کنفرانس فوروم اقتصادی جهان در وین

جمعه ۳۰ ارديبهشت ۱٣۹۰ – ۲۰ می ۲۰۱۱

Indymedia
برگردان ناهید جعفرپور

مبارزه بر علیه سرمایه داری، ستم و استثمار………….

از تاریخ 8 تا 9 ماه جون در شهر وین کنفرانس فوروم اقتصادی جهان برگزار می گردد. اصولا فوروم اقتصادی جهان چیست؟ فوروم اقتصادی جهان در واقع نشستی برای هماهنگی و طرح ریزی میان بزرگترین شرکت های جهان و نمایندگان دولت ها قدرتمند کشورهای سرمایه داری که تجارت جهان را تعیین می نمایند، است.
طبق گفته فوروم اقتصادی جهان ” عضو ” به شرکت های جهانی گفته می شود که درآمدی با حداقل 5 میلیارد دلار آمریکائی در سال داشته باشند. بنابراین این بانک ها و کنسرن های قدرتمندند که در اوائل ماه جون در شهر وین همدیگر را ملاقات می کنند. کنسرن های تسلیحاتی و نفتی، دولت های جنگ افروز، بانک ها و غیره این کنفرانس را سازماندهی می کنند تا با یکدیگر به تصمیم گیری بپردازند و بدین طریق روش های حرکت خویش را در ربودن دسترنج کارگران و مردم جهان طرح ریزی و هماهنگ سازند. آنها همدیگر را ملاقات می کنند تا نقشه بریزند که چگونه برای دست یابی به سود بیشتر و سلطه بر مناطق جدیدتر مبارزه کنند.

رقابت هر چه شدیدتر با هم ، مجبورشان می سازد که حداقل کوتاه مدت هم که شده در باره جزئیات با هم به گفتگو بپردازند. این رقابت توسط فوروم اقتصادی جهان از بین نرفته بلکه خود را همواره در جنگ بر ای منفعت و امکانات متفاوت سرمایه گذاری نشان می دهد. مسئله ای که در آن دولت های در بالا ذکر شده نقش بازی می کنند.

این دولت ها نه تنها امروز باید امکانات ارزان برای سود بری بانک ها و کنسرن ها را امنیت بخشند بلکه همچنین می بایست با ابزار نظامی امکانات جدید برای این سودبری فراهم سازند ( توسط حمله نظامی به کشورهای دیگری چون افغانستان، عراق و سایر کشورهای عربی…..).

اگرکارگران و ملت های کشورهائی که بخاطر منافع سود برانه آمریکا، اتحادیه اروپا، چین و یا روسیه استثمار می شوند بخواهند و یا بهتر بگوئیم بتوانند دیگر این اوضاع را تحمل نکنند و در مقابل از خود دفاع کنند در این صورت کشور های قدرتمند دیگر نخواهند توانست از تروریسم و همسان آن صحبت کنند. شورش بر علیه استثمار و ستم و ظلم به هیچ وجه تروریسم نیست بلکه شورش بر علیه این اوضاع کاملا بجاست.

جنبش های آزادی بخش، خیزش های مردمی در هند در فلیپین و در پرو و…….. همه جنبش هائی هستند که برای آزادی مردم در این کشورها مبارزه می کنند و هدفشان جامعه ای است که در آن منافع سودبرانه سرمایه فاکتوری تعیین کننده نیست بلکه برآوردن نیازهای مردم فاکتور اساسی می باشد.

آنها مبارزه می کنند برای حق خود گردانی و تعیین سرنوشت خویش و در این راه بر این امر آگاهند که در ابتدا باید به نفوذ امپریالیست ها خاتمه داد. یک چنین مسئله ای همچنین برای اروپای شرقی و منطقه بالکان و ….. صادق است. اگر چه در آنجا هنوز کارگران و خیزش های مردمی به مرحله ای نرسیده اند که مثلا در آسیا یا آمریکای لاتین رسیده اند.

مبارزه ملت های بالکان بر علیه انهدام خدمات اجتماعی ، برای حقوق سیاسی ، بر علیه استثمار دائمی و ظلم و ستم و تحریکات ناسیونالیستی بورژوازی که این ملت ها را در برابر هم قرار می دهد و آنها را ضعیف می سازد، مبارزه ای درست است و باید مورد پشتیبانی قرار گیرد.

سیستم سرمایه داری در حال حاضر همواره با قدم های محکم بدنبال سودهای چرب و نرم روان است تا بدینوسیله حداقل برای خودش شرایط بحرانی را در برخی از بخش ها حل نماید. بله آنها در این امر موفق می شوند زیرا که آنها تمامی کشورها را از نو بین خود تقسیم نموده اند و به زیر سلطه کشیده اند. یونان مثال خوبی برای اثبات این ادعا است. در آنجا بیکاری عمومی، بدبختی، افزایش قیمت ها، تعدیل ها در بسیاری از بخش های مهم جامعه و غیره همواره مسئله ای روزمره شده است.

بله در آنجا هم خیزش های کارگران و مردم همچنان در حال رشد است. از طریق به اصطلاح ” پاکت صرفه جوئی” باید مردم هزینه بحران را بپردازند. کنسرن ها و دولت ها می خواهند درآمدها و سودهای خویش را به هزینه و به خرج طبقه کارگر و ملت ها مرمت کنند. ملت هائی که وضعیت زندگیشان توسط این پاکت های صرفه جوئی همواره بد و بدتر خواهد شد و برآوردن ابتدائی ترین نیاز های زندگیشان غیر ممکن تر.

اینکه سرمایه داران برای رسیدن به سود به هرکاری دست می زنند تنها به پاکت های صرفه جوئی، جنگ ها و بدبختی و رنج ختم نمی یابد بلکه همچنین فجایعی چون فاجعه اتمی فوکوشیما در ژاپن به روشنی به حساب رهبران جهان نوشته می شود. رهبرانی که ساخت پروژه های رآکتور های اتمی را برای رسیدن به منافع بسیارکلان همواره اکنون و در آینده به هر چیز دیگری ترجیح می دهند.

مسلم است که در میان شرکت کنندگان کنفرانس فوروم اقتصادی جهان نمایندگان کنسرن های مهم اتمی حضور دارند که می خواهند طرح های خویش را نه برای انهدام تاسیسات اتمی بلکه برای استخراج هر چه بیشتر ذخایر اوران در کشورهای آفریقا و آسیا به تصویب کنفرانس برسانند.

کنفرانس فوروم اقتصادی جهان در وین بیان تضاد حل نشدنی میان منافع سرمایه داران برای استثمار و رسیدن به سودهای کلان و منافع کارگران و مردم کشورهای سرتاسر جهان است. این تضاد ها را به هیچ وجه نمی توان با اصلاحات و رفرم تعمیر نمود و از بین برد. بلکه تنها از طریق انقلابی می توان به رفع آن اقدام نمود. به این لحاظ مخالفت با کنفرانس فوروم اقتصادی جهان می تواند قدم مهمی در راه رسیدن به راه های انقلابی باشد.
بنابراین برای نیل به این اهداف در آکسیون های ضد کنفرانس فوروم اقتصادی جهان شرکت نمائید و با اعتراض خود کمک کنید تا این کنفرانس شکل نگیرد. بیائید تا با هم چشم انداز های انقلابی را خلق نمائیم. مبارزه همچنان ادامه خواهد داشت.
آدرس های تماس:

rkjv@gmx.net
international@avrupadgh.com
http://www.adghyouth.wordpress.com




گرایش به راستی و به روز شدن!

(چالش در حل مسائل سیاسی، دموکراسی یا نیروی نظامی)
دوشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱٣۹۰ – ۱۶ می ۲۰۱۱
احسان دهکردی
مقدمه
امروزه در صحنه فعالیتهای سیاسی وسیاست ورزی، سختی تحلیل از شرایط، شجاعت خاصی را در بیان اعلام مواضع می طلبد.
چند سالی است که آمریکا و اروپا در جایگاهی قرارگرفته اند که علیه بسیاری از سران کشورها ی غیر دموکرات و دیکتاتور که به سرکوب مبارزات مردم خویش مشغولند ـ شخصیت هائی که روزی سنبل مقاومت در مقابل ” امپریالیسم ” و استعمار بودند و جنبش های رهائی بخش و آزادیبخش را هدایت و پشتیبانی می کردند ـ به دفاع می پردازند.
شاید بتوان یکی از این افراد را صدام حسین نامید که در واقع نه در صحنه های سیاسی خارجی موفق بود و نه در پیشبرد سیاستهای داخلی خویش!

