خطر تجزیه ایران را تنها فدرالیزم خنثی می‌سازد نه مرکزیت غیر دموکراتیک

ناصر مستشار

 

دمکرات ترین عناصر سیاسی میهنمان چه فارسی زبان و ترک زبان، عرب ،کرد و بلوچ در مواجه با مسئله قومی یا ملی با اتخاذ مواضعی بسیار غیر دمکراتیک وجهه دمکرات منشی خود را به سرعت از دست می دهند. این دسته از نیروهای سیاسی تنها در فکرنجات خلق خود تلاش می کنند ، بعضی فارسی زبانان در اندیشه سیاسی خود به گونه ائی می اندیشند که هر چقدر قدرت مرکزی متمرکز تر باشد تمامیت ارضی مطمئن تر حفظ می گردد در حالی که این خلاف واقعیات میهن ماست. حکومت مرکزی که به شیوه غیردمکراتیک بر اقوام یا خلقهای ساکن ایران حکومت کند بعد از چند صباحی شیرازه مملکت را از هم پاشیده خواهد کرد. حفظ تمامیت ارضی ایران تنها از طریق شیوه دمکراتیک وفدرالیسم برآورده میشود و لاغیر!! چگونه می توان به وحدت ملی باور داشت ، در حالی که دائما از خطر تجزیه میهن سخن رانده میشود. نشانه های وحشت از کجا برمی خیزد؟حکومت کشوری که همه اقشار وآحاد واقوام وخلقها واقلیت های مذهبی را با شیوه دمکراتیک راضی نماید ، هیچگاه از تجزیه نمی هراسد ، چراکه حکومت دمکراتیک وفدرال مردم را نسبت به خود بیگانه وتوطئه گر نمی داند! چگونه می توان با اینگونه وحشت آفرینی ها مقابله کرد.چگونه می توان وحدت را برجسته تر کرد وتجزیه طلبی را منزوی کرد. چگونه می توان پروژه سرنگونی ج.ا. را پیش برد بی آنکه صدمه هائی به ایران  نرساند؟آتش توپخانه طرف هائی که خود را سخنگوی ونماینده اقوام فارس وترک آذری و کرد می دانند هرچه بیشتر برغرش خود می افزایند تا حقانیت حقوق دمکراتیک خود را در عرصه اداره مناطق خود به اثبات برسانند. فراموش نگردد شیوه اداره مملکت به شیوه فدرالیزم تنها برای اقوام وخلقهای غیر فارسی زبان نمی باشد بلکه این شیوه برای مناطق فارسی زبان هم باید در نظر گرفته شود به دلیل اینکه در ایران یک ملت فارسی زبان واحد ویک پارچه وجود ندارد.تنوع قومی در یک مملکت نیازمند یک حکومت متنوع از همه اقوام با حفظ تمامیت ارضی در چهارچوب ایران می باشد. در این رهگذر حتی بیشتر دشنام ها به زبان بی گناه و بی تقصیر فارسی نثار می گردد.  بعضی نمایندگان فکری اقوام فارسی بسیار ناشیانه زبان دلنشین فارسی را سپر خود قرار میدهند و خود را پشت زبان مشترک وتاریخی خلقهای فلات ایران مخفی می سازند تا به نبرد تجزیه طلبی بروند. این در حالیست که شاعران برجسته ائی که از  پیشنه ترکی  برخوردارهستند ، زیبا ترین شعر های فارسی را سروده اند بی آنکه زوری برسر آنها بوده باشد وحتی بعضی ازاین اشعار در دوران حکومت های ترکان وتیموریان وتشویق های آنها سروده شده است!آیا تابه حال از اینکه فرزندتان در خانه اشعار وترانه های انگلیسی را زمزمه می کند ناراحت شده اید، حتی اورا تشویق هم کرده اید تا زبان انگلیسی را فرا بگیرند، علیرغم اینکه ایرانیان از سیاست های استعماری انگلیس متنفرند، اما فرزندان خود را تشویق می نمایند که زبان انگلیسی را برای پیشرفت وارتقای شغلی وعلمی بطور جدی فرابگیرند، همه اینها از کجا نشئت می گیرد!نوشته زیر بیشترتلاش می ورزد با برخورد جدی به کانال تلویزیونی به زبان آذربایجانی gunaz  مستقر در امریکا را در برمی گیرد.کانال تلویزیونی فوق بطور مرتب به سه ملت همسایه آذربایجان ایران یعنی فارس زبانان وکردها وارمنی ها به مثابه دشمن می نگرد و حتی به آنها توهین می نماید! این کانال تبلیغاتی عملا در عرصه تفرقه افکنی بطور غیر مستقیم  وناخود آگاه در خدمت  ج.ا. در آمده است و فوریت سرنگونی رژیم اسلامی را به تعویق می اندازد. در زیر بطور اجمالی وفشرده نشان داده خواهد شد که دست اندر کاران این کانال در پی کدام سیاست  تلاش می ورزند؟ هر گونه سیاستی که واژگونی رژیم اسلامی را در این برهه زمانی به تاخیر افکند از حافظه همه خلقهای ایران زدوده نخواهد شد.در اتخاذ سیاست های خود چنان باید محتاطانه عمل نمائیم تا ذره ائی به نفع ملایان نباشد!

1– تمام تلاش پان ترکیست ها براین محور استوار گردیده است تا تمام ترک های جهان را که بالغ بر300 ملیون محاسیه می نمایند ، اتحاد ببخشند تا دوباره امپراتوری ترک نژادان وترک زبانان  را که ازیک زبان مشترک برخوردار نیستند سازماندهی دهند.این در حالیست که تمام جهانیان در تلاشند که حکومت های خودرا براساس دمکراسی وتامین حقوق بشر وحقوق شهروندی ومدنیت وفارغ از وابستگی به هر مذهب و نژادی بر قرار نمایند وعمر حکومت های نژاد پرست دیر زمانیست که به سر آمده وهیچ شانسی برای ریشه یابی آنها دیده نمی شود. تمام تلاش های محمد رضا پهلوی برای برقراری حکومت آریا ئیان پاک نژاد به شکست انجامید، وی حتی خودر ا ملقب به نام ساختگی آریامهر مذین کرده بود تا خود را ادامه دهنده سلاله حکومت های هخامنشیان وساسانیان جا بزند. حکومت به اصطلاح آریائی که در پی کودتای انگلیسی 1299 به قدرت رسیده بود به فرمان امریکائی ها در سال 1357 خورشیدی خلع ید از قدرت شد. همه آن شکوهمندی دروغین حکومت آریائی همچون به غباری تبدیل گردید، چون در میان مردم ریشه نداشت!

2– بعضی نمایندگان فکری فارسی زبان به شکل توهین آمیزی به تر ک ها صفت بیابان گرد و مهاجم وراهزن و غیره منتسب می کنند وباعث کینه ورزی بین ترکهای هموطن با دیگر اقوام وخلقها ایران می گردند.ترکهائی که بیش از هزارسال در ایران زندگی میکنند ودر اداره مملکت تا بالاترین مدارج کشوری ولشگری سهیم بوده اند وزبان وفرهنگ ومذهب ساکنین ایرانیان را به خود پذیرفته اند ، بعضی ایرانیها به آنها هنوز به دیده مهاجر موقت ومستاجر مستقر در بعضی از استانها می نگرند و سرزمینها و زبان وفرهنگ و آداب ورسوم آنها رابه مثابه بیگانه خطاب می نمایند که همینها باعث رشد تخم کینه ورزی وعناد می گردد!ملت هائی همچون امریکا با چهار صد سال سابقه مهاجرت واسترالیا دویست سال وکانادا سیصد سال وفنلاند سیصد سال وتمام کشورهای اسلاو با هزارسال سال سابقه مهاجرت  به سرزمین فعلی شان توانسته اند به صاحبان آن سرزمینها تبدیل گردند!

3– اگر در یک دوره تاریخی ترکها به فلات ایران مهاجرت نموده اند به همان سیاق آریائی ها هم در یک دوره تاریخی معین به فلات ایران مهاجرت کرده اند وهیچ نشانی از مبداء وتمدن شهرنشینی آنها در جهان یافت نمیشود ،علیرغم اینکه آریائی ها همواره از طریق مهاجرت و دامداری زندگی می کرده اند ، اما در جوار تمدنهای شهرنشینی منطقه بزرگ ( میان دورود یا بین النهرین) آغاز به کسب علم نوشتن وشهرسازی و مدنیت نمودند.

4– بنا بر نوشته آقای احمد زید آبادی کارشناس امور بین المللی که از سایت اینترنتی گویا نیوز آمده است:

“تا آنجا كه نگارنده اطلاع دارد تا كنون در بیانات مقام‌های آمریكایی و بیانیه‌های رسمی آن كشور، واژه یا عبارتی كه اشاره‌ای هر چند تلویحی به علاقه آمریكا برای تجزیه خاك ایران داشته باشد، دیده نشده است”.

سئوال اساسی در اینجاست که کدام نیروی بالفعل وبالقوه  در اندیشه تجزیه ایران می باشد؟مسئله تجزیه ایران را چه کسانی برسر زبانها جاری ساخته اند؟ این تنها خود رژیم ملایان هست که مرتب مردم ایران را از تجزیه میهن می ترساند تا سرنگونی خود را هرچند  بطورموقت به تعویق  بیافکند! امریکا به لحاظ تاریخی با قرارداد ننگین 1919 انگلیس ووثوق الدوله جهت تقسیم ایران به مخالفت برخاست واز تمامیت ارضی ایران حمایت نمود.اگر استعمار گر پیر یعنی انگلیس کشورهای زیادی را به تجزیه وجنگ وخونریزی کشانده است اما امریکا در تجزیه کشوری شرکت نداشته است.در کودتای 28 مرداد انگلیس از نفوذ وقدرت پس از جنگ جهانی دوم امریکا بهره برداری نمود تا به نیات پلید خویش در ایران دست یابد و امریکاطی مراحل مختلف از ملت ایران عذر خواهی نموده است که اگر حکومت ملی در ایران برسر کار می بود می توانست ازاین پوزش خواهی برای تامین منافع ملی بسیار بهره برداری نماید.اما تضاد وبحران سازی همواره برای ملایان بیشترین سود را برای ادامه ننگین حکومتشان فراهم ساخته است.حکومت انگلیس تاکنون از ملت ایران بخاطر شرکت مسقیم در کودتای انگلیسی امریکائی 28 مرداد پوزش نخواسته است!! آقای زید آبادی در جای دیگر بدرستی می گوید:

“به عبارت روشن‌تر، برخی محافل در ایالات متحده بر این باورند كه برخی اقوام ایرانی به دلیل محروم شدن از پاره‌ای از حقوق خود، انگیزه محكمتری برای اعتراض علیه جمهوری اسلامی دارند و از همین رو با تكیه بر حقوق آنان احتمالا در چارچوب نوعی فدرالیسم، در آینده خواهند كوشید از این نارضایتی استفاده كنند”.

اگر امریکا با عناوین مختلف در تلاش است تا در میان اقوام ایرانی نفوذ نماید ، تنها بخاطر سرنگونی ج.ا. است نه برای تجزیه ایران است! امریکا خواهان تغیر رژیم در سرتاسر ایران است ونه در یک استان ! واگرنیروهای خود را در یک استان حساس  مسقر سازد نه بخاطر جدائی آن استان می باشد بلکه نقطه تجمع خود ونیروهای اپسیوزیون ایرانی برای سرنگونی رژیم ج.ا. در سرتاسر ایران می باشد.امریکا از سالیان پیش اعلام نموده است که آسیای میانه وماوراء قفقاز منطقه استراتژیک آنها می باشد  وایران بعنوان نقطه اتصالی ، تاکنون مانع این پیوندبوده است وبا طرح خاورمیانه بزرگ امریکا ، تجزیه یک استان ایران برای امریکائیها هیچ مزیتی ندارد بلکه امریکا تمام ایران ومنطقه را می خواهد در طرح خاورمیانه بزرگ خود بگنجاند!اگر روسیه از عهد پطر کبیر در اندیشه نفوذ وتصرف آبهای گرم در جنوب ایران می باشد وهم اکنون از استراژی بهره وری اسلام در کشورهای عربی در مقابل امریکا سود می جوید اما امریکا هم در مقابل از اسلام در جمهوری های نوپای روسیه به مقابله با مسکو میرود ودر همین راستا امریکا در اندیشه نفوذ به طرف شمال شرقی ایران تا مرزچین  و ازشمال غربی ایران تا جمهوری های قفقاز وچچن تا مرز اوکرائین با انفلابهای نارنجی ودمکراسی غربی در حال پیشروی سرمایه داری وسیاست های خود می باشد!! در زیر دکتر ابراهیم یزدی خلاف نظرتات آقای زید آبادی ایده های دیگری را مطرح می سازد که هیچگونه همخوانی با طرح بزرگ خاورمیانه امریکا ندارد.

نوشته از نشریه اینترنتی کار سازمان فدائیان اکثریت Edward N. Luttwak

يکى از مقامات ارشد در مرکز تحقيقات استراتژيک و بين المللى واشينگتن

ولى آذرى هاى ترک زبان تنها به خودى خود ٢۴ درصد به اين ميزان مى افزايند.بيشتر خانواده هاى آذرى در تهران، گمان مى رود که با فارس ها کاملأ وفق داده شده اند، ولى جمعيت بزرگترى از آذرى ها در شمال دور(شمال غربى) اين گونه نيستند و گروههاى جنبش ملى و جدايى خواه تا حد فزاينده اى در ميان آن ها فعال شده اند. از آنجايى که آذربايجان هم مرز، استقلال خود را از اتحاد جماهير شوروى به دست آورد، آذرى ها احساس وطن ملى خود را دارند و آن ايران نيست.” بنابر نوشته  سایت اینترنتی””پیک نت تقل قول از ابراهیم یزدی” در دوران جنگ سرد غربی‌ها و آمریکایی‌ها به هیچ وجه اجازه نمی‌دادند که ایران متلاشی شود. سیاست کلانش با تجزیه ایران مخالف بود اما اکنون کسی خودش را متعهد به حفظ یکپارچگی ایران نمی‌داند. غربی‌ها بدشان نمی‌آید که ایران بالکانیزه شود در جای دیگر دکتر ابراهیم یزدی مسئله زیر را مطرح می سازد که می توان در باره آن وسواس بود!”علاوه بر این قومیت‌ها همه واکنش گریز از مرکز از خود نشان می‌دهند” بنا بر ارزیابی نویسنده سطور زیردر بیست سال آینده ترکیه به اروپا خواهد پیوست وجمهوری آذر بایجان در تقسیمات جغرافیائی در اروپا قرار دارد وامکان پیوستن آذر بایجان در آینده دورتر بعید نمی باشد. ایران در آینده مرز شرقی اروپا را تشکیل خواهد داد، که بیشتر آن سرحدات در آذربایجان قرار گرفته است. از هم اکنون آذربایجانی های ناسیونالیست وجدائی طلب که از پایگاه کوچکی در ایران برخوردار هستند با نشان دادن وحدت نژادی وزبانی با پان ترکیسم، خود را به ترکیه نزدیک می سازند تا خود را در اتحادیه اروپا بیابند! سئوال اساسی از آذر بایجانی های  ناسیونالیست وپان ترکیست در اینجاست که:

1– آیا آذر بایجانی ها در انقلاب مشروطیت علیرغم ترک بودن شاهان قاجار پیشتاز بوده اند یانه؟ آذربایجانی های غیور از اینکه محمد علی شاه از ترک زبانان بود از انقلاب علیه او صرف نظر نکرد ند واولین قیام را علیه او برپا نمودند . توده های مردم علیه ظالم وستمگر با هر زبانی ودینی که باشد قیام خواهند کرد.در پیکار علیه نابرابری همه انسانهای شریف وحدت خواهند داشت.بنیان گذار ج.ا اسلامی روح الله خمینی از شهر خمین اراک می آید وبسیار الکن وناقص فارسی تلفظ می کرد ، ولی این مانع نمی شد که فارسی زبانان ازمبارزه خود علیه خمینی صرف نظر نمایند!! انقلاب مشروطیت در صد سال پیش قانون اساسی اداره مملکت را به شیوه ایالتی وولایتی تنظیم نموده بود، اما رضاشاه باقلدری قانون اساسی راهیچگاه رعایت نکرد وبهترین زمینهای ایران را بنام خویش به ثبت رساندومحمد رضا پهلوی هم در ادامه همان سیاست گام برداشت وقانون اساسی انقلاب مشروطیت که با قوانین اساسی پیشرفته عصر خود در اروپا مطابقت می کرد و  با آن همه پیکار ها وخونریزیها به انجام رسیده بود عملا در کتاب های تاریخی نگاشته شده باقی ماند و اجرای آن مختومه شده بود. وسرنوشت ایران را در آن دوره رهبرانی چون ستارخان وباقرخان تعین کرده اند یانه؟آذر بایجانی ها را  خویشاوندی مذهبی وفرهنگی وزبان نوشتاری وادبیات وغیره همواره به بقیه ساکنین ایران پیوند داده است وتمام گذشته تاریخی آنها در سوی ایران است” بقول آقای محمد امینی پژوهگر تاریخی نام ایران را برای اولین بار شاهان سلجوقی ترک زبان بکار برده اند وبنظر بعضی محققان نام اران وایران با نداشتن یک حرف “ی” ازیک منشاء تاریخی برخورداربوده است.در جریان حملات روسها به آذربایجان وایران در سالهای 1800 میلادی  به بعد، هیچگاه حکومت ترکان عثمانی به یاری حکومت ترک زبان قاجار نشتافته وبلکه خود به آن سرزمینها چشم داشتی داشته است!

2– در انقلاب اسلامی 57 خورشیدی قیام تبریز باعث آغاز انقلاب ارتجاعی اسلامی گردید وآذربایجانی هم اکنون دوشادوش دیگر هموطنشان در صدد برآمده اند تا آخوندها را  سرنگون نمایند. پس می بینم که مردم آذربایجان حاضر نمی شوند دیگر ایرانیان را در این مبارزه تنها بگذارند وخود را ازایران جدا سازند ، چراکه خود در غائله وفاجعه روی کار آمدن ملایان همچون دیگر ایرانیان پاسخگو میدانند واینک درراه سرنگونی رژیم ملایان خود را با دیگر خلق های ایران ملزم و مدیون ومشترک می دانند!

3– حکومت عثمانی در کشتار یک ملیون ارمنی دست داشته است اما مردم آذربایجان در این کشتار هیچگونه دخالتی نداشته اند ونمی توانند گناه ترکان عثمانی را به گردن بگیرند.

4– تمام تاریخ وفرهنگ وموسیقی وفلکلور وآداب وسنن ودیگر مشترکات مردم آذر بایجان با اقوام وخلق های ایران گره خورده است نه با ملت ترکیه سابق وفعلی! در همین رهگذر تنها زبان که شباهت کامل با زبان فعلی ترکیه ندارد نمی تواند پایه پیوندهای بزرگتری گردد! در طول هزار سال حکومت شاهان ترک زبان که همواره ازوزیران خردمند فارس زبان برخوردار بوده اند،اما اگر کژی از جانب شاهان مشاهده می شدابتدا بدست خود ترکان در کنار دیگر خلقهای ایرانی قیام هائی صورت می گرفت تا سامان میهن دو باره برقرار گردد.اگر هزار سال حکومت ترکان رامحققان سیاسی وتاریخی هم اکنون بهانه قرار می دهند تا سیستم اداره مملکت به شیوه فدرالیزم را نپذیرند، به هیچ وجه با روال دمکراسی همخوانی ندارد. ولی در گذارتاریخ هزار ساله حکومت شاهان ترک زبان، همین تاریخ پژوهان گناه کردها را در چه مر حله از تاریخ می بینند ،آنها که هزار سال درراس حکومت نبوده اند.تازه اگر تاریخ گذشته را مبنای انتقام جوئی قرار دهیم ؛ به هیچ وجه دمکرات نخواهیم بود ، بلکه در جستجوی کشمکش دائمی و مسئله ساز تاریخی خواهیم بود.علاوه براین تر کان آذری کنونی نمی توانند پاسخگوی همه اعمال نیا کانشان باشند .همچنانکه خلق فارس نمی تواند پاسخگوی بی لیاقتی های بعضی شاهان فارس زبان باشند. فراموش نگردد همه عقب ماندگی های ایران از ترک بودن ویا فارس بودن استنتاج نمی گردد بلکه از عفب افتادگی دین اسلام حاصل میشود.ایران وهمه کشورهای اسلامی جهان چوب دین اسلام راتاکنون به جان خریده اند. شما یک کشور پیشرفته اسلامی در پهنه جهان سراغ ندارید!اگرروزگاری ترکان برتمام ایران حکومت می راندند، اما امروز تنها خواهان اداره استانهای خود به شیوه فدرالیزم در چهار چوب تمامیت ارضی ایران می باشند. این خواسته را کردها نیز خواستار می باشند.مطمئنا آذری های ایران دشمنی و حکومت ترکیه با ارمنی ها وکردها را به خود راه نخواهند داد .حتی در گیری آذربایجان شمالی با ارمنستان دعوای ترکان آذری ایران نمی باشد. ناگفته نماند که حکومت تر کیه مدت مدیدی است که در صدد همخوانی فرهنگ وموسیقی وزبان آذریها با مختصات خود می باشد ، که این موضوع ابدا در بین آذریها طرفداری ندارد!راه وشیوه آذریها در کسب حقوق دمکراتیک فدرالیزم الزاما صلح جویانه وبر اساس اکثریت آرای مردم ساکنین آن نواحی خواهد بود که ناچارا حکومت دمکراتیک مرکزی در آینده باید بدان گردن بگذارد.همچنانکه آقای داریوش آشوری بدرستی تاریخ پر پیچ وخم ایران را به شکل زیر تشریح می نماید. برگرفته از سایت اینرنتی “اطلاعات نت”. “در سومین روز برگزاری گردهمایی یکصدمین سالگرد مشروطیت، داریوش آشوری نویسنده و زبان شناس ایرانی با عنوان تولد ناکام یک  ملت سخنرانی کرد داریوش آشوری به این موضوع اشاره کرد که:” چیز پیوسته و مداومی به نام ملت ایران در طول دو هزار و 500 سال تاریخ این کشور وجود ندارد”. در این تاریخ گسست ها و دگردیسی های بزرگی بوجود آمده و این گسست ها در رفتار ایرانیان تحولات مهمی پدید آورده است، از جمله این گسست ها آمدن اسلام به ایران بود. در ایران بعد از اسلام هرچند حسرت گذشته تا زمان فردوسی هم وجود دارد، اما دیگر زمانه همان زمانه ساسانیان نیست، نام خود فردوسی عربی است، کتابش را به یک ترک زبان محمود غزنوی تقدیم می کند و وقتی درمی گذرد، روحانی مسلمان طوس آنقدر نفوذ داشته که نگذارد فردوسی در گورستان مسلمانان به خاک سپرده شود” مسئله در این است که ج.ا. برای بقای خود دست به هر گونه حیله ائی می زند که یکی از آنها تفرقه وستیز در میان اقوام یا خلقها را شامل می شود.اخیرا یحیی رحیم صفوی بعنوان فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از امریکا خواستار شده است تا ج.ا. را بعنوان قدرت برتر منطقه به رسمیت بشناسد، سئوال اساسی در اینجاست که چگونه این در خواست ازامریکای شیطان بزرگ وتجزیه گر و ضد انقلاب تقاضا می شود تا مشروعیت ملایان در منطقه تثبیت گردد؟ آیا کسب مشروعیت از کفار در اسلام حلال است؟ به امید آزادی میهنمان از چنگال عفریت مرگ و مستقبل جنگ و جهالت وارتجاع اسلامی در ایران!




سمینار مسائل ملی – قومی (منوچهر صالحی)

آیا ایران كشوری چند ملیتی است یا چند قومی؟

مفهوم ملت، ملیت، خلق، قوم، دولت- ملت

منوچهر صالحی

پیشگفتار

آیا ایران كشوری چند ملیتی است یا چند قومی؟ از نقطه نظر من ایران كنونی كشوری است كه در آن هم‌زمان چند ملیت و چند قوم با هم و در كنار هم زندگی می‌كنند، آن‌هم به‌این دلیل كه مناطق مختلف ایران در مراحل تکامل ناهمگونی قرار دارند. آنجا كه شهرنشینی رشد كرده است، بطور حتم با “ملیت” سر و كار داریم و آنجا كه تولیدغالب روستائی و عشایری است، با قوم روبرو خواهیم بود. برای روشن ساختن این بغرنج تركیب جمعیتی ایران را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

تركیب جمعیت و زبان مردم ایران

از سوی سازمان ملل و بانك جهانی (1) جمعیت ایران در نیمه سال 2005 برابر با 68 میلیون نفر تخمین زده شده است. در این سال 62 % از مردم ایران در شهرها و 37 % در روستاها زندگی می‌كردند و 1 % نیز كوچنده، یعنی عشایر بودند. در ایران بیش از 30 شهر بزرگ وجود دارد كه هر یك جمعیتی بیش از 100 هزار نفر دارند. هم‌چنین جمعیت چندین شهر بیش از یك میلیون نفر است كه عبارتند از تهران (1/7 میلیون نفر)، مشهد (3/2میلیون نفر)، اصفهان (5/1 میلیون نفر)، تبریز (4/1 میلیون نفر)، شیراز (2/1 میلیون نفر)، قم و كرج (./1 میلیون نفر).

باز بر مبنای همین آمار (2)، از این شمار نزدیك به 51 % فارس‌تبار هستند و به‌لهجه‌های مختلف فارسی دری سخن می‌گویند. 24 % ایرانیان آذری‌تبارند كه به زبان تركی آذری، 8 % گیلانی و مازندرانی‌تبار هستند و به‌این دو زبان،7 % ایرانیان كُرد تبارند كه به زبان كُردی،3 % ایرانیان عرب‌تبارند و به‌‌زبان عربی،2 % لُرها هستند كه به‌زبان لُری، 2 % تركمن هستند و به‌زبان ‌تركی تركمنی، و 2 % ایرانیان بلوچ هستند كه به‌زبان بلوچی سخن می‌گویند. علاوه بر آن اقلیت‌های كوچكی چون ارمنی‌ها، آسوری‌ها، گرجی‌ها، یهودان و … نیز در ایران وجود دارند كه به‌زبان‌های خود گپ می‌زنند. هم چنین در ایران نزدیک به 2 میلیون پناهنده افغانی و عراقی زندگی میکنند.

در حال حاضر می‌توان زبان‌ها و لهجه‌های موجود در ایران را به‌دو دسته تقسیم كرد. دسته نخست تشكیل می‌شود از زبان‌ها و لهجه‌های ایرانی و دسته دوم از زبان‌ها و لهجه‌هائی كه ریشه ایرانی ندارند.

زبان‌های ایرانی عبارتند از زبان فارسی با لهجه‌های مختلف آن (58 %)، زبان لُری (2 %)، زبان كردی (8 %)، زبان بلوچی (2 %)، زبان‌های گیلكی، مازندرانی و طالشی (روی‌هم 8 %).

لهجه‌های ایرانی عبارتند از نظنزی و قریزندی، رندی، میمه‌ای، جوشقائی، وُنیشوئی، قُهروردی، سوئی، كشه‌ای، زفره‌ای، سدهی، گزی، قمشه‌ای، خُرزوفی، اردستانی، وفسی، آشتیانی، كهكی، آمره‌ای، خونساری، محلاتی، سیوندی، نائینی، اناركی و لهجه به‌دینان كه لهجه زرتشتیان یزد و كرمان است. هم‌چنین لهجه‌های تاكستانی (اشتهاردی، رامندی، چالی، یا شالی،) سمنانی، سنگسری، شهمرزادی، لاسگردی، سرخه‌ای، خوری، خلخالی، هرزنی، كرینكان از لهجه‌های ایرانی هستند (3).

دسته دیگر تشكیل می‌شود از زبان‌های انیرانی كه عمده‌ترین آن زبان تركی آذری است كه مردم آذربایجان (24 %) و تركی تاتاری كه تركمانان (2 %) ایران بدان سخن می‌گویند. هم‌چنین زبان بخش كوچكی از مردم ایران (1 %) عربی است.

با توجه به‌چنین بافت زبانی و جمعیتی، روشن است آن بخش از جمعیت ایران كه در شهرهای كلان زندگی می‌كند، با آن‌كه از نقطه‌نظر قومی و زبانی ناهمگون است، اما بخاطر قرار داشتن در مناسبات تولیدی سرمایه‌داری كه سرنوشت انسان‌ها را با گسترش مراوده اجتماعی و تولید و مبادله متكی بر بازار به‌هم پیوند می‌زند، در وهله نخست خود را ایرانی می‌داند و در نهایت، هرگاه از خودآگاهی “ملیتی” برخوردار باشد، خود را متعلق به‌این و یا آن ملیت می‌داند كه در ایران می‌زید.

در عوض مردمی كه در مناطق عشایرنشین زندگی می‌كنند و از مراوده و مبادله بسیار دروند، پیش از آن كه خود را ایرانی احساس كنند، موجودیت خود را از طریق وابستگی خویش به‌ایل و عشایری كه بدان تعلق دارند، بیان می‌كنند. كسی كه به‌ایل بختیاری و یا قشقائی تعلق دارد و از زندگی شهری بسیار دور است، در وهله نخست خود را “بختیاری” و “قشقائی” می‌داند و در امور اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی نظامی از خواست‌ها و اراده رهبر ایل خود پیروی می‌كند و در مرحله پسین، هرگاه از خودآگاهی ملی برخوردار باشد، خود را “ایرانی” خواهد دانست.

در استان‌ها و ایالت‌هائی كه شهرنشینی از رشد زیاد برخوردار است و تراكم تولید سبب پیدایش تراكم جمعیت گشته است، بطور حتم مردمی كه دارای زبان و سنت‌های ویژه خویشند، به‌خودآگاهی “ملیتی” گرایش می‌یابند و هم‌زمان خود را ایرانی و آذربایجانی، ایرانی و گیلك، ایرانی و لُر خواهند پنداشت.

و آنجا كه جنبه‌های خودآگاهی ملیتی بر خودآگاهی ملی غلبه داشته باشد، تمایل به‌جدائی از ملتی كه این بخش از مردم خود را كم و بیش بدان “ملت” متعلق نمی‌دانند، وجود خواهد داشت.

تعریف برخی از مفاهیم

برای آن كه بتوانیم به‌پرسش‌های بالا پاسخی درخور دهیم، در این بخش می‌كوشیم برخی از مفاهیمی را كه به بغرنج مطرح شده مربوز می‌شوند، بشكافیم و در این رابطه با مفاهیمی آغاز می‌كنیم كه به‌گذشته دور تاریخ تعلق دارند. روشن است كه در رابطه با هر یك از این مقولات و مفاهیم می‌كوشیم به‌وضعیت كنونی ایران برخورد كرده و ارزیابی و راه‌حل‌های خود را برای از میان برداشتن بغرنج‌هائی كه در برابرمان قرار دارند و می‌توانند تمامیت ارضی ایران را تهدید كنند، ارائه دهیم.

 

قوم

قوم واژه‌ای است عربی و به‌معنی گروه مردم از زن و مرد است (4). بزرگ علوی در فرهنگ فارسی- آلمانی خود برای واژه قوم معادل‌های آلمانی(Volk, Volkssstamm,Verwandte, Familie, Sekte, Gruppe)  را برگزیده است (5). بهمین دلیل در یك معنی قوم و خلق مفهوم واحدی را نمودار می‌سازند و میان آنها توفیری نمی‌توان یافت. واژه فارسی تیره معادل واژه قوم است، یعنی افرادی كه به‌یك قوم و یا یك تیره تعلق دارند، در حقیقت دارای پیوندهای خونی و با یكدیگر خویشاوندند و در نتیجه دارای زبان، عادت‌ها، رسم‌ها، سنت‌ها و حتی دین مشتركند.

با نگاهی به‌تاریخ درمی‌یابیم كه تاریخ سیاسی ایران در عین حال تاریخ قوم‌ها و ایل‌ها است. مادها نخستین قومی بودند كه توانستند به‌قدرت سیاسی در ایران دست یابند. هم‌چنین هخامنشیان قومی بودند كه در سرزمین پارس زندگی می‌كردند. پارت‌ها پیش از دستیابی به‌قدرت سیاسی قومی كوچنده بودند. ساسانیان قوم دیگری از پارسیان بودند كه توانستند به‌قدرت سیاسی دست یابند. پس از اسلام نیز همین روند ادامه می‌یابد. طاهریان، صفاریان، سامانیان، دیالمه اقوامی ایرانی بودند كه كوشیدند به‌قدرت سیاسی منطقه‌ای دست یابند. غزنویان، سلجوقیان، اتابكان، خوارزمشاهیان، مغول‌ها، تاتارها اقوام ترك‌زبانی بودند كه به‌مثابه نیروئی بیگانه توانستند به‌قدرت سیاسی دست یابند، اما پس از چندی جذب مناسبات درونی ایران گشتند و هم‌چون حكومت‌های ایرانی عمل كردند. صفویان، افشارها، زندیه و قاجارها نیز قوم‌هائی ایرانی بودند كه از این میان فقط زندیه لُرتبار و دیگران همگی ترك‌تبار بودند. سلسله پهلوی نخستین و آخرین سلسله‌ای بود كه توانست بدون وابستگی قومی به‌قدرت سیاسی دست یابد. خمینی توانست جمهوری اسلامی را بدون هرگونه روابط قومی و به‌مثابه دستاورد جنبشی ملی و انقلابی كه در آن میلیون‌ها تن شركت جستند، متحقق سازد.

در ایران هنوز مناطقی وجود دارند كه سرزمین برخی از اقوام هستند، هم‌چون مناطق بختیاری‌ و قشقائی‌نشین. هم‌چنین در كردستان ایران وابستگی قومی هنوز بسیار نیرومند است و حزب دمكرات كردستان ایران و كومله با بهره‌گیری از همین وابستگی‌های قومی توانسته‌اند برای خود در آن استان مناطق تحت نفوذ بوجود آورند.

حكومت‌های قومی اشكال حكومتی پیشاسرمایه‌داری هستند و در حال حاضر فاقد هرگونه حقانیت تاریخی.

 

خلق (Volk)

در دوران‌های گذشته، یعنی دورانی كه شیوه تولید سرمایه‌داری و همراه با آن واژه و مفهوم ملت بوجود نیامده بود، مردم هر كشوری به‌نحوی می‌كوشیدند میان خود و مردم كشورهای بیگانه توفیر نهند. بطور مثال در ایران باستان ایرانیان خود را ایرانی و مردم دیگر كشورها را انیرانی (غیرایرانی) می‌نامیدند. بهمین ترتیب یونانیان مردمی را كه یونانی نبودند، بربر می‌نامیدند و از آنجا كه خود را صاحب تمدن می‌دانستند، در نتیجه بربرها بی‌تمدن و حتی مردمی وحشی تلقی می‌شدند. اعراب نیز همه كسانی را كه از تبار عرب نبودند، عجم، یعنی غیر عرب می‌نامیدند.

تا زمانی كه مفهوم ملت بوجود نیامده بود، با نوعی میهن‌پرستی افراطی پیشاملی روبرو می‌شویم. یونانیان خود را برتر از دیگر مردم می‌دانستند و این اندیشه را حتی می‌توان در آثار اندیشمندانی چون ارسطو دید. فردوسی شاعر نامدار ایران نیز در شاهنامه با طرح «چو ایران نباشد تن من مباد- برین بوم و بر زنده یك تن نباد»، نمونه‌ای از میهن‌پرستی افراطی ایرانی را نمودار می‌سازد.

