ضدصهیونیسم، یهودستیزی و ایدئولوژی استعماری

آلَن گرِش

برگردان: بهروز عارفی

در بحث و جدلی که در فرانسه پیرامون یهودستیزی به راه افتاده، اغلب، از دو بُعد این مسئله خبری نیست: این واقعیت که در نیمهء نخست قرن بیستم، اکثریت یهودیان مخالف با صهیونیسم بودند (آیا آن ها نیز یهودستیز بودند؟)؛ و این که خصوصیت بارز جنبش صهیونیستی در منطق استعماری فتح و استقرار جای می گرفت.

در زیر بخشی از کتاب “اسرائیل-فلسطین، حقایقی درباره یک کشمکش” * از نظرتان می گذرد.

«فراموش نکنیم که صهیونیسم تنها یکی از پاسخ های ممکن به “مسئله یهود” بود که [آن هم] زمانی دراز در اقلیت ضعیف قرار داشت. از اواخر قرن نوزدهم تا  قبل از جنگ جهانی اول، اکثریت بزرگ یهودیان اروپای مرکزی و روسیه “با  پاهای شان رای دادند” و به غرب، از جمله آمریکا، سرزمین موعود بسیاری فقیران و بی خانمان ها مهاجرت کردند. دیگران که عده شان زیاد هم هست، در محل زندگی شان ماندگار شدند و با جمعیت در آمیختند. از سال 1880 و علی رغم آنتی سمیتیسم (یهودستیزی) بر تعداد ازدواج های مختلط بین یهودیان آلمان افزوده می شود به طوری که بین 1910 و 1929 این نسبت از 9/16 به 59 درصد افزایشی می یابد. در فرانسه نیز این “تجانس” سرعت می گیرد. شزکت فعال یهودیان در جنبش های انقلابیِ فراملی، از جمله سوسیالیستی و کمونیستی که برادری جهانی را تبلیغ می کردنمد پاسخ دیگری بود از جانب یهودیان در برخورد به تبعیض هائی که نسبت به آنان اِعمال می شد. مذهبیبون نیز به نوبهء خود صهیونیسم را رد می کنند زیرا معتقدند که دولت یهود نمی تواند دوباره تشکیل گردد و معبد [مقدس] نمی تواند جز با ظهور منجی قد برافرازد.

تردیدهای آلبرت انیشتن

صهیونیسم تنها جنبش اختصاصی یهودیان شرق نیست. در سال 1897 اتحادیه عمومی کارگران یهودی لیتوانی، لهستان و روسسیه معروف به بوند (BUND) تشکیل می شود. این اتحادیه تا سال 1930 با صهیونیسم رقابت می کند. این تشکیلات هویت ملی و سوسیالیستی به خود گرفته، بر پایه اصول طبقاتی برپا می شود و زبان ییدیش را به عنوان زبان ملی انتخاب می کند. آنان با الهام از تزهای کسانی که به “مارکسیست های اتریشی” معروف اند، طرفدار خودمختاریِ سیاسی-فرهنگی بودند. بوندیست ها [برعکس صهیونیست ها] تاکید می ورزند که ما را با “نخلستان ها و تاکستان های فلسطین کاری نیست” و توده های یهود باید”هر جا که هستند” به مبازره برای رهایی دست بزنند. ان ها همبستگی کارگران یهودی و طبقه کارگر بین المللی را تبلیغ و میهن پرستی گالوت (Galout) یعنی “تبعید” را در مقابل وطن پرستی صهیونیستی قرار می دهند. این جنبش که امروز به فراموشی سپرده شده، صفحات پرافتخاری در تاریخ اروپای مرکزی ثبت کرده که از آن میان می توان به نقش این جنبش در قیام گتوی ورشو در 1943 اشاره کرد. این جنبش سرانجام در لهستان به دست نازی ها و در شوروی به دست کمونیست ها نابود شد که مواضع شان نسبت به “مسئله یهود” بنا بر سیر حوادث و جابجائی دکترین ها تغییر می کرد. شوروی در رقابت با صهیونیسم، حتی تا تشکیل یک جمهوری خودمختار یهود “بیروبیجان” (Birobidjan) در منتها الیه شرقی سیبری پیش رفت.

ایجاد دولت اسرائیل پیروزی جنبش صهیونیستی است که یهودستیزی هیتلری و نسل کشی علیه یهودیان آن را امکان پذیر کرد. این دولت نسبتِ رو به افزایشی از یهودیان جهان را (هر تعریفی که از واژه یهودی داشته باشیم) متشکل می کند. اما این نسبت هرگز از 40 درصد تجاوز نمی کند. صدها هزار نفر از یهودیان ترجیح دادند که در آمریکا و اروپا مستقر شوند، هرچند اسرائیل بتواند بخش مهمی از آنان را به نفع دیدگاه های خود بسیج نماید. آنان به درستی در نیویورک و پاریس بیشتر احساس امنیت می کنند تا در تل آویوو بیت المقدس. آیا باید از پیروزی این ناسیونالیسمِ تنگ نظرانه حول یک دولت شادمان بود؟ آلبرت انیشتن می نوشت: “درکی که من از جوهر اصلی یهودیت دارم با ایدهء یک دولت یهودی با مرزهای مشخص، با ارتش و به هرحال نوعی قدرت دنیوی مغایر است. هر قدر هم که این دولت متواضع باشد. من از خسارت های درونی که دنبال خواهد آورد می ترسم، خصوصا از رشد یک ناسیونالیسم تنگ نظرانه در صف های خودمان. بازگشت به یک ملت، به مفهوم سیاسیِ کلمه به معنای روی گردانیدن از معنویت جامعه مان است، معنویتی که نبوغ پیامبران مان را مدیون آنیم”

ماکسیم رودنسون معتقد است که “صهیونیسم [به هیچ رو] نتیجهء قطعی، الزامی و محتوم استمرار یک هویت یهودی نیست. فقط یک گزینش است.”  واین گزینش نه تنها مانند هر ایدئولوژی ناسیونالیستیِ دیگر قابل نقد است بلکه همچنین، به خاطر این که هدف آن – یعنی ایجاد دولت یهود- جز با خلع ید از فلسطینی ها ممکن نیست. صهیونیسم به طور کامل در بطنِ یک ماجرای استعماری قراردارد که شرط اصلیِ پیروزیِ آن است. و همین خطای اصلی آن بوده و خواهد بود.

