در برابر پارلمان اروپا، ۲۹ سپتامبر ۲۰۱۵

سخنرانی آقای جلیل حسینی، نماینده جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائیک ایران ـ شاخه بلژیک

محکوم ساختن رژیم جمهوری اسلامی در مرگ شاهرخ زمانی

با درود و سپاس فراوان خدمت شما سروران عزیز که در این گردهمایی شرکت کرده اید و تشکر از برگزارکنندگان این مراسم.

مراسم امروز در واقع برای تجلیل و گرامی داشت زنده یاد شاهرخ زمانی می باشد که دوستان دیگر در مورد ایشان صحبت فرمودند.

شاهرخ زندانی مقاومی که در راه آزادی مردم ایران و در دفاع از حقوق حقه کارگران در مقابل رژیم غارتگر سرمایه های ملی، ذره ای کوتاه نیامد. علیرغم شکنجه های مداوم، حسرت یک آخ را بر دل مزدوران حکومت باقی گذاشت. البته بنده به عنوان یک خدمتگزار فرهنگی و دبیر اخراجی دبیرستان های ایران، وظیفه خود می دانم صدای اعتراض همکاران گرفتار در بند رژیم باشم.

از اعضای کانون صنفی معلمان، آقایان اسماعیل عبدلی، هاشمی، بهشتی، باغانی، بهلولی، نیک نژاد، منصور موسوی، میلاد درویش و اسطوره مقاومت، رسول بوداغی که سال ها در زیر شدیدترین شکنجه های مزدوران اطلاعاتی ولایت فقیه، حاضر به مصاحبه نشد و بعد از اتمام محکومیت، همچنان در بازداشت به سر می برد.

بنیانگذار حکومت داعش شیعه ایران، خمینی منفور، ۳۴ سال قبل، بعد از کشتار ۳۰ خرداد ۶۰ به صحنه آمد و گفت من برای حفظ حکومت اسلامی که از اوجب واجبات است، اگر لازم شود، احکام دین، مثل نماز، روزه و حج را تعطیل می کنم. بعد ها مهندس بازرگان در یک محفل خصوصی گفته بود، حرفی را که خمینی زد، پیامبر اسلام جرات نکرد، بر زبان آورد. این حکم خمینی سند مکتوب و سری شورای امنیت نظام شد. شوربختانه این طنز تلخ حکومت ملاها بود که بعد از خمینی بلافاصله عین این حکم در حذف به اصطلاح یادگار امام ـ احمد خمینی ـ اجرا شد. وقتی احمد خمینی در پادگان سپاه پاسداران، مستقیم از خیانت های بعضی از سران حکومت و فرماندهان سپاه در شکست جنگ به نحوه حکومت خامنه ای انتقاد کرد، شورای عالی امنیت نظام که همین آقای حسن روحانی بیش از ۳۰ سال است که عضو آن می باشد، دستور حذف احمد را صادر کرد. چند سال بعد، مامور اجرای این حکم، سعید امامی، در اعترافات قتل های زنجیره ای به حذف احمد به دستور شورای عالی امنیت نظام و شخص فلاحیان اعتراف کرد. سعید امامی از خط قرمز عبور نمود. زیرا وقتی اعتراض احمد خمینی به حکومت خط قرمز است، اعتراف قاتل او هم به اقتدار نظام ضربه می زند.

آری، نسل ما در سی خرداد، اقتدار حکومت داعشی خمینی را به سخره گرفت. شعارهای مرگ بر خمینی کبوتران خونین بال، در پشت بند ۴ اوین بر تیرک های اعدام های دستجمعی، اقتدار خمینی را به چالش می کشیدند و گله های پاسداران بعد از اعدام، از زدن تیر خلاص بر پیکر نیمه جان آنان خودداری می کردند تا آخرین لحظه ممکن به شکنجه قربانیان خود ادامه داده و آنان را زجرکش کنند. عجبا، درست ۱۸ سال بعد در جنبش سبز، بار دیگر جوانان ایران، به خصوص دختران و زنان میهن با حضور میلیونی و شعارهای مرگ بر دیکتاتور، راه برگشت سران سازش کار جنبش را مسدود نمودند. زیرا حرمت خون پاک نداها و سهراب ها و مقاومت جوانان که در بازداشتگاه های کهریزک و اوین برگی زرین از پایداری و جانبازی در راه آزادی ایران را رقم زده اند و پل های پشت سر سران جنبش را برای همیشه ویران نمودند و حاکمیت جمهوری داعش ایران برای دومین بار شکاف برداشت. رژیم سال ها است که برای دادن هزینه کمتر، علاوه بر اعدام های رسمی، عده ای از بهترین فرزندان ایران را در زندان ها تحت عنوان سکته قلبی، ایست قلبی، مرگ ناگهانی به قتل می رساند.

زنده یادان اکبر محمدی، سعیدی سیرجانی، زهرا کاظمی، علی رضا خیرآبادی، حجت زمانی، محسن دگمه چی، افشین اسالو، ستار بهشتی، هدا صابر نمونه های کوچکی از جنایات رژیم می باشند و مسلما، عاشق آزادی مردم ایران، زنده یاد شاهرخ زمانی آخرین آن ها نخواهد بود. هم چنین، ده ها قربانی دیگر وجود دارند که خانواده های آن ها با تهدیدات امنیتی روبرو می شوند و از ترس اذیت و آذار دیگر فرزندان خویش، قتل عمد فرزند زندانی خود را اعلام نمی کنند.

آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند
رفتند و شهر خفته ندانست کیستند
فریادشان تموج شط حیات بود
چون آذرخش در سخن خویش زیستند
مرغان پرگشوده توفان که روز مرگ
دریا و موج و سخره بر ایشان گریستند
می گفتی ای عزیز! سترون شده ست خاک
اینک ببین برابر چشم تو چیستند
هر صبح و شب به غارت توفان روند و باز
باز آخرین شقایق این باغ نیستند

شفیعی کدکنی




نگاهی به شرایط ایران و خاورمیانه پس از توافقِ هسته ای

فرامرز دادور
سرانجام پس از گذشتِ یک دورانِ طولانی، حکومتِ جمهوری اسلامی با ۶ قدرتِ جهانی به پای توافق هسته ای رفت. در خطوط زیر بدونِ مکث بر روی مشخصاتِ توافق نامه عمدتا به ارتباطِ آن با برنامه های داخلی و خارجی رژیمِ ایران و سیاستهای دولِ های جهانی و منطقه ای پرداخته میشود.

اگر به ظهور این توافق نامه در پرتوِ تداومِ کنش ها و واکنش ها بین قدرتهای منطقه، بین المللی و مبارزاتِ آزادیخواهانه و عدالتجویانهِ توده های مردم بنگریم، مناسب است که بطورِ خلاصه جایگاه و رفتارِ سیاسیِ آنها نیز بررسی گردد.

حکومتگرانِ ایران از سالها پیش به این نظرگاه رسیده بودند که بدونِ وجودِ سطحی از توافق و همکاریِ محدود با قدرتهای بزرگِ غربی، بویژه امریکا و در نتیجه رفع تحریم های اقتصادی؛ حیاتِ سیاسیِ جمهوری اسلامی به خطر میافتد. تدارک برای “انتخابِ” حسنِ روحانی به ریاست جمهوری و قول و قرار های داده شده برای بهبودیِ وضعیتِ اقتصادی و ایجادِ سطحی از “اصلاحاتِ” اجتماعی (نه سیاسی)، طیِ “کارزارِ انتخاباتی”، بخشی از استراتژیِ انتخاباتی از جانبِ علی خامنه ای و کانون های قدرت در حوزهِ اختیاراتِ وی بود. در عینِ حال، در دو سالِ اخیر، سیاستگزارانِ اصلیِ نظام با توجه به تجربهِ تاریخیِ امکانِ شدت گیری در بحران سیاسی (وجودِ زمینه های اعتراض و مقاومت در میانِ توده هایِ مردم مانندِ شرایطِ پس از اتمامِ جنگِ ۸ سالهِ ایران و عراق)، با نگاهی همه جانبه برایِ حفظِ نظام، به اقدامات امنیتی افزوده و به گزارشِ ایرنا با گنجاندنِ ماده ای در طرح اجرای “برجام” (مصوبهِ مربوط به تواقِ هسته ای که با اکثریتِ ۱۶۱ از ۲۵۰ رایِ حاضر تصویب شد)، از امکانِ “هرگونه اقدام مبتنی بر فشار و تهدید…و هرگونه عدم پایبندیِ طرفِ مقابل در زمینهِ لغو موثر تحریم ها” هشدار داده، دوات را موظف میکند که “تا در اثر اجرائی شدنی برجام به هیچ وجه اجازه فرصت طلبی…در داخل کشور به امریکا یا دیگر دولت های خارجی” بابتِ “سوءاستفاده سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و امنیتی” داده نشود (اخبار روز،۱۳ اکتبر ۲۰۱۵).

در واقع بخاطرِ جلوگیری از هر نوع چالشِ جدی از سویِ توده هایِ مردم، رژیمِ ایران با اتخاذِ استراتژیِ ایجادِ رُعب و وحشت در داخل به دامنهِ سرکوبِ معترضین شدتِ بیشتری داده و در نتیجه در سالِ اخیر به تعدادِ دستگیری، شکنجه و اعدام اضافه شده، صد ها فعالِ اجتماعی متعلق به جنبش های کارگری، زنان و حقوقِ بشری هم اکنون در زندان بسر میبرند و ده ها نفر جانِ حود را باخته اند. در این میان حکومتگران و از جمله مدیرانِ بنیاد هایِ مذهبی/اقتصادی (ب.م. بنیادِ مستضعفان، آستانِ قدس رضوی) و مسئولانِ ردهِ بالا در نهاد های امنیتی و سپاه پاسداران، در شراکتِ با سرمایه دارهایِ وابستهِ و بویژه در بخشِ تجاری به غارتِ سرمایه های کلانِ ملتِ ایران مشغولند. واقعیت این است در عین اینکه در میان جناح های حکومتی، بر روی سیاستهای کلانِ اقتصادی اختلافاتِ مدیریتی وجود دارد، اما تفاوت ها عمدتا در عرصهِ چگونگیِ رشدِ اقتصاد در ارتباطِ با دنیای سرمایه داری و برای مثال در موردِ ضرورتِ وجودِ سطحی از شفافیتِ قانونی، اصلاحِ سیستمِ مالیاتی، آزادیِ حرکت برایِ سرمایه هایِ بخشِ خصوصی (داخلی و خارجی) یا تمرکز بر تقویتِ بخش هایِ موردِ نظرِ بخش هایِ بورژوازی (ب.م. صنعتی/مولد، تجاری/دلالی و بانکی/خدمات ) میباشد. اما در عرصهِ توزیعِ گستردهِ مزایایِ اقتصادی/اجتماعی و نهادینه شدنِ حقوق دمکراتیک برای توده های مردم و از جمله بخش های کارگری و محروم خبری نیست. رکودِ اقتصادی و بیکاری بیداد میکند و به گفتهِ دبیر کل خانه کارگر، تنها طی یک سالِ اخیر “۱۰۰ هزار کارگر از هزار واحد تولیدی اخراج شده اند”.

سیاستِ خارجیِ جمهوری اسلامی، از اوایلِ پیروزیِ انقلابِ ۱۳۵۷، بعد از غصبِ رهبریِ سیاسی و بر اساسِ فلسفهِ وجودیِ خود (مذهبِ شیعهِ اسلام)، همچنان صدورِ ایدئولوژیِ اسلامِ سیاسی و در صورتِ امکان، مداخلهِ نظامی در منطقه بوده است. اما در سالهای اخیر، بویژه بخاطرِ شدت گیریِ تحریم ها و ظهورِ بحرانِ اقتصادی و متقاعبا افزایشِ اعتراضات و اعتصاباتِ کارگری، رژیم نیز در جهتِ معامله با قدرتهای جهانی (در یکطرف روسیه و چین و در طرف دیگر امریکا و متحدینِ آن در ناتو) در منطقه قدم برداشته است. بدین صورت که با تکیه بر حمایتِ روسیه همچنان به طرفداری از رژیم بشار اسد در سوریه ادامه میدهد و روابطِ سیاسی را با دولتِ عراق مستحکم تر نموده است. از طرف دیگر در ماه هایِ اخیر، ایران در رقابت با قدرتهای ارتجاعیِ منطقه مثلِ عربستان و ترکیه که سیاستهائی نسبتا مغایرِ با امریکا به پیش میبرند، به همراهِ روسیه نوعی همکاریِ ضمنی را در منطقه با دولِ غربی برای دفع خطر روز افزونِ دولت خلافت اسلامی و متحدینِ آن القاعده و جبهه النصرت شروع نموده و امروزه تلاشِ این کشورها ایجادِ نوعی ثباتِ سیاسی در منطقه میباشد که به نفعِ حاکمان در سطح دنیا و ایران است.