اما پیش از آن كه به‌معنای نوین واژه خلق بپردازیم، باید یادآور شویم كه خلق واژه‌ای عربی است كه از دیرباز در زبان پارسی بكار گرفته ‌شده است. خلق دارای معنائی مختلفی است. یك ریشه آن به معنای آفریدن، ابداع كردن، احداث كردن، ایجاد كردن است. در زبان پارسی فعل تركیبی خلق كردن، به‌معنای جیزی را بوجود آوردن یا آفریدن است. در معنائی دیگر خلق معادل واژه مردم است. رودكی در شعرهای خود از «خلق جهان» و «خلق گیتی» سخن می‌گوید كه واژه‌های معادل مردمان جهان هستند (6).

در زبان آلمانی مفهوم خلق از ژرفای زیادی برخوردار نیست و تعریف دقیقی از آن وجود ندارد. بر مبنای یكی از این تعاریف كه اكنون كهنه به‌نظر می‌رسد، خلق به گروهی از مردم گفته می‌شد كه دارای خواست و كاركرد مشترك بودند. بطور مثال در گذشته به‌افرادی كه به‌ناوگان یك كشتی تعلق داشتند، خلق می‌گفتند.

در اروپا تا زمانی كه سرمایه‌داری و همراه با آن پدیده‌ی ملت بوجود نیامده بود، خلق شكل ملی جوامع انسانی را تشكیل می‌داد. به‌عبارت دیگر در جوامع پیشاسرمایه‌داری مردمی را كه در یك سرزمین با مرزهای سیاسی مشخص زندگی می‌كردند، خلق می‌نامیدند. با این حال یك خلق می‌توانست به گروه‌های خلقی (Volksgruppen) مختلف تقسیم شود. بطور مثال خلق آلمان تشكیل می‌شد از ساكسن‌ها، بایرن‌ها، پروس‌ها و غیره.

در تعریف دیگری خلق دربرگیرنده توده گسترده‌ای از مردم یك جامعه است. این تعریف شبیه همان برداشتی است كه از واژه خلق در زبان عربی و فارسی وجود دارد، یعنی در این تعریف خلق معادل واژه مردم است.

باز در تعریف دیگری خلق عبارت است از بخشی از مردم یك جامعه كه از تبار و قومیت خاصی هستند و دسته و یا گروه معینی را تشكیل می‌دهند.

و سرانجام در تعریف دیگری خلق تشكیل می‌شود از مردمی كه دارای پیشینه، تاریخ، فرهنگ و زبان و در بسیاری از موارد دین مشترك هستند و با این خصوصییات خود را از بخش‌های دیگر یك جامعه و یا كشورهای دیگر جدا می‌سازند. در این معنی بسختی می‌توان میان تعریف خلق و ملت تفاوتی قائل شد و بلكه هر دو واژه تقریبأ یك معنی می‌دهند و چیز واحد و مشابه‌ای را مشخص می‌سازند. تنها تفاوتی كه می‌توان میان این دو واژه و یا دو مفهوم یافت، این است كه واژه خلق بیشتر جنبه‌های احساسی و واژه ملت بیشتر جنبه‌های ارادی و خواست‌گرایانه بخشی و یا تمامی مردم یك جامعه را نمودار می‌سازند (7). همین ناروشنی در تعریف این واژه‌ها سبب شده است تا بسیاری از احزاب سیاسی كه در پی كسب قدرت سیاسی هستند، از این واژه سؤاستفاده و حتی بخشی از مردم یك جامعه را علیه بخش‌های دیگر همان جامعه تحریك كنند و همان‌گونه كه در نمونه یوگسلاوی دیدیم، به‌جنگ داخلی با هدف پاكزادئی قومی (خلقی) دامن زنند.

بلشویست‌ها به‌رهبری لنین نخستین جریان سیاسی بودند كه جامعه را به‌دو بخش خلق و ضدخلق تقسیم كردند. در این معنا خلق مقوله‌ای سیاسی- اجتماعی و تاریخی است. بنا بر این نگرش خلق همه آن بخش‌هائی از طبقات و  اقشار اجتماعی را در بر می‌گیرد كه بطور عینی خواستار پیشرفت جامعه هستند و در وضعیتی قرار دارند كه می‌توانند در آن سویه گام بردارند. ضد خلق نیز از آن بخش از طبقات و اقشار اجتماعی تشكیل می‌شود كه خواهان دوام مناسبات اجتماعی- اقتصادی موجودند. با پیدایش جامعه طبقاتی، زحمتكشان بخش تعیین كننده خلق را تشكیل می‌دهند، زیرا تولید و همراه با آن ثروت اجتماعی بدون نیروی كار آنها نمی‌تواند تحقق یابد. و می‌دانیم كه هرگونه تكامل اجتماعی بدون تولید ثروت اجتماعی امری غیرممكن است. توده‌های زحمتكش در نظام‌های متكی بر استثمار مورد ستم قرار می‌گیرند و بهمین دلیل آنها خواستار دگرگونی مناسبات اجتماعی به‌سود خود هستند. بلشویست‌ها بر این باور بودند كه در مبارزه سیاسی طبقه كارگر قاطع‌ترین بخش از «توده‌های خلق» (Volksmassen) را تشكیل می‌دهد و تنها نیروئی است كه می‌تواند مبارزه طبقاتی را به‌پیروزی رساند.

ملت (Nation)

ملت واژه‌ای عربی و به معنای كیش، دین و شریعت است و در همین معنی در ادبیات پس از اسلام بكار گرفته شد. در این معنی پیروان یك دین را ملت می‌نامیدند. بطور مثال در تاریخ قم نوشته شده است كه «ایشان را به‌اسلام دعوت كنید و مردم بدیشان فرستید و تعریف كنید و مذهب و ملت خود بر ایشان عرض كنید» (8). در همین معنی جنگ 72 ملتی كه خواجه حافظ شیرازی در شعر خود بدان اشاره كرده است، جنگ میان پیروان ادیان مختلف است كه پیروان هر دینی مذهب خود را حقیقت می‌پنداشت و دین‌های دیگران را نادرست و ناحق می‌دانست (9). و بنا بر «منتهی‌الارب» در معنی دیگری ملت عبارت است از «چیزی را حركت دادن و سخت جنباندن» (10).

واژه Nation كه به‌فارسی ملت ترجمه شده، واژه‌ای لاتینی است و به‌معنی «زایش» یا «تولد»، «جنسیت»، «نوع»، «تیره» و «خلق» است. معنی این واژه در روند تاریخ دگرگون شده است. واژه ملت  Nationنخست در مورد مردمی بكار گرفته شد كه دارای پیوندهای خونی بودند و به‌خلق معینی تعلق داشتند. پس از آن واژه ملت در مورد خلق‌هائی كه دارای تاریخ مشترك بودند، بكار گرفته شد. و سرانجام از نقطه‌نظر سیاسی ملت به مجموعه‌ای از انسان‌ها اتلاق می‌شود كه دارای خودآگاهی سیاسی و یا فرهنگی و یا تاریخی و هم‌چنین سنت‌ها، دین و زبان مشترك هستند و یا آن كه نسبت به‌یك‌دیگر احساس هم‌بستگی نموده و خواهان آنند كه باهم زندگی كنند (11).

از نقطه‌نظر حقوقی می‌توان ملت را «گروهی از افراد انسانی كه بر خاك معینی زندگی می‌كنند و تابع قدرت یك حكومت می‌باشند»، دانست (12). بنا بر همین برداشت «در تئوری كلاسیك ناشی از انقلاب كبیر فرانسه ملت عبارت است از شخص حقوقی كه ناشی می‌شود از مجموعة افرادی كه دولت را تشكیل می‌دهند و دارای حق حاكمیت می‌باشند» (13). و در رابطه با حقوق بین‌الملل می‌توان مدعی شد كه ملت عبارت است از «دسته‌ای از افراد انسانی كه عمومأ در خاك معینی سكونت اختیار كرده و دارای نژاد و زبان و مذهب می‌باشند به‌طوری كه این وحدت برای آن افراد طرز فكر و تاریخ مشترك بدان گونه ایجاد می‌كند كه پیوند هم‌زیستی بین آنها پدید آورد. در فقه اصطلاح امت به‌همین معنی استعمال می‌شود» (14).

تعریف ماركسیستی از ملت

ملت بورژوائی بیانی از ساختار و شكل تكامل قانونمندانه جامعه انسانی است كه در حالت عام همراه با پیدایش صورتبندی اجتماعی- اقتصادی سرمایه‌داری بوجود آمد و طی تاریخی طولانی تا نابودی صورتبندی اجتماعی- اقتصادی سرمایه‌داری در عرصه جهانی وجود خواهد داشت و عامل تعیین كننده‌ای در پیشرفت ضروری اجتماعی خواهد بود كه سبب می‌شود تا انسان‌ها در اجتماعات بزرگ‌تر و مستحكم‌تر گرد هم آیند كه در آن محدوده نیروهای بارآور، فرهنگ و دانش می‌توانند از درجه انكشاف والائی برخوردار گردند. عوامل اجتماع سازی ملت بیش از هر چیز عبارتند از تبدیل زندگی اقتصادی به جامعه، زایش كشور، زبان و فرهنگ مشترك همراه با روانشناسی اجتماعی مشترك. با آن كه بسیاری از این عوامل پیش از پیدایش صورتبندی اجتماعی- اقتصادی سرمایه‌داری كم و بیش در بسیاری از كشورهای اروپائی بوجود آمده بودند، اما در بطن صورتبندی اجتماعی- اقتصادی سرمایه‌داری توانستند از توانمندی برخوردار و به مشخصه‌های ملت بدل گردند. هم‌چنین در روند پیدایش ملت، دولت و دین نیز به‌مشخصه‌های بسیار نیرومند ملت بدل گشتند، هر چند كه نتوانستند از نقش محوری برخوردار گردند.

همان‌طور كه دیدیم، نخستین ساختار ملت را بورژوازی بوجود آورد. ماركس و انگلس در «مانیفست كمونیست» در این رابطه نوشتند «بورژوازی بیش از پیش از پراكندگی ابزار تولید، تصاحب و جمعیت را از میان برمی‌دارد، او جمعیت را كُپه ساخته agglomeriet، ابزار تولید را متمركز نموده و  مالكیت را در دستان اندكی فشرده كرده است. تمركز سیاسی نتیجه ضروری این وضعیت است. استان‌های مستقلی كه تقریبأ فقط با یكدیگر متحد بودند، اما هر یك دارای منافع، قوانین، حكومت‌ها و گمرگ‌های مختلف بودند، به‌یك ملت، به‌یك حكومت، به‌یك قانون، به‌یك  طبقه با منافع ملی، به‌یك مرز گمركی درهم ادغام می‌كند» (15).

اما پیدایش ملت نخستین گام بورژوازی برای از میان برداشتن شیوه تولید كهن، یعنی فئودالی بوده است. بورژوازی هم‌چنین به‌بازار جهانی نیازمند است و بدون آن نمی‌تواند به‌زندگی خود ادامه دهد و آن گونه كه در «مانیفست» آمده است، «نیاز به بازار فروش گسترش یابنده برای فروش تولیدات خود در آن بورژوازی را به‌همه سوی كره زمین می‌كشاند. او باید همه جا آشیانه زند، همه جا خانه بسازد، با همه جا مراوده برقرار كند» (16). به‌این ترتیب بورژوازی هم‌زمان از یك‌سو دولت ملی را بوجود می‌آورد تا بتواند از بازار داخلی خود در برابر رقیبان خارجی حفاظت كند و با ایجاد حصارهای گمركی درهای این بازار را به‌روی رقیبان خارجی مسدود سازد و از سوی دیگر بازار جهانی را بوجود می‌آورد تا بتواند به‌بازاری «گسترش‌یابنده» دست یابد. بورژوازی بدون بازار جهانی نمی‌تواند زنده بماند، زیرا انكشاف نیروهای مولده سرمایه‌داری در مقیاس ملی و بین‌المللی انجام می‌گیرد. بهمین دلیل نیز بورژوازی از یك‌سو ملی‌گرا است و از سوی دیگر عنصری «جهان‌وطنی» است. در «مانیفست» آمده است كه «بورژوازی از طریق بهره‌كشی از بازار جهانی به‌تولید و مصرف همه كشورها جنبه جهان‌وطنی kosmopolitisch داد و علی‌رغم آه و اسف فراوان مرتجعین، صنایع را از قالب ملی بیرون كشید» (17). و همین تناقض میان بازار «ملی‌» و بازار «جهانی» كه هم‌زمان توسط بورژوازی بوجود آمدند، سرانجام سبب از میان رفتن بازار ملی و هم‌راه با آن «ملت» خواهد گشت. نتیجه آن كه جنبش‌هائی كه در پی بوجود آوردن «ملت» هستند، در كشورها و در مناطقی رخ می‌دهند كه در آنها شیوه تولید سرمایه‌داری در آغاز رشد خود قرار دارد و خرده‌بورژوازی هم‌راه با بورژوازی بومی نیروی رهبری‌كننده این جنبش‌ها را تشكیل می‌دهد و در عوض جنبش‌هائی كه در جهت از میان برداشتن پدیده «ملت» گام برمی‌دارند و خواهان تحقق نظامی «جهان‌وطنی» هستند، دوران بازار ملی را پشت سر نهاده و خواهان جذب اقتصادهای ملی خودی در‌ بازار جهانی می‌باشند.

ماركس و انگلس در رابطه با از میان رفتن «ملت»  در «مانیفست» چنین نوشته‌اند: « علاوه بر آن كمونیست‌ها را سرزنش می‌كنند كه می‌خواهند میهن و ملیت را از میان بردارند. كارگران میهن ندارند. نمی‌توان چیزی را از آنها گرفت كه ندارند. […] با تكامل بورژوازی، با آزادی بازرگانی، توسعه بازار جهانی، یكسانی تولید صنعتی و شرائط زندگی منطبق با آن، انزوای ملی و تضادهای خلق‌ها بیش از پیش از بین می‌رود. […] به‌نسبتی كه از بهره‌كشی فرد توسط فرد دیگری از میان می‌رود، به‌همان نسبت نیز از بهره‌كشی ملتی توسط ملت دیگری از میان خواهد رفت. هم‌راه با تضاد طبقاتی در درون یك ملت، وضعیت دشمنانه ملت‌ها علیه یك‌دیگر نیز از میان برداشته می‌شود» (18).

كائوتسكی در رساله «ملیت و ملیت بین‌الملل» Nationlität und Internationlität خود كه به‌صورت ضمیمه شماره 1، 1908/1907 نشریه «عصر نو» Neue Zeit انتشار یافت، مسئله پیدایش ملت‌ها را بطور همه‌جانبه مورد بررسی دیالكتیكی قرار داد و ثابت كرد كه «دولت ملی شكلی از دولت مدرن (یعنی دولت سرمایه‌داری، متمدنانه، با اقتصادی پیشرفته، در تقابل با دولت‌ دوران میانه، پیشاسرمای‌داری و غیره) و منطبق با مناسبات آن  است  كه در آن شكل بهتر می‌تواند وظائف خود را انجام دهد» (19).  كائوتسكی هم‌چنین در بررسی‌های خود به‌این نتیجه می‌رسد كه میان دولت‌های ملیتی Nationalitätenstaat، یعنی دولت‌هائی كه چند ملیتی هستند و دولت‌های ملی Nationalstaat، یعنی دولت‌هائی كه فقط از یك ملت تشكیل می‌شوند، تفاوتی اساسی وجود دارد. بنا بر باور او دولت‌های ملیتی «همه دولت‌هائی هستند كه صورت‌بندی درونی‌شان به‌هر علتی عقب‌مانده یا حتی ناهنجار abnorm باقی مانده است» (20). به‌عبارت دیگر، كائوتسكی بر این باور بود كه هر مردمی كه دارای زبان، تاریخ و فرهنگ مشترك هستند، باید دولت خود را بوجود آورند. در این برداشت، دولت‌های چند ملیتی جائی ندارند و یا آن كه روند «ناهنجار» تاریخ را نمودار می‌سازند.

لنین با توجه به سیاست استعماری روسیه تزاری كه بسیاری از سرزمین‌های پیرامونی خود را اشغال و ضمیمه امپراتوری روسیه گردانده و در نتیجه روسیه تزاری را به كشوری چند ملیتی بدل ساخته بود، و هم‌چنین با تكیه به‌نظرات كائوتسكی طرح «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» را تدوین كرد. از 23 سپتامبر تا اول اكتبر 1913 نشست كمیته مركزی حزب سوسیال دمكرات روسیه در لهستان تشكیل و طرحی را كه لنین به‌مثابه«برنامه‌ی ماركسیست‌های روسیه» تهیه كرده بود، تصویب كرد. در اصل نهم این طرح به‌مسئله ملی اشاره شده است. در مصوبات این نشست «برابری كامل همه ملیت‌ها و زبان‌ها» تضمین شده است. در عین حال با هرگونه «زبان رسمی» در امپراتوری روسیه مخالفت شده و به ملیت‌هائی كه در امپراتوری روسیه زندگی می‌كنند، قول داده شده است كه خود می‌توانند زبان درسی مدارس مناطق مسكونی خود را تعیین كنند. علاوه بر آن قول داده شده است كه سوسیال دمكرات‌ها پس از كسب قدرت سیاسی «در قانون اساسی ماده‌ای را خواهند گنجاند كه بر مبنای آن هیچ ملیتی نسبت به‌ملیت‌های دیگر از امتیازهای ویژه‌ای برخوردار نگردد». هم‌چنین هر ملیتی می‌تواند «از استقلال منطقه‌ای و خودگردانی كاملأ دمكراتیك» برخوردار شود. در عین حال در همین طرح با ایجاد مدارسی كه در هر یك از آنان به‌زبان یكی از ملیت‌ها تدریس شود، به‌شدت مخالفت می‌شود و یهودان و خرده‌بورژوازی دیگر ملیت‌ها متهم می‌شوند كه با طرح چنین خواسته‌هائی در پی انشقاق و تجزیه طبقه كارگر گام برمی‌دارند، زیرا منافع طبقه كارگر ایجاب می‌كند كه همه ملیت‌هائی كه در امپراتوری روسیه زندگی می‌كنند، در یك سازمان سراسری متشكل گردند و پرولتاریای همه ملیت‌ها فقط در اتحاد و یك‌پارچگی می‌تواند به‌قدرت سیاسی دست یابد. در كنار این نكات نوشته شده است كه سوسیال‌دمكرات‌ها باید از خواست ملیت‌ها مبنی بر جدائی و ایجاد دولتی مستقل از امپراوری روسیه پشتیبانی كنند. در همین‌جا اشاره می‌شود كه پشتیبانی از یك چنین خواستی به‌معنای صواب بودن طرح یك‌چنین خواستی نیست، زیرا این امر سبب پراكندگی پرولتاریا در كشورهای متعددی می‌گردد و مبارزه برای كسب قدرت سیاسی را بسیار دشوارتر می‌سازد. پس حزب سوسیال دمكرات باید هنگام تصمیم گرفتن در این باره همیشه منافع پرولتاریا و پیش‌برد مبارزه طبقاتی را در نظر داشته باشد. (21)

خلاصه آن كه بلشویك‌ها پس از كسب قدرت سیاسی در روسیه نظریه دو نوع ملت را مطرح ساختند كه عبارت بودند از «ملت بورژوائی» و «ملت سوسیالیستی». ملت بورژوائی بر شیوه تولید سرمایه‌داری اتكاء دارد و بهمین دلیل چنین ملتی به طبقات متخاصم و آشتی‌ناپذیر (Antagonismus) تقسیم می‌شود كه مبارزه طبقاتی بازتاب همین تقسیم‌بندی در بطن ملت است. تا زمانی كه شیوه تولید سرمایه‌داری حاكم است، بورژوازی نیروی تعیین كننده در این روابط آنتاگونیستی طبقاتی را تشكیل می‌دهد و سرنوشت ملت را تعیین خواهد كرد. به‌این ترتیب تكامل ملت وابسته می‌شود به تكامل سرمایه‌داری و سیاستی كه منافع بلاواسطه طبقه بورژوازی را بازتاب می‌دهد. تا زمانی كه شیوه تولید سرمایه‌داری از انكشاف برخوردار است، بورژوازی می‌تواند چشم‌انداز ملت را تعیین كند و هنگامی كه از رشد و پیشرفت برخوردار نباشد، چشم‌اندازهای بورژوائی نادرستی خود را نشان می‌دهند و توده‌های استثمارشونده درمی‌یابند كه این چشم‌اندازها سرابی بیش نیستند و در این مرحله است كه پرولتاریا به‌مثابه نیروی تعیین كننده گذار از سرمایه‌داری به‌سوسیالیسم می‌تواند چشم‌انداز ملت خود را مطرح سازد كه در آن آنتاگونیسم طبقات از بین می‌روند و ملت سوسیالیستی فقط و فقط از یك پاره، یعنی از انسان‌هائی تشكیل می‌شود كه به‌هیچ قشر و طبقه اقتصادی وابسته نیستند. به‌عبارت دیگر، با پیروزی پرولتاریا در مبارزه سیاسی و كسب قدرت سیاسی، ملت بورژوائی می‌میرد و جای خود را به فراملت سوسیالیستی می‌دهد، زیرا ادامه حیات دولت سوسیالیستی در هر كشوری منوط به همكاری و همیاری و اتحاد پرولتاریا در عرصه جهانی است. بی‌دلیل نبود كه ماركس و انگلس در مانیفست شعار «پرولتاریای جهان متحد شوید» را طرح كردند. چنین اتحادی ملت بورژوائی را از میان برمی‌دارد و «ملت جهانی» را جانشین آن می‌سازد.

ملیت (Nationlität)

واژه ملیت مصدر جعلی از واژه ملت است و قومیت معنی می‌دهد و مجموعه خصائص و صفات یك ملت را در بر می‌گیرد. ملیت در عین حال «به‌معنی تابعیت بكار می‌رود و آن رابطه‌ای است سیاسی كه فردی را به‌دولتی مرتبط می‌سازد، بطوری كه حقوق و تكالیف اصلی وی از همین رابطه ناشی می‌شود» (22). ملك‌الشعرای بهار نیز از این واژه در شعرهای خود بهره گرفته است تا بتواند وضعیت نوینی را كه پس از پیروزی انقلاب مشروطه در ایران بوجود آمده بود، نمودار سازد. (23).

همانطور كه گفتیم، منظور از ملیت آن است كه در یك كشور چند ملت در كنار و با هم زندگی می‌كنند. در این حالت مهم آن است كه هر خلقی بر اساس زبان، فرهنگ، تاریخ، دین و اقتصاد خویش توانسته باشد به‌آگاهی ملی دست یافته باشد، هم‌چون سوئیس كه در آن نخست سه كانتون برای آن كه مناطق مسكونی‌شان مستعمره امپراتوری هابسبورگ‌ اتریش نشود، در سال 1291 داوطلبانه با یكدیگر در كنفدراسیونی متحد شدند. پس از پیروزی آنها در جنگ علیه ارتش هابسبورگ به‌تدریج دیگر كانتون‌ها به‌این اتحادیه پیوستند و در عین حفظ استقلال درونی خویش، كشور سوئیس را بوجود آوردند.

دولت ملی (Nationalstaat)

دولت ملی دولت متعلق به‌یك ملت است. در دولت ملی با تركیب جمعیت همگونی روبرو هستیم با زبان، تاریخ و فرهنگ و حتی در بیشتر موارد با دین مشترك. دولت ملی فقز در كشورهائی وجود دارد كه در آن مردمی كه دارای یك زبان واحد هستند، زندگی می‌كنند، هم‌چون آلمان، ایرلند و یا انگلستان. از آنجا كه در ایران با ملیت‌های مختلف روبروئیم، بنابراین دولت ملی نمی‌تواند در این سرزمین وجود داشته باشد و یا متحقق گردد.

دولت ملیتی (Nationalitätenstaat)

دولت ملیتی دولتی است كه در محدوده آن چندین ملیت در اتحاد با هم زندگی می‌كنند. در دولت ملیتی با جمعیتی ناهمگون روبرو می‌شویم كه در موارد زیادی دارای زبان، تاریخ و فرهنگ مشترك نیستند و بلكه بخاطر شرائط تاریخی معینی حاضر شده‌اند با یكدیگر دولت واحدی را تشكیل دهند. بهترین نمونه دولت ملیتی، دولت سوئیس است. در محدوده دولت ملیتی هر گروه جمعیتی كه دارای زبان، فرهنگ و تاریخ ویژه خویش است، از استقلال نسبی برخوردار است و حكومت منطقه‌ای مستقل خود را تشكیل می‌دهد. بخاطر چند ملیتی بودن ایران، روشن است كه تحقق دولت ملیتی باید هدف غائی كسانی باشد كه در پی حفظ تمامیت ارضی ایران هستند. در این رابطه باید مناسباتی را در ایران بوجود آورد كه همه ملیت‌های ساكن ایران بتوانند در عین حفظ استقلال درونی خویش به اتحادی داوطلبانه دست زنند و با هم دولت ملیتی مشتركی را بوجود آورند. با گسترش روند جهانی شدن سرمایه‌داری و تشكیل اتحادیه اروپا كه از ژانویه 2007 از 27 كشور اروپائی تشكیل می‌شود، گرایش به‌سوی ایجاد دولت ملیتی گامی در جهت حركت تاریخ است و سبب می‌شود تا ملیت‌های مختلف با هم اقتصاد كلانی را بوجود آورند كه بهتر می‌تواند نیازهای منطقه‌ای، ملی و حتی ژئوپلتیكی آنها را برآورده سازد.

اصل ملیتی (Nationalitätsprinzip)

بر مبنای این اصل كه در سده 19 توسط جنبش‌های استقلال‌طلبی ملی بوجود آمد، هر ملتی باید در كشور جداگانه‌ای زندگی كند و دولت خود را تشكیل دهد. تاریخ نشان داده است در كشورهائی كه چندین ملیت با یكدیگر زیسته‌اند، تحقق این خواسته بسیار دشوار و تقریبأ غیرممكن است. بر اساس همین خواسته یوگسلاوی سابق از هم پاشید و با این حال در همه كشورهای جدید با اقلیت‌های ملی روبرو هستیم كه خواهان پیوستن به كشورهای مجاوری هستند كه در آنها خلق‌هائی اكثریت جمعیت را تشكیل می‌دهند كه این گروه‌ها به‌انها تعلق دارند. بطور مثال صرب‌هائی كه در كشورهای هم‌مرز صربستان زندگی می‌كنند، خواهان پیوستن مناطق زیست خود به‌صربستان هستند و بر عكس.

خودآگاهی ملی (Nationalbewusstsein)

تا زمانی كه جهان از ملت‌های مختلف تشكیل شده است، یعنی شیوه تولید سرمایه‌داری بر بازار جهانی مسلط است، ملت‌ها وجود خواهند داشت و در همین رابطه هر ملتی بنا بر شرائط جغرافیائی، تاریخی، فرهنگی، دینی و … خود دارای خودآگاهی ملی ویژه خویش خواهد بود. خودآگاهی ملی هر ملتی خواست‌های مردمی را كه در یك سرزمین واحد زندگی می‌كنند، بازتاب می‌دهد و در عین حال آشكار می‌سازد كه این مردم در كدام مرحله از تكامل تاریخی قرار دارند.

عناصر عمده خودآگاهی ملی عبارتند از:

1- خود را به ملتی متعلق دانستن؛

2- از وضعیت درونی و بیرونی ملت خود با خبر بودن؛

3- و آگاه بودن از خواست‌هائی كه از این وضعیت عینی در زمینه‌های حقوقی ناشی می‌شوند و وظایفی كه ملت باید برای تكامل آزادانه خود انجام دهد؛

4- آگاه بودن بر گزینش راه‌ها و هدف‌های مطلوب برای حل مشكلات عینی جامعه (ملت)؛

5- و این كه برای تكامل ملت هر طبقه‌ای چه وظیفه‌ای را باید بر دوش گیرد؛

6- از گذشته و آینده ملت هم‌چون احساسات ملی، غرور ملی و یا حتی شرم ملی و نیز دیگر اشكال روان- ملتی مانند اراده مقاومت ملی با خبر بودن.

اهمیت این عناصر در آن است كه در جامعه طبقاتی خصلتی فراطبقاتی بخود می‌گیرند و چنین به‌نظر می‌رسد كه طبقات استثماركننده و استثمارشونده در رابطه با این عناصر دارای احساسات ملی همگون و مشتركی هستند. در عین حال وجود خودآگاهی ملی می‌تواند زمینه را برای پذیرش و احترام نهادن به خودآگاهی ملی ملت‌های دیگر فراهم آورد و از تحقق ملی‌گرائی افراطی و شوونیسم جلوگیری كند.

مسئله ملی (nationale Frage)

مسئله ملی محدوده‌ زندگی اجتماعی، شرائط تكامل، حقوق و رابطه میان ملت‌ها را در بر می‌گیرد. مسئله ملی همزاد ملت است و همزمان با تحقق ملت در قالب ساختار و شكل تكامل اجتماعی بوجود می‌آید. مسئله ملی از لحظاتی Moment از زندگی اجتماعی هم‌چون استقلال ملی، حق تعیین سرنوشت ملت‌ها، وحدت ملی، برابری ملی، از میان برداشتن ستم ملی و امتیازهای ملی تشكیل می‌شود و روشن است كه محتوای هر یك از این لحظات زندگی اجتماعی در رابطه با روند درجه تكامل واقعی اجتماعی قرار دارد و توسط شیوه تولید غالب تعیین می‌شود. بی‌دلیل نیست كه مسئله ملی محتوای همه انقلاب‌های ضد استعماری، ضد امپریالیستی و «سوسیالیستی» را تعیین كرده است.

با این حال در رابطه با مسئله ملی با دوران‌های Epoche تاریخی متفاوتی روبرو می‌شویم. نخستین مرحله مربوط می‌شود به دورانی كه در اروپا مبارزات ضد فئودالی وجود داشت و بورژوازی توانست با بكارگیری مسئله ملی به‌سود خود توده‌ها را علیه فئودالیسم بسیج كند. در پایان این روند ملت‌ها در اروپا شكل گرفتند و حكومت‌های ملی جایگزین حكومت‌های فئودالی گشتند. در این دوران مبارزه بخاطر مسئله ملی همراه بود با مبارزه برای تحقق حكومت دمكراتیك و انقلاب‌های دمكراتیك اروپا این دو لحظه تاریخی را در هم تركیب كرده بودند.

با پیدایش امپریالیسم دوران دیگری از مسئله ملی آغاز شد. در این دوران از یكسو با مبارزات استقلال‌طلبانه مستعمره‌های كشورهای امپریالیستی روبرو می‌شویم و از سوی دیگر جنگ‌ میان كشورهای امپریالیستی بر سر تقسیم جهان بین خود خمیرمایه این دوران را مشخص می‌كند. دو جنگ جهانی امپریالیستی بر سر تقسیم جهان بین كشورهای متروپل سرمایه‌داری با زیرساختی امپریالیستی همراه است با مبارزات رهائی‌بخش مردمی كه در مستعمره‌های كشورهای امپریالیستی بسر می‌برند. جنگ‌های امپریالیستی سبب ضعف درونی این كشورها گشت و همین امر  به‌پیروزی جنبش‌های رهائیبخش مردمی كه در مستعمرات زندگی می‌كردند، شتاب بخشید. از آنجا كه در بیشتر كشورهای مستعمره شیوه تولید سرمایه‌داری هنوز به‌شیوه تولید غالب بدل نگشته بود و سرمایه‌داری به‌مثابه طبقه‌ای كه بتواند مبارزه استقلال‌طلبانه و رهائی‌بخش را رهبری كند، هنوز بوجود نیامده بود، اما خرده‌بورژوازی رادیكال توانست با به‌راه انداختن جنبش‌های دهقانی رهبری جنبش‌های رهائی‌بخش در مستعمرات را بدست گیرد و بر حسب تركیب دورنی‌اش، جنبش‌های رهائی‌بخش را به‌پیروزی رساند و حتی در بسیاری از كشورهای مستعمره حكومت‌های «سوسیالیستی» را متحقق گرداند كه دارای سرشت كاملأ ضدسرمایه‌داری بودند و به‌همین دلیل منافع بورژوازی رادیكال را بهتر می‌توانستند متحقق سازند، زیرا خصلت ضدسرمایه‌داری این جنبش‌ها می‌توانست سبب بازتولید شیوه‌های تولید باستانی و از آن جمله شیوه تولید آسیائی گردد كه وجه ممیزه آن تحقق دولت مركزی قدرقدرت و استبدادی است.

ملی‌گرائی (Nationalismus)

مفاهیم ملت و دولت ملی مستقل عناصر ارزشی ایدئولوژی ملی‌گرائی را تشكیل می‌دهند. خودآگاهی ملی همراه با ملی‌گرائی عناصری هستند كه با آن می‌توان گروه‌های بزرگی از مردم را جذب كرد و در یك سازمان سیاسی متحد ساخت كه حساب خود را از دیگر سازمان‌های سیاسی برون‌مرزی جدا می‌سازد و می‌تواند در برابر آنها به‌مثابه دولتی مستقل ظاهر شود.

ملی‌گرائی ایدئولوژی‌ای است كه هم‌زمان با پیدایش سرمایه‌داری بوجود آمد و دولت‌های سرمایه‌داری با بهره‌گیری از این ایدئولوژی سیاستی را مبنی بر جداسازی ملت خودی از دیگر ملت‌ها بكار گرفتند. هدف ملی‌گرائی آن است كه برای مردمی كه در یك كشور می‌زیند، روشن سازد كه دارای منافع و خواست‌های مشترك هستند و این منافع و خواست‌ها در تضاد با منافع و خواست‌های ملت‌های دیگر قرار دارد و برای تحقق آن خواست‌ها و منافع باید پیوندهای درونی خود را مستحكم‌تر سازند تا بتوانند در برابر دشمنان خارجی كه منافع و خواست‌های ملی آنان را تهدید می‌كنند، بهتر مقاومت كنند. روشن است كه در كشورهای سرمایه‌داری خواست‌ها و منافع طبقه حاكم، یعنی بورژوائی به‌منافع و خواست‌های كل ملت بدل می‌گردد. با نگرش به‌تاریخ می‌توان دریافت كه سرمایه‌داری اروپا كوشید با دامن زدن به‌ملی‌گرائی از ورود رقیبان خارجی به‌بازار داخلی سرزمین خود جلوگیری كند.

تا زمانی كه جنبش‌های دمكراتیك در كشورهای سرمایه‌داری نیرومند است، ملی‌گرائی بورژوائی می‌تواند كم و بیش نقشی پیشرونده بر عهده گیرد و موجب پیشرفت تولید و بهتر شدن شرائط زیست توده مردم گردد.

شوونیسم شكل افراطی ملی‌گرائی است و بر اساس این ایدئولوژی ملت خودی به پدیده‌ای مطلق بدل می‌گردد و برای حفظ موجودیت خود می‌تواند موجودیت دیگر ملت‌ها را مورد تهدید قرار دهد. نازیسم در آلمان افراطی‌ترین شكل از شوونیسم، یعنی ملی‌گرائی افراطی را نمودار ساخت كه نژاد آلمانی را نژاد برتر می‌دانست و بر این باور بود كه این نژاد برتر باید رهبری جهان را در دست گیرد و ملت‌های دیگر را مطیع و منقاد خود سازد.

