زنان لیبیایی نیروهای فعال در انقلاب لیبی

yusra tekbali_01

یثری تکبالی – مترجم آزاده دواچی

یثری تکبالی فعال، وبلاگ نویس و روزنامه نگار آمریکایی  لیبیایی تبار است. او در مقاله اش تحت عنوان “خاطرات هیل” در آنتالوژی بسیار مشهور “من برای خودم صحبت می کنم: زنان آمریکایی در مورد مسلمان بودن می گویند ” از تجاربش به عنوان یک زن عرب و مسلمان در کپیتال هیل می گوید. در این مقاله او در مورد موقیعت زنان در لیبی و فعالیتهای آنان در زمان جنگ لیبی و به طور کلی در طول یک سال گذشته می نویسد.

زنان در لیبی در ۱۹۸۲ حق طلاق گرفتن را به دست آوردند. در مصر و مراکش تنها در سال‌های اخیر بود که در این قانون به نفع زنان تجدید نظر شد. در لیبی درصد زنان تحصیلکرده در سه دهه اخیر بسیار افزایش یافته و زاد و ولد و هم مرگ و میر کودکان کاهش یافته است. این پیشرفت‌ها در تمام جهان عرب مشاهد می‌شوند، اما هنوز ساختار پدرسالارانه خانواده و قوانین مربوط به ارث یا چندهمسری به قوت خود باقی‌اند. تنها تونس و ترکیه توانسته‌اند قوانین مدنی در زمینه برابری جنسیتی را بدون تاثیر‌پذیری از شریعت دینی تصویب کنند. برخلاف تونس و مصر در لیبی شبکه‌ها و سازمان‌های غیر دولتی زنان وجود ندارند. در دیکتاتوری قذافی فضایی برای فعالیت‌های مستقل زنان وجود نداشت1.

سال گذشته و در طول ماه مبارک رمضان به همراه “ناتالی مور” (خبرنگار و نویسنده) در طرابلس بودم و در مورد موقعیت زنان در جامعه ی لیبی تحقیق می کردم . ما با زنان از طیف های گوناگون اعم از نویسنده، خانه دار، معلم، دانشجو، زنان تاجر و بالاخره دولت – زنان لیبیایی مصاحبه کردیم که این مصاحبه ها بعدا در رادیو دولتی شیکاگو پخش خواهد شد.

بسیاری از زنان لیبیایی که با آنها مصاحبه کردیم در تلاش بودند تا جامعه ی لیبی را از درون تغییر دهند، اما پیوسته در فساد اداری و قانونی دولتی لیبی  گیر می کردند. آنها  بر این باور بودند که محدودیت های سخت رژیم قذافی و مداخله  بی وقفه  آنها تهدیدی همیشگی برای این زنان بوده است. همانگونه که  یکی از کارمندان زن سابق بخش گاز و نفت به نام “سالها” می گوید: «ادارات فاسد و قوانین غیر قابل پیش بینی به این معناست که شغل شما ، زندگی شما و هرچیزی که شما برای آن کار می کنید می تواند امروز باشد ولی روز بعد از بین برود”. در سوی دیگر این طیف از زنان منتقد، من با زنان هوادارن قذافی مانند رئیس شورای زنان شهر طرابلس و همینطور فرمانده  آکادمی نظامی زنان در لیبی ملاقات کردم.

اکنون بعد از گذشت یک سال از آن زمان که شش ماه هم از انقلاب  لیبی2 می گذرد، در تمام این مدت به صحبت های این زنان و تغییرات عمده ای که در جامعه  لیبی در حال اتفاق افتادن است، فکر می کنم. در طول 40 سال گذشته، رژیم قذافی حق آزادی تجمع و آزادی بیان را تحت فشار قرار داده است که در نتیجه مانع از لابی و مذاکره لیبیایی  ها به منظور ایجاد تغییر در جامعه خود شده است. وقتی مردم مبارزه خود را با حکومت قذافی آغاز کردند، زنان هم به مبارزه با جامعه ای پرداختند که آنها را از جنگیدن و مبارزه برای دستیابی به آزادی منع می کرد. حضور زنان از همان روزهای آغازین در طول انقلاب لیبی بهترین نشانه از جامعه ناراضی لیبی (هم زن و هم مرد) تحت حکومت 42  ساله  قذافی است. زنان پیوسته نشان داده اند که  چگونه تحت تاثیر رژیم قذافی قرار گرفته اند، این تأثیرات نه تنها با مقاومت در خودِ لیبی، بلکه از طریق بنیان نهادن سازمان های مستقل و همینطور هل دادن به سمت جامعه ای فراگیر صورت گرفته است.

قبل از انقلاب لیبی، من زنان لیبیایی را می دیدم که پسرانشان را از حضور در هر واقعه ای که در جامعه پیش می آمد باز می داشتند، حتی اگر آن اتفاقات سیاسی نبود، چرا که بسیاری از آنان از وحشی گری حکومت قذافی می ترسیدند. در طول شش ماه گذشته همین زنان به یکی از بزرگترین مشوقان آنان تبدیل شده اند و همسران و پسرانشان را ترغیب می کنند تا بیرون بروند و بجنگند.

اکنون پس از یک سال که شش ماه هم از قیام مردم لیبی برای راندن قذافی و خانواده اش می گذرد ،  زنان فعال بسیاری را دیده ام  که میان دو راهی گیر کرده اند که  کجا نیرویشان را متمرکز کنند، میان بحران پناهندگان و مسائل حقوق بشری و یا در میان تراژدی جنگ در جریان؟  آنان چگونه می توانند تشخیص  دهند که اولویت اول با کدام است آن هم هنگامی که قذافی در حال نابودن کردن هر چیزی است که تاکنون بنا شده و هنوز هم ادامه دارد.

در دوهه (پایتخت قطر) «شهرزاد کابلان»، میزبان النس (گروه اتئلاف زنان) لیبی است که بلافاصله بعد از خیزش مردم در لیبی توانست ائتلاف زنان لیبیایی را ایجاد کند، گروهی که تمرکزش کمک و توانمند سازی زنان لیبیایی و کمک به کودکان است. «کابلان» به همراه همسر و فرزندانش در اوهایو زندگی می کنند، او هنگامی که 24 سال داشت بن قاضی را ترک کرد. او می گوید: “می دانم که زنان  و بچه ها آسیب پذیرترند و ما تاکنون می دانیم که زنان در جامعه لیبی توانمند نشده اند، بنابراین جنگ برای آنها زنگ خطری خواهد بود”.  ائتلاف زنان لیبی از راه فراهم سازی  کار آموزی های فنی و آموزشی به زنان، تمرکزش را بر توانمند ساختن زنان لیبیایی قرار داده است. این سازمان همچنین نهادهایی را ایجاد کرده است که زنان می توانند در آنجا مشاوره های پزشکی و روانی دریافت کنند. کابلان همچنین عضوی از گروه هماهنگ کننده  لیبیایی است که راهپیمایی را در حمایت از خیزش مردم لیبی در آمریکا بعد از انقلاب 17 فوریه ترتیب داده است.

اتحادیه  زنان لیبیایی، یک گروه فعال که در لندن پایه گزاری شده نیز توسط «زکیا طیب»، فعال حقوق بشر، حدود 20 سال پیش  پایه گزاری شده است. زکیا طیب توسط زنانی که وابسته به کمیته  انقلابی قذافی بودند به دلیل انتقاد از رژیم قذافی زندانی و شکنجه شده است. اتحادیه  زنان لیبیایی توانسته است قبل از انقلاب 17 فوریه،  به زنان لیبیایی دسترسی پیدا کرده و فعالیت های خود را حول حمایت از پناهندگان و زنان قربانی خشونت ها و تجاوزهای جنسی نیروهای قذافی گسترش دهد.

دیگر فعالان زن لیبیایی همچون «ریحاب الحاج» و «ناجا داواجی» که امداد رسانی و مشاوره هایی را در مورد لیبی و تحت عنوان گروهی به نام  ”ریل” شروع کرده اند، این گروه مددکارانی را ایجاد کرده اند که در تونس به پناهندگان زن و کودکی که مورد تجاوز قرار گرفته اند کمک می کنند. «الحاج» که هم با زنان و هم مردان در کمپ پناهندگان رمادا و هم در شهر مرزی میان مرز لیبی و تونس کار کرده است،  می گوید: “زنانی که مورد آزار جنسی و تجاوز توسط ارتش قذافی قرار گرفته اند باید بدانند که مقصر آنها نبوده اند”.

در مصر یکی دیگر از فعالان زن لیبیایی را دیدم که مشغول برنامه ریزی برای کنفرانسی در آینده بود که هدفش شناساندن و مورد توجه قرار دادن نقش زنان در دوران بعد از قذافی در لیبی بود. همچنین با زنان فعالی همچون «زهرا لنقی»، «ونوس ال رایس» و «فریدا الغی» صحبت کردم که در حال ترتیب دادن کارگاه های آموزشی و برگزاری مناسبت هایی بودند که هدفشان تمرکز بر بازسازی قوانین مدنی لیبی است.

زهرا لنقی که هماهنگ کننده  گروه  فعال “دوستان آزادی لیبی” در مصر است، کارگاه ها و فوروم های زیادی را ترتیب داده است که به خلاء مسائل اجتماعی، روشنفکری و دیوان سالاری در لیبی پرداخته است. در کارگاه آموزشی اخیر که من در آن حضور داشتم در مورد گسترش زیرساخت های مدنی در لیبی صحبت شد. لنقی براین باور بود: “زنان هسته اصلی جامعه  لیبی را شکل می دهند. وقتی که آن ترس روانی شکسته شد، مادران، همسر و فرزندان  خود را تشویق می کردند تا به بیرون بروند و با قذافی بجنگند که این یکی از تغییرات بزرگی بود که تاکنون شاهدش بوده ایم”.

همچنین زنان بی شمار لیبیایی وجود دارند که شجاعت و توانایی و صلاحیت رهبری، و همینطور انسان دوستی شان را با فعالیت ها و تلاش های خود برای حمایت از مردم لیبی نشان داده اند. اکنون همین زنان در شرف سازمان دهی و شرکت در بازسازی لیبی هستند و ما انتظار داریم که سازمان های بیشتری هم به وجود آیند. حمایت وسیع تر از افراد داخل در لیبی و آنهایی که خارج از لیبی فعالند در موفقیت این سازمانها زمانی که شکل بگیرند و ریشه هایشان را در لیبی آزاد بیایند، نقش حیاتی ایفا خواهند کرد.

منبع

پی نوشت:

1- فروغ.ن.تمیمی . زنان عرب در بهار آزادی: رادیو زمانه
http://www.radiozamaneh.com/society/women/2011/05/22/4177

2-  اعتراضات و شورش سراسری در لیبی که با راهپیمایی‌های خیابانی، علیه حکومت لیبی و رهبر آن، معمر قذافی آغاز شد و به شورش و جنگهای شهری و بین شهری منجر گردید. اعتراضات از ۱۳ ژانویه ۲۰۱۱ میلادی، در این کشور آغاز شد و از روز ۱۷ فوریه ۲۰۱۱ میلادی بشکلی گسترده‌تر و بتدریج شورش سراسری درآمد که با برخوردهای خونین و خشونت‌آمیز حاکمیت با مردم معترض روبرو شد و همه شهرهای لیبی را دربرگرفت.




بیانیه عمومی

به سرکوب زنانِ ایران و تبعیض علیه آنها پایان دهید!

سه‌شنبه ۲۵ مرداد ۱٣۹۰ – ۱۶ اوت ۲۰۱۱
تمام زندانیان عقیدتی را آزاد کنید!

عبدالکریم لاهیجی، نایب رییس فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر و رییس جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران، امروز گفت: «حکومت ایران را باید وادار کرد تمام زندانیان عقیدتی و در گام اول زندانیان سیاسی زن را بی قید و شرط و فورا آزاد نماید، تمام قانون های تبعیض آمیز را ملغا کند و به کنوانسیون رفع تمام اشکال تبعیض علیه زنان بپیوندد. جامعه بین المللی باید پشتیبانی قاطع خود را از جنبش زنان در ایران و مبارزه آن برای استقرار آزادی های اساسی، حقوق برابر و احترام به حقوق بشر ابراز کند.»