در واقع، از نقطه نظرِ سرمایه های جهانی و قدرتهای اقتصادی/سیاسیِ محلی، حفظِ ثباتِ سیاسی (ترجیحا تحتِ کنترلِ رژیم های مقتدر و نه لزوما دمکراتیک) در این منطقهِ استراتژیک، بسیار مهمِ است و دول قدرتمندِ امپریالیستی همواره در پیِ حفظِ هژمونیِ سیاسی/نظامی در خاورمیانه بوده اند. امروزه در جهانِ در هم پیچیدهِ سرمایه داری، روابطِ استثماری سودآور دیگر به یک شاخه از صنایع (گرچه بخش های مرتبط به تولیدِ جنگ افزارِ نظامی، انرژی و تکنولوژیِ انفورماتیک جایگاه ویژه خود را دارند) و یا اقتصادِ یک کشور محدود نبوده، بلکه ناشی از روندِ انباشتِ سرمایه در سطحِ جهان میباشد. در عینِ حال در چارچوبِ پروسهِ اقتصادِ گلوبال و نوردیدنِ مرزهای کشور ها بوسیلهِ سرمایه ها، بخصوص انحصاراتِ عظیمِ مقیم در کشور های غربی و ادامهِ روندِ همسوئیِ تدریجیِ قیمتها در دنیا (معمولا قیمتِ کالا متاثر از مخارجِ باز تولیدِ آن میباشد)، گرچه بر پایهِ وجودِ تفاوت بینِ مخارجِ ارزانتر بابتِ بازتولیدِ نیروی کار (سطحِ دستمزد، مزایا و حقوقِ اجتماعی) در کشور های دیر توسعه یافته و در نتیجه تشدیدِ درجهِ استثمار در این جوامع ( کسبِ بیشترِ ارزشِ اضافی/سود نسبت به مخارجِ ناشی از کاربردِ سرمایه، کارمزد و دیگر تدارکات) موجبِ جابجائیِ بخشِ بیشترِ ارزشِ تولید گشته در جوامعِ حاملِ نیرویِ کارِ ارزان به کشور های متروپل شده است. این پروسهِ انتقالِ ارزشِ اجتماعی و ثروت (از جمله کالا، سرمایه، تخصص و اطلاعات) تولید گشته بخاطرِ وجودِ کارِ ارزان و سطحِ پایینِ معیشت در جوامع دیر توسعه یافته (ب.م. چین، هندوستان، ویتنام، مالزی) به کشور های متروپل یکی از مشخصاتِ بارزِ امپریالیستی در عصر حاضر است که بویژه بعد از بحرانِ عظیمِ مالی در سالِ ۲۰۰۸ تسریع شده است.

باز تولیدِ اشکالِ جدیدترِ امپریالیستی طبقِ نظرِ سمیر امین، بر اساسِ سلطهِ انحصاریِ سرمایه های عظیمِ متروپل در عرصه هایِ تکنولوژی، مالی، منابع طبیعی، رسانه هایِ اطلاعاتی و سلاح های کشتار دسته جمعی صورت میگیرد و روندِ کنونیِ جهانی شدن تولیدات و روند اقتصادی و از جمله سیستمِ رانتیِ متکی بر جذبِ در صدِ بیشتری از ارزش افزودهِ تولید شده در کشور های توسعه یابنده بوسیله انحصاراتِ جهانی یکی دیگر از اشکالِ سلطه امپریالیستی در دنیا است (سرمایه داری در عصر امپریالیسم:۴-۵) . تاریخ نشان داده است که مجموعه سیاستهایِ امریکا و دیگر قدرتهای غربی گرچه متاثر از جابجائیِ جناح های مختلف سرمایه داری بوده و در مراحلی روندی متناقض و متفاوت بخود میگیرد، ولی میانگینِ این سیاستها عمدتا معطوف به جذبِ هرچه بیشترِ سود (ارزش اجتماعیِ تولید گشته) به نفعِ سرمایه های جهانی و محلی میباشد. در حالِ حاضر استراتژیِ حاکمِ امپریالیستی و غیرِ مردمی از طرفِ قدرتهای جهانی و رژیم های تقریبا تماما غیر دمکراتیک، عمدتا در جهتِ حفظِ ثباتِ سیاسی در منطقه به قیمتِ پایمال نمودنِ حقوقِ دمکراتیکِ مردم منطقهِ خاورمیانه میباشد. در زمانِ ریاست جمهوری بوش (پسر) در امریکا سیاستهای جنگ طلبی/تجاوزگری غلبه داشت و از سالِ ۲۰۰۳، پس از حملهِ امریکا ومتحدینِ آن به افغانستان و عراق، منطقه به مصائبِ عظیمی مانندِ جنگ های فرقه ای/مذهبی و خشونتِ مرگبار و خانمان برانداز دچار شد. سپس ظهور مبارزاتِ آزادیخواهانهِ مردم موسومِ به بهار عربی و در پاسخ مجموعه سیاستهایِ ارتجاعِ جهانی ( ب.م. دولتِ امریکا، متحدینِ آن در ناتو و رژیمهایِ عربستان سعودی، شیخ نشینهایِ خلیج و مصر) برای سرنگونیِ اقتدار گرانهِ حکومتِ لیبی و در نتیجه قدرت گیریِ جریاناتِ افراطی و ارتجاعیِ مذهبی، وضعیت مردم در منطقه را بسیار وخیم تر نمود.

سیاستهای امپریالیستیِ امریکا همواره باعثِ ظهورِ فجایع برای مردمِ منطقه بوده است. همکاری با رژیمهایِ غیر مردمیِ عربستانِ سعودی و پاکستان و تقویتِ گروه های افراطِ مذهبی (ب.م. مجاهدینِ اسلامی، طالبان و حتی القاعده در افغانستان) در سالهای ۱۹۸۰ جهتِ رویاروئی با شوروی، باعثِ رشدِ بنیادگرائیِ مذهبی گشت و یکی از موانعِ دخیل برای استقرارِ دمکراسی در منطقه بوده است. طبقِ اطلاعاتِ افشا شده توسطِ ویکی لیکز، امریکا از سالِ ۲۰۰۶ برای حذفِ رژیمِ سوریه در تلاش بوده است در حالیکه همواره با رژیمهایِ مافوقِ ارتجاعی مانندِ عربستانِ سعودی بخاطرِ حفظِ منافعِ بخشِ معینی (کمپانیهایِ نفتی/نظامی) از سرمایه ها، رابطهِ نزدیکِ استراتژیک حفظ شده است. طبقِ مدارکِ غیر محرمانه شدهِ از سال ۲۰۱۲ دولت امریکا و متحدینِ غربیِ آن نه تنها به رشدِ سریعِ نیروهایِ تندروِ سَلَفی و القاعده در سوریه و عراق و امکانِ تشکیلِ دولتِ خلافتِ اسلامی واقف بود بلکه فعالانه در همراهی با کشور هایِ عربیِ خلیج و ترکیه، بطورِ مالی، لجستیکی و نظامی به تحقق این امر کمک نمود (نشریهِ ریسرجنس/Resurgence، ۱۵ اگوست ۲۰۱۵ ص۳۲). سیاستهایِ هژمون طلبانهِ دولِ امپریالیستی و سود جوئیِ انحصاراتِ قدرتمندِ جهانی باعث گردیده که برای سالیانِ سال، در زیرِ سایهِ تهدیدِ نظامی، منطقهِ خاورمیانه بیشتر از هر جای دنیا به سلاح هایِ نظامیِ پیشرفته واز جمله نوعِ شیمیائی، بیولوژیک و اتمی برای نابودیِ بشریت آغشته گردد که تقریبا سه چهارمِ این جنگ افزارها متعلقِ به کمپانیهای آمریکائی بوده و بیشترِ آن به رژیم های مافوقِ ارتجاعی مثلِ عربستانِ سعودی فروخته شده و یا از توشهِ ثروتِ اجتماعیِ تولید گشته توسطِ توده های زحمتکشِ امریکا و سایرِ کشورهای متروپل به حکومتِ اشغالگرِ اسرائیل (متحدِ استراتژیک امریکا) ارسال شده است.

اما همانطور که در خطوطِ بالا ذکر گردید، گاها منافعِ استراتژیکِ قدرتهای بزرگِ جهانی و برخی از رژیم های منطقه با هم تلاقی میکنند و در ماه های اخیر نمونه هایِ آن در ارتباط با موقعیتِ سوریه دیده میشود. با توجه به تداومِ خطرناکِ رقابتِ استراتژیکی بین قدرتهای جهانیِ اقتصادی/نظامی (کمپِ امریکا، متحدین اروپائی و ژاپن در مقابلِ چین و روسیه) و متحدینِ دائمی و مقطعیِ آنها (ب.م. اسرائیل، عربستان و مصر در قطب غرب و ایران در همراهی با روسیه و چین) در منطقه، برخی از کانون های قدرتِ اقتصادی و سیاستمدارانِ مرتبط با آنها، بر اساسِ حسابگریهایِ استراتژیک، برای برقراریِ ثبات اقدام میکنند. در این رابطه است که از ایران خواسته شده که در کنفرانسِ وین، حول محور یافتنِ راه حل برای سوریه که از ۲۹ اکتبر شروع میشود، شرکت نماید (نیویورک تایمز، ۲۹ اکتبر) و امکانِ چشم اندازِ برایِ همکاری از سویِ جان کری وزیرِ امورِ خارجهِ امریکا، ایجادِ جامعه ای “سکولار، چند فرهنگی و صلح جو” معرفی میگردد (اخبار روز، ۲۸ اکتبر، ۲۰۱۵).

در این میان، برای حاکمان در ایران سناریویِ ممکن، ایجادِ ثبات سیاسی درمنطقه است. خامنه ای و طیفِ نزدیک به وی خواهانِ حفظِ موقعیت سیاسی و اقتصادیِ ویژهِ خود و بخصوص امنیت برایِ ثروتِ ده ها بیلیونی در بانک ها و پروژه های خارج از کشور است. در همسوئی با این خطِ سیاسی، بخشی از بورژوازیِ ایران با این چشم انداز که حیات نظام در گروِ پیوند زدنِ جامعه با اقتصاد جهانی بوده و نخبگانِ محلی خواهند توانست در همکاری با سرمایه های جهانی منافع مشترک خود را دنبال کنند، از توافقنامهِ هسته ای و وجودِ ثبات در منطقه حمایت میکند. “اعتدال گرایان” و از جمله شخصیتهایِ سیاسی مانندِ حسنِ روحانی و هاشمیِ رفسنجانی و اقتصاد دانانِ مرتبط با این طیف بر اساسِ نگاهی همه جانبه که حاکی از تلاش برایِ حفظِ جایگاهِ نظام در چارچوبِ سرمایه داریِ جهانی و مبتنی بر روابطِ “عادیِ” دیپلوماتیک با کشور هایِ دنیا است، برنامه ریزی میکنند. استراتژی اقتصادیِ “اعتدال گرایان” عمدتا بر بنیادِ آزادسازی/خصوصی سازی و درهای باز برایِ سرمایه های جهانی استوار بوده و در این راستا حذفِ یارانه ها، کاهشِ در بودجهِ رفاهی و تحمیلِ ریاضتِ بیشتر بر مردم میباشد. این در واقع پیوستنِ هر چه بیشترِ اقتصاد ایران به سیستمِ نابرابرِ مناسباتِ سرمایه داریِ جهانی خواهد بود که باعثِ گسترشِ بیشترِ فقر، بیکاری و در عین حال شدت گیری در سیاستهای سرکوبگرانه علیهِ اعتراضات و اعتصابات از جانبِ توده های کارگری و زحمتکش خواهد شد.

اما جناح های دیگر و بویژه گردانندگانِ نظامی اهرم های اقتصادی، تجارِ بزرگ و بخش هائی از روحانیتِ پیرامونِ آنها در هراس از دست دادنِ موقعیت اقتصادی و سیاسیِ خود شدیدا مقاومت میکنند. این طیفها با موافقتنامه هسته ای هم مخالف هستند، چونکه از نقطهِ نظرِ منافعِ آنها، گشوده شدنِ شدن مرزهای اقتصادی و احتمالا پدیدار گشتنِ برخی دیگر از آزادیهایِ اجتماعی/فرهنگی، مستقیما منافعِ اقتصادی (بنیاد ها و شرکت های تحتِ تسلطِ آنها) و جایگاهِ قدرتِ آنها را در خطر قرار میدهد. رویِ هم رفته از نقطه نظرِ بخش های محافظه کار، مهم است که نظام جمهوری اسلامی خصلتِ تئوکراتیک و محافظه کارانه را در عرصه اجتماعی و تداومِ نوعی مناسباتِ درون گرا، جدا از اقتصادِ جهانیِ سرمایه داری و حامیِ سرمایه هایِ غیرِ مولدِ بومی را در عرصهِ اقتصاد حفظ نماید. بدونِ شک این تفکر در شرایطِ سرمایه داریِ حاضر نافرجام است. اما از زاویهِ نگرشِ “اعتدالگرایان” در جهان امروز نیاز به این است که در عین حفظِ نظام به شیوهِ غیر دمکراتیک و اقتدار گرایانه، جامعه ایران به سرمایه داری جهانی و موازینِ نئولیبرالی آن ملحق گردد. آنچه که احیانا سرنوشتِ این پروسهِ انتقال را رقم میزند، تبدیل نظامِ کنونی به نوعی جمهوریِ خودکامه مانند آنچه که در سوریه و مصر است، میباشد. این نوع نظامِ غیر دمکراتیک در دنیایِ نئولیبرالِ فعلی میتواند حامل بدترین آسیب های سرمایه داری در اشکالِ فسادِ ناشی از حفظِ اقتدار بر اساسِ تبارگرائی، وابستگیِ مسلکی و بوروکراتیسمِ متورم (ب.م. عراق در دوران صدام حسین، سوریه، چین، ویتنام و تا حدی روسیه) باشد، که به احتمالِ زیاد عناصری از استراتژیِ اتخاذ گشته از جانبِ بخشی از شخصیتها (ب.م. هاشمیِ رفسنجانی) و کانون هایِ قدرت برای آیندهِ ایران را تشکیل میدهد. این خط فکری از طرفِ جناحِ “پراگماتیکترِ” رژِیم زمینه های مناسبتری را برای سرمایه های جهانی و نه توده های مردم فراهم میکند.