اقلیت‌های ملی (nationale Minderheit)

در بسیاری از كشورهای جهان ملت از یك گروه انسانی (خلقی) كه دارای نژاد، زبان، فرهنگ، تاریخ و دین مشترك می‌باشند، تشكیل نشده است و به‌همین دلیل در بیشتر كشورها با اقلیت‌های ملی كه دارای ملیت‌های (Nationalität) متفاوت هستند، روبرو می‌شویم. در كشورهای دمكراتیك سرمایه‌داری اقلیت‌های ملی دارای حقوق ویژه خویشند و می‌توانند در كنار زبان رسمی كشور، ‌زبان‌های خود را در مدارس بیاموزند و اگر نیروی عمده‌ای را در جامعه تشكیل دهند، در آن‌صورت در یك كشور می‌تواند چند زبان رسمی وجود داشته باشد، هم‌چون سوئیس كه در آنجا زبان‌های آلمانی، فرانسوی، ایتالیائی و رتورومانی (Rätoromanisch) زبان‌های اداری (رسمی) كشورند و یا در بلژیك كه زبان‌های فرانسوی، هلندی و آلمانی زبان‌های اداری (رسمی) هستند. در آلمان با آن كه اقلیت‌های ملی دانماركی، هلندی، لهستانی، صربی و ترك … وجود دارند، لیكن زبان رسمی در این كشور زبان آلمانی است، زیرا این اقلیت‌های ملی بسیار كوچكند و به‌همین دلیل رسمی ساختن زبان‌ها سبب مخارج بسیار گزافی خواهد شد. با این حال در آلمان مدارس زبان‌های دانماركی، هلندی حتی تركی و فارسی می‌توانند در كنار زبان آلمانی تدریس شوند. در ایالت شلسویك هلشتاین (Schleswig-Holstein) كه با دانمارك هم‌مرز است، حتی اقلیت دانماركی می‌تواند با بهره‌گیری از قوانین انتخابات ویژه خویش، در مجلس ایالتی نمایندگان خود را داشته باشد.

با این حال مسئله اقلیت‌های ملی در بسیاری از كشورهای پیشرفته سرمایه‌داری كه دارای حكومت‌های دمكراتیك هستند، هنوز حل نشده است. بطور مثال در ایالت ایرلند شمالی كه یكی از ایالت‌های كشور بریتانیا را تشكیل می‌دهد، اكثریت پروتستانت این ایالت خود را جزئی از سرزمین بریتانیا می‌داند، در حالی كه اقلیت كاتولیك خواهان پیوستن این ایالت به كشور ایرلند است كه اكثریت مردم آن پیرو كلیسای كاتولیك هستند. در اسپانیا بخشی از مردم باسك خواهان جدائی از اسپانیا و تشكیل دولت مستقل خود هستند. هم‌چنین در فرانسه بخشی از مردم جزیره كُرس كه زادگاه ناپلئون بناپارت است، خواهان جدائی از این كشور و تشكیل دولت مستقل خود هستند. با آن كه قانون اساسی انقلاب مشروطه و حتی قانون اساسی انقلاب 1357 راه حل‌هائی برای حل مسئله ملی در ایران ارائه داده‌اند، اما  هنوز برای حل این معضل گام‌های عملی ضروری برداشته نشده‌اند.

فدرالیسم (Föderalismus)

فدرالیسم واژه‌ای فرانسوی است كه ریشه لاتینی آن (foedus) می‌شود كه عبارت است از «اتحاد» و یا «قرارداد دولتی». فدرالیسم نوعی اصل شكل‌دهی دولتی است كه بر حسب آن قهر بالاتر را در اختیار دولت مركزی قرار می‌دهد و بر این باور است كه دولت مركزی باید فقط آن بخش از قهر فراتر را كه مجموعه جامعه را در بر می‌گیرد، سازماندهی كند و آن بخش از قهر فروتر كه تنها بخشی از جامعه را در بر می‌گیرد، باید توسط همان بخش از جامعه سازماندهی شود. فدرالیسم دارای اشكال مختلف است كه عبارتند از: اتحادیه دولت‌ها (كنفدراسیون) كه در امریكا طی سال‌های 87-1778 تحقق یافت. اتحادیه آلمان كه طی سال‌های 66-1815 بوجود آمد. در اتحادهای فدرالیستی استقلال دولت‌های تشكیل دهنده كنفدراسیون (اتحادیه) خدشه‌ناپذیر باقی می‌ماند. در این ساختار قهر دولتی مشترك تحقق نمی‌یابد، اما با این حال یك چنین اتحادیه‌ای بطور عینی نوعی رابطه در حقوق بین‌الملل را بوجود می‌آورد. بهترین شكل فدرالیسم تحقق دولت فدرال است كه از دولت‌های عضو یك اتحادیه تشكیل می‌شود كه با یكدیگر دولت مركزی مشتركی را بوجود می‌آورند. چنین شكلی ار دولت فدرال در سوئیس، ایالات متحده امریكا، آلمان فدرال، اتریش و … وجود دارد.

در فدرالیسم دولت مركزی جای خود را به‌اتحادیه دولت‌ها و یا ایالات می‌دهد و در نتیجه فقط آن بخش از قدرت فراتر نزد دولت مركزی باقی می‌ماند كه مربوط به‌منافع جمعی می‌شود، هم‌چون سیاست خارجی، ارتش كه وظیفه دفاع از مرزهای مشترك را دارد، برنامه‌ریزی اقتصاد كلان، اداره بانك مركزی، پلیس مركزی، اداره و تنظیم سیستم قضائی كشور و غیره. در فدرالیسم قدرت دولتی سرشكن می‌شود و در سطوح مختلف تمركز می‌یابد. با این‌حال در كشورهائی چون ایران كه تا كنون دارای حكومت‌های مركزی نیرومند بودند، تحقق حكومت فدرال می‌تواند با خطر تجزیه و پراكندگی نیروهای پیشرو روبرو گردد، امری كه در نهایت می‌تواند موجب تجزیه كشور شود. (24)

یاداشت‌ها:

 

  • رجوع شود به‌سایت‌های اینترنتی سازمان ملل و بانك جهانی
  • رجوع شود به der Fischer Weltalemanach، سال 2006
  • رجوع شود به‌«فرهنگ دهخدا»، جلد اول، صفحه 19 به‌بعد
  • رجوع شود به‌ «فرهنگ‌های دهخدا و معین»
  • رجوع شود به‌ «فرهنگ كامل فارسی- آلمانی»، تألیف بزرگ علوی و یونكر
  • رجوع شود به‌ «فرهنگ دهخدا». این اشعار از رودكی هستند: «گرد گل سرخ اندر خطی بكشیدی- تا خلق جهان را بفكندی بخلالوش» و یا «تا كی گوئی كه خلق گیتی– در هستی و نیستی لئیم‌اند؟»
  • رجوع شود به: “Kleines politisches Wörterbuch“,Dietz Verlag, Berlin, 1967
  • رجوع شود به «فرهنگ دهخدا»، به نقل از «تاریخ قم»، صفحه 66
  • شعر معروف حافظ چنین است: «جنگ هفتاد و دو ملت، همه را عذر بنه- چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند»
  • رجوع شود به «فرهنگ دهخدا»
  • رجوع شود به كتاب J. Hobsbawn, “Nationen und Nationalismus, Mythos und Realität seit 1780“, München, 1996
  • رجوع شود به «ترمینولوژی حقوق»، تألیف دكتر جعفری لنگرودی.
  • همانجا
  • همانجا
  • رجوع شود به «مانیفست كمونیست»، نوشته ماركس و انگلس، مجموعه آثار به‌زبان آلمانی، جلد 4، صفحه‌های 467- 466
  • همانجا، صفحه 465
  • رجوع شود به «مانیفست كمونیست»، نوشته ماركس و انگلس، ترجمه به‌فارسی، چاپ پكن، صفحه 40
  • رجوع شود به «مانیفست كمونیست»، نوشته ماركس و انگلس، مجموعه آثار به‌زبان آلمانی، جلد 4، صفحه‌ 479
  • مجموعه آثار لنین به‌آلمانی، «درباره حق تعیین سرنوشت ملت‌ها»، جلد 20، صفحات 400-399
  • همانجا، صفحه 400
  • مجموعه آثار لنین به‌آلمانی، جلد 19، صفحات 422-417
  • رجوع شود به «ترمینولوژی حقوق»، تألیف دكتر جعفری لنگرودی
  • این شعر از ملك‌الشعرای بهار است: «نه شیوة ملیت و نه رسم تمدن- نه رابطة طایفه، نه قاعده حی»
  • هم‌چنین برای توضیح مفاهیم بالا از كتاب‌های زیر بهره گرفته شده است:
  1. J. Hobsbawm: Nationen und Nationlismus, Mythos und Realität seit 1780, München, 1996

Mythos und Nation, Herausgeber H. Berding, Frankfurt am Main, 1996

Schulze, Hagen: Staat und Nation in der europäischen Geschichte, München, 1999

  1. Kilper. und R. Lhotta: Föderalismus in der Bundesrepublik Deutschland, Eine Einführung , Verlag Opladen, 1996
  2. Laufer, H und T. Fischer: Föderalismus als Struktur prizip für die Europa, Verlag Union, 1996

Föderalismus in Deutschland, Herausgeber K. Eckart und H. Jenkis, Berlin 2001

 




سمینار مسائل ملی – قومی – متن م. سحر

زبان فارسی یا «ملتِ فارس ؟»

محمدجلالی چیمه (م.سحر)

 

این مطلب حدود 8 ماه پیش تحریر شد اما انتشار نیافت. اکنون با توجه به وقایعی که در کشور ما جاریست ، با جزئی اصلاحاتی که در حواشی صورت گرفت به انتشار آن اقدام می شود .

 

                                                    همزبانی خویشی و پیوندی است

                                                       مرد با نامحرمان چون بندی است

                                                       ای بسا هندو و ترک همزبان

                                                       ای بسا دو ترک چون بیگانگان

                                                      پس زبان محرمی خود دیگر است

                                                      همدلی از همزبانی خوشتر است

                                                                                    جلال الدین محمد مولوی بلخی رومی

چند سالی ست که واژه و مفهوم «فارس» در بازار اهل سیاست و نظریه پردازان بخشی از طیف «چپ» دگماتیک (1) و نیزبسیاری از نژادپرستان و قبیله گرایان ایرانی رونق یافته و در کوشش های «فکر» سازی و نظریهء پردازی آنان از اهمیت ویژه ای برخوردار گشته و به نغمهء ناسازِپرطنین وهیاهویی بدل شده است. تا آنجا که  بسیاری از آنان بنیاد تئوری های  ایران گریزو تفرقه افکن خود را بر ِتفسیرهای مجعول و مقلوبی از این مفهوم استوار می دارند که بنا بر انگیزه های سیاسی خاص و درجهت منافع و اغراض و امیالِ قدرت های خارجی و برخی دول همسایه طی سالیان دراز ، بیرون از مرزهای ایران تدارک دیده شده و در سرزمین ما پراکنده و ترویج می شود!

این تفسیر از واژه و مفهوم «فارس»  می کوشد تا نخست زبان فراقومی ، فرانژادی وفراملی فارسی را به فارسی زبانان ایران امروزی منتسب و منحصر کند و نقش و اهمیت ، فرهنگی و هویت ساز و پیوند بخش ِِاین زبان رادر تاریخ درازدامن کشور ما ، درمیان اقوام وتیره های گوناگونِ ایرانی نادیده انگاشته و آن را هم عرض با  دیگر زبان ها و گویش ها و خرده زبان های رایج درایران فرا نماید. و بدین گونه فارسی گویان ایران را «ملت» یا «قوم» ویژه ای به نام «قوم فارس» یا «ملت فارس» بنامد، تا از این طریق بتواند به تئوری های دشمن ساخته و زنگار زده ای که ایران را کشوری «کثیرالملّه» می خوانند و مدعی وجود «ستم ملی» ازسوی «ملت ستمگر فارس» برضد «ملت های ستم دیده و متعدد ساکن ایران» هستند،  اعتبار بخشد و آن ها را ودر جهت تحقق اهداف آشکار و پنهان و  صدساله برخی همسایگان طمعکاربه کار اندازد و برای مطالبات هذیان آلود ِبرخی خردباختگان، یا مزدبگیران سیاسی دستگاه نظری فراهم سازد وهم عنان با برنامه ها و امیال  قدرتهای بدسگال جهانی و تحریکات بین الملی ، برای  اقداماتِ  تفرقه افکن و فتنه انگیزداخلی مشروعیت حقوقی و انسانی تدارک بیند!

از این رو توضیح و تشریح ِ حقیقت این مفهوم  و بسیاری ازمفاهیم ِ قلب شده و تحریف گشتهء دیگر، از نظرگاه تاریخی و فرهنگی ، بیش تر ازهمیشه به ضرورتی فوری بدل شده  است . خاصه در این زمانهء غوغا و در این ایام ِ سیاه ، که «حکومت ابلیسی فقهای شیعه» (2) ، ایرانیت و هویت و فرهنگ و میراثِ گذشته تاریخ درازدامن ِ کشور ما را بی شرمانه درحلقهء هجوم ِ انواع گرگ ها «به امانِ خدا» رها کرده است.

امیدوارم که دانشوران و محققان اهل فن، چنان که شایسته است دراین زمینه بکوشند ، باشد  تا به مدد آگاهی ، خورشیدِ حقیقت از نگاه  جوانان این مرز و بوم رخ نپوشد و در میان لای و لجنی که استبداد دینی حاکم در فضای ذهنی و فرهنگی ایرانیان پراکنده است مدفون نماند و دروغ و دغلی که با هزار تأسف به مذهب مختار ومسلط جامعهء ما مبدل شده است ، به   برادری ها و همبستگی های هزاران سالهء اقوام ِایرانی گزند نرساند!

این اصطلاح ِ «فارس»  که به مُسامحه  یا به عمد به جای «فارسی زبان» به کار می رود، بسیار  مورد توجه وعنایت خاص  برخی نظریه پردازان بوده و ستون فقرات نظریه ایست که  می کوشد تا همهء کسانی را که به فارسی سخن می گویند،  زیر پرچم ِ ِ «قوم» یا «ملّتِ»  ویژه ای گرد آورد و آنان را« قوم فارس » یا«ملتِ فارس» بنامد تا بر اساس ِ آن بتواند گویندگان زبان ها ومتکلمین به  دیگر گویش های رایج در سرزمین ایران را در برابر وی قرار دهد و وجود «ملت های ستم دیده» را در این کشور به اثبات برساند! حال آنکه کلمه «فارس»، در تاریخ و در ادبیاتِ  فارسی ِ 1100 سالهء  ایران ، هرگز به معنای  «فارسی زبانان»  به کار نرفته است!

در  طول قرن ها، سرزمین های ایران و هند و آسیای مرکزی و آسیایِ صغیرــ از مرزِ چین گرفته تا کرانه های شرقی  اروپا ــ  گاهواره و میزبان و پناهگاهِ زبان فارسی بوده و طیّ دوران های متمادی و مُستمرّمردم ِبیشماری ازاقوام و نژادهای گوناگون به زبان ِ فارسی یا دری متکلّم بوده اند  و رفتار و روحیات  و فرهنگشان با این زبان گره خورده و در این زبان تبلور یافته  است .

همواره و در همهء این سرزمین ها  سخن گویان ِ به زبان ِ فارسی را  نه «فارس» ، بلکه «فارسی زبان»  یا «پارسی گو» نامیده  اند! (3)

کلمهء «فارس» در مفهوم ِ سیاسی اش وهمراه با  بارتبلیغاتی خاصی که برآن تعبیه شده  و رایج کرده اند ، پدیده ای ست نو ظهور که عمری کمتر از صد سال دارد و از دستگاه های تئوری سازی و دفاترِ ایدئولوزیکِ حزب کمونیستِ شوروی یا ازسوی تاریخ سازان  و ملت تراشان ِ  نژاد پرست ِ ترکیهء آتاتورکی و نیز پان عربیست های بعثی یا ناصری به منظور ایجادِ تفرقه درمیانِ ملتِ ایران ایجاد شده و طی چندین دههء گذشته  بی وقفه بر ضدّ منافع ِ ملی ِ مردم ایران  به  کار برده می شود !

 این اصطلاح را خصوصاً در مقابلِ اصطلاح ِ « ترک» قرار می دهند  و از «ترک» هم نه ترک زبان، بلکه «قوم ِ ترک» و «ملّت ِ ترک» مراد می کنند، حال آنکه واژهء «ترک» در ایران به معنای ترک زبان و متکلّم به زبانِ ترکی ست  و نه ترک نژاد یا «ملیّت» یا «ملّتِ» ترک (4). بنا بر این، می باید به کاربرد دقیق ِ این واژه  توجه کرد  و همواره در نظر داشت که کلمهء «فارس»  درطول ِ تاریخ ِ ایران ، به دو مفهوم به کار رفته است ، نخست در مفهوم ِ  تاریخی اش و آن اشاره به یکی از اقوامِ ایرانِی ساکنِ جنوبِ ایران یعنی  قومِ «پارس» است که معرّبِ آن می شود «فارس» و از این قوم ، دو خاندان ِ بزرگ ، در ایران ِ پیش از اسلام به شاهنشاهی رسیده اند ، یکی هخامنشیان و دیگری ساسانیان. (5)

مفهوم ِ مصطلح ِ دوم ، کاربُردِ جغرافیائی ِ این واژه است و آن : منطقهء وسیعی ست که قسمتی ازجنوب و جنوبِ باختری ِ کشورِ ایران را شامل است  و تقریباً از یازده قرن پیش از میلادِ مسیح محل سکنای رشید ترین طوایفِ آریایی به  نامِ «پارس» بوده و به همین مناسبت به  «پارس»  یا «فارس» موسوم گردیده است(6) این واژه   گاهی  به سراسرِ خاکِ  ایران  نیزاطلاق می شده است. صورتی از این کلمه را که در زبانِ  انگلیسی از اصل ِ یونانی گرفته اند ، به جای لغتِ ایران به کار می برند  والبته کاربرد رسمی این واژه به جای کلمهِ «ایران» از سوی کشورهای بیگانه ، به درخواستِ دولتِ ایران در زمان ِ حکومت رضا شاهِ پهلوی از رواج افتاده است.

پس «فارس» یا «پارس» ، نه نام یک « ملت» یا یک « قوم» ،  بلکه تنها ، نام یکی از استانهای جنوبی ایران است و نیز نام ِ خلیجی  است که سرزمین های جنوبی ایران را به دریای عمّان و اقیانوس ِ هند پیوند می دهد. کلمهء «فارس»، هیچگاه به گویندگان و متکلمین ِ به زبان ِ دری اطلاق نشده و هیچ سندِ تاریخی  و ادبی ِ معتبری  در جهتِ اثباتِ چنین ادعایی نمی توان یافت!

پس فارس یا پارس ، نه نام ِِ قومی یا زبانی ِ ساکنین استان ِ جنوبی ایران ، بلکه تنها «نام ِ جغرافیایی ِ» این منطقه است.

هیچگاه تکلم به یک زبان ،  از متکلمان به آن زبان ، «ملت»  نساخته است (7). این یک قانون کلی است و نمونهء روشن و مشهور آن زبان انگلیسی است که در 5 قارهء جهان در کشورهای گوناگون متشکل از ملت ها و اقوام و نژاد های گوناگون به آن تکلم می شود اما هیچ کس  این انگلیسی زبانان را «ملتِ انگلیس» خطاب نمی کند . هندیان ( که طی چندین قرن زبان رسمی شان فارسی بود و اکنون انگلیسی زبان شده اند) ، جزو ملت هندند و هنگامی هم که به فارسی سخن می گفتند  هندی بودند. و افریقای جنوبی ها از ملت آفریقای جنوبی هستند و استرالیائی ها  و کانادائی ها جزء ملت استرالیا یا کانادا به حساب می آیند!

پس اگر صرفاً  تکلم به یک زبان برای ملت شدن ِ متکلمین کفایت می کرد نیمی از مردم ِ جهان امروز انگلیسی می بودند و بخش مهمی از مردم افریقا و کانا دا هم جزو ملتِ فرانسه محسوب می شدند!

در مورد زبان فارسی  هم همین طور است . کافی نیست که شما به فارسی سخن بگوئید تا جزء به اصطلاح« ملت فارس» محسوب شوید کما اینکه همین امروزه لا اقل در سه کشورِ دیگر جهان به جز ایران ، زبان فارسی رایج است و انسان های بسیاری به این زبان تکلم می کنند ، اما کسی آنان را ملتِ فارس یا ملتِ ایران نمی نامد ! حدود 150 سال پیش هم زبان ِ فارسی از مرز چین گرفته تا سراسرشبه قارهء  هند و از خلیج فارس تا نواحی مختلف بالکان را زیر سیطرهء خود داشت و نه تنها مردم این مناطق به این زبان صحبت می کردند بلکه زبان فارسی، زبانِ  فرهنگ و ادب و عرفان  و شعرپادشاهان ِ  گورکانی (ترک ـ مغول) هند و نیزسلاطین عثمانی روم (ترک) و بیزانس بود اما کسی آنها را ملت فارس نمی نامید و ایرانی هم نمی دانست!

شکل گیری ملتِ ایران بسیار مقدّم بر وجود زبان ها  ولهجه هایی ست که در ایران رایج شده یا ناپدید شده اند. زبان ها می توانند مثل گیاهان به مناطق و سرزمین های مجاور بسط یابند و وسیلهء تکلم ساکنان مناطق قرار گیرند، اما جان و روح و آمال و گذشته وآداب و معیشت و فرهنگِ ساکنان را نفی نمی کنند و بر آن خط بطلان نمی کشند.

در همین آذربایجان ِ ما زمانی به زبانِ پهلوی سخن می گفتند و هنوز هم در بعضی از مناطق این خطه آثار و اسناد آن باقی ست. یعنی مردمِ ایرانی  ی  ایرانی زبان در این منطقه ساکن بودند و براین حقیقت دستکم رساله و دیوان ِ روحی انارجانی و دوبیتی های شیخ صفی الدین اردبیلی جد شاه اسماعیل صفوی ، این نخستین شاعر ترک زبان ایران شهادت می دهند!. اما بعد ها به دلایل تاریخی وسیاسی ، زبان ترکی رواج یافت . اما این زبان مردم ِ ایرانی آذربایجان را از ایرانیتشان تهی نکرد و ای بسا که از ایرانیان ِ دیگر ولایاتِ سرزمین ما ایرانی تر و میهن پرست تر بوده و هستند . دلیل آن هم در جانبازی ها و تلاش های عاشقانه ایست که روشنفکران و مبارزان دلیر آذربایجان در دوران مشروطیت به ظهور رسانیدند . نقش ِ فرهنگسازان و روشنفکران آذربایجان در همهء زمینه های تحولاتِ اجتماعی ایران  به سوی تجدد و آزادی ، نیازی به یادآوری ندارد.(8)

خلاصه آنکه زبان ها به دلایل مختلف سیاسی و جامعه شناختی می توانند بسط یابند و گویندگان خود را در یک سرزمین یا سرزمین های مجاور توسعه دهند و تکثیر کنند. چنین پدیده ای هم اکنون در اطراف تهران، ورامین و کرج در جریان است و بسیاری از هم وطنان ما زبان خود را به نفع ِ زبان تُرکی از کف نهاده  یا در مسیر تَرک این زبانند.

زبان ها و گویش های دیگری همچون راجی ، تاتی ،  فریزهندی یا ابیانه ای ، طالشی و… جای خود را به زبان فارسی یا ترکی می دهند و این پدیده در ارتباط مستقیم با رواج ِ شهر نشینی و  بسطِ شهرهای بزرگ و کوچ های پی درپی به سوی مراکز تجمع و نیز بسط تولید و  سراسری شدن اقتصاد بازار وفراگیر شدن وسائطِ ارتباطاتِ جمعی است که همه آنها پیامد و محصول دنیای مدرن  و روابط حاکم بر آن است!

غرض آنکه بسط یا قبض، کاهش یا فراگیری یک زبان در یک جامعه نه تغییراتِ نژادی به بار می آورد و نه تغییراتِ قومی و ملی.

تُرک زبانی به معنای انیرانی یا غیر ایرانی نیست ، همچنان که فارسی زبانی  به خودی خود ، معنای ایرانیت ندارد . اما «تُرک بودن» اگر در معنای appartenance یا وابستگی و انتسابِ به «ملت ترک» تلقی شود،غیر ایرانی ست.

آنها که فارسی زبانان را «فارس» می نامند ومراد آنها از این واژه  وجودِ «قوم» یا «ملتی» به این نام است ، بی شک غرض ِ سیاسی دارند یا نا آگاهانه به دام ِ تئوری سازان ِ بیگانه افتاده اند! در این تئوری غرض از اطلاق ِ واژهء «فارس» به مردم ِ فارسی زبانِ جهان آن است که این کلمه را در برابر واژه «ترک» یا «عرب» یا «بلوچ» یا «کُرد»  قرار دهند و متکلمین به زبان های ترکی و بلوچی و عربی یا کردی را در ایران تا حد «ملت»ی جداگانه ارتقاء دهند و مطالبهء حق ویژه کنند . یعنی  موقعیت و نقش ِ زبان مشترک و سراسری و ملی و تاریخی و فرهنگی اقوام ِ گوناگون ِ ایران یعنی زبان ِ فارسی را تا حدِ زبان یکی از« اقوام» یا به قول خودشان «ملت» های ساکن ایران کاهش می دهند و هم عرض ِ دیگر زبان ها و گویش های رایج در کشور ما قرار می دهند تا از متکلمین به این زبان به نام ِ «حق قانونی و دموکراتیک»  درخواستِ مطالباتِ ملی تا حد جدایی کنند! این است جوهر و هدف فکری که با تکیه بر تنوعاتِ زبانی مردم ایران مرتکبِ «تئوری ملت سازی» می شود!

پیداست که چنانچه بتوان با تکیه بر تنوع زبانی ، تنوعاتِ ملی ساخت و گویندهء هر زبان و دیالکتی را در ایران ، ملتی جداگانه نامید، مقدمهء اقدامات بعدی که همانا ایجاد «کشور» و«دولت» جداگانه ای ست ، فراهم شده است. کافی است که با سرمایه گذاری روی این تئوری با تبلیغ یا تلقین و تزریقاتِ ایدئولوژیک و با  مشوب سازی ذهن ها ، جمعی از ایرانیان را آگاهانه یا نا آگاهانه به دفاع از یک نظریه بی بنیادی کشانید و بدین وسیله از گروه هایی از مردم ایران تأییدیه  گرفت. در چنین صورتی می توان به نام ایرانی ِ «مظلوم» (غیر فارسی زبان)از ایرانی «ظالم (فارسی زبان) به مراجع بین المللی نیز شکایت برد، نهاد های مربوط به  سازمان ِ ملل و حقوق بشر و دیگر مراجع رنگارنگ طرفدار حقوق «خلق» ها و «ملیت» ها و وهواداران بین المللی اقلیت های جنسی و نژادی و طرفداران حقوق انواع اصناف و گروه های شغلی و اجتماعی و طبقات زحمتکش ِ جهان را به کمک فراخواند، حتی با مأموران سازمان های امنیتی قدرت های جهانی هم پیاله شد و با آنها جلسه کرد و امداد طلبید!

و این همان روندی است که بیش از 80 سال است  نخست به کوشش پان ترکیست های  میراث خوار امپراطوری عثمانی و سپس بکوشش زرّاد خانه های فکری و ایدئولوژیک تزاریسم سرخ روسی  و اکادمیسین های «احزاب برادر» کمونیستی تدارک دیده شده و به وسیله کاسه های داغ تر از آش ایرانی آن ها از قوم پرستان ِ سوسیالیست نمای فرقه چی گرفته تا روشنفکر نمایان «چپِ» استالینیست و دگم گرا ( از هر طیف و گرایشی که بوده باشند)  در ایران رواج یافته است و متأسفانه هنوز هم ملتِ ما  به آن گرفتار است !

پیداست که هنگامی که با انواع ِ تمهیداتِ تئوریک و ایدئولوژیک بر مبنای تحریف تاریخ و قلبِ حقایق فرهنگی و زبانی ایرانیان ، کسانی بتوانند  در ساختن ملتِ ناموجودی  به نام ِ «ملت فارس» توفیق حاصل کنند و سپس این «ملت» را در جایگاه «ملت ظالم» بنشانند ، در مراحل بعدی خواهند توانست ساکنان ِ ولایات خود یعنی ، ایلات و عشایر و اقوام و قبیله های گوناگون را به نام «ملت» ها در برابر او قرار داده و مطالباتِ خود را تا حد ایجاد دولت مستقل ارتقاء دهند. زیرا هرجا وجود ملتی به اثبات برسد ، به ناگزیر بر اساس حقوق مسلم انسانی وملی ،  چنینِ«ملت» ی می باید از ایجاد دولت و کشور مستقل خود برخوردار باشد ، و چنین خواستی در انظار مردم جهان و مراجع بین المللی کاملا موجه و مشروع می نماید!  چرا که ملتی که دارای  «دولتِ مستقلِ» نباشد ، ملتی است تحت انقیاد و استیلا که مورد تهاجم «دولت و ملتی غالب» قرار گرفته است و پیداست که یک چنین «ملت» ی  بنا بر قوانین بین المللی و بر اساس حقوق بشر و حقوق بازشناختهء ملت ها در تعیین سرنوشت خویش ، خواستِ مشروع و عادلانه ای را از «ملت ظالم» و «کشور سلطه گر» خود مطالبه می کند!

و این است راز  اینهمه پافشاری بر این تئوری های  بیگانه پرداختهء قلابی و بی پایهء  ضد ایرانی که  ده ها سال است از سوی دشمنان یا نا آگاهان یا مسحور شدگان ِ فکری و ایدئولوژیک در ایران تبلیغ و ترویج می شود!

و درست به همین دلیل است که دشمنان ایران همواره به دنبال «ملتی  غالب» و سلطه گر به نام «ملت فارس» گشته و همچنان می گردند! زیرا وجود چنین ملتی – اگر پیدا شود – به خواست های جدایی طلبانه  مشروعیت و حقانیت بین المللی می بخشد و این است راز سماجت برخی پان تورکیست ها و پان عربیست های ایرانی نما برای یافتن و جا انداختن  مفهومی به نام «ملت فارس» یعنی ملتی که به شهادت سراسر تاریخ ایران و تاریخ زبان ِ فارسی هرگز در هیچ نقطهء این کرهء خاکی یافت نشده و نخواهد شد!

خلاصه  این که : دشمنان ایران برای آن که پروسه وپروژهء ملت سازی و ملت تراشی خود را به سرانجامی برسانند به طرفِ اول معادله، یعنی به وجود «ملت غالب» نیازمندند ، از این رو واژهء «فارس» را که نخست به معنای فارسی زبان به کار برده بودند ، به جای «قوم» فارس و سپس «ملت» فارس می نشانند و در برابر اقوام و «ملل» دیگر قرار می دهند تا این به اصطلاح «حق» خود را از وی مطالبه کنند. حال آن که درسراسرایران زمین هیچ قوم وملتی به نام قوم و ملت فارس وجود خارجی ندارد. آنچه وجود دارد یک زبان ملی و مشترک سراسری بسیار عزیز است به نام زبان پارسی یا دری یا پارسی دری که به هیچ قوم یا ملت  و نژاد و تبار و ایل و قبیلهء خاصی در این سرزمین تعلق ندارد و احدی در این سرزمین – حتی اگر این شخص ، جنابِ خواجه حافظِ شیرازی باشد – حق ندارد آنرا تنها به خود یا قوم و تبار یا ایالت و ولایتِ خود منتسب  و منحصربداند. این زبان ، زبان ملی ایرانیان است از هر طایفه و نژاد و تباری که برخاسته باشند.این زبان محمل یا (véhicule) یک فرهنگ بزرگ بشری ست . زبان فرهنگ و روح و عاطفهء چندین قرنی ملت ها و اقوامی ست که در سراسر شبه قارهء هند و آسیای میانه تا مرز چین و ختن و آسیای صغیر تا نواحی شرقی اروپا زیسته اند و بدان روح پرورده ، عشق باخته و  عاطفه ورزیده و  نیایش کرده ، فرهنگ ساخته و جان و جهان و هستی خود را به آن بیان کرده ، هویت خود را به آن بخشیده و از آن اخذ کرده اند، حتی اگر زبان مادری شان زبانِ دیگری می بوده است! (نخستین  و قدیمی ترین شرح بر دیوان ِ حافظ شیرازی  ، نوشته سودی ست که یک بوسنیاک از اهالی اروپای شرقی ست . نخستین فرهنگ زبان فارسی یعنی فرهنگ اسدی طوسی در نخجوان از ولایات اران و آذربایجان تدوین شده و آخرین فرهنگ زبان فارسی یعنی «فرهنگ سخن» حاصل زحمات 40 سالهء یک استاد آذری نسب اهل زنجان یعنی دکتر حسن انوری ست).

بنا بر این کسانی که به عمد و آگاهانه قصد دارند که زبان فارسی یعنی زبان شمس تبریزی و مولوی بلخی و بیدل دهلوی و فرخی سیستانی و سعدی شیرازی و نظامی گنجه ای و  ظهیر فاریابی و سنایی غزنوی و منوچهری دامغانی و رودکی سمرقندی و سیف فرغانی و عطار نیشابوری و  کمال خجندی وخاقانی شروانی وفردوسی  طوسی و جمال الدین اصفهانی و صائب تبریزی و خواجوی کرمانی وحزین لاهیجی و کلیم کاشانی را هم عرض با زبان ها و گویش ها و دیالکت های دیگر رایج در سرزمین ایران قرار دهند ، پیش و بیش از آن که دغدغهء دموکراسی یا برابری داشته باشند  از ایران و ایرانیت دل خوشی ندارند و روح خود را به عمد ، یا غیر عمد یا در اثر جاذبه های ایدئولوژیک یا سیاسی  خاص ، به بیگانگان فروخته اند!

زبان مادری همهء ایرانیان – از هر تبار و با هر گویش و زبانی که باشند – بسیار ارجمند است  و می باید در یک ایران ِ آزاد و دموکراتیک زمینه های رشد و شکوفائی فرهنگی و ادبی خود را بیابند و به سهم خود در غنای فرهنگ ایران بکوشند زیرا بخشی از میراثِ ملی این سرزمین اند. اما تاریخ ایران خواسته و حکم کرده است که زبان فارسی چتر  و سرپناه همهء ساکنان این سرزمین و رشتهء پیوند همهء دل ها و همهء جان ها در سراسر ایران باشد.  درمیان همهء گویش ها و زبان های ایرانی وغیر ایرانی که در این سرزمین رایج بوده اند ، این  وظیفه یا موهبت ، از سوی تاریخ به زبان فارسی دری محول یا ارزانی شده است!

