تجربه‌های شکست خورده سازمان‌سازی در انیران

manoochehr salehi_01منوچهر صالحی

آن گونه که شنیده‌ام، این روزها برخی از ایرانیان برون‌مرزی در پی تدارک کنفرانس‌هائی برای «رهائی» مردم ایران از چنگال حکومتی هستند که چون بختک بر سر مردم ایران افتاده است و در جنایت، قانون‌شکنی، فساد و بی‌اعتبار ساختن ارزش‌های اخلاقی و دینی در تاریخ ما بی‌همتا است. یک کنفرانس گویا قرار است از 8-6 ژانویه 2012 در شهر کلن آلمان و کنفرانس دیگری در روزهای 3-2 مارس در واشنگتن برگزار شود. یکی می‌خواهد با تجربه‌اندوزی از مبارزات آزادی‌بخش مردم هند، «کنگره ملی ایرانیان» را به‌وجود آورد[1] و دیگری در پی دامن زدن به «گفتمان ملی» برای «گذار به دمکراسی» است. هر دو کنفرانس می‌خواهند ایرانیان برون‌مرزی را در یک سازمان سراسری گرد آورند تا بتوان در جهت تحقق دولتی سکولار و دمکراتیک گام برداشت، حکومتی که باید از «حقوق بشر» شهروندان خود دفاع و قانون اعدام را لغو کند و دارای ساختار فدراتیو باشد. این چهره‌های سیاسی بر این باورند که با تحقق یک‌چنین سازمان برون‌مرزی از یک‌سو بهتر می‌توان خواست‌ها و اهداف جنبش دمکراسی‌خواهانه مردم ایران را در محافل بین‌المللی بازتاب داد و از سوی دیگر به‌مثابه رهبران نیرومندترین سازمان سیاسی برون‌مرزی می‌توان به‌ هم‌کاری با دولت‌هائی پرداخت که در رابطه با منافع ملی خود در خاورمیانه خواهان تحقق «حقوق بشر» در ایرانند.

کسانی که در برگزاری این دو کنفرانس «پیش‌قدم» شده‌اند، چهره‌های ناشناخته‌ای نیستند. این خانم‌ها و آقایان با امکاناتی که از آن برخوردار بوده‌اند، در سه دهه گذشته چندین بار برای ایرانیان برون‌مرزی سازمان‌سازی کردند، یعنی کوشیدند برای ایرانیان در تبعید هویت‌سازی کنند. اینان در چند مورد نیز در آغاز از کامیابی‌های لحظه‌ای برخوردار گشتند، اما دیری نپائید و تلاش‌ آن‌ها در دوام‌بخشیدن به سازمان‌های رنگارنگی که به‌وجود آورده بودند، بی‌نتیجه ماند و مردمی که در آغاز به این سازمان‌ها پیوسته بودند، پس از چندی راه خود را پیمودند، زیرا دریافتند این سازمان‌ها چون در ایران ریشه ندارند، در نتیجه در دگرگونی‌های جامعه ایران نیز نمی‌توانند نقشی داشته باشند. با آن‌که برخی از این چهره‌ها برای برخورداری از اقتدار ملی کوشیدند جنبش «سبز» را به سود خود مصادره کنند و سازمان‌های «سبز» رنگارنگی را در انیران به‌وجود آوردند، اما این تلاش‌ها نیز با شکست روبه‌رو شد، زیرا زندگی نشان داد که سازمان‌های «فرنگ‌نشین» که در میان مردم ایران پایگاهی ندارند، هم‌چون گیاهان بدون ریشه‌اند و خیلی زود می‌خشکند و از بین می‌روند.

واقعیت آن است که در دولت‌های استبدادی با جامعه تک‌صدائی روبه‌روئیم. در این جوامع فقط می‌توان صدای دیکتاتورها را شنید که گویا دارای خصیصه‌ها و خرد فراانسانی‌اند و توده مردم باید بدون چون و چرا از خواست‌ها و اوامر آن‌ها پیروی کند. ایران نیز پس از رویش و سرکوب «جنبش سبز» که جنبش قشر میانی جامعه شهری ما بود، با گام‌های بزرگ به‌همین سمت در حرکت است. اینک کار به‌جائی رسیده است که سید علی خامنه‌ای حتی حاضر به تحمل انتشار نوشته‌های یار غار دیرین خود هاشمی رفسنجانی نیست و به دستور او سایت این سیاستمدار کهنه‌کار رژیم اسلامی فیلتر شد. انتخابات مجلس آینده نیز دارد همان هیبت و شمایل مجالس دوران پهلوی را می‌یابد که نمایندگانش را ساواک برای مردم دست‌چین می‌کرد و اینک شورای نگهبان دارد شبیه همان آش را برای «امت اسلامی» می‌پزد. بنابراین در دورانی که جنبش توده‌ای، یعنی جنبش اقشار و طبقات اجتماعی هم‌چون آتش در زیر خاکستر پنهان است، هر کسی و هر گروه کوچکی می‌تواند خود را نماینده واقعی مردم ایران جا زند، برای مردم رئیس‌جمهور تعیین کند، خود را یگانه نماینده واقعی همه مردم ایران، طبقه کارگر، خلق کرد، خلق آذربایجان، خلق بلوچستان و خلق «الاحواز» بنامد و به‌نام مردمی که حتی چنین افراد و گروه‌ها را نمی‌شناسند، با دولت‌های بیگانه بنشیند و برخیزد.

می‌گویند تجربه را تجربه کردن خطاست. یک ضرب‌المثل آلمانی می‌گویند «یک اشتباه را دو بار نمی‌کنند» و ضرب‌المثل دیگری می‌گوید «کسی که اشتباه خود را تکرار کند، نادان است.» اما این چهره‌های سیاسی انیران‌نشین سازمان‌سازی را چندین بار تجربه کرده‌اند. می‌گویند گذشته چراغ راه آینده است، یعنی با جمع‌بندی از گذشته می‌توان حال و آینده را بهتر ساخت. با آن که این خانم‌ها و آقایان حتی یک‌بار نیز از تجربه‌های شکست‌خورده سازمان‌سازی خویش یک جمع‌بندی کوچک هم به افکار عمومی ارائه نداده‌اند، باز عزم خود را جزم کرده‌اند تا به رهبری خود یک سازمان سراسری تازه برای همه ایرانیان مخالف رژیم جمهوری اسلامی به‌وجود آورند.

پرسش آن است که خواست این چهره‌های سیاسی از این کار چیست؟ چرا بخشی از ایرانیان برون‌مرزی ناگهان به‌چنین تکاپوئی افتاده‌ است؟ چرا بدون ارائه یک جمع‌بندی از نتایج سازمان‌سازی‌های خود در گذشته‌ای نه چندان دور، دوباره برای ایجاد «سازمان‌های سیاسی فراگیر!!!» خیز برداشته‌اند و چرا این «کنفرانس‌ها» باید در پس درهای بسته تشکیل شوند؟

پاسخ به این پرسش‌ها زیاد سخت نیست، زیرا وضعیت رژیم اسلامی در دو سال گذشته دگرگون شده است. نخست آن که جنبش «سبز» مشروعیت مردمی رژیم را به دود هوا بدل ساخته است. دو دیگر آن که دو جناح از رژیم دچار اختلاف درونی شده‌اند و در رسانه‌های وابسته به «بیت رهبری» حتی شایعه برکناری احمدی‌نژاد از سوی «رهبر» هدفمندانه تبلیغ شد. سه دیگر آن که الویت سیاست «بیت رهبری» بر حذف مخالفین از حوزه قدرت سیاسی است، زیرا دیکتاتور فقط کوتوله‌های سیاسی را می‌تواند در کنار خود تحمل کند و در همین راستا تلاش می‌شود از شرکت هواداران احمدی‌نژاد در انتخابات مجلس آینده جلوگیری شود. چهار دیگر آن که سازمان‌ها و چهره‌های شناخته شده جناح «اصلاح‌طلب» شرکت در انتخابات را تحریم کرده‌اند و یا آن که در آن شرکت نخواهند کرد، زیرا می‌دانند شورای نگهبان به‌آن‌ها امکان شرکت در انتخاباتی آزاد را نخواهد داد. به‌این ترتیب رژیم جمهوری اسلامی به رهبری بی‌کفایت سید علی خامنه‌ای با گام‌های بلند مشروعیت مردمی خود را از دست ‌داده است.

در کنار بحران سیاسی درونی، رژیم اسلامی از بیرون نیز مورد هجوم همه‌جانبه قرار گرفته است. از یک‌سو حکومت بشار اسد در سوریه که مهم‌ترین متحد سیاسی- نظامی رژیم اسلامی در منطقه است، در بحران به‌سر می‌برد و سرنوشت مبارزه سیاسی در این کشور هنوز ناروشن است، زیرا مهم‌ترین نیروی مخالف سیاسی بشار اسد را نیروهای دین‌گرای سلفی تشکیل می‌دهند که با برخورداری از پشتیبانی مالی عربستان سعودی توانسته‌اند مبارزه مسلحانه با رژیم بعث را در این کشور آغاز کنند. در عوض اقلیت‌های مسیحی، دروزی، علوی، شیعه و هم‌چنین سکولارهای سوریه می‌دانند که هرگاه این نیرو به‌قدرت سیاسی دست یابد، آن‌ها را قتل عام خواهد کرد. به‌همین دلیل رژیم بشار اسد هنوز از پشتیبانی نیمی از جامعه سوریه برخوردار است، وضعیتی که رژیم‌های تونس، مصر و لیبی از آن برخوردار نبودند. از سوی دیگر روزی نیست که اسرائیل و متحدانش ‌بر طبل جنگ و بمباران تأسیسات هسته‌ای ایران نکوبند. اوباما نیز برای آن که بتواند در انتخابات ریاست جمهوری ماه نوامبر پیروز شود، به لابی یهودی هوادار اسرائیل این کشور نیازمند است و در نتیجه خواسته یا ناخواسته به دامنه تحریم‌ها، یعنی تحریم صنعت نفت و سیستم بانکی ایران به‌گونه‌ای چشم‌گیر افزوده است تا با محدودسازی درآمدهای نفتی دولت ایران، این رژیم را در برابر زیاده‌خواهی‌های امپریالیستی خود به تسلیم وادارد. در 30 ژانویه نیز قرار است وزیران خارجه کشورهای عضو اتحادیه اروپا تحریم‌های مشابه‌ای را علیه ایران تصویب کنند. محدود شدن درآمدهای نفتی از هم اکنون سایه شوم خود را بر گرده مردم ایران انداخته است. بالا رفتن بهای ارزهای خارجی، یعنی افزایش شتابان تورم و گرانی قیمت‌ها، یعنی افزایش فقر عمومی و تهی‌دست‌تر شدن اقشار آسیب‌پذیر. امپریالیست‌ها امیدوارند با تحقق این سیاست که دود آن مستقیمأ به چشم مردم ایران می‌رود، به دامنه نارضائی‌ها در درون کشور افزوده شود و موقعیت درونی رژیم اسلامی لرزان‌تر گردد.

هر اندازه رژیم ولایت فقیه پایگاه توده‌ای خود را بیش‌تر از دست ‌دهد، به‌همان نسبت نیز مجبور است به ابعاد نظامی‌سازی سیاست و اقتصاد کشور بی‌افزاید. در گذشته‌ای نه چندان دور سپاه و بسیج در سرکوب جنبش «سبز» نقشی کلیدی داشتند. امروز نیز بخش بزرگی از بودجه ملی صرف ارتش و سپاه می‌شود تا با تولید سلاح‌های مدرن بتوان اسرائیل و ایالات متحده آمریکا را از حمله نظامی به ایران بازداشت.

عامل دیگر پیروزی ایالات متحده آمریکا و کشورهای عضو ناتو در به اصطلاح «جنگ‌های بشردوستانه» است که نخست در یوگسلاوی، سپس در سودان و به تازه‌گی در لیبی با موفقیت تجربه شد. امپریالیسم جهانی می‌تواند منافع منطقه‌ای خود را در پس پرده «دفاع از حقوق شهروندی» پنهان سازد و به‌نام «حقوق بشر» به جنگ دولت‌های «یاغی» رود.

به‌این ترتیب بوی کباب تازه‌ای به دماغ بخشی از اپوزیسیون برون‌مرزی رسیده است. کسانی که در پی برگزاری این کنفرانس‌هایند، بر این باورند که با ایجاد «کنگره ملی» و «گفتمان ملی برای گذار به دمکراسی» می‌توان در تعیین آینده ایران نقشی داشت. برخی از این چهره‌ها حتی بر این باورند که کارشان کارستان است، زیرا گویا برگزاری چنین کنفرانسی «نقشه راه صلح» است با هدف «جلوگیری از جنگ» در ایران. به‌عبارت دیگر، این خانم‌ها و آقایان به‌خاطر روابطی که با برخی از سناتورهای آمریکائی و نمایندگان مجالس اروپائی دارند، دچار توهم شده‌اند و می‌پندارند «تاریخ» مسئولیت دگرگونی حکومت در ایران را بر دوش آن‌ها نهاده است. آن‌ها یک بار دیگر به این نتیجه رسیده‌اند که با ایجاد یک سازمان سراسری از نیروهای اپوزیسیون در انیران و برخورداری از پشتیبانی رسانه‌ای دولت‌های غربی می‌توانند رهبری جنبش آزادی‌خواهی مردم در ایران را نیز به‌دست گیرند.

اما ناسازه‌گاری‌ها از همین‌جا آغاز می‌شود، زیرا از یک‌سو خانم‌ها و آقایان شرکت کننده در این کنفرانس‌ها خواهان تحقق دولت سکولار، جدائی دین از سیاست، لغو قانون اعدام و تحقق دولت فدرال هستند و از سوی دیگر ایران هسته‌ای را تهدیدی برای «صلح جهان» ارزیابی می‌کنند. در عوض جنبش «سبز» که یگانه جنبش با پایگاه گسترده توده‌ای در ایران است، هنوز از اسلام نبریده است، یعنی همه چیز است، اما جنبش سکولار نیست. نیروهای سکولار هر چند در ایران وجود دارند، اما در حال حاضر فاقد تشکیلات و نفوذ در میان توده‌اند. تجربه نیمه‌انقلاب‌های تونس، لیبی، مصر نیز نشان می‌دهد که در این کشورها اکثریت مردم هنوز به دنبال نیروهای اسلام‌گرایند و نیروهای دمکرات و سکولار در حاشیه قرار دارند. «جنبش «سبز» نیز آشکار ساخت که ایران در این زمینه تافته جدابافته نیست. بنابراین روشن نیست این سازمان‌های سراسری که قرار است در انیران تشکیل شوند، چگونه می‌خواهند خود را نماینده  تمامی و یا بخشی از جنبش درون کشور بنامند! هم‌چنین بنا بر گزارش بسیاری از خبرنگاران خارجی که از ایران دیدن کرده‌اند، نه فقط رهبران جنبش «سبز»، بلکه اکثریت چشم‌گیر ایرانیان هوادار صنایع هسته‌ای و غنی‌سازی اورانیوم در میهن خودند، اما این خانم‌ها و آقایان برای آن که بتوانند از پشتیبانی دولت‌های اروپائی، ایالات متحده آمریکا و حتی دولت نژادپرست اسرائیل برخوردار گردند، می‌خواهند به ما بقبولانند که غنی‌سازی اورانیوم با منافع مردم ایران در تضاد قرار دارد. به‌ عبارت دیگر، اینان برای باورها و تشخیص مردم ایران پشیزی ارزش قائل نیستند و آنان را نادان و خود را صاحب «خرد ناب» می‌دانند. هم‌چنین باز بنا بر همین نظرسنجی‌های روزنامه‌نگاران خارجی اکثریت چشم‌گیر مردم ایران، هر چند از رژیم استبدادی ولایت فقیه نفرت دارند، اما با هرگونه تجاوز نظامی به میهن خود مخالفند.  