چندین فعال حقوق زن و چند زن حرفه ای ایرانی به خاطر فعالیت های برحق یا انجام حرفه اشان در سه ماه گذشته دستگیر شده یا به روش های دیگر مورد آزار قرار گرفته اند. بعضی از آنها در حال حاضر با وثیقه آزاد هستند ولی در معرض خطر پیگرد ناعادلانه و ناروای قضایی و حکم زندان به سر می برند. بعضی دیگر هنوز در بازداشت خودسرانه مانده اند. نمونه های زیر تنها بعضی از این موارد را در بر می گیرند:
مریم بیدگلی (دستگیری 7 مرداد 1390)؛ مرضیه وفامهر (بازداشت اواسط تیرماه 1390)؛ محبوبه کرمی (دستگیری 10 خرداد 90)؛ مریم بهرمن (بازداشت 10 خرداد 90)؛ لاله حسن پور (دستگیری 4 اردیبهشت 90)؛ [جزئیات بیشتر  جدول پیوست].
مهناز محمدی (سینماگر مستندساز) در تاریخ 5 تیر 1390 بازداشت و در روز 5 مرداد با وثیقه آزاد شد.
مریم مجد (عکاس ورزشی) در تاریخ 27 خرداد در هنگام سفر به آلمان برای عکاسی در جام جهانی فوتبال زنان بازداشت و در تاریخ 27 تیر 1390 با وثیقه آزاد شد.
پگاه آهنگرانی (بازیگر سینما) پیش از سفر به آلمان برای نگارش وبلاگی در باره مسابقه های جام جهانی فوتبال زنان برای شبکه دویچه وله در تاریخ 17 تیر دستگیر و در 5 مرداد 1390 با وثیقه آزاد شد.
نرگس محمدی (فعال حقوق بشر) در روز 7 تیر 1390 به اتهام های عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر، تبلیغ علیه نظام و اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت ملی مورد محاکمه قرار گرفت. او در تاریخ 20 خرداد 1389 در برابر چشمان فرزندان خردسال خود بازداشت و سپس در 10 تیر همان سال با وثیقه آزاد شده بود.
زهرا یزدانی، روزنامه نگار، در تاریخ 31 خرداد بازداشت و در تاریخ 8 تیر 1390 آزاد شد.
منصوره بهکیش (حامی مادران عزادار و فعال حقوق بشر) در تاریخ 22 خرداد در خیابان دستگیر و در تاریخ 18 تیر 1390 با وثیقه آزاد شد. او که شش عضو خانواده اش را در اعدام های دهه ی 1360 از دست داده، چندین بار در سال های گذشته بازداشت شده است.
راحیل آشناگر، وبلاگ نگار و فعال حقوق زن، در تاریخ 10 خرداد در بندر انزلی بازداشت و در 16 خرداد 90 با وثیقه آزاد شد.
فاطمه تمیمی (وکیل دادگستری) در تاریخ 27 اردیبهشت 90 بازداشت و در 1 خرداد 90 با وثیقه آزاد شد.
هما دورُتی پروز، روزنامه نگار ایرانی تبار شبکه الجزیره، در تاریخ 9 اردیبهشت 1390 در هنگام ورود به دمشق ناپدید شد و مقامات سوری او را در 11 اردیبهشت به ایران تحویل دادند. وزیر خارجه ایران در 24 اردیبهشت از وضعیت وی ابراز بی‌اطلاعی ‌کرد؛ او دو روز بعد در تاریخ 26 اردیبهشت 1390 آزاد شد و ایران را ترک کرد.
عسل اسماعیل زاده (فعال سیاسی) در 11 اردیبهشت 1390 بازداشت و 11 خرداد 90 با وثیقه آزاد شد.
اطلاعات پیشینه ای
ده ها زن زندانی عقیدتی و سیاسی در زندان به سر می برند. در پیوست این بیانیه نام و وضعیت 47 زن زندانی عقیدتی و سیاسی را ثبت کرده ایم ( جدول پیوست). این فهرست که در آن نام فعالان حقوق زن، فعالان دانشجویی، فعالان سیاسی، زندانیان سیاسی پیشین، پیروان آیین بهایی، معترضان به حکومت، وبلاگ نگاران، وکیل حقوق بشری، بازیگر سینما و روزنامه نگار چشم می خورد، به هیچ وجه جامع و کامل نیست.
گروه های مستقل زنان در چند سال گذشته با آزار و سرکوب رو به افزایشی روبرو بوده اند. بعضی از این گروه ها و جریان ها که هدف خشونت دولتمردان جمهوری اسلامی قرار گرفته اند عبارتند از:
“کمپین تغییر برای برابری” (یک میلیون امضا) که علیه تبعیض های قانونی ضد زنان مبارزه می کند.
“کمپین قانون بی سنگسار” که برای الغای مجازات سنگسار مبارزه می کرد و اکثر فعالان آن ناگزیر از ترک ایران شده اند.
“مادران عزادار” زنانی هستند که فرزندانشان را در اعدام ها و کشتارهای سیاسی بیش از سه دهه اخیر از دست داده اند. از زمانی که آنها اعتراض در سکوت را در سال 1388 در پارک لاله تهران شروع کردند، بارها مورد حمله و سرکوب نیروهای امنیتی قرار گرفته اند.
“مادران صلح” زنانی هستند که علیه جنگ و دخالت نظامی در ایران فعالیت می کنند.
در سال های گذشته چندین زن در بازداشت یا به دست ماموران امنیتی کشته شده اند، مثل زهرا کاظمی (عکاس خبری که در اثر ضربه به سرش در حین بازداشت در زندان اوین تهران در سال 1382 درگذشت)، زهرا بنی یعقوب (پزشکی که به ادعای دولتمردان در حین بازداشت موقت در سال 1386 در همدان “خودکشی” کرد)، و هاله سحابی (عضو مادران صلح که در پی ضربه های ماموران امنیتی در حمله به تشییع جنازه پدرش در روز 11 خرداد 1390 در تهران درگذشت). به علاوه، بنا به گزارش ها تعدادی از زنان ـ و مردان ـ در پی بازداشت در اعتراض های پس از انتخابات ریاست جمهوری 1388 در زندان مورد تجاوز نیروهای امنیتی قرار گرفتند. مجرمان تمام این جنایت ها از مجازات معاف هستند و دستگاه قضایی تاکنون هیچ یک از آنها را به دست عدالت نسپرده است.
زنان ایران گرفتار قوانین به شدت تبعیض آمیزی هستند که آنها را از اساسی ترین حقوق محروم ساخته است. مفاد بعضی از این قانون ها از این قرار است:
زنان مکلف هستند به خواسته های جنسی مردان تمکین کنند؛
آنها از حق طلاق محروم هستند ولی شوهر دارای اختیار طلاق است؛
اجازه شوهر برای سفر به خارج و کار در قانون الزامی است؛
سهم فرزندان دختر از ارث نیمی از سهم فرزندان پسر است؛ زن تنها یک هشتم دارایی شوهر را به ارث می برد؛
زنان مسلمان حق ندارند با مردان غیرمسلمان ازدواج کنند؛
شهادت یک مرد برابر با شهادت دو زن است؛
مردان از حق چند همسری برخوردار هستند؛
زنان و مردان متهم به زنای محصنه با مجازات وحشیانه سنگسار مجازات می شوند، اما اکثر قربانیان این مجازات زنان هستند چون حق چند همسری بعضا برای مردان مفری را فراهم می کند؛
سن مسئولیت کیفری برای زنان 9 سال قمری (برابر با 7/8 سال شمسی) است.
جمهوری اسلامی یکی از 7 کشور عضو سازمان ملل است که «کنوانسیون رفع تمام اشکال تبعیض علیه زنان» را تصویب نکرده و به آن نپیوسته است.
حمله به فعالان زن و پایمال کردن حقوق زنان بخشی از سرکوب عمومی جنبش مردم برای دمکراسی و آزادی است که تعداد زیادی از فعالان و روزنامه نگاران زن را برای دوری از آزار و تعقیب به خارج از کشور رانده است.
ما تمام اعضای جامعه بین المللی را فرا می خوانیم تا به تاکید از حکومت ایران بخواهند:
تمام زندانیان عقیدتی و سیاسی را فورا و بی قید و شرط آزاد نماید و به آزارِ فعالان حقوق زن و زنان حرفه ای پایان دهد؛ به عنوان گام نخست حکومت باید تمام زندانیان عقیدتی زن را آزاد کند و تمام اتهام های علیه ده ها فعال زن را که در انتظار دادگاه به سر می برند لغو نماید.
به گزارشگر ویژه حقوق بشر در ایران و کارشناسان مستقل دیگر مثل کارشناسان سازمان نظارت بر زندان ها که مرکز آن در لیون فرانسه است اجازه بازدید از زندان های ایران و به ویژه زندان های زنان بدهد.
به کنوانسیون رفع تمام اشکال تبعیض علیه زنان بپیوندد.
به عنوان گام اول برای پیوستن به کنوانسیون، حکومت باید تمام قوانین تبعیض آمیز علیه زنان از جمله، و بدون قید محدودیت، قوانین مذکور در بالا را اصلاح یا ملغا کند.
به تمام گروه های فعال در راه حقوق برابر زنان و الغای مجازات اعدام و مجازات های غیرانسانی مثل سنگسار، عدالت، صلح … از جمله کمپین تغییر برای برابری، کمپین قانون بی سنگسار، مادران عزادار، مادران صلح، وکلای مدافع زندانیان عقیدتی و سیاسی، گروه های دانشجویی و دیگران اجازه دهد آزادانه به فعالیت بپردازند.
جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران
پست الکترونیکی: lddhi(at)fidh.net
صفحه اینترنتی در وبگاه فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشرFIDH :
http://www.fidh.org/-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%D9%89-

http://www.fidh.org/Stop-suppression-of-women-in-Iran?var_mode=calcul

پیوست: فهرست ناکامل عده ای از زندانیان سیاسی و عقیدتی زن

نام

حکم

تاریخ شروع، زندان

وضع/وابستگی

1

روناک صفازاده (نیز مشهور به صفارزاده)

6 سال و 9 ماه

1 مهر 1384؛ سنندج

کمپین تغییر برای برابری؛ فعال کُرد

2

زینب جلالیان

زیر حکم اعدام

بازداشت از سال 1386؛ سنندج

فعال سیاسی کُرد

3

مهوش ثابت

20 سال

14 اسفند 1386؛ اوین/تهران

پیرو آیین بهایی

4

فریبا کمال آبادی

20 سال

15 اردیبهشت 1387؛ اوین/تهران

پیرو آیین بهایی

5

معصومه کعبی

5/4 سال

6 مهر 1387؛ زندان سپیدار اهواز

فعال عربِ ایرانی؛ همسر او از فعالان حقوق اقلیت عرب زبان در خارج از ایران است، دولت سوریه او و فرزندش را در 19 شهریور 1387 به ایران تحویل داد

6

زینب بایزیدی

4 سال تبعید در زندان

25 آبان 1387؛ زنجان

کمپین تغییر برای برابری

7

صهبا رضوانی

3 سال و 8 ماه

25 آذر 1387؛ اوین/تهران

پیرو آیین بهایی

8

کبری بنازاده امیرخیزی

5 سال زندان در تبعید

27 دی 1387؛ فعلا اوین/تهران

گویا به خاطر خویشاوندان فعال مخالف در خارج از ایران محکوم شده

9

عالیه اقدام دوست

3 سال

10 بهمن 1387؛ اوین/تهران

کمپین تغییر برای برابری

10

شبنم مددزاده

5 سال زندان در تبعید

2 اسفند 1387؛ فعلا اوین/تهران

فعال دانشجویی

11

نازیلا دشتی

3 سال

6 خرداد 1388؛ اوین/تهران

گویا به خاطر خویشاوندان فعال مخالف در خارج از ایران محکوم شده

12

عاطفه نبوی

4 سال

25 خرداد 1388؛ اوین/تهران

فعال دانشجویی

13

فاطمه رهنما

10 سال تبعید در زندان

7 مرداد 1388؛ سپیدار اهواز

زندانی سیاسی دهه 1360؛ گویا به علت نسبت خانوادگی با آقای موسوی (نامزد انتخابات ریاست جمهوری 1388) زندانی شده است

