تحولات مصر و تونس به کجا خواهد انجامید؟
ناهید جعفرپور
چهارشنبه ۶ بهمن ۱٣٨۹ – ۲۶ ژانويه ۲۰۱۱ چهلمین سالگرد جنبش فدائی و سازمان «اکثریت»
محمود بهنام
با فرا رسیدن چهلمین سال بنیانگذاری جنبش فدائی در ایران، مقالات و مصاحبه های متعددی راجع به گذشته و تاریخچه این جنبش، از سوی اعضا و یا رهبران «سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)» و یا دیگر افراد و علاقه مندان، تا کنون انتشار یافته است. هر کدام از این نویسندگان و یا گویندگان از زوایای متفاوت به این موضوع پرداخته و یا تأکیدات و ارزیابی های مختلف خود را بیان کرده اند. حق بیان و ابراز آزاد و علنی نظرات گوناگون، مسلمأ از آموخته ها و دستاوردهای مهم این چهل سال است که باید آن را در درون سازمان «اکثریت» و در جنبش چپ بطور کلی پاس داشت. با اینهمه، پرسیدنی است که موضع خود این سازمان، که می خواهد مراسم چهلمین سالگرد جنبش فدائی را هم برگزار کند، به عنوان سازمان، نسبت به پیشینه این جنبش چیست؟
ناگفته پیداست که طی این چهل سال، بواسطه تغییر و تحولات بزرگ جهانی و تحولات خود جامعه ایران و عوامل دیگر، دگرگونی های زیادی در افکار، سیاستها و اقدامات سازمانها و فعالان چپ و از جمله در میان جریانات طیف فدائی رخ داده است و امروزه کمتر کسی را می توان یافت که عینأ و یا تمامأ از همان مواضع و خط مشی های گذشته پشتیبانی کند. سمت و سو، شدت و ضعف و یا درستی و یا نادرستی آن دگرگونی ها، طبعأ موضوع این نوشته نیست که پیرامون آنها تا به حال مطالب بسیاری منتشر شده است. این نوشته، همچنین قصد و گنجایش آن را ندارد که به بررسی و نقد تاریخچه سی ساله سازمان «اکثریت» بپردازد. چیزی که در اینجا مطرح است، تنها این سئوال است که برخورد این سازمان به گذشته جنبش فدائی و خصوصأ بخشی از آن که به عنوان «تاریخ مشترک» و یا به اصطلاح «تبار تاریخی» فدائیان خوانده می شود، چگونه است؟
آنچه تا کنون در این باره به نام سازمان «اکثریت» ارائه شده، مطلبی است با عنوان «نگاهی به تاریخچه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)، که در سایت اینترنتی این سازمان هم نهاده شده است. این مطلب که تاریخ نگارش (سپتامبر 2007) را هم در ذیل خود دارد، در اینجا بررسی می شود. مبنای این بررسی و داوری هم مقایسه این مطلب با متنی است که سازمان ما، «سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران» در این زمینه، با عنوان «نگاهی مختصر به تاریخچه سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران»، در سایت خود منتشر کرده است: یعنی یک بررسی تطبیقی از مواضع این دو سازمان در مورد تاریخچه جنبش فدائی. (برای پرهیز از اطاله کلام نیز از آوردن نقل قول های طولانی در اینجا خودداری شده و از خوانندگان علاقه مند دعوت می شود که جهت مقایسه عینی و کامل این دو متن به سایتهای این دو سازمان مراجعه کنند).