 پس از کشته شدن قذافی در لیبی خانم کلینتون در مصاحبه‌ای با بی بی سی فارسی یادآور شد که رهبری جنبش «سبز» در زمانی که این جنبش توسط اوباشان رژیم ولایت فقیه سرکوب می‌شد، از دولت آمریکا تقاضای کمک نکرد.[2] دلیل آن هم روشن است، زیرا رهبران آن جنبش از بطن انقلاب ضد پهلوی زاده شدند که انقلابی استقلال‌طلبانه و ضد آمریکائی بود. اما سخن نهفته در مصاحبه خانم کلینتون آن است که اگر یک نیروی سیاسی فعال در ایران از ما کمک بخواهد، دولت آمریکا همان‌گونه که به‌یاری اپوزیسیون در سودان و لیبی شتافت، حتمأ به اپوزیسیون ایران نیز یاری خواهد رساند. خانم کلینتون با این سخنان خود بوی کباب قدرت سیاسی را به دماغ اپوزیسیون انیران‌نشین رساند. پس برای آن که اپوزیسیون برون‌مرزی در مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی بتواند از همه گونه پشتیبانی دولت‌های غربی برخوردار گردد، باید به‌چند کار دست زند. یکی آن که باید در انیران یک سازمان در و پیکردار به‌وجود آورد. دیگر آن که باید در ایران اپوزیسیونی فعال به‌وجود آورد تا رژیم اسلامی مجبور به سرکوب خونین آن گردد. در این زمینه در گذشته کوشیدند از پدیده اقوام بهره گیرند و برای خلق‌های مختلف ایران سازمان‌های سیاسی و نظامی رنگارنگی به‌وجود آوردند. در کردستان گروه پژاک را بازسازی کردند تا مسلحانه علیه ارتش ایران بجنگد. در بلوچستان گروه طالبانی جندالله را راه انداختند تا آن منطقه را به آشوب کشد. رهبر یکی از شاخه‌های حزب دمکرات کردستان رسمأ از مقامات آمریکائی خواست برای آزادسازی مناطق کردنشین ایران از «استعمار فارس‌ها» به این مناطق لشکرکشی کند. گروه «الاحواز» را با پول و کمک‌های لژیستیکی کشورهای عربی خلیج فارس به‌وجود آوردند تا بتواند با مبارزه مسلحانه خوزستان را به جمهوری «الاحواز» عربی تبدیل کند. در آذربایجان ناگهان گروه‌های شوینستی مختلفی را ایجاد کردند تا خواستار پیوستن این بخش از ایران به جمهوری آذربایجان گردند. و سرانجام با شرکت رهبران همین سازمان‌های من درآوردی در کنگره آمریکا کنفرانس خلق‌های ایران را برگزار کردند تا بتوانند جنگ هفتاد و دو ملت را در ایران راه اندازند. به‌عبارت دیگر، دولت‌های امپریالیستی و اسرائیل هنوز هم بر این باورند که از یک‌سو می‌توان با به‌راه انداختن آشوب‌های قومی زمینه را برای به‌اصطلاح «جنگ بشردوستانه» علیه رژیم اسلامی آماده ساخت و از سوی دیگر ایران را برای همیشه تجزیه کرد.  

اما بزرگ‌ترین جنبش سیاسی دو سال گذشت ایران که شکوه و بزرگی آن چشم جهانیان را خیره کرد، جنبش مدنی و اصلاح طلب «سبز» بود که بدون خشونت کوشید برای تحقق خواست‌های خود مبارزه کند. این جنبش با دامن زدن به جنبش‌های مدنی پنداشت می‌تواند رژیم ولایت فقیه را به پذیرش خواست‌ها و حقوق تدوین شده مردم در قانون اساسی مجبور کند. این جنبش هر چند اینک به آتش زیر خاکستر بدل شده است، اما هر لحظه می‌تواند به جنبشی فراگیر بدل گردد و شاید از خواست‌های گذشته خود نیز فراتر رود. بنابراین ایالات متحده آمریکا، ناتو و اسرائیل نمی‌توانند با پشتیبانی از خواست‌های جنبش «سبز» دلائل حمله «بشردوستانه» خود به ایران را توجیه کنند، مگر آن که بتوانند جنبش‌های تازه‌ای را در رابطه با نیازهای خود در ایران راه اندازند.

من خود بارها از برخی از سیاست‌مردان آلمان شنیده‌ام که مشکل اپوزیسیون ایران پراکندگی آن است و بنابراین ایجاد یک سازمان اپوزیسیون که بتواند نیروهای عمده سیاسی را در درون خود بسیج کند و دست‌آموز این قدرت‌ها نیز باشد و سیاست آن‌ها را به‌مثابه سیاست خردورزانه و منطبق با منافع ملی ایرانیان تبلیغ کند، بهترین فرصت برای «رهائی» ایران از چنگال رژیم ولایت فقیه است. حتی یک بار یک روزنامه نگار آلمانی که بارها به ایران نیز سفر کرده و به «متخصص» اوضاع ایران بدل شده است، کوشید مرا متقاعد کند که ایجاد یک جبهه سیاسی از مجاهدین خلق، سلطنت‌طلبان، دمکرات‌ها و … بهترین راه حل است، زیرا چنین تشکیلاتی می‌تواند از کلان‌ترین کمک‌های مالی، سیاسی و نظامی دولت‌های غربی برخوردار گردد و در مجامع بین‌المللی موی دماغ رژیم شود. اما می‌دانیم که چنین ترکیبی از اضداد شدنی نیست و به‌همین دلیل هم این همه تلاش، از تشکیل «شورای ملی مقاومت» گرفته تا «اتحادیه جمهوری‌خواهان» و … همگی با شکست روبه‌رو شدند.

چکیده آن که بدون وجود یک جنبش سیاسی نیرومند و پویا در ایران نمی‌توان پروژه سازمان سیاسی سراسری نیروهای اپوزیسیون در انیران را به‌وجود آورد که دولت‌های غربی خواستار تحقق آنند. این پروژه حتی با برخورداری از سرمایه و امکانات لژیستیکی این دولت‌ها قابل تحقق نیست، وجود چند چهره سیاسی که در گذشته‌ای نه چندان دور در ایران فعال سیاسی و حتی نماینده مجلس شورای اسلامی بودند و اینک چندی است به انیران آمده‌اند و به برگزارکنندگان این کنفرانس‌ها پیوسته‌اند، درستی این اصل را خدشه‌‌دار نمی‌کند. میدان مبارزه ایران است و سازمان‌هائی که در خارج از کشور فعالیت می‌کنند، بدون برخورداری از مشروعیت جنبش داخل کشور عرض خود می‌برند و زحمت ما می‌دارند.

4 ژانویه 2012

www.manouchehr-salehi.de

msalehi@t-online.de“>msalehi@t-online.de

 

پانوشت‌ها:



[1] بنگرید به مصاحبه مسیح علی‌نژاد با رضا پهلوی در آدرس زیر:

 http://www.youtube.com/watch?v=9M3zF_BhqvQ&;feature=youtube_gdata_player

[2] بنگرید به این آدرس:

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/10/111026_l10_clinton_bbcpersian_iv.shtml




واجنگا واتحريما تا کی و تا کجا؟

س- سعيدی

بيش از سی سال است که جمهوری اسلامی ، جنگی تمام عيار را در تمامی عرصه های زيست انسانی بر مردم ايران تحميل کرده و با ايجاد بحران های گوناگون، يا از پس بحران های پيش آمدهً منطقه ای و جهانی به حيات خود ادامه داده است. موجودیٌتِ ج. ا. و تداوم حياتِ آن در بحران و با بحران همزاد و هم جنس است ؛ و لذاست که دائمأ بر طبل تبليغاتِ وجود «دشمنان داخلی و خارجی» کوبيده تا با وانمود کردن «شرايط جنگی» و با تحريف واقعیٌت و انحرافِ افکار عمومی، مظلوم نمايی کرده و خود را از پاسخگويی به خواست ها مطالبات مردم و تبعاتِ شورش های اجتماعی برهاند.

ج. ا. نه تنها هرگز نگران وجود بحران ها و تهديدها و تبليغاتِ جنگی از طرفِ خارج نبوده ، بلکه با تحريک و زمينه سازی ، به استقبال آن ها رفته تا به کسبِ امتيازهای داخلی و خارجی بپردازد. دولت های امپرياليستی هم البته بی نصيب از گرفتن امتيازهای متقابل نبوده اند. امٌا دود تمام اين جنگ های لفظی تنها به چشم مردم مان رفته است. هر بار که ج.ا. واق واق کرده تا بيشتر به بازی گرفته شود، دستی به ملايمت برسرش فرود آورده اند وچيزی جلويش انداخته اند تا نقش پادوی خوب تری را در روابط منطقه ای بازی کند. وگرنه ، درگيری و درافتادن واقعی با قدرت های امپرياليستی نه در توان و ظرفیٌت، و نه اساسأ در ماهیٌت و خون فاسد و چرکين جمهوری اسلامی نيست. سران ج.ا. با اولیٌن پارس واقعی امپرياليست ها دُم شان را لای پايشان می گذارند و هرسوراخ موشی را به قيمتِ حتیٌ قربانی کردن خانواده ی خود می پردازند. آنان حتیٌ سرسوزنی از جرأتِ صدام حسين و معمٌرقذافی، برای مقاومت و ايستادن و کشته شدن را در خود سُراغ ندارند و به هر معامله ای تن می دهند. به خاطر داشته باشيم که بُتِ اعظم شان هم که درعوامفريبی «مستضعف پناهی» و«ضداستکباری» يد طولايی داشت، در برابرتهديد و تطميع هارترين جناح امپرياليستی آمريکا، رونالد ريگان، دولاٌ شد و به بده بستان ننگينی، که ضدٌ منافع مردم ما و جهان بود تن داد، چه رسد به اين تازه به دوران رسيده های پروارشده ی حريص که “خر را با خور می خورند و مُرده را با گور”.

بنابراين ج.ا. از هر بحران واقعی و مجازی ، تنها و صرفأ جهتِ مظلوم نمايی و انحرافِ افکار عمومی برای بقای بيشتر خويش سود برده و می برد. تفاوت فقط در شکل و دامنهً بحران ها می باشد. بحران سياسی و درگيری های لفظی و تهديدهای کنونی امپرياليست ها عليه ج.ا. نيز ماهيتأ چيز تازه و جديدی نيست و آن را می توان در راستای همان بازی های هرازگاهی و مقاصد عوامفريبانه ی طرفين ارزيابی نمود. البته اين بدان معنا نيست که حماقتِ امپرياليست ها در برپايی جنگ و حمله ی نظامی و بُروز ناامنی نظيرعراق و افغانستان ناديده گرفته شود. قطعأ بايد در برابر چنين جنگ ها و حمله هايی واکنش مناسب نشان داد امٌا تا جايی که می شود بايد از بزرگنمايی بيش از حدٌ آن که باعثِ بهره برداری ج.ا. می شود خودداری نمود. در رابطه با احتمال بُروز چنين جنگی، دو جريان عمده ی فکری مخالف هم، در اپوزيسيون ايرانی خارج کشور وجود دارد که با بزرگنمايی و برجسته کردن بيش از حدٌ احتمال حمله ی نظامی به ايران ، ناخواسته همسو با بلندگوهای تبليغاتی و عوامفريبانهً رژيم اسلامی قرار گرفته اند:

۱- جريانی که به امیٌد ساقط شدن، يا عقب نشينی ج.ا. بر اثر حملات نظامی متحدٌان امپرياليست به هلهله و شادی پرداخته و حتیٌ به تشويق آشکار و پنهان جناح های جنگ طلب اين کشورها برای انجام چنين اقدام ارتجاعی و به شدٌت ضد مردمی،که ضررش تنها وتنها متوجه مردم و جنبش آنان می شود، دست زده است. استدلال چنين جريانی در خوش بينانه ترين شکل، بر ناتوانی بيش از پيش رژيم در بسيج توده ای و نيز قطعیٌتِ پيروزی مردم بر رژيم، در پناه حملهً نظامی امپرياليست ها استوار می باشد. صرف نظر از بی اعتباری چنين نظريه ای و عدم وجود يک جنبش بالفعل مقتدر درايران کنونی، تجارب تاريخی متعددی از تحريک احساساتِ ناسيوناليستی حداقٌل بخشی از مردم و پناه گرفتن آنان زير چتر رژيم استبدادی«خودی» و تبديل آنان به هيمهً آتش رژيم حکايت می کند. درست است که ج.ا. قدرتِ بسيج توده ای را نسبت به گذشته و در درجه بالايی از دست داده، و درست که می توان از اختلافاتِ دشمنان مردم به نفع جنبش مردم بهره برداری کرد امٌا در شرايط کنونی و در فقدان يک جنبش سراسری توانمند نبايد چنين مواضع انتحاری و مخرٌبی اتخاذ کرد. و از اين گذشته ، يک جنبش مردمی دمکراتيک اساسأ به چنين «حمايت» های مداخله گرانه ی امپرياليستی بی نياز می باشد.

۲– جريان ديگر در جهت مخالف، منتها با همان حدٌت و شدٌت، امکان و احتمال حملهً نظامی و جنگ عليه ايران را آن چنان بزرگنمايی کرده و با چنان تعصٌبی در برابرهرگونه تحريمی ايستادگی می کند که گويی عنقريب و در ساعات آتی، جنگی در می گيرد و مردم ايران در اثراتِ ناشی از اعمال تحريم ها و محدودیٌت ها دچار«افزايش قيمت کالا و خدمات، گسترش شتابان بيکاری، فقرزدگی، جنايت ، فحشا، حذف خدمات دولتی و..» می گردند. اطلاعيه ها و بيانيه ها با طوماری از امضاء ها (هم سازمان های سياسی و نهادهای وابسته ، وهم اعضای همين سازمان ها) در مذمت جنگ و تحريم ها صادر می گردد غافل ازاين که با بزرگنمايی افراطی موضوع، احتمال ضريبِ همسويی با دستگاه تبليغاتی و مظلوم نمايی رژيم استبدادی بالا رفته، برداشت و انگارهً توهم زای«ضدامپرياليست» بودن آن تقویٌت شده و رژيم را از زير ضربِ اصلی تبليغات سياسی ، به عنوان عامل اصلی ويرانی ايران و ايجاد تنش و بحران در روابط بين المللی، خارج می سازد. حال بگذريم که تجمع اين همه سازمان و نهاد سياسی و گستردگی امضاها، قاعدتأ و منطقأ بايد از چنان پتانسيل بالايی برخوردار باشد که خود راًساٌ قادر باشد«تودهن دولت» بزند، يا لااقل سازمانده ی مقتدر و مناسبی برای بسيج توده ای و عقب راندن رژيم به حساب آيد. امٌا خُب زنهار..