انگیزه های مبارزاتی و ارزشهای سیاسی که بعد از جنگ جهانی دوم بخصوص در دو دهه ٥٠ تا ٧٠ شناسنامه مثبت فرد سیاسی و مترقی بود، امروزه بگونه ای است، که مشخص های فرد سیاسی و مبارز در ابعاد دیگری متکامل تر شده است.
اگر مبارز “ضد امپریالیست” و مبارزه “ضد امپریالیستی” بیان یک هویت سیاسی مثبت و “خلقی” بود، ولی شرط کافی برای دموکرات بودن، و پشتیبانی از دمکراسی نبود!
مبارز “ضد امپریالیست” “قهرمان ملی” بود.ولی این فقط یک سوی واقعیت بود،آنچه در عمل تجربه شد، نشان داد که فرد” ضد امپریالیست” عملکردی مترقی تر از “امپریالیسم” نداشته که هیچ! در سرکوب مردم خویش نیز وحشیانه تر عمل می کرده و می کند. (در ایران، روح الله خمینی یکی از این مبارزین “ضد امپریالیست”یا “ضد آمریکائی” بود، علی خامنه ای نمونه دیگری درشرایط فعلی است).
بنابر این مبارزه “ضد امپریالیستی” به خودی خود نوید آزادیخواهی و نوید زندگی بهتر برای مردم یک دیار نیست. هر چند که می تواند نوید استقلال سیاسی باشد. اما استقلال سیاسی و مبارزه با دخالتگری خارجی در امور یک کشور به خودی خود بوجود آورنده یک مناسبات اجتماعی مردمی و نوید دمکراسی و رعایت آن در کشور نیست، یا بوجودآورنده کیفیتی که تغییر جدی در زندگی مردم بوجود آورد.
استقلال سیاسی چگونه می تواند زمینه ساز دموکراسی و حقوق شهروندی در یک جامعه عقب مانده اقتصادی باشد!؟
نمونه ویتنام، چین، کوبا و حتی روسیه نشان داد که مشکلات مردم با رفتن “امپریالیسم” و “نظام سرمایه داری” حل نمی شود.
برای زحمتکشان ساکن یک کشور مهم نیست که توسط چه کسی استثمار می شوند، سرمایه دار داخلی یا سرمایه دار خارجی به هر صورت استثمار می شوند! (جدا از مسئله ملی) و آزادیهای فردی و سیاسی آنها سلب می شود.
زمانی که رشد اقتصادی و رشد نیروهای مولده در جوامع عقب مانده در گسترش روابط کالائی و مناسبات سرمایه داری نهفته است، تکیه برشعارهای سوسیالیستی و “رهبری طبقه کارگر” فریبی بیش نیست.
رشد اقتصادی در گرو تضمین مالکیت خصوصی و رشد مناسبات سرمایه داری است، در بستر چنین شرایطی است که حقوق فرد و آزادیهای فردی در جامعه مطرح می شوند.در همین راستا واژه های سیاسی ملت، دولت، شهروند و حقوق شهروندی شکل می گیرند.
بنابراین در جامعه سرمایه داری است که تلاش برای تحقق آزادیهای اجتماعی در پیش روی انسان قرار می گیرند و طرح می شوند.
منظور از این کلام این است که پی آمد سیاسی مبارزه آقای قذافی و…با “امپریالیسم” دموکراسی و آ زادیهای اجتماعی برای مردم سرزمینشان نبوده است، فیدل کاسترو در کوبا، صدام حسین در عراق، کیم ایل سونگ در کره شمالی، خمینی در ایران از جمله این رهبران هستند.
عملی که امروز از طرف کشورهای اروپا و آمریکا دوباره (روش جمهوری خواهان آمریکا) با اشکال جدیدی از طرف حزب دموکرات آمریکا علیه سران کشورهای “ضد امپریالیسم” صورت می گیرد، هر چند که در چارچوبه های حفظ هژمونی جهان سرمایه یا پدیده گلوبالیزاسیون قابل توجیه است، اما با شعار رعایت دمکراسی و تمکین به رأی اکثریت مردم است!
در سالهای جنگ استقلال طلبانه ویتنام، چین، کوبا و.. مبارز سیاسی درتلاش برای سرنگونی دولتهای دست نشانده و یا متکی به دول خارجی دارای ارزشهای ملی و “قهرمان ملی” بود. در آنزمان استقلال یکی از اهداف سیاسی مبارزات رهائی بخش بود.
امروز ناتو عملیات دفاع از مردم لیبی را بعهده می گیرد و قذافی در مقابل آن ایستاده است. آیا همانگونه که در ایران مردم با رأی خود در مقابل ولی فقیه قرار گرفتند، در لیبی در مقابل قذافی قرار نمی گرفتند؟ چرا حاکمان از دموکراسی وحشت دارند؟ در این شرایط نیروی مترقی در کدام سو ایستاده است؛ دفاع از قذافی و دیکتاتورها یا دفاع از ناتو؟ مطمئناَ هیچکدام!
از مشخصه های جنبشهای کنونی
این جنبش ها خودرا در دشمنی با سرمایه ومناسبات سرمایه داری تعریف نمی کنند، اگر در جنبش های “کمونیستی” دشمنی با سرمایه ومناسبات سرمایه داری انگیزه مشارکت کارگران و زحمتکشان در مبارزات اجتماعی بود، امروزه تلاش برای بازشدن فضای سیاسی و اجتماعی، برای مشارکت اقتصادی و بهره بری از امکانات داخلی و خارجی، برای رفاه بیشتر هدف نیروهای جوان است.
آنها تبلیغ اندیشه کمونیستی و دفاع از کارگران را پذیرش زندگی امروزی کارگران و گسترش “فرهنگ کارگری” که از نظر آنها بسیار عقب مانده است، تصور می کنند و از آن دوری می جویند. شرایط اقتصادی و سیاسی “اردوگاه سوسیالیستی” در مقایسه با دنیای غرب پیش روی آنهاست.
بنابراین این جنبش ها بیان منافع خود هستند و “رسالت تاریخی ” دفاع از کارگر و زحمتکش را وظیفه خود نمی دانند و تلاش برای زندگی بهتر را با توجه به امکانات موجود و ایجاد شرایط برابر برای همه طلب می کنند.
همه گیر شدن این ایده و تلاش برای سهم بری از منابع ثروت وبرابری در کسب مراتب اجتماعی و درکنارآن مقایسه وضعیت سیاسی و امکانات رفاهی با کشورهای دیگر دنیا، به سرعت توانسته بخش های متوسط و مدرن را در مقابل دولتهای انحصار کننده قدرت اقتصادی که منجر به تمرکز سیاسی و شکل دهی به دیکتاتوریها شده، قرار دهد.
بنابراین جنبشهای کنونی در گام اول بدنبال باز شدن فضای سیاسی و آزادیهای اجتماعی هستند.
این جنبش ها غیر ایدئولوژیک، در عین حال پذیرای آزادی اندیشه هستند. این جنبش ها نه تنها با عقیده و مرام خاصی هم خوانی ندارند بلکه بدلیل توجه به کثرت گرائی و آزادی اندیشه که ناشی از فرا طبقاتی بودن آنهاست، از نیازهای عمومی سخن می گویندودر عمل به اصول دموکراتیک معتقد هستند.
در همین راستا جنبش های حقوقی زنان بخصوص در کشورهای عربی، حاکمیتهای مذهبی و فالانژ منطقه را به وحشت انداخته است. برابری خواهی زنان در مقابل قلدر منشی جوامع مرد سالار عرب، اسلام شیعه و قوانین ضد زن مستتر درآنرا به چالش کشیده است.
دخالت گری گسترده زنان در مسائل سیاسی و اجتماعی بخصوص در جنبش اخیر مردم ایران و کشورهای با سلطه فرهنگی مذهب، بخصوص اسلام زده که همه حامل فرهنگهای عقب مانده عشیره ای و روستائی هستند،گرایشهای دموکراتیک جنبش های اخیر را فزونی بخشیده است.
اینکه گذار این جوامع از مناسبات عقب مانده گذشته به شرایطی آزاد تر چگونه صورت می گیرد بستگی به دولتمداران این کشورها دارد.
گرایش عمومی دیگر این جنبش های اجتماعی در نفی خشونت و طرح شعارهای اصلاحی و مسالمت آمیز است. این جنبش ها بدنبال انقلاب نیستند، اما اجازه نمی دهند که روند تغییرات سیاسی و تکامل اجتماعی در تمامی سطوحش مسدود شود، و دیکتاتورها و تنگ نظرها دوباره مسلط شوند.
این جنبش ها با نگاهی منطقی به غرب و دستاوردهای صنعتی بشری از دشمنی های کور دوری می جویند و در گامهای سیاسی خود، با حفظ استقلال سیاسی از دست آوردهای جهان بشری بهره می گیرند.
این جنبش ها در چارچوبه های رهبری یک فرد یا گروه سیاسی محدود نمی شوند، هر چند که امروز در ایران به دلیل و جود حاکمیت استبدادی و شرایط غیر عادی، مجبور به پیوند هائی در مبارزه بایک یا دو نفر شده اند.
سیالیت و گستردگی انگیزه های مبارزه، همراه با استقلال فکری و پذیرش زندگی با تمام پیچیدگی ها و تنوعها، بدور از خرافات و توهمات که نتیجه نگاهی واقعبینانه به جهان امروزی است، مانع از شکل گیری تشکلات هرمی، انگیزهای بسته مبارزاتی و همچنین رهبریت ایدئولوژیک وکاریزما می شود.
در مورد حمله نظامی ناتو
دردوران “جنگ سرد “دنیا عرصه تناب کشی از یک طرف کشور “شوراها” و هم پیمانهای آن برای گسترش منافع “سوسیالیزم واقعاَ موجود” بود، و از طرف دیگر دول سرمایه داری برای حفظ منافع خود درکشورهای پیرامونی (درحال توسعه، کمپرادور). کشمکش مابین این دو بلوک برای حفظ منافع خود وجلوگیری از نفوذ رقیب، بستر ساز دیکتاتوری و بکارگیری خشونت به عنوان تنها روش حفظ منافع در درون این بلوکها شد (بلوک غرب و شرق).
بستن فضای سیاسی درکشورهای هم پیمان غرب (کشورهای آمریکای لاتین، آمریکای مرکزی، آسیا و.. ) و تلاش برای سرکوب نیروهای “کمونیست” و “چپ” با توجه به زمینهای اعتراضات سیاسی و ترس فزاینده دنیای غرب و آمریکا در مقابل رشد اپوزیسیون ضد سرمایه و گسترش بلوک “کمونیسم”، جهان سرمایه داری را مجبور به حفظ منافع از طریق بکارگیری دیکتاتوری و سرکوب جنبشهای آزادی بخش کرد.
بعد از فروپاشی این “سوسیالیزم” قلابی ورشد مناسبات سرمایه داری و ورود سرمایه های انحصاری در این کشورها با گذشت زمان فضای بسته و خفقانی کشورهای پیرامونی و وابسته به غرب نیز باز شد.
رفته رفته فضای سرد و پلیسی جنگ سرد کنار زده می شود. به هر صورت برای دنیای سرمایه امنیت مسئله مهمی است، اگر روزی در سایه تفنگ بدست می آمد امروز در سایه تفنگ و دمکراسی تضمین می شود. اما این دمکراسی در هر شکل و سطح به نفع آینده بشری است، گسترش نهادهای اجتماعی و بسط اندیشهای دموکراتیک، ارزش بخشیدن به انسان و حقوق انسانی از جمله هدفهای سوسیالیستی است.
انگیزه های سیاسی جنبش های امروزی ما را به این سو هدایت می کند که آنها بیش از آنکه به دنبال منافع اقتصادی باشند، بدنبال آزادیهای فردی و اجتماعی هستند. دنیای امروز گشایشهای سیاسی را در اولویت فعالیتهای اجتماعی قرار می دهد، چرا که رشد تکنیک و صنعت را در کنار دمکراسی با هم ارزیابی می کندودر صدد حل مسائل به شکلی واقعبینانه تر و پراگماتیستی است، یا سعی می کند فقط کمی بیشتر را اندیشه کندتا ساختن آرمانهای دست نیافتنی را!
با رشد روز افزون سیستم های ارتباطی و تماسهای روزانه مردم دنیا با یکدیگر، آزادیهای انسانی و تنفس در فضائی آزاد، گویا از نان شب واجب تر شده است. این مسئله بخصوص با شکل گیری و رشد اقشار متوسط شهری در بسیاری از کشورهای دنیا هر روز بیشتر از پیش خود را نشان می دهد.
اما شکل دهی به دموکراسی در یک کشور با وجود استحکامات حکومتهای دیکتاتور، با دست خالی برای مردم هزینه های جبران ناپذیری در بر دارد. دولتهای غیر دموکراتیک و بسته مجبورند برای ادامه حاکمیت خود به زور چماق و اسلحه پناه برند. ادامه ماندگاری آنها در قدرت سیاسی فقط در پناه یک نیروی نظامی مجهز با تجهیزات مدرن امکان پذیر است. پیچیدگی مبارزه آزادیخواهانه مردم این سرزمینها در اینجاست، و پیروزی بر چنین دیکتاتورهائی با دستان خالی امکان پذیر نیست.
تفاوت در این است که در یک سوی مبارزه مردمی قرار دارند که با دست خالی و صرفاَ با رأی خودشان مواضع سیاسیشان را اعلام می کنند؛ آنها از حق سیاسی شهروندی پلی بسوی (شعار رأی من کو !) دموکراسی و حقوق فردی خود زده اندوتنها سلاح این جمع اتحاد و فراوانی آنهاست. درنقطه مقابل نیروهای وحشت زده، عقب مانده، در اقلیت قرار گرفته، قدرت خودرا در مجهز شدن به سلاحهای کشتار جمعی، استمرار سرکوب، ایجاد رعب و وحشت و فریب و نیرنگ می بینند.
پاپس نگذاشتن این حاکمان سیاسی و پافشاری بر ماندن و سرکوب کردن ،راههای عبور مسالمت آمیز قدرت بسوی اکثریت مردم را در چنین سرزمینهائی سد می کند. نه روشنفکر مترقی و صلح جو که خودرا در ضدیت با خشونت بیان می کند، و نه توده مردم که از خونریزی گریزانند، با جنگ و برخوردهای خشونت آمیز همراهی ندارند.
ولی آنچه تاریخ بشری تجربه کرده این است که همیشه نمی توان برای عبور از سدهائی که مانع ترقی بشری هستند از روشهای مسالمت جویانه و صلح آمیز استفاده کرد. از طرفی دیگرخشونت، در رفتار، جنگ و انسان کشی، ادبیات سیاسی انسان مدرن نیست. ما تحت هر شرایطی نباید مبلغ خشونت باشیم، هر چند که می دانیم جوامع بشری هنوز تا آن مرحله فاصله زیادی دارند.
در این گونه شرایط این ما نیستیم که تاریخ را می سازیم، نه توان مادی آن را داریم و نه اصولاَ با توجه به نرمی که در نظر و فکر داریم دستمان به تبلیغ خشونت می رود،برای همین ما نظاره گر شرایط خواهیم بود.
آنچه امروز در لیبی شاهد آن هستیم گواه این وضعیت است. طبیعی است که ما با دخالت نظامی خارجی در امور سیاسی لیبی یا هر کشور دیگر مخالفیم، و اصولاَبا اعمال خشونت در پیشبرد امور سیاسی مخالفت می کنیم، ولی آنچه که انجام خواهد شد از بالای سر ما عبور خواهد کرد، و مارا پشت سر خواهد گذاشت و برنامه های خود را به پیش خواهد برد.
قذافی پلهای پشت سر خود را خراب کرد، سرنوشت او با اسلحه رقم خواهد خورد، و با خفت و خواری چون صدام حسین در سوراخی پیداخواهد شد.
هر چه مبارزات سیاسی وتغییرات سیاسی ازمسیر نهادهای اجتماعی ومسالمت آمیز عبور کند،ریشه های عمیقتری در جامعه خواهد دواند و شانس رشد و مقاومت بیشتری در برابر ناملایمات خواهد داشت.
احسان دهکردی
دهم مای٢٠١١



