در سوگ غزال غزل ها، سیمین بهبهانی
خواهم بود
خواهی نباشم و خواهم بود، دور از دیار نخواهم شد
تا «گود» هست میان دارم، اهل کنار نخواهم شد
یک دشت شعر و سخن دارم، حال از هوای وطن دارم
چابک غزال غزل هستم، آسان شکار نخواهم شد
من زندهام به سخن گفتن، جوش و خروش و برآشفتن
از سنگ و صخره نپرهیزم، سیلم مهار نخواهم شد
گیسو به حیله چرا پوشم، گردآفرید چرا باشم
من آن زنم که به نامردی، سوی حصار نخواهم شد
برقم که بعد درخشیدن، از من سکوت نمیزیبد
غوغای رعد ز پی دارم، غافل ز کار نخواهم شد
تیری که چشم مرا خستهست، بر کشتنم به خطا جستهست
«بر پشت زین» ننهادم سر، اسفندیار نخواهم شد
گفتم از آنچه که باداباد، گر اعتراض و اگر فریاد
«تنها صداست که میماند»، من ماندگار نخواهم شد
در عین پیری و بیماری، دستی به یال سمندم هست
مشتاق تاختنم؛ گیرم دیگر سوار نخواهم شد