در مطلب سه صفحه ای سازمان «اکثریت» راجع به تاریخچه آن، بخش مربوط به سابقه مشترک فدائیان، زیر عنوان «از بنیانگذاری تا انقلاب بهمن 1357»، از سه پاراگراف کوتاه و در مجموع از 16 سطر تجاوز نمی کند:
پاراگراف اول، که از «نخستین گامهای … جنبش مسلحانه چپ انقلابی»، «حمله به یک پست ژاندارمری در جنگل های شمال ایرن» در 19 بهمن 1349 و «تأسیس سازمان چریکهای فدائی خلق ایران توسط دو گروه اصلی این جنبش» صحبت می کند. پاراگراف دوم به «حملات شدید رژیم دیکتاتوری شاه به فدائیان خلق، به «ضربات» وارده به سازمان، تعداد قربانیان و پا برجائی سازمان» اشاره دارد. و پاراگراف سوم نیز از «ضربه 30 فروردین 1354» یعنی ترور بیژن جزنی و یاران در زندان شاه، «نقش مؤثر و فعال فدائیان در جریان انقلاب بهمن»، پشتیبانی مردم و شناسائی فدائیان به عنوان «یک نیروی با اعتبار چپ مستقل» سخن می گوید. همین و بس!
«تاریخچه» ای که سازمان «اکثریت» عرضه می دارد، دوره هشت ساله (57-1349) آغاز و شکل گیری جنبش فدائی و مبارزات و مقاومتهای فدائیان را این گونه خلاصه، طرح و ارزیابی می کند. به غیر از اشارات گذرا به عناوین کلی «چپ انقلابی» و «مبارزه مسلحانه»، طبق این تاریخچه، اصلأ معلوم نیست که آنهائی که این جنبش را پایه گذاری کردند و آن مبارزات را در بیرون و در زندانهای رژیم شاه پیش بردند، چه می خواستند، چه می اندیشیدند، چه انگیزه ها و چه آرمانهائی داشتند؟ تاریخچهای که از کشته شدن «نزدیک به 300 فدائی توسط رژیم شاه» یاد میکند، نمی گوید که اینها برای چه کشته شدند؟ هدف آنها از این فداکاریها و جانبازی چه بود؟ مطلبی که ترور ددمنشانه جزنی و یاران را به وسیله «ساواک» شاه یادآور می شود، هیچ اشاره ای به اندیشه و اعتقادات آنها نمی کند. این مطلب اساسأ روشن نمی کند که چرا فدائیها از پشتیبانی اقشار زیادی از مردم برخوردار و چگونه به عنوان «نیروی چپ مستقل» شناخته شدند؟
اما همان طور که در متن ارائه شده به وسیله سازمان ما (نگاهی مختصر به تاریخچه …) آمده است، یکی از خصوصیات و محورهای اصلی «کارپایه سیاسی- نظری چریک های فدائی خلق»، «پذیرش اندیشه مارکسیسم- لنینیسم به مثابه جهان بینی» بود. صرفنظر از این که امروز ما، سازمان ما، سازمان «اکثریت» و سایر جریانات و فعالان فدائی، چه نظری نسبت به «مارکسیسم- لنینیسم» داشته باشیم، این یک واقعیت مشخص تاریخی است که بنیانگذاران و اعضای سازمان در آن مقطع، معتقد به این ایدئولوژی بودند و این واقعیت را به هیچ عنوان و بهانهای نمی توان حذف یا کتمان کرد. همچنین جدا از این که تحلیلها و مواضع کنونی ما در مورد «امپریالیسم» چه باشد، واقعیت تاریخی مسلم این است که مبارزه علیه امپریالیسم و وابستگان آن، یکی دیگر از محورهائی بوده که دیدگاه سیاسی- نظری و هویت چریک های فدائی خلق را مشخص می نمود.
«استقلال» در تحلیل از موقعیت و شرایط مشخص جامعه ایران و اتخاذ سیاست و همچنین «استقلال» نسبت به صف بندیهای موجود در آن دوره در «جنبش جهانی کمونیستی»، یکی دیگر از ویژگی های اصلی جنبش فدائی بود.