چپ و سه گسست اساسی

مسئله‌ی چپ در ایران و جهان − گفت‌وگو با شیدان وثیق (۱)

دوشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱٣۹۰ – ۱۶ می ۲۰۱۱
اندیشه زمانه – در گفت‌وگو با شیدان وثیق، از مفهوم چپ، و از “گسست‌”هایی که به نظر او امکان رهایی را در تاریخ نشان می‌دهند و چپ در نهایت به اعتبار آن امکان، امکان شکل‌گیری و عمل و ایده‌پردازی یافته است، سخن می‌رود.
گفت‌وگو با شیدان وثیق، از چهره‌های شناخته‌شده‌ی چپ، در چهارقسمت منتشر می‌شود:
بخش یک: چپ و سه گسست اساسی
بخش دو: مفهوم سیاست
بخش سه: گسست و تداوم
بخش چهار: آرمان و واقعیت.

هر بخش با پرسشی و اظهارنظری آغاز می‌شود، سپس شیدان وثیق به تشریح نظر خود می‌پردازد.
آقای وثیق، آقای میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی در کتابی که به تازگی در مورد “مسئله‌ی چپ” منتشر کرده، مسئله را در سطح بالایی از انتزاع در نظر گرفته، به طوری که مسئله جپ تقریری در سطح و حد مسئله‌ی مدرنیته و روشنگری یافته است. نظر شما چیست؟ آیا شما اصولاً به وجود مسئله‌ای به نام “چپ” معتقدید؟ اگر آری توضیحتان در این باره که چپ چگونه از راه حل به مسئله تبدیل شد چیست، جایگاه درست طرح این مسئله کجاست و به قول قدما محل نزاع کجا قرار دارد؟
شیدان وثیق: نام «چپ» (La gauche) را فرانسویان در انقلاب ۱۷۸۹ خود ابداع کردند. در مجلس مؤسسان برخاسته از آن و پیش از انقراض نظام سلطنتی، نمایندگان طرفدار حق وتو پادشاه در سمت راست و مخالفان در سمت چپ مجلس قرار داشتند. زین پس «چپ» و «راست» چون مقوله‌ای سیاسی‌ وارد ادبیات سیاسی می‌شود. پس «چپ» فرزندانقلاب است. خاستگاه در «مجلس نمایندگان مردم» دارد. با «امر‌عموم» Res publica (جمهور)- در برابر«امرمستبد» Res potentat- سرشته است.
این نام، همانطور که آقای ادیب‌‌‌ سلطانی نیز مورد توجه قرار داده‌اند، همزاد مدرنیته و در نفی نظام‌های کهنه، از اواخر سده‌ی هجدهم در اروپای غربی متداول می‌شود. اما به ویژه در سده‌ی بیستم است که می‌توان از گسترش استعمال واژه «چپ» در ادبیات سیاسی بین‌المللی سخن گفت، چرا که این اصطلاح را نمی‌توان نزد روشنگرانی چون روسو که زمینه‌های فکری انقلاب فرانسه را فراهم ساختند یافت، هم‌چنین نزد فلاسفه‌ای چون کانت و هگل که متأثر از آن انقلاب بودند. و حتا − ‌و جالب این جاست‌ − نزد متفکران انقلابی سوسیالیست یا کمونیستی چون مارکس که بیش از همه انقلابات و مبارزه طبقاتی در فرانسه‌ی ۱۸۳۰ تا ۱۸۷۰ را مد نظر داشت، اشاره‌ای به واژه‌ی «چپ» در مجموعه آثارشان دیده نمی‌شود. در حقیقت با شکل گیری احزاب گوناگون سوسیالیستی، کمونیستی، آنارشیستی و غیره در دوران معاصر در نقد و نفی نظام نوین بورژوازی و سرمایه داری و آن هم به ویژه در سده‌ی بیستم است که کاربرد «چپ» رواج و «معنا» پیدا می‌کند.
این «معنا» را شاید بتوان در ۵ امر‌ارزشی خلاصه و بیان کرد که بدون ترتیب اهمیت یا ارججیت‌شان عبارت‌ اند از:
۱- عدالت اجتماعی و تقسیم عادلانه‌ی ثروت،
۲- برابری و عدم تبعیض
۳- آزادی.
۴- دفاع از بخش عمومی، منافع عمومی وامر جمعی (کلکتیو) و
۵- اعتقاد به جمهوری و دموکراسی.
چپِ فرانسوی البته یک امر ششمی را نیز بر این‌ها اضافه می‌کند که جدایی دولت و دین‌(لائیسیته) و نفی دین‌سالاری‌ است.
تعریف بالا اما مبین ارزش‌هایی عام و کلی است. هر گاه سخن از تحقق و تبدیل‌شان به واقعیت رود، «چپ» و‌ا ‌می‌رود، منقسم می‌گردد و به روند‌های گوناگون و متضادی تجزیه می‌شود.
«چپ» هیچ‌گاه واحد نبوده و نیست. «چپ» همواره متکثر و چندگانه بوده است. از این رو باید از «چپ‌ها» سخن گفت.
تضاد میان فرقه‌های گوناگون «چپ» گاه به مراتب شدید تر از تضاد میان راست و چپ است. مروری بر تاریخ دویست ساله‌ی «چپ» این حقیقت را بر ما آشکار می‌سازد که چپ تنها در زمان‌هایی، نقطه‌هایی و سِکانس‌هایی از تاریخ رخدادهای اجتماعی و سیاسی تبلور و ترجمان اتحاد و انسجامی بوده است. به طور نمونه در هنگامه‌ی انقلاب‌ها یا جنش‌های بزرگ اجتماعی.
خارج از این برهه‌ها چیزی به عنوان تئوری و پراتیک «چپ» چون مقوله‌ای مستقل و استوار بر‌خود وجود نداشته است. آن چه همواره بوده و مانده است ایده‌های گوناگون، تئوری‌های گوناگون، ایدئولوژی‌های گوناگون و گاه کاملاً متضاد چون سوسیالیستی، کمونیستی، جمهوری‌خواهی، آنارسیستی، جنبشی و امروزه محیط زیستی و غیره است.
«چپ»، بدین ترتیب، در طول تاریخ‌اش کمتر یکدست و یکسان بوده که «راه‌‌حلی» به گفته‌ی شما داشته باشد. اگر چنان‌چه راه‌کاری وجود می‌داشت، نه یک بلکه چند و چندین راه‌کار‌ و بیشتر متضاد مطرح بوده است.
«اتحاد چپ»، در نظر و عمل، در طول همین تاریخ دویست ساله، همواره امید، آرزو و شرطبندی بوده است. در نقطه‌هایی از تاریخ چنین امری، به صورتی موقت، ناپایدار و گذرا، رخ می‌دهد. مانند «جبهه‌ی خلق» در فرانسه در سال ۱۹۳۶ ویا «جبهه‌ی جمهوری‌خواهان» در جنگ داخلی اسپانیا در همان دوران.
اما آن چه همواره بوده‌است، به ویژه با چیرگی لنینیسم و استالینیسم توتالیتر بر اندیشه و عمل چپ در زمان «سوسیالیسم واقعاً موجود»، جدایی، افتراق، انشعاب و چند‌دستگی است که حتا به جنگ و ستیز نظامی نیز می‌انجامد: گسست تاریخی سوسیال‌دموکراسی غربی و کمونیسم سویتیک،اخراج یوگوسلاوی از اردوگاه شوروی، انشعاب بزرگ چین و شوروی، اشغال نظامی مجارستان و چکوسلواکی، درگیری نظامی و مرزی چین و شوروی، جنگ چین و ویتنام…
در ایران ما نیز جنبش «چپ» همواره پدیداری متکثر و متضاد بوده است. تا پیش از شکل گیری جریان‌های چریکی، مائوئیستی و غیره در دهه‌ی ۱۹۷۰ (۱۳۵۰)، چپ در هیبت حزب توده چون عامل مستقیم اتحاد شوروی در ایران خلاصه می‌شد. پیشگامی و مقاومت شجاعانه‌ی خلیل‌ملکی و سوسیالیست‌هایی آزادی‌خواه و مستقل در محفل‌های کوچک، تک و تنها در برابر تروریسم فکری و تبلیغاتی زرادخانه‌ی حزب توده و حامیان شمالی‌اش، در فصله‌ی بین شهریور ۲۰ تا کودتای ۲۸ مرداد، کارچندانی نمی‌توانست از پیش برد.
با شکل گیری آن چه ما در آن دوران (دهه ۱۳۵۰) جنبش نوین کمونیستی می‌نامیدیم، چپ‌های گوناگونی به‌وجود آمدند: گاه کم و بیش در تداوم همان بینش و تفکر سویتیک با شکل و شمایلی دیگر (جنبش چریکی) و گاه (آن چه که به نویسنده‌ی این سطور مربوط می‌شود) در بُرشی محدود و ناقص از آن مکتب و سیستم در تفکر و عمل(جنبش مائوئیستی).
اما «چپ» از «راه‌حل» به «مسئله» نمی‌رسد، بلکه از همان ابتدا در برابر مسئله و معما قرار داشته است. هر دسته و گروهی از چپ نظریه‌هایی را طرح می‌کند که به باورش راه کار و کلید حل معمای جامعه‌ی بشری است. «سوسیالیسم واقعاً موجود» راه‌گشا و «راه‌حلی» تجلی کرد که در عمل به فاجعه‌ای اسفبار انجامید. «راه‌حل» سوسیال دموکراتیک اروپای شمالی (یا سوسالیستی در کشورهای لاتین) به رتق و فتق امور جاری سرمایه و بازار با رنگی گاه انسانی‌تر پرداخت…
پس «راه‌حل» به «مسئله» تبدیل نمی‌شود بلکه از ایتدا چپ در روند سوسیالیستی و کمونیستی‌اش با مسئله‌انگیز (پربلماتیک)و پرسمانی اساسی رو‌به‌روست: چگونگی رهایش انسان و گسست واقعی از وضع موجود. این پرسش‌‌انگیز نیز نمی‌تواند در محدوده‌ی طرح ارزش‌ها -‌ ‌که امری لازم ولی ناکافی است ‌- باقی بماند، درجا بزند.