خواست ها و مطالباتِ مردم ايران سال های سال است که از صدور اطلاعيه و بيانيهً دلسوزی و همدردی فراتر رفته و جنبش آنان که برايش هزينه های جانی و محرومیٌت های گزافی پرداخت شده، اينک بيش از هر زمان ديگری به همياری وهمگامی عملی نياز دارد. صدور بيانيه های بدون پشتوانهً عملی و اجرايی نه کمکی به مردم و جنبش آنان می کند و نه تلنگری به رژيم استبدادی می زند. از هر فرصتی بايد برای تضعيف استبداد بهره برداری نمود. هر فشاری که رژيم را زير ضرب بگيرد و باعثِ درهم ريختگی بيشتر و تلاطم درونی آن گردد می تواند مورد استقبال جنبش مردم قرار گيرد. مثلأ اعمال تحريم هايی که مايحتاج و موادٌ اولیٌه ی زندگی روزمره و دارو درمان مردم را در دستور قرار نداشته باشد، و محدودیٌت های معاملات تسليحاتی و نظاير آن و گاه حتیٌ معاملاتِ نفتی رژيم را در بر بگيرد يکی از راه های عملی اعمال فشار به ج.ا. می باشد.«افزايش قيمت کالا و خدمات، گسترش شتابان بيکاری، فقرزدگی، جنايت ، فحشا، حذف خدمات دولتی و..» در تمامی طول حياتِ رژيم اسلامی بر گردهً مردم ايران سنگينی کرده و گلوی آنان را فشرده است. درآمدهنگفتِ معاملاتِ نفتی و مشابه، و اساسأ اقتصاد ايران هم که دربست تحتِ اختيار و ملک طلق ولايتِ فقيه و مزدوران حريص سپاه پاسداران و دستگاه امنيتی رژيم قرار داشته و تنها سهم بسيار ناچيزی نصيب مردم می گشته است. پس محدودیٌت و تحريم چنين معاملاتی، بيش و پيش از آن که مستقيمأ بر مردم فشار آورد باعثِ محدودیٌتِ بريز و بپاش ها و اختلاس های کلاٌشان رژيم و اجير کردن مزدوران برای سرکوب مردم شده، دستِ رژيم را برای مانورهای عوامفريبانه و بسيج سياه لشکر تنگ می نمايد. حکومت های استبدادی برخلافِ چنين ادعايی که قادرند بدون هيچ گونه عواقبی به «سفرهً خالی» زحمتکشان يورش برند، دچار محدودیٌت هايی، چه از جانبِ خود، يعنی بالايی ها، و چه از جانبِ پايينی ها و مردم جان به لب آمده ای که ديگر «چيزی برای از دست دادن» ندارند، می باشند. مگرآن که استبداد را مطلق و ابدی، و مردم را برٌه های مسخ شده و بی ارادهً ابدی بدانيم و باور نداشته باشيم که«حکومت ها قادرند بر سر نيزه تکيه زنند امٌا نمی توانند بر آن بنشينند».

اگر زمانی لازم بود مثلأ در برابر محاصره وتحريم های اعمال شده بر دولت ملیٌ مصدٌق و نظاير آن مقاومت ومبارزه نمود، نمی توان و نبايد محاصره و تحريم هايی را که گلوی رژيم هايی نظيرج.ا. و سوريه را می فشارد مورد تحريم و تکفير قرار داد. البته تصوٌر اشتباهی است که تأثيرمحاصره و تحريم ها را قائم به ذات دانسته و ميزان آن بر رژيم های استبدادی را بدون همسويی و همگامی با جنبش مردم و اپوزيسيون در نظر گرفت. اپوزيسيون و جنبش های مترٌقی، اهرم فشار اعمال تحريم ها بر رژيم های مستبد را همچون يک پارامتر تکميلی و جانبی پيشبرد جنبش تلٌقی کرده و از آن جهتِ عقب راندن بيشتر رژيم بهره برداری می نمايند.

رژيم اسلامی ايران، امروز بيش از هر زمان ديگری مورد نفرتِ مردم داخل کشور و منزوی تر ازهميشه در سطح جهانی است و قدرتِ مانورش ميان دولت های امپرياليستی کهنه و نئوامپرياليست های چين و روسيه به پايين ترين سطح خود رسيده، و قادرهم نيست به طور نامحدود و نامشروط براين دو دولتِ استبدادی- امپرياليستی اخير تکيه و سرمايه گذاری کند. مجموعه ی چنين شرايطی است که زمينه ی مناسبی را برای جنبش مردم ايران جهتِ انکشاف و حرکت مجدد برای عقب راندن ج.ا. و پيشروی به سوی برقراری نظم و نظامی دمکراتيک و انسانی و عادلانه فراهم می کند. دروازهً ج.ا. در واقع اينک خالی تر و بی محافظ تراز هميشه مانده و جنبش اعتراضی و جايگزينی مردم اگر نتواند از فرصتِ و موقعیٌتِ پيش آمده بهره برده و اين دروازهً خالی گل و گشاد را آماج شليک های پی در پی خود قرار ندهد بايد تا مدٌت های مديد درانتظار برآمد چنين موقعیٌت هايی، حسرت به دل بماند.

به همين منوال نيز بر سازمان های سياسی اپوزيسيون، خصوصأ خارجه نشين است که يک بار برای هميشه به خود آمده، بر تشتت و چندين پارگی و بی برنامگی و بی مسئولیٌتی و بی عملی و رقابت بين خود و..و..فائق آمده و عملأ همگام و همراه با جنبش مردم به صحنهً واقعی مبارزه آمده، نقش اصلی خود را ايفا نمايد. اين اپوزيسيون پُرشاخهً پُرمدٌعا، اگر توانسته بود بر تشتتِ مخرٌبِ مُزمن خود فائق آيد و به جای چسبيدن به شعارهای تک صدايی «راديکال» و بدون پشتوانهً عملی-اجرايی، و تفرقه افکنی و رقابت و شليک در دروازهً خودی، نواختن تک صداها کنارهم را تحمٌل کرده بود وهمگام به دروازهً هميشه خالی دشمن شليک کرده بود، حالا می توانست منسجم ومطمئن، و با يک برنامهً اجرايی قابل اتکاء، طرفِ مشورتِ مردم و اپوزيسيون داخل کشور قرار گيرد و برای رهايی و نجاتِ کشور و سازماندهی يک آلترناتيو و جايگزين قابل اعتماد، يار و ياورمردم داخل باشد. ناب گرايی و خود بزرگ بينی وعدم واقع بينی بخش اعظم اپوزيسيون خارج کشور، به شهادت تجربهً سی و چندسال گذشته، اگرهمپا و دوشادوش مردم داخل نبوده، و اگر زخم و ضربه ای بر ديو استبداد نزده، حداقلٌ امٌا چتری برای خود ساخته تا هر تکه از اين پيکر پُر تکٌه را در پناه خود گرفته تا توجيه گر بی مسئولیٌتی و بی عملی و تفرٌق و واگرايی خود باشند.

با اين حال امٌا نبايد در افسوس و حسرتِ گذشته، غم برغمباد خود افزون کرد. هنوز وقتِ جبران هست و تا ديرتر نشده بايد«گذشته را چراغی فراراه آينده» قرار داد. برای خروج از بن بستِ مزمن سياسی و بحران عميق کنونی، و برای جلوگيری از جنگِ داخلی خانمانسوز و ويرانی بيشتر و فلاکت همه جانبهً زندگی مردم، و درموقعیٌتِ فقدان تشکلٌ های سياسی و طبقاتی بالنده يا پراکندگی وعدم انسجام آن ها، آيا نمی توان به راهکارها و نقاط مشترکِ يک دورهٌ انتقالی و جايگزين مناسبِ موٌقتی دست يافت که تکٌه های پراکندهً اپوزيسيون، از«سکولار سکولار» گرفته تا «کارگری کارگری» و چه و چه بتوانند خود را به آن نزديک يا در آن شريک احساس کنند؟. به طورمثال و برای برداشتن گام اوٌل ، آيا نمی توان مثلأ حول محور شعار بسيج کنندهً برگزاری انتخاباتِ آزاد و تعيين يک هيئتِ اجرايی انتقال قدرت به نمايندگان واقعی مردم و قانونگزاری، مبارزهً مشترک کرد و سپس در گام های بعدی به تعميق و راديکاليزه کردن مبارزهً واقعأ موجود دمکراتيک– طبقاتی مبادرت ورزيد؟. يا اين که بايد همچنان «کنگر خورد و لنگر انداخت» و به امٌيد«ظهور منجی غيبی»، با شعارهای «راديکال» و خوشگل«بُزی نمير بهار مياد..»، دل خوش کرد واستبداد و فلاکتِ روزافزون را بازهم تاب آورد؟. واللٌه «عمر نوح» و «صبر ایٌوب» هم نامحدود و بی اندازه نبود. امیٌد که اپوزيسيون خارج کشور، گذشت زمان را دريابد و موقعیٌت ها و فرصت ها را ارج نهد.

س- سعيدی




بحران هسته ای ایران. تحریم ها و احتمال جنگ

rasool azarnoosh_01رسول آذرنوش 

اخرین گزارش اژانس بین المللی انرژی هسته ای در باره فعالیت های هسته ای ایران و در پی ان تهدیدات نظامی اسرائیل و سپس اغاز تحریم های جدید امریکا و قدرتهای غربی علیه صادرات نفتی و بانک مرکزی ایران. بحران هسته ای ایران را وارد فا ز جدیدی کرده است.تهدیدات جدید اسرا ئیل و این تحریم ها نشان میدهند که بیش از بیش به دو راهی جنگ یا ایران هسته ای نزدیک میشویم. به نظر میرسد که این اخرین مرحله تحریم هاست و خطر یک جنگ ویرانگر علیه ایران هر روز بیشتر به یک خطر واقعی برای کشور تبد یل میشود.

سه شاخص سیاست هسته ای ایران

جمهوری اسلامی در پی ذستیا بی به تسلیحات هسته ایست. این تنها دلیلی است که میتواند توضیح دهنده سما جت و پا فشاری رژیم در برابر مجموعه فشار های گسترده بین المللی باشد. دیگر کمتر کسی میتواند به ادعای رژیم مبنی بر صلح امیز بودن فعالیت های هسته ایش باور داشته باشد.اگر این ادعا درست بود . رژیم نیازی به پنهان کاری و دروغگوئی نداشت و بجای آن میتوانست با شفاف سازی فعالیت هایش در برابر آژانس بین المللی مانع از

تحریم ها شده و بسادگی به بحران هسته ای پایان دهد این نخستین شاخص سیاست هسته ای رژیم است.

دومین شاخص این سیاست پیشبرد و گسترش صنایع موشکی دور برد با توان حمل کلاهک های هسته ایست که نگرانی های بزرگی نه تنها در اسرا ئیل که در کشور های عربی خلیج فارس و همچنین در ترکیه ایجاد کرده است. تهدید ترکیه ویا تهدید به بستن تنگه هرمز این نگرانی ها را بیش از پیش تشدید کرده است.

و بالاخره سومین شاخص این سیاست . شعار ها و تهدیدات رژیم در جهت نابودی اسرا ئیل از نقشه جهان است. بهمین دلیل اسرا ئیل . مساله هسته ای ایران را مساله اگزیستانسیل یا مساله مرگ و زندگی برای خود تلقی میکند و حاضر است هر بها ئی را برای جلو گیری از دستیابی ایران به سلاح هسته ای بپردازد.

علاوه بر تهدید امنیت اسرا ئیل که برای آمریکا و غرب نیز از اهمیت بالا ئی بر خوردار است.تسلیح ایران به سلاح هسته ای بمفهوم تغییر تعادل استراتژیک موجود در خاور میانه است که ناگزیر تلاش دیگر کشورها نظیر عربستان سعودی و ترکیه را برای دستیابی به سلاح هسته ای را به دنبال خواهد داشت .در این صورت بجای تلاش در جهت خلع سلاح اتمی اسرا ئیل.و ایجاد فضای صلح امیز و خاور میانه ای عاری از سلاح هسته ای . جهان شاهد منطقه ای انباشته از سلاح اتمی و مسابقه تسلیحا تی در جهت بر تری هسته ای خواهد بود که این در عین حال بمعنای باطل شدن عملی پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای است.

در شرایطی که جهان سرمایه داری در بحران اقتصادی عمیقی بسر میبرد . تحریم بانک مرکزی و نفت ایران و بسی فراتر از ان حمله نظامی به ایران .بیشک تاثیرات قابل توجهی در تشدید این بحران بر جای خواهد گذاشت.اما برای قدرت های غربی هیچ چیز ضایع تر از تبدیل شدن جمهوری اسلامی به یک قدرت هسته ای نیست .

ازسوی دیگر تاکنون رژیم بین دو گزینه تحریم ها یا بازگشت بمیز مذاکره اولی را انتخاب کرده است .علاوه بر این. اقدامات اخیر رژیم مانند حمله به سفارت انگلیس . تهدید ترکیه و یا مانور نظامی در تنگه هرمز تما ما در جهت گسترش دامنه بحران بوده است. بعبارت دیگر منطق کنونی رژیم منطق جنگ است.در حلیکه جنگ بد ترین و مصیبت بار ترین التر ناتیو ممکن برای مردم ایرا ن است.جنگ نه فقط جنبش دموکراسی در ایران را تقویت نمیکند بلکه به تحکیم استبداد هم کمک میکند.رژیم میداند که گزینه نظامی نمیتواند از نوع حمله ناتو به افغا تستان و یا لشگر کشی امریکا و متحدانش به عراق باشد که به سرنگونی طالبان و صدام حسین منجر شدند. و اینکه دامنه گزینه نظامی نمی تواند از حد حمله هوا ئی به تا سیسات هسته ای و پاره ای از مراکز نظامی ایران فرا تر رفته و حیات او را بمخا طره بیا فکند..در مقابل این هزینه نطامی. نتایج سیاسی حاصله از جنگ احتما لی بنا به دلایل زیر فقط به تقویت استبداد منجر خواهد شد .

حمله نطامی به ایران که گفته میشود با استفاده از بمب های اتمی تاکتیکی صورت میگیرد. برای مردم یک فاجعه بزرگ ملی ببار خواهد اورد. علاوه بر نابودی زیر ساخت های اقتصادی جامعه . هزاران تن از مردم بی دفاع را به کام مرگ خواهد کشاند و این طبعا واکنش مردم علیه اسرا ئیل و امریکا را بر انگیخته و شعار های مرگ بر اسرا ئیل و مرگ بر امریکا جایگزین شعار های مرگ بر روسیه و مرگ بر چین در جنتش سبز میگردند.باین ترتیب انچه را که رژیم با داغ و درفش نتوانسته بود بدست اورد به« برکت جنگ» حاصل خواهد شد. با ین ترتیب. رژیم از کابوس بازگشت جنبش اعتراضی مردم به خیابان رها ئی یافته و اعتراضات مردمی را علیه« دشمن خارجی» کانا لیزه خواهد کرد.آنچه که رژیم را نگران کرده کرده است نه جنگ بلکه تحریم های گسترده ای است که میتواند به بازگشت امواج اعتراضی مردم در سال ۸۸ علیه رژیم منجر گردد.

همجنین رژیم اگاه است که یک حمله نظامی به ایران از سوی اسرا ئیل و امریکا . دستکم بخشی از اصلاح طلبان را در موضع پشتیبا نی وهمکاری با وی قرار میدهد که می تواند تضاد های درونی اپوزیسیون را تشدید کرده و در کاهش انزوای سیاسی رژیم در داخل نقش داشته باشد.همچنانکه محمد خاتمی چهره شاخص اصلاح طلبان اخیرا اعلام کرده است که در برابر تهاجم نظامی فرقی بین اصلاح طلبان و اصولگرایان وجود ندارد و تاکید کرده است که کار کیفی برای پروژه هسته ای ایران در دوران اصلاحات پی ریزی شده است.و احمدی نژاد انرا صرفا بلحاظ کمی گسترش داده است. این موضع گیری خاتمی و سکوت تاکنونی احزاب و جریان های اصلی اصلاح طلب در مورد سیاست های جنگ افروزانه رژیم از جمله منافعی است که حاکمیت روی ان حساب میکند .

حمله نظامی به ایران همچنین وسیله جدیدی در اختیار خامنه ای برای عوام فزیبی قرار داده و موقعیت وی را تقویت میکند. جنگ در عین حال اختلافات حاد اصولگرایان را تحت الشعاع قرار داده و به تمرکز بیشتر استبداد و سرکوب منجر میشود و به رژیم امکان میدهد که بر بحران های حاد اقتصادی و اجتماعی بویژه شکست اشکار طرح هدفمند کردن یارانه ها سرپوش نهاده و مسئولیت انرا به دشمنان خارجی نسبت دهد.