فدائیان در آن زمان، ضمن ابراز همبستگی به «انترناسیونالیسم پرولتری»، مهمترین وظیفه ملی و انترناسیونالیستی خود را تلاش در راه «توسعه جنبش انقلابی در ایران» تلقی می کردند. چنان که در تاریخچه تهیه شده از جانب سازمان ما بیان گردیده، مرزبندی و مقابله با سیاستهای «جزب توده ایران» در آن دوره، یکی دیگر از خصوصیات بارز جنبش فدائی بوده است. در واقع، چنان که می دانیم، نقد و رد وابستگی و انفعال طلبی حزب توده و سیاستهای تسلیم طلبانه و رفرمیستی آن، یکی از انگیزه و دلایل اصلی پایه ریزی و شکل گیری جنبش فدائی بوده است. به علاوه، پیکارجوئی (میلیتانتیسم)، مبارزه قاطع و رو در رو با رژیم دیکتاتوری شاه و ترویج و تبلیغ روحیه مبارزاتی، در دورانی که سکوت و سرکوب و خفقان مستولی گشته بود و همچنین صداقت در باورها، پایبندی به آرمانها و فداکاری در راه تحقق آنها، از جمله ویژگیهائی بود که هویت و کارنامه جنبش فدائی را تعریف و تعیین می کرد. مجموعه این خصلتها و خصوصیتها (که هیچ اشاره ای هم بدانها در تاریخچه عرضه شده به وسیله سازمان «اکثریت» دیده نمی شود)، بوده است که در مقطع انقلاب بهمن، این جنبش را به عنوان یک «نیروی با اعتبار چپ مستقل» شناسانده و از حمایت تودههای مردم برخوردار ساخته است. آنچه که به عنوان «سنت فدائی» شناخته شده، در برگیرنده همان ویژگیها و کردارها بوده است.
بدیهی است که منظور از تأکید روی واقعیتهای تاریخی حذف شده در تاریخچه نگاری سازمان «اکثریت» در اینجا، ارائه تصویری اسطورهای و ایده آل از جنبش فدائی در آن دوره نیست. همان طور که در متن نوشته شده از جانب سازمان ما هم قید شده، ابهامات و اشکالات و کمبودهای بسیاری نیز در عرصه های نظری، عملی و تشکیلاتی گریبانگیر سازمان چریکهای فدائی خلق ایران بوده که نه تنها در آن هنگام گسترش و تداوم فعالیتهای آن را با مشکلات جدی روبرو می ساخت بلکه، پس از انقلاب هم، به سهم خود، یکی از زمینه های بروز و تشدید اختلافات و انشعابات بعدی بوده است.
آنچه در سطور بالا آمد مربوط به بررسی و مقایسه دو متن تهیه شده از سوی دو سازمان فقط در مورد دوره هشت ساله پیش از انقلاب، یعنی دوره ای که بعضأ «میراث مشترک» همه جریانات طیف فدائی نامیده می شود، بود. پس از انقلاب، که تنها در فاصله سالهای 60-1358، چهار انشعاب در جنبش فدائی به وقوع پیوست، هر کدام از جریانات مسیرهای متفاوت و گاهی متضادی را پیموده و هریک تحولات گوناگونی را پشت سر نهاده اند که طبعأ تاریخچه آنها را نیز از یکدیگر متمایز میسازد. با این حد از اختلافات در مورد برخورد و ارزیابی تاریخی نسبت به «پیشینه مشترک» (که نمونه هائی از آن فوقآ بیان گردید)، کاملا روشن است که اختلاف نظر پیرامون دوره سی ساله جدائیها و پراکندگی های بعدی، بسی بیشتر خواهد بود. در هر صورت، بررسی و مقایسه بخشهای دیگر تاریخچه سازمان «اکثریت» پیرامون سالهای بعد از انقلاب، نیازمند فرصتی دیگر و نوشته طولانی تری است و در اینجا، فقط به چند نکته در مورد چگونگی و شیوه برخورد به گذشته اشاره می کنیم.