14

معصومه یاوری

7 سال زندان در تبعید

27 شهریور 1388؛ فعلا اوین/تهران

معترض خیابانی

15

زهرا جباری

4 سال زندان در تبعید

27 شهریور 1388؛ فعلا اوین/تهران

معترض خیابانی؛ گویا به خاطر خویشاوندان فعال مخالف در خارج از ایران محکوم شده

16

هنگامه شهیدی

6 سال

11 آذر 1388؛ اوین/تهران

روزنامه نگار

17

مهدیه گلرو

2 سال

11 آذر 1388؛ اوین/تهران

فعال دانشجویی

18

ریحانه حاج ابراهیم دباغ

15 سال زندان در تبعید

6 دی 1388؛ فعلا اوین/تهران

متهم به ارسال فیلم های اعتراض های خیابانی به گروه های مخالف

19

مطهره بهرامی حقیقی

10 سال زندان در تبعید

6 دی 1388؛ فعلا اوین/تهران

گویا به خاطر خویشاوندان فعال مخالف در خارج از ایران محکوم شده؛ شوهر و یک پسرش به اعدام محکوم شده اند

20

کفایت ملک محمدی

5 سال

6 دی 1388؛ اوین/تهران

معترض خیابانی

21

فرح واضحان

17 سال زندان در تبعید

8 دی 1388؛ فعلا اوین/تهران

معترض خیابانی

22

مریم اکبری منفرد

15 سال زندان در تبعید

10 دی 1388؛ فعلا اوین/تهران

متهم به محاربه

23

بهاره هدایت

5/9 سال

10 دی 1388؛ اوین/تهران

کمپین تغییر برای برابری و فعال دانشجویی

24

فاطمه خرم جو

نامعلوم

17 دی 1388؛ اوین/تهران

متهم به اقدام علیه امنیت ملی

25

منیژه منزویان (نصراللهی)

3 سال و 4 ماه

8 اسفند 1388؛ اوین/تهران

پیرو آیین بهایی

26

رزیتا واثقی

5 سال

24 اسفند 1388؛ وکیل آباد مشهد

پیرو آیین بهایی

27

سوسن تبیانیان

5/1 سال

17 خرداد 1389؛ اوین/تهران

پیرو آیین بهایی

28

هانیه فرشی شتربان

7 سال

27 تیر 1389؛ اوین/تهران

وبلاگ نگار؛ توهین به رهبری و مقدسات

29

لادن مستوفی مآب

5 سال

27 تیر 1389؛ اوین/تهران

وبلاگ نگار؛ توهین به رهبری و مقدسات

30

نسرین ستوده

11 سال زندان؛20 سال محرومیت از اشتغال به وکالت و سفر به خارج

13 شهریور 1389؛ اوین/تهران

وکیل حقوق بشری

31

لیلا توسلی

2 سال

14 آذر 1389؛ اوین/تهران

معترض خیابانی؛ دختر یکی از فعالان سیاسی

32

نازنین حسن نیا

1 سال

بهمن 1389؛ اوین/تهران

معترض خیابانی

33

زهرا رهنورد

ناپدید شده

9 اسفند 1390؛ نامعلوم

همسر آقای موسوی (نامزد انتخابات ریاست جمهوری 1388)

34

فاطمه کروبی

ناپدید شده

9 اسفند 1390؛ نامعلوم

همسر آقای کروبی (نامزد انتخابات ریاست جمهوری 1388)

35

لاله حسن‌پور

1 سال تعزیری، 4 سال تعلیقی

3 اردیبهشت 1390؛ اوین/تهران

فعال حقوق بشر و حقوق زنان

36

طاهره پور رستم (سوداگری)

بازداشت

11 اردیبهشت 1390؛ نامعلوم

زندانی سیاسی پیشین؛ دارای خویشاوند فعال مخالف در خارج از ایران

37

صدیقه مرادی

بازداشت

11 اردیبهشت 1390؛ نامعلوم

زندانی سیاسی پیشین؛ دارای خویشاوند فعال مخالف در خارج از ایران

38

آریا حائری

بازداشت

11 اردیبهشت 1390؛ نامعلوم

زندانی سیاسی پیشین؛ دارای خویشاوند فعال مخالف در خارج از ایران

39

فاطمه (حوری) ضیایی

بازداشت

11 اردیبهشت 1390؛ نامعلوم

زندانی سیاسی پیشین؛ دارای خویشاوند فعال مخالف در خارج از ایران

40

اشرف علیخانی

3 سال

3 خرداد 1390؛ اوین/تهران

وبلاگ نگار

41

محبوبه کرمی

3 سال

10 خرداد 1390؛ اوین/تهران

کمپین تغییر برای برابری و فعال حقوق بشر

42

مریم بهرمن

بازداشت خودسرانه

10 خرداد 1390؛ شیراز

کمپین تغییر برای برابری

43

مرضیه وفامهر

بازداشت خودسرانه

اواسط تیر 1390؛ زندان قرچک ورامین

بازیگر سینما و تئاتر و مستندساز؛ به خاطر ایفای نقش در یک فیلم مستند مجاز (تهرانِ من، حراج) در سال 1387

44

مریم بیدگلی

6 ماه

30 تیر 1390؛ قم

کمپین تغییر برای برابری

45

فاطمه درویش

نامعلوم

نامعلوم؛ اوین/تهران

نامعلوم

46

شعله طائب

نامعلوم

نامعلوم؛ اوین/تهران

نامعلوم

47

مریم حاجیلویی

نامعلوم

نامعلوم؛ اوین/تهران

نامعلوم

جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران
پست الکترونیکی: lddhi(at)fidh.net




طلاق؛ عبور جامعه از شکل سنتی به مدرن

چهارشنبه ۲۹ تير ۱٣۹۰ – ۲۰ ژوئيه ۲۰۱۱
گفتگوی میترا شجاعی از رادیو دویچه وله با
مهرداد درویش پور
نگرانی مسئولان از بالا رفتن آمارطلاق و پایین آمدن میزان ازدواج تا چه حد با معیارهای جامعه مدرن مطابقت دارد؟ آیا اصولا طلاق یک ناهنجاری اجتماعی است یا نشانه‌ای از رشد خوداگاهی و فردیت؟ آیا هنوزهسته اصلی جامعه خانواده است؟
«آمار سه سال گذشته حاکی از آن است که طلاق در این مدت رشدی ۱۴ درصدی داشته به عبارت دیگر از هر ۶ ازدواج یکی به طلاق ختم می‌شود». (رئیس سازمان ثبت اسناد ایران، خبرگزاری فارس، ۷ خرداد ۱۳۹۰)

«میزان طلاق از حدود ۹ درصد در سال ۱۳۸۰ به بیش از ۱۱ درصد در سال ۸۶ رسیده است». (مدیر بخش روانپزشکی سازمان پزشکی قانونی، ایرنا، ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۰)
«میزان طلاق در ۵ سال گذشته ۳۷ درصد رشد داشته که بیشترین آنها مربوط به زوج‌هایی با سن زیر ۳۰ سال است. همچنین مطابق این آمار حدود سه چهارم از طلاق‌ها مربوط به زوج‌هایی بوده است که کمتر از ۱۰ سال از زندگی زناشویی آنان می‌گذرد». (خبرگزاری مهر، ۱۵ تیر ۱۳۹۰)
«آمار طلاق در استان آذربایجان شرقی در دو ماه نخست سال جاری نسبت به مدت مشابه سال قبل ۱۳ درصد رشد داشته است. همچنین آمار طلاق در سال ۱۳۸۹ به میزان ۷ و نیم درصد نسبت به سال ۸۸ افزایش داشته». (سرپرست اداره کل ثبت احوال آذربایجان شرقی، خبرگزاری مهر، ۲۸ خرداد ۱۳۹۰)
«در قم از هر ۴ ازدواج یکی به طلاق منجر می‌شود و متاسفانه استان قم بعد از تهران رتبه دوم طلاق در کشور را داراست». (مدیرکل بهزیستی استان قم، خبرآنلاین، ۲۴ تیر ۱۳۹۰)
قصه تازه‌ای نیست. چند سالی می‌شود که “نگرانی” درباره آمار بالای طلاق در ایران تیتر اول بسیاری از صفحات اجتماعی رسانه‌هاست. برای حکومتی که شعارش تقدیس نهاد خانواده است البته که این آمار بسیار نگران‌کننده است اما آیا برای کارشناسان مسائل اجتماعی نیز چنین است؟
گفت و گو با مهرداد درویش‌پور
دکتر مهرداد درویش‌پور جامعه‌شناس مقیم سوئد معتقد است که طلاق به خودی خود یک ناهنجاری به حساب نمی‌آید بلکه یک انتخاب عقلانی است. او می‌گوید: «طلاق در واقع یک انتخاب است. همان طور که ازدواج برای این که فرد زندگی خود را بهبود ببخشد یک انتخاب است، طلاق هم یک انتخاب است. و لابد آدمها وقتی به طلاق می‌اندیشند، آن قدر زندگی‌شان با دشواری روبه‌رو است که این دشواری راهی جز انتخاب جدایی را پیش روی قرار نمی‌دهد. بنابراین من فکر می‌کنم کسانی که طلاق را یکسره با ناهنجاری توضیح می‌دهند، یک نگاه محافظه‌کارانه دارند. این همان نگاهی‌ست که از گذشته دور موقع ازدواج سوگند خورده می‌شود که جز مرگ چیزی نتواند بین دو زوج جدایی ایجاد کند. از این منظر به نظر من به طلاق باید به‌عنوان یک انتخاب عقلایی نگاه کرد».
این کارشناس معتقد است هرچه جامعه مدرن‌تر می‌شود، فردیت معنای بیشتری پیدامی‌کند و به همین دلیل افراد دیگر دلیلی نمی‌بینند که فردیت خود را به خاطر مصالح جمعی سرکوب کنند. درویش‌پور طلاق را نشانه‌ی گسترش مدرنیته می‌داند و نشانگر این که افراد و به‌ویژه زنان به خواست و به بدن خودشان و به نیازهای خودشان بیشتر از قضاوت جمع، اجتماع، جامعه یا پدر و مادر توجه می‌کنند.
او می‌گوید: «در جامعه‌ی مدرن، فرد سلول اصلی جامعه است و نه خانواده. به همین خاطر هرچه جلوتر می‌رویم، هرچه با توسعه‌ی حقوق فردی و برابری زن و مرد بیشتر روبه‌رو می‌شویم، می‌بینیم که ارجحیت خانواده بر مثلاً زندگی مجرد یا “سینگل لایف” کمتر می‌شود. در کشوری نظیری سوئد که اساساً این تبعیض برچیده شده و به‌هیچ وجه خانواده یک منزلت اجتماعی برتر را در قانون بازتاب نمی‌دهد و نوعی پلورالیسم (تکثرگرایی) نسبت به شکل زندگی وجود دارد».
به عقید‌ه‌ی مهرداد درویش‌پور و البته بسیاری دیگر از جامعه‌شناسان، تقدیس خانواده در شکل سنتی آن تنها مخصوص افکار محافظه‌کارانه است که جوانان به راحتی زیر بار آن نمی‌روند. او می‌گوید: «من فکر می‌کنم هرچه جامعه‌ی ایران جلوتر می‌رود، اشکال سنتی رابطه‌ی دو جنس و یا اشکال سنتی خانواده بی‌موضوع‌تر می‌شود و جامعه‌ی ایران پلورالیسمی را که در جامعه‌‌ی مدرن با آن روبه‌رو هستیم، دیر یا زود تجربه خواهد کرد و یکی از دلایل این طلاق‌ها هم همین تمایل جامعه به عبورکردن از شکل سنتی خانواده است».
“ایران در آستانه یک انقلاب جنسی”
مدیر بخش روان‌پزشکی در سازمان پزشکی قانونی در گفت‌وگو با خبرگزاری ایسنا اعلام کرده است که ۵۰ تا ۶۰ درصد طلاق‌ها به دلیل مشکلات و اختلالات جنسی است.
Bildunterschrift: در ایران تنها راه رسمی برقراری رابطه جنسی، ازدواج است. در حقیقت برقراری رابطه جنسی قبل از ازدواج نه مرسوم است و نه پسندیده و نه قانونی. بنابراین یکی از مهمترین عوامل تشکیل یک زندگی متعادل و برابر که رابطه جنسی متعادل است قبل از ازدواج قابل امتحان نیست.
از این رو به گفته‌ی آمارهای رسمی ۶۰ درصد از طلاق‌ها به دلیل همین ناهماهنگی جنسی دو طرف صورت می‌گیرد.
مهرداد درویش‌پور این معضل را بیش از آنکه “اختلال جنسی” بداند، بالا رفتن توقع جنسی می‌نامد و می‌گوید: «توقع جنسی در ایران افزایش پیدا کرده، بدون این که متناسب با آن قوانین یا عرف جامعه به اشکال دیگری از پاسخگویی به نیازهای جنسی میدان دهد. در نتیجه چه اتفاقی می‌افتد؟ آن شکل بسته‌ی خانوادگی با توقعات جنسی افزایش یافته‌ی افراد در تضاد می‌افتد».
او می‌گوید جامعه‌ی ایران در آستانه‌ی یک انقلاب جنسی به‌ویژه درمیان نسل جوان قرار دارد که به‌هیچ وجه مایل نیست با ارزش‌های کهن و سنتی جامعه، خود را تطبیق دهد. درویش‌پورنتیجه می‌گیرد: «بنابراین وقتی که این قوانین و پیشه کردن این عرف شکل دیگری از تجربه‌ی جنسی را اجازه نمی‌دهد، خانواده‌ها ناپایدارتر می‌شود و جدایی‌ها به مراتب افزایش پیدا می‌کند، درست به ‌خاطر این که رضایت جنسی از یکدیگر وجود ندارد».
شهر قم، نمونه‌ای از کل ایران
مدیرکل بهزیستی استان قم در گفت‌وگو با “خبر آنلاین” اعلام کرد که ۳۰ درصد ازدواج‌ها در قم به طلاق می‌رسد و این استان رتبه دوم طلاق در ایران را بعد از تهران داراست.
قم، مرکز بزرگتر تربیت طلاب علوم دینی در ایران، مقبره یکی از نوادگان پیامبر مسلمانان، محل قرار گرفتن مسجدی که شیعیان آن را مسجد امام دوازدهم و غایب خود می‌دانند و یکی از مهمترین زیارت‌گاه‌های شیعیان دوازده امامی است. این شهر از دیرباز به عنوان یکی از سنتی‌ترین شهرهای ایران شناخته شده که اکثریت زنان آن نیز پوشش چادر دارند. تقریبا تمامی مراجع تقلید شناخته شده‌ی ایران نیز در این شهر ساکن هستند.
اما نکته عجیب اینجاست که این شهر با این مشخصات بالاترین آمار طلاق را پس از کلان شهر تهران به خود اختصاص داده است.
مهرداد درویش‌پور در توضیح این تناقض، قم را نمونه کوچکی از کل جامعه پارادوکسیکال (پرتناقض) ایران می‌داند و میگوید: «در سطح منطقه، ایران دینی‌ترین حکومت را دارد. در حالیکه تحولات سه دهه اخیر، عصر جهانی شدن، رشد مدرنیته، مبارزات زنان و اساساً تغییر ارزش‌ها از ارزش‌های جمعی به ارزش‌های فردی، موجب شده است که مردم ایران سکولارترین مردم کل منطقه باشند. بین ارزش‌های حاکم و آنچه در بطن جامعه جریان دارد، یک تضاد شدید به چشم می‌خورد. در قم هم به گمان من ما با این واقعیت روبه‌رو هستیم».
او می‌گوید در شهر قم یک بافت سنتی‌ـ مذهبی حاکم است. در حالی که در بطن جامعه ‌ایران ما شاهد یک تغییر بسیار شگرف هستیم. درویش‌پور ادامه می‌دهد: «خود این تغییر در متن اجتماع و کافی نبودن یا پاسخگو نبودن ارزش‌های حاکم می‌تواند نوعی از موقعیت ناهنجاری یا موقعیت آنومی و بی‌نرمی را ایجاد کند که استرس در خانواده‌ها را افزایش می‌دهد و به جدایی‌‌ منجر می‌شود».
دولتمردان ایران که ۳۲ سال است شعار “نهاد مقدس خانواده” را سر داده‌اند و برای پاسداشت آن تمامی آزادی‌های فردی را سرکوب کرده‌اند، اینک طبیعی است که بالارفتن آمار طلاق و از هم پاشیدن “خانواده مقدس” را نوعی ناهنجاری به حساب آورند واز آن وحشت داشته باشند.
این وحشت تا بدانجا پیش رفت که چندی پیش محمود احمدی‌نژاد در یک دستورالعمل به سازمان ثبت احوال، مقرر کرد که آمار واقعی طلاق‌ها اعلام نشود. واقعیت اما پشت این پرده‌پوشی همچنان جریان دارد.
گزارش از میترا شجاعی
تحریریه: علی امینی



