سقوط لیبی اراده معطوف به تغییر در ایران را نیرومندتر خواهد کرد!

مصاحبه با وجدی مصطفی از اپوزیسیون چپ سوریه

جمعه ۲٨ مرداد ۱٣۹۰ – ۱۹ اوت ۲۰۱۱
LINKEZEITUNG.DE

برگردان ناهید جعفرپور

در باره مصطفی: وی 51 ساله و عضو اتحادیه کمونیستی سوریه است و 13 سال در زندان سوریه بسر برده است. در کنفرانس آنتالیا که در تاریخ 30 مای تا 3 ژوئن برگزار گردید مهمترین پلاتفرم اپوزیسیون چپ سوریه صادر گردید و مصطفی در شورای اپوزیسیون انتخاب گردید.

سئوال: کنفرانس آنتالیا را چه کسی گذاشته است و در این کنفرانس چه می گذرد؟

پاسخ: تا کنون اپوزیسیون سوریه و یا بهتر بگویم نمایندگان اپوزیسیون چندین کنفرانس برگزار نموده اند. برای مثال برخی از جریان های اسلامی هم ملاقات های خودشان را ترتیب داده اند. ایده این کنفرانس این بود تا تمامی تلاش های جداگانه را زیر یک چتر کشید و با خواست دمکراسی برای سوریه تا آنجا که امکان دارد وسیع ترین اتحاد را بین اپوزیسیون مخالف رژیم سوریه به وجود آورد.

مبتکرین اصلی این ایده نیروهای چپ و نیروهای لیبرال سوریه بودند کسانی که با هم بیانیه دمشق را صادر نموده بودند. باید بگویم تا کنون در راه این اتحاد ما قدمهای موثری برداشته ایم.

از 31 نفراعضای شورای اپوزیسیون 4 نفر از بیانیه دمشق و 4 نفر از اخوان المسلمین و 4 نفر از کردها (که غالبا چپ هستند) و 4 نفر از قبایل می باشند. 15 عضو باقی مانده شخصیت های مستقلی هستند که هر کدام به به یکی از ادیان تعلق دارند.

سئوال: طبق گزارش رسانه ها عبدل حلیم خادم و رفعت ال اسد مجددا انتخاب نشدند. می توانید بگوئید چرا؟

پاسخ: در واقعیت از آنجا که آنها رابطه مستقیم با آمریکا داشتند از لیست کاندیدها حذف شدند و همانطور که در بیانیه پایانی کنفرانس دیده می شود ما هرگونه حمله نظامی خارجی را با قاطعیت رد می کنیم. بنابراین کسانی هم که به یک چنین حملاتی تمایل دارند درون ائتلاف ما نخواهند بود. ما نمی خواهیم مثال بسیارغلط و منفی لیبی را دوباره تکرار کنیم.

سئوال: آیا ترک ها روی این تصمیمات تاثیر نگذاشته اند. چون بسیاری از نیروهای اپوزیسیون مدل ترکی را دنبال می کنند؟

پاسخ: نه، ما از سوی ترک ها نه پشتیبانی سیاسی و نه پشتیبانی مالی داشته ایم. اما این هم درست است که ترکیه تلاش می کند در منطقه نقشی قدرتمند را بازی کند. شرکت ترکیه در پروسه گذار از سوریه می تواند قدمی در این راه باشد. از سوی دیگر برخی از نیروهای اسلامی و برخی از شخصیت های سنی تمایل به کمک ترکیه دارند. در برخی از تظاهرات ها شعار هائی دیده می شوند که خواهان حمله نظامی ترکیه به سوریه می باشند. چیزی که ما با قاطعیت رد می کنیم.

سئوال: آدمهای اسد ادعا می کنند که عربستان سعودی و سلافی ها روی شورشگران نفوذ دارند ( که البته این آخری خطری برای منافع آمریکا است) همچنین گفته می شود که اخوان المسلمین جنبش را کنترل می کند.

پاسخ: در میان اخوان المسلمین و همچنین در میان جنبش اسلامی در مجموع دو جبهه وجود دارد: لیبرال ها و دمکرات ها که هر دوی این جبهه ها طرفدار کنفرانس آنتالیا هستند. اینها همه به تنوع و رنگارنگی سوریه و دمکراسی احترام می گذارند و خواهان دولت اسلامی نیستند. همچنین آنها هم حمله نظامی غرب را رد می کنند. در واقع این خود از توافقات کنفرانس آنتالیا است.

همچنین گروه های طرفدار عربستان سعودی هم وجود دارند که در بروکسل بنام گروه های اسلامی با هم نشست برگزار نموده اند. آنها در مقابل کنفرانس آنتالیا قرار دارند. این گروه ها از طریق سعودی ها و از طریق کشورهای خلیج با آمریکا همبسته اند.

باید بگویم که هیچکسی جنبش را کنترل نمی کند بخصوص کنترل از خارج ابدا وجود ندارد. 30 سال پیش برخی نقاط تحت کنترل اخوان المسلمین قرار داشت اما امروز نسلی جدید در خیابانها پیدا شده است که با وجود اینکه بسیاری از آنها خود را مسلمان می داند اما هدفش پیاده کردن دمکراسی است. از این روی تا کنون عربستان سعودی هم بسیار محتاط عمل کرده است. البته اگر جامعه بین الملل موضع ضد رژیم بگیرد این موضع عربستان هم می تواند تغییر کند.

در واقع آمریکائی ها پشتیبانی مستقیم از داخل سوریه ندارند. آنها و استعمارگران قدیمی فرانسه و بریتانیا در سوریه مورد تنفر مردم هستند و به هیچ وجه پشتیبانی ندارند.
تلاش های حریری از لبنان تکیه بر آدمی چون خادم دارد. اما خادم هم از دور خارج است و در حاشیه قرار گرفته است این تلاش ها هم بی اثر می باشند. تنها امکان تاثیر گذاری می تواند از جانب ترکیه باشد. اما ترکیه هم درگیر بازی های خودش است.

سئوال: شما در باره چرخش دمکراتیک اخوان المسلمین چه فکر می کنید؟

پاسخ: زمان هائی وجود داشت که آنها بسیار مذهبی عمل می کردند. برخی از اعمال قساوت بار به حساب آنها واریز می شود. اما آنها هم می بایست واقعیت های سوریه را بپذیرند زیرا که دقیقا نیمی از مردم سوریه به اقلیت های ملی و مذهبی تعلق دارند. رژیم اسد هیچگاه از اعلام این مسئله خسته نمی شود که برخی از آلترناتیو های در مقابل رژیم وی از رهبریت مذهبی اخوان المسلمین برمی خیزد. اما این مسئله واقعیت ندارد. زیرا که اخوان المسلمین در تمامی انتخابات ها تنها از 15% آراء برخوردارند.

نه قبایل و نه سرمایه داران از اسلامیست ها پیروی نمی کنند. واقعیت سوریه این است اما کسانی هم هستند که از آنها دفاع می کنند. با در نظر گرفتن این حقیقت جناح هائی در میان آنان رشد کرد که اعتقاد به دولتی دمکراتیک دارند و در بیانیه آنتالیا هم این مسئله تاکید شده است.

سئوال: از سوی دیگر خبرگزاری های غربی با خوشحالی گزارش می دهند که نیروی حزب الله و نیروهای ایران در وارد کردن فشار به مردم سوریه شرکت دارند.

پاسخ: من این مسئله را نمی توانم تائید کنم اما شک هم دارم. آنطور که من شنیده ام سربازانی بر علیه مردم حرکت می کنند که ریش دارند. چیزی که در ارتش سوریه ممنوع است. مطمئنا دلیل برای این شک و تردید وجود دارد. به لحاظ سیاسی تهران کاملا جانب اسد را دارد زیرا که با سرنگونی رژیم اسد نفوذ آنها به شدت محدود می شود.

سئوال: انقلاب سوریه از چه چشم اندازی برخوردار است؟

پاسخ: متاسفانه تحت فشار و سرکوب شدید خواست های دمکراتیک مردم، راهی را که مردم تونس و یا مردم مصر رفتند را مسدود نموده است بنابراین به اعتقاد من این رژیم همواره برجای خواهد ماند و بشدت می خواهد خیزش مردم را به حمام خون تبدیل کند. آنها بارها و بارها این مسئله را بیان نموده اند و من اعتقاد دارم آنها این کار را می کنند. از سوی دیگر جنبش نمی خواهد از خواسته هایش دست بردارد و اسد هم تن به خواسته های جنبش نخواهد داد و این کشور را بسوی یک جنگ داخلی می کشاند.
ما می خواهیم از یک چنین مسئله ای با تمام قوا جلوگیری کنیم و به این خاطر به مردم فراخوان داده ایم که مبارزه خویش را بشدت با ابزار صلح آمیز به پیش برند. باید قبول کرد که هیچکس با علاقه خود را قربانی نمی کند. مردم باید از خون ریزی های دائمی درس بگیرند و کاملا قانونی از خودشان دفاع کنند.

سئوال: گزارش هائی در باره انشعاب در ارتش وجود دارند. آیا یک قیام با پشتیبانی نیروهای دمکراتیک درون ارتش امکان پذیر است؟

پاسخ: تا کنون تنها مورد های فردی وجود داشته است. نباید فراموش کرد که رژیم برای ایجاد وفاداری ارتش را با معیار های فرقه ای ساخته است. به این صورت که در حالیکه اکثریت سربازان وظیفه سنی می باشند در مقابل اکثریت افسران ارشد علوی هستند. دور تا دور شهرهائی را که شورش شده است ارتش ویژه محاصره نموده است. ارتش ویژه ای که اکثر سربازانش علوی هستند. اسد اطمینان به نیروهای معمولی ارتش ندارد. زیرا که نیروهای معمولی ارتش می توانند از دستورات مافوق خود تمرد کنند.
نیروهای سازمانیافته اپوزیسیون در این مناطق ضعیف هستند. نیروهای اخوان المسلمین هم مانند نیروهای چپ در طی سال ها سرکوب از کشور طرد شده اند. ما در اینجا با یک خیزش خود بخودی روبرو هستیم. خیزشی که تحت شرایط حاضر در سوریه برای تبدیل شدن به یک قیام بشدت سازمانیافته توانا نیست. اما با گذشت زمان رژیم ضعیف تر می شود. نشانه هائی وجود دارند که بخش هائی از اقتصاد تمایل به تغییر جبهه دارند. نه تنها سنی ها بلکه علوی ها هم همینطور.

سئوال: این اوضاع نمی تواند به یک حمله نظامی خارجی منجر شود؟

پاسخ: یکی از مهمترین نکات بیانیه آنتالیا رد کردن یک حمله نظامی خارجی است. بعلاوه من اعتقاد دارم که قدرت های غربی جرئت این کار را ندارند. زیرا که اکثریتی بزرگ از مردم سوریه از تمامی جهت های سیاسی این مسئله را رد می کنند. ما نمی خواهیم و نمی گذاریم پایانی مثل لیبی داشته باشیم. همچنین روسیه هم که یک پایگاه نیروی دریائی در تارتوس دارد بر علیه این مسئله رای خواهد داد. اما امکان یک دخالت ترکی وجود دارد. نه یک حمله کامل نظامی جنگی بلکه شاید یک حمله نظامی به مرزها آنهم با بهانه کمک بشردوستانه. ما این را هم رد می کنیم اما بسیاری از مردم سوریه شاید از این امر استقبال کنند. ترکیه در میان سنی ها نامی خوب دارد. زیرا که ترکیه به لحاظ اقتصادی و همچنین دمکراسی موفق است. بسیاری یک پروژه نئوعثمانی را ترجیح می دهند.

سئوال: آیا خطر اسرائیل هم وجود دارد؟

پاسخ: اسرائیل هیچ دلیلی برای حمله به سوریه ندارد. آنها ثبات می خواهند به این لحاظ هم مخالف جنبش دمکراسی طلب هستند. آنها اسد را ترجیح می دهند.

سئوال: قدم بعدی شما کدام است؟
پاسخ: آنچه که به ائتلاف آنتالیا برمی گردد در نظر داریم در ابتدا یک کمیته اجرائی انتخاب کنیم. خارج از کشور می خواهیم فشار های بین المللی را روی رژیم افزایش بدهیم. ما تلاش می کنیم اسد را جلوی تریبونال هاگ بکشانیم.

سئوال: آیا این خود در واقعیت همان منطق فشار مارپیچی نیست که زمین را برای دخالت نظامی خارجی هموار می سازد؟

پاسخ: این خود یک وضعیت دشوار است. ما به فشار های از خارج نیاز داریم تا بدینوسیله رژیم را ضعیف کنیم. این مسئله باعث می شود تا بسیاری جبهه خود را تغییر دهند. ما نمی توانیم پاسیو بنشینیم و ببینیم تا اسد مردم ما را قتل عام کند و جنگ داخلی را در کشور راه بیاندازد. کار ما و کمک ما از خارج از سوریه این است که رژیم را ایزوله کنیم و این چنین میزان هزینه سیاسی فشار و سرکوب را بالا بریم. اما من تکرار می کنم ما مخالف هرگونه حمله نظامی خارجی هستیم.

سئوال: آیا شما ائتلاف آنتالیا را بعنوان ائتلافی ضدامپریالیستی ارزیابی می کنید؟

پاسخ: این یک ائتلاف دمکراتیک است. درون این ائتلاف لیبرال ها هم هستند که نمی شود آنها را ضدامپریالیست طبقه بندی کرد. همچنین باید توجه کرد که مردم سوریه با نام ضد امپریالیسم بقتل می رسند. یک مثال می آورم: حزب کمونیستی که با رژیم کار می کند در حالیکه در برابر خواست های دمکراتیک مردم قرار گرفته است و نمی خواهد از آن پشتیبانی کند همین اخیرا یک تظاهرات ضد امپریالیستی گذاشت. این چه مبارزه ضد امپریالیستی است؟ شما حتما درک می کنید که چرا مردم دیگه از این کارها خسته شده اند.

سئوال: شورش دمکراتیک در تونس و مصر صورت پذیرفت زیرا که فقری بیحد بخاطر سیاست های سرمایه داری نئولیبرال مردم را احاطه کرده است. بیانیه آنتالیا با مشکلات اجتماعی چگونه برخورد می کند؟

پاسخ: در سوریه دقیقا همان مشکلی وجود دارد که در تونس و مصر وجود دارد. اما در آنتالیا ما تنها روی یک پلاتفرم دمکراتیک توافق کردیم. ما در این جمع و این ائتلاف نمی توانیم با مشکلات اجتماعی برخورد کنیم. اگر اهداف دمکراتیک به دست آیند مطمئنا اختلافات جدید و ائتلاف های جدید به وجود خواهند آمد.




بسیج توده ای و پراکندگی مبارزات مصر در انقلاب

سه‌شنبه ۲۵ مرداد ۱٣۹۰ – ۱۶ اوت ۲۰۱۱

گزارشی از آلن گرش
ترجمه بهروز عارفی
اگر چه سرنگونی حسنی مبارک، مر حله نخست بود، اما انقلاب هنوز در آغاز گذرگاه است. همه جا، چه در خیابان و چه در کارخانه، آرمان آزادی و خواست دگرگونی به چشم می خورد که در آن مستمندان فراموش شدگان نباشند.

