در باره شخصیت کاریزماتیک خمینی
گفتگوی مهدی فلاحتی با مهرداد درویش پور و رضا علی جانی
صدای امریکا
برای دیدن این برنامه به پیوند زیر نگاه کنید
گفتگوی مهدی فلاحتی با مهرداد درویش پور و رضا علی جانی
صدای امریکا
برای دیدن این برنامه به پیوند زیر نگاه کنید
شیدان وثیق
پرسش و پاسخی با نشریه خاک (*) (بخش دوم)
… ما امروزه، همانگونه که اشاره کردید، با برآمدن جنبشهای اعتراضی کمابیش گسترده در برخی از کشورهای غربی رو به رو هستیم. این مبارزات بویژه از سوی جوانان، زحمتکشان، فعالان سندیکایی، اجتماعی و انجمنی و در عین حال بخشهایی از آن چه که طبقهی متوسط مینامند، انجام میپذیرند. از سوی آن قشرهای اجتماعی که سخت زیر فشار بیعدالتی و سلطهی سیستم حاکم سرمایهداری ملی- جهانی قرار گرفتهاند…
خاک :
شیدان وثیق معتقد است که در جریان انتخابات ریاست جمهوری در فرانسه تغییر سیستم در دستور کار هیچ یک از جریانهای چپ (حتا تا حدودی جریانهای چپ رادیکال) قرار نداشت. در این باره نه خودِ سوسیالیستها و فرانسوا هولاند ادعایی دارند و نه جریانهای چپ رادیکال فرانسه و جهان باید دچار توهم و تخیل شوند.
به صورتی گذرا در بخش نخست به انتخابات فرانسه پرداخته شد. در بخش دوم علت حاشیهای بودن و عدم حضور نیروهای چپ رادیکال در مرکز سیاست موضوع گفتگوی ما است . دربخش سوم نیز به معضلات حضور چپ در مرکز و متن اصلی سیاست ایران، به مثابه آلترناتیوی برای تغییر پرداخته خواهد شد.
گفتهاید که بخشی از آرای هولاند نتیجهی تنفر از برنامه های نئولیبرالی و ریاضتکشی سارکوزی بوده است. در ادامه شما دو عامل را در رابطه با امکان خروج از بحران سرمایهداری در فرانسه و اروپا ذکر کرده اید:
یکم: جنبشهای سیاسی- اجتماعیبرایتغییراتبنیادی ضد سیستمی در فرانسه و دیگر کشورهای سرمایهداری رشد، تداوم، و گسترش پیدا کنند.
دوم: این که این جنبشهای سیاسی– اجتماعی قادر به ارایه راه حل هایی آلترناتیوی و جایگزینی نه تنها در سطح ملی بلکه منطقهای و جهانی شوند.
آنچه از اخبار شنیده میشود حاکی از رشد اعتراضات و رای منفی به ریاضتکشی اقتصادی در ایتالیا، آلمان و یونان است .
آیا این تحولات نوید از تغییر میدهند؟
اما پرسش اصلی این است که چرا خواست تغییر بنیادین در حاشیه سیاست قرار دارد ؟ یاگروههایحامیچنینتغییر مقبولیت عمومی ندارند ؟ این مساله ناشی از چیست ؟ و در ادامه شما از چه نوع جنبشی و کدام تغییر بنیادین سخن میگویید ؟
شیدان وثیق:
ما امروزه، همانگونه که اشاره کردید، با برآمدن جنبشهای اعتراضی کمابیش گسترده در برخی از کشورهای غربی رو به رو هستیم. این مبارزات بویژه از سوی جوانان، زحمتکشان، فعالان سندیکایی، اجتماعی و انجمنی و در عین حال بخشهایی از آن چه که طبقهی متوسط مینامند، انجام میپذیرند. از سوی آن قشرهای اجتماعی که سخت زیر فشار بیعدالتی و سلطهی سیستم حاکم سرمایهداری ملی- جهانی قرار گرفتهاند. افزون بر جنبشهایی که برشمردید، میتوان از جنبش برآشفته شدگان اسپانیا، جنبش فتح وال استریت در ایالات متحده آمریکا و جنبشهای اعتراضی در چند کشور دیگر نام برد.
این جنبشها اما در صورتی میتوانند از تغییرات ضد سیستمی در آینده نوید دهند که قادر شوند از خصلت خودانگیخته اعتراضی کنونیشان به سوی جنبشهای خودمختار و متشکل برای تغییر بنیادین تکامل یابند، در استقلال نسبت به احزاب سنتی چپ که حافظ سیستم و در بهترین حالت با ترمیمهای در آن میباشند. قادر شوند مرزها و محدودیتهای ملی- کشوری خود را بشکافند و به سوی همبستگیها و همکاریهای جهانی در مبارزه فرا رویند، در شرایطی که تغییر و تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بیش از پیش در یک کشور و در چهارچوبهی تنگ ملی معمایی و نا مقدور میشوند. سرانجام در صورتی که قادر شوند بدیلی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در برابر سیستم جهانی موجود ارائه دهند. یعنی طرحی برای مناسبات اجتماعی از نوع دیگر و برای جهانی دِگر در برابر مناسبات سرمایهداری کنونی و جهان موجود بریزند. در این راهِ بغرنج و پربلماتیک، ما همچنان در آغاز کار و تجربه قرار داریم. به طوری که از هم اکنون نمیتوان در بارهی نتایج و سرنوشت فرایند این جنبشها، پیشبینی و پیشگوی چندانی انجام داد.
اما آن چه که می توان گفت و تا کنون نیز شاهدِ آن بوده و هستیم این است که مخالفت و مبارزه با سیستم جهانی حاکم، در سطح ملی در کشورهای مختلف غربی، توأم با یک دوگانگی بوده است. امروزه در غرب، پیکار با سیستم جهانی از دو موضع متضاد و آنتاگونیستی صورت میپذیرد. یکی از موضع عقبگرا، پوپولیستی و ملیگرا یعنی از موضع و خواست بازگشت به نظریهها و برنامههای ناسیونالیستی است که در یک کلام به غایت راست و ارتجاعی میباشد. موضعی که قادر شده و میشود قشرهای وسیعی را حتا از میان جوانان و زحمتکشان به حمایت از خود، حد اقل در انتخابات دموکراتیک، جلب کند. دیگری از موضعی پیشروانه، جهانروا و رهاییخواه است که با وجود برخورداری از استقبال بخشهایی از مردم، جوانان و زحمتکشان، اما همواره تا کنون در اقلیت بوده و میباشد. جنبشهای ضد سیستمی در غرب در حقیقت در برابر دو چالش قرار دارند. یکی مبارزه با برنامهها و ایدئولوژیهای ناسیونالیستی و واپسگرای سرمایهداریهای ملی است که امروزه به نام مخالفت با «جهانیشدن» دست به عوامفریبی میزنند. دیگری معضل طرح بدیلی رهاییخواه برای جهانی شدنی از نوع دیگر است.
ملاحظات فوف مرا به به پرسش دوم شما سوق در بارهی علل ناکامی جنبشهای ضد سیستمی در جوامع غربی میدهد.
علل و ریشههای عدم مقبولیت عمومی یا کم مقبولیتی نظریهها و سیاستهای طرفدار تغییر بنیادین سیستم و یا به قول شما در حاشیه ماندن آنها را در چه عواملی می توان نوضیح و یا حداقل مورد تأمل قرار داد؟
من در این جا تنها به طرح پربلماتیکها در سطح نظری میپردازم و از تحلیل مشخص شرایط مشخص هر کشور که در حوزهی کاری فعالان اجتماعی آن کشور قرار میگیرد خود داری میکنم.
مسایل اجتماعی، به قول مارکس، هنگامی برای انسانها طرح میشوند که شرایط عینی حل آنها فراهم شده باشند. بر این حقیقت البته باید افزود که حتا با وجود شرایط مناسب، جنبشهای سیاسی و اجتماعی میتوانند راهی برای دگرسانی جامعه پیدا ننمایند. و این در حالی است که راهکارهای پیشین و کلاسیک یا پاسخگوی وضعیت کنونی نیستند و یا به واقع «این همانی» را در شکلی دیگر تداوم میبخشند. بغرنج چپ مارکسی در این دوران ما در همین جاست.
به باور من، در عصری که با جهانی شدن سرمایهداری و مناسبات سیاسی و اجتماعی برخاسته از آن، جنبش اجتماعی برای تغییر نیز خصلتی جهانی پیدا میکند، مبارزات ضد سیستمی با سه بغرنج اصلی روبهرو میباشند.
1- بغرنج نخستین، مسالهی هدف یا غایت آرمانی مبارزه برای تغییر است که امروزه نامعلوم یا ناپدید شده است. در واقع ما با فقدان افق که با مسالهانگیز رهایی Emancipation پیوندی ناگسستنی دارد روبهرو هستیم و این در زمانی است که از یکسو ایدئولوژیهای آرمانگرای سابق در بوتهی عمل و آزمایش نسخ شدهاند و از سوی دیگر آرمانزدگی یا بیآرمانی چون «ارزشهای» نوین تبلیغ و ترویج میشوند.
ایدهی آرمانی نمیتواند تکرار آن بینش و سیستمی باشد که در سدهی بیستم، به نام سوسیالیسم و کمونیسم، مناسبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی اسارتبار موجود را به شکلی دیگر و بسا شدیدتر پایدار و تداوم بخشیدند. پس به تقریب باید از آغاز شروع کرد. اگر افق یا ایدهی آرمانی و ایجابی پرتو افکن راه مبارزات جاریست، پس عمل سیاسی روزمره و کنونی نمیتواند جهت مخالف راهی رود که جامعه را از هدف دور تر میسازد. شکست سوسیالیسم واقعاً موجود از جمله در این بود که میان آرمانشهری و عمل روزمرهاش شکافی ژرف فاصله افتاد. بدین سان که به نام لغو مالکیت، مالکیت (دولتی) را به مراتب قویتر کردند، به نام تخریب ماشین دولتی، دولت را به مراتب قدرفدرتتر کردند و به نام حکومت کارگران، دیکتاتوری حزبی و سلطهی بوروکراتیک و پلیسی بر آنان و تمامیت جامعه را به مراتب شدیدتر برقرار کردند.
2- دومیین بغرنج، مساله راهحل برای بهبود شرایط زندگی و معیشت انسانها یعنی در یک کلام مشکل تحقق بخشیدن به بهزیستی، برابری و عدالت اجتماعی در جوامع امروزی است. عمل کردن در جهت این خواستهها امروزه با نفی مناسبات سرمایهداری در بعدی جهانی و با فرا روی از نظم کنونی حاکم جهانی رابطهای تنگاتنگ پیدا کرده است.
راهکارهای اجتماعی در جهت بهروزی و بهزیستی انسانها امروزه بیش از پیش در همهی کشورهای جهان وابسته به خروج یا گسست از مناسبات سرمایهداری در اشکال و درجات مشخص، مختلف و ویژهی آن شدهاند. این در حالی است که راهحلهای تاکنونی به اصطلاح ضد (یا غیر) سرمایهداری از نوع تمرکز مالکیت و اقتصاد در دست دولتِ فعالمایشا و بوروکراتیک و یا اصلاحات رفرمیستی یا سوسیال دموکراتیک توسط «دولت رفاه» در چهارچوب حفظ مناسبات بازار و سرمایه، در هر جا که تجربه شدهاند – چه در غرب و چه در شرق – طی یکصد سال گذشته نشان دادهاند که نه عدالت اجتماعی واقعی میآورند و نه برابری و بهزیستی را برای همگان تضمین میکنند. امروزه مسالهانگیز تصاحب جمعی امور تولید، توزیع و نیروهای مولده و مدیریت و کنترل جمعی و دموکراتیک آنها که نه دولتی باشد و نه خصوصی همواره چون معما و بغرنجی پیچیده بدون پاسخ باقی مانده است.
امروزه با جهانی شدن امور دنیوی یعنی در شرایط وجود پیوندها و وابستگیها میان کشورها در همهی زمینههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی… خروج از مناسبات سرمایهداری یا از مناسبات اقتصادی حاکم در یک کشور، مستقل و منفک از دیگر کشورها در منطقه، قاره و حتا سراسر گیتی، بیش از پیش غیرعملی شده است. نه تنها ساختمان جامعهی نوین و مناسبات نوین دیگر نمیتواند در محدودهی یک کشور انجام پذیرد، این را حتا مارکس صد و پنجاه سال پیش مشاهده کرده بود، بلکه همهی شواهد نشان میدهند که حتا رفرم و اصلاحات نیز در چهارچوبهای محلی و کشوری بیش از پیش بدون همراهی و همسویی دیگر کشورها و مناطق دنیا ناممکن میشوند. واقعیتِ انکارناپذیر جهانی شدن امور زمانهی ما امر جست و جوی راهکارهای مشخص برای تغییر وضع موجود در یک کشور را امروزه هر چه بیشتر پیچیده و نامعلوم کرده است.
3- سومین مسالهی حل نشده، بحران فاعل (sujet) جمعی(collectif) و انقلابی و فقدان شکلهای نوین خود- سازماندهی او ست. از یکسو، شکلگیری و برآمدن فاعل جمعی آگاه به ضرورت رهایی جامعه که باید برانگیزندهی فرایند دگرسازی اجتماعی باشد تاخیر میکند و برنمیخیزد و از سوی دیگر شکلهای کلاسیک و سنتی تحزب و تشکل کارایی و اعتبار خود را به عنوان سازماندهان دگرگشتی اجتماعی از دست دادهاند و این در زمانی است که اشکال نوین خود- سازماندهی جمعی به صورتی پایدار برنمیآیند.
سلطهی همه جانبهی سرمایه بر «کلیت جامعه» در همهی ابعاد زندگی فردی، خصوصی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی… نه فقط بر طبقهی کارگر و نه فقط در مکان تولید بلکه بر جمع بسیارگونه multitude و در مکانهای گوناگون، میتواند (ولی مسلم نیست) شرایط خودآگاهی، خود- سازماندهی جمعی و مبارزه برای رهایی را در میان قشرهای وسیع اجتماعی به وجود آورد. خودآگاهی ضدسرمایهداری و رهاییخواهانه و خود- سازماندهی اجتماعی میتوانند (ولی مسلم نیست) حاصل مبارزاتی شوند که در بستر آنها راهکارها و پروژههای نفی ارزشهای حاکم مطرح شوند. یعنی نفی ارزشهای سرمایهدارانه که به طور اساسی مبتنی بر سلطهی سود و ارزش (مبادله) و قوانین بازار بر انسان و هستی او است. در این مبارزات، قشرهایی مختلف (و نه تنها کارگران) در جبهههایی مختلف (و نه تنها در میدان تولید) با نظم و ارزشهای حاکم درافتاده و درگیر میشوند. مردمانی که تحت ستم، انقیاد و ازخودبیگانگی نظام سرمایهداری قرار میگیرند.
با این همه اما امروزه شاهد آنیم که چنین امری اتفاق نیافتاده و نمیافتد. آن فاعل جمعی، انقلابی و دگرگونساز که میبایست برانگیزندهی فرایند دگرسانی اجتماعی شود، تنها به صورت لحظهای و ناپایدار – و نه مستمر و پایدار – با برآمدن رخدادهای بزرگ اجتماعی، شکل میگیرد. از یکسو، سیستم موجود قشرهای وسیع اجتماعی در سطح ملی و جهانی را وارد میدان مبارزه ی ضدسیستمی میکند اما از سوی دیگر فاعل جمعی سیستمبرانداز سر بر نمیآورد. بر نیروهای فعال اجتماعی است که علل مختلف و از حمله جامعهشناسانه و اجتماعی چنین کسری یا فقدانی را در هر جا به طور مشخص بررسی و ریشهیابی کنند.