در باره حجاب

مصاحبه با هایده درآگاهی فعال جنبش زنان
يکشنبه ۱۲ تير ۱٣۹۰ – ٣ ژوئيه ۲۰۱۱
اکرم موسوی
از گروه کاری مقابله با حجاب
خانم هایده درآگاهی ممنون از اینکه در این مصاحبه شرکت کردید. شما سالهاست در جنبش زنان فعال می باشید و در جریان بحث حجاب هم هستید. می دانید که برخی با استناد به آزادی پوشش معتقدند که حجاب فقط نوعی پوشش است، و نمی توان زنان و کودکان را در انتخاب پوشش محدود کرد، شما چه فکر می کنید؟

– از دید من حجاب، همانطور که مدافعان منع آن می گویند نوعی پوشش است اما معنا و تفسیری فراتر و مستقل از مفهوم خنثای پوشاک برای حفظ بدن از سرما یا گرما، آراستگی یا زیبایی و تفنن دارد. حجاب پوششی است که بدن زن را باید بپوشاند و انعکاس مادی و مرئی جهان بینی است که کلاَ موجودیت و هویت زن را نه فقط شیء جنسی، بلکه یک کالا ی جنسی می داند که نه تنها استفاده از آن، بلکه حتا دیدنش تمتع است وباید در انحصار کسانی باشد که به حکم سنت و مذهب مالک این کالا هستند؛ یعنی پدر، شوهر، برادر، پسر، خانواده و مجموعه ی انسانی collective)) اعم از زن یا مرد.
حجاب در تعریف سنتی اش هم سمبل و هم ابزار یکی از حادترین انواع مردسالاری است. کنترل، تحقیر، و تنزل انسان مونث (کودک یا بزرگسال) به شیء قابل تملک، جزء ذات و تعریف حجاب است. این نقش سنتی حجاب است که در حال حاضر در بسیاری از بخش های مسلمان نشین جهان و در بین اقلیتهای مسلمان کشورهایی که مذهب اکثریت اسلام نیست، غالب است و تا قبل از ظهور اسلامیسم به عنوان یک پدیده ی سیاسی توتالیتر(چه در قدرت مثل ایران و افغانستان طالبان وچه بین جریانات اسلامی تشنه ی قدرت) وجود داشته و دارد.
پس شما با این تعریفی که از حجاب دادید به اینکه فلسفه ی حجاب به قبل از ادیان تکی خدایی بر می گردد اعتقاد دارید.
شاید، ولی آنچه الآن برای ما مهم است این است که، همان طور که گفتم رواج تجدد در سنن بخش هایی از جهان و ورود زن ها به بازار کارمزدی ایده ی کالا بودن زن و به تبع آن نقش حجاب را، درسنن این جوامع تغییر داده و تعدیل کرده. سرِ زنی که استقلال اقتصادی دارد نمی توان به راحتی سابق معامله کرد. وقتی از آزادی پوشش صحبت می شود اشاره به این پدیده فرهنگی از جنبۀ حقوقی است. در این سطح از کاربرد حجاب می توان به مبارزه ی فرهنگی، یعنی آگاهگری در سطح اجتماعی در مورد معنا و عوارض حجاب دست زد.
شما به کارمداوم روشنگری در مورد حجاب معتقد هستید؟
بله، قطعا، ولی این مبارزه طبعا در شرایطی معنی دارد که حق انتخاب وجود داشته باشد و حقوق برابر شهروندی زنان و حقوق کودک تثبیت شده باشد، مانند کار فرهنگی در کشورهایی که به این حقوق قائلند در بین اقلیت مسلمانان دراین کشورها نوع کار در جامعه ی دموکراتیکی که امیدواریم بر ویرانه های جمهوری اسلامی بنا شود، در صورتیکه هنوز هم حجاب در آن نقش چشمگیر داشته باشد برای پاک کردن تاثیرات مخرب چندین دهه شستشوی مغزی جا دارد، اما آنچه در واژگان سیاسی رایج اسلام سیاسی نام گرفته بُعد ضد انسانی جدیدی به نقش سنتی حجاب اضافه کرده و از این پدیدۀ فرهنگی ابزار سیاسی جدید ساخته است.
نقش پدر- مرد سالاری و قدرت های حاکم را در مورد حجاب چگونه ارزیابی می کنید؟
هانا آرنت(Hanna Arendt) فیلسوف آلمانی- امریکایی یهودی تبار که در 1975 در گذشت در کتاب بسیار معروفش به نام توتالیتاریسم نشان می دهد که چطور سیستم های توتالیتر پایه های قدرت خود را بر عناصر منفی فی الحال موجود در فرهنگ جامعه می گذارند. سیاست ضد یهود و ضد روما(Roma) در آلمان نازی به یهودی ستیزی و روما ستیزی ریشه دار در اروپا تکیه کرد و با امتیاز دادن به “آریایی” های اروپا به عنوان نژاد برتر همدستی و همکاری و سکوت آن ها را به دست آورد تا بتواند بخش عظیمی از مردم اروپا را اول از حقوق شهروندی محروم کند و بعد به ارودوگاههای مرگ بفرستد. البته به موجب ایدئولوژی نازیسم بخشی از مردم جهان، عمدتا اسلاوها ی اروپای شرقی، قرار بود زنده نگه داشته شوند اما از امتیازات اولیه شهروندی محروم باشند تا بتوانند به عنوان برده های نژاد برتر به آنها خدمت کنند. همین مکانیسم در مورد توتالیتاریسم اسلام سیاسی که زنان را از حقوق اجتماعی برابر، به عنوان موجوداتی ذاتاَ و طبیعتاَ فرودست، محروم می کند و با توجیهات اخلاقی مردان را بر آنها استیلا می دهد صدق می کند. این تصادفی نیست که خمینی به فاصله ی فقط 25 روز بعد از بازگشتتش به ایران حجاب را مطرح کرد و با اینکه از همان اول (تظاهرات 6 روز ه ی زنان از 17 اسفند 1357) از زنها تو دهنی بزرگی خورد. هیچوقت حتا در شرایط جنگی که موجودیت سیستم تهدید می شد، از تلاش اش برای بردن زنها زیر حجاب ذره ای کوتاه نیامد. سوابق فرهنگی جامعه، یعنی تاریخچه ی اسلامی آن و کشف حجاب ظالمانه ی رضا شاهی، زمینه ساز آن شد که بتواند حجاب را به پرچم توتالیتاریسم اسلامی تبدیل کند و با تکیه بر قوانین شرع، با دادن قدرت بلامعارض به مردان از بخش هایی از آنها که این حب را قورت دادند و با او همراه و هم صدا شدند، متحدین ولایت فقیه را بسازد. برای خمینی هم همچون هیتلر استقرار آنچه “نظام” می نامید از هر ملاحظه ی انسانی دیگر مهمتر بود و اسلام، به ویژه اسلام شیعی، تمام توجیهات ایدئولوژیک، منجمله انیفورم سیاسی آن را که حجاب باشد در اختیارش می گذاشت. اگر این بعد سیاسی جدید حجاب را نبینیم نمی توانیم صرف این همه نیرو و هزینه، تاسیس صدها نهاد کنترل، تبلیغ، و آموزش و وضع قوانین جدید را حتا (به ویژه) در مقطع بحرانی بعد از دور اخیر انتخابات ریاست جمهوری توضیح بدهیم. در عین حال از این زاویه می توان مخالفت بی امان و بی وقفه ی زنها را با حجاب از بدو روی کار آمدن رژیم اسلامی بهتر درک کرد. جمهوری اسلامی از حجاب ابزاری برای تحکیم پایه های قدرتش ساخت. امتناع زنها از رعایت آن در تمام این سالها و در حال حاضر جواب نه به موجودیت جمهوری اسلامی و یکی از مهمترین وجوه مبارزه ی مردمی است. اینکه آخوندها های ریزودرشت این روزها با دهان کف کرده از بالای منبرها به هذیان گویی افتاده اند و زنهای بد حجاب را الاغ بی پالان خطاب می کنند و با تشبیه کردنشان به جانوران درنده و گزنده سعی می کنند جاهل های محله را علیه آنها بشورانند، برای این است که معنی سیاسی بد حجابی را می فهمند و بوی الرحمن کل رژیم و آلاف و علوفی را که در تمام این سالها به یمن حکومت عدل علی از آن برخوردار بوده اند، شنیده اند. من هم مثل خیلی از دوستان از خواندن طنزهایی که در برخورد به گفته ی سردار رادان در مورد سیاسی بودن بد حجابی نوشته شده لذت بردم، اما بعد از حذف خزعبلات معمول، گفته هایش در مورد نقش دولتهای خارجی و اینکه زنها در خدمت آنها و به تحریک دشمنان کشور بد حجابند، باید بگویم که با نظر او دراین موردموافقم.
اخیرا خانم خراسانی مقاله ای تحت عنوان “مانکن های اسلامی و… ” نوشته اند و فعالین زن مخالف حجاب در خارج کشور را مورد انتقاد قرار داده اند و اینکه دولت ها در این مورد نباید دخالت کنند
تائید من برای منع برقع در فرانسه هم ازهمین زاویه که گفتم است. با اینکه با آقای سارکوزی، دولتش، و سیاست هایش کوچکترین توافقی ندارم و حق خودم می دانم که به نیات دولتش در مورد منع برقع هم مشکوک باشم اما تضعیف سمبل ها و منع انیفورم های اسلام سیاسی را گامی در جهت تضعیف این هیولای کریه ماقبل تاریخی می دانم و از این موضع بارها با زنانی که شاید نا خواسته حاملین اشکال مختلف این انیفورم اند در رسانه های عمومی وارد بحث شده ام. وقتی خانم خراسانی جراَ ت می کند فعالین زن مخالف حجاب، در خارج کشور را، که اتفاقاَ خیلی از آنها مثل خود من به خاطر مخالفت با حجاب در ایران ازکار اخراج شده اند( رجوع کنید به کتاب لولیتا خوانی در ایران نوشته ی همکارم در دانشگاه تهران دکتر آذر نفیسی) تجزیه و تحلیل روانی کند و بگوید انگیزه ی ما برای درست دانستن منع حجاب احساس تقصیر برای مخالفت نکردن با حجاب در شروع انقلاب است، فقط کنار آمدنش را با نظرآن بخش از قدرت سیاسی در ایران که فعلا مغضوب است جار نمی زند، بلکه نادانی اش را از واقعیات تاریخی دوره ی زندگی خودش و سطحی بودن شناخت اش از واقعیت جلو چشمش را هم به نمایش می گذارد.
می روم سراغ سئوال بعدی در همین رابطه. برخی حجاب کودک را یک نوع خشونت وارد به او می بینند و معتقدند که در این مورد مانند دیگر قوانینی که در کنوانسیون حقوق کودک آورده شده است باید یک اقدام جهانی صورت گیرد و کودکان تا 18 سال وادار به حفظ حجاب نشوند، شما چه فکر می کنید؟
بسیاری از کسانی که با منع قانونی حجاب برای دختر بچه ها در همین سوئد که من زندگی می کنم، مخالفند مساله ی آزادی پراتیک مذهب برای والدین را پیش می کشند. اگر توجه داشته باشیم که اصرار والدین بر حجاب دختر بچه ها به خاطر بالغ شمردن آنها از 9 سالگی است، آنوقت بهتر می توان به وجوه مختلف مساَله و ابعاد روانی و فیزیکی این نوع خشونت و کودک آزاری پرداخت. پشت جشن تکلیف که جمهوری اسلامی با ظواهر کودک فریب در مدارس دخترانه ی ایران باب کرده جواز هولناک استفاده ی جنسی و قانونی از کودکان صغیر خوابیده است. حجاب دختر بچه ها، علاوه بر این، ابزار جداسازی جنسیتی است و پیام غیر قابل انکاری در مورد متفاوت بودن و کالای جنسی بودن به خود دختر بچه و به پسر بچه های پیرامونش می دهد. مطابق نص تورات و قرآن بچه ها مایملک پدرند و نه فقط تنبیه بدنی و روحی بلکه حتی کشتن فرزند به دست پدر ( به سیره ی ابراهیم جد پیامبران یهود و اسلام ) همین امروز هم در قوانین ایران مجازات ندارد. به گمان من یکی از بزرگترین دستاوردهای بشریت مترقی به رسمیت شناختن حقوق کودک و خارج کردن کودکان از حیطه ی مالکیت خانواده است. خانواده فقط به نیابت از طرف جامعه سرپرستی کودک را دارد و صاحب هیچ حق طبیعی بر کودک نیست. حقوق و حدود جسم و روح کودک محترم است و نقض آن به هر شکل طفل را ازقیمومیت خانواده خارج می کند و تحت سرپرستی جامعه قرار می دهد. جا انداختن این حقوق در ایران بعد از جمهوری اسلامی یکی از جدی ترین وظایف فعالین اجتماعی و یکی از معیارهای دموکراتیک بودن جامعه آینده ی ایران است.
خانم درآگاهی یکبار دیگر از شما ممنونم که اینچنین جامع به سوالات من پاسخ دادید.
خواهش می کنم از شما