مطالعه تاریخچه ارائه شده به وسیله سازمان «اکثریت» راجع به 40 سال گذشته، به ذهن خوانندهای ناآشنا چنین متبادر می کند که گوئی همه آنچه طی این سالها گذشته، همواره در مسیر «رشد»، «ارتقاء» و «تثبیت» این سازمان بوده و لاغیر. به طوری که حتی وقتی که خود این مطلب از «سالهای بحرانی» (دهه 60) سازمان صحبت می کند، آن را هم «بحران رشد» و «زمینه ساز دگردیسیهای ژرف» در سازمان میخواند. حذف و سانسورهای مصلحتی، یکجانبه نگری و خودستائی، صفاتی هستند که در بخشهای زیادی از این تاریخچه خود را نمایان می سازند.
آشکار است که کسانی که خود این چهل سال را، در درون یا بیرون جنبش فدائی، از سرگذراندهاند و یا کمابیش از تحولات و تغییرات گذشته این جنبش با خبرند، این گونه یکجانبه نگریها و تحریفهای تاریخی را نمی پذیرند و یا این که اساسأ این نوع تاریخ نگاری را جدی نمی گیرند. اما آیا اینست آن «شناسنامه تاریخی» که رهبری «اکثریت» می خواهد به نسل جوان ارائه کند؟!
در سال 1360، حزب توده ایران، به مناسبت چهل سالگی خود، کتابی منتشر کرد با عنوان «چهل سال در سنگر مبارزه». این کتاب نیز، از نظر غالب فعالان فدائی در آن هنگام و برای بسیاری کسان دیگر که آشنائی کافی با تاریخ سیاسی معاصر ایران داشتند، نمونهای دیگر از تحریفات تاریخی حزب توده بود. بر پایه این کتاب، حزب توده نه تنها در طی 40 سال حیات خود همواره «برحق» بوده بلکه اصلأ خود این حزب، «سنگ محکی» برای شناخت و تشخیص انقلاب و ضد انقلاب در آن دوره بوده است. در همان سال، رهبری حزب توده و اکثریت رهبری وقت سازمان «اکثریت»، تلاشهای گسترده ای را برای اجرای طرح وحدت و در واقع، ادغام سازمان «اکثریت» در حزب توده آغاز کردند که به بحث و مجادلات بسیاری هم در درون و بیرون فدائیان دامن زد (در این باره، در تاریخچه مورد بررسی هم هیچ سخنی در میان نیست). آنها بر آن بودند که حزب توده و سازمان فدائیان (اکثریت)، «دو گردان جنبش جهانی کمونیستی» در ایران هستند که طبق مقتضات و توصیههای این جنبش، بایستی به یکدیگر بپیوندند. البته این طرح وحدت، به دلیل جاری شدن امواج سرکوب پی در پی جریانات سیاسی به وسیله رژیم جمهوی اسلامی، مقاومت و مخالفت بخشی از رهبری و اعضای سازمان (که به انشعاب دیگری انجامید که در تاریخچه مذکور به آن هم اشارهای نشده است) و دلایل دیگر به جائی نرسید. اما به نظر می رسد که آن همفکریهای نزدیک و آن همنشینیهای کوتاه مدت با رهبری حزب توده هم، تأثیرات پایداری در زمینه شیوه تاریخ نگاری بر رهبری سازمان «اکثریت» بر جای گذاشته است.