بدون هیچ وجه اشتراکی با آن چه “شرق” نامیده می شود

در ایثار و آرمان گرائی شماری از مبارزان صهیونیست جای شک و تردید نیست.اگر فرض کنیم که یک جوان یهودی در 1926 قدم به سرزمین موعود می گذارد، او می توانست چنین بنویسد: “من به خود می بالم زیرا از روز ورود به فلسطین، خود را از پوستهء آلوده دیاسپورا [یهودیان مقیم خارج از فلسطین] جدا کرده و به بهترین وجهی پالایش یافته ام. من به دنبال یک وطن بودم، می خواستم با دیگران برابر باشم و مثلِ آنان به بودنم در فلسطین ببالم. از لحظه ای که قدم به سرزمین اجدادی ام گذارده ام، با اروپا و آمریکا قطع رابطه کامل کرده ام” این جوان اسمش را به شئیم شالوم تغییر داده خواهد گفت: “من عبرانی ام و نامم عبری است زیرا از کشور عبرانیان ریشه می گیرم.”

به رغم یک مرام نامه سوسیالیستی – و گاهی به دلیل آن – صهیونیست ها به استعمارگران مستقر در الجزایر و آفریقای جنوبی شباهت داشتند که معتقد پیشبرد تمدن در برابر “اهالی وحشیِ” محل بودند. صهیونیسم در فلسطین، با وجود اشکال ویژه، در دو زمینه با جنبش استعماری در پیوند است: در رفتارش نسبت به اهالی بومی و وابستگی اش به یک متروپل (کشور استعماری)، مثلا بریتانیای کبیر (حداقل تا سال 1945). وانگهی در آن زمان استعمار تداعی منفی امروز را نداشت. تئودور هرتصل به سسیل رودِز (Cecil Rhodes) یکی از فاتحان بریتانیائی آفریقای جنوبی می نوشت: “برنامه من یک برنامهء استعماری است” زئیو ژابوتینسکی از رهبران جنبش صهیونیستی تجدیدنظرطلب به نوبهء خود شادمان بود که “خدا را شکر که ما یهودیان هیچ چیز مشترکی با آن چه “شرق” می نامند نداریم. ما باید به یاری کسانی از میان مردم بشتابیم که بی سواد بوده ودر سنت ها و قوانین روحانی عقب مانده شرقی غرق اند. ما در وهلهء اول [البته] به خاطر “بهروزی” ملی خود و سپس برای ریشه کن کردنِ تمام آثار “روح شرقی” از فلسطین به آن جا می رویم.” مردخای بن هیلل هاکومن (Mordechaï Ben Hillel Ha Cohen) از یهودیان مستقر در بیت المقدس می نویسد: “ما متمدن ترین ساکنان فلسطین بوده و کسی قادر به رقابت با ما در عرصهء فرهنگی نیست. بیشتر بومیان، روستائی و بادیه نشین اند و از فرهنگ غربی بویی نبرده اند. زمانِ درازی لازم است تا ان ها زندگی بدون غارت، بدون دزدی و بی مفسده های دیگر را فراگرفته و از عریانیِ خود و برهنگیِ پاهای شان خجالت بکشند و شکلی از زندگی را انتخاب نمایند که مالکیت خصوصی در آن جریان داشته باشد. برای کشیدن جاده ها، اسفالت خیابان ها، ساختن مدرسه ها و مراکز نیکوکاری و دادگاه های به دور از فساد زمان لازم است.”  اما “روح شرقیِ” مرموز ظاهرا در مقابل ده ها  سال تمدن مقاومت می کند، موشه کاتساو** (Moshé Katsav) رئیس جمهوری اسرائیل در ماه مه 2001 اعلام می کند: “میان ما [یهودیان] و دشمنان ما نه در لیاقت ها و توانائی ها بلکه در موارد اخلاقی، فرهنگی، جنبه های مقدس زندگی و وجدان نیز شکاف عظیمی وجود دارد، […] آن ها در این جا همسایه های ما هستند ولی گوئی در چندصد متری ما کسانی زندگی می کنند که از قارهء ما نیستند و به کهکشان دیگری تعلق دارند.” راستی با این اوصاف، این فلسطینی ها را هم می شود آدم نامید؟

فلسطینی ها به مثابه حیوانات وحشی

به دنبال شورش های یافا در 1921، یک کمیسیون تحقیق بریتانیائی نوشت که این جنبش به هیچ رو کشتار ضد یهودی نبوده بلکه قیام کنندگان از صهیونیسم بیزارند و نه از یهودیان. ارگان یهودیان بریتانیا، “جویش کرونیکل” (Jewish Chronicle) در پاسخ، با لحنی اعتراضی نوشت: “تصورکنید که حیوانات باغ وحش از قفس های خود بیرون آمده و چند تماشاگر را بکشند و کمیسیون تحقیق در مورد علل حادثه به این نتیجه برسد که دلیل وقوع فاجعه این است که حیوانات قربانیان شان را دوست نداشته اند. گوئی وظیفهء مدیریت باغ وحش این نبوده که حیوانات در در قفس نگهدارد و مطمئن باشد که درهای قفس ها بسته است”. چه صراحتی!  فرانتس فانون (Franz Fanon) روانپزشک اهل جزیره های آنتیل که به انقلاب الجزایر پیوست در کتاب مشهور “دوزخیان روی زمین” در 1961 می نویسد: “زبان استعمارگر هنگامی که از استعمارشده حرف می زند، زبان جانورشناسی ست. در این زبان از حرکات خزندهء زردها، از بوی بدِ شهرِ بومیان، از گله ها، از بوی گَند، از تکثرِ سریع، از درهم لولیدن و از حرکت دست و پا [به جای صحبت کردن] استفاده می شود. استعمارگر آن گاه که می خواهد خوب تشریح کرده کلمات مناسب پیدا کند، دائما به حیوانات استناد می کند.”

