از تروریسم اسلامی تا اسلام هراسی

گفتگوی رادیو فردا با مهرداد درویش پور

از حمله با تبر به مسافران قطار تا گلوله باران شهروندان عادی، از بریدن گلوی کشیش ۸۶ ساله تا گرفتن جان ۸۴ نفر زیر چرخ‌های سنگین کامیون… طی هفته‌ها و ماه‌های اخیر، اروپا با حملات خون‌بار پی در پی از سوی افراط‌گرایان اسلامی مواجه بوده است.

وجه مشترک حمله‌های اخیر این است که همگی توسط خارجی‎تباران ساکن کشورهای اروپایی صورت گرفته؛ واقعیتی که مقبولیت جناح‌های ضد مهاجرپذیری را در افق سیاسی کشورهای غربی افزایش داده است. از یک سو شماری از رهبران غربی می‌گویند پذیرش مهاجر از کشورهای خطرناک و جنگ‌زده، مسئولیت اخلاقی و انسانی غرب است و از سوی دیگر بسیاری از شهروندان کشورهای غربی و تعدادی از رهبران سیاسی می‌گویند روند مهاجرپذیری به بحران امنیت در کشورهایشان به شکلی کم‌سابقه دامن زده است. راه برون‌رفت از وضعیت فعلی چیست؟ آیا غرب باید به ارزش‌های اخلاقی و سیاست پناه دادن به مهاجران پشت کند و ارزش های بشردوستانه را فدای امنیت کند یا بر سر این موازین قاطعانه بایستد؟ در وضعیت فعلی تا چه حد امکان جلوگیری از وقوع حملات از سوی اسلام گرایان افراطی وجود دارد؟ این هفته ساعت ششم میزبان مخاطبان رادیو فردا و مهرداد درویش پور جامعه شناس مقیم سوئد بود.

این گفتگو را بشنوید




اعدام‌های سال ۶۷ و تاثیر آن بر رابطه حکومت و جامعه

گفتگوی یورو نیوز با مهرداد درویش پور و رضوان مقدم

انتشار فایل صوتی مربوط به جلسه آیت الله منتظری با هیات قضایی تصمیم گیرنده اعدام‌های جمعی سال ۶۷، بازتابی گسترده در افکار عمومی و به‌ویژه در فضای مجازی داشت.

این فایل صوتی که همزمان با بیست و هشتمین سالگرد اعدام‌ها انتشار یافت، این پرسش را بار دیگر مطرح کرد که تاثیر این رویداد بر رابطه حکومت و جامعه چه بوده و از منظر جامعه‌شناسی برای التیام چنین زخم‌های اجتماعی، از تجربه مشابه در دیگر کشورها چه می‌توان آموخت؟

در برنامه این هفته «همراه با یورونیوز»، پنجشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۵ دیدگاه‌های مخاطبان عزیز یورونیوز را با کارشناسان مهمان برنامه، دکتر مهرداد درویش پور جامعه شناس و خانم رضوان مقدم پژوهشگر و فعال حقوق زنان در میان گذاشتیم.

این برنامه را مشاهده کنید




​کودتای بیست و هشت مرداد در درگز

ghassemi-farhang ori3فرهنگ قاسمی

زطوفان حوادث عاشقان را نیست پروائی/ نیندیشد نهنگ پر دل از ﺁشفتن دریا
سال هاست که میخواهم این خاطرات تلخ مرداد را برای ثبت در تاریخ بنویسم اما هر بار دستم به قلم نمیرفت.
آنچه در این نوشته عرضه میشود بخشی از به یادمانده های شخصی و بخشی از خاطرات و گفته های افراد خانواده ماست که در راه آزادی و دمکراسی و استقلال ایران همچون زنان و مردان بیشمار دیگر مبارزه کرده اند.

آنچه را كه می خوانید با اینكه در مقایسه با اقدامات شرافتمدانه بسیاری از هم میهنانم ناچیز و بی قدر است. اما گوشه ای از تاریخ اجتماعی و سیاسی ماست که میتواند در آینده برگی از فرهنگ سیاسی ایران باشد. فرهنگی که هنوز نیاز بسیاری به واقعیت ها و انکشاف حقیقت ها دارد تا شاید ازاین دور باطل استبداد بیرون آید.
همینطور، در این نوشته از نام بردن برخى افراد عمداً خوددارى شده تا حساسیت خانواده ها و افرادی كه در آن زمان یا نبوده اند یا نقشى در ماجرا ها نداشته اند خدشه دار نشود. ‏
ماه مرداد در تاریخ معاصر ایران بستر حوادث مهمى است. روز ١٤ مرداد در تاریخ ایران زمین بعنوان روز پایان بخشیدن به حاكمیت استبدادىِ بدون قانون اساسى ثبت شده است. (از این نظر میگویم استبدادِ بدون قانون اساسی زیرا دیدیم که با وجود قانون اساسی، استبداد از بین نرفت و استبداد قانون شکنی کرد و میکند.) اما بهر حال تصویب و تائید این قانون اساسی گامى بزرگ با دست آوردهائى با ارزش، بود. از آنجمله میتوان گفت كه براى نخستین بار در تاریخ ایران الزام سرنهادن به قانونى تدوین شده توسط نمایندگانِ مردم فراهم شد.
از ١٤ مرداد كه بگذریم مرداد ماه در حافظه تاریخى آزادیخواهان و مدافعان دموكراسى و استقلال و برابرى ملت ایران خاطرات ناخوشایندى از خود به جاى گذارده است. خاطراتى سرشار از خشونت و كشتار و ناحقى و تظلم و برادر كشى.
درسال ١٣٣٢ كودتاى نظامى امریكا و سرنگونى حكومت ملى با همكارى آخوند هاى خودفروخته و ایادى انگلیسى و امریكائی و دشمنانِ آزادى كه نه تنها حكومت مصدق را سرنگون كرد بلكه شاخه هاى نوبنیاد آزادى و عدالت را از درخت نحیف و زخم خورده مشروطیت برید و براى ده ها سال جامعه ما را از آزادى و دموكراسى محروم ساخت.
در این روز پدرم مانند همه مصدقى هاى استوار و مصمم در تهران و در حزب ایران با داشتن مسولیت مدیریت روزنامه جبهه آزادى و وكیل برگزیده مردم درگز در صفوف ِنخستِ مبارزه علیه دربار پهلوى، آخوندهاى ارتجاعى، اشراف و خوانین وابسته به الیگارشی و حزب توده ى مدافع امیالِ شوروی بود. در آن روزهای گرم من و مادر و برادر كوچكم فرجاد مثل همیشه تابستان را به زادگاهمان شهرستان درگز رفته بودیم. حزب میهن كه بعدها نامش تعییر پیدا کرد و شد حزب ایران، در درگز قویترین حزب بود. در انتخابات مجلس از حزب توده و دربارى ها و خوانین بُرده و پدرم انتخاب شده بود.
پدرم تخم استقلال از بیگانگان و آزادى خواهى و دكترین حزب ایران را كه سوسیال دموكراسى بود در میان روشنفکران، رفقا و همكلاس هایش مانند؛ خرمشاهی ها، مدنی ها، تقی پور ها، فغانی ها، کامرانی ها، ریاضی ها، خواجه زاده ها،سلیمانی ها، بهبودی ها، ثنائی ها، روحانی ها، باقرزاده ها، سجادی ها، سلامت ها، داغداری ها، قرقلوها، محمدیان ها، شریفی ها، رحیمی ها،… پراكنده بود كه ثمره آن به اندازه اى مثبت بود كه كشاورزان و برزگران و كسبه و سایر روشنفكران این شهر مرزى (با اتحاد جماهیر شوروى) با حزب ایران هم پیمان و همراه شدند. حتى سران محلى حزب توده مانند مشدی اکبر پاپا براى پدرم ارزش و احترام زیادى قائل بود.
در تهران نیز پدرم بسیار كوشا و شبانه روز در مبارزات قدمی و قلمی آماده بود. اصولا باور هایش در خدمت به مردم بیش از هرچیز حتی رفاهیت خانواده اش اهمیت داشت.به همین جهت در درگز و مشهد و تهران مورد احترام، اعتماد و حمایت رفقایش بود.
روز ٢٨ مرداد علیرغم تبلیغات و اخبار پخش شده از رادیو ها و اعلام سقوط دولت مصدق در تهران و قرائت مدام فرمان شاه به سپهبد زاهدی، درگز تسلیم كودتاچیان نشد.
٢٩ مرداد خوانین ارتجاعی، نیروهای كودتاچى را تقویت كردند و بر خیل اوباش افزودند. به خانه و محل کار بیشتر افراد نامبرده در بالا حمله شد و برخی از آنها به غارت رفت.
خانه پدر بزرگم حاج آقابالا قاسمى به سادگى قابل تصرف نبود. شب قبل پدر بزرگم زنان و كودكان را به كهنه قلعه منزل باقر كدخدا كه حزب ایرانى بود فرستاده بود.