می گویم  از سوی تاریخ و نه از سوی یک قوم یا یک سلسلهء شاهی. این زبان ، رشد و شکوفایی خود را در طول تاریخِ 1100 سالهء خویش مرهون ِ زمینهء مساعدی  است که در دربار شاهان ِ ترک تبارِ ایران  یافته بوده است و نیز  دربار پادشاهان ِ ترک تبار آسیای صغیر و نیز دربارپادشاهان ترک و گورکانی تبار شبه قارهء هند. این زبان هرگز به ضرب شمشیر قوم یا ایل یا ملتی جهانروایی و عظمت و شکوه خود را به دست نیاورده است و احدی از اقوام و تیره های گوناگون به تنهایی مدعی یا میراث دار آن نیست.  تاریخ ایران و هند و آسیای صغیر و آسیای میانه مقرر و مقدر داشته است که این زبان نقش منحصر به فردی بیابد و به رشتهء پیوند اقوام و تیره های گوناگون مبدل شود. تنها موهبتِ مشترکی که تاریخ نصیب همهء ما ایرانیان کرده است همین زبان فارسی است که در انحصار هیچ فرقه ای قرار نمی گیرد و  رنگ و زنگ هیچ مذهب و هیچ ایدئولوزی بر آن نمی نشیند و موجباتِ تفرّق ما را فراهم نمی کند.اکثریتِ مطلق ِ بزرگان ادب و عرفان ما در فضای  فرهنگی و عاطفی و اعتقادی مذهب تسنن به این زبان سخن گفته و نوشته اند. در میان آفرینندگان ِ فکری ما منتسبین به تشیع نیز بوده اند ، همچون ناصرخسرو فاطمی یا فروسی (به قولی) علوی همچنان که دهری و لاادری  همچون خیام و تکفیر شدگانی همچون سهروردی و عین القضات و مهر ارتداد خوردگانی همچون رازی  تا برسیم به دوران متأخر که در آن فرقه ها و نحله ها و گرایش های فکری و فلسفی گوناگون ، از طاهرهء قرة العین بابی گرفته تا تقی ارانی مارکسیست و کسروی تبریزی منتقد دینی و مصلح اجتماعی و بسیار کسان دیگر.  این آفرینندگان فکر و فرهنگ و ادب و عرفان و فلسفه همهء گرایش ها و صبغه های اعتقادی و سیاسی و ادبی راحول ِ یک ستون و زیر یک خیمهء واحد به نام زبان فارسی گرد آورده و به ما و معاصران ِ ما ارزانی داشته اند. این ویژگی و این کیفیتِ ممتاز تنها در زبان فارسی ست که ما ایرانیان را به ایرانیتمان هشیار و آگاه می سازد. ما ایرانیان از هر دین و آئین و مرام و فرقه و نحلهء فکری  یا سیاسی که بوده باشیم ، بخواهیم یا نخواهیم خود  و همراهان خود و هم رایان ِ خود را در این عنصر معظم باز مییابیم . تنها این عنصر یگانه است که  بی هیچ احساس غبن یا احساس ِ غربتی ما را به یکدیگر پیوند می دهد. ازهر تبار و نژاد و زبان و گویشی که بوده باشیم!

وجود چنین کیفیتِ تاریخی و روانی در زبان فارسی ست که هر ایرانی را متقاعد می کند تا این زبان را نیمی از وجود و هویت خود پندارد. همین کیفیت است که به  دانش آموز یا دانشجوی ایرانی  اطمینان می بخشد که هیچ قوم و تبار بیگانه ای اورا پشتِ نیمکت های درس ننشانده است تا آیندهء تابناک و موفقیت های علمی و ادبی یا فنی را با زور و جبر براو تحمیل یا به وی تزریق کند! این کیفیتِ منحصر به فردِ تاریخی است که با حضور در زبان فارسی ، به دانشجوی آذری تبارِ ایرانی آرامش و خلوصی ارزانی می دارد تا به یمن آن خود را در کنار شمس وقطران و صائب و مولوی و خاقانی و نظامی و سهروردی وکسروی و ارانی و آخوندزاده و طالبوف و ساعدی و  بهرنگی و شهریار  ببیند و صادقانه مطمئن باشد که او به  زبان ملی و زبان پدران خود دانش و ادب می آموزد تا در فردای زیباتری کشور خود را اداره کند و ملت خود را به سربلندی و سعادت رهنمون گردد.

همین کیفیتِ کیمیاگونه است که بلوچ و کرد و گیلک و عرب زبان و طالشی و راجی و ابیانه ای ایران را قوت قلب می دهد و این احساس درونی را ارزانی می دارد که گویش ها و زبان های مادری او یک ارزش و دارایی بر افزون و ارجمند اند ، اما با زبان ِ ملی او و با زبان ِ مشترک فرهنگی و پیوند بخش او یعنی با زبان ِ حافظ و خیام در تناقض یا خدای نکرده در دشمنی نیستند.

همین کیفیتِ کیمیاگونه است که به زبان فارسی یک بُعد شکوهمند نمادین می بخشد تا هر ایرانی- برخاسته از هر تبار و ایل و نژاد و گویندهء هر گویش و زبانی که باشد – آن را همچون «مام ِ وطن»، جانپناه و روح پرور خود بداند و عواطفِ انسانی و گیرودار های وجودی و بشری خود را با او درمیان نهد و از طریق او بروز دهد و در جستجوی آزادی و  رستگاری و کمال انسانی باشد!

 باری ،  در این زبان ِ فارسی دری کیمیائی ست که هر ایرانی –  بیرون از تنوعات و رنگارنگی های فکری و قومی و فرهنگی و تباری  یا زبانی –  می باید به تساوی و به نحو تمام و کمال از آن برخوردار باشد و در این سخن هیچ شائبهء ملی گرایی  افراطی نیست چرا که موقعیت و نقشی که گذشتِ روزگاربه این زبان محول کرده آنچنان صافی و  روشن است که عبارات و عنوان ها و مارک های حاصل از نظریه پردازی ها و گفتمان سازی های دوران ِ جدید  به سختی قادر است تا آن را به زنگاری بیالاید یا بر آن غباری بنشاند!

زبان فارسی نجات بخش ماست چرا که نجات بخشان این سرزمین راز بقای ما را و راز سعادت انسان ایرانی را به کلمات و عبارات و نغمه ها و سرود های آن سپرده وبرای ما به ودیعت  نهاده اند. ما در این زبان است که انسان ایرانی خود را باز می یابیم و رشته های پیوند و یگانگی خود را مستحکم می گردانیم.

در این زبان است که از مرز ملی فراتر می رویم و به زبان مولوی  از جمادی و نامی و حیوانی می میریم و به آدمیت می رسیم و هومانیسم ِ شرقی را که پدران ما قرن ها پیش از جهش ِ  فرهنگ اروپایی و دوران روشنگری مغربی به بشریت عرضه کرده بودند، باز می یابیم و بنی آدم را اعضای یک پیکر می بینیم و بر قوم گرایی و قبیله پرستی و نژادگرایی که بازماندهء دوران های غارنشینی و کودکی بشر بوده و منشاء و خاستگاه همه گونه فاشیسم ، چه ازانواع مدرن و چه از نوع عقب مانده و عهد بوقی آن است خط بطلان می کشیم.

به یمن همین کیفیت ِ کیمیاوار است که می توانیم نخست «ملت ایران» باشیم ، بی آنکه تعلقات قومی و تباری و زبانی خود را به کناری نهیم و نیز در این «ملت» ایران بودن ، نظر به جهان انسان داشته باشیم و خود را برای نزدیکی و همدلی و هم سخنی با «ملت ِ» بزرگ تری که همانا سرنشینان این کرهء خاکی – یعنی تنها سرپناه و تنها سفینهء انسان های معلق در فضای لایتناهی ست آماده کنیم. نخست «ملت ایران » باشیم تا به نام «ملل» و «اقوام » و «تیره ها» و «نژادها » باهم نجنگیم و هابیل وار برادر خود را نکشیم  و همچون فرزندان یعقوب ، یوسف خود را به زر ناخالص نفروشیم. تا در این آزمون برای یافتن و عرضه داشتن و اعتبار بخشیدن به نقاط اشتراک خود و دیگر ابناء بشر و دیگر آحاد انسانی بکوشیم و دوستی و دوستداری و نیل به آدمیت را بیاموزیم و تجربه کنیم.

زبان فارسی برای ما ایرانیان دارای چنین کیفیت کیمیاگونه ای ست. باید به ارزش چنین گوهری پی بُرد و از آن در راه سعادت انسان های سرزمین خود سود جست. رشد فکر دموکراسی و آزادی خواهی با توسعه و درخشش و شکوه زبان ملی ما ایرانیان ، یعنی با زبان دری همسو و هم آواز است و در تناقض و تقابل نیست.

دریافتن ِ این نکته ، ما را  تا ابد، از شرّ تزریقاتِ به زهرآلودهء ایدئولوژیک شبه چپ یا شبه فاشیستی مصون خواهد کرد.

با استالینیزم ،  پان عربیسم ِ (صدامی یا ناصری)  ، پان تورکیسم  و دیگر پان ها برای همیشه قطع رابطه کنیم تا  به پاس  نجات خویش و فرزندان خویش از کژراهه ها  به در آمده  و در مسیر کمال بخش و مطمئنی گام برداریم .

و در یک کلمه ، کلید  فروبستگی های برخاسته از تنوعات بومی و قومی و فرهنگی ایران را در دموکراسی  و آزادی بجوئیم! چرا که بازهم به زبان مولانا : چون که صد آمد ، نود هم پیش ماست. و صد همان دریایی ست که مولوی از آن سخن می گوید:

همان مقصدی که دست کم صد و پنجاه سال است که همهء ایرانیان را ، از هر تیره و تبار و از هر زبان و گویش و از هرنژاد و رنگ که بوده اند  رهسپار خود کرده و به سوی خود دعوت کرده است : آزادی و دموکراسی :

            من نسازم جز به دریایی وطن

            آبگیری را نسازم من سکن

            آب بیحد جویم و ایمن شوم

            تا ابد در امن و د ر صحت روم !

 

 

            و ایران آزاد و خوشبخت دریای ماست و آبگیرما می تواند تمثیل شاعرانه ای از شهر ها و ولایات و اقوام و ایل و قبیله ها ی ما باشد!

            شاید ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی این معلم فداکار آذربایجانی ما هم هنگامی که آبگیر و جویبارقبیله و تبارخود را به قصد رسیدن به دریا ترک می گفت ، با این شعر مولوی آشنا و هم سخن شده  وپیش از آغاز سفر بارها آن را با خود زمزمه کرده بود!

و به جاست و بسی زیباست که ما نیز با ساز دل و نوای ضمیر و وجدان خود زمزمه کنیم و همراه و متفق  به سوی دریای آرمانی خود پوییم!

                                                        چنین باد!

                                                      محمد جلالی چیمه (م. سحر)

                                                      تحریر: پاریس اکتبر 2005

                                                             انتشار: می 2006

یادداشت ها :

1 ـ

هرجا که این واژهء «چپ»  در گیومه «»  نهاده می شود ،مقصود چپ مستقل و وطنخواه ایران نیست بلکه مقصود آن دسته از جریانات سیاسی جناح چپ ایران است که به دلائل وابستگی مطلق نظری و فکری  یا به دلائل دیگر، همواره در این دوران 80 سالهء تاریخ معاصر، دانسته یا نادانسته منافع «کشورهای برادر» را بر منافع کشور خود مقدم شمرده اند!

بخشی از این «چپ» دگماتیک ، پس از فروپاشی شوروی ، اندک اندک زمینه های فکری قوم گرایی و نژادپرستی عقب ماندهء قبیله ای رادرخود تقویت کرده و با حفظ رسوبات  ذهنی وایدئولوژیک ِ پیشن ـ متأسفانه ـ  به طور کامل به جرگهء قبیله گرایان و نژاد پرستان قومی ایران پیوسته است !

2 ـ

ابلیس فقیه است ، اگر اینان فُقها اند!

                                     ناصرخسرو

3 ـ

پارسی گوییم هین تازی بِهِل

هندوی آن تُرک باش از جان و دل

                                   مولوی

  و مولوی این بیت را در قونیه یعنی در آسیایٍ صغیر یا روم ِ شرقی بر زبان آورده  است  !

ودر جای دیگر می گوید:

پارسی گو ، گرچه تازی خوشتر است

عشق را خود صد زبان دیگر است

بوی آن دلبر چو پرّان می شود

این زبان ها جمله حیران می شود!

و حافظ این ابیات را درشیراز سروده:

ترکان ِ پارسی گوی  بخشندگان ِ عُمرند   

 یارا تفقدی کن پیران پارسا را

 

شکّر شکن شوند همه طوطیان ِ هند  

زین قند ِ پارسی که به بنگاله می رود !

 

 واین بیت بسیار مشهور  را فردوسی در طوس یعنی در یکی از ولایاتِ خراسان به زبان آورده است نه در استان ِ فارس :

بسی رنج بردم در این سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی

 

و نیز در جای دیگر شاهنامه و باز هم در ولایتِ طوس ِ خراسان می گوید :

 بفرمود تا پارسی ِ دری 

 نبشتند و کوتاه شد داوری !

وسعدی در کتاب گلستان خویش که آن را به پادشاهی ترک نژاد و ترک زبان هدیه کرده است  در یکی از داستان های باب ششم این کتاب می نویسد:

«با طایفه دانشمندان در جامع دمشق بحث همی کردم که جوانی درآمد و گفت: دراین میان کسی هست که زبان پارسی بداند؟»

مولوی در آن تمثیل مشهورخویش  گفت :

فارسی و ترک و رومی و عرب

جمله با هم در نزاع و در غضب

فارسی گفتا کزین چون وارهیم

هم بیا کاین را به انگوری دهیم

                                   الی آخر

در این ابیات مراد مولوی از فارسی  ایرانی فارسی زبان است . وی این سخن فارسی را در قونیه از شهرهای آسیای صغیر یعنی ترکیهء امروزی بر زبان آورده است!

 و باز :

من آنم که در پای غوکان نریزم

 مر این قیمتی دُرّ ِ لفظِ دری را!

  لفظِ دری همان سخن ِ فارسی ست و ناصر خسرو این سخن را در تبعیدگاهِ خود در درّهء  یُمگان  که ناحیهء دور افتاده  ایست در آسیای مرکزی بر زبان آورده است  و نه درشیراز !

ناصر خسرو همچنین در سفرنامهء خود می گوید:

«من در همهء سرزمین های «پارسی گویان » شهری نیکوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان ندیدم.»

 و نیز این بیت در شیراز بر زبان سعدی جاری شده است :

چو آب می رود این پارسی به قوّت طبع

نه مرکبیست که از وی سبَق بَرَد تازی

 

و  نیز نظامی در سببِ نظمِ لیلی و مجنون که به سفارش پادشاهِ ترک تبار و ترک نژاد ، شروانشاه اخستان بن منوچهر می سراید از زبانِ وی می گوید:

شاهِ همه حرف هاست این حرف

شاید که سخن کنی در او صرف

در زینتِ پارسی  ز تازی

  این تازه عروس را طرازی

ترکی صفتی وفای ما نیست

  ترکانه سخن  سزای ما نیست

و نظامی این ابیات را در قرن ششم هجری در گنجه از ولایاتِ ارّان و آذربایجان یعنی شمال ِ غربی ِ ایران  می سراید و نه در جنوبِ ایران یعنی در استان ِ فارس !

4 ـ هنگامی که یک ایرانی به ایرانی ِ دیگر می گوید : « فلان کس تُرک است» یا « با یک ترک عروسی کرده است»، هرگز به ملیت آن شخص نظری ندارد ، چرا که ایرانی بودن ِ او بر وی مسلم است ، و مقصودِ او از این عبارت تنها اشاره به تُرک زبان بودن ِ شخص ِ موردِ بحث است ، نه چیزِ دیگر !

سعدی  در شکوه از یارِ ترک زبان ِ خود می گوید:

 نگفتمت که به ترکان نظر مدار ای دل؟

 چو تَرکِ تُرک نگفتی تحملت باید!

 

و مولوی خوش رنگی را که کنایه از زیباروییست خاص ترکا ن میداند :

پیش تُرک ، آئینه را خوش رنگی است

پیش زنگی ، آینه هم زنگی است!

 و شاهد مثال های فراوان دیگری در وصف زیبا رویی ترکان می توان آورد که در اغلب موارد ، مقصود از آن یار زیبا روی شاعر جمال پرست فارسی زبان ایرانی است.:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

و می بینیم که ترک می تواند شیرازی هم باشد و لزومی ندارد که از تبریز یا زنجان یا باکو یا اسلامبول باشیم تا  ترک نامیده شویم . و تنها توجه به این بیت بسیار مشهور حافظ  کافی ست تا  نشان دهد که در سراسر ایران کلمهء « تَرک » به معنای ترک زبانیست و نه ترک نژادی ، و آن ترکی که حافظ و سعدی و مولوی نظامی و دیگران در اشعار وغزلهای عاشقانه و عارفانهء خود از اوسخن می گویند با ایرانیت منافات ندارد و هرگز در برابر ایرانی قرار نمی گیرد بلکه عین ایرانی و از هر ایرانی ایرانی تر است!

ابیات و اشارت به ترک و ترک زبانی به مفهومی که گفته شد  در شعر فارسی فراوان است و ما به همین چند بیتی  که از حافظ و سعدی و مولوی آوردیم بسنده می کنیم.

5 ـ رک. لغتنامه دهخدا ، ذیل واژهء پارس و پارسیان

6 ـ

 برای واژهء پارس و فارس  از شاعران بسیاری می تواند شاهد مثال آورد ، اما ما در اینجا تنهابه  سرشناس ترین نمایندگان ِ این ناحیه یعنی  سعدی و حافظ  مراجعه و چند بیت از زبان آنان نمونه خواهیم آورد  :

 ازسعدی :

سر می نهند پیش ِ خطت عارفان فارس

بیتی مگر ز گفتهء سعدی نوشته ای

اقلیم پارس را غم از آشوب دهر نیست

تا بر سرش بود چو تویی سایهء خدا

و این «سایهء خدا» کس ِ دیگری جز یک پادشاه ترک زاده و ترک تبار و ترک نژاد از اتابکان ِ فارس

به نام  ابوبکرسعد بن زنگی نیست! یعنی پادشاه ترک زبان و ترک نژادی که سعدی شیرازی  ـ این بزرگترین نماینده فرهنگ و زبان فارسی ـ  نام ِ «سعدی»  را از او گرفته است!

و تنها این یک مثال کافی ست تا پیوند ریشه دار و بنیادین زبان فارسی و قدرت شاهان ِِ ترک تبار ایران را به ما و معاصران ما یادآوری کند!

وباز هم  ازسعدی :

در پارس که تا بوده ست ، از ولوله آسوده ست

بیمست که برخیزد از حُسن ِ تو غوغایی !

اگر تو روی نپوشی بدین لطافت و حُسن

دگر نبینی در پارس پارسایی را

فتنه در پارس برنمی خیزد

مگر از چشم های فتّانست

 

 و در بیت ِ زیر سعدی از تُرک یغما گرِ خراسانی سخن می گوید که به قصد یغما به پارس آمده است.

و می بینیم  که برخلاف ترکِ مشهورِ حافظ  که شیرازی بود ، یغماگری ست از خراسان. و معمولاً یغماگری ترکان در غزلیات فارسی از نوع یغماگری های دل و دین است و مراد معشوقان ممشوق و زیبارخان دلفریب و عاشق کش است.

آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می بَرَد

تُرک از خراسان آمده ست ، از پارس یغما می بَرَد !

و نیز :

پارس در سایهء اقبال اتابک ایمن

لیکن از نالهء مرغان چمن غوغا بود

 

(به گفتهء سعدی ، در سایهء  اتابک  ، این پادشاه ترک و ترک زبان روزگار سعدی ، پارس در امنیت و آرامش بود.)

تا تو منظور پدید آمدی ای فتنهء پارس

هیچ دل نیست که دنبال نظر می نرود!

بلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارس

یکی منم که ندانم نماز چون بستم !

دعای صالح و صادق رقیب جان تو باد

که اهل ِ پارس به صدق و صلاح ممتازند

 

اگر نه وعدهء مؤمن به آخرت بودی

زمین پارس بهشت است گفتمی و تو حور

ودر بیتِ زیر، اثر طبع سعدی را مردم صاحبدل از منطقهء پارس به تاتارستان و مرز چین به ارمغان می برند. سخنی که خود به تنهایی و به جادوی روانی و زیبائی اش در بسیطِ زمین انتشار می یابد و جهانگیری اش نیازمند به ضربت شمشیر هیچ یورشگر جهانسوز یا غازی دین گستری نیست!  درست همچون قند پارسی حافظ که طوطیان هند را در بنگاله شکر شکن می کرد:

آهوی طبع بنده چنین مشگ می دهد

کز پارس می برند به تاتارش ارمغان

بیهوده در بسیط زمین این سخن نرفت

مردم نمی برند که خود می رود روان!

و  اکنون چند مثال از حافظ :

آب و هوای فارس عجب سفله پرور است

کو همرهی که خیمه از این خاک برکنم ؟

و نیز:

عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ

بیا که نوبت بغداد و فتح تبریز است!

اگر از وجود صائب و بسیاری از بزرگان شعر در تبریز هم بگذریم ، تنها وجود ارجمندِ شهریار، این غزلسرای بزرگ معاصر ایرانی که نزدیک به پنجاه درصد از غزلهای حافظ را تضمین کرده  و آنها را مدل و سرمشق خود قرار داده  کافی ست تا تبریز، این شهر فرهنگ و مقاومت و آزادی ِ ایران زمین را فتح شدهء حافظ شیرازی بدانیم !

ونیز

سینه گو شعلهء آتشکدهء فارس بکش

دیده گو آب رخ دجلهء بغداد ببر!

پس از این مثال هایی که آوردیم بدنیست در همینجا ذکر شود که این واژهء «فارس» ضمناً غلط مصطلحی ست که مردم ایران آن را به جای فارسی زبانان به کار می برند و یکی اززمینه های مساعد جهت  بهره وری های  ایدئولوژیک  و سوء استفادهء مغرضین سیاسی ، (در ایران و خارج از ایران )، وجود و  رواج  همین غلطِ مصطلح است که کار تخلیط و سفسطه را بر آنان آسان تر کرده است!

 از این رو می باید به این نکته بسیار توجه داشت و متکلمین به زبان فارسی را  همچون حافظ و سعدی و مولوی و فردوسی «فارسی گو» یا «فارسی زبان» نامید  و نه «فارس» که نام منطقه ایست و هرگزبه گویندگان و متکلمین به زبان فارسی ِ دری اطلاق پذیر نتواند بود!

7 ـ

شهریار غزلسرای بزرگ معاصر ایران که خود از آذربایجان برخاسته بود  در این زمینه می گوید:

اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس 

ملتی  با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان

گر بدین منطق ترا گفتند ایرانی نئی

 صبح را خواندند شام و آسمان را ریسمان

بی کس است ایران ، به حرف ناکسان از ره مرو 

جان به قربان تو ای جانانه آذربایجان!

8 ـ

دکترغلامحسین ساعدی نویسندهء بزرگ ایران که خود آذری بود و به زبان مادری خودش هم سخت علاقمند بود و در روزگاران نوجوانی ، با فرقهء دموکرات آذربایجان همکاری کرده ئ به انتشار نشریه پرداخته بود، در بارهء زبان فارسی و اهمیتش درایجاد همبستگی ونقش ِ آن در وحدت ملی  ما ایرانیان ، طی مصاحبه ای با رادیو بی بی سی می گوید:

« زبان فارسی ستون ِ فقرات یک ملت عظیم است .

من می خواهم بارش بیاورم .

هرچه که از بین برود ، این زبان باید بماند!»

(الفبا شماره 7 ص.10 چاپ پاریس ، سال 1365 )

 




سمینار مسائل ملی – قومی : نوشته م. سحر

  دربارهء «چند مفهوم»

 محمدجلالی چیمه (م.سحر)

مطالبی که می خوانید  یادداشت هایی ست که من در توضیح  بعضی از شعرها در منظومهء چاپ نشدهء «گفتمان الرجال» نوشته ام.

مضمون این مطالب در ارتباط  بعضی  مسائلِ حادّ و مبتلا به جامعهء سیاسی و فرهنگی امروزما و در واقع حاصل برخی اندیشه ها در بارهء مفاهیمی است که متأسفانه بر اساس برخی سوء تفاهمات فکری و سیاسی یا به تأثیر از برخی کژاندیشی ها و بدسگالی ها دچار  تصرف و تحریف شده اند . ویا به علت برخی انگیزه های سیاسی یا پیشداوری های برخاسته از نگاه ایدئولوژیک، به پرچمِ برخی کژتابی ها و منازعات قومی یا نژادی  بر علیه  منافع کلی و تاریخی ملت ایران بدل شده و خصوصاً  در این دوران که کشور ما به دلائل ِ داخلی و خارجی با حال و روز  ناسازگار و خطیری دست به گریبان است  وسیلهء تفسیر ها و تعبیرهای نامیمون و مخربی واقع شده و چنانچه دروازهء  رؤیاپروری بر همین پاشنه بچرخد و آب ِ اوهام به همین آسیاب بریزد با کمال تأسف ، آیندهء کشور ما شاهد ِاثرات ِ ویرانگر وعواقب ناگوار آن در عرصهء پیوندهای ملی و همبستگی مردم ایران خواهد بود!

از این رو نشر آن ها را به همین گونه که می خوانید  نامناسب نمی یابم، چرا که حاوی برخی سخن هاست که بنا به ضرورت روز ، به هر حال می باید مطرح می شدند و نویسنده نمی توانست انتشار آنها را به روزگاری موکول کند که  منظومهء « گفتمان الرجال»،در «برهوت ِتبعید»  همراه با حواشی اش از چاپ در آیدیا در نیاید  و به دست خواننده ای برسد یا نرسد !

هرچند مناسب تر آن می بود که همراه با شعر ها منتشر می شدند تا ِچگونگی ِلحن وآهنگِ بیان ِمطالب وسیاق ِ سخن که می تواند برای برخی خوانندگان پرسش انگیز باشد ، نیازمند توضیحات زیر نگردد :

هم شعرها و هم این یادداشت ها همه به تأثیر از مناظرات و مشاجراتی نوشته شده اند که در سال های اخیر به ویژه  در تالارهای اینترنتی (پالتاک)  صورت می گیرند!

کسانی که با مباحث و گفتگو های رایج در این تالارهای سیاسی و فرهنگی  آشنائی یافته اند می دانند که یکی از مضامین بسیار داغ  و رایج در میان شرکت کنندگان ، همین « بحث شیرین ملی » ست و تِم ها و مضامین و عبارت هایی  از نوع ِ : «ملت های ساکن ایران» ، «ستم ملی» ، «کثیرالمله»، «خلق های تحت ستم» ، «ستم زبانی » ، «حق تعیین ِ سرنوشت» ،«ملت فارس» ، «ملت ترک » ، «ملتِ عرب الاحواز»، «زبان تحمیل شدهء فارسی » ، و امثالهم !

و البته غالب این مباحث به صورت فرمول ها ئی از پیش طراحی شده و قالب هایی ریخته شده طوطی وار، همچون یک نوار ضبط شدهء صوتی مکرر می شوند و بیشتر آنها متأسفانه از کمترین استدلال علمی و تاریخی بهره ای واز خردگرا یی سیاسی و درک مصالح ملی  یا  عواطفِ میهنی نصیبی ندارند !

بعضی شعر های منظومهء «گفتمان الرجال» متأثر از این مجادلات تأسف بار ، با نگاهی انتقادی، طنز آلود  و شاعرانه سروده شده اند و همچنان  که گفتم ، آنچه خواهید خواند ، در واقع ، نوعی توضیح  و تفسیر بر این شعر های انتقادی و طنز آمیزند!

پس امیدوارم با درج و «خرج ِ» این اشارات ،  پیشاپیش ، پاسخِ ِ سئوالاتِ احتمالی ِ خوانندگان را در باره «شأن نزول » آنها  و لحن و آهنگی که در سیاق  گفتار  و طرز بیان موجود است داده باشم !

زبان فارسی و ترکان پارسی گو

نزدیک به 1100 سال سراسر ایران زیرُ سیطرهء پادشاهان و اقوام و خاندان های گوناگون ترک بوده است و این زبان ِ فارسی در دربار و به حمایتِ همین سلسله های گوناگون ِ  ترک نژاد و ترک زبان بالیده و پرورش یافته است.

شاهنامه وبوستان و گلستان و پنج گنج ِ نظامی و قسمتِ اعظمِ ادبیاتِ فارسی به آنان هدیه شده یا در ستایش ِ آنان سروده شده است و شعر فارسی ، خود مهم ترین بخش از میراثِ معنوی آنان محسوب می شود و پیوندِ مستقیم با هویت و موجودیت و فرهنگِ سلسله های گوناگون و نیز غالباً ناهمگون و متخاصم ِ پادشاهان ِ ترک در ایران دارد. و بسیاری از این شاهان و امیرزادگان ِ ترک  تبار خود از جمله شاعران ِ زبان ِفارسی محسوب می شوند و دیوان و دفتر دارند.از این گذشته بسیاری ازبزرگان ِ ادب و فرهنگ و فلسفه وعرفان ِ ایران زمین، در خطّهء و سیع ِ ارّان و آذربایجان ، هویت و هنر و ذوق ِ خود را طی قرن ها به زبان ِ فارسی بیان داشته اند و این زبان  بیانگرِ عوالم ِ روحی و عواطفِ انسانی و آینهء آرمان های فردی و اجتماعی و سخنگوی ضمیر و بازتابندهء درد ها و نهفته هایِ وجودی آنان بوده است . و بدین گونه ، مقام و موقعیتِ خاص تاریخی فرهنگی ِ این زبان ، آن رابه چسب و مِلاتِ هویت و فرهنگِ مردم این مرز و بوم مبدّل ساخته است.

در برابرِ حقیقتتی اینچنین تابناک و بزرگ ، تکیه بر پای چوبین ِ ایدئولوژی های  وارداتی ، از نوع نژاد پرستانهء قوم گرا ، یا متحجّر و چپ نمایانهء آن، ناسپاسی مضحک و کودکانه، از سوی کسانی است که هویت و فرهنگ و آموزشی ( اگر کسب کرده اند) و روشنفکری ای ( اگر دارند!) و موقعیتِ فردی و اجتماعی امروزین ِ خود را به این میراثِ مشترکِ ملّی ِ ایران ، یعنی به زبان ِ فارسی مدیونند! نیز نباید فراموش کنند که اگر « دولت ـ ملتِ» جوان ِایران ، به یُمن ِ جنبش ِ مشروطیت و به همّتِ مردان ِ بااراده  و بافرهنگی ـ که غالباً خود، ازخطّهء آذربایجان برخاسته بودند ـ شکل نمی گرفت  ومدارس ِ  سراسری و آموزش ِ فراگیرِ ملّی در ایران به وجود نمی آمد و توانمندی و بُنیهء کارسازُ معنوی و فرهنگی ِ زبانّ فارسی ِ دری به میدان نمی آمد و نقش ِ تاریخسازِ خود را به عنوان ِ زبان ِ ملّی و مشترکِ همهء اقوام ِ ایرانی ، رسماً بر عهده نمی گرفت ، چه بسا امروز بسیاری از ما همچنان در روستاها یا در کنار چادرهای عشایری خود ، در مشاغلِ اجدادی سرگرم ِ کِشت و زرع ِ سنتی یا شبانی و رمه پروری بودیم و ازهیچیک از ما  نشانی بر جای نبود تا در داخل و خارج از سرزمین ِ ایران در مقام ِ پزشک یا مهندس و تکنوکرات و استادِ نویسنده یا تاجرِ اهلِ سیاست، به دست آویزِ تئوری ها و ایدئولوژی های بیگانه، در جایگاهِ قبیله پرستی و قوم گرایی یا در جامهء کژ دوختِ «سوسیایسم ِ» ورشکستهء روسی، تیغ ِ ناسپاسی از نیام برکشیم ، بی مهری ها پیشه کنیم و تیشه به ریشهء فرهنگ و هویت و زبان ِ ملّتِ خود کوبیم !

با دشمنان موافق و با دوستان به خشم

   یاری نباشد این که تو با یار می کنی !                             (سعدی)

قوم گرائی های منطقه ای ، فارسی دری و «ملت فارس»

 باز هم اشاره به مظلوم نمایی و پریشان گویی ِ برخی قوم پرست های معاصرِ ایرانی است که به تأثیر از ایدئولوژی های بیگانه پرداختهء قرن اخیر، زبان فارسی را رقیب و گاه دشمن خود می نامند و دانسته یا نادانسته تیشه به ریشهء خود می کوبند و از این حقیقت غافل اند که زبان فارسی میراث ِ مشترک ِ همهء اقوام ِ ایرانی ست.

گویندگان به زبان فارسی متشکل از اقوام و تیره ها و برخاسته از نژاد ها و اقوام ِ گوناگون و پراکنده در سراسر ایران و بیرون از مرز های ایران امروزی یعنی کشورهایی چون تاجیکستان و افغانستان اند و تا حدود یک قرن پیش تمام شبه قارهء هند و حیطهء حاکمیت ِ ترکان عثمانی یعنی سراسر آسیای صغیر زبان فارسی را زبان فرهنگ و دانش و ادب و عرفان و هنر خود می انگاشت. و اگر نبود تسلط استعمار انگلیس ، زبان سراسری  فرهنگِ شبه قارهء هند هم امروز همچون ایران پارسی می بود! بنا بر این به هیچ وجه نمی توان متکلمین به این زبان را تنها به دلیل پارسی گویی ِ آنان ، یک ملت واحد و جداگانه انگاشت. از این رو در ایران ملتی به نام «ملت فارس» وجود خارجی ندارد.

آنان که در پناه تاریخ سازی ها و تئوری پردازی های  هفتاد سالهء اخیر در همسایگی ما با تمام توان کوشیدند تا ضمن کشف و معرفی ِ ملت ِ ستمگری به نام «ملت ِ فارس» ، وجود «ملت ها»ی غالب و مغلوب را در ایران به اثبات برسانند و با طرح تئوری ِ «ستم ملی» در کشور ما خیال پردازی های آشوب طلب و فکر تفرقه و آرزوی تجزیهء ایران را به «گفتمان» و نظریهء سیاسی بدل سازند ، و مردم ایران را به نزاع ِ خانگی دعوت کنند ، از تلاش های بی بنیاد خود  حاصلی به دست نیاوردند، زیرا در جستجوی ملتی به نام «ملت فارس» هرچه بیشتر گشته اند ، کمتر یافته اند ، و خوشبختانه هیچ محقق و مورخ حقیقت نگر و هیچ انسان ِ اهلِ بصیرتی یافت نشده است که حاصل تولیدات نظری آنان را به جد بگیرد و سکه های قلبِ تئوری های تبلیغاتی آنان را به دیدهء طنز و تمسخر ننگرد!

هر دانشجوی سال نخست علوم اجتماعی با این حقیقت آشناست که:

در ایران نه یک ملت به نام « ملت فارس» ، بلکه  یک زبان به نام «زبان فارسی»  موجودیت دارد و نیز یک خلیج و یک استان در ایران هست  به نام خلیج فارس و استان فارس . و نیز زبان و گویش بسیاری از ساکنان همین استان فارس با آنچه که به زبان فارسی شهرت یافته ، متفاوت است.

بسیاری از ساکنان ایالتِ فارس از ترک زبانان ِ قشقایی هستند و در مناطق جنوبی این استان، بسیاری از ایرانیان عرب زبان زیست می کنند. بنا بر این زبان فارسی دری که در سراسر ایران رایجست و همواره وسیلهء درک متقابل و رشتهء پیوند روحی ، عاطفی، معنوی و نیز وسیلهء رتق و فتق ِ امور مادی و معیشتی ِ همهء اقوام و تیره های ایرانی بوده ، زبانِ مادری ِ همهء مردم استان فارس نیست.

