شعر بانوی غزل سیمین بهبهانی

يکشنبه ۲۶ دی ۱٣٨۹ – ۱۶ ژانويه ۲۰۱۱
خواهی نباشم و خواهم بود دور از دیار نخواهم شد
تا “گود” هست، میان دارم اهل کنار، نخواهم شد
یک دشت شعر و سخن دارم حال از هوای وطن دارم
چابک غزال غزل هستم آسان شکار نخواهم شد

من زنده ام به سخن گفتن جوش و خروش و برآشفتن
از سنگ و صخره نیاندیشم سیلم، مهار نخواهم شد
گیسو به حیله چرا پوشم گردآفرید چرا باشم
من آن زنم که به نامردی سوی حصار نخواهم شد
برقم که بعد درخشیدن از من سکوت نمی زیبد
غوغای رعد ز پی دارم فارغ ز کار نخواهم شد
تیری که چشم مرا خسته ست بر کشتنم به خطا جسته ست
“بر پشت زین” ننهادم سر اسفندیار نخواهم شد
گفتم از آنچه که باداباد گر اعتراض و اگر فریاد
“تنها صداست که می ماند” من ماندگار نخواهم شد
در عین پیری و بیماری دستی به یال سمندم هست
مشتاق تاختنم؛ گیرم دیگر سوار نخواهم شد



شعری از فزوغ فرخزاد

دوشنبه ۲۰ دی ۱٣٨۹ – ۱۰ ژانويه ۲۰۱۱

اين شعری است که به خاطر آن نام فروغ را از ليست کتاب شاعران معاصر حذف کردند:

بر روی ما نگاه خدا خنده مي زند،
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ايم

زيرا چو زاهدان سيه كار خرقه پوش،
پنهان ز ديدگان خدا می نخورده ايم

پيشاني ار ز داغ گناهي سيه شود،
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ريا

نام خدا نبردن از آن به كه زير لب،
بهر فريب خلق بگوئی خدا خدا

ما را چه غم كه شيخ شبی در ميان جمع،
بر رويمان ببست به شادی در بهشت

او می گشايد … او كه به لطف و صفای خويش،
گوئي كه خاك طينت ما را ز غم سرشت

توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست،
كوهيم و در ميانه ی دريا نشسته ايم

چون سينه جای گوهر يكتای راستيست،
زين رو بموج حادثه تنها نشسته ايم

مائيم … ما كه طعنه زاهد شنيده ايم،
مائيم … ما كه جامه تقوی دريده ايم؛

زيرا درون جامه بجز پيكر فريب،
زين هاديان
راه حقيقت، نديده ايم

آن آتشی كه در دل ما شعله می كشيد،
گر در ميان دامن شيخ اوفتاده بود؛

ديگر بما كه سوخته ايم از شرار عشق،
نام گناهكاره رسوا ! نداده بود

بگذار تا به طعنه بگويند مردمان،
در گوش هم حكايت عشق مدام ! ما

“هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جريده عالم دوام ما”




هرگزنخواب کورش

دوشنبه ۲۰ دی ۱٣٨۹ – ۱۰ ژانويه ۲۰۱۱
سیمین بهبهانی
دارا جهان ندارد،
سارا زبان ندارد

بابا ستاره ای در
هفت آسمان ندارد!

کارون ز چشمه خشکید،
البرز لب فرو بست

حتا دل دماوند،
آتش فشان ندارد

دیو سیاه دربند،
آسان رهید و بگریخت

رستم در این هیاهو،
گرز گران ندارد

روز وداع خورشید،
زاینده رود خشکید

زیرا دل سپاهان،
نقش جهان ندارد

بر نام پارس دریا،
نامی دگر نهادند

گویی که آرش ما،
تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها،
بر کام دیگران شد

نادر ز خاک برخیز،
میهن جوان ندارد

دارا ! کجای کاری،
دزدان سرزمینت

بر بیستون نویسند،
دارا جهان ندارد

آییم به دادخواهی،
فریادمان بلند است

اما چه سود،
اینجا نوشیروان ندارد

سرخ و سپید و سبز است
این بیرق کیانی

اما صد آه و افسوس،
شیر ژیان ندارد

کو آن حکیم توسی،
شهنامه ای سراید

شاید که شاعر ما
دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کوروش،
ای مهرآریایی

بی نام تو، وطن نیز
نام و نشان ندارد




نکاتی‌ چند پیرامون کتاب “مصطفی شعاعیان ، رمانتیسم انقلابی”

فرياد

محمود علي آبادي
اگر
چشمها رو ببندم
از ته دل فرياد بكشم
اگر
دندونها رو به هم فشار بدم،
يه چند تايي فحش… به اين روزگار بدم
چيزي تغيير مي كنه؟

شايد نه؟
فردا وقتي چشم باز كنم
خورشيد از شرق طلوع كرده، از غرب هم غروب
مثل هر روزديگه
به قول اون خدا بيامرز
جماعت هم
يا
تو سينه كش آفتاب خوابند،
يا
سراشون لاي لنگشون، توي چرت
و يا مشغول
بالا رفتن از ديوار هم
مثل هر روز ديگه
شايدم…؟
فردا روز ديگه اي بشه
با يه رنگين كمون توي آسمون
نسيم بهاري و عطر گل ياس توي هوا
مردم
به هم تبريك مي گند
شيريني و شربت تعارف مي كنند
يه عده اي هم
مست،
وسط خيابون به رقص و پايكوبي مشغولند
از حال هم با خبر مي شند
حالا،
مي تونند
فرياد بكشند
اعتراض و اعتصاب كنند
بي اونكه كسي توي سرشون بزنه
زندون و شكنجه شون كنه
مي تونند
عاشق بشن
زندگي كنند يا هر موقع كه خواستند بزارند و برند
بي اونكه
احتياجي به قيم داشته باشند
به آقا بالاسر و مدعي العموم
مي تونند آرامش داشته باشند
بدون سنگسار و اعدام
بدون ترسِِِ ِ از فردا ، بارون و برف زمستون
پس
فرياد مي كشم
تو هم فرياد بكش
من و تومي تونيم
اين روز رو تغييرش بديم
كافيه
دستامون و به هم بديم
قلبامون و يكي كنيم
محكم بايستم، خم نشيم
تسليم
اين روزگار لعنتي نشيم
من و تو مي تونيم



در همه حال جایزه

افسانه خاکپور

جار جار، جایزه
جیغ داد، جایزه
جیر جار، جایزه
جورو جفا، جایزه
پا به فرار، جایزه
درهمه حال، جایزه

جرزنی و جایزه
جست و قاپید، جایزه
جنگ و گریز، جایزه
حق بشر لگد مال، جایزه
جفتک و وارو بنداز، جایزه
فیلمسازای دست آموز
با گربه های ملوس
تو فستیوال های لوس
جایزه، جایزه، جایزه
های هوار، جایزه
کاسبی بی حساب، جایزه
جایزه، جایزه، جایزه
شولای سبز، جایزه
ردای اصلاح طلب، جایزه
خواهر منکراتی چرخی زد
و شد سکولار صلواتی
وای ببین معجزه
یالله بده جایزه
بالله بگیر جایزه
بگیر و ببخش جایزه
دار دار، چوبه دار، جایزه
سنگسار، جایزه
اعدام دسته دسته، جایزه
پاسدار بازنشسته
جایزه، جایزه، جایزه
کاسبی بی حساب
جایزه، جایزه
نظام سرمایه دار
جیره مواجب بر قرار
جایزه، جایزه،جایزه.
بیست نوامبر دو هزار و ده