ghassemi-aghabala1 ori حاج آقابالا قاسمی

عمو ها وپسر عموها به همراه عده اى از رهبران حزب مسلح به سلاح گرم روى بام خانه در کمین نشسته بودند تا هر گونه تجاوزگر کودتاچیان را به عقب برانند. غارت خانه قاسمی ها پیروزی کودتا در درگز محسوب میشد. خانه ما در خیابان نادری بود كه با مقر شهربانى فاصله چندانى نداشت. روز ٢٩ مرداد تا نزیكى هاى ظهر باز در شهر درگیرى هائى به وقوع پیوسته باز به برخی از خانه حمله شده بود. اما كسى جرات نزدیك شدن به خانه حاج آقابالا را نداشت و یا نمیخواست داشته باشد.
كودتاچیان توسط حكومت نظامى مرتب تقویت میشدند تبلیغات رادیوئى آنان را به حمله و كشتار مصدقى ها تهییج مى كرد. بار ها توسط خوانین ارتجاعى گفته شده بود كه قاسمى ها را باید کشت.
هرساعت که میگذشت امکان حمله به خانه ما بیشتر میشد. هر حمله میتوانست تلفات جانی غیر قابل جبرانی داشته باشد. به ناچار و از روى تدبیر، افراد حاضر در خانه تصمیم گرفتند براى جلوگیرى از خونریزى به شهربانى رفته خود را تسلیم مقامات حكومت نظامى كنند. اسلحه ها را در خانه پنهان كردند و افراد در صف منسجمی به هم پیوستند و دست در دست از خانه خارج شدند، رویهمرفته٢٠ نفرى میشدند، هر كدام “شفتى” یا چماقی براى دفاع و حمله در دست داشتند. ایوب عمو كه جوانمردى شجاع و رشید با قامتى بلند، سى ساله و ازدواج كرده و داراى سه فرزند بود، در جلو صف قرار داشت، دیگران در پشت سر او نفر آخر عمو مرتضى بود كه او نیز براى خودش مردى بود با شهامت و شجاعت بسیار، معتقد و پایمرد به مرامِ خود ( او در تیر ماه سال شصت بعد از انقلاب ٥٧ به همراه عده ای دیگر از اعضاى حزب ایران درگز مانند باقر باقرزاده، حیدر سلامت، سجادى و… هركدام با داشتن فرزندان كوچك و بزرگ در زندان مشهد بدست مزدوران خمینی جلاد تیرباران شدند. خود قصه پر دردى است یادشان جاوید باد. استقامتشان در برابر ارتجاع كه نمونه بود درس نسل هاى آزادیخواه و ضد ارتجاع باشد) باز گردیم به درگزر؛ صف جلو میرفت تا خود را به شهربانى برساند، تا نزدیكیهاى شهربانى چند درگیرى با ایادى خوانین و کودتاچیان انجام شد، ولى همه خنثى شدند و كسى به صف راه نیافت و صف درهم نشكست. نزدیك به شهربانى شدند. رئیس آن که آدم كم لیاقتى بود گروهان تیر خود را در مقابل در ورودی شهربانی آماده باش داده بود و از ترس اینكه شهربانى مورد حمله قراربگیرد فرمان تیر داد. گفته میشود همه پاسبانان تیراندازى نكردند و برخى تیر هوائى بدر كردند، فقط یك پاسبان كه بعد معلوم شد مامور كشتن مرتضى عمو بود او را نشانه کرد. اما گلوله قبل از اینكه به مرتضى برسد به قلب عمو ایوب اصابت كرد و او راجا به جا در مقابل شهربانى غرق در خون كرد و از پاى در آورد. عده اى از مخالفان ریختند وبه اتفاق برخى از مأموران شهربانى، شهروندانى كه به شهربانى پناه آورده بودند و میخواستند خود را تسلیم مقامات انتظامى كنند تا اگر جرمى كرده اند در دادگاه محاكمه شوند را به شدت و در حد مرگ مجروح و مضروب كردند.