این زبان حتی زبان و گویش مادری سعدی و حافظ هم نبوده است زیرا با مراجعه به دیوان سعدی و خواندن اشعاری که این شاعر بزرگ پارسی گو به زبان محلی و گویش ِ اهالی ِ شیراز در قرن ِ هفتم ِ هجری سروده ، درمی یابیم که مردم این نواحی به زبانی دیگر، از شاخهء زبان های ایرانی تکلم می کرده اند . یعنی به زبانی و گویشی از خانوادهء زبان های کردی  و لری و گیلکی و طالشی و تاتی و آذری قدیم (یعنی زبان مردم آذربایجان ، پیش از تسلط ترکان آق قویونلو و قره قویونلو و فرزندان ِآذری تبار و ایرانی الاصل اما ترک زبان شدهء صفی الدین اردبیلی) سخن می گفته اند، یعنی به یکی ازگویش هایی که هم اکنون نیز در بسیاری ازنواحی غربی و شمالی و مرکزی ایران همچنان رواج دارد .

اصولاً خاستگاه زبان فارسی خراسان ِ بزرگ  و ماوراء النهر است و سیستان که زادگاه یعقوب لیث صفاری ست، نه شیراز و استان فارس.

این زبان هرگز  به واسطهء فشار هیچ قومی بر هیچکس تحمیل نشده و مِلکِ طِلق ِ هیچ قومی نیست. پس به هیچ عنوان نمی توان زبان «دری» (افغانی ها ترجیح می دهند که زبان فارسی خود را به نام ِ « فنی » و « تاریخ ِادبیاتی»  اش « زبان ِدری» بنامند. والبته این علاقهء مشروع ِآنان هیچ تغییری درماهیت این زبان ایجاد نمی کند.) را به مردم استان فارس منتسب و منحصر دانست. یعنی قوم و ملتی به نامِ «ملت فارس» تراشید و سپس زبان فارسی را زبان خاص ِ این قوم ِ برساخته و برتراشیده انگاشت و بدین گونه «قوم» و «ملت ظالم»ی  را به جهانیان معرفی کرد که گویا به ضرب شمشیر یا به روش های استبدادی دیگر زبان ِ خود را به «ملت » ها یا «اقوام» دیگری تحمیل کرده است!

البته همچنان که تاریخ گواهی می دهد : چنین شمشیری ـ اگر وجود داشته باشد! ـ  همواره بر دوش ِ اقوام ِ مهاجمی بوده است که یا ازدور ترین نواحی آسیای مرکزی سرازیر شده و به ایران هجوم  آورده اند یا از دشت ها و بیابانهای خشک و صحاری سوزان حجاز و حیره !و در طی این 1400 سالهء پس از اسلام تا امروز همواره اعقاب و سلسله های بازمانده از این مهاجمان به لحاظ نظامی و سیاسی و مذهبی دست بالا را داشته اند و شمشیری اگر بوده در کف آنها بوده  و و هنوز هم در کفِ آنهاست ! هیچ شمشیر به دستی ، زبان فارسی را به آن درجه از رفعت و مقام و جایگاهی نرسانده است که تا قرن نوزدهم یکی از مهم ترین و فراگیر ترین زبان های فرهنگ و هنر و ادب جهان به حساب آید!

و به راستی که تأسف بار است ادعا های کودکانه ای از این گونه و تأسف بار تر آن که هم اکنون در دوران ما هیچ تئوری و نظریهء چپ نمایانه ای نیست که پشت این گونه خرافه های سست و خیالاتِ واهی و بی اصالت سنگر نگرفته باشد و به نام حفظ منافع و «حقوق خلق ها» ایران را «کثیرالملّه» نخوانده و ملت یک پارچهء ما را به «ملت » های ظالم یامظلوم ِ لُر و گیلک و فارس و کرد و بلوچ و عرب و ….  (و این رشته سر دراز دارد…) تقسیم و تجزیه نکرده و در برابر یکدیگر قرار نداده باشد!

از خیالی صلحشان و جنگشان

وز خیالی نامشان و ننگشان     (مولوی)

زبان فارسی و آموزش فراگیر ملی

گفتی ست که گروهی خواب زدگان یا تبلیغ شدگان نیز ، نا رسایی ها و نابسامانی هایی را که در حیطهء تدریس و آموزش زبان فارسی موجود بوده و هست بهانه قرار می دهند تا بگویند:« زبان فارسی از دوران پهلوی اول به اجبار و زور بر مردم ایالات و ولایات ِ ایران تحمیل شده و در دوران پهلوی دوم با فشار بیشتری تداوم و استمرار یافته است!»

پس به جاست که دست کم یکبار از خود بپرسند: به راستی زبانی که بیش از 1000 سال در این مناطق به عنوان زبان فرهنگ و ادب و فلسفه و عرفان رواجی این گونه پرشکوه داشته ، و قرارداد ها و عهد نامه ها و فرمان های سیاسی سلسله های متعدد و گوناگون حاکم بر سراسر ایران  به آن نوشته شده  یعنی رسمیت سیاسی و ملی و سراسری  داشته و نقطه و محل اختلاف هیچ سلسله و پادشاهی در هیچ یک از دوران های تاریخ ایران نبوده، چگونه می توانسته است تا بار دیگر بر مردم این مناطق «تحمیل» شده باشد؟ و نیز ضرورت دارد تا این حقیقت را بپذیرند که: دولت ِ جوان ِ برآمده از انقلاب مشروطیت ِ ایران که بر اساس آرزو های دیرین ِمبارزان و متفکران ِ نهضتِ مشروطیت در راه ایجاد تحول و در مسیر تطورّ به سوی یک «دولت ـ ملت»(Etat – Nation) جهت فرو ریختن دیوار های فرهنگی و سیاسی و اقتصادی قرون وسطایی در ایران تلاش می کرد ، نیاز به یک سیستم ِ آموزش ِ مدرن و سراسری داشت.و به جاست که دست کم یکبار از « وجدان علمی و روشنفکری» خود سئوال کنند که :

آیا این دولتِ جوان که بر اساس آرمان ِ تجدد و نوخواهی سربرآورده بود، می توانست نظام ِ آموزشی ِ سراسری و اجباری و رایگان و ملی خود را جز بر زبان ِ فارسی استوار دارد؟ یعنی جز بر زبانی تکیه کند که دست کم  1000  سال در همهء نواحی این سرزمین و چندین سده در سرزمین های مجاور زبان دانش و اندیشه و فرهنگ و ادب و عرفان و سیاست بود؟ و جز به زبانی کودکانش را آموزش دهد که دست کم 100 سال پیش از پیدا شدن سخن سرای زبان آوری که آوازش از دیوار چین هم عبور کرده بود ـ یعنی پیش از برخاستن سعدی در شیراز ـ زبان سخن سرایان بزرگی همچون قطران تبریزی و خاقانی شروانی و نظامی گنجه ای و اندیشمندانی همچون سهروردی در ولایات اراّن و آذربایجان بوده است؟

کاش شیشه های کبودِ ایدئولوژیک از روی چشم ها به کنار می رفت یا جراحی می شد  تا دیدن بسیاری حقایق و طرح سئوالاتی از ازین گونه بر بسیاری از این هموطنان ما آسان میگشت  و جانها و وجدان های بسیاری از گزند زهرآگین ِ افکار بی اصل و نسب ِ وارداتی و از صدمات ِانواع بدسگالی های غیر ایرانی در امان می ماند!

زبان یا تزویر ؟

گروهی  وجود تنوعات زبانی را دام ِ تزویر  سیاست و قدرتخواهی فرقه ای و قبیله ای خود  می کنند و  کیش پرستش زبان را تا بدآنجا می رسانند که متکلمین و گویندگان ِ ایرانی ِ  زبان های محلی و منطقه ای کشور ما را «ملت» جداگانه ای انگاشته ، مردم ایران را تنها بر مبنای گویش ها و زبان هاشان به ملل و فِرَق گوناگون تقسیم کرده و در برابر یکدیگر قرار می رهند !

(یادآوری این نکته بی مناسبت نیست که : از میان ِ زبان ها و خرده زبان ها و گویش های ایران ، تنها زبان عربی و ترکی ِ رایج در آذربایجان است که به لحاظ زبانشناختی ریشه و اصل غیر ایرانی دارند. باقی زبان ها که متعدد و متنوعند همگی در زمرهء زبان های ایرانی محسوب اند. و در بارهء زبان ایرانیان ِ منطقهء آذربایجان ، باید همواره به یاد داشت که زبان ِ آنان تنها به لحاظِ نحوی و ساختارِ دستوری از زبان های ایرانی متمایز است اما به لحاظِ روح و تکیه ها و تأکید و گویش و به ویژه بار معنوی و فرهنگی کلمات و دایره و دامنهء انتشار واژگان ، کاملاً ایرانی است و از این بابت به کُّل از زبان های ترکی بیرون از سرزمین ایران جدا و بیگانه است.در این زمینه زبان شناسان و محققان به مستدل ترین شیوه ها سحن گفته و تحقیق کرده اند .( برای نمونه می توان به کتاب «آذربایجان و زبان فارسی» ، در دو جلد ،  چاپ تهران ،، سال 1366،  از انتشارات مؤسسهء موقوفات دکتر افشار مراجعه کرد. این کتاب شامل تحقیقات و مقالات متعددی از دانشمندان زبان شناس و مورخان ومحققان ایرانی ـ غالباً آذری نسب ـ  است.)

در میان کسانی که این  تنوعات زبانی را به صورتک مظلوم نمائی های « قومی و ملی» خود بدل می سازند ، با کسانی روبرو می شویم که با طمطراق و اُلدورُّم بُلدورُّم ِخاصی به لهجهء ترکی از «خلق » یا «ملتِ عرب» دفاع می کنند و یا برعکس با کسانی برمی  خوریم که با لهجه های غلیظِ عربی «هل من مبارز» گویان ، از «خلق کرد» یا «خلق ترک» سخن می گویند و «حقوق ِ» آنها را از «ملتِ ستمگر فارس» !! مطالبه می کنند ! و این وکالتِ فضولی را«همبستگی خلق ها» می نامند !

خلاصه آن که در این آشفته بازار و در این هذیان عمومی سیاسی (که نمونه های گویای آن را به روشن ترین شکل در اتاق های پالتاکی انترنتی می توان دید و شنید ) ، انواع ِ نژادپرستان ِ عشیره گرا ، گویی وکلای خود را از میان ِ چادرنشینان و ییلاق و قشلاق کنندگان ِ قبایل و عشایر دیگری برگزیده اند! و کسی نیست تا از این «وکیلان ِ  ترک تبارِ»  پان عربیست های خزعلی و صدّامی ِ خوزستان بپرسد:«قارداش!»  اگر خوزستان از پیکرهء ایران جدا شود ، از نفتِ «عربستان ِ» جدیدالتأسیس به « جمهوری ِآذربایجان ِ» منتظرالتأسیس ِ تو چه خواهد رسید؟  آیا شیخ های فاسد و عهد بوقی ِ حاشیهء خلیج فارس ، پس از تحقق ِ آرزوهای دیرین ، و برپایی ِ یک «امارتِ» انگلیسی ـ آمریکایی ـ عربی ِ دیگر در این استان جنوبی ِ سه هزار سالهء ایران ، شما پان تورانیست های چپ نقاب را هم به حرمسرا های پرنعمتِ خود راه خواهند داد؟ و بر سفره های گستردهء نفتآلودِ خویش به صرفِ «کبابِ شتر»ی دعوت خواهند کرد « آقای دکتر»؟ راستی را که حیف یک شاهی  از آن مخارجی که ملتِ ایران صرفِ دکتر شدن ِ امسال شما کرده و بهای گزافی که بابت هزینهء تحصیل و تکمیل ِ انواع ِ شما پرداخته است !!

یکی بچهء گرگ می پرورید!

زبان ، گویش  ، نژاد  ، هویت و ملت  ایران

 

تایباد از قراء باخزر (خراسان) در نزدیکی هرات است. می توان ترک بود و از تایباد بود و کرد بود و اصل گیلک داشت ، همچنان که بسیاری از ایرانی زبانان ِروزگار پیشین (  با گویش های  آذری قدیم یا تاتی یا طالشی یا لری یا کردی یا فارسی دری) امروز به زبان ترکی آذری تکلم می کنند!

حقیقت آن است که بسیاری از ایرانیان امروز که به ترکی سخن می گویند از تبار و نبیرهء کسانی هستند که روزگاری به فارسی یا به یکی دیگر از شاخه های  زبان های ایرانی متکلم بوده اند و بسیاری از فارسی زبانان ِ امروز ایران نیزهستند که اجدادی ترک تبار یا عرب نژاد داشته اند.  به قول سپهری کاشانی  :

«نسبم شاید به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد!»

 بنا بر این زبان وسیلهء تکلم است و بس  و هیچ ارتباطی با پیوند های نژادی و تباری و خونی ندارد و تکلم به یک زبان هرگزنمی تواند دلیل انتساب گوینده و متکلم به قوم یا نژاد یا تیرهء خاصی محسوب گردد. نه در  فارسی گوئی من  نشانه ای ازنژاد و تبارمن یافت می شود و نه در ترکی گوئی دوست و همکلاسی هم وطنم علامتی از ترک تبار بودن و تورانیتِ قومی و نژآدی او می توان دید !

ازاین رو جز به مدد  اقسام تزویر های سیاسی و انواع سفسطهء های نظری که اغراض ِ تدارک دیده و طراحی شدهء خود را پشت تعصبات قومی یا تنوعات ِ زبانی و  فولکلوریک و فرهنگی پنهان می کنند  نمی توان زبان ها و گویش های مردم را به حوزه های  نامتجانس ِ دیگری برد و به ویژگی هایی از نوع نژآد و تبار و خون و قبیله و عشیره و ایل و امثال اینها عمومیت داد! حوزه زبان و تکلم  به حیطهء تبار و نژاد و خون قابل تعمیم نیست.

  بخشی ازهویت ما ضمناً منبعث از میراثی ست که نیاکان ما به ما سپرده اند.حتی گوشه هایی از این هویت را وراثت و وجدان آگاه و نا آگاه جمعی و فردی ما در ما نمایندگی می کند. ما هرگز نمی توانیم فراموش کنیم که روزگاری در شهرهای ما مردانی همچون شمس تبریزی با آن زبان فارسی روان و درخشنده و با آن شخصیت شگفت انگیز  و شهاب الدین سهروردی با آن اندیشه های جادویی پرورده در حکمتِ باستانی ِ ایران و هنرمندان و دانشمندان بزرگی همچون عبدالقادر مراغه ای و استاد کمال الدین بهزاد شاگرد میر سید احمد تبریزی و بسیار هنرمندان و فرهنگ ورزان ایرانی دیگر  زیسته اند و ای بسا ما از نوادگان و نبیرگان آنانیم و خواه و ناخواه فرهنگ و هویت و وجدان ما با آنان در پیوند بوده و از وجود و میراث معنوی آنان تأثیر پذیرفته است!

این سخن ِ ارجمند حکیم بزرگ طوس بسیار گویاست که دربارهء حملهء اعراب ، از زبان سردار ایرانی، رستم فرخزاد، در نامه ای به برادرش گفته بود:

زدهقان ( یعنی ایرانی ) و از ترک و از تازیان

نژادی پدید آید اندر میان

نه دهقان ، نه ترک و نه تازی بوَد

سخن ها به کردار بازی بود !

بنا بر این ، هیچ کسی در هیچ گوشه ای از ایران، نه صددرصد ترک است، چنان که میراث داران ِ نژادپرستِ امپراطوری عثمانی می گویند و می خواهند  و نه آن گونه عرب است که عبدالناصر مصری می پنداشت یا بعثی های عراقی و سوری یا شیخ های نفتی حاشیهء خلیج فارس آرزو کرده و می کنند و نه آنچنان پارسی یا تاجیک که برخی خواب نما شدگان ِ باستانگرای ایرانی در رؤیاهای شیرین خود تجسّم می دارند!

جابه جایی گروه های انسانی ، تولد شهرنشینی ، سکنی گزینی ِ عشایر، یورش های جهان گشایانهء اقوام و مردم سرزمین های دوردست ، مهاجرت های جمعی ناشی از دگرگونی های اقلیمی و جابه جائی جوامع ِ متکی به پرورش دام ، در پی ِ کشف و بهره وری از مراتع سرسبز تر و چراگاه های خرّم ترو بسیاری از تحولات زیستی و اجتماعی و سیاسی دیگر، بسیاری از  زبان ها و خُرده زبان هاو گویش ها را درهم ادغام کرده و بسیاری از فرهنگ هاو خرده فرهنگ ها را درهم آمیخته است.

این درهم آمیزی زبانی و فرهنگی ، همان پروسه و سرنوشتی ست که ایلات و قبایل و اقوام و گروه های گوناگون را به «ملت» بدل ساخته است ، یعنی همان پدیده ای که «کارخانه» ء تاریخ در ایران متولد و تولید کرده است.

این «مولود» ، خوب یا بد ، نتیجهء یک زایمان ِ آرام و طبیعی یا زادهء یک سزارین ِ دشوار و خونین و دردناک، هرچه هست فرزند تاریخ ایران است و ساخت و تولید ایران است و به گونه ای بازگشت ناپذیر نام ِ دیگری جز «ملت ایران» بر آن نمی توان نهاد.

سرنوشت و سرگذشتِ ایران این ملت را به جهان آورده و سرنوشت و آیندهء ایران به وحدت و همبستگی و حفظِ آن ناگزیر است!

و این است معنا و «ایدهء ایران» و ایدهء ملت ایران  برای یک انسان ایرانی امروزی و معاصر.

بنا بر این کسانی که ـ دانسته یا نادانسته ـ می کوشند تا چرخ تاریخ را خلافِ سیرِ زمان به حرکتی وارونه برانگیزند ، بازیگر و مجری طرح های بیگانگانی هستند که منافع ِ خود را نه در همبستگی ملی، که در تجزیه و تخریب و تکه پاره شدن سرزمین ما می جویند . از این رو این مولود تاریخی یعنی ملت ایران را به انواع و اقسام لابراتوارهای سیاسی و ایدئولوژیک خود برده تا پیکرهء وجودِ درهم آمیخته و متوحّدِ آن را جراحی کرده و بدل به قبایل و عشایر و ایلات سازند و از قطعات و پاره های کنده شدهء این ملت ، «ملل» و «دول» جدیدالولاده بسازند و بساط قدرتک های ملوک الطوایفی ِ خود را به سودِ دیگران در ایالات و ولایاتِ ایران بگسترند!

پیداست که شرکت در این پروژه و بازی در این طرح ، که گاه با پرچمک ها و عَلَم و کُتل های «دموکراسی» خواهی و «حقوق بشر» طلبی و «حق ملل در تعیین سرنوشت»جویی ها همراه بوده و به شعارهای فریبنده و زرینی همچون «فدرالیسم» یا «خودمختاری» تزئین شده و به انواع ِ بوغ و کرناهای ایدئولوژیک و تبلیغاتی طنین و هیاهو یافته است ، جز نی سواری ِ میدان بیگانگان و بدخواهان نیست و اگر اقدامی دانسته و آگاهانه نبوده باشد ، قطعاً نامی جز دیوانگی و نادانی یا انجماد فکری بر آن نمی توان نهاد ، که گفته اند:

                                                                    یکی بر سر شاخ و بن می برید!

خلق، خلق ها

 

      گفتنی ست که جنابِ «مظلومعلی خان» و بعضی از «رفقا» ، شخصاً مِدال ِ نمایندگی از «خلق» یا «خلق ها» را به خود اِعطا کرده و رؤیا پروری  های خود را سخن و آرزوی «خلق ها» جا می زنند و به این نکته توجه ندارند که : اصولاً خودِ این اصطلاح ِ «خلق» و «خلق ها» مفهومی عتیق و مربوط به ایندکس ها و دفاترِ بایگانی شدهء دایره های ایدئولوژیک و دستگاه های نظریه پردازی ِ روسیهء شوروی سابق است و اصلاً جز این سه معنای زیر، نهادن ِ هیچ معنای دیگری در برابرِ کلمهء «خلق» ، متصوّر نیست:

معنای کلمهء خلق :

1- آفرینش (اسم ِ مصدر) 2- مخلوق  یا آفریده (اسم ِ مفعول) 3- مجازاً به معنای انسان ها  (اسم ِ جمع) و فرزندان ِ بنی آدم بر روی زمین است.

هر سه معنای این واژه در برابرِ خالق یا آفردگار و خدا قرار می گیرد.( یعنی : خدا و خلق ِخدا یا آفرینشگر و آفریدهء او  یا خالق و مخلوق ِ وی)

خلق ِ جهان جملگی نهالِ خدایند

هیچ نه بشکن تو این نهال و نه بفکن                        ناصر خسرو

خدا را بر آن بنده بخشایش است

که خلق از وجودش در آسایش است                               سعدی

گر گزندت رسد زخلق مرنج

که نه راحت رسد زخلق ، نه رنج

از خدا دان خلاف ِ دشمن و دوست

کاین دلِ هردو در تصرّف ِ اوست                                  سعدی

خواهی که خدای بر تو بخشد

با خلق ِخدای کن نکویی !

می روی و مژگانت خون ِ خلق می ریزد

تند می روی جانا ، ترسمت فرومانی                               حافظ

گوشه گرفتم زخلق و فایده ای نیست

گوشهء چشمت بلای گوشه نشین است                              سعدی

و صدها شاهدِ دیگر؛ از آن جمله این سخنِ سعدی در گلستان:

هرکه خدای را عزّ و جَلّ بیازارد تا دل خلقی به دست آرد ، خداوند تعالی همان خلق را بر او گمارد تا دمار از روزگارش برآرد!

این کلمه  به معنای جهانیان و آفریدگان ِ خدا ، مکرراً در ادبیاتِ فارسی آمده است.  گاهی در همین معنای آفریده و نیز در معنای مردم کلمهء مخلوق به کار رفته :

پارسایان ِ روی در مخلوق

پشت بر قبله می کنند نماز                                         سعدی

وجمع آن مخلوقات است  که در عبارت مشهور ِ:  «انسان اشرفِ مخلوقات است » همگان با آن آشنایی دارند!

 اماّ هرگز در شعر و نثرِ 1100 سالهء فارسی  واژهء  «خلق»  با علامتِ « ها» جمع بسته نشده  و هرجا معنای مردمان منظور بوده ،

« خلایق » به کار برده شده  ، نه «خلق ها» !

خلایق در تو حیرانند و جای حیرت است الحق

که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد!                          سعدی

پس «خلایق» جمع ِ خلق هست اما «خلق ها» واژه ایست که هرگز در زبان و ادبیاتِ فارسی ِ پیش از انقلابِ بلشویکی به کار نرفته است . بنا بر این همهء معنا های سیاسی و رایج ِ این کلمه در کشور ما تماماً برساختهء دستکاه های ایدئو لوژیک و تئوری سازِ روسیهء شوروی ، به خصوص در دوران ِ جنگِ سرد ، به قصدِ  ایجادِ تفرقه در میان ِ اقوام و تیره های ایرانی و بهره وری های سیاسی ، چنانکه اُفتد و دانی بوده است.

پیداست که از این تحریف و دستکاری ِ دستوری ( به هردو معنای گرامری و فرمایشی) ، کلمهء«خلق» و «خلق ها» ساخته شد وبه «پایمردی» و تلاش ِ «کاسه های داغ تر از آش» در ایران سال های بعد از شهریورِ 1320 رواج یافت و آنچنان اوج گرفت و تقدس یافت که لا اقل دو سازمان چریکی چپِ مارکسیستی و چپّ مذهبی،آنچنان دل و دین در این واژه باختند و بدان شیفته شدند که در دههء نخستین ِ 1340 نام ِ تشکیلاتِ مسلح ِ سیاسی خود را – با همان بارِعقیدتی و ایدئولوژیکی که در آن تعبیه بود –  از همین واژه اخذ کردند.

تصور می رود ، مطالبی که عنوان شد از توضیحاتِ زیر بی نیاز نباشد:

در ادبیاتِ سیاسی و ایدئولوژیکِ چپِ سنتی  یا چپِ روسوفیل ِ ایران ، اصولاً بنا به الهاماتِ دایره های ایدئولوژکِ « احزابِ برادر» واژهء «خلق» درمقام اسم جمع ، آگاهانه به جای واژهء« مردم» به کار رفته است ، اما از آنجا که بر اساس  سیاستِ خارجی ِ روسیه شوروی  وتئوری های استالینی در بارهء « مسئلهء ملی» بنا بر «کثیر الملّه» بودن ِ  ایران نهاده شده ، در مواردی که تکیه و تأکید بر تنوعاتِ قومی و منطقه ای بوده ، این واژه را در مفهوم «ملت»  به کار انداخته اند.

بر همین مبناست که کلمهء «خلق» را که  به لحاظِ دستوری اسم ِ جمع است ، جمع ِ دوباره می بندند و به مردم ِ مناطق و استان ها ، «خلق ها» می گویند : یعنی «ملّت ها» !

چنین به نظر می رسد که به دلائل ِ تاکتیکی یا معذوریت ها و محدودیت های دیپلماتیکی که  سیاستِ روسیهء شوروی در قبال ِ دولتِ ایران داشته بوده است، آکادمیسین ها و تئوری سازان ِ حزبی ِ همسایهء شمالی ، کلمه «ملت» و «ملت ها» را به طورِ مستقیم در موردّ مناطق و ایالاتِ کشورِ ما ، جز در موقعیت های خاصی به کار نمی برده اند  اما بسیار آگاهانه و به قصدِ ایجادِ ابهام  واژهء جایگزین «خلق» و «خلق ها» را ساخته بودند اما از کابردِ این دو واژهء جمع و اسم ِ جمع، دقیقاً معنای «ملت» و «ملت ها» را در نظر داشتند و هنگامی که از «خلق های خاور» سخن می گفتند ، مُرادشان «ملت های خاور» بود و هنگامی که از «خلق های ایران» سخن می گفتند و این تعبیر را به واسطه  و از زبان ِ گویندگان و نویسندگان ِ روسوفیل ِ بومی ، خاصه رهبران ِ حزب توده  و پیروان ِ عقیدتی شان ( یعنی جناح ِ افراطی ِ چپِ لنینی  یا چپِ اسلامیست) در ایران رایج می کردند ، دقیقاً منظورشان «ملت ها ی ساکن ِ ایران » بود  و بیهوده نیست که این عبارت شوم در برنامه های سازمانی و حزبی شان ، هنوز هم جان سختی می کند.

امروزه، سیاست و تئوری و دستگاهی که این مفاهیم ِ جعلی را همچون سلاح ِ ایدئولوژیکِ تفرقه افکن و آشوبگر،به ایران صادر می کرد ، خوشبختانه پریشان شده  و از میان رفته ، اما میراثِ نامیمون ِ آن همچون یک فرهنگِ کاذب ِ وابسته گرا و اسارتگر، بر افکار و اذهان ِ برخی ایرانیان که با گذشتهء فکری و ایدئولوژیکِ خود وداع نکرده اند، همچنان باقی و به کارِ تخریب مشغول است و از مجروح کردن ِ پیکر ایران و ایجاد ِ فساد در ذهنیتِ فعالان ِ سیاسی ِ این کشور دست بر نمی دارد! .( برای دیدن ِ عبارتِ وارداتی ، بیدخورده اما سمجِ ِ «ملت های ساکن ایران» می توانید به برنامه های  سیاسی ِ جدیدالارائهء برخی از سازمان های «چپِ آرکائیک» اما همچنان موجود ، مراجعه بفرمائید!)

نتیجه و نکتهء آخر – گر چه مکررمی شود – آن است که مفهوم ِ سیاسی و ایدئولوژیکِ اصطلاح ِ «خلق» و «خلق ها» در ایران کاملاً وارداتی ست و نهایتاً عمری 60 الی 70 ساله دارد، اما آن دسته از سازمان های سیاسی که بنا به دلائل ِ مشروع یا نامشروع، از این واژه پرچمی ساخته و همچون میراثی از گذشتهء پُر دریغ و حرمان ِ سیاسی خود ، همچنان به دوش می کشند، نیک تر آن است که این «پوستین ِ کهنه»ء عاریتی را سرانجام از شانه های دردناکِ فرهنگِ سیاسی ِ چپِ ایران برگیرند و « فدایی گری» یا « مجاهدت»  خود را صرفِ آرزوهای صد و پنجاه سالهء ملتِ ایران یعنی دموکراسی و آزادی نمایند زیرا که در دیگِ مفاهیم و افکارِ فرسودهء ساختِ روسیهء استالینی آش ِ خوش یُمنی برای بشریت نمی توان پخت!

به هر دیگی که می جوشد میاور کاسه و منشین

که آن دیگی که می جوشد در او چیز دگر باشد!                          ( مولوی)

نژاد پرستی و سوسیالیسم ِ اردوگاهی

در این آشفته بازار سیاسی ِ امروز، یکی از عجایب نیز آن است  که افکار قوم پرستانه و ملت گرایی های منطقه ای که ریشه در نژادپرستی دارند و باب طبع روحیاتِ فاشیستی اند( و خواه و ناخواه از فاشیسم سر در می آورند ) در میان ما ایرانیان ، آنچنان مورد علاقهء برخی از گروه های مارکسیست و چپ (یا چپِ سابق) واقع شده ، که بدون هیچ احساس شرمندگی ، حمایت و تبلیغ ِ این گونه افکار را به طرزی آشکار در کادر برنامه ها و کوشش های سیاسی خود قرار داده اند و موهومات و رؤیاپردازی های قوم گرایانه و نژادپرستانهء برخی هویت باختگان ِ ایرانی را به مدد تئوری های زنگارخورده و سپری شدهء استالینی در بارهء «مسئلهء ملی» و نیزبا بهره گیری از نظریه های غبار زده و از کار افتادهء آکادمیسین های اسبق ِشوروی ِ سابق رنگ و جلا می دهند و توجیه چپ نمایانه می فرمایند! و«آگاهانه» غافلند که به تنورِ چه افکار فاجعه بار و مخرّبی هیزم می نهند و باد می دمند!

این پدیدهء شرم آور در میان برخی از از گروه های «چپ» ایرانی متأسفانه بیانگر وجود  و سماجت ِهمان  ویروس مخربی است که بیش ازهفتاد سال ازاردوگاه سوسیالیسم ِ روسی و استالینی به کشور های اقمار صادر می شد وریشه در هویت سازی ها و تاریخ  تراشی های مجعول ِ روس های سرخ داشت. و سال های سال  در ذهنیت رهبران و کادر های احزاب کمونیست حاکم ِ «اردو گاه » یا غیر حاکم ِ «بیرون از اردوگاه» ـ از آن جمله در میان برخی ایرانیان ـ به تخریب فکر و اندیشه و فرهنگ می پرداخت.و نتیجهء آن هم  پس از فروپاشی شوروی به فاجعه بار ترین شکلی در معرض نگاه و قضاوت جهانیان قرار گرفت و دیده شد که نژادپرست ترین و فاشیست ترین کسانی که طی آخرین سال های قرن بیستم دست به تصفیه های خونین قومی و نژادی و مذهبی زدند، ازاعضای برجستهء حزب کمونیست بودند:

(میلوسویچ ، کادرعالی رتبهء حزب کمونیست یوگسلاوی سابق و نژادپرست فاشیست وقوم گرای جنایتکار صربستان بی نیاز ازمعرفی ست.)

متأسفانه بیشترِ «ناسیونال ـ شوینیست»هایی که  در صبحگاه فروپاشی اردوگاه شوروی  در سرزمین های مختلف پدیدار شدند، از کادرهای بلند مرتبهء حزبی وخود از سرسپردگان قدرت مرکزی در روسیهء شوروی بودند.از خود یلتسین و پوتین که بگذریم ، مثال های متعددی نیز در میان رهبران کشورهایی از نوع  ازبکستان ، قزاقستان ، آذربایجان ، چچنی و دیگر کشورهای اقمار شوروی سابق می توان آورد!

پس، این قسم از بیماری نژاد گرایی و قوم پرستی ، هرچند در بنیاد با افکار چپ و اصولاً با مارکسیسم  مرتبط نیست ، با این حال میکرب و ویروس آن ـ  همچنان که تاریخ صدسالهء اخیر جهان نشان دادـ  در سرزمین ها یی شکل گرفت و رشد کرد و به دیگر جا ها سرایت کرد که ده ها سال به نام سوسیالیسم و مارکسیسم اداره می شد. سرزمین هایی که در آن همهء ابعاد زندگی مادی و معنوی همچون تاریخ ، فرهنگ و هویت ملی و قومی،هنر و ادبیات وحتی مذهب، همه از فیلتر و مجرای ایدئولوژی ِنظام توتالیتر حاکم به فرمانروائی ی حزب کمونیست شوروی و زرادخانهء فکرتراشی و نظریه سازی آکادمیسین های وابسته به آن عبور می کرد!

و  چنین بود که فساد آن از جمله دامن کشور ما را  نیز گرفت. زیرا متأسفانه بسیاری از رهبران طیفِ چپ، طی سالیان ِ دراز،  دستگاه تولید فکر و اندیشه و ایدئولوژی و سیاستِ خود را از همین «اردوگاه » وارد و در مغز و ذهنیتِ اعضا و کادر ها و هواداران ِ خود تعبیه می کردند! و چنان که می بینیم ، برخی از عوارض و آثار آن در فرهنگ سیاسی معاصر ، هنوز در بسیاری از ذهن های صدمه دیده سرسختی و سماجت می کند!

بابکسیم و «قوم گرایی پان تورکیستی»

این روز ها بسیار شنیده می شود که گروهی از قوم پرستان در خطهء آذربایجان ، نام بابک را پرچم ِ نژادپرستی های پان تورانی و قبیلهء گرایی های زنگار خوردهء خویش کرده و تاریخ مبارزاتِ خُرّمدینی ِ سدهء سوم هجری در نواحی غربی کشور ما را وسیلهء برخی سوء استفاده های سیاسی خلافِ مصالح ِ ملّی ِ ایران قرار می دهند. گویا سران ِ «بابکسیم ِ توران گرا» که بی شک درس خود را ازمکاتب باقروف و غلام یحیی توأم با «دورهء تکمیلی» در محافل آموزشی نژادپرستان ِ ترکیهء آتاتورکی آموخته اند، به عمد فراموش می کنند که :

بابک ایرانی بود و خُرّمدین بود و مزدکی بود و بیش ازچهارصد سال قبل از باز شدن ِ پای ترکان و  600 سال قبل از رایج شدن و 800 سال قبل از تسلط زبان ترکی در آن سامان زیسته و بیش از  بیست سال (از سال 200 تا 222 هجری)  جنبش های مقاومتِ ایرانیان را در برابر سلطهء خلفای عباسی ِ عرب و حاکمیت دینی و تحمیلی آنان ، در آذربایجان رهبری کرده است. (رک :جنبش های دینی ایرانی نوشتهء  استاد دانشمند  دکتر غلامحسین صدیقی ، انتشارات پاژنگ ، تهران 1372.)

راستی را اگر قلب و جعل ِ تاریخ با عنان گسیختگی هایی از این گونه تداوم یابد ، دور نیست تا در مقام ِ مثال ، کسانی به نام ِ هواخواهان «خلق ِ سیسیتان و بلوچستان» سر از بیغوله ها بیرون بیاورند و جهان پهلوان ِ نامی ِ شاهنامه و تهمتن ِ اسطوره های ایرانی یعنی رستم ِ دستان، پسرِ زال ،پروردهء سیمرغ را نیز به بهانهء آن که :«رستم سیستانی بوده است» ، پرچم ِ جدایی طلبی و ایرانفروشی ِ خود سازند! و از آنجا که تاریخ ِ درازدامن ِ ایران در سراسرِ ایالات و نواحی خود ، همواره شاهدِ قهرمانی ها و مقاومت های جانانه و غرور آفرین بوده است، مصادره کنندگان به مطلوب ، با تکیه بر آشفته بازار مدنی و فرهنگی و سیاسی رایج ، به آسانی خواهند توانست تا رؤیا های شوم و انگیزه های انیرانی ِ خود را به این قهرمانان ِ نامی ِ ایران متصل و متکّی دارند!! و در چنین اوضاعی شگفت نیست اگر کودکان ِ روستایی که جهان پهلوان تختی از آن برخاست، به نام ِ او برای تجزیهء روستای خود و پی نهادن ِ یک «جمهوری ِ» تمام عیارِ «دموکراتیک خلق»بر علیه دولت مرکزی به پا خیزند ، یا چنانچه بادِ «مُدرن» بر ایشان یا از ایشان وزیده باشد، «دولتِ فدرال» از ملتِ ایران مطالبه کنند !   به گفتهء حافظ :

میانِ گریه می خندم که چون شمع اندرین مجلس

زبان ِ آتشینم هست ، اما درنمی گیرد !