«مسئله‌ی» ‌چپ را در یکی از فرایند هایش که مورد نظر و توجه من است می‌توان در سه حوزه، به قول شما «جایگاه»، و یا با وام گرفتن از مفهوم هایدگری «مکان» site و یا آن چه من حوزه‌ی «گسست» یا فرایند گسست می‌نامم در نظر گرفت. در این جا توضیح این سه گسست از حوصله‌ی بحث کوتاه ما خارج می‌شود. با این حال سرتیترهای آن را چنین می‌توانم عنوان کنم:
– یکی، گسست از سرمایه‌داری است که پایان تاریخ و افق غیر قابل عبور بشریت نیست. گسستی که می‌توان «گسستِ کمونیسم» یا به قول آلن‌ بدیو «فرضیه‌ی کمونیسم» نامید. ایده‌ای که مارکس، در سده‌ی نوزدهم، بانی نظری و عملی آن می‌شود. تأکید کنیم: می‌گوییم «گسستِ‌ کمونیسم» و نه سوسیالیسم! زیرا اولی یعنی الغای مالکیت خصوصی، الغای مناسبات بازار و سرمایه و الغای دولت است، در حالی که دومی، با حفظ سه حوزه‌ی اقتدار فوق، برون رفتی اساسی از وضع موجود نیست. «گسستِ کمونیسم» آن چیزی است که امروزه، مقدم بر هر چیز، تنها می‌تواند برآمدِ گسست از بینش، نظریه و عمل «سوسیالیسم واقعاً موجودِ» سده‌ی بیستم، از سرمایه داری دولتی و سوسیالیسم توتالیتر باشد. در شرایط جامعه‌ی ما در ایران، این گسست مقدم بر هر چیز بر پایه‌ی گسست جمهوریت، دموکراسی و جدایی دولت و دین قرار می‌گیرد.
– دیگری گسست از آنی است که من گسست از «سیاست واقعاً موجود» می‌نامم که به همان اندازه‌ی اولی امری بنیادین است. ابتدا، یونانیان، به نام تأسیس شهر، Politeia را اختراع کردند که امروزه politique می‌نامیم. هم آنان نیز بودند که پایه‌گذار دو دریافتِ متضاد فلسفی از «سیاست» چون هنراداره‌ی «امور خود» شدند: دموکراسی شهروندی سوفسطایی (پروتاگوراس) و آریستوکراسی فیلسوف – پادشاهی افلاطون. این دو نگاه، در سیر تکامل خود، امروزه، به دو بینش متضاد و آشتی‌ناپذیر از «سیاست» تبدیل شده‌اند. یکی، بینشی است که سیاست را امر «یک»، خاص، خواص، خدا، طبقه، دولت و حزب-دولت… می‌شمارد. در این بینش، «سیاست» نام دیگر قدرت و حکومت است. این همان چیزی است که ما «سیاستِ واقعاً موجود» می‌نامیم که همواره از آغاز «سیاست» تا کنون غالب و حاکم بوده‌ است. دیگری، بینشی است که «سیاست» را چون امر «همه» در‌ چندگانگی‌اش (multitude)، به رسمیت می‌شناسد. چون مشارکت برابرانه‌ی همه‌ی شهروندان در کثرت گرایی‌شان، در همزیستی و همستیزی‌شان، در اتحاد‌ها و تضادهای‌شان، در اداره‌ی امور خود. «سیاست» در این بینش، به طور اساسی، امر عموم و شهروندان است و نه امر خاص، خواص، طبقه…دولت، حزب‌-‌دولت. در این بینش، «سیاست» نام دیگر «نه حکومت کردن و نه تحت حاکمیت قرار گرفتن» (آرنت) است.
– سومین گسست، آنی است که شاید بتوان گسست «تشکیلاتی» بر اساس تقدم «نگاه جنبشی» به امر مقاومت و مبارزه‌ی اجتماعی و سیاسی نامید. مناسبت با جنبش، در طول تاریخ چپ، یکی از موضوعات مورد اختلاف و افتراق بوده است. عموماً دو بینش در برابر هم قرار گرفته‌اند. یکی،آزادی‌خواهانه است که بر خودمختاری و استقلال «جنبش‌اجتماعی» تاکید می‌ورزد و دیگری آمرانه و اقتدارگرایانه است که «جنبش» را زیر قیمومتِ «عنصر‌آگاه» در قالب «حزب پیشرو» قرار می‌دهد. در جنبش چپ (سوسیالیستی/‌‌ کمونیستی)، با وجود مقاومت مارکسیست‌هایی آزادیخواه، همواره بینش حزب گرایانه‌ی مبتنی بر قیمومت حزب بر جنبش کارگری و اجتماعی، به ویژه در شکل لنینی و استالینی آن، چیره بوده است.
امروزه با نقدِ شکل‌ها و شیوه‌های کهنه‌ی فعالیت سیاسی و سازمانی، «جنبش‌های احتماعی» نوینی در همه جا، در غرب، در ایران و این روزها می‌بینیم در تونس، مصر… سر بلند می‌کنند که البته در برابر چالش‌های جدیدی نیز قرار می‌گیرند.
اشکال تاریخی و سنتی سازماندهی‌های شناخته شده که در سده‌ی بیستم در هیبت تروریسم حزبی (فرمول دیگری که از بدیو وام می‌گیرم) عمل می‌کردند و تا حدودی نیز کارایی داشتند، امروزه دیگر کمتر کسی را مجذوب خود می‌کنند، به حرکت و مبارزه درمی‌آورند، سازمان می‌دهند. مسئله‌ی سازماندهی و اشکال دیگر، نوین و ناشناخته‌ی آن که دوباره باید از نو و ابتدا خلق شوند، مسئله مرکزی جنبش چپ باقی مانده است. شاخص مشترک و امروزی جنبش‌های اجتماعی کنونی در همه جا – چه در غرب و چه در جوامعی چون ایران…- نافی شکل‌های تاکنونی و سنتی فعالیت سیاسی «حزبی» هستند. هر گونه انحصار طلبی را طرد و مشارکت مستقیم همه‌ی علاقه‌مندان را تشویق می‌کنند. این جنبش‌ها تمایل به شکل‌های خودگردان سازماندهی دارند که مشخصه‌ی آن ها، ایجاد ساز و برگ تشکیلاتی از نوع دیگری است. تشکیلاتی که به افراد اجازه دهد نقش خود را به منزله‌ی سوژه‌های فعال ایفا کنند و انحصارطلبی احزاب سیاسی که تنها برای خود حق مداخله در سیاست قائلند را به زیر سؤال برند.
جنبش‏های اجتماعی امروزی ترجمان تمایل لایه‌های بیش‏ از پیش‏ وسیع مردم، جوانان و جامعه‌ی مدنی به خودمختاری، خودگردانی و خودرهایی است. خودمختاری (autonomie) به معنای آزادی، استقلال و حاکم بودن بر سرنوشت خود است. خودگردانی (autogestion) به معنای نفی رهبری دایمی توسط یک مرکز، به معنای اداره­ی برابرانه و گردان امور است. خود‌‌رهایی یا خودرهایش (auto-emancipation) به معنای آزاد شدن از روابط فرادستی‌ و خود بیکانگی‌های مناسبات سرمایه‌داری است…
سه گسست‌ نام برده که در عین حال سه شرط‌بندی است، اما، همواره با ناکامی‌ها، محدودیت‌ها و تناقض‌هایی آشکار و نهان روبه‌رو شده‌اند که در این بحث اشاره‌ای گذرا به آن‌ها کردیم. با این همه، مبارزه در راه تحقق این سه گسست اساسی گریزناپذیر است زیرا بدون آن خروج واقعی از وضعیت و نظم موجود میسر نیست. سه گسست نامبرده امروزیتی جهانی دارند در عین حال که امکان پذیری تحقق شان بیش از پیش دشوار و معمایی می‌شود.
این سه گسست تاریخی موضوع تأمل و تکاپوی ما در ایران کنونی نیز هست. اندیشیدن به آنها، در بغرنجی‌شان، از آن جهت برای ما اهمیت دارد که جنبش سیاسی- اجتماعی امروز ایران، کمابیش، در نقطه ی امتزاج این سه گسست و تلاقی آن‌ها قرار دارد.
گسست از «سیاستِ واقعاً موجود» در نظریه و عمل، ابداع نوع دیگری از مشارکت سیاسی، اجتماعی و شهروندی در امر عمومی و خلق نوع دیگری از خود‌سازماندهی، موضوع کار فکری و عملی ما است. گسست جمهوریت و دموکراتیسم که در عین حال گسست از تئوکراسی اسلامی و مبارزه برای جمهوری‌ای لائیک در جدایی دولت و دین در ایران است جوهر اصلی مبارزات آزادی خواهانه و دمکراتیک کنونی ما را تشکیل می‌دهند. سرانجام، گسستِ کمونیسم، چون فرضیه، گسست از نظم موجود جهانی که نظم بازار و سرمایه داری است، گسستی که تنها می‌تواند جهانی باشد، با این که در شرایط امروز جامعه‌ی ما در دستور کار بی‌واسطه‌ی تاریخی آن جای ندارد، اما، به حکم انکشاف این مناسبات در ایران و جهان، موضوع کار فکری و عملی ما قرار می‌گیرد.
ادامه دارد



چه کسی می خواهد جهان عرب را تغییر دهد ـ ملت های منطقه یا آمریکا؟

انقلاب عربی ـ مانیفست جریانات بین المللی مارکسیستی

رشد مبارزات طبقاتی
سه‌شنبه ۱٣ ارديبهشت ۱٣۹۰ – ٣ می ۲۰۱۱
Der Funke
برگردان ناهید جعفرپور

انقلاب عربی برای کارگران و جوانان سرتاسر جهان سرچشمه ای از ایده های مبارزاتی است. این انفلاب در تمامی کشورهای خاورمیانه باعث تکانی اساسی شد. تاثیرات این جنبش در سرتاسر جهان قابل لمس است. وقایع غمگین شمال آفریقا چرخشی تعیین کننده در تاریخ بشریت را نشان می دهد.

