شامگاه بيست و هشت مرداد، خيابان كاخ، در برابر خانة 109، مردي با چارچوب دري بر دوش، نشاني دروازه قزوين را مي پرسيد.

naser pakdaman 01ناصر پاكدامن

در تاریخ معاصر ایران ۲۸ مرداد پایان یك دورة تاریخی بود، دوره ای كه با جنگ دوم جهانی آغاز شد كه پایان عصر طلائی پهلوی اول را به دنبال آورد و در عصر ۲۸ مرداد به پایان خود رسید. در این دوره بود كه آرمانهای ترقیخواهانة مشروطیت حیات تازه ای یافت، حكومت قانون نو جوانه ای زد، استبداد حكومتی به كناری رانده شد، آزادی و آزادیها نیرو گرفت، حقوق دموكراتیك از جهان فراموشی به سوی دنیای عمل كشیده شد و بالاخره،‌ “واپسین و نه كمترین”، استعمارزدائی و استقلال طلبی در سرلوحة خواستهای مردمان قرار گرفت. كوشش در راه تحقق این خواستها با تشكیل دولت مصدق به اوج خود رسید. حكومت مصدق پایان یك دوران است چرا كه كودتای ۲۸ مرداد، كودتایی برای بستن همة این راهها بود، نقطة پایانی دوران آزادی طلبی و استقلال جویی و نقطة آغازین دوران دیگری در تاریخ معاصر ایران كه با انقلاب بهمن ۱۳۵۷ پایان گرفت.

این نوشته دربرگیرندۀ دیده ها و شنیده ها، یادها و یادمانده های نویسنده است از آن روزهای خشم و خروش و خاموشی و خاک و خاکستر. ویرایش پیشینی ازین متن نخستین بار در پنجاهمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد در صفحات “ویژۀ کودتای ۲۸ مرداد” فصلنامۀ آرش (شمارۀ ۸۵، مرداد و شهریور ۱۳۸۳ / اوت و سپتامبر ۲۰۰۳) انتشار یافت، اکنون در رسیدن شصتمین سالگرد کودتا انگیزه ای است برای بازنشر آن متن آنهم پس از بازبینی و تکمیل و تصحیح درینجا و آنجا.

برای سالروز سی ام تیر هم در تهران نمانده بودم. تازه امتحانات سال دوم دانشكدة حقوق را تمام كرده بودیم و شمارة مخصوص دانشجویان ایران، ارگان سازمان دانشجویان ایران را كه درآورده بودیم راهی بابلسر شده بودم. یكی دو روز آخر تیر به آنجا رسیدم. ماه مرداد در آن بابلسر بودم. بابلسر ناتمام. آن زمانها بابلسر، بابلسر سالهای چهل و پنجاه نشده بود. دهكی بود كه در عصر طلائی قرار شده بود محل هتلی باشد و ویلاهائی. تا شهریور ۲۰ هتل تمام شده بود و بقیه ناتمام مانده بود و رونق چالوس و رامسر را پیدا نكرده بود.

رودخانه ای به سوی دریا می گذشت با پل معلقی بر آن. یك دست رودخانه، هتل بود و بعد هم چند عمارت دو طبقة شهری ساز بود با حیاطهائی با باغچه هایی از درختهای پرتقال و نارنج و شاید هم شمشاد. و پشت آنها هم دكان بازار مختصری با خانه های بابلسریها و زندگی معمولشان. اگر درست یادم باشد آن ‌عمارتهای دو طبقة شهری ساز كه به تقلید معماری از باكو آمده ساخته شده بودند، یكی مدرسه ای شده بود و یكی دوتای دیگر هم اداراتی از ادارات دولتی و بالاخره یكی هم شده بود مهمانخانه ای كه البته از آن “هتل بابلسر” ارزانتر بود. با دیوارهای نیلی كمرنگ و در طبقة اول، ایوانی با ستون ـ تیرهای چوبی و بالكون مانند كه مشرف به خیابان و رودخانه بود. از این بالكون استفادة سالن غذاخوری می شد پس با میز و صندلیهایی مشرف به رودخانه. هتل را مدیری اداره می‌كرد كه یا ارمنی بود و یا از مهاجران قفقازی. بعد هم مهمانخانه رادیو داشت كه وصل به بلندگویی بود و برنامه های رادیو تهران را پخش می كرد. صدای بلند رادیو در رودخانة پهنِ كم آب می نشست و به آن سو هم مثل وز و وزی می رسید.

این دست دیگر رودخانه كه ما بودیم ویلاها بودند كه حالا ادارۀ بهداشت عمومی “اصل ۴” آمده بود و آنها را اجاره كرده بود برای كارمندان ایرانیش كه در مازندران فعالیت می كردند. چندتائی پزشك و معلم و دبیر كه برادر پزشك من هم از آن جمله بود كه در طبقة دوم یكی از ویلاها اتاقی داشت اشتراكی با سیاوش [کسرائی] و یك نفر دیگر. اتاق بزرگ آفتابرویی بود با سه تخت. و برادر من هم نبود كه داشت راهی خارجه می شد. پس تخت او شده بود تخت من و سیاوش هم كه تخت خودش را داشت. تخت سومی هم خالی بود. صاحبش به مأموریت رفته بود.

ایام بابلسر عجیب و غریب بود. از آن تنشهای سیاسی روزمره و دائمی تهران خبری نبود. دنیایی بود در كنار و در خود. روزنامه ای به دست كسی نمی رسید. رادیویی هم در كار نبود. عالم بیخبری بود در نزدیكی دریا و در كنار رودخانه ای كه آب چندانی نداشت ولی در طرف مقابلش، هتلی داشت كه رادیویی را به بلندگویی وصل كرده بود و “اینجا تهران است” را پخش می كرد.

دوشنبه ۱۹ مرداد در شهرستانها روز رفراندم بود. در بابلسر هم صفی به درازای چندین صد متر درست شده بود كه كارگردانش، سلمانی قد بلندی بود كه روزهای پیش، گهگاهی می آمد سرِ ویلایی ها را اصلاح می كرد و امروز آن سویِ رودخانه بدو بدو می كرد تا همه را به كنار صندوق رأی ببرد. ازین سوی رودخانه می دیدم و شعارهای زنده‌باد مصدق را می شنیدم. بعد از ظهر كنار دریا كه بودیم از آقایی كه برادرش یكی از وزرای بنام كابینه های رضاشاهی بود شنیدم كه با تفاخر می گفت كه من هم رفتم و رأی دادم و برای مردم سخنرانی هم كردم. و چه حرفها كه نزده بود!

۲۵ مرداد كه پیش آمد ما دیر خبردار شدیم و در آن عالم بیخبری داشتیم با خودمان نجوا می‌كردیم و خوشحال بودیم كه این بار هم نهضت و مصدق قِسِر در رفتند كه ۲۸ مرداد پیش آمد. مثل مرغ سركنده دنبال یك ذره خبر بودیم. چه شده است؟ چه می شود؟ از آن صف بلند خبری نشد. بهت همه را گرفته بود. سیاوش به تك و تاب افتاده بود و بی احتیاط تر از همیشه تماس می‌گرفت. یكبار كه وارد شد با خوشحالی گفت عباس آباد دست به اسلحه می‌برد و گفت تپه های عباس آباد انبار اسلحه است. پادگان دست به اسلحه می برد. ما هم خوشحال می شدیم. رؤیاها بود كه شكل می‌گرفت. حالا برای شنیدن اخبار دو بعداز ظهر بدو راه می افتادم و از آن پل باریك رد می‌شدم تا خودم را به جلوی هتل برسانم و بعد كنار خیابان، روی لبة پیاده رو می نشستم تا اخبار را بشنوم. و بعد با قدمهای آهسته به آن اتاق ویلائی بر می‌گشتم. روزهای بعد هم همین برنامه بود. فكر می كنم كه ۲۹ یا ۳۰ مرداد بود كه وقتی رفتم كه اخبار ساعت دو را بشنوم دیدم كه احمد [دیباجی] و نادر[نادرپور] توی بالكن هتل نشسته اند و دارند ناهار می خورند. احمد دانشجوی سال آخر پزشكی بود و ما با هم در هفته نامۀ دانشجویان ایران، نشریۀ سازمان دانشجویان ایران آشنا شده بودیم. از فعالان دانشكدة پزشكی بود. آرام و آهسته حرف می زد. گاهی به موضوعات ادبی هم می‌پرداخت. همكاری ما به دوستی نزدیك شده بود. حالا درین فردای ۲۸ مرداد، احمد را می‌دیدم كه آن بالا نشسته است و دارد با نادرپور كه من فقط قیافه اش را می‌شناختم ناهارمی‌خورد. دستی تكان دادم. او هم به اندازة من تعجب كرد. آمدند پایین. اخبارشان خوب نبود و از جمله گفتند كه وسط راه كه قطار توقفی كرد یكی از آشنایان مشترك سوار شده بود خونین ومالین و گفته بود كه چماق به دستها هر قیافة مشكوكی را كه ببینند سالمش نمی‌گذارند خاصه اگر جوان باشد و با پیرهن شلوار. و رفیقمان حالا داشت از شهرش فرار می كرد كه خودش را به تهران بر ساند.

کمی که صحبت کردیم معلوم شد كه از تهران با قطار آمده اند تا شاهی و از شاهی هم با اتوبوس آمده اند به اینجا و می‌خواهند از راه كناره بروند تا رشت و بندر پهلوی. گفتم كه اگر یكی دو روزی بمانید من هم همراهتان می آیم. آن یكی دو روز را هم بیایید پهلوی ما. و ما یعنی سیاوش و من كه در آن ویلاها هستیم. آنها هم پذیرفتند. اینطوری بود كه دوستی من و نادر شروع شد. دوستی با تاریخ تولد معلوم. در همین یكی دو روز بود كه سلمانی را گرفتند كه شهربانی فعال شده بود.

اوایل شهریور بود، شاید هم اصلاً اول شهریور بود، كه راه افتادیم. حالا دیگر تاریخش را درست به یاد نمی آورم. می دانم كه احمد و نادر دو سه روزی ماندند و باز هم می دانم كه قرص ماه در بدر كامل بود كه در رامسر بودیم و شب به دریا رفته بودیم و شطی از نور ماه روی دریا ریخته بود (تقویم می گوید كه اول شهریور آن سال مطابق با ۱۲ ذیحجه است و یکشنبه). فكر می كنم كه جمعه ششم شهریور بود كه به تهران رسیدیم. اگر نادر بود همه را به دقت و صحت می گفت. یادش بیدار!

در بابلسر سوار اتوبوسی شدیم كه از جادة كناره به رشت می‌رفت. و ما راهی رامسر بودیم. اتوبوس مالامال از آدمهای جور واجور بود و وسط راه هم در آبادیها و شهركها و شهرهای وسط راه می ایستاد و مسافری پیاده می‌كرد و مسافری می‌گرفت. مسافرها آن قدر بار داشتند كه اتوبوس، باركشی شده بود كه مسافر هم می برد. ناهار را در نوشهر ایستاد. بیرق و عكسهای شاه به در و دیوار بود و نوعی تلخکامی و بی اطمینانی توی هوا. یكی دو دسته هم آمدند از زنان و مردانی با لباسهای محلی و “زنده باد شاه” گویان رد شدند. چندان زیاد نبودند. صد نفر نمی‌شدند. گفتند عشایر شاهپرست هستند. كسی هم اسمی را گفت كه دو هجای آخرش “كَلا” بود. طی راه یكی دوبار دیگر هم ازین صحنه‌های شاهپرستانه دیدیم. یعنی همان گروههای محلی‌پوش شصت هفتاد نفری شاه جویان و زنده باد گویان.

نوشهر آن زمان كیا و بیایی نداشت. مثل همۀ شهرهای مسیر راه دو ردیف مغازه بود كه مثل دكور سینما كنار جاده كار گذاشته بودند و اینجا به میدانی هم می رسید كه گاراژ و پس قهوه خانه‌ای داشت. چایی كه می‌خوردیم صحبت كتك خوردن و خونین و مالین كردن دكانداری (شاید هم روزنامه فروشی) شد كه مصدقی بوده و یا توده ای. جند نفر دیگر را هم زده بودند. در بعضی نگاهها بود كه ما را هم مثل فراریها می دیدند. بالاخره اتوبوس روی جادة خاكی به راه افتاد. از پشت شیشة اتوبوس، چالوس و شهسوار هم مثل نوشهر بودند. با همان بیرقها و تمثالها و یكی دو بار هم گروهی عشایری پوشیدة زنده باد گو.