بحران هسته ای ایران و بهار عرب

بعد دیگر بحران هسته ای ایران . بعد منطقه ای انست. بهار عرب در خاور میانه و شمال افریقا . بعد جدیدی به این بحران داده است که تا یکسال پیش وجود نداشت. در واقع. یکی از بازنده های اصلی و تاکنونی انقلابات عرب . رژیم جمهوری اسلامی بوده است.در این انقلابات نه تنها کمترین سمپاتی به رژیم ولایت فقیه نشان داده نشد بلکه بهار عرب در سوریه رژیم بشار اسد را بعنوان تکیه گاه استراتژیک جمهوری اسلامی در خاور میانه در استانه سقوط قرار داده است طی ده ماه گذشته. .پشتیبانی همه جانبه رژیم از بشار اسد و موضع گیری اش علیه انقلاب مردم سوریه تحت عنوان« فتنه اسرا ئیلی- امریکا ئی» به نحو بیسابقه ای به انزوای سیاسی رژیم در دنیای عرب انجامیده است.بعلاوه. قرار گرفتن دیکتاتوری اسد در سراشیب سقوط .تمام انچه را که رژیم از ان بعنوان « عمق استراتژیک امنیت ملی ایران» یاد میکند .به مخاطره افکنده است.اکنون سوریه به حلقه ضعیف محور ایران ـ سوریه ـ حزب اله ـ حماس تبدیل شده است . سرنگونی اسد و گسست این حلقه ضعیف حزب اله را در لبنان ( وهمچنین طرفداران رژیم در عراق را) در وضعیت شکننده ای قرار میدهد. هم اکنون حماس از این محور جدا شده است . این سازمان اسلامی فلسطینی به دلیل پشتیبانی فلسطینی ها و بطور کلی توده های عرب از انقلاب سوریه . برغم فشار های ایران و سوریه . از حمایت از رژیم اسد سر باز میزند.

شکی نیست که سقوط اسد کارتهای جمهوری اسلامی را در منطقه می سوزاند و تمام سرمایه گذاری های سی ساله جمهوری اسلامی در منطقه را بر باد میدهد. در چنین شرایطی . حمله نظامی به ایران که دستکم ورود حزب اله لبنان را در پی خواهد داشت .از یک طرف انقلابات عرب را تحت الشعاع قرار داده و فضای سیاسی منطقه را بسود جمهوری اسلامی بعنوان نیروی مقاومت در برابر تجاوزات اسرا ئیل و امریکا تغییر میدهد و از طرف دیگر یک فرصت طلا ئی برای بشار اسد جهت فرا جستن از وضعیت وخیمی که در ان قرار گرفته فراهم خواهد کرد.نه شعار های ضد اسرا ئیلی ـ ضد امریکا ئی رژیم اسد و نه سرکوب گسترده مردم سوریه تاکنون نتوانسته خللی در اراده انان جهت پیشبرد انقلاب و سرنگونی اسد ایجاد کند.. اما اغاز یک جنگ بزرگ از سوی اسرا ئیل در خاور میانه شرایط سیاسی منطقه را بکلی تغییر داده و مفری برای نجات رژیم اسد ایجاد خواهد کرد.این هدفی است که رژیم تاکنون از تحقق ان عاجز بوده است.

بنا به دلایلی که ذکر شد .گزینه نظامی هم از جهت داخلی و هم از نظر منطقه ای گزینه ایست که نتایج اش بیشتربه نفع جمهوری اسلامی است تا به زیانش. با این حال ایا در شرایط کنونی خطر جنگ منتفی است ؟

در شرایط حاضر بنظر نمیرسد که سیاست دولت امریکا حمله نظامی به ایران باشد هر چند که شواهد نشان میدهند که بسیج نظامی و تدارک برای چنین حمله ای مدتهاست که بمرحله اجرا گذاشته شده است. اوباما طی دوران زمامداری اش سعی کرده است بعنوان رئیس جمهور پایان دهنده جنگها و نه اغاز کننده انها شناخته شود. تاکید اوباما مبنی بر روی میز بودن گزینه نظامی بیشتر مصرف داخلی داشته و هدفش عمدتا جلب ارای یهودیان ساکن امریکا در انتخابات ریاست جمهوری پیش روست.

اما موضوع در رابطه با اسرا ئیل کمی متفا وت بنظر میرسد.اسرا ئیل یکی از بازنده های بهار عرب است.هرچه انقلابات عرب گسترش بیشتری می یابند ادامه سباست اشغالگرانه اسرا ئیل دشوارتر شده و نگرانی دولت افراطی نتانیاهو از پیامد های بهار عرب برای« امنیت اسرا ئیل» بیشتر میشود.بعلاوه نطر به اختلافات موجود بین نتانیاهو و اوباما . بعید نیست که اسرا ئیل بدون موافقت امریکا دست به یک حمله ناگهانی به تاسیسات هسته ای ایران زده و امریکا را در برابر عمل انجام شده قرار دهد.نباید فراموش کرد که رژیم های ایران و اسرا ئیل بعنوان دو قطب افراطی .در عین ضدیت با هم . دائما یکدیگر را در منطقه تقویت کرده اند.

در برابر برنامه هسته ای و خطر جنگ چه باید کرد؟

باین سئوال مشخص باید پاسخ مشخص داد.نمیتوان صرفا با مخالفت با جنگ . مخالفت با دیکتاتوری و یا مخالفت با برنامه هسته ای ایران از پاسخگوئی باین سئوال شانه خالی کرد.سکوت در برابر این سئوال و فراتر از ان مخالفت با تحریم ها .اپوزیسیون را از پاسخگوئی معاف نمیکند.مواضع سلبی کافی نیست اپوزیسیون باید پیشنهاد مشخص و اثباتی داشته باشد.

بدون شک . گزینه نظامی بدترین الترناتیو موجود در برابر بحران هسته ای ایران است و این سیاست های رژیم است که کشور را بیش از بیش بسوی این گزینه یعنی جنگ سوق میدهد. جنگی مرگبار و ویرانگر .نمیتوان کتمان کرد که هدف تحریم های بین المللی جلوگیری از حمله اسرا ئیل به ایران از یکسو واز سوی دیگر سد کردن راه جمهوری اسلامی در دستیابی به سلاح هسته ای و وادار ساختن رژیم به عقب نشینی و بازگشت بمیز مذاکره برای حل دیپلماتیک بحران هسته ایست. نمیتوان با جنگ و در عین حال با تحریم ها مخا لفت ورزید. این دو غیر قابل تجمیع اند مخالفت با تحریم ها در شرایط عد م حضور و وجود یک جنبش اعتراضی مردمی مفهومی جز باز گذاشتن دست رژیم برای رسیدن به تسلیحات هسته ای ندارد.

که این دیر یا زود فرجامی جز جنگ بهمراه نخواهد داشت. از سوی دیگر جلوگیری از جنگ نیزعملا فقط با اعمال فشارهای سیاسی و تحریم های نظامی و اقتصادی علیه رژیم قابل تصور و شد نی ست.تحریم ها تنها الترناتیو موجود در برابر الترباتیو نظامی است.نفی ان.بطور ابژکتیو و در عمل نتیجه ای جز گشوده شدن راه برای گزینه نظامی ببار نمی اورد شکی نیست که تحریم ها ی گسترده انهم در شرایط بحران اقتصادی موجود در ایران فشار های فوق العاده ای نه تنها بر رژیم بلکه بر زندگی ومعیشت مردم خصوصا مزد بگیران .و اقشار محروم جامعه وارد میکند.اما این بهای گریز ناپزیری است که باید برای اجتناب از جنگ پرد اخت.تحریم ها تنها وسیله ایستکه میتواند از سقوط کشور به ورطه جنگ جلوگیری کند.




حملهُ نظامی و طرفدارانش

رامین کامرانramin kamran_01

تهدیدهای اخیر اسرائیل در باب حمله به ایران تکانی به فضای بحث و گفتگو داد. طرفداران حملهُ خارجی هرکدام گوشه ای از تبلیغات را گرفتند، گروهی به صراحت تمام و بعضی با تظاهر به بی طرفی، ولی همگی نشان دادند که رنگ سیاسی واحدی (حال چه رقیق و چه غلیظ) دارند. نگاهی به ترتیب عمل اینها بیاندازیم که بر چند دروغ و قدری هوچیگری استوار است. شاید برای آینده مفید باشد چون بازی هنوز ختم نشده و دوز و کلک های بسیاری در راه است.

سه دروغ بزرگ

دروغ اول اینکه مردم ایران توان برانداختن نظام اسلامی را ندارند.

تا به حال بزرگترین تحولات اجتماعی ایران همه به دست خود مردم این مملکت انجام گرفته است، بیشتر به رغم مزاحمت خارجی تا با کمک آن. به نتیجه نرسیدن جنبش اعتراضی اخیر هم از کمبود نیرو نبود، از وجود رهبری نادرست و نبود استراتژی درست بود، وگرنه جایی که حرکت مردمی ابعاد میلیونی گرفته بود و دور برداشته بود، حکومت دیر یا زود باید در برابرش سپر میانداخت. نیروی اصلی تغییرات سیاسی و اجتماعی همیشه نیروی مردم بوده و هست. نکته در این است که برخی مایلند در عین تلقین ناتوانی به مردم ایران در نهایت از نیروی همین مردم در راه رسیدن به اهداف بیگانگان بهره بگیرند.

دروغ دوم اینکه دولتهای خارجی توان برانداختن نظام اسلامی را دارند.

اینها چنین توانی نداشته اند و ندارند. تهدید میکنند که میتوانند کشور را اشغال کنند و نظام اسلامی را ساقط نمایند ولی اگر میتوانستند در دوران ریاست جمهور بوش کرده بودند. آنچه اینها تا به حال کرده اند به خیال خودشان برای تضعیف حکومت بوده ولی به دلیل غلط بودن سیاستشان زندگانی عادی مردم ایران را مختل کرده است و حکومت را تقویت.

مدد خواستن از این دول در حکم یاری طلبیدن از کسی است که نیروی کوچک میاورد و سهم بزرگ میخواهد.

سومین و بزرگترین دروغ هم این است که نیروهای خارجی برای ایران دمکراسی سوقات خواهند آورد

.

کافیست به گذشته نگاه کنیم و ببینیم که اینها کی در ایران چنین کرده اند که این بار دومش باشد. هر بار این قدرتهایی که مدعی ترویج دمکراسی هستند، در ایران دخالت کرده اند برای این بوده که صدای مردم را خفه کنند و منافع خود را تحقق ببخشند. دخالت خارجی، چنانکه منطقش ایجاب میکند، در راه منافع خارجی انجام میگردد و در صورت موفقیت همین منافع را تأمین مینماید. اگر هم مثل مورد ایران، کار در حد تهدید و تحریم بماند که تا به حال مانده، حکومت را تقویت میکند و جامعه را تضعیف، یعنی درست عکس کاری که برای کمک به دمکراسی لازم است.

خلاصه اینکه دخالت خارجی، چه از این نوعی که دارد انجام میشود و چه آن نوعی که تهدیدش را میکنند، حال با هر جور دروغ تبلیغاتی هم پوشانده بشود، مزاحم هر نوع تحول سازنده در ایران بوده و هست. ما دوام نظام اسلامی را فقط مدیون اسلامگرایان نیستیم، باید بابتش از دول خارجی مدعی مخالفت نیز ممنون باشیم. درخواست دخالت از اینها به خیال رسیدن به آزادی نقض غرض است، همانقدر که طلبش از اسلامگرایان اصلاح طلب. امید بستن به اصلاح پذیری رژیم یا به دخالت خارجی، دو روی یک سکهُ قلب است که با آن هر چه بتوان خرید آزادی نمیتوان.

سه دروغ کوچک

آن سه دروغ بزرگ سه یاور کوچک هم دارد.

اول اینکه ادعا میکنند ابراز مخالفت کردن ایرانیان با حملهُ خارجی راه به جایی نمیبرد و واقع شدن جنگ به نظر و موضع مردم ایران ارتباطی ندارد.

نباید فریفتهُ کسانی شد که از یک سو این حرف را میزنند و از سوی دیگر دائم برای تشویق دخالت خارجی نامه و مقاله پراکنی میکنند. اگر افکار عمومی اثری در این زمینه نداشت، همین دسته با هوچیگری به پیشواز جنگ نمیرفتند و درست از آنجا که خودشان و بهتر از خودشان، اربابانشان، میدانند که برای دخالت خارجی زمینه سازی لازم است و چنین دخالتی باید با تأیید صریح یا ضمنی ایرانیان یا لااقل گروه قابل توجهی از آنان، همراه باشد، در پی ضربه زدن به روحیهُ مخالفان جنگ هستند تا انگیزه و همت مخالفت را در آنها بکشند و شعارهای تبلیغاتی خود را به خورد همه، چه ایرانی و چه غیرایرانی، بدهند.

از طرف دیگر میگویند مخالفت با جنگ کار آسانی است تا از اهمیتش بکاهند. ولی آنچه که بسیار آسانتر از مخالفت با جنگ است، ابراز موافقت با آن در رسانه هایی است که یا گرداننده شان معلوم نیست یا منبع درآمدشان و بسا اوقات هیچکدام. کسانی که خود وقتشان را به نوشتن انشاهایی مناسب مجلات بنجل هفتگی میگذرانند و حتی این اندازه دقت به خرج نمیدهند که حرفهای این هفته شان با آسمان و ریسمانی که دو هفتهُ قبل به هم بسته اند، متناقض از کار درنیاید، ناگهان کشف کرده اند که ابراز مخالفت با حملهُ خارجی به ایران در حکم انشا نوشتن است و باید به جای این کارها دنبال مسائل جدی رفت!

باید گفت اگر این اندازه که میگویید با انشا نوشتن مخالفید خودکار بیک تان را غلاف کنید، به دیگران هم درسی را که خود نخوانده اید، ندهید.

آخرین وسیله برای بستن دهان مخالفان این است که مخالفت با حملهُ خارجی به ایران در حکم پشتیبانی از جمهوری اسلامی است و نباید حساب ایران و جمهوری اسلامی را با هم مخلوط کرد!

درست است، نباید مخلوط کرد و به همین دلیل است که نباید محض مخالفت با نظام اسلامی مملکت را به باد داد. برای اینکه ایرانی دمکرات، لائیک و… داشته باشیم باید اول ایرانی داشته باشیم.

مملکت ما کی از اشغال خارجی خیر دیده که این بار دومش باشد؟ اگر بمب ریختن بر سر مردم کوچه و خیابان و نابود کردن زیرساختهای یک کشور، «دخالت بشر دوستانه» است، باید به مداخله جویان توصیه کرد که این نوع بشردوستی را در مملکت خود به اجرا بگذارند. کار ساده ایست، حاجت به اجازهُ شورای امنیت هم ندارد.

یک شگرد کهنه

ولی از دروغها گذشته، بزرگترین هنری که طرفداران دخالت به خرج داده اند استفاده از شگردی است که میتوان «تبلیغات القایی» نامیدش چون (مثل جریانی القایی برق) نیرویی را در یک مدار تبلیغی بسیج میکند تا در مداری موازی به کارش بگیرد. از آنجا که روش مزبور تا به حال مختصری کارآیی داشته، باید قدری شکافتش. بخصوص که به نظر میاید دستگاه تبلیغاتی نومحافظه کاران آنرا به ابواب جمعی ایرانی خود یاد داده است و در آینده شاهد به کار گیری منظم آن خواهیم بود.

این تکنیک در موردی به کار گرفته میشود که گروهی فاقد پشتوانهُ مردمی بخواهد بر سر موضوعی که آنهم بین مردم طرفداری ندارد، برای خود پشتیبانی جلب کند. حکایت همینطوری به نظر بسیار مشکل و حتی غیرممکن میاید ولی نیست. ببینیم چطور عمل میکنند.

در این موقعیت دو عامل مردم را میرماند، یکی هویت گروه و دیگری مضمونی که عرضه کرده است، پس باید این هر دو را استتار کرد. برای پوشاندن مضمون باید قلبش کرد و از زاویه ای غیر از آنچه که هست به دیگران عرضه اش نمود تا بتواند جلب مشتری بکند و سپس کار تفسیر پشتیبانی جلب شده را خود بر عهده گرفت و به جایی که باید حواله اش داد. علاوه بر این نباید حرکت تبلیغاتی صورتی داشته باشد که اعضای مشخص گروه در آن نقش بارز ایفا کنند، باید افرادی را جلو انداخت که بستگیشان به گروه یا سست است یا نامعلوم و خود در پس پرده ماند یا اصلاً نقشی به ظاهر درجهُ چندم ایفا کرد.