موضوع بر سر یک روند عمومی است: حتی اگر با شتابی متفاوت اما این روند در سرتاسر کره خاکی خود را گسترش خواهد داد و سیل جایش را به طوفان، شکست به پیروزی و ناامیدی به موفقیت خواهد داد. این توسعه عمومی بروشنی مبارزه طبقاتی را افزایش خواهد داد.

جنبش های مردمی خارق العاده در تونس و مصر شروع این روند گسترده بود. توسعه انقلابی در دستور کار روزمره قرار گرفته و هیچ کشوری در جهان خارج از این روند قرار نخواهد داشت. انقلاب های کشورهای عربی بیان بحران سرمایه داری جهانی است. کشورهای سرمایه داری پیشرفته در این وقایع می توانند آینده خویش را ببینند.

تونس
تونس مدت های مدید بنظر می رسید که با ثبات ترین کشور عربی است. اقتصاد خوب رواج داشت و سرمایه گذاری های خارجی سودهای فراوان بدنبال خویش حاصل می کردند. رئیس جمهور زین العابدین با دست های آهنین بر این کشور حکومت می نمود. بنظر می رسید که در جهان سرمایه داری تونس بهترین وضعیت را دارا می باشد.

مفسرین بورژوازی اما تنها ظاهر مسئله را تفسیر می کردند و از این قابلیت محروم بودند که به اعماق جامعه بپردازند. آنها در مقابل پیشرفت های آفریقای شمالی کور شده بودند. به نظر آنها وقوع یک انقلاب در تونس غیر ممکن و نشدنی بود. امروز اما تمامی این مفسرین و کارشناسان اقتصادی و …. از وقایع در تونس شوکه شده اند. شعله های انقلاب هنوز خاموش نشده بود که کارگران خواهان تصرف دارائی خانواده بن علی گشتند و از آنجا که این خانواده بخش های بزرگی از اقتصاد این کشور را کنترل می کردند این عمل کارگران خود اعلام جنگ به نظم سرمایه داری و شروع خواست های سوسیالیستی در تونس بود.

در بسیاری از کارخانه جات مدیران منفور اخراج گشتند. چپ های ” جبهه 14″ فراخوان نشست ملی کمیته های انقلابی را دادند اما متاسفانه تا کنون حرکت مشخصی در این رابطه انجام نگرفته است. با این حال با وجود عدم وجود یک رهبری واقعی این جنبش موفق شد نخست وزیر القنوشی را مجبور به کناره گیری کند. شعار کارگران این است ” انقلاب تا پیروزی”.

تونس آغازگر انقلاب عربی بود. تونس کشور کوچکی است اما مصر کلید تمامی منطقه است. مصر با 82 میلیون جمعیت قلب جهان عرب است. پرولتاریای مصر به لحاظ تعداد بسیار قوی است از سنت بسیار قوی مبارزاتی برخوردار است. انقلاب مصر بی شک از موفقیت جنبش اعتراضی تونس روحیه گرفت اما با این حال دلائل متفاوت دیگری هم برای شروع آن وجود داشت: نارضایتی، افزایش بیکاری، افت استاندارد زندگی و رشوه خواری و فساد دولتی که با مشت حکومت می کرد.

انقلاب تونس بمانند یک کاتالیزاتور بود. اما کاتالیزاتور ها می توانند تنها زمانی عمل کنند که تمامی شروط لازم دیگر موجود باشند. در تونس جنبش انقلابی نشان داد که چه چیزی ممکن است. اما غلط است که فکر کنیم انقلاب تونس دلیل تعیین کننده برای وقایع مصر بوده است. باید توجه نمود که در همه این کشورها شرایط انفجار انقلابی وجود داشته است. تنها چیزی که وجود نداشت جرقه ای تعیین کننده برای آغاز انقلاب بود. این جرقه از تونس به مصر رسید.

مشخصه جنبش مصرشهامت غیر قابل توصیف پهنه جامعه بود. نیروهای امنیتی نمی توانستند با اسلحه گرم بر علیه تظاهرکنندگان میدان تحریر وارد عمل شوند زیرا رژیم مصر از یک سناریو بمانند آنچه که در تونس گذشت ترس داشت.آنها اعتقاد داشتند که می توانند چون گذشته با از بین بردن سران جنبش اعتراضی مسئله را خاتمه دهند. اما این بار کافی نبود. زیرا که مردم دیگر ترس خویش را از دست داده بودند و به ناگهان نیروی پلیس می بایست از مقابل چشمان مصمم تظاهرکنندگان متواری گردد.

نتیجه مستقیم این بود که میدان تحریر قاهره در تصرف مردم قرار گرفت. رژیم سپس ارتش را به خیابان فرستاد اما بسیاری از سربازان عادی با مردم حس برادری پیدا کردند. ارتش مصر متشکل شده است از سربازان نظام وظیفه که دوره خدمت اجباری می گذرانند. افسران عالی رتبه و ژنرال ها خشن و فاسد و وابسته به رژیم مصر می باشند اما سربازان عادی فرزندان دهقانان و کارگران معمولی اند.

احزاب اپوزیسیون خواهان رفرم و انحلال پارلمانی بودند که در دسامبر گذشته بعد از یک انتخابات تقلبی شکل گرفته بود. از جمله خواسته های دیگر این بود که انتخابات جدید انجام شود و مبارک و پسرش اعلام کنند که در انتخابات ریاست جمهوری در ماه سپتامبر کاندید نخواهند شد. رهبران اپوزیسیون با این برنامه شان بسیار عقب تر ازخواسته های مردم قرار داشتند. جنبش به هیچ وجه با این راه حل توافق نداشت. خواسته های مردم بسیار اساسی بودند: خواست پایان دادن به شرایط اضطراری و برکناری وزیر کشورو افزایش دستمزدها ـ تا در نتیجه سرنگونی مبارک و انحلال کامل رژیم را خواستار شوند. این خودآگاهی در زمانی کوتاه جهشی عظیم نمود.

پهنه جامعه از همان ابتدا موتور وقایع تونس و مصر بود. در حال حاضر ” کارشناسان” بورژوازی و خرده بورژوازی همه تلاش می کنند دقیقا مفهوم آکسیونهای پهنه جامعه را کوچک جلوه دهند و دقیقا تمامی توجه شان را معطوف سران دولت می کنند. از نگاه آنها سرنگونی دیکتاتورها چیز دیگری جز یک کودتا نبود. ما این تلاش مورخین بورژوازی را برای توضیح انقلاب 1917 روسیه می شناسیم.

بررسی های آنها کاملا سطحی است. برای فلسفه بورژوازی در کل همه چیز پدیده ای کاملا سطحی است. درست بمانند این است که بدون اینکه بخواهیم در باره دلایل ایجاد طوفان ها در اقیانوس تحقیقی کنیم، جنبش را با امواج دریا توضیح دهیم. حتی زمانی که قاهره از تظاهرات های مردم بلرزه افتاده بود هیلیری کلینگتون اعتقاد داشت که مصر در ثبات بسر می برد. وی به این مسئله استناد می کرد که دولت و دستگاه سرکوبش هنوز قابلیت عملکرد دارند. درست دوهفته بعد همه چیز طور دیگری شد.

یک دستگاه سرکوب دولتی قدرتمند هم نمی تواند انقلاب را باز دارد. در شرایطی درست برعکس است. در یک دمکراسی بورژوازی و پارلمانی، طبقه رهبری کننده از ظرفیت امنیتی معینی برای زمانی که وضعیت از دستش خارج شود برخوردار است اما در یک دیکتاتوری و یک رژیم استبدادی مردم از این امکان برخوردار نیستند عقاید خویش را در فضای سیستم سیاسی بیان کنند از این روی تکان های سیاسی خود را بلافاصله نشان می دهند و فورا شکلی تند و تیز بخود می گیرند.

نقش پرولتاریا

در اولین دوهفته قدرت در دست مردم درخیابان ها بود.اما رهبریت جنبش نمی دانست با این قدرت چه کند. این جو حاکم بود که گویا وجود این همه مردم در میدان تحریر کافی است. از این روی با مشکل تعیین کننده ای چون قدرت دولت با بی توجه ای برخورد می شد. در واقع استراتژی کاملا منفی حاکم بود در حالیکه این وضعیت نیاز به استراتژی ای تهاجمی داشت.

بن علی به واسطه تظاهرات های گسترده مردم به تبعید فرستاده شد و دستگاه دولتی “ار س د” سرنگون شد. از این مسئله بسیاری از مردم مصر پیروی کردند و رژیم مبارک هم ثبات خویش را از دست داد اما مشکل اینجا بود که مبارک نمی خواست برود. تلاش ها و شهامت های بیشماری از تظاهرکنندگان کاملا خارق العاده بود. اما با این وجود به سرنگونی مبارک ختم نشد. تظاهرات های بزرگ از مفهوم زیادی برخوردارند زیرا که احساس قدرت را به مردم و رهبریت جنبش می دهند اما برای پیروزی، جنبش می بایست به سطحی جدید و بالا ارتقا یابد. برای این مسئله تنها پرولتاریا از این موقعیت برخوردار بود: بیداری کارگران دقیقا سال قبل از این از طریق اعتصاب ها و اعتراض های بیشمار خود را نشان داده بود و این خود مهمترین فاکتوری بود که انقلاب را تدارک نموده بود ـ این مسئله خود کلید پیروزی های آینده مصر است. به این صورت که پرولتاریای مصر وارد صحنه تاریخ شد و درحرکت انقلاب چرخشی جدید بسوی تغییرات اجتماعی داد. در ابتدا یک موج از اعتصاب ها انقلاب را نجات داد و باعث سرنگونی مبارک شد. از شهری به شهر دیگر کارگران به اعتصاب پیوستند و کارخانه جات را اشغال نمودند و مدیران مورد تنفر و گردانندگان فاسد اتحادیه های کارگری را کنار زدند. انقلاب جهشی کیفی نمود و از یک تظاهرات بزرگ به ناگهان خیزشی عظیم برپا شد. چه نتایجی می توانیم از این پروسه حاصل کنیم؟ تنها یک نتیجه: اینکه مبارزه برای دمکراسی تنها زمانی می تواند پیروزمند باشد که پرولتاریا در صدراین جنبش قرار داشته باشد. نقش تعیین کننده را میلیون ها کارگری دارند که ثروت های اجتماعی را تولید می کنند و بدون اجازه آنها هیچ لامپی روشن نمی شود و هیچ تلفنی زنگ نمی زند و هیچ چرخی چرخیده نمی شود.