رامسر كه رسیدیم دمِ غروب بود. آن وقتها در رامسر دو هتل بود، یكی آن هتل بزرگ و معروف در كمر تپه ای پوشیده با سبزی جنگل و دیگری نزدیكتر به دریا و در كنار میدانی كه ادارات دولتی اطرافش اطراق كرده بودند. پیشترها شنیده بودم كه معماران و طراحان این هتل را برای خورد و خواب راننده و خدمة مسافران هتل بالا درست كرده بودند. به این هتل می‌رفتیم که اتاقی بگیریم. جلوی در و روی چهارپایه ای، درجه دار تنومندی نشسته بود از درجه داران شهربانی. عرق می ریخت و خودش را باد می زد. از مقابلش كه رد شدیم حرف زدنش را شنیدیم كه با مرد جوانی می‌گفت كه بارها گفتم كه ازین كارها دست بردار و هی گوش ندادی! و مرد جوان گذشت خواهانه كوتاه می آمد. شهربانی باز ادامه می داد. در لحنش خصومت و خشم نبود. صحبت از توقیف و این حرفها هم شد. ما رفتیم و اسبابها را در اتاقها گذاشتیم و پایین كه آمدیم كه به طرف دریا برویم، هنوز گفت و گو ادامه داشت و بالاخره مردجوان راهی شد و رفت. شهربانی رو به ما كرد و از كار و بار ما پرسید كه چه كاره اید، از كجا آمده اید و به كجا می روید؟ بی اینكه به رویش بیاورد تحقیقات / استنطاق می کرد!. ما هم گفتیم كه به گردش از بابلسر می آییم و در راه انزلی هستیم. دگمة یقة پیرهنش باز بود. از رطوبتِ گرمِ هوا كلافه بود و خودش را همچنان باد می زد و مشفقانه گفت: “احتیاط كنید! مواظب باشید!” رفتیم كنار دریا. ماه در بدر كامل بود و بالا می آمد. در ساحل برادر وزیر رضاشاهی را دیدیم كه غیر منتظره بود: فكر می كردیم بابلسر است. آمد و سلام و احوالپرسی كرد و از بابلسر پرسید و بعد به اعتراض گفت كه پشت سر من گفته اند كه در متینگ رفراندوم سخنرانی كرده ام. این تهمتها به من نمی چسبد كه خانوادگی همه شاهپرست بوده ایم و هستیم! و چه خوب شد كه اعلیحضرت زود آمدند و مردم هم چه استقبالی كردند. ما هم گوش كردیم با سكوتی كه علامت رضا نیست. مثل اینكه دیگر به روزهای سكوت رسیده بودیم.

یكی دو روز بعد راهی رشت شدیم. دو چمدان كوچك داشتیم كه شاگرد شوفر در باربند اتوبوس جاسازی كرد و به راه افتادیم تا عصر به رشت برسیم. وقتی رسیدیم در گاراژی پیاده مان كردند. با رسیدن اتوبوس ما، حیاط گاراژ پر جنب و جوش تر از معمول شد: بیكاران، كنجكاوان، به استقبال آمدگان، دستفروشان و بعد هم چند تایی كه با این امید خوش بودند كه بارها را به دست و كول بگیرند و به مقصدی برسانند و كسبی كنند. ما هم در انتظار چمدانهای كوچك خودمان ایستاده بودیم. جوانكی به كنار ما آمد و با اصراری كه به تضرع و الحاح گدایی مخلوط می‌شد می‌خواست كه “اموال” ما را باركشی كند. توضیحات ما كه آقا خودمان به دستمان می گیریم فایده ای نداشت. و اصرار ملتمسانه قطع نمی شد. و حتی دستش را دراز كرد كه چمدانها را از شاگرد شوفری كه روی سقف اتوبوس، بارها را از باربند باز می‌كرد بگیرد. به زحمتی بارمان را از دستش گرفتیم كه مگرچلاقیم و راه افتادیم. من و نادر جلوتر می رفتیم و احمد هم از عقب می آمد. باید به میدان شهرداری می رفتیم كه از آنجا بود كه كرایه ایهای رشت- انزلی حركت می كردند. خیابان(شاه؟ پهلوی؟ شاهپور؟ یا اسم دیگری از همین خانواده!) شلوغ بود و مقداری نرفته بودیم كه احمد خودش را به ما رساند كه بچه‌ها مواظب باشید كه آن جوانك داشت شما را به چندتایی كه آن كنار ایستاده بودند نشان می داد كه اینها فراری هستند. مصدقی یا توده ای. آنها هم با علاقه گوش می‌كردند و شما را برانداز می‌كردند. مانده بودیم كه چاره چیست كه از جهت مقابل روزنامه فروشی رسید با بغلی روزنامه های تهران. یك شماره شاهد خریدم، روزنامة بقائی با همان شادمانیهای فردای بیست و هشت مردادی و آكنده از فحش و فضیحت به مصدق و نهضت ملی. اول روزنامه را طوری تا كردم كه عنوانش خوب معلوم باشد و بعد هم آن را در جیب پشت شلوارم گذاشتم كه خوب دیده شود. فكر كردم نوعی پیشگیری و محافظت است. در طی این سالها همیشه ۲۸ مرداد یاد آن عصر در شهر ناآشنای رشت هم هست. هر بار كه فكر می‌كنم نمی دانم كه از ترس بود یا احتیاط؟ و اصلاَ می بایست چنین كنم یا نه؟

راهی انزلی شدیم. آنجا بود كه شنیدیم كه در رشت هم بگیر و بزن مفصلی بوده. جماعتی از ارتشیان با توپ و تانك و تفنگ به خیابانها آمده اند. جماعتی شعبونخانی نسب هم به دفاتر احزاب و سازمانها و كتابفروشیها ریخته اند و از جمله محل حزب ایران را غارت كرده اند و آتش زده اند. سخت بود كه كسی به حرف بنشیند آنهم با جوانك ناشناسی تهرانی.

جمعه راهی تهران شدیم. اتوبوسی بود و باز هم آدمهایی كه حرف نمی زدند و قرار نبود كه به پرسشی هم جواب بدهند. بغل دست راننده نشسته بودم. یكی دوبار دورخیز كردم كه از تهران می آیید چه خبر؟ جوابی نیامد. جادة خاكی بود كه می رفت زیر كاپوت اتوبوس! به هر آبادی و شهر و شهركی می رسیدیم دنبال نشان و نشانه ای می گشتم و تشنه‌تر می ماندم. یكبار هم كه اتوبوس در پمپ بنزینی در تاكستان قزوین ایستاد كه بنزین بگیرد، از فرصت استفاده كردم و به این بهانه كه پاها را حركتی بدهم در پمپ بنزین چرخی زدم. كسی جوابی نمی داد. زبانها در كام. یعنی كه دیگر زمانة گفت وگو تمام شده بود و دوران شنود در رسیده بود؟ به تهران رسیدیم. هوا تاریك می‌شد. در و دیوار همان بود و در تاریكی شب پیچیده می شد. داشتیم وارد تونل می شدیم؟ نمی شد، ممكن نبود. نهضت ملی ضرورت حركت تاریخ بود و عقربة تاریخ به عقب بر نمی گردد!

فردا كه شد به خیابان كاخ رفتم. خانة ۱۰۹ را دیدم كه ظهر روز ۹ اسفند هم دیده بودم كه چگونه شعبونخان سوار بر جیپی به در سبز آهنینش حمله برد. اكنون ویرانه‌ای افتخارِ كودتاگران. پارچة سفید و درازی را به دیوار خانه آویخته بودند كه شعارگونه بر آن چنین خوانده می شد: “شبانگه به سر قصد تاراج داشت / سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت” و امضای حزب زحمتكشان دكتر بقایی در پای پارچه بود كه فاتحانیم مفتخر (حالا که دهسالی از نوشتن این سطور گذشته است دو سه سالی است که فهمیده ام که فردای ۲۸ مرداد، آیت الله کاشانی به بازدید خانۀ ۱۰۹ رفته است آنهم در معیت دکتر بقائی که در ۲۶ مرداد، پس از اعلام نتایج رفراندم مبنی بر انحلال مجلس هفدهم مصونیت پارلمانی خود را از دست داده بود و در نتیجه به اتهام مشارکت در قتل افشارطوس توقیف و زندانی شده بود و درین روز فرخندۀ ۲۹ مرداد آزاد شده بود. دو نفر دیگر هم همراه این دو هستند. آیت الله چهرۀ باز و شادی دارد: حتماً که آن خانۀ لخت و مخروبه و غارت زده، با درها و پنجره هایی که دیگر نبود، با اتاقهایی تهی و غرقه در انبوهی از پاره و سوخته کاغذها، با دیوارهایی پوشیده از آجرهایی شکسته و پریده در اصابت گلوله‌ها و اینجا و آنجا پوشیده از سیاهی شعله ها، یادهای “خوشی” رابه یاد او می‌‌آورد و خرسندانه زمزمه می‌کرد که “یادم از کشتۀ خویش آمد و هنگام درو”! از اسناد و مدارکی که درین سالها، نخستین بار در مرداد ۱۳۵۸ در تأیید خیره‌سریهای خانمان بربادده پیرمرد احمدآبادی، انتشار داده اند یکی هم نامه‌ای است به خط آیت‌الله خطاب به دکتر مصدق به تاریخ ۲۷ مرداد که “من شما را با وجود همۀ بدیهای خصوصیتان نسبت به خودم، از وقوع حتمی یک کودتا توسط زاهدی که مطابق نقشۀ خود شماست آگاه کردم که فردا جای هیچگونه عذر موجهی نباشد” و بعد هم “اگر به راستی در این نکته اشتباه می کنم با اظهار تمایل شما سید مصطفی و ناصر خان قشقائی را برای مذاکره خدمت می‌فرستم…” یعنی که “بیا آشتی کنیم مُرافه بسّه” که مصدق هم هیچ نوعی “اظهار تمایل” نمی کند و به اختصار و صریح در پاسخ می‌نویسد که “مرقومۀ حضرت آقا … زیارت شد. اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملت ایران هستم”. جوابی بیرحمانه و سربالا که “از سر بامی که پریدیم پریدیم”! و اینطوری بوده که دست رد به سینۀ آیت‌الله زده و با هموار کردن راه بر کودتاچیان، ننگ ابدی را برای خود خریداری فرموده که لعنت بر او! در اعتبار و صحت این دو نامه بحث بسیار شده است و بسیارانی هردو را ساخته و پرداختۀ جاعلان و قلب سازان دانسته‌اند. اما اکنون دو سه سالی می شود که مازیار بهاری فیلمی تهیه کرده است با عنوان “مصدق، نفت و کودتا “. این فیلم را تلویزیون فارسی بی. بی. سی. پخش کرده است و چه بسا تلویزیونهای دیگر هم. و چه بسا هم که هم اکنون در گوشه ای ازدنیای مجازی در انتظار دیدگان شما باشد. در هر حال فیلمی است دیدنی که یکساعتی به طول می انجامد و از دیدنیهای آن یکی هم صحنه های پایانی دقیقۀ پنجاه و یکم است که آیت ‌الله و دکتر بقائی و همراهان را در بازدید از خرابه های خانۀ ۱۰۹ نشان می‌دهد. بر چهره هیچیک از حاضران اثر و نشانه ای از اسف و اندوه و حتی شگفتی نیست. معلوم نیست که بقائی، چه زمانی آن پارچۀ سفید و دراز را با آن یک بیت شعر، به دیوار خیابان کاخ آویخته است؟ پیش یا پس از بازدید و سرکشی ویرانه خانۀ مصدق! داستان آیت‌الله بسی پیچیده تر است که هوادارانش می‌گویند که در عصر ۲۷ مرداد، مصدق را با آن نامه از ” وقوع حتمی یک کودتا توسط زاهدی” آگاه می‌کند یاللعجب که مصدق خود ازین کودتا خبری ندارد با اینکه همۀ کار ” مطابق نقشۀ خود [او] است”! و چه اعجوبه ای است این مصدق! و اعجوبه‌تر آیت‌الله است که در روز بیست و هفتم خبر کودتا را به مصدق می دهد و پس از بازدید از صحنۀ عملیات در فردای ۲۸ مرداد در روز بعد هم با زاهدی در منزل مقدم دیدن می کند واین دیدارها از آن پس نیز چند زمانی مرتب تجدید می‌شود. آیت الله هر زمان که می‌شایست یادآور می شد: ” مصدق به من و کشورش خیانت کرد. طبق شرع شریف اسلامی مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشورش خیانت کند مرگ است”. برای بررسی جامعی از روابط مصدق و کاشانی، نگ.: علی غریب، “کاشانی و مصدق: تفاهمات و تقابلات” در عصرنو، ۲۷ مرداد ۱۳۸۶ / ۱۸ اوت ۲۰۰۷. ازدیدن آن چند صحنۀ فیلم مازیار بهاری هم غافل نمانید که هم صواب دارد و هم ثواب و هم سبابه! ).