در پایان این مقاله، اشاره به دو نکته دیگر نیز که بی ارتباط با موضوع این نوشته نیستند، ضروری می نماید. نکته نخست این که در آستانه چهلمین سالگرد جنبش فدائی، هیأت سیاسی و اجرائی «سازمان اکثریت» از کمیته مرکزی سازمان ما دعوت به برگزاری «مراسم مشترک» به همین مناسبت کرده و اکثریت کمیته مرکزی سازمان نیز موافقت خود را با این کار اعلام کرده است. با توجه به اختلاف موجود در مورد نوع نگرش و برخورد به گذشته، حتی گذشته ای که «تاریخ مشترک» این دو جریان محسوب می شود که در تاریخچه های رسمی و علنی منتشره از سوی هر کدام از آنها نیز منعکس است، معلوم نیست که مبنای «مشترک» این مراسم چیست؟ چه چیزی مشترکآ جشن گرفته می شود؟ کدام «میراث مشترک» است که در این مراسم گرامی داشته می شود؟ پیداست که برگزاری چنین مراسمی، با برگزاری یک آکسیون مشترک در مورد مسائل و مناسبتهائی که موضوع اختلاف نیستند و یا با صدور اعلامیه راجع به رویدادهائی که در برخورد به آنها اشتراک نظر بین دو و یا چند سازمان موجود است، فرق دارد. مراسم مشترک در جائی که خود موضوع و مضمون مراسم، به گواهی مواضع رسمی و اعلام شده دو سازمان، مورد اختلاف و مجادله است، چه معنائی دارد؟
نکته دوم این که، سازمان ما طرحی را در زمینه همگرائی و وحدت چپ در دو کنگره گذشته خود تصویب و تأیید کرده است. در این طرح وسیع وحدت چپ، سازمان «اکثریت» نیز جای دارد و این سازمان هم موافقت خود را جهت شرکت در این پروسه اعلام داشته است. اماهنوز روند مباحثات وحدت آغاز نشده است. در این روند، طبعأ دیدگاه های اساسی و مبانی نظری و برنامه ای و ساختارهای سازمانی، در راستای وحدت، مورد بحث و بررسی واقع می شوند. یکی از آن دیدگاه های اساسی و نظری، ناظر به برخورد به گذشته، یعنی گذشته چپ به طور کلی و گذشته جنبش فدائی به طور خاص است. همچنان که، بر اساس تجارب متعدد پیشین، اختلاف نظر در زمینه برخورد و ارزیابی گذشته موجب انشعاب در درون احزاب و سازمان های چپ گردیده، تلاش برای حصول توافق و اشتراک نظر پیرامون خطوط کلی سابقه تاریخی و عملکرد گذشته چپ نیز از الزامات همگرائی و وحدت میان آنهاست. یعنی در روند مباحثات وحدت، همراه با موضوعات برنامه ای و اساسنامه ای، موضعگیری نسبت به پیشینه چپ هم ضرورتأ مطرح می شود. بنا براین، در حالی که هنوز مباحثات وحدت آتی باید روشن کند که در زمینه برخورد به گذشته، اختلاف نظرات موجود تا چه اندازه قابل تلفیق و جمعبندی است و در نهایت، کدام نظر پذیرفته یا رد می شود ویا این که اشتراک نظری در این باره حاصل می شود یا نمی شود، اقدام به برگزاری مراسم مشترک سالگرد بنیانگذاری جنبش فدائی، در واقع، تلاشی برای دور زدن مباحث وحدت است و اگر هم به روند اجرای طرح وحدت وسیع سازمان، عملأ لطمه ای نزند، مسلمأ کمکی هم برای پیشبرد آن نخواهد کرد.