بازده این نوع تبلیغ به دو امر بسته است. اول قابلیت سازمانی برای بسیج منظم و ضربتی. وسیلهُ اصلی این نوع مانور داشتن سازمان است: گروهی که به طور منظم از نقشهُ واحد پیروی بکنند و اعضایش بدون اینکه لزومی داشته باشد دائم با هم تماس بگیرند و تبادل نظر بکنند، رفتار معینی را پیش بگیرند و بتوانند دیگران را به دنبال خود بکشند.

دوم میزان هشیاری آنهایی که قرار است طعمه بشوند. طعمهُ اصلی این روش تبلیغات افراد پراکنده هستند، کسانی که تابع دیسیپلین سازمانی خاصی نیستند و به طور آزاد موضعگیری میکنند و همین آزادی بسا اوقات باعث میشود پیرو نظم معینی نباشند و بدون توجه پیشینه و پیامد کار و بسا اوقات تحت تأثیر هیجان آنی، موضع بگیرند.

علاوه بر اینها، این روش محتاج عمل سریع است چون اگر کار به درازا بکشد و بحث موافق و مخالف دربگیرد عدهُ زیادی از طعمه های بالقوه از دامش خواهند گریخت و اصلاً‌ ضرب تبلیغاتی کار کم میشود و نیروی چندانی برای بهره برداری باقی نمیماند.

این را نیز یادآوری بکنم که روش مزبور اصولاً خاصیت تاکتیکی دارد و بردی موضعی حاصل میکند. ممکن است چند و چندین بار هم به کار گرفته شود ولی تکه هایش با هم پیوستگی ندارد و یکدیگر را تقویت نمیکند، نیروی همه شان حواله میشود به مخزن اصلی نه به مورد قبلی یا بعدی.

اینها که شمردم نکات اصلی و استخوانبندی این تکنیک است و به نوعی حالت شاسی ماشین را دارد که انواع اتاق و موتور را میتوان رویش سوار کرد. بازی میتواند در عمل شاخ و برگ بسیار پیدا کند، انجامش میتواند مرحله ای باشد و توسط افراد مختلف انجام بگیرد، مضمون سومی در میانهُ کار وارد شود و …

حال که کلیات معلوم شد، دو مثال برای این روش عرضه میکنم که مقصودم بهتر روشن شود ـ هر دو مثال اخیر است و از کارنامهُ هم پیمانان ایرانی نومحافظه کاران استخراج شده است، یکی بزرگتر است و روشنگر و دیگری درست مربوط به همین داستان حملهُ نظامی. اولی مربوط است به مجاهدین و مسئلهُ اردوگاه اشرف. حاجت به توضیح نیست که این گروه در بین مردم ایران پشتیبانی ندارد و مسئلهُ اسکان افرادش در عراق به هر صورت تابع سیاست این دولت است که به هیچوجه موظف به محترم شمردن قول و قرارهای صدام حسین نیست. در این شرایط صرف طرفداری از باقی ماندن مجاهدین در اردوگاه اشرف حرفی نیست که بتوان مردم را حولش بسیج کرد. میبینیم حرکت تبلیغاتی این گروه به جای طرفداری از ماندن مجاهدین در عراق که هدف اصلی است، بر این محور شکل گرفته که «مجاهدین نباید به ایران بازگردانده شوند». مطلب سر و ته شده تا قابل عرضه بشود. روشن است که هیچ آدم عادی، چه مخالف حکومت باشد و چه نه، نمیتواند چنین بازگشت اجباری را بپذیرد. به همین دلیل بسیاری در واکنش به خبر که به طور سریع و ضربتی و با پوشش وسیع پخش شد، واکنش نشان دادند و اعلامیه ها صادر شد و امضاها در این باب جمع آوری شد که «مجاهدین را نباید به ایران فرستاد». کمتر کسی توجه کرد که از اصل فقط بحث تخلیهُ پادگان در میان بود نه تحویل مجاهدان ساکن آن به جمهوری اسلامی. به هر حال مجاهدین به این ترتیب بار خود را بستند تا نوبت بعدی.

و اما سازمان دهندگان تبلیغ. محرکان اصلی بسیج کسانی نبودند که از اعضای روشن و مهر خوردهُ مجاهدین باشند و کار گردآوری پشتیبانی بر عهدهُ اشخاصی بود که از هستهُ اصلی این سازمان دور هستند و حداکثر وابسته به «شورای ملی مقاومت» که کلاً حالت حلقهُ بیرونی این سازمان و چهرهُ قابل عرضهُ آنرا داشته و دارد. بعضی هم تحت این عنوان که ما روزی با مجاهدین همکاری میکرده ایم و دیگر نمیکنیم، یا اینکه اصلاً هیچگاه ارتباطی با آنها نداشته ایم ولی به دلایل اصولی و انساندوستانه وارد میدان شده ایم، به کار جلب پشتیبانی افتادند. به این ترتیب هم گروه اصلی خواستار بسیج در سایه قرار گرفت و هم مضمون اصلی در پس مضمون فرعی پنهان گشت.

مثال دوم که به نسبت کم اهمیت است ولی در نهایت از همان اردوگاه، یعنی اردوی نومحافظه کاران و متفقان ایرانی شان، گرفته شده، موضوع طرفداری صریح از حملهُ اسرائیل به ایران است که آدم بدنامی کرد و از دیگران واکنش تند دید و دچار بی آبرویی کامل شد. اینجا نیز همان شگرد، در سطحی به تناسب محدودتر به کار گرفته شد. رفقای این شخص ناگهان سر و صدا به پا کردند که باید از آزادی بیان او (که به هیچوجه مورد تهدید و تعرض قرار نگرفته بود) دفاع کرد! نقد و رد موضع او در طرفداری از حمله، مخالفت با آزادی بیان قلمداد شد و هرکس که بابت وطنفروشی به او خرده گرفته بود خصم آزادی بیان نام گرفت. بیانیه ای هم با این مضمون منتشر شد و پشتیبانی چند نفر کم دقت را نیز به سوی خود جلب کرد. سازماندهی در حد مجاهدین نبود و فقط گروهی از ایرانی های پیرو نومحافظه کاران در آن نقش مؤثر ایفا کردند، ولی شگرد همان بود.

جریان القایی هر دو بار به این صورت ایجاد شد که نیرویی به پشتیبانی مضمون ثانوی (آنی که به کار استتار میاید) بسیج شد ولی در نهایت به سوی مضمون اصلی و گروهی که مدافعش بود، حواله گشت. همه فریب این روش را نخوردند و کار در حدی نبود که بتواند اوضاع را دگرگون سازد ولی بردی، هرچند کوچک، بود که به صندوق سازماندهان ریخته شد.

رودست نخوریم

وقتی به مساعی نومحافظه کاران و همدستان ایرانی شان نگاه کنیم میبینیم که چیز زیادی در چنته ندارند، همین مقداری دروغ و یکی دو شگرد کهنهُ تبلیغاتی. ولی در این میان یک عامل باعث شده حرفها و اعمالشان ابعادی اغراق آمیز پیدا کند: پولی که به آنها امکان میدهد کادر استخدام نمایند، چندین سایت راه بیاندازند و ایمیل های بیشمار برای همه ارسال کنند. توانایی واقعی آنها که بسیار قلیل است، به این ترتیب در جهان مجازی بزرگنمایی میشود. از حوزهُ اینترنت که بیرون بیاییم و به جهان واقع که نگاه بکنیم، خواهیم دید که وجود قابل توجهی ندارند. ولی این دلیل بی توجهی به کوشش و کردارشان نمیشود.

در هنگام تحلیل، دیدن و تشخیص و نقد دروغهای تبلیغاتی، نظیر آنهایی که در اول مطلب شمردم، آسانتر است تا توجه به شگردهایی که آمد. نه اینکه این تکنیک خیلی پیچیده است یا چیز عجیبی است یا کشف جدیدی است یا نمیتوان در برابرش مقاومت کرد. به هیچوجه، هم بسیط است و هم پیش پا افتاده و هم نخ نما، ولی علیرغم نقاط ضعفش که هنگام تحلیل هویدا میشود، میتواند در صحنهُ عمل و بخصوص در مواردی که هیجان مردم بالا رفته، کارگر بیافتد. در مواردی که یک بله کافی است و اصلاً داستان دنبالهُ مستقیمی ندارد که بتوان طی آن به جبران خطا پرداخت، هر رودستی که بخوریم سکه ایست که به قلک حریف انداخته ایم و پس گرفتنی هم نیست. این سکه ها پول خرد پیروزی است ولی نباید هیچ برد کوچک تاکتیکی را دستکم گرفت زیرا پیروزی نهایی و کلی با همین قطعات کوچک ساخته میشود.

منبع: ایران لیبرال




تجربه ی لیبی

majid zarbakhsh_01مجید زربخش

در ۱۷ دسامبر ۲۰۱۰ به دنبال خود سوزی محمد بو عزیزی در اعتراض به بی عدالتی های اجتماعی و زورگویی، در برابر یک ساختمان دولتی در سیدی بوزید تونس، جنبشی شکل گرفت که پس از چند روز سراسر کشور را فراگرفت و به قیامی همگانی علیه رژیم دیکتاتوری و فاسد بن علی تبدیل شد. بن علی که ۲۳ سال با تکیه به نیروهای امنیتی، نظامی و انتظامی و با بکارگیری سرکوب حکومت کرده بود، این بار نیز کوشید با زور و تهدید به این جنبش پایان دهد.

پس از مشاهدۀبی حاصلی این تلاش و بی اثر بودن سرکوب به دادن وعدۀ اصلاحات متوسل شد. اما نه زور و تهدید و سرکوب توانست آتش خشم مردم را فرونشاند و نه وعدۀ اصلاحات سیاسی و اجتماعی. جنبشی که با مشارکت اقشار گوناگون مردم و حضور فعال زحمتکشان، جوانان وزنان گسترش یافته بود نه انجام اصلاحات توسط رژیم دیکتاتوری و فاسد، بلکه تغییر این رژیم را می خواست. بن علی یکبار دیگر در تلویزیون ظاهر شد و گفت « پیام مردم را دریافت» کرده است. با وجود این به جای تسلیم کماکان از تصمیم خود بر انجام اصلاحات ، مبارزه با فساد، ایجاد ۳۰۰ هزار شغل در فاصله ۲ سال و تأمین آزادی سخن گفت. اما مردم که مصمم به تغییر رژیم بودند در خیابان ها باقی ماندند و به مقاومت ادامه دادند. سرانجام رژیم بن علی در برابر ایستادگی جنبش همگانی و ارادۀ خلل ناپذیر مردم تسلیم شد. بن علی در فاصله ای کمتر از یک ماه در ۱۴ ژانویه ۲۰۱۱ سقوط کرد و همراه با خانواده اش به عربستان سعودی گریخت.

پیروزی مردم تونس تمامی منطقه را تکان داد. مردم کشورهای عربی از مصر و الجزایر تا یمن وبحرین بپاخاستند. جنبش بیداری مردم وشورش علیه رژیم های دیکتاتوری وفاسد سرتاسر منطقه را به لرزه درآورد. ترس ازسرکوب که عامل اصلی تداوم دیکتاتوری هاست فرو ریخت. اعتماد به نفس و باوربه توانایی درایجاد تغییر، جای استیصال و احساس ناتوانی را گرفت. رستاخیزبزرگ مردم تونس مؤلفۀ جدیدی را درصحنه سیاسی خاورمیانه وارد کرد: دیکتاتوری ابدی نیست و می توان آن را مهار کرد وبدان پایان داد.

پِیروزی مردم تونس با دست های خالی و تنها به اتکاء پایداری ومقاومت پیگیر و بی تزلزلِ، مردم شمال آفریقا وخاور میانۀ عربی را که سالیان درازقربانی رژیم های دیکتاتوری و فاسد بودند، به حرکتی بی مانند کشاند وشوروامید تازه ای در آن ها دمید.

درمصرکه ره آورد دیکتاتوری سی ساله مبارک، ثروت اندوزی میلیاردی خانواده و بستگان او واقلیتی کوچک ازوابستگان به رژیم و قفر وعقب ماندگی اکثریت بزرگ مردم بود. و۴۰ درصد جمعییت با درآمدی کمتراز۲ دلاردرروززندگی می کردند، زحمتکشان و تهیدستان درکنارجوانانی که ازطریق اینترنت، جنبش رهایی و آزادی خواهی را سازمان می دادند به قیام برخاستند. جنبش اعتراضی مصر که با گرد همایی ها در برابر مؤسسات دولتی، وزارتخانه ها و مراکزحکومتی و پلیس آغاز گردید، در ۲۵ ژانویه ۲۰۱۱ سراسر کشور را فرا گرفت. مبارک همانند همه دیکتاتورها تلاش کرد با سرکوب و خشونت جنبش را متوقف سازد وهنگامی که سرکوب نا کارایی وبی اثری خود را نشان داد، ناگزیرعقب نشینی کرد وبه سیاست سازش ومعامله روی آوردوعمرسلیمان رئیس سرویس های امنیتی مصررا به عنوان معاون رئیس جمهوری برای انجام این سازش ومعامله تعیین کرد. مردم به رغم این تغییرات و دعوت¬ها، میدان التحریر قاهره و میدان ها و خیابان های دیگر شهرها را خالی نکردند و از خواست و هدف رفتن مبارک و پایان دادن به دیکتاتوری حاکم عقب نه نشستند. ایستادگی مردم و اراده و تصمیم آن ها به تغییر، ادامه حاکمیت مبارک را نا ممکن ساخت و این را اروپا و آمریکا و سا یرحا میان مبا رک که تا آخرین لحظه ها از او حمایت کرده بودند و همچنین ارتش مصر به روشنی دریافتند.در نتیجه به جای پا فشاری بیهوده وعبث در حفظ مبارک ، کوشش ها را بر روی “مهار انتقال” متمرکز کردند. مبارک نیز که جزتسلیم دربرابرخواست مردم راهی نمی دید، ناگزیر بر کناری خود را اعلام نمود.

سربلندکردن جنبشهای اجتماعی در تونس و مصر و پیروزی آن ها، همه ی جامعه ی سیاسی و حتی نیروهای سیاسی اپوزیسیون این کشورها، از جمله حزب النهضت در تونس و اخوان المسلمین در مصر- که گفته می شد نیروهای اصلی تغییراند – همچنین سایر رژیم های دیکتاتوری منطقه ودولت های غربی حامی آنها را غافلگیر کرد و در برابر وضعیتی جدید وغیر قابل پیش بینی قرار داد که نیازمند تدابیر تازه و اتخاذ سیاست هایی متناسب با آن ، برای حفظ منافع به خطرافتاده بود. بویژه این که امواج این جنبشها با شتاب به کشورهای دیگر منتقل می شد.

در۱۵فوریه۲۰۱۱ درلیبی دهها هزارنفرازمردم بامطالبات آزادی خواهانه به خیابان آمدند.این جنبش که ازبنغازی درشرق لیبی آغازگردید، بسرعت شهرهای دیگررا فرا گرفت. یک هفته پس ازآغاز شورش، شماری ازشخصیت های سیاسی و نظامی رژیم ازجمله مصطفی عبدالجلیل وزیردادگستری وعبدالفتاح تونس وزیر کشورلیبی به شورشیان پیوستند.قیام کنندگان در ۲۵ فوریه ( ده روز پس ازشکل گیری اعتراضات ) بنغازی راتصرف کردند.