همینطور چند زمانی، چندین بار در هفته، خاموش از آن پیاده رو می گذشتم و باز می گذشتم. شبها سكون بیشتری داشت. و آن پارچه هم ۲۸ مرداد مرا تداعی می كند. طی سالها، هر بار كه از آن پیاده رو خیابان كاخ گذشتم آن پارچه را می دیدم و در و دیوار درهم كوفتة رؤیایی برای ایرانی آزاد و مستقل.

سه رویداد مهم، و مهم چه بر اساس معیارهای ملی و چه بر اساس معیارهای بین المللی، سیمای ایران قرن بیستم را رقم زده است: انقلاب مشروطیت (۱۲۸۵ / ۱۹۰۶)، نهضت ملی كردن نفت (۱۳۲۹ / ۱۹۵۱) و بالاخره انقلاب ایران (۱۳۵۷ / ۱۹۷۹). اكنون قرنی از انقلاب مشروطیت می گذرد كه نخستین كوشش برای اعلام حقوق شهروندان و تحقق بخشیدن به حكومت قانون و برپایی قدرت و دولت انتخابی در كشوری آسیایی بود و ربع قرنی هم از انقلاب بهمن ایران می گذرد كه بحث از چرائی و چونی و بازتابهای درونی و برونی آن فرصت دیگری می خواهد.

جنبش ملی كردن نفت ایران یكی از لحظه های آغازین جنبش استعمارزدایی در فردای جنگ جهانی دوم است. این جنبش و دولتی كه آن را نمایندگی می‌كرد از نخستین مظاهر واقعیتی هستند كه بر آن نامهایی چون “جنبش عدم تعهد”، “جهان سوم”، “بیطرفی” و و و … نهاده اند. در دنیایی كه از سویی اشكال معمول و متداول نظامهای مستعمراتی سرمایه داری جهانگستر را مطرود می خواست و استقلال و استقلالخواهی استعمارزدگان را خوشامد می‌گفت و از سوی دیگر در چنبرة جنگ سردی گرفتار آمده بود كه جهان را همآوردگاه نبرد خیر و شر و نور و تاریكی می دید. و در چنین جهانی كه آن را به دو اردوگاه و یا جبهه تقسیم شده می دانستند هر یك از دو اردوگاه، استقلال و استقلال عمل را سخنی بیهوده و خطرناك و ادعایی نادرست و دروغ می شمردند و هر كه را با خود و در كنار خود و در خدمت خود نمی یافتند كمر بسته در خدمت رقیب می دیدند. جنبش غیر متعهدان تكذیب چنین برداشت ساده انگاری بود و بیانگر ارادة استقلالخواهی گروهی از كشورهایی كه از اواسط سالهای پنجاه میلادی قرن گذشته و لااقل حدود دو دهه در صحنة سیاست جهانی نقشی تعیین كننده را به عهده گرفتند. نهرو و ناصر و تیتو و سوكارنو از نخستین و شناخته ترین دولتمردانی بودند كه به رهگشایی در این راه می رفتند و كنفرانسی كه از ۲۸ فروردین تا۳ اردیبهشت ۱۳۳۴ در باندونگ (اندونزی) برگزار شد از لحظه های آغازین و پر طنین شكلگیری این جنبش بود. دیگر نمی شد گفت كه جهان در دو جبهة “شرق” و “غرب” خلاصه می شود. در افتتاح كنفرانس، مردم اندونزی با فریاد “مصدق، مصدق” از هیئت نمایندگی سرافكندة ایرانِ زاهدی ـ شاه استقبال می‌كردند. مصدق به معنای استعمار زدائی و نبرد پنجه در پنجه با سرمایه داری جهانی بود. مصدق نویدآور دوران سربلندی بود. مصدق در ذهن و فكر “دوزخیان زمین” طنین رهایی و آزادی بود.

گذشته از اهمیت جهانی، جنبش ملی شدن نفت در تاریخ ایران معاصر از اهمیت ویژه ای برخوردار است. ملی كردن نفت به معنای بركندن ریشة استعمار امپریالیسم انگلیس بود كه در آن زمان دست كم قرنی بود كه بر ایران سلطة مستعمراتی داشت. در ایران، شركت نفت انگلیس و ایران (شركتی خصوصی از جملة “هفت خواهران” كه اكثریت سهام آن هم به دولت انگلیس تعلق داشت) دولتی در دولت بود. و بنابرین ملی كردن نفت كوششی بود برای استعمار زدایی و بازیابی استقلال كشور، آنهم به هدایت دولتمدارانی كه آزادی و حكومت قانون و دموكراسی را مكمل ضرور آن مبارزة ضداستعماری می دانستند.

با ملی شدن نفت، انگلستان پایگاه اصلی نفوذ استعماری خود را در ایران از دست می‌داد و با به روی كار آمدن دولت دكتر مصدق، در واقع هیئت حاكمه زمام امور مملكتی را از دست خود بیرون می‌دید. و بیهوده نبود كه از همان نخستین روزها، میان انگلیس و عمال آشكار و پنهانش از سویی و هیئت حاكمه و مؤتلفان و خدمتگزاران چپ و راستش از سوی دیگر، “همكاری” پایدار و همه جانبه‌ای برقرارشد كه تا كودتای ۲۸ مرداد ادامه یافت. انتخاب دكتر مصدق به نخست وزیری، شكست انگلستان بود اما شكست هیئت حاكمه هم بود. و این نكته‌ای است كه اغلب فراموش می شود. ما وقع را می دانیم اما شاید ارزش یادآوری را داشته باشد: حكم نخست وزیری سیدضیاء الدین طباطبائی را آماده كرده بودند و او خود در دربار نشسته بود تا از مجلس خبر خوش “ابرازتمایل” بیاید و او هم حكم را بگیرد و بر مسند نشیند و پروندة ملی كردن نفت را به كناری زند و امور را بر وفق مراد شاه و هیئت حاكمه و شركت نفت و سفارت فخیمه بگرداند. در مجلس، رهبر اكثریت، جمال امامی كه او هم چون بسیاری، مصدق را منفی بافی می‌دانست كه از پذیرفتن هر مسئولیتی سر باز می‌زند و سیاست را تنها وسیله‌ای می‌خواهد برای عوامفریبی و مردمداری، به مصدق پیشنهادكرد كه نخست وزیری را بپذیرد. پس با اطمینان به پاسخ منفی مصدق بود كه چنین پیشنهاد تعارفگونه ای را بر زبان آورد، غافل ازینكه پیرمرد ماجرا را می داند و پس، از آن “پیشنهاد” استقبال می كند. كه كرد.

اگر مصدق نپذیرفته بود چه می‌شد؟ در وقایع تاریخی سنگینی لحظه‌ها هم هست. بستر تاریخی مهم است، گذشته ها مهم است، شکل‌بندی طبقاتی مهم است، نیروهای متقابل و صف بندی آنها مهم است اما گاه لحظه ها هم مهم می‌شود و سرنوشت ساز. یك حركت و یا یك حرف و یا یك تصمیم و دیگر هیچ. كلامی یا اقدامی كه می‌بایست و یا نمی بایست. همة لحظه ها در همة زمانها سنگینی یكسانی ندارند. برای پیروزی در مبارزه می‌باید نه تنها نیروهای در مبارزه را شناخت، دوران و مقتضیاتش را شناخت بلكه می بایست لحظه ها را هم شناخت. در تاریخ لحظة خطیر هم وجود دارد. ۲۸ مرداد لحظة خطیری بود؟ اگر پاسخ این پرسش را دانسته بودیم شاید هم چنین نمی شد كه شد!

۲۸ مرداد تنها مسئلة نسل ما نیست كه در آن روزها امیدهای خود را فرو ریخته می دیدیم. مسئلة تاریخ معاصر ماست. پاسخ به این كه ۲۸ مرداد چه بود چهره ها را تصویر می‌كند. در طول سالهای پیشین چنین بود و درطول سالهای پس ازین نیز همچنان چنین خواهد بود. برحسب اینكه آنچه در آن روزهای پایانی مرداد ۱۳۳۲ در ایران و بر ایران گذشت را چگونه بنامیم (“قیام”،”تجربه”، “رویداد” و یا كودتای ۲۸ مرداد) گفته ایم كیستیم، كجا هستیم، با كه هستیم، از كجا می آییم و به كجا می رویم! در سخن از ۲۸ مرداد كلمات هم بیطرف نیستند.

از فردای ۲۸ مرداد، دستگاه شاهی صحبت از “قیام” كرد و تا دیروز انقلاب هم هر ساله این روز، جشن و چراغان بود. در هر شهر و شهرك و قصبه ای بنای یادبودی برای “شهدای قیام” بر پا شد. با گذشت سالها همچنان هرساله نامهای تازه ای از میان ارتشیان می‌آمدند و با شرح جانفشانیهای خود در راه نجات مام وطن صفحات “ویژه‌نامه”‌های روزنامه ها را آكنده می كردند و چه بسا نشان ۲۸ مرداد هم می‌گرفتند. “قیام”، روایت حكومتی از واقعیتی بود كه از همان آغاز مردمان به چشم و گوش و پوست تجربه خود دیده بودند: براندازی حكومتی ملی به زور و پول و ارادة دستگاههای جاسوسی آمریكا و انگلیس. چندان زمانی از كودتا نگذشته بود كه آنچه در ایران بر سر زبانها بود به دقت و به تفصیل بیشتر در رسانه‌های جمعی جهان منتشر شد. مصدق در دادگاه نظامی، آن زمان كه توانست آشكارا و به صراحت و آن زمان كه مانع می شدند به اشاره و كنایه، ازین واقعیت پرده برداشت و حتی شمارة چكی دلاری را در جلسة علنی دادگاه ذكر كرد كه بابت تأمین بخشهایی از هزینه‌های كودتا در بانك ملی به حساب گذاشته بودند. از آن پس نیز به یمن انتشار بخشی از اسناد و گزارشهای رسمی وزارتخانه ها و سازمانهای دولت آمریكا خاصه “سیا” و خاطرات مأموران و طراحان و مجریان كودتا و بالاخره تحقیقات و بررسیهای محققان و پژوهشگران، كمتر گوشه ای ازین كودتا هست كه در تاریكی كامل مانده باشد و آنچه اَظهَرُ مِنَ الشَمس است همین است كه این “قیام” فرآورده و ساخته و پرداختة ایالات متحد آمریكا بود كه از همراهی و همكاری انگلستان نیز بهره مندی فراوان داشت. شاه و هیئت حاكمه با مشاركت در كودتا علیه نهضت ملی به آلت اجرایی قدرتهای خارجی تبدیل شدند و در نظر مردم ایران فاقد هرگونه حقانیتی شدند. شكافی كه ازین پس میان حكومت‌كنندگان و حكومت شوندگان پدیدار شد همچنان تا روز آخر پایدار ماند و حكومت شاه هرگز نتوانست در اذهان مردمان به حكومتی برخوردار از مشروعیت و حقانیت بدل شود. شبح مصدق ایران را گرفته بود.

در یكی از انتشارات حزب توده بود كه كودتا به “تجربه” بدل شد (نگ: ف. جوانشیر، تجربة ۲۸ مرداد: نظری به تاریخ جنبش ملی شدن نفت ایران، تهران، انتشارات حزب تودة ایران، خرداد ۱۳۵۹، ۳۳۱ ص.). با كودتا نمی توان مخالفت نكرد اما تجربه از مقولة دیگر است. بار منفی ندارد و حتی در برخی از تركیبات و مشتقات خود طنین مثبت هم دارد: تجربه اندوزی كه بسیار خوب است . آدم مجرب هم كه دیگر هیچ! و بعد هم در زمانی كه می بایست به هر قیمتی در پی تقرب جستن به درگاه امام ضد امپریالیست و جمهوری اسلامیش بود چه بهتر كه آن انتقاد از خودهای ملایم گذشته را از رفتار و كردار حزب توده در دوران ملی شدن نفت و حكومت مصدق به فراموشی بسپاریم و با كاشانیچیها و بقائیچیها وفدائیان اسلام و مؤتلفه ای‌ها همزبان شویم. كه در دل دوست به هر حیله رهی باید كرد. و امام فرموده است كه مصدق، مشتی “استخوان پوسیده” است و آن “تجربه / رویداد” هم كودتای آمریكایی – انگلیسی نبود، “سیلی خوردن” كفر از “اسلام عزیز” بود. و پس، تكبیر! و “كارگران جهان متحد شوید” كه امام هم ظهور فرموده اند! چه “تجربه” ای!

