شعر بانوی غزل سیمین بهبهانی
دوشنبه ۲۰ دی ۱٣٨۹ – ۱۰ ژانويه ۲۰۱۱
اين شعری است که به خاطر آن نام فروغ را از ليست کتاب شاعران معاصر حذف کردند:
بر روی ما نگاه خدا خنده مي زند،
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ايم
زيرا چو زاهدان سيه كار خرقه پوش،
پنهان ز ديدگان خدا می نخورده ايم
پيشاني ار ز داغ گناهي سيه شود،
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ريا
نام خدا نبردن از آن به كه زير لب،
بهر فريب خلق بگوئی خدا خدا
ما را چه غم كه شيخ شبی در ميان جمع،
بر رويمان ببست به شادی در بهشت
او می گشايد … او كه به لطف و صفای خويش،
گوئي كه خاك طينت ما را ز غم سرشت
توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست،
كوهيم و در ميانه ی دريا نشسته ايم
چون سينه جای گوهر يكتای راستيست،
زين رو بموج حادثه تنها نشسته ايم
مائيم … ما كه طعنه زاهد شنيده ايم،
مائيم … ما كه جامه تقوی دريده ايم؛
زيرا درون جامه بجز پيكر فريب،
زين هاديان
راه حقيقت، نديده ايم
آن آتشی كه در دل ما شعله می كشيد،
گر در ميان دامن شيخ اوفتاده بود؛
ديگر بما كه سوخته ايم از شرار عشق،
نام گناهكاره رسوا ! نداده بود
بگذار تا به طعنه بگويند مردمان،
در گوش هم حكايت عشق مدام ! ما
“هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جريده عالم دوام ما”
دوشنبه ۲۰ دی ۱٣٨۹ – ۱۰ ژانويه ۲۰۱۱
سیمین بهبهانی
دارا جهان ندارد،
سارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در
هفت آسمان ندارد!
کارون ز چشمه خشکید،
البرز لب فرو بست
حتا دل دماوند،
آتش فشان ندارد
دیو سیاه دربند،
آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو،
گرز گران ندارد
روز وداع خورشید،
زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان،
نقش جهان ندارد
بر نام پارس دریا،
نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما،
تیر و کمان ندارد
دریای مازنی ها،
بر کام دیگران شد
نادر ز خاک برخیز،
میهن جوان ندارد
دارا ! کجای کاری،
دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند،
دارا جهان ندارد
آییم به دادخواهی،
فریادمان بلند است
اما چه سود،
اینجا نوشیروان ندارد
سرخ و سپید و سبز است
این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس،
شیر ژیان ندارد
کو آن حکیم توسی،
شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما
دیگر بیان ندارد
هرگز نخواب کوروش،
ای مهرآریایی
بی نام تو، وطن نیز
نام و نشان ندارد