اگر یوسف شاهین زنده می بود، نمی توانست ساختمان سیاه و سفید ایستگاه مرکزی راه آهن قاهره را باز شناسد. این ایستگاه صحنه اصلی یکی از زیباترین فیلم های او بود که در سال 1958 فیلمبرداری شده است. داستان فیلم، حکایت عشق نا ممکن قناوی، جوان فقیر، شل و ساده لوح به هنونه یک دختر زیباست. نه فقط مجسمه غول پیکر رامسس دوم، فرعون مصر را به فلات چیزه منتقل کرده اند، نمای ساختمان نیز پس از نوسازی، در زیر پرتو خورشید می درخشد. این منظره بیرونی ساختمان بسختی می تواند آشوب بزرگی که در درون آن جریان دارد را بپوشاند. مسافران شتابزده، در لابلای عملیات ساختمانی پر هیاهو، در میان داربست ها با حرکتی مارپیچی بین سنگ پاره ها و چاله های پر گل ولای، بدون هیچ علامت راهنمائی، راهی به سوی سکوی مورد نظرشان باز می کنند. قطار محله الکبری، ساعت یک و ربع بعدازظهر به راه می افتد. جمعیت زیادی به واگن های کثیف، با پنجره هائی تیره روی آورده اند. فقط دو واگن «به سازی شده» در ته قطار و با بهائی بیشتر، مکانی با تهویه مطبوع عرضه می کند، در حالی که درجه حرارت در بیرون قطار به چهل می رسد.
برای رسیدن به این شهر که فقط صد کیلومتر با قاهره فاصله دارد، بیش از دو ساعت وقت لازم است. در میان راه، هیچ مانع طبیعی و هیچ سهل انگاری انسانی که این کندی را توجیه کند، دیده نمی شود. مسیر از جلگه زراعتی در دلتای نیل، یکی از حاصلخیز ترین مناطق جهان می گذرد . لوکوموتیو تنبل به آهستگی از میان زمین های باز مانده از شهرسازی و جمعیت در حال رشد، راهی برای خود باز می کند.
شهر محله الکبری (پانصدهزار جمعیت، دو میلیون برای استان) نماد شهرک های متوسط مصری است که با خفقان جمعیتی شهرهای غول پیکر قاهره و اسکندریه، بخش مهمی از رشد جمعیتی را جذب کرده اند. در اوایل قرن نوزدهم، این شهر انحصار بافت ابریشم را در اختیار داشت و سپس به یکی از مراکز ریسندگی مصر بدل شد. شهرت این شهر به خاطر کیفیت استثنائی الیاف بلند پنبه است که یک فرانسوی در سال 1817 رواج داد. جنگ داخلی آمریکا (1861-1865) ، اروپا را از واردات پنیه آمریکائی محروم کرده بود و در نتیجه مصر برای زمانی طولانی در رده اول صادرکنندگان پنبه در جهان قرار گرفت.
ایستگاه راه آهن چند صد متر با کارخانه ریسندگی و بافندگی مصر فاصله دارد . اما برای عبور باید از میان سنگلاخ ها و از لابلای هرج و مرج رفت وآمدها، از میان چرخ و گاری های دست فروشان و سیل زنان کارگر جوان با لباس کار و روسری های رنگارنگ راهی باز کرد. برای رسیدن به مقصد، باید وسیله ای یافت، مانند اتوبوس، قطار، تاکسی جمعی یا حتی توک توک، سه چرحه موتوری های خنده دار ساخت هند. کارخانه سه شیفت هشت ساعته کار می کند ولی کارگران زن، «روزکار» بوده و فقط تا ساعت 4 بعدازطهر کار می کنند.
بین سرمایه داری پدرسالارانه و سوسیالیسم ناصری
بر روی تابلوئی با غرور نوشته شده بود: «به دژ صنعت مصر خوش آمدید». کارخانه از پیچ و خم های تاریخ مصر و سیاست رشد آن کشور گذر کرده است. هنگام تاسیس آن در سال 1927 به دست طلعت حرب، موسس نخستین بانک ملی مصر، که خواهان تقویت صنایع بود، سهام شرکت در بازار عرضه شد و سرمایه گذاران بریتانیائی آن ها را خریدند. در آن زمان مصر با این که رسما از سال 1922 به استقلال رسیده بود، هنوز تحت اشغال بریتانیا بود. این کارخانه در سال های 56-1954 به «مالکیت مصر» در آمد، در حالی که نیروهای بریتانیا از مصر خارج می شدند و جنگ سوئز پایان سلطه رقت بار بریتانیا را اعلام می کرد. جمال عبدالناصر در سال 1962 در چارچوب قوانین سوسیالیستی و روند صنعتی کردن اجباری با حمایت اتحاد شوروی آن را ملی کرد. یکی از نشانه های این روند، افتتاح کارخانه آهن و فولاد حلوان و سد بزرگ اسوان است که با تنظیم آب نیل، برق مورد نیاز طرح های بزرگ کشور را تولید می کند.

با رسیدن انور سادات به قدرت در سال 1970، سیاست گشایش اقتصادی (انفتاح) در دستور کار قرار گرفت. هدف آن تشویق سرمایه گذاری خصوصی و فروپاشاندن بخش دولتی بود. این استراتژی در سال های دهه 1990 و 2000 به اراده حسنی مبارک شتاب یافت. فقط چند بخش از جمله کارخانه مصر توانستند مقاومتی پیروزمندانه داشته و چون روستای «آستریکس» که در مقابل تهاجم رومی ها مقاومت کرد، الهام بخش کشور شد.

بر روی زمین های وسیع کارخانه، علاوه بر دفتر مدیریت، ساختمان اداره مرکزی، کارگاه ها، منازل کارمندان، کارگران، استادیوم ورزشی، بیمارستان، تاتر و حتی استخر نیز ساخته شده که در دسترسی همگان است. فروشگاه های تعاونی که پیرامون کارخانه تاسیس شده اند، موادغذائی، لوازم خانه و مبل و لباس با بهای مناسب عرضه می کنند. بخشی از ساختمان ها به حال خود رها شده اند. برای مثال، رستوران تعطیل شده که نشانه ای از بی علاقگی دولت است. با وجود این، پس از دیدار از کارخانه، انسان دچار تردید می شود. با سرمایه داری پدرسالارانه عاریت گرفته شده از انگلیسی ها طرفیم یا سوسیالیسم واقعا موجود ساخته ناصریسم؟

به هر صورت، این نمونه در سراسر کشورنوعی حسرت بر انگیخته است. مشاهده می شود که علاوه بر دستمزد حداقل یعنی 1200 لیره (2)، اغلب با مطالبه ملی کردن دوباره کارخانه هائی روبرو می شویم که در سال های دهه 2000 در شرایطی ناروشن خصوصی شده اند. این مطالبات بخش دولتی نیرومند، اتفاقا واکنش هائی در ایالات متحده برانگیخته است! خانم مارگارت اسکوبی سفیر امریکا پیش از ترک محل ماموریتش اظهار داشت: «بازگشت به ملی کردن به شدت سرمایه گذاری را تضعیف خواهد کرد. تاریخ نشان می دهد که خصوصی کردن کاری سنجیده، مفید و سودمند بوده و به کشورهای متعددی امکان داده که در جهت دموکراسی تحول یابند (3)».

خانم اسکوبی مثل بقیه همقطاران غربی اش در مدت سه سال ماموریت در قاهره، نه چیزی دیده و نه چیزی شنیده است. در حالی که مطبوعات هر روز گزارشاتی منتشر می کنند که می بایست به خانم سفیر فهمانده باشد که مصری ها نسبت به سودمندی خصوصی سازی تردید دارند. اخیرا، دادگستری فروش فروشگاه های بزرگ زنجیره ای عمر افندی را به بخش خصوصی لغو کرد. سی هزار ماهیگیر دریاچه برلس که با باریکه زمینی از دریای مدیترانه جداشده، با دادن امتیاز غیرقانونی بسیار با اهمیت به صنایع ماهیگیری مبارزه می کنند. شاهزاده میلیونر سعودی، الولید بن طلال که در سال 1998 زمین های کشاورزی به وسعت صدهزار فدان (معادل 420 کیلومترمربع) در نزدیکی مرزهای سودان را خریده بود، مجبور شد « 75 هزار فدان از آن زمین ها را به مردم مصر هدیه کند»، یا به عبارت دیگر بخشی از آن چه را که دزدیده بود، مسترد دارد.

عصام شرف، نخست وزیر از این قرارداد با عنوان «تشویق سرمایه گذاران عرب و خارجی از طریق مذاکرات دوستانه» یاد می کند. بدین ترتیب، دولت از برقراری نظام مالیاتی تصاعدی و دریافت مالیات از سود شرکت ها منصرف شد (در حال حاضر، میزان مالیات برای همه 20 در صد است) و شورای عالی نیروهای ارتش همان سیاست های لیبرالی اقتصادی را ادامه می دهد. آنان در 5 ژوئن برای دریافت سه میلیارد دلار قرض، قراردادی با همان شروط همیشگی وجود «تعادل» های کلان اقتصادی و مالی با صندوق جهانی پول امضا کردند. همین صندوق جهانی پول در گزارشی به تاریخ 14 آوریل 2010 «سیاست کلان اقتصادی سالم مقامات مصری و اصلاحات انجام شده از سال 2004 را مورد تمجید قرار داده بود.»

خصوصی سازی های سال های دهه 2000 همچنین حقوق بگیران را نیز به شدت زیر فشار گذاشت. ده ها هزار از آنان بیکار شده یا مجبور شدند به شرایط بسیار وخیم کار تن در دهند.(4) در منطقه محله، دویست و بیست و پنج هزار نفر در بخش نساجی به کار مشغولند ولی فقط بیست و پنج هزار نفر در بخش دولتی کار می کنند (شامل بیست هزار نفر از کارکنان کارخانه مصر، بقیه در صدها موسسه کار می کنند که 36 موسسه از آنها بیشتر از هزار کارگر دارند). در حالی که در بخش دولتی، مدت کار روزانه 8 ساعت است، در بخش خصوصی میزان آن به 12 ساعت می رسد. کارگران نه تعطیلات دارند و نه سودی شامل حالشان می شود. بخش عمده دستمزد آنان را پاداش تشکیل می دهد. نا گفته نماند که دستمزد کودکان کمتر از 16 سال، چندرغاز است.

در یک محله مردمی شهر محله، ساختمان «افق اشتراکی» (افق سوسیالیستی) وابسته به حزب کمونیست، محل ملاقات شماری از اعضای سندیکاهای این شهر است. گرایش چپ نفوذ چشمگیری در این شهر دارد. در این محل، ده فعال کارگری حضور داشتند که دوزن نیز در میانشان دیده می شد. در سالنی که به چهره های خالد محی الدین (از افسران آزاد همرزم جمال عبدالناصر)، جمال عبدالناصر و نبیل هلالی (وکیل متعهد مدافع کارگران) آراسته است، پرچم های فلسطین نیز زینت بخش است. بر روی دیوارها شعاری نگرانی موجود در برابر تورمی را بازتاب می دهد که دستمزد ها را می بلعد: «قیمت ها شعله ورند، دستمزد ما را بگیرید و به ما غذا بدهید.»

یک کارگر بر آشفته: «روز 6 آوریل را از ما دزدیده اند!»
چند صد فعال کارگری در سال های اخیر به دلیل اعتصاب و یا خواست ایجاد سندیکاهای مستقل بیکار شده اند، چرا که «فدراسیون سندیکاهای مصر» وابسته به قدرت حاکمه است. خانم وداد دمیرداش از سال 1984 در کارخانه مصر کار می کند. او با روسری رنگینی بر سر، با اراده سخن می راند گرچه غالبا مردان صحبت او را قطع می کنند. او مشکلات تلفیق زندگی کارگری ، وظایف خانوادگی و مبارزات سندیکائی اش را شرح می دهد. نحستین مبازرات به سال 2006 برای پرداخت پاداش مربوط به سود کارخانه بر می گردد. در شرایطی که کارگران مرد دچار تردید بودند، «ما به حیاط رفتیم و آنان را به مبازره طلبیدیم: مردان کجایند؟ زنان حاضرند! و آن ها به دنبال ما آمدند. از آن روز، همه چشم ها متوجه محله است. همه فکر می کنند که آینده بر روی دوش ماست».

کارخانه مصر، نظیر دژ کارگری رنو در دوران جنگ دوم جهانی در فرانسه، در سال های دهه 2000 نماد «فرداهای بهتر» بود. با وجود این، میدان تحریر چنان رسانه های داخلی و بین المللی را به خود مشغول کرده که آنان ریشه های کارگری انقلاب را فراموش کرده اند (5). خانم دمیرداش با خروش می گوید:«روز 6 آوریل را از ما دزدیده اند!». در روز 6 آوریل 2008، در اینجا علیه هزینه گران زندگی قیام شد (6). جنبشی که برای تظاهرات روز 25 ژانویه 2011 فراخوان داد، نام «6 آوریل» را برخود نهاد ولی تبار آن را حذف کرد.

محمد عطار، کارگر 45 ساله نیز در همه مبارزه ها شرکت کرده و قربانی هجوم های سازمان بسیار مخوف امنیت دولتی بوده است. این سازمان در انتخابات سندیکائی و همچنین در فعالیت روزمره کارخانه مداخله می کرد. البته این سازمان، این رویه را به سراسر موسسات کشور وزندگی هر شهروندی تعمیم داده بود. «اینجا، در شهر محله بود که شکل های گوناگون مبارزه ابداع شد و در نقاط دیگر مورد استفاده قرار گرفت: از قبیل اشغال میدان مقابل کارخانه و نصب چادر؛ فراخوان به کلیه اقشار جامعه، از جمله کسانی که در برج های بلند قاهره منزل داشتند. همچنین تشکیل جبهه گسترده ای از همه نیروهای اپوزیسیون از چپ تا اخوان المسلمین.» همچنین در این شهر بود که در آوریل 2008، برای نخستین بار عکس های حسنی مبارک را تکه تکه کردند. حاکمیت برای شکستن جنبش، اینترنت را در منطقه قطع کرد. پیش تر، رژیم در اکتبر 2010 بصورت تمرینی قطع «شبکه اینترنت» را در سراسر کشور امتحان کرد. در این تمرین کلیه شرکت های مخابرات از جمله موبینی (شعبه ای از شرکت فرانسوی اورانژ) برای خوش رقصی شرکت کردند.(7)
آیا کارگران بازیگران فراموش شده انقلاب بودند؟ این پرسشی است که مصطفی بصیونی دردفتر بزرگش در قاهره که هوای خنک کولرها از بازدیدکننده پذیرائی می کند و در جوی هنوز هیجان زده ، مطرح می کند: «بپرسیم چرا تا کنون، شورش ها در لیبی، یمن و بحرین به نتیجه نرسیده است؟» در این محل، بر روی انتشار روزنامه التحریر کار می کنند. مخاطب ما که کارشناس امور سندیکائی و کارگری است خاطرنشان می کند که: «در تونس ، فراخوان به اعتصاب عمومی اتحادیه عمومی کارگران تونس ضربه کاری را به حاکمیت زد. در مصر کشور عملا متوقف بود و وسائل نقلیه از حرکت ایستاده بود. در روزهای آخر، فراخوان به اعتصاب سیاسی نیز زیاد شده و بسیج گر بود. بدین صورت که در سوئز، از جمله کارخانه سیمان که در ژانویه 2009 نیز برای اعتراض به صادرات تولیداتش به اسرائیل هنگام «عملیات سرب آبدیده» از کار ایستاده بود، اعتصاب سیاسی به راه انداخت» (8)
آیا با دو مصر روبروئیم؟ قشرهای میانی که در میدان تحریر حضور دارند و بقیه کشور؟ علاءالدین عرفات (9) پژوهشگر جوان مرکز آموزش و اسناد اقتصادی، حقوقی و اجتماعی پاسخ می دهد: «با سه کشور». او که از دو سال پیش جنوب و شمال و از شرق تا غرب مصر را زیر پا گذاشته، می گوید: «در قاهره، اسکندریه و شهرهای بزرگ، شعارها بر روی دموکراسی و آزادی متمرکز بودند. در شهرهای متوسط و روستاها و از جمله در دلتای نیل بر روی بیکاری، آموزش و تحصیل و قیمت کالاها انگشت گذاشته می شد. در این نقاط، انتقاد از ایالات متحده و اسرائیل نیز به گوش می رسید. و سرانجام، در مناطق «حاشیه ای» (سینا، بخشی از مصر علیا، مرسی مطروح) بیشتر در مورد وضعیت این نواحی رهاشده به حال خود و هویت اهالی که غالبا مورد تحقیر قدرت مرکزی قرارگرفته بودند، پرسش طرح می شد.» پس از سقوط رژیم چه چیزی تغییر کرده است؟ «جنبش اجازه داد از دست مسئول دست اول رژیم خلاص شویم. ولی مسئولان دست دوم و سوم هنوز سرجایشان هستند، با همان روحیه و فرهنگ».
سی و اندی وکیل جوان بر روی پله های دیوان عالی قضائی کشور تجمعی اعتراضی برپا کرده اند. آنان با آهنگی که از زمان تظاهرات میدان تحریر، هر فردی را به اعلام مطالباتش بر می انگیزد، شعار می دهند: «ما از دست جمال [پسر مبارک] خلاص شدیم؛ ولی هزاران جمال در بین قضات وجود دارند»، این اشاره ای است به خویشاوندسالاری و پارتی بازی در دادگستری مصر. روزی نمی گذرد که گروهی خواستار اخراج رئیس فاسد موسسه ای یا استعفای استادی نباشد. در اوایل ژوئن برای نحستین بار در تاریخ معاصر، دانشکده هنرهای زیبای قاهره رئیس خود را بدون دخالت دستگاه امنیت دولتی انتخاب کرد. اعتراض ها حتی مقامات دانشگاه الازهر و کلیسای قبطی را که با رژیم قبلی بی کم و کاست همدستی داشتند، از یاد نبرده است.