“رویداد” جدیدالولاده است. حاصل تجدیدنظری در تاریخ معاصر ایران با لعاب بیطرفی كه همه حرفشان را بزنند و كه هم روحیة علمی چنین حكم می‌كند و هم دموكراسی. بعد هم اگر می‌خواهیم ازین وضعی كه دچارش هستیم نجات پیدا كنیم باید باز اندیشی تاریخی كنیم. دوباره همه چیزها را زیر سئوال ببریم و چه بهتر كه از مصدق و ملی كردن نفت و ۲۸ مرداد شروع كنیم كه آن اولی خل و دیوانه ای بود كه حقش بود به حرف دكتر امینی گوش كرده بود و خودكشی كرده بود (“مصاحبه با… ” ،کیهان لندن، ۱۵ اوت ۱۹۹۱). و این دومی، “ملی کردن”، هم بیست سال زود انجام شد (متأسفانه رجعت طلبان آریامهری فراموش می‌كنند كه بفرمایند چه روشی برای تعیین زودی و دیری رویدادهای تاریخی ابداع فرموده اند كه به این دقت تاریخ وقوع طبیعی رویدادها را تعیین می‌كنند. چه بهتر كه با به كار بستن این روش روایتی راستین از تاریخ جهان و ایران تدوین فرمایند كه در آن همة رویدادها، به موقع و بی دیركرد و یا زودكرد به وقوع پیوسته باشد و هر رویدادی پس از نه ماه و نه روز و نه ساعت و نه دقیقه و نه ثانیه به عالم وقوع گام گذاشته باشد كه همه بندگانیم و خسروپرست / من و گیو و گودرز و هر كس كه هست). و آخری، ۲۸ مرداد”، هم كه انقلابی بود تمام عیار (مگر نه اینست كه انقلاب بهمن كار لومپنها بود؟ ماشالله قصاب و زهرا خانوم را كه فراموش نكردید؟ شعبونخان و پری آژدانقزی هم معادل بیست و هشت مردادی همینها هستند و پس اگر تا به حال فكر می‌كردیم كه آن “رویداد”، “قیام” بوده اشتباهات فرموده بودیم. “رویداد” ما انقلابی بوده تمام عیار. كه دانا و داننده اوست) و پس خواهش داریم كه “تعزیة صحرای كربلای بیست و هشت مرداد” را تعطیل كنید و فرهنگ گریه و شیون و زاری را به کناری اندازید!

این سخنان كه اینجا و آنجا و به الحان مختلفه می‌شنویم جلوه ای از پدیده ای است كه معمولاً در همة جوامع و خاصه در عبور از مراحل بحرانی، پیش می آید كه به پرسش می نشینند كه چه شد و چرا شد و كجا رفتیم و به كجا آمدیم. پاسخیابی به این پرسشها، خاصه اگر با استفاده از اطلاعات و مدارك جدیدی صورت بگیرد، چه بسا به تغییر و دگرگونی برداشتهای ما از گذشته هم یاری رساند. اما هر “بازخوانی” معصوم و بیگناه نیست و در هر بازخوانی انگیزه های سیاسی و مصالح عقیدتی نقش خود را دارد. این چنین است كه نژادپرستان ضد یهود و هوادار آلمان هیتلری در تاریخ تجدید نظر می‌كنند تا به اثبات برسانند كه نه آن كوره های آدمسوزی وجودی داشته و نه اردوگاههای كار اجباری. و آن چند میلیون یهودی هم نه كشته شده اند و نه بیخانمان و نه آواره. پس خداوند زاد و رود هیتلر و هیتلریان را افزون فرمایاد!

تجدیدنظرطلبان وطنی هم در همان آب و هوا كار می‌كنند و به تكمیل و تجهیز ساز و كارهای تازه برای راست‌نشینان و محافظه‌کاران خودمان مشغولندكه آری ۲۵ مرداد كودتا بود، اما ۲۸ مرداد داستان دیگری بود: خیزش مردم علیه حكومت قانون شكنی كه دیگر هواداری هم برایش نمانده بود و داشت ایران البته عزیز را به ورطة كمونیسم سوق می داد. تجدید نظرطلبی، دنیای لحظه هاست: لحظه هایی مجرد، مستقل و مجزا از گذشته. و هر رویدادی فرآوردة لحظه است. تجدیدنظرطلبی، كن فیكون در تاریخ است. اگر همة قرائن و امارات و ادله و براهین نشان بدهد كه در سوم حوت ۱۲۹۹ در تهران كودتایی صورت گرفته است و این كودتا هم معلول سیاست انگلستان بوده است، در نوشته و گفتة تاریخدان تجدید نظر طلب تغییری حاصل نمی شود و همچنین است تكلیف وزیر خارجة دولت آمریكا وقتی كه از ملت ایران پوزش بخواهد و اعلام كند كه “این كودتا آشكارا بازگشت به عقب و مانع رشد سیاسی ایران بود”‌ (۱۷ مارس ۲۰۰۰ معادل با ۲۷ اسفند ۱۳۷۸). نه، “رویداد”، نجات وطن بود به همت وطن‌پرستان! هر چند كه چند زمانی در اوائل شهریور ۱۳۳۲، مشكل گردو فروش چهارراه حسن آباد این شده بود كه نمی دانست با اوراق سبز اسكناس مانندی كه در عصر ۲۸ مرداد به او داده اند، چه می تواند بكند و تبدیل به احسن كردن آنها از چه طریقی ممكن است و آن غروب دیر وقت ۲۸ مرداد هم مردی در حدود خانة ۱۰۹ خیابان كاخ، چهارچوب دری را به كول می كشید و از ناظری راه دروازه قزوین را می پرسید.

كودتا، كودتاست و هیچ نام دیگری ندارد. در طول قرن بیستم در ایران چهار كودتای مهم صورت گرفت. دوبار به وسیلة محمد علی شاه و یكبار به وسیلة سید ضیاء و رضا خان آن زمان و رضاشاه بعدی. و بار آخر به وسیلة زاهدی و محمد رضا شاه در مرداد ۱۳۳۲. در همة این كودتاها دولتهای خارجی نقش تعیین‌كننده داشتند . دوبار اول روسیة تزاری نقطة اتكاء و محرك كودتا بود. بار اول مقاومت مجلس مانع كودتا شد و بار دوم كه مجلس به توپ بسته شده بود، قیام مردمان از جمله در تهران و آذربایجان و گیلان و اصفهان بود كه با خلع محمد علی شاه، بار دیگر مشروطیت را زنده كرد. كودتای ۱۲۹۹ در ادامة مصالح سیاست انگلیس به وقوع پیوست و در مرداد ۱۳۳۲ نیز آمریكا و انگلیس بودند كه كودتا را طرحریزی كردند و فرستادگان سیا بودند كه به یاری مأموران انتلیجنت سرویس در ایران و با همكاری شاه و زاهدی و كاشانی و بهبهانی و بقائی و انصارشان، كودتا را سازمان دادند.

۲۸ مرداد، ادامة ۲۵ مرداد است: در این روز اجرای طرحی كه در ۲۵ مرداد ناتمام مانده بود به پایان رسید. هدف طرح ۲۵ مرداد سرنگونی دولت دكتر مصدق و بستن پروندة ملی شدن نفت بود. و این هدفی بود كه هیئت حاكمة ایران و سیاست انگلیس از آغاز ملی شدن نفت و روی كار آمدن دولت مصدق دنبال می كردند و تجلیات متوالی آن را در حادثه آفرینیها،‌ آشوبها، قیامها و آدمكشیهای دوران آن حكومت بیست و چند ماهه می بینیم. در ۲۸ مرداد، شاهی كه بی خبر تخت و تاج و كشور را رها كرده بود و رفته بود بازگشت و تا باز بر اریكة سلطنت نشیند، هیئت حاكمه نیز به قدرت باز آمد كه دو سالی توطئه سازی و حادثه آفرینی بیوقفه و گوناگون خود را به ثمر نشسته می‌دید. روحانیانی كه فریاد “وا اسلاما” به آسمان برده بودند شكر للله می‌گفتند كه حكومت كفر به عدم پیوسته است و مملكت در دامان كمونیسم نیفتاده است.

در تاریخ معاصر ایران ۲۸ مرداد پایان یك دورة تاریخی بود، دوره ای كه با جنگ دوم جهانی آغاز شد كه پایان عصر طلائی پهلوی اول را به دنبال آورد و در عصر ۲۸ مرداد به پایان خود رسید. در این دوره بود كه آرمانهای ترقیخواهانة مشروطیت حیات تازه ای یافت، حكومت قانون نو جوانه ای زد، استبداد حكومتی به كناری رانده شد، آزادی و آزادیها نیرو گرفت، حقوق دموكراتیك از جهان فراموشی به سوی دنیای عمل كشیده شد و بالاخره،‌ “واپسین و نه كمترین”، استعمارزدائی و استقلال طلبی در سرلوحة خواستهای مردمان قرار گرفت. كوشش در راه تحقق این خواستها با تشكیل دولت مصدق به اوج خود رسید. حكومت مصدق پایان یك دوران است چرا كه كودتای ۲۸ مرداد، كودتایی برای بستن همة این راهها بود، نقطة پایانی دوران آزادی طلبی و استقلال جویی و نقطة آغازین

دوران دیگری در تاریخ معاصر ایران كه با انقلاب بهمن ۱۳۵۷ پایان گرفت.

در آن تابستان چرا كودتا شد؟ ایرانیان چه گناه كبیره ای را مرتكب شده بودند؟ به مصدق در دادگاه گوش دهیم:

“آری، تنها گناه من و گناه بزرگ و بسیار بزرگ من این است كه صنعت نفت ایران را ملی كرده ام و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیمترین امپراطوریهای جهان را از این مملكت برچیده‌ام و پنجه در پنجة مخوفترین سازمانهای استعماری و جاسوسی بین المللی درافكنده‌ام و به قیمت از بین رفتن خود و خانواده‌ام و به قیمت جان و عرض و مالم، خداوند مرا توفیق عطا فرمود تا با همت و ارادة مردم آزادة این مملكت، بساط این دستگاه وحشت انگیز را درنوردم. من طی این همه فشار و ناملایمات، این همه تهدید و تضییقات از علت اساسی و اصلی گرفتاری خود غافل نیستم و به خوبی می دانم كه سرنوشت من باید مایة عبرت مردانی شود كه ممكن است در آتیه در سراسر خاورمیانه در صدد گسستن زنجیر بندگی و بردگی استعمار برآیند…” (“مصدق در محکمۀ نظامی”، به کوشش جلیل بزرگمهر، ج. ۲، تهران، نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۳،ص. ۷۷۸).

و بار دیگر باز هم به تأكید تكرار می كند: “در آخرین دفاع خود و به منظور هدایتÂÂÂÂ نسل جوان، می خواهم از روی حقیقتی پرده بر گیرم… این اولین بار است كه یك نخست وزیر قانونی را به حبس و بند می كشند…. چرا؟ برای شخص من خوب روشن است… می‌خواهم طبقة جوان مملكت كه چشم و چراغ و مایة امید مملكت هستند نیز علت این سختگیری و شدت عمل را بدانند و از راهی كه برای طرد نفوذ استعماری بیگانگان پیش گرفته‌اند منحرف نشوند و از مشكلاتی كه در پیش دارند هیچ وقت نهراسند و از راه حق و حقیقت باز نمانند. به من گناهان زیادی نسبت داده اند ولی من خود می دانم كه یك گناه بیشتر ندارم و آن این است كه تسلیم خارجیها نشده و دست آنها را از منابع طبیعی ایران كوتاه كرده ام و در تمام مدت زمامداری یك هدف داشتم و آن این بود كه ملت ایران بر مقدرات خود مسلط شود و هیچ عاملی جز ارادۀ ملت در تعیین سرنوشت مملكت دخالت نكند ” (پیشین، ج. ۱، ص. ۱۶۶).