همانطور که در سطورِ بالا اشاره گردید، واقعیت این است که بر اساسِ تئوریِ سوسیالیستیِ ارزش و استراتژیِ کاستن از مخارج بابتِ نیرویِ کاری اجتماعیِ لازم برایِ تولید، سرمایه های جهانی در پرتوِ سیاستهایِ نئولیبرالی، با حفظِ تکنولوژیِ برتر و اتکاء بر نیرویِ کارِ ارزان در کشورهایِ سرمایه داریِ توسعه یابنده، خارج از خصلتِ سیاسیِ حاکم در این جوامع، استراتژیِ اقتصادیِ “آربیتراژِ” نیروی کار جهانی (جابجائیِ نیرویِ کارِ ارزان و در عینِ حال متخصص در جوامعِ توسعه یابنده با نیرویِ کارِ گران قیمت تر در کشور های متروپل) را به پیش میبرند (انتان سواندی، مانتلی ریویو، جولای/اگوست ۲۰۱۵: ۳۷-۵۲ ) و در کشورهائی مثلِ ایران که آزادیهایِ مدنی و حقوقِ دمکراتیکِ کارگری نفی میگردد، درجه استثمار شدید تر است. وضعیت اسفناک زندگی برای توده های مردم در ایران و خاورمیانه بخشا متاثر از تداوم مناسباتِ سرمایه داری و اتخادِ سیاستهای حاکم از طرفِ حکومتگرانِ مرتجع در سطح جهان، منطقه و ایران است و ایجادِ حتی تحولاتِ تدریجی اصلاح طلبانه در حیطهِ اقتصادی/اجتماعی، در چارچوبِ ترکیبی از مناسباتِ نئولیبرالِ اقتصادی و ساختارِ غیر دمکراتیکِ سیاسی، در وضعیت زندگیِ توده های مردم بهبودی حاصل نمیشود. بدیهی است که بدون وجود دمکراسی، تامینِ حق مشارکت برایِ مردم جهت سازماندهیِ دمکراتیک وعادلانهِ جامعه، مجموعه معضلاتِ اجتماعی و از جمله استبدادِ سیاسی و ناعدالتی های عظیمِ اقتصادی/اجتماعی همچنان ادامه خواهند یافت.

۳۰ اکتبر ۲۰۱۵




جنبش های اجتماعی و نقش اپوزیسیونِ مردمیِ ایران

فرامرز دادور
در جهانِ امروز و از جمله در ایران که مملو از ستمهای اجتماعی و نابرابری است، ارتقاء در توانمندیِ اقتصادی/اجتماعی در میانِ توده های مردم، مهمترین حرکتِ سیاسی برای ایجادِ آزادیهای دمکراتیک و عدالتِ اقتصادی میباشد.

در جوامعِ تحتِ ستمِ سیاسی/اجتماعی مانندِ ایران که زمینه برای فعالیتهای علنیِ اپوزیسیون در اشکالِ سازمانی و حزبی وجود ندارد، مبارزاتِ مردم، به ناچار، عمدتا خصلتِ جنبشی (خودبخودی،سیال، نامتمرکز و غیرِ تشکیلاتی) داشته و گرچه اکثریتِ تلاشگران در این جنبشها بر روی مجموعه اهدافِ عامِ آزادیخواهانه و عدالتجویانه توافق جمعی دارند اما در موردِ چگونگیِ دسترسی به آنها، استراتژیِ عبور از نظامِ جمهوریِ اسلامی و نوعِ بدیلِ سیاسی/اجتماعیِ پسا انقلاب، لزوما نگاهِ مشترک ندارند. در واقع شیوه های جدیدِ مبارزاتی تا اندازهِ زیادی با توجه به ویژه گیهای هر جامعه ظهور میکند. بدیهی است که در زیرِ سلطهِ خفقانِ سیاسی در ایران، متقابلا، فعالانِ سیاسی/اجتماعی نیز بیشتر به اشکالِ مقاومت و فعالیتِ غیرِ حزبی و غیرِ متمرکز روی میاورند. البته در این رهگذر زمینه برای ظهورِ گرایشاتِ متنوعِ مبارزاتی و از جمله اعتقادِ به حرکتِ جنبشی به مثابهِ برنامهِ اصلیِ و نه بخشی از یک تاکتیکِ مبارزاتی، در میانِ اپوزیسیون پدیدار میگردد. برخی با انتخابِ خطِ مشِ آتانومیستی و تاکید بر این نظر که بنیادِ روابطِ نوینِ انسانی در پرتوِ تجربیاتِ برآمده از فعالیتهایِ کنونیِ اجتماعی و نه طبقِ یک چشم اندازِ تعیین گشتهِ عقیدتی پی ریزی میشود، است که به استراتژی جنبشی روی میآورند. طیف های دیگری اما، با مهم دیدنِ نقشِ سازمان ها و احزاب در فعالیتهایِ اپوزیسیون، حرکت های جنبشی را موقتی ارزیابی میکنند. در این میان جریاناتی نیز هستند که تلفیقی از مبارزاتِ جنبشی و سازمانی را با توجه به ویژه گی های سیاسیِ جامعه، مفید میبینند.

تجربیاتی حاکی از مبارزاتِ جنبشی نشان میدهد که در صورتِ بروزِ تحولاتِ رادیکالِ سیاسی و نبودِ استراتژی و برنامه های از پیش تعیین گشته، برقراریِ آماج هایِ مردمی از شانسِ زیادی برخوردار نمیشود. در میانِ نمونه های بارزِ آن میتوان از تجربهِ جنبشِ کارگریِ ایران در سالهایِ اولیهِ انقلاب حولِ مسئلهِ شوراها، سرنوشتِ نامحتومِ دمکراسیِ مستقیمِ توده ایِ سالِ ۲۰۱۱ در دورانِ کوتاهِ بعد از سرنگونی حسنی مبارک در مصر، بن بستِ موجود در مقابلِ جنبشِ اشغالِ وال استریت، جنبشِ عصیانگران و عدمِ تداوم در موفقیتِ حرکتهایِ کارگری برای اعمالِ کنترلِ قدرت در تعدادی از کارخانجات و موسساتِ اقتصادی در برخی از کشورها و از جمله در آرژانتین اشاره نمود. اما با این حال در حینِ مبارزاتِ آزادیخواهانه و عدالتجویانه، بسیاری از این مجموعه جنبشها توانسته اند که در پرتوِ فعالیتهایِ جمعی/شبکه ای و برخورداری از تجربیاتِ مبتنی بر دمکراسیِ مستقیم و نهاد هایِ مرتبط با آن، در اشکالِ انجمن، شورا و کمیته، از شناخت و توانائیِ تکنیکیِ والاتری برای ایجادِ شالوده های جامعهِ انسانیتر در آینده برخوردار گردند. در ایران نیز کارزارهای دمکراتیک مردمی با توجه به سلطهِ نظامِ مستبدِ مذهبی عمدتا خصلتِ جنبشی بخود دارد که در عین حال دارایِ مجموعه ای از دستاورد ها و در عینِ حال نارسائی هائی نیز میباشد که در خطوطِ زیر به برخی از آنها پرداخته میشود.

سالها است که در میانِ جنبش هایِ اجتماعیِ ایران، مبارزاتِ مطالباتی شدتِ بیشتری بخود گرفته است. بخاطر تداومِ اختناقِ سیاسی و سرکوب های حکومتی، وجهِ مشترکی که این جنبش ها را به هم متصل میکند، در وحلهِ اول، همانا تلاش برای نیل به حقوقِ دمکراتیک است. نبودِ حقوقِ مدنی و عدمِ وجودِ فضایِ آزاد برای فعالیتهای سیاسی/اجتماعی هنوز زمینه هایِ لازم برای ارزیابیِ جدی ازنوعِ مناسبی از مبارزات (ب.م. جنبشی، سازمانی و ترکیبی از هردو)، آنطور که در جوامعِ دمکراتیک مرسوم شده، فراهم ننموده است. گرچه تلاشگرانِ راهِ آزادی و عدالت در حیطهِ مسائلی مانندِ وضعیتِ حقوقِ بشر، آزادیهایِ دمکراتیک، حقوقِ کارگری، فمینیسم، مسئلهِ ملیتها/فدرالیسم و محیط زیست فعالیت میکنند اما جهت گیریِ آنها بطورِ ارگانیک، مرتبط و در چارچوبِ یک استراتژیِ جامع، در امتدادِ رفعِ معضلِ مرکزی یعنی ایجادِ دگرگونیِ بنیادی در نظامِ سیاسی، هنوز به یک رسالتِ عمومی در سطح یک اپوزیسیونِ گسترده و انسجام یافته تبدیل نگشته است.

در عرصهِ جنبشِ کارگری، اعتراضات و اعتصاباتِ حق طلبانه برای مطالباتِ صنفی و ازجمله تشکل یابیِ مستقل، پرداختِ به موقعِ دستمزد و حقوقِ بیکاری و تامین بیمه های اجتماعی بطور دائم برقرار بوده است. برای مثال در سالهای اخیر مبارزه برای افزایشِ حداقل دستمزد، علیهِ طرحِ “اصلاحِ” قانون کار که در صورتِ تصویب به کارفرمایان حق فسخ قرارداد میدهد و در مقابله با لایحهِ “خروج از رکود و رفع موانع تولید رقابت پذیر” که در واقع متاثر از سیاست رژیم بخاطرِ هموار کردن شرایط جهتِ ارتقاء سود آوری برای سرمایه های داخلی و خلرجی میباشد، تشدید یافته و نتیجتا زمینه های بهتری برای ایجادِ تلفیق بین مبارزات صنفی و سیاسی جنبشِ کارگری بیشتر شده است. در میانِ جنبش زنان نیز مبارزه برای برابر-حقوقی و علیهِ تبعیضات جنسیتی/ستمهای اجتماعی همچنان ادامه دارد. از اوایل انقلاب، زنان حتی بیشتر از مردان از امکاناتِ حقوقی و آزادیهای مدنی محروم گردیده تحتِ انواعِ فشارهای اجتماعی/اقتصادی قرار دارند و بدان خاطر روزانه به مقابله با سیاستهای زن ستیزِ جمهوری اسلامی دامن زده و از جمله در ماه های اخیر علیهِ طرح “صیانت از حریم حجاب و عفاف” که قرار است لایهِ دیگری از تبعیضِ حقوقی را تحت عنوانِ مبارزه با “بد حجابی” به زنان تحمیل کند، به مقاوت مدنی افزوده اند.

در عین حال واقیعت هم این است که بخاطرِ تداومِ اختناقِ سیاسی و نبودِ تشکل های مستقلِ دمکراتیک در بین جنبشهای کارگری و زنان، فعالیتهای پراکنده در میانِ آنها هنوز از توانمندی سازمانی و وزنهِ سیاسیِ لازم برای کمک به ایجادِ زمینه های انقلابی در بین مردم برای برکناریِ نظام جمهوری اسلامی تبدیل نگشته اند. شرایط غیر دمکراتیک درایران باعث گردیده است که تلاشگران در جنبش های مردمی به راه کارهای مبارزاتیِ گوناگون در عرصه های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی روی آورده، فعالیتهای حق طلبانه خود را عمدتا با روش های جنبشی به پیش ببرند. سالهاست که جنبشهای مردمی کارزار برای مجموعه ای از مطالباتِ دمکراتیک (ب.م. سطحی از آزادیها و حقوقِ مدنیِ عنوان گشته در قانونِ اساسیِ جمهوری اسلامی) که لزوما حاملِ دگرگونیهای بنیادی و لازم نیستند را در عرصه های عمومیِ مبارزاتی به پیش میبر ند. در یکطرف رژیم بخاطر حفظ موقعیت خود به درجاتی عقب نشینی نموده ولی در طرف دیگر سیاستِ رقیق نمودن خواست ها از جانبِ گروه هائی در “جامعه مدنی” موجود در ایران، مورد سوء استفادهِ جناح های دور اندیش تر در حکومت واقع گردیده است که نمونه هائی از آن ترویجِ اندیشه های “فمینیسم اسلامی” و توهم پراکنی در موردِ وجودِ اعتدال گرائی/اصلاح طلبی واقعی در میانی بخشی از حکومتگران است.

یکی از موانع در مقابلِ انجامِ دگرگونی های بنیادی دمکراتیک در ایران، همانا نبودِ چالشِ رادیکالِ سیاسی از جانبِ جنبشهای مردمی علیهِ نظامِ حاکم است که بخشا ناشی از تداوم اختناق سیاسی میباشد اما دلایل دیگری هم وجود دارند و از جمله عدمِ وجودِ خط مش سیاسی و هدفمند در میانِ جنبشهای اجتماعی برای ایجادِ تغییرِ رادیکال، نیز به ناهمواریهای مبارزاتی می افزاید. در این ارتباط علاوه بر عواملِ بسیارِ دیگرِ عینی/ذهنی، ایدئولوژیک، فرهنگی و سلیقه ای میتوان به نبودِ یک تشکل وسیع اپوزیسیون در داخل و خارج از کشور اشاره نمود که در صورت سازمان یافتگی حول محور اصول پایه ای مانندِ جمهوریت، سکولاریسم و ارزشهای جهانشمول حقوق بشر میتواند به مثابهِ جایگاهی دارایِ اعتبارِ مردمی و مورد رجوعِ فعالانِ اجتماعی/سیاسی عمل کرده، همجون یک پایگاهِ سیاسی و حامل چشم اندازِ جامعه ای دمکراتیک، به محرکی در ذهنِ عموم برای جابجائی نظامِ حاضر تبدیل گردد. در واقع یکی از راه کار های استراتژیک ایجادِ پیوند سیاسی و تشکیلاتی بین گروه های مدنی و تک موضوعیِ فعال در جنبش های اجتماعی و سازمان های مدافعِ دمکراسی (چپ و لیبرال) در اپوزیسیون است که به وجودِ ساختارِ دمکراتیک سیاسی و مستقل از مذهب و هر نوع مسلکِ ایدئولوژیک باور داشته باشند.