ghassemi-ayoub2تنها عکس ایوب قاسمی

عمو ایوب شهید راه آزادى، دموكراسى و استقلال ایران شد. عمو مرتضى بشدت مضروب شد كه كه معالجه او سالها طول كشید و بالاخره براى معالجه نهائى به تهران انتقال یافت، عمو مصطفى از ناحیه كمر ضربه دید كه تا آخر عمر گرفتار آن بود. اسماعیل محمدیان ضربه مغزى خورد پسر عمو هایم ایرج و هوشنگ و دیگر همراهان و رفقاى حزب ایران از نقاط مختلف زخمى شدند. پدر بزرگم حاج آقابالا چون از خانه خارج نشده بود زخمى نشد. اما به اتفاق بقیه بعد از ٢٩ مرداد دستگیر و همگى به حبس محكوم شدند.
من در آن موقع شش سال داشتم. به اتفاق مادرم و برادرم فرجاد كه یك ساله بود در خانه پدر بزرگ مادریم میرزاعبدالله سلیمانى كه از خانواده هاى مهم و قدیمى درگز بشمار میرفت وفردى تحصیل كرده بود و تحصیلات عالیه خود را در مسكو به اتمام رسانیده بود و از معتمدین شهر بشمار میرفت بودیم.

ghassemi-family3شهرناز، فرهنگ و ابوالفضل قاسمی

یادم میآید هوا گرم بود. من و دختر خاله ام گیتى كه از من چهار سالى بزرگتر بود جلوى درب حیاط كه به كوچه باز میشد بازى میكردیم. یكى از زارعین به نام برات قلى از باغ خیار وهندوانه و خربزه و… روى خر آورده بود و وارد حیات میشد. گفت شهر شلوغ است و به سرعت ما را وارد خانه كرد و در بزرگ حیات را چند نفرى آمدند و بستند و از داخل میله بزرگ فلزى كه آنرا محكم میكرد پشت درب اندختند. سپس ما را از حیات به داخل منزل بردند یادم نیست برات على چه شد؟ رفت یا ماند. نیم ساعتى بعد از داخل كوچه صداهائى مى آمد همه در هول و هراس بودیم. عنقریب باید به ما نیز حمله میشد. زیرا میرزا عبدالله اگرچه عضو حزب ایران نبود، اما یكى از بزرگترین مشوق هاى دامادش ابوالفضل قاسمی بود و بیش از هركس جوانان حزب را براى مبارزه با بیگانگان تشویق و براى آزادى ترغیب میكرد. نه او و نه حاج اقابالا از هیچ كمك مالى براى حزب دریغ نمیكردند. ساعتى نگذشت ازكوچه صداى زنده باد شاه مرگ بر مصدق بلند شد كه همواره بلند تر میشد. در ها همه بسته و دیوار ها بلند بودند. شاید نزدیك به سه متر. بالا آمدن از دیوار كار راحتى نبود. تنها مرد، در خانه، فقط پدر بزرگم بود. بقیه زن و كودك بودیم: مادرم و خاله نسترن و مادر بزرگم كه أصلیت روسى داشت و با پدر بزرگم از روسیه به درگز آمده بود كه خود شیر زنى بود، من و گیتى و فرجاد وسونا خاله كه آشپزِ خانه بود و زهرا و دو سه نفر دیگر از كارگر ان.