این سخنان هم از مصدق است كه در دادگاه گفت كه در روز بیست و هشت مرداد، تا حدود شش بعد از ظهر هم “نمی خواستم از خانه بروم… مردم آمده بودند قالی مرا بدزدند و نه اینكه مرا بكشند. من می خواستم در راه حق و آزادی شهید شوم… غارتگران از جلو و نظامیان از عقب به خانة من هجوم آوردند و هرچه در خانة من و فرزندانم بود، حتی در و پنجره ها را از جا كندند و بردند” و بعد هم افزود: “جای آن دارد از آن افسری كه در ایام توقیف من در باشگاه افسران، عینك مرا كه در اتاق خوابم بود و برده بودند به من داد صمیمانه تشكر كنم” (پیشین، ص. ۱۳۸).
و راستی راستی آن خانم وزیر خارجه ایالات متحد هم بیكار بود كه گفته بود”این كودتا آشكارا بازگشت به عقب و مانع رشد سیاسی ایران بود.” چه حرفها!چه چیزا! آدم شاخ در میاره، آدم دیوونه میشه!*




در شصتمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد

mossadegh-ori

«کودتا» و مذاکرات نفت
یرواند آبراهامیان
برگردان ناصر زرافشان

یرواند آبراهامیان به‌تازگی کتابی تحت عنوان «کودتا» در زمینه‌ی جنبش ملی‌کردن نفت در ایران و کودتای ۲۸ مرداد منتشر کرده است. عمده‌ی بحث کتاب بررسی بحران ۲۸ ماهه‌ای است که از تصویب قانون ملی‌کردن نفت در اسفند ۱۳۲۹ تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، جریان داشت و در ضمن این بررسی، در پرتو اسناد و مدارکی که ظرف سال‌های اخیر از طبقه‌بندی خارج شده است برخی از زوایای تاریک این بحران را که تبلیغات گسترده و سرسام‌آور انگلیس و امریکا سال‌ها بر آن‌ها سایه انداخته بود افشا و در آن‌ها بازنگری می‌کند.

یرواند آبراهامیان به‌تازگی کتابی تحت عنوان «کودتا» در زمینه‌ی جنبش ملی‌کردن نفت در ایران و کودتای ۲۸ مرداد منتشر کرده است. عمده‌ی بحث کتاب بررسی بحران ۲۸ ماهه‌ای است که از تصویب قانون ملی‌کردن نفت در اسفند ۱۳۲۹ تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، جریان داشت و در ضمن این بررسی، در پرتو اسناد و مدارکی که ظرف سال‌های اخیر از طبقه‌بندی خارج شده است برخی از زوایای تاریک این بحران را که تبلیغات گسترده و سرسام‌آور انگلیس و امریکا سال‌ها بر آن‌ها سایه انداخته بود افشا و در آن‌ها بازنگری می‌کند. ازجمله‌ی این موارد، دلایل شکست مذاکراتی است که طی این ۲۸ ماه بین طرفین صورت گرفت. انگلیس و ایالات متحد در عرصه‌ی عمومی و درظاهر همواره ادعا می‌کردند که آن‌ها ملی‌شدن نفت را پذیرفته‌اند و این، یکدندگی، کج‌فهمی و خصوصیات روحی و روانی مصدق و ایرانی‌هاست که مانع رسیدن به یک توافق عادلانه در این زمینه می‌شود. اما به‌ویژه پس از انتخابات بریتانیا در آبان‌ماه ۱۳۳۰ که در آن حزب محافظه‌کار به قدرت رسید و چرچیل، نخست‌وزیر و ایدن، وزیر خارجه‌ی بریتانیا شد، استراتژی قطعی انگلیسی‌ها و امریکایی‌ها که ـ زیر فشار سایر کمپانی‌های بزرگ نفتی امریکا ـ با آن‌ها همراه شدند، این بود که مطلقاً با مصدق مذاکره نکنند و ابتدا برای برکناری مصدق ـ به‌وسیله‌ی شاه یا مجلس ـ اقدام و پس از آن با جانشین او که قرار بود قوام یا سیدضیاء باشد مذاکره و مسئله را به شیوه‌ی مطلوب خود حل‌وفصل کند؛ زیرا عوامل و نیروهای دست‌نشانده‌ی آن‌ها در ایران پیوسته به آن‌ها اطمینان می‌دادند که مصدق با مخالفت فزاینده‌ای روبه‌رو است و به‌زودی سقوط خواهد کرد. تبلیغات موذیانه‌ی بریتانیا و ایالات متحد در این زمینه که آن‌ها ملی‌شدن را پذیرفته‌اند و خواهان سازش هستند اما «کلّه‌شقی»، «خصوصیات روان‌شناختی» و «عقده‌ی شهادت شیعی» مصدق مانع رسیدن به توافق است به حدی گسترده بود که رگه‌هایی از آن حتی در نوشته‌های برخی کسانی هم که با همدلی و همراهی نسبت به جنبش ملی‌کردن نفت و مصدق چیزی نوشته‌اند ـ مانند گازیوروسکی، استفن کینزر و غیره ـ راه یافته است. در ادامه، بخشی از ترجمه‌ی فارسی کتاب «کودتا» را که پیرامون همین موضوع بحث کرده است می‌خوانید:

در حالی که استوکز [مأمور ویژه‌ی دولت بریتانیا برای مذاکره‌ی مستقیم] دوره‌ی ملاقات‌هایش را انجام می‌داد، هندرسن ـ در یک گفت‌وگوی خصوصی طولانی با شاه ـ سعی کرد به طور غیرمستقیم نظر شاه را در مورد امکان «برکناری» مصدق از زیر زبان او بیرون بکشد. جواب شاه این بود که هرقدر هم او مایل باشد از شرّ مصدق رهایی یابد و هر قدر هم فهمیده باشد که سیاست‌های مصدق چه‌گونه دارد «ایران را به ویرانی می‌کشاند» بازهم نمی‌تواند علیه احساسات قدرتمند و مقاومت‌ناپذیر ملی حرکت کند. یادداشت هندرسن راجع به این گفت‌وگو نقش تراژیک شاه را در کل این بحران ـ و چیزهای بسیار فراتر از این بحران ـ به‌روشنی جمع‌بندی و بیان می‌کند.

من به او گفتم که وضعیت ایران هر روز ناامیدکننده‌تر می‌شود و این وضع سرانجام ممکن است توسل به اقدامات خطرناکی را که نتیجه‌ی ناامیدشدن از این شرایط است ضروری سازد. شاه جواب داد «انگلیس‌ها به من می‌گویند باید مرد مقتدری وجود داشته باشد و اقدام قاطعی به عمل آورد. اما این به‌اصطلاح مردان مقتدر مانند پدر من، هیتلر، استالین، و غیره اقدامات قاطع و جسورانه‌ی خود را هنگامی به عمل می‌آوردند که می‌دانستند احساسات ملی مردم پشت سر آن‌هاست. آن‌ها هرگز خلاف احساسات اساسی مردم خود حرکت نمی‌کردند. در مورد حاضر احساسات ملی علیه بریتانیا است و عوام‌فریبان هم آتش این احساسات را دامن زده‌اند: من صرف‌نظر از این که چه‌قدر دلم بخواهد مقتدر و قاطع باشم، نمی‌توانم حرکتی خلاف قانون اساسی و علیه جریان قدرتمند احساسات ملی انجام دهم…. من متقاعد شده‌ام که هرگونه اقدام از سوی من برای برکناری مصدق درست الان به دوستان او و دشمنان من فرصت خواهد داد عامه‌ی مردم را متقاعد سازند که مقام سلطنت تا حد یک آلت دست صرف بریتانیا انحطاط یافته است و به این ترتیب پرستیژی که مقام سلطنت دارد از بین خواهد رفت. تنها امیدی که من می‌توانم تصور کنم این است که مصدق یا هشیارتر و عاقل‌تر شود، یا مرتکب چنان خطاهای زیادی شود که رهبران مسئول ایران در مجلس او را سرنگون کنند.

[…]

شفرد، سفیر انگلیس، در کالبدشکافی پس از شکست مأموریت استوکز می‌نویسد:

مأموریت‌های هریمن و استوکس بی‌نتیجه بود. ایرانی‌ها به‌راستی در تمام مدت مأموریت این دو ناتوانی خود را از درک نیازمندی‌های اساسی اداره و راهبری صنعت نفت نشان داده‌اند و مایل نبوده‌اند واقعیت‌هایی را که به طرق مختلفِ بسیار و به‌وسیله‌ی منابع گوناگون بسیار به آن‌ها ارائه شده است تشخیص دهند و آن‌ها را بپذیرند. اکنون وقتی به گذشته می‌نگریم به نظر نمی‌رسد که ایرانی‌ها حاضر بوده باشند به رهنمود خرد و عقل سلیم گوش فرا دهند، بلکه تا حد زیادی بین عواطف خود و ترس از این‌ موضوع در نوسان بودند که اگر اذعان کنند استدلالات و توضیحاتی که به آن‌ها ارائه شده قانع‌کننده است، به‌نوعی به منافع کشور خود خیانت کرده باشند. آنان با خیره‌سری و یک‌رشته اشتباهات احمقانه و تقریباً باور نکردنی در حال حاضر توانسته‌اند صنعتی را که ساختن آن پنجاه سال طول کشیده است، ظرف یک دوره‌ی پنج‌ماهه ویران کنند.

شفرد در تلگراف‌های جداگانه به وزارت خارجه‌ی بریتانیا اضافه می‌کند که «نظر شخصی من این است که اکنون نیز امکان رسیدن به یک توافق معقول با مصدق از هیچ زمان دیگری در گذشته بیش‌تر نیست و برای ما آن لحظه‌ای فرا رسیده است که تلاش کنیم و او را از صحنه خارج سازیم. … معنای شکست مذاکرات این است که ما هیچ (و تکرار می‌کنم هیچ) امیدی به این که در آینده با دولت فعلی ایران به یک توافق معقول برسیم، نداریم. عزیمت آقای هریمن از تهران نشان می‌دهد که دیگر هیچ امیدی به میانجی‌گری نیست.» مقامات رسمی وزارت سوخت هم به همین اندازه رک‌گو، اما بسیار صادق‌تر از شفرد بودند:

اگر دکتر مصدق استعفا دهد یا دیگری به‌جای او منصوب شود، برای ما فقط این امکان به‌وجود خواهد آمد که بتوانیم از ملی‌شدن تمام‌عیار فرار کنیم… اگر کنترل واقعی بیش‌تری بر عملیات نفتی به ایران واگذار می‌شد یقیناً خطرناک می‌بود. اگرچه می‌شد کاری کرد که به مجموعه یک نمای ایرانی‌تری داده شود. نباید فراموش کنیم که وقتی ایرانی‌ها می‌گویند پیشنهادهای ما همه درواقع همان واگذاری کنترل به شرکت نفت انگلیس و ایران بوده است که به آن لباس تازه‌ای پوشانده‌اند، چندان هم بی‌جا نمی‌گویند. …دادن هرگونه امتیاز واقعی در این زمینه غیرممکن است. اگر ما براساس شرایط مصدق توافقی کرده بودیم، نه‌تنها منافع نفتی بریتانیا، بلکه منافع نفتی ایالات متحد را هم در سراسر جهان به خطر انداخته بودیم. اگر چنین توافقی صورت می‌گرفت، ما چشم‌اندازهای سرمایه‌گذاری‌های خارجی در کشورهای عقب‌مانده را از میان برده بودیم. ضربه‌ی مهلکی هم به حقوق بین‌الملل وارد کرده بودیم. ما وظیفه داریم بمانیم و برای حفاظت از منافع خود از زور استفاده کنیم… ما باید شاه را مجبور کنیم مصدق را عزل کند.