هیچ مقامی از اعتراض در امان نیست
در مصر علیا، در نجع حمادی، کارکنان کارخانه آلومینیوم بست نشسته و خواهان پاداش برای خود و کار برای فرزندانشان شدند. در ژوئن، کارگران موسسات مختلف وابسته به شرکت کانال سوئز برای اجرای تعهدات کارفرما و برکناری مسئول منصوب مبارک دوباره دست به اعتصاب زدند. یک روز، صدها پزشک برای افزایش سهم بهداشت در بودجه کشور از سه و نیم به 15 درصد دست به تظاهرات می زنند. روز بعد، کارگران بخش حمل و نقل وزارت خانه خود را اشغال می کنند.
این هزار و یک شورش کوچک بازتابی است از گستردگی مشکلات انباشته شده و نمایانگر موضوعاتی است که شورای عالی نیروهای مسلح، کابینه دولت، احزاب سیاسی و رسانه ها به بحث می گذارند. نظیر برگزاری انتخابات آینده؛ قانون جدید برای اماکن مذهبی؛ آینده رسانه های دولتی؛ محاکمه مسئولان رژیم پیشین؛ راه اندازی مجدد اقتصاد؛ سازمان دهی جدید پلیس و نیروهای امنیتی؛ انحلال صدها شورای شهر؛ نقش ارتش در یک مصر دموکراتیک؛ وضعیت قانونی دانشگاه ها؛ تعیین دستمزد حداقل؛ جایگزینی یا عدم جایگزینی کارمندان عالی رتبه؛ قانون سازمان های سندیکاهائی؛ و غیره. بررسی مسائل گوناگون بی ارتباط به هم که موجب چشم پوشی هر انسان عاقلی از رهبری کشور شود. همان طوری که رم یک روزه ساخته نشده است، انقلاب ها نیز همین طورند. گستردگی تغییرات ضروری به مبارزه طولانی نیاز دارد که سال ها طول می کشد. برای این منظور سندیکاها و چپ سیاسی که چندین حزب آن را نمایندگی کرده و در اثر سرکوب طولانی تضعیف شده اند، باید مجددا سازمان یابند.

دفتر فدراسیون سندیکاهای مستقل در آپارتمان محقری در طبقه دوم یک ساختمان واقع در خیابان قصرالعین منتهی به میدان التحریر واقع شده است. در اطاق های دودآلود، گروه های چهار پنج نفره بحث می کنند. تلفن های همراه بی وقفه زنگ می زنند. بر دیوار آفیشی نصب شده که یک مشت گره کرده یک آچار فرانسه را می فشرد. جلال شکری، بازنشسته پر جنب و جوش، گوشه خلوتی پیدا کرد و شروع به گفتن کرد: «برای نخستین بار در سال 1979 در یک شرکت مخابرات بخش دولتی به نمایندگی سندیکا انتخاب شدم، سپس در 1987 به شورای مدیریت راه یافتم. ما از مقررات بخش دولتی برای کسب شرایط بهتر استفاده کردیم ولی شرکت در سال2006 خصوصی شد. من در همان سال بازنشسته شدم. در آن سال، کارکنان شرکت فقط هفتصد نفر بودند در حالی که بیست سال پیش تعداد آنان به دوهزار و هشتصد می رسید.» او از آن پس همراه با بازنشسته ها فعالیت می کند. از سال 2004حقوق بازنشستگی آن ها ثابت مانده و هیچ کس به دفاع ازآن ها بر نخاسته بود. در سال 2008، او سندیکای بازنشستگان را به راه می اندازد و حکومت تازه پس از 25 ژانویه آن را به رسمیت شناخت. سندیکا اکنون دارای دو هزارعضو است.

او به همراه نهاد های مستقل دیگری، فدراسیون سندیکاهای مستقل را تاسیس کرد که چندین سازمان کارکنان از جمله کارمندان مخابرات، اداره مالیات و معلمان را در بر می گیرد. چالش بزرگ شما چیست؟ سازماندهی میلیون ها کارگر بخش خصوصی: «ما به شهرهای جدید می رویم، به مناطق مالیاتی آزاد. ساختار محلی آن ها را فراهم کرده و به فعالان آموزش می دهیم. قصد داریم تا ماه اکتبر کنگره ای تشکیل بدهیم. تلاش می کنیم که این سندیکاهای مستقل به رسمیت شناخته شوند، ولی اقدامات ما با مقاومت ادارات محلی روبرو می شود، در حالی که وزارت کار از ما حمایت می کند».

او هنوز هم از این بابت می خندد. دو روز پیش او با کارفرمایان برای بحث درباره افزایش حقوق حداقل ملاقات کرده است. آنان شدیدا به وی حمله کرده و او را متهم کردند که مصر را با سوئیس عوضی گرفته و به منافع آن ها ضرر می زند. آنان مدعی بودند که در شرایط موجود، «سرمایه ها به بازگشت سودی معادل 50 درصد نیازمندند». احمد البرعی وزیر کار و مهاجرت مصر فرانسوی زبان خوشروئی است و قبلا کارشناس سازمان جهانی کار بوده و یک سال در دانشگاه سوربن پاریس تدریس کرده است. او به آنان چنین پاسخ می دهد: «می دانید که اگر موفق به تعیین دستمزد حداقل نشویم، چه خواهدشد؟ مردم دوباره به میدان التحریر ریخته و همه چیز را به آتش خواهند کشید.»
وزیر همچنین می خواهد چارچوب دستمزد ها را که در آن قسمت ثابت فقط بیست درصد و بقیه پاداش است، تغییردهد. «ما می خواهیم این نسبت را وارونه کنیم و دوباره حقوق بیکاری را که در سال 1991 حذف شد، برقرار کرده و اختلاف دستمزدها را کاهش دهیم». او برای کارکنان دولت حقوق حداقلی برابر با 700 لیره پیشنهاد می کند –حقوق کارکنان بخش خصوصی را یک کمیسیون سه جانبه تعیین می کند – با وجودی که این میزان از حقوق درخواستی سندیکاها یعنی 1200 لیره بسیار کمتر است (منطبق با ضریب تورم)، وزیر می گوید «700 لیره منطقی است، ما با ملزومات اقتصادی مواجهیم».

«ارتش به نام انقلاب سخن می گوید تا بهتر بکشد»
در اواسط ژوئن، شورای عالی نیروهای مسلح اعلام کرد که تصمیم اتخاذ شده یک روز پس از گرفتن قدرت یعنی ممنوعیت اعتصاب را اجرا خواهد کرد. چندین اعتصاب به شدت سرکوب شدند. با این که این جنبش ها محدود بوده و به هیچ وجه مشکلات اقتصادی را توجیه نمی کند. این مشکلات نه فقط با سقوط جهانگردی و توریسم و مهاجرت پنج هزار کارگر از لیبی ارتباط دارد، بلکه به ویژه دلیل آن سیاست لیبرالی است که ده ها سال است به اجرا گذاشته شده. بازگشت به آرامش خواسته ی نظامیان، بخشی از اسلام گرایان، جناح میانه و راست کشور است.

خالد الخمیسی نویسنده رمان موفقی به نام «تاکسی» است(10) که مکالمات خیالی مسافران این وسیله نقلیه حیاتی برای قاهره ای ها را تعریف می کند. تاکسی محلی است که لطیفه ها و تفسیرهای آزاد از جهان به راحتی در آن می چرخند. این نویسنده می گوید: «دو نیرو در مقابل هم صف گرفته اند. از سوئی، ارتش که به نام انقلاب حرف می زند تا راحت تر بکشد، از سوی دیگر انقلاب». با وجود بدبینی اقلیت بسیار کوچکی که یاس می پراکنند (11)، چرا که فکر می کردند که انقلاب موظف است خط «مستقیم مطابق با چشم انداز نوسکی (لنین) را دنبال کند و فراموش کرده بودند که دوران انقلابی سال ها طول می کشد، امید در مصر نمرده است. همان طوری که باندرولی در میدان تحریر در اواخر ماه مه بیان می کرد: «اگر ما از رویا دست برداریم، مردن بهتر است، مردن، مردن.»

عنوان مقاله:
Mobilisations populaires et fragmentation des luttes
L’Egypte en révolution, Par Alain Gresh, Le Monde-Diplomatique, juillet 2011.
پاورقی ها:
1 – ایستگاه مرکزی باب الحدید
2 – 1 لیره مصری برابر 12 صدم یورو(حدود 200 تومان) است. البته ارزش ارز نشان دهنده قدرت خرید نیست. 1200 لیره (140 یورو) حداقلی است که یک خانواده چهار نفری برای زندگی نیاز دارند.
3 – روزنامه اینترنتی الاهرام آن لاین، 21 مه 2001
4 – Françoise Clément, « Le nouveau marché du travail, les conflits sociaux et la pauvreté », dans Vincent Battesti et François Ireton (sous la dtr. de), L’Egypte au présent, Actes Sud, Arles, 2011
5 – به مقاله «ریشه های کارگری قیام در مصر»،لوموند دیپلماتیک مه 2011 مراجعه کنید:
http://ir.mondediplo.com/article1662.html
6 – به مقاله «شورش گرسنگان در مصز»، لوموند دیپلماتیک، مع 2008، http://ir.mondediplo.com/article1272.html، و گزارش زیر به زبان انگلیسی نگاه کنید:
Solidarity Center, « The struggle for worker rights in Egypt », Washington DC. February 2010
7 – « Outrage over exoneration of Egypt telecom giants in communications shutdowns », Ahram Online, June 1, 2011
8 – در گزارشی که به بروز جنبش در تونس “Tunisie, Quelle gifle”اختصاص داده، (لیبراسیون، 12-11 ژوئن 2011) کریستوف آیاد Christophe Ayad به این تظاهرات اشاره دارد که در پی حمله اسرائیل به «ناوگان صلح» در منطقه مونستر تونس برگزار شد. (31 مه 2011)، این تظاهرات که با شعار «مرگ بر اسرائیل» شروع شده بود با فریاد «مرگ بر نظام 7 نوامبر» پایان یافت. (در 7 نوامبر زین العابدین بن علی به قدرت رسیده بود).
9 – از او کتاب زیر منتشر شده است:
The Mubarak Leadership and Future of Democracy in Egypte




«گلوله ها ترس را کشته اند»

سه‌شنبه ۲۵ مرداد ۱٣۹۰ – ۱۶ اوت ۲۰۱۱

روزهای پرآشوب در سوریه
آلن گرش، گزارش از سوریه
ترجمه بهروز عارفی
در گیری های اخیر میان سنی ها و علوی ها در حمص نشانه ای از تنش های مذهبی و خطر جنگ داخلی است. باوجود این، اکثریت تظاهرکنندگان احتمال چنین انحرافی را رد می کنند و خواهان دموکراسی اند. قدرت حاکمه سوریه بر اراده اش در انجام اصلاحات ژرف تاکید می کند، اما خشونت و سرکوب او را از اعتبار انداخته است.

حمات همه سوریه نیست. این شهر پانصدهزارنفری از زمان استقلال کشور در 1946 سرکش بود و در سال 1982 به دنبال شورش اخوان المسلمین در زیر بمب ها از پا درآمد. این شهر که از آن زمان طرد شده، از آغازشورش ها در ماه مارس 2011، همه نظرها را به سوی خود جلب کرده است. رجب اردوغان، نخست وزیر ترکیه، به حکومت دمشق در مورد تکرار کشتار 1982هشدار داده بود. رسانه های بین المللی هر شایعه پرت و پلائی را در مورد این شهر نمادین دنبال کرده و بدون بررسی پخش می کنند.
رسیدن به این شهر واقع در دویست کیلومتری شمال دمشق از طریق بزرگراهی با کیفیت مناسب آسان تر از آنچه حدس زده می شد، امکان پذیر است. ارتش فقط نقطه ورودی شهر را مسلحانه مراقبت می کند. در حاشیه شهر، شش تانک در سراشیبی کنار جاده پنهان شده اند.
حمات خلوت است. چند تاکسی پر از خانواده شهر را ترک می کنند. خودروی ما مجبور است چون مسابقه اتومبیل رانی از میان موانع متعدد سر خیابان ها راهی برای خود باز کند. خرده ریزی از پاره سنگ ها ، شاخه های درخت، قلوه سنگ، سطل آشغال و غیره… این جا، یک اتوبوس سوخته، آن جا، لاشه یک خودرو. این باریکادهای شکننده ظاهرا برای جلوگیری از تهاجم غافلگیرانه نیروهای انتظامی به این شهر «آزادشده» ایجاد شده اند. بر روی ملافه ها شعار های ساده ای نوشته شده اند: «مردم خواهان سقوط رژیم اند»، «1982 تکرار نخواهد شد»
خودروی ما متوقف شده و بایستی به جوانانی که گذرگاه را زیر نظر دارند، توضیح بدهیم. یکی از آن ها ما را به اول خیابان و کوچه های منشعب از آن هدایت می کند. متوقف می شویم: ما را بر صندلی می نشانند و دوره می کنند. به پرسش های ما پاسخ می دهند. ده ها نفر به گفتگوها می پیوندند. از ما سوال می کنند. برخی عکس های شهیدان (یک دوست، برادر، پسر عمو) را می آورند؛ برخی دیگر، صحنه هائی را که با تلفن همراه فیلمبرداری کرده اند. بعضی صحنه ها غیر قابل تحمل اند (مغز متلاشی شده، سر داغان شده… در تصویری دو بدن له شده، به قول مردی توسط یک تانک). فرد کنار او تصحیح می کند: «نه، نه، با یک اتومبیل بزرگ: به رد چرخ ها نگاه کنید».
چرا خیابان ها خالی اند؟ به غیر از روزهای تظاهرات در روزهای جمعه، همه در خانه هایشان می مانند. مردان، به نوبت کشیک می دهند، برخی روزها و برخی شب ها. زنان زیادی به جاهای دیگر منتقل شده اند. و نیز کسانی که از تکرار حوادث 1982 می ترسند. اما این اتوبوس سوحته؟ «نیروهای انتظامی آتش می زنند و می خواهند مسئولیت را به گردن ما بیاندازند. آن ها ادعا می کنند که ما می خواهیم امارت اسلامی ایجاد کنیم؛ آنان تلاش می کنند تا با مخفی کردن سلاح در مسجد ها ما را متهم کنند.»
«انقلاب ما مسالمت آمیز است [سلامیه]»، و این بهترین سلاح تظاهرکنندگان از مصر تا بحرین و یمن است. ما فرد مسلحی ندیدیم، به جز چند باتوم چوبی ساده. اگر در برخی نواحی گروه های مسلحی که از طرف «رزمندگان عرب» لبنان و عراق تقویت می شوند، دردسر می سازند، یا اگر در برخی نقاط، انتقام جوئی شخصی علیه افسران و سربازان گزارش شده، این رویدادها در اقلیت اند.اعلامیه ای که در اول ژوئن در حمات پخش شد، به شرکت کنندگان در تظاهرات توصیه های دقیق می کند: به ساختمان های دولتی احترام بگذارید؛ از دشنام دادن یا تحریک نیروهای انتظامی خودداری کنید. «ما علیه اختناق اعتراض می کنیم، ما نمی خواهیم هیچ کس را سرکوب کنیم».
چه کسانی دور ما حلقه زده اند؟ یکی، تحصیلکرده فلسفه است، دیگری پزشک و آن یکی مهندس. آن ها بر روی خواست رژیمی «متمدن» تاکید می کنند و در وهله نخست، پایان خودکامگی ، تحقیر، احترام به کرامت انسانی را می طلبند. «آن ها می توانند همه چیز ما را بگیرند ولی نه کرامت مان را» تجربه دستگیری ها با کوله بار بدرفتاری ها و شکنجه ها ضربه روحی ایجاد کرده است. یکی از حاضران می گوید: «ما تصمیم گرفته ایم که دیگر به زندان نرویم. برای ما راهی که می ماند، انتخاب بین گورستان یا آزادی است» .تعداد زندانیان سیاسی در حمات به چند صد نفرمی رسد و در تمام کشور بین ده تا پانزده هزار نفر. در حالی که گفتگوی ما ادامه دارد، جوانان داوطلب ظرف های آشغال را در خیابان جمع می کنند.
یکی از مسئولان به افراط در شهادت ها و غلوها نظمی می دهد. او رشته رویدادها را در این شهر از آغاز شورش ها در سوریه ترسیم می کند. برای حمات که از ضربه 1982 هنوز بیمار است، زمانی لازم بود که به جنبش به پیوندد. در پایان آوریل، اولین تظاهرات با اولین کشته ها همراه بود؛ اما گفتگو و مذاکره هنوز جریان داشت. «هیئتی از سوی شهر در 11 مه با بشار اسد ملاقات کرد. او به ما قول داد که مسئولان کشتار محاکمه شده و ارتش وارد شهر نخواهد شد. ولی سپس سوم ژوئن پیش آمد.»