از سوی دیگر، شکلهای تاریخی و سنتی سازماندهیهای شناخته شده که در سدهی بیستم در نمونهی حزب، جبهه… به صورت نهادینه شده برای رهبری، متحد کردن، تصرف قدرت سیاسی و حفظ آن عمل میکردند و همچنان نیز میکنند، اکنون در بحرانی سخت به سر میبرند. اینان مردم وسیعی را نمی توانند جلب و متشکل کنند مگر به صورتهای پوپولیستی، ناسیونالیستی و ایدئولوژیکی از جمله در شکل دینی. در مسالهی شکل سازماندهی جمعی، شاخص مشترک جنبشهای اجتماعی رهاییخواهانهی کنونی در همه جا نافی شکلهای تاکنونی، سنتی و کلاسیک فعالیت سیاسی ، حزبی حتا به صورت یه اصطلاح «شورایی» است.
امروزه با نقد و رد شکلها و شیوههای کهنهی فعالیت سیاسی و سازمانی، جنبشهای احتماعی در همه جا در جست و جوی کشف شکلهای نوینی از مشارکت و خود- سازماندهیاند. همهی آنها نیز در برابر چالشهایی جدید و سخت قرار دارند.
درپایان این گفت و گو، فکر کنم تا حدودی، در اصلی ترین خطوط، به این پرسش آخری شما در این بخش نیز پاسخ داده باشم: ازچهنوعجنبشیوکدامتغییربنیادینسخنمیگویم؟
آن تغییر بنیادین و آن جنبشی که نرجمان و حامل چنین تغییری در دوران ما است، چه میتواند باشد؟ میدانهای مداخلهگری به سوی چنین هدف ایجابی کدامها هستند؟ «رهایی» یا «رهایش» Emancipation مناسبترین مفهوم برای تبیین چنین هدف و افقی به نظر میرسد. این مفهوم را باید در گسترههای مبارزاتی و مداخلهگریاش تعریف و تبیین کرد. در مبارزه برای برچیدن بساط مالکیت و سرمایه. در مبارزه برای محو دولت و «سیاستِ» واقعاً موجود که نام دیگر «حکومت کردن و تحت حاکمیت قرار گرفتن» (آرنت) است. در مبارزه جهت برابری و عدالت اجتماعی. در مبارزهی مردمان برای تصاحب مستقیم و بی واسطه (بدون نمایندگی) امور خود توسط خود، به دست خود و برای خود. در مبارزه برای تغییر جامعه و جهان بدون تصرف قدرت سیاسی و حتا در مبارزه برای نفی و نسخ آن. در مبارزه برای تکامل آزادانهی هر فرد چون شرط آزادانه ی همگان در مشارکت با هم…
تلاش در جهت هدف آرمانی که راهنمای مبارزه برای دگرسانی اجتماعی است، که در حقیقت رهایی از سه سلطهی مالکیت، سرمایه و دولت است، تنها نظری (تئورییک) نبوده بلکه عملی (پراتیک) نیز هست، یعنی همراه با مداخلهگری در مبارزات سیاسی و اجتماعی روزمره انجام میپذیرد. در این راه ما هم به رویکردی فلسفی نیاز داریم و هم به آزمودن شکلها و شیوههای جدید مبارزه در عمل.
(*) آدرس سایت نشریه خاک : http://khakpress.com
مه ۲۰۱۲ – اردیبهشت ۱۳۹۱
کلامی دارم با طرفداران جمهوریخواهی و آن اینکه اگر در جستجوی آینده بهتری برای میهنمان ایران با مخاطرات کمتر و با ثبات بیشتر هستیم، باید به طور منطقی و واقعبینانه با مسئله پادشاهی برخورد کنیم. متأسفانه در طیف جمهوریخواهان کسان زیادی را نمیشناسم که از مسئله پادشاهی در ایران امروز ابراز نگرانی کنند زیرا آن دفتر را بسته میدانند! عدهای از جمهوریخواهان در عطش بر زمین زدن جمهوری اسلامی گزینه « تعیین نوع رژیم، بعد از سرنگونی آن توسط رأی مردم » را پذیرفته اند…
به دنبال انتشار بخش یکم مقاله جبهه جمهوری خواهان مستقل و آزادیخواه ایران نقش آقای رضا پهلوی در تحول سیاسی ایران [i] طبیعتاً پیشنهادی که در این نوشته ارائه گردید نمیتوانست بدون عکسالعمل باشد. دنباله بخش یکم که شامل تبادل نظر با خوانندگان است به نظر هممیهنان گرامی میرسد.
مقدمه
عکسالعمل هایی از سوی خوانندگان گرامی صورت گرفت و دوست ارجمندم آقای دکتر اسماعیل نوری علا که جمهوریخواه است و در جمهوریخواهی ایشان هیچ تردیدی ندارم و همواره شاهد تلاشهای خستگیناپذیرشان، چه در زمینه طرح مباحث اجتماعی و سیاسی و چه در زمینه ایجاد همبستگی ملی اپوزیسیون بوده ام، در مقالهای در سایت سکولاریسم نو تحت عنوان « حاکميت ملت و معمای نوع حکومت[ii] » نوشته مرا با حسن نیت مورد نقادی قرار دادند. پس از انتشار این مقاله آقای علیرضا پرچی زاده یکی از جمهوریخواهان مستقل و آزادیخواه و ایراندوست جوان در مقالهای تحت عنوان «پادشاهی، بالذات ناقض حقوق بشر است»[iii] ازدیدگاه منشور جهانی حقوق بشر نقدی بر نوشته آقای نوری علا نوشتند که در سایتهای مختلف انتشار یافت. به دنبال آن آقای کوشان م در مقالهای تحت عنوان «فرض غیردموکراتیک بودن پادشاهی ناشی از ندانستن است» با مقاله آقای علیرضا پرچی زاده برخورد کردند .
عکسالعملهای گوناگون به چنین مسئله مهمی بایستی مورد تبادل نظر قرار گیرد، زیرا که شرایط ایران به ویژه وضعیت اپوزیسیون به اندازهای پیچیده و مشکل است که هیچکس نمیتواند ادعا کند که راه حل قطعی و نهایی را ارائه میدهد. ملاک اصلی را باید بر این گذارد که از برخورد نظرات مختلف، موافق و مخالف، شاید بتوان به یک راه حل منطقی و مناسب دست یافت . بنابراین نه تنها اظهار نظر خوانندگان را مفید میدانم و از آنها استقبال میکنم، بلکه از تندی و تیزی برخی انتقادات نگرانی به خود راه نداده و مجموعه آن را به هر لهجه و زبانی که باشد انعکاس دهنده ماهیت و میزان غنای فرهنگ سیاسی جامعه ای میپندارم که من هم عضوی از اعضای آن بشمار میآیم.
در قسمت نخست این نوشتار بعد از مقدمهای کوتاه، کوشش میکنم به برخی از سؤالات خوانندگان پاسخ بدهم . برای اینکه از طولانی شدن این نوشته پیشگیری شود نسبت به نظرات مثبت در مورد مقاله« نقش آقای رضا پهلوی در تحول سیاسی ایران [iv] » برخوردی نمیکنم و تنها به انتقادات و نظرات سؤال برانگیز و قابل بررسی در راستای جستجوی راه حلی برای آینده میپردازم .
مثل بسیاری از هموطنان، من آقای رضا پهلوی را هرگز ندیدهام . اما به مانند یک فعال سیاسی کارهای سیاسی او را تا جایی که وقت و امکاناتم اجازه میدادند دنبال کردهام . همانطوریکه در بخش اول این مقاله بیان گردید فعالیتهای سیاسی او را از نظر کیفیت و کمیت کافی ارزیابی نمیکنم به همین دلیل برخلاف بسیاری جایگاه رهبری جنبش اپوزیسیون را برای او قائل نیستم اما متأسفانه در سیاست محل خالی را کسی اشغال میکند . از سوی دیگر، با بیانصافی او را کنار نمیزنم . معتقدم که در یک حرکت وسیع ملی علیه جمهوری اسلامی، هر کسی به اندازه تمایل و مشارکتش در جنبش ضد استبدادی حاکم، بایستی در نهاد مدیریت نقش داشته باشد و مسئولیت قبول کند . ایشان را دشمن خود نمی پندارم، آنچه میگویم به نیت منافع ملت ایران است زیرا که همواره خدمتگزاری به مردم در سر لوحه فعالیتهای سیاسی و اجتماعی من قرار داشته است .
طبیعتاً طرفداران آقای رضا پهلوی را بخشهایی از اقشار مختلف جامعه ما تشکیل میدهند که همه آنها از پادشاهی یک درک مشخصی ندارند. شنیده و خوانده ام که در میان آنان انسانهای دموکرات و طرفدار آزادی وجود دارند که معتقدند نظام پادشاهی بهترین راه حل برای میهن ما میباشد. شخصاً به نظرات آنان احترام میگذارم و اگر لازم باشد از آزادی اندیشه و بیانشان با تمام قدرت دفاع خواهم کرد. کما اینکه این کار را درگذشته در پاریس به عنوان فعال حقوق بشر و به هنگامی که بسیاری از افرادی که در این سالهای اخیر طرفدار دموکراسی شده اند و آن روزها جلوی آزادی بیان را میگرفتند و به چوب و چماق متوسل میشدند انجام داده ام. همینطور، غالباً نوشتههایی را از سوی طرفداران پادشاهی دریافت میکنم و بنابر تصادف، گاهی برنامههای تلویزیونی طرفداران پادشاهی را مشاهده کرده ام که از نظر من سخت بیمحتوا و بسیارسطح پایین و پر از سخنان نادرست است . مکتوباتی نیز از افراد منتسب به پادشاهی خواندهام و شیوههایی را که مورخین مدافع سلطنت پهلوی به کار میگیرند، که غالباً مملو از تحریف واقعیتهای تاریخی هستند، مطالعه کردهام . مجموعه اینها چشمانداز مورد اعتمادی از نظام پادشاهی آینده به جای نمیگذارد . اما علیرغم همه این واقعیتها طرفداران پادشاهی طیفی هستد که وجود دارند و باید محترم شمرده شوند. این احترام به آن اندیشه، بدین مفهوم نیست که نباید مخاطرات نظام پادشاهی در آینده ایران را به بحث و مجادله و انتقاد نگذاشت.
کلامی دارم با طرفداران جمهوریخواهی و آن اینکه اگر در جستجوی آینده بهتری برای میهنمان ایران با مخاطرات کمتر و با ثبات بیشتر هستیم، باید به طور منطقی و واقعبینانه با مسئله پادشاهی برخورد کنیم. متأسفانه در طیف جمهوریخواهان کسان زیادی را نمیشناسم که از مسئله پادشاهی در ایران امروز ابراز نگرانی کنند زیرا آن دفتر را بسته میدانند! عدهای از جمهوریخواهان در عطش بر زمین زدن جمهوری اسلامی گزینه « تعیین نوع رژیم، بعد از سرنگونی آن توسط رأی مردم » را پذیرفته اند. نتیجهگیری آقای دکتر اسماعیل نوری علا در مقاله «حاکميت ملت و معمای نوع حکومت[v] » در همین زمینه است که میتواند یکی از راه حلها برای این فراخوان بزرگ ملی در جهت براندازی جمهوری اسلامی باشد . گروهی دیگر به دلایلی گوناگون حاضر به گفتمان در مورد مسئله پادشاهی در آینده ایران نیستند. از جمله آن دلایل میتواند ارزیابی نادرست از رقیب و اعتماد به نفس بیش از حد برخی از جمهوریخواهان باشد که میگویند کار پادشاهی در ایران به اتمام رسیده است و بازگشت آن امکانپذیر نیست. چندی دیگر دم فرو بسته اند. همبستگی ملی جمهوریخواهان، نه برای مبارزه علیه طرفداران پادشاهی، بلکه به خاطر شکل دادن و بیان هویت خود بایستی هر چه زودتر واقعیت پیدا کند. در میدان سیاسی اپوزیسیون ایران این طیف باید به شکل یک نیروی متشکل واحد عمل کند.
پرسش یک :
رحیم ظاهری: جناب قاسمی،
قسمت اول مقاله شما را در سایت سکولاریسم نو ، راجع به راهکار انتخابات آزاد، برای رسیدن به دموکراسی در ایران، خواندم و خواستم نظرم را راجع به آن به اطلاع برسانم . راه حل شما، به نظر بنده، به خواب و خیال بیشتر شبیه است تا واقع گرایی. با تعدادی جمهوری خواه مستقل و در نبود احزاب مستقل در ایران، به قول خودتان، ممکن است بفرمائید چگونه می شود مردم را بسیج کرد که حکومت را وادار به پذیرش انتخابات آزاد نمایند؟ نمی دانم چطور می شود بدون ارائهء بدیلی به مردم، می شود به آنها امید داد که اگر حکومت را سر نگون کردند، شیرازهء امور کشور از هم گسسته نخواهد شد و مملکت دچار خلاء قدرت نمی شود. شما کافی است که ماجرای به قدرت رسیدن خمینی را بیاد بیاورید. آن تیم همراهش از خارج کشور و سازماندهی قوی از طریق مسجد، و منابع مالی وسیع از طریق بازاریان. چطور فکر می کنید که با بخش کوچکی از اپوزیسیون، که جمهوری خواهان دموکرات باشند، می شود کاری به این پیچیدگی را سر و سامان داد؟ شما بهتر از من می دانید که بدون تشکیلات فرا گیر، هیچ اقدام سیاسی مقدور نیست. بهمین دلیل است که سر انجام بعد از سی سال، عمدهء سازمان ها و کوشندگان سیاسی در اپوزیسون، یک ائتلاف فرا گیر را برای خلق یک آلترناتیو انحلال طلب، در دستور کار خود قرار داده است. دوران حرف و حدیث بسر آمده و هنگام عمل است. بجای تخطئه کردن تلاش ها، دست همکاری دراز کنید. اگر با این اما و اگرها، رژیم اسلامی، یک کره شمالی دوم بشود، با بمب اتمی در دست، و زنجیر اسارتی طولانی بر گردن هموطنان من و تو، دیگر خیلی دير خواهد بود برای جبران اشتباه امروز ما. فکر نمی کنید؟[vi]
پاسخ :
اگر مقصود شما از خواب و خیال این است که طیف جمهوریخواهان دارای تشکیلاتی و رهبری نمیباشند این که خواب و خیال نیست بلکه واقعیتی است که همگان بر آن واقفند و من آن را بارها گفته و نوشتهام برای اطلاع شما پاراگرافی را که در بخش مربوط به اتحاد جمهوریخواهان مستقل این نوشته خواهد آمد در اینجا ذکرمی کنم « طیف گسترده جمهوریخواهان انسجام نیافته است و در اثر برخورداری از دیدگاههای گوناگون تدابیر شفافی را ارائه نمی دهد و از نبود رهبری بشدت رنج می برد» اگر منظور شما از «جمهوریخواهان دموکرات» «جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لائیک ایران[vii]» باشد روشن است که این تشکیلات به تنهایی کاری از پیش نخواهد برد. اما با اتحاد عمل طیف جمهوری خواهان شاید بتوان از پس جمهوری اسلامی برآمد. با ادامه حیات این رژیم هرگز نمیتوان مردم را برای یک انتخابات آزاد بسیج کرد و به همین دلیل است که من از سرنگونی یا به قول شما انحلال رژیم جمهوری اسلامی دفاع میکنم .