پهنه خصوصی (هم) سياسی است

يکشنبه ۱۲ تير ۱٣۹۰ – ٣ ژوئيه ۲۰۱۱
سيما راستين
تمرکز اين نوشته عمدتأ بر زوايايی از بحث برقع‌پوشی در رابطه با پهنه‌ی خصوصی است. پرداختن به پرسش‌های زير چارچوب بحث را تشکيل می‌دهند: مرز ميان پهنه‌ی عمومی با خصوصی کجاست؟ آيا می‌توان پهنه‌ی خصوصی را مطلقأ از دخالت دولت مصون نگه داشت؟ با چه معيار‌هايی می‌توان دخالت دولت در امر خصوصی را مشروع دانست؟
ممنوعيت برقع‌پوشی در فرانسه بحث‌های بسياری را در افکار عمومی دامن زد، بحث‌هايی درباره حقوق اقليت‌ها و عملکرد دولت‌های دموکراتيک، درباره تعابير مختلف از پيشبرد ليبراليسم سياسی در جوامع چندفرهنگی، حقوق زنان و احترام به‌ ويژگی‌‌های فرهنگی، بحث‌هايی درباره‌ پهنه خصوصی، از سويی احترام به خصوصی بودن آن و از سوی ديگرحراست از امنيت آن.