قذافی که طی ۴۳ سال حاکمیت بر لیبی، همواره خودرا فراترازقانون و دولت می دانست وهر گونه مخالفت وخواست آزادی خواهانه رابا کشتاروشکنجه پاسخ می داد، این بار نیز با نیروی نظامی وکشتار به مقابله باقیام کنندگان برخاست و آنها را از زمین وهوا به گلوله بست. با تشدید سرکوب ها، اعتراض به آن و پشتیبانی ازمطالبات آزادی خواهانه ی مردم لیبی، در کشورهای مختلف جهان گسترش یافت. در این اعتراضات از جمله دولت های غربی با تهدید قذافی به میدان آمدند. با این که در سایر کشورها، ازتونس ومصرتا بحرین و یمن و سوریه دامنه ی سرکوب وابعاد کشتار به مراتب بیش ترازلیبی بود، واکنش آمریکاو اروپا درقبال این کشورشکل دیگری یافت.

در ۲۸ فوریه، کمتر ازدوهفته پس ازآغازشورش ها وسرکوب گری قوای قذافی شورای امنیت سازمان ملل بافشار آمریکا و اتحادیه اروپا رژیم قذافی را تحریم اقتصادی کرد. سه هفته پس ازآن، شورای امنیت باتصویب قعطنامه ۱۹۷۳ اجازه داد «برای حمایت از مردم غیرنظامی واجرای تحریم هوایی نیروی نظامی به کارگرفته شود.» با وجود تصریح قطعنامه بر«اقدام جهت حمایت ازشهروندان غیرنظامی» و «خوداری از هرگونه نموداراشغال گری»، ناتو پس ازبه تصویب رسیدن این قطعنامه ، درلیبی وارد جنگ شد و در نخستین اقدام در ۱۹ مارس به قوای نظامی قذافی که درپی تصرف بنغازی بود، حمله برد و آن را وادار به عقب نشینی کرد.

با ورود نیروهای ناتو در جنگ، همه چیز تغییر کرد. مردمی که برای آزادی بپا خاسته بودند، عملآً از صحنه خارج شدند وگروه های شورشی مسلح جای آن ها را گرفتند. بجای فریادهای آزادی خواهی مردم ، اسلحه وگروه های مسلح ونیروهای ناتو به صدا درآمدند و با قوای قذافی در مصاف قرارگرفتند. درمیان گروه های مسلح، نیروهای القاعده وجهادگرایان، بویژه گروه عبدالحکیم بلحاج، همکاربن لادن درافغانستان، نقشی فعال یافتند. افزون براین، طبق گزارش ۳۱ اوت مجله ی نیشن: CIA درمزارشریف ۱۵۰۰ نفر جنگجوی ازبک وهزاره راکه غالباً درجنگ عراق وافغانستان شرکت داشته اند برای اعزام به لیبی استخدام کرد.

انزجار از دیکتاتری ۴۳ ساله قذافی وخشنودی ازفراهم شدن امکان سقوط وی سبب شد که بسیاری ازمردم جهان و نیروهای سیاسی، حداقل درهفته های اول، دربرابرجنگ ناتو سکوت کنند وحتی ازآن حمایت نمایند. پوشش رسانه ای نیزبه طورعمده توجیه این جنگ وسرپوش نهادن برحقایق واوضاعی بود که بطورواقعی جریان داشت.کمتراین پرسش مطرح می شد که چگونه ناتو ابزار«حمایت انسان دوستانه» شده است؟ هدف این «حمایت انسان دوستانه»چیست ؟ حتی بخشی از «ضدامپریالیست »ها به توجیه این جنگ ومداخله نظامی ناتو پرداختند. به نظرمی رسید درآن لحظه های پرالتهاب، این مدافعان جنگ ناتو فقط به وجه سقوط دیکتاتورمنفورمی اندیشدند وشوروهیجان متحقق شدن سقوط جای منطق و خرد و تجربه های تاریخی را گرفته بود.

دراول آوریل ۲۰۱۱ ناتو مناطق غیرنظامی رابمباران کرد.دراین بمباران شماری ازمردم کشته شدند. باوجود برخی اعتراضات علیه این جنایت و نقص قطعنامه ۱۹۷۳ ، ناتو بی اعتنا به اعتراضات به گسترش مداخله ی نظامی ادامه داد. از ۲۰ آوریل مشاوران نظامی فرانسه، انگلیس، آمریکا وایتالیا وارد بنغازی شدند وفرانسه باچتربرای شورشیان اسلحه می ریخت وبه قول مجله ی اشپیگل آلمان ناتونقش نیروی هوایی شورشیان را ایفا می کرد.

هدف های اروپا وآمریکا

کسانی که تاریخ و تجربه های تاریخی را فراموش نکرده اند و آنان که پدیدارها را بر اساس ماهیت و سرشت شان مورد بررسی قرارمی دهند، مبنای داوری نه گفتارهای پر طمطراق وادعاهای انسان دوستی، بلکه ارزیابی ازمنافعی است که درپس این گفتارها و ادعاها نهفته است.

ادعای حمایت«انسان دوستانه » ازسوی دولت های سلطه جو، ادعایی بیشرمانه و فریبکارانه وباوربه آن خود فریبی وساده لوحی است. انگیزه ونیروی محرک تمامی اقدامات ومداخلات این دولت ها ، ازگذشته ی استعماری تابه امروز، «تامین منافع» است،منافعی که همواره مغایربامنافع مردمی بوده است که دخالت بنام مصالح آنها وحمایت ازآنها انجام گرفته است. پیش ازپرداختن به مداخله«انسان دوستانه» درلیبی و پیامدهای آن برای این کشور، تجارب دخالت های پیشین را که جنگ لیبی حلقه ای ازآن زنجیره است، مرورمی کنیم .

اگربه خواهیم ازرویدادهای دوران استعمار، قتل عام سرخ پوستان درآمریکاوانفجاربمب اتمی برروی هیروشیماوناکازاکی به فرمان پرزیدنت ترومن در اوت ۱۹۴۵ درپایان جنگ جهانی دوم، با۳۴۰ هزارکشته بگذریم وتنهابه تاریخ پس ازجنگ دوم به پردازیم،این تاریخ سراسرجنگ ومداخله وکودتا وجنایت علیه کشورها وملت هاست که تمامی آنها باهدف سلطه جویی ودستیابی به بازارها وذخایرآن کشورهاازجانب دولت ها ئی که جنگ لیبی را رهبری کردند، انجام گرفته است. کره، ایران، الجزایر، اندونزی، ویتنام، کامبوج، شیلی گواتمالا و پاناماازجمله نمونه ها دردهه های۱۹۵۰تا۱۹۸۰وجنگ خلیج فارس،حمله به افغانستان وجنگ عراق ازجنایت های دهه ۱۹۹۰ تا به امروز است. اینها البته بدون شمارش جنگ های کوچکتر، ساختن و پرداختن طالبان یافاجعه ی فلسطین است که باحمایت های همه جانبه از اسراییل وکمک های مالی ونظامی به آن۶۰ سال است جریان دارد. پیامداین جنگ ها ومداخلات امپرالیستی وسلطه جویانه، قتل چند ملیون ساکنان این کشورها، تغییرحکومت های مردمی، یاتحمیل رژیم های دیکتاتوری وفاسد،غارت منابع وثروت این کشورهاودست یابی به مناطق استراتژک وذخایرنفت وگاز جهان بوده است.

دراندونزی درسال ۱۹۶۵ ژنرال سوهارتو درراس گروهی ازافسران ارتش باحمایت وکمک همه جانبه ی آمریکا، سوکارنو رهبراستقلال طلب این کشوررا بایک کودتای خونین برکنار ودیکتاتوری نظامی را برآن کشورحاکم کرد. بنابراسناد محرمانه ای که بعدها انتشار یافت. دراین کودتا که بامشارکت ونظارت مستقیم آمریکاوسفیرآن دراندونزی انجام گرفت کودتاچیان درهمان یکسال اول بیش از پانصدهزارنفرازمردم اندونزی رابه فجیع ترین شیوه ها قتل عام کردند.این بزرگترین کشتارنیمه دوم قرن بیستم درمیان دولت های غربی واکنشی جزشادمانی درپی نداشت و رهبران غرب به ویژه آمریکا ازهرفرصتی برای ابراز تبریک وقدردانی ازسوهارتوبه خاطر«تثبیت امنیت»دراندونزی استفاده کردند.

برای آنان مهم این بودکه اندونزی با معادن بزرگ طلا، مس، نیکل وآلومینیوم در اختیارآمریکا وکمپانی های فراملیتی غرب درآمد. به گفته ی نیکسون رییس جمهورپیشین آمریکا «اندونزی سرشارازغنی ترین ذخایرمنطقه وبزرگترین غنیمت درآسیای جنوب شرقی است. »

به دنبال این کودتا بانک جهانی و صندوق بین المللی پول که سوکارنو به حضور آنها در اندونزی پایان داده بود، مجددا” در اقتصاد این کشور نقش تعین کننده یافتند.

پشتیبانی آمریکا و غرب ازسوهارتو درتمام دوران سی سالۀ دیکتاتوری وی بی دریغ ادامه داشت. سوهارتو پس ازبرکناری درسال ۱۹۹۸ نیز قریب ۱۵ میلیارد دلار ( طبق پژوهش های جان پیلجر روزنامه نگار و استاد دانشگاه Cornell نیویورک) به عنوان پاداش وحق الزحمه با خود برد. دولت های حامی سوهارتو نه تنها دردوران ریاست جمهوری، بلکه از دوران برکناری او تا به امروز که به خاطر « انسان دوستی» و«حمایت از جان انسان ها » وارد جنگ در لیبی شده اند، حاضر نبوده اند این دوست و متحد خود را برنجانند و از جنایت بزرگ او علیه بشریت سخن بگویند. نسل کشی این جنایتکار که اتاقی در سازمان عفو بین الملل از اسناد جنایت او پرشده است، وجدان آنان را نمی آزارد، چون منافع آنها را تأمین می کرد، همان گونه که امروز جنگ در لیبی این منافع را تأمین می کند.

جنایت در ویتنام، قتل عام صدها هزار نفر از ساکنان این سرزمین، ریختن بمب های ناپالم بر روی مردم، شکنجۀ اسیران جنگی وهزاران صحنۀ نکان دهندۀ ضد انسانی توسط ارتش آمریکا را هنوزبسیاری ازمردم به خاطر دارند. اما آنها که گویا به خاطر نجات جان انسان ها وجلوگیری ازکشتار مردم بوسیله دیکتاتوربه لیبی رفته اند، ازعاملان این جنایت ها وکسانی چون هنری کسینجربه عنوان شخصیت های بزرگ مورد احترام و دوستان گرانقدر نام می برند.

دولت هایی که با پرچم انسان دوستی جنگ لیبی را رهبری کردند، در جنگ خلیج فارس حتا هنگامی که مشاهده کردند تحریم های آنها و شورای امنیت علیه عراق سبب مرگ ماهانه ۶۰۰۰ کودک عراقی است با پیشنهاد دبیر کل سازمان ملل برای کمک های مالی انساندوستانه به منظور تأمین دارو و غذا جهت جلوگیری از مرگ کودکان مخالفت کردند.

روشن است که این سیاست به رئیس جمهور و حزب معینی محدود نمی شود. رؤسای جمهوری آمریکا ازهرنوع و هرحزب، از آیزنهاور و ترومن تا کندی و نیکسون، از ریگان ، بوش تا کلینتون واوباما در اساس همین سیاست را دنبال کرده اند، سیاستی که هدف آن تأمین منافع اقتصادی و استراتژیک است بی اعتنا به هزینه ها و پیامدهای فاجعه آمیزآن برای کشورهای قربانی. هنگامی که درمورد تحریم اقتصادی عراق ازخانم آلبرایت سفیر وقت آمریکا درسازمان ملل ( و پس از آن وزیر امور خارجه بیل کلینتون) سؤال شد « آیا تحریم اقتصادی عراق ارزش آن را داشت که نیم میلیون کودک عراقی جانشان را از دست بدهند.»؟ با خونسردی پاسخ داد : « به عقیده ما ارزش آن را داشت.»

مداخله نظامی در لیبی و هدف کشورهای رهبری کننده جنگ

شکل گیری ناگهانی و پیش بینی نشده جنبش مردمی در مصر و تونس و بیداری جهان عرب رژیم های دیکتاتوری و فاسد حاکم بر این کشورها را که همگی به إستثنای سوریه ولیبی، با شدتی کمتر یا بیشتر وابسته به غرب، دوست و متحد آن به شمار می رفتند، در معرض تهدید جدی قرار داد. با توجه به جایگاه ویژه و حساس خاورمیانه در استراتژی و منافع غرب، مهار انقلاب ها و همراه شدن رژیم های جانشین با این استراتژی و منافع ، برای آمریکا و اروپا اهمیتی حیاتی داشت. منطقه خاورمیانه با داشتن ۶۰ درصد ذخائر نفتی شناخته شده و ۴۰ در صد گاز جهان نقشی تعیین کننده برای اقتصاد غرب دارد. افزون بر این نقش و موقعیت استراتژیک و ژئوپلتیک منطقه ، اسرائیل، یکی از کانون های بحران و تنش ۶۰ ساله گذشته و یک مسأله مهم مناقشه میان جهان عرب با اسرائیل و حامیان آمریکائی و اروپائی آن، نیز دراین منطقه قرار دارد که دفاع از آن برای آمریکا، به ویژه برای لابی قدرتمند اسرائیل درآمریکا یکی از مؤلفه های اصلی سیاست خارجی است. اقدامات و واکنش های آمریکا، انگلیس و فرانسه درقبال جنبش های کشورهای عربی را تنها در این ارتباط، در رابطه با جایگاه ویژه و حساس خاورمیانه می توان فهمید و مورد بررسی قرار داد .

فرانسه که تا روزهای آخر پیش از سقوط بن علی در تکاپو برای حفظ اوبود، یک شبه به دوست مردم تونس تبدیل شد و تلاش کرد در تحولات پس از فرار بن علی منافع پیشین را از دست ندهد.

آمریکا که در تمامی دوران حاکمیت مبارک حامی اصلی رژیم وی بود وحتی در روزهای اول بعد از سقوط بن علی در تونس، هیلاری کلینتون همچنان از “ثبات دولت مصر” سخن می گفت ، تنها پس ازمشاهده این واقعیت که جنبش همگانی مردم مصر سد ناپذیر است و رفتن مبارک امری اجتناب ناپذیر می باشد ، به پشتیبانی همه جانبه خود از او و دیکتاتوری پرفساد سی ساله اش پایان داد. درعین حال برای کنترل تحول وسازماندهی “انتقالی مهارشده” درپوشش کمک به استقرار دمکراسی، اشکال دیگری از دخالت را دنبال نمود.

با آغاز شورش در لیبی آمریکا ، انگلیس و فرانسه که همواره در پی فرصتی برای نشاندن دولتی وابسته به خود به جای قذافی ، سلطه بر منابع نفتی کشور ، ایجاد پایگاه نظامی و فراهم آوردن شرایط و امکانات کنترل بیشتر آفریقا بودند، بلافاصله دست به کار شدند.

جنبش آزادیخواهی درلیبی پس شورش تونس ومصر ودرزمانی که مردم سایر کشورهای عربی به پا خاسته بودند، شکل گرفت. در تمامی آن کشورها رژیم های حاکم با ابزار سرکوب به مقابله با مردم پرداختند. تعداد کشته شدگان نیز از مصر تا یمن و سوریه بیشتر از لیبی بود. با وجود این آمریکا و انگلیس و فرانسه برای “حمایت از شهروندان غیرنظامی” از پاره ای اظهار نظرها و موضع گیری ها فراتر نرفتند و یا در مورد مصر تنها زمانی که حفظ مبارک ناممکن شد، از او خواستند کناره گیری کند. در بحرین حتی کاملاً برعکس نیروهای نظامی عربستان سعودی، دوست و متحد آمریکا و اروپا ، برای حمایت از سلطنت آل خلیفه و سرکوب جنبش مردم وارد این کشور شدند و آنها که جنگ لیبی را رهبری کردند، نه مخالف این سرکوب، بلکه به طور غیر مستقیم پشتیبان آن بودند.