«حقوق بشر فدای مذاکرات هستهای نشود»
![](http://nedayeazadi.fr/wp-content/uploads/2011/01/images_mehrdad.jpg)
چالشهای نسلی و جنسیتی در خانوادههای ایرانی
برائت جوئی از فرد یا برائت جوئی از فکر؟
روند ضروری سازندگی
سهشنبه ۲٨ دی ۱٣٨۹ – ۱٨ ژانويه ۲۰۱۱
Inge Viett
سلسله بحث های چپ های آلمان
برگردان ناهید جعفرپور
در کنفرانس رزا لوگزامبورگ امسال اینگه ویت در روز 8 ژانویه ساعت 18 به همراه تعداد دیگری از سخنرانان چپ در باره تم رفرمیسم چپ یا استراتژی انقلابی و راه های برون رفت از سرمایه داری سخنرانی نمود که در زیر بخش هائی از این سخنرانی آورده شده است. اطلاعات بیشتر در باره این کنفرانس را می توان در آدرس زیر دریافت نمود:
www.rosa-luxemburg-konferenz.de
بحث های میان بیشماری از چپ ها و همچنین بررسی های زیادی در باره بحران ها شکی را در این باره باقی نمی گذارند که چپ مارکسیستی در باره توسعه مجدد سرمایه داری خیال پردازی نمی کند. همواره در این باره همه هم نظر می باشند که تضاد های طبقاتی چه در بعد جهانی و چه جلوی در خانه ما شدت و قوت گرفته و به خشونت های غیرعقلانی، تبهکاری و جنگ ها، قیام های اجتماعی که با ترورهای دولتی سرکوب می شوند کشیده خواهد شد و اینکه نظم اجتماعی سرمایه داری هنوز تنها با تبلیغات عظیم، با دروغ های بزرگ و تقلب و با یک دیوانسلاری متشکل از کارگزاران اجتماعی، پلیس، دادگستری، سرویس های امنیتی و ارتش پابرجاست و اینکه شرایط قانونی برای یک تغییر اجتماعی/سیاسی هرچه بیشتر تنگ تر خواهد شد به این مفهوم که حقوق دمکراتیک و فضا برای تحقق آن بشدت محدود خواهد گشت: فراخوان رزالوگزامبورگ ” سوسیالیسم یا بربریت” امروز بروشنی حقیقت خویش را نشان می دهد.
گمراه کننده این است که با وجود تمامی بررسی های گوناگون و متفاوت در این باره اما هنوزنظرات در باره امکان تغییرات اساسی هر روزبی محتواتر و مایوس کننده تر می گردند و ادامه این رنج ها در پیش چشمان بدون نشان دادن یک راه خروج درنوشته نویسندگان بیانیه ها و برنامه ها و مقاله هائی چون نوشته زیر خود را بیشترنشان می دهد:
” راه های جدید برای پیدا کردن دلگرمی، اتحاد وعملکردهای دائمی همبسته و تجربه این راه ها وظیفه ای مهم در برابر چپ های ضد سرمایه داری بخصوص چپ های درون اتحادیه های کارگری است1″.
با طرح این مسائل کلی چه چیزی را می خواهند ثابت کنند؟ حتی اگر سیستم رهبریت سرمایه داری در بسیاری از کشور ها و در بسیاری از بخش های آلمان آنچنان قوی شود که نتوان به آسانی به آن ضربه زد، اما باز هم نیروهای متضادش در جامعه وجود خواهند داشت: جنبش عمومی عظیم ” جنبش اشتوتگارت 21، تظاهرات بزرگ ضد اتم”، نهاد های شهروندی بیشمار، فعالیت های سازمانیافته و سازمان نیافته، آکسیون های ضرب العجلی، طرح ریزی شده، میلیتانت و صلح آمیز، تظاهراتها، اعتصاب ها، اشغال کارخانه ها و….
تئوری های مارکس و انگلس و لنین تنها ابزاری برای بررسی و تحقیق نمی باشند. این تئوری ها همزمان ابزاری برای پراتیک انقلابی می باشند.