                                                                و افسوس !

تمامیتِ ارضی

اصل و اُسطقُسّ و بنیادِ هر کشور و هر دولت ـ ملتی در جهان ِ امروز و پایه و ستون ِ خیمهء هرمجموعهء انسانی که زیر یک پرچم گرد آمده و بر خاک یک کشور زیست می کنند، همانا اصل ِ «تمامیتِ ارضی » ست. زیرا اصل ِ آزادی و دموکراسی و نیز اکتسابِ هویتِ شهروندی و ملی هنگامی قابل تحقق است که : اصولاً کشورِ متحد و یکپارچه ای موجود باشد. و این بدان معناست که : دموکراسی خواهی و سوسیالیسم یا هر ایدآل ِ دیگری که تصور شود ، همه تابع ِ موجودیتِ کشورند، و نه موجودیتِ یک کشور، تابع ِ آن ایدآل ها!

با این وجود، شرمسارانه باید گفت که در میان ایرانیان ،هستند کسانی که به جاذبهء نظریات متروک و تئوری های بید زدهء روزگاران مُرده و متأثر از فرهنگ سیاسی بولشویسم ِ روسی یا بر اساس انواع باورهای قوم گرایانه و نژاد پرستانه ای که در بسته بندی های «چپِ» مساواتی و عدالتخواه عرضه می شوند ، به اصل «تمامیت ارضی ِ کشور ایران» چنان بی مهری می ورزند که گوئی با سلاح و جامه و زرِه بیگانگا ن و سری پر از سودا ها و آرزوهای دشمنان ایران به فتح ِ کشور خویش آمده اند! و در این زمینه ، با کمال تأسف، نمونه های فراوانی از «افتخارات» درکارنامه های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی خود ثبت کرده اند! و جای سخنی باقی ننهاده اند الا آنکه به زبان سعدی با آنان گفته شود  :

ما یوسف خود نمی فروشیم

تو سیمِ سیاهِ خود نگهدار !

 حق تعیین سرنوشت

توسل به «نهاد ها و مراجعِ بین المللی» و «اعلامیهء جهانی حقوق ِ بشر» از جمله شگرد هایی ست که برخی قوم گرایان ِ ایرانی  و «رفقا» ی هم پیمان ِ آنان  پس از فروپاشی ِ شوروی و پایان ِ جنگِ سرد، بر شعارهای زنگارخورده ای نظیرِ تئوری لنینی ِ «حق ملل در تعیین ِ سرنوشتِ خویش ….»  ، افزوده و در تبلیغات و سخن پراکنی های خود ، جای خاصی به آن اختصاص داده اند و از آن حربه ای ساخته اند تا از ملت ایران باج خواهی کنند! پیداست که بسیار« زیرکانه»  و به عمد ، سرنوشتِ شوم و نفرتبارِ این شعارِ لنینی را در روسیهء شوروی به فراموشی می سپارند و آگاهانه از یاد می برند که طرح ِ «حق ملل در تعیین ِ سرنوشتِ خویش ….»  بیش از 70 سال در متصرفاتِ تزاری روسیه ،  به دستِ رهبران ِشوروی« پیاده » و اجرا می شد و چنان که تاریخ ِ قرن بیستم نشان داد به انحلال و انهدام تاریخ و فرهنگ و زبان ِ ملل ِ تحتِ سلطه انجامید و آثار و عواقبِ آن هم امروز دامن گیرِ این ملت ها و اقوام ِ بدبخت و بی سرانجام است! با این وجود آیا هنوز هم می باید عده ای در ایران این مفهوم بی بنیاد و بی اصل و نسب را در همان مفهوم و با  همان بار سیاسی ـ  ایدئولوژیک ِ فرسوده و مضمحل و بدیِمن قدیمی اش، مثل کوه هایی که فریاد کلاغان را مکرر می دارند ، در کله های سنگی شان تکرار کنند؟ و آیا همچنان می باید درطیفِ چپ ایران همچون بسیاری کوشندگان ِ نسل پیشین  بذر به شوره زار افشانند و همچنان باد بکارند تا در فصل ِ  دِرو منتظر طوفان باشند؟

نئوفدرالیسم ِ «طراز نو»

«فدرلالیسم در ایران » شعاری ست که اخیراً برخی کسان (ظاهراً به تآثیر از تحولاتی که به واسطهء لشکرکشی های دولت آمریکا در همسایگی ما رخ داده و اشتهای دلیذیری که در این حول و حوش برانگیخته است) ، با تکیه بر تنوعاتِ زبانی و فرهنگی مردم ایران مطرح می سازند تا سوداهای قوم پرستانه و تفرقه افکنانهء خود را در ایالات و ولایاتِ این کشور از «اتهاماتِ تجزیه طلبی و جدایی خواهی» در امان نگاه دارند!

ظاهراً استراتژی ِ «نئوفدرلالیست» های ایرانی مأخوذ از این ضرب المثلِ فارسی ست که گفت : « اول کدخدا را ببین ، بعد دِه را بچاپ!» بنا بر این می باید نخست «کدخدا»یی برای دِه تراشید و «دولتِ فدرال» را به او سپرد ، تا زمینهء «دیدن» و عنداللزوم «چاپیدن ِ» سال های آتی فراهم گردد!

برخی از افراد خوش نیت هم با دیدن و چشیدن ِ «لذت ِ دموکراسی» در برخی از کشورهای غربی همچون آلمان و سویس، بی توجه به عدم تشابه این کشور ها با سرزمین ما ایران، خوشبینانه رؤیاهای دلپذیر اما دست نایافتنی می پرورند! و غافلند که با طرح چنین شعارهایی در ایران، برای تکه پاره هایی که تزاریسم روس یا استعمارانگلیس درطی صد و پنجاه سال ِ اخیر ازپیکرِ سرزمین ما جدا کرده و در قفقاز یا آسیای مرکزی یا پاکستان ، یا افغانستان یا در حواشی خلیج فارس باقی نهاده است ، « جنس» جور می کنند و قطعات مطلوبِ پازل ِ جغرافیایی و سیاسیِ دولت های طمعکار و آرزومندِ همسایه را فراهم می سازند !و متناسب و هم سو با هدف های آن دسته از قدرت های جهانی که ایران را کشوری آشفته و پراکنده می خواهند ، برای زنجیر یگانگی و به هم پیوستهء مردم سرزمین ماحلقه های سست فراهم می آورند. پاشنهء آشیل  برای ملت ایران می تراشند و به  بیگانه نشان می دهند و غافلند که  مثل ِ آن روستایی مولانا « در گذرگاه  شیر، گاو به آخور می بندند!» :

روستایی گاو در آخور ببست

شیر،  گاوش خورد و در جایش نشست!

روستایی شد در آخور سوی گاو

گاو را می جُست  شب ، آن کنجکاو

دست می مالید بر اعضای شیر …..              الی آخر




سمینار مسائل ملی -‌ قومی : متن حسن خلیقی

مسأله‌ی ملی درایران وراه‌حل دمکراتیک آن.

حسن خلیقی

روز11/11/2006 درفرانسه‌، شهرپاریس، سمیناری زیرعنوان”سمینار مسائل ملی- قومی درایران”

بازنگریها، پرسشها، پیشنهادها، چشم اندازها، به ‌کوشش” جنبش جمهوری خواهان دمکرات ولائیک ایران” برگزارشد که ‌اینجانب با ارائه‌ی گفتاری  زیر عنوان فوق، درآن شرکت کردم.

    اینک تمامی متن آنرادرسه ‌بخش، تقدیم میدارم:

1. بخش نخست، نگاهی گذرابه ‌گذشته‌ی باقیمانده‌ی امپراتوری ایران

 بخش دوه‌م، سنجشی کوتاه‌ میان جامعه‌ی اروپای پس ازقرن شازده‌ و جامعه‌ی ایران درآن دوران

 بخش سوم، ارائه‌ی راه‌حل دمکراتیک مساءله‌ی ملی درایران.

    بخش نخست: ازآنجا که‌ گفتگو از کشور ایران وجستجو برای راه‌ چاره‌ی مشکل حقوق پایمال شده‌ی ملتهای به ‌حاشیه‌رانده‌ شده‌ی ایران است، ناچاریم نگاهی گذرا به ‌تاریخ یا گذشته‌ بیندازیم، زیرا فراموشکردن تاریخ همان و جایگزین کردن افسانه‌ همان. تاریخ بخشی ازوجدان ملتهااست. گذرآن چه‌ زشت وچه‌ زیبا، چه‌ با سرفرازی وچه‌ همراه‌ با شکست، باید دربن وجدان ما بماند وازنشیب و فرازهای آن درس بگیریم.

   ازاین ر‌هگذر نباید از رویداهای گذشته‌مان غفلت کنیم. گویند دردوران خشایارشاه‌، از هندوستان تاحبشه‌، جزء امپراتوری بزرگ ایران بود(ایران باستان، شرق قدیم، ص2 پیرنیا). یا بگفته‌ی داریوش48نژاد درآن زندگی میکردند. گویند و بسی نویسند که‌ کورش هخامنشی” بنیانگزارحقوق بشراست”. اگرچنین است و اگر کورش در 2500سال پیش، صاحب چنین بینشی بوده‌است، میبایست فرزندان او دراین کشورستم زده‌ و دوراز دادپروری، دراین راستا، نمونه‌ی عدالتخواهی، یکسانی و برابری طلبی درعرصه‌ی حقوق بشری باشند. اگر خلاف آنرا دیدیم که ‌می بینیم، حق داریم  در راست بودن تکامل اندیشه یاپیوند این وآن‌ شک کنیم؟ زیرا زنان ومردان فرهنگی، باید چنان با فرهنگ خود  یگانه‌ باشند که ‌سازندگی را آشکارا دراندیشه‌، گفتاروکردارشان، گواه‌ باشیم و کشوررا بهتر ازآنچه‌ دریافت داشه‌ اند، به ‌آیندگان بسپارند.

  وبرهان ابن یوسف گوید:”اگرنگاره‌ی جهان، ایران بزرگرا برخود خوش نشسته‌ میدید، همراه‌ باآزادگی زنان ومردانی بود که ‌آنان به”‌آزادگان” یاد شدند. فردوسی میگوید: ازایرانم ازشهرآزادگان. (هویت ملی،انجمن پژوهشگران ایران ص40-42). درگذشته‌، پیروان دینهای گوناگون درایران آزادانه‌، روزگار گذرانده ‌اند. ازگذشته‌ی بس دور، دینهای جزایرانی، درپذیرش و گسترش دین خود آزاد بوده‌اند. فرهنگ ما برخوردار ازچنان گشایشی است که‌ الگوهای کنونی کشور داری جهان، درگوشه‌ئی ازآن جای میگیرد.(هه‌مان ص47-46). فرهنگ میراث پیشینیان است واگر این دیدگاه‌، پسندیده‌گردد، وارثان این فرهنگ، در پاسخ پرسشگران از وارثان چنین فرهنگی درمورد، کشورداری و برخورد باحقوق انسانها، گروهها، نه ‌تنها ادیان، بلکه ‌رفتارشان با صاحبان مذاهب درون اسلام درحکومتهای قبلی و اسلامی کنونی، چه‌ خواهند گفت؟!

  بگذریم، بازهم گویند، درزمان کورش، کشور بصورت”ساتراپ” یا بگونه‌ای ایالتی و ویلایتی یا به ‌قولی به‌ گونه‌ای ازسیستم فدرالی، اداره‌ میشد که ‌اگر چنین باشد،باتوجه‌ به‌گفته‌های پیش، باید آنرا برگستردگی خاک و ضعف امکانات ارتباطی حمل کرد، نه ‌بر پیروی ازسیاست”تمرکززدائی” معمول امروزی که‌درآنزمان به ‌ذهن کسی دراین چهاچوب خطورنمیکرد.

   ناصرپورپیراردرکتاب پلی برگذشته‌ی خود، کورش را از”خزران” نه ‌ازایران معرفی میکند و اورا یهودی و نجاتبخش یهودیان اسیر دربابل میداند. همچنین اورا ستمگر نه ‌دادپرور و منشور حقوق بشر نویس، میشناسد.( بخش دوم ص16،کتاب اول،12قرن سکوت، بخش سوم، ص21-20).

   باری” پروفسور ریچاردفرای” وجود استانها، پادشاهان فرودست و نیمه‌ مستقل را در دوران مادها پذیرفته‌است. که ‌ما آنرا دردوران خلفای اموی و عباسی درایران پس ازاسلام و تاسقوط خاندانهای حاکم عرب، در شماری از حکومتهای منطقه‌ای که ‌اغلب ترک زبان و مهاجم بوده‌اند، می بینیم که ‌درزمان قاجاریه‌، به ‌شکل ملوک الطوایفی سازگار باسیتم فئودالی یا به ‌نام “ممالک محروسه”‌، درآمده‌بود(اسلام درایران، عبدالعلی معصومی. ص196. روزگاران، زرین کوب ج 3، ص33) .

   به ‌هرجهت، همانطور که ‌میدانیم1400سال پیش، عربها به ‌ایران ساسانی یورش آوردند و باضرب شمشیر، سروری خاک و قدرت سیاسی مملکت را زیر پا گذاشتند. کشتندو ویرانکردند، زنان و دختران و نوجوانان را اسیرکردند و به ‌یغما برده ها‌را، دربازارهای شهرهای زیر سلطه‌ی خود، فروختند. که ‌با کمال تاءسف پس از1400سال، هنوزاکثریت مردم ایران، برمرگ ومصیبتهای پس ازآن این مهاجمان تاراجگر، اشک میریزندوبرسینه‌ وپشت میکوبند و نوحه‌ میخوانند!

  مردم عرب برمبنای دین اسلام و زبان عربی به ‌تدریج برهمه‌ی ایران آن زمان و ماورای آن، سلطه‌ی سیاسی و دینی وفرهنگی پیداکردند. سلطه‌ئی که‌ زمینه‌را برای نفوذ”اقوام” دیگری به ‌سراسرایران بازکرد.

   بهر روی اثرات این یورش واشغالگری، وترویج آیین وگسترش فرهنگ قوم سامی، موجب دوقرن سکوت درکشور شد. پس ازآن، زیر نفوذ خلافت عرب، به ‌تدریج، حکامی ازایرانیان سربرآوردند، گه‌ گاه‌ بربخشی از سرزمین پهناور اشغالی، حکمرانی میکردند. پس از انتشار دین اسلام در ایران و گسترش آن تاماورای سیحون وجیحون و سند و هند و چین، که‌ کوچهای فراوان درون گراو بیرون گرا معلول آن بود، اقوام تورانی به ‌تدریج درتمامی سرزمین این کشور، راه‌یافتند(علی الطائی، هویت ملی، انجمن پژوهشگران ایران،ص64).

   درنتیجه‌ی تاخت و تاز و کوچهای پی درپی یادشده‌ و استفاده‌ی حکام منط‌قه‌ئی ازغلامان ترک درلشکرکشیها و به ‌ویژه‌ درامر سپاهیگری، گروهی از غلامان ترک، براوضاع چیره‌شدند. بگونه‌ئی که یکه‌تاز و ‌همه‌کاره‌ی عرب و عجم واسلام شدندو خودرا با اوضاع منطبق ساختند! بگونه‌ایکه‌ سلطه‌ی آنان بیشتر و درازمدت تر از ایرانیانی چون سامانیان، تاهریان، زیاریان، آل بویه‌، زندیه‌ و پهلویان بود. و بجز دیلمیان آنهم برای مدتی کوتاه‌ و پهلویها، در سر زمینی کمتر ازپیش، بقیه‌ی ایرانیها بصورت خودمختار و زیرنفوذخلفای عباسی دریک گوشه‌، حاکم بودند. بدین معنی هنگامیکه‌ زوال خلافت عباسی در سال 656 هجری، بوقوع پیوست، مدتها پێش، نیروهای جانشین، درسرزمینهای زیر فرمان اسلام پناهان، استقرار یافته ‌بودند. درسال961م و999 هجری،  خاندان سامانیان قدرت خودرا ازدست دادندو پس ازآنها درسال1042م، غزها به ‌این سرزمین یورش آوردند و سلسله‌ی غزنویان و خاندان سلجوقیان ازآن سر برآوردند و دربخشهای مختلف کشور، درقالب دولتهای محلی نیمه‌ مستقل، قدرت را به‌ دست گرفتند. درسال1263 ایلخانان مغول و درسال1380 تیموریان، به ‌میدان آمدند. درسال1481اوزن حسن سرکرده‌ی ترکمانان آق قویونلو، قدرت خاندان تیموریانرا منقرض کرد و پس ازآن در سال1499 اسماعیل میرزای صفوی پس از سرنگونکردن اوزن حسن درتبریز، و اعلام مذهب شیعه چون مذهب رسمی ایران نودو هفت درصد سنی نشین یابه‌قولی اکثریت سنی(اسلام درایران، برگ دوم ص196)، به ‌زور شمشیر و به ‌منظور پیاده‌کردن برنامه‌ی مذکور، تنها درتبریز بیست هزار نفررا کشت!(روحانیت وتحولات اجتماعی درایران، رضا مرزبان، ص144) نامبرده‌در1507م، تاجگزاری کرد. قبیله‌ی پراکنده‌ی قاجار درسپاه‌ این پادشاه‌، رشدکرد. زبان دربارصفوی ترکی و نامه‌نگاری فارسی بود.

  هجوم غزها به ‌داخل این سرزمین، حتی پس ازپایان حکومت عربها، تا انقلاب مشروطه‌، و تا آغاز حکومت پهلویها، تسلط خودرا برایران نگهداشت!

  تاخت و تاز وکشتار و تاراج و مثله‌کردن، کورکردن ودست و پابریدن و تجاوز به ‌زنان و سربریدن مغلوبان و سوزاندن شهرهاو کوشکهاو بناهای تاریخی و نسل کشی خاندانها به ‌خاطر حفظ قدرت وجلب رضایت خلیفه‌ وامیر و پادشاه‌ و ایجاد ناامنی و وحشت درمیان مردم و دریک جمله‌ دشمنی با هرآنچه‌ نامش زندگی انسانی و آرامش است، مختصر حرکاتی بود که‌ ازطرف این یورشگران انجام میشد و درواقع ثمره‌ی فرهنگ سحرانشینی و میراث فرهنگ اعراب حاکم بر سرنوشت مردم مناطقی بزرگ درآسیا و آسیای دور و دیگر سرزمینهای مجاور چون هندبود! این آشفتگی و جابه‌جایی و ویرانگری، موجب شد که‌ فردوسی درقرن پنجم هجری، لب به ‌شکایت بگشاید که‌:

ازایران و از ترک و از تازیـــــان      نژادی پدیدآیـــــد اندرمیان

نه ‌دهقان نه‌ترک و نه‌ تازی بود     سخنها به ‌کردار بـازی بود

یعنی نژادهای مختلف با زبانهای گوناگون دراین کشور سربرآورده‌اند و از این معجون، نژادی پدید آمده‌است که ‌هیچکدام ازآنها نیست و سخن گفتن، چون بازی باشد نه ‌برروالی دروست و زبانی یگانه‌. بنابراین، برقراری دادپروری و تعیین زبانی یگانه‌ و ملت و مذهبی رسمی نیز، درکارنبود وهرج و مرج دراین میان، آشکارا دیده‌میشد! بااینحال، هنگام جلوس اسماعیل صفوی براریکه‌ی قدرت و باین اندیشه‌ که‌ گویا باین هرج و مرج و نابسامانی درکشور، پایان دهد، هم چنین به ‌منظور حفظ تمامیت ارضی مملکت، همانطور که ‌گفته ‌شد، فرمان به ‌رسمی شناختن مذهب شیعه‌ و واردکردن تباری از آخوندهای جبل عامل لوبنان و بحرین، برای تدوین فقه‌ شیعه‌، آنهم به‌ خاطر رقابت با امپراتوری سنی عثمانی همسایه‌ و آماده‌سازی موسلمانان شیعه‌ جهت مصاف با موسلمانان سنی درصورت لزوم که ‌همیشه‌ درکاربود، سیاست قلع و قمع مردم سراسرایرانرا دنبال کرد! طبیعی است درشرایط آنچنانی، دادپروری، حقوق بشر، دمکراسی واصولا، توجه‌ به‌ عدالت اجتماعی، درمغزهای حکام جای نخواهد گرفت. ادامه‌ی اشغالگریها و ادامه‌ این سیاست زشت و غیر انسانی و نابخردانه‌، موجب سقوط وعقب افتادگی اجتماعی سیاسی، اقتصادی وحتی اخلاقی دراین دیار بلازده‌شد. بویژه‌ با تسلط شریعتمداران شیعه‌ی تازه‌ به ‌ده‌وران رسیده‌ دردستگاه‌ قضائی و دیگرشئون اجتماعی مملکت، آشکارا فرهنگ جاهلی هزارسال پیش، پا به ‌میان گذاشت و آنگاه‌ بجای کشف واختراع و رشد اندیشه‌ و شکوفائی فرهنگی و اقتصادی و صنعتی، شبیه‌ سازی، روضه‌خوانی ومرثیه‌خوانی، زنجیرزنی، قمه‌زنی، شام غریبان، آجیل مشکل گشا، پوشیدن لباس سیاه‌ عزاداری و دهها آداب و رسوم نان آفرین برای آخوندها و پاسداران گورستانها، درجامعه‌ نهادینه‌شدند و ازآنطرف،

 بخش دوه‌م- سنجشی کوتاه‌ میان جامعه‌ی اروپای پس از قرن شازده‌ وجامحه‌ی ایران درآن دوره‌.

  دراروپااز1600م ببعد بویژه ‌ازقرن17 تا19، جنبشی بس شگرف درزمینه‌های مختلف صنعتی، اجتماعی، انسانی، حقوقی، روشنفکری وآئینی، صورت گرفت و اروپای راکد مانده‌ی قرون وسطی را، چنان تکانی داد که ‌بیشتر ازسیصد سال از ما جلوافتاد. دراین دوره‌ بود که‌” پیشرفت معرفت” از فرانسیس بیکن، نوشته ‌شد. تلسکوب، بمیدان آمد، قانون گردش ستارگان، عینک ستاره‌شناسی، انتشار مجله‌ی هفتگی درآمستردام، کشف چگونگی گردش خون، رساله‌ درباره‌ی حقوق انسانها، سربرآوردند و درقرن 17 تحقیقات فلسفی‌ وعلوم گوناگون به ‌اوج خودرسید. بطلان هیاءت بطلمیوسی که‌ جهانرا روی زمین متمرکزساخه‌ و انسان را درمرکز آن قراردابود و مورد پشتیبانی کلیسابود، اعلام شد. درفرانسه‌ آکادمی زبان وادبیات، تاءسیس شد. گالیله‌ و بازکردن راه‌ بسوی فیزیک مدرن، خطابه ی‌”روش” دکارت آفریده‌ شد و مالبرانش، سپینوزا، لایپ نیتس و  لاک به ‌میدان آمدند وشیوه‌های تحلیلی دکارت درقوانین انکسارنور، فیزیک ، هندسه‌ی تحلیلی و…رادنبال کردند. دربعد انتشارفرهنگ، چاپخانه‌ی سلطنتی فرانسه‌، پابه‌میدان گذاشت. جدال روشنفکران باآیین، موجب شد آثار دکارت درفهرست ممنوعه ها‌ی کلیساقرارگرفت. دراین دوران رصدخانه‌ و آموزش رایگان در فرانسه‌، برپاشد و کتاب”اندیشه‌ها”ی پاسکال و رساله‌ی خداشناسی سپینوزا که‌ ستیز با متن کتاب مقدس بود، انتشار یافت. اصول عدالت خداوندی لایپ نیتس، نامه‌های فلسفی ولتر باروشنگران و زدن زنگ پایان متافیزیک.

  در بعدصنعتی، کشف ماشین بخار، توپ ریزی، ماهوت سازی، فرشبافی، ماشین الکتریسیته، کسف نیروی جاذبه، کشتی بخاری‌و… سربرآوردند و ‌ذوب فلزات باذغال، راه‌ انقلاب صنعتیرا هموارساخت. دربعد کشورداری و برخورد بامردم، جان لاک، نامه ‌درباره‌ی “تولرانس” یا برخوردملایم و رساله‌”درباره‌ی فرمانروائی کشوری رانوشت که ‌مستقیما به‌ مساءله‌ی حکومت پرداخت. سپس رساله‌ی”ادراک انسانی”رانوشت. همچنین آزمایشهای تازه‌ درباره‌ی ادراک انسانی لایپ نیتس. دراین اوان برجسته‌کردن زبان، فلسفه‌ واندیشه‌ی عقلانی، دربرنامه‌ی کاربود. دربعد فرهنگی و رسانه‌ها و پیوندها، روزنامه‌ی روزانه‌ و تاءسیس بانگ در انگلیس و… به‌میان آمد.

  سال 1736 انقراض سلسله‌ی صفویها که ‌تنها هنرشان مذهب سازی یا اختراع مذهب شیعه‌ و ایجاد کینه‌‌ میان مسلمانان و باختن بخش بزرگی ازخاک کردستان و همه‌ی افغانستان و تاجیکستان و دروستکردن تکیه‌ و مرثیه‌خانه و تولید آخوند‌ و رواج مراسم عزاداری و اشاعه‌ی فرهنگ تبڕی وتولی بود ودر بعد صنعه‌تی وعلمی و فرهنگی واقتصادی، قدمی مثبت برنداشتند.

  همگام باسقوط آنها، ودرسال1737، دربخش دیگری ازخاورمیانه‌، کارخانه‌ی مذهب سازی دیگری تاءسیس شد ومذهب” وهابی” ازاین کارخانه‌، درعربستان سعودی، سربرآورد. همزمان باپیگیری این روش درآسیا! دراروپا، اختراع ماشین نخریسی، کشتی بخاری، ماشین خودکار و بدست آوردن میزان سرعت نور و دربعد روشنفکری رساله‌ی “اخلاق و سیاست ” و”تحقیق درباره‌ی ادراک انسانی”ازهیوم، چاپ” علم جدید”ویکو و رساله‌ درباره‌ی “ریشه‌ی شناختهای انسانی” و رساله‌ی ” احساسات” کندیاک، “اندیشه ‌های فلسفی” دیدرو، آماده‌شدن دایرةالمعارف او و”مسیح گرائی عقل” ازلسینگ، توصیفی ازروشنگری درآلمان و رساله‌ درباره‌ی” ریشه‌های نابرابری میان انسانها” و”رساله‌ی “قرارداداجتماعی” و رساله‌ی” ملایمت” از روسو و فرهنگ فلسفی از ولتر و”جرم وکیفرها” ازمارکی که ‌پیش درآمددادگاهای عرفی مستقل ازکلیسابود به‌ میدان آمدند. همچنین “تاءمل درباره‌ی تشکیل و تخریب دولتها” ازتورگوت و”مسیحیت بی پرده‌”ازهولباخ، “ثروت ملل” ازآدامسمیت، چاپ دائرةالمعارف بریتانیکا ونوشتن جلد نخست تاریخ سقوط امپراتوری روم، آغاز تاریخ نویسی تازه‌، کانت و”نقد خرد ناب” و “نقدخردعملی”و”نقدقدرت داوری”و”مذهب دردرون مرزهای ساده‌ی برهان”.” دیباچه‌ براصول اخلاقی و قانونگذاری”از بنتام، “سلب امتیازات روحانیت ازطرف مجلس فرانسه”‌دراواخر قرن17(باایران قرن بیست ویکمین مقایسه‌شود) ، جنبشهای نفی مسیحیت و آزادی مذهب درفرانسه‌، توماس پین وعنوان کردن”حقوق بشر”همچنین آغاز تحصیلات عالی درفرانسه‌ وتاءسیس مدرسه‌ی پلی تکنیک درپاریس. (تاءسیس دانشگاه‌تهران درسال 1933ونام رسمی مملکت به‌”ایران”) و دههاکشف واختراع و نوشتاردربعد صنعتی و هنری وفلسفی و علمی که ‌برشمردن همه‌ی آنها از حوصله‌ی این گفتار خارج است، دراروپا، خودنمائی میکردند(مرزبان، همان، ص311-327).

  بهرجهت، با سررسیدن انقلاب فرانسه‌”مجامع اندیشه‌” به‌جوش وخروش افتادند. و برای نخستین بار، آرمان ملت گرائی وانقلابی فرانسه‌ دراروپا، پراکنده ‌شد. دراین مدت، پادشاهان صفویه یادرجنگهای مذهبی درگیر بودند که ‌گاه‌ چون اسماعیل میرزا بمحض چیره‌شدن برقدرت، سنی کشی راه‌ مینداخت و درمقابل، اختراع واکتشافات اروپائیها، دراذان مسلمانان دست کاری میکرد و”أشهدان علیا ولی اڵله‌” و”حی علی خیرالعمل”را، اضافه ‌می نمود و گروه ‌”تبڕائیان” خودرا درکوچه‌ها براه‌ مینداخت که ‌به ‌آوازبلند، سه‌خلیفه ‌ابوبکر و عمر وعثما را، لعن کنند. آنها که ‌این اختراع تازه‌را میشنیدند، ناچار بودند بگویند، “بیش باد” وگرنه‌، سرشان برباد میرفت!

  شاه‌ دانش دوست! گورمخالفان پدررا نبش میکرد و استخوان مرده‌هارا می سوزاند، دستورمیداد، شکم زنان آبستنرا میدریدند و دریک فرمان800نفراز کسانی را که‌ دردستگاه‌الوند بیگ خدمت میکردند، سربریدند!( 196 تا197، اسلام درایران، جلد2) و گاه‌ چون رویداد جنگ با میرویس پدرمحمود افغان، در زمان شاه‌ سلطان حسین، افغانستان ازایران جدا میشد یا شاه‌عباس با با انحصار درآوردن امور بازرگانی برای خود، دربنادرایران، کالاهای ساخته‌شده ی دست ‌صنعتگران و دانایان اروپارا با ذخایر و سرمایه‌های مردم ایران مبادله‌ میکرد! ‌وافشاریه‌ و قاجاریه‌ نیز درگیرودار بدست گرفتن قدرت، چشمهای رقیبانرا ، هزارهزار کور میکردند یا چشم پسران خودرا درمیآوردند یاازکله‌ سرشان مناره‌میساختند! همانطور که ‌میدانیم پس ازکشتن نادر، کریمخان زندکه ‌”لر”بو ددر1168تا1193، براوضاع مسلط شد. در1209 محمدخان قاجار، باتوجه‌ بخلق وخوی ایلاتی، برفرزندان کریمخان یورش برد و برسرفرزند ولی نعمت خود لطفعلی خان زند بلائی آورد، که‌ قلم ازبیان آن شرم دارد.

  یکی ازافتخارات این تبار، پس ازشکست ازتزار روس که‌ به  تحریکات دستاربندان به‌ منظورکافرکشی انجام گرفت، پس ازشکست درجنگ. بستن پیمان گلستان در سال1228بود که به مو‌جب آن،‌17 ایالت کشور درآنطرف رود خانه‌ی “ارس”، به‌ روسهاواگذارشد! بدون عبرت گرفتن از این جنگ و از این پیمان ننگین، درسال 1243هجری برابر با سال1827م، جنگ دیگری میان روس و ایران وباز باتحریکات بیضه‌داران  مذهب شیعه‌، رخ داد که ‌این بارنیزشکست نصیب شاه‌ شد و”ایروان” و”نخجوان” و”اوردوباد”همراه ‌با طلای هنگفت بابت نقض پیماننامه‌ی گلستان با پازده‌هزارکرور پول، به ‌نام پیماننامه‌ی”ترکمان چای” به‌ روسها تسلیم شد. علاوه‌ براین پیروزیها! قاجاریان چون صفویان، دست آخوندهارا در امورمملکت، بویژه‌ درامر دادگاهها، بازگذاشتند و درواقع حکومت درحکومت ایجادکردند! آخوندمحمدباقرشفتی درزمان محمدشاه‌ و فتحعلیشاه ‌قاجار دراصفهان، حد شرعی اجرامیکرد و درمدتی کوتاه ‌70نفرر کشته‌است! او تنها فتحعلیشاه‌را همطراز خود میدانست.(همان298). اینک متن فصل سوم قراردان ننگین گلستان: اعلیحضرت قدرقدرت…ایران به‌جهت ثبوت دوستی… که ‌به‌…امپراطورکل ممالک روسیه‌دارند… ویلایات قره‌باغ وگنجه‌ که ‌الآن موسوم به ‌یلزابتوپول است و اولکای خوانین شکی وشیروان و قبه ‌و دربند و بادکوبه‌ و هرجاازویلایت طالش را باخاکی که ‌الآن درتصرف دولت روسیه‌ است و شمال داغستان و گرجستان و محال شوره‌کل وآچوق باش وگروزیه‌ منگریل و ابخاز و تمامی اولکا و اراضی که ‌در میانه‌ی قفقازیه‌ و سرحدات معینةالحالیه‌ بوده‌ و نیز آنچه‌ ازاراضی دریایی قفقازیه‌ الی کنار دریای خزر متصل است، مخصوص ومتعلق به‌ممالک ایمپریه‌ی روسیه‌ میدانند. (سعد نفیسی، تاریخ اجتماعی وسیاسی ایران دردوره‌معاصر، ج 1، ص257-258). قرارداترکمن چای ماده ی سوم: اعلیحضرت شاه‌ ایران… ویلایت ایروان را ازاین سو و آن سوی ارس و ویلایت نخجوان را به ‌امپراطوری روسیه‌ واگذار میکند( همان ج 2،ص180). دولت انگلستان  دردوره‌ی قجاریه‌، بخشی از بلوچستانرابه‌مستعمره‌ی بزرگ خود، هندضمیمه‌کرد که‌ اکنون بخشی از کشورپاکستان است.( ص360، جلال متینی، هویت ملی، پیشین).

3- ارائه‌ی راه‌حل دمکراتیک مساءله‌ی ملی درایران

   همانطور که ‌گفته‌شد، آرمان مڵت گرائی وانقلابی فرانسه‌ در1793دراروپا نه ‌آسیا، پراکنده‌ شد. تشکیل دولتهای ملی با ظهور” ناسیونالیزم” درارتباط است. ناسیونالیسم رامیتوان به‌”مجموعه‌ای ازنمادها، باورها که ‌حس تعلق به ‌یک اجتماع سیاسی رابوجود میآورند”، تعریف کرد. دراین حالت افراد نوعی تعلق و سربلندی، احساس میکنند. پس ازظهور ناسیونالیسم، انواع ناسیونالیسم محلی، اغلب باانواع ناسیونالیسمی که‌ باپیدایش دولتها پدید آمده‌اند،  برای زدن مهر ناسیونالیسم محلی خود به هویت مڵی یا ‌شناسنامه ی خویش،‌ به‌ مخالفت بر خاسته‌اند. برای نمونه‌، ناسیونالیزم سکاتلندی و ویلزی، با احساس بریتانیائی بودن، درستیزند، درحالیکه‌ دارای یک زبانند. باید یادآور شد تنها دردوره‌ی مشروطه‌ بود که ‌این مفاهیم، آنهم به‌ صورت ابتر، به ‌فرهنگ سیاسی ایران رسیدند و پس از خاموشی چراغ کم فروغ مشروطه‌ بدست رضاخان، این مفاهیم نیمه‌ جان، بدست نامبرده‌ به ‌گورستان تاریخ سپرده‌شدند!