تمرکز اين نوشته عمدتا بر زوايايی از بحث برقع‌پوشی در رابطه با پهنه خصوصی است. پرداختن به پرسش‌های زير چارچوب بحث را تشکيل می‌دهند:
− مرز ميان پهنه عمومی با خصوصی کجاست؟
− آيا می‌توان پهنه خصوصی را مطلقا از دخالت دولت مصون نگهداشت؟
− با چه معيار‌هايی می‌توان دخالت دولت در امر خصوصی را مشروع دانست؟
جنبش فمينيستی و “پهنه خصوصی”
“پهنه خصوصی سياسی است” شعاری بود که جنبش فمينيستی در دهه‌های ۱۹۷۰و ۱۹۸۰ در اروپا به منظور آگاه کردن افکار عمومی و دولت‌ها نسبت به خشونت و تبعيض‌‌هايی که در “پهنه خصوصی” زير عنوان “امور خصوصی” بر زنان روا داشته می‌شد، برگزيد. هدف جنبش زنان علنی کردن و به عرصه سياست کشاندن خشونت جنسيتی بر زنان در حوزه خصوصی و خصوصی زدايی از ” پهنه خصوصی” بود.
موضوعاتی از اين دست در افکار عمومی منعکس شد تا آنها اهميت خود را نشان دهند و به موضوع سياست تبديل شوند: کار خانگی بدون دستمزد زنان، خشونت خانگی عليه زنان، تجاوز در رابطه زناشويی، بی حقوقی زنان در امر باروری، سوءاستفاده جنسی از زنان در محيط کار، رواج ضرب‌المثل‌‌ها و لطيفه‌‌های تحقيرکننده زنان در گفتار روزمره.
در محور آشکار کردن خشونت در پهنه‌ خصوصی چهار نکته را به عنوان نتايج تعميم پذير مبارزات فمينيستی اين دوره برمی‌شمرند (۱):
− نخستين ومهمترين نتيجه پرده برداشتن از خشونت در پهنه خصوصی اين بود که در جوامع مدرن انحصار اعمال خشونت در دست دولت نيست. اشکال متنوعی از خشونت که در فرهنگ و هنجار‌های اجتماعی نهادی شده‌اند، درمناسبات خصوصی و طبيعی انسان‌‌ها و بدون اجبار دولتی اعمال می‌شوند. نقش دولت به عنوان پاسدار سنت‌‌ها و هنجار‌های اجتماعی، مرزکشی ميان محدوده خصوصی با پهنه عمومی و قانون‌گذاری جهت نظارت بر رعايت “مرزها” توسط شهروندان است. از اينرو آشکار کردن خشونت در هرگوشه روابط اجتماعی و به ويژه محدود‌ه‌هايی که بنا بر عادات و سنت‌‌های حاکم بر جامعه “خصوصی” تلقی می‌شود، گامی تعيين کننده برای آگاه‌ کردن افکارعمومی، تأثيرگذاری و تغيير توازن نيرو‌های اجتماعی به نفع رفع خشونت است. در اين ميان مسئوليت‌خواهی از دولت و سياست برای دخالت عدالت گسترانه در جامعه اجتناب ناپذير است. مسلما سياست‌‌های دولت‌های مختلف بر مبنای ميزان دموکراتيک بودن و تأثيرپذيری آن‌ها از مطالبات شهروندان تنظيم می‌شود و الزاما به نفع عدالت و صلح اجتماعی انجام نمی‌گيرد. از اينرو نيز نمی‌توان درباره امر دخالت دولت در حوزه خصوصی حکم عمومی صادر کرد. (۲)
− دومين نتيجه جنبش علنی کردن خشونت در محدوده خصوصی اين بود که به رسميت شناختن هر شکلی از خشونت در جامعه به ميزان مبارزه اجتماعی عليه آن خشونت و توازن قوای اجتماعی در رابطه با تداوم و يا حذف آن بستگی دارد. از اين روست که هنوزبقايايی از خشونت جنسيتی در محيط کار، در خانواده و در جامعه حتی در مدرن‌ترين و دموکراتيک‌ ‌ترين کشور‌ها عليه زنان پا برجاست. به اين دليل ساده که نگرش سنتی مبتنی بر تقسيم کار جنسيتی در عمق باور‌های بخشی از جامعه‌‌های پيشرفته همچنان پابرجاست. در اين زمينه بسياری از زنان نيز در حفظ و انتقال سلسله مراتب ارزش‌های سنتی زنانه –مردانه سهيم هستند.
− سومين نتيجه گيری جنبش فمينيستی علنی کردن خشونت در حوزه خصوصی اين بود که خشونت را نبايد فقط به خشونت فيزيکی تقليل داد. تبعيض جنسيتی ساختاری در عرصه اقتصادی و اجتماعی قاطعانه به مقوله خشونت تعلق دارد. ناديده گرفتن تبعيض جنسيتی در محيط کار در رابطه با دستمزد کمتر زنان، ناامنی شغلی زنان در رابطه با دوران بارداری، زايمان و مراقبت از نوزاد، محدوديت در استفاده از امکانات مطمئن عليه بارداری و ممانعت اجتماعی سياسی در برابر قطع بارداری ناخواسته زنان منجر به تداوم اشکال غير فيزيکی خشونت می‌شوند.
− چهارمين نتيجه از مبارزات فمينيستی دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ آشکار کردن اين موضوع بود که “خشونت جنسيتی عليه زنان در حقيقت تداوم هنجار‌های اجتماعی و نه هنجارشکنی است.” (۳)
بنابراين پرده برداشتن از هنجار‌هايی که خشونت در حوزه خصوصی را مشروعيت می‌بخشند، گام مهمی در مبارزه عليه خشونت و تأمين دموکراسی در جامعه محسوب می‌شود.
مداخله دولت بر اساس خواست شهروندان برای اجرای دموکراسی
خصوصی‌زدايی از “حوزه خصوصی” و آشکار کردن تبعيض و خشونت جنسيتی جاری در آن منجر به تدوين قوانينی به نفع زنان در عرصه خانواده، اشتغال و حمايت از انتگراسيون مجدد زنان پس از بارداری و مراقبت از نوزاد شد. تصويب قانون مجازات خشونت در رابطه زناشويی، تاسيس گسترده کودکستان‌ها و مدارس تمام وقت برای آزاد کردن انرژی مادران از نگهداری تمام وقت کودکان درخانه، گسترش اشتغالات نيمه وقت برای مادران تنها، تسهيلات قانونی برای قطع بارداری درسه ماه اول آن. تحليل زنان فمينيست درباره استفاده ازسلاح علنيت برای فعال کردن و مسئوليت خواهی از دولت در دموکراسی‌های غربی به نتايج موفقيت آميزی رسيد.
در دهه ۱۹۹۰ زنانی که در کودکی قربانی سوءاستفاده جنسی توسط بستگان خود شده بودند به پهنه عمومی آمدند، بيوگرافی‌‌های پردردی را که سال‌های متمادی با شرمساری پنهان کرده بودند، آشکار کردند تا حساسيت جامعه را نسبت به چنين خشونتی در خصوصی‌ترين بخش “پهنه خصوصی” برانگيزند و از خشونتی فعال و پنهان در حوزه خصوصی عليه کودکان جلوگيری کنند.
ارگان‌های دولتی مربوط به امور آموزش، خانواده، کودکان و نوجوانان به کار وسيع آگاهگرانه پرداختند. به وسيله سمينارها، مراکز مشاوره، بروشور‌ها و جزوه‌‌های آگاهی‌بخش در همه ابعاد جامعه حساسيت ايجاد ‌شد. بازهم علنی کردن زوايای ديگری از محدوده خصوصی و مسئوليت خواهی از دولت به موفقيت شهروندان منجر ‌شد. در واقعيت فرمول جهانشمولی برای جدا کردن “حريم خصوصی شهروندان” از پهنه عمومی وجود ندارد (۴)، زيرا منطقا عملکرد دولت‌های متفاوت از يکديگر متفاوت است. همچنين رابطه هر دولت مشخص با شهروندان خود نيز متفاوت است. تثبيت و گسترش دموکراسی در چارچوب دولت‌های دموکراتيک از طريق مشارکت شهروندان و مسئوليت پذيری دولت از طريق تصويب قوانينی که عدالت و صلح اجتماعی را تأمين کند، عملی می‌شود.
“نه روسپی، نه سر به زير”
“نه روسپی ، نه سر به زير” (۵) نام جنبشی بود که در سال ۲۰۰۳ به دنبال زنده سوزاندن دختر جوان مسلمانی به نام Sohane Benziane در فرانسه برانگيخته شد. اين جنبش از سويی با هدف آگاه کردن افکار عمومی از وضعيت رقتبار اجتماعی و فضای فرهنگی سرکوبگرانه مسلط بر زندگی زنان مهاجر در محلات فقير حاشيه پاريس جلب می‌کرد و از سوی ديگر زنان اين محلات را با حقوق انسانی و شهروندی خود در مقابل سلطه مردان مسلمان در اين محلات آشنا می‌کرد. مبتکران اين جنبش، زنان فرانسوی مهاجرتباری بودند که دراين محلات زندگی‌ می‌کردند و با خشونت مردانی که زير عنوان حفظ ناموس بر زنان اين محلات اعمال می‌شد آشنايی داشتند. اين محلات( گتو‌ها) از چشم افکار عمومی دور مانده و از دخالت دموکراتيک دولت (!) آسوده بودند. فعالان اين جنبش با تعداد کثيری از دختران جوان اين محلات گفتگو کردند و رنج‌های آن‌ها را به افکار عمومی منتقل کردند. آن‌ها از خشونت‌های بدنی توسط پدرو برادر، تجاوز گانگستر‌های ساکن محله، ازدواج اجباری در سنين پايين، چند همسری مردانشان و از تروری که در مقابل مقاومتشان انجام می‌گيرد، سخن گفتند. همه اين گونه خشونت‌ها در قلب اروپا و در کشوری که در آن تمامی اين اقدامات ممنوع و قابل مجازات هستند، زير عنوان فرصت‌طلبانه “احترام به فرهنگ‌های بيگانه” رخ می‌دهند.
جنبش زنان “نه روسپی، نه سر به زير” در سال ۲۰۰۴ افکار عمومی فرانسوی را به سنگسار “غفرانه”، دختر فرانسوی-تونسی ۲۳ ساله ای که توسط دو پسر تونسی ۱۶ و ۱۷ ساله در مارسی سنگسار شد (۶)، جلب کرد. فعالين جنبش “نه روسپی، نه سر به زير” در ماه‌های فوريه و مارس ۲۰۰۳ در شهر‌های مختلف فرانسه سفر کردند و جناياتی را که در “حوزه خصوصی” در گتو‌های مسلمان‌نشين فرانسه عليه دختران و زنان جوان رخ می‌داد بازگو می‌کردند. ۸مارس ۲۰۰۳ به پاريس رسيدند. بيست هزار نفر درمراسم ۸ مارس ۲۰۰۳ در پاريس شرکت کردند و با تأثر به مانيفست جنبش زنان فرانسوی مهاجر گوش دادند. در اين مانيفست قويا به بی‌عدالتی‌‌های اجتماعی، تحقير و حاشيه‌رانی در جامعه که منجر به ايجاد گتو در حومه شهر‌های بزرگ شده‌اند، انتقاد شد.
خواست مرکزی بيانيه ۸ مارس ۲۰۰۳ در پاريس سياست دولتی‌ای بود معطوف به خواست‌های مردمی که ارزش‌های جمهوريخواهی را تقويت کرده و صلح اجتماعی را تأمين کند. در فهرست مطالبات طرح شده در بيانيه، درخواست‌هايی جلب توجه می‌کردند که به گمان سنتی “خصوصی ” فهميده‌ می‌شوند: جلوگيری از چند زنی، جلوگيری از ازدواج اجباری دختر‌بچه‌‌ها در خانواده‌‌های مسلمان، ايجاد مراکزی برای نگهداری از قربانيان خشونت، سازماندهی يک بخش ويژه در مراکز پليس برای همکاری با جمعيت‌‌های زنان، مبارزه با ساختار‌های مافيايی درون محله‌ها، ممنوعيت سنت‌های زورمدارانه خانوادگی به عنوان ريشه‌‌های فحشا در اين محلات، اجرای قانون خانواده و گسترش امکانات آموزشی و شغلی برای ساکنين اين محلات.
خصلت اصلی اين جنبش نيز علنی کردن اموری بود که از زاويه سنت، خصوصی تلقی می‌شد. خواست اصلی آن خصوصی زدايی از پهنه خصوصی و مسئوليت خواهی از دولت در برابر شهروندان بود. جنبش تأثير خود را گذاشت و از طرف دولت فرانسه تدابيری برای حل مشکلات محلات خارجی‌نشين پيش گرفته شد.
تناقض برقع پوشی به عنوان امر خصوصی در پهنه عمومی
اولريش بک جامعه شناس آلمانی، از جمله کسانی است که مطرح می‌کنند محدوده سياست فقط منحصر به حوزه دولت نيست، و پهنه عمومی هم فقط فراهم آمده از ادارات نيست. هر جا که امر عمومی پديدار شود، کنشی سياسی رخ می‌دهد. طبيعت امر سياسی اين است که نه با يک صدا بلکه با صدا‌های زيادی حرف می‌زند. بک می‌نويسد شهروند کسی است که فقط خودش را نمايندگی می‌کند ودر مقابل ديگران ادعای هيچ گونه قدرت دولتی‌ای را ندارد؛ انسان‌ها آنگاه سياسی می‌شوند، که خود را به‌طور دسته‌جمعی معرفی می‌کنند. (۷)
با تکيه به گفته بک آيا می‌توان برقع‌پوشان پاريسی را افرادی تعريف کرد که تنها خود را نمايندگی می‌کنند و نه هيچ سياستی را؟
اگر برقع‌پوشی واکنشی اعتراضی در برابر تبعيض‌های اجتماعی بر زنان برقع‌پوش است، پس عکس‌العمل آن‌ها نيز صراحتا عملی سياسی است و مطلقا با “حريم خصوصی” قابل استدلال نيست. از اينرو دخالت سياسی دولت دموکراتيک که به پشتوانه ۸۲ در صد رأی شهروندان کشور فرانسه انجام گرفته است را نمی‌توان دخالتی زورمدارانه، غيردموکراتيک و تجاوز به حريم خصوصی شهروندان تعريف کرد.
برقع پوشی به عنوان پوشش فردی
برقع پوشی به عنوان انتخاب داوطلبانه پوشش فردی در پهنه عمومی نيز به دلايل بسياری قابل تعمق است:
− ارتباطات و تفاهم انسانی در پهنه عمومی تنها به وسيله کلام انجام نمی‌گيرد. افراد انسانی با نگاه، اخم، لبخند و ديگر حالات چهره، و همچنين حرکات دست و بدن نيز با يکديگر ارتباط می‌گيرند و حس‌ها و ادراکاتشان را مبادله می‌کنند. اين مبادلات چهره به چهره انسان‌ها در خيابانها، در مجامع عمومی، در وسايل نقليه برای حضور و جابجا شدن در پهنه عمومی ضرورتی اجتناب ناپذير دارد. فرد برقع پوش نه فقط خود را از اين ارتباطات محروم می‌کند، بلکه شهروندان پيرامونش را نيز از ارتباط چهره به چهره محروم می‌کند.