در گرمای نزدیک به 45 درجه، در سایه ای نشسته و به شهادت ها گوش می دادیم. گر چه گاهی در مورد جزئیات تفاوت هائی وجود داشت ولی در مورد مسائل اساسی همه هم نظر بودند. روز جمعه سوم ژوئن، «روز کودکان آزادی»، هزاران تظاهرکننده آرام با گل هائی در دست برای سربازان و افسران به خیابان ها می ریزند. با گلوله به گل ها پاسخ می دهند. بین صد و پنجاه تا دویست و سی نفر کشته شدند. مخاطب ما ادامه داد: «با وجود این، سه روز بعد، ما پذیرفتیم که با رئیس جمهور ملاقات کنیم. او دوباره قول داد تا مقصران را مجازات کند. مسئول نیروهای سرکوب، محمد مفلح برای بازپرسی به دمشق فراخوانده شد.»
هیئت هماهنگی، گفتمان نفرت را محکوم می کند
سپس، یک دوره آرامش برقرار شد و نیروهای نظامی عقب نشینی کردند. تا تظاهرات عظیم جمعه اول ژوئیه پیش آمد. اعلام شد که در آن، هشتصد هزار نفر شرکت کردند (یک و نیم برابر جمعیت شهر!)،. البته به یقین، رقم دویست هزار نفر درست تر است؛ روزنامه نگاری نزدیک به هیئت حاکمه از رقم هفتادهزارنفر صحبت می کند. رژیم به وحشت افتاده، احمد عبدالعزیز فرماندار را که با مدارا موافق بود از کار برکنار کرد و مفلح پس از ترفیع درجه، به مقام خود بازگشت. روزهای دوشنبه 4 و سه شنبه 5 ژوئیه، نیروهای انتظامی وارد شهر شده و ده ها نفر را دستگیر و چهار نفر را کشتند، همه منتظر یورش عمومی بودند. «ما آن ها را پس زدیم. بازدید سفیر آمریکا و فرانسه روز 7 ژوئیه به ما کمک کرد تا نقشه آن ها را بر هم زنیم.» اعتماد از میان رفت. «رئیس جمهور، دو بار در سخنرانی اش تاکید کرد که ارتش بر روی مردم شلیک نمی کند. تنها فرمانداری که این فرمان او را به اجرا در آورده بود، برکنار شد! از این پس، ما خواهان سقوط رژیم هستیم.»
در چهار راه دیگری، دیدار دیگری داریم با همان روایت های دهشتناک، فراخوان همیشگی به جامعه بین المللی – و همواره با همان رد مداخله نظامی خارجی – و همان مهمان نوازی: به سرعت، چهارپایه های ما را برداشته و ما را بر روی مبل می نشانند، نوشیدنی تعارف می کنند با ساندویچ و حتی گل هدیه می کنند. یکی از میزبانان می گوید: «ما سلفی نیستیم، ما طرفدار اسلام «درست میانه» هستیم».
البته، شهر بسیار محافظه کار است، ولی می گویند که بازند و از جمله نسبت به اقلیت مسیحی. «ما مانند انگشتان یک دست هستیم». یک راننده کامیون مسیحی گواهی می کند: «جوانانی را که می بینید، فرزندان من هستند و مرا «عمو» صدا می کنند. نظر او درباره موضع مقامات کلیسا که از حکومت حمایت می کند، چیست؟ «مذهبیون در مورد مسائل مذهبی اقتدار دارند و نه در مورد سیاست. در خانواده من چندین گرایش سیاسی همزیستی می کنند و وظیفه کلیسا نیست که در این مورد نظر بدهد».
این موضع زیادی مطلوب است. در خفا، گفتمان نفرت نیز در گردش است از جمله علیه علوی ها (اقلیت شیعه که شماری از رهبران کشور به آن تعلق دارند)، اما هیئت هماهنگی (تنسیقیات) در اعلامیه ها آن ها را نکوهش می کند.
در محله مسیحی نشین باب توما در دمشق، چندهزار نفر در پشتیبانی از بشار اسد دور یک گروه موسیقی گرد آمده اند. جوانان زیادی از دختر و پسر با تی شرت هائی با تصویر رئیس جمهور، پرچم سوریه به دور بدن، آواز می خوانند ، می رقصند و فریاد می کشند. مسیحیان که وضع هم کیشان مسیحی خود را در عراق و مهاجرت صد هاهزار نفر از آنان را به سوریه دیده اند، نسبت به آینده خود نگرانند. بر روی پرچمی که یک بازرگان هدیه کرده، «دروغ های الجزیره، العربیه و همقطاران آن ها » نکوهش شده. منظور دو تلویزیون ماهواره ای وابسته به قطر و عربستان سعودی است که به گزارشات یک طرفانه، پخش اخبار تایید نشده و تبدیل شدن به ابزاری برای سرنگونی رژِیم متهم اند. این اتهام کاملا نادرست نیست ولی محدودیتی که به روزنامه نگاران خارجی تحمیل شده، هر گونه افسانه پردازی را امکان پذیر می سازد. رژیم حتی روزنامه های لبنانی الاخبار و السفیر را که همواره از دمشق و حزب الله در برابر اسرائیل پشتیبانی کرده، ممنوع کرده است. آنان کشتار ها را محکوم کرده بودند.
نمای ساختمان ایستگاه حجاز یادآور آن ست که در سال 1908، امپراتوری عثمانی راه آهنی بین دمشق و مدینه افتتاح کرده است. جلو ساختمان، هزاران نفر دیدار سفیر آمریکا از حمات و مداخله غربی ها را در امور سوریه نکوهش می کنند. در این روز تعطیل، تظاهرکنندگان را دانش آموزان و کارمندان تشکیل نمی دهند که به این کار مجبور شده باشند. چرا که رژیم هنوز طرفدارانی دارد، حتی اگر از تعداد آن ها کم شده است. (1). این ها شامل بخشی از اقلیت ها که از به قدرت رسیدن اسلام گرایان نگرانند، بورژوازی و از جمله بورژوازی سنی که به یمن گشایش اقتصادی از ده سال پیش ثروتمند تر شده اند، می باشند. نه دمشق (که تظاهرات در حاشیه آن متمرکز است) و نه حلب هنوز واقعا نجنبیده اند. بصورتی متناقض، در مناطق فقیر که حزب حاکم بعث در سال های دهه 1960 و 1970 نیرویش را از آنجا می گرفت ، نظیر درعا، مردم بیشتر بسیج شده اند چرا که عقیده دارند از ده سال پیش، آن ها را به حال خود رها کرده اند.
دمشق عوض شده است. صدها پیشخوان بر روی پیاده رو چیده شده و کسی جرئت نمی کند دستفروشان دوره گرد را براند. خودروها با سرعتی زیاد تر از حد نصاب درگذرند. ساختمان ها بدون جواز ساخت قد بر می افرازند. پلیس جای دیگری مشغول است و ترس از قانون کاهش یافته، به طوری که یک کارزار تبلیغاتی شهروندان را به قانون فرا میخواند: «بزرگ و کوچک، به قانون احترام می گذارم»؛ «بدبین یا خوشبین، به قانون احترام می گذارم».
یکی از مخاطبان ما می گوید «گلوله ها ترس را کشته اند». امشب، در رستورانی در فضای باز، پنج شش مخالف بی محابا از گوش های نامحرم، در معرض دید نشسته اند.هر کدام می داند که ممکن است دستگیر شود. اما، اکنون دیگر، روشنفکران مانند احزاب ممنوع، آشکارا فعالیت می کنند. آیا در گفتگوی ملی حکومت خواسته، که فردا شروع می شود، باید شرکت کرد؟ اغلب آنان دو دل اند وفقط یکی از آنان خواهد رفت: «برای به گوش رساندن صدای خود». دیگری می پرسد: «به چه دردی می خورد که درباره قوانین جدید بحث و گفتگو کنیم، اگر عملا چیزی تغییر نکند؟ آیا برای دادن آزادی عمل به احزاب یا سپردن اداره یکی از سه روزنامه «رسمی» به شخصیت های مستقل نیازی به قوانین جدید است؟(2)» نفر سوم به عفو اشاره می کند: « من زندانی شدم ولی با وجود نخستین قانون عفو، مرا آزاد نکردند. در حالی که تنها اتهام من مصاحبه با یک تلویزیون بیگانه بود. قانون اساسی شکنجه را منع کرده است ولی هر روز شکنجه می کنند.»
««خیابان» بازیگر واقعی انقلاب ماست»
اپوزیسیون گفتگوی ملی را بایکوت کرده است، ولی تلویزیون به طور زنده پخشش می کند. برای نخستین بار، مردم از تلویزیون دولتی می شنوند که کسانی «مشی امنیتی»، آزارهای پلیس و میلیشیای الشبیحه را نکوهش می کنند. الشبیحه را اغلب تبهکاران و لات ها تشکیل داده و در گوشه و کنار شرارت کرده و وحشت به راه می اندازند. رژیم با طرح توطئه خارجی خود را توجیه می کند. ساده لوحانه خواهد بود اگر نپذیریم که ضعف رژیم و حتی سقوط آن هدف ایالات متحده، اسرائیل، عربستان سعودی و نیروهای راست گرای لبنان است(3). ولی، بحران، پیش ار همه داخلی بوده و به راه حل داخلی نیاز دارد.
از نگاه میشل کیلو، مخالف قدیمی رژیم که سال های زیادی را در زندان سپری کرده، یک راه انتقالی ضروری است و فقط به دو شرط می تواند سر بگیرد: «توقف سرکوب ها در همه جا، مشارکت «خیابان» و هماهنگ کننده هایش که در هر کو و برزنی ، هر شهر و محله ای مقاومت را سامان می دهند. «خیابان» بازیگر واقعی انقلاب ماست، در حالی که احزاب اپوزیسیون یا شخصیت ها تعداد قابل ملاحظه ای را نمایندگی نمی کنند.»
نام او را فریده بگذاریم. جوان است و تحصیلکرده و با وجود نوعی حالت عصبی (پلیس به دنبال اوست)، به آینده امیدوارست. او عضو رهبری ملی هماهنگی هاست که به کمک اینترنت موضعگیری ها و فعالیت هایش را هماهنگ می کند. «ما نمی خواهیم به حزب سیاسی تبدیل شویم. نقش ما حضور بر روی زمین ، متحد کردن دستور کارها و بینش ها و توسعه ی کار اطلاع رسانی است. ما یاد می گیریم تا فراتر از پیشداوری ها همدیگر را شناخته و با همدیگر کار کنیم. هر کسی نگرانی ها و آرمان هایش را به اشکال گوناگون بیان می کند. یکی عضو اخوان المسلمین است، دیگری لائیک، یکی دیگر ناسیونالیست عرب ولی همه یک چیز را می خواهند: یک دولت غیرنظامی. و همه خشونت را رد می کنند». او برای ختم کلام می گوید: «در اوت، ماه رمضان است، هر شب نماز جماعت خواهد بود، هر روز، جمعه خواهد بود».
—-
عنوان مقاله: « Les Balles ont tué la peut » ; Jours de tourmentes en Syrie, Alain Gresh
—-
1 – بهترین تحلیل از بحران سوریه و متخاصمان ان را می توان در دو گزارش «Internationl Crisis Group» که در ژوئیه 2011 منتشر کرده یافت با عنوان زیر:
« The Syrian people’s slow-motion revolution » & « the Syrian regime’s slow-motion suicide », www.crisisgroup.org
2 – البعث، ارگان حزب بعث؛ تشرین، روزنامه دولت و دنبالچه لیبرال آن الثوره. روزنامه دیگری به نام الوطن به رامی مخلوف، پسر دائی رئیس جمهور تعلق دارد. او یکی از ثروتمند ترین و منفور ترین افراد کشور است.
3 – به طور متناقضی، بخشی از راست مسیحی لبنان در نگرانی مسیحیان سوریه سهیم اند و از حمله به رژیم سوریه خودداری می کنند.

لوموند دیپلماتیک، اوت 2011 http://ir.mondediplo.com/article1720.html




سکولاریسم و ضد سکولاریسم-بخش ۷ و ۸

منوچهر صالحی
سكولاریسم دوران پهلوی
تا زمانی كه تزاریسم در روسیه حكومت می‌كرد، ایران بنا بر قراردادی که 1914 میان دولت‌های انگلیس و روسیه بسته شد، میان آن دو امپراتوری تقسیم شده بود. روس‌ها شمال ایران را منطقه امنیتی خود تلقی می‌كردند و انگلیس‌ها جنوب ایران را در اختیار داشتند تا هم از منابع نفت ایران بهره‌برداری و ثروت ملی مردم ایران را به‌تاراج برند و هم آن كه از گسترش نفوذ روسیه و دست‌یابی آن كشور به سواحل خلیج فارس جلوگیرند. بخش میانی ایران نیز «منطقه بی‌طرف» اعلان شد تا نیروهای نظامی دو امپراتوری با یك ‌دیگر روبه‌رو نشوند.