سه خط سیاسی چپ
من سه خط چپ را می بینم. خط هائی که در اطرافش کارهای عملی چپ ها گروه بندی می شود. یکی از این خط ها در چارچوب نظم قانونی بورژوازی موجود از فضای بازی استفاده می کند تا سیاست برای انسانها وضع نماید. به این مفهوم: پشتیبانی از سوی جنبش های غیر پارلمانی با مناسبات تاکتیکی با نظم قانونی بورژوازی، همکاری با تمامی نهاد های دولتی، سیاست پارلمانی تا شرکت در دولت. در اینجا موضوع بر سر اتخاذ سیاست چپ در چارچوب دولت سرمایه داری به نفع اقشار محروم است. مهمترین نمونه این خط حزب چپ و پیرامونش می باشد. در این تصویر مجموعه گسترده ای از آگاهی سیاسی مارکسیسم انقلابی تا رفرمیسم های بورژوازی وجود دارند. در این خط دولت بورژوازی و نظم قانونی بورژوازی همواره فضا و نقطه حرکت پراتیک سیاسی است. موفقیت این سیاست در قدرت گرفتن حزب است و این قدرت حزب در درصد انتخابات ارزش گذاری می شود. این منطق هدفش در نهایت رسیدن به هژمونی دولت سرمایه داریست. دولت را می بیند اما کارگران را بعنوان عامل تغییر نمی بیند. این سیاست بوروکرات ها و کارگزاران را تولید می کند و نه انقلابیون را. در واقع این خط همان خط کلاسیک رفرمیست است و هرچه بیشتر جذب فعالیت های دولتی می شود به همان اندازه ترقی خواهیش کمتر می شود. حرکت تاریخی این خط را می توان در حرکت سوسیال دمکراسی از زمان ادوارد برن اشتاین و سیاست ” اس پ د ” از زمان بورگ فریدن در جنگ جهانی اول و همچنین در حرکت احزاب بزرگ کمونیستی اروپا و در مهمترین نمونه آن یعنی در شکست ” پ س ای” و ” ک پ ف” نشان داد. این خط همچنین سیاست اکثریت حزب کمونیست آلمان را دنبال می کند. اکثریتی که تنها بدلیل ضعف کنونی اش مطرح نیست. همچنین در این کاتاگوری تغییر سریع سبزها از حزبی ضد سرمایه داری به حزبی در مواضع امپریالیستی قرار دارد. آیا این تجربیات تاریخی امیدی هستند برای از سر گذراندن سرمایه داری؟
خط دوم اعتقاد به ماتریالیسم تاریخی و بررسی های کلاسیک مارکسیستی دارد. در این خط از سر گذراندن سرمایه داری تنها از طریق از بین بردن تضاد های محوری کارمزدی و سرمایه ممکن خواهد بود و این مسئله میسیون تاریخی طبقه کارگر است. این خط روشنگری و تبلیغات سیاسی می کند تا آگاهی طبقاتی را بالا برد و بدینوسیله مبارزات اقتصادی را به مبارزات طبقاتی آگاهانه تبدیل نماید و این امربه مفهوم اشتراکات و اختلافات با اتحادیه ها است. در اینجا عامل انقلابی طبقه کارگر است و چپ سنتی خود را بعنوان آوانگارد و نماینده این طبقه می داند.
این خط به لحاظ تاریخی خط پیروزمند انقلاب اکتبر است اما همچنین خط بازمانده چپ های کمونیست در کشورهای ثروتمند سرمایه داریست. بازمانده در اپورتونیسم و در لگالیسم بورژوازی با محصولی از نا امیدی و آگاهی منهدم شده کمونیستی.
سومین خط یعنی خط پست مدرن خطی است که اعتقاد به تجهیز پهنه فعال جامعه ” جنبش های اجتماعی” بر علیه نظم سرمایه داری و امپریالیستی دارد. در اینجا بدلائل ایدئولوژیکی همه جانبه از مواضع مشترک و ساختارهای دائمی سازماندهی صرف نظر می گردد. فعالان غالبا از بخش های مبارزاتی می آیند و در اینجا موضوع بر سر تضاد های محوری طبقاتی نیست. و ضد قدرت در اینجا بمفهوم گذرجمعی ناگهانی از مرزها است. پرسش در باره خشونت انقلابی سازمانیافته غالبا با پاسفیسم بورژوازی پاسخ داده می شود.