تسخیر اراضی و “پس راندن” بومیانِ محلی بُعدهای استعماری جنبش صهیونیستی را نشان می دهد. یکی از گردانندگان این جنبش از سال های 1910 اذعان دارد که “مسئلهء [موجودیت] عرب ها با تمام حدتش از همان اولین مرحلهء خرید زمین ها آشکار شد، هنگامی که من موظف به اخراج اهالی عرب جهت استقرار برادران مان به جای آن ها شدم. بادیه نشینان عرب آن شب، پیش از آن که مجبور به ترک دهکده شمسین شوند، دور چادرِ محل گفتگو تجمع کرده بودند، ناله های محزون شان به رغم گذشتِ زمان طولانی هنوز در گوش های من طنین انداز است. […] قلبم به هم فشرده می شد. من فهمیدم که بادیه نشینان تا چه اندازه به زمین خود دلبستگی دارند.” استعمارگران یهودی، با اخراج عرب ها وجب به وجب آن ها را عقب رانده، زمین ها را غصب می کنند.

بن گوریون به خوبی آگاه است که هیچ مصالحه ای میسر و امکان پذیر نیست: “همگان روابط بین عرب ها و یهودیان را مشکل آفرین می دانند ولی هیچ کس متوجه نیست که این مشکل حل نشدنی است. راه حلی وجود ندارد. شکاف عمیقی دو جامعه را از هم جدا می سازد. […] ما می خواهیم که فلسطین [میهنِ] ملتِ ما باشد و عرب ها دقیقا همین را می خواهند”. اسرائیل زانگویل (Israel Zangwill) یکی از نزدیکان تئودور هرتصل، هم زمان با جنگ جهانی اول در مطبوعات انگلیسی توضیح می دهد که :”اگر بتوانیم با پرداخت خسارت، از 600 هزار عرب فلسطینی سلب مالکیت کنیم یا اگر موفق به قانع کردن آنان به مهاجرت به عربستان شویم، چون آن ها به راحتی نقل مکان می کنند [عجب!]، بزرگترین مشکل صهیونیسم حل خواهد شد”. هرتصل در یادداشت هایش در 1895 اعتراف می کند که “ما باید زمینِ آن ها را با زبان خوش تصاحب کنیم. سلب مالکیت و انتقال افرادِ فقیر باید، هم مخفیانه و هم با احتیاط انجام گیرد.” این عملیات در مقیاس وسیعی در 49-1947 به اجرا در آمد.

پشتیبانی ضروری لندن

این واقعیتی است که یهودیان از یک “متروپل” نمی آیند. آن ها از کشورهای مختلف می آیند و “بازگشت” به روسیه یا لهستان را نمی توانند در مد نظر داشته باشند. درست مانند اروپائیانِ سفید مستقر در امریکا که غالبا پروتستان بودند و پس از تلاش برای نابودی سرخ پوستان – که البته تا حدی هم موفق شدند – آنان را در اردوگاه های تحت محاصره (که “رِزِرو [منطقه حفاظت شده] خوانده می شد) محبوس کردند. ولی باوجود این، فراموش نکنیم که جنبش صهیونیستی، به هر حال از پشتیبانی لندن برخوردار بود و بدون چنین پشتیبانی، با شکست مواجه می شد: بدین ترتیب تنها در یک دهه استقرار قیمومت بریتانیا، 250 هزار نفر (بیش از دو برابر دهه قبل) به فلسطین مهاجرت کردند. آرتور وُچوپ (Arthur Wauchope) کمیسر عالی بریتانیا که از 1931 به بعد در بیت المقدس مستبدانه حکومت می کرد می نویسد: “طی دوران خدمتم در فلسطین، تشویق مهاجرت و اسکان یهودیان را وظیفهء خود دانسته و هدفی جز تضمین امنیت ایشان نداشتم”. وانگهی، او از “حماسهء بزرگ” استعمار صحبت می کند. بدون پوشش بریتانیا، نه مهاجرت، نه خرید زمین و نه ایجاد ساختار دولتی، امکان پذیر نبود. البته گاهی اختلاف منافه بین یی شوو (جماعت یهودی فلسطین) و لندن پیش می آمد، ولی حداقل تا سال 1939، این اختلافات ثانوی بود.

این “ائتلاف” از آن چه من “همانندی فرهنگی” می نامم، سود برد. مثالی می زنم. در پیِ شورش های خشونت بار سال 1929 در فلسطین، مسئولین متعدد انگلیسی در محل و یا در بریتانیا به لزوم تغییر سیاست یعنی محدودکردن مهاجرت و کاستن از خرید زمین ها پی بردند. وزارت مستعمرات در اکتبر 1930 در یک “کتاب سفید” همین مواضع را تشریح کرد؛ ولی وایزمن به تمام آشنایانش متوسل می شود، بن گوریون به رئیس دولت بریتانیا مراجعه کرده، ضمانت نامه آزادی مهاجرت و خرید زمین ها را دریافت می کند که از طرف عرب ها “نامه سیاه” نام گرفت. نخست وزیر بریتانیا حتی با شخص اول صهیونیست ها درباره امکان اعطای حق تقدم به یهودیان در قراردادها و توافق ها بحث می کند، ولو به قیمت کنارگذاشتن اصل برابری (برخورد برابر بین یهودیان و عرب ها) باشد که علنا اعلام شده بود.

این موفقیت چشم گیر مدیونِ مردم داری و مناسبات جنبش صهیونیستی، و تماس های سیاسی و شناخت از نظام سیاسی بریتانیا ست. صهیوینست ها در ارائه و فهماندن خواست های شان از موقعیت بهتری برخوردار بودند تا نمایندگان عرب یا فلسطینی، که فرهنگ، سنت ها و طرز گفتگو و مذاکره شان برای اروپائیان بیگانه بود. صهیونیست ها خود غربی هائی بودند که با غربی ها مذاکره می کردند. آن ها در هر مرحلهء مناقشه از این امتیاز استفاده کرده و می کنند.