تا آن زمان و به‌ویژه پس از اشغال نظامی مناطق شمالی و جنوبی ایران توسط ارتش‌های روسیه تزاری و انگلستان دولت مركزی بیش از اندازه ناتوان گشته بود و در غیاب مجلس كه به‌فرمان انگلیس تعطیل شد، دربار قاجار آلت دست مأموران و نمایندگان این دو دولت بیگانه می‌نمود. به‌همین دلیل نیز ناامنی و هرج و مرج هم‌راه با فقر و قحطی سراسر ایران را فراگرفته بود.
اما پس از فروپاشی سلطنت در روسیه تزاری در فوریه 1917 و سپس با به ‌قدرت رسیدن بلشویك‌ها در اکتبر همان سال، روسیه گرفتار جنگ داخلی شد و دولت انقلابی به‌رهبری لنینi فرمان به عقب‌نشینی ارتش آن کشور به خاک روسیه را داد و همه قراردادهای استعماری و امپریالیستی روسیه تزاری با ایران را لغو کرد. به این ترتیب انگلیس در ایران بدون رقیب ماند و خود را یگانه «ژاندارم منطقه» ‌پنداشت، از آن پس انگلستان برای جلوگیری از گسترش نفود «خطر كمونیسم» به‌كشورهای هم‌جوار روسیه، کوشید دورتا دور «روسیه انقلابی» نوعی «نوار امنیتی» به‌وجود آورد و این امر ممكن نبود مگر آن كه در كشورهای هم‌جوار روسیه دولت‌هائی مقتدر كه سر سپرده امپراتوری انگلستان بودند، مستقر می‌گشتند. به‌این ترتیب سرنوشت ایران باید كاملأ دگرگون می‌شد.
برای تحقق این هدف، وثوق‌الدولهii به‌فرمان انگلیس‌ها در سال 1918 دوباره نخست‌وزیر ایران شد تا «قرارداد ایران و انگلیس» را که توسط انگلیسی‌ها به‌رهبری لُرد کرزنiii تهیه شده بود، در مجلس شورای ملی به‌تصویب رساند. بر اساس آن قرارداد که در 9 اوت 1919 توسط هیئت‌های ایران و انگلیس امضاء شد، باید رابطه دو کشور در سطحی نوین و برای زمانی نامعین تنظیم می‌شد. نکات مهم این قرارداد چنین بودند:
دولت انگلیس متعهد شد افسران خود را به‌مثابه مشاوران نظامی برای سازمان‌دهی ارتش مدرن به ایران بفرستد. در این رابطه قرار بود «ارتش جنوب» که توسط انگلیسی‌ها تأسیس شده بود و زیر فرمان آن‌ها خدمت می‌کرد، به بخشی از ارتش مدرن ایران بدل گردد. هم‌چنین «بریگاد قزاق» که در دوران تزاریسم توسط افسران روس به‌وجود آمد و هدایت می‌شد، باید در ارتش مدرن ایران جذب می‌گشت. هم‌چنین دولت ایران باید تمامی سلاح‌های مدرن ارتش خود را از انگلستان می‌خرید. به‌این ترتیب انگلستان در این زمینه از موقعیتی انحصاری برخوردار می‌گشت و می‌توانست هر بهائی را مطالبه کند.
دولت انگلیس متعهد شد هر گونه کارشناسی را که دولت ایران در رابطه با سامان‌دهی مسائل مالی خود نیاز داشت ، به‌عنوان مشاور در اختیار وزارت مالیه ایران قرار دهد.
هم‌چنین کارشناسان انگلیسی باید گمرک ایران را از نو سازمان‌دهی و تعرفه‌های گمرکی را با نیازهای روز هماهنگ می‌کردند. در این زمینه نیز دولت ایران حاکمیت خود را از دست می‌داد.
مهندسان انگلیسی باید پروژه‌های جاده‌سازی و هم‌چنین راه‌آهن ایران را طراحی و پیاده می‌نمودند.
دولت انگلیس باید برای اجراء این قرارداد وامی به ارزش 2 میلیون پوند با 7 % بهره در اختیار دولت ایران قرار می‌داد. در عوض دولت ایران باید برای پرداخت بهره این وام تمامی عایدات گمرک و هم‌چنین بخشی از مالیات‌های دریافتی خود را در اختیار «بانک شاهی ایران»iv قرار می‌داد.v به‌این ترتیب دولت ایران از حق کنترل بخشی از سیستم اداری خود محروم می‌گشت، یعنی در آن حوزه‌ها حاکمیت خود را از دست می‌داد.
دیگر آن که دو نامه نیز به این قرارداد ضمیمه شده بود که در آن‌ها دولت انگلیس متعهد گشته بود، با تغییر هر قراردادی موافقت کند که تا آن زمان میان دو کشور بسته شده و دولت ایران خواهان تغییر آن بود. هم‌چنین تا آن زمان همه انگلیسی‌ها در ایران از مصونیت سیاسی- حقوقی برخوردار بودند و دادگاه‌های ایران حق رسیدگی به‌جرائم آن‌ها را نداشتند. در یکی از این دو نامه هم‌چنان این حق برای تابعان دولت انگلیس به‌رسمیت شناخته شده بود و فقط در مواردی استثنائی، آن‌هم با توافق دو دولت، این مصونیت می‌توانست لغو شود. دیگر آن که در همین دو نامه‌ دولت انگلیس پذیرفته بود که در رابطه با اختلاف‌های مرزی ایران با دولت عثمانی (ترکیه و عراق) و هم‌چنین با روسیه شوروی در حوزه‌های آذربایجان و ترکمنستان از موضع ایران در محافل بین‌المللی پشتیبانی کند.
به این ترتیب انگلستان زمینه را برای نخست‌وزیری وثوق‌الدوله فراهم ساخت تا بتواند توسط او فضای سیاسی كشور را برای تصویب «قرارداد 1919» آماده سازد كه بر اساس آن، ایران داوطلبانه می‌پذیرفت که به کشوری تحت‌الحمایه دولت انگلیس بدل شود. هم‌چنین دولت ایران موظف بود هزینه تشكیل ارتشی را بپردازد كه رهبری آن باید در دست افسران انگلیسیمی‌بود. یكی از وظایف آن ارتش آن بود كه نیروهای آزادی‌خواه را سركوب كند و زمینه را برای تحقق دولت مركزی نیرومندی هموار سازد تا بتواند دیكتاتوری خود را بر سراسر كشور گسترش دهد. وظیفه دیگر آن ارتش حفاظت از مرزهای مشترك ایران و شوروی بود، تا اندیشه‌های سوسیالیستی نتوانند از آن كشور به ایران رخنه كنند. هم‌چنین بر اساس آن «قرارداد»، سیستم مالی ایران باید توسط كارشناسان انگلیسی‌ اداره می‌شد.
اما افکار عمومی ایران حاضر به‌پذیرش این قرارداد نبود و میهن‌پرستان توانستند مقاومت مردم را علیه تصویب آن سازمان‌دهی کنند. احمد شاهvi نیز که از انگلیس‌ها دلتنگ بود، این قرارداد را توشیح نكرد و در نتیجه انگلستان به‌این نتیجه رسید كه باید راه دیگری را برای استقرار استعمار خویش بر ایران برگزیند.
تا آن‌زمان در مناطق مختلف ایران كانون‌های شورش و مقاومت ‌وجود داشتند كه مهم‌ترین آن جنبش جنگل به‌رهبری میرزاكوچك‌خانvii در گیلان بود که مسلحانه و با به‌کارگیری جنگ چریکی و داشتن پایگاه‌های چریکی در جنگل‌های گیلان علیه دولت مرکزی می‌جنگید. دیری نكشید كه «كمونیست»های ایران كه در «حزب كمونیست ایران»viii سازمان‌دهی شده و از پشتیبانی بلشویك‌های آذربایجان شوروی برخوردار بودند، به‌این جنبش پیوستند، با این هدف كه به ‌پایتخت هجوم برند و پس از فتح تهران، در ایران نیز «جمهوری سوسیالیستی» را به ‌وجود آورند. با توجه به این ‌وضعیت، دولت انگلستان تصمیم گرفت با دست زدن به یک‌ كودتای نظامی هدایت حكومت مركزی را به‌طور کامل به‌ ایرانیان وابسته به خود بسپارد تا بتواند برنامه‌های درازمدت خود را متحقق سازد. بنا بر اسناد تاریخی، طرح كودتای 1921 توسط آیرونساید انگلیسی ریخته شد تا با تشكیل یك ارتش مركزی نیرومند، دولت ایران بتواند پیش از خروج نیروهای انگلیس از ایران،ix از پیش‌روی قوای جنگل به رهبری احسان‌الله خان و خالو قربان به‌سوی قزوین و تصرف تهران جلوگیری كند. به‌این ترتیب نقشه كودتا به‌رهبری سید ضیاء و رضاخان میرپنج كه فرمانده قوای قزاق بود، 1921 تحقق یافت. از آن پس تا 1925 كه مجلس مؤسسان رضاخان را به‌شاهی برگزید، او عضو اصلی تمامی كابینه‌هائی بود كه در آن دوران تشكیل شدند. یك دوره نیز خود او نخست وزیر شد تا بتواند به‌تمامی قدرت سیاسی چنگ اندازد. رضاخان توانست با ارتشی كه در اختیار داشت و سلاح‌هائی كه انگلستان در اختیار او نهاده بود، طی این سال‌ها تمامی مقاومت‌های منطقه‌ای را سركوب كند و «امنیت» را در ایران مستقر سازد.
همین امر، یعنی پایان‌دهی به هرج و مرج و تأمین امنیت در سراسر کشور و هم‌چنین حفظ تمامیت ارضی ایران سبب شد تا بسیاری از نیروهای پیش‌رو و روشنفكرانی چون عارف قزوینیx و میرزاده عشقیxi از رضاشاه پشتیبانی كنند. حتی «حزب كمونیست» ایران او را نماینده «بورژوازی» بومی نامید كه گویا در پی دستیابی به استقلال سیاسی- اقتصادی خود از سرمایه‌داری امپریالیستی بود!!!
به‌این ترتیب زمینه برای «استقرار یك حكومت پلیسی و نظامی خشن و گسترش “امنیت” در سراسر كشور و جلوگیری از نفوذ افكار اشتراكی از مرزهای شمالی كه توسط حكومت انگلستان برای ایران برنامه‌ریزی شده بود، فراهم گردید.» xii
قدرت‌یابی رضاخان در ایران هم‌راه است با قدرت‌یابی اتاتورك xiii در تركیه. آتاتورك نیز هم‌چون رضاخان افسر ارتش بود و توانست با تكیه بر ارتش، امپراتوری عثمانی را سرنگون كند و با كپی‌برداری از قانون اساسی 1916 فرانسه، جمهوری لائیك را در این كشور مستقر سازد. «اصلاحات» اتاتورك بسیار دامنه‌دارتر از «اصلاحاتی» بود كه رضا شاه طی 16 سال سلطنت خود توانست در ایران متحقق سازد. در تركیه روحانیت به زائده‌ای از دیوانسالاری دولتی بدل گشت، زیرا روحانیون حقوق‌بگیر دولت شدند و در نتیجه به قدرت سیاسی وابسته گشتند. در آن‌جا «حجاب اسلامی» ممنوع شد و مردان باید لباس‌های اروپائی به‌تن می‌كردند و حتی الفبای لاتین جانشین الفبای عربی- فارسی گشت كه تا آن زمان در امپراتوری عثمانی رواج داشت.
برخی از ایران‌شناسان اروپائی بر این باورند كه رضاشاه تحت تأثیر برنامه‌های سازندگی اتاتورك قرار گرفت و به‌همین دلیل به‌آن كشور سفر كرد تا از نزدیك با اتاتورك در باره برنامه‌های او گفتگو كند. اما برخی دیگر از تاریخ‌پژوهان اروپائی بر این نظرند كه اتاتورك در تركیه و نیز رضاشاه در ایران سیاستی را پیاده كردند كه انگلستان خواهان تحقق آن در منطقه بود، مبنی بر استقرار حكومت مركزی قدرقدرت و نابودی تمامی نهادهای دمكراتیك در این دو كشوری که همسایه اتحاد جماهیر شوروی بودند تا قدرتمندان خارجی و داخلی بتوانند بدون كنترل افكار عمومی پروژه‌هائی را پیاده كنند كه با منافع انگلیس هم‌سوئی داشتند.
در دوران رضاشاه ساختار ارتش به‌سبك ارتش‌های اروپائی نوسازی شد. هم‌چنین امور مالی و حسابداری اروپائی جانشین حسابداری سنتی گشت. دیگر آن كه نظام قضائی ایران به سبك كشورهای اروپائی سازمان‌دهی شد و بدون آن كه قانون اساسی مشروطه تغییر كند، روحانیت از حق قضاوت محروم گشت و برای نخستین بار ایران صاحب قانون مدنی شد كه از كشورهای اروپائی كپی‌برداری شده بود. نظام آموزش و پرورش اروپائی جانشین «قرآن‌خانه»ها گشت و به‌تدریج در همۀ شهرهای ایران دبستان و دبیرستان ساخته شد. هم‌چنین برای نخستین بار در تهران دانشگاه ساخته شد تا بتوان بخشی از كارشناسانی را كه دولت و اقتصاد ملی بدان نیازمندند، در درون كشور پرورش داد. با اعزام دانشجو به خارج از كشور، آن هم با هزینه دولت، كوشش شد برای دانشگاه‌های ایران كادرهای متخصصی كه از دانشگاه‌های اروپا فارغ‌التحصیل شده بودند، پرورش یابند. دیگر آن كه به‌تقلید از تركیه، در ایران نیز قانون «رفع حجاب اجباری» تصویب شد و زنان و مردان و حتی روحانیت باید به سبك اروپائیان لباس‌ می‌پوشیدند. در كنار این پروژه‌ها، در بخش زیرساخت اجتماعی نیز سرمایه‌گذاری شد. در این دوران بنادر مدرن ایران در خرم‌شهر و بندرپهلوی ساخته شدند. خط راه‌آهنی نیز برنامه‌ریزی شد كه خلیج فارس و دریای خزر را به هم می‌پیوست. هم‌چنین به‌تدریج راه‌های شوسه آسفالته ساخته شدند و در نتیجۀ سرمایه‌گذاری دولت و بخش خصوصی، برخی صنایع مدرن مصرفی هم‌چون كارخانه‌های قند و شكر و پارچه‌بافی در ایران به‌وجود آمدند. طرحی نیز برای تأسیس كارخانه ذوب آهن تهیه شد كه در نتیجۀ‌ سقوط رضاشاه پیاده نگشت و تقریبأ 25 سال پس از سقوط او، نخستین كارخانه ذوب آهن ایران در اصفهان ساخته شد.
در رابطه با سیاست انگلیس، رضاشاه سیاست سركوب آزادی‌خواهان را در پیش گرفت. نخست مخالفین سیاسی خود هم‌چون دکتر محمد مصدق xiv را خانه‌نشین ساخت و یا روحانی سرشناس چون سید حسن مدرس xv را سربه‌نیست کرد. در کنار آن، هر کوشش آزادی‌خواهانه را در نطفه خفه ساخت و حتی کادرها برجسته و سرشناسی ‌چون دكتر ارانی xvi را كه با هزینه دولت برای تحصیل به اروپا فرستاده شده و در آن‌جا با اندیشه‌های ماركسیستی و بلشویكی آشنا گشته بودند، را پس از بازگشت به‌ایران و تشكیل یك گروه سیاسی مخفی دستگیر و زندانی کرد و در مواردی که منافع دولت دیکتاتور ایجاب می‌کرد، حتی آن‌ها را با تزریق آمپول هوا کُشت.
مذاکرات حکومت رضاشاه طی سال‌های 33-1932 با كمپانی نفت بریتیش پترولیوم منجر به قرارداد جدیدی شد كه طی آن كمپانی نفت انگلیس از منافع بسیار بیش‌تری برخوردار گشت. اما مردم ایران از محتوای آن قرارداد آگاهی نیافتند. حتی در «مجلس شورا» نیز به‌طور سربسته درباره محتوای آن قرارداد سخن گفته شد.
این برنامه‌های «اصلاحی» دارای دو سویه بودند. یك سویه آن بود كه به خرج مردم ایران جاده‌های شوسه و راه‌آهن ساخته شدند تا كمپانی نفت بریتیش پترولیوم بتواند ساده‌تر و بیش‌تر منابع نفت ایران را غارت كند و سویه دیگر آن بود كه مردم ایران نیز از امكان بهره‌برداری از این زیرساخت‌ها برخوردار گشتند. دكتر مصدق در نطق‌های تاریخی خود كه پس از جنگ جهانی دوم در دوره‌های مختلف مجلس شورای ملی ایراد كرد، بارها به این دوگانگی اشاره كرد.
دیگر آن كه در دورانِ پهلوى كوشش‏ شد چنین وانمود شود كه رشد و عظمتِ ایران در دورانِ پیش از اسلام به‌خاطر وجودِ سیستم «شاهنشاهى» بوده است و به‌همین دلیل نظام «شاهنشاهى» با جامعه مدرن كه چیزى نیست مگر روندِ تراكم‌ یافته «سِكولاریسم»، در تضاد قرار ندارد. امّا دیدیم كه استبداد پهلوی كوشید اندیشه علمى را تنها به‌روندِ تولید و خدمات اداری محدود سازد و آن‌را به‌حوزه «جامعه مدنى» راه ندهد. رژیم پهلوى از هرگونه بحثى در رابطه با عقلائى و منطقى بودنِ سیستم «شاهنشاهى» جلوگیرى كرد و به‌همین دلیل می‌توان گفت كه انقلابِ ضدپهلوى نتیجه تضادى بود كه مابین شیوه تولیدِ مدرن و نهادِِهای سرکوب حكومت استبدادى به‌وجود آمده بود. تا كنون در تاریخ دیده نشده است نهادهائى كه هم‌دیگر را نفى می‌كنند و ادامه زندگی یكى منوط به ‌نابودى و فروپاشى دیگرى است، بتوانند براى زمانى طولانى در كنار هم دوام آورده و با یك‌دیگر هم‌زیستى مسالمت‌آمیز داشته باشند. بنابراین دیر یا زود باید این تضاد به‌سود یكى از متضادها حّل می‌گشت و از آن‌جا كه شیوه تولید شیرازه زندگى مردم را دگرگون می‌سازد، لاجرم استبدادِ سیاسى كه با اندیشه علمىِ جامعه مدرن هم‌سوئى ندارد، باید دیر یا زود از میان برداشته می‌شد.
اما با پیدایش سلطنت پهلوی از نقش دولت در اقتصاد ملی به‌هیچ‌وجه كاسته نشد. نخست آن كه رضا شاه بهترین روستاهای حاصل‌خیز ایران را به‌زور از مالكین آن‌ها غصب كرد و به‌مالكیت خود درآورد و به‌بزرگ‌ترین مالك ارضی كشور بدل گشت. xvii دیگر آن كه در دوران او دولت با تأسیس ادارات دولتی، بانك‌های دولتی، سیستم آموزش و پرورش مدرن، ارتش مدرن و حتی بیمارستان‌های دولتی و غیره به‌بزرگ‌ترین كارفرمای كشور بدل گشت. در كنار آن، بیش‌تر صنایع بزرگی كه در آن دوران به‌وجود آمدند، به‌جز صنعت نفت كه بزرگ‌ترین شاخه صنعتی ایران بود، همگی در مالكیت دولت قرار داشتند كه عبارت بودند از 8 كارخانه قند، 3 كارخانه سیمان‌سازی، یك كارخانه اشباع چوب، یك كارخانه چای‌سازی، یك كارخانه حریربافی و یك كارخانه چیت‌سازی. البته در بخش خصوصی نیز در این دوران سرمایه‌گذاری‌های صنعتی انجام گرفت، منتهی بیش‌تر كارخانه‌هائی كه تأسیس شدند، كوچك بودند. مهم‌ترین این سرمایه‌گذاری‌ها با تأسیس 30 كارخانه و كارگاه در بخش پارچه‌بافی بود.xviii بر اساس آماری كه در دست است، در سال 1320، یعنی آخرین سال سلطنت رضا شاه كل تولید ناخالص ملی ایران چنین تركیبی داشت: كشاورزی 58,9 %، دامداری 6,11 %، صنایع 18,4 %، صنایع خانگی 4,6 % و رشته‌های دیگر 6,5 %. در نتیجۀ گسترش صنایع در سال 1940 در 382 كارخانه بزرگ كشور روی‌هم 44954 كارگر شاغل بودند كه 80 % آنان كارگران غیرماهر (غیرمتخصص) بودند.xix این آمار نشان می‌دهند كه در دوران رضا شاه مناسبات تولیدی سنتی هم‌چنان مناسبات تولیدی غالب و دولت مركزی بزرگ‌ترین نیروی اقتصادی بود. همین تمرکز قدرت اقتصادی در دستان دولت، زیرساخت دیكتاتوری خاندان پهلوی را تشكیل می‌داد.