soleimani-abdolahمیرزا عبدالله سلیمانی

پدر بزرگم همه ما را به اتاق ها برد و در ها را بست و خودش با طپانچه اى كه در كمر داشت روى محوطه ایوان قدم میزد. انگار منتظر بود كه كسى وارد شود و او مصمم به تیراندازى بود. میگویند نخستین كسى كه از دیوار نمایان شد كسى بود كه از نوجوانانى در خانه ما كار كرده بود و بعد یكى از مباشران پدر بزرگم شده بود. پدر بزرگم بعدا گفته بود اگر كسى غیر از او بود با تیر میزدم. بهر حال چند نفر دیگر نیز از دیوار وارد حیاط شدند و در بزرگ را باز كردند. در كنار حیاط، حیاط دیگرى وجود داشت كه در آن زارعین با خانواده هایشان زندگى میكردند. این دو حیاط باهم در ارتباط بودند. اما ما در اتاقى بودیم كه پنجره اى به حیاط دوم داشت چون حیاط اول اشغال شده بود ما را از پنجره به حیاط دوم فرارى دادند، ارتفاع بیش از دو متر بود و باید میپریدیم. من به كمك خاله نسترن و مادر بزرگم پنجره را رد كردیم، اما گیتى كه بزرگتر بود با کوشش به تنهائى از دیوار پنجره پائین میامد از پنجره افتاد و پایش شكست. فقط یادم هست كه در گوشه یك انبار پشكل كه در گوشه اى از حیاط قرار داشت نشسته بودم و یك پالان خر در جلویم طورى قرار داده بودند كه وقتى كسى وارد انبار میشود دیده نشوم. شاهد بودم كه دو تا از زنان زارعین در انبار ترسان و هیجان زده جلو عقب میرفتند. مادرم در حالیكه فرجاد را در بغل داشت هر از گاهى وارد میشد و چیزى میگفت و میرفت. صداى همهمه و شعار مرگ بر قاسمى، مرگ بر مصدق، زنده باد شاه … در حیاط میامد. ناگهان صداى خاله نسترن كه از مادرم كوچكتر بود را میشنیدم كه چند دقیقه اى بر بقیه صدا ها فائق آمد و پس از آن صداى مردانه اى كه صداى او را دنبال كرد. بعد ها شنیدم حوادث از این قرار بوده است كه وقتى ما زنان و بچه ها به این حیاط آمدیم شورشیان کودتاچی كه عده اى از آنان از اوباشان و چاقوكشان درگز و أجیر شده خان بزرگ درگز بودند و عده اى از مشهد و دهات دیگر آمده بودند سوار براسب، پدربزرگم میرزا عبدالله سلیمانى را دستگیر میكنند و او را به سوى شهربانى میبرند. عده اى دیگر كه پى برده بودند كه ما به حیاط مجاور پناه برده ایم به راحتى وارد حیات میشوند و شعار هائى را كه در بالا آوردم میدهند. اهل حیاط یعنى مادر بزرگم و مادرم و خاله نسترن و گیتى و زهرا و سونا خاله و چند كودك نو جوان و عده اى از همسایگان نزدیك در مقابل مهاجمان استقامت میكنند در میان حمله كنندگان چند نفرى فریاد میزدند مرگ بر قاسمى. اگر او نیست پسرش را باید دار بزنیم. گویا طناب دارى را هم از تیر چراغ برق كه در كوچه و مقابل درب خانه قرار داشت آویزان كرد بودند و در اتاق هایى كه دورتادور حیاط وجود داشت دنبال من میگشتند. براى همین به ابتكار زهرا كه مانند خاله ما بود و چندین جدشان در خانواده ما گذشته بود مرا به انبار پشكل گوسفندان مى برد. بعد از جستجوى اتاقهاى دیگر بالاخره به جلو در محلى مى آیند كه من بودم چون مقاومت همه اهل خانه را میبینند یقین میكنند كه باید در آنجا باشم. در این موقع است كه خاله نسترن جلو آنها میایستد و به زبان درگزى فریاد میزند: شما مرد نیستید كه به زنان و كودكان حمله میكنید. شما ناموس و حیثیت ندارید. اگر مردید بروید با مردان جنگ كنید. ما و این بچه به شما كارى نكرده ایم شما … عده اى آرام میگیرند و عده اى ادامه میدهند. در آنسوى كوچه و در همسایگى ما خانواده ظفریان زندگى میكردند بهادر پاسبان پدر خانواده و مرد مصصم و سربزیر و قوى هیكلى بود تعداد زیادى پسر و دختر داشت كه فرزندانش از طرفداران پدر و خود او به خانواده سلیمانى علاقه داشت، او در این گیر دار و نا امنى وقتى میبیند اوضاع دارد خطرناك میشود در خلال صحبت هاى خاله نسترن با تفنگ برنو خود از خانه خارج میشود و گلنگدن را میكشد و رو به مهاجمین میكند و فریاد زنان میگوید بس كنید دست از سر كودكان و زنان بردارید به ناموس زنم اگر كسى قدمى جلوتر بگذارد میزنم. از آنجا که در صراحت او کمتر کسی شک میکردکسی جلو نیامد. در همین هنگام زنده یاد امامقلی خان قرقلو كه شخصیت برجسته ى درگز بود واز طرفداران پدر و پدربزرگم میرزا عبدالله سلیمانی بود با سوارانش میرسند. آنها در چارسوى شهر میبینند که عده ای میرزا عبدالله را به سوی شهربانی میبرند بیدرنگ او را با حمله و تهدید از دست شورشیان خان بزرگ خلاص کرده با خود به سوی منزل میرسانند. در همین هنگام با كودتاچیان كه جلوی خانه بودند درگیر میشوند و عده اى از آنها را متقاعد از ادامه حركت ناشایست خود كرده و عده اى دیگر را تار ومار میکند. یادم می آید که آرامش دوباره در خانه برقرار شد. پدر بزرگم چند زخمی از ناحیه پا برداشته بود؛ تمام در ها و پنجره ها را بسته بودیم. عده ای به پای شکسته گیتی میرسیدند. مادرم اتاقی كه به ما اختصاص داشت را با بستن پنجره از داخل و رو درى از خارج تاریك كرده بود و داشت مى كوشید من و فرجاد را آرام كند که ناگهان صدائى شنیدم که همیشه در گوشم مانده است. صدائى آغشته از شیون وگریه كه فریاد میزد عمو ایوب را مقابل شهربانى كشتند. صداى هوشنگ پسر عمویم بود. مادرم از داخل پرده را كنار زد و پنجره را كه رو به كوچه بود باز كرد و به هوشنگ دلدارى داد و چیزى هائى گفت اما هوشنگ گریه و شیون كنان مانند شوك شده ها رفت. ایوب مهره استوار و امید نهضت ملی در درگز و به ویژه در خانواده بود در غیاب پدرم همه مسؤلیت ها را بدوش میكشید رفتنش همه را دیوانه كرده بود.
حوادث ۲۹ مرداد ۱۳۳۲ چون کابوسی جانفرسا در من باقی مانده است. بسیاری از شب ها به شکل های مختلف به سراغم می آیند. در همین روز سرهنگ سخائی عضو حزب ایران و رئیس شهربانی کرمان توسط کودتاچیان دستگیر شد و به شیوه وحشیانه ای بقتل رسید. جسد او را به جیپ شهربانی بستند و در خیابان های کرمان بر خاک و خون کشیدند.
این دو تن ایوب قاسمی و سرگرد سخائی دو قربانی و دو شهید راه آزادی، دموکراسی و استقلال ایران از اعضای حزب ایران در ۲۸ مرداد سال١٣٣٢ ،سال كودتاى نظامى دربار، اسلام ارتجاعى وخائنان وابسته به استعمارِ بیگانه به فرمان وبسركردگى امریكا، بودند.
پدرم در ۲۸ مرداد در تهران ماند و مانند بقیه رفقایش بطور مخفى زندگى میكرد. سالها تحت تعقیب بود و بدون کار رسمی وغالبا با مقاله نویسی و ترجمه ونوشتن کتاب و کار در چاپخانه ها و با نام هاى مستعار كار میكرد. چون ساواک و شهربانی همیشه دنبالش مى گشتند، کار هایش همه موقتی بودند و چند ماهی بیشتر طول نمیکشیدند. حق رفتن به مشهد و درگز را نداشت زیرا از این دو شهر تبعید شده بود. به خاك سپارى برادر کوچکش ایوب كه از هر نظر كمك و پناه او بود نیز نرفت. سرش گرم مبارزه و نوشتن و تحقیقات در باره الیگارشى یا خانواده هاى حكومتگر ایران بود كه حاصل آن چندین مجلد شد.

ادامه دارد




خاستگاه و بستر داعش

ghassemi-farhang ori3فرهنگ قاسمى

تروریسمى به نام داعش چند سالى است که از مرزهای کشورهای اروپایی گذار کرده، آرامش مردم این سرزمین ها را درهم کوبیده، خواب راحت را از سر رهبران این کشورها بیرون کرده و امنیت عمومی را در جهان از بین برده است.

در روز ۱۴ ژوئیه از جمله در شهر” نیس ” در جنوب فرانسه مردمی که برای سالگرد وبزرگداشت انقلاب خود تجمع کرده بودند تا این روز تاریخی را، که در راستاى برقرارى آزادى و دموکراسى و برابرى در جهان بى اثر نبوده است، جشن بگیرند مورد حمله دست پروردگان دست داعشِ ارتجاعى قرار گرفت؛ در اثر آن بیش از هشتاد نفراز مردمان بیگناه در شهر “نیس” کشته و چند صد نفر زخمی شدند. ضمن همدردى با خانواده هاى قربانیان و زخمی شدگان در زیر به برخى از مشخصات و دلائل اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى این پدیده مى پردازم.