جنبشِ جمهوریخواهانِ دمکرات و لائیکِ ایران یکی از جریاناتِ جنبشی/سیاسی است که از ظرفیتِ لازم برای کمک به ایجادِ پیوندِ شبکه ای بینِ فعالانِ درگیر در گروه های مدنی، جنبشهای اجتماعی و سازمان هایِ دمکراتِ موجود در اپوزیسیون برخوردار میباشد. در صورت گسترده شدن این سازمانِ مدنی/سیاسی و رویشِ شاخه های فعالِ آن در خارج و داخل ایران، فرصتِ بهتری فراهم میآید که در پروسهِ فعالیتهای حق طلبانهِ مردمی در میانِ مدافعانِ آزادی، دمکراسی و عدالتِ اجتماعی، امکاناتِ بیشتری برای ایجادِ همبستگیِ شبکه ای و زمینه های همگرائی و اتحادِ عمل در میان اپوزیسیون بوجود بیاید. اوج گیری در خیزش های آزادیخواهانهِ مردمی جهتِ برکناریِ جمهوری اسلامی و سازمان یافتگیِ لازم برایِ به انجام رساندنِ پیروزیِ انقلابِ دمکراتیک، بخشا در گروِ انسجامِ مبارزاتی در بینِ فعالانِ مردمی، نهاد های مدنی، جنبشهای مطالباتی و سازمانهای سیاسیِ آزادیخواه و بویژه سوسیالیست های پایبند به جمهوریت و آزادی های مدنی میباشد. جنبش جمهوریخواهانِ دمکرات و لائیکِ ایران با حملِ بخشی از این رسالتِ تاریخی بر روی دوشِ خود، همواره در راستای کمک به پیروزیِ دمکراسی و عدالتِ اجتماعیِ واقعی گام بر داشته است.




تلاش ما برای رفاهیت، امنیت و حرمت انسانی است

farhang ghassemi 01فرهنگ قاسمی

تمامی دغدغه و کوشش دماغی اهل علم سیاست در این است که راه کارهایی را ارائه دهد و در جامعه عملی سازد که انسان ها بتوانند در رفاهیت و امنیت و حرمت زندگی کنند.

به همین دلیل اندیشمندان هر کدام از زاویه دید خود برای رسیدن به این اهداف نظریات و تئورى هایی را ارائه می‌دهند و مکتبی را بوجود می‌آورند كه گاهى مكمل اند و زمانى متضاد. ملاحظه میشود كه تضادهای متاثر از خود محوری ها و روحیات بیمار قدرتمداران غالباً تا جایی پیش می‌روند که این اندیشه‌ ورزی و آفرینش راهکارها، كه در ابتدا برای پیشرفت بشریت بوده خود تبدیل به مشکلات و معضلاتی شده و صاحبان اندیشه‌هاى قدرتمدار و یا دست نشاندگان آنان برای اعمال نظریات خود به زور متوسل می‌شوند که در نهایت به‌ سود انسانیت نبوده و عامل بروز جنگ‌ها می‌گردد که این جنگ‌ها خود در نهایت باعث از بین رفتن رفاهیت و امنیت و حرمت انسان‌ها می‌شوند.

طرفداران این سه اصل باید بکوشند با احترام به حقوق افراد و گروهای اجتماعی، و نه با سوداگری و منفعت طلبی که تحت عنوان «منافع ملی» از سوی اصلاح طلبان پاسدار رژیم اظهار می گردد، راهکار هائی را بیابند و عملی سازند که این اصول سه گانه در جامعه هستی پیدا کنند و پاسداری شود.

متاسفانه به جرات می‌توان ادعا کرد که اپوزیسیون جمهوری اسلامی در این ۳۵ سال از ظرفیت خود استفاده نکرده که هیچ، بلکه از گذشتة خود درسی هم برای اتحاد و همبستگی نگرفته است و کماکان در چند دستگی و ناهماهنگی نیروهای به سر می‌برد . اپوزیسیون امروز جمهوری اسلامی همانند منظومه‌ای است بدون مرکزیت اما پر از اقمار کوچک و بزرگ که به شدت از نبود گرمای هسته مرکزی رنج برده و در تاریکی به سر می‌برد. در این منظومه‌ گرمای اتحاد و همبستگی جایش را به سرما و پراکندگی داده است .

ما هنوز نتوانسته‌ایم به عظمت قدرتی که در اثر همسازی نیروهای مخالف جمهوری اسلامی به وجود خواهد آمد پی ببریم، یا اگر در نظر به این ادراک رسیده باشیم کارنامه عملی ما نشان می‌دهد که آنرا هنوز در عمل نیاموخته ایم. در این شرایط ، اگر این گره گشودنی است، بوسیله مشارکت آزادانه مردم سرانجام خواهد گرفت و اگر معضلات آن از راه احترام به آزادی و مشارکت شهروندان، گشوده نشود جامعه شکست خورده و نیروی سازندگی و رمق ایستادگی در برابر استبداد را نخواهد داشت و می توان گفت که قدرت رزمندگی خود را از دست داده است. راه رهایی از این شکست و سستی و بی‌ رمقی، همت فکری و عملی استوار زنان و مردان آزادی خواه و متعهد به حقوق انسانی می‌ تواند باشد .

همه واقفیم که امروز قحطی آزادی در جامعه ما از زمان قبل از انقلاب ۵۷ بیز به مراتب بیشتر است، (البته بیان این واقعیت نباید به عنوان مشروعیت دادن به آن رژیم و طرفداران امروزین پادشاهی باشد) پس به تبع آن، هر کوشش در جهت دگرگونی در سامانه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی جامعه امروز باید به ‌مراتب از اهمیت دقیق تر و بیشتری نسبت به سال های قبل ار انقلاب بر خوردار باشد، در عیر این صورت مخاطره شکست و سرخوردگی و از هم پاشیدگی شدید تری می تواند در چشم انداز باشد.

در چنین شرایطیی راه کارهائی که می‌توانند موفقیت فردا را تضمین کنند: تجربیات تاریخی ماست که بزرگترین ثروت غیر مادی ایران را تشکیل میدهد، اندیشه های مدرن و جهانشمول کنشگران ماست که راه ساز آینده است، همسازی و هماهنگی ما درعمل است که راه گشای سد ها ومشکلات در حرکت می شود، و در نهایت قدرت تساهل و آفریتش های ما در برابر دشواری هاست که واقعیت‌های فردای ما را می‌سازند. واقعیت‌هایی که باید دارای ارزش‌های تازه و ناب انسانی باشند تا بتوانند زیست و تولید کنند و در جهت استقرار رفاهیت و امنیت و حرمت مردم ما اثر گذار بوده و نقش اساسی بازی کنند .

۱۱/۰۹/۲۰۱۵




شامگاه بیست و هشت مرداد، خیابان كاخ، در برابر خانة ۱۰۹، مردی با چارچوب دری بر دوش، نشانیِ دروازه قزوین را می پرسید.

naser pakdaman 01در ساگرد کودتای بیست و هشت مرداد

ناصر پاكدامن

برای سالروز سی ام تیر هم در تهران نمانده بودم. تازه امتحانات سال دوم دانشكدة حقوق را تمام كرده بودیم و شمارة مخصوص دانشجویان ایران، ارگان سازمان دانشجویان ایران را كه درآورده بودیم راهی بابلسر شده بودم. یكی دو روز آخر تیر به آنجا رسیدم.

ماه مرداد در آن بابلسر بودم. بابلسر ناتمام. آن زمانها بابلسر، بابلسر سالهای چهل و پنجاه نشده بود. دهكی بود كه در عصر طلائی قرار شده بود محل هتلی باشد و ویلاهائی. تا شهریور ۲۰ هتل تمام شده بود و بقیه ناتمام مانده بود و رونق چالوس و رامسر را پیدا نكرده بود.

رودخانه ای به سوی دریا می گذشت با پل معلقی بر آن. یك دست رودخانه، هتل بود و بعد هم چند عمارت دو طبقة شهری ساز بود با حیاطهائی با باغچه هایی از درختهای پرتقال و نارنج و شاید هم شمشاد. و پشت آنها هم دكان بازار مختصری با خانه های بابلسریها و زندگی معمولشان. اگر درست یادم باشد آن ‌عمارتهای دو طبقة شهری ساز كه به تقلید معماری از باكو آمده ساخته شده بودند، یكی مدرسه ای شده بود و یكی دوتای دیگر هم اداراتی از ادارات دولتی و بالاخره یكی هم شده بود مهمانخانه ای كه البته از آن “هتل بابلسر” ارزانتر بود. با دیوارهای نیلی كمرنگ و در طبقة اول، ایوانی با ستون ـ تیرهای چوبی و بالكون مانند كه مشرف به خیابان و رودخانه بود. از این بالكون استفادة سالن غذاخوری می شد پس با میز و صندلیهایی مشرف به رودخانه. هتل را مدیری اداره می‌كرد كه یا ارمنی بود و یا از مهاجران قفقازی. بعد هم مهمانخانه رادیو داشت كه وصل به بلندگویی بود و برنامه های رادیو تهران را پخش می كرد. صدای بلند رادیو در رودخانة پهنِ كم آب می نشست و به آن سو هم مثل وز و وزی می رسید.

این دست دیگر رودخانه كه ما بودیم ویلاها بودند كه حالا ادارۀ بهداشت عمومی “اصل ۴” آمده بود و آنها را اجاره كرده بود برای كارمندان ایرانیش كه در مازندران فعالیت می كردند. چندتائی پزشك و معلم و دبیر كه برادر پزشك من هم از آن جمله بود كه در طبقة دوم یكی از ویلاها اتاقی داشت اشتراكی با سیاوش [کسرائی] و یك نفر دیگر. اتاق بزرگ آفتابرویی بود با سه تخت. و برادر من هم نبود كه داشت راهی خارجه می شد. پس تخت او شده بود تخت من و سیاوش هم كه تخت خودش را داشت. تخت سومی هم خالی بود. صاحبش به مأموریت رفته بود.

ایام بابلسر عجیب و غریب بود. از آن تنشهای سیاسی روزمره و دائمی تهران خبری نبود. دنیایی بود در كنار و در خود. روزنامه ای به دست كسی نمی رسید. رادیویی هم در كار نبود. عالم بیخبری بود در نزدیكی دریا و در كنار رودخانه ای كه آب چندانی نداشت ولی در طرف مقابلش، هتلی داشت كه رادیویی را به بلندگویی وصل كرده بود و “اینجا تهران است” را پخش می كرد.

دوشنبه ۱۹ مرداد در شهرستانها روز رفراندم بود. در بابلسر هم صفی به درازای چندین صد متر درست شده بود كه كارگردانش، سلمانی قد بلندی بود كه روزهای پیش، گهگاهی می آمد سرِ ویلایی ها را اصلاح می كرد و امروز آن سویِ رودخانه بدو بدو می كرد تا همه را به كنار صندوق رأی ببرد. ازین سوی رودخانه می دیدم و شعارهای زنده‌باد مصدق را می شنیدم. بعد از ظهر كنار دریا كه بودیم از آقایی كه برادرش یكی از وزرای بنام كابینه های رضاشاهی بود شنیدم كه با تفاخر می گفت كه من هم رفتم و رأی دادم و برای مردم سخنرانی هم كردم. و چه حرفها كه نزده بود!

۲۵ مرداد كه پیش آمد ما دیر خبردار شدیم و در آن عالم بیخبری داشتیم با خودمان نجوا می‌كردیم و خوشحال بودیم كه این بار هم نهضت و مصدق قِسِر در رفتند كه ۲۸ مرداد پیش آمد. مثل مرغ سركنده دنبال یك ذره خبر بودیم. چه شده است؟ چه می شود؟ از آن صف بلند خبری نشد. بهت همه را گرفته بود. سیاوش به تك و تاو افتاده بود و بی احتیاط تر از همیشه تماس می‌گرفت. یكبار كه وارد شد با خوشحالی گفت عباس آباد دست به اسلحه می‌برد و گفت تپه های عباس آباد انبار اسلحه است. پادگان دست به اسلحه می برد. ما هم خوشحال می شدیم. رؤیاها بود كه شكل می‌گرفت. حالا برای شنیدن اخبار دو بعداز ظهر بدو راه می افتادم و از آن پل باریك رد می‌شدم تا خودم را به جلوی هتل برسانم و بعد كنار خیابان، روی لبة پیاده رو می نشستم تا اخبار را بشنوم. و بعد با قدمهای آهسته به آن اتاق ویلائی بر می‌گشتم. روزهای بعد هم همین برنامه بود. فكر می كنم كه ۲۹ یا ۳۰ مرداد بود كه وقتی رفتم كه اخبار ساعت دو را بشنوم دیدم كه احمد [دیباجی] و نادر[نادرپور] توی بالكن هتل نشسته اند و دارند ناهار می خورند. احمد دانشجوی سال آخر پزشكی بود و ما با هم در هفته نامۀ دانشجویان ایران، نشریۀ سازمان دانشجویان ایران آشنا شده بودیم. از فعالان دانشكدة پزشكی بود. آرام و آهسته حرف می زد. گاهی به موضوعات ادبی هم می‌پرداخت. همكاری ما به دوستی نزدیك شده بود. حالا درین فردای ۲۸ مرداد، احمد را می‌دیدم كه آن بالا نشسته است و دارد با نادرپور كه من فقط قیافه اش را می‌شناختم ناهارمی‌خورد. دستی تكان دادم. او هم به اندازة من تعجب كرد. آمدند پایین. اخبارشان خوب نبود و از جمله گفتند كه وسط راه كه قطار توقفی كرد یكی از آشنایان مشترك سوار شده بود خونین ومالین و گفته بود كه چماق به دستها هر قیافة مشكوكی را كه ببینند سالمش نمی‌گذارند خاصه اگر جوان باشد و با پیرهن شلوار. و رفیقمان حالا داشت از شهرش فرار می كرد كه خودش را به تهران بر ساند.