بیداری مجدد ملت مصر
مارکسیسم به مفهوم دترمینیسم اقتصادی نیست. بیکاری همگانی و فقر به تنهائی نمی توانند دلیل شرایط انقلابی در جهان عرب باشند. دلیلی دیگری هم وجود دارد: چیزی که بسادگی قابل مقیاس و قابل فهم نیست و آنهم احساس سوزنده تحقیر در قلب ها و کله های یک ملت است. ملتی که هر چه بیشتر به عمق تاریخش رجوع می کند نسل ها حکومت امپریالیست ها را می بیند.

در مجموعه ی جهان عرب که صدها سال از سوی امپریالیسم در بردگی بسر می برد و استثمار می شود این احساس وجود دارد. در آغاز قدرت های بزرگ اروپائی بودند و سپس غول های اقیانوس اطلس که تاریخ این منطقه را تعیین می کردند. به غلط می تواند این احساس بیان خود را در بنیادگرائی اسلامی پیدا کند و تمامی آنچیزهائی که از غرب می آید کاری شیطانی باشد. اما نباید فراموش کنیم که قوی شدن اسلامیست ها درمنطقه در مرحله نخست پیامد خطاهای سیاسی چپ ها است که نتوانسته اند با توجه به مشکلات این جوامع بدیل های خود را ارائه کنند.

در سال 1950 و 1960 جمال عبدل ناصر رویای یک ” سوسیالیسم پان عربی” را در سطح گسترده ای از مجموعه منطقه پراکنده کرد. مصر بعنوان امید تمامی ستمدیدگان و استثمار شدگان جهان عرب تبدیل شد. اما ناصر آماده نبود از نظریه اش نتیجه های منطقی بگیرد و در زمان انور سادات مجموعه این روند مجددا به عکس خود تبدیل شد و مصر به نقش چرخ کوچکی وابسته به سیاست قدرت بزرگ آمریکا تبدیل شد. در سه دهه حکومت مبارک مصر عروسک خیمه شب بازی آمریکا و اسرائیل بود. در این دهه ها روح عربی از سرخوردگی ها، شکست ها و حقارت ها آسیب دید و شکنجه شد. اما بالاخره ورق برگشت: ایده انقلاب امروز در جهان عرب یک مفهوم مشخص پیدا کرده است و فکر و اندیشه میلیون ها انسان را بخود مشغول نموده است و از این طریق به یک نیروی مادی تبدیل شده است. ایده هائی که تا همین اخیرا تنها از سوی جمع محدودی بیان می شد به ناگهان میلیون ها انسان را به حرکت در آورده است.

انقلاب ها برای همه جریانات سیاسی یک امتحان سخت است. از این روز به آن روز تروریسم فردی و بنیادگرائی اسلامی هر گونه جذابیت خود را از دست داد. انقلاب ایده هائی را که از مدتهای مدید فراموش شده بود دوباره در اذهان زنده نمود. سنت های قدیمی سوسیالیسم و ناسیونالیسم پان عربی مجددا در خودآگاهی پهنه وسیعی از اقشار مختلف باز گشت. سرود های قدیمی مبارزاتی دوباره خوانده شدند و عکس های ناصر دوباره در تظاهرات ها دیده شد.

ما امروز شاهدین یک رنسانس جدید عربی هستیم. در گرماگرم نبرد خودآگاهی مردم مجددا شکل می گیرد. راه حل های دمکراتیک در شرایط کنونی از مفهومی اساسی برخوردارند. مردمی که سال های مدید در شرایط بردگی بسر می بردند، بالاخره فرهنگ بیتفاوتی و پاسیو بودن را کنار گذاشته و در بعدی وسیع خیزش می کنند.

یک چنین روندی در آگاهی را ما می توانیم در هر اعتصابی ببینیم. این اتفاقی نیست و تقریبا هر اعتصابی یک انقلاب کوچک است. بر عکس آن هم درست این است که هر انقلابی یک اعتصاب مجموعه جامعه بر علیه ستم گران است. به محظی که انسانها فعال می شوند، سرنوشت خویش را خود در دست می گیرند و شخصیت خویش را مجددا کشف می کنند و احقاق حق می کنند. آنها خواهان این می شوند که به آنها احترام گذاشته شود. این خود جاشنی هر انقلابی است.

از طریق انقلاب آگاهی ها به سطحی نو می رسند و عکس العمل مردم زمین را زیر پایشان بلرزه در می آورد. مهی که توسط بنیادگرائی مذهبی پخش شده است دیگر نمی تواند مدت زیادی کله های مردم را مسخ کند. بر خلاف تصور رسانه های غربی نیروهای بنیادگرا در تونس و مصر نقشی در انقلاب نداشتند و خشونت فرقه ای بر علیه اقلیت های مذهبی به ناگهان خاتمه یافت. زنان و مردان، جوانان و سالمندان، مسلمانان و مسیحیان متحدانه دوش بدوس هم برخاستند.

جنبش انقلابی تاثیر برروی تمامی مذهبی ها، ملی ها و گروه های مختلف انسانی گذاشت. نقش های سنتی جنسیتی به ناگهان دیگر محو شدند و زنان در خیابان ها جای گرفتند و در صف مقدم به مبارزه پرداختند. زیر پرچم انقلاب تمامی نیروهای زنده ملت عربی برای مبارزه مشترک متحد شدند. مردم با افتخار می توانستند بگویند:” ما دیگر نمی خواهیم برده باشیم”.

انقلاب تونس و مصر از پائین جامعه آغاز شد و هیچ حزب سیاسی نمی تواند بگوید که این کار من بوده است و این انقلاب را من سازماندهی کرده ام. این جنبش از سوی هیچ حزبی قابل پیش بینی نبود و اگر بهتر بگوئیم از خیزش این جنبش غافلگیر هم شدند. اگر درسی از انقلاب مصر گرفته باشیم آن درس این خواهد بود که:” جنبش انقلابی نمی تواند جز به خودش به کسی دیگر اعتماد کند”. این جنبش باید روی نیروی خودش و پاهای خودش ساخته و سازماندهی شود.

اولین آکسیون های اعتراضی از سوی اقلیتی از انسانهای مصمم برگزار شد و در واقعیت هم این آکسیون ها خود بخودی نبودند. از همان ابتدا افکار عمومی هوادار این اعتراضات بود. پیامد این اعتراض ها به وجود آمدن قیامی عمومی بر علیه رژیم مبارک از طریق اعتراضات گسترده در تمامی مصر بود. در اساس یک رهبریت وجود داشت اگر چه ایده های روشن نداشت. چه در تونس و چه در مصر سازماندهان اعتراضات از شرکت وسیع مردم غافلگیر شدند. آنها هرگز انتظار نداشتند که پشتیبانی از فراخوان آنها اینچنین گسترده باشد. همچنین اصلا فکر نمی کردند که آنها بتوانند نیروهای ویژه و پلیس را مجبور به متواری شدن نمایند.

این درست است که کاراکترخودبخودی انقلاب به نحوی حالت دفاعی در مقابل فشار های دولتی را به همراه داشت و از این لحاظ این مسئله خود عنصری مثبت بود. اما عدم وجود رهبری مناسب در ادامه روند ضعفی جدی به حساب می آمد.

این واقعیت که بن علی و مبارک بدون یک رهبریت آگاهانه سرنگون شدند، شهادت از پتانسیل انقلابی عظیم پرولتاریا را می دهد. با این وجود این مسئله باعث نمی شود که ما آن ضعف را نبینیم: ضعف یک جنبش خودبخودی را ما در ایران تجربه کردیم. جائی که انقلاب با تمامی از خود گذشتگی ها به یک شکست انجامید ـ حداقل تا مدتی.

این تصور که ” ما رهبریت نمی خواهیم” با اوضاع جور در نمی آید. حتی برای یک اعتصاب نیم ساعته در یک کارخانه یک رهبریت وجود دارد. به این صورت که کارگرانی انتخاب می شوند تا از طرف بقیه اعتصاب را همچنان سازماندهی کنند. این کارگران بصورت اتفاقی و یا سمبولیک انتخاب نمی شوند بلکه کسانی خواهند بود که در مواقع عادی بسیار با شهامت و با تجربه می باشند. رهبریت از مفهوم بسیار مهمی برخوردار است. این خود الفبای مارکسیسم است.

مشکل رهبریت
در ابتدای یک انقلاب مردم برنامه و طرح روشنی ندارند. آنها در آغاز با تجربیات مشخص مبارزه آشنا می شوند. با وجود اینکه دقیقا نمی دانند که چه می خواهند اما خیلی خوب می دانند که چه چیزی را دیگر نمی خواهند و این خود در ابتدا کافی است که جنبش را به پیش برد.

رهبریت در هر جنگی مهمترین فاکتور است. البته این به آن معنی نیست که تنها فاکتور است. حتی بهترین رهبریت سیاسی هم نمی تواند موفقیت یک جنبش را تضمین کند اگر که شرایط عینی وجود نداشته باشد. برخی اوقات حتی ممکن است که با ژنرال های بسیار بد هم جنگ برنده شود. یک انقلاب هم در بعدی مشخص بیان جنگ میان طبقات است. طبقه کارگر از این مزیت برخوردار است که به لحاظ عددی به مراتب برتر است و کنترل مناطق کلیدی سیستم تولید اجتماعی را در دست دارد.

اما طبقه رهبری کننده هم از مزیت های دیگری برخوردار است: با سیستم دولتی و دستگاه سرکوبش دیکتاتور را سرپا نگاه می دارد و اقلیتی از استثمارکنندگان را بر اکثریت جامعه حاکم می سازد. همچنین رسانه ها، رادیو، تلویزیون، مدارس و دانشگاه ها، بوروکراسی دولتی و همچنین فراموش نکنیم که بوروکراسی معنوی و پلیس اندیشه و فکر در مساجد و کلیسا ها را در خدمت دارد. همچنین رهبران ارتشی از مشاوران و اقتصاددانان و دیگر کارشناسان را در زمینه دستکاری و فریبکاری افکار مردم در اختیار دارد.