اگر اصطلاح ماکسیم رودنسون را به کار ببریم، اسرائیل یک “پدیدهء استعماری” است. این کشور همانند استرالیا و آمریکا از یک تسخیر، سلب مالکیت بومیان به وجود آمده است. اما بر عکس آفریقای جنوبیِ عصر آپارتاید، “یک جامعه استعماری” نیست که برای ادامهء زندگی به “بومیان” نیازمند باشد. از طرف دیگر، با این که اسرائیل بر بی عدالتی بنیاد شده، اما دیگر توسط جامعهء جهانی و سازمان ملل به رسمیت شناخته شده است. این فکر که برخی ها در سر داشتند و هنوز هم دارند که گویا می توان اسرائیلی ها را “اخراج” کرد و به “کشورهای خودشان”فرستاد، نه از نظر اخلاقی قابل دفاع است و نه از نظر سیاسی واقع گرایانه. نمی توان یک بی عدالتی را با بی عدالتی دیگر ترمیم کرد. لذا از این پس، بر روی سرزمین مقدس دو ملت زندگی می کنند، یکی اسرائیلی و دیگری فلسطینی. می توان مثل برخی از روشنفکران فلسطینی و اسرائیلی آرزو کرد که هر دو در یک دولت واحد گرد هم آیند، ولی این یک اتوپی زیباست که نسل ما تحقق آن رانخواهد دید. و به هر حال ، نمی توان هیچ راه حلی را به صورت یک جانبه، نه به فلسطینی ها و نه به اسرائیلی ها، تحمیل کرد.

توضیحات مترجم:

* – اسرائیل، فلسطین؛ حقایقی درباره یک کشمکش

آلن گرش

مترجم: بهروز عارفی انتشارات خاوران، پاریس ، 2001

متن کامل این کتاب در سایت لوموند دیپلماتیک فارسی در دسترس علاقمندان است:

https://ir.mondediplo.com/article2410.html

** – یادآوری این نکته خالی از طنز تلخ نیست که موشه کاتساو، این “معلم اخلاق” در اواخر دورهء ریاست جمهوری اش به “تجاوز جنسی” متهم شده،  معلق شد. در سال 2010 وی به اتهام “تجاوز جنسی” محکوم شده و از سال 2011 تا 2016 را در زندان “سپری” کرد!

 




مستندي ممنوع شده درباره لابي طرفدار اسرائيل

جاسوسي  و ارعاب

اَلَن گرش

مدير نشريه اينترنتي اوريان ٢١

 

ترجمه بهروز عارفی

 

تلويزيون قطري الجزيره گزارشي تهيه کرده که از روش هاي گروه هاي فشار آمريکائي طرفدار اسرائيل پرده برمي دارد. اما، ازترس اينکه اين سازمان ها را دراختلافات عربستان با قطر از خود دور نکند، ، اين کشور پخش آن گزارش را متوقف کرد.

جيمز آنتوني کلِين فِلد، جوان بريتانيائي يهودي به رغم سر و وضع دانشجوئي اش، همه مشخصات يک جنتلمن را دارد. او از هر لحاظ پسنديده است،  تحصيلکردهء دانشگاه معتبر آکسفورد است، به شش زبان از جمله هلندي و ييديش  حرف مي زند و بدون دشواري، به رموز مناقشه هاي خاورميانه پي مي برد. او به همان سادگي که در اداره هاي وزارت امور خارجه کشورهاي غربي وارد مي شود، در انديشکده هاي مشهور نيز راه دارد. در حال حاضر، او برنامه هاي ديگري دارد. وقت خود را صرف سازمان هاي امريکائي هوادار اسرائيل مي کند. موسسه « برنامه اسرائيل»  (The Israel Project, TIP) او را استخدام کرده تا مشاطه گري چهره اسرائيل را به عهده گيرد  . او که به خاطر توانائي هايش با آغوش باز مورد استقبال قرار گرفت، به مدت پنج ماه با مسئولان درجه اول انجمن هاي مدافع بي قيد و شرط اسرائيل ، از جمله با لابي قدرتمند طرفدار اسرائيل  در آمريکا موسوم به آيپک American Israel Public Affairs Committee, AIPAC (١) ، رفت و آمد کرد. او با اين محافل معاشرت کرده، در جشن ها، کنگره ها، اجلاس و دوره هاي آموزشي ويژه اعضا شرکت کرد و با اين  و آن پيوند نزديک ايجاد مي کند. او فردي ست خونگرم، خوشرو، موثر که به راحتي اعتماد مخاطبين خود را جلب مي کند، به صورتي که با او با گشاده روئي صحبت کرده،  « زبان قالبي » وتعارفات را به کنار مي گذارند.  رازهائي که برملا ميکنند انفجار آميز است.

چگونه آن ها در کنگره نفوذ مي کنند ؟ « اعضاي کنگره کاري نمي  کنند مگراين که  بر آن ها فشار وارد شود و تنها راه براي اين کار پول است ». چگونه با فعالان طرفدار حقوق فلسطينيان در محيط هاي دانشگاهي مبارزه مي کنيد ؟ « موثرترين روش درمورد ضداسرائيلي ها، تحقيق در مورد آن هاست، سپس نتيجه را بر روي شبکه اي ناشناس پخش کرده و از طريق آگهي هاي هدف مند بر روي فيس بوک منتشر مي کنيد.»  مخاطبان کلين فلد با ساده لوحي زياد افرادي که گمان مي برند با دوستي درد دل مي کنند، اعتراف مي کنند که با کمک وزارت امور استراتژيکي اسرائيل به عمليات جاسوسي در مورد شهروندان آمريکائي دست مي زنند.