قصد من به هیچ وجه این نیست که سیاست در چارچوب این خط های بطور خشن طرح ریزی شده را بی حاصل ارزیابی کنم بلکه من تنها در اینجا از این منظر حرکت می کنم که آیا با این خط ها بیحرکتی و ایستائی در روند انقلابی شکسته خواهد شد. من از محدودیت این خط ها حرکت می کنم.
ما شکوه می کنیم که کمبود و یا ضعف آگاهی طبقاتی در اقشارپرولتاریا وجود دارد و به همین دلیل آنان نمی خواهند بجنگند و کارکنان کارخانه جات تحت تاثیر سیاست اپورتونیستی اتحادیه ها قرار دارند. ما از تکه تکه شدن چپ ها گلایه می کنیم. ما از ضرورت بردن آگاهی طبقاتی در میان پرولتاریا حرف می زنیم. بله همه اینها درست است اما اصولا کدام آگاهی طبقاتی باید درون طبقه کارگر برده شود زمانی که موضوع بر سر اتخاذ سیاست چپ در چارچوب نظم قانونی بورژوازی است؟
دانش مارکسیستی، توانائی نقد، سیاست چپ، یک برنامه حزبی چپ با آگاهی طبقاتی یکی نیست و با هم فرق می کنند. دانش مارکسیستی یک علم است. یک نوع طرزتفکر پیشرفته است اما آگاهی طبقاتی نیست. آگاهی طبقاتی یک آنتاگونیسم مبارزاتی برای نظم قانونی بورژوازی، برای اخلاق بورژوازی و برای پاسفیسم بورژوازی است. رهائی از ایدئولوژی بورژوازی در کل است و از حقانیت مبارزه انقلابی برای مشروعیت آینده طبقه کارگرحرکت می کند. کلا آگاهی طبقاتی زمانی معنی دارد که از آن یک مبارزه آگاهانه برای از سر گذراندن جامعه طبقاتی انجام شکل گیرد.
برای چه باید چپ مارکسستی با سیاست نمایندگی اش برای طبقه کارگر در رفرمیسم به بن بست برسد و از حرکت بیافتد؟ اگر که کارگران سیاسی عمل نمی کنند زیرا که در بندهای اپورتونیستی دستگاه اتحادیه ها گیر کرده اند در این صورت به سادگی نمی توانند خود را رها کنند و باید تنها در سطح دفاع از حقوق دمکراتیک درجا بزنند. آیا دفاع از حقوق دمکراتیک برنامه دائمی و روزانه ما نیست؟
برای چه چپ مارکسیستی با وجود اینکه وضعیت و چشم انداز تمدن سرمایه داری را کاملا پیش چشمش دارد ـ خیلی روشن تراز اکثریت طبقه کارگر و حتی در کل روشنتر از اکثریت مردم ـ رفتاری انقلابی ندارد؟
اگر ما تمامی مناسبات خویش را برای انقلاب ـ و این به معنی یک استراتژی انقلابی و پراتیک در رابطه آن است ـ روشن نکنیم، نه می توانیم آگاهی طبقاتی بدهیم و نه مبارزه طبقاتی را دامن بزنیم و نه حتی یک ذره ضد قدرت به وجود آوریم. تنها کاری که در این صورت می توانیم کنیم تا ابد همواره در سیاست پارلمانی و غیر پارلمانی و شرکت درکارزارهای متفاوت و رکود و صعود دست و پا بزنیم و شاید هم بتوانیم با سرمایه داری کشورهای ثروتمند دست و پنجه نرم کنیم آنهم شاید. و شاید در دهه های آینده مجددا برخی از اعترافات رابکنیم و این مسئله در حالی است که مابقی جهان همچنان از زوربهره کشی در حال خفه شدن است و یا بخاطر جنگ ها به بیابانی تبدیل شده است. کسی که این شرایط را قبول کرده باشد، سقوت خواهد کرد و در سیاست روزمره غرق شده و به لحاظ سیاسی تحلیل خواهد رفت.