تا کنون تمام کسانیکه تحت عنوان داعش در این کشورها دست به ترور و آدمکشی زده اند از میان خانواده های ممالک اسلامی کوچ داده شده یا پناه آورده به این کشورها میباشند که علاوه بر تعلقات به افکار اسلام ایده ئولوژیک و افراطی واطاعت کورکورانه از رهنمود هاى داعش داراى مشخصات دیگرى نیز هستند که آن عبارت از ناموفقیتى در کوشش برای جاافتادن در این جوامع ودچار شدن به شکست هاى اجتماعی و اقتصادى همراه با سوابق جنه و جنایت و محکومیت های قانونی وعدم حداقل تعادل روانی و اجتماعی بوده است.

از سوی دیگر داعش پدیده ای غیر از پرورده سیاست های غلط کشورهای اروپایی و امریکائی نیست که به وسیله ی اسرائیل و عربستان سعودی وقطرو امارات و برخی دیگر از قدرت های منطقه ی خاورمیانه از جمله ترکیه بنا نهاده شده است و سال های متمادی می باشد که قدرت های اروپایی با این پدیده خطرناک مماشات می کنند و از دست زدن به یک اقدام جدی برای از بین بردن آن خودداری می نمایند تا منافع خود را در منطقه به زیان مردمان بی گناه خاورمیانه حفظ کنند.

علل رشد تفکرات و رفتار داعش دوگانه می باشد : یکى خاستگاه و دیگرى بستر.

منشأ و خاستگاهِ اندیشه داعش را باید درهمان تفکرات قرون عقب مانده جهل واستبداد در دین اسلام جستجو کرد ومحمل یا بسترش چیزی غیر از مردمان سردرگم و محروم مانده از رفاهیت و پیشرفت فرهنگی و بریده از امنیت و عدالت اجتماعی نیست. اگرچه زمینه های نخستین فقر و تعصب و استبداد در بافت های فرهنگی این کشور های عقب مانده از کاروان پیشرفت وجود داشته است، اما دنیای پیشرفته و قدرت های بزرگ صنعتی جهان (اعم از سوسیالیستی و کاپیتالیستی)، سرمایه داران و بانک جهانی، سازمان جهانی پول، سازمان جهانی تجارت و دهها نهاد مالى جهانى و منطقه اى و بومى دیگر در دامن زدن به آن خاستگاه و این بستر شریک و سهیم و در مواردی شاید مقصر اصلى هستند.

اما چرا؟ در اینجا به تبعات دوران استعمارى نمى پردازم. آنها واقعیات هائی هستند که در باره شان بسیار گفته و نوشته شده است و نقش تخریب گر آن را همه می دانیم و می شناسیم و آگاهیم که شرایط کنونى جهان منبعث از همان سیاست هاى استعمارى است.

اما پس از سال های شصت قرن بیستم میلادی در مورد اداره و آینده جهان دو تز در محافل اروپائی و امریکائی وجود داشت که با هم درتقابل و چالش بودند.

یکی تز مدیریت جهان با توسل به سیاست های جنگ آفرینی که شامل توسعه جنگ و آشوب های منطقه ای برای ارتزاق و رونق بخشیدن به سیاست های سرمایه داری و فروش کالا ها و أسلحه هاى تولیدى در جهان، بدون اینکه جنگهای بزرگ (جهانى) پدید بیآید، بود. طرفداران این روش اعتقاد دارند که صدمات جنگ های بزرگ و خسارت های ناشی از آن ها مانع روند منافع اپتیمال سرمایه داری می شود و مردمانشان را به کشتار میدهد و فجایع انسانى برایشان به همراه مى آورد.

دومی تز بخشى از سوسیال دموکرات های اینده نگر اروپائى است. نظریه این طیف مبتنى بر روشن بینى و چشم انداز استراتژیک انسانی در جهت دنیائى بهتر برای ساکنان کره خاکی بود که با توجه با آن سیاست جهانی نه تنها بایستى حامى رشد و در جستجوىِ تقویت اقتصادى اروپا باشد بلکه این نحله اعتقاد داشت که باید در کشورهاى استبداد زده و در حال رشد شرائطى را فراهم آورد که از قدرت مستبدین و دیکتاتورها کاسته شود تا به مرور شرائط دموکراتیک در آنها فراهم گردد. در این تز آنها به اثرات مثبت رشد اقتصادی در رشد سیاسی و اجتماعی توجه دارند؛ پس فراموش نمی کنند اظهار دارند که ایجاد کارخانجات کوچک و بزرگی در این کشورها، به کمک دنیائی که از امکانات دمکراتیک برخوردار است اهمیت دارد. در این پروسه تحولات باید موسسات و توسط کادرهاى خود کشورهای در حال رشد و عقب مانده اداره شوند و کارمندان و کارگرانش از مردم بومى باشند. آنها معتقدند که با این سیاست تعلقات آنان را در ماندن در سرزمین خود افزایش یافته، رشد و پیشرفت و تأمین رفاهیت اجتماعى را باعث خواهد شد که در نتیجه از کوچ هاى سیاسى و اقتصادى که مخاطره بزرگى براى اروپای فردا از یکسو و خود این کشور ها از سوى دیگر است جلو گیرى خواهد نمود.

امروز بشریت شاهد است که تز دوم موفق نشد و تبعات حاصل از اولی چه زیان هائی را به بارآورده و چه خساراتی را در پیش چشم دارد.حال که این کج راهه طى میشود این سوال اساسى بدون پرسش می ماند که چگونه جهان قادر خواهد شد این خشونت های تحجر آمیز را، چه به شیوه جمهوری اسلامی که با سرکوب ملت ایران حقوق آنان را زیر پا گذارده، منشور جهانی حقوق بشر را به مسخره گرفته و حقوق بشر اسلامی که در تقابل با انسانیت است را ترویج میدهد وچه به شیوه داعش که وحشت در جان مردمان بیگناه می اندازد و پیرو کودک و زن و مرد را یکجا و در اقصی نقاط جهان از بین میبرد، مدیریت وخنثی سازد؟

١۶ ژوئیه ٢٠١۶ پاریس




واكاوی اپوزیسیون ایرانی و عوامل ایستایی و دینامیزم درونی آن

گفتگوی سیروس ملکوتی با مهرداد درویش پور

پیشتر در گفتگوی با رادیو همبستگی به جامعه شناسی سیاسی ناکارآمدی وکمرنگ شدن نقش اپوزیسیون تبعیدی پرداختم: نقش سرکوب سیاسی و نابرابری توازن قوا، شکاف فزاینده بین اپوزیسیون و دغدغه های روزمره مردم که به انزوای نسبی اپوزیسیون تبعیدی انجامیده است؛