با شکل گیری جنبش مخالفت با قذافی در لیبی یکباره همه چیز تغییر کرد.آمریکا و انگلیس و فرانسه که تا آن هنگام نسبت به سرکوب ها درکشورهای عربی آن گونه واکنش داشتند، با سیاست دیگری به میدان آمدند و مداخله نظامی بمنظور حمایت «انسان دوستانه» را کشف کردند. زیرا لیبی حلقه ضعیف و مساعد برای مداخله نظامی بود و این مداخله فرصتی تاریخی برای متحقق شدن هدف هایی به شمار می رفت که آمریکا و اروپا سالیان دراز در سودای آن بودند و اکنون به نام کمک «انسان دوستانه» می توانستند بدان ها دست یابند. به همین جهت با شتاب وارد عمل شدند.

در ۲۸ فوریه ۲۰۱۱، کمتر از دو هفته پس از آغاز شورش در لیبی شورای امنیت سازمان ملل، رژیم فذافی را تحریم اقتصادی کرد. دو هفته بعد در ۱۰ مارس “شورای ملی انتقالی” که ده روز پیش از آن به ریاست مصطفی عبدالجلیل وزیر دادگستری قذافی اعلام موجودیت کرده بود، توسط فرانسه و سپس از سوی ۲۵ کشور دیگر به رسمیت شناخته شد. یک هفته پس از آن، در ۱۷ مارس شورای امنیت با تصویب قطعنامه “حمایت ازشهروندان غیر نظامی” ، شرایط مداخله نظامی ناتو را فراهم ساخت.

دو روز بعد ناتو در لیبی عملیات نظامی را آغاز کرد و نیروی هوایی آن به قوای نظامی قذافی در بنغازی، پایتخت شورشیان، حمله برد وآنها راعقب نشاند. بمباران های هوایی ناتو، مشارکت مستقیم نیروهای ویژه ومزدوران آن وکمک های نظامی به شورشیان تا۲۱ اوت که شورشیان وارد تریپولی شدند بی وقفه ادامه داشت. ازگروه های مسلحی که تریبولی را تسخیرکردند، گروه جهادگرای عبدالحکیم بلحاج که در افغانستان درکنار بن لادن جنگیده بود، نقشی فعال ومؤثرایفا نمود. به همین جهت بلحاج به دنبال گرفتن شهر، حاکم نظامی تریپولی شد. پس ازقتل قذافی ، مداخله نظامی ناتوومأموریت آن بطوررسمی خاتمه یافت.

با پایان« جنگ انسان دوستانه ناتو» بخش اول تراژدی لیبی به پایان رسید. حاصل جنگ برای لیبی عبارت بود از :

۱ـ قتل ۵۰ هزارنفرومجروح ومعلول شدن بیش ازصدهزارنفر. بنابرگزارش های مختلف، از جمله گزارش کمیسیون فدرال راهنمایی صلح آلمان : درحالی که قبل ازحمله ی ناتوتعداد کشته شدگان قریب هزارنفربود، این رقم از حمله ناتوتا پایان جنگ به ۵۰ هزارنفررسید که بطورعمده دراثربمباران های ناتو وحملات گروه های شورشی مسلح به قتل رسیدند.

۲ـ ویرانی شهرها وروستاها ، از بین رفتن ساختارهای اقتصادی ،اجتماعی، تأسیسات انرژی، شبکۀ آب رسانی، مؤسسات بهداشتی، بیمارستان ها وساختمان های مسکونی توسط جنگنده ها و بمب افکن های ناتو.درجریان این« حمایت انسان دوستانه» حدود ۲میلیون نفرازجمعیت ۶ میلیون و۴۰۰ هزارنفری لیبی خانه ها ،شهرها وروستاهای زیربمباران را ترک کردندودرنقاط مختلف آواره شدند. بنابر اطلاعیه ی ۵ سپتامبر ۲۰۱۱ ناتو، هواپیماهای بمب افکن آن ۸۱۸۰ پروازانجام دادند. که البته هزاران پروازآن ، حمله به هدف هاوتأسیسات غیر نظامی وخانه هاومناطق مسکونی بود.

۳- قدرت یابی نیروهای اسلام گرا، گروه های القاعده و جهادگرایان بلحاج که جنگ آزمایشگاهی بزرگ جهت انجام عملیات نظامی آنها و میدانی وسیع برای عضو گیری و گسترش نفوذشان بود.

۴ – گسترش خشونت و پخش اسلحه در میان گروه های مختلف شورشی. افزون بر اسلحه های سبک که به فراوانی در دست این گروه ها از جمله اسلام گرایان قرار گرفت . این گروه ها از قبل غارت تسلیحات لیبی توانستند به سلاح های سنگین، تانک، خمپاره انداز، گلولۀ خمپاره ، موشک های ضد تانک و موشکهای هدایت شوندۀ ضدهوائی نیز دست یابند.

۵ – غارت منابع و ثروت کشور

برای غرب جنگ لیبی ، جنگ به خاطر سلطه بر نفت ، غارت ثروتهای کشور ، برسر کار آوردن دولتی وابسته به خود وایجاد پایگاه نظامی جدید درآفریقا بود. سرکوزی درهمان نخستین روزهای حمله به لیبی ، در ۹ مارس ، از هدف سرنگونی قذافی سخن گفت . درعمل نیز به موازات پیشبرد این هدف ، به اتفاق آمریکا وانگلیس زمینه های روی کار آوردن دولت جایگزین را فراهم ساخت.

نخستین وظیفۀ این دولت جایگزین اقدام درجهت بازسازی ویرانی های جنگ یعنی پرداخت میلیاردها دلار به شرکت های غربی است. پس ازاینگونه جنگ ها بازسازی ویرانی ها ی جنگ، همانند تمامی موارد مشابه ، توسط کشورهائی انجام می گیرد که این ویرانی ها را ببار آورده اند. برای بازسازی لیبی هزینه ای میان ۱۵۰ تا ۳۰۰ میلیارد دلاربرآورد شده و قرار است این بازسازی به شرکت های آمریکائی ، انگلیسی، فرانسوی و ایتالیائی واگذار گردد. هنوز جنگ پایان نیافته بود که این شرکت ها سرازیر لیبی شدند.

لیبی پیش از حمله ناتو ثروتی معادل ۱۷۰ میلیارد دلار در بانک های خارجی داشت. اولین اقدام کشورهای رهبری کنندۀ جنگ آزاد ساختن بخش اول این ثروت برای بازسازی بود. همچنین قرار شد بخشی ازپول ها به « شورای ملی انتقای » برای تحکیم پایه های آن پرداخت شود. در برنامۀ بازسازی ، پس از هزینه شدن ثروت موجود، ادامه کار با وام های بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و سایر مؤسسات بانکی خارجی انجام خواهد گرفت. لیبی از انگشت شمار کشورهای جهان بود که بدهی خارجی نداشت. نخستین پیامد بلاواسطه جنگ از لحاظ مالی، افزون بر باد رفتن ۱۷۰ میلیارد دلار ثروت موجود، تبدیل لیبی به بدهکار و وابسته مالی به بانک جهانی و کشورهای غربی و اجرا کننده طرح های اسارت بار آنهاست.

۶ – سلطه بر نفت لیبی

تا زمان حمله ناتو، لیبی روزانه یک میلیون نهصد هزار بشکه نفت تولیدمی می کرد. بخشی از نفت لیبی توسط شرکت های غرب از جمله ایتالیا (با روزانه ۲۷۰۰۰۰ بشکه) تولید می شد. معهذا کنترل نفت و بهره برداری از آن در دست لیبی بود. تلاش غرب به ویژه فرانسه که سهم آن از تولید نفت تنها ۵۵ هزار بشکه در روز بود، این است که با روی کار آمدن یک دولت تحت نفوذ آنها این وضعیت تغییر کند و نه فقط سهمی بیشتر در تولید و بهره برداری نصیب شان گردد، بلکه به طور کلی کنترل نفت لیبی را در دست گیرند.

«شورای ملی انتقالی» لیبی از همان ابتدا آمادگی خود را برای تأمین منافع غرب و واگذاری اداره نفت به آنها اعلام داشت. در منشوری که این شورا در ۲۲ اوت ۲۰۱۱ منتشر کرد، اعلام نمود که” حافظ منافع غرب در لیبی خواهد بود.” همچنین بنا بر اسنادی که در رسانه های فرانسوی از جمله در لیبراسیون انتشار یافت، در ۳۰ آوریل ” رئیس شورای ملی انتقالی” با سرکوزی رئیس جمهور فرانسه توافق کرده است که در ازای کمک فرانسه در ایجاد تغییر در لیبی، اداره ۳۵ در صد نفت را به فرانسه واگذار نماید.سرانجام مداخله نظامی ناتو در لیبی، زمینه سلطه غرب بر منافع نفتی را فراهم ساخت. هجوم به نفت لیبی پیش از پایان جنگ آغاز گردید.همزمان با کنفرانس پاریس ، در حالی که جنگ در لیبی هنوز جریان داشت، ۵ شرکت نفتی غرب برای گفتگو پیرامون آینده نفت وارد این کشور شدند.

آینده لیبی

جنگ ناتو به حاکمیت قذافی پایان داد. طبیعی است سقوط یک دیکتاتور به خودی خود به معنای آزادی مردم نیست. در مورد لیبی شواهد و داده های موجود نشانی از لیبی آزاد و دمکراتیک به همراه ندارند. گر چه هنوز نمی توان آینده لیبی را به روشنی پیش بینی کرد ولی با توجه به رخدادهای تا کنونی و مؤلفه های سازنده آینده می توان گفت که آن گونه سقوط دیکتاتور آزادی و رهایی مردم لیبی را به دنبال ندارد. ترکیب «شورای ملی انتقالی»، وابستگی این شورا به قدرت های خارجی، نفوذ گروه های اسلام گرا، ذهنیت عقب مانده و حشونت گرای گروه های مسلح شورشی، رفتارهای انتقام جویانه آنها با غیرخودی ها، با کسانی که به نظر آنها مشکوک بودند، با هواداران قذافی و با مرده قذافی و قتل هایی که در فاصله ای کوتاه به طور فجیع مرتکب شدند، نشان می دهد که به جای آزادی دورنمای دیگری در انتظار این کشور است.

در رأس « شورای ملی انتقالی» مورد حمایت غرب کسانی چون مصطفی عبدالجلیل، وزیر دادگستری قذافی تا پس از آغاز شورش¬ها و محمود جبریل مشاور اقتصادی قذافی قرار دارند. مصطفی عبدالجلیل در نخستین تصویر که از قانون اساسی آینده ارائه داد، اعلام داشت که « قوانین براساس شریعت و دستورات قرانی تدوین خواهند شد.» و در همین رابطه تأکید کرد که قانون تک همسری که تا کنون وجود داشته لغو می¬گردد و « به جای آن چند همسری جایگزین خواهد شد.» پایگاه اجتماعی این شورا ترکیبی است که گروه¬های مسلح شورشی و خشونت¬گرانِ انتقام¬جو تا مردمی با ذهنیت و باورهای مذهبی واپس¬گرا را در بر دارد و شریعت مورد تأکید جلیلی برای جلب حمایت آن¬هاست. بی¬تردید از این رهبران و این پایه اجتماعی و متحدانی چون القاعده و گروه بلجاج انتظار پای¬بندی به آزادی¬ها و حقوق مردم، انتظاری بیهوده و عبث است. از سوی دیگر این شورا که قدرتمندی و حاکمیت خود را مدیون فرانسه، آمریکا و انگلیس است، طبعآً سیاست¬های اقتصادی ونفتی را با توجه به منافع این کشورها پیش خواهد برد و این را از همان روزهای نخست جنگ ناتو نشان داد.

این داده¬ها نشانه و زمینۀ استقرار رژیمی غیر دموکراتیک، واپس¬گرا و وابسته به غرب است نه دست¬یابی مردم به آزادی. اما این تنها ره¬آورد مداخلۀ نظامی ناتو نیست. بمب¬های ناتو ویرانی کشور، غارت ثروت¬های آن و تبدیل لیبی به کشوری فقیر را نیز به ارمغان آوردند که یکی ازپیامدهای آن برای مردم، از دست دادن امتیازاتی است که تاکنون از آن بهره¬مند بوده¬اند.

دیکتاتور لیبی در کنار خود کامگی و حیف و میل ثروت کشور، بخشی از درآمد نفت را برای تأمین هزینه¬های بهداشتی، آموزشی و اجتماعی و از بین بردن فقر اختصاص داده¬بود. در زمینه بهداشت و درمان، لیبی در آفریقا مقام اول را داشت. بهداشت و درمان و همچنین آموزش ابتدایی، متوسطه و عالی برای تمام مردم رایگان بود. فارغ¬التحصیلان تا زمان پیدا کردن کار از دولت حقوق دریافت می¬کردند. بنا بر گزارش بانک جهانی و یونسکو ۹۸% دختران در لیبی به مدرسه و ۴۶% آن¬ها به دانشگاه می¬رفتند. در سال ۲۰۰۹ میزان مردان با سواد ۹۴% و رقم زنان با سواد ۸۳% بود. طبق گفتۀ رئیس بانک جهانی: در سال ۲۰۱۰ در حالی¬که بهای مواد غذایی ۳۶% افزایش داشته است، در لیبی به خاطر کنترل قیمت¬ها، فراوردهای غذایی افزایش بها نداشتند.

طبیعی است که این¬ها به¬دلیل ثروت کشور و اختصاص بخشی از درآمد نفت برای هزینه¬های بهداشتی، و آموزشی و اجتماعی میسر شده¬بود. با غارت ثروت¬های موجود و هزینه¬های آتی بازسازی و حیف ومیل¬های ناشی از آن، بعید بنظر¬می¬رسد که مردم لیبی کماکان بتوانند ازاین امکانات و امتیازات برخوردار باشند. بهر¬حال به این و بسیاری پرسش¬های دیگردرآینده جواب قطعی داده¬خواهد شد. با وجود این برخی نتایج مداخلۀ نظامی ناتوهم¬اکنون در برابر دیدگان ماست.

با گسترش امواج مطالبات آزادی¬خواهانه در اوایل فوریۀ ۲۰۱۱ در لیبی، بسیاری از مردم براین امید بودند که این امواج بهار را به دنبال آورد. اما صحنه و دورنمایی که هم¬اکنون دربرابرما قرار-دارد، نه نشان بهار، بلکه منظرۀ خزان است. خزان به ¬ویژه برای زنان لیبی.

دیکتاتوری قذافی و سرکوب¬های گستردۀ آن توجیه مداخلۀ نظامی ناتو در پوشش کمک¬های “انسان-دوستانه” بود. پرچم حمایتِ انسان¬دوستانه باردیگر بسیاری از مردم را فریب داد و فراموش کردند که جنگ¬ها و مداخلات پیشین نیز همواره در زیر پرچم¬های مشابهی انجام گرفته¬اند. حتا گذشته نزدیک را فراموش کردند. فراموش کردند که جنگ افغانستان و عراق نیز بنام حمایت از جان مردم و ” مبارزه با تروریسم” ، ” مبارزه با سازندگان سلاح¬های کشتار جمعی و ” ” استقرار دمکراسی” … توجیه شد. این دو جنگ تاکنون بیش از هزار و پانصد میلیارد دلار هزینه داشته¬اند و این در جهانی است که یک سوم جمعیت آن با مبلغی کمتر از ۲ دلار در روز زندگی می¬کنند.و میلیونها نفربخاطر نداشتن غذا و دارو جان می دهند.

جنگ همه جانبه و نامحدود عراق نیز قرار بود دمکراسی را به ارمغان آورد. اما حاصل این جنگ ویرانی های بزرگ ، مرگ یک میلیون انسان و دمکراسی آن، ایجاد حکومت اسلامی دوست و متحد رژیم ایران و تقسیم حاکمیت میان گروههای قومی و مذهبی بود.