آقای رحیم ظاهری گرامی واقعیت اینست که شما با مطرح کردن یک ائتلاف فراگیر و خلق یک آلترناتیو که همواره هر دو مورد استقبال من بوده است مرا در پاسخ، دچار مشکل میکنید. خوب است که بدانید به عنوان یک جمهوریخواه همواره طرفدار یک حرکت فراگیر هستم و به ایجاد یک آلترناتیو علیه جمهوری اسلامی اعتقاد دارم. نگاه کنید به « ایجاد آلترناتیو در خارج از کشور[viii]» و به «بدیل واقعی، بایدهمین امروز متعهد شود[ix]» .
اما از دو مسئله هراسناکم :
یکی اینکه بازگشت پادشاهی به ایران به صلاح و مصلحت جامعه و همانطور که در بخش یکم نوشته جبهه جمهوریخواهان مستقل و آزادیخواه ایران بیان کردم « نقش آقای رضا پهلوی در تحول سیاسی ایران [x] » حتی به مصلحت آقای رضا پهلوی نمیدانم و به خود حق می دهم آن را بیان کنم و شما هم حق دارید بنده را مورد انتقاد قرار دهید. دوم آنکه معتقدم هر تغییری در ایران بایسی غیروابسته به نیروهای خارجی باشد، وقتی آقای رضا پهلوی با ظهور جنبش سبز، به سرکردگی آقایان میر حسین موسوی و مهدی کروبی، حلقه سبز به مچ دست میافکند و این روزها از اسرائیل تقاضای کمک میکند راستش را بخواهید نسبت به آن ائتلاف فراگیری که افرادی چون او در آن فعال باشند هیچ اعتمادی نمیکنم . این به مفهوم« تخطئه کردن» تلاشهای شما نیست و مطمئن باشید که اگر اپوزیسیون، مستقل از وابستگی به نیروهای خارجی عمل کند اعتماد امثال من و مردم ایران را به همراه خواهد داشت . دیگر اینکه متأسفانه شما هم مثل بسیاری خط و نشان می کشید که اگر دست همکاری به سوی شما دراز نکنیم « رژیم اسلامی، یک کره شمالی دوم بشود، با بمب اتمی در دست، و زنجیر اسارتی طولانی بر گردن هموطنان من و تو» این ترسانیدن ها به سود دمکراسی نیست. بجای ترسانیدن مخاطب خود از وضعیت بدترنسبت به امر درست بودن نظر خود استدلال کنید تا به روند دموکراسی کمک شود.
پرسش دو:
تیتر مقاله جبههء جمهوریخواهان مستقل و آزادیخواه ایران فرهنگ قاسمی
نام :کوشان م[xi] نظر: از خواندن این همه تمامیت خواهی و داشتن ذات دیکتاتور تنم برای فردای ایران می لرزد.
می فرمایند : “تنها همراهی شفاف آقای رضا پهلوی با جمهوریخواهان و دفاع او از جمهوریت میتواند یکی از شکافهای موجود بین اپوزیسیون را از بین ببرد.”
دفاع او از جمهوریت ؟؟ آنوقت حق طرفداران پادشاهی پارلمانی چه میشود؟اصلا گیریم که ایشان مخالف نوع نظام جمهوری است و معایبش را مثل حقیر بزرگ میداند حال تکلیف چیست؟
پس ثابت شد تفکر شما با نوع تفکر خمینی مو نمیزند تنها فرقش در این است شما در قدرت نیستید وگرنه از نظر شما اتحاد بر اصل همه مثل من فکر کنند استوار است
دور باد این نوع آزادی اندیشه در ایران و اگر اینگونه می خواهید با دیگران اتحاد کنید امیدوارم 3*7=21 سال این اتحاد حادث نگردد.
پاسخ :
در واقع پاسخ من هم پاسخ به نظر ایشان است که بنده آن را توسط سایت نیوسکولاریسم دریافت کردم و هم پاسخ به نوشته ایشان است تحت عنوان «فرض غیر دموکراتیک بودن پادشاهی ناشی از ندانستن است»[xii] در سایت رادیو کوچه انتشار یافته است. اگرچه دراین نوشتار مخاطب من یک فرد است راستش را بخواهید این پاسخ به همه کسانی است که مانند ایشان فکر میکنند.
خواننده وقتی تیتر مقاله آقای کوشان را میخواند احساس میکند که در این مقاله دانستنیهای فراوان باید وجود داشته باشد. اما وقتی مقاله را میخوانید چیز تازهای در آن یافت نمیشود به غیر از تکرار مکررات وطرح مسائل عادی مرسوم در دفاع از رژیم پادشاهی به اضافه چاشنیهائی از تحقیر نوشتههای دیگران . نوشتهای که متأسفانه در آن یک برنامهریزی نوشتار منطقی، { پلان} یافت نمیشود . چنین میتوان نتیجه گرفت که این نوشته به طور عجولانه براساس احساسات … قلمی شده است . در این پاسخ کوشش بر این است به موضوعات مطرح شده که بهشکل پراکنده در اینجا یا آنجا نوشته آقای کوشان م آمده است برخورد شود .
آقای کوشان م اظهار میدارند که : «اول باید توضیح داده شود چه نوع پادشاهی.؟! پادشاهی تک نفره سلطنتی یا پادشاهی پارلمانی؟ اگر منظور اولی باشد خب مشخص است که ناقض حقوق بشر است و نیاز به توضیح ندارد. اگرمنظور دومی باشد مساوی این عبارت است که دموکرات ترین دموکراسی جهان از نروژ و سوئد گرفته تا انگلیس و ژاپن ، همه غرق در نقض حقوق بشر هستند و خودشان نمی فهمند و سازمان هایی نیز که اینان را در صدر دموکرات ترین کشورهای جهان قرار داده اند»
نویسنده مقاله «فرض غیر دموکراتیک بودن پادشاهی ناشی از ندانستن است» همینطور اظهار میدارد که :
«در جمهوری های ریاستی، یک نفر میتواند با پشتوانه های مختلف مثل پوپولیسم تا لابیسم تا شانتاژ”یسم ” به قدرت برسد و هیچ نهادی به سادگی قادر نیست به چلنج با آن برخیزد. استیضاح البته که وجود دارد ولی نشان داده بعلت قدرت مطلق مقام رئیس جمهور، کارامدی نداشته است . در عوض در نظام پارلمانی، پارلمان منتخب ملت شاهد و ناظر بر قدم به قدم اقدامات دولت است که این نمودش یکی دادن امکان تعویض راس دولت به پارلمان می باشد. یعنی راس دولت نمی تواند دو دستی این مقام را چسبیده که در برخی شرایط سیاه ترین دیکتاتوری ها را بزاید. در دوره قبل پارلمان ژاپن در یک دوره چهار نفر نخست وزیر عوض شد بدون اینکه اسیبی به روند اداره کشور وارد اید. ایا این فرض در مورد یک نظام جمهوری ریاستی می تواند دیده شود؟» یکی از تحولات ارزندهای جامعه ما این است که بسیاری از افراد و سازمانهای سیاسی مدافع حقوق بشر شدهاند از آن جمله طرفداران نظام پادشاهی پارلمانی به منشور جهانی حقوق بشر پای میفشارند. اما تناقضی مشاهده میشود و آن این است که هر کس تعریف خود را از مفاهیم تشکیل دهنده این منشور جهان شمولی ارائه میدهد و بر آنها پافشاری میکنند و اظهار میدارد که آن دیگری مثلاً از حاکمیت ملت، رأی مردم … ادراک درستی ندارد و این ادراک من است و باید آنرا قبول کرد.
وجوه مشترک:
با توجه به این پاراگراف خوب است ابتدا ببینیم نقاط اشتراک و افتراق ما در کجاست ؟ همه کسانی که طرفدار آزادی و دموکراسی هستند و برای منشور جهانی حقوق بشر؛ ( البته بدون اینکه در شاخه آن بخش از طرفداران حقوق بشر قرار بگیرید که خواستار نسبیت آن و تجدید نظر در تعاریف و مفاهیم آن باشند، یعنی بخواهند مفاهیم آن را در شرایط هر جامعه تغییر دهند، به عبارت دیگر منشور جهانی حقوق بشر را جهانشمول میدانند) نظام سلطنتی یا نظام جمهوری دیکتاتوری و استبدادی را نمیخواهند بلکه هر کدام ایدهال خود را از این نظامها طلب و کوشش میکنند آن را با توجه به موازین دموکراسی خواهی و حقوق بشر جهانشمول تبیین کنند. طبیعتاً اینان چون مراتب بالا را قبول دارند نمیتوانند حاکمیت صندوق رأی را زیر سؤال ببرند. پس هر نوع جدل دراین زمینه که ما یا شما صندوق رأی را قبول نداریم از منطق به دور است . شما میگویید نظام پادشاهی پارلمانی، بنده و امثال من میگوئیم نظام جمهوری مبتنی بر دموکراسی آزادی و استقلال . ما جمهوری اسلامی و هر نوع جمهوری یا نظام پادشاهی استبدادی و دیکتاتوری را نمیخواهیم و شما سلطنت مطلقه را نمیخواهید. فکر میکنم که این ها وجوه مشترک ما باشند.
اما وجوه افتراق ما در اینست که شما ابراز میکنید:
١ – «اگر ملتی به ایجاد یک نهاد ملی ( و نه سیاسی که باید به این مورد به غایت دقت شود) که بر پایه نسب و خون و بر اصل سنتی تاریخی و ملی شکل میگیرد رای اعتماد دهد ،پرسش اینجاست : “کجای این مورد بر خلاف حقوق همان بشری است که به آن رای داده اند؟” فراموش نشود نهاد پادشاهی نهادی ملی و اجتماعی – تاریخی است و نه نهادی سیاسی .»
شما میخواهید یک نهاد ملی ایجاد کنید. سؤال من این است ضرورتهای وجودی این نهاد ملی و عملکرد هایش و وظایفش در چیست ؟ اگر این نهاد ملی بر پایه نسب و خون است باید بگویید کدام نسب ؟ کدام خون ؟ از همه مهمتر باید استدلال کنید چرا خون ؟ آیا نهادی که براساس نسب یعنی حکومت خانوادگی یا الیگارشی و خون یعنی برتری نژادی مستقر شده باشد با مبانی حقوق بشر سازش و توازن و تعادل دارد ؟ آیا براستی این انتخاب در ماهیت خود در ضدیت با منشور جهانی حقوق بشر و مهمترین اصل آن یعنی برابری انسانها نیست ؟
در باره رفراندوم :
جامعه ما یک بار به جای جمهوری، جمهوری اسلامی که در آن واژه اسلامی در تناقض و ضدیت با حقوق انسانی است را به رفراندوم گذاشت مردم هم پای صندوقهای رأی رفتند و به آن رأی دادند و روشنفکران هرچه مقاومت کردند نتیجهای نگرفتند و قدرتمداران ازآن رفراندوم صاحب قدرت اسلامی شدند و تسمه از گرده ملت کشیدند .
همه اینها بدان جهت است که:
– در انتخاب موضوع رفراندوم تقلب شد .
– مردم در شرایط هیجانی بعد از انقلابات مورد آلت دست قرار گرفتند و دستکاری شد ند .
– نهادهای اجتماعی و سیاسی در اثر تلاطم انقلابی هنوز هویت خود را به دست نیاورده بودند و در تناقض عمل میکردند و توازن و تعادل لازم در آنها شکل نگرفته بود .
– جامعه در شرایط صلح اجتماعی که لازمه تصمیمگیری عقلایی است نبود .
نتایجش این شد که امروز من و شما نوعی همه حقوق و آزادیهای خود را از دست دادهایم و بیش از سی سال است که برای به دست آوردنشان مبارزه میکنیم و راه به جایی نبرده ایم . آیا بهتر این نیست که نسبت به نهاد خون و نسبت و سنت که در تضاد بزرگ با حقوق انسانی است بیشتر اندیشه کنید. شاید آنگاه به کنه پیشنهاد من به آقای رضای پهلوی بذل توجه بیشتری بفرمایید .
از این گذشته در مورد پیش شرطهای رفراندوم صحبت بسیار است و در این مقال نمیگنجد. صرفنظر از اینکه من شخصاً با رفراندوم فقط در شرایط صلح اجتماعی و تضمین فعالیت آزاد تمام نهادهای دموکراتیک و مستقل در جامعه موافقم. بعید است این رفراندومی که شما مطالبه میکنید در شرایط هیجانی انجام نگیرد .
یک بام و دو هوا :
افتراق دیگر ما اینست که شما استفاده از صندوق رأی را اختصاصی میکنید و نظام جمهوری را قبول ندارید زیرا میفرمایید :
«اگر قرار بر این باشد این نهاد با رای مردم هر چند سال یکبار شکل بگیرد خب طبعا نهادی سیاسی خواهد شد مثل ریاست جمهوری در جمهوری های پارلمانی که نهادی سیاسی و بر اساس پیروزی رای اکثریت بر اقلیت است. اصولا پروسه صندوق رای یک پروسه سیاسی است. یعنی انتخابی سیاسی است چرا؟ چون اقلیتی باید چهار سال صبر کنند تا بتوانند به پیروزی سیاسی دیگری برسند و این فی ذاته یعنی چلنجی سیاسی. پس محال است این نهاد را فرا سیاسی بدانیم. پس براستی کاربرد ریاست جمهور در نظامات پارلمانی چیست؟ جز مصرف شدن هزینه ای بیهوده برای اداره آن که بر دوش ملت است.»
فکر نمیکنید تضادی در نوشتة شما مشاهده میشود و آن اینست که میگوئید : اصولا پروسه صندوق رای یک پروسه سیاسی است. یعنی انتخابی سیاسی است. اگر صندوق رأی یک پروسه سیاسی است پس چرا آن را در انتخاب نظام پادشاهی پارلمانی به کار میبرید ؟ آیا تغییر نظام از جمهوری به پادشاهی یک اقدام سیاسی نیست ؟
باز میگویید که : «پس براستی کاربرد ریاست جمهور در نظامات پارلمانی چیست؟ جز مصرف شدن هزینه ای بیهوده برای اداره آن که بر دوش ملت است » شما با این سخن اصل انتخابات را نفی میکنید اگر پادشاه پارلمانی شما بر تخت نشست دیگر انتخاباتی وجود نخواهد داشت . اگر اشتباه فهمیده باشم لطفاً من را اصلاح کنید. اما اگر حرف شما درست باشد انتخابات از بین میرود و انتصابات جای آن را میگیرد پس شما در جستجوی آینده ای هستید، همچون سلطنت استبدادی یا نظام ولایت فقیه که با استصواب به انتخابات پوشش میدهد . راستش را بخواهید آقای عزیز امیدوارم که در فهم مسئله عنوان شده توسط شما اشتباه کرده باشم .
سه نکته :
1- هزینه تشریفات :
اما در مورد «مصرف شدن هزینه ای بیهوده برای اداره آن که بر دوش ملت است» آیا هرگز فکر کردهاید در کشورهای ایدهآل شما چون نروژ و بریتانیای کبیر و هلند، هزینه دربار و تشریفات و قصرهای گوناگون و نگهداری آنها که به پادشاه و خاندان سلطنتی تعلق دارند از جیب چه کسی تأمین میشود و این مخارج در ممالکی مثل میهن ما ایران چه ابعادی پیدا خواهند کرد ؟
2- اتحاد سلطنت و مذهب :
حتماً آگاه هستید که در جامعه ما همواره اتحادی میان دین و پادشاهی وجود داشته است. با بازگشت پادشاهی به ایران این خطر قابل پیشبینی است . اگر چنین اتحادی میان سلطنت و مذهب به وجود آید، طرفداران جدایی دولت و دین مجبور خواهند شد فاتحه سکولاریسم را بخوانند. آیا به این خطر اندیشیده اید ؟
3- جمهوری و نه جمهوری اسلامی
بهتر است از تعصب پرهیز کرده و به مسئله نظام جمهوری و پادشاهی با وجدانی بیدار برخورد کنیم . در جامعه ما به شهادت تاریخ نه نظام پادشاهی موفق بوده و نه نظام جمهوری اسلامی. اما متأسفانه ما تجربه جمهوری بدون پیشوند یا پسوندی که بر اساس آزادی و استقلال انسان و دموکراسی پارلمانی و منشور جهانی حقوق بشر بنیاد گذارده شده باشد را نداریم . پس قضاوت درباره جمهوری اسلامی نباید با قضاوت درباره جمهوریی که صفات آن را در بالا شمردیم یکی باشد و از خلط مبحث پرهیز کنیم.