اين وزارتخانه که در سال ٢٠٠٦ تاسيس شده، زير مسئوليت مستقيم نتانياهو نخست وزير کار مي کند. يکي از مسئولان آن مي گويد: «ما حکومتي هستيم که در سرزمين  کشور بيگانه اي کار مي کند و بايد بسيار زياد محتاط باشيم».  در واقع برخي از اين فعاليت ها قابل تعقيب در دادگاه هاي آمريکائي ست.

در پايان دوره کارآموزي « توني »، اريک گالاگر، رئيس او در TIP، از خدمت او چنان رضايت دارد که پيشنهاد مي کند او را استخدام کند. «بسيار علاقمندم که براي من کار مي کردي. من به فردي نياز دارم که حس کار جمعي داشته، سخت کار، مشتاق، کنجکاو و آموزش ديده بوده و خوب حرف بزند و زياد کتاب خوانده باشد. تو همه اين حُسن ها را داري.». اما شاگرد او رد مي کند. زيرا، مي توان حدس زد که او آن کسي نيست که ادعايش را دارد، حتي اگر ديپلم ها و قابليت هايش قابل انکار نباشند. در واقع او يک نفوذي ست که تلويزيون الجزيره، متعلق به امير قطر براي تهيه گزارش مستند از لابي طرفدار اسرائيل استخدام کرده است. او بخشي از اين درد دل ها را با دوربيني مخفي فيلمبرداري کرد و با گزارش هاي افراد ديگري که با مسئوليت فيل ريس  Phil Rees (از بخش تحقيق و بررسي الجزيره) کار مي کردند،  همه خصوصيات يک بررسي چشمگير و تماشائي را دريک جا گرد آوري کردند. پخش اين گزارش از آن جهت بيشتر مورد انتظار بود، که به ويژه پخش گزارشي از لابي طرفدار اسرائيل در بريتانيا  در تلويزيون الجزيره در سال ٢٠١٧ (٢) دخالت هاي اسرائيل را در امور داخلي يک کشور خارجي و تلاش هاي آن دولت را براي سقوط وزيري نشان مي داد که اسرائيل او را مخالف خود به حساب مي آورد. اين کار موجب عذرخواهي علني سفير اسرائيل در لندن و بازگشت شتاب زده يک ديپلمات عالي مقام به تل آويو شد.

در نتيجه مي بايست در انتظار رويدادي رسانه اي بود که به يقين تکذيب هاي اهانت آميز و جدل هاي خشونت بار  را نيز به همراه خواهد داشت. اما چنين نشد: پخش مستند که قرار بود اوايل ٢٠١٨ انجام شود، بدون هيچ توضيح رسمي به مدت نامعلومي به تاخير افتاد. با انتشار مقاله هائي در مطبوعات يهودي آمريکا (٣) روشن شد که اين فيلم مستند پخش نخواهد شد. کلِيتون سويشِرومدير بخش تحقيق تلويزيون الجزيره در مقاله اي با تاسف اين خبر را تاييد کرد؛ چند روز بعد، الجزيره اعلام کرد که وي به مرخصي طولاني بدون حقوق رفته است (٤). در نبرد بي رحمانه اي که قطر از يک سو، و عربستان سعودي و امارت متحده عربي  از طرف ديگر، براي کسب نظر مساعد واشينگتن در مناقشه اي که از ژوئن ٢٠١٧ درگير شده بودند، اين مستند تحقيقاتي نيز فدا شد(٥). در اين مسير، چه پيروزي از اين بهترکه مساعدت لابي طرفدار اسرائيل که نفوذش در سياست خاورميانه اي آمريکا بر کسي پوشيده نيست ، جلب گردد ؟

قطر براي برهم زدن تناسب قوا، پخش فيلم را به « تعويق » انداخت و در مقابل از پشتيباني دور از انتظار جناح راست لابي که پيش از آن نيز در کل به راست گرايش داشت، برخوردار شد. حتي، مورتون کلاين، رئيس سازمان صهيونيستي آمريکا (ZOA)،  از نزديکان استفن بانون، مشاور پيشين دونالد ترامپ به دوحه سفر کرد و از به فراموشي سپرده شدن گزارش مستند ابراز شادماني کرد (به مقاله « قطر در جستجوي دوست » مراجعه کنيد). اين که چنين گروه هائي که چندي پيش قطر را به کمک مالي به حماس و تروريسم متهم مي کردند، يک دفعه مي پذيرند که در مقابل عدم پخش اين « تحقيق و بررسي» چنين تغيير جهت دهند، حاکي از ماهيت درد سر ساز افشاگري هاي درون اين گزارش است.

دفن نتيجه کاري که بيش از يک سال به طول انجاميده  ، در درون اين کانال تلويزيوني جنب و جوشي به پا کرد. برخي تمايل دارند که اين افشاگري ها در شن هاي روان ساخت و پاخت هاي ژئوپوليتيکي غرق نشود. به همين دليل، ما به   لطف يک دوست ساکن خليج فارس توانستيم نسخهء تقريبا کامل هر چهار قسمت (هرکدام ٥٠ دقيقه)  اين مستند را تماشا کنيم.

آن چه که با ديدن اين فيلم موجب حيرت مي شود، هيجان تب آلودي است که از چند سال پيش اين لابي دچار آن شده و دليل آن وحشت مبهمي است  که به خاطر از دست دادن نفوذ  بر آن مستولي شده است. چگونه مي توان اين نکته را توضيح داد، در حالي که پشتيباني از اسرائيل در ايالات متحده بسيار گسترده است و نمايندگان عضو هر دو حزب، جمهوري خواه و دموکرات، از هر ماجراجوئي اسرائيل بي قيد و شرط حمايت مي کنند ؟ آيا انتخاب ترامپ، اراده آمريکا را به سوي کنار گذاشتن ايفاي نقش ميانجي در مناقشه اسرائيل-اعراب سوق نداده  و يا اين که بدون کوچکترين ظاهر سازي در کنار راست گرا ترين دولت تاريخ اسرائيل قرار نگرفته است ؟ بدون ترديد چنين است ؛ ولي در اين چشم انداز ظاهرا مساعد، شبحي لابي را به دهشت انداخته است و آن کارزار « بايکوت، عدم سرمايه گذاري و مجازات » (BDS) است .