حاشیه نشینی دوگانه بخش مهمی از اپوزیسیون تبعیدی که بسر بردن در پیله تبعید و به روز نشدن آن را به همراه داشته است؛ محافظه کاربودن و عدم تجدید نظر در اصول و ترازنامه خود و مقاومت در برابر نواندیشی که از جذابیت آن کاسته است؛ پیری و فرسودگی اپوزیسیون و گسست نسلی آن با نسل جوان که زبان، خواست ها و فرهنگ دیگری را نمایندگی نمی کند؛ فرهنگ مردانه حاکم بر آن که گسست جنسیتی را موجب شده است و از مشارکت زنان در گروه های سیاسی کاسته است؛ رویکرد نوستالژیک به گذشته و تقدس آن که مانع از شناخت تحولات امروز ایران و آینده نگری است؛ گسترش نگرانی های ضد آرمانی در جامعه ایرانی و عدم تمایل جامعه به تکرار تجربه انقلاب ایران و وحشت از سناریوی هایی نظیر سوریه، لیبی، عراق که تمایل به تغییرات تند را ضعیف کرده است؛ “انزجار از سیاست” و بی اعتمادی نه تنها به حکومت بلکه به احزاب گوناگون در جامعه سخت سیاسی ایران که زمینه فعالیت سیاسی و منزلت آن را کاهش داده است؛ عدم واقع گرایی در بخش مهمی از اپوزسیون و خو گرفتن به سکتاریسم و پراکندگی و بی افقی که نقش آن را درتحولات ناچیز ساخته است…

در گفتگوی تازه با سیروس ملکوتی در تکمیل بحث پیشین به نکات زیر پرداختم: بحران سیاست و سرخوردگی از آن همچون روندی جهان شمول، مفهموم گیرکردگی سیاست به ویژه در ایران درپی رکود کنونی و ناکامی سه پروژه سیاسی اصلاح طلبی، انقلابی گری و تکیه بر قدرت های خارجی و حمله نظامی، بی افقی سیاسی و به جای آن قوت گرفتن دوباره رویکردهای نوستالژی در طیف های گوناگون و نقش آن در ایستایی اپوزیسیون، خودشیفتگی و بلند پروازی همچون یک بیماری اجتماعی و نقش آن در پراگندگی و فلج سیاسی اپوزیسیون، گذار از رویکرد به مبارزات سیاسی به ایستادگی فرهنگی، اجتماعی و حقوق بشری در برابر نظام اسلامی حاکم در اذهان عمومی، به حاشیه رفتن نسبی گتمان های اپوزیسیون و برجسته شدن گفتمان صلح، امنیت و توسعه در ایران و منطقه و بالاخره بی اعتباری بدیل سازی در خارج از کشور و ضرورت گسترش رواداری و دیالوگ عقلانی دربرابر خشونت طلبی.

این برنامه را مشاهده کنید




چشم اندازِ جمهوری و دمکراسی اجتماعی در ایران

فرامرز دادور
بدیهی است که در ایران، دمکراسی سیاسی به مفهوم لیبرالیِ آن، یعنی نهادینه بودنِ حقوقی مدنی و آزادیهای سیاسی وجود ندارد. مخالفان و گروه های اپوزیسیون، شدیدا سرکوب گشته و از اوان انقلاب، سیاستِ معمولِ جمهوری اسلامی در قبالِ جنبش های آزادیخواه و عدالتجویِ مردمی؛ اعمالِ زندانی، شکنجه و اعدام بوده است.

در این سطور نظر بر این است که نیل به یک جامعهِ انسانی عمدتا بر اساسِ برقراریِ دو وجه جدا ناپذیرِ آزادی هایِ دمکراتیک و عدالت اقتصادی انجام میگیرد و تلاش برای ایجادِ دمکراسی سیاسی و دمکراسی اقتصادی، در واقع دو وظیفهِ اصلی در مقابلِ جنبش های مردمی و بویژه فعالانِ سوسیالیست میباشد. در خطوط زیر بر روی این دو بخش مکث میگردد.

۱- دمکراسی سیاسی

منظور از استقرارِ دمکراسیِ سیاسی برپاییِ ساختار ها و ارزش هایِ دمکراتیکِ اجتماعی است که دارای قابلیتِ حقوقی و اجرائی جهتِ مشارکتِ مردم در تعیینِ سرنوشتِ امورِ جامعه باشد. دمکراسی پدیده ای روبنائی است که مانند تمامیِ روابطِ اجتماعی، تحتِ تاثیرِ مجموعه عواملِ اقتصادی واجتماعی بوده و در عین حال در امور جامعه اثر گذار میباشد. بر این اساس، اگر طیِ تاریخ، دمکراسیِ لیبرالی (آزادیهای سیاسی و حقوق مدنی) عمدتا در همخوانی با مناسبات مدرن سرمایه داری (ب.م. وجودِ آزادی های حقوقیِ فردی، از جمله در عرصه مالکیت و مناسبات اقتصادی) شکل گرفته است، به احتمالِ زیاد دمکراسیِ رادیکال تر با مختصاتِ مساوات گرانهِ سوسیالیسم قرابت بیشتری پیدا میکند. بدین معنی که استقرارِ نوع گسترده تر و عمیق تری از دمکراسی که باعثِ مشارکتِ هرچه بیشتر توده های مردم (که در واقع کارگران و زحمتکشانِ جامعه را تشکیل میدهند) در ادارهِ مسائلِ اقتصادی و اجتماعی گردد، به احتمالِ زیاد در ذهنیتِ توده ها، نیز برای ایجاد دگرگونی های بنیادی در عرصه مناسبات اقتصادی از سرمایه داری ( روابط استثماریِ مبتنی بر مالکیت خصوصی، مکانیسم بازار، سیستمِ کالائی و کار مزد) ) به سوسیالیسم (مناسباتِ انسانیِ و غیر استثماریِ متکی بر مالکیت اجتماعی، مبادلاتِ مساواتگرانه و همبستگی آور)، زمینه ساز میگردد.