کمی که صحبت کردیم معلوم شد كه از تهران با قطار آمده اند تا شاهی و از شاهی هم با اتوبوس آمده اند به اینجا و می‌خواهند از راه كناره بروند تا رشت و بندر پهلوی. گفتم كه اگر یكی دو روزی بمانید من هم همراهتان می آیم. آن یكی دو روز را هم بیایید پهلوی ما. و ما یعنی سیاوش و من كه در آن ویلاها هستیم. آنها هم پذیرفتند. اینطوری بود كه دوستی من و نادر شروع شد. دوستی با تاریخ تولد معلوم. در همین یكی دو روز بود كه سلمانی را گرفتند كه شهربانی فعال شده بود.

اوایل شهریور بود، شاید هم اصلاً اول شهریور بود، كه راه افتادیم. حالا دیگر تاریخش را درست به یاد نمی آورم. می دانم كه احمد و نادر دو سه روزی ماندند و باز هم می دانم كه قرص ماه در بدر كامل بود كه در رامسر بودیم و شب به دریا رفته بودیم و شطی از نور ماه روی دریا ریخته بود (تقویم می گوید كه اول شهریور آن سال مطابق با ۱۲ ذیحجه است و یکشنبه). فكر می كنم كه جمعه ششم شهریور بود كه به تهران رسیدیم. اگر نادر بود همه را به دقت و صحت می گفت. یادش بیدار!

در بابلسر سوار اتوبوسی شدیم كه از جادة كناره به رشت می‌رفت. و ما راهی رامسر بودیم. اتوبوس مالامال از آدمهای جور واجور بود و وسط راه هم در آبادیها و شهركها و شهرهای وسط راه می ایستاد و مسافری پیاده می‌كرد و مسافری می‌گرفت. مسافرها آن قدر بار داشتند كه اتوبوس، باركشی شده بود كه مسافر هم می برد. ناهار را در نوشهر ایستاد. بیرق و عكسهای شاه به در و دیوار بود و نوعی تلخکامی و بی اطمینانی توی هوا. یكی دو دسته هم آمدند از زنان و مردانی با لباسهای محلی و “زنده باد شاه” گویان رد شدند. چندان زیاد نبودند. صد نفر نمی‌شدند. گفتند عشایر شاهپرست هستند. كسی هم اسمی را گفت كه دو هجای آخرش “كَلا” بود. طی راه یكی دوبار دیگر هم ازین صحنه‌های شاهپرستانه دیدیم. یعنی همان گروههای محلی‌پوش شصت هفتاد نفری شاه جویان و زنده باد گویان.

نوشهر آن زمان كیا و بیایی نداشت. مثل همۀ شهرهای مسیر راه دو ردیف مغازه بود كه مثل دكور سینما كنار جاده كار گذاشته بودند و اینجا به میدانی هم می رسید كه گاراژ و پس قهوه خانه‌ای داشت. چایی كه می‌خوردیم صحبت كتك خوردن و خونین و مالین كردن دكانداری (شاید هم روزنامه فروشی) شد كه مصدقی بوده و یا توده ای. جند نفر دیگر را هم زده بودند. در بعضی نگاهها بود كه ما را هم مثل فراریها می دیدند. بالاخره اتوبوس روی جادة خاكی به راه افتاد. از پشت شیشة اتوبوس، چالوس و شهسوار هم مثل نوشهر بودند. با همان بیرقها و تمثالها و یكی دو بار هم گروهی عشایری پوشیدة زنده باد گو.

رامسر كه رسیدیم دمِ غروب بود. آن وقتها در رامسر دو هتل بود، یكی آن هتل بزرگ و معروف در كمر تپه ای پوشیده با سبزی جنگل و دیگری نزدیكتر به دریا و در كنار میدانی كه ادارات دولتی اطرافش اطراق كرده بودند. پیشترها شنیده بودم كه معماران و طراحان این هتل را برای خورد و خواب راننده و خدمة مسافران هتل بالا درست كرده بودند. به این هتل می‌رفتیم که اتاقی بگیریم. جلوی در و روی چهارپایه ای، درجه دار تنومندی نشسته بود از درجه داران شهربانی. عرق می ریخت و خودش را باد می زد. از مقابلش كه رد شدیم حرف زدنش را شنیدیم كه با مرد جوانی می‌گفت كه بارها گفتم كه ازین كارها دست بردار و هی گوش ندادی! و مرد جوان گذشت خواهانه كوتاه می آمد. شهربانی باز ادامه می داد. در لحنش خصومت و خشم نبود. صحبت از توقیف و این حرفها هم شد. ما رفتیم و اسبابها را در اتاقها گذاشتیم و پایین كه آمدیم كه به طرف دریا برویم، هنوز گفت و گو ادامه داشت و بالاخره مردجوان راهی شد و رفت. شهربانی رو به ما كرد و از كار و بار ما پرسید كه چه كاره اید، از كجا آمده اید و به كجا می روید؟ بی اینكه به رویش بیاورد تحقیقات / استنطاق می کرد!. ما هم گفتیم كه به گردش از بابلسر می آییم و در راه انزلی هستیم. دگمة یقة پیرهنش باز بود. از رطوبتِ گرمِ هوا كلافه بود و خودش را همچنان باد می زد و مشفقانه گفت: “احتیاط كنید! مواظب باشید!” رفتیم كنار دریا. ماه در بدر كامل بود و بالا می آمد. در ساحل برادر وزیر رضاشاهی را دیدیم كه غیر منتظره بود: فكر می كردیم بابلسر است. آمد و سلام و احوالپرسی كرد و از بابلسر پرسید و بعد به اعتراض گفت كه پشت سر من گفته اند كه در متینگ رفراندوم سخنرانی كرده ام. این تهمتها به من نمی چسبد كه خانوادگی همه شاهپرست بوده ایم و هستیم! و چه خوب شد كه اعلیحضرت زود آمدند و مردم هم چه استقبالی كردند. ما هم گوش كردیم با سكوتی كه علامت رضا نیست. مثل اینكه دیگر به روزهای سكوت رسیده بودیم.

یكی دو روز بعد راهی رشت شدیم. دو چمدان كوچك داشتیم كه شاگرد شوفر در باربند اتوبوس جاسازی كرد و به راه افتادیم تا عصر به رشت برسیم. وقتی رسیدیم در گاراژی پیاده مان كردند. با رسیدن اتوبوس ما، حیاط گاراژ پر جنب و جوش تر از معمول شد: بیكاران، كنجكاوان، به استقبال آمدگان، دستفروشان و بعد هم چند تایی كه با این امید خوش بودند كه بارها را به دست و كول بگیرند و به مقصدی برسانند و كسبی كنند. ما هم در انتظار چمدانهای كوچك خودمان ایستاده بودیم. جوانكی به كنار ما آمد و با اصراری كه به تضرع و الحاح گدایی مخلوط می‌شد می‌خواست كه “اموال” ما را باركشی كند. توضیحات ما كه آقا خودمان به دستمان می گیریم فایده ای نداشت. و اصرار ملتمسانه قطع نمی شد. و حتی دستش را دراز كرد كه چمدانها را از شاگرد شوفری كه روی سقف اتوبوس، بارها را از باربند باز می‌كرد بگیرد. به زحمتی بارمان را از دستش گرفتیم كه مگرچلاقیم و راه افتادیم. من و نادر جلوتر می رفتیم و احمد هم از عقب می آمد. باید به میدان شهرداری می رفتیم كه از آنجا بود كه كرایه ایهای رشت- انزلی حركت می كردند. خیابان(شاه؟ پهلوی؟ شاهپور؟ یا اسم دیگری از همین خانواده!) شلوغ بود و مقداری نرفته بودیم كه احمد خودش را به ما رساند كه بچه‌ها مواظب باشید كه آن جوانك داشت شما را به چندتایی كه آن كنار ایستاده بودند نشان می داد كه اینها فراری هستند. مصدقی یا توده ای. آنها هم با علاقه گوش می‌كردند و شما را برانداز می‌كردند. مانده بودیم كه چاره چیست كه از جهت مقابل روزنامه فروشی رسید با بغلی روزنامه های تهران. یك شماره شاهد خریدم، روزنامة بقائی با همان شادمانیهای فردای بیست و هشت مردادی و آكنده از فحش و فضیحت به مصدق و نهضت ملی. اول روزنامه را طوری تا كردم كه عنوانش خوب معلوم باشد و بعد هم آن را در جیب پشت شلوارم گذاشتم كه خوب دیده شود. فكر كردم نوعی پیشگیری و محافظت است. در طی این سالها همیشه ۲۸ مرداد یاد آن عصر در شهر ناآشنای رشت هم هست. هر بار كه فكر می‌كنم نمی دانم كه از ترس بود یا احتیاط؟ و اصلاَ می بایست چنین كنم یا نه؟

راهی انزلی شدیم. آنجا بود كه شنیدیم كه در رشت هم بگیر و بزن مفصلی بوده. جماعتی از ارتشیان با توپ و تانك و تفنگ به خیابانها آمده اند. جماعتی شعبونخانی نسب هم به دفاتر احزاب و سازمانها و كتابفروشیها ریخته اند و از جمله محل حزب ایران را غارت كرده اند و آتش زده اند. سخت بود كه كسی به حرف بنشیند آنهم با جوانك ناشناسی تهرانی.

جمعه راهی تهران شدیم. اتوبوسی بود و باز هم آدمهایی كه حرف نمی زدند و قرار نبود كه به پرسشی هم جواب بدهند. بغل دست راننده نشسته بودم. یكی دوبار دورخیز كردم كه از تهران می آیید چه خبر؟ جوابی نیامد. جادة خاكی بود كه می رفت زیر كاپوت اتوبوس! به هر آبادی و شهر و شهركی می رسیدیم دنبال نشان و نشانه ای می گشتم و تشنه‌تر می ماندم. یكبار هم كه اتوبوس در پمپ بنزینی در تاكستان قزوین ایستاد كه بنزین بگیرد، از فرصت استفاده كردم و به این بهانه كه پاها را حركتی بدهم در پمپ بنزین چرخی زدم. كسی جوابی نمی داد. زبانها در كام. یعنی كه دیگر زمانة گفت وگو تمام شده بود و دوران شنود در رسیده بود؟ به تهران رسیدیم. هوا تاریك می‌شد. در و دیوار همان بود و در تاریكی شب پیچیده می شد. داشتیم وارد تونل می شدیم؟ نمی شد، ممكن نبود. نهضت ملی ضرورت حركت تاریخ بود و عقربة تاریخ به عقب بر نمی گردد!

فردا كه شد به خیابان كاخ رفتم. خانة ۱۰۹ را دیدم كه ظهر روز ۹ اسفند هم دیده بودم كه چگونه شعبونخان سوار بر جیپی به در سبز آهنینش حمله برد. اكنون ویرانه‌ای افتخارِ كودتاگران. پارچة سفید و درازی را به دیوار خانه آویخته بودند كه شعارگونه بر آن چنین خوانده می شد: “شبانگه به سر قصد تاراج داشت / سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت” و امضای حزب زحمتكشان دكتر بقایی در پای پارچه بود كه فاتحانیم مفتخر (حالا که دهسالی از نوشتن این سطور گذشته است دو سه سالی است که فهمیده ام که فردای ۲۸ مرداد، آیت الله کاشانی به بازدید خانۀ ۱۰۹ رفته است آنهم در معیت دکتر بقائی که در ۲۶ مرداد، پس از اعلام نتایج رفراندم مبنی بر انحلال مجلس هفدهم مصونیت پارلمانی خود را از دست داده بود و در نتیجه به اتهام مشارکت در قتل افشارطوس توقیف و زندانی شده بود و درین روز فرخندۀ ۲۹ مرداد آزاد شده بود. دو نفر دیگر هم همراه این دو هستند. آیت الله چهرۀ باز و شادی دارد: حتماً که آن خانۀ لخت و مخروبه و غارت زده، با درها و پنجره هایی که دیگر نبود، با اتاقهایی تهی و غرقه در انبوهی از پاره و سوخته کاغذها، با دیوارهایی پوشیده از آجرهایی شکسته و پریده در اصابت گلوله‌ها و اینجا و آنجا پوشیده از سیاهی شعله ها، یادهای “خوشی” رابه یاد او می‌‌آورد و خرسندانه زمزمه می‌کرد که “یادم از کشتۀ خویش آمد و هنگام درو”! از اسناد و مدارکی که درین سالها، نخستین بار در مرداد ۱۳۵۸ در تأیید خیره‌سریهای خانمان بربادده پیرمرد احمدآبادی، انتشار داده اند یکی هم نامه‌ای است به خط آیت‌الله خطاب به دکتر مصدق به تاریخ ۲۷ مرداد که “من شما را با وجود همۀ بدیهای خصوصیتان نسبت به خودم، از وقوع حتمی یک کودتا توسط زاهدی که مطابق نقشۀ خود شماست آگاه کردم که فردا جای هیچگونه عذر موجهی نباشد” و بعد هم “اگر به راستی در این نکته اشتباه می کنم با اظهار تمایل شما سید مصطفی و ناصر خان قشقائی را برای مذاکره خدمت می‌فرستم…” یعنی که “بیا آشتی کنیم مُرافه بسّه” که مصدق هم هیچ نوعی “اظهار تمایل” نمی کند و به اختصار و صریح در پاسخ می‌نویسد که “مرقومۀ حضرت آقا … زیارت شد. اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملت ایران هستم”. جوابی بیرحمانه و سربالا که “از سر بامی که پریدیم پریدیم”! و اینطوری بوده که دست رد به سینۀ آیت‌الله زده و با هموار کردن راه بر کودتاچیان، ننگ ابدی را برای خود خریداری فرموده که لعنت بر او! در اعتبار و صحت این دو نامه بحث بسیار شده است و بسیارانی هردو را ساخته و پرداختۀ جاعلان و قلب سازان دانسته‌اند. اما اکنون دو سه سالی می شود که مازیار بهاری فیلمی تهیه کرده است با عنوان “مصدق، نفت و کودتا “. این فیلم را تلویزیون فارسی بی. بی. سی. پخش کرده است و چه بسا تلویزیونهای دیگر هم. و چه بسا هم که هم اکنون در گوشه ای ازدنیای مجازی در انتظار دیدگان شما باشد. در هر حال فیلمی است دیدنی که یکساعتی به طول می انجامد و از دیدنیهای آن یکی هم صحنه های پایانی دقیقۀ پنجاه و یکم است که آیت ‌الله و دکتر بقائی و همراهان را در بازدید از خرابه های خانۀ ۱۰۹ نشان می‌دهد. بر چهره هیچیک از حاضران اثر و نشانه ای از اسف و اندوه و حتی شگفتی نیست. معلوم نیست که بقائی، چه زمانی آن پارچۀ سفید و دراز را با آن یک بیت شعر، به دیوار خیابان کاخ آویخته است؟ پیش یا پس از بازدید و سرکشی ویرانه خانۀ مصدق! داستان آیت‌الله بسی پیچیده تر است که هوادارانش می‌گویند که در عصر ۲۷ مرداد، مصدق را با آن نامه از ” وقوع حتمی یک کودتا توسط زاهدی” آگاه می‌کند یاللعجب که مصدق خود ازین کودتا خبری ندارد با اینکه همۀ کار ” مطابق نقشۀ خود [او] است”! و چه اعجوبه ای است این مصدق! و اعجوبه‌تر آیت‌الله است که در روز بیست و هفتم خبر کودتا را به مصدق می دهد و پس از بازدید از صحنۀ عملیات در فردای ۲۸ مرداد در روز بعد هم با زاهدی در منزل مقدم دیدن می کند واین دیدارها از آن پس نیز چند زمانی مرتب تجدید می‌شود. آیت الله هر زمان که می‌شایست یادآور می شد: ” مصدق به من و کشورش خیانت کرد. طبق شرع شریف اسلامی مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشورش خیانت کند مرگ است”. برای بررسی جامعی از روابط مصدق و کاشانی، نگ.: علی غریب، “کاشانی و مصدق: تفاهمات و تقابلات” در عصرنو، ۲۷ مرداد ۱۳۸۶ / ۱۸ اوت ۲۰۰۷. ازدیدن آن چند صحنۀ فیلم مازیار بهاری هم غافل نمانید که هم صواب دارد و هم ثواب و هم سبابه! ).