اين جنبش که از ٢٠٠٥ آغاز شده از روش هاي غيرخشونت آميز استفاده مي کند که امتحان خود را عليه آپارتايد در آفريقاي جنوبي، داده است.   جنبش فوق در دانشگاه هاي آمريکا با موفقيت روبرو شد. داويد بروگ رئيس امور راهبردي مسيحيان متحد براي اسرائيل (CUFI) و مدير اجرائي MaccabeeTask force، يکي از گروه هائي که با BDS در جنگ است، مي پرسد که واقعا بايد از اين نکته هراس داشت ؟ «اسرائيل يک “Start-up nation” است. اين کشور بيش از هر زمان در تاريخش، سرمايه گذاري خارجي دريافت مي کند. پس چرا نبايد کمي آرام تر باشيم و دريابيم که BDS چيزي نيست و انکارش کنيم ؟» او تاکيد مي کند: «من فکر نمي کنم که هدف BDS هرگز اين بوده باشد که دانشگاه ها سرمايه هاي خود را از اسرائيل بيرون بکشند. آن چه به پول مربوط مي شود، ما نگران نيستيم؛ اما اقدامات انجام شده براي حفر گودالي بين ما که اسرائيل را دوست داريم و نسل جديد نگران کننده است. دربين جوانان متولد پس از سال ٢٠٠٠ و دانشجويان، به نقطه اي مي رسيم که اکثريت بيشتر طرفدار  فلسطيني ها ست تا اسرائيليان.». ژاکوب بِيم، مدير اجرائي « Israel on Campus Coalition »، يک گروه سازماندهي که بيش از صدنفر براي مبارزه با BDS  در دانشگاه ها استخدام کرده، با دلواپسي مي گويد: «تنها نکته اي که وجه اشتراک همه نمايندگان کنگره، همه روساي جمهور، همه سفيران است ، اين واقعيت است که همه دوره دانشگاه را گذرانده اند ودر آن دوران است که انسان شکل مي گيرد». آيا آن ها فردا نيز «دوستان اسرائيل» خواهند بود؟

 بي اعتبار ساختن پيام آور

عامل ديگري به لابي هشدار مي دهد. پشتيباني از اسرائيل، همواره موجب دسته بندي بيشتر بين جمهوري خواهان و دموکرات ها شده است. مگر ، اوباما چند ماه پيش از پايان دوره رياستش، به رغم مناسبات نفرت انگيزش با نتانياهو، کمک بلاعوض ٣٨ ميليارد دلاري  به مدت ده سال را از مجلس نگذراند ؟ اما چشم انداز سياسي دگرگون مي شود وپيوستن بي قيد و شرط لابي به ترامپ موجب کاهش پايه اجتماعي وي شده و آن را بيش از بيش به حزب جمهوري خواه و مسيحيان راست اوانجليستي محدود مي کند. ديويد هازوني رئيس پيشين مجله « تاور» عضو موثر TIP در اين مستند آن را تاييد مي کند: «بايکوت فوري اسرائيل مسئله اي ايجاد نمي کند. بزرگترين مسئله، حزب دموکرات  و طرفداران برني ساندرز ، و همه ضداسرائيلياني ست که اينان به درون حزب دموکرات مي آورند. بزودي، طرفدار اسرائيل بودن اجماعي دو حزبي نخواهد بود و هر وقت که رئيس جمهور تغيير مي کند، بيم آن مي رود که سياست آمريکا در قبال اسرائيل نيز تغيير کند. اين امر خطرناکي براي اسرائيل است. در محيط دانشگاه ها نيز همين امرمطرح بوده و بر سر آن جنگ است.» اين نکته اي ست که جان مييرشايمر (يکي از دو نويسنده کتابي معروف در مورد لابي طرفدار اسرائيل در آمريکا) (٦)، که تفسيرهاي باارزشش را در گزارش مستند مي توان شنيد، تاييد مي کند. او به اين نتيجه رسيده که از اين پس، پشتيباني از اسرائيل در درون حزب جمهوري خواه بيشتر شده، در حالي که در حزب دموکرات سير نزولي داشته است و مي گويد « بين اين دو حزب، تفاوت هاي اساسي وجود دارد.»

چگونه مي توان با اين دگرگوني مقابله کرد ؟ با براه انداختن بحث و جدلي سياسي ؟  در حالي که از زمان شکست توافق هاي اسلو که در سال   ١٩٩٣  امضاء شد، اسرائيل را احزاب راست افراطي رهبري مي کنند که هر راه حل ديپلماتيک را رد مي کنند، اين کار دشوار است. آن چه که مطرح نيست، مذاکره در مورد سرنوشت فلسطيني ها، آينده شهرک هاي استعماري (کولون ها) يا  فاجعه غزه  است. پيوستن لابي به نتانياهو و ترامپ کمتر مي تواند اشتياق دانشجويان آمريکائي را برانگيزد. ماکس بلومِنتال، روزنامه نگار (در تويتي در ١٥ فوريه ٢٠١٨) تاکيد مي کند که لابي اين تاکتيک امتناع از مذاکره را در مستند الجزيره به خوبي به نمايش مي گذارد: يعني، اين که روزنامه نگاري پژوهشي را با جاسوسي مترادف مي شمرند؛ سعي دربي اعتبار کردن تلويزيون الجزيره با خلاصه کردن آن به صاحبش، قطر مي کنند؛ بر اين نکته پا فشاري مي کنند که موضوع ، «لابي يهودي» ست و نه حمايت از اسرائيل. و بدين ترتيب از هرگونه  بحث در مورد محتواي افشاگري ها و سياست اسرائيل دوري مي کنند.