− پنهان کردن چهره با ماسک و نقاب در پهنه عمومی ايجاد وحشت و نگرانی می‌کند. روانشناسی طبيعی انسان‌ها در برابر فرد نقاب‌پوش ترکيبی از نا اطمينانی وکنجکاوی است: او مرا می‌بيند، اما من او را نمی‌بينم؛ چگونه مرا نگاه می‌کند؟ آيا تهديدی متوجه من است؟
−برقع پوشی مانع انتگراسيون اجتماعی و شغلی زنان برقع‌پوش می‌شود. زنان برقع‌پوش در جوامع مدرن که آپارتايد جنسی در آن‌ها منسوخ شده است، قادر به انجام بسياری از خدمات شغلی نيستند، مشاغلی چون پرستاری و آموزش که رابطه چهره به چهره در آن‌ها اجتنا‌ب ناپذير است، مشاغلی که در آن‌ها پوشيدن لباس کار و يا عينک ضرورت دارند، کار در کودکستان‌ها و مدارس ابتدايی، بيمارستانها، مراکز مشاوره، حمل و نقل، کارگاه‌های صنعتی، رانندگی، سلمانی، آشپزی در رستوران و آشپزخانه‌‌های بزرگ، فيزيوتراپی.
در نتيجه زنان باحجاب و برقع‌پوشان با دلايلی مضاعف به بازار کار جذب نمی‌شوند و مدام به کمک‌های دولتی وابسته می‌مانند. (۸)
− برقع‌پوشی استاندار‌های سيستم امنيتی جوامع مدرن را به مخاطره می‌اندازد: ناممکن شدن شناسايی افراد از طريق چهره آنها. استفاده تبهکارانه از برقع برای کسانيکه قصد برهم زدن امنيت جامعه را دارند، امری محتمل است.
برقع از سوی ديگر برای فرد برقع پوش به عنوان پوششی دست و پا گير و محدود کننده ميدان و شفافيت ديد، مخاطره انگيز است. دوچرخه‌سواری، رانندگی، موتورسواری، استفاده از پله‌برقی، برای امنيت فرد برقع‌پوش نامناسب و غير قابل استفاده هستند.همچنين بايد اشاره کرد به دشواری در خواندن تابلو‌های هشداردهنده، تشخيص رنگها، ابعاد و فاصله‌ها….
− زن برقع‌پوش به تبع اعتقادات خود همواره در جستجوی فضا‌های تک جنسيتی−زنانه است تا چهره بگشايد و نفسی تازه کند. اين فضا‌ها در پهنه عمومی کشور‌های اروپايی به ندرت يافت می‌شوند. جنسيت‌‌های انسانی در مدارس، دانشگاهها، ادارات، ورزشگاهها، استخرها، پارک‌ها وهمه‌جا در کنار يکديگرند . در اينجاست که زن برقع‌پوش هم از دنيای کار و هم از بيشتر امکانات تفريحی و آسايش‌بخش جامعه آزاد، باز و مرفه اروپايی محروم می‌ماند.
− زن برقع‌پوش مدرن اما با برقع‌پوش سنتی بسيار متفاوت است. او برخلاف “مانکن پوش‌های ايرانی” (۹) آگاهانه برقع‌ برسر نهاده است. او ايدئولوژی خود را درونی کرده است و برای يارگيری سياسی و تصرف بخش‌هايی از پهنه عمومی تلاش می‌کند، از امکانات دموکراتيک جامعه مدنی اروپايی برای حضور در رسانه‌ها، دمونستراسيون در شهر‌ها و يافتن لابی سياسی در لايه‌‌های قدرت استفاده می‌کند تا برقع و ايدئولوژی محافظ آن را به‌لحاظ سياسی تثبيت کند.
مسئله برقع‌پوشان اروپايی داستان ساده و معصومانه‌ای حول انتخاب آزادانه پوشش اقليتی از زنان نيست که برخی از طرفداران آتشين حقوق اقليت‌‌ها زير عنوان يک اصل مسلم دموکراتيک مطرح می‌کنند. برقع‌پوشی به عنوان شکل افراطی “حجاب” را نمی‌توان با “پانکها”، “هيپی‌ها” و “مانکن‌پوش‌های ايرانی” مقايسه کرد. برقع‌پوشی را حتی نمی‌توان منحصرا از زاويه محروميت حقوقی و تبعيض جنسيتی توضيح داد. برقع‌پوشی مدل لباس نيست که هر‌روز دگرگون شود و تنوع پذيرد. برقع در اصل سمبل ايدئولوژيک افراطی‌ترين و بلحاظ سياسی تهاجمی‌ترين بخش يک ايدئولوژی سياسی است که با مدرنيته و جهانشمول بودن حقوق بشر و استقلال و بيطرفی اين حقوق در رابطه با نژاد، جنسيت، زبان، مليت و مذهب ضديت دارد. اين ايدئولوژی در وضعيت قدرت هيچگونه مدارايی با “ديگری”و “غيرخودی” حتی در چارچوب ايدئولوژيک خود ندارد.
مسلما هر زن برقع‌پوشی به گرايش ايدئولوژيک افراطی تعلق ندارد و محتملا با اعتقادی معصومانه پرچم يک ايدئولوژی تهاجمی را به اهتزاز در می‌آورد. و مثل هميشه، تا بوده و هست، بازهم اين بخش از زنان مسلمان بزرگترين بازنده‌‌های فرايند انتگراسيون/هم‌پيوندی اجتماعی در جامعه اروپايی هستند. ضمنا دولت فرانسه (محتاطانه) زاويه امنيتی و پنهان بودن چهره اين زنان را از زاويه ضرورت قابل شناسايی بودن شهروندان را به عنوان مبنای استدلال خود معرفی کرده است. از آنجايی که اين ممنوعيت با تمايل هشتاد در صد شهروندان به اجرا در آمده است، نمی‌توان آنرا به عنوان “قهر دولتی” محکوم کرد.
سمبل‌‌های مشابه، فرايند‌های متفاوت
برقع پوشی در اروپا را نمی‌توان به عنوان پديده نوظهور و ناگهانی مانند مد و سمبل‌‌های اعتراضات مدنی تعريف کرد. برقع‌پوشی حاصل پيشرفت فرايند اسلام‌گرايی افراطی در ميان مهاجرين مسلمان در دو دهه گذشته در کشور‌های اروپايی است. مظاهر اين فرايند که با گسترش مسجدها، سازماندهی جلسات قرآن‌خوانی و آموزش قرآن برای کودکان خانواده‌‌های مسلمان، گسترش فزاينده حجاب در ميان زنان مسلمان ساکن اروپا جلوه‌گر شدند، پيامد‌های اجتماعی و واکنش‌های فرهنگی پرتنشی را به دنبال آوردند. اين پيامد‌ها ابتدا در جامعه و نهاد‌های اجتماعی و فرهنگی بروز پيدا کردند. در اين زمينه به ويژه موقعيت پيچيده نهاد آموزش و امتناع بازار کار از جذب کارجويان روسری‌پوش قابل بررسی هستند.
• حوزه تلاقی نهاد آموزش با رفتارهای مذهبی نمايشگر
دشواری موقعيت نهاد آموزش به‌ويژه در رابطه با دختران مسلمانی که دين خود را در پهنه عمومی مدرسه به اجرا می‌گذارند، پرنمود است:
− استفاده دائمی ازمقنعه و مانتوی اسلامی توسط دختران مسلمان در مدارس موجب جدايی و انزوای آن‌ها از ساير دانش‌آموزان می‌شود، بويژه از اين‌رو که آن‌ها در توضيح نوع پوشش خود به احکام مذهبی اشاره می‌کنند و نه مد و انتخاب داوطلبانه.
− شرکت نکردن دختران مسلمان به تبع ايدئولوژی خود در ورزش شنا که در مدارس اروپايی اجباری است.
− اکراه خانواده‌‌های دختران دانش‌آموز مسلمان از فرستادن آن‌ها به سفر‌های آموزشی اجباری.
− دسته‌کشی گروهی بر مبنای اعتقادات مذهبی در ميان دانش‌آموزان و افزايش خشونت در مدارس.
− ازدواج‌های زودرس و اجباری دختران مسلمان که منجر به ترک کردن مدرسه قبل از به پايان رساندن دوره‌‌های عمومی که شرط اوليه ورود به بازار کار محسوب می‌شود.
• موقعيت دشوار ورود به بازار کار در کشور‌های اروپايی
بيکاری مهمترين مسئله جوامع اروپايی است. احزاب حاکم در اروپا با وعده و وعيد برای پايين آوردن درصد بيکاری به قله قدرت نزديک می‌شوند و با افزايش بيکاری آرا خود را از دست می‌دهند. “اشتغال” در فرهنگ‌ها به نوعی ارزش و پرستيژ اجتماعی تبديل شده است. در مدارس اين کشور‌ها بلافاصله پس از دوره ابتدايی آموزش سيستماتيک کاريابی، نوشتن تقاضای کار منطبق با استاندارد‌های مدرن ديجيتالی، آموزش فنون گفتگو با کارفرما و دوره‌های کوتاه عملی در کارگاه‌ها و شرکت‌ها در چارچوب برنامه‌‌های آموزشی به دانش‌آموزان ارائه می‌شود. در پروژه‌‌های کاريابی که به سفارش دولت فعاليت می‌کنند حتی درباره طرز پوشيدن لباس و ترکيب رنگ‌ها گفتگو می‌شود. به بيکارانی که از بيماری‌های ويژ‌ه‌ای مثل خرابی دندان‌ها و يا اضطراب‌های عصبی رنج می‌برند، حمايت‌های ويژه تعلق می‌گيرد. امتناع از کار و يا آموزش‌های مربوط به کاريابی در چنين فرهنگ جاافتاد‌ه‌ای نه تنها از جانب نهاد‌های دولتی مثل اداره کار قابل پذيرش نيست، بلکه از جانب شهروندانی که در صد قابل توجهی از درآمدشان به عنوان ماليات کسر می‌شود، مورد تحقير قرار می‌گيرد.
از اين‌رو رفتار‌های مذهبی نمايشگر که انزوای اجتماعی، عدم موفقيت در عرصه آموزش، محروميت اقتصادی، بيکاری، وابستگی به کمک‌های اجتماعی جمعيت مهاجر تبار مسلمان در اين کشور‌ها را به دنبال داشته است، به ويژه از زاويه امتناع از انتگراسيون در جامعه و بازار کار، تحقير و بيزاری شهروندان اروپايی را برمی‌انگيزند.
ميزان بيکاری و فقر در ميان زنان مسلمان روسری پوش به مراتب بالاتر از بخش ‌های ديگر است، چرا که زن مسلمان برای اثبات دينداری خود ناگزير به پوشيدگی ظاهری در حوزه عمومی است . اين پوشيدگی نه تنها او را ازانجام بسياری از مشاغل باز می‌دارد، بلکه او را به عنوان سوژه ايدئولوژيک به نمايش می‌گذارد. طبعا پهنه عمومی جوامع اروپايی در برابر چنين نمايشی بی تفاوت نيست. به‌ويژه اينکه اين نمايش ايدئولوژيک عمدتا از سوی اقليتی مهاجرتبار با بالاترين در صد بيکاری و وابستگی به کمک‌های دولتی انجام می‌گيرد.
سنجش تفاوت‌ها در قضاوت
ناديده گرفتن تفاوت ميان سياست‌گذاری سيستم‌های حکومتی مختلف، در دوره‌‌های تاريخی مختلف و درفرهنگ‌های متفاوت و صدور حکمی کلی در مورد پهنه خصوصی و لزوم پاسداری از مصونيت آهنين آن، مانعی در برابر همراهی با مراحل اخير جنبش فمينيستی و تعميق بينش دموکراتيک است.
مقايسه ممنوعيت برقع‌پوشی در اروپا با کشف حجاب در دوره رضاشاه نابجاست و فقط با ابزار رئاليسم جادويی، که زمان‌ها و مکان‌های ناهمگون را با هم درمی‌آميزد، امکانپذير است. سياست‌های دولتی رضاشاه و جمهوری‌اسلامی نه بر اساس رأی شهروندان، بلکه بر مبنای اقتدارگرايی و سائق‌های ايدئولوژيک اتخاذ شده‌ا‌ند.
در مقابل رويکرد دولت‌های اروپايی متکی برليبراليسم حقوقی و قانونيت با هدف انتگراسيون است. اين رويکرد در چارچوب حق اقليت‌ها قابل بررسی است. توجه به اين چارچوب مانع از يکسان‌بينی در بررسی می‌شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- Cf. Gundula Ludwig, “Individualisierung und Ökonomisierung des Sozialen. Zum Bedingungsgefüge sexualisierter Gewalt im Neoliberalismus”, in: Bildpunkt – Zeitschrift der IG Bildende Kunst (Wien), Sommer 2010, „Gewaltverhältnisse“.
۲- نمونه‌ای از صدور يک حکم مطلق را در نزد نوشين احمدی خراسانی می‌بينم. او در نوشته زير تأکيد مطلقی بر حفاظت از حريم خصوصی در تحکيم فرايند دموکراسی دارد.
نوشين احمدی خراسانی: “سونامی مداخله دولت در حريم خصوصی شهروندان”. رجوع کنيد به:
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=15495
۳- اين موضوع را کارول هگمن وايت، جامعه‌شناس آمريکايی مقيم آلمان، به صورت تز تقرير کرد و از اين رو در ادبيات فمينيستی به تز کارول هگمن وايت مشهور است. نگاه کنيد به:
Hagemann-White, Carol (mit Lang/Lübbert/Rennefeld): Strategien gegen Gewalt im Geschlechterverhältnis. Bestandsanalyse und Perspektiven, Pfaffenweiler 1992.
۴- برخلاف آن چه که نوشين احمدی خراسانی می‌گويد. رجوع کنيد به مقاله او با عنوان “سونامی مداخله دولت در حريم خصوصی شهروندان”.
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=15495
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=15532
۵- “Ni putes ni soumises“
جنبش زنان ساکن در محلات خارجی‌نشين حاشيه پاريس عليه تبعيض‌های ويژه، ۲۰۰۳
۶- http://fr.wikipedia.org/wiki/Affaire_Ghofrane_Haddaoui
۷- Cf. Ulrich Beck, Die Erfindung des Politischen, 1993.
۸- خانم نوشين احمدی خراسانی در مقاله‌ ذکرشده برای مردود دانستن اين استدلال، به فعاليت شغلی زنان بز فروش ميناب اشاره کرده و عکسی را هم در اين مورد ارائه کرده است.
۹- اشاره به نوشته نوشين احمدی خراسانی زير عنوان “مانکن‌‌های ايرانی، برقع‌پوشان اسلامی”
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=15495