آیا اضافه شدن یک تجربۀ دیگر، تجربۀ لیبی ، می تواند چشم ها و گوش ها را دربرابر فریبکاری های مشابه آتی باز کند و حساسیت لازم را در قبال مداخلۀ نظامی خارجی ، آلترناتیوسازی ها و اشکال دیگر دخالتها بوجود آورد و از آن جلوگیری نماید؟

رویدادهای پس ازجنگ لیبی نشان می دهد که امریکا و انگلیس و فرانسه با توجه به پیروزی در این جنگ و روبرو نشدن با اعتراضات ومخالفت های گسترده ، می کوشند مداخلۀ نظامی در کشورها را – با تأیید و حتی بدون تأیید شورای امنیت – به امری عادی تبدیل کنند وهرجا امکانی مساعد یافتند بنام دفاع از آزادی وحمایت ازمردم و جنبش آزادیخواهانه و پاسخ به « تقاضای کمک از سوی جنبش ها» و « رهبران» آنها از مداخلۀ نظامی بعنوان وسیله ای جهت به قدرت رسیدن عوامل و وابستگان خویش و ایجاد تغییراتی منطبق با منافع خود استفاده کنند.

تصادفی نیست که خانم هیلاری کلینتون پس ازجنگ لیبی ، در ۲۶ اکتبر ۲۰۱۱ در بخش فارسی بی بی سی دربرنامه ای که مخاطب آن ایرانیان هستند با بی شرمی اعلام می کند « در صورتیکه بار دیگر در ایران اتفاقی بیافتد و جنبش سبز وهر جنبش دیگری ازما کمک بخواهد، همانگونه که به مردم لیبی کمک کردیم، به مردم ایران هم کمک خواهیم کرد.» – تکیه از من است –

نخست اینکه ارمغان وپیامدهای” کمک” ناتو که در بالا اشاره شد در حقیقت درس عبرتی برای همۀ آزادیخواهان وعاملی درتقویت ایستادگی دربرابرچنین “کمک” هایی است و نه هموار کنندۀ زمینۀ تکرارآن .

دوم اینکه صرف نظرازوضعیت بالا، آیا خانم کلینتون واقعاً نمی داند که ایران لیبی نیست؟ آیا عده ای خودفروش قدرت طلب به امید عبث دستیابی به قدرت این گونه به او گزارش داده اند که گویا می توان تجربۀ لیبی را در ایران تکرار کرد و یا این گفته ها مانوری فریبکارانه است با مصرف تبلیغاتی وجنگ روانی وآزمون واکنش ها در برابر آن و درعین حال زمینه سازی برای « تحریم های فلج کننده». خانم کلینتون درصورت آشنائی حد اقل با تاریخ صد و پنجاه سال گذشتۀ ایران و خصوصیات مردم آن ،علی القاعده باید میدانست که ایران دارای تاریخ ، فرهنگ و شرایط جغرافیائی و جمعیت دیگری است و مردم آن همواره علیه مداخلۀ خارجی و مهره ها و عوامل آنها و برای استقلال مبارزه کرده اند. در ایران مبارزه با ارتجاع و استبداد همواره با هوشیاری دربرابر بیگانگان و سلطه جویان و مداخلات آنها آمیخته بوده است. مردم ایران نه به قیم نیازدارند و نه به یاری دهند گانی که برسرشان بمب بریزند. ایرانیان امرمبارزه با استبداد دینی و مافیائی حاکم، پایان دادن به جمهوری اسلامی و دستیابی به آزادی ودولتی غیر دینی را امرخود می دانند و خود توانا به این تغییراند . مردم ایران نتایج مداخلات خارجی در سرزمین خود و دیگر کشورها را در گذشته و حال مشاهده و تجربه کرده اند و آنچه از این مشاهدات وتجارب مستقیم خود آموخته اند لزوم ایستادگی در برابر مداخلۀ قدرت های خارجی و طرد عوامل و خود فروشان ریز و درشت وابسته به آنها است.

” فعالان سیاسی ” خود فروشی که به امید دست یابی به قدرت ، امریکا و ناتو را به حمله نظامی و به ریختن بمب برسرمردم ، بر سر زن و مرد و کودک هموطن شان و ویرانی کشور فرا می خوانند، جائی در میان مردم آزاده و استقلال طلب ایران ندارند. این عوامل منفور تنها به کار مزدوری جنایتکاران و آدمکشان ، به کار خدمت به ماشین جنگی آمریکا ،اسرائیل و ناتو می آیند. حساب اینان از سایر ساده لوحانی که در زیر فشارتوان فرسای جمهوری اسلامی در پی نجات دهنده ای هستند و تصور می کنند حمله نظامی می تواند آن ها را از وضعیتی که در آن قرار دارند نجات دهد، جدا است.

حمله نظامی محدود یا نامحدود، همانگونه که تجارب گذشته و حال از جنگ افغانستان وعراق تا لیبی نشان داده اند، نه آزادی و رهائی، بلکه مرگ و ویرانی به ارمغان می آورد. حتی حمله های ” هدفمند” ، حمله به پایگاه ها و مراکز نظامی واتمی ایران بر خلاف تصویر بی آزار و ساده ای که مبلغان فریبکار آن ارائه می دهند ، می تواند به جنگی هولناک و غیر قابل کنترل تبدیل شود. چنین حمله ای به یقین پاسخ متقابل را در پی خواهد داشت . رژیم ایران حمله را بی جواب نخواهد گذاشت و مکانیسم کنش و واکنش ها وتصاعد آن چه بساجنگی پردامنه و ویرانگر را تحمیل کند ، جنگی با گستره ای فراتر از مرزهای ایران، جنگی که حاصل آن کشتار و ویرانی، گسترش خشونت ، افزایش فشار وسرکوب جنبش های اجتماعی در ایران ، تشدید تنش و بحران در خارمیانه و تضعیف جنبش های مردمی جاری در منطقه است.

مردم ایران و منطقه که تصویر هولناک سالها جنگ هنوز در ذهن و خاطرۀ آنها زنده است و بهای سنگین آنرا با صدها هزار قربانی و مصائب و ویرانی های فراموش نشدنی پرداخته اند از جنگ ، از این بزرگترین دشمن زندگی و هستی بیزارند. مردم ایران نه جنگ می خواهند و نه دربرابر قدرتهای سلطه گر تسلیم می شوند.




گزارشی از دو دیدار با آقای احمد شهید، گزارشگر ویژه سازمان ملل در باره وضعیت حقوق بشر در ایران

ahmad shahid_01انور میرستاری

آقای احمد شهید، وزیر امور خارجه پیشین کشور مالدینی، در روز دوشنبه ۵ دسامبر بنا به دعوت خانم باربارا لوخبیلر، رئیس کمیسیون حقوق بشر پارلمان اروپا، در این پارلمان سخنرانی کرد. ایشان گزارشی را در باره وضعیت ناگوار حقوق انسانی در ایران به نمایندگان پارلمان و حاضرین ارائه داد و گفت از زمانی که به نمایندگی سازمان ملل در امور حقوق بشر در ایران برگزیده شده است، روز بروز شاهد بدتر شدن حقوق بشر در این کشور بوده و تعداد دستگیری ها و اعدام ها بیشتر، رسانه‌ها محدودتر شده اند و نقض آشکار آزادی‌های مندرج در کنوانسیون جهانی حقوق بشر شدیدتر شده است. بطوری که ایران در سال گذشته از لحاظ تعداد اعدام ها در رده دوم و امسال در ردیف اول قرار دارد. ایران جهانشمول بودن حقوق بشر را به رسمیت نمی‌شناسد و برایش انسان‌ها برابر نیستند. باید کنفرانس هایی در این باره گذاشت و به ایران نشان داد که این بیانیه جهانی است و در همه جای دنیا، بی کم و کاست باید اجرا شود.

ایشان گفت که تا به امروز دولت ایران از دادن ویزا به او خود داری کرده است و آرزو کرد که بتواند به ایران سفر کند. آقای شهید به پرسش های نمایندگان پارلمان در باره اقلیت‌های قومی، دینی، مسائل زنان، دانشجویان، کارگران و کمپ اشرف در عراق نیز پاسخ داد.

در این روز با آقای شهید به توافق رسیدیم که یک ساعت وقت دیدار من با او را بنا به لزوم و اهمیت مسائل حاد کردستان و کارگران و احزاب سیاسی ایران، با حزب دموکرات کردستان و سازمان فدائیان خلق ایران تقسیم کنیم.

امروز ۱۶ آذر ۱۳۹۰ قرار ملاقاتی با آقای احمد شهید در باره وضعیت زیستگاه در ایران و وضعیت حقوق بشر در کردستان و مشکلات کارگران، به مدت یک ساعت داشتیم.

آنچه در زیر می‌خوانید، چکیده ای از گفتار من با آقای شهید، در حضور دو مترجم و دستیار ایشان و نمایندگان دو حزب سیاسی ایران و یک شاهد زنده است. به دلیل ترجمه جمله به جمله برای آقای شهید، ترجیح می‌دهم متن این نامه را به همان شکلی که در آنجا صورت گرفته بیاورم. اگر این گزارش من دارای نثر روان و پیوسته نیست، از خواننده پوزش می خواهم.

در ابتدا خود را معرفی کردم،

آقای احمد شهید، من امروز باید از وضعیت زیستگاه، انرژی اتمی و بمب اتم و احتمال جنگ های هسته ای در منطقه صحبت کنم. اما اجازه دهید تا بگویم که مسائل زیستگاهی مانند بسیاری از مسائل دیگر، از مسأله حقوق بشر در ایران جدا نیست.

• مردم حق حرف زدن ندارند،

• در ایران آزادی بیان و رسانه ای نداریم،

• حقوق بشر رعایت نمی‌شود و شما در گزارش خودتان در پارلمان اروپا به خوبی در این باره صحبت کردید،

• در ایران همه احزاب دموکراتیک، سندیکاهای کارگری، تشکلات زنان و انجمن‌های مردمی ممنوع هستند،

• تشکیل حزب سبز نیز در ایران ممنوع است. اما افراد زیادی هستند که طرفدار محیط زیست می باشند و با ریسک زیادی در این راه تلاش می‌کنند و بارها به زندان می‌افتند. آنان حتی جرأت نمی‌کنند علناً و رسما بگویند، ما می‌خواهیم یک حزب سبز درست کنیم،

• دریاچه های گاو خونی و بختگان کاملا نابود شده‌اند.

• مرداب انزلی، رودخانه های کارون و زاینده رود از بین می روند.

• جنگل های ایران و بناهای میراث فرهنگی را نابود می‌کنند،

• اکوسیستم منطقه های پاسارگاد و تخت جمشید را به هم زده‌اند و این بناها از بین می‌روند،

• در اصفهان از زیر بناهای تاریخی مترو می‌کشند که این بنا ها ریزش کرده‌اند و خراب می‌شوند،

• از همه بدتر وضعیت ناگوار دریاچه ارومیه در آذربایجان است. این دریاچه در ۱۵ سال اخیر ۶۰٪ آب خود را با سیاست‌های نادرست و سد بستن ها بر روی رودخانه ها از دست داده است. هیچگونه سیاست درستی در باره زباله ها وجود ندارد و زباله های شیمیایی کارخانه ها به رودخانه ها و دریا ها ریخته می‌شوند.

• ژورنالیست ها، دانشگاهیان، روشنفکران و هیچ‌کس دیگری حق ندارد در باره انرژی اتمی حرف بزند و یا انتقاد کند،

• در پارلمان ایران هم کسی حق انتقاد و حق اظهار نظر در این باره را ندارد و معلوم نیست چه کسانی تصمیم می‌گیرند و بودجه آنرا چگونه و از کجا تأمین می کنند. در این باره هر گز در مجلس یگ گفتگوی علنی نشده است.

• صحبت از انرژی اتمی و زباله های رادیواکتیو آن و خطرات ناشی از آن مانند چرنوبیل یا ژاپن یا آمریکا تابو است و زندان و شکنجه دارد.

• دانشمندان، فیزیکدانان و کارشناسان ایرانی می‌گویند که ایران نیازی به انرژی هسته ای برای تولید برق ندارد و از لحاظ اقتصادی مقرون به صرفه نیست.

• ما به حد کافی انرژی پاک خورشیدی، بادی، گازی و نفت داریم که برای مردم می‌توانند کار هم تولید کنند.

• رژیم ایران بمب اتم می‌خواهد و به خیال خودش با اسرائیل سر جنگ دارد.

• به نظر من، ما با کسی جنگی نداریم.

• به نظر تلاشگران زیستگاهی در ایران، ما نمی‌خواهیم در منطقه جنگی باشد.

• اسرائیل و پاکستان و هند هم در منطقه باید بمب اتمی خود را نابود کنند.

• اگر ایران بمب اتم بسازد، همه کشورهای حوزه خلیج فارس، افغانستان و ترکیه هم از ترس ایران و اسرائیل بمب خواهند ساخت و منطقه قدم به قدم مرکز نیروگاه های سلاح های هسته ای خواهد شد.

• اسرائیل به دو دلیل حق ندارد ایران را تهدید نظامی و یا به آن حمله کند:

۱. اسرائیل خودش بمب اتم دارد و در درجه اول باید بمب های خودش را نابود کند. (یک مثل ایرانی می گوید: خود رطب خورده، چون منع رطب کند؟).

۲. برای حمله به یک کشور، فقط باید سازمان ملل تصمیم بگیرد و نه یک کشور تنها و سرخود مانند اسرائیل و آمریکا.

• در پایان تکرار می کنم:

• به نظر شخصی من، ملت ایران جنگ نمی‌خواهد.

• ما فقط صلح می‌خواهیم.

• ما نیازی به بمب اتمی نداریم.

• ما به بمب آزادی و بمب حقوق بشری نیاز داریم.

• فناوری صلح، آرامش، آسایش، نان، مسکن، کار و برابری حقوق زنان، مردان و همه حقوق شهروندی، حق مسلم ماست.

• فناوری آزادی پوشش، داشتن آب پاک و هوای پاک، زندگی بدون اشعه های رادیواکتیو حق مسلم ماست و نه جنک و نابودی.

• ما می‌خواهیم با تمام کشورهای دنیا به ویژه با کشورهای همسایه و خاورمیانه رابطه دوستانه ای داشته باشیم و با همه کشورهای دنیا تجارت عادلانه بکنیم.

• اولین و آخرین شرط این خواسته‌ها احترام به بیانیه جهانی حقوق بشر و جدایی دولت از تمام ادیان و ایدئولوژی‌ها است.

• به خاطر کمی وقت شما و به خاطر اهمیت مسائل کارگری و قومی در ایران، دو سوم وقت خودم را به کسانی که در این باره می‌خواهند صحبت کنند، واگذار می کنم.

• از شما به خاطر وقتی که در اختیارم گذاشتید و اهمیتی که برای زیستگاه در گزارش خودتان قائل هستید، بی اندازه سپاسگزارم و دو شعار برچسبی معروف زیستگران را که عبارتند از انرژی هسته ای؟ نه مرسی و انرژی بازساز؟ آری مرسی، به شما می‌دهم و امیدوارم که آن‌ها را روی کامپیوتر و یا بر روی میز اداره کارتان بچسبانید.

• مدارکی که به آقای شهید داده شد:

ـ بیانیه ای که از سوی بیش از ۵۰ نهاد مدنی و حقوق بشری ایرانی در باره روز جهانی حقوق بشر نوشته شده بود،

ـ دادنامه ای که از سوی همین نهادها و بیش از ۳۰۰ نفر از شخصیت‌های ایرانی نوشته شده و خواهان آزادی همه زندانیان سیاسی و و مرامی است. بیش از ۲۳۰۰ نفر آنرا تا کنون امضا کرده‌اند و همچنان ادامه دارد،

http://www.gopetition.com/petitions/save-the-lives-of-political-prisoners-in-iran.html

نامه‌ی «کمیته نجات بین‌المللی پاسارگارد» به سازمان یونسکو

نامه سندیکاهای کارگری بین‌المللی در باره وضعیت کنونی کارگران در ایران

۱۶ آذر ۱۳۹۰