ادارهِ جوامع مدرن و پر جمعیتِ امروزین، به مقررات و موازینِ قانونمند نیازمند است. آنچه که مهم بوده و در تحولِ کیفیِ زندگی توده ها تاثیر گذار میباشد، وجود یک ساختار دمکراتیک و مبتنی بر آزادی های بنیادینِ مدنی است که در صورت وجود آگاهی و شناختِ لازم در میان اکثریت توده ها، بویژه کارگران و زحمتکشان؛ راه گشای تغییراتِ اساسی در جهتِ هرچه بیشتر عادلانه تر و قابل زیست نمودن جامعه میگردد. همانطور که از عصر روشنگری ببعد بر نقش خِرَد و منطقِ انسانی برای کشف مناسبترین راه کارها برایِ پیشرفتِ آزاد و عادلانه جامعه افزوده گشته، در دوران کنونی نیز روندِ دستیابیِ عمومِ مردم به ارزش ها و شیوه هایِ لازم جهتِ ایجاد جامعهِ انسانی سریعا در جریان است. برایِ کنشگرانِ اجتماعیِ چپ که با نگاهِ ریشه ای و تاریخی به مسائلِ اجتماعی مینگرند، روشن است با اینکه نهادینه گشتنِ دمکراسی در حدِ ادارهِ جمعی و دمکراتیکِ امورِ جامعه، قدمی عظیم بجلو میباشد، اما ضروری است که طی پروسهِ هدایت و مشارکتِ دمکراتیک، عمومِ مردم به اشکالِ رادیکالتر و مترقی تری از موازین و ساختار های اقتصادی و اجتماعی دست یابند. در واقع ضرورت های معیشتی زندگی و واکنش هایِ منطقی از جانب مردم برایِ دسترسی به خواسته هایِ حق طلبانهِ اجتماعی، راه کار ها و روش هایِ سیاسیِ منطقی را نیز برای استقرارِ موازین و نهاد هایِ مساوات گرانه و عادلانه تر برای سازماندهیِ دمکراتیک و عادلانهِ زندگی مردم پدیدار میکند.

اما واقعیت این است که نهاد ها و ساختار هایِ متناسب با آزادی ها، موازینِ عادلانه و پیشرفت هایِ ممکنِ اجتماعی تنها میتواند در یک پروسه تدریجی، گرچه پس از انجام یک دگرگونی رادیکالِ سیاسی (پیروزی انقلاب دمکراتیک) شکل گیرند. تاریخِ مبارزاتِ جنبش ها نشان داده اند، با اینکه در مقاطع قیام ها و انقلابات جمعیت زیادی در خیابانها و اماکن عمومی حضور میابند اما تعدادی کمتری از آنها در نهاد های پسا انقلاب، در کانون هایی غیر رسمیِ مردمی (ب.م. کمیته های محلیِ سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، اتحادیه ها و شوراهای کارگری، انجمن های زنان، جوانان، دانشجویان و محیط زیست) و همچنین در نهاد هایِ رسمیِ اداری (ب.م. پارلمان ها و شوراهای محلی و سراسری) شرکت نموده به مشارکت در امور جامعه ادامه میدهند. بر این اساس تدوینِ یک قانونِ اساسی و ساختارِ حکومتیِ مترقی به مثابهِ ضامنِ اجرائی حقوقِ دمکراتیک، یعنی در واقع وجود ساختارِ سیاسیِ جمهوری، زمینه سازی لازم و البته نه کافی برای ایجادِ تغییراتِ بنیادی با مشارکتِ آگاهانه و خلاقِ توده های مردم میباشد.

البته به دلایل گوناگون و از جمله ویژگی هایِ اقتصادی و اجتماعیِ هر جامعه، سطحِ پیشرفت برای مشارکتِ دمکراتیک (مستقیم و غیر مستقیم) مردم در عرصه های مدیریتی و اداری متفاوت است و مثلا در ارتباط با شرایط ایران به مجموعه ای از فرایندهایِ اجتماعی و از جمله به بقایایِ جان سختِ سنتی و فرهنگی بستگی پیدا میکند. اما نهایتا، آنچه که اهمیت دارد استفاده مناسب از دستاورد های سازنده بشری در عرصه های ارزشی و ساختاری است. در جامعه ای که ترکیبی از جمهوریت ( ساختارِ سیاسیِ زمینه ساز برایِ اعمالِ قدرتِ مردم و نمایندگانِ آنها بر مبنایِ یک قانونِ اساسیِ دمکراتیک و قابل ترمیم) و دمکراسی واقعی (مشارکتِ مستقیم مردم در امور جامعه از طریق تجمع های سراسری و محلی مانندِ شوراها، اتحادیه ها، کانون ها و کمیته های گوناگونِ مردمی) برقرار گردد، فضای سیاسی و اجتماعیِ مناسبتری نیز برای دخالتگری و تغییر در راستای تعمیقِ دمکراسی عدالتِ اقتصادی برقرار میگردد. نیل به این وضعیتِ دمکراتیک یکی از وظایفِ اصلی در مقابلِ اپوزیسیونِ رادیکالِ مردمی و بویژه بخش سوسیالیستِ آن میباشد.

اما یک اپوزیسیونِ گستردهِ آزادیخواهِ ساختار شکن و خواهانِ برقراری دمکراسی و حاکمیت مردمی، نیازمند به تبعیت از فرهنگ سیاسیِ متناسب با اهداف و ارزش هایِ دمکراتیک و عدالتجویانه نیز است. برایِ سوسیالیستها که مدعی استقرارِ نوع عمیق تر و گسترده تری از دمکراسی هستند، اعتقاد و تعهد به رعایت آزادیهای بی قید و شرط مدنی و محکومیتِ هر نوع دیکتاتوری و تحت هر نوع توجیه سیاسی، بسیار ضروری است. در اینکه جریاناتِ سیاسی ارتجاعی خواهان برگشت به نظام طبقاتیِ غیر عادلانه و تقلیلِ ساختلرِ سیاسی به سطح لیبرال دمکراسی (ب.م. سیستمِ سیاسیِ نماینگی و زمینه ساز برای اعمال قدرت از جانب صاحبان قدرت و ثروت) بوده، در صددِ جلوگیری از ایجاد تغییرات بنیادیِ غیر استثماری و ستمگرانه در عرصه های اقتصادی و اجتماعی خواهند بود، شکی نیست. اما در میان مدافعانِ دمکراسیِ واقعی، نیز، رویاروئی با اندیشه ها و جریان های سیاسیِ مخالف نباید غیر دمکراتیک بوده و حیاتی است که در صورت انتخابِ آنها به مسئولیتهایِ اداری، روشهایِ سرکوبگرانه در قبالِ فعالیتهای مسالمت آمیز از سویِ مخالفین سیاسی اتخاذ نگردد. این نگاهِ دمکراتیک و درست به مبارزات و رقابتهای سیاسی از آنگونه خطِ فکریِ سیاسی نشئات میگیرد که وجودِ زمینه های ذهنی و فرهنگی لازم، به مفهوم آمادگیِ فکری و سیاسی برای عبور از سرمایه داری در میانِ اکثریت توده ها را که در واقع در بر گیرندهِ کارگران، زحمتکشان و محرومان است، شرایطی دشوار برای بازگشتِ جامعه به قهقرا و وضعیت گذشته ارزیابی میکند. شکی نیست که در این عرصه، تشکل ها و سازمان هایِ دمکراتیکِ رادیکال و سوسیالیست نقشِ سیاسیِ مهمی دارند. این موضوع در نوشته ای دیگر بررسی میگردد.