داشتیم و از دست دادیم :
نویسنده مقاله «فرض غیر دموکراتیک بودن پادشاهی ناشی از ندانستن است» کوشش میکند از دیدگاه خود نظام پادشاهی پارلمانی را بیشتر توضیح دهد، پس چنین اضافه میکنند: « طبعا مشروطه خواهان که بنده آن را پادشاهی پارلمانی می نامم به دنبال حکومتی پارلمانتاریسم با راس تشریفاتی پادشاهی هستم و نه نقشی تشریفاتی مثل ناپولیتانو در جمهوری ایتالیا یا گل در ترکیه. وگرنه نظام تک نفره سلطنتی دیکتاتوری است» آن گاه کمی دورتر چنین نتیجه میگیرند : نویسنده { منظور آقای پرچی زاده است } خواسته نظام پادشاهی پارلمانی (مانند انچه در سوئد و نروژ و …) را نقد کند »
اگر ما در جستجوی فردایی بهتر و برای میهنمان هستنم باید بدانیم که فقط یکی از عوامل آن فردای بهتر تعیین نوع نظام است . رژیم آینده ایران هرچه باشد پاسخ به سؤالات زیر از ضروریات امروز ماست . آیا اشکال از نظامها میآید یا از اخلاق ما ؟ آیا اشکال از نظامها میآید یا از و گفتار و کردار و زیستار ما ؟ با دروغ های امثال ثابتی و سخنان ناروای سلطنت طلب ها به مخالفین، از جمله دکتر مصدق، وفاق ملی به دست نخواهد آمد . آقای کوشان م اگر اندرز من به آقای رضا پهلوی را فقط به عنوان یک پیشنهاد، برخاسته از انصاف، در فرآیند جستجوی منطقی رشد و تحول جامعه و مبتنی بر واقعیتهای فرهنگی و تاریخی ما دریافت کنید مطمئن هستم در قضاوت خود تجدید نظر و از بکار بردن صفاتی مانند « تمامیت خواهی و داشتن ذات دیکتاتور» خودداری خواهید کرد . متأسفم از اینکه شما به جای پاسخ به استدلالهای مندرج در مقاله و رد منطقی آنها تهمت همفکری با خمینی را زدید. شما میتوانید کماکان طرفدار نظام پادشاهی پارلمانی در ایران باشید، نظامی که هرگز در گذشته تاریخی ما نتوانست واقعیت پیدا کند و هیچ عقل سلیمی باور ندارد که در آینده چنین حاکمیتی میسر باشد. برگردیم به شصت و اندی سال قبل از این روزها . نیمه دوم سالهای ٢٠ هجری در ایران را در نظر بگیرید سالهایی که قانون اساسی مشروطه تا حدی محترم شمرده میشد و علیرغم اینکه عمر دولتها کوتاه بود اما مردم و جامعه از آزادیهای لازم برای ابراز بیان و دفاع از حقوق خود برخوردار بودند و نه تنها امور مملکت میگردید بلکه یکی از مهمترین اتفاقات ملی برای استقلال و دموکراسی یعنی ملی شدن صنعت نفت در سراسر ایران تحقق پیدا کرد؛ شاه سلطنت می کرد و دولت حکومت . آیا تاکنون از خود سؤال کرده اید چرا این روال ادامه پیدا نکرد ؟ اگر ادامه پیدا میکرد وضعیت کنونی ما چگونه می بود ؟ شاید مثل نروژ و انگلستان و بلژیک و ژاپن نمیشد. اما به این روزی که افتادهایم، نمیافتادیم . فقط کمی «دانستن» لازم است تا بدانیم که با کمال تأسف امروز دیگر دیر شده است و ملت ایران به مدت ٦٠ ساعت نتوانست از حقوق و آزادیهای خود بهرمند گردد پس امروز نمیتوان نظام پادشاهی پارلمانی سوئد و نروژ و ژاپن را به ایران صادر کرد . ما امکان آن را داشتیم اما متأسفانه از دست دادیم.
تکرار پیشنهاد :
نمادها برای آینده ایران از همین امروز به وجود میآیند و هر نماد بر اساس فعالیت ها و جانفشانی هایش و طبق رهنمودهای که به جامعه ارائه میدهد و هزینهای که متحمل میشود وثوق مردم را کسب میکند . نماد بایستی چشماندازی روشن از آینده جامعه ارائه دهد . گفته میشود آقای رضا پهلوی در مورد نوع نظام آینده سکوت میکند . این سکوت بیمعنا نیست، این سکوت همان طلب نظام پادشاهی در ایران است. کما اینکه سکوت در این باره اعتماد برانگیز نیست، آقای رضا پهلوی اگر پادشاهی میخواهد باید به صراحت بگوید در این صورت همکاری جمهوریخواهان با اوفقط در شرایطی امکانپذیر است که یک اتحاد بزرگ ملی با مشارکت همه نیروهای جمهوریخواه و غیره جمهوریخواه فراهم گردد. اما اگر اعتقادی به نظام پادشاهی ندارد پس در کنار جمهوریخواهان قرار گیرد و آن را به روشنی بیان کند، این سکوت یا عدم شفافیت اخلاق سیاسی انسان محترم را مورد خدشه قرار میدهد و چنین میشود گمان برد که او از برخی از جمهوریخواهان که به دنبال وفاق ملی هستند را برای رسیدن به هدف خود سوءاستفاده میکند. این سکوت بالقوه تضعیف کننده حرکت به سوی وفاق ملی برای انحلال جمهوری اسلامی است بر اساس چنین استدلالی است که پیشنهاد من به آقای رضا پهلوی منطق پیدا میکند. پیشنهادی که اصلاً جنبه شخصی ندارد، بلکه بر اساس ادله تاریخی و شرایط اجتماعی و فرهنگی و در فرآیند رشد و تحول جامعه است و میدانم که برخی را خوش نمیآید . از سوی دیگر خاطرنشان میکنم که این پیشنهاد هیچ به مفهوم نادیده گرفتن طرز تفکر عدهای از هممیهنان گرامی که طرفدار رژیم پادشاهی هستند نمیباشد و من برای اندیشه آ نان احترام قایل هستم و حرف من تنها برای شفافیت و یک پیشنهاد از روی خیرخواهی و میهن دوستی است . زیرا اعتقاد دارم حتی نظام پادشاهی پارلمانی نیز در ایران انجام پذیر نمیباشد . اگر هم تحت شرایطی به انجام برسد عمرش کوتاه مدت خواهد بود و به نفع تحول آینده جامعه ما نیست. اما اگر شاهزاده تمایل خود را به جمهوری اعلام کند بسیاری از سدها و مشکلات در میان اپوزیسیون ملی و سکولاریسم ایران برطرف خواهد شد.
امروز همه ما در شرایطی هستیم که باید کوشا باشیم تا یک قانون اساسی فکر شده و مترقی که در آن آزادی اندیشه و بیان برای همه کس به طور روشن در نظر گرفته شده باشد و جدایی دین و دولت یا سکولاریسم یا لائیسیته با شفافیت کامل تصریح شود و سندی را تدوین کنیم که در جهت حفظ منافع و تأمین نیازهای انسانی همه اقوام ایرانی در چارچوب تمامیت ارضی و استقلال ایران باشد.
پرسش سه:
در خواست از آقای رضا پهلوی شنبه ، 16 ارديبهشت 1391 ، 02:53 مهر داد فر[xiii]
با درود به آقای قاسمی گرامی،
درست است که شرایط اجتماعی ایران قابلییت باز تولید استبداد را دارد. و همچنین ، راست است که؛ نظام پادشاهی در ذات خود تبعیض گراست. آقای قاسمی، شما با در خواست از آقای رضا پهلوی مبنی بر صرف نظر کردن وی از اندیشه سیاسی خود، دور نمای بسیار جذابی از سپهر سیاسی ایران ترسیم نموده اید. به راستی اگر چنین شود ، مانع بزرگی از سر راه دموکراتهای لأییک برداشته خواهد شد. اما متأسفانه این پیشنهاد بنظر یک آرزو میاید تا یک راه حل واقع بینانه. همانطور که شما اشاره کردید پادشاهی خواهی در عرصه سیاسی ایران واقعیت ایست انکار ناپذیر و مانعی برای ائتلاف سکولاردموکرات ها. در اینصورت، حذف صورت مسٔله، آنهم با آرزوهایی خوب، دردی را دوا نمیکند. نگارنده این سطور که خود یک دموکرات- لأئیک و جمهوری خواه میباشد، از پیشگامانی نظیر آقای قاسمی توقع دارد که بجای آرزو تدابیر واقع بینانهای ارائه دهند.
با احترام مهر داد فر
پاسخ :
آقای مهرداد فر با سپاس از شما، آنچه نوشته شده یک درخواست نیست بلکه یک پیشنهاد بود، من در شرایطی نیستم که از ایشان درخواستی بکنم . نویسنده این سطور نیز مانند شما و شاید هزاران نفر دیگر در جستجوی راه حلی در این شرایط سخت اسفبار و پیچیده برای میهنمان هست . در بخشهای بعدی این سلسله مقالات راه حلهایی را که به نظرم درست و عملی میرسند ارائه خواهم کرد. راه حلهایی که به همفکری و عقل استدلالی و اندیشه واقع گرایانه ی دیگر فعالان سیاسی نیاز دارند تا بتوانند عملی شوند.
پیشنهادآقای امید:
چهارشنبه ، 20 ارديبهشت 1391 ، 22:48
آقای قاسمی گرامی جمهوریخواهان اعم از سوسیال و لیبرال باید خود را قوی کنند و از پراکندگی دست بردارند و یک یا چند چهره معتدل و مدرن ولی جذاب و قوی از نظر فکری و هوش سیاسی را به عنوان رهبر برگزینند و نکته مهم اینکه به سازماندهی نیروها در درون کشور اهمیت دهند.[xiv]
پاسخ :
با خواندن این مطلب حتماً روشن میشود که با پیشنهاد شما صددر صد موافقم. باور بفرمایید در این زمینه کوشش میکنم و از شما میخواهم در کنار ما باشید .
Farhang.ghassemi@cogefi.com“>Farhang.ghassemi@cogefi.com
فرهنگ قاسمی
25/05/2012
paris
http://www.rangin-kaman.org/v1/index.php?option=com_content&;;view=article&id=7584:2012-04-27-16-29-55&catid=58:1389-02-24-20-05-16&Itemid=75
[ii]
http://www.ranginkaman.org/v1/index.php?option=com_content&;;view=article&id=7771:2012-05-12-23-26-25&catid=34:politique
«پادشاهی، بالذات ناقض حقوق بشر است» « Radio Koocheh
http://radiokoocheh.com/article/161429
http://balatarin.com/permlink/2012/5/13/3023844
http://www.rangin-kaman.org/v1/index.php?option=com_content&;;view=article&id=7780:2012-05-13-16-15-12&catid=34:politique
http://www.azadegi.com/link/2012/05/13/202946
http://www.rangin-kaman.org/v1/index.php?option=com_content&;;view=article&id=7584:2012-04-27-16-29-55&catid=58:1389-02-24-20-05-16&Itemid=75
[v]
http://www.ranginkaman.org/v1/index.php?option=com_content&;;view=article&id=7771:2012-05-12-23-26-25&catid=34:politique
http://www.newsecularism.com/2012/05/02.Wednesday/050212.Farhang-Ghassemi-A-republican-independant-front.htm
http://www.jjdli.com/fa/index.php?option=com_content&;;view=article&id=1039
http://www.rangin-kaman.org/v1/index.php?option=com_content&;;view=article&id=3824:2011-04-05-21-47-52&catid=58:1389-02-24-20-05-16&Itemid=75
http://www.rangin-kaman.org/v1/index.php?option=com_content&;;view=article&id=4202:2011-05-09-17-20-17&catid=58:1389-02-24-20-05-16&Itemid=75
http://www.rangin-kaman.org/v1/index.php?option=com_content&;;view=article&id=7584:2012-04-27-16-29-55&catid=58:1389-02-24-20-05-16&Itemid=75
ایمیل kooshanmad@gmail.com“>kooshanmad@gmail.com
http://radiokoocheh.com/article/161589
http://www.rangin-kaman.org/v1/index.php?option=com_content&;;view=article&id=7584:2012-04-27-16-29-55&catid=58:1389-02-24-20-05-16&Itemid=75
http://www.rangin-kaman.org/v1/index.php?option=com_content&;;view=article&id=7584:2012-04-27-16-29-55&catid=58:1389-02-24-20-05-16&Itemid=75
احمد آزاد
اپوزیسیون جمهوریخواه، دمکرات و خواهان جدایی دین از دولت، باید قبل از همه با ایجاد یک بلوک قدرتمند وارد عرصه رقابت برنامهای با نیروها و بلوکهای دیگری شود که خواهان مشروط نمودن رای و اراده مردم به میراث این یا آن خانواده و شخص هستند و یا این که منشائی مافوق اراده مردم را برای حاکمیت قائل هستند. این بلوک باید حول استقرار بی چون و چرای نظام جمهوری متکی بر اراده جمهور شهروندان کشور، استقلال و مخالفت با دخالت قدرتهای خارجی و حاکمیت ملی مردم ایران و برای پاسداشت آن در هر تحول سیاسی آتی متشکل شود.
در اوایل فروردین ما امسال کنفرانسی در واشنگتن با عنوان «گفتگو برای گذار به دمکراسی» برگزار شد. کمیته برگذار کننده طی سه اطلاعیه از برگزاری این کنفرانس و روند آن گزارشاتی منتشر کرده است. در بیانیه شماره سه این کمیته آمده است که «هدف کنفرانس ایجاد فرصت گفتگو برای فعالان سیاسی پیرامون پروژههای گذار به دموکراسی بود و در این راه موفق شد فعالان سیاسی را به بحث و تبادل نظر روی پروژه های راهبردی برای گذار به دموکراسی متمرکز کند.» بیانیه تاکید دارد که ویژگی این کنفرانس، تقابل پروژههای مختلف با یکدیگر، «پروژه محوری» و عبور از بحثهای نظری – تئوریک میبود. لذا از سازمانها و افراد خواسته شده بود تا «طرح عملیاتی خود برای “گذار ایران به دموکراسی” را به کنفرانس ارائه و آن را در میان شرکت کنندگان به بحث و بررسی بگذارند.» و دلیل این امر را کمک به «فعالان سیاسی روی برنامههای عملی به جای بحث های آکادمیک متمرکز و احیانا در آینده این برنامه ها را انسجام بخشیده و از آن نقشه راه ترسیم کنند.» در این بیانیه همچنین تاکید میشود که پرسش اصلی این کنفرانس «چگونگی گذار از دولتی مستبد به دموکراسی» بود که ظاهرا این پرسش پس از پایان کنفرانس همچنان بیپاسخ مانده است.