پروژه «اصلاحات ارضی» كه اجرای آن در دوران ریاست جمهوری كندی توسط دیوانسالاری امریكا بر حكومت ایران تحمیل شد، زمینه را برای دگرگونی روابط سنتی هم‌وار ساخت. تولید ناخالص ملی ایران در سال‌های 57-1356، یعنی سال سقوط خاندان پهلوی، برابر با 3702,4 4 میلیارد ریال بود كه سهم كشاورزی از آن برابر با 9,2 %، صنعت 18,5 %، نفت 34,7 % و خدمات 34,6 % بود. با توجه به‌این حقیقت كه سهم خدمات دولتی برابر با 10،9 % از كل تولید ناخالص ملی بود، در نتیجه می‌توان دریافت كه دولت در آن زمان نیز بزرگ‌ترین قدرت اقتصادی بود، زیرا در كنار خدمات دولتی (10،9%)، صنعت نفت (34,7%)، آب و برق (1,1%) و بیش از نیمی از تولید در بخش‌های صنعت و ساختمان‌‌، به‌طور كامل در اختیار دولت قرار داشتند. روی‌هم می‌توان نتیجه گرفت كه در آن دوران 55,4 % از تولید ناخالص كشور توسط دستگاه دولت كنترل می‌شد.xx همین امر آشكار می‌سازد كه تمركز قدرت اقتصادی در دستان دولت خود زمینه‌ ساز تداوم استبداد آسیائی در ایران بود.xxi
جستار دوم: ضد سکولاریسم ایرانی
جمهوری اسلامی یا دولت ضد سكولاریسم
دیدیم كه انقلاب 1357 نخستین انقلاب ضدسكولاریستی در تاریخ جهان بود. و در ایران به‌جاى آن كه حكومت به‌دست نیروهائى بی‌افتد كه با خِرد و دانش ضدیت نداشتند و خواهان به‌وجود آوردنِ دولتى مدرن بودند كه بر اساس‏ اندیشه علمى فعالیت كند، قدرتِ سیاسى به‌دست نیروهاى دین‌باور افتاد كه در آغاز قدرت‌یابی خود با هرگونه اندیشه علمى آشکارا دشمنى ورزیدند. به‌این ترتیب چنین به‌نظر می‌رسد كه مابین هدفِ انقلاب 1357 كه در پی از میان برداشتنِ تضاد میانِ حكومتِ استبدادى و مدیریت و تولیدِ صنعتى متكى بر اندیشه علمى بود و حكومتِ استبداد دینى كه پس‏ از پیروزى انقلاب در ایران تحقق یافت و در آغازِ پیدایش‏ خویش‏ با هر گونه نمودهاى اندیشه و دستاوردهای علمى خصومت ورزید و حتى برای چند سال دانشگاه‌ها را بست و نهادهای علمى را تعطیل كرد، تضادى بارز وجود دارد. اصولأ چگونه انقلابى با آن‌چنان اهداف توانست زمینه‌ساز پیدایش‏ چنین حكومتى گردد؟
براى توضیح خردگرایانه آن‌چه در ایران رُخ داد، باید از همان‌جاى تاریخ بی‌آغازیم كه در غرب زمینه برای پیدایش‏ روند ِ«سِكولاریسم» فراهم گشت، یعنى باید به‌دورانى از تاریخ بازگردیم كه خُرده‌ بورژوازى اروپا با اتكأ به‌باورهاى مذهبى خویش‏ كوشید به‌حكومتِ خودكامه فئودالى كه مانعى بر سرِ راه رشدِ او بود، خاتمه دهد.
در ایران، سلطنتِ پهلوى در رابطه با نیازهاى بازار جهانى و به‌ویژه ضرورت‌هاى سرمایه‌دارى انگلستان به‌وجود آمد و كوشید ایران را در تناسب با آن ضرورت‌ها «مدرنیزه» كند و در این رابطه در ایران شهرنشینى رشد كرد و با تأسیس‏ كارخانه‌های صنعتى و تقسیم اراضى، زندگى سنتىِ توده‌هاى شهرى و روستائى دچار تحولى اساسى گشت. از یك‌ سو هجوم مردمِ روستائى به‌شهرها شتاب یافت و از سوى دیگر مابین مدیریتِ علمى تولید و حكومتِ استبدادى رابطه‌اى ناعُقلائى به‌وجود آمد. حكومت كه خود وابسته به ‌سرمایه‌دارى جهانى بود، به‌جاى آن كه شتابِ صنعتى كردنِ جامعه را بر اساس‏ ظرفیت‌هاى درونى جامعه ایران تنظیم كند، باید براى بازگرداندن درآمدِ نفت به‌كشورهاى متروپلِ سرمایه‌دارى سیاستى را تعقیب می‌كرد كه بر اساسِ آن، نهادهائى در ایران به‌وجود آمدند كه براى به‌كار انداختن آن كارگر و نیروهاى متخصص‏ و مدیریت ایرانى وجود نداشت و در نتیجه باید كارگر و مهندس‏ و مدیریت فنى و اقتصادى را از خارج می‌آوردند. یک نمونه از این رده برنامه‌ریزی ارتش ایران در دوران محمدرضا شاه بود كه بدون چهل‌هزار مستشار نظامى امریكائى نمی‌توانست از تمامیت ارضی ایرانِ زیر سلطه رژیم پهلوى دفاع كند. نمونه دیگر، كارخانه‌هائی بودند که با پول دولت در ایران نصب شدند و خانواده پهلوى و سركردگانِ حكومت براى بستن قراردادهاى خرید آن میلیون‌ها دلار از شركت‌هاى خارجى رشوه دریافت كرده بودند. چون بیش‌تر این کارخانه‌ها دولتی بودند، نیازی برای تولید سودآور وجود نداشت و ظرفیت تولید بیش‌تر آن‌ها به‌خاطر نبود کارگران ماهر و کارشناسان فنی بسیار پائین بود. به‌عبارت دیگر، حكومت ایران مأموریت داشت «ثروت باد آورده» نفت را به«باد» دهد. تقسیم ناعادلانه این ثروت در سطح جامعه، حضور میلیون‌ها روستائى در شهرها كه به‌خاطر فقدانِ تخصص‏ و عدم كارآئى خویش‏ قادر نبودند در مناسبات تولیدى صنعتى مدرن جذب گردند و به‌ حاشیه‌نشینان شهرها بدل گشته بودند و در حصیرآبادها، حلبى‌آبادها و بی‌غوله‌ها به‌سر می‌بردند، خود زمینه را براى حضور ذهنیت مذهبى در شرایط انقلابى فراهم ساخت. انقلاب 1357 پیش‏ از آن كه انقلاب شهروندان علیه استبداد پهلوى باشد، انقلاب روستانشینان علیه استبداد شهروندى بود. آن‌ها با پیروزى در انقلاب، استبداد ویژه خویش‏، یعنى استبداد سیاسى‌- ‌مذهبى را كه در جامعه سنتى روستائى داراى هویت و تاریخ‌چه بود، بر سراسر ایران حاكم ساختند.
در این روند انقلابى كسى چون آیت‌الله خمینى xxii براى حفظ قدرت سیاسى در دستان اولیگارشى روحانیت، مجبور شد برخلاف سنت‌ها و اصول دین عمل كند. او به‌زنان حق رأى و شركت در انتخابات را داد. دین‌گرایان هوادار «حكومت مشروعه» ‌پذیرفتند كه انسان نیز می‌تواند واضع «قانون» گردد و «مجلس‏ شوراى اسلامى» كه نمایندگان آن از سوى مردم‏ برگزیده می‌شوند، باید از چنین صلاحیتى برخوردار باشند. آن‌ها پذیرفتند كه دولت مدرن براى ادامه حیات خود به ‌سیستم مالیاتى مدرنی نیاز دارد كه پدیده‌اى بسیار فراتر از «خمس» و «ذكات» اسلامی است.
روحانیت به رهبری آیت‌الله خمینی با توجه به‌ ضرورت‌هاى زمان پذیرفت كه «قانون اساسى» جمهورى اسلامى به«همه‌پرسى» نهاده شود. آن‌ها مشروعیت نظام اسلامى را به رأى مردم وابسته ‌ساختند. خلاصه آن‌كه سنت‌گرایان دینى به‌خاطر تسلط بر نهادهاى دولت مدرن، خود به ‌نوآورى و بدعت‌گذارى در اصول دین پرداختند، یعنى همان روندى كه در اروپا رخ داد، در ایران نیز تکرار شد. روحانیت شیعه در ایران، هم‌چون روحانیت پروتستانت در اروپا نخستین نیروئى است كه در جهت نوسازى دین گام بر‌داشت كه بدون آن زمینه‌هاى حقوقى لازم براى پیدایش‏ روند «سكولاریسم» و تحقق جامعه مدنى نمی‌توانند به‌وجود آیند.xxiii
هر چند چنین به‌نظر می‌رسد كه با پیروزى حكومتِ دینى روند «سِكولاریسم» در ایران با بن‌بست مواجه شده است. اما در عینِ حال حكومت اسلامى كه از یك‌سو استبداد سیاسى‌- ‌مذهبى سنتى را نمایندگى می‌كند، از سوى دیگر با كاركردها، ناهنجارى‌ها و ناكامى‌هاى خود به‌رشد و گسترشِ روند «سِكولاریسم» بیش‏ از هر زمانِ دیگرى یارى رسانده است. اینك غالب شهروندان ایران پى برده‌اند كه براى دست‌یابى به‌یك زندگى «دنیوى» باید بـه جدائى دین از سیاست تحقق بخشند، زیرا «وقتى سیاست غیرمقدس‏ می‌شود و دین مقدس‏ می‌ماند، آن دو از هم جدا می‌شوند.» xxiv بر پایۀ همین روند از انكشاف اندیشه است كه مى‌بینیم بخشى بزرگ از بهترین اندیشمندانِ دینى ایران خود امروز به‌ضرورت جدائى سیاست از دین پى برده‌اند و این اندیشه را ترویج می‌کنند. حتّى بخشى از لایه‌هاى همین حكومت نیز وجود پدیده «ولایت فقیه» را براى دوامِ جامعه لازم ندانسته و خواهانِ حذف آن از قانونِ اساسى است. به‌عبارتِ دیگر می‌توان مدعى شد كه روند «سِكولاریسم» تا پیش‏ از انقلاب بر اساس‏ اُلگوهاى وارداتى در جامعه پیاده شد و چون از ضرورت‌هاى زندگى بلاواسطه مردم سرچشمه نمی‌گرفت، در زندگى و رفتار و كردار اجتماعى توده تأثیرى پی‌گیر نداشت و حال آن كه تازه پس‏ از پیروزى انقلاب اسلامى است كه روند «سِكولاریسم» بیش‏ از هر دورانِ دیگرى در جامعه به موضوع اصلى زندگى روزمره توده‌ها بدل شده است و چون جامعه باید دیر یا زود به‌مسائل زندگى روزمره خود پاسخى مطلوب دهد، بنابراین بحث در رابطه با جنبه‌هاى گوناگونِ «سكولاریسم» به‌ضرورتى اجتماعى بدل گشته است. روشن است كه این روند سرانجامِ به‌جدائى سیاست از دین و غلبه اندیشه علمى‌- ‌عقلائى بر اندیشه دینى منجر خواهد شد.
انقلاب ضدسكولاریستی 1357 نه فقط «مشروعه‌خواهان» را به ‌قدرت سیاسی رساند، بلكه سبب تثبیت و تداوم استبداد سیاسی در ایران شد. در این دوران تمركز اقتصاد در دستان دولت بیش‌تر از دوران پهلوی گشت، زیرا از یك‌سو فرار بسیاری از كارخانه‌داران بخش خصوصی از ایران سبب شد تا نهادهای دولتی اجبارأ مدیریت آن كارخانه‌ها را به‌دست گیرند، از سوی دیگر دولت برای درهم‌شكستن محاصره اقتصادی كه توسط امریكا علیه رژیم اسلامی سازمان‌دهی شد، مجبور به سرمایه‌گذاری‌های كلان در بخش صنایع سنگین شد و در نتیجه به ‌سهم صنایع دولتی نسبت به ‌صنایع خصوصی بسیار افزوده گشت. هم‌چنین به‌خاطر بالارفتن سرسام‌آور بهای نفت، درآمد دولت از فروش نفت تقریبأ دو تا سه برابر شد و در حال حاضر به تقریبأ 60‌ تا 100 میلیارد دلار در سال بالغ می‌شود. همین تمركز بیش از اندازه اقتصاد در دستان نهادهای دولتی سبب استمرار استبداد آسیائی در ایران گشته است.
اما برعكسِ دوران پهلوی، هئیت حاكمه كنونی ایران از لایه‌های گوناگون تشكیل شده است كه به‌«محافل» گوناگون اجتماعی وابسته‌اند. هر یك از این لایه‌ها بخشی از نهادهای دولتی را در اختیار خود گرفته است، یعنی بخشی از اقتصاد دولتی را در كنترل خود دارد. منافع متضاد این لایه‌ها حتی سبب می‌شود هر از گاهی مبارزه این جناح‌ها خود را در اشكال مبارزه بخشی از نهادهای دولتی علیه بخش‌های دیگر اداری نمایان سازد. در حال حاضر نهادهای نظامی توانسته‌اند بزرگ‌ترین بخش از نهادهای اقتصاد دولتی را در دستان خود متمركز سازند و همین امر سبب سلطه این جناح بر دیگر جناح‌های هیئت حاكمه گشته است.
چکیده‌ای درباره ضد سکولاریسم
سکولاریسم تلاشی است برای ازمیان برداشتن دین دولتی و تحقق برابرحقوقی همه ادیان بزرگ و کوچکی که در یک کشور وجود دارند. این روند سبب می‌شود تا ادیان بزرگ بخش بزرگی از حوزه قدرت خود را از دست دهند و نهدهای دولتی باید این خلأ را یُر کنند.
اما انقلاب 1357 در ایران سبب شد تا رهبران دین رسمی رهبری حکومت را نیز در دستان خود متمرکز سازند. اینک بسیاری از نهادهای دولتی تحت کنترل نهادهای دینی قرار گرفته‌اند، یعنی با حرکتی معکوس در ایران روبه‌روئیم. هم‌چنین قانون اساسی ایران نابرابرحقوقی ادیان را قانونی ساخته است.
در اروپا جنبش «روشنگری»، «انقلاب فرانسه» و حتی جنبش‌های کمونیستی- بلشویکی زمینه فکری را برای جدائی دین و سیاست از یک‌دیگر هموار ساختند. اما در ایران تازه پس از تحقق جمهوری اسلامی و سلطه دین بر زندگی مردم و ناکارآئی حکومت دینی برای حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی مردم زمینه گفتمان اجتماعی درباره جدائی نهادهای دین از دولت فراهم آمده است.
با آن که دوران «روشنگری» اروپا سبب شد تا دولتی که 1776 در ایالات متحده آمریکا تشکیل شد، از همان آغاز دولتی سکولار، اما مبتنی بر ارزش‌های دینی مسیحیت باشد. در عین حال تقسیم مسیحیت به مذاهب مختلف سبب شد تا اصل شکیبائی دینی از سوی همه لایه‌های اجتماعی پذیرفته شود، وضعیتی که نمی‌تواند موجب سلطه یک دین یا مذهب بر ادیان و مذاهب دیگر گردد.
اما سکولاریسم هر چند به ‌معنای جدائی دین از سیاست و نهادهای دینی از نهادهای دولتی است، اما به‌معنای دشمنی دین و دولت نیست و بلکه بر عکس، در تمامی کشورهائی که دارای دولت سکولارند، نهادهای دینی و دولتی با یک‌دیگر هم‌کاری می‌کنند و همین هم‌کاری زمینه را برای تحقق و دوام دولت دمکراتیک هموار ساخت.
با آن که در ترکیه نزدیک به 90 سال است که «دولت لائیک» وجود دارد، اما تجربه صد سال گذشته نشان می‌دهند که تحقق دولت سکولار در کشورهای اسلامی با دشواری‌های زیادی روبه‌رو است، زیرا در کشورهای اسلامی دین و دولت از همان آغاز درهم آمیخته بودند و هیچ گونه تجربه‌ مثبتی از جدائی این دو نهاد از هم وجود ندارد.
حتی الگوی «دولت لائیک» ترکیه پروژه مثبتی نبود، زیرا در ترکیه دولت استبدادی که در آن نهاد ارتش نهادهای دیگر دولتی را برده خواست‌های خود ساخته بود، نه فقط بر دین، بلکه بر تمامی نهادهای مدنی حکومت می‌کرد. در ترکیه روحانیت طبق قانون اساسی باید از صندوق دولت حقوق دریافت کند، یعنی جزئی از نهاد دولت است. روشن است که چنین وضعیتی بازتاب‌دهنده دولت سکولار، یعنی جدائی دین از دولت نیست و بلکه در ترکیه دین تحت قیمومیت دولت قرار گرفته است. چنین روندی اینک در ایران نیز مشاهده می‌شود. سپاه پاسداران نیز در ائتلاف با بخشی از روحانیت ضددمکرات در پی استقرار سلطه خود بر دیگر نهادهای دولتی است.
با توجه به‌آن چه نوشتیم، می‌توان بغرنج جنبش آزادی‌خواهانۀ مردم ایران و شكست تلاش یك‌سد ساله برای تحقق پروژه دمكراسی در ایران را چنین خلاصه كرد:
1- زیرپایه استبداد سیاسی در ایران را مالكیت دولتی بر صنایع و نهادهای اقتصادی تشكیل می‌دهد.
2-تا زمانی كه اقتصاد دولتی وجه غالب از اقتصاد ملی را تشكیل می‌دهد و این تناسب به نفع مالكیت و اقتصاد خصوصی دگرگون نشود، زیرساخت مناسب برای تحقق پروژه دمكراسی در ایران هموار نگشته است و استبداد سیاسی خود را هم‌چنان بازتولید خواهد كرد.
3- همین زیرساختار سبب شد تا انقلاب مشروطه به انقلابی سكولاریستی بدل نگردد و بلكه تلاشی بود شكست خورده برای سازش دین و دولت با هم.
4- جنبش‌های رهائی‌بخش همیشه زمانی در ایران به‌وجود آمدند كه دولت مركزی دچار انحطاط و ضعف شده بود. جنبش ملی كردن صنایع نفت به‌رهبری دكتر مصدق نیز از این قاعده مستثنی نیست. با پیوستن امریكا به انگلستان كه در نتیجه جنگ جهانی دوم ضعیف گشته بود، استعمار هم‌راه با متحدان بومی خود توانست بر آن جنبش غلبه یابد و استبداد سیاسی در ایران را بازتولید كند.
5- انقلاب 1357 كه نخستین انقلاب ضد سكولاریستی تاریخ است، انقلابی بود برای از میان برداشتن حكومت مركزی متزلزلی كه كنترل خود بر جامعه را از دست داده بود و بازسازی حكومت پیشامدرن در ایران، یعنی جمهوری اسلامی بازتاب این روند است.
6-هر چند در ایران بخش بزرگ اقتصاد ملی در دستان دولت متمركز است، اما ساختار هیئت حاكمه جمهوری اسلامی سبب تمركززدائی اقتصاد دولتی گشت، زیرا هر یك از لایه‌های هئیت حاكمه تنها بر بخشی از اقتصاد دولتی سلطه دارد. همین امر می‌تواند هم‌چون كشورهای «سوسیالیسم واقعأ موجود» در شرائط معینی سبب فروپاشی نظام سیاسی استبدادی و استقرار حكومتی دمكراتیك در ایران گردد.
7- با این حال جمهوری اسلامی طی 30 سال گذشته جامعه ایران را عمیقأ دچار تحول ساخته است. این انقلاب روستا و شهر را به‌هم پیوست، بی‌سوادی میان مردان را از میان برداشت و درصد باسوادی زنان را به بیش از ‌70 % رساند. در بخش نظامی سرمایه‌گذاری‌های كلان كرد و به‌خودكفائی تولید در برخی از بخش‌های حساس نظامی تحقق بخشید. ظرفیت دانشگاه‌ها را در مقایسه با دوران پهلوی بیش از 20 برابر ساخت و به‌ ‌سطح علمی دانشگاه‌های ایران بسیار افزود و … همین دگرگونی‌ها، حتی بدون محاصره اقتصادی امپریالیستی، سرانجام زمینه را برای فروپاشی رژیمی که نمود آن با ضرورت‌های زمان در تضادی آشکار قرار دارد، هموار خواهد ساخت، یعنی دولت ضدسکولار دیر یا زود جای خود را به دولتی سکولار خواهد داد. ایران با تحقق دولت سکولاریستی دمکراتیک و برخورداری از توان علمی فرامنطقه‌ای خود آینده درخشانی خواهد داشت.
پایان
www.manouchehr-salehi
msalehi@t-online.de
پانوشت‌ها:

لنیل 1لنین ،Leninنام واقعى لنین ولادیمیر اولیانُف Wladimir Uljanow بود. او در سال 1870 در سیمبیرسك Simbirsk زاده شد و در سال 1924 در شهر گوركی Gorki كه در نزدیكى مسكو قرار دارد، درگذشت. خانواده او به اشراف ادارى تعلق داشت. برادر بزرگ‏تر لنین به جریان نارودنیكى وابسته بود و به‌خاطر شركت در ترور تزار محاكمه و اعدام شد. لنین بسیار زود با جریانات انقلابى در ارتباط قرار گرفت. او پس‏ از پایان تحصیلات خود در رشته حقوق، به پترزبورگ رفت و در آن‌جا به وكالت پرداخت. طى سال‌هاى 89-1888 مطالعه آثار ماركس را شروع كرد و به‌شدّت تحت تأثیر آن قرار گرفت. در سال 1895 به‌همراه مارتُف «اتحادیه مبارزه براى آزادى طبقه كارگر» را به‌وجود آورد كه در آن تمامى سازمان‌هاى ماركسیستى پترزبورگ متحّد شده بودند و می‏كوشیدند به جنبش‏ كارگرى سویه سیاسى دهند. لنین به‌خاطر فعالیت سیاسى 1896 دستگیر و محاكمه و به سیبرى تبعید شد و تا سال‌ 1899 در آن‌جا به‌سر برد. پس‏ از بازگشت از سیبرى به «حزب سوسیال دِمكرات روسیه» كه در سال 1898 تأسیس‏ شده بود، پیوست. سال‌هاى 05-1900 را در مونیخ، لندن و ژنو در مهاجرت به‌سر برد. در مونیخ با همكارى مارتُف و پلخانُف نشریه ایسكرا Iskra را كه اخگر معنى می‏دهد، انتشار داد. پیش‏ از شكست انقلاب 1905، لنین به‌این نتیجه رسید كه تنها از طریق ایجاد حزبى از انقلابیون حرفه‌اى می‏توان پیروزى پرولتاریا را تضمین كرد. اختلافِ نظر در این باره و نیز درباره برخى از تاكتیك‌هاى حزبى در سال 1903 زمینه را براى انشعاب در «حزب سوسیال دِمكراسى روسیه» فراهم ساخت. حزب به دو فراكسیون منشویكى (اقلیت) و بلشویكى (اكثریت) تقسیم شد. در كوران انقلاب 1905 لنین به روسیه بازگشت، امّا پس‏ از آن كه انقلاب شكست خورد، دیگربار مجبور شد به اروپاى غربى مهاجرت كند. او پس‏ از پیروزى انقلاب فوریه 1917 توانست با كمك دولت آلمان به روسیه بازگردد. لنین پس‏ از بازگشت به روسیه، با طرح تزهاى آوریل، مبارزه بر سر تصرف قدرت سیاسى را آغاز كرد. نخستین كوشش‏ او براى تصرف قدرت در ژوئیه همان سال با شكست روبه‌رو شد. با این حال بلشویك‌ها توانستند به رهبرى لنین در اكتبر 1917 حكومت كرنسكى را سرنگون سازند و در 18 ژانویه 1918 پس‏ از تعطیل مجلس‏ مؤسسان، لنین را به‌عنوان رهبر شوراى كمیساریاى خلق و رئیس‏ دولت برگزینند. در مارس‏ 1918 فراكسیون بلشویكى حزب سوسیال دِمكرات روسیه تغییر نام داد و خود را «حزب كمونیست» نامید. چندى بعد به فرمان حكومتی كه لنین در رأس آن قرار داشت، جز حزب كمونیست، تمامى دیگر احزاب غیرقانونى اعلان گشتند و سیستم تك‌حزبى در روسیه شوروى به نهاد رسمی حكومت بدل گشت. پس‏ از پیروزى در جنگ داخلى، لنین براى مقابله با خرابى وضع اقتصادى، سیاست اقتصادى نو را در پیش‏ گرفت كه مخفف آن NEP می‏شود. لنین مجبور بود به‌خاطر بیمارى از سال 1922 از سیاست كناره‌گیرى كند و همین امر سبب شد تا برخلاف تمایل او، زمینه براى به‌قدرت رسیدن استالین فراهم گردد.
2حسن وثوق‌الدوله در سال 1868 میلادی زاده شد و در سال 1951 در تهران درگذشت. او برادر بزرگ‌تر محمد قوام السطنه بود. او چون در انقلاب مشروطه شرکت داشت، از سوی مردم به‌نمایندگی نخستین مجلس شورای ملی ایران برگزیده شد و از آن پس در چندین کابینه‌ مسئولیت وزارت‌خانه‌های مختلف را بر عهده داشت. او برای نخستین بار از اوت 1916 تا مارس 1917 نخست‌وزیر بود. سپس از اوت 1918 تا ژوئن 1920 دوباره نخست‌وزیر گشت. او پس از آن که رضا شاه به سلطنت رسید، چند بار وزیر شد، اما 1928 از سیاست کناره‌گیری کرد.
3 لرد جورج ناتائیل کُرزن George Nathaniel Curzon در 11 ژانویه 1859 زاده شد و در 20 مارس 1925 در لندن درگذشت. او سیاستمداری محافظه‌کار و مدتی نیز معاون نماینده پادشاه انگلستان در هند بود.
4 انگلیسی‌ها بانک شاهی ایرانImperial Bank of Persia را در سال 1890 با سرمایه‌ای معادل یک میلیون پوند تأسیس کردند. این بانک به‌ظاهر ایرانی بود، اما در خدمت منافع انگلستان کار می‌کرد و چون ناصرالدین‌شاه انحصار بانکداری در ایران را به‌این بانک واگذار کرده بود، در نتیجه این بانک تمامی اقتصاد مالی ایران را تحت پوشش خود داشت. هم‌چنین چاپ اسکناس ایران در انحصار این بانک قرار داشت. در یک کلام، بانک شاهی بانکی استعماری بود.
5 Cyrus Ghani: “Iran and the rise of Reza Shah”. I. B.Tauris 2000. Seite 29.
6 احمدشاه آخرین شاه خاندان قاجار است. او در 31 ژانویه 1897 (1314 هجری) در تبریز زاده شد و در 21 فوریه 1930 (1307 خورشیدی) در پاریس در تبعید درگذشت. پس از پیروزی انقلاب مشروطه و شكست «استبداد صغیر»، محمدعلی‌شاه مجبور شد به روسیه پناهنده شود و در نتیجه احمد شاه با آن كه كودكی 12 ساله بود، در 16 ژوئیه 1906به سلطنت رسید و تا 20 سالگی عضدالملك از سوی مجلس به‌نیابت سلطنت برگزیده شد. پس از كودتای سید ضیاء و نیرومند شدن رضاخان، احمدشاه را مجبور كردند ایران را ترك كند و در این دوران رضاخان توانست زمینه را برای انقراض سلسله قاجار فراهم سازد. نخست قرار بود سلطنت به جمهوری بدل گردد و رضاشاه هم‌چون اتاتورک حکومت کند، اما مخالفت رهبران بزرگ دین شیعه سبب شد تا مجلس شورای ملی در تاریخ 31 اکتبر 1925 با اکثریت آرأ انقراض سلطنت خاندان قاجار و پادشاهی رضاشاه را تصویب کند.
7 میرزا کوچک‌خان 1880 در رشت زاده شد و در 2 دسامبر 1921 در حوالی اردبیل کشته شد. او یکی از قهرمانان ملی تاریخ معاصر ایران است. او 1914 در آستانه جنگ جهانی اول نهضت جنگل را در گیلان به‌وجود آورد و سپس با «حزب کمونیست» ایران متحد شد و 1920 تأسیس «جمهوری سوسیالیستی ایران» را اعلان کرد. اما ارتش چریکی او 1921 در نبرد با ارتش دولت مرکزی که توسط رضاخان میرپنج رهبری می‌شد، شکست خورد. درباره مرگ او دو روایت وجود دارد. یکی آن که ارتش دولت مرکزی میرزا را دستگیر و اعدام کرد. روایت دیگر آن است که میرزا گرفتار سرما شد و مُرد، ارتش جسد یخ‌زده او را یافت، سرش را بریدند و به تهران فرستادند.
8 پیش‌داده‌هائی که سبب پیدایش «حزب کمونیست ایران» در سال 1920 در بندر انزلی شدند، بیرون از ایران، یعنی در روسیه به‌وجود آمدند. کارگران ایرانی که در باکو در صنایع نفت کار می‌کردند، 1917، یعنی پس از پیروزی انقلاب اکتبر به‌رهبری حیدرخان عمواوغلی «حزب عدالت» را به‌وجود آوردند. تعداد اعضاء این حزب در زمان کوتاهی به 6 هزار تن رسید. کنگره تأسیس حزب کمونیست در روزهای 25-23 ژوئن 1920، یعنی 5 هفته پس از اشغال شمال ایران توسط ارتش سرخ، در بندر انزلی تشکیل شد. در آن کنگره نام «حزب عدالت» به «حزب کمونیست ایران» با هدف تحقق دیکتاتوری پرولتاریا در ایران تغییر داده شد. برنامه حزب عبارت بود از تحقق جمهوری شورائی دمکراتیک برای رهائی کارگران و دهقانان از استثمار؛ تشکیل ارتش سرخ ایران به‌مثابه ابزار سیادت پرولتاریا؛ تبدیل ایران به یک فدراسیون ملل، ایجاد سیستم آموزش و پرورش رایگان در سراسر کشور و آموزش ایدئولوژی پرولتری از مهد کودک تا دانشگاه به دانش‌آموزان و دانش‌جویان؛ احترام نهادن به باورهای دینی مردم، دولتی‌سازی همه کارخانه‌ها، آسیاب‌ها، معادن، بانک‌ها، شرکت‌های حمل و نقل، ایجاد سیستم حمل و نقل دولتی، ایجاد تعاونی‌های پیشه‌وری، خلع مالکیت از مالکان زمین‌های کشاورزی، تقسیم اراضی بزرگ‌مالکان بین دهقانان بی‌زمین، ایجاد مؤسسه‌ای ملی برای ساختن مسکن برای همه، تصویب قانون کار با هدف تعیین روز کار و … پس از اتحاد با جنبش جنگل، «حزب کمونیست ایران» توانست از ماه مه 1921 تا 3 نوامبر همان سال در گیلان و رشت «جمهوری سوسیالیستی گیلان» را به‌وجود آورد. اما در نبرد قدرت، حیدرخان عمواوغلو به‌دست هواداران میرزا کوچک خان کشته شد و میرزا نیز پس از شکست در جنگ با ارتش دولت مرکزی در هنگام فرار از سرما مُرد و جسد او به دست سربازان دولتی افتاد. جعفر پیشه‌وری به روسیه گریخت و پس از تحصیل در «دانشگاه کمونیستی شرق» به تهران بازگشت و به کتابفروشی پرداخت و در این دوران نشریه سندیکائی «حقیقت» را انتشار داد.
9 پارلمان انگلستان تصویب كرده بود كه حكومت انگلستان موظف است نیروهای خود را از كشورهائی كه در دوران جنگ جهانی اول اشغال كرده بود، خارج کند. آیرونساید كه یكی از فرماندهان ارتش انگلیس در ایران بود، در یادداشت‌های روزانه خود چنین نوشته است: «… نظر شخصی من این است كه باید دست قزاق‌های ایرانی را برای حمله به‌تهران قبل از این كه نیروهای ما ایران را ترك كنند، بازگذاشت. در واقع یك دیكتاتوری نظامی در ایران بهترین راه غلبه بر مشكلات كنونی ما است.» بنگرید به كتاب «زندگی پرماجرای رضا شاه»، نوشته اسكندر دلدم، نشر گلفام، سال انتشار 1371، جلد یك، صفحه102
10 عارف قزوینی 1300 هجری قمری در قزوین زاده شد و 1312 خورشیدی در همدان درگذشت. او شاعر و تصنیف‌ساز بود. او شاعر دوران مشروطه است و برخی از اشعار و تصنیف‌های او هنوز نیز از تازگی برخوردارند.
11 محمد رضا میرزاده عشقی 1272 خورشیدی در همدان زاده شد و 1303 خورشیدی در تهران به ضرب گلوله دو قاتل کشته شد. او در دوران جنگ جهانی اول به عثمانی رفت و آن‌جا تحصیل کرد. پس از بازگشت به ایران روزنامه «قرن بیستم» را انتشار داد که در آن اشعار رادیکال و در مواردی توهین‌آمیز خود را انتشار می‌داد. او هم‌چنین اُپرای «رستاخیز» را نوشت که در آن شاهان بزرگ ایران یکایک به‌روی صحنه می‌آیند و به‌حال ایران افسوس می‌خورند. او چون هوادار اصلاحات بود، به‌هواداری از رضاخان سردار سپه پرداخت.
12 مسعود بهنود، «از سید ضیا تا بختیار»، انتشارات نیما، سال انتشار 1368، جلد نخست، صفحه83.
13 كمال اتاتورك، مصطفی، در سال 1881 زاده شد و در سال 1938 درگذشت. او در جنبش تركان جوان در سال‌های 09- 1908 شركت كرد و در جنگ جهانی اول فرمانده بخشی از ارتش عثمانی بود. پس از شكست امپراتوری عثمانی در جنگ، مصطفی كمال به‌رهبری جنبش جمهوری‌خواهی تركیه برگزیده شد و علیه حكومت خلافت عثمانی به‌مبارزه برخاست. به‌كوشش او نخستین كنگره ملی در سال 1920 تشكیل گردید و او را به‌ریاست خود برگزید. او توانست با ارتشی كه از نو سازماندهی شده بود، آسیای صغیر را كه در اشغال یونانیان بود، دوباره تسخیر كند و در عین حال سلطنت را نیز از میان برداشت و در سال 1923 جمهوری تركیه را تأسیس كرد كه خود نخستین رئیس‌جمهور آن گشت. به‌فرمان او قانون اساسی تركیه بر مبنای قانون اساسی فرانسه تنظیم شد و به‌همین دلیل جدائی دین از دولت، برابری زن و مرد در آن قید شده است. هم‌چنین در این قانون اساسی با اندیشه پان اسلامیسم كه زیرپایه خلافت عثمانی بود و تا آن زمان به‌خلفای عثمانی این حق را می‌داد كه خود را امیرالمومنین مسلمین جهان بنامند، مخالفت شده است. مجلس تركیه به‌خاطر خدمات مصطفی كمال در سال 1934 لقب اتاتورك را به‌او اهدا كرد.
14 دکتر محمد هدایت مصدق در 19 مه و یا 16 ژوئن 1882 در تهران زاده شد و در 5 مارس 1967 در احمدآباد درگذشت. او یکی از چهره‌های سیاسی برجسته ایران است. او از خانواده قاجار و امیرزاده بود. پدر او میرزا هدایت در دوران شاهان قاجار مدتی وزیر مالیه بود. می‌گویند که مصدق در 15 سالگی به عنوان «بازرس مالی» برای رسیدگی به امور مالی برخی از استان‌ها استخدام شد. و چون شاه از کار او بسیار راضی بود، به او لقب «مصدق‌السلطنه» را اعطاء کرد. مصدق در 18 سالگی برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و در آن کشور و سوئیس حقوق تحصیل کرد. پس از دریافت دکترا در سال 1916 به ایران بازگشت و معاون وزیر مشاور در وزارت مالیه و در سال 1922، یعنی در سی سالگی وزیر مالیه شد. او یکی از معدود نمایندگان مجلس بود که با پادشاهی رضا شاه مخالفت کرد و به‌همین دلیل از 1928 از هرگونه فعالیت سیاسی محروم شد.