ضرورتِ تعمیق و گسترشِ دمکراسی

در صورت پیروزی انقلاب دمکراتیک، امکانِ ظهورِ چندین سناریویِ سیاسی وجود دارد. پس از بر پائی مجلس موسسان و تهیه یک قانون اساسیِ دمکراتیک، سکولار و حامل ساختار سیاسی جمهوری، امکان دارد که ۱- عمدتا افراد و جریاناتِ لیبرال و متوهم به سرمایه داری در مصدر امور قرار میگیرند و یا احتمال است ۲- فعالان و طیفهای رادیکال و سوسیالیستی، با حمایت جنبش هایِ اجتماعی و بویژه فعالان و جریان های کارگری برای مسئولیت های سراسری و محلیِ اداری انتخاب میشوند.

الف- در صورتِ وجودِ یک نظام جمهوری متعهد به آزادی های دمکراتیک که هنوز سمت گیریِ سوسیالیستی انتخاب نگردیده، بر عهده بخش های رادیکالِ جنبش های مردمی و از جمله فعالان کارگری، زنان، جوانان و ملیتی است که با استفلده از موازینِ مدنی برای مطالباتِ حق طلبانه تلاش نمایند. در چارچوب مناسبات سرمایه داری، در صورت وجودِ جنبش های نیرومندِ اجتماعی میتوان در راستایِ تحقق عدالت اجتماعی نسبی و بهبودی زندگی برای توده های مردم قدم های مهم بر داشت. برای مثال در عرصه هایِ اقتصادی و اجتماعی میتوان خواسته های مردمی مانندِ حفظِ صنایع استراتژیک (ب.م. سیستمِ بانکی، نفت، گاز، خودروسازی، معادن، مخابرات و مزارع بزرگ صنعتی) در دستِ نهاد های سراسری و محلیِ دولتی و نه شبکه هایِ سپاهِ پاسداران، که شفاف عمل نموده و پاسخگو به مردم باشند (ب.م. نظارتِ شفاف بر فعالیتهایِ سازمانی تامینِ اجتماعی)؛ وضع مالیات مترقی بر ملک، دارائی، ارث و در آمد؛ تصویبِ قانون کارِ عادلانه (که بویژه حامل حق تشکل مستقل کارگری و حقِ اعتصاب و اعتراض باشد) ؛ افزایش در حداقل دستمزد (که در ایران به مراتب بیشتر از ۸۱۲ هزار تومان خواهد بود) و وجودِ اهرم هایِ کنترل بر حقوقِ کارمندان و متخصصان بویژه در عرصه فعالیتِ موسساتِ عمومی (ب.م. جلوگیری از پرداخت حقوق هایِ ماهانهِ تقریبا ۴۰۰ میلیون تومانی به پزشکان وزارت بهداشت)؛ تدوینِ موازینِ رفاهی و از جمله در حیطهِ بیمه بیکاری و بهداشت و درمان را در سطح جامعه دامن زده، برای احقاقِ آنها مبارزه نمود.

ب- در وضعیتی که مقاماتِ سیاسی و نمایندگان واقعی انتخاب گردیده از سوی اکثریت مردم به مسئولیتهای اداری، معتقد به عبور از سرمایه داری باشند، طبیعی است که خصلت و نوعِ مطالباتِ اقتصادی و اجتماعی به پشتوانهِ وجودِ جنبش های فراگیر و قدرتمندِ مردمی، رادیکال تر و مساوات گرایانه تر خواهند بود. واقعیت این است که حتی با وجودِ تغییرِ رادیکال در قدرتِ سیاسی، ایجاد تغییراتِ بنیادی به مرحله گذار نیازمند است. در عین حال، شرایطِ ناعادلانه و ستمگرانهِ حاکی از اثراتِ تاریخیِ مناسباتِ طبقاتیِ سرمایه داری در هر جامعه حکم میکند که فردای پس از پیروزیِ انقلاب، یکسری اقداماتِ اساسی جهتِ فراهم آوریِ حداقل هایِ ضرورِ معیشتی برای توده های کارگری، زحمتکش و محروم، بلافاصله انجام گیرند. مثلا، اینکه علاوه بر تامین درمان، تحصیل، مسکن و حقوقِ بیکاری و بازنشستگی، مهم است که بویژه در عرصهِ اقتصاد، دگرگونی های رادیکال آغاز گردند. از جمله اینکه برایِ تقویتِ مالکیت و کنترل اجتماعی در واحد های اقتصادی (ب.م. تعاونی ها)، موازینی اتخاذ گردند که به ایجاد تغییرِ اساسی در روابطِ پیشینِ غیر دمکراتیکِ آمرانه و دستوری در محیطِ کار و جایگزین نمودنِ آن با دمکراسی مستقیم و مدیریتِ اداری بوسیلهِ منتخبینِ مستقیم کارگران و توده های مردم در مناطق محلی و واحد های اقتصائی منجر گردد.

البته برای مدافعانِ دمکراسیِ واقعی (سوسیالیستی)، هدف نهائی ایجادِ روابطی اجتماعی است که نه بر رویِ محورِ استخراج ارزش اجتماعی و ثروت از نیروی کارِ کارگران و زحمتکشان و ضبطِ آن بوسیلهِ طبقه سرمایه دار، بلکه در راستایِ تولیدِ ارزش و ثروت برای همگان و مبتنی بر ایدهِ تعاون و همبستگی در جامعه تنیده باشد. پیشرفت در جهتِ نیل به یک چنین جامعه انسانی به انجامِ انقلاب دمکراتیک، برپائیِ ساختار سیاسیِ مبتنی بر جمهوری، لاییتیسه و ارزش های جهانشمول حقوق بشر، حضورِ جنبش هایِ رادیکال دمکراتِ مردمی و همچنین ارتقاء در سطحِ شناخت و آمادگیِ فکری در میان اکثریتِ توده هایِ مردم بستگی دارد.

۸ ژوئن ۲۰۱۶