بیانیه شماره سه به هفت پروژه ارائه شده به این کنفرانس اشاره کرده و به اختصار به ویژگیهای آنها میپردازد. نگاهی به این پروژهها نشان میدهد که نه تنها تفاوتهائی در نقشه راه وجود دارد، بلکه از آن مهمتر، این پروژهها یک مقصد واحدی را هم در نظر ندارند و در جستجوی گذار به «دمکراسی»های متفاوتی هستند. در واقع پروژههای ارائه شده به کنفرانس تعریف یکسان و یا هماهنگی از «دمکراسی» ندارند.
یکی از پروژهها، پروژه اصلاح از درون تحت عنوان “دموکراسی دو مرحله ای؛ طرح بازگشت اصلاح طلبانه” بود که از سوی آرش غفوری از فعالان ستاد ٨٨ و از اعضای شاخه جوانان جبهه مشارکت، به اجلاس ارائه شد. بنا به گفته بیانیه این پروژه «نگاهی به درون و به اصلاح طلبان به رهبری آقای خاتمی داشت.» هدف پروژه بازگشت اصلاح طلبان از طریق انتخابات به قدرت است و تاکتیک پیشنهادی آن این است که: «برجسته سازی فعالیت سبزها و مرزبندی با اپوزیسیون برانداز ضد نظام به تقویت امکان حضور انتخاباتی اصلاح طلبانه کمک خواهد کرد. انتخابات ریاست جمهوری یازدهم اولین فرصت پیشروی اصلاح طلبان است.» در این خلاصه طرح «دمکراسی دو مرحله ای» توضیحی در مورد دمکراسی مورد نظر آن داده نمیشود ولی با توجه به شناختی که از اصلاح طلبان و مواضع سیاسی ونظرات آنها وجود دارد و بویژه با شناخت از نظرات خاتمی، به راحتی میتوان گفت که در این پروژه تغییر نظام مذهبی حاکم بر ایران در دستور کار نیست و در بهترین حالت یک نوع «دمکراسی مذهبی» یا به گفته اصلاح طلبان استقرار «مردم سالاری دینی» را مد نظر دارد.
در کنار طرح آرش غفوری، پروژه “استراتژی انتخابات آزاد” امیرحسین گنج بخش، نماینده سازمان جمهوریخواهان، طرح شد و «اساس این پروژه عبور سازمانیافته از جمهوری اسلامی و ساختن دموکراسی از طریق حاکمیت صندوق رای بود.» با توجه به توضیحات و شناختی که از سازمان جمهوریخواهان ایران وجود دارد، میتوان گفت که پروژه اینان، رسیدن به یک دمکراسی پارلمانی، انتخابی بودن تمام مسئولین دولتی و حکومتی با رای مردم است. تاکتیک پیشنهادی نیز عبارت است از تبلیغ انتخابات آزاد به همراه تشکیل یک ائتلاف سیاسی، که بتواند با هدایت مبارزه علیه دیکتاتوری انتخابات آزاد را به حکومت تحمیل کند، بدون آن که ثبات اجتماعی را برهم زند. (از نظر اینان انقلاب ثبات اجتماعی را برهم خواهد زد!)
در گزارشی که از پنج پروژه دیگری داده شده، از نوع حکومت و دمکراسی مورد نظر آنها صحبتی به میان نیامده است بلکه عمدتا به راهکارهای فرضی همچون، تشکیل آلترناتیو در خارج از کشور، «انتخابات برون مرزی» بعنوان راهکاری عملیاتی، دادن ماموریت به «منتخبین این انتخابات به نمایندگی از جامعه ایرانیان خارج از کشور» برای تلاش در راستای گذار ایران به دموکراسی، پیشنهاد شهریار آهی که همین طرح را با مکانیزم اینترنت و شبکههای اینترنتی بدون هرگونه انتخابات و واگذاری سمت نمایندگی به افراد، تحت عنوان “کنگره دیجیتالی” مطرح کرد، و… اشاره شده است. این پروژهها همگی برای «گذار به دمکراسی» راهکارهائی را ارائه میدهند که سیمای دمکراسی موردنظر آنها مبهم و گنگ طرح میشود. از سوی دیگر اما سابقه سیاسی طراحان این طرحها و وابستگی سیاسی آنها آن چنان روشن است که به راحتی میتوان بخش نگفته پروژه ارائه شده به کنفرانس را حدس زد. بطور مثال شهریار آهی فعال سیاسی طرفدار حکومت موروثی پادشاهی و یکی از چهرههای شاخص سلطنت طلبان است و طبعا پروژهای که ارائه میدهد، نمی تواند چیزی جدا از پروژه سلطنت طلبان برای بازگشت نظام پادشاهی به ایران باشد. دمکراسی مورد نظر آنها نیز اگر مشابه نوع «دمکراسی» رضاشاه و محمد رضاشاه نباشد، در بهترین حالت دمکراسی مشروطه سلطنتی است.
در این نوشته قصد بر بحث آکادمیک پیرامون دمکراسی و تعاریف و برداشتهای گوناگون از آن نیست. در همین بیانیه کوتاه، ملاحظه میشود که حداقل سه نمونه از دمکراسی و سیمای حکومت آینده از سوی این پروژهها ارائه شده است، دمکراسی دینی، دمکراسی پادشاهی و دمکراسی جمهوری پارلمانی. در سطح اپوزیسیون علاوه بر این سه طرح، پروژههای دیگری هم وجود دارند که نمایندگانشان در این کنفرانس حضور نداشتند، وگرنه آنها نیز بر این تنوع میافزودند.
اپوزیسیون حکومت اسلامی پراکنده است و دلائل متعددی برای این پراکندگی میتوان برشمرد ولی یکی از مهمترین این دلائل وجود برنامههای مختلف برای فردای برکناری این حکومت از قدرت است. شکست پروژه اصلاح طلبی و اخراج اصلاح طلبان از دستگاههای حکومت در چند سال اخیر، بر پروژههای آلترناتیو افزوده است و اگر تا قبل از خرداد ۷۶، کمتر کسی جرأت ارائه یک آلترناتیو مذهبی، ولو یک حکومت مذهبی «لایت» را داشت، اکنون این نیرو با طرح پروژه اصلاح حکومت از درون و استقرار «مردم سالاری دینی» تلاش میکند تا ضمن حفظ نظام مذهبی موجود، جائی برای خود در میان اپوزیسیون تاریخی حکومت اسلامی باز کند، اگرچه که این نیرو اپوزیسیون نظام نیست. (آرش غفوری در یادداشتی پس از کنفرانس و در مقابل سوالاتی که از وی درباره شرکتش در این کنفرانس شده با روشنی تمام میگوید که: «من به نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران باور دارم، به قانون اساسی ملتزم هستم و به جنبش سبز در معنای اصلاح طلبانه آن که در منشور جنبش سبز ارائه شده است وفادارم… تنها موردی که در مورد من، به درستی گفته شد صحبت های آقای دکتر نوری علا بود که گفتند شما اپوزیسیون جمهوری اسلامی نیستید، بلکه بخشی از نظام موجود هستید که میخواهید به قدرت برگردید. من هم تایید کردم.»)
اختلافات اپوزیسیون حکومت اسلامی جنبههای گوناگونی دارد ولی میتوان آنها را به دو دسته مجزا تفکیک کرد: اولی اختلاف بر سر نوع حکومت آینده، پس از برکناری این حکومت است که در همین نوشته حداقل سه مورد برشمرده شد. دیگری اختلاف بر سر چگونگی رسیدن به این هدف است، بطور مثال در جمع نیروهای جمهوری خواه سکولار –لائیک، بخشی بر همراهی و ائتلاف سیاسی با اصلاح طلبان دینی تاکید دارند، در حالیکه بخش دیگر بر استقلال از جناحهای حکومتی و پیشبرد یک برنامه مستقل جمهوریخواهی پای میفشارند.
میتوان بر سر نقشه راه، آنجا که هدف نهائی مورد توافق است، به بحث و گفتگو نشست و باید نیز چنین کرد. چنین گفتگوئی سازنده و چنین ائتلافی ممکن و پایدار خواهد بود. اما چگونه میتوان پیرامون نقشه راه بحث کرد و «طرح عملیاتی» ریخت، زمانی که مقصد این راهها یکی نیستند. معیار ائتلاف چیست؟ با حذف هدف پروژه سیاسی از برنامه ائتلاف به منظور گسترده تر کردن حوزه موتلفین، عملا سیاست «نفی» به محور ائتلاف تبدیل خواهد شد و بقولی این ائتلافی خواهد بود از «بغض معاویه و نه از حب علی».
کمیته برگزار کننده هیچ توضیح نمیدهد که چگونه میتوان پیرامون هدفی که خود ناروشن بوده و مورد توافق شرکت کنندگان نیست، کنفرانسی به جهت رسیدن به یک نقشه راه سازمان داد. آیا این جلسه و جلساتی از این دست، از همان ابتدا محکوم به شکست نیستند؟ چگونه میتوان حول «گذار به دمکراسی در ایران» به تفاهم و توافق رسید، در حالی که برداشت و تعریفی یکسان از خود «دمکراسی» در بین شرکت کنندگان وجود ندارد؟ آیا این امر بدیهی از دید برگذارکنندگان پنهان بوده است؟ دشوار بتوان پذیرفت که آنها با اختلافات نظری در میان دعوت شدگان به این کنفرانس پیرامون مضمون حکومت آینده و رابطه آن با دمکراسی بیاطلاع بوده باشند.
اپوزیسیون در کلیت خود با تردید با چنین تلاشهائی برخورد میکند و بیدلیل نیست که از شصت نفر دعوت شده به این کنفرانس تنها بیست نفر پذیرفتهاند. هدف برگذارکنندگان از چنین کنفرانسهائی چیست و آنها در جستجوی چه هستند؟ آیا هدف، آلترناتیوسازی از طریق کنار هم نشاندن سلطنت طلبان، اصلاح طلبان و اپوزیسیون دمکرات و چپ است؟ پاسخ این پرسش را سازماندهندگان این گونه جلسات باید دهند. اما یک نکته روشن است، و آن کمکاری و بیاعتنائی جمهوریخواهان دمکرات و لائیک و چپها به امر تشکیل یک ائتلاف سیاسی جمهوریخواه است که زمینه را برای این گونه جلسات فراهم میکند.
اپوزیسیون جمهوریخواه، دمکرات و خواهان جدایی دین از دولت، باید قبل از همه با ایجاد یک بلوک قدرتمند وارد عرصه رقابت برنامه ای با نیروها و بلوکهای دیگری شود که خواهان مشروط نمودن رای و اراده مردم به میراث این یا آن خانواده و شخص هستند و یا این که منشائی مافوق اراده مردم را برای حاکمیت قائل هستند. این بلوک باید حول استقرار بی چون و چرای نظام جمهوری متکی بر اراده جمهور شهروندان کشور، استقلال و مخالفت با دخالت قدرتهای خارجی و حاکمیت ملی مردم ایران و برای پاسداشت آن در هر تحول سیاسی آتی متشکل شود.
۱٨ اردیبهشت ۱٣۹۱ – ۷ مه ۲۰۱۲
تقی روزبه
چپ اگربخواهد نیروی واقعاضدسیستم را بسیج کند،آن را تنها می تواندحول استراتژی وتاکتیک مستقل خود وپیرامون خواسته ها ومطالبات واقعی جنبش انجام دهد.وبراساس همین نیروی مستقل ومطالبات مستقل است که می تواند به نیروهای دیگرنیزفشاروارد کند بدون آنکه نیازی به مشارکت دربازی آنها وگرفتن سهمی ازقدرت داشته باشد.
تحولات فرانسه همیشه اهمیتی فراترازمرزهای خود بویژه دراروپا داشته است.حتی انتخابات هم ازاین امرمستثنی نبوده وبرگزاری انتخابات ریاست جمهوری بویژه درشرایطی که سرمایه داری دستخوش بحرانهای حادو ساختاری است وسیاست های نئولیبرالیستی بورژوازی آماج اعتراض ونفرت وسیع ترین توده های کارگروزحمتکش واکثریت بزرگی ازشهروندان قراردارد، توجه بیشتری را بسوی خود جلب کرده است(نباید فراموش کرد که ائتلاف آلمان وفرانسه بطورمستقیم موتورپیش برنده ودیکته کننده این سیاست بردهها کشوراروپائی است). با رشد آراء شبه فاشیست ها درکازارهای انتخاباتی فرانسه درطی یک دهه اخیر(بربسترمسائلی چون بحران گذارازدولت-ملتها بسوی اتحادیه های بزرگ منطقه ای وقاره ای،بحران مهاجرت ورکود اقتصادی و بیکاری)،معرکه انتخابات بیش ازپیش داغ شده وباشرکت ۸۰ درصدی وگاهی بالاترازآن همراه است.درعین حال براساس نظرسنجی ها، فرانسه ازمعدودکشورهای بزرگ سرمایه داری است که درآن اکثریت بسیار قاطع مردم آن با ریاضت اقتصادی و سیاست آزادسازی سرمایه ازقیدوبندها، مخالف هستند. درچهارچوب تشدید وخامت بحران منطقه یورو، اقتصاد فرانسه هم بیش ازپیش بحرانی شده وخطرتنزل رتبه اعتباری آن دربازارسرمایه وجود دارد. علاوه برناکامی سازکوزی در وعده های اقتصادی اش، برخی عوامل دیگر نظیر دنباله روی ونزدیکی بیش ازحد وی نسبت به آمریکا که بجای سنت استقلال نسبی مواضع اروپا دربرابرآن(مثل جنگ عراق)، فرانسه عملا نقش سنتی انگلیس درنزدیکی به آمریکا وحتی کاسه داغ ترازآش را بازی کرده است. درسالهای اخیرنزدیکی بیش ازحددولت فرانسه به راست آلمان ومرکل وهمراهی با آن نیزمزید برعلت شده است. او باافزایش تمرکزقدرت دردستان خود،موج سواری های چندش آورش برروی برخی شعارهای رقبایش وحساسیتی که بدلیل عدم پای بندی به پاره ای هنجارهای جا افتاده نهاد ریاست جمهوری درافکارعمومی فرانسویان بوجود آورده است، همه وهمه دست بدست هم داده وانتخابات فرانسه را به چالش بزرگی برای او وحزبش ونیزبخش مهمی ازطبقه حاکم وازجمله سرمایه مالی وبانک های حامی او تبدیل کرده است.همسوئی همراه با رقابت سارکوزی با شعارهای شبه فاشیستها نظیرمسأله مهاجرت،که زمانی لوپن او را به دزدی شعارهای حزب خود متهم کرده بود،برکسی پوشیده نیست. مجموعه این مسائل دست بدست هم داده وصف آرائی داغ انتخاباتی را بوجود آورده است.نتیجه دوراول انتخابات تقریبا با آنچه که دراکثر نظرسنجی های متعدد پیش بینی می شد مطابقت داشت. دردوراول “سوسیالیستها” با اندک اختلافی پیش افتادند و درمیان سایرطیف ها،آراء راست افراطی وتاحدی جبهه چپ با کاندیداتوری (ژان لوک ملانشون) قابل توجه بود. گرچه ملانشون آنطورکه درپاریس رأی آورد به عنوان نفرسوم، نتوانست درسطح سراسری بدست آورد وجبهه چپ با کمی بیشتراز ۱۱% درچایگاه چهارم پس ازراست افراطی وکاندیدش مارین لوپن قرارگرفت.