تجاوز جنسی، تاثیرات ویرانگر و راه ها ی مقابله

دوشنبه ٣۰ خرداد ۱٣۹۰ – ۲۰ ژوئن ۲۰۱۱
ارژنگ بامشاد
این روزها باز موضوع تجاوز جنسی فضای رسانه ای ایرانیان را پر کرده است. تجاوز ۱۲ مرد متجاوز به زنان در باغی در خمینی شهر اصفهان، تجاوز ۵۰ نفر به زنی در روستائ قوژد در کاشمر، و تجاوز به پزشک جوان و یک دختر در استان گلستان، ابعاد خطرناک و نگران کننده ی جنایت تجاوز جنسی را در صدر اخبار و گزارشات قرار داده است.

در هر دو مورد اول مردان متجاوز، “طعمه” های خود را شکار کرده، همسرانشان را در بند کرده ، با موبایل هم پالکی هایشان را خبر کرده اند تا در تجاوز به “طعمه” ی شکار شده، با آن ها همراهی کنند. تصور چنین حدی از حیوان صفتی، بیرحمی و شقاوت جنسی، تکان دهنده هست. وقتی چنین حوادث دهشتناکی را مرور می کنیم، به جامعه ای می رسیم که دو سال پیش، موضوع تجاوز به دختران و پسران جوان در بازداشتگاه ها و زندان ها، به همت رشادت و جسارت قربانیان، به گوش جهانیان رسید. روشن شد با حکومتی سر و کار داریم که از تجاوز جنسی به عنوان کثیف ترین و درهم شکننده ترین ابراز شکنجه روحی و جسمی استفاده می کند. بعد از آن ده ها زن زندانی اسارتگاه های جمهوری اسلامی، لب به سخن گشودند و از تجاوز جنسی سازمان یافته در زندان های جمهوری اسلامی سخن گفتند.
سکوت خبری اولیه و سپس، نحوه سخن گفتن امام جمعه و فرمانده نیروی انتظامی خمینی شهر و یا سخنان رئیس دادگستری استان گلستان که می گوید: « در بعضی جنایات عامل اصلی خود قربانی است».، این ظن را تقویت می کند که جریاناتی از وابستگان دولتی، اگر خود سازمانده چنین جنایاتی نباشند، حداقل با موضع گیری هایشان متجاوزان جنسی را آشکارا مورد حمایت قرار می دهند. دستگیری زن جوان قربانی تجاوز کاشمر و فشار بر او برای دست کشیدن از شکایتش، نشان از آن دارد که مقامات قضائی و استانی تلاش دارند تا پرونده این تجاوز را به گونه ای به بایگانی بسپارند. زیرا مطرح شدن این پرونده ها، ممکن است سرنخ هائی از دخالت مقامات دولتی در تجاوزات جنسی را آشکار سازد. در سال های پیش وقتی ماجرای کشتن زنان توسط خفاش شب کشف شد، در پایان روشن گردید که این جنایات علیه زنان، جنایاتی سازمان یافته توسط باندهای از حکومتیان بوده است. اکنون نیز نمی توان از احتمال این که باندهایی از حکومتیان در سازماندهی و تشویق به تجاوز جنسی نقش داشته اند، به راحتی گذشت.
مقایسه ی رسانه ای شدن موضوع تجاوز جنسی در بازداشت گاه های جمهوری اسلامی و اکنون در خمینی شهر و کاشمر و گلستان، نشان می دهد که این اقدام ضدانسانی و کثیف، جزئی از فرهنگ مردسالارانه و قدرت گرائی است که جامعه را در چنگال خود گرفته و توسط قدرت مسلط حکومتی حفاظت، حمایت و بازتولید می شود. همین قدرت مسلط، وقتی هم که مجبور می شود در مورد تجاوز جنسی خمینی شهر سخن بگوید، بی حجابی و یا بدحجابی زنان شرکت کنند ه در یک مراسم جشن تولد، عامل “تحریک” متجاوزین می داند. و یا وقتی که در باره علت عدم رسیدگی به تجاوز گروهی در کاشمر سخن می گوید، از نبود دلایل کافی و یا عدم وجود شاکی خصوصی سخن به میان می آورد. از این منظر، قدرت مسلط ، تجاوز جنسی را امری خصوصی و شخصی می داند و نه اجتماعی. آن را تعرضی به امنیت اجتماعی تلقی نمی کند، برایش حفظ کرامت و حرمت انسانی ارزشی ندارد. کافی است طرف، زن باشد تا تعرض و تجاوز به او مجاز تلقی شود . بگذریم که تجاوز به پسران جوان نیز در این جامعه امر غریبی نیست. اگر نتوان با چند شاهد “عادل” عمل تجاوز جنسی را اثبات کرد، آنوقت باید تقاص هم پس داد.
تنها قدرت مسلط نیست که تجاوز را امری عادی و قربانی را مقصر و عامل “تحریک” می داند. بلکه فرهنگ مسلط بر جامعه ی بشدت مردسالار نیز، در نگاه اول به قربانی مشکوک می شود. با هزاران سئوال بی جواب که چرا آنجا بوده اند؟ چرا تنها رفته اند؟ چرا در شب حرکت کرده اند؟ و هزاران چرای دیگر. گویا در جامعه ای قرون وسطائی زندگی می کنیم. این چراها آنقدر زیاد می شوند که گاه قربانی ترجبح می دهد لب فرو بندد و با درد جانسوز درون خود بسوزد. و زمانی که کسی شهامت مطرح کردن تجاوز را داشته باشد، و ماجرا علنی و عمومی شود، آن وقت طرد قربانی آغاز می شود. در میان خانواده، اقوام، دوستان و آشنایان، به قربانی به دیده ی طاعون زده و جذامی نگریسته و به لکه ی ننگ خانواده تبدیل می گردد. حمایت عمومی و خانوادگی از او سلب و به یک باره در شرایط بحران روحی ناشی از رنج تجاوز، در میان زمین و هوا رها می شود. بی پناهی به سراغش می آید. تنهائی گریبانش را می گیرد. ترس از آفتابی شدن، زندگی اش را به زندانی عذاب آور تبدیل می کند. دچار افسردگی می شود و گاه بعنوان آخرین چاره دست به خودکشی می زند، البته اگر توسط فامیل های “غیرتمند” قبل از آن کشته نشده باشد.
برای خروج از این حلقه شوم مرگ آفرین و برای رهائی از این فرهنگ خشن مردسالار مورد حمایت و تشویق استبداد دینی حاکم چه باید کرد؟ مگر می توان به این حد از پستی و دنائت تن داد که قربانی تجاوز، یک بار و یا بارها مورد تحقیر و توهین قرار گیرد؟ آیا نمی تون از چرخه ی معیوب قربانی کش رهائی یافت. آیا سرنوشت یک ملت آن است که در چنین شرایط حیوانی مردسالارانه ی مورد حمایت قدرت مسلط زندگی کند و دم فروبندد؟ حاکمیت اسلامی آنچنان باید ها و نباید های شدید و عرصه های ممنوعه ای بر جامعه حاکم کرده است که زندگی نرمال و انسانی را در هم می ریزد. آن ها مدام علیه فرهنگ غربی و غیراسلامی سخن می گویند. اما از کنار این حقیقت به راحتی می گذرند که در کشورهای اروپائی که دولت در زندگی خصوصی مردم دخالت نمی کند و روابط مردان و زنان و دختران و پسران، روابطی است انسانی توام با احترام به شخصیت طرف مقابل، شاهد این حجم از تجاوز جنسی و ناهنجاری های اجتماعی نیستند. جامعه ی تحت حکومت دین، به دلیل ناهمخوانی اش با زندگی امروزی و مدرن، تحت شدیدترین فشارها و کنترل ها و دخالت های بی شرمانه در خصوصی ترین عرصه های زندگی مردم است و از این رو در بسیاری از حوزه ها به سرحد فروپاشی نزدیک شده است. صدر نشین بودن ایران بلحاظ تعداد معتادان، قتل های ناموسی گسترده، تجاوزات جنسی هر روزه و بی رحمانه، و بسیاری ناهنجاری های اجتماعی دیگر، از نتایج مستقیم دخالت استبداد دینی در زندگی اجتماعی مردم است. روشن است که نمی توان و نباید به این شرایط تن داد. نباید اجازه داد که این وضعیت تداوم یابد. برای خروج از این وضعیت در گام اول باید از قدرت حاکم دست شست. امید به آن که این قدرت راه چاره ای بیابد، امید عبثی است. تنها کار حاکمان اسلام پناه این است که متجاوز جنسی که خود بازتولید سیستم حاکمان است را بگیرند و به چوبه های دار بیاویزند و روز از نو و روزی از نو را از سر بگیرند. این را سی و دو سال است که تجربه می کنیم. پس برای خروج از این وضعیت چه باید کرد؟
اول ـ باید اخباری از این دست را بسرعت رسانه ای کرد. نباید گذاشت چنین اخبار دهشتناکی در یک محله، در یک روستا، در یک باغ و در چهاردیواری خانه های قربانیان و حتی در راهروهای دادگاه های رژیم اسلامی محبوس بمانند. باید چنین اخباری را به گسترده ترین شکل ممکن پخش و همگان را نسبت به آن ها آگاه کرد و هر اقدام و گام حکومتیان را به نقد و بررسی کشید. حالا دیگر در شرایطی زندگی می کنیم که دولت ها قادر نیستد دیوارهای سانسور خود را بالا بکشند و از درز اخبار جلوگیری کنند. باید با چشمانی باز و گوش های تیز هر خبر و حادثه ای را دنبال کرد. می توان به اشکال گوناگون به سراغ قربانیان رفت، پای درد دل هایشان نشست و از درد و رنج شان نوشت.
دوم ـ افشای جنایت تجاوز جنسی و بازگوئی ظلمی که بر فرد می رود، می تواند فضای سنگین و مردسالارانه را در هم بشکند. از این رو ایجاد شرایطی که شهامت افشای جنایت از سوی قربانیان صورت بگیرد از اهمیت ویژه ای برخوردار است. باید فضائی ایجاد کرد که قربانیان تجاوز جنسی بتوانند لب به سخن بگشایند. همین که زن جوان مورد تجاوز واقع شده ی کاشمری لب به سخن گشوده ، گام بسیار بزرگی برداشته است. باید این اقدامات را تشویق کرده و مورد حمایت قرار داد. باید در فضای رسانه ای شرایطی ایجاد کرد که وقتی قربانی تجاوز لب به سخن می گشاید، مورد حمایت قرار بگیرد نه مورد شماتت. می توان از طرق گوناگون، با اتکا به جوانان فامیل و با استفاده از هزاران امکان ارتباطی، به حمایت از قربانیان شجاع پرداخت و دیگران را نیز تشویق کرد تا با قدرت و شهامت از رنجی که بر آن ها رفته سخن بگویند. باید دیوار خودسانسوری نهادینه شده در جامعه برای قربانیان تجاوز جنسی را در هم شکست. دیوارسکوتی که متجاوزین جنسی روی آن سرمایه گذاری می کنند.
سوم ـ درد جانکاه تجاوز جنسی را تنها قربانیان این جنایت درک می کنند. آن ها در شرایط روحی بسیار شکننده ای قرار دارند. آن ها به کمک روانشناسان و روانکاوان مسئولی نیاز دارند تا قدرت تسلط بر خود را به آن ها بازگردانده و اعتماد به نفس لطمه خورده شان را ترمیم کند. اما جدا از کمک روانشناسان و روانکاوان، ارتباط درونی و تنگاتنگ قربانیان تجاوز می تواند آن ها را در فضای یکسانی قرار دهد تا از دردهای خود، از رنج های خود و از نگرانی ها و دلهره های خود با همدیگر سخن بگویند. این سخن گفتن ها، دردهای آن ها را کاهش می دهد. توان فردی شان را در یک جمع تقویت می کند و اعتماد به نفس شان را بالا می برد. ایجاد گروه های همیاری در میان کسانی که مورد تجاوز واقع شده اند، قدرت اعتراض آن ها را نیز افزایش داده و برای قربانیان جدید هم فضائی ایجاد می کند که دیوار خودسانسوری و سکوت را بشکنند. چنین گروه های خودیاری می توانند به تدریج فضای مردسالارانه و نگاه های عقب مانده و قربانی کش در جامعه را به تدریج دگرگون سازند.
و نکته ی آخر این که در جامعه ای زندگی می کنیم که استبداد دینی، بسیاری از ارزش های انسانی را متلاشی کرده است. کرامت و حرمت انسانی را به حراج گذاشته است. احترام متقابل و روابط اجمتاعی سالم و انسانی را بازاری کرده است. در چنین شرایطی که قدرت مسلط ارکان پایدار زندگی اجتماعی و انسانی را در هم ریخته است، این وظیفه مردمان آگاه و شجاع است که با ایجاد شبکه های اجتماعی خودیاری، دفاع از شرافت و کرامت انسانی و فرهنگ همزیستی مسالمت آمیز را بر عهده بگیرند. این برخانواده هاست که فرزندان خود را در این راستا تربیت کنند. نباید اجازه داد که حاکمیت اسلامی بیش از این به تخریب بنیان های زندگی انسانی در کشور ادامه دهد. چنین نهادهای خودیاری توده ای می توانند نطفه های تشکل های توده ای باشند که فرهنگ حاکمیت مردمی را تمرین می کنند.
۳۰ خرداد ۱۳۹۰ـ ۲۰ ژوئن ۲۰۱۱