دولت بریتانیا در برابر شکست مأموریت استوکز با تقدیم یک شکایت رسمی به شورای امنیت سازمان ملل متحد واکنش نشان داد که در آن ادعا شده بود ایران، با رد یکسره و کامل قرار موقتی که قبلاً از سوی دادگاه لاهه صادر شده بود، صلح جهانی را به خطر انداخته است. شکایت بریتانیا به سازمان ملل متحد موجب شد که مصدق تصمیم بگیرد شخصاً دفاع از ایران در پرونده‌ی یادشده در شورای امنیت را به عهده گیرد. … [در شورای امنیت] او استدلال می‌کرد که دادگاه جهانی و شورای امنیت هیچ‌یک صلاحیت رسیدگی به این دعوی را ندارند زیرا این یک دعوی داخلی بین یک حاکمیت مستقل و یک شرکت خصوصی است. او بریتانیا را متهم کرد که با تهدید به حمله‌ی نظامی، تجمع شمار زیادی از ناوهای جنگی و تحمیل تحریم‌های جمعی به ایران، این قضیه را به شکل خطرناکی تشدید و آن را به یک بحران بین‌المللی تبدیل کرده است. مصدق گفت اگر من ناوهای جنگی ایران را در رودخانه‌ی تایمز مستقر کرده بودم، این‌جا صراحتاً مجرمیت خود بابت به خطر انداختن صلح جهانی را می‌پذیرفتم. او بریتانیا را به عنوان «امپریالیسم» فرتوت و سنتی متهم ساخت که روش‌های قدیمی و منسوخ امپریالیستی را اعمال می‌کند، تحریم‌های غیرعادلانه‌ای را بر میهن او تحمیل کرده، در امور سیاسی داخلی این کشور دخالت و حریصانه منابع طبیعی آن را استثمار می‌کند. مصدق می‌گفت در حالی که هندوستان، پاکستان، اندونزی و بسیاری کشورهای دیگر دارند استقلال و حقوق مشروع خود را به دست می‌آورند، بریتانیا با ایران همچنان با یک الگوی تیپیک مستعمراتی برخورد و رفتار می‌کند که یادگار شرکت قدیمی هند شرقی است. او یادآور شد که در ایران شرکت نفت انگلیس و ایران بدنام است و آن را به عنوان یک شرکت مستعمراتیِ استثمارگر می‌شناسند. این شرکت حساب‌های خود را مخفی نگاه می‌دارد، کارگران را به زندگی فقیرانه‌ی فلاکت‌باری مجبور کرده، از تربیت کردن اتباع ایرانی برای تصدی مشاغل و پست‌های مسئول خودداری می‌کند، و از سود سالانه‌ی خود که بیش از ۶۲ میلیون پوند استرلینگ است فقط مبلغ ناچیز ۹ میلیون پوند به ایران می‌پردازد. با این حال مصدق یک‌بار دیگر تأکید کرد که ایران مایل است «غرامت عادلانه‌»ی شرکت نفت را بپردازد، تکنسین‌های انگلیسی را دوباره استخدام کند و نفت را به مصرف‌کنندگان دایمی آن بفروشد. او سخنان خود را با این نتیجه‌گیری به پایان برد که «ما هیچ مایل نیستیم خودکشی اقتصادی کنیم یا مرغی را که تخم طلایی می‌گذارد بکشیم.» سفیر بریتانیا در سازمان ملل متحد از لندن اطلاعات و ارقامی را خواست تا آماری را که مصدق در زمینه‌ی سود ارائه کرده بود تکذیب و رد کند. لندن جواب او را داد اما به او دستور داد آن‌ها را محرمانه تلقی کند به‌ویژه آن‌ها را از مصدق و شرکت‌های نفتی امریکایی پنهان نگاه دارد.

بریتانیا که نتوانسته بود در شورای امنیت رأی کافی به دست آورد «از بی‌چادری خانه‌نشین شد» و قطعنامه‌ی «سازش»ی را که برای جلوگیری از شرمندگی و حفظ ظاهری حیثیت این کشور از طرف فرانسه پیشنهاد شد پذیرفت. به موجب این قطعنامه، مذاکرات بیش‌تر تا زمان اتخاذ تصمیم نهایی از سوی دیوان لاهه به تعویق می‌افتاد. این رویداد در ایران برای مصدق یک پیروزی بزرگ تلقی شد. اتحاد شوروی البته از همان آغاز با قطعنامه‌ی پیشنهادی انگلیس مخالفت کرده بود و اعضای غیردایمی شورای امنیت هم به رهبری هند و اکوادور از رأی دادن به قطعنامه‌ی انگلیس خودداری کرده بودند. جیمز گود که مورخ روابط سیاسی در ایالات متحد است می‌نویسد «استدلال‌های مصدق در نمایندگان کشورهای جهان سوم که ملت‌های آن‌ها استعمار یا شکل‌های دیگر امپریالیسم را تجربه کرده بودند اثرگذار بود. …این تعویق برای مصدق در حکم یک پیروزی بود که وجهه و محبوبیت او را در داخل کشور به اوج رساند.» انگلیسی‌ها شکایت می‌کردند که سازمان ملل متحد نتوانسته است به مسئولیت‌های خود عمل کند، اما ادعا می‌کردند که دست‌کم موضوع زنده مانده است. مصدق در زمانی که در نیویورک بود مورد یک معاینه‌ی کامل پزشکی هم قرار گرفت. این معاینات به‌وسیله‌ی همان پزشکی به عمل آمد که شاه را عمل کرد و برحسب تصادف از آشنایان نزدیک آلن دالس رییس آینده‌ی سازمان سیا بود.

مصدق بلافاصله پس از شرکت در جلسه‌ی ملل متحد به واشنگتن رفت و در آن‌جا هم سرهنگ والترز همچنان به عنوان مترجم اصلی او خدمت می‌کرد. او با مک‌گی، آچسون و ترومن مذاکراتی طولانی داشت. وزارت امور خارجه پیشاپیش به ترومن اطلاع داده بود که مصدق «کاملاً مطلع»، «درستکار و آرمان‌گرا»، «هشیار، شوخ و مهربان»، با این‌حال «حرّاف، عاطفی، فاقد عمل‌گرایی و واقع‌گرایی است.» همچنین به او گفته بودند که «اکثریت مردم ایران از مخالفت او با مداخله‌ی خارجیان پشتیبانی می‌کنند.» به ترومن توصیه شده بود که گفت‌وگو را از مسایل مشخص دور کند و به طرف کلیات مبهم راجع به «خطرات کمونیسم»، «دوستی امریکا با ایران» و «به دور از نفع و ضرر بودن توجهی که ما به بحران نفت داریم» هدایت کند.

این مذاکرات در واشنگتن، برخلاف مذاکرات پیشین، با تعجب پیشرفت‌هایی کرد. سی سال بعد، مک‌گی فاش کرد که او بسته‌ی پیشنهادی پیچیده‌ای را جمع و فراهم کرده بود که به نظر می‌رسید برای مصدق قابل‌قبول است. در این طرح، شرکت ملی نفت ایران مالک پالایشگاه کرمانشاه می‌شد و همه‌ی میدان‌های نفتی را هم اداره می‌کرد یعنی اکتشاف، تولید و انتقال نفت خام را کنترل می‌کرد. اما پالایشگاه آبادان به یک شرکت غیرانگلیسی ـ مرجحاً یک شرکت هلندی ـ فروخته می‌شد که ایرانی‌ها را برای پالایش نفت تربیت کند و تکنسین‌هایش را خودش استخدام کند. پول حاصل از فروش پالایشگاه آبادان به عنوان «غرامت» به شرکت نفت انگلیس و ایران پرداخت می‌شد. شرکت ملی نفت ایران، طی ۱۵ سال بعدی، هرسال دست‌کم ۳۰ میلیون تن نفت خام به شرکت نفت انگلیس و ایران می‌فروخت. هیئت مدیره‌ی شرکت ملی نفت ایران از سه نفر ایرانی و چهار غیر ایرانی تشکیل می‌شد. معاملات آن به شکل استرلینگ باقی می‌ماند، اگرچه پول‌های ملی سوییس و هلند هم موردقبول بود. در همان زمان که مک‌گی سرگرم از کار درآوردن این طرح با مصدق بود، آچسون داشت مجدداً به انگلیسی‌ها اطمینان می‌داد که او همچنان به پشتیبانی کامل از دو اصل بنیادی موردنظر آن‌ها ادامه خواهد داد: «نفت تولیدشده در ایران باید تحت کنترل و توزیع بریتانیایی‌ها باشد» و «هیچ ترتیبی نمی‌توان داد که بازار جهانی نفت را به هم بریزد.»

مصدق، در حالی که در وهله‌ی نخست منتظر نتیجه‌ی انتخابات عمومی بریتانیا و بعد منتظر نشستن چرچیل به جای آتلی در ساختمان شماره ۱۰ داونینگ استریت بود، بنا به اصرار ایالات متحد دیدار خود از این کشور را تمدید کرد. او در فیلادلفیا گردش کرد، در بیمارستان والتررید تحت یک معاینه‌ی کامل پزشکی قرار گرفت و از مزرعه‌ی بزرگ جرج مک‌گی در خارج واشنگتن هم بازدید و در آن‌جا اطلاعات خصوصی خود را درباره‌ی محصولات با کشاورزان محلی ردوبدل کرد. مک‌گی اعتراف می‌کند که دولت ایالات متحد دچار این تصور باطل بود که دولت محافظه‌کار آینده‌ی انگلیس انعطاف‌پذیرتر باشد. در واقع امر چرچیل و ایدن، وزیر خارجه‌ی جدید، در جریان مبارزات انتخاباتی خود، حزب کارگر را به این عنوان که آنان عناصر بی دل‌وجرأت و بی‌اراده‌ای هستند که «برای آرام‌کردن حریف به او باج می‌دهند» بی‌رحمانه زیر ضرب گرفته بودند. ایدن، که در دوره‌ی تحصیلی لیسانس خود زبان فارسی خوانده بود و لاف‌زنان خود را کارشناس «ذهنیت شرقی» معرفی می‌کرد، سریعاً تصدی شخصی «مسئله‌ی نفت» را به عهده گرفت و کمیته‌ی وزارتی خود را جایگزین حزب «بی‌کفایت» کارگر ساخت.

تعجبی نداشت که ایدن فوراً و به طور دربست بسته‌ی پیشنهادی مک‌گی را به عنوان پیشنهادی «سرتاپا غیرقابل‌قبول» رد کرد. او بر این عقیده پافشاری می‌کرد که «نداشتن هیچ‌گونه توافق خیلی بهتر از داشتن یک توافق بد است». او اگرچه از این که مصدق حاضر شده است پالایشگاه آبادان را واگذار کند تعجب کرده بود، اما اصرار داشت که شرکت نفت انگلیس و ایران نه‌تنها باید به ایران برگردد، بلکه باید کنترل کامل خود بر میدان‌های نفتی را هم مجدداً به دست آورد. همکاران ایدن هم حرف‌های او را تکرار و ادعا می‌کردند که این بسته «غیرعملی» و «ضربه‌ای به سرمایه‌گذاری‌های ما در جاهای دیگر» است. آنان همچنین ادعا می‌کردند که کمپانی شل خرید پالایشگاه آبادان را نخواهد پذیرفت مگر این‌که میدان‌های نفتی را هم در کنترل خود داشته باشد؛ و تکنسین‌های غربی هم برای شرکت ملی نفت ایران کار نخواهند کرد، زیرا ایرانی‌ها «غیرقابل‌اعتماد و فاقد صلاحیت‌اند و حاضر نیستند به حرف مشاوران گوش کنند.»

این ردّ مذاکره متعاقباً مورد پشتیبانی شرکت‌های بزرگ نفتی قرار گرفت. هیئت‌های نمایندگی جداگانه‌ی شرکت‌های شل، استاندارداویل، سوکونی ـ واکیوم و دیگر شرکت‌ها این نظر بریتانیا را که «به توافق رسیدن با مصدق به نفع آن‌ها نیست» و اگر ملی‌کردن در ایران «به نتیجه برسد» آثار و نتایج فاجعه‌باری در دیگر کشورها خواهد داشت، تأیید و تقویت کردند.

گود، نگارنده‌ی تاریخ روابط سیاسی، می‌نویسد: «دولت بریتانیا هیچ‌گونه توافقی را نمی‌پذیرفت که سرمایه‌گذاری‌های آن‌ها را در ماوراء بحار مورد تهدید قرار دهد، حتی اگر این امر به قیمت کمونیست شدن ایران تمام می‌شد. نمی‌توانستند به مصدق اجازه دهند که از تصرف دارایی‌های شرکت نفت منتفع شود، یا به آنان توهین کند، یا علیه آن‌ها تبعیض قائل شود.»

انگلیسی‌ها مذاکرات را به تعویق انداختند و به انتظار آن‌چه متقاعد شده بودند روی خواهد داد ماندند، یعنی برکناری قریب‌الوقوع و ناگزیر مصدق، یا به وسیله‌ی شاه یا به وسیله‌ی مجلس. سیاست آن‌ها رُک و صریح بود: «ما با دولت بعدی مذاکره خواهیم کرد، نه با مصدق» توصیه‌ی ایدن به چرچیل این بود که «من فکر می‌کنم ما باید آشتی‌ناپذیر و سرسخت باشیم حتی اگر درجه‌ی حرارت قدری بالاتر هم برود.» موضع ایدن در ظاهر و در عرصه‌ی عمومی پرهیزکارانه‌تر و مصلحت‌آمیزتر بود. او می‌گفت: «صبر و حوصله کار خداست، عجله کار شیطان است.» شفرد «تفاوت» ظریف میان دو موضع بریتانیا و ایالات متحد را افشا می‌کرد: بریتانیا متقاعد شده بود که اگر «مسئله‌ی نفت مدتی به همین حال بماند» به‌زودی در تهران تغییر دولت صورت خواهد گرفت. ایالات متحد حاضر بود مادام که اصل ۵۰-۵۰ مورد احترام و معتبر بود و تجارت بین‌المللی نفت خیلی مختل نشده بود، شرکت نفت انگلیس و ایران را قربانی کند.