مبارزات درون سیستمی یا علیه سیستم؟
گرچه چپ های فرانسه دراین دوره باتوجه به بحران گسترده سرمایه داری وچالش هائی که راستها ونظام سرمایه داری با آن مواجه شده اند وباتوجه به برآمدفضای ضدسرمایه دارای درمقیاس جهانی ورویکرد جوانان به مبارزه ضدسرمایه داری،با شعارهای بالنسبه رادیکال تری درمقایسه با گذشته وارد صحنه رقابت انتخاباتی شده اند،اما واقعیت آن است که این مبارزات علیرغم داشتن برخی رنگ وبوهای ضدسرمایه داری وضدسیستمی ودادن شعارهائی چون جمهوری اجتماعی ششم، هم چنان درون سیستمی بوده ودرچهارچوب سازوکارها وزمین بازی نظام سرمایه داری صورت می گیرد. سرمایه داری برای تأمین نرخ سودبیشترو درکشاکش بحران ومبارزه طبقاتی و تثبیت موقعیت خود، دایما درتلاش برای بازتولید خود قراردارد واین کار را اساسا ازطریق استثمار،مسلط کردن گفتمان خود بر کارگران وزحمتکشان وروشنفکران، وایجادساختارهای سلسه مراتبی و تحت کنترل خود به عمل می آورد. درهمین رابطه ازمکانیزم رقابت های انتخاباتی واحیانا دست بدست شدن قدرت سیاسی درمحدوده بازیگران وفاداربه اساس نظام سرمایه داری، هم چون موج شکنی برای کنترل امواج نارضایتی عمومی وروانه ساختن مبازات ضدسرمایه به شن زارها نهایت بهره را می گیرد. تناوب و چرخش قدرت صوری (بین راست و سوسیال دمکراسی)دراین سیستم تنها برای کنترل منازعات طبقاتی و نجات نظام صورت می گیرد .این تجربه نه فقط درفرانسه درطی دهه ها به اثبات رسیده است ویک تجربه تاریخی مسلم است، بلکه درسایرنقاط جهان چون انگلیس وآلمان وایتالیا واسپانیا ویونان و….هم محک خورده است(درآمریکا این گردش قدرت بین نخبگان سیاسی طبقه حاکم بامشخصات ورنگ وبوی دیگری که معرف مدل نوع آمریکائی دوحزبی لیبرال ومحافظه کار است پیش برده می شود).واقعیت آن است که نقش سوسیال دموکراتها بویژه درطی چند دهه اخیرِتعرض نئولیبرالیسم،جز خدمت بی ریا وتمام عیاربه سرمایه داری برای گذرازبحران وبویژه کنترل امواج نارضایتی عمومی نبوده است. این نقش ارتجاعی وضدانقلابی را دریونان توسط حزب “سوسیالیستی” که برای مدت طولانی درقدرت بودند،بویژه درسالهای اخیر ودرمواجهه با بحران وسرکوب شورش مردم یونان شاهدبودیم. دراسپانیا ودرآلمان شرودر ودرانگلیس بلر و….همه جاشاهد آن بودیم که آنها خود تبدیل به پیش برندگان قهار سیاستهای نئولیبرالی شدند. اگریک مبارز ضدسرمایه داری نخواهد باسرمایه داری کناربیاید و به رفرم های جزئی وناپایداروعموما نمایشی ومقطعی آن دل خوش کند،ونخواهد چشم خود را برعملکرد واقعی وتجربه شده سوسیال دموکراتها به بندد، هرگزنمی تواند باین گونه جریانات برای ایجاد تحول وتغییردرسیستم حاکم دخیل به بندد واسب خود را به گاری آن ها به بندد.
مدل فرانسوی صف آرائی انتخاباتی البته ویژگی های خود راهم دارد، اما خارج ازکارکرد عمومی آزمون کلی سوسیال دموکراسی اروپا نیست.تجارب گذشته خود فرانسه وازجمله نخست وزیری ژوسبن ویا پیش ازآن نیزهمین واقعیت را تأیید می کند.دراین گونه صف آرائی های انتخاباتی وغیرانتخاباتی معمولا دوحزب اصلی راست وشبه چپ وجود دارند که ضمن داشتن برخی اختلافات درشیوه ها وحداکثردرشتاب پیشبردسیاستهای مشترک،درحفظ نظام ونجات آن ازبحران اتفاق نظردارند. درکنارآنها طیف رنگارنگی ازسازمانها واحزاب کوچکتردرهردوسو وجود دارند که معمولا دراتئلاف وهمسوئی وبده وبستان باجریانات نزدیک به خود برای بدست آوردن سهمی ازقدرت تلاش می کنند.
درواقع راست به مثابه نماینده تیپیک وتماعیارطبقه سرمایه داری، سیاست های خود را به جامعه دیکته می کند وتا آنجا که می تواند خود مجری مستقیم آن است. ووقتی هم با بحران وامواج نارضایتی (که درنظام سرمایه داری اجنتاب ناپذیراست) مواجه می شود و قادربه ماندن نیست،ازطریق مکانیزم های انتخاباتی جای خود را به فراکسیون دیگری ازکمپ بورژوازی با چهره بزک شده می سپارد.وآنها نیز همان سیاست های جناح راست را که دراصل توسط طبقه سرمایه دار دیکته شده است به پیش می برند.با این تفاوت که بازدن ماسک سوسیال دموکراسی و شبه چپ برچهره خویش، وباخیانت به وعده ووعیدهای داده شده،صفوف طبقه کارگروسایرلایه های معترض و جنبش چپ را متشتت وغیرمؤثرمی کنند.وباین ترتیب است که سرمایه داری جوییارهای مبارزه طبقاتی درحال گسترش را بطور سیستماتیک به شن زارها کانالیزه می کند.
چپ وگرداب تباه کننده!
وقتی این سؤال مطرح میشودکه رمز و رازماندگاری سرمایه داری چیست وچه گونه علیرغم این همه بحران ونارضایتی سلطه خود را حفظ وبازتولید می کند؟ بسیاری از چپ های رفرمیست، فیلسوفانه شانه بالاانداخته وازسرلاقیدی وبی مسئولیتی آن را به فقدان آلترناتیو وعدم آمادگی طبقه کارگرنسبت داده وبه توجیه معقول جلوه دادن گزین بد دربرابربدتروبازی دربساط بورژوازی می پردازند.غافل ازآن که آلترناتیو ازآسمان وبصورت یک پارچه نازل نمی شود و اگرراست می گویند،قاچ زین را به چسبند و خود به مثابه بخشی ازآن آلترناتیو درپراتیک عملی ونظری، مشی مستقل پیشه کرده وازمشارکت درچرخه بازتولید نظام خود داری ورزند .تنها باین ترتیب است که سرمایه داری می تواند در اوج بحران ها و نارضایتی ها که مورد سؤال وحمله عمومی قرار می گیرد، مجددا خود(باچهره بزک شده ویاغیربزک شده) آلترناتیوخویشتن می شود وهربارازنوسربلند می کند. دراین فرایند بازتولید(ازجمله انتخابات)، متأسفانه بخشهای وسیعی ازچپ که خود را رادیکال وضدسرمایه داری می نامند، با الصاق خود به چرخه بازتولید سیستم موجود به بخشی ازمصالح آن تبدیل می شوند. امری که درفرانسه امروز می گذرد مصداق کاملی ازهمین وضع است. توجیه این سیاست به عنوان جذب پایگاه توده ای،عذربدترازگناه بوده و هیچ تغییری دراین واقعیت بوجود نمی آورد. چرا که آنها دراصل برای بورژوازی ورفرمیسم پایگاه توده ای بوجود می آورند وازقضا چنین پایگاهی هرچه قدر گسترده تر باشد وجه رفرمیستی این گونه احزاب وسازمانها بیشترمی شود. حتی یک مورچه درحمل دانه بسوی لانه خود اگردرمسیری با دشواری وموانع مواجه شود،تلاش می کند درحرکت های بعدی مسیرخود را عوض کند،.با این همه، چه حکمتی است که طی دهها سال وبیش ازآن، سوسیال دموکراتها وطیف های دیگری ازچپ ها که این راه را آزموده اند وعواقب آن را با گوشت وپوست خویش لمس کرده اند،اما هم چنان اصراربه بازی درزمین بورژوازی دارند، و”انتخابات” آزمون وپراتیک اصلی آنها را تشکیل می دهد.
واقعیت آن است که داشتن برخی ادعاهای ضد سرمایه داری کافی نیست.اگراین ادعاها درعمل وپراتیک اجتماعی نتواند تبدیل به مشی و استراتژی ضدسیستمی و تاکتیک های منبعث ازآن شود، دارندگان چنین ادعاهائی دارند درچرخه بازتولید سیستم سرمایه داری عمل می کنند.ازهمین رواست که چپ وهرمدعی ضدسرمایه داری باید دایما ازخود به پرسد که چه نقشی دربازتولیدسیستم حاکم دارد وچگونه می توان ازآن فاصله گرفت؟.
وقتی آقای ملانشون-به نمایندگی ازجبهه چپ- بلافاصله پس ازبرگزاری انتخابات دوراول درمیان هواداران خود درپاریس می گوید” من از شما تقاضا می کنم ششم مه، بدون اینکه در مقابل (رأی خود) چیزی بخواهید، برای فراهم ساختن زمینه شکست سارکوزی درنگ نکنید، گویی برای پیروزی خود من در انتخابات شرکت می کنید”، نه فقط بروشنی گروگان بودن جبهه چپ توسط اردوی رفرمیسم را به نمایش می گذارد، بلکه نشان میدهدکه او واحزاب حامی اش چنان دراین بازی فی الواقع باخت باخت، ممارست پیداکرده اند وباصطلاح درس خود را حفظ اند که نیازی به تصمیم گیری ازطریق گشودن بحث با بدنه برای تصمیم گیری حول موقعیت کنونی نمی بیند. گوئی که میلیونها رأی دهنده به شخص وی رأی داده اند ونه به مطالبات وخواستهای خود که اکنون باید ازآنها بگذرند! درهرحال جمع کردن ناراضی ترین بخش جامعه وطبقه کارگر وروشنفکران و ریختن سخاوتمندانه آن درسبد حزب سوسیالیست دربرابرسازکوزی(که آئینه تمام نمای این نوع صف آرائی های انتخاباتی است)،بخوبی آچمزشدگی این چپ وپیوندش با سیستم حاکم برجامعه ومشارکت حتی فعال درچرخه بازتولید بورژوازی ووضعیت موجود را به نمایش می گذارد.مطابق این چرخه: درصف اپوزیسیون دروجه عمده، این چپ سوسیال دموکرات ووفاداربه نطام است که معمولا بیشترین آراء مردم ناراضی را درسبدخود جمع کرده وآن را درخدمت طبقه بورژوازی و نجات نظام ازبحران قرارمی دهد(این چپ معمولا درمواقعی که درقدرت نیست وجامعه بحرانی است،شانس صعود دارد ووقتی هم درقدرت است،موقعیت خود را ازدست داده وبرای مدتها به محاق می رود). سپس نوبت حلقه های بعدی وکوچکتروازجمله چپ مدعی مبارزه ضدسرمایه داری فرامیرسد که نقش خود را درتکمیل این چرخه بازتولید ایفاء کنند. آنها نیزعلی القاعده وبه سهم خود، آراء ناراضی ترین ورادیکال ترین بخشهای جامعه را جمع کرده واحیانا درطی دادوستدی تحویل احزاب سوسیال دموکرات(وشبه چپ ها) می دهند. جالب است که این بار دادوستد مزبور ظاهرا بدون هرگونه چشم داشت وقید وبندی صورت می گیرد واین درحالی است که حتی رقیب راست افراطی نیزحاضرنشده است آراء خود را این چنین سخاوتمندانه به ثمن بخس بفروشد. بهرحال این نوع زنجیرشدگی به سیستم،نتیجه اجتناب ناپذیر استراتژی معطوف به سیستم وازجمله مشارکت درقدرت ،گیرم به صورت غیرمستقیم،نشانه استیصال، دنباله روی ونداشتن افق است.واین سؤال را دربرابر همه قرارمی دهد که چرا آراء چهارمیلیون ازناراضی ترین وآگاه ترین بخش جامعه، طبقه کارگر وزحمتکشان وروشنفکران، بجای تقویت مواضع سوسیال دموکراسی وترمیم چرخه بازتولید موقعیت بورژوازی دستخوش بحران،درخدمت تقویت مبارزات ضدسیستمی وضدسرمایه داری قرارنگیرد؟.لااقل جبهه چپ می توانست صراحتا اعلام کند که اولا به هیچ وجه قصد مشارکت درقدرت سیاسی را(نه فقط ازسرتاکتیک وبازی های رایج سیاسی) ندارد.ثانیا مطالبات مشخص وقاطعی را دربرابرسوسیال دموکراتها قرارمی داد وحمایت خویش را مشروط به پذیرش وبرآورده کردن آنها می کرد.تنها دراین صورت بود که همه می دیدندکه این جبهه مصمم به پیش برداهداف مستقل خودبوده وحاضربه معامله برسر مطالبات کارگران وزحمتکشان نیست وسوسیال دموکراتها نیز باخیال آسوده نمی توانستند به سازش با جناح راست وسیاستهای آن،که همواره محمتل ترین شق است، مبادرت ورزند. دربرابراگر با قلم گرفتن همه پارامترهای دخیل درآفرینش لحظه ونادیده گرفتن گزینش های خارج ازبساط بورژوازی،یعنی آن جریان مبارزه طبقاتی که فارغ ازبساطی که بورژوازی برای مسخ وکنترل کردن آن چیده است، بخواهیم با دراماتیزه کردن وضعیت، صرفا گزینه سازکوزی یا اولاندا را دربرابرخود قراردهیم،بناگزیرهمیشه درهمان جاده ای خواهیم راند که بورژوازی برایمان ساخته است.دراین صورت دیگرداشتن افق واستراتژی معطوف به سوسیالیسم نیزبی معنا خواهد بود. والبته نتیجه هم چیزی جزایفاء نقش اپوزیسیون درون نظام ونه اپوزیسیون نظام نخواهد بود.
چپ با کدام استراتژی؟
تاموقعی که چپ بجای عمل و استراتژی واقعامستقل به بازی دربساط بورژوازی سرگرم است،چه خودآگاه باشد وچه نه،کاری جزرساندن سوخت به معرکه انتخاباتی(وغیرانتخاباتی) بورژوازی، بازتولید آن و بردن کارگران حامی خود به سوی سراب،انجام نمی دهد. چپ برای خروج ازاین گرداب تباه کننده چه می تواند بکند؟. قبل ازهرچیزبه عنوان پیش شرط هرگونه استراتژی مستقل او باید درس های لازم ازتجربیات سترون وشکست خورده گذشته مبنی برمشارکت(مستقیم وغیرمستقیم) درماشین قدرت به امیدتحول جدی دروضعیت، بجای درهم شکستن آن را،بگیرد. چپ قبل ازهرچیزباید با شهامت کامل دندان طمع مشارکت درقدرت را بکشد.هیچ چیز بیش ازاین سخن مبتذل وبدیهی انگاشته جامعه طبقاتی واحزاب متعلق به آن که گویا وظیفه حزب مبارزه برای کسب قدرت است، بیانگرمسخ شدگی چپ وحل شدگی آن درسیستم نیست.چپ تاجامعه طبقاتی دائراست کارکردی جزمبارزه علیه قدرت وضدقدرت بودن ندارد.نباید فراموش کردکه مقوله قدرت اساسا درجداشدگی ازصاحبان ومولدین واقعی آن،چه بشکل مصادره ویا تفویض باصطلاح ازنوع رضایتمندانه اش به دیگران، معنامی دهد وگرنه با وحدت سوژه وقدرت وبازگشت قدرت به منشأ اصلی خود، مقوله قدرت طبقاتی،بیگانه شده وسرکوبگر(ازجمله دولت) بلاموضوع می شود. آن چه که دموکراسی صوری،نمایندگی و”دمکراسی غیرمستقیم”نامیده می شود،درماهیت خود ودرتجارب تاریخی مکرر،معنائی جزتقویض قدرت به بورژوازی وسلطه گران نداشته وندارد.قدرت وقتی واگذارشد،علیرغم همه شرط وشروط های حقوقی اغواکننده و صوری، غیرقابل کنترل وسرکوبگرمی شود. برعکس تحقق قدرت اجتماعی،وحدت جامعه وقدرت بیگانه شده،چیزی جز”خودحکومتی” کارگران وزحمتکشان وزائل شدن”قدرت”نیست. چپ وظیفه ای مهمترازبارورساختن نظری و عملی “خودحکومتی” به مثابه آلترناتیوسرمایه داری ندارد.