  باری  پس ازپایان قدرت قاجاریه‌، رضاخان پهلوی که ‌درآن زمان فرمانده‌ی کل ارتش کشور بود، باپشت پازدن به‌ وعده‌ی خودمبنی برپاکردن ‌نظام جمهوری و با انهدام بقایای مهمترین آرمانهای سیاسی مشروطه خواهان یعنی آزادی مطبوعات واجتماعات‌، بخاطر بدست آوردن رضایت آخوندها که ‌مخالف چنین نظامی بودند، براریکه‌ قدرت پادشاهی نشست و با پشتیبانی انگلیس و روس بلشویکی برسرکارآمد و پسرش سپس باپشتوانه‌ی آمریکا به ‌سلطه‌ی خود ادامه‌داد، با توجه‌ به‌ دیگر گونیهای حاصله‌ پس ازجنگ جهانی اول و رسیدن پیام انقلاب فرانسه،‌ هم در زمان مشروطه‌ و هم درآن زمان، به‌ تقلید کورانه‌ از اتاتورک درترکیه‌، برای درستکردن”ملتی”از مجموع باشندگان درایران در بقایای خاک امپراتوریهای قرنهای گذشته‌  و از بخشهای مختلف ایران به ‌نام ممالک محروسه‌ که نوعی خودمختاری محلی بود، چون گوشت چرخکرده‌، موجودی به ‌نام”مڵت ایران” بیافرید! ناگفته‌نماند دردسامبر1906 که‌رستاخیز دربرابر قاجاریه‌ توسط بهبهانی وطباطبائی، به‌راه‌ افتاد برای نخستین بار واژه‌ی”ملت ایران”، چون شعاری برسر زبانها افتادکه ‌مفهوم ویژه‌ی خودراداشت نه‌آنچه‌ رضاشاه‌ پس ازآن پخت.

  ارست رنان درقرن نوزد19 درپیوند با ملی گرایی آنچنانی میگوید: فراموشکردن و تاریخ خودرا اشتباهی گرفتن، فاکتورهای اساسی درملت سازی میباشند(ملی گرایی واسلام درایران معاصر، حسن وارش، ص79و46). برای ساختن این پدیده‌، علاوه‌ بر ماشین ریخته‌گری “مڵت سازی”خود، ازسه‌ عنصر یکی ساخته‌ی صفویها(مذهب شیعه‌) دوم زبان فارسی وهمگانیکردن آموزش وپرورش به ‌زبان فارسی سوم اشاعه‌ی فرهنگ یکی ازشش قوم بزرگ و ساکن ایران که ‌فرهنگ فارسی است وسرکوب، استفاده‌کردو به ‌ترویج اجباری این زبان در سراسرایران پرداخت. بعلاوه‌ اعلام یکسانسازی لباس درسراسر کشور و در اخذتمام این تصمیمات، بدون توجه‌ به ‌آراء دیگرمڵتها درمورد این اقدام شوینیستیانه پا به ‌میدان گذاشت‌! ملک الشعراء بهاردرمورد تسڵط رضاخان، مینویسد:” مردی قوی با قوای کامل و وسائل داخلی و خارجی براوضاح کشور و برآزادی و مجلس و برجان و مال مردم، همه‌ مسڵط بود…”. طبیعی است که ‌انحلال خودمختاریهای محلی وامتزاج مڵتهای ایران، مسلط کردن یک فرهنگ و سراسری کردن یک زبان و یک لباس و یک مذهب، نیاز به‌ وسائل وابزار قوی و مرتب دارد. یعنی علاوه‌ بر مناسب بودن ابزارکار درداخل و خارج، سازماندهی نیرو و سرشماری دقیق و گماردن ماء موران زبده‌ وفرمانبردار درمناطق مختف به ‌منظورسرکوب مخالفان وخواستاران آزادی و سهیم شدن درقدرت مرکزی یا تمرکززدائی، دراولویت بود. دراین راستا درادامه‌ی کار شاه ‌عباس صفوی که‌ “خان ” برادوست را به ‌خاطر تلاش برای حفظ اختیاراتی منطقه‌یی درمنطقه‌ی اشنویه‌ درکردستان، با زن و بچه ‌و خدم وحشم، قتل عام کرد، که‌ زنان بارگاه ‌خان، ازترس تجاوز شاه‌ عباسیان به ‌آنها، ازبالای قلعه‌ خودرا پایین انداختند وجان باختند، بااستفاده‌ ازتجارب مردم اروپا، بادعوت از کارشناسان امور اداری خارجیها به‌ سبک جدید، اقدام به‌ تاءسیس ومرمت ارتشی قوی، ژاندارمری، پلیس، دادگستری، ثبت احوال و دیگر ادارات کارا در امر بازسازی به ‌منظور کنترول هرچه‌ بیشتر مردم مناطق گوناگون، با فرهنگ گوناگون، به ‌خیال خود ازاین معجون، پیکرواحدی ساخت! به ‌عبارتی دیگر، پناه‌بردن به‌ ابزارمدرن، نه ‌به ‌منظور مدرنیزاسیون یا دمکراتیزه‌کردن مملکت که‌خود نیاز مبرم زمان بود، بلکه‌ به ‌منظور، تسڵط بر تنوعهای مڵی، مذهبی و اتنیکی آن هم با استفاده‌ از زور واعمال ستم عریان بود که ‌در ماهیت رضاخان نهفته‌بود و درواقع وارث ستمگران پیش از خودبود و در قدرقدرتی او، جریان بازتولید ستم ، ادامه‌یافت. به‌عبارتی دیگر باصطلاح سکولاریزم رضاخانی شدیدا راسیستی، ناسیونالیستی بود. این گویا سکولاریزم باسرکوب، فاشیسم وراسیسم به‌ پیشرفت. زبان ونژاد و تمامیت ارضی، ویژگی آن بو و نوع خاصی بود از هویت ملی وملیت. تقسیمات کشوری چون پدیده‌ای نو، ازاواخردوره‌ی قاجاریه‌ آغازگردید وغالبا درجهت تاءمین مقاصدسیاسی دولت مرکزی، نه ‌با توجه‌ به‌ منافع اقتصادی و ملی یا قومی مردم ستمدیده‌، انجام شد! برای نمونه‌ نخست آذربایجان رابه‌ دو استان و سپس به ‌سه‌ استان، تقسیم کرد و کم و بیش در هریک استانی “ترک ” و”کرد”درکنار هم قراداد تاهم اینکه‌ یک گروه‌ قومی و ملی، تجزیه‌ شود و هم اینکه‌ با همسایه‌ی خود، درگیرشود! یک کاسه‌کردن سیستان و بلوچستان نیز درهمین راستا انجام گرفت. علاوه‌برین دیگرگونکردن نامهای جغرافیائی برخی از استانها و مناطق و شهرستانها و شهرکها نیز رو به سوی ‌این سیاستهای تفرقه‌ بینداز وحکومت کن دارد. دیگرگونکردن نام”عربستان” به‌خوزستان، نمونه‌ی دیگراست. این کارها همانطور که ‌گفته‌ شد، همیشه‌ جنبه‌ی سیاسی داشته‌ است و هیچگاه‌ برابر با آرزوها وخواستهای مردم نبوده‌است. ازاین رهگذراست که‌ بجای آنکه‌ دردرا دواکند، موجب دردی کشنده‌تر شده‌است. به‌ گفته‌ی دیگر، قیچی کردن برخی مناطق وافزودنشان به ‌مناطق دیگر، جز جداساختن مردمان ماءلوف و بحران آفریدن، نتیجه‌ای ببار نیاورده‌است  ( دکتر ضیاء، هویت ملی، ص78 )

  درایران مانند سایر کشورهای جهان، همواره‌ جامعه‌ی طبقاتی بوده‌است. ادامه‌ی این وضع که ‌توسط رژیمهای بسیط چون رژیم رضاخان، به شکل یک قانون، قانون تبعیض وایجاد ناهمگونی در میآید، جامعه‌را دچار پریشانی و ورشکستگی میکند و هرچند دراین راستا طبقات زیرن رنج بیشتری متحمل میشوند، دراساس اقلیتها و ملتهای به ‌حاشیه ‌رانده‌ شده ی مورد خشم،‌ بیش از ‌دیگران زیان می بینند. ادامه‌ی سیاست آنچنانی ازجانب رژیمهای بسیط بویژه‌ آنها که ‌برچسپ ناسیونالیست برپیشانی دارند، موجب زیرفشارقراردادن گروهای ملی و مذهبی واتنیکی جدای از قوم فرمانروا، میگردد تا از راه‌ وصول به ‌آموزش عالی و مدرنیزه‌کردن مناطقشان، نتوانند گامی مثبت درراه‌ احقاق حقوق خویش بردارند!(همان، ص81).

  رژیم پهلوی، آموزش و پرورش جدیدرا نیزبرای رسیدن به‌ دوهدف، بکاربرد: نخست نیروبخشیدن به‌ نظام که ‌درپوشش”خدا،شاه،‌ میهن، دیده‌میشد و آندیگر تکیه ‌برتاریخ ایران کهن، آنهم ازدیدگاه‌ بسیار محدود ناسیونالیستی با  تعصب نژادی وشوینیستی و به‌ تلاش تاریخسازان غربی برای ایران که آنرا ‌درکارخانه‌ی ملتسازی خود نشان داد! این جهتگیری رسمی و هدفمند درسیستم آموزشی یک زبانه‌(فارسی) برای سراسرکشور، ملتها واقلیتهارا، دچاربدبینی کرد و ادامه‌ی این سیاست تنگ نظرانه‌ و بی توجهی به‌ مناطق، ملتها و اقلیتهای مورد خشم، هم موجب بیداری گردید و هم خشم آنهارا نسبت به ‌رژیم افزونتر کرد، که ‌رژیم نامبرده‌ پاداش این سیاست ضد انسانیرا درجریان انقلاب 1979، دریافت کرد.

  باری هدف ازپیروی ازاین سیاست دروستکردن جامعه ‌و مردمی یکدست مانند انسان والای ژرمنی پاک یا آریائی، مسلمان یان مؤمن مکتبی است! این تفکر پان ایرانیستی و پیروی از این پانیسمها، بیانگر ویژگی”تمامیت خواهی” است و دو نتیجه‌را به ‌بارمیآورد: یگانه‌شدن باهمنژادان، هم زبانان و هم آئینان و هم طبقه‌های خارج ازمرزهای ملی، برای جذب وحل آنها درقدرت پانیسمی آنچنانی. دوم، تلاش برای یکدستکردن درون، با پیگیری سیاست ازمیان بردن، حاشیه‌نشین کردن و درخود مستحیل کردن تمام نژادها، زبانها، گرایشهای سیاسی مخالف و گرههای ناهمساز درونی، همراه‌ بافشارسیاسی پلیسی، یا برنامه‌ریزی درازمدت اقتصادی- فرهنگی است!(پاورقی ص291، همان).

  آنتونی گیدنز، جامعه‌شناس بزرگ جهان، در تعریف دولت ملی میگوید:” این دولت دستگاهی است که ‌درمحدوده‌ی مرزهای یک قلمرو، سرزمینی مشخص، حق حاکمیت دارد، میتواند از ادعای حاکمیت خود باکنترل قدرت نظامی پشتیبانی کند و بسیاری از شهروندانش، احساس مثبت تعهد نسبت به ‌هویت مڵی آن دارند(جامعه‌شناسی ص326-327).

  درمورد خواست تشکیل سازمان حکومتی، دوگونه‌ خواست مطرح است: نخست به‌ سوی تنظیم لایه‌های جوامعی درحرکت است که‌ از چند قوم بوجود آمده‌اند که ‌درقالب ملتهای گوناگون ومتنوع بودن سیمای اتنیکها قدم برمیدارد ودیگری به ‌سوی نزیک کردن وقطبی کردن ملتها و بین المللی کردن آنها (دیدگاه ‌پرولتری) با توجه‌ به ‌رضایت آنها، گام برمیدارد. درروند مبارزاتی ملتها برای رهائی اززنجیرستم یابرای متحدشدن درقالب”ملت” به ‌تدریج علامتهای مهم ونآشکار و برجسته‌ی ملت، سربرمیآورند و تنظیم میگردند. نارواست اگرچنین بیندیشیم که‌ تجمع تمامی ویژگیها”اتنیک” تنها هنگامی شناخته‌ میشود که ‌تمامی نشانه‌هایش به‌ صورتی پیشرفته‌ آماده‌ باشند. روند سرپاایستادن، پابرجائی و منظم بودن قومی درقالب ملت یعنی روند کنسیلیداسیون، روندی درازمدت و صاحب چند مرحله‌ است و در روند تکاملی خود، آگاه‌شدن ملی و مبارزه‌ی ملی، پیدامیشوند. این خود آغاز زاده‌شدن مفهوم”ملت”است. مبارزه ‌برای رسیدن به‌ استقلال یاخودمختاری(یافدرالی)سیاسی، اساس سرپاایستادن ملی را، بنیان خواهد گذاشت، حتی آنگاه‌ که ‌پیوه‌ندهای درونی، اقتصادئ نیز ضعیف باشند یاشکوفائی زبان ملی و یگانگی سرزمین هم تحقق نیافته ‌باشند … (آموزش فلسفه‌ی علمی، احسان طبری، ترجمه‌ی نگارنده‌، ص164- 165)

هویت قومی کدام است؟

 مردمانیکه‌ ایل متحرک آنها ساکن شده‌، هویت قومی یعنی سرزمینی- فرهنگی (دینی، زبانی)، پیدامیکنند. دردوران پیش ازسرمایه‌داری صنعتی، این هویت، بسیارچیره‌بود. بسیاری این هویت رابا “هویت ملی” یکی میگیرند!… بافراموش یا ضعیفترشدن “هویت ایلی و تباری.” قومیت”، خودرا درسرزمین  و زبان و تا حدودی” دین” بیان میکند. زبان مادری نخستین هویت اکتسابی و ریشه‌دارترین جنبه‌ی هویت اجتماعی افراداست. پس ازآن هویت دینی وسپس هویت طبقاتی  بعد “هویت ملی” و سرانجام “هویت انسانی فرامیرسد.(ضیاء صدرالاشراف، هویت ملی، ص288-289)

اقلیت چیست؟

  درگذشته‌ اقلیت ازلحاظ شمارشی موردتوجه‌بود، ولی امروزه‌ اقلیت ازنظر جامعه‌شناسی عبارت است ازهمه‌ی کسانی که‌ درداخل جامعه‌ای زندگی میکنند، اما به‌ سبب وابستگی قومی، مذهبی و یا زبانی و یاحتی غرابت رفتار و عادتها ازدیگرافراد آن جامعه‌ مشخص میشوند. اینگونه‌افراد اگر ازمشارکت در انجام کارجامعه‌، محروم شوند، اگر موردستم و تبعیض قرارگیرند و اگر گونه‌ای احساس جمعی و گروهی داشته‌باشند”اقلیت” محسوب میشوند، هرچند از لحاظ شمارش، دراکثریت باشند(منوچهرخوبروی، همان،ص180).

هویت ملی چیست؟

  آنچه‌ موجب شناسائی شخص شود. عواملی که‌ شخصیت کسیرا به ‌اثبات برساند، شناسنامه‌ و… ملت، “مردم یک کشور که ‌ازیک نژاد و تابع یک دولت باشند”. یای آن نسبی است. ملیت: وابستگی نژادی و ویژگیهای افراد یک ملت (فرهنگ صبا محمد بهشتی، ص1042). درهویت ملی، سرزمین مشترک، منافع اقتصادی و تولیدی مشترک، منافع سیاسی و امنیتی مشترک، منافع نظامی واحساس روانشناختی فردی- جمعی، درنظر گرفته‌ شده‌است(همان،ص283-285).

 هویت قومی، پس از هویت تباری وایلی است که ‌سرزمین، دین و زبان مشترک معرف آن است. هویت ملی با آمیختن و گاه‌ باتضعیف و تحلیل هویتهای” قوم ” وایلی مردمان یک جامعه‌، درهمدیگر و با سربرآوردن هویت شخصی وهویت ملی افردآن خودنمائی میکند، یا بسوی جامعه‌ی ملی و طبقاتی با مفهوم شهروندان برابر، به ‌پیس میرود(هویت ملی، پیشین،ص280).

  ملت: مرادازملت تلفیقی است میان عوامل عینی وذهنی که ‌با مفهوم آن درزبان نیز مطابقت دارد. عوامل ذهنی یعنی: سرزمین، زبان، زندگی اقتصادی مشترک، فرهنگ مشترک  و قبول زندگی مشترک. بگفته‌ی”ارنست رنان” در موردعوامل ذهنی برای تشکیل “ملت” میگوید:” ملت یعنی یک روح و یااصل روحی و معنوی یاهمبستگی افراد براساس گذشته‌ای استوار که ‌درزمان کنونی نیز درنظراست.

  بنابراین، ملت عبارت است از گروهی ازمردم که ‌بوسیله‌ی جمع عوامل مختلفی مانند زبان، سرزمین، زندگی اقتصادی، فرهنگی و تاریخی مشترک به ‌یکدیگر وابسته‌اند و تمایل به‌ زندگی مشترک و پذیرش سرنوشت مشترک دارند.

  با این تعریف احسا ملی عبارت است از احساس وحدت و وابستگی به‌ یک جمع، حتی اگراز این جمع قدرتی ناشی نشود واز این احساساست که‌”ما” بوجودمیآید وازین رهگذراست که‌ یک”ما” از”ما”ی دیگر جدامیشود(پیشین، ص181).

 باتوجه‌ به ‌این راستیها ووضع موجود درایران، اکنون به‌ ارائه‌ی راه‌حل این مشکل سیاسی واجتماعی میرسیم. بحث برسراین است که ‌کشوری مانند ایران، چگونه‌ باید اداره‌ شود و از چه‌ راهکارهائی برای اداره‌ی آن استفاده‌ شود. اگر بخواهیم باراستیها روبه‌رو شویم، ناچاریم بپذیریم، دراین سرزمین ازدیرباز ایل، قوم، اتنیکهای گوناون واکنون ملتهای مختلفی با ویژهگیهای گوناگون فرهنگی، سرزمینی، زبانی، تاریخی و وابستگی روحی و… ی خود وجدای از ویژگیهای ملت و مذهب و زبان و فرهنگ غالب، زندگی میکنند و دررابطه‌ با حقوق ویژه‌ی خود وحتی درارتباط باحقوق عمومی درتبعیض و زیرستم آشکار به‌سر میبرند! برای رفع این ستم و آفریدن فضای مناسب جهت همزیستی مسالمت آمیز  و اقدام به‌ حرکت به‌ سوی اتحاد داوطلبانه‌، چه‌ بایدکرد؟ به‌عبارت دیگر برای اینکه‌ همه‌ی مردم کشور باحفظ ویژگیهای ملی وگوناگونی خود، بتوانند در تعین سرنوشت خود آزادانه‌ اقدام نمایند، چه‌ راهیراباید پیش گرفت واز چه ‌الگوئی باید استفاده‌کرد؟

   امروزه‌ درمیان کشورهای جهان  سه‌ نمونه‌ی حکومتی بیشتر از همه‌ بکار گرفته‌ شده‌اند و هرکدام شیوه‌ی ویژه‌ای برای اداره‌ی سیاسی فضای جغرافیائی خود، برگزیده‌اند: نمونه‌ی بسیط یا تک ساخت ومتمرکز یا مرکزمدار، ترکیبی یافدرالی ونمونه‌ی منطقه‌ئی.

 نمونه‌ی نخست بیشتر در کشورهائیکه‌ بافضای یک دست جغرافیائی شکل میگیرد که‌سرزمینی پهناور نداشته‌باشد ودارای شکلی فشرده‌باشند وجمعیتشان بگونه‌ای یکنواخت پراکنده‌ شده‌ باشند و تنها دارای هسته‌ای مرکزی سیاسی توانمند باشند نه ‌در فضای نا همگون کذائی باجـعیتی پراکنده‌. بادرنظرگرفتن نظام یک قانونی دراین شکل از مدیریت کشوری، نیروی سیاسی واجرائی یکنواخت و به ‌یک اندازه‌ درسراسرکشور ومناطق گوناگون اعمال میشود.

 دراین فرم، حکومت مرکزی با برخورداری از شخصیت حقوقی یگانه‌ برای خویش، این حقرا به‌خود میدهد که‌ قانون تصویب کرده‌ وتمامی اموررا درکلیه‌ی شئون ملی ومنطقه‌ای، تنظیم نماید. اکنون ازمجموع200کشورجهان 150کشور، باین شکل اداره‌میشوند! مانندایران، ترکیه‌، اردن و… که ‌بخشی ازکشورهای درحال توسعه‌اند ودرمیان کشورهای پیشرفته‌، ژاپن و فرانسه‌، نمونه‌هائی ازاین شکلند. اینگونه‌ قدرتهای سیاسی، همواره‌ بسوی گونه‌ای تمرکزگرائی وخود محوری، گام بر میدارند که‌ درآن تمامی تصمیمات عمومی و محلی و ملی، توسط یک مرکزسیاسی و اداری که ‌بنا به ‌روال درپایتخت است، اتخاذ واجراء ‌میشود!

  میتوان به ‌چندی از معایب این سیستمها اشاره‌کرد:

   وجودسلسله‌مراتب شدید و استقرار جریان یکطرفه‌ی فرمانراوئی از بالا به ‌پایین، افزایش بروکراسی، افزایش هزینه‌های عمومی، نادادپروری جغرافیائی، به ‌معنای تبعیض میان مناطق گوناگون جغرافیائی کشور، شکل گیری احساس بی ارادگی و خودبزرگ بینی! و نیرومند نکردن روحیه‌ی ابداع وابتکار و سرانجام رواج فرهنگ چاپلوسی وتملق.

 گونه‌ای دیگر الگوی منطقه‌ ای است. مانند بریتانیا، ایتالیا، اتحادجماهیر شوروی سابق که ‌میشود، زیرنام” کشورهای دارای جمهوریهای خود مختار” آنرا نامگذاری کرد. این الگو، نخستین بار ازجانب” جان فرراندو ف- Juanerrando F” سپانیائی، پیشنهاد شد. دراین نمونه‌ که‌ شکلی میان حکومت بسیط و فدرالیسم است، حکومت مرکزی زیر فشارآزادیخواهان یا به‌ صفت دمکرات بودنش( بستگی به ‌میزان شعور مدیریت کشوری دارد)، برخی از قدرت سیاسی خودرا به ‌مناطق داخلی که ‌ازهویت ملی و فرهنگی دیگری برخوردارند، واگذار میکند.

   الگوی سوم،  که ‌دراین گفتار مورد نظر و پیشنهادما است، الگوی فدرال است. “ک. دبلیو رابینسون” این شکل ازنظام سیاسیرا، جغرافیائی ترین نمونه‌ی اداره‌ی مملکت درمیان حکومتهای موجود، قلمداد میکند که‌ برمبنای تفاوتهای ناحیه‌ای بنا میشود و گرایشهای اجزاء ترکیبی کشور برای حفظ ویژگیهای فردی آنهارا به‌ رسمیت میشناسد.

  دراواقع فدرالیسم، میان  تفاوتها وتضادها، یگانی نمی آفریند، بلکه‌ میان آنها، همزیستی عادلانه‌ وسازگار باروح انسانی، ایجاد میکند. این نمونه‌ مناسبترین شکل راه‌حل سیاسی برای اداره‌ی سرزمینهای چون ایران است که ‌توسط ملتها یا اتنیکهای جداگانه‌ی زبانی، فرهنگی، ملی وگاهی مذهبی، مسکون شده‌ ودارای تفاوتهای ملموس آنچنانی وناحیه‌ای میباشد.

 این نمونه‌ از بهم پیوستن، گروهای انسانی ویگانهای سیاسی جدای ازهم، پدید می آید که‌ میخواهند، سرنوشت خودرا، بهم پیوند داده‌ ومملکت بزرگتری با امکانات بیشتر، بیافرینند. این نمونه‌ به‌ نسبت، نمونه‌های دیگر، توان بیشتری برای تمرکززدائی دارد. درساختارچنین نمونه‌ای، زمینه‌ی اداری و سیاسی مرکزی و امور منطقه‌ای، ازسوی سازمانهای مناطق فدرالی که ‌در مراکز جمعیتی تقسیمات کشوری، مستقراند، انجام میشود.

  حکومت مرکزی دراین نمونه‌، بخسی ازاختیارات خودرا به‌ اعتراف قانون اساسی کشور، به‌ مقامات یا سازمانهای صاحب صلاحیت منطقه‌یی، واگذارمیکند. باینگونه،‌ قدرت در اندامهای حکومتی ومردمی مملکت تقسیم میشود(عباس احمدی، ویژگیهای نظام فدرال ومیزان انطباق آن باشرایط ایران). درچنین نظامی حکومت منطقه‌یی، میتواند باتوسل به‌ انتخبات آزاد وبا ستفاده‌ از نرمهای دمکراتیک، پارلمان خودرا تشکیل دهد وهیاءت وزیرانرا برای اداره‌ی امور منطقه‌، برگزیند. سیستم آموزشی را باحفظ زبان سراسری به ‌منظور ایجاد ارتباط با دیگر باشندگان کشور و ادارات دولت مرکزی، برای ترویج وخواندن ونوشتن به ‌زبان مادری پی ریزی کند. فرهنگ منطقه‌ئی را شکوفا کند. حکومت فدرال، بجز درسیاست خارجی، ارتش وپول رایج وبرنامه‌ریزی کلان، دربقیه‌ی موارد، اداره‌ی سیاسی، اجتماعی منطقه‌، خود مختاراست. بدیهی است پلیس محلی چون نیروی انتظامی برای  تاءمی آسایش وچون ضابط دادگستری، زیرنظر حکومت فدرال، انجام وظیفه ‌خوهدکرد.

 اکنون درجهان، 19 کشور باین کیفیت اداره‌میشوند، آلمان، سویس، ایالات متحده‌ی آمریکا، استرالیا، اتریش، آفریقای جنوبی، ازاین جمله‌اند.

  ازاین راه‌ امکان اینکه‌ جماعات گوناگون انسانی  با هویت جداگانه‌ی ملی، فرهنگی و مدنی ویژه‌ی خود، بتوانند درکنار هم زندگی کنند، فراهم خواهد آمد.

 سخن آخر اینکه‌، از آنجاکه‌ درنظام جمهوری اسلامی، اجرای چنین طرح دمکراتیکی امکان پذیر نیست وخمیرمایه‌ی اندیشه‌ی سران این حکومت با دمکراسی درتضاد است، از آنجا که‌ بدون حل این پدیده‌ی سیاسی اجتماعی، امکان همزیستی تنوعهای ملی – مذهبی درایران، امکان پذیر نیست و تا کنون حکومتهای مرکزی همیشه‌ با زور و با نثار کردن انگ، با این واقعیت که‌ هم رو به‌درون دارد وهم به ‌برون ونمیشود آنراانکارکرد، روبروشده‌اند، اقدام درجهت حل آن به‌عهده‌ی حکومت آینده‌ی کشور است. با توجه‌ باینکه‌ طرح ریزی کلیت برنامه‌ی چنین حکومتی به‌عهده‌ی ماست، بیائید به‌جای دامن زدن به‌ بحث زیادی ودور ازواقعیت وتلاش برای نفی هویت ملی دیگر ملتها براساس بازتولید ستمگری گذشتگان، درپی آن باشیم، راه‌ حل مناسبی برای بیرون رفت ازاین معضل، پیدا کنیم. تحمل این مسئولیت، با توجه‌ به‌ گسترش ‌فرهنگ تک ملتی تحمیلی رضاخانی وخود بزرگ بینی برخی از ملی گرایان تابع آن فرهنگ شوینیستی و کمترنفوذکردن فرهنگ واقع بینی ویکسانی خواهی پیشرفته‌ی جهان متمدن، بسیارسنگین است. با انیوصف، کسی این بارسنگینرا برای ما برنمیدارد. این خود مائیم که ‌باید آنرا با تمام سنگینیش به‌سرمنزل مقصود برسانیم تا برای همیشه‌ ازاین بابت خیال آیندگانرا آسوده‌ نمائیم.

  حسین خلیقی،11/11/2006، پاریس.

 




سمینار مسائل ملی – قومی : متن محمد رضا خوب روی پاک

 

راه حل همزيستی اقوام ایرانی در قانون اساسی مشروطیت،

متمم آن و قانون انجمن های ایالتی و ولایتی

محمد رضا خوب روی پاک

پیش گفتار

با درود به دوستان گرامی اجازه می خواهم چند نکته را به عنوان پیشگفتار به عرض شما برسانم :

نخست آن که برای همزیستی اقوام و ملت ها  در داخل چارچوب سیاسی کشور های جهان، نسخه یکدستی که قابل اجرا در همه کشورها باشد وجود ندارد. هر کشور با توجه به اوضاع و احوال تاریخی، اجتماعی و اقتصادی خود راهی را بر می گزیند.

نکته دیگر آن که همه شما بخوبی می دانید که فرهنگ ملی چهره های گوناگون دارد مانند فلسفه ، ادبیات ،هنر، اخلاق ،حقوق و غیره. روش کشور داری در تاریخ ایران، به عنوان نخستین کشور بنیانگذار امپراتوری،جزئی از  تاریخ حقوق ما است وپاره ای از فرهنگ ملی ما به شمار می آید.  بی سبب نیست که اصطلاح های « ساتراپی» و « ساتراپ » درفرهنگ های غربی وارد شده است که نشانی از دیرینگی تقسیمات اداری نامتمرکز در  کشور ما دارد.

منظور از روش و شیوه کشور داری، نوع و شکل دولت نیست؛ بل، مجموع روش هائی است که برای اداره کشور، با توجه به چندگانگی و در برخی موارد نا همگونی مردم، بکار گرفته می شود. از این روی، در پی آن نیستم که به دفاع از مظالم حاکمان بپردازم، که در درازای تاریخ ماکم نبود ،همانگونه که از همه مواد قانون اساسی مشروطیت هم  هواداری نمی کنم.

به هنگامی که در ایران روش اداره  ساتراپی معمول بود؛ امپراتوری  روم ساختاری متمرکز داشت که سپس کلیسا همان روش را پیشه کرد. سلجوقیان هم روش اداره ساتراپی را برگزیدند  و به قولی

«روش ساتراپی بعد از اسلام بوسیله سلجوقیان بمیراث به عثمانی ها رسید که هیچگاه سرزمین خود را امپراتوری نمی خواندند واز آن با عنوان ممالک محروسه یاد می کردند»( احمد توکلی، مجله آینده سال نوزدهم شماره 830 ، مهر- آذر 1372)

نکته آخر این که، مدرنیته در مرحله ای از فرآیند خود ایجاب می کند که به سرچشمه های دور فرهنگی اندیشیده شود. اروپای دوره رنسانس به دوران یونانی- رومی خود اندیشید و از آن مایه گرفت؛ ما هم می توانیم  از پیشینه نامتمرکز خود و از راه حل هائی که پدران بنیانگذار قانون اساسی مشروطیت آفریده اند سرمشق بگیریم. حقوق مانند دیگر علوم اجتماعی در هر جامعه نتایج متفاوتی به بار می آورد و خواهیم دید که حتی  برگردان یک قانون اساسی از زبانی به زبان دیگر، با آگاهی قانونگذاران می تواند نتایج دیگری  سوای آنچه که  در زبان نخستین داشت ایجادکند.

1.1.1    قوانین مورد استناد

روز شمار تصویب قوانین مورد استناد این گفتار، اهمیت زیادی برای نشان دادن آگاهی  و دغدغه خاطر بنیانگذاران قانون اساسی ما دارد. روز شمار این قوانین به  این شرح است  :

1 –  تصویب نظامنامه سیاسی یا قانون اساسی (51 ماده ای ) 14 ذیقعده 1324 برابر با  8   دی ماه ۱۲8۵ خورشیدی و ٣۰ دسامبر ۱۹۰۶ میلادی است. در این گفتاراین قانون را  را به نام قانون اساسی می نامم.

2 – قانون انجمن های ایالتی و ولایتی ، 14 ربیع الثانی 1325 برابربا ۶ خرداد۱۲٨۶ خورشیدی (۲٨ می ۱۹۰۷ میلادی) یعنی پنج ماه پس از قانون اساسی تصویب  و توشیح شده است.در این گفتار ان را  قانون انجمن ها می خوانم.

3 –  تصویب متمم قانون اساسی 29 شعبان 1325 برابر با 15 مهر 1286 و 8 اکتبر 1907 ، یعنی ده ماه پس از قانون اساسی و پنج ماه پس از قانون انجمن هاست و آن را متمم یا متمم قانون اساسی می نامم.

4- قانون تشکیلات ایالات و ولایات و دستورالعمل حکام در تاریخ 4 ذیقعده 1325 برابر با ۱٨ آذر۱۲٨۶ خورشیدی (۱۰ دسامبر ۱۹۰۷ میلادی ) یعنی کمی کمتر از 12 ماه پس از قانون اساسی ،6  ماه پس از قانون انجمن و دو ماه پس از متمم  تصویب شده و در این گفتار به نام قانون تشکیلات نامیده می شود.

قانون دیگر هم به نام قانون بلدیه در تاریخ 20 ربیع الثانی 1325 برابر با ۱۲ خرداد۱۲٨۶ خورشیدی (٣ ژوئن ۱۹۰۷ میلادی ) تصویب شده است که با توجه به مدت تعیین شده برای این گفتار از بحث درباره آن خود داری می کنم.

.21  مشروطیت و قانون اساسی

به نظر می رسد جنبش مشروطیت دو هدف  اساسی را دنبال می کرد :

– نخست تاسیس دولت نوین ملی مبتنی بر قانون و مشروعیت بود تا دست حاکمان ( اعم از شرعی و عرفی ) از تعدی به حقوق مردم کوتاه کند. این نحستین هدف با تنظیم قانون اساسی و متمم آن، فراهم آمد  وکوشندگانِ راه مشروطیت و مردم به هدف خود رسیدند. رابطه شاه – رعیت، حداقل در قانون اساسی و دیگر قانون ها، از میان برداشته شد و اساس شهروندی مردم فراهم آمد ؛هر چند که  در مورد کوتاه کردن دست حاکمان شرعی موفقیت جنبش کامل نبود.

– هدف دوم  این بود که با برقراری شهروندیِ ، کار مردم به مردم سپرده شود  تا بتوان از آن راه به  دمکراسی  واقعی دست یافت. اما با توجه به سطح فرهنگ سیاسی آن زمان، مردم  و رهبران جنبش مشروطه بیش ازهمه به رهائی از استبداد حاکمان ( به معنای عام آن) می اندیشیدند.  بر این اساس،همه کوشش بنیانگذاران برای قانونمندی دولت ورهائی از استبداد حاکمان قرار گرفت. اما این رهائی به هرج و مرج کشیده شد. در نتیجه در همان دوره کوتاه دگرگونی رابطه با خدایگان، روزنامه ها به فحش و توهین پرداختند وانقلابی ها به ترور دست یازیدند، انجمن ها پا از گلیم خود فراتر نهادند و تکلیف توده  گرفتار سنت های دیرینه، خرافات و باورهای مذهبی هم که روشن است. همه شواهد حاکی از آن است که  اگر جامعه بعد از جنبش مشروطه به هرج‌ومرج کشانده نمی شد مردم می توانستند دستکم از مزایای قانون اساسی بهره مند شوند.