همینطور چند زمانی، چندین بار در هفته، خاموش از آن پیاده رو می گذشتم و باز می گذشتم. شبها سكون بیشتری داشت. و آن پارچه هم ۲۸ مرداد مرا تداعی می كند. طی سالها، هر بار كه از آن پیاده رو خیابان كاخ گذشتم آن پارچه را می دیدم و در و دیوار درهم كوفتة رؤیایی برای ایرانی آزاد و مستقل.

سه رویداد مهم، و مهم چه بر اساس معیارهای ملی و چه بر اساس معیارهای بین المللی، سیمای ایران قرن بیستم را رقم زده است: انقلاب مشروطیت (۱۲۸۵ / ۱۹۰۶)، نهضت ملی كردن نفت (۱۳۲۹ / ۱۹۵۱) و بالاخره انقلاب ایران (۱۳۵۷ / ۱۹۷۹). اكنون قرنی از انقلاب مشروطیت می گذرد كه نخستین كوشش برای اعلام حقوق شهروندان و تحقق بخشیدن به حكومت قانون و برپایی قدرت و دولت انتخابی در كشوری آسیایی بود و ربع قرنی هم از انقلاب بهمن ایران می گذرد كه بحث از چرائی و چونی و بازتابهای درونی و برونی آن فرصت دیگری می خواهد.

جنبش ملی كردن نفت ایران یكی از لحظه های آغازین جنبش استعمارزدایی در فردای جنگ جهانی دوم است. این جنبش و دولتی كه آن را نمایندگی می‌كرد از نخستین مظاهر واقعیتی هستند كه بر آن نامهایی چون “جنبش عدم تعهد”، “جهان سوم”، “بیطرفی” و و و … نهاده اند. در دنیایی كه از سویی اشكال معمول و متداول نظامهای مستعمراتی سرمایه داری جهانگستر را مطرود می خواست و استقلال و استقلالخواهی استعمارزدگان را خوشامد می‌گفت و از سوی دیگر در چنبرة جنگ سردی گرفتار آمده بود كه جهان را همآوردگاه نبرد خیر و شر و نور و تاریكی می دید. و در چنین جهانی كه آن را به دو اردوگاه و یا جبهه تقسیم شده می دانستند هر یك از دو اردوگاه، استقلال و استقلال عمل را سخنی بیهوده و خطرناك و ادعایی نادرست و دروغ می شمردند و هر كه را با خود و در كنار خود و در خدمت خود نمی یافتند كمر بسته در خدمت رقیب می دیدند. جنبش غیر متعهدان تكذیب چنین برداشت ساده انگاری بود و بیانگر ارادة استقلالخواهی گروهی از كشورهایی كه از اواسط سالهای پنجاه میلادی قرن گذشته و لااقل حدود دو دهه در صحنة سیاست جهانی نقشی تعیین كننده را به عهده گرفتند. نهرو و ناصر و تیتو و سوكارنو از نخستین و شناخته ترین دولتمردانی بودند كه به رهگشایی در این راه می رفتند و كنفرانسی كه از ۲۸ فروردین تا۳ اردیبهشت ۱۳۳۴ در باندونگ (اندونزی) برگزار شد از لحظه های آغازین و پر طنین شكلگیری این جنبش بود. دیگر نمی شد گفت كه جهان در دو جبهة “شرق” و “غرب” خلاصه می شود. در افتتاح كنفرانس، مردم اندونزی با فریاد “مصدق، مصدق” از هیئت نمایندگی سرافكندة ایرانِ زاهدی ـ شاه استقبال می‌كردند. مصدق به معنای استعمار زدائی و نبرد پنجه در پنجه با سرمایه داری جهانی بود. مصدق نویدآور دوران سربلندی بود. مصدق در ذهن و فكر “دوزخیان زمین” طنین رهایی و آزادی بود.

گذشته از اهمیت جهانی، جنبش ملی شدن نفت در تاریخ ایران معاصر از اهمیت ویژه ای برخوردار است. ملی كردن نفت به معنای بركندن ریشة استعمار امپریالیسم انگلیس بود كه در آن زمان دست كم قرنی بود كه بر ایران سلطة مستعمراتی داشت. در ایران، شركت نفت انگلیس و ایران (شركتی خصوصی از جملة “هفت خواهران” كه اكثریت سهام آن هم به دولت انگلیس تعلق داشت) دولتی در دولت بود. و بنابرین ملی كردن نفت كوششی بود برای استعمار زدایی و بازیابی استقلال كشور، آنهم به هدایت دولتمدارانی كه آزادی و حكومت قانون و دموكراسی را مكمل ضرور آن مبارزة ضداستعماری می دانستند.

با ملی شدن نفت، انگلستان پایگاه اصلی نفوذ استعماری خود را در ایران از دست می‌داد و با به روی كار آمدن دولت دكتر مصدق، در واقع هیئت حاكمه زمام امور مملكتی را از دست خود بیرون می‌دید. و بیهوده نبود كه از همان نخستین روزها، میان انگلیس و عمال آشكار و پنهانش از سویی و هیئت حاكمه و مؤتلفان و خدمتگزاران چپ و راستش از سوی دیگر، “همكاری” پایدار و همه جانبه‌ای برقرارشد كه تا كودتای ۲۸ مرداد ادامه یافت. انتخاب دكتر مصدق به نخست وزیری، شكست انگلستان بود اما شكست هیئت حاكمه هم بود. و این نكته‌ای است كه اغلب فراموش می شود. ما وقع را می دانیم اما شاید ارزش یادآوری را داشته باشد: حكم نخست وزیری سیدضیاء الدین طباطبائی را آماده كرده بودند و او خود در دربار نشسته بود تا از مجلس خبر خوش “ابرازتمایل” بیاید و او هم حكم را بگیرد و بر مسند نشیند و پروندة ملی كردن نفت را به كناری زند و امور را بر وفق مراد شاه و هیئت حاكمه و شركت نفت و سفارت فخیمه بگرداند. در مجلس، رهبر اكثریت، جمال امامی كه او هم چون بسیاری، مصدق را منفی بافی می‌دانست كه از پذیرفتن هر مسئولیتی سر باز می‌زند و سیاست را تنها وسیله‌ای می‌خواهد برای عوامفریبی و مردمداری، به مصدق پیشنهادكرد كه نخست وزیری را بپذیرد. پس با اطمینان به پاسخ منفی مصدق بود كه چنین پیشنهاد تعارفگونه ای را بر زبان آورد، غافل ازینكه پیرمرد ماجرا را می داند و پس، از آن “پیشنهاد” استقبال می كند. كه كرد.

اگر مصدق نپذیرفته بود چه می‌شد؟ در وقایع تاریخی سنگینی لحظه‌ها هم هست. بستر تاریخی مهم است، گذشته ها مهم است، شکل‌بندی طبقاتی مهم است، نیروهای متقابل و صف بندی آنها مهم است اما گاه لحظه ها هم مهم می‌شود و سرنوشت ساز. یك حركت و یا یك حرف و یا یك تصمیم و دیگر هیچ. كلامی یا اقدامی كه می‌بایست و یا نمی بایست. همة لحظه ها در همة زمانها سنگینی یكسانی ندارند. برای پیروزی در مبارزه می‌باید نه تنها نیروهای در مبارزه را شناخت، دوران و مقتضیاتش را شناخت بلكه می بایست لحظه ها را هم شناخت. در تاریخ لحظة خطیر هم وجود دارد. ۲۸ مرداد لحظة خطیری بود؟ اگر پاسخ این پرسش را دانسته بودیم شاید هم چنین نمی شد كه شد!

۲۸ مرداد تنها مسئلة نسل ما نیست كه در آن روزها امیدهای خود را فرو ریخته می دیدیم. مسئلة تاریخ معاصر ماست. پاسخ به این كه ۲۸ مرداد چه بود چهره ها را تصویر می‌كند. در طول سالهای پیشین چنین بود و درطول سالهای پس ازین نیز همچنان چنین خواهد بود. برحسب اینكه آنچه در آن روزهای پایانی مرداد ۱۳۳۲ در ایران و بر ایران گذشت را چگونه بنامیم (“قیام”،”تجربه”، “رویداد” و یا كودتای ۲۸ مرداد) گفته ایم كیستیم، كجا هستیم، با كه هستیم، از كجا می آییم و به كجا می رویم! در سخن از ۲۸ مرداد كلمات هم بیطرف نیستند.

از فردای ۲۸ مرداد، دستگاه شاهی صحبت از “قیام” كرد و تا دیروز انقلاب هم هر ساله این روز، جشن و چراغان بود. در هر شهر و شهرك و قصبه ای بنای یادبودی برای “شهدای قیام” بر پا شد. با گذشت سالها همچنان هرساله نامهای تازه ای از میان ارتشیان می‌آمدند و با شرح جانفشانیهای خود در راه نجات مام وطن صفحات “ویژه‌نامه”‌های روزنامه ها را آكنده می كردند و چه بسا نشان ۲۸ مرداد هم می‌گرفتند. “قیام”، روایت حكومتی از واقعیتی بود كه از همان آغاز مردمان به چشم و گوش و پوست تجربه خود دیده بودند: براندازی حكومتی ملی به زور و پول و ارادة دستگاههای جاسوسی آمریكا و انگلیس. چندان زمانی از كودتا نگذشته بود كه آنچه در ایران بر سر زبانها بود به دقت و به تفصیل بیشتر در رسانه‌های جمعی جهان منتشر شد. مصدق در دادگاه نظامی، آن زمان كه توانست آشكارا و به صراحت و آن زمان كه مانع می شدند به اشاره و كنایه، ازین واقعیت پرده برداشت و حتی شمارة چكی دلاری را در جلسة علنی دادگاه ذكر كرد كه بابت تأمین بخشهایی از هزینه‌های كودتا در بانك ملی به حساب گذاشته بودند. از آن پس نیز به یمن انتشار بخشی از اسناد و گزارشهای رسمی وزارتخانه ها و سازمانهای دولت آمریكا خاصه “سیا” و خاطرات مأموران و طراحان و مجریان كودتا و بالاخره تحقیقات و بررسیهای محققان و پژوهشگران، كمتر گوشه ای ازین كودتا هست كه در تاریكی كامل مانده باشد و آنچه اَظهَرُ مِنَ الشَمس است همین است كه این “قیام” فرآورده و ساخته و پرداختة ایالات متحد آمریكا بود كه از همراهی و همكاری انگلستان نیز بهره مندی فراوان داشت. شاه و هیئت حاكمه با مشاركت در كودتا علیه نهضت ملی به آلت اجرایی قدرتهای خارجی تبدیل شدند و در نظر مردم ایران فاقد هرگونه حقانیتی شدند. شكافی كه ازین پس میان حكومت‌كنندگان و حكومت شوندگان پدیدار شد همچنان تا روز آخر پایدار ماند و حكومت شاه هرگز نتوانست در اذهان مردمان به حكومتی برخوردار از مشروعیت و حقانیت بدل شود. شبح مصدق ایران را گرفته بود.