تنها درپی دست شستن ازتصرف ماشین دولتی وحرکت درمسیردرهم شکستن آن است،که راه برای استراتژی رهائی بخش گشوده می شود:
الف- دو محوراصلی این استراتژی عبارت است ازراهبرد دموکراسی مستقیم،مشارکتی وفراگیر(هم دموکراسی سیاسی وهم اقتصادی) ودرتاکتیک ومبارزه عملی، تمرکزعمده برمبارزات ضدسیستمی وخارج ازسازوکارهای نظام حاکم درتمامی سطوح خردوکلان(برای خروج ازچرخه بازتولید سرمایه داری) .براین اساس تقویت اقدام مستقیم و دامن زدن به آن برای کنترل زندگی وبیرون کشیدن آن ازچنگ سلطه بورژوازی، درکارخه ها ومحله ها وخیابان ها ومدرسه ها ودانشگاهها و وتمامی مؤسسات آموزشی و خدماتی،ازطریق تشکیل مجامع عمومی، وظیفه اصلی این چپ را تشکیل می دهد.دموکراسی مستقیم ومشارکتی پادزهرقدرت وباطل السحرافسون بورژوازی است.درهم شکننده مرزهای تصنعی وساخته وپرداخته شده شده بورژوازی بین حوزه های سیاسی واجتماعی واقتصادی است.
ب-بی تردید مبارزه برای اصلاح واقعی دراین رویکرد وجود دارد،اما درخدمت این استراتژی است ونه برعکس، وبنابراین چپ باید بشیوه خود یعنی با اتکاء بر فشارازبیرون ونه ازطریق مشارکت اخته کننده درچرخه سیستم، آنرا انجام بدهد.شرکت درکارزار انتخاباتی وپارلمان ها-درصورتی که توسط خودجنبش ضروری تشخیص داده شود، تنها به عنوان یک تاکتیک فرعی باهدف افشاء بورژوازی، تقویت گفتمان ضد سیستمی و برای تحمیل مطالبات معین می تواند صورت گیرد.وبهمین دلیل تا آنجا مجاز،امکان پذیرومفیداست که برنیروی واقعی فشاربیرون به سیستم متکی باشد.
خلاصه:
آنچه که بخش وسیعی ازمدعیان چپ را آچمزومجاب به شرکت درچرخه بازتولید سیستم می کند، همانا افسون رئال پلتیک است که با منطق گزین بین بدوبدتر، گزینه هائی که بورژوازی درمقابلش قرارداده، آذین بندی شده است.منطقی که درمورد فرانسوی ها باین شکل صورت بندی می شود: “فرانسوی ها دور اول با قلبشان رأی میدهند و دردوردوم با عقلشان”!. بدبختانه پیدایش راست افراطی براین افسون شدگی افزوده و سبب می شودکه حتی چپ ها ازترس مرگ خودکشی کرده وآراء خود را-بدون هیچ ناراحتی وجدان- حتی به کیسه شیراک ها وامثال او بریزند! درحالی که اگرچپ گریبان خود را ازاین افسون شدگی برهاند،بستروافق های دیگری برای حرکت پدیدارمی شود.
اجازه دهید یک لحظه درنزد خود بدترین سناریو را به تصویربکشیم: فرض کنید که راستهای افراطی به جای شیراک وسازکوزی ها قدرت ر ادردست بگیرند.آنگاه چه می شود؟ اگربورژوازی با چهره واقعی تروکمتر روتوش شده مانند ماری لوپن سکاندارهدایت ماشین دولتی شود،تازه آغازبحران مضاعف در نطام است.چراکه مبارزه طبقاتی را بشدت تشدید کرده وصف آرائی های سنتی بورژوازی را بهم ریخته وفرصت می دهد که جنبش کارگری و چپ دررادیکال ترین وجه خویش به صحنه درآید. درجهان امروز یعنی عصرجهانی شدن وعصرارتباطات واطلاعات، نقش آفرینی دولت–ملتهای دوران هیتلری که بخواهد جهان را به توبره بکشد تمام شده است وحضورشان به مثابه سکاندار،جزاختلال در انباشت سرمایه(برخلاف فاشیسم هیتلری) نخواهد بود .علاوه براین لوپن ها وامثال او چه خواهندکردکه جناحهای دیگربورژوازی آن را انجام نمی دهند ویا نخواهند داد.برعکس آنها نیزازبرگ مهاجرت ونظایرآن برای اهدافشان سودخواهند جست، منتها سنجیده تروموفق ترازامثال لوپن ها.برخی سیاست های دیگرچون خروج ازحوزه یورو نه فقط ممکن نیست،بلکه بحران را درفرانسه سراسری می کند. بنابراین این راست اگرهم به قدرت برسد واگراصراربراهداف خود داشته باشد،کاری جزکندن گورخود نخواهد داشت.
مهم آنست که رقابت ها وصف آرائی های درون کمپ بورژوازی نتواند استراتژی مستقل چپ را تحت الشعاع خود قراربدهد.بگذارما نیروی خود را-هرمقدارکه باشد- برای اهداف ومسیرمستقل خود بکارگیریم وبذرهای خود را نه در خاک شوره زارآنها بلکه درزمین متعلق به خودمان ودرخدمت مبارزه طبقاتی ییافشانیم. اگرروزی کارگران وزحمتکشان وهمه شهروندان ناراضی ازسیستم وازجمله چپ ها تصمیم بگیرند،حرکت مستقل خود را انجام دهند وبه آنها وسایر مدافعان سیستم رأی ندهند، درواقع بساط آنها بهم ریخته وابتکارعمل ازدست شان خارج شده وبه اردوی مقابل منتقل می شود.اما این رویدادهم دریک روزفرخنده اتفاق نخواهد افتاد بلکه راه آن ازهم اکنون توسط رادیکال ترین نیروهای ضدسرمایه داری هموارمی شود. چپ اگربخواهد نیروی واقعاضدسیستم را بسیج کند،آن را تنها می تواندحول استراتژی وتاکتیک مستقل خود وپیرامون خواسته ها ومطالبات واقعی جنبش انجام دهد.وبراساس همین نیروی مستقل ومطالبات مستقل است که می تواند به نیروهای دیگرنیزفشاروارد کند بدون آنکه نیازی به مشارکت دربازی آنها وگرفتن سهمی ازقدرت داشته باشد.
۲۰۱۲-۰۵-۰۱ ۱۲-۰۲-۱۳۹۱
فرهنگ قاسمی
بخش یکم
متأسفانه همیشه برخی برای دستیابی به آلترناتیو، راه و روشهایی را انتخاب کرده اند که یا به دامن قدرتهای بیگانه افتاده اند و یا آن را در چارچوب حاکمیت جمهوری اسلامی جستجو کرده اند و تن به ذلت قانون اساسی آن و ولایت فقیه داده اند.
فراموش نکنیم که ما در تمامی تاریخ شاهنشاهی ایران فقط یک کورش داشتهایم که به درستی از حقوق انسانها سخن میگوید و یک کریمخان زند داشتیم که با تدبیری شایان توجه خود را وکیل الرعایا و نه شاه نام نهاد. وانگهی، متأسفانه درهمین تاریخ ایران به ندرت میتوان پادشاهی را جست که عاقبت به خیر شده باشد… اگر رضا خان سردار سپه به پست رئیس الوزرایی اکتفا یا اعلان جمهوری میکرد، شاید آینده ایران به شکل دیگری رقم میخورد و عاقبت کارش و همینطور، عاقبت کار محمدرضا شاه پهلوی به آن جا نمی رسید که رسید.
بخش یکم
فقط درسال های اخیر نیست که بسیاری از سازمانهای ایرانی مخالف جمهوری اسلامی به ضرورت همبستگی مخالفان رژیم اعتقاد پیدا کرده اند و برای این همکاریها برنامههایی ارائه نموده، گام های مثبتی نیز برداشته اند ولی متاسفانه راه به جائی نبرده اند. اگرچه در اندیشه ایجاد آلترناتیو بوده اند اما هنوز بدان دست نیافته اند. متأسفانه همیشه برخی برای دستیابی به آلترناتیو، راه و روشهایی را انتخاب کرده اند که یا به دامن قدرتهای بیگانه افتاده اند و یا آن را در چارچوب حاکمیت جمهوری اسلامی جستجو کرده اند و تن به ذلت قانون اساسی آن و ولایت فقیه داده اند. در عرض این سی و اندی سال دیدیم که این هر دو راه اشتباه محض بودند؛ زیرا نه با توسل به قدرت خارجی میشود مستقل عمل کرد و نه از آن امام وامام زاده هایش معجزهای بر خواهد برخاست. بلکه اپوزیسیون تنها باید با اتکا به نیروی فعال سازنده خود و با همبستگی ملی جمهوریخواهان مستقل و آزادیخواه این کار را به ثمر برساند و بداند اگر درست عمل کند اعتماد مردم را جلب خواهد نمود.
در وضعیت اجتماعی امروز جامعه ما برای این تلاش دو مسئله مهم را باید درمد نظر قرار داد. از یک سوی ما جامعهای به اندازه کافی متحزب نداریم که در آن احزاب بتوانند نقش تعیین کننده بازی کنند، و از سوی دیگر در همین جامعه افراد غیر تشکیلاتی وعلاقمند به فعالیت سیاسی کم نیستند؛ کسانیکه حاضرند فارغ از ملاحظات عقیدتی و مذهبی و فرهنگی و قومی برای رها ساختن ایران از شرایط کنونی وارد عمل شوند. بهعبارت دیگر درجامعه ما هم احزاب و سازمانها و انجمنهای سیاسی و مدنی وجود دارند و هم افراد. با توجه به این ملاحظه شاید مناسب باشد که تشکیلات این تلاش شکلی از یک جبهه فراگیر باشد که بتواند هم افراد غیر متحزب اما فعال و هم سازمانهای سیاسی و انجمنهای گوناگون اجتماعی و حقوق بشری را در درون خود جای دهد.
بیهوده نیست که بشریت همواره از آزادی سخن گفته است و از این اصل مهم دفاع کرده است؛ آزادی در هر جامعهای به ویژه در جامعه استبداد زده ما اصل، وانتخابات آزاد وسیلهای برای به قدرت رسیدن حاکمیت ملت است. بنابراین تمامی مبارزات ما باید معطوف به دفاع از آزادیها و کلیه شرایط لازم برای تحقق انتخابات آزاد باشد. مبارزه برای این شرایط بهمعنای سرنگونی جمهوری اسلامی و تمام ساز و کارهایش در حاکمیت موجود است و در حالی که شعار دادن در مورد آزادی انتخابات بدون پافشاری بر مطالبه این شرایط مفهومی غیر از مصالحه با حاکمیت جمهوری اسلامی و جستجوی راه حل از درون رژیم که غالباً پرهزینه و بیثمر است نخواهد داشت. اگر این شرایط به وجود آید و استمرار پیدا کند هیچ قدرتی به هیچ بهانهای نخواهد توانست خود را به مردم تحمیل کند.
نقش آقای رضا پهلوی در تحول سیاسی ایران
نمیتوان سخن از ایجاد قدرت جانشین در شرایط استقرار آزادی کرد و به امر طرفداران پادشاهی در ایران نپرداخت؛ حداقل نویسنده این سطور در نوشتههایش همواره به این موضوع نظر داشته است. مقدمتا باید بگویم که برخورد من با مسئله پادشاهی در ایران به هیچوجه شخصی نیست و من با آقای رضا پهلوی هیچ خصومت شخصی ندارم به باور من در یک نگاه گسترده و وسیع به عناصر تشکیل دهنده مخالف جمهوری اسلامی ایران، پارهای موارد مثل کوشش او برای به دادگاه کشیدن خامنهای تأیید پذیر و پارهای دیگر مثل کمک خواستن و تقاضای همکاری از اسرائیل و آمریکا و یا هر قدرت خارجی دیگر مردود است. اما او را از این جهت مخاطب قرار میدهم که رهبری طرفداران پادشاهی در دست دارد و چون رهبری او جنبه انتخابی ندارد و انتصابی بوده و بیشتر به مناسبت رابطه خانوادگی میباشد از نظر من این نوع رهبری در ذات خود با حاکمیت ملت مباینت دارد. علاوه بر این، در این سی سال گذشته فعالیت سیاسی آقای رضا پهلوی از تداوم و سرسختی لازم و کافی برخوردار نبوده است که او بتواند اعتبار رهبری عملی قدرت جانشین جمهوری اسلامی ایران را کسب کرده باشد. مع الوصف اگر قرار باشد رژیم سلطنتی در ایران روی کار آید از آنجا که برای سلطنت رقابتی وجود ندارد، همواره این خطر وجود دارد که او بدون کوچک ترین رقابتی، شانس پادشاه شدن را خواهد داشته باشد. نباید فراموش کرد که در اثر روی کار آمدن رژیم پادشاهی یکی از ستونهای حاکمیت ملت یعنی حق آزادی مردم درانتخاب رهبری از بین خواهد رفت. بیتردید عدهای هستند که ادعا خواهد کرد که پادشاه در اداره مملکت مشارکت نخواهد کرد و این کار را به دولت و وزیران خود خواهد سپرد. این گونه تحلیلهای در شرایط اجتماعی امروز و تاریخ ایران به دوردست واقعیت است کسانی که او را به بازگشت رژیم پادشاهی در ایران تشویق و ترغیب میکنند بیتردید سر دوستی با او ندارند.
فراموش نکنیم که ما در تمامی تاریخ شاهنشاهی ایران فقط یک کورش داشتهایم که به درستی از حقوق انسانها سخن میگوید و یک کریمخان زند داشتیم که با تدبیری شایان توجه خود را وکیل الرعایا و نه شاه نام نهاد. وانگهی، متأسفانه درهمین تاریخ ایران به ندرت میتوان پادشاهی را جست که عاقبت به خیر شده باشد… اگر رضا خان سردار سپه به پست رئیس الوزرایی اکتفا یا اعلان جمهوری میکرد، شاید آینده ایران به شکل دیگری رقم میخورد و عاقبت کارش و همینطور، عاقبت کار محمدرضا شاه پهلوی به آن جا نمی رسید که رسید.
متأسفانه در جامعه ما تاکنون نقش سلطنت چنین بوده است و علت آن هم کمبود فرهنگ دموکراسی و آزادی خواهی باید بوده باشد. اگر در تاریخ ایران حاکمیت مبتنی بر سلطنت به رشد دموکراسی و آزادیخواهی کمک نکرده است شاید به این علت باشد که حکومت موروثی در ذات خود تبعیض گرا است و تاروپود فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه ما طوری رقم خورده است که استبداد طلب است. پس نباید در انتظار معجزه بود، بلکه باید کوشید ابزار و امکاناتی که مشارکت مردم را درتعیین سرنوشت خودشان فراهم میکنند افزایش داد که عمدهترین آنها آزادی انتخابات با قبول اصل بدیل گرایی است.