1.2.1  قانون اساسی

طرح نخستین قانون اساسی پس از اصلاحات محمد علی میرزا ولیهعد در 51 اصل  به امضای مظفر الدین شاه و ولیعهدش رسید. اما این قانون اساسی به نظر نمایندگان و رئیس مجلس نظام نامه اساسی کاملی نیست.یگونه ای  که  رئیس مجلس اول گفته بود  « هنوزحقوق و حدود بین دولت و ملت معین نشده  که مجلس در مقام اجرای آن باشد و . . . » (ص 91 ). رئیس مجلس حق داشت زیرا 51  اصل  قانون اساسی بیشتر درباره تشکیل مجلس شورای ملی  و حدود و وظایف ان بود و در آن  نه حقوق افراد ونه حدود دولت و دربار مشخص نشده بود.  زیرابا توجه به شتاب نمایندگان، قانون اساسى بگونه ی کامل و منسجم از آب در نیامده و علت شتاب هم بیماری شاه بود. از این روی، پس از مدتى کشمکش میان دولت و دربار با مجلس فكر نوشتن متممى برای قانون اساسی پاگرفت.

از 51 اصل قانون اساسی اصل دوم  و اصل نوزدهم  آن، ارتباطی با این گفتار دارد. اصل دوم قانون اساسی مجلس شورای ملی را نماینده قاطبه اهالی مملکت ایران  می داند که در امورمعاشی و سیاسی وطن خود مشارکت دارند.  در باره معنای امور معاشی و سیاسی در بخش قانون انجمن ها توضیح بیشتری خواهم داد.

  برابر اصل19 : «  مجلس حق دارد برای اصلاح امور مالیاتی و تسهیل روابط حکومتی در تقسیم ایالات و ولایات  و تحدید حکومت ها پس از تصویب مجلس سنا اجرای آرای مصوبه را از اولیای دولت بخواهد »  همان گونه که ملاحظه می شود، قانونگذار می خواست تقسیم ایالات و ولایات را که مغشوش بوداصلاح کند. زیرا در آن زمان  هر یک از حکام برای دریافت مالیات بیشتر قلمرو صلاحیت خود را افزایش می دادند.  بنا براین می توان بخوبی از دغدغه نمایندگان از تجاوزحکام  از حدود اختیارات شان آگاه شد. از سوی  دیگر این اصل،حدود ایالات و ولایات  را دست نحورده نگاه می داشت  تا بافت اجتماعی- تاریخی ساکنان هر ناحیه بهم نخورد. این تاکید بعدا در اصل سوم متمم قانون اساسی  هم می آید که به عرض خواهم رساند. دلمشغولی نمایندگان دوره اول  از تعدی ها حاکمان عرفی چنان بود  که  پیش از تهیه متمم قانون اساسی برای جلوگیری از تجاوز و تعدی آنان به حقوق مردم ، به تنظیم و تصویب قانون انجمن های ایالتی و ولایتی پرداختند. گفتنی است که انجمن ها ،به معنای عام آن، هم در جنبش مشروطیت  و هم در انتخاب نمایندگان دوره اول نقش موثری داشتند.

باهمه اختلافاتی که در میان دربار و مجلس و آخوند های مشروعه خواه و مشروطه طلب وجود داشت ؛ مجلس اول، به تدوین متمم پرداخت گفت وگو بر سر مواد این قانون، به ویژه در مورد نحوه و میزان نظارت آخوند ها  بر مصوبات مجلس شوراى ملى، به بروز اختلافاتى انجامید كه دعواى مشروعه و مشروطه خوانده مى شود.

مجلس  دوره اول را به حق  باید مجلس موسسان به نامیم زیرا قانون های بنیادی کشور در دوره کوتاه 20 ماهه این مجلس تصویب شده است.

در این گفتار با توجه به اهمیت متمم قانون اساسی ، نخست به آن و سپس به قانون انجمن ها خواهم پرداخت.

1.2.2  متمم قانون اساسی

  اعضای تدوین کننده متمم قانون اساسی برای تهیه متمم هم از قانون اساسی بلژیک  1831استفاده کردند.  از میان 107 اصل متمم، بر حسب شمارشی که به عمل آورده ام 75 اصل آن یا به تمامی یا با تغییراتی از قانون اساسی 1831 بلژیک گرفته شده است. با آن که قانون اساسی بلژیک در سال 1893 م بازنگری شده بود ولی تهیه کنندگان  متمم از همان قانون اساسی 1831 استفاده کردند.

متمم قانون اساسی، پس از کشمکش های فراوان سرانجام به تصویب مجلس رسید وبرای توشیح به شاه عرضه شد. محمد علی شاه پیش از توشیح در ۱۴ مهر۱۲٨۶ خورشیدی  (٨ اکتبر ۱۹۰۷ ) اصطلاح به موهبت الهی را به ماده 35 متمم قانون اساسی افزود. که برابر آن « سلطنت ودیعه ای است که به موهبت الهی از طرف ملت به شخص پادشاه تفویض شده است» .

در متمم، مفاهیم نوین «حقوقی» و «سیاسی» با مفاهیم و ارزش‌های سنتی ما در هم آمیخت از جمله اصل برابری افراد در برابر قانون ، که از موارد مهم مخالفت آخوندها بود، هرچند به  ابهام ،  اما سرانجام رسمیت یافت.

با قانون اساسی و متمم آن مردم صاحب رای شدند و با  تشکیل مجلس، حاکمیت ملی پدیدآمد، وضع قوانین بر عهده نمایندگان مردم گذاشته شد؛ دگرگونی استبداد فردی و گسست در حقوق الهی پادشاه رخ داد، دولت خودکامه دگر گشت و شهروند جای رعیت را گرفت؛ مهمتر از همه آن که فرد و حقوق اساسی مردم مانند: حق مشارکت در اداره امور خود با تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی، گام های نخستینی برای ایجاد جامعه مدنی؛ بود  و سرانجام آن که حدود  قدرت حکام ایالات و ولایات؛ نیز روشن گردید . کوتاه سخن آن که، با شکستن بتها و دور انداختن کلیشه ها، از بیدادگری حاکمان، اعم از عرفی و شرعی، با وضع  قانون های نوین کاسته شد. اما، همه این کوشش ها  برای زیر بنای اداری، فرهنگی و اقتصادی و ایجاد روحیه و فرهنگ لازم برای رساندن توده های مردم به سطح معقول، در حال شدن بود، که به نابودی کشیده شد .

قانون اساسی ایران از کمیاب ترین  قانون های اساسی دنیا ست که بیش از هفتاد سال  تداوم یافت و هرگز مردم به آن اعتراضی نکردند؛ بل،  درخواست همه میهن دوستان اجرای دقیق  آن بود . حال ببینیم متمم قانون اساسی چه پیش بینی های برای  کشور داری کرده است.

در متمم قانون اساسی، با همه تقلیدها از قانون اساسی بلژیک، از زبان رسمی یاد نشد با آن که  قانون اساسی بلژیک از زبان های محلی و انجمن های فرهنگی نام می ُبرد و  روش تقسیم کشور را بر اساس زبان قرار داده بود که پایان آن ،پس از تنش و کشمکش های فراوان، به فدرالیسم منجر شد. کمی توجه به اوضاع روزمره آن کشور نشان می دهد که این باطل السحر، کار آئی خود را در بلژیک مانند   دربسیاری از کشورهای دیگر از دست داده است. بنیانگذاران قانون اساسی ایران ، بکارگیری زبان فارسی را امری بدیهی می پنداشتند زیرا پس از یورش تازیان تا تاریخ تنظیم قانون اساسی و متمم آن ( نزدیک به 10 سده با احتساب دو قرن سکوت )مردم ایران زبان فارسی را بی داشتن رسمیت قانونی  و بی بکاربردن زور بکار می گرفتند.

در متمم قانون اساسی نوآوری هائی، با توجه به قوانین موجود آن زمان، وجود دارد که نشانه آگاهی و دقت نمایندگان دوره اول است.

اصل سوم متمم مقرر می دارد : « حدود مملکت ایران ، ایالات و ولایات و بلوکات آن تغییر ناپذیر است مگر بموجب قانون » همانگونه که در پیش گفتم برابر اصل 19 قانون اساسی دولت افزون بر روبرو بودن با چندگونگی قومی با آز روزافزون حاکمان منصوب ازسوی دربار نیز مواجه بود. از این رو با توجه به آن اصل و اصل سوم ،قانونگذار  تعیین حد و مرز کوچکترین نواحی کشور را نیز بر عهده نمایندگان مجلس گذاشت.

اصل دیگر اصل 29 است که به نظرمن سرچشمه  و اساس تمرکز زدائی در کشور ما می توانست باشد. این اصل نه  برگردان، بل اقتباسی از ماده 31 قانون اساسی بلژیک  است که ظریفانه تغییری در آن به عمل آورده اند که بار حقوقی آن را افزایش داده است. برابر این اصل : « منافع مخصوصه هر ایالت وولایت و بلوک به تصویب انجمن های ایالتی و ولایتی به موجب قوانین مخصوصه مرتب وتسویه می شود » .  اصطلاح منافع مخصوصه جایگزین امور خاصه شده که در بند دوم ماده 87 قانون انجمن ها آمده بود و درباره آن سخن خواهم گفت.

قانون اساسی بلژیک، اصطلاح « منافع انحصاری» هر بلوک یا شهرستان را بکار برده در حالی که قانونگذاران ایرانی به جای واژه  انحصاری  اصطلاح مخصوصه را بکار گرفتند؛  زیرا وسیع تراز انحصاری بوده و ممکن است منافع مخصوصی انحصاری نباشد مانند آب و  آبیاری  در بسیاری از نقاط کشور ما.

گفتم می توان این اصل را سرچشمه تمرکز زدائی و سپردن کارمردم به خود مردم دانست ؛ زیرا این اصل در زیر عنوان قوای مملکت آمده است. آغاز این فصل،  اصل 26 است  که « قوای مملکت را ناشی از ملت می داند  . . . ». سپس اصل 27 سه قوه مملکتی را بر می شمارد : قوه مقننه، قوه قضائیه و قوه مجریه . پس از آن اصل 28 است که « قوای ثلاثه مزبوره را همیشه از یکدیگر ممتاز و منفصل » می خواند. سپس تر اصل 29 می آید . این اصل در واقع و عمل، استثنائی بر سه قوه نامبرده وارد کرده است. به این معنا که سه قوه مملکتی در همه امور کشور برابر قانون اساسی حق مداخله دارند به استثنای امور مربوط به منافع مخصوصه. در حقوق قاعده ای است که به اصل استثنا  و تخصیص معروف است و فقیهان می گویند « ما من عاما الا فقد ُخص » یعنی هیچ قانون عامی نیست که به آن استثنائی و یا مورد خاصی وارد نشده باشد. ُمخصِص یعنی آنچه که از دایره شمول عام می کاهد و به این ترتیب منافع مخصوصه استثنا بر منافع عامه ومخصِص قوای سه گانه  است که موظف بر اداره منافع عامه هستند ولی نباید در منافع مخصوصه مداخله کنند.

افزون بر دو اصل نامبرده، برای حفظ اعتبار قانون انجمن ها ، فصل ویژه ای هم در متمم قانون اساسی  به نام « در خصوص انجمن های ایالتی و لایتی » مرکب از 4 اصل (90 تا 94  ) آمده است. با این شیوه قانون انجمن ها از حالت قانون عادی خارج و جزو قانون اساسی گردید. این امر اهمیت فراوانی را که بنیانگذاران قانون اساسی برای انجمن ها قائل بودند نشان می دهد. آنان با تصویب قانون انجمن ها، پیش از متمم قانون اساسی، وبا آوردن فصلی به نام  انجمن ها درمتمم قانون اساسی، قوه مجریه  را وادارمی کردند تا هم نسبت به اجرای آن اقدام کند و هم دست دولت ها را از تغییر قانون انجمن ها کوتاه کند. زیرا با آوردن این چهار اصل، انجمن ها به عنوان جزئی جدا ناپذیر از قانون اساسی شد و تغییر وضع و یا لغو آنان با قانون های عادی امکان پذیر نمی شد.

برابر اصل 90 متمم  ، « در تمام ممالک محروسه انجمن های ایالتی و ولایتی » تشکیل می شد و برابر اصل 91 اعضای انجمن ها از طرف اهالی با رای مستقیم  برگزیده می شدند. اصل  92 اختیارات انجمن ها را چنین اعلام می کرد: نظارت تامه در اصلاحات  راجع به منافع عامه  با رعایت قوانین.

اصل  92 را باید مکمل اصل 29 متمم قانون اساسی درباره منافع مخصوصه  دانست. زیرا قانونگذار اختیار نظارت برمنافع عامه را هم به انجمن ها واگذار می کند. قانونگذار ایرانی افزون بر منع دولت مرکزی در مورد مداخله در منافع مخصوصه، تدبیری نو اندیشید تا دولت مرکری نتواند به عنوان منافع عامه به منافع ایالات یا ولایات آسیبی رساند از این روی، نظارت تامه در اصلاحات  راجع به منافع عامه برای انجمن ها قائل شد.

دو اصل دیگر در مورد انجمن ها در متمم قانون اساسی می بینیم که عبارتند از اصل 89 در مورد نظامنامه های انجمن های ایالتی و ولایتی است. قانونگذار مصوبه های انجمن ها را نه به عنوان قانون بل، به عنوان نظامنامه می خواند و دو دیگر اصل 99 است که به انجمن ها حق برقراری مالیات ایالتی، ولایتی و بلدی  را می دهد.

1.2.3  قانون انجمن های ایالتی و ولایتی  

در جامعه سنتی  آن روز ایران، احساس تعلق به قوم و قبیله و ولایت، بیش از احساس ملی – که تازگی داشت-   بود .از این روی، قانون انجمن ها  تلاشی برای تشکیل چار چوبی منطقی و قانونی برای مشارکت مردم در سرنوشت و اداره خود با توجه به پیشینه تاریخی آن بود.

قانون انجمن های ایالتی و ولایتی به چهار فصل تقسیم شده است :

فصل اول تشکیل انجمن های ایالتی ، فصل دوم وظایف انجمن های ایالتی ، فصل سوم درباره بودجه و محاسبات ایالت و ولایت  و فصل چهارم در تشکیل انجمن های ولایتی است.

در این گفتار من از شرح جزئیات قانون مانند  روش انتخابات ، تشکیل انجمن نظارت، شیوه استخراج آراء  و اعتراض به انتخابات خود داری خواهم کرد و تنها به شرح کوتاهی از مواد اساسی و مهم این قانون خواهم پرداخت.

تشکیل انجمن های ایالتی

 ایالت برابر ماده یکم قانون انجمن ها « قسمتی از مملکت است که دارای حکومت مرکزی و ولایات حاکم نشین جزء است». قانونگذار آن زمان هر ایالت را صاحب حکومت مرکزی می شناخت که نشان دهنده پیشینه تاریخی ساتراپی، ممالک محروسه و آئین نا متمرکزآن است.

مرکز هر ایالت در این قانون به نام کرسی خوانده می شد. « در مرکز هر ایالتی انجمنی به نام انجمن ایالتی تشکیل می شود که اعضای آن عبارتند از  منتخبین کرسی ایالت  و توابع آن و مبعوثینی که ار انجمن های ولایتی فرستاده می شوند » منتخبین کرسی هر ایالت 12 نفر و مبعوثین  هر ولایت یک نفر از هر ولایت بود. هر یک از ایلات  که در قلمرو ایالتی سکونت داشتند- یک نفر را از میان خود انتخاب کرده و به انجمن ایالتی می فرستادند. ( بند های 2 تا 5 از ماده یکم).

شرایط انتخاب کنندگان  و انتخاب شوندگان در شهر ها با منتخبین بلوک از لحاظ سن و داشتن سواد متفاوت بود.  اعتبار نامه برگزیدگان روستاها را « ریش سفیدان قریه » امضا می کردند.

نکته بسیار جالب که به نظر من در آن زمان، اگر نه بی سابقه، دستکم، کم سابقه بود عبارتست از این که  انتخاب شدن حق و تکلیف بود زیرا برابر ماده 10 قانون انجمن ها انتخاب شوندگان باید قبل از وقت یا خودشان داوطلب انتخاب شدن باشند و یا به تکلیف انتخاب کنندگان قبول انتخاب شدن را نموده باشند.( ماده 10 ) . یعنی اگر مردم شخصی را برای عضویت در انجمن پیشنهاد کردند؛ در این صورت برای چنین شخصی تکلیف ایجاد می شود هر چند ضمانت اجرائی برای این تکلیف دیده نشده است؛ اما روشن بینی قانونگذاران در مورد احترام به افکار عمومی انگیزه تنظیم این ماده است و می توان نتیجه گرفت که قانونگذاران آن زمان، پیش و بیش از ما اکنونیان، توجه داشتند که برقراری دموکراسی حق و تکلیف است.

 دوره نمایندگی اعضای انجمن ایالتی 4 سال بود ( ماده 61 )، در پایان هر دوسال ، نصف اعضای به حکم قرعه از عضویت خارج می شدند و به جای آنان اعضای جدیدی برگزیده می شدند.

از موارد دیگر نو آوری در قانون انجمن ها تهیه  صورتجلسه های انجمن و تسلیم آن  در مدت 48 ساعت به روزنامه نویسان بود( ماده 80 و 81 ). برابر ماده  83 کلیه اشخاصی که حق انتخاب کردن داشتند و یا در ولایات مالیات بده باشند حق دارند صورت جلسه انجمن را بخواهند و از آن صورت بردارند و توسط روزنامجات متنشر سازند. ( ماده 83 ).

وظایف انجمن های ایالتی

در ماده 87 این قانون وظایف انجمن های ایالتی  روشن شده است. که منحصر است به :

1- نظارت در اجرای قوانین مقرره؛

2-  رسیدگی و قرارداد در امور خاصه ایالت . . .؛

3- اخطار و صلاح اندیشی در صرفه و امنیت و آبادی ایالت.

الف – نظارت در اجرای قوانین مقرره  :

برابر این بند از ماده 87 ، نطارت در اجرای قوانین به انجمن ها واگذار شده بود. پس از تصویب متمم قانون اساسی اصل 29 متمم، حق رسیدگی و قرارداد منافع مخصوصه وبرابر اصل 92 متمم نظارت تامه در اجرای اصلاحات راجع به منافع عامه را نیز به انجمن ها واگذار کرد به این ترتیب صلاحیت و اختیارات انجمن ها افزایش چشمگیری یافت . در نتیجه دولت مرکزی افزون بر تحمل نظارت مجلس شورای ملی، مجبور بود که نظرهای انجمن ها چه در مورد اجرای قوانین و چه در مورد منافع عامه را  هم مراعات کند. همانگونه که در بسیاری از کشورهای جهان روش  بازبینی و سنجش وجود دارد؛ تعدد مراجع نظارت می توانست ازبسیاری از تعدی ها و زیاده روی ها جلوگیری کند

ب- رسیدگی و قرار داد در امورخاصه

منظور از قرار داد در امورخاصه  ایالت، اتخاذ تصمیم  و تصویب در مورد امور ایالت است نه قرارداد  به معنای عقد که در قانون مدنی  و یا در حقوق اداری بکار گرفته شده است. همانگونه که در پیش گفته شد اصطلاح امور خاصه  در متمم قانون اساسی به منافع مخصوصه دگر گشت.   جزئیات امور خاصه در ماده 98 قانون انجمن ها در 24 مورد ذکر شده است.

پ – اخطار و صلاح اندیشی

افزون بر ماده 87، ماده 99  قانون انجمن ها نیزمقرر می دارد « چون انجمن ایالتی بصیرت در امور و حوایج ایالات دارند؛ لازم است اولیای  دولت قبل از اقدام به تغییرات در ایالات رای انجمن های مزبوره را بخواهند ولی مجبور به پیروی از آن نیستد».

مواردی هم وجود دارد که دولت باید خواستار نظر و رای انجمن شود مانند موارد مذکور در ماده  100 که عبارتند از تغییر  حدود ایالت یا بلوکات و یا مقر حکومت و در صورت تبدیل مراتع به جنگل. در مورد نحست همانگونه که در پیش گفتم تغییر حدود ایالت ها با توجه به اصل سوم متمم قانون اساسی باید به تصویب مجلس باشد.

قانونگذار پس از بیان جزئیات اختیارات انجمن ها در ماده 98 تعبیر جالبی از این اختیارات و صلاحیت های انجمن ها  را به دست می دهد ؛ به این عبارت که برابر ماده  104 : در کلیه امور معاشی و اداره انجمن ایالتی می تواند رای خود را اظهار کند، لکن در امور سیاسی حق مذاکره ندارد.در حالی که همانگونه که درپیش به آگاهی تان رساندم ، برابر اصل دوم قانون اساسی ، مجلس شورای ملی در همه امور اعم از معاشی و سیاسی مشارکت داشت.

برای توضیح بیشتر درباره امور سیاسی و معاشی قانونگذار تبصره ای به عنوان تنبیه به  دنبال این ماده آورد  که در آن امور سیاسی تعریف می شود به این عبارت  : امور سیاسی عبارت از مسائلی است که راجع به اصول اداره  و قوانین اساسی مملکت و پلیتیک دولت باشد.به این ترتیب درباره همه اعمالی که راجع به اصول اداره نبوده و با قوانین سیاسی مملکت و سیاست عمومی دولت ارتباط نداشته باشد انجمن ها می توانند رای خود را اظهار کنند. اما همه  حقوق انجمن ها درباره منافع مخصوصه ایالت ( مندرج در اصل 29 متمم قانون اساسی ) هم چنان پابرجا است زیرا اصل 29 متمم قانون اساسی پس از قانون انجمن ها تصویب شده است.

ت – ایرادات انجمن

برابر ماده 103 قانون انجمن ها، آنان  می توانند ایرادات و اعتراضات خود را در اموری که راجع به منافع ایالت است و هم چنین اعتراضاتی که در خصوص  ترتیب و حوایج ادارات متعلقه به ایالت  را به وزارت خانه ها اظهار  دارند. برابر این ماده انجمن نمی تواند در اموری که راچع به منافع ایالت نیست اعتراص کند . در این باره  و موضوع اعتراض به ماده 105 توجه فرمائید.

. در ماده  105 آمده است که : ایرادات انجمن در خصوص منافع ایالتی به یکی از ملاحظات سه گانه ذیل راجع تواند شد :

اول – این که در اجرای آن امور منافع مخصوصه آن ایالت منظور نشده باشد؛

 دوم –  آن که از منافع مخصوصه آن ایالت صرفنظر شده باشد؛

سوم – آن که به ملاحظه منافع دیگر چشم از منافع آن ایالت پوشیده باشند.

تشکیل انجمن های ولایتی

برابر ماده 117 قانون انجمن ها، ولایت قسمتی  از مملکت است که دارای یک شهر حاکم نشین و توابع باشد اعم از این که حکومت آن تابع پایتخت یا تابع مرکز ایالتی باشد.

در شهر حاکم نشین هر ولایتی، انجمنی موسوم به انحمن ولایتی منعقد می شود ( ماده 118 ) که اعضای آن مرکبند از منتخبین شهر حاکم نشین و مبعوثینی که از بلوکات و توابع آن ولایت به انتخاب اهالی فرستاده می شوند ( ماده 119 ) . وظایف این انجمن ها مانند وظایف انجمن ایالتی است ولی برابر ماده 124 انجمن ولایتی که جزو ایالتی هستند در مطالب لازمه  به انجمن ایالتی . . .  رجوع خواهند نمود.

1.2.4  قانون تشکیلات ایالات و ولایات و دستور العمل حکام

شش ماه پس از قانون انجمن های ایالتی و ولایتی  و دو ماه پس از متمم قانون اساسی، مجلس اول،که گفتیم باید آن را مجلس موسسان نامید قانون تشکیلات ایالات و ولایات و دستور العمل حکام را تصویب کرد که پیشینه تاریخی درازی درحقوق ایران پیش از مشروطیت دارد که به خاطر صرفه جوئی در وقت از ذکر آن خود داری می کنم.  در این قانون از تقسیمات اداری نامبرده شده که برابر ماده 1 آن  مملکت محروسه برای تسهیل در امور سیاسی  به ایالات و ولایات منقسم شده است. توجه بفرمائید به  اصطلاح« تسهیل در امور سیاسی » تا از امور معاشی جدا شود و انجمن ها حق مداخله  درباره آن را نداشته باشند.

در ماده 2 و 3 این قانون از ایالت و ولایت  تعریف شده که همان است که در قانون انجمن هاآمده است. اما در آن زمان  شمار ایالات  منحصر به 4 ایالت :  آذربایجان، کرمان و بلوچستان، فارس و خراسان. بود.

در ماده 4 قانونگذار افزون بر انجمن های ایالتی، ولایتی و بلدی  ایجاد دوایری را پیش بینی می کند. این دوایر  به دوایر محلیه موسوم خواهد بود. این دوایر درمقابل دوایر مرکزیه  است که عبارت بودند از شعب وزارت خانه ها. در همان ماده 4 قانونگذار  دوایر را به سه گونه  تقسیم می کند :

 نخست  از حیث وظایف، به دوایر اداریه  و عدلیه تقسیم کردند تا احترام قانون اساسی درباره اصل تفکیک قوا پابرجا بماند؛

دو دیگر از حیث قلمرو که دوایر اداریه را به  دوایر ایالتی، و ولایتی و بلوکی تقسیم  کردند.

سوم از حیث اختیارات  دوایر محلیه  به دوایر تابعه و متبوعه چنان که بلوک  در اختیارات تابع اداره ولایات است و قریه تابع اداره بلوک .

این قانون بیشتر جنبه حقوق اداری دارد و وظایف و حدود اختیارات ودوایر و ادارات محلی را روشن می کند.

ماده 10 وظایف حکام به طور عمومی عبارتست از : حفظ منافع دولت و ملت – اجرای قوانین و نظام نامه ها و دستورالعمل های ادارات متنوعه و قرادادهای انجمن های ایالتی و ولایتی. قرار داد به همان معنای تصمیم . بنا براین  ریاست قوه اجرائیه انجمن ها خواه ایالتی و یا ولایتی  را فرمانفرماها و حاکمان بر عهده داشتند که بگونه ای کلی حاکمان باید فواید مملکت و منافع اهالی را در نظر داشته باشند و احتیاجات آنها را بفهمند. در این ماده اجرای قراردادهای انجمن هم جزو وظایف حکام است که صحیح به نظر نمی رسد  و انجمن ها باد ارکان اجرائی خود را داشته باشند.

در همان حال حاکم نماینده دولت هم هست و نظارت در تمام امور کشوری برعهده اوست (ماده 11 ) با توجه به سابقه بد حاکمان در دوره قاجاریه قانونگذاران دوره اول مجلس همه کوشش خود را بکار بردند تا اختیارات و وظایف حکام را به نحو مشروح بیان کنند از این روی مواد بسیاری برای آنان آورده اند  و از ماده 10 تا ماده 90 ویژه این موضوع است. از جمله درموضوع انجمن ها حاکمان باید مواظب باشند که انجمن های ایالتی و وبلدی از حدود وظایف خود خارج نشوند ( ماده 19 ) .

در کتاب تازه خود به نام تمرکز زدائی و خود مدیری، مقایسه ای میان قانون انجمن ها و منشور اروپائی  خودمدیری محلی، که در سال 1985 به تصویب اتحادیه اروپا رسیده است، به عمل آورده ام. منشورخود مدیری محلی اروپائی، شرایط و کارکرد های جامعه خود مدیر را به نحو روشن و تفصیلی یاد آورشده است تا کشورهای اروپائی با استفاده ازآن بتوانند تلفیقی میان دو اصل یکپارچگی سرزمینی و تفویض کار مردم به مردم بعمل آورند. این مقایسه نشان از آن دارد که قانون انجمن ها هنوز هم با اصول مورد قبول جهان متمدن و دموکرات همخوانی دارد.چند نمونه از این مقایسه را می  آورم. مانند :

  • منشور اروپائی  ذکر خود مدیری اجتماعات محلی در قانون  اساسی و یا در قانون عادی را توصیه کرده است ، که مورد ایران را به عرض رساندم؛  .

    –  ماده سوم منشور اروپائی ،  مقرر می دارد که حقوق جامعه های محلی بوسیله انجمن هائی که مرکب از افراد برگزیده مردم محل هستند تحقق پیدا می کند. انتخابات باید همگانی، آزاد، با رای مخفی و مستقیم مردم باشد. انجمن ها می توانند دارای ارکان اجرائی- مسئول در برابرانجمن ها – باشند.

در ایران برابر اصل 91 متمم قانون اساسی و مواد 2 تا 10 قانون انجمن ها اعضای انجمن ها بلا واسطه از طرف اهالی انتخاب می شوند. اما از ارکان اجرائی آن ذکری نشده است.

– منشور خود مدیری اروپائی به جای منافع مخصوصه و یا امور خاصه اصطلاح صلاحیت ذاتی را بکار برده و ارکان اجرائی را مشخص کرده است. متمم قانون اساسی و قانون انجمن ها صلاحیت ها را تعیین کرده که باید بازنگری شود وارکان اجرائی را باید به قانون انجمن ها افزود.

  • منشور اروپائی خود مدیری محلی، صلاحیت های اساسی جامعه محلی را هنگامی معتبر می داند که بوسیله قانون اساسی و یا قانون عادی کشور تعیین شود.

در ایران  متمم قانون اساسی مشروطیت، اصل 29 ، همان گونه که به آگاهی تا رسید  ترتیب و تسویه منافع مخصوصه هر ایالت و ولایت  را از صلاحیت عام  قوای سه گانه خارج کرده و بر عهده انجمن های ایالتی و ولایتی قرار داده است. ماده  98 قانون  انجمن ها ، صورت ریز اموری را که بر عهده انحمن هاست قید کرده است.

– برابر با منشور ارویائی خود مدیری،  برای هرگونه تغییر و یا تحدید حدود یک جامعه محلی، دولت باید پس از مشورت با آن جامعه ، از راه همه پرسی، در مواردی که قانون  اجازه می دهد، عمل کند. در ایران ، همانگونه که به آگاهی تان رسید اصول نوزده قانون اساسی، اصل سوم متمم و ماده 100 قانون انجمن ها موضوع را روشن کرده است.

سخن اخر ان که :

برای حفظ تعادل میان دو اصل یکپارچگی سرزمینی و واگذاری کار مردم به مردم از طریق خود مدیری، هیچ قاعده کلی و جهان شمولی وجود ندارد. ساختار نا متمرکز ( به معنای عام آن) بر اساس همه یا هیچ نیست؛ بل، بر کم و بیش بودن  استوار است. نظام کلی کشور، ساختار نظام، نوع حاکمیت ( حاکمیت قومی جداگانه و یا اقلیتی غیر از اکثریت عددی مردم )، موقعیت جامعه محلی خود مدیر ( در داخل کشور و یا در نواحی پیرامونی)، وسعت جامعه محلی، پیشینه دار بودن همزیستی اقوام و ملت ها و از همه مهم تر، فرهنگ سیاسی – اجتماعی مردم همه عواملی هستند  که به اتخاذ این روش اثر می گذارند.

کشورهای گوناگون برحسب این عوامل، محدودیت هائی برای خود مدیری بر می گزینند تا تعادلی میان دو اصل، یکپارچگی سرزمینی و واگذاری کار مردم به مردم، برقرارشود.محدودیت ها بر دو گونه است : محدودیت های حقوقی( مانند تعیین اختیارات و صلاحیت های جامعه خود مدیر ) و محدودیت های سیاسی 0 مانند آنچه در روسیه فعلی درباره چچنی ها و اینگوش ِاعمال می شود ) ،که هم در کشورهای فدرال و هم در کشورهائی که دارای ساختار خود مدیری هستند، بکار گرفته می شود.

در کشورهای تاریخی که همزیستی اقوام سابقه ای چند هزار ساله دارد نباید از استعمار داخلی و ستم مضاعف سخن داشت، زیرا نظام های خود کامه به همه ستم روا می دارند و به قدرت رسیدن آنان به معنای توانمندی قوم ویژه ای نبوده و نیست. در این گونه کشورها، اراده مشترک و قبول سرنوشت مشترک، اقوام مختلف را با همه گوناگونی ها در زبان و آداب به همدیگر پیوند میزند.  این مقوله، بخوبی در مورد ایران صادق است که در آن قوم های ایرانی با همدیگر نقش اساسی خود را از آغاز تاریخ ایفا کردند و بنیان ملتی به نام ملت ایران را گذاشتند.

تجربه جوامع دموكرات و  آزاد نشان می دهد كه تحقق آزادی و تضمین آن، جامعه را به تشکیل خرده اجتماع نمی کشاند، بل، راهی به دیار  همزیستی  و همیاری می گشاید و بنا به گفته ادگار مورن جامعه شناس فرانسوی، یگانگی چند گونه( Unité multiple) بوجود می آورد. بر عكس در جوامعی که دگر اندیشی جرم تلقی می شود، راه تبادل فكری و بهزیستی اجتماعی مسدود می گردد و حاکمان با سرکوبگری در پی یگانگی و یک پارچگی می روند که گروه های گوناگون آن را بر نمی تابند.

در گزینش نظام سیاسی و نوشتن قانون اساسی برای آن،  دو  موضوع مورد توجه حقوقدانان و قانونگذاران قرار می گیرد:

 نخست، گزینش رزیم سیاسی متناسب با ساختار جامعه و دیگر گزینش تشکیلاتی مناسب  با رژیم سیاسی  . درگزینش نظام سیاسی باید طوری رفتار شود که همه نهاد های سیاسی با واقعیت های اجتماعی تطبیق کند تا ثبات جامعه بر قرار شود و در برقراری نهاد ها باید اصل تفکیک قوا، همراه با همآهنگی، همکاری مورد توجه قرار گیرد.

از این روی قانون اساسی  خوب آن چنان قانونی است که بیان کننده  روابط اجتماعی در قالب  اصول حقوقی باشد.  هر اندازه قانون اساسی با روابط اجتماعی بیشتر نطبیق داشته باشد به همان اندازه  ثبات سیاسی و اجتماعی در کشور بیشتر خواهد بود. وضع  قانون بدون توجه به  وافعیات  تاریخی و خاستگاه اجتماعی آن؛ یا قابل  اجرا نخواهد بود و یا این که اجرای اجباری آن  از اسباب اغتشاش خواهد شد.

برای داشتن ایرانی آزاد و مستقل که بر اساس: احترام به حیثیت بشر، آزادی، دموکراسی، برابری و حقوق جهانی بشر پایه گذاری شده باشد، افزون بر تغییراتی که لازمه هر قانون کهنی است، برای جلوگیری از هر گونه مداخله بیگانگان و  تشویق مشارکت فعالانه مردم،  باید بپذیریم که  واگذاری قدرت تصمیم گیری و اجرا به استان ها (ایالات)، شهرستان ها ( ولایات) و دهستان ها (بلوکات ) – روشهائی که راه های کلی آن به وضوح  در قانون اساسی پیشین و قانون انجمن های ایالتی و ولایتی وجود دارد- می توان به خود مدیری واقعی رسید و از خطر تفرقه رهائی یافت.