در یكی از انتشارات حزب توده بود كه كودتا به “تجربه” بدل شد (نگ: ف. جوانشیر، تجربة ۲۸ مرداد: نظری به تاریخ جنبش ملی شدن نفت ایران، تهران، انتشارات حزب تودة ایران، خرداد ۱۳۵۹، ۳۳۱ ص.). با كودتا نمی توان مخالفت نكرد اما تجربه از مقولة دیگر است. بار منفی ندارد و حتی در برخی از تركیبات و مشتقات خود طنین مثبت هم دارد: تجربه اندوزی كه بسیار خوب است . آدم مجرب هم كه دیگر هیچ! و بعد هم در زمانی كه می بایست به هر قیمتی در پی تقرب جستن به درگاه امام ضد امپریالیست و جمهوری اسلامیش بود چه بهتر كه آن انتقاد از خودهای ملایم گذشته را از رفتار و كردار حزب توده در دوران ملی شدن نفت و حكومت مصدق به فراموشی بسپاریم و با كاشانیچیها و بقائیچیها وفدائیان اسلام و مؤتلفه ای‌ها همزبان شویم. كه در دل دوست به هر حیله رهی باید كرد. و امام فرموده است كه مصدق، مشتی “استخوان پوسیده” است و آن “تجربه / رویداد” هم كودتای آمریكایی – انگلیسی نبود، “سیلی خوردن” كفر از “اسلام عزیز” بود. و پس، تكبیر! و “كارگران جهان متحد شوید” كه امام هم ظهور فرموده اند! چه “تجربه” ای!

“رویداد” جدیدالولاده است. حاصل تجدیدنظری در تاریخ معاصر ایران با لعاب بیطرفی كه همه حرفشان را بزنند و كه هم روحیة علمی چنین حكم می‌كند و هم دموكراسی. بعد هم اگر می‌خواهیم ازین وضعی كه دچارش هستیم نجات پیدا كنیم باید باز اندیشی تاریخی كنیم. دوباره همه چیزها را زیر سئوال ببریم و چه بهتر كه از مصدق و ملی كردن نفت و ۲۸ مرداد شروع كنیم كه آن اولی خل و دیوانه ای بود كه حقش بود به حرف دكتر امینی گوش كرده بود و خودكشی كرده بود (“مصاحبه با… ” ،کیهان لندن، ۱۵ اوت ۱۹۹۱). و این دومی، “ملی کردن”، هم بیست سال زود انجام شد (متأسفانه رجعت طلبان آریامهری فراموش می‌كنند كه بفرمایند چه روشی برای تعیین زودی و دیری رویدادهای تاریخی ابداع فرموده اند كه به این دقت تاریخ وقوع طبیعی رویدادها را تعیین می‌كنند. چه بهتر كه با به كار بستن این روش روایتی راستین از تاریخ جهان و ایران تدوین فرمایند كه در آن همة رویدادها، به موقع و بی دیركرد و یا زودكرد به وقوع پیوسته باشد و هر رویدادی پس از نه ماه و نه روز و نه ساعت و نه دقیقه و نه ثانیه به عالم وقوع گام گذاشته باشد كه همه بندگانیم و خسروپرست / من و گیو و گودرز و هر كس كه هست). و آخری، ۲۸ مرداد”، هم كه انقلابی بود تمام عیار (مگر نه اینست كه انقلاب بهمن كار لومپنها بود؟ ماشالله قصاب و زهرا خانوم را كه فراموش نكردید؟ شعبونخان و پری آژدانقزی هم معادل بیست و هشت مردادی همینها هستند و پس اگر تا به حال فكر می‌كردیم كه آن “رویداد”، “قیام” بوده اشتباهات فرموده بودیم. “رویداد” ما انقلابی بوده تمام عیار. كه دانا و داننده اوست) و پس خواهش داریم كه “تعزیة صحرای كربلای بیست و هشت مرداد” را تعطیل كنید و فرهنگ گریه و شیون و زاری را به کناری اندازید!

این سخنان كه اینجا و آنجا و به الحان مختلفه می‌شنویم جلوه ای از پدیده ای است كه معمولاً در همة جوامع و خاصه در عبور از مراحل بحرانی، پیش می آید كه به پرسش می نشینند كه چه شد و چرا شد و كجا رفتیم و به كجا آمدیم. پاسخیابی به این پرسشها، خاصه اگر با استفاده از اطلاعات و مدارك جدیدی صورت بگیرد، چه بسا به تغییر و دگرگونی برداشتهای ما از گذشته هم یاری رساند. اما هر “بازخوانی” معصوم و بیگناه نیست و در هر بازخوانی انگیزه های سیاسی و مصالح عقیدتی نقش خود را دارد. این چنین است كه نژادپرستان ضد یهود و هوادار آلمان هیتلری در تاریخ تجدید نظر می‌كنند تا به اثبات برسانند كه نه آن كوره های آدمسوزی وجودی داشته و نه اردوگاههای كار اجباری. و آن چند میلیون یهودی هم نه كشته شده اند و نه بیخانمان و نه آواره. پس خداوند زاد و رود هیتلر و هیتلریان را افزون فرمایاد!

تجدیدنظرطلبان وطنی هم در همان آب و هوا كار می‌كنند و به تكمیل و تجهیز ساز و كارهای تازه برای راست‌نشینان و محافظه‌کاران خودمان مشغولندكه آری ۲۵ مرداد كودتا بود، اما ۲۸ مرداد داستان دیگری بود: خیزش مردم علیه حكومت قانون شكنی كه دیگر هواداری هم برایش نمانده بود و داشت ایران البته عزیز را به ورطة كمونیسم سوق می داد. تجدید نظرطلبی، دنیای لحظه هاست: لحظه هایی مجرد، مستقل و مجزا از گذشته. و هر رویدادی فرآوردة لحظه است. تجدیدنظرطلبی، كن فیكون در تاریخ است. اگر همة قرائن و امارات و ادله و براهین نشان بدهد كه در سوم حوت ۱۲۹۹ در تهران كودتایی صورت گرفته است و این كودتا هم معلول سیاست انگلستان بوده است، در نوشته و گفتة تاریخدان تجدید نظر طلب تغییری حاصل نمی شود و همچنین است تكلیف وزیر خارجة دولت آمریكا وقتی كه از ملت ایران پوزش بخواهد و اعلام كند كه “این كودتا آشكارا بازگشت به عقب و مانع رشد سیاسی ایران بود”‌ (۱۷ مارس ۲۰۰۰ معادل با ۲۷ اسفند ۱۳۷۸). نه، “رویداد”، نجات وطن بود به همت وطن‌پرستان! هر چند كه چند زمانی در اوائل شهریور ۱۳۳۲، مشكل گردو فروش چهارراه حسن آباد این شده بود كه نمی دانست با اوراق سبز اسكناس مانندی كه در عصر ۲۸ مرداد به او داده اند، چه می تواند بكند و تبدیل به احسن كردن آنها از چه طریقی ممكن است و آن غروب دیر وقت ۲۸ مرداد هم مردی در حدود خانة ۱۰۹ خیابان كاخ، چهارچوب دری را به كول می كشید و از ناظری راه دروازه قزوین را می پرسید.

كودتا، كودتاست و هیچ نام دیگری ندارد. در طول قرن بیستم در ایران چهار كودتای مهم صورت گرفت. دوبار به وسیلة محمد علی شاه و یكبار به وسیلة سید ضیاء و رضا خان آن زمان و رضاشاه بعدی. و بار آخر به وسیلة زاهدی و محمد رضا شاه در مرداد ۱۳۳۲. در همة این كودتاها دولتهای خارجی نقش تعیین‌كننده داشتند . دوبار اول روسیة تزاری نقطة اتكاء و محرك كودتا بود. بار اول مقاومت مجلس مانع كودتا شد و بار دوم كه مجلس به توپ بسته شده بود، قیام مردمان از جمله در تهران و آذربایجان و گیلان و اصفهان بود كه با خلع محمد علی شاه، بار دیگر مشروطیت را زنده كرد. كودتای ۱۲۹۹ در ادامة مصالح سیاست انگلیس به وقوع پیوست و در مرداد ۱۳۳۲ نیز آمریكا و انگلیس بودند كه كودتا را طرحریزی كردند و فرستادگان سیا بودند كه به یاری مأموران انتلیجنت سرویس در ایران و با همكاری شاه و زاهدی و كاشانی و بهبهانی و بقائی و انصارشان، كودتا را سازمان دادند.

۲۸ مرداد، ادامة ۲۵ مرداد است: در این روز اجرای طرحی كه در ۲۵ مرداد ناتمام مانده بود به پایان رسید. هدف طرح ۲۵ مرداد سرنگونی دولت دكتر مصدق و بستن پروندة ملی شدن نفت بود. و این هدفی بود كه هیئت حاكمة ایران و سیاست انگلیس از آغاز ملی شدن نفت و روی كار آمدن دولت مصدق دنبال می كردند و تجلیات متوالی آن را در حادثه آفرینیها،‌ آشوبها، قیامها و آدمكشیهای دوران آن حكومت بیست و چند ماهه می بینیم. در ۲۸ مرداد، شاهی كه بی خبر تخت و تاج و كشور را رها كرده بود و رفته بود بازگشت و تا باز بر اریكة سلطنت نشیند، هیئت حاكمه نیز به قدرت باز آمد كه دو سالی توطئه سازی و حادثه آفرینی بیوقفه و گوناگون خود را به ثمر نشسته می‌دید. روحانیانی كه فریاد “وا اسلاما” به آسمان برده بودند شكر للله می‌گفتند كه حكومت كفر به عدم پیوسته است و مملكت در دامان كمونیسم نیفتاده است.

در تاریخ معاصر ایران ۲۸ مرداد پایان یك دورة تاریخی بود، دوره ای كه با جنگ دوم جهانی آغاز شد كه پایان عصر طلائی پهلوی اول را به دنبال آورد و در عصر ۲۸ مرداد به پایان خود رسید. در این دوره بود كه آرمانهای ترقیخواهانة مشروطیت حیات تازه ای یافت، حكومت قانون نو جوانه ای زد، استبداد حكومتی به كناری رانده شد، آزادی و آزادیها نیرو گرفت، حقوق دموكراتیك از جهان فراموشی به سوی دنیای عمل كشیده شد و بالاخره،‌ “واپسین و نه كمترین”، استعمارزدائی و استقلال طلبی در سرلوحة خواستهای مردمان قرار گرفت. كوشش در راه تحقق این خواستها با تشكیل دولت مصدق به اوج خود رسید. حكومت مصدق پایان یك دوران است چرا كه كودتای ۲۸ مرداد، كودتایی برای بستن همة این راهها بود، نقطة پایانی دوران آزادی طلبی و استقلال جویی و نقطة آغازین

دوران دیگری در تاریخ معاصر ایران كه با انقلاب بهمن ۱۳۵۷ پایان گرفت.

در آن تابستان چرا كودتا شد؟ ایرانیان چه گناه كبیره ای را مرتكب شده بودند؟ به مصدق در دادگاه گوش دهیم:

“آری، تنها گناه من و گناه بزرگ و بسیار بزرگ من این است كه صنعت نفت ایران را ملی كرده ام و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیمترین امپراطوریهای جهان را از این مملكت برچیده‌ام و پنجه در پنجة مخوفترین سازمانهای استعماری و جاسوسی بین المللی درافكنده‌ام و به قیمت از بین رفتن خود و خانواده‌ام و به قیمت جان و عرض و مالم، خداوند مرا توفیق عطا فرمود تا با همت و ارادة مردم آزادة این مملكت، بساط این دستگاه وحشت انگیز را درنوردم. من طی این همه فشار و ناملایمات، این همه تهدید و تضییقات از علت اساسی و اصلی گرفتاری خود غافل نیستم و به خوبی می دانم كه سرنوشت من باید مایة عبرت مردانی شود كه ممكن است در آتیه در سراسر خاورمیانه در صدد گسستن زنجیر بندگی و بردگی استعمار برآیند…” (“مصدق در محکمۀ نظامی”، به کوشش جلیل بزرگمهر، ج. ۲، تهران، نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۳،ص. ۷۷۸).

و بار دیگر باز هم به تأكید تكرار می كند: “در آخرین دفاع خود و به منظور هدایت نسل جوان، می خواهم از روی حقیقتی پرده بر گیرم… این اولین بار است كه یك نخست وزیر قانونی را به حبس و بند می كشند…. چرا؟ برای شخص من خوب روشن است… می‌خواهم طبقة جوان مملكت كه چشم و چراغ و مایة امید مملكت هستند نیز علت این سختگیری و شدت عمل را بدانند و از راهی كه برای طرد نفوذ استعماری بیگانگان پیش گرفته‌اند منحرف نشوند و از مشكلاتی كه در پیش دارند هیچ وقت نهراسند و از راه حق و حقیقت باز نمانند. به من گناهان زیادی نسبت داده اند ولی من خود می دانم كه یك گناه بیشتر ندارم و آن این است كه تسلیم خارجیها نشده و دست آنها را از منابع طبیعی ایران كوتاه كرده ام و در تمام مدت زمامداری یك هدف داشتم و آن این بود كه ملت ایران بر مقدرات خود مسلط شود و هیچ عاملی جز ارادۀ ملت در تعیین سرنوشت مملكت دخالت نكند ” (پیشین، ج. ۱، ص. ۱۶۶).

این سخنان هم از مصدق است كه در دادگاه گفت كه در روز بیست و هشت مرداد، تا حدود ساعت پنج و پنج و نیم بعد از ظهر هم “نمی خواستم از خانه بروم… مردم آمده بودند قالی مرا بدزدند و نه اینكه مرا بكشند. من می خواستم در راه حق و آزادی شهید شوم… غارتگران از جلو و نظامیان از عقب به خانة من هجوم آوردند و هرچه در خانة من و فرزندانم بود، حتی در و پنجره ها را از جا كندند و بردند” و بعد هم افزود: “جای آن دارد از آن افسری كه در ایام توقیف من در باشگاه افسران، عینك مرا كه در اتاق خوابم بود و برده بودند به من داد صمیمانه تشكر كنم” (پیشین، ص. ۱۳۸). و البته این پرسش هم هست که در آن فردا و پس فردای بیست و هشت مرداد ، عینک به غارت رفتۀ دکتر مصدق در باشگاه افسران چه می کرده است که آن افسر زودی برود و بیاورد که “اینهم عینک به یغما رفته در ,,قیام ملی،، !”

و راستی راستی آن خانم وزیر خارجه ایالات متحد هم بیكار بود كه گفته بود”این كودتا آشكارا بازگشت به عقب و مانع رشد سیاسی ایران بود.” چه حرفها، چه چیزا، آدم شاخ در میاره، آدم دیوونه میشه!

ناصر پاكدامن

این نوشته دربرگیرندۀ دیده ها و شنیده ها، یادها و یادمانده های نویسنده است از آن روزهای خشم و خروش و خاموشی و خاک و خاکستر. ویرایش پیشینی ازین متن نخستین بار در پنجاهمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد در صفحات “ویژۀ کودتای ۲۸ مرداد” فصلنامۀ آرش (شمارۀ ۸۵، مرداد و شهریور ۱۳۸۳ / اوت و سپتامبر ۲۰۰۳) انتشار یافت،اکنون در رسیدن شصتمین سالگرد کودتا بهانه / انگیزه ای است برای بازنشر آن متن آنهم پس از بازبینی همراه با کمی تکمیل و تصحیح درینجا و آنجا. ن.پ.




نگاهی به استراتژی سیاسیِ چپ در ایران

فرامرز دادور
هدفِ جنبشِ چپ ایجادِ جامعه ای است که توده های مردم قادر باشند بطورِ مستقیم و غیر مستقیم در سازماندهیِ غیر طبقاتی، غیر ستمگرانه، غیر تبعیض آمیز و کاملا عادلانه، مشارکت کنند.

در این جامعهِ انسانی، مناسباتِ اقتصادی (از جمله در عرصه های تولید، توزیع و مصرف) به گونه ای غیر کالائی و مبتنی بر مالکیت و کنترل اجتماعی سازماندهی شده، برنامه ریزیِ دمکراتیک در اقتصاد جامعه جایگزینِ سیستمِ رقابتیِ بازار شده، کلیتِ امورِ اجتماعی تحتِ حاکمیتِ دمکراتیکِ مردم و نمایندگانِ منتخبِ آنها بر اساسِ قوانین و موازینِ مدنی (نهادینه شده در قانونِ اساسی)، در سطوح مختلفِ محلی و سراسری اداره گردد. در واقع هدف غائی برای جنبش، طردِ سرمایه داری و مصائبِ ذاتیِ آن مانندِ ناعدالتی/اصرافِ منابع/تخریبِ محیطِ زیست و در مقابل ایجادِ جامعه ای سوسیالیستی است که توده های کارگری و زحمتکش در تعیینِ سرنوشتِ اجتماعی حقِ دخالت ونظارتِ موثر داشته، توزیعِ اضافه ارزشِ اجتماعی و ثروتِ تولید شده، برایِ کلِ جامعه و نه فقط به نفعِ یک اقلیتِ قدرتمند، سازماندهی گردد.

ایجادِ یک جامعهِ آزاد، عادلانه و غیر طبقاتی نیازمند به دگرگونیهای بنیادی در روابطِ درونیِ بینِ واحدهای اقتصادی و مناسباتِ بین افراد و تجمع های اقتصادی در کل جامعه و نهایتا در در سراسرِ دنیا است، بدین صورت که مناسباتِ بین انسانها در عرصه های گوناگونِ اقتصادی-اجتماعی غیر استثماری، غیر دستوری و غیر آمرانه سازماندهی گردد. با توجه به وجودِ تحولاتِ گسترده در جوامع امروزین روشن است که مجموعه ای از موسسات و مجتمع های کوچک و بزرگی اقتصادی ارکانِ اصلی اقتصاد را تشکیل میدهند. واحدهای تولیدی و موسسات خدماتی عمدتا در اشکالِ شرکتهای کوچک و بزرگ فعالیت دارند و اکثریتِ مردم جامعه اوقاتِ بیشتری از زندگیِ خود را در محیط کار سپری میکنند. در چارچوب مناسبات سرمایه داری ارزش اضافیِ (سود) تولید گشته بوسیلهِ کارگران از طرفِ صاحبانِ سرمایه ضبط شده بر طبقِ منافعِ شخصی و طبقاتی آنها توزیع گشته و بخشا به انباشتِ ثروتِ شخصی منجر میگردد. اما در بدیلِ ساختاریِ غیرِ استثماری تولید کنندگان و زحمتکشان با اتخاذِ مکانیسمهای جمعی و دمکراتیک بر فعالیتهای اقتصادی در واحدهای اقتصادی نظارت داشته، ثروتِ (ارزشِ اجتماعی) تولید گشته را بر طبقِ منافعِ جمعی آن واحدِ اقتصادی و البته در محدودهِ معیار ها و موازینِ تعیین شده بطورِ دمکراتیک در سطحِ جامعه به مصرف میرسانند. در واقع تا وقتی که در سطوح مختلفِ جامعه و بویژه در درونِ واحدهایی اقتصادی روابطِ استثماری و غیر دمکراتیک رفع نشده باشند، نمیتوان انتظار داشت که در کل مناسباتِ اقتصادیِ جامعه و در ابعادِ گستردهِ متشکل از انواعِ بخشهای اجتماعی و خصوصی نیز تحولاتِ بنیادیِ ضرور انجام گردد..حرکت به سوی ساختنِ یک جامعهِ عادلانهِ انسانی در گروِ ایجادِ تغییر و تحول در تمامیتِ مناسباتِ اقتصادی/اجتماعی میباشد. به گفتهِ ریچارد وولف ایجادِ سوسیالیسمِ پایدار “نیازمندِ به ایجادِ تحولات در سطوحِ خرد و کلان” میباشد (دمکراسی در محیطِ کار:۱۴۰). اما در یک جامعهِ دمکراتیک که بخشِ قابلِ ملاحظه ای از جمعیت خواهانِ سمت گیری به سوسیالیسم بوده با انتخابِ مسئولانِ مورد اعتماد و معتقد به ارزشهای عداتجویانهِ انسانی خواستارِ عبور از سرمایه داری و پایه ریزیِ مناسباتِ اقتصادی.اجتماعیِ غیر استثماری هستند، مسائلِ مختلفِ زیادی به میان کشیده میشود و از جنبش سوسیالیستی و فعالانِ آن بررسیِ جدی بر رویِ عواملِ مهمِ سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را میطلبد.

در ایران در زیرِ سلطهِ یک نظامِ سیاسیِ نابهنگام، یک نوع سرمایه داریِ ناهنجار و مملو از فسادِ اقتصادی و غارتگری های افسانه ای از طرفِ حکومتگران و وابستگانِ انتظاماتی (ب.م. سپاه پاسداران) و خصوصی وجود دارد. بدیهی است که برای پیشرفتِ یک اقتصادِ عادلانه و معطوف به منافعِ توده های کارگری و زحمتکش، جامعه در درجه اول به مدیریتِ شفاف، دمکراتیک و قابلِ کنترل از سویِ توده های مردم، بوسیلهِ نهادهای متناسب برای مشارکتِ مستقیم (ب.م. اتحادیه ها، انجمنها، شوراها و مجالسِ محلی) برایِ سازندگیِ و رشدِ شالوده هایِ تکنولوژیک و صنعتی و زمینه ساز برای ایجادِ یک جامعهِ انسانیِ مدرن، نیازمند است. وگرنه تحتِ سلطهِ چپاول گرانه از سویِ حاکمانِ غیرِ مردمیِ جمهوری اسلامی و فقدانِ برنامه ریزیهایِ متناسب برای توسعهِ یک اقتصادِ مردمی و در واقع نبودِ اتصالِ زنجیره ای و ارگانیک بینِ فعالیتهای صنعتی در یکطرف و بینِ بخشهایی تولیدی و خدمات در طرفِ دیگر و عدمِ رشدِ فرایند های اقتصادی/اجتماعی (ب.م. سیستمهای پیشرفتهِ آموزشی، حمل و نقل، و بانکی)، برای یک توسعهِ پایدار، در صورتِ پیروزیِ انقلابِ مردمی، ایران حتی بیشتر از جوامعِ پیشرفتهِ صنعتی، به برنامه ریزی برای کنترلِ سرمایه (خارجی و داخلی) و اختصاصِ منابعِ جامعه برایِ توانمندی و بهبودی زندگی توده هایی مردم، بویژه در سالهایِ اول، نیازمند است. به این معنی که برای دورانِ گذار به مرحلهِ عادلانه تر و غیر طبقاتی در جامعه، هنوز برای سالهایِ سال به نقشِ حکومتهایِ انتخاب شدهِ سراسری و محلی و پایبند به ارزشهایِ سوسیالیستی در عرصهِ فعالیتهای اقتصادی/اجتماعی احتیاج است.

در این شکی نیست که از دیدگاهِ سوسیالیستی، ایدهِ تقویتِ کنترلِ کارگری در بخش های مختلفِ اقتصادی، قبل و بعد از پیروزیِ انقلابِ مردمی میباید محورِ سیاستهایِ آن را تشکیل دهد. اما در دورهِ پسا انقلاب، برنامه ریزیِ استراتژیکِ حکومتی برایِ تقویتِ نطفه های خودحکومتی و خود مدبریتی در سطوحِ مختلفِ محلی و سراسریِ اقتصادی/اجتماعی ، ضروری است. در دورانِ گذار به سوسیالیسم، مابینِ موسساتِ تحتِ مالکیتِ مشترک و کنترلِ کارگری و دیگر واحد های اقتصادی، چه خصوصی و یا دولتی، ارتباطاتِ متنوعِ مبادلاتی (هنوز در اشکالِ مختلفِ مبتنی بر سیستمِ بازار و یا برنامه ریزیِ مرکزی) ادامه خواهند داشت. اما در عینِ اینکه هدفِ اصلی برای جنبش سوسیالیستی میبایست همواره ایجادِ هرچه بیشتر واحد های اقتصادیِ غیر سرمایه دارانه و سازمان یافته بر اساسِ ارزشهائی مانندِ مالکیتِ اجتماعی و کنترلِ دمکراتیک باشد، اما مقاومت از سویِ قدرتهایِ مدافعِ سرمایه داری و وجودِ موانعِ بیشمار در سطحِ جامعه و از جمله در عرصه هایِ ذهنی/فرهنگی، تکنیکی/اداری و حقوقی/مدنی از پیشرفتِ سریع بسویِ جامعهِ انسانی پیشگیری میکند. جای اهمیت دارد که در سطح ممکن نمایندگانِ قانون گذار و مقاماتی اجرائی در اشکال گوناگونِ دولتی از میانِ مدافعینِ سوسیالیسم انتخاب گردند، چون که هنوز برای مدتِ نامعلوم سطحی از مقررات و موازین برای ادارهِ کلِ جامعه در ابعادِ مختلفِ درمانی، آموزشی، بهداشتی، انتظاماتی و در بخش های استراتژیکِ اقتصادی (ب.م. صنایعِ نفت، پتروشیمی، خودرو سازی، معادن، مخابرات و حمل و نقل) ضروری خواهد بود. در این رهگذر وظیفهِ تشکل های (بویژه احزاب و سازمانهای چپِ رادیکال) سوسیالیستی این است که برای مقابله با بازگشتِ به قدرت از سویِ عواملِ سرمایه، در جهتِ ایجادِ حاکمیتِ کارگری و نهادها/ظرفهایِ دمکراتیک (ب.م. شوراها و انجمنهای اقتصادی و سیاسی/اداری) برای مشارکتِ مستقیم و غیر مستقیم در ادارهِ جامعه تلاش نمایند.

اما تا زمانِ پیروزیِ انقلابِ اچتماعی، با توجه به پیچیده گیهای مدرن در جهانِ امروز و ویژه گیهایِ توسعه نیافتهِ آن در ایران، نیلِ به جامعهِ انسانیِ موردِ نظر در گروِ مجموعه ای از عواملِ اجتماعی میباشد که وجودِ ساختار و موازینِ دمکراتیکِ سیاسی و زمینه ساز برای مشارکتِ توده هایِ مردم در سازندگیِ آن، مهمترینِ آنها است. در این رابطه است که مبارزه برای برکناریِ نظامِ مذهبی و غیرِ دمکراتیکِ جمهوری اسلامی و تلاش در جهتِ استقرارِ یک دمکراسی مبتنی بر جمهوریت و آزادیهای مدنی میبایست به مثابهِ هدفِ اولیه برای جنبشهای دمکراتیک و از جمله سوسیالیستها انتخاب گردد. بدین جهت ضروری است که فعالان و جریاناتِ چپ در راستایِ تقویتِ اپوزیسیونِ مردمی و تشکیلِ یک ائتلاف و یا جبههِ متحدِ سیاسی برای عبور از نظامِ حاضر و برقراریِ دمکراسی تلاش نمایند. اما واقعیت این است که اپوزیسیونِ چپِ ایران بسیار پراکنده و ضعیف است. اگر سازمان و یا حزب سیاسیِ چپ به مثابهِ یک ظرفِ موثر برای انسجامِ تشکیلاتیِ بخشِ معینی از سوسیالیستها، جهتِ فعالیت در عرصهِ جنبشهای متنوعِ اجتماعی و تلاش برای سوق دادنِ مبارزاتِ خودبخودی و گاها غیر هدفمندِ توده هایِ مردم بسویِ انقلاب (دگرگونیِ بنیادیِ اجتماعی) و استقرارِ جاکمیتِ دمکراتیکِ پرولتری میباشد، پس یکی از وظایفِ عاجل برایِ فعالانِ باورمندِ به آن حرکت در راستای ایجادِ وحدت و یا اتحادِ سوسیالیستی حولِ محورِ منشورِ نظری و در عینِ حال رئوسِ کلی یک برنامه برای سازماندهی موازینِ اساسیِ اجتماعی/اقتصادی و در آن راستا اتخاذِ یک استراتژیِ مناسبِ سیاسی میباشد. در سطورِ بالا به عناصری از وظایفِ پیشِ رو اشاره شد. امید است که در میانِ جنبش چپ ایران به این پروسه فکری بیشتر دامن زده شود.

۱۰ اگوست ۲۰۱۵