ما در اینجا نسبت به دموکرات و آزادیخواه بودن آقای رضا پهلوی قضاوت نمیکنیم. اما اگر فرض را بر این بگذاریم که او آزادی خواهی و دموکرات باشد، ضوابط و روابط و سازوکارهای قدرت به ویژه سنت پادشاهی در ایران و موقعیت کشور ما در منطقه و در جهان طوری است که او تبدیل به تصمیم گیرنده تنها خواهد شد. پس چاره ای غیر از اطاعت از قدرتهای بزرگ و وابستگی به آنها نخواهد داشت، پس آزادی و استقلال و دموکراسی مرتباً زیر فشار و خطر از بین رفتن قرار خواهند گرفت. تنها چاره نیفتادن در این تله سهمگین وابستگی، بدیل گرایی در رهبری کل جامعه میباشد به شکلی که مردم بتوانند با بهرهگیری از تمامی آزادیهای لازم برای برگزاری یک انتخابات آزاد و عادلانه وارد عمل شوند و افراد مورد نظر خود را برای مدتی معین و مشخص انتخاب کنند.
اگر قصد آزادیخواهی و کمک به رشد آزادی در ایران و بنا نهادن اصل حق و مسئولیت انسانها در جامعه ایرانی است آیا بهتر نیست آقای رضا پهلوی مسیری را طی نکند که اشتباه بودنش در گذشته ثابت شده است؟ اگر قصد شاهزاده خدمت به ایران و مردم ایران است بایستی بپذیرد که تحول عظیم گذار از شاهنشاهی به جمهوریت یک تحول اجتماعی و سیاسی و فرهنگی برای جامعه ما محسوب میشود. تغییر نظام از شاهنشاهی به جمهوری در اثر جانفشانی ها و فداکاریهای مردم و روشنفکران سرزمین ما برای دست یافتن به یک نظامی جمهوری مبتنی بر دموکراسی و آزادی و استقلال بود که متأسفانه به کژراهه رفت و به حاکمیت دین و مذهب مبدل شد. نظامی اسلامی حاکم بر ایران نظامی است که تمامی اصول جمهوریت را زیر پا گذارده رفتار و کردار او دال بر بیارزش بودن نظام جمهوری و بازگشت به سلطنت نمیتواند باشد. این امر تنها شامل میهن ما نمیباشد بلکه غالب جوامع در این رهگذرهای رشد و تحول هزینههای بسیار کلان پرداخته اند میهن ما از این امر مستثنی نیست و شور بختانه شاید میهن ما مجبور بشود برای حفظ این تحول اجتماعی بیش از اینها تحمل خسارت و بدبختی بکند.
اگر کمی انصاف داشته باشیم باید بپذیریم که رژیم پادشاهی در ایران از بین رفت است و رژیم جمهوری اسلامی سالهای آخر عمر خود را میگذراند و امروز ما در دوران تحول اجتماعی و فرهنگی سیاسی تازه ای یعنی در مرحله گذار از حاکمیت مذهب و دین به حاکمیت ملت هستیم تنها همراهی شفاف آقای رضا پهلوی با جمهوریخواهان و دفاع او از جمهوریت میتواند یکی از شکافهای موجود بین اپوزیسیون را از بین ببرد و به پیروزی مردم ایران کمک کند. این موضعگیری اگر انجام شود حسن نیت او را در خدمتگزاری به این تحول اجتماعی نشان خواهد داد و بدون شک بسیار مورد توجه مردم ایران و اپوزیسیون اعم از اپوزیسیون فعال یا اپوزیسیون غیرفعال، در داخل و خارج از کشور قرار خواهد گرفت و او در میان مخالفین رژیم جمهوری اسلامی ارج و منزلتی خواهد یافت که شایسته یک انسان آزاد و معتقد به حقوق بشر و طرفدار جدایی دین و دولت است.
تنها در اثر چنین شرایطی است که آقای رضای پهلوی احتمالاًمیتواند کمک شایستهای به رشد و تحول جامعه کرده و در امر بدست آوردن آزادی و استقلال و حفظ تمامیت ارضی ایران و احترام به حقوق بشر و رعایت لائیسیته و سکولاریسم و باز گرداندن حقوق مردم ایران به آنان مفید واقع شود. در این صورت هم او زندگی مثمرثمری خواهد داشت و هم ملت ایران در راه رشدی شرافتمندانه گام خواهد برداشت و هم جوانان میهن ما از جمله فرزندان آقای رضا پهلوی در اقصی نقاط دنیا پراکنده و در بدر نخواهند شد.
بخشی از جمهوریخواهان ایران اخیراً سندی را تحت عنوان پیمان همبستگی ملی جمهوریخواهان برای استقرار و استمرار آزادی و دموکراسی در ایران انتشار داده اند امضاکنندگان این پیمان کوشش دارند گامهای مثبتی را در راه همبستگی جمهوریخواهان مستقل ایران بردارند و به امر تشکیل یک آلترناتیو جمهوریخواه مستقل و آزادیخواه کمک کنند ما در بخش دوم ایننوشته کوشش خواهیم کرد در مورد نقش جمهوریخواهان مستقل و آزادیخواه در ایجاد دموکراسی و حاکمیت ملت در ایران پیشنهاداتی را به جامعه اپوزیسیون جمهوریخواه سکولار و لائیک و دموکرات ارائه دهیم .
ادامه دارد…
________________________________________
پیمان همبستگی ملی جمهوریخواهان برای استقرار و استمرار آزادی و دمکراسی در ایران
با ارج نهادن به جنبش ها و مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران در صد سال گذشته، ما ایرانیان آزادیخواه و دارای اندیشه های گوناگون که خواهان دگرگونی بنیادین در میهن مان و پایان بخشیدن به رژیم جمهوری اسلامی و هر گونه رژیم استبدادی و دیکتاتوری می باشیم، برای پیشبرد دموکراسی و پشتیبانی از جنبش مردم در راستای دستیابی به این هدف، تلاش و کوشش گسترده و هماهنگ را لازم میدانیم. برای گذر از تنگناها و موانع در راه استقرار دمکراسی در ایران، پایه ها و روشهایی را که محتوی پیمان همبستگی ما هستند، برای نقد و بررسی و گسترش همکاری ها به هممیهنان و جامعه ایرانی به شرح زیر ارائه میدهیم.
اصول پیمان همکاری ما
۱. آزادی
ما برقراری آزادی را هدف مبارزات خود میدانیم. ما همچنین پایبندی خود را به اعلامیه جهانی حقوق بشر وکلیه پیمانهای بین المللی وابسته به آن که در آنها از جمله آزادی عقیده، اندیشه، بیان، قلم و تصویر، آزادی دین و وجدان، آزادیهای مدنی، آزادی احزاب، سندیكاها، کانونها، انجمنها، آزادی تظاهرات و اعتصابات، آزادی پوشش، لغو هرگونه تبعیض جنسی و تأمین برابری حقوق زنان با مردان، عدم مداخله دولت در زندگی خصوصی و شخصی شهروندان. به رسمیت شناختن برابری حقوقی همه شهروندان بدون در نظر گرفتن تفاوتهای نژادی، جنسیتی، قومی، زبانی، مذهبی و شیوه های زندگی فردی تصریح شده است، اعلام می نماییم.
۲. استقلال
سرنوشت ایران توسط مردم ایران و نمایندگان منتخب آنان تعیین میشود وکلیه تدابیراتخاذی و سیاستگذاریها بایستی تابع نظر مردم بوده و ناقض حقوق اساسی و حقوق فردی و عمومی ملت نباشند و هیچ دولت یا قدرت خارجی حق دخالت چه مستقیم و چه غیر مستقیم در حاکمیت مردم را ندارد.
۳. دموکراسی
ما خواهان دموکراسی به این معنی که کلیه قوای مملکت ناشی از اراده ملت و اراده ملت بالاترین قدرت در جامعه است که از طریق آرای آزاد مردم اعمال میشود، هستیم. از شرایط اساسی تحقق حاکمیت ملت تدوین و تصویب یک قانون اساسی دموکراتیک است که در آن حقوق و آزادی های مردم منظور و ضمانتهای اجرائی آن مشخص شده باشد.
۴. برابری در مقابل قانون
همه افراد جدا از جنسیت، قومیت، اصل و نسب، نژاد، زبان، زادگاه و منشاء و عقیده و ایمان ، باورهای مذهبی و سیاسی از حقوق برابر برخوردارند و قانون اساسی و سایر قوانین بایستی این عدم تبعیض را رعایت و تضمین نماید.
۵. جمهوریت
ما خواهان اداره کشور تحت نظام جمهوری هستیم . جمهوری به مفهوم رد هرگونه نظام موروٍثی است که در آن مقامات کشور مسئول و پاسخگو هستند و برای مدت محدود و معین از سوی مردم و یا نمایندگان آنها انتخاب و یا گزیده می شوند.
۶. جدایی نهاد دین و هرگونه ایدئولوژی از دولت (Staat ,État, State )
ما خواستار جدایی نهاد دین از دولت به مفهوم انتظام سه قوه مقننه، قضائیه و مجریه میباشیم. هیچ دین و عقیده ای در قانون اساسی رسمیت نمی یابد. هیچ کس به دلیل داشتن و یا نداشتن دین و یا مسلک یا اندیشه ای از امتیازی ویژه برخوردار یا محروم نمیگردد. ما با تاکید بر مخالفت خود با دین دولتی و دولت دینی، مخالفت خود را با هر گونه دین و عقیده ستیزی نیز اعلام میکنیم.
۷. عدالت اجتماعی:
عدالت اجتماعی میزانی برای رشد و ثبات جامعه است. ما پیگیری سیاست هائی را ضروری میدانیم که عدالت اجتماعی به معنی کاهش شکاف بین قطب های فقر و ثروت، برخورداری اقشار هرچه وسیعتر مردم از فرصت ها و امکانات بیشتر شغلی، مسکن، بهداشت، درمان، آموزش و پرورش و رفع تبعیض در همه عرصه ها از جمله، اقتصاد، حقوق، فرهنگ و هنر را که از شرائط تحقق یک دموکراسی پایدار است، در نظر داشته باشد.
۸. ملت ایران شامل گروههای جمعیتی با مذاهب و اقوام و زبانها و گویشها و فرهنگهای مختلفی است که با هم در ایجاد و غنای فرهنگ، تمدن و تاریخ مشترک سهیم بوده اند. از اینرو همانطور که دولت نمیتواند نماینده دین و یا عقیده ای خاص باشد، نهادهای دولتی نیز نباید در خدمت قوم و یا فرهنگ خاصی قرار گیرند. احترام به حقوق اقوام مختلف ایرانی، حمایت از تنوع فرهنگی، قومی و زبانی، واگذاری تصمیم گیری ها به نهادهای انتخابی محلی و استانی و تلاش برای رشد موزون مناطق مختلف کشور و تمرکز زدایی از جمله اهداف ماست و ضروری میدانیم در دموکراسی آینده فراهم آوردن امکانات لازم برای رشد هویتهای فرهنگی مختلف در برنامه کار مسئولین اجرائی باشد. زبان فارسی زبان رسمی و سراسری کشور است. ما معتقدیم که فراگیری زبان اقوام مختلف ایرانی ازمدارس ابتدائی تا مرحله دانشگاه حق ایرانیان است و رعایت آن را ضروری میدانیم.
۹. تمامیت ارضی و سیاست خارجی
ما خود را پایبند به حفظ تمامیت ارضی میهن و سیاست خارجی مستقلی که بر اساس حفظ حقوق ایران، دفاع از صلح، حسن همجواری، رعایت و گسترش روابط مسالمت آمیز با سایر کشورها و بویژه کشورهای همسایه و پایبندی به میثاق های بین المللی باشد، میدانیم. ما خواهان تنش زدایی در سیاست خارجی هستیم و استفاده از ابزار نظامی برای حل مسائل سیاسی را مردود میدانیم.
۱۰. ما حفظ محیط زیست که نسلهای حاضر و آینده باید در آن حیات رو به رشدی را داشته باشند را وظیفه خود دانسته و خود را متعهد به رعایت ضوابط، اصول و استانداردها و الگوهای رفتاری مربوط به حمایت از محیط زیست و عمران طبیعت میدانیم و بر این باوریم که میراث های طبیعی ایران را باید از آسیبهای مختلف محفوظ داشت.
راه و روش سیاسی ما
۱. ما پایبندان به این پیمان نظام جمهوری اسلامی را در کلیت خود رد کرده، برای آن هیچ گونه مشروعیتی قائل نبوده و خواهان نظام جمهوری در ایران هستیم.
۲. ما هرگونه تغییر رژیم را تنها با نیروی ملت ایران و با مراجعه به آراء مردم میسر میدانیم.
۳. پایبندان به این پیمان پرهیز از خشونت، هم در جامعه و هم در رویاروئی با کلیت نظام جمهوری اسلامی را لازم دانسته و مبارزه سیاسی مسالمت آمیز را به عنوان روش مبارزاتی بر می گزینند.
۴. ما پایبندان به این پیمان، خواهان از بین بردن هر گونه آزار و شکنجه انسان هستیم و معتقدیم که در ایران ، زندانی سیاسی و عقیدتی نباید وجود داشته باشد و لغو مجازات اعدام را از قوانین کشوری ضروری دانسته و برای تحقق این امور تلاش می کنیم.
۵. ما آگاهی مردم و اتکا به جنبش همگانی و همکاری کوشندگان سیاسی آزادیخواه از نحله های مختلف فکری و گسترش همبستگی ملی را لازمه پایان دادن به نظام جمهوری اسلامی و استقرار نظامی مبتنی بر آرا مردم میدانیم.
۶. افراد در همکاری در چارچوب این پیمان از حقوق مساوی برخوردارند و در کلیه اقدامات اصل مشارکت و تصمیم گیری جمعی را مبنای کار قرار میدهند.
۷. با احترام به کار سیاسی و صنفی در احزاب و تشکلها که از لوازم ضروری تحقق و پیشرفت دمکراسی هستند، همکاری ما بر اساس این میثاق به صفت فردی صورت میگیرد و همبستگی بر آمده از این میثاق به هیچ گروه، سازمان سیاسی، یا شخصیت خاصی وابسته نیست.
۸. ما پایبندان به این پیمان در جهت رعایت استقلال در نظر و عمل، هرگونه وابستگی سیاسی، مادی و غیرمادی، فردی یا گروهی به دولتها یا قدرتهای خارجی را مردود می دانیم و مخالف هر گونه زمینه سازی برای دخالت قدرتهای خارجی در ایران هستیم. تاکید میکنیم که این امر شامل وابستگی به جمهوری اسلامی و زمینه سازی های رژیم حاکم نیز میباشد.
۹. پایبندان به این پیمان بر این امر تاکید دارند که اصول و مفاد یاد شده در بالا جدایی ناپذیر و غیر قابل تفکیک از یکدیگر هستند و عدم رعایت هر یک از این اصول و مفاد مانع همکاری در این جمع است.
۱۰. پایبندی به اصول ومفاد این پیمان به معنای نفی ضرورت نقد و تکمیل آن در ادامه کار نیست.
جلال ایجادی، امین بیات، یونس پارسا بناب، منوچهر تقوی بیات،محمود دلخواسته، سودابه صبوری، علی صدارت، سعید فدوی، فرهنگ قاسمی ،پوران کریمی، جهانگیر گلزار، مرتضی عبدالهی، مهران مصطفوی، ژاله وفا
۱۸ اسفند ۱۳۹۰ برابر با هشت مارس ۲۰۱۲