مک‌گی می‌نویسد:

«من، با شماری افراد دیگر که از نزدیک در این مذاکرات درگیر بودند، در اتاق ارتباطات وزارت خارجه در انتظار بودیم که آچسون، پس از آن مذاکره‌ی سرنوشت‌سازی که ضمن ناهار با آنتونی ایدن کرده بود، به سفارت ما در پاریس برگشت. آچسون از طریق خط پاریس گفت که ایدن پیشنهاد را قبول نمی‌کند، و اضافه کرد او از ما برای تلاش‌هایی که کرده‌ایم تشکر کرده اما گفته نمی‌تواند پیشنهاد ما را بپذیرد و نمی‌خواهد دیگر مذاکره کند. آچسون از ما خواست که به مصدق بگوییم همه ‌چیز بی‌نتیجه شده است. هنگامی که ما این واقعیت را دریافتیم که شکست خورده‌ایم سکوتی حاکم شد. این لحظه برای من مثل آن بود که دنیا به آخر رسیده است. من برای رسیدن به یک توافق این‌همه اهمیت قائل بودم و وجداناً فکر می‌کردم برای انگلیسی‌ها اساسی را برای رسیدن به یک چنین توافقی فراهم ساخته‌ایم.

برای ملاقات با مصدق درخواست وقت کردم و هنگامی که وارد اتاق خواب او در شورهام شدم او فقط گفت «آمده‌اید مرا به خانه‌ام بفرستید؟»

گفتم: «بله، متأسفم که مجبورم به شما اطلاع دهم که ما نمی‌توانیم بر روی این شکافی که بین شما و انگلیسی‌ها وجود دارد پل بزنیم. برای ما این خیلی مایه‌ی یأس و دلسردی است، همان‌طور که برای شما هم باید چنین باشد.» لحظه‌ای بود که هرگز آن را فراموش نمی‌کنم. مصدق به‌آرامی، بدون هیچ سرزنش متقابلی نتیجه را پذیرفت.

این رویداد که کم‌تر از آن اطلاع دارند ـ و تاریخ‌های متعارف و متداول مایل‌اند چشم خود را به طور کامل بر روی آن ببندند، ماهیت دروغ و خیانت‌آمیز آن تصور متداول و عرفی را افشا می‌کند که مدعی است انگلیس برخلاف ایران همیشه خواهان سازش بوده است.

مقاله‌ی بالا ترجمه‌ی بخشی از کتاب کودتا نوشته‌ی یرواند آبراهامیان است که ناصر زرافشان به فارسی ترجمه کرده و در آینده منتشر خواهد شد. تأکیدات در متن بالا از مترجم است و پی‌نوشت‌های متن اصلی در این‌جا ذکر نشده است.

برگرفته از تارنمای نقد اقتصاد سیاسی




به روحانی خوش بین نیستم!

darvishpour-mehrdad 11مهرداد درویش پور

مردم اگر در این انتخابات به تغییرات کوچک رای داده اند، آرزوی تغییر بزرگ را از سر بدر نکرده اند، بلکه هنوز مجال آن را نیافته اند. اگر قرار باشد کسی پوزش بخواهد و ابراز پشیمانی کند، نه معترضان به کودتای انتخاباتی، سرکوب، خفقان و بی عدالتی، بلکه دیکتاتورهای ریز و درشتی هستند که کشور را به چنین روزی انداخته اند. مستبدان تمام خواه که به قول هاناه آرنت معمولا کور و کرند گویا هرگز قصد ندارند از تاریخ بیاموزند وبه یاد آورند که نیروی قدرتمند به پا خواسته مردم، Â بزرگترین دیکتاتورها را نیز به شنیدن صدای آنان وادار کرده است.

درحاشیه واکنش کیهان شریعتمداری به گفتگوی رادیو فردا درباره اظهار نظر روحانی درباره توبه مخالفان
به دنبال گفتگوی رادیو فردا با من، عبدالرضا تاجیک، و مرتضی کاظمیان درباره اظهارات تاسف بار حسن روحانی درباره ضرورت توبه برای “آنها که آماده بازگشت هستند” کیهان شریعتمداری در تاریخ دو مرداد ۱۳۹۲ باردیگر درافشانی کرده و در مطلبی تحت عنوان “حسن روحانی، موسوی و کروبی را دعوت به توبه کرد” نوشت:
“ارگان رسمی سازمان سیا از این که رئیس جمهور منتخب حاضر نیست برای حصر دو تن از سران فتنه کاری بکند و از آنها می‌خواهد توبه کنند، ابراز ناخرسندی کرد.
در گزارش کیهان که در دهها سایت ریز و درشت حکومتی نیز انتشار یافته است به نقل از رادیو فردا در مطلبی زیر عنوان «قفل‌گشایی روحانی با کلید توبه؟» آمده است: حسن روحانی روز سه‌شنبه ۲۵ تیر (۱۶ جولای) خواستار عبور از مشکلات و اختلافات در ایران شد و اظهار داشت آنها که آماده بازگشت هستند راهشان را تسهیل کنیم، چون توبه برای همه است. مهرداد درویش‌پور از عناصر ضد انقلاب مقیم سوئد درباره این اظهارات گفت: منظور حسن روحانی آشکارا سران جنبش سبز و موسوی و کروبی بوده‌اند. ما فکر نمی‌کردیم چنین موضعی اتخاذ شود و او خواسته‌های حاکمیت و رهبری را دنبال کند. اما مرتضی کاظمیان از اعضای خارج‌نشین گروهک ملی- مذهبی در این باره می‌گوید: سقف مطالبات دموکراسی‌خواهان از حسن روحانی باید واقع‌بینانه و تعدیل شده باشد. او با یادآوری این موضوع که روحانی نه کاندیدای جنبش سبز بود و نه حتی نامزد ایده‌ال اصلاح‌طلبان، به رادیو فردا می‌گوید: فراموش نکنیم روحانی منتخب و نماینده رهبر جمهوری اسلامی در شورای عالی امنیت ملی و منتصب «آیت‌الله خامنه‌ای» (رهبر معظم انقلاب اسلامی) در مجمع تشخیص مصلحت نظام است. او با این ویژگی‌های امنیتی و سیاسی و به عنوان رئیس جمهور منتخب تلاش می‌کند تا راهی برای بازگشت کسانی که به تعبیر او از نظام خارج شده‌اند، باز کند. گزارش رادیو فردا در ادامه حاکی است: دو روز بعد از سخنان حسن روحانی درباره توبه، حبیب‌الله عسگراولادی عضو شورای مرکزی حزب مؤتلفه اسلامی که در ماه‌های اخیر چند بار بر توبه موسوی و کروبی تاکید کرده است، بار دیگر خواست تا توبه کنند”.

در این گزارش سر و دم بریده کیهان شریعتمداری کوشیده است طبق معمول با یک تیر چند نشان بزند. نخست آن که تلویحا مرا خوش بین نسبت به روحانی جلوه دهد که با این اظهار نظر او جا خورده ام! ادعایی که بسیار پرت است و نقل گفته های من در سایت رادیو فردا به روشنی گواه آن است. دراصل این گزارش آمده است:
“آقای درویش‌پور با متهم کردن رئیس جمهور منتخب به «خلف وعده» و «تحقیر جنبش سبز» به رادیو فردا می‌گوید: «ما فکر می‌کردیم افرادی مانند آقای روحانی قبل از انتخابات یک چیز بگویند و بعد از انتخابات چیز دیگر، اما چنین خلف وعده‌ای در گام‌های نخست اصلا پذیرفتنی نیست. او معتقد است بسیاری از مردم برای این به آقای روحانی رأی ندادند که او «خواسته‌های ولی فقیه» را دنبال کند زیرا به اعتقاد آقای درویش‌پور، آخرین سخنان رئیس جمهور منتخب، اگرچه «ژستی آزادی جویانه» داشت اما با هدف «تمکین مردم به نظر نظام» بیان شده نه «تمکین نظام به خواست مردم.»
آقای درویش‌پور می‌گوید این نخستین بار نیست که رهبر جمهوری اسلامی و حامیانش، خواستار «توبه» رهبران جنبش سبز می‌شوند و حسن روحانی در واقع همان حرفی را زده که مسئولان حکومتی مدتهاست آن را بیان می‌کنند.
مهرداد درویش‌پور و مرتضی کاظمیان هر دو معتقد هستند که حسن روحانی نقشی «میانجی‌گرانه» و «بینابینی» در نزاع میان جامعه و حکومت را بر عهده گرفته است اما درباره موفقیت او در ایفای این نقش تردید دارند.
آقای درویش‌پور می‌گوید: «میانجی‌ها در هیچ کجای دنیا، تحقیر یک طرف یک اختلاف یا نزاع را راه درست میانجی‌گری نمی‌دانند و آقای روحانی با سخنان اخیرش جنبش سبز و رهبران نمادین آن را تحقیر کرده است.»
به گفته استاد جامعه شناسی دانشگاه استکهلم، اگر رئیس جمهور منتخب می‌خواهد «نمادی از برد – برد در بازی نظام و جامعه» باشد،‌ باید بداند «هر گامی که به طرف رهبری بردارد فاصله‌اش با مردم بیشتر می شود و هر گامی که به مردم نزدیک شود، فاصله‌اش با اقتدارگرایان و آقای خامنه‌ای بیشتر خواهد شد.»

تا اینجای مطلب روشن است که نگاه من نقد مواضع آقای روحانی بوده است و تاکید بر این که این موضع از نوعی این همانی با مواضع رهبری و اصول گرایان برخوردار است که با وعده های انتخاباتی ایشان تفاوت دارد.
دوم آن که کیهان شریعتداری به گونه ای رندانه با تاکید بر نزدیکی های روحانی به خامنه ای از زبان مرتضی کاظمیان می کوشد توقع از روحانی برای برآورد کردن وعده های انتخاباتی خود را مبنی بر آزادی زندانیان سیاسی و چهره های نمادین جنبش سبز را فاقد موضوعیت جلوه داده و آزادی آنها را در گرو توبه و تحقیر آنان کند. به عبارت دیگر بنیادگرایان اسلامی از نوع حسن شریعتمداری و کیهانیان که همراه با دیگر اسلام گرایان سیاسی حدود سه و نیم دهه است کشور را به پرتگاه ویرانی کشیده اند، آنقدر در تمام خواهی خود وقیحند که حتی از مخالفان بسیار معتدل خود درخواست “توبه” دارند. این به اصطلاح قدرت نمایی بنیاد گرایان اسلامی در شرایطی صورت می گیرد که آنان پس از شکست نمایندگان افراطی شان در انتخابات ایران، پیشروی لائیک ها در ترکیه و شکست بنیادگرایان اسلامی در مصر یکسره سراسیمه شده اند و برای آن که از تک و تا نیافتند راه رجزخوانی را انتخاب کرده اند. آنان از هر فرصتی استفاده می کنند تا رای مردم در این انتخابات را مصادره به مطلوب کنند تا جایی که با گستاخی مخالفان را نیز به توبه فرا می خوانند. در این میان البته هر نوع همراهی آقای روحانی با این جریانات تنها به دور شدن ایشان از مردمی که به او رای داده اند منجر خواهد شد. همان گونه که هر نوع گام برداشتن در راستای تحققق وعده های انتخاباتی درباره آزادی زندانیان سیاسی، موجب وحشت و هراس بنیادگرایان اسلامی خواهد شد.
سوم و مهمتر از همه آن که کارنامه این حکومت و در راس آن بنیادگرایان اسلامی در این سه و نیم دهه تنها انزجار همگانی دهها میلیون ایرانی را در پی داشته است که برای پایان بخشیدن به بساط استبداد دینی در ایران لحظه شماری می کنند. مردم اگر در این انتخابات به تغییرات کوچک رای داده اند، آرزوی تغییر بزرگ را از سر بدر نکرده اند، بلکه هنوز مجال آن را نیافته اند. اگر قرار باشد کسی پوزش بخواهد و ابراز پشیمانی کند، نه معترضان به کودتای انتخاباتی، سرکوب، خفقان و بی عدالتی، بلکه دیکتاتورهای ریز و درشتی هستند که کشور را به چنین روزی انداخته اند. مستبدان تمام خواه که به قول هاناه آرنت معمولا کور و کرند گویا هرگز قصد ندارند از تاریخ بیاموزند وبه یاد آورند که نیروی قدرتمند به پا خواسته مردم، بزرگترین دیکتاتورها را نیز به شنیدن صدای آنان وادار کرده است. همان گونه که شاه را نیز وادار کرد صدای انقلاب مردم ایران را بالاخره بشنود. ما گرچه در پی انتقام نیستیم، کارنامه سیاه سرکوب و استبداد وبی عدالتی این چند دهه را نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم. آن چه می ماند در روز آزادی آن سرزمین، دادخواهی از ستم و تباهی است که به ملت ایران روا داشته اند و میلیونها نفر در انتظار آن روز، لحظه شماری می کنند!