مدير اجرائي کميته اضطراري براي اسرائيل (ECI)، نوآ پولاک روش اتخاذ شده عليه انتقادها  را چنين تحليل مي کند : «براي بي اعتبار کردن هر پيامي، بايد پيام آور را بي اعتبار کرد. هنگامي که از BDS صحبت مي کنيد، مجبوريد اضافه کنيد که اين گروه، مبلغ نفرت، و خشونت عليه غيرنظاميان است.يعني از تروريسم حمايت مي کند». و صدالبته، جرياني يهودستيز است. سازمان « صداي يهودي براي صلح » (JVP)  ترجيح مي دهد « صداي يهودي براي حماس» بنامد…. اما، او هنوز خوش بين است، زيرا همان طور که به «توني» توضيح مي دهد، اکثريت آمريکائيان  موافق با اسرائيل اند، در حالي که در بريتانيا «نفرت ناب را داريد. شما به پاکستاني هاي گ… اجازه داده ايد که در کشورتان سکني گزينند».

براي « بي اعتبار کردن پيام رسان »، بايد اخبار گوناگون کسب کرد. از زندگي خصوصي تا فعاليت هاي حرفه اي فرد، و نيز گرايشات سياسي او. در سال هاي اخير، لابي طرفدار اسرائيل يک شبکه جاسوسي داير کرده است. آقاي بِيم با غرور مي گويد «عمليات تحقيقاتي ما از فن آوري پيشرفته برخورداست. هنگامي که چند سال پيش، من مسئوليت گرفتم، بودجه ما چندهزار دلار بود؛ اکنون بودجه ما يک ونيم ميليون،  بي ترديد ٢ ميليون دلار است. درست نميدانم؛ مبلغ زيادي ست.» اما او و دوستانش ترجيح مي دهند «نامرئي» بمانند: «ما اين کار را به صورتي ايمن و ناشناس انجام مي دهيم؛ رمز موفقيت ما اين است.»

در بين گروه هائي  که بيش از همه موجب هراس فعالان طرفدار حقوق فلسطينيان است، گروهي به نام Canary Mission  (٧) وجود دارد که منابع مالي، اعضا و کارکردش سري است. يک روزنامه نگار نزديک به لابي، نقش آن را چنين توضيح مي دهد: «کساني که از آن نفرت دارند، کساني هستند که هدف آن قرار دارند، که از ” ليست سياه” حرف مي زنند. در اين ليست شما نام ها، دانشجويان و استادان دانشگاهي ، و سازمان هائي را مي بينيد که  گويا با تروريسم يا تروريست ها پيوند دارند و به نابودي دولت يهود فراخوان مي دهند». سايت اينترنتي اين سازمان هدف خود را چنين خلاصه مي کند: «اطمينان پيدا کنيد که راديکال هاي امروزي، فردا کارمندان شما نشوند». زندگي نامه هر قرباني رابراي داوري ديگران نصب مي کنند که بالاي آن نوشته شده:«اگر شما نژاد پرستيد، همه بايد آن را بدانند»

کلين فلد موفق شده بنيانگذار و منبع مالي آن را کشف کند. او آدام ميلستين، رئيس « شوراي امريکائي اسرائيلي»  (IAC) است  که در سال ٢٠٠٩ به جرم تقلب مالياتي به زندان محکوم شده بود، که البته مانع از ادامه فعاليت هايش از درون سلول زندان هم نشد. او فلسفه خود را به جوان مخاطب شرح مي دهد: «ابتدا، بايد در مورد آن ها تحقيق کرد[منظور فعالان طرفدار فلسطين است]. بايد فهميد برنامه و طرح آن ها چيست ؟ آيا  به يهوديان حمله مي کنند ، بخاطر اين که آسان است، زيرا محبوبيت عمومي را به همراه دارد. ما بايد چهرهء آن ها را به خاطر آن چه که هستند برملا کنيم. يعني اينکه آنها نژاد پرست و مخالف دموکراسي هستند. بايد آن ها را به گرفتن موضع دفاعي وادار سازيم.»

چندين دانشجو از مخاطراتي که تهديدشان مي کند صحبت کردند. خانم سومر عواد که در کارزار دفاع از حقوق فلسطينيان در ناکس ويل (ايالت تِنِسي) شرکت کرده، نقل مي کند چگونه به مدت دو سال هدف آزار در تويتر قرار گرفت و علاوه بر آن، «آن ها» در مورد او اطلاعات مربوط به ده سال گذشته را روي اينترنت پخش کردند: «آن ها تا بتوانند جستجو و کنکاش مي کنند. فردي با کارفرماي من تماس گرفته و با تهديد از او خواسته است که مرا از کار اخراج کند، و الا اورا به عنوان يهودستيز افشا خواهند کرد». اين شيوهء خبرچيني ممکن است به مرگ حرفه اي افراد منجر شود يا مشکلاتي را براي يک دانشجو در کاريابي پس از پايان دوره تحصيل ببار آورد. لذا، برخي از متهمان مجبور شدند «توبه نامه» اي بفرستند که در سايت Canary Mission منتشر شود (٨) تا در عوض اين کار، نام شان از فهرست سياه  حذف شود: اين پيام ها به صورت «اعتراف هاي» يک ناشناس پخش مي شوند که در آن فرد توضيح مي دهد که « فريب » خورده است. اين اعترافات به اعتراف هائي که به زور از هواداران کمونيسم در دوران مک کارتيسم در ايالات متحده در سال هاي دهه ١٩٥٠ گرفته مي شد يا  به آن چه در رژيم هاي خودکامه امروزي مي گذرد، شباهت دارد. آقاي بِيم با خوشحالي اظهار مي داشت : «اين يک جنگ رواني ست. آن ها به وحشت افتاده اند، يا دهان شان را مي بندند يا وقت شان را به جاي حمله  به اسرائيل صرف جستجو [در مورد اتهامي که به آنان وارد شده] مي کنند. اين روش بسيار موثر است». با اين حال، يکي از ديگر مخاطبان « توني» اظهار تاسف مي کند که «افترا زدن نسبت به فردي با معرفي او به عنوان يهودي ستيز ديگر همان اثر پيشين را ندارد».

