زنده باد دولت استبداد سکولار‼

سه‌شنبه ۱۴ دی ۱٣٨۹ – ۴ ژانويه ۲۰۱۱

منوچهر صالحی
این روزها در رابطه با نکبت جمهوری اسلامی برخی می‌کوشند به ما بفهمانند که دوران سلطنت پهلوی دوران تلاش برای «تجدد آمرانه»۱ بوده است. برخی نیز می‌خواهند به ما بباورانند که «پنجاه سال طول کشید تا شاه، (…) و پدر او بنیادگذار ایران نوین، کشور ما را به آستانه‌ی زندگی شهروندی متمدنانه رساندند.»۲ به این ترتیب بخشی از روشنفکران ما، شاید بی‌آن که خود خواسته باشند، برای گریز از بختک جمهوری اسلامی توجیه‌گر دیکتاتوری خاندان پهلوی گشته‌اند. به سخن دیگر، چون در باور آن‌ها تحقق دمکراسی لیبرال- سکولار غرب در کوتاه زمان در ایران ممکن نیست، پس این دسته از روشنفکران میهن ما که بیش‌ترشان در انیران می‌زیند، زیاد هم مخالف استقرار دیکتاتوری سکولار در ایران نیستند.

سرآغاز
پس از پیدایش شیوه تولید سرمایه‌داری برخی از رهبران دولت‌های دمکراتیک،‌ جهان را به دو نیمه کردند و نیمۀ خود را در مقایسه با کشورهای پیشاسرمایه‌داری و کم‌توسعه «جهان متمدن»۳ و آن نیمۀ دیگر را «جهان نیمه وحشی» و حتی «جهان وحشی» ‌نامیدند. در سومین هزاره میلادی نیز این وضعیت تغییری نکرده است، زیرا پس از رخداد ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در ایالات متحده آمریکا، صدراعظم آن زمان آلمان، آقای گرهارد شرویدر۴ از «همبستگی جهان متمدن» در برابر «تروریسم» سخن گفت و سربازان آلمان را برای سرنگونی حکومت طالبان به افغانستان فرستاد. نتیجه منطقی این سخن آن است که لااقل افغانستان در آن زمان در حوزه «جهان متمدن» قرار نداشت. هم‌چنین رئیس جمهور آن زمان آمریکا، آقای جورج دبلیو بوش۵ بخشی از دولت‌های جهان و از آن جمله دولت جمهوری اسلامی ایران را «بد»، «یاغی» و «شریر» نامید که رفتاری برخلاف قاعده بازی «جهان متمدن» دارند. حتی برخی از رهبران و ایدئولوگ‌های نظام سرمایه‌داری بر این باورند که سیستم ارزشی حاکم در کشورهای سرمایه‌داری پیش‌رفته سیستم ارزشی جهان‌شمولی است که مرز میان جهان «متمدن» و «نامتمدن» را شفاف می‌سازد.

پس برای آن که بتوان به این بغرنج پاسخ داد، باید چند چیز رابرای خود و افکار عمومی روشن کنیم و بدانیم «شهروند» کیست، «تمدن» و «تجدد» یا «مدرنیته»۶ چیست؟
شهروند کیست؟

واژه شهروند دارای تاریخی بسیار کهن است. در یونان باستان حقوق شهروندی از طریق وابستگی خونی تضمین می‌شد، یعنی فرزندان پسر مردانی که «شهروند آزاد» یک «پولیس» بودند، شهروند آن «پولیس» می‌گشتند. در «دولت‌- شهر» آتن «شهروندان آزاد» که در آتن و مناطق کشاورزی حومه آن شهر می‌زیستند، بنا بر قانون از حق شرکت در تصمیم‌گیری‌های سیاسی، انتخاب کردن و انتخاب شدن برخوردار بودند، یعنی ترکیب حکومت و سیاستی که پیاده می‌شد، بیانی از اراده «شهروندان آزاد» بود. در یونان باستان زنان و حتی بیگانگان «شهروند» محسوب نمی‌شدند و بردگان نیز بنا به روایت ارسطو شخصیت «انسانی» خود را از دست داده و به «شئی» بدل می‌گشتند.

در روم باستان نیز چنین بود. در آن امپراتوری شهروندان روم که بیش‌ترشان روستائی بودند، هر چند دارای حقوقی نابرابر بودند، اما از حق شرکت در زندگی سیاسی برخوردار بودند. پس از تبدیل روم از جمهوری به امپراتوری سلطنتی فقط کسی که در انتخابات به اکثریت آرأ شهروندان دست می‌یافت، می‌توانست شهردار شهر و روستا شود. هم‌چنین مسئولین برخی دیگر از مقام‌های اداری توسط مردم تعیین می‌شدند.

در سده‌های میانه در اروپا در شهرهائی که در درون سرزمین‌های فئودالی پیدایش یافتند، نخست پیشه‌وران و بازرگانان که به رسته‌های صنفی ویژه خویش تعلق داشتند، «شهروند کامل» محسوب می‌شدند. در مرحله دیگری از تکامل سیاسی، اقشار وابسته به رسته‌های دیگر اجتماعی که در یک شهر می‌زیستند، از حقوق «شهروندی» