی از آن است که این ارقام بخش کوچکی از کل ماجرا ست .
در جریان اختلاس سه هزار میلیارد تومانی گروه امیر منصور آریا مشخص شد که حقوق آقای جهرمی مدیرعامل بانک صادرات 30 میلیون تومان در ماه بوده است. (که اگر در آن زمان دلار را هزارتومان حساب کنیم، 30 هزار دلار در ماه می شود، یعنی تقریبا معادل حقوق رئیس جمهوری فعلی امریکا) علاوه بر آن مبلغ 480 میلیون تومان تحت عنوان کارانه سه ماهه یا کارانه سهم مدیرعامل به حساب ایشان ریخته شده است. جالب تر آن است که ایشان در مصاحبه خودشان این امر را تکذیب نکرده و در جواب گفتند: “مگر حقوق یک مدیر بالا باشد، بد است.”
هم چنین سایت هموطن به نقل از روزنامه خراسان در تاریخ 27 اردیبهشت 91 از پاداش صد میلیونی مدیرعامل مخابرات خبر داد و در همان منبع گزارشی از پاداش های پانصد میلیون تومان تا هزار سکه طلا به مدیران بخش های مختلف آمده است.
در همان گزارش آمده است که بنیاد مستضعفان پاداشی به مبلغ سه میلیارد و سیصد میلیون تومان به مدیران بانک سینا پرداخت کرده است. (بنیاد مستضعفان 80 درصد سهام بانک سینا را دارد)
در سال 88 شرکت سرمایه گذاری شستا (شرکت های متعلق به سازمان تامین اجتماعی) متهم شد که ده ها میلیارد تومان پاداش به مدیران خود پرداخته است، اما مدیر عامل وقت شستا آن را شایعه خواند و گفت: در هیچ یک از زیر مجموعه شستا پاداشی بیش از صد میلیون تومان!!!!. پرداخت نشده است.
در همين گزارش آمده است كه در شركت سرمايه گذاري شستا وابسته به تامين اجتماعي (كه مالكيت صد درصد آن متعلق به كارگران است ولي در راس شركت هاي آن وابستگان به قدرت قرار دارند و فيلم جنجالي در جريان استيضاح وزير كار مربوط به زد و بند ها بر سر حيف و ميل اموال همين سازمان است …) در سال گذشته پرونده قطوري به اتهام تخلف مالي يك هزار و چهارصد و پنجاه ميليارد تومان تشكيل شد. بخشي از اين تخلف مربوط به 450 ميليون تومان پاداشي مي شد كه يكي از مديران به كاركنانش پرداخته بود و همچنين در جريان فروش يكي از شركت هاي اين سازمان پاداش هاي 1050 سكه اي پرداخت شده بود ….
بدين ترتيب و با توجه به آمار و ارقام حدودا تاييد شده، شاهد آن هستيم كه هر روز حقوق مديران ارشد افزايش مي يابد، حال به شكل حقوق و يا پاداش !! درحالي كه كارگران و حقوق بگيران تشويق به صرفه جویي مي شوند و هر روز حقوق آنها متناسب با تورم پائين تر مي رود. و همواره تلاش مي شود با خصوصي كردن خدمات عمومي، همانند بهداشت، آموزش پرورش، انرژي، حمل و نقل، بار هزينه هاي عمومي به گردن مزد و حقوق بگيران و به طور كلي نيروي كار انداخته شود. علاوه بر آن با همين حقوق اندك همواره در معرض خطر بيكاري و اخراج و پيوستن به خيل عظيم لشكر بيكاران قرار دارند.
همواره اين چنين تبليغ مي شود كه اگر حقوق كارگران افزايش يابد، موسسات اقتصادي سود دهي خود را از دست مي دهند و كارگران بيكار مي شوند، اما افزايش حقوق مديران كه در دهه اخير بر طبق آمار بيش از 400 برابر شده است، لطمه اي به تداوم كار موسسات اقتصادي نمي زند !! حال اگر به درستي و با ديدي عميق تر به مساله بيكاري نگاه كنيم، مشاهده خواهيم كرد كه مساله بيكاري امري است كه ربطي به افزايش حقوق كارگران ندارد. بلكه نظام سرمايه داري از آن وحشت دارد كه سود پرستي و زندگي انگلي صاحبان سرمايه مورد تعرض قرار گيرد. نگاهي به تاريخ ظهور و گسترش سرمايه داري اين امر را ثابت مي كند.
در ابتداي ظهور و گسترش سرمايه داري، چنین تصوری وجود داشت كه با پیشرفت علم و دانش، و فن آوری نیاز به کار انسان کم می شود و ضرورتی وجود ندارد تا انسان ها از بام تا شام به کار مشغول شوند تا قوت لایموت به دست آورند. حقیقت آن است که ورود ماشین به زندگی انسان ها بايد به میزان بسیار وسیعی به پیش برد زندگي انسان ها كمك كند و زندگي انسان ها را آسان تر كند، نه آنكه هر روز آن را مشكل تر كرده و آنان در حسرت آسايش گذشته روزگار بگذرانند. اگر دهقانی در یک مزرعه با بیل و وسایل کشت اولیه تنها می توانست به اندازه حداکثر دو برابر میزان مصرف خود و خانواده اش تولید کند، با پیشرفت ماشین آلات وتكنولوژي، یک کشاورزی صنعتی می تواند با به کارگیری چند نفر و ماشین آلات پیشرفته، برای صدها نفر موادغذایی لازم تولید کند و اگر در صد سال پیش با یک ماشین ابزار ساده مکانیکی تنها می شد صد قطعه در روز تولید کرد و یا با یک مانوفاکتور ابتدایی تنها امکان تولید دو ارابه در روز بود. امروز با ماشین آلات پیشرفته با همان تعداد نیروی کار می توان ده ها و صدها برابر کالای غذایی و صنعتی و مایحتاج روزانه مردم را تولید کرد. به این ترتیب است که اگر سرمایه داری سود محوری خود را کنار بگذارد و یا وادارش کنیم که از آن دست بردارد (البته می دانیم که خود به خود کنار نخواهد گذارد، بلکه از درون بحران ها و زیر و بم ها و بن بست هایی که نظام سود محور هر روز برای خود ایجاد می کند، باید وادار به کنار گذاردن سود محوری شود) آن گاه خواهیم دانست که نه تنها مواد غذایی موجود در سطح کره زمین و توليد شده در زمین های کشاورزی موجود برای سیرکردن تمام انسان ها کافی است و زمین و مصالح ساختمانی برای ساختن سرپناهی برای همه ی افراد وجود دارد و تولید پارچه و لباس به آن اندازه هست که همگان را بپوشاند وآب های موجود در سطح کره زمین برای کشت و زرع و تهیه مواد غذایی و آشامیدنی ساکنان کره زمین بسیار بیش از نیاز است، بلكه بسياري امكانات پيشرفت و گسترش بيشتر نيز در دسترس است…
اگر در نظر آوریم که تنها درآمد یک صد نفر از افراد صاحب سرمایه تنها 280 میلیارد دلار است که این میزان درآمد برای تولید و تغذیه و سرمایه گذاری کافی است تا تمام کمبودهای زندگی یک میلیارد و دویست میلیون نفری را فراهم کنند که در فقر مطلق زندگی می کنند. علاوه بر آن اگر سود محوری و توسعه طلبي را کنار بگذاریم كه آن هم براي افزايش سود است، و این میزان سرمایه را به جای به کار انداختن در کازینوها، قمارخانه ها و عشرتکده ها و بریز و بپاش های تجملاتی و به کار گیری سلاح های کشتار انسان و لشكر كشي ها صرف تبلیغات فشن و… کردن به جای تفکر سود محورانه به سرمایه گذاری مورد نیاز انسان ها بیاندیشیم، نه تنها گرسنه ای نخواهد ماند، بلکه بیکار نیز وجود نخواهد داشت.
در این حالت است که ضرورت کاهش ساعات کار مطرح می شود. به جای آنکه افراد را وادار کنیم که چندین ساعت اضافه کار کنند تا بتوانند زندگی ساده ای را بگذرانند و يا كودكان را مجبور به كاركنند تا سودها را افزايش دهند، با پایین آوردن ساعات کار افراد شاغل، زمان استراحت و فراغت بیشتری برای کلیه نیروی کار فراهم مي شود و افراد بيكار نيز به كار گمارده مي شوند.
در اين صورت 6 ساعت کار در روز برای گذران زندگی کفایت می کند. همان گونه كه در دهه 1970-80 اين شعار از جانب برخي احزاب نيز مطرح مي شد و برخی کشور ها برنامه کاهش ساعت کار را در دستور قرار داده بودند .اما پس از توسعه طلبی های جدید، به خصوص از دوران آغاز به اصطلاح جهانی سازی آنرا کنار گذاشتند و روز به روز بر فشار به نیروی کار افزودند. درحالی که نظام سرمایه داری در سه دهه اخیر تمام تلاش خود را به کار می برد تا با افزایش ساعات کار هر چه بیشتر سود خود را افزایش دهد و کارگران را به ریاضت اقتصادی و بیشتر کار کردن و کمتر مصرف کردن فرا می خواند، همه ی شواهد و آمارها حاکی از آن است که سود سرمایه داران و حقوق مدیران ارشد و پاداش ها و مزایای خدمت گزاران سود سرمایه هر روز افزایش می یابد و در حالی که کارگران و زحمتکشان را به مصرف کمتر انرژی دعوت می کنند، خود انرژی های کلان صرف می کنند، در جزایر دور افتاده برای خود امكانات شخصی می سازند، دریاها و جنگل ها را املاک شخصی اعلام می کنند و بهترین امکانات زائد زندگی را برای اقلیتی ناچیز فراهم می کنند. علاوه بر آن سرمایه های متعلق به مردم را که از کار کارگران و زحمتکشان به دست آمده اند، صرف عیاشی ها و خوشگذرانی ها، مصرف بی حد و حصر مواد افیونی، مراکز تفریحی شخصی، فشن های مختلف، قمارخانه ها و ساخت سلاح های جنگی کشتار انسان، نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی مي كنند تا جلو اعتراض تهي دستان و به فقر كشيده شدگان را بگيرند
پس نه تنها شش ساعت کار مفید کافی خواهد بود، بلکه امکان زندگی برای دیگران نیز فراهم خواهد شد و اوقات فراغت و تفریح و رسیدگی به زندگی انسانی برای همگان ایجاد خواهد شد. بدون آنکه جایی برای کسی تنگ شده باشد. جای زندگی برای همگان خواهد بود.
آنچه به عنوان بيكاري و ضرورت رياضت كشي نيروي كار مطرح مي شود، تنها براي حفظ سودها و زندگي انگل وار و حفظ سلطه سرمايه بر نيروي كار است .

http://kanoonmodafean1.blogspot.de/2013/02/blog-post_9.html#more کانون مدافعان حقوق کارگر

______________________________________

زیرنویس ها:
1)قیمت اقلام قیمت به تومان بهمن ۱۳۹۰/ قیمت به تومان بهمن ۱۳۹۱
شكر یک کیلو ۱۰۰۰/ ۲۰۰۰
روغن خوراكی ۲۰۰۰/ ۴۵۰۰
لوبیا یک کیلو ۲۰۰۰/ ۶۰۰۰
گوشت گوسفند یک کیلو ۱۶۰۰۰/ ۲۶۰۰۰
روغن موتور یک لیتری ۲۰۰۰/ ۴۰۰۰
پسته یک کیلو ۱۶۰۰۰/ ۳۶۰۰۰
مغز بادام یک کیلو ۱۴۰۰۰/ ۲۹۰۰۰
بادام هندی یک کیلو ۱۶۰۰۰/ ۳۰۰۰۰
بلیط مترو ۲۵۰/ ۳۵۰
پنیز تبریز یک کیلو ۸۰۰۰/ ۱۴۰۰۰
برنج ایرانی یک کیلو ۳۰۰۰/ ۵۰۰۰

2) گزارش تابناك تاريخ انتشار 18/07/90 – عصر ايران 29/06/91 -بيكاري در اندونزي 14/07 –www.asriran.com

3) يورو نيوز اخبار 12 شب 10/10/90
4)دنیای اقتصاد، شماره 1166 مترجم نیلوفر قدیری

5)http://rt.com /usa/news/million-year-averag
6)http//www.ihelocals/31884/20110207
www.huffingtinpost.com
www.policyallernaives.ca/silet
7)inn.ir/nsite
8)WWW.PERSIAN.TOOLZ




نگاهی به یگ گفتگو و دو رویکرد متضاد در برابر اتحادیه ها!

roozbeh taghi 01تقی روزبه

سؤالی که در برابر ما قراردارد این است که آیا تشکل های کارگری باید ظرفی برای مبارزات طبقاتی و ضدسیستمی باشند و جهت گیری سوسیالیست ها درآن راستا باشد یا صرفا ظرفی برای چانه زنی های درون سیستمی؟

دربرخورد با جایگاه اتحادیه های کارگری در تشکل طبقه کارگر، ماهیت اتحادیه ها و نحوه برخورد با آن از دیرباز دو رویکرد درمیان چپ های ایران و البته درسطح جهان وجود داشته است. برشی از گفنگو و پرسش های شالگونی با سم گندین*(از فعالین سرشناس جنبش کارگری و از ویراستاران نشریه سوسیالیست رجیستر) نمونه بارزی از این دو رویکرداست. در نوشته حاضر نگاهی داریم به فرازهائی از این گفتگو و تمایز دو رویکرد.

پیش درآمد: اختلاف و مناقشه پیرامون ماهیت و جایگاه این نوع از تشکل های کارگری سابقه دیرین داشته و همواره چالش برانگیزبوده است. ضمن آن که در درون هرکدام از این رویکردها به نوبه خود سایه روشن های نظری متفاوتی وجود دارند، اما در اساس دو رویکرد اصلی در برابرهم صف آرائی کرده اند: دیدگاهی که آن را تشکل و ظرف طبیعی مبارزات اقتصادی و بهبودشرایط معیشتی و دستمزدی طبقه کارگرمی داند و حمایت همه جانبه ای از آن به عمل می آورد و دیدگاهی که بر این باوراست بنیاد این نوع تشکل ها برسازماندهی کارگران به مثابه مزدبگیران یعنی تولید کننده گان ارزش اضافی و سرمایه، و لاجرم به مثابه بخش لاینفکی از سازوکارهای نظام سرمایه داری بناشده است و بهمین دلیل مستقل از سرمایه داری و سرمایه داران نیست و لو آن که استقلال صوری هم داشته باشد. ازهمین رو در اساس وابسته به سرمایه است و کارگران درچهارچوب نظم و قواعد سرمایه داری و سلسه مراتب آن و بطور یک جانبه برمبنای بهبود دستمزدها سازمان می یابند. و بهمین دلیل بوروکراسی و ساختاربوروکراتیک، رأس فعال و بدنه منفعل و دنباله رو رهبران، بخش لاینفکی از آن است. و از آن جا که براساس منافع محلی و شغلی و حرفه و نظایر آن سازمان داده می شوند، به محل رقابت کارگران بخش های مختلف تبدیل شده و ناتوان از جذب و دفاع از منافع عمومی طبقه و لایه های متنوع آن و از بیکاران، و لاجرم تأمین همبستگی طبقه بزرگ و متکثر مزد و حقوق بگیران وکلیه استثمار شوندگان است و در یک کلام اساسا تشکل های سازش طبقاتی و نه مبارزه طبقاتی هستند. مارکس در زمان خود و در اوان پیدایش و نضج اتحادیه ها، یعنی در مقاطعی که جنبش کارگری علیه بورژوازی پامی گرفت و مشارکت آحاد طبقه و خصلت جنبشی آن قوی بود از آن ها حمایت می کرد، اما اتحادیه های مورد نظرمارکس تفاوت ماهوی داشت با اتحادیه های بوروکراتیک بعدی که توسط بورژوزازی مصادره و مسخ گشت و به ابزارچانه زنی صرف تبدیل شد. مارکس آنقدر زنده نماند که تجربه مصادره شدن اتحادیه ها توسط بورژوازی را به بیند، گرچه در همان زمان هم او از برخی تنگ نظری ها و صنفی نگری ها که سبب می شد نتواند بخش های گوناگون طبقه کارگر را درخود جذب کند، اظهارنگرانی می کرد. اما درهرحال، همانطور که درقطعنامه کارگری مارکس هم صراحت دارد اتحادیه ها والبته هرنوع تشکل کارگری برای او دربرگیرنده هم مبارزه برای خواست های فوری و رفرم در وضعیت بودند و هم دارای جهت گیری ضد سرمایه داری و ضدسیستمی. و جدائی این دو آن گونه که بعدها توسط مدافعان اتحادیه های اقتصادی با مثله کردن مبارزه طبقاتی تئوریزه شد، نمی توانست محلی از اعراب داشته باشد. در نزداو مبارزه برای خواست های فوری در حکم نبردهای کوچک و مکتب مبارزه و تجربه، در راستای آمادگی برای نبردهای بزرگتر بود.
اگر کارگران محمل اصلی و متحقق کننده سوسیالیسم هستند، و سوسیالیسم تنها می تواند بدست آن ها و با مشارکت فعال و آگاهانه آن ها صورت گیرد، پس منطقا تشکل های توده ای، بدون آن که به مطالبات فوری بی اعتناباشند اما باید واجدظرفیت هائی فراتراز دغدغه مطالبات معیشتی روزمره باشند و گرنه مبارزه برای سوسیالیسم از همین امروز و به مثابه بدیل نظام بورژوائی به رؤیائی تأویل نشدنی تبدیل می گردد و یا به رسالتی بردوش نخبه گان رهبری کننده و توده های دنباله رو سپرده می شود، آن گونه که تحت عنوان “سوسیالیسم” از بالا تجربه گردید.
سؤالی که در برابر ما قراردارد این است که آیا تشکل های کارگری باید ظرفی برای مبارزات طبقاتی و ضدسیستمی باشند و جهت گیری سوسیالیست ها درآن راستا باشد یا صرفا ظرفی برای چانه زنی های درون سیستمی؟. از این منظرتجربه طولانی عملکرد یک جانبه اتحادیه ها، آن را در ردیف نوع اول یعنی تشکل های رفرمیستی قرارمی دهد. باین ترتیب متأسفانه بندناف بخش بزرگی از چپ ها، حتی آن ها که در مقام سخن ادعای رادیکالیزم می کنند به نظام سرمایه داری بسته شده است و تضاد بین هدف و عمل در اوج است. درنزد آن ها مبارزه طبقاتی به امری مسخ شده یعنی به حوزه های جدا از هم اقتصادی که در اتحادیه ها جاری است و مبارزه سیاسی و نظری که گویا در سازمان های چپ و مارکسیستی و احزاب انقلابی در جریان است تبدیل می گردد که قراراست سوسیالیسم در صبحگاهی پرشکوه از سوی نخبگان در سینی طلائی تقدیم کارگران گردد.اما این نوع مثله کردن مبارزه طبقاتی و تبدیل کارگران به ابژه که در اساس توسط بورژوازی معماری می شود، جز بلاموضوع کردن سوسیالیسم و از نفس انداختن آن نیست. اگرقرارباشد برای سوسیالیسم به مثابه بدیل سرمایه داری و جهانی که درهرلحظه برای بوجود آوردنش باید مبارزه کرد، آیا سوسیالیسم به عنوان بدیل نظام سرمایه داری را می توان برشالوده ها و ساختارهای رفرمیستی بناکرد؟ تجارب صورت گرفته و از جمله سوسیال دموکراسی در قرن بیستم و یا به نحو دیگری “سوسیالیسم دولتی و از بالا” پاسخ این سؤال را داده است.
در پایان این مقدمه و برای اجتناب از تطویل کلام به طورتلگرافی به چندنکته تکمیلی که درنوشته های دیگر به طورمبسوط تری به آن ها پرداخته ام، اشاره می کنم:

نخست آن که رفرمیستی بودن این نوع تشکل های کارگری توجیه کننده برخورد سکتاریستی و تخطئه گرایانه با آن ها وانکار برخی دست آوردهای محدود آن نیست. برعکس سوسیالیست ها و عناصرآگاه به موازات تلاش برای شکل دادن به اشکال مبارزه جویانه ترکارگری، تلاش می ورزند تا آن جا که ممکن است دراین گونه اتحادیه ها با تقویت مواضع کارگران رادیکال تر و تقویت مجامع عمومی و پیوند آن ها با سایر تشکل ها و مجامع کارگری رادیکال تر و البته بر بسترتجارب و مبارزات جاری کارگران به تقویت ظرفیت های ضدسرمایه داری و عنصر مبارزه طبقاتی در این تشکل ها همت گمارند. به هرحال، چه از بیرون و چه در درون اتحادیه ها برخوردعناصرضدسرمایه داری با این نوع تشکل ها، ملهم از دو راهبردمبارزه علیه نظام کارمزدی و علیه بوروکراتیسم (و در جهت تقویت دموکراسی مستقیم و جایگاه مجامع عمومی وخصلت جنبشی آن) است.

دوم آن که تشکل امری فنی و غیرتاریخی و هم چون قوطی هائی ردیف شده در قفسه تاریخ نیست که برحسب سلیقه و مقتضیات و با ارجاع به گذشته یکی از آن ها را انتخاب و تن پوش هروضعیتی کرد. بلکه تبلورنوع رابطه انسان با انسان و متأثر از پویش این نوع مناسبات است و بهمین دلیل همواره با توسعه و پیشرفت وسائل تولیدی و آگاهی، اشکال نوینی از این تشکل ها توسط تجربیات و جنبش های اجتماعی آفریده می شوند که حامل افزونه هائی در قیاس با گذشته هستند. اکنون همیشه فربه ترازگذشته است. بنابراین نمی توان بدون توجه به تحولات صورت پذیرفته، گذشته را برحال و آینده یعنی تجربه مردگان را بر زندگان تحمیل نمود. در واقع اگر تشکل، تبلورمناسبات اجتماعی انسان هاست و ابزاری برای هماهنگی آن ها به مثابه سوژه های خودرهان و خلاق است، قاعدتا باید تبلورعالی ترین شکل آن باشد، و همواره دستخوش تغییر و تحول است و توسط جنبش های مردمی البته با استفاده از تجارب و دست آوردها ساخته و پرداخته می شود. سوسیالیست ها نه قادرند مبارزه را خلق می کنند و نه اشکال سازمان یابی آن را. آن ها فقط در پروردن مبارزه موجود و تجربه و شفاف کردن مطالبات و انتقال تجربه و توانمندسازی کارگران برای پیشروی و روی پای خود ایستادن می توانند دخیل باشند. آن ها در هرجائی که قراردارند، کاری جز تقویت مبارزه ضدسرمایه داری و فراتررفتن از وضعیت با اتکاء به ظرفیت های بالقوه موجود ندارند.

سوم آن که به موازات تحولات بزرگ ساختاری در سرمایه داری و انقلاب سوم صنعتی و جهانی شدن آن، تغییرات عظیمی در ساختار و ترکیب و تنوع ابعاد طبقه کارگر، و از جمله تقویت وزنه کارفکری و خدماتی و ….بوجود آمده است که بیش از پیش بر نابهنگامی و ناهم خوانی نگاه سنتی با واقعیت های متحول زمانه جنبش کارگری در جهان امروز افزوده شده است. ناگفته نماند که در سازمان راه کارگرهم البته از مدتها پیش چنین اختلافاتی پیرامون ارزیابی از اتحادیه ها و “چه نوع تشکلی” وجود داشته و یکی از حوزه های اختلاف چه پیش از انشعاب و چه پس از آن را تشکیل می داده است و مطالب متعددی هم پیرامون آن نگاشته شده است. قطعنامه زیر متعلق به یکی از این گرایش هاست*. مشخصا ر.شالگونی از مدافعان پروپا قرص اتحادیه به مثابه تشکل های اقتصادی کارگران بوده است. در گفتگوی وی با سم گندین هم چنین رویکردی به وضوح مشاهده می شود و ما شاهد تقابل دو رویکرد کاملا متضادی هستیم. گرچه در این گفتگوها نکات متعدد و جالب دیگری همچون اهمیت سازمان های فراکارخانه ای و محله ای علاوه برسازماندهی محل کار، اهمیت استراتژیک کارگران بخش خدمات عمومی و اجتماعی، اهمیت اشتغال و مسأله بیکاری و کارگران غیررسمی، زنان و… وجود دارد، اما تمرکزاصلی نوشته حاضر بر ماهیت اتحادیه ها و محدودیت های آن و اهمیت اشکال دیگر سازمان یابی به موازات آن خواهد بود تا به سهم خویش زمینه های بحث و گفتگو پیرامون تشکل یابی طبقه کارگر و نحوه برخورد اصولی با آن را که از دیرباز یکی از چالش های مهم طبقه کارگر و فعالین کارگری و مدافعان سوسیالیسم را تشکیل می داده است، تقویت کند.

سؤال اول– شالگونی: آیا مبارزات اقتصادی کارگران به خودی خود برای مارکسیست ها مهم است یا حتماً باید با رهبری سوسیالیست ها صورت گیرد؟.
چنان که در این پرسش آشکاراست در نزدپرسش گر نسبت کارگران و مارکسیست ها در چهارچوب رهبری و رهبری شونده قراردارد و این البته چیزی جز چکیده درک جاافتاده رابطه حزب و طبقه در نگاه سنتی و برگرفته از جهان هرمی نیست.*
اما پاسخ سم به این سؤال در مجموع خود هشیارانه است. وی با تأکید براهمیت کارگران در مبارزه علیه سرمایه داری و محدودیت های آن ها در مبارزات روزمره، نقش مارکسیست ها را مقابله با این محدودیت ها تعریف می کند و نه در ستایش از آن ها:
اگر سرمایه داری را می توان تغییرداد کارگران در محور پروژه تغییر آن خواهند بود. نفس ماهیت وجودشان تحت سرمایه‌داری به صورت روزمره باعث می‌شود وابسته به سرمایه باشند. در نتیجه این عنصر وابسته است. گاهی اوقات مبارزه‌شان محدود به منافع شخص خودشان می شود و می‌توانند در گروه خودشان خیلی رزمنده باشند. به بیان دیگر به منافع تنها خودشان بپردازند، نه کلِ طبقه”.
همانظورکه ملاحظه می کنید تا اینجا تأکید می کند که کارگران در مبارزات جاری و روزمره خود هنوز وابسته به سرمایه هستند و این بانقش واقعی آن ها به عنوان محور پروژه تغییرجهان در تضاداست.حال به بییم در نقش مارکسیست ها چه می گوید؟
“نقش مارکسیست‌ها، که بسیار مهم است، این است که مارکسیست‌ها درک و تصویری از کلِ سرمایه‌داری را به مبارزه می آورند تا دراین تصویرکلی ببیند که آن‌ها طبقه‌ای هستند با استقلال بالقوه که می‌تواند منجر به تغییر اجتماعی شود”.
پس نقش مارکسیست ها در راستای تلفیق مبارزات روزمره با مبارزات علیه کلیت سرمایه است. در ادامه می خوانیم: “باید بدانیم که مارکسیست‌ها نمی‌توانند مبارزات را اختراع کنند. آن‌ها متکی هستند به مقاومتی که از سوی خود کارگران نشان داده میشود. یعنی این‌که خود کارگران قابلیت سازماندهی خود را نشان بدهند. نقش مارکسیست ها آن است که با قرار گرفتن در مقابل محدودیت‌ها، بکوشند ظرفیت‌های مارکسیستی را توسعه بدهند، قدرت سازمانی و درکی را که وقتی کارگران به موانع بر می‌خورند به جای عقب رفتن، بیشتر پیش بروند. در نتیجه مساله‌ی رابطه‌ی بین کارگران و مارکسیست‌ها واقعا دوطرفه است. حیاتی است که ساختارهایی ساخته شود که کارگران بتوانند از طریق آن‌ها دست به مبارزه بزنند. که کارگران ببینند تغییر اوضاع ممکن است، اعتمادی به این ساختارها و در نتیجه به خودشان داشته باشند. پس واقعا، مسأله بنیادین در تمام این قضایا سازماندهی است.”
چنان که مشاهده می کنید درهمین سوال اول سم به ضرورت ساختن ساختارهائی که بدون افزایش قابلیت سازماندهی خود کارگران ممکن نیست اشاره می کند. با این همه ر.شالگونی که پاسخ مورد نظرخود در مورد اهمیت مبارزات اقتصادی (درون سیستمی) و تشکل های مربوط به آن را نگرفته است، بار دیگربا تأکید بیشتر آن را مورد پرسش مجدد قرار می دهد:

سؤال دوم ر.شالگونی: با اشاره به این که دانش و تجربه شما برای کارگران و فعالین چپ ایرانی بسیار با ارزش است می پرسد آیا تجربه ای پیرامون مبارزات اقتصادی با سمتگیریهای سیاسی (مبارزات اقتصادی و سیاسی) توام با یکدیگر وجود دارد؟ و یا اینکه مبارزات اقتصادی به خودی خود هم لازم و مهم هستند؟ نظر شما در باره ی تجربیات طبقه کارگر در مبارزات اقتصادیشان در کشورهای مختلف چگونه بوده است؟ سم در پاسخ پس باین سؤال ابتدا توضیحات مهم و تقریبا مبسوطی پیرامون پی آمدهای تقلیل مبارزات کارگران به مبارزات اقتصادی و روزمره درپس از جنگ می دهد. درهمین رابطه او ازتوهم دست یابی تدریجی به اهداف خود در نظام سرمایه داری و پایداری دست آوردها و حاشیه ای شدن چشمگیز چپ ها و مارکسیست ها در این دوره سخن می گوید. سرانجام به تغییرمسیرسرمایه داری ونئولیبرالیسم اشاره می کند که شکست بزرگی برای طبقه کارگربوده است. علت این شکست را نیز آن می داند که کارگران در دوره قبلی بدلیل آن که در درون نظام جنگیده بودند به میزان زیادی از ظرفیت های خود برای مبارزه دست جمعی را از دست داده بودند. ارزیابی وی از شکست چپ و کارگران دراین دوره، سیاست ورزی و مبارزه در چهارچوب نظام بوده است. تعرض نئولیبرالیسم نیز بی ارتباط با سیاست های چپ و کارگران در دوره ماقبل نئولییرالیسم نبوده است.
در ادامه می افزاید که نئولیبرالیسم علاوه بر حمله به اتحادیه ها، کارگران را درون سیستم نیز ادغام کرده است و فضایی ایجاد کرد تا کارگران از خود به مثابه‌ی فرد و نه به صورت دسته‌جمعی دفاع کنند. این‌گونه ظرفیت جمعی‌شان را بیش از پیش از دست دادند. در نتیجه در کشورهای غربی توسعه‌یافته کارگران بسیار ضعیف هستند. و این به سؤال شما در مورد مسائل اقتصادی و سیاسی می‌انجامد.
چنان که ملاحظه می کنید سم در پاسخ به سؤال پرسش کننده مبنی بر اهمیت مبارزات اقتصادی، تجربه کشورهای پیشرفته را در طی یک دوره طولانی برشمرده است تا نشان دهد که حاصل تکیه یک جانبه به مبارزه اقتصادی چه بلائی برسر کارگران آورده است! در ادامه سم به بن بست موجود و اهمیت داشتن چشم انداز طبقاتی و اتخاذ سیاست از نوع دیگر برای برون رفتن از وضعیت اشاره می کند: در محیط امروز آن نوع مبارزاتی که پیش از این داشتیم، که کارگران فقط در محل کار مشخصی دست به مبارزه می‌زدند، یا در بخش مشخصی علیه کارفرمای مشخصی، دیگر به نتیجه نمی‌رسد. در دوره‌ی قبل وقتی کارگران به دستاوردها می رسیدند، اغلب به سایر بخش‌ها گسترانده می‌شد. امروز دیگر گسترانده نمی‌شود مگر این‌که کارگران چشم‌انداز طبقاتی وسیع‌تری داشته باشند. وقتی می‌گویم چشم‌انداز طبقاتی وسیع‌تر منظورم فقط تمرکز بر سیاست نیست، که نوع دیگری از سیاست‌ورزی است. سپس با مطرح کردن دوگانه حزب و تشکل های اقتصادی و ماهیت نئولیبرالیستی احزاب سوسیال دموکراسی و نفی این نوع دوگانگی ها، بیش از پیش به قلب مسأله نزدیک می شود .”آن‌چه من از آن صحبت می‌کنم نیاز کارگران به پذیرفتن این واقعیت است که باید طبقه را بسازند، که نمی‌توانند تنها به مبارزه به عنوان افراد ادامه دهند. چه در بخش عمومی و چه در بخش خصوصی. و آن ها باید شروع به درک قدرت سرمایه در نظام سرمایه‌داری کنند و اگر دست به، به چالش کشیدن قدرت سرمایه نزنند همیشه در این تله گیر می‌کنند که «خوب، من چگونه باید از شغلم حفاظت کنم؟»، «باید رقابتی‌تری شویم؟»، «چگونه با بخش دولتی سر کنیم؟»، «باید مطمئن شویم بودجه‌ها متوازن هستند.» و تا وقتی که در منطق سرمایه گیر آمده باشیم، و از منطق فقط منظورم ایدئولوژی نیست که ساختارهای سرمایه است، نمی‌توانییم اوضاع را عوض کنیم. و این یعنی تلاش برای فکر راجع به این‌که باید چه ظرفیتی را به عنوان طبقه بسازیم که بتواند سرمایه را به چالش بکشد، که بتواند جریان سرمایه‌ی مالی را محدود کند، که بتواند علیه بانک‌ها قد علم کند، که بگوید شرکت‌ها نمی‌توانند حق دموکراتیک داشته باشند که خیلی راحت کارخانه‌ها را تعطیل کنند، که رقابت تنها راه سازماندهی جامعه نیست.

سؤال پیش روی اتحادیه ها و دلیل قرارگرفتن آن ها در موضع دفاعی
“این آن نوع سؤالاتی است که جنبش اتحادیه‌های کارگری باید بپرسند و باید بگویم که این اتفاق نیافتاده است. با تعمیق این بحران، این اتفاق شروع شده است. ما واقعا ضعف جنبش کارگری را از لحاظ اتفاقی که افتاد، – وقتی بحران مالی صورت گرفت- می‌بینیم. سرمایه باید به موضع دفاعی می‌رفت، باید مشروعیت خود را از دست می‌داد، اما در این کشورها، این کارگران بودند که به موضع دفاعی رفتند. بسیاری از این تغییرات دارد بیرون جهان توسعه‌یافته می‌افتد و در چیزهایی مثل «بهار عرب» که در واقع دارد به کارگران در کشورهای توسعه‌یافته الهام می‌دهد تا شروع به پرسیدن این سؤال بکنند که به کجا می‌روند، آیا ساختارهای کنونی‌مان کافی است یا نه؟ اما به نظرم هنوز در مرحله‌ی اولیه
هستیم.سرانجام ر.شالگونی هم در پرسش های خود به قلب مسأله یعنی ماهیت و جایگاه اتحادیه نزدیک شده و سؤال اصلی خود را مطرح می سازد.

سؤال سوم: بخش قابل توجهی از جریان های چپ ایرانی ، اتحادیه های کارگری را شکل سازمانی رفرمیستی می دانند که در محدوده سرمایه داری می ماند و نمی تواند از آن فراتر برود. به همین دلیل با آن مخالفت می کنند و در مقابل آن خواهان ایجاد شوراهای کارگری یا کمیته های کارخانه یا مجامع عمومی کارخانه ها هستند. نظرتان در این باره چیست؟.
همانطورکه درخطوط بالا اشاره کردم، تشکل صرفا امرفنی و یا غیرتاریخی نیست که بتوان از طاقچه تاریخ یکی از آن ها گزین کرد و بر تن خود کرد. گفتم که حال و آینده همیشه فربه تراز گذشته است. تاریخ مأموریت ساختن تشکیلات و نوع مبارزه را به نخبگان اعظاء نکرده است وسوسیالیسم مارکسی نیزسخت با این نوع مکاشفه ها بیگانه بوده است. مناسبات خلاق انسان ها را در اشکال منجمدشده و کلیشه شده نمی توان ریخت و قالب ریزی کرد. تجربه های تاریخی نیز براین واقعیت که اشکال سازماندهی درمتن جنبش ها ساخته و پرداخته می شود و غالبا هم نخبگان را با بداعت خود غافلگیرمی کند، هم چنان که در روسیه و یا کمون پاریس همه را غافلگیرکرد، صحه گذاشته است. کمونیست ها تمامی سعی و تلاش خود را بربسترزنده تجربه کارگران در راستای انکشاف ظرفیت های ضدسرمایه داری و تقویت نقش آفرینی مجامع عمومی و اعمال دموکراسی مستقیم و مشارکتی بکارمی گیرند.
در پاسخ به سؤال فوق سم آب پاکی را بر دغدغه های پرسش کننده که مدعی است از نظرات و نوشته های او بسی هم آموخته و برای کارگران و چپ ایران آموزنده است، می ریزد!

اتحادیه ها حتی سازمان های رفرمیستی خوبی هم نیستند!
بر اساس تجربه و درک خود من، اتحادیه‌های کارگری اساسا سازمان‌هایی رفرمیست هستند. ساختار آن‌ها طوری است که سازمان‌هایی رفرمیستی باشند. وقتی اتحادیه‌ای را سازمان می‌دهی، در واقع گروهی کوچک از کارگران است که می‌کوشند با کارفرمایشان سر کنند و دنبال اصلاحات بلافصل هستند. یکی از مشکلاتی که کارگران دارند این است که این‌ها حتی سازمان‌های رفرمیستی خوبی نیستند چرا که این ساختارها امروز حتی نمی‌توانند به اصلاحات شایسته برای کارگران دست پیدا کنند. کارگران باید به این فکر کنند که چگونه هم این سازمان‌ها را بسازند و رادیکالیزه کنند و هم به فکر ساختارهای کارگری جدیدی فرای اتحادیه‌ها باشند، اگر این اتحادیه‌ها قرار است سازمان‌های صرفا رفرمیستی باشند.

دستورکار، ایجاد نوع جدید سازمان های کارگری و چگونگی آن است
“در دهه‌۱۹۳۰، که آخرین باری بود که در غرب بحرانی داشتیم که به اندازه‌ی این بحران عمیق بود، کارگران محدودیت‌های سازمان‌های حرفه‌محور خود را دیدند. این‌ها سازمان‌هایی بودند که اساسا بر پایه‌ی مهارتی مشخصی سازمان یافته بودند. کارگران در این میان سازمان‌های کارگری جدیدی ساختند که فرای مهارت‌ها بود و فرای جنسیت و نژاد و قومیت. کارگران دست به انواع تاکتیک‌های جدید مثل اعتصاب‌با بست‌نشینی زدند. سوال امروز این است که بحران نشان داده این ساختارها چقدر ضعیف هستند و مساله‌ی نوع جدید سازمان‌های کارگری را پیش گذاشته است و ما هنوز در زمینه‌ی این‌که چگونه خودمان را سازمان ‌دهیم به چیز جدیدی نرسیده‌ایم. در زمینه‌ی سازمان‌های میانی، مثل مجامع کارگری در سطح محلی، شاید بتوانیم کمی صحبت کنیم. خلاصه پاسخ من به این سؤال این است که اتحادیه‌ها سازمان‌هایی رفرمیستی هستند، اما آن‌ها فضایی هستند که کارگران در آن دست به مبارزه می‌زنند، و فضایی که در آن می‌توانند آموزش ببینند. کاری که چپ باید بکند این است که از شوراهای محلی حمایت کند اما باید راهی پیدا کند که این‌ها را فرا سوی محل‌ها و فراسوی اتحادیه‌ها پیوند بزند. نه این‌که فقط آن‌ها را به عنوان هسته‌ی رزمنده ببیند، چون این سازمان‌های محلی هم محدود هستند. باید راهی برای پیوند زدن به آن‌ها با شبکه‌ای از فعالین کارگری در سراسر جامعه پیدا کند. تا شروع کنیم به حرکت به سمت طبقه و ببینیم که چگونه می‌توانیم جریانی در هر اتحادیه‌ای داشته باشیم که مسائل رادیکال و مسائل طبقاتی و استراتژی‌های رادیکال را به اتحادیه می‌آورد. منظور از این حرف این نیست که اتحادیه‌ها دیگر سازمان‌های رفرمیستی نخواهند بود، که این است که ،امکان‌های اتحادیه‌ها را بیشتر به این سمت هل می‌دهیم و در ضمن کادرهایی از کارگران در سطح محلی می‌سازیم که این قابلیت را داشته باشند که شروع به فکر در این مورد و ساختن سازمان‌هایی کنند که می‌توانند فرای خود اتحادیه‌ها پیشروی کنند. و این سازمان‌های محلی خودشان منابع زیادی ندارند و ارتباط‌های زیادی ندارند. آن‌ها به نوعی سازمان‌های بیرونی نیاز دارند که به آن‌ها از لحاظ تحلیل، از لحاظ منابع، از لحاظ ارتباطات کمک کنند چرا که در غیر این صورت نوع منابعی که رهبری کارگری و بوروکرات‌های اتحادیه‌ها دارند بر آن‌ها غلبه می‌یابد.”
همانطورکه مشاهده می شود، سم با نقد سازمانهای موجود کارگری، اتحادیه ها و رفرمیستی بودن آن ها، بدون آن که خود را موظف به انتخاب از قفسه تاریخ بکند، به شکل گیری سازمان هائی فرااتحادیه ای و از نوع هم ضد سرمایه داری و ایجاد شبکه ای سراسری و درمقیاس طبقه می اندیشد و درجستجوی راهی برای آوردن استراتژی رادیکال به درون اتحادیه ها به عنوان نیروی فشار باهدف هل دادن امکانات آن به سوی اهداف جنبش ضدسرمایه داری. و البته با وقوف به ابهامات و سؤالات بیشماری در برابر یافتن و اتخاذ هرمسیر تازه ای قد علم می کند و اهمیت نقد و پرسش گری و اندیشیدن و پیش رفتن بربستر پراتیک اجتماعی و آزمون و خطای آن. اگرقرارباشد لباس تنگ گذشته را برتن اکنون نکنیم، و اگر نخواهیم به کشف و شهود نخبگان دخیل به بندیم، راهی جز پرسشگری و فکرکردن و تجربه کردن و بهره گرفتن ازخرد جمعی و پیش رفتن برپایه آن ها وجود ندارد.
ر.شالگونی که در برابرموضع صریح سم در مورد ماهیت اتحادیه ها غافلگیرشده است، دفاع خود از اتحادیه ها را در قالب سؤال زیرمطرح می کند: آنطور که من میدانم اتحادیه های کارگری اشکال جهانی سازمان های کارگری هستند که در سطوح اقتصادی مبارزه می کنند، نمی دانم ایا نمونه های مهمی از اشکال دیگر سازمانی که موفقیت های باارزش و قابل توجهی بدست اورده باشند وجود دارد؟ ان گونه که من میدانم، اتحادیه های کارگری چیزی بسیار بسیار عادی هستند. اگر اشتباه می کنم، می خواهم رفیق سم مرااصلاح کند.
سم نیز به نوبه خود پاسخ اش را با سؤالی همراه می کند. چکیده پاسخ او چنین است.”من با شما موافق هستم. شکلِ اتحادیه‌ی کارگری همگانی بوده است. سؤالی که من می‌پرسم این است که آیا به جایی رسیده‌ایم که بتوانیم محدودیت شکل اتحادیه‌ی کارگری را ببینیم تا به چیز دیگری برای تقویت شکل اتحادیه‌ی کارگری و فراتر رفتن از آن برسیم یا نه؟ حالا اگر در موقعیتی باشیم که داشتن حزب انقلابی اصلا در برنامه نیست باید چه کنیم؟‌ در موقعیتی که خود چپ، خود سوسیالیست‌ها، همانقدر شکست خورده‌اند که اتحادیه‌های کارگری. این مسأله مهمی است که باید به آن فکر کنیم اما همان‌جور که شما می‌گویید مسأله‌ جدیدی است و نه چیزی که در خیلی جاها وجود دارد. و آن‌چه من امید دارم از دل این بحران اتفاق بیافتد و به نظرم در هر کشور باید به فکر این باشیم، این است که ببینیم در هر شرایط چگونه می‌توانیم به فکر چیزی جدید باشیم. نه فقط آن کاری که قبلا می‌کردیم، که تلاشی کمی سخت‌تر. و به نظرم آن چه که همه‌جا باید در دستور کار قرار بگیرد، این است که اشکال جدید سازمانی به چه معنی هستند؟ در شرایطی که بیشتر کارگران در اتحادیه‌ها نیستند، چرا به فکر ساختن سازمان‌هایی در سطح شهری و در سطح محلی نباشیم که بتواند کارگران را گرد هم بیاورد، چه آن‌هایی که در اتحادیه‌ها هستند و چه آن‌هایی که نیستند و بتواند در مورد منافع تمام آن‌ها صحبت کند. به عنوان کارگران، به عنوان مردمان نگران سلامتی، نگران محیط زیست، نگران حمل و نقل.در مورد سیاستی که ضدسرمایه‌داری باشد ومسأله‌ی سوسیالیسم را دوباره در برنامه‌ها قرار دهیم چرا که این مسأله کنار رفته است. ودر جائی دیگر از گفتگوی خودمی گوید نکته دیگر این است که باید خیلی مستقیم به قدرت برخورد کنیم. و یکی از مسائل حیاتی در غرب قدرت مالیه است. باید مساله‌ی کنترل مالیه و بانک ها را مطرح کنیم.“.
سؤال چهارم: علل اصلی غلبه رفرمیسم و بوروکراتیسم در بسیاری از اتحادیه های کارگری چیست؟ و چگونه می شود با آن مقابله کرد؟ آن چه که در پاسخ جلب توجه می کند، آن است که چپ سنتی معمولا وقتی سخن از بوروکراسی می شود، آن را به مثابه یک بیماری امری باصطلاح عرضی و حادث و نه ذاتی و ساختاری می بیند که گویا می توان آن را برطرف کرد (همانطور که استقلال و وابستگی را نیز امری شکلی می داند و نه در وابستگی ذاتی این نوع تشکل ها به سرمایه ).
سم : ادبیات مفصلی در مورد بوروکراسی در اتحادیه‌های کارگری و فاسد شدن رهبران آن‌ها و نزدیک‌تر شدنشان به بورژوازی موجود است. آن‌چه من می‌خواهم بر آن تاکید کنم این است که قضیه به خود اتحادیه‌ها هم بر می‌گردد و فقط رهبران نیستند. تا جایی که این‌ها خود را به عنوان سازمان‌های ابزاری می‌بینند یعنی سازمان‌هایی که تنها می‌کوشند چیزی برای اعضای خودشان در چارچوب سرمایه‌داری به دست بیاورند، مناسب ایجاد این نوع بوروکراتیسم خواهند بود. رهبران هم فقط آنقدر دموکراسی و مشارکت کارگری می‌خواهند که بتوانند اعتصاب‌هایی سازمان دهند و کاری کنند که مدیریت شرکت آن‌ها را جدی بگیرد. اما این رهبران هیچوقت علاقمند به آن نوع ظرفیت‌ها و درکی که کارگران در صورت تغییر جامعه باید داشته باشند نیستند. این‌جا است که مساله‌ی دموکراسی حاشیه‌ای می‌شود.
سؤال پنجم ر.شالگونی مطعوف به شرایط استبدای حاکم برایران است. و این که مبارزه برای اتحادیه های کارگری و تشکل های مستقل درچنین شرایطی خود یک مبارزه سیاسی مهمی است. بنابراین فکر نمی کنم در چنین شرایطی بورکراسی و اصلاحات خیلی معمول و کارآمد باشد.
گرچه این گفتگو و پرسش و پاسخ با دفاع از اتحادیه به مثابه ظرف اقتصادی مبارزه طبقه کارگر شروع شد، اما در پایان خود با پیوند تنگاتنگ عرصه اقتصادی و سیاسی در اتحادیه ها گره خورد!. از این نکته که بگذریم، چنان که در استدلال ر.شالگونی دیده می شود، شرایط ویژه ایران اولا منفک از شرایط حاکم برجهان سرمایه داری و کشورهای غربی تلقی شده است و نه به مثابه خود ویژگی هائی در چهارچوب عملکرد عمومی نظام سرمایه داری جهانی، و ثانیا بوروکراتیسم و رفرمیسم نه امر ذاتی این نوع تشکل ها بلکه تابعی از شرایط سیاسی است. اگر در سطح جهانی بفرض نتوان از این نوع سازمان ها بدلیل رفرمیسم و محدودیت های غالب برآن ها به مثابه تشکل طبقه و مبارزه علیه نظام سرمایه داری و سوسیالیسم دفاع کرد، اما لااقل می توان در ایران استبدادی با طیب خاطر و وجدان آسوده از آن دفاع کرد. غافل از آن که مبارزه قاطع علیه استبداد و حتی برای آزادی های سیاسی و بطورکلی شکل مبارزه بی توجه به محتوای آن ها، الزاما به معنی مبارزه انقلابی و غیررفرمیستی علیه سیستم حاکم و نظام سرمایه داری نیست. مثلا مبارزات سولیداریته درلهستان و موارد دیگر گواه برآن است. کما این که بسیاری از لایه های بورژواز ی در ایران و کشورهای منطقه و جهان نیزعلیه اشکال معینی از استبداد حتی تا سرحد مبارزات مسلحانه و سرنگونی آن پیش می روند. بدون آن شکل مبارزه الزاما ماهیت رفرمیستی مبارزات و اهداف آن ها و یا خطربوروکراتیسم را منتفی سازد. اما نکات اصلی و تلخیص شده سم به سؤال و نظر مطرح شده در بالا را می توانیم در عبارت زیر مشاهده کنیم:
بر اساس تجربه‌ی ما، ضعف سازماندهی اتحادیه‌ها‪- خیلی ‪- فضایی که در آن می‌خواستند سازماندهی کنند نبوده بلکه مساله‌ی طبقاتی بوده است. اگر اتحادیه‌ها دارند به این دلیل سازماندهی می‌کنند که می‌کوشند اعضای بیشتری جلب کنند تا نهادشان را قوی‌تر کنند، بوروکراسی‌شان را تقویت کنند، یعنی خلاصه تنها برای این‌که منابع مالی بیشتری جمع کنند، خوب مشکل همین‌جا است. مثلا وقتی به اتحادیه‌ها در دهه‌ی ۳۰ نگاه می‌کنیم که اتحادیه‌های صنعتی تازه دارند در آمریکای شمالی پا می‌گیرند، در آن زمان میزان مشخصی از بوروکراتیسم موجود بود اما این واقعیت که کارگران برای سازمان‌های خود می‌جنگیدند و این واقعیت که کارگران برای رسیدن به آن باید بسیج می‌شدند و خود رهبران هم داشتند نظام را به چالش می‌کشیدند، به این معنی بود که در آن زمان صحبت از نوع دیگری از فعالیت اتحادیه‌ای بود. مشکل این‌جا بود که با استحکام یافتن آن نوع فعالیت اتحادیه‌ای و بلوغ یافتن آن و نهادینه شدن آن، مبارزه‌ی اصلی برای نفس داشتن اتحادیه و استفاده از آن برای نمایندگی اعضا خودش به ایجاد نوعی بوروکراتیسم انجامید. و واقعیت این‌جا است که اتحادیه‌ها حتی در فضای به میزان مشخصی از دموکراسی در جوامع سرمایه‌داری، از سازماندهی خود بازمانده‌اند. نکته اصلی به زعم سم آن است که: وقتی شروع کنی به دیدن سازماندهی به عنوان ساختن طبقه‌ی کارگر خیلی چیزها عوض می‌شود…. یکی از مشکلاتی که در آمریکای شمالی داشته‌ایم این است که نمی‌توانیم در بخش‌های جدید پیشروی کنیم چرا که اتحادیه‌ها دارند با یکدیگر رقابت می‌کنند. مدام پا رو پای همدیگر می‌گذارند… آن‌چه اتحادیه‌ها نگران آن هستند دستمزدی است که بخاطر آن شغل دریافت می‌کنی. در نتیجه اتحادیه‌ها در واقع به مسأله‌ اصلی که کارگران نگران آن هستند، یعنی داشتن شغل، پاسخ نمی‌دهند…..” البته سم درخلال صحبت خود خود بارها تأکید می کند که منظورش قراردادن سازماندهی محله و محل کار در برابریکدیگر نیست. برعکس بخشی از آن تفکر در مورد طبقه‌ی کارگر، به عنوان طبقه‌، (به معنی آن است) که هم در محل کار وجود دارد و هم خارج از آن. هم چنان که خاطرنشان می کند تأکیدش بربوروکراتیسم درون اتحادیه های کارگری به معنی نفی نقش دموکراتیک آن ها در قیاس با سایرنهادهای بورژوائی نیست.
۲۰۱۳-۰۲-۰۸ ۲۰-۱۱-۱۳۹۱

http://taghi-roozbeh.blogspot.com

http://www.rahekargar.net/browsf.php?cId=۱۰۷۳&Id=۲۵&pgn

http://www.rahekaregar.com/maghalat/۲۰۱۲/۰۷/۲۸/sazemanyabi.pdf

___________________________________________________

*- جهان هرمی جهانی است که درآن بجای طبقه کارگر، احزاب و رهبران و نخبگان به عنوان کنش گران و سوژه های تاریخی نقش آفرین هستند و دموکراسی جز دموکراسی با واسطه و تفویض شده معنائی ندارد. جهان هرمی بر گرفته از نظام طبقاتی است که بدون نظم مبتنی بر سلسه مراتب و از بالا تا پائین و در تمامی نسوج و یاخته های مناسبات اجتماعی و درتمامی سطوح ریزو درشت، همانطور که زمانی تصور گردش منظومه شمسی بدون مرکزیت زمین قابل تصور نبود، پوچ و بی معنا است. واژه گان و مفاهیم این دوجهان بالکل متفاوت بوده و درک مشترکی ازآن ها وجود ندارد.
*- درباره سازمان یابی کارگران
۱ ــ مبارزه توده ای از بطن زندگی جاری بر سر خواستهای مستقیم و روزمره و یعنی از درون مناسبات سرمایه داری آغاز میشود. این مبارزه اما هم چون یک روند( پروسه )جریان دارد؛ دراین روند بخش های مختلف طبقه بزرگ ما ، طبقه کارگر، یعنی نیروی مبارزه علیه سرمایه داری ،بسته به وضعیت و شرایط مبارزاتی خود در هر لحظه هم درگیر مبارزه برعلیه این مناسبات میشوند و هم می توانند برای رهایی و پشت سرگذاشتن این مناسبات آدمی خواربجنگند. ما که از همین امروز برای سوسیالیسم و کمونیسم مبارزه میکنیم تلاش می کنیم تا جریان این پروسه روان و مداوم باشد؛ تاجنبه های مختلف آن بر بستر میارزه علیه مناسبات سرمایه داری گسترش یابد واز آن فراتر رود . برخلاف رفرمیست ها با بهانه “مراحل” ، ” دوره بندی ” و هر توجیه دیگری آن را در چهارچوب مناسبات اجتماعی سرمایه داری محدود نمی کنیم . نه این پروسه را تقطیع می کنیم و نه نیروهای آن را منفک و متمایز می کنیم .
این منطق مبارزه ، بعنی درهم تنیدن وجوه گوناگون اقتصادی وسیاسی ونظری واشکال گوناگون مبارزه طبقاتی ، در هرلحظه ازروند سازمانیابی کارگران نیز حاکم است . سازمان یابی کارگران زمانی بر منطق مبارزه طبقاتی برای رهایی کارگران استوار است که وجوه گوناگون مبارزه طبقه بزرگ کارگر را تجزیه نکرده و برای هر کدام ریل جداگانه و تشکل خاص و جداگانه اختراع نکند. دقیقا بر مبنای همبن درهم تنیدگی است که استقلال واقعی و طبقاتی کارگران از بورژوازی و سیاست های آن معنا می یابد.
مبارزه طبقاتی علیه سرمایه داری درعین حال شامل مبارزه درونی علیه انشقاق وتبعیض های گوناگون درمیان صفوف طبقه کارگر بویژه علیه تبعیض جنسیتی بین زحمتکشان زن ومرد وبین کارگران متعلق به قوم ها وملیتها وعقاید مختلف شده وهم چنین مبارزه علیه تخریب محیط زیست توسط سرمایه داری را نیزدربرمی گیرد.
دوام سرمایه داری بر پراکندگی و دامن زدن به رقابت کارگران و محصور ماندن مبارزات آنان در محدوده تنگ کارگاه های منفرد و یا حوزه های جداگانه کارمتکی است و بیشترازآن درموجودیت انسانها در قالب “فروشنده نیروی کار” است و در عدم فرارویی مبارزات به اتحاد بزرگ طبقه کارگر، برغم گوناگونی لایه های آن، برای لغو کار مزدی و نفی طبقات ریشه دارد. از اینروست که مبارزه برای افزابش دستمرد و کاهش ساعت کار و در یک کلام رفرم هایی د ر چهارچوب سیستم کار مزدی هر چند بخش جدا ناپذیر از مبارزه چند وجهی جنبش کارگری است و به نوبه خود میتواند برای گسترش اتحاد وتوانمندی کارگران دستاوردی باشد ، اما بدون تلاش همزمان بخش های آگاه تر کارگران که در جنبشهای زنده و متنوع توده کار و زحمت حضور دارند ، برای پیش روی این نبردهای پراکنده در راستای رهایی وفراتر رفتن از سرمایه داری حتی این دستاوردهای محدود نیز دوامی نخواهد داشت.
اکنون و بویٍژه در شرایطی که در کشور بحران سیاسی دامنه داری تداوم دارد و مناسبات پوسیده سرمایه داری فقر ، بیکاری و اختلاف طبقاتی را شدت بی سابقه بخشیده است، در شرایطی که در سطح جهانی رشد مبارزات ضد سیستمی را بطور هم زمان و بی سابقه در کشورهای پیش رفته و پیرامونی سرمایه داری شاهدیم وسرمایه داری رادر بحرانی حاد می بینیم، پیوند وجوه گوناگون مبارزه طبقاتی که همواره ضروری است از شرایط مساعد تری برخوردار شده است. توجه به تجربه مردمی که دربسیاری ازمناطق به ویژه درآمریکای لاتین واروپا که “دمکراسی موجود” وساختار سیاسی آن یعنی ” نمایندگی” وپا رلمان را مناسب اعمال اراده خود نمی دانند و آن را رد می کنند وبه دنبال اعمال اراده خود با “دمکراسی مستقیم” هستند و دمکراسی واقعی شعار آنهاست، راهگشاست و می تواند ازتکرار راههای بن بست جلوگیرد. با تقویت همبستگی بین المللی مبارزات کارگران ، این روند بازهم شتاب بیشتری می گیرد.
با این همه ما علیرغم مخالفت با محدود ماندن درمناسبات موجود ، نمی توانیم و نباید آن بخش های توده ها را که بهردلیل مبارزه خود را به خواست های رفرمی محدود میکنند از جنبش حذف و طرد کنیم و برعکس از مبارزه آنها هم حمایت می کنیم . مااین همه را با درمیان گذاشتن منافع مشترک بخش های مختلف توده عظیم کار و زحمت،علیرغم تفاوت ها و گونه گونی آن ها در درون جنبش جاری توده ای پیش می بریم و این همبستگی را با شکستن مرزهای کشوری سرمایه داری ، در سطح جهانی پی می گیریم .

۲ــ برای آنکه پروسه مبارزاتی طبقاتی- توده ای جاری باشد و در مناسبات سرمایه داری محدود نماند، علاوه برمحتوا فرم سازمان یابی و تشکل مبارزاتی نمی تواند از منطق سازماندهی و فرم های تشکل در مناسبات سرمایه داری پیروی کند.ما نباید آن فرم تشکل که سرمایه داری و دولت های آن به ما تحمیل کرده و میکند،یاد داده و یاد گرفته ایم و به آنها عادت کرده ایم را جاودانه انگاریم و به غیر از آن نوع را برای پیش برد مبارزه جمعی امان غیرممکن بدانیم . برعکس باید منطق سازماندهی و فرم های تشکل جامعه طبقاتی را نفی کنیم و با استفاده از تجربه هایی که در تاریخ مبارزه امان داشته ایم و با تلاش پیگیر آن نوع تشکل هایی را بوجود آوریم که گشاینده راه به سمت افق های مبارزاتی ما باشد.
ما که برآنیم که سوسیالیسم برعکس همه نظام های جوامع طبقاتی فقط از پائین وتوسط مداخله فعال خود کارگران واستثمارشوندگان ساخته میشود،نمی توانیم برمنطق سازمانی و تشکل “از بالا به پائین” و سلسله مراتبی و عمودی یعنی منطقی که با تثبیت “نهادها” و روال ها ی تاکنونی که چیزی جز بوروکراسی ومناسبات بوروکراتیک نیست، حرکت کنیم.بلکه برعکس به تشکل های افقی که به دخالت آحاد توده ها راه میدهد نیاز داریم. تاکید بر تشکل های افقی در عین حال به معنای پذیرش پلورالیسم و واقعیت گرایش ها و تشکل های متنوع مبارزاتی کارگران و تحکیم هماهنگی و همبستگی آنان بر اساس اشتراکات برغم تمایزات آنها است.پذیرش پلورالیزم و گوناگونی در اشکال سازمان یابی با توجه به تنوع بسیار گسترده مزد و حقوق بگیران رسمی ، شاغلین و بیکاران ، کارگران موقت ، نیمه وقت ، انواع فعالین در کار خانگی وکارگاه های خانوادگی و ……. که در فاز جهان گستری سرمایه دامنه آن رو به گسترش است ، ضرورتی اجتناب ناپذیر است.
ما که برآنیم که کمونیسم جنبش خودرهانی است و براساس مبارزه کنشگران و دخالت مستقیم و آگاهانه توده ای در هر جنبه مبارزه شکل می گیرد،نمی توانیم بر سیستم “نمایندگی” که حتا در بهترین حالت دموکراتیک خود ، نمایندگان را فعال مایشاء می کند و توده را کنش پذیر و “پیرو” می سازد اکتفا کنیم.این سیستمی است که همیشه در زمانی که خواست تشکل مستقل در اثر مبارزه به سرمایه و دولت های آن تحمیل می شود،از جانب آنها طرح و پذیرفته می شود. چرا که با “سیستم سلسله مراتبی” اجتماعی آن ها منطبق است و میتوان با “نمایندگان” دور از چشم توده ها به مذاکره و معامله نشست.برعکس ما به فرمی از تشکل نیاز داریم که همه چیز در حضور توده ها و با بیشترین دخالت مستقیم و مشارکتی ودرمجامع عمومی آنها شکل گیرد.ما به تشکل هایی نیاز داریم که درآن بحای چهره شدن “چهره ها” و “رهبران” و فعال مایشائی “نخبگان”،صحنه عمل مستقیم و فعالانه همان هایی شود که درمناسبات طبقاتی با عنوان “عوام” و “نادان” و غیره تحقیر میشوند؛ تا با عمل مستقیم و مشترک و با بهره گیری از امکانات و تلاش های یکدیگر توانا شده و خود رهانی را به جای ” رها شدن” تجربه کرده و متحقق کنیم . گونه ای از تشکل و سازمان یابی که درشرایط سرکوب هم بیشترین کارآیی را دارد. چرا که بر معدودی از فعالین استوار نیست که با حذف یا در بند کشیدن آنها همه چیز مختل شود.

۳ ـ اتحادیه ها ی متعارف و رایج کارگری ، همیشه خود را در چهارچوب مناسبات سرمایه داری و قوانین موجود آن تعریف کرده و مبارزه را به رفرم محدود می کنند. حتا آنها هم که عنوان “سرخ” گرفته اند گستره مبارزه شان به بیش از مبارزه با استبداد و آپارتاید و غیره کشیده نشده و اساسا متوجه شکستن این دیواره بوده است. اتحادیه ها و سندیکاهای رایج به لحاظ سازماندهی و ساختار با منطق سازماندهی جامعه سرمایه داری منطبق اند.ازاین رو آنها برپایه تداوم سیستم کارگربه مثابه فروشنده نیروی کار ونه نفی این سیستم برای رهائی کار سازمان می یابند و بهمین دلیل در ساختار عمومی این جوامع جذب و حل می شوند. البته این رویکرد به مواضع حاکم،رسمی وتعریف شده آنها برمی گردد وبه معنی نادیده گرفتن زمینه های مبارزه توده ای رادیکال و ازپائین علیه سیستم حاکم ونیزساختارها وسیاست های رسمی این اتحادیه ها توسط بخش هائی ازتوده های کارگرموجود دراین نوع تشکل ها که بویژه درمواقع تشدید بحران سرمایه داری صورت می گیرد نیست.
علاوه بر اینها اتحادیه ها خود را اساسن به مبارزه در محل کار محدود می کنند. حالا سالهاست که با واکنش سرمایه در برابر مبا رزات کارگری وتغیرات در ساختار کاروتولید، محل کار علیرغم اهمیت آن دیگر آن نقش محوری سابق را ندارد.
براین اساس اتحادیه ها نمی توانند تشکل های مناسب مبارزه طبقاتی و مورد نظر ما باشند. اما همانطور که در بند ۱ آمد ما با هرسطح از مبارزه آنان ویا هرتشکلی باهرنامی با همان محتوا، در جنبش مبارزه علیه سرمایه داری وبهبود شرایط زیستی خود همراهی میکنیم و بویژه از آنها در برابر هر نوع فشاروسرکوب؛ حمایت قاطع می کنیم وبه سهم خویش دررادیکالیزه کرن وفراتررفتن مبارزه ازچهارچوب” رفرم درسیستم” به “مبارزه علیه سیستم” می کوشیم. ما بدون آنکه عناوین ونام ها را عمده کنیم، اساسا بر نفد مضمونی و کارکرد تا کنونی مبارزه اتحادیه های رایج وتجربه شده تاکید داریم . اما در عین حال که با نوع دیگر سازماندهی که در بالا بر شمردیم ــ فارغ از نام گذاری و با تاکید بر محتوا واشکال افقی ــ همراه هستیم وبرای تقویت وفراگیرشدن آن ها تلاش می کنیم ،هم زمان برای همکاری با انواع تشکل های کارگری تا آنجا که در مبارزه علیه سرمایه حرکت میکنند ، برپایه اشتراکات وگسترش اتحاد صفوف طبقاتی تلاش میکنیم . اکتبر۲۰۱۱ مهر۱۳۹۰




جلسه پالتالکی پیمان همبستگی ملی جمهوری‌خواهان

اتاق پالتالکی
ایران پیمان همبستگی
(Iran Peyman Hambastegi)

آشنائی با منشور پیمان همبستگی ملی جمهوری خواهان
برای استقرار و استمرار آزادی و دمکراسی در ایران

گفتگو و اظهار نظر

آقای دکتر علی صدارت – موضوع : لائیسیته
( Sedaratmd@gmail.com )

خانم ژاله وفا – موضوع : بن بست نظام ، فرصتی برای آزادیخواهان
( jalehwafa@yahoo.de )

تاریخ : شنبه ۱۶ فوریه ۲۰۱۳، از ساعت۳۰ :۱۹به وقت اروپای مرکزی

آدرس اتاق :
Category : social Issues and Politics
Sub category : Other
Room : Iran Peyman Hambastegi Meli Jomhouri Khahan ۰۱
ما از تمام هموطنان علاقمند دعوت می کنیم که در اتاق ایران پیمان همبستگی مشارکت نمایند.

دعوت کننده : پیمان همبستگی ملی جمهوری خواهان




مئجله

مطالب پرمحتوایی دارد. لطفا به ایمیلم ارسال کنید.تشکرmehdikian65@yahoo.com