اين جنگ و دعوا که بر جمع آوري اطلاعات شخصي از شهروندان امريکائي متکي است، بدون امکاناتي که وزارت اموراستراتژيکي اسرائيل در اختيار آنان قرار مي دهد، ميسر نيست. خانم سيما واکنين-جيل، رئيس کل آن موسسه در کنفرانسي در محل (IAC) اين نکته را تاييد کرد: « جمع آوري داده ها،  تجزيه و تحليل اطلاعات، بررسي سازمان هاي فعال، رد يابي مسير کمک مالي، اينها کارهائي است که فقط يک کشور، با منابعي که در اختيار دارد مي تواند به بهترين وجه انجام دهد». او مي افزايد: «اين واقعيت که دولت اسرائيل مصمم شده بازيگر کليدي باشد، بسيار پرمعني ست. زيرا ما مي توانيم قابليت هائي عرضه کنيم که سازمان هاي غيردولتي درگير در اين زمينه فاقد آن هستند.ما تنها بازيگر شبکه طرفدار اسرائيل هستيم که قادر به پرکردن اين خلاء است.(…) ما داراي بودجه کافي بوده و مي توانيم چيزهاي مختلفي عرضه کنيم». سپس، اظهارات او لحني تهديدآميز مي گيرد: «تمام کساني که ارتباطي با BDS دارند بايد دوبار فکر کنند : آيا من بايد اين اردوگاه را انتخاب کنم يا اردوگاه مقابل را ؟»

 نقض قوانين آمريکا

خانم واکنين-جيل تاييد مي کند که در اين کار جمع آوري اطلاعات: «ما FDD و ديگران را داريم که [براي ما] کار مي کنند. بنياد دفاع از دموکراسي ها (FDD) انديشکده اي نئو کان [محافظه کاران نو] است که در سال هاي اخير، در نزديکي امارات متحده عربي و اسرائيل نقش مهمي ايفا کرده است.در سال گذشته، اين بنياد در کارزار عليه قطر و الجزيره، که متهم شده بود که ابزاري در  بي ثبات کردن منطقه است، شرکت کرد. با وجود اين که به موجب قوانين امريکا، سازمان ها يا افرادي که براي دولتي خارجي کار مي کنند بايد با اعلام اين نکته در وزارت دادگستري ثبت شوند ،. آيا وزارت دادگستري FDD را که به وظيفه اش عمل نکرده، به دادگاه خواهد کشاند ؟

همان طوري که علي ابو نعمه، گرداننده سايت « انتفاضه الکترونيکي » خاطرنشان ساخت: «اگر شما اعترافات ضبط شدهء يک مسئول عالي مقام روسي يا ايراني يا حتي کانادائي را داشتيد که پذيرفته اند کشورشان با عمليات مخفي از شهروندان آمريکائي جاسوسي مي کنند  و براي اين کار از پوشش يک سازمان غير دولتي NGO استفاده مي کنند، مثل يک بمب عمل مي کرد!» . گرچه اين همکاري ها به FDD خلاصه نمي شوند و تعدادي از مخاطبان کلِين فلد مثل آقاي بِيم به شرط محرمانه ماندن آن را تاييد مي کند، ولي آنان اضافه مي کنند که موضوع «حساس» است و بهتر است زياد  آن را پخش نکرد.

اين مستند افشاگري هاي  ديگري هم دارد، مثل برملاکردن روشي که TIP در بيت المقدس، خبرنگاران امريکائي را «تحويل» گرفته،  با هدايت آن ها، موضوع را «آکبند (حاضر و آماده)» در اختيارشان مي گذارند  و آن ها کار ديگري ندارند مگر پخش اين گزارش ها در آمريکا؛ يا فشارهائي که بر رسانه ها  و خبرگزاري ها اِعمال مي شود تا روزنامه نگاران مقاله ها يا گزارش هاي خود را تغيير دهند…

گرچه چنين به نظر مي آيد که امروزه، همه چيز با اسرائيل مساعد است، اما طرفداران امريکائي آن کشور به رغم امکانات شان  عصبي هستند. از نگاه آن ها، آينده تاريک جلوه مي کند، از جمله در محافلي که قاعدتا موافق و حامي آن ها هستند. خانم واکنين-جيل تاييد مي کند که : «ما نسل يهوديان متولد بعداز سال ٢٠٠٠ را از دست داده ايم. پدران و مادران آن ها  از مشکلاتي که با فرزندان شان در دوران شام شابات دارند صحبت مي کنند. [جوان تر ها] دولت اسرائيل را به رسميت نمي شناسند و ما را به مثابه موجودي قابل تحسين  نمي نگرند.»

پاورقي ها:

 ١-

Lire Serge Halimi, « Le poids du lobby pro-israélien aux Etats-Unis », Le Monde diplomatique, août 1989.

٢-

www.aljazeera.com/investigations/th…

٣-

Cf. par exemple Richard Silverstein, « Israel lobby pressures Qatar to kill Al Jazeera documentary », Tikun Olam, 8 février 2018.

 

٤-

Clayton Swisher, « We made a documentary exposing the “Israel lobby”. Why hasn’t it run ? », The Forward, New York, 8 mars 2018.

٥- مقاله « قطر تسلیم نمی شود» لوموند دیپلماتیک مارس ٢٠١٨

https://ir.mondediplo.com/article2932.html

 ٦-

John Mearsheimer et Stephen M. Walt, Le Lobby pro-israélien et la Politique étrangère américaine, La Découverte, Paris, 2009.

 ٧-

The Forward, dont la plupart des lecteurs sont des Juifs américains, a publié une enquête sur Canary Mission et sur l’utilisation par les autorités israéliennes de ses informations pour interroger les citoyens américains « suspects » — même juifs — arrivant en Israël. Josh Nathan-Kazis, « Canary Mission’s threat grows, from US campuses to the Israeli border », The Forward, 3 août 2018.

٨-

https://canarymission.org/ex-canary

 ٩-

Lire « Propagande et désinformation à l’israélienne » I et II, Nouvelles d’Orient, Les blogs du Diplo, 13 et 26 janvier 2010.