برای اینکه بتوان با دستگاه سرکوب و استثماری که دهه ها با تمام قوا عمل نموده است مبارزه نمود، باید طبقه کارگر سازماندهی خودش را شکل دهد و یک رهبریت با تجربه و مصمم تشکیل دهد. رهبری ای که تاریخ را مطالعه و از آن درس ها گرفته و روی همه احتمالات فکر و کار نموده باشد. مبارزه بر علیه طبقه رهبری کننده و دولت بورژوازی بدون سازماندهی و بدون رهبری بمانند تلاش برای فرستادن ارتشی نا آزموده و سربازانی غیر آماده بر علیه ارتشی حرفه ای و آماده بجنگ است. در غالب موارد یک چنین مبارزه ای به شکست خواهد انجامید. و حتی اگر موفق شویم دشمن را به عقب برانیم اما برای رسیدن به انقلاب و پیروزی انقلاب کافی نیست. جبهه مخالف خود را از نو جمع و جور و سازماندهی می کند و تاکتیکش را عوض نموده و یک ضد حمله سازمان می کند که خطرناک تر از بار اول خواهد بود. زیرا که مردم در این باور باقی می مانند که جنگ را همان بار اول برنده شده اند. آنچه که در آغاز بعنوان یک پیروزی و خوشحالی ارزیابی می گردد بسرعت می تواند تغییر کند و سرنوشت انقلاب را بشدت مورد خطر قرار دهد. عدم وجود یک رهبریت مناسب در یک چنین موردی بعنوان پاشنه آشیل و همچنین بعنوان ضعف بسیار جنبش انقلابی خواهد بود.

رهبریت جنبش اعتراضی در مصر را جریانات مختلف ایدئولوژیک که منافع طبقاتی متفاوت داشتند، بدست گرفته و در آغاز از آنجا که تنها احساس مردم باعث اتحاد آنها می شود مشکلی پیش نخواهد آمد ولی در ادامه روند اختلافات درونی تاثیر بسیار در کند پیش رفتند و اختلال در کار انقلاب خواهد بود. عناصر بورژوازی و دمکرات های اقشار میانی بسرعت خواهان این می شوند که اولین امتیاز ها را از رژیم بپذیرند و بدنبال توافقات رفته و پنهان از جنبش وارد مذاکرات با رژیم خواهند شد و در نهایت کمی دیر یا زود بالاخره پشت به انقلاب کرده و جبهه خویش را تغییر می دهند. بخشا این امر را ما همین امروز هم می بینیم.

این جنبش سراسری است که ژنرال ها را به این نتیجه رساند که کناره گیری مبارک تنها راه ممکن خواهد بود تا بدین وسیله آرامش به خیابان های مصر بازگرددو نظم برقرار شود. این مسئله مقدم ترین الویت آنها بوده و هست. تمامی سخن وری ها در باره ” دمکراسی” تنها برای این است که افکار عمومی فراموش کند که چه خشن و فاسد ژنرال های رژیم سابق بودند. آنها از انقلاب چون طاعون می ترسند و می خواهند تا آنجا که امکان دارد مجددا همه چیز به وضعیت عادی برگردد. آنها می خواهند رژیم سابق را با نامی جدید برقرار سازند.

طبقه رهبری کننده دارای استراتژی های متفاوت است تا توسط آنها انقلاب را بزانو درآورد. اگر توسط ابزار خشونت موفق نشدند در اینصورت راهی دیگر خواهند یافت. اگر که طبقه رهبری کننده در مقابل این چشم انداز قرار داشته باشد که همه چیز را از دست دهد در این صورت سازش خواهد نمود. سرنگونی بن علی و مبارک پیروزی بزرگی بود اما این مسئله خود تنها اولین قدم در این درام انقلابی است.

نمایندگان رژیم سابق هنوز هم موضع قدرتی خویش را حفظ نموده اند: سیستم دولت، ارتش، پلیس و بوراکراسی هنوز دست نخورده باقی مانده اند. همزمان سران ارتش در رابطه تنگاتنگ با امپریالیست ها قرار دارند و بدنبال راهی هستند تا انقلاب را خفه کنند. آنها توافقات پشت توافقاتی را پیشنهاد می کنند که توسط آن قدرت و موقعیت خویش را حفظ نمایند.
کم کم و آهسته آهسته نمایندگان رژیم سابق مجددا به حالت عادی خود بر می گردند و اعتماد به نفس خویش را بدست آورده و تلاش می کنند با زرنگی و حقه بازی در بخش هائی از اپوزیسیون نفوذ کنند. مردم این روند را با خشم ملاحظه می کنند زیرا که آنها نمی خواهند تا جنبش توسط این سیاستمداران حرفه ای برای منافعشان قربانی گردد و مورد سوءاستفاده قرار گیرد.

اگر جنبش رادیکالیزه شود برخی که در فاز اول نقشی رهبری کننده داشتند، مجددا کنار می روند. برخی دیگر در کل جنبش را ترک خواهند نمود و مجددا برخی دیگر در این موقعیت قرار می گیرند که جبهه خود را تغییر دهند و به مخالفین جنبش بپیوندند. این مسئله با منافع طبقاتی هرکدام از بخش های این جنبش در رابطه است. تهیدستان، بیکاران، کارگران، بی زمینان هیچ علاقه ای به برقراری نظم سابق ندارند. آنها نه تنها خواهان رفتن مبارک بودند بلکه خواهان برکناری کلیت رژیم سابق که بر بستر ستم گری و استثمار و سرکوب و نابرابری استوار است می باشند. لیبرال های بورژوازی اما مبارزه برای ” دمکراسی” را بعنوان راهی در جهت راه پیدا کردن به مجلس برای مطرح کردن خویش و منافع خویش می دانند. آنها هیچ علاقه ای برای پیشرفت انقلاب ندارند چه رسد که بخواهند به مناسبات مالکیتی موجود دست برند. برای آنها جنبش مردم چیزی بیشتر از عامل فشاری جالب برای مذاکرات با رژیم نیست.

ما می توانیم با اطمینان بگوئیم که آنها به انقلاب خیانت خواهند نمود. البرادی همین حالا می گوید که وی تغییرات پیشنهاد شده برای قانون اساسی را رد می کند. وی بجای فراخوان فوری برای یک نشست در باره تغییر قانون اساسی، اظهار می دارد که انتخابات باید به تاخیر بیافتد. زیرا که شرایط برای انتخابات آزاد فراهم نیست. برای این خانمها و آقایان هیچگاه زمانی مناسب برای دمکراسی فرا نخواهد رسید. اما برای مردم که برای انقلاب قربانی های فراوان داده اند و خون خود را بر زمین ریخته اند، زمان دمکراسی همین حالا فرا رسیده است.

از این روی:
نه به اعتماد به ژنرال ها
نه به اعتماد به ” رهبران” قلابی که خواهان برگشت به شرایط عادی هستند
جنبش مردم باید به راه خود اد امه دهد
سازماندهی و تقویت کمیته های انقلابی
نه به پشتیبانی های طرفداران رژیم سابق
نه به ساخت و پاخت با رژیم سابق
“دولت موقت” فعلی از مشروعیت برخوردار نیست و باید فورا منحل گردد
فراخوان در جهت تشکیل فوری نشست برای تغییر قانون اساسی
اخوان المسلمین
رهبر مذهبی ایران خامنه ای بارها اعلام نمود که این جنبش انقلابی مصر ” بیداری و احیای اسلام” است. اما این ادعا به هیچ وجه واقعیت ندارد. حتی مهمترین فرقه های مذهبی مصر هم این ادعا را رد نموده اند. ما در اینجا جنبشی را مشاهده نمودیم که هواداران همه مذاهب در آن شرکت داشتند. در زمان تظاهرات ها نه حملاتی به مسیحیان دیده شد و نه نشانه ای از ضد یهودیت.
فرقه گری مذهبی اسلحه و عکس العملی است برای انشغاب در جنبش. حملات گسترده بر علیه جامعه مسیحی/قبطی در دسامبر گذشته بروشنی کار پلیس مخفی بود تا بدینوسیله توجه مردم را در کشور به مشکلات منحرف سازند. حال نیروهای رژیم سابق تلاش می کنند دوباره به این حقه کثیف دست بزنند. انقلاب در تونس و مصر بطور گسترده انقلابی سکولار و جنبشی دمکراتیک بود. جنبشی که در آن نیروهای اسلامی به هیچ وجه نقشی بازی نمی کردند. این ادعا که اخوان المسلمین تنها اپوزیسیون موجود است از اساس بسیار نادرست است. خواست های محوری تظاهرکنندگان مصر ” کار، نان و دمکراسی” بود. این خواست ها پلی می باشند برای تحولات سوسیالیستی در جامعه. ما نباید فراموش کنیم که دقیقا ایده سوسیالیسم در مصر و دیگر کشورهای عربی از سنتی قوی برخوردار است.
بخشی از چپ ها وجود دارند که جنبش های تونس و مصر را بعنوان ” انقلاب اقشار میانی” ارزیابی می کنند. این ها همان گروه هائی هستند که در گذشته گروه های استبدادی چون حزب الله لبنان و حماس و اخوان المسلمین را پشتیبانی می کردند. آنها این برگشت از موضع مارکسیستی را با به اصطلاح موضع ” ضد امپریالیستی” این سازمان های اسلامی توضیح می دهند. آنها فراموش می کنند که این به اصطلاح سازمان های اسلامی شاید در بیان بر علیه امپریالیسم سخنوری کنند اما در عمل و پراتیک مشخص بکل جریانهای استبدادی هستند.
امپریالیسم نیروهای اسلامی را بعنوان تهدیدی بزرگ معرفی می کند تا بدینوسیله کاراکتر انقلاب عربی را پنهان سازند. آنها می گویند: اگر مبارک برود اخوان المسلمین به قدرت می رسد. مبارک هم همینطور مردم مصر را از وضعیتی چون عراق ترسانده بود. اما همه اینها برای ترساندن مردم بود. نقش بنیادگرایان اسلامی و سازمانهائی چون اخوان المسلمین بشدت مورد اغراق قرار گرفته و می گیرد اما آنچه که روشن است این است که این نیروها هیچ پیشرفتی نخواهند داشت. آنها خود را ” ضد امپریالیست” نشان می دهند اما در واقعیت در جانب زمین داران بزرگ و سرمایه داران قرار دارند. آنها همواره به کارگران و دهقانان خیانت کرده اند.
پشتیبانی گروه های چپ در اروپا از نیروهای اسلامی کاملا رسوائی است و در واقع خیانت به انقلاب پرولتری است. رهبران اخوان المسلمین بخش اعظمش از عناصر محافظه کار و تجار ثروتمند تشکیل شده اند، در حالیکه بدنه غالبا از اقشار تهیدست جامعه و بخشا جوانان اهل مبارزه هستند. در حال حاضر باید این بدنه را برای انقلاب به جنبش جلب نمود. اما نه در شکل یک اتحاد با رهبران اخوان المسلمین. بلکه به دین طریق که به سیاست این سازمان نقد جدی شود و کاراکتر واقعی آنها را به بدنه نشان داد. رهبری ای که خود را پشت شعار های ” ضد امپریالیستی” پنهان نموده است.
این درست بر عکس آن چیزی است که بسیاری از چپ ها زمانی که چند سال پیش با رهبریت اخوان المسلمین بر سر سازماندهی کنفرانس ضد جنگ در قاهره وارد ائتلاف شدند، انجام دادند. در اساس این گروه ها به رهبران اخوان المسلمین این امکان را دادند خود را بعنوان نیروهای ضد امپریالیسم نشان دهند. در واقع به آنها کمک شد تا خود را پیش بدنه شان به اثبات برسانند.
در گذشته اخوان المسلمین از سوی سازمان سیا پشتیبانی می شد تا رژیم ناسیونالیست و تمایل به چپ ناصر را از بین ببرند. بنیادگرائی اسلامی محصول وزارت خارجه آمریکا جان فوستر دولس بود تا چپ ها را بعد از بحران سوئز ضعیف سازند. در ابتدا زمانی که رئیس جمهور مصر سادات بعنوان عروسک خیمه شب بازی آمریکا شناخته شد( مبارک می بایست بعد ها نقش او را بگیرد) در این زمان دیگر نیازی به اخوان المسلمین نبود.
در واقع اسلامیست ها همانقدر از جنبش مردمی انقلابی ترس دارند که خود رژیم ترس دارد. اخوان المسلمین تا زمانی که مبارک کناره گیری نکرده بود اعلام کرده بودند که برای مذاکرات با دولت آماده اند.