1.م1مصدق پس از سقوط رضاشاه، در سال 1944 از سوی مردم تهران نماینده اول تهران شد و به‌خاطر خوشنامی و فسادناپذیری به بزرگ‌ترین شخصیت ملی بدل گشت و با تأسیس جبهه ملی ایران، به رهبری آن جریان سیاسی برگزیده شد. او با طرح پروژه ملی (دولتی) کردن صنایع نفت کوشید به وابستگی مالی ایران از انگلیس پایان دهد، زیرا بر این باور بود کشوری که از نظر اقتصادی مستقل نیست، نمی‌تواند از استقلال سیاسی برخوردار باشد. برای تحقق پروژه ملی کردن صنایع نفت در 30 آوریل 1951 به نخست‌وزیری برگزیده شد.

2.ا2انگلیس و آمریکا برای شکست پروژه ملی کردن صنایع نفت ایران سرانجام با هم‌کاری ارتجاع داخلی در 19 اوت 1953 (28 مرداد 1332) با حمله نظامیان به منزل مصدق و اشغال تمامی نقاط سوق‌الجیشی کشور دست به کودتائی موفق زدند.

3. 3مصدق در دوران حکومت خود کوشید با دست زدن به اصلاحات اجتماعی وضعیت تهی‌دستان را بهتر سازد. یکی از این برنامه‌های اصلاحی به روستاها مربوط می‌شد و بخشی از بهره مالکانه باید صرف آبادانی روستاها می‌گشت. هم‌چنین عایدات زمین‌های خالصه دولتی و موقوفات باید زیر نظر دولت قرار می‌گرفتند و برای آبادانی و عمران کشور مصرف می‌شدند. به‌این ترتیب بخش بزرگی از بزرگ‌زمینداران و کسانی که عایدات زمین‌های خالصه دولتی و موقوفات را در اختیار خود داشتند، به دشمنان حکومت مصدق بدل شدند. با آن که دولت آمریکا از پروژه اصلاحات ارضی مصدق هواداری می‌کرد، اما مرز مشترک ایران با اتحاد جماهیر شوروی و خطر دستیابی حزب توده به قدرت سیاسی سبب شد تا این دولت در سرنگونی دولت دمکراتیک مصدق و استقرار استبداد 25 ساله محمدرضا شاه نقشی شوم در تاریخ ایران بازی کند.

بنا 4 بنابر اسنادی که تا کنون انتشار یافته‌اند، آلن دالس رئیس سیا در 4 آوریل 1953 فرمان کودتا را صادر کرد و برای تأمین هزینه کودتا یک میلیون دلار بودجه در نظر گرفته شد. باز بنا بر همین اسناد و منابع آمریکائی، در کودتا علیه حکومت دکتر مصدق آمریکا، انگلیس، دربار شاه، بخشی از روحانیت ایران، زمینداران کلان و هم‌چنین فرماندهان ارتش به‌رهبری سرلشکر فضل‌الله زاهدی شرکت داشتند.
15 سید حسن مدرس 1870 در اصفهان زاده شد و گویا در 1 دسامبر 1937 در زندان کشته شد. او برای تحصیل روحانیت به نجف رفت و 1910 از سوی میرزا شیرازی که مرجع تقلید شیعیان بود، به‌عنوان یکی از 5 تن روحانی که باید قوانین مصوبه مجلس را کنترل می‌کردند، به تهران فرستاده شد. مدرس 1914 نماینده مجلس شد. در دوران جنگ مجبور شد از ایران بگریزد و به عراق رفت، اما پس از پایان جنگ به ایران بازگشت و دوباره به نمایندگی مجلس شورای ملی برگزیده شد. او 1924 با ایده جمهوری که از سوی هواداران رضاخان مطرح شده بود، مخالفت کرد، زیرا می‌پنداشت جمهوری سبب تحقق دولت سکولار و سکولاریزاسیون جامعه خواهد شد. او هم چنین 1925 به‌هم‌راه دکتر مصدق و ملک‌الشعراأ بهار با پادشاهی رضا خان مخالفت کرد و به‌همین دلیل مغضوب شد و پس از پایان دوران نمایندگی‌اش از سیاست کنار رانده شد و باید در خراسان در تبعید به‌سر می‌برد. شایعه است که او را در تبعید کشتند. اما در همان زمان عده‌ای بر این باور بودند که مدرس در تبعید به‌مرگ طبیعی دیده از جهان بست.
16 دکتر تقی ارانی در 13 شهریور 1282 در تبریز زاده شد و بین 10 تا 14 بهمن 1318 به‌طرز مشکوکی در زندان شهربانی تهران کشته شد. او از سوی دولت برای تحصیل به آلمان فرستاده شد و توانست دکترای شیمی را از دانشگاه برلین دریافت کند. سپس به‌ایران بازگشت و در مدارس آموزگار بود. او از راست به‌چپ گرایش یافت و در ایران با افرادی که پس از دستگیری به «گروه 53 نفر» معروف شدند، نشریه «دنیا» را انتشار داد که در آن اندیشه‌های سوسیالیستی و مارکسیستی تبلیغ می‌شد. این گروه توسط پلیس رضاشاه شناسائی شد و ارانی در زندان گویا به بیماری تیفوس دچار شد و درگذشت.
17 حسین مكی، «تاریخ بیست ساله ایران»، جلد 6؛ در آن‌جا در صفحه 14 آمده است كه «رضاشاه روزی كه از سلطنت بركنار و روانۀ تبعید شد، طبق آمار و ارقام صحیح رسمی، دارای 440 هزار سند مالكیت بود و در بانك ملی ایران یك قلم 68 میلیون تومان نقدینه داشت.»
18دكتر عبدالله رازی، «تاریخ كامل ایران»، انتشارات اقبال، 1341، صفحات 635-634
19 احسان طبری،«جامعه ایران در دوران رضاشاه»، انتشارات حزب توده، 1356، صفحات 79- 78
20 دكتر محمدعلی (همایون) كاتوزیان، «اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی»، ترجمه محمدرضا نفیسی، كامبیز عزیزی، نشر مركز، 1372، صفحه 302
21 برای آگاهی بیش‌تر بنگرید به كتاب من با عنوان «ایران و دمكراسی»
22 روح‌الله موسوی خمینی 1902 در خمین زاده شد و در 3 ژوئن 1989 در تهران درگذشت. او از جوانی به جناحی از روحانیت شیعه تعلق داشت که خواهان دخالت در سیاست بود. می‌گویند در جوانی از «فدائیان اسلام» حمایت می‌کرد، مخالف مصدق و با آیت‌الله کاشانی دارای روابط نزدیک بود و از کودتای 28 مرداد پشتیبانی کرد. خمینی با «اصلاحات ارضی» و دادن حق رأی به‌زنان مخالفت کرد و به‌رهبری او جنبش 15 خرداد 1242 تحقق یافت. او به‌همین دلیل دستگیر و به ترکیه تبعید شد و از آن‌جا به نجف رفت. از آن‌ شهر جنبش دینی- سیاسی ایران را رهبری کرد و سرانجام توانست در جنبش ضد پهلوی که 1356 آغاز شد، رهبری سیاسی جنبش را از آن خود سازد و از پاریس جنبش را رهبری کند و پس از سفر شاه به مصر، به ایران برگردد و چند روز بعد (22 بهمن 1357) نیز حکومت بختیار را سرنگون کند. خمینی توانست به انقلاب مردم سویه اسلامی دهد و با تبدیل جمهوری ایران به«ولایت فقیه»، رهبری سیاسی جامعه ایران را بنا بر قانون اساسی برای «همیشه» در اختیار اولیگارشی روحانیت قرار داد.
23 «نوگرائى دینى»، گفتگوى حسن یوسفى‌اشكورى با…، چاپ دوم، انتشارات قصیده، 1378، صفحات 399-398
24 بنگرید به ‌مقاله عبدالكریم سروش‏ در نشریه «كیان» شُماره 26




نابردباری به یک عرف گسترده اجتماعی تبدیل شده است

پنجشنبه ۶ مرداد ۱٣۹۰ – ۲۸ ژوئيه ۲۰۱۱

گفت‌وگوی وحید پوراستاد از رادیو فردا با مهرداد درویش‌پور
در مورد علل شکل‌گیری و رواج خشونت در جامعه

در پی قتل روح‌الله داداشی قوی‌ترین مرد ایران، کمیته ویژه‌ای در مجلس برای بررسی ابعاد این موضوع تشکیل شد. در همین زمینه ولی اسماعیلی رئیس کمیته امنیت مجلس، با اشاره به بررسی این پرونده اعلام کرده ضاربین داداشی هیچ شناخت قبلی از او نداشتند و این قتل صرفاً پیامد یک درگیری لفظی بوده است.

این موضوع بهانه‌ای است برای پرداخت علل شکل‌گیری و رواج گسترده خشونت در جامعه. در این زمینه مهرداد درویش‌پور، جامعه‌شناس ساکن سوئد، به پرسش‌های رادیو فردا پاسخ داده است.

آقای درویش‌پور، بروز خشونت‌های عریان در عرصه عمومی از چه چیزی نشئت می‌گیرد که برخی به خاطر درگیری لفظی در حین رانندگی مرتکب قتل می‌شوند؟

در جامعه‌ای که دیالوگ و راه حل‌های سازنده به عرف اجتماعی برای حل اختلافات تبدیل نشود از دولت گرفته تا درون خانواده‌ها و در سطح سازمان‌های اجتماعی، خشونت ابزار اصلی حل اختلافات می‌شود.

هر چه جامعه با دشواری‌های اجتماعی- اقتصادی گسترده‌تری روبه‌رو باشد، هر چه ناهنجاری در جامعه توسعه یافته‌تر باشد، خشونت به عنوان عریان‌ترین ابزار اعمال قدرت و حل مشکلات اجتماعی نقش برجسته تری پیدا می‌کند.

به گمان من در جامعه ایران با شرایطی روبه‌رو هستیم که نابردباری به یک عرف گسترده اجتماعی تبدیل شده است، بنابراین برای به کار گرفتن خشونت و حتی استفاده از خشن‌ترین شکل خشونت یعنی قتل لازم نیست اختلافات بسیار عمیقی پیش رو باشد، بلکه کوچک‌ترین اختلاف اجتماعی می‌تواند به دلیل این ناهنجاری و عادی شدن خشونت به آنجا منجر شود که مردم حتی دست به قتل بزنند.
این قبیل حوادث و موارد مشابهی که ظرف چند ماه اخیر در تهران شاهد بودیم، از جمله اینکه پسری به یک دختر علاقه‌مند می‌شود و جواب رد می‌شنود و در خیابان و در معرض دید مردم با ضربات چاقو دختر را به قتل می‌رساند. چرا در ایران این موارد در سال‌های اخیر بیشتر شده است؟

اول به این دلیل که دولت با استفاده عریان از خشونت برای سرکوب خواست‌های مردم در نهادینه کردن فرهنگ خشونت نقش کلیدی ایفا کرده است.

دوم در جامعه‌ای که با ناهنجاری و مشکلات روبه‌رو است و زمانی که خشونت به کار گرفته می‌شود، قوه مجریه و مقننه و قضاییه کشور راه حلی برای مقابله با خشونت پیش روی جامعه قرار نمی‌دهد و جامعه با نوعی بی‌تفاوتی نسبت به خشونت روبه‌رو می‌شود و انگار خشونت بخشی از رفتار و کردار عادی مردم می‌شود.

مثلاً در کشور سوئد اگر حتی شما به یک حیوان لگد بزنید بلافاصله با شکایت نزد پلیس روبه‌رو می‌شوید. اما در جامعه ایران جلوی چشم همه قتل در کوچه و خیابان پشت سر هم صورت می‌گیرد و آن قدر خشونت عادی و بی‌تفاوتی ایجاد شده که مردم این را بخشی از زندگی روزمره خودشان تلقی می‌کنند.
جامعه‌شناسان برای بهبود و یا کم شدن خشونت‌های عمومی در جامعه چه راه کارهایی را توصیه می‌کنند؟

به نظر من دموکراتیزه شدن نهادهای اجتماعی کشور از دولت گرفته تا قانون و نهاد خانواده و پلیس و ارتش و تمام نهادهای اجتماعی یکی از مهم‌ترین راه حل‌ها است.

دموکراتیزه کردن به این معنی است که در جامعه شیوه حل و فصل مشکلات از طریق گفت‌و‌گو و توافق بین طرفین دعوا به امری رایج تبدیل شود. علاوه بر اهمیت نهادینه کردن دموکراسی و دیالوگ، مسئله دشواری‌های اجتماعی- اقتصادی بسیار کلیدی است. هر چه جامعه از سلامت، رفاه اجتماعی و توسعه فرهنگی بیشتری برخوردار باشد جرایم در آن کاهش می‌یابد.

همچنین جامعه‌ای که در آن بین دولت و مردم نوعی هارمونی وجود داشته باشد، در اینجامعه جرایم اجتماعی بسیار کمتر است در حالی که مجازات هم پایین‌تر است. اما هر چه شکاف بین دولت و ملت و بخش‌های گوناگون جامعه عمیق‌تر باشد، این خطر وجود دارد که ناهنجاری روز به روز شدت بیشتری پیدا کند و خشونت به عادی‌ترین رفتار اجتماعی تبدیل شود.