در زیر گزارش تحریف شده کیهان را به نقل از سایت های وابسته و اصل گزارش رادیو فردا در باره این گفتگو را می توان مشاهد کرد:
http://www.۵۹۸.ir/fa/pages/?cid=۱۵۱۳۳۵Â

http://www.radiofarda.com/content/f۱۴_hassan-rohani_political-prisoners_/۲۵۰۵۲۰۷۴.htmlÂ




اصلاح‌طلبان در برابر حضور «عضو هیئت مرگ» در کابینۀ روحانی

yalfani-mohsen 01محسن یلفانی

انتصاب مصطفی پورمحمدی به وزارت دادگستری، در حالی که فعالّان و مبارزان حقوق بشر سابقۀ ننگین او را در اعدام‌های دسته‌جمعی سال شصت و عضویت در هیئت مرگ کشتار سال 1367، به تفصیل شرح داده‌اند، اصلاح‌طلبان دولتی را با چالشی ناگزیر روبرو کرده و دیگر امّا و اگر و راه فراری برای آنها باقی نگذاشته است. آنها چه بخواهند و چه نخواهند باید در برابر حضور «عضو هیئت مرگ» در کابینۀ رئیس جمهوری که تمام قد و تمام و کمال از او حمایت کردند، موضع‌گیری کنند و موضع‌گیری هم خواهند کرد.

این روزها اصلاح‌طلبان، که نقش مؤثری در پیروزی روحانی در انتخابات ریاست جمهوری داشته‌ و تا آنجا پیش رفته‌اند که آن را پیروزی خود دانسته‌اند، با دقت و موشکافی به برآورد و محاسبۀ سهم خود در کابینۀ پیشنهادی او سرگرم‌اند و در این محاسبه بیشتر به جنبۀ کمّی و درصدی آن توجه دارند. تا به حال هیچ گونه اظهار نظری از آنها دربارۀ تعیین مصطفی پورمحمدی به سمت وزارت دادگستری دیده یا شنیده نشده است. آنها طبعاً به برنامه‌های روحانی در زمینۀ مذاکره با کشورهای غربی بر سر برنامۀ هسته‌ای و یافتن راهی برای خروج از بن‌بست تحریم‌ها و گشایش‌های اقتصادی و کاهش فشارها و اضطراب‌هائی که مردم را به راًی دادن به روحانی سوق داد، امید بسته‌اند. برخی از مفسران اصلاح‌طلب در خوش‌بینی خود از نتیجۀ انتخابات تا آنجا پیش رفته‌اند که از پند و اندرز دادن به «رهبر عظیم‌الشاًن» نیز کوتاهی نمی‌کنند و این پرسش را پیش می‌کشند که حالا که ایشان از دخالت در نتایج انتخابات صرفنظر کرده‌اند، چرا همین صراط مستقیم را ادامه ندهند و دستور آزادی زندانیان و اجازۀ بازگشت تبعیدیان را هم صادر نفرمایند.

آرزوهای اصلاح‌طلبان در مورد موفقیت در مذاکره با غرب و رفع تحریم‌ها بی‌پایه هم نیست. اگر خامنه‌ای و دار و دسته‌ای که به گرد خود گرد آورده، بوئی از عقل معاش و مآل‌اندیشی در معنای متعارف آن برده باشند، بعید نیست که دست از لجاجت بردارند و به برنامه‌های روحانی چراغ سبز نشان دهند. بخصوص که اگر گشایشی در این زمینه‌ها فراهم آید، باز هم خود آنها هستند که سهم شیر را خواهند برد و به کسب و کارشان رونق بیشتری خواهند داد. در این میان این نیز روشن خواهد شد که روحانی همانقدر «آدم» خامنه‌ای است که، مثلاً، «جلیلی» بوده است. در این صورت اصلاح‌طلبان باید بپذیرند که با حمایت پر سر و صدا و شورانگیزشان از روحانی، در واقع نقش سیاهی لشکر یک سناریوی از پیش نوشته را بازی کرده‌اند. برای کسانی که منتظر موفقیت‌ برنامه‌های روحانی یا تفقدات بیشتر مقام معظّم رهبری نمی‌مانند، و همین انتخاب مصطفی پور محمدی، عضو هیئت مرگ، را برای داوری کافی می‌دانند، اصلاح‌‌طلبان همان نقش سیاهی لشکر را هم از دست داده‌اند و از این به بعد باید به ایفای نقش «فریب خورده و رها شده» اکتفا کنند.

بارزترین شعار و در واقع سرلوحۀ برنامۀ اصلا‌ح‌طلبان حکومتی، و به طریق اولی روشنفکران دینی حامی آنها، رویکرد دوباره به شاًن و منزلت انسان و توجه به حقوق بشر، طبعاً در منظر دینی آن، بوده است. رهبران و فعالّان اصلاح‌طلبی، همراه با روشنفکران دینی، کوشیدند تا پس از آنکه دوران سلطۀ رهبری بلامنازع انقلاب هولناک و بیهودۀ اسلامی، با به جا گذاشتن کارنامۀ سیاهی از جنایت و تباهی، به پایان رسید، راهی برای آشتی دادن و سازگار کردن حکومت اسلامی با اصول و مفاهیمی همچون مردم‌سالاری و قانون‌مداری و رعایت حقوق بشر، بیابند. انکار نمی‌توان کرد که در این کار به موفقیت‌های بزرگی هم، حداقل در جلب علاقه و توجه مردم، نائل شدند و تکیه‌گاهی برای امید آنها به برون رفت از دایرۀ شیطانی جنایت و ویرانی انقلاب اسلامی، فراهم آوردند.

امّا رهبران و مسئولان اصلاح‌طلبی معمولاً با لطایف‌الحیل از موضع‌گیری صریح و قاطع در بارۀ جنایت‌های حکومت اسلامی پرهیز کرده‌اند. جای‌جای نیز به بهانۀ دفاع از رژیم و حفظ کلّیت آن رسماً و علناً از این جنایت‌ها دفاع کرده یا آنها را اقتضای انقلاب و از ضروریاتِ تاًسف‌بار امّا اجتناب‌ناپذیر آن شمرده‌اند. با این همه، به طور کلّی سیاست و رفتار آنها از نوعی اعتراف شرمگینانه به خبط و خطاها و جنایت‌های حکومت اسلامی خالی نبوده است. بسیاری از آنها، آنجا که اصرار و پی‌گیری معترضان و مخالفان جائی برای فرار و پیچیده‌گوئی باقی نمی‌گذاشته، بی اطلاعی یا مسلوب‌الاختیار بودن خود را بهانه قرار داده‌اند. برخی نیز، حداقل به صورت نسبی یا موردی، خطاهای خود را پذیرفته و «حلالیت» طلبیده‌اند. حمایت یکپارچۀ اصلاح‌طلبان از آیت‌الله منتظری، که با ایستادگی در مقابل برنامۀ جنایتکارانۀ آیت‌الله خمینی در کشتار زندانیان سیاسی، از خود اعادۀ حیثیت کرد، جای تردید باقی نمی‌گذارد که اصلاح‌طلبان در وجدان خود از این جنایات شرمنده‌اند. امّا یا به سبب فقدان شهامت اخلاقی و یا به ملاحظۀ موجبات و دلایل تاکتیکی، و یا خیلی ساده‌تر، به خاطر حفظ موقعیت و منافع شخصی، از اعتراف به این خطاهای مرگبار خودداری می‌کنند.
ا

نتصاب مصطفی پورمحمدی به وزارت دادگستری، در حالی که فعالّان و مبارزان حقوق بشر سابقۀ ننگین او را در اعدام‌های دسته‌جمعی سال شصت و عضویت در هیئت مرگ کشتار سال ۱۳۶۷، به تفصیل شرح داده‌اند، اصلاح‌طلبان دولتی را با چالشی ناگزیر روبرو کرده و دیگر امّا و اگر و راه فراری برای آنها باقی نگذاشته است. آنها چه بخواهند و چه نخواهند باید در برابر حضور «عضو هیئت مرگ» در کابینۀ رئیس جمهوری که تمام قد و تمام و کمال از او حمایت کردند، موضع‌گیری کنند و موضع‌گیری هم خواهند کرد.

به عنوان یک سرنخ، می‌توان به اصلاح‌طلبان، (که همیشه به «تاکتیک» علاقۀ خاصی داشته‌اند و در انتخابات اخیر هم، با سودای پروژۀ اصلاح طلبی با سیاست اعتدال و میانه‌روی، بخوبی نشان دادند که چقدر در آن کارکشته‌اند) یادآور شد که مصطفی پورمحمدی مهرۀ مهمّی در کابینۀ پیشنهادی روحانی به حساب نمی‌آید. از سوی دیگر، دیگر وجود چنین عنصر بدنام و بی‌حیثیتی، که از هم اکنون خشم و نفرت مبارزان داخلی و سازمان‌های طرفدار حقوق بشر خارجی را برانگیخته، علی‌الاصول دست و پای روحانی را در رودرروئی‌اش با دولت‌های غربی در پوست گردو خواهد گذاشت. بنا بر این متمرکز کردن ضربات اصلاح‌طلبان، اگر هنوز به وزن و اعتبار خود باور دارند، به این «نقطه ضعف» می‌تواند مؤثر واقع شود و آنها را از ننگ حمایت از کابینه‌ای که قرار است یکی از وزیران آن «عضو هیئت مرگ» باشد، برهاند.

بر میلیون‌ها مردمی که برای نجات از تنگنای فقر و محرومیت و اضطراب و فشار، و در عین حال برای نشان دادن بیزاری خود از مقام معظّم رهبری، در این انتخابات چار میخ شده شرکت کردند و به روحانی را!ی دادند، حرجی نیست. امّا سخنگویان و رهبران اصلاح‌طلبی که به یمن «خدمات» گذشته به حکومت اسلامی به نان و نوائی رسیده‌اند و اینک صدایشان هم به این یا آن طریق شنیده می‌شود، نمی‌توانند از زیر بار مسئولیتی که در دعوت به پشتیبانی از روحانی به عهده گرفتند، شانه خالی کنند و اجازه دهند نانی که گویا قرار است با اجرای سیاست‌های «معقول و معتدل» به سفرۀ مردم برسانند با دست‌های خون‌چکان پورمحمدی‌ها آلوده شود.

۱۰ اوت ۲۰۱۳




انتخابات ریاست جمهوری، پی آمد ها و موقعیت جنبش مطالباتی

seyf-akbar 02مصاحبه تلویزیون تیشک با اکبر سیف
پیرامون انتخابات ریاست جمهوری رژیم جمهوری اسلامی و چگونگی انتخاب آقای حسن روحانی، پی آمد های این انتخاب، موقعیت بحرانی رژیم و جنگ قدرت میان جناح های آن، موقعیت جنبش مطالباتی و اعتراضی مردم و تحولات پرشتاب جامعه، و نیز تحولات مصر و وضعیت نامطمئن اسلام سیاسی ..

گفتگوی حسن بهنام با اکبر سیف – 1

گفتگوی حسن بهنام با اکبر سیف – 2

گفتگوی حسن بهنام با اکبر سیف – 3

گفتگوی حسن بهنام با اکبر سیف – 4

alt




پیامدهای انتخابات و چشم انداز تحولات سیاسی در آینده

darvishpour-mehrdad 11گفتگوی فیروز رمضانزاده از تلویزیون اندیشه با مهرداد درویش پور

https://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=Xbg1V0wX85Q