پای میز مذاکره بجای بمب

نامه سرگشاده به اوری آونری: جنگ هیچگاه بهبودی برای جهان به همراه ندارد
Wolfgang Gehrcke
سه شنبه ۳۰ فروردین – ۱۹ آپریل
برگردان ناهید جعفرپور
نامه سرگشاده زیر از سوی ولفگانگ گرجس سخنگوی فراکسیون حزب چپ مجلس آلمان به روزنامه نگار و فعال صلح اسرائیلی اوری آونری است.

اوری عزیز،
از آنجا که ما در سال های گذشته بر سر مشکلات سخت و غیر قابل تصور خاورمیانه با علاقه با یکدیگر کار مشترک نموده ایم، مطمئنم که اختلاف نظر تو را آزرده خاطر نخواهد نمود بلکه بر عکس، عکس العمل نشان دادن برای تو مهم است. این مسئله همچنین در رابطه با مقاله اخیر تو که در آن تو حمله نظامی ناتو بر علیه رهبریت قذافی را ترجیح داده ای صادق است. این نوشته تو در جنبش صلح آلمان و همچنین در افکار عمومی باعث بحث های بسیار مخالف و موافق گردید. از این روی من هم پاسخ تو را در کمال دوستی و احترام بطور علنی خواهم داد.
شاید تو حق داری و رژیم قذافی را می توان تنها با قدرت نظامی سرنگون نمود. اما فورا این سئوال هم پیش می آید که قدرت نظامی قذافی تا چه حد قوی است و چه کسانی این قدرت نظامی را به وی داده اند. کشورهای اتحادیه اروپا بخصوص آلمان از سال 2004 که اتحادیه اروپا تحریم بر علیه لیبی را برداشته است، قذافی را تا دندان مسلح به کالاهای نظامی نموده اند.هلیکوپتر و فرستنده های ایجاد خلل که بخصوص برای سرکوب اپوزیسیون مناسبند، تا سال 2009 از آلمان به لیبی فرستاده می شد. ارزش صادرات تسلیحاتی به رژیم قذافی تنها در سال 2009 در حدود 53،2 میلیون یورو بوده است یعنی سه مرتبه بیشتر از سال 2008. این مسئله می تواند ” دستمزد و جایزه” برای این بوده باشد که قذافی آوارگان آفریقائی را از اروپا دور نگه داشته و نفت به غرب داده است.
طبیعتا مسئله بر سر نفت است. نفتی که از فروشش به ایتالیا، فرانسه و آلمان قدرت نظامی دیکتاتور قذافی تغذیه شده و می شود. اگر امروز مستبد باید سرنگون شود آنطوری که تو نوشته ای، در این صورت باید در این باره هم فکر کرد که چه کسی او را این همه قدرتمند نموده است. با این مسئله که ضروری است مستبدین را سرنگون نمود من موافقم اما این “آدم و یا کسی” که تو نام برده ای و باید این کار را کند کیست؟ شورای امنیت سازمان ملل، ناتو، ائتلافی از متحدین غربی، یا آمریکا؟
من زمانی که به این ائتلاف فکر می کنم به یاد ائتلاف همسانش در عراق و افغانستان و تعداد بیشمار غیر نظامیان کشته شده افتاده و زمانی که می شنوم که همین ائتلاف جنگی در لیبی باز هم نمیدانم برای چه تعدادی غیر نظامی کشته مسئول خواهد بود، شدیدا تکان می خورم.
قذافی همین دوسه هفته اخیر مستبد نشده است. کسانی که اکنون می خواهند بطور نظامی او را بزانو درآورند و بکشند، تا کنون مردم لیبی برایشان ذره ای ارزش نداشته است. این تلخ ترین حقیقت است. اگر آنها هم اکنون بدون شرم از ” انقلاب” در لیبی صحبت می کنند، کلمه ای که تا به امروز آنرا شیطانی می دانستند، و اگر این دروغ ها را از سوی رسانه ها مرتبا تکرار می کنند، من کار دیگری نمی توانم بکنم بجز اینکه بر علیه این تهیجات جنگی سخن بگویم.
چه کلبی گرائی ای: در ابتدا یک مستبد را قوی می سازند ( تا توسط او پول درآورند) و بعد وقتی وی قدرتمند شد در باره قدرت وی گلایه می کنند و بر علیه وی جنگ می کنند!
هر دوی اینها به هیچ وجه با احترام به ملت ها ـ و حقوق بشر رابطه ای ندارد. بلکه بخشی از سیاست تهاجمی کنونی رهبریت امپریالیستی است. سیاستی که با وجود اینکه با نام محافظت از انسانها و حقوق ملت ها انجام می پذیرد و در این راه متاسفانه شورای امنیت سازمان ملل را مورد سوء استفاده قرار می دهند اما از آنجا که آنها استفاده ابزاری از این حقوق برای منافع قدرتی خود می نمایند این کار خود به انهدام اساس وقوانین پایه ای سیاست بین المللی خواهد انجامید. در واقع پیامد این سیاست برگشت به بربریت است. بربریتی که در حملات نظامی و جنگ های قدرت های بزرگ غرب بر سر کنترل ذخایر جهان عیان می شود.
من خواهان این هستم که کشتن و قتل در تمامی سمت و سو ها متوقف گردد. و می خواهم کمک کنم تا قذافی گم شود اما این خواست ها نباید در نتیجه یک جنگ باشد.
اگر مذاکرات با قذافی که تا کنون به هیچ وجه انجام نپذیرفته است، کمک نکنند بعد چه خواهد شد؟
حقوق ملت ها تحریم های متفاوت بسیاری را می شناسد ـ بجز خشونت نظامی ـ که تمامی اینها تا کنون در مقابل قذافی نه بطور جدی و نه به موقع و نه سیستماتیک بکار گرفته شده اند. آلترناتیو هائی در مقابل جنگ و همچنین جنگ ناتو وجود دارد. بله جنگ ناتو که روزانه تمایل به گسترش دارد خود به معنی شکستن حقوق ملت هاست و نه آنطور که تو می گوئی محافظت از غیر نظامیان لیبی است. این جنگ از همان آغازش یک دروغ مودبانه بود و هدفش سرنگونی قذافی بوده است. خوب بعد از سرنگونی قذافی چه پیش خواهد آمد؟
بنابراین برای اینکه این جنگ را خاتمه داد باید مذاکره نمود آنهم بی تفاوت از اینکه بهنگام مذاکرات ازکدام کیفیت های روحی یا سیاسی و اخلاقی باید چشم پوشی نمود. نام ها و مشخصه های امروزی قذافی ” دیوانه”، “روانی”، “مستبد” و یا حرفهائی از این نوعند. من این مشخصه ها را دقیقا از زمان تصادمات با میلوسویچ یا صدام حسین می شناسم. نمی توان طرف مذاکرات را انتخاب نمود و یا مذاکرات را از اساس رد کرد. اگر که مذاکرات در اساس رد بشوند منطقا تنها آلترناتیو جنگ باقی می ماند. اما دقیقا از جنگی که امروز انجام می پذیرد باید خارج شد. زیرا که مسلما قدم بعدی حمله نظامی زمینی است.
همچنین من برای هیچ کس نمی توانم توضیح دهم که چرا تحریم تسلیحاتی که در قطعنامه سازمان ملل ـ که مورد نقد من است ـ برای طرفین وضع شده است، حالا از سوی آمریکا و فرانسه و بریتانیا مورد بی توجه ای قرار می گیرد. در اینجا ازسازمان ملل بعنوان طرف مذاکره سئوال می شود، سازمان مللی که جانب هیچ طرفی را نگیرد و متاسفانه در حال حاضر چنین نیست. در این جهان نابرابر بهترین کار ما این است که برای جلوگیری از جنگ از حقوق ملت ها دفاع کنیم و باید خواست مقدم و مهم ما این باشد که عملیات جنگی در لیبی فورا خاتمه یابد.
ما هر دو می دانیم که روند انقلابی از خارج وارد نمی شود بلکه از طریق تضاد های درونی توسعه می یابد و انرژی های درونی را آزاد می کند. همچنین حقوق ملت ها از این شناخت حرکت می کند و دخالت در جنگ داخلی را ممنوع می سازد.
من به تو صد بار حق می دهم که ما به انتظار یک جهان کامل و بی عیب نمی توانیم بنشینیم و اینکه ما در همین جهان نابرابر باید بهترین تلاش هایمان را بکنیم. این خود دلیل سال های سال تلاش های ما در جنبش صلح است. اما جنگ هیچگاه جهان را بهتر نخواهد ساخت و از همه بهتر برای ما این است که تمام نیروی خود را برای صلح بکار گیریم و ابزارهای صلح را که حقوق ملت ها بما می دهند را هر کسی در کشور خودش و در تصادمات با دولت خودش بکار برد. درست بمانند تا کنون و همواره از نو.
من از تو تشکر می کنم اوری عزیز، برای اینکه ما را به فکر کردن در این باره دعوت می کنی. تو برای من انسان عادلی در جهان بی عدالت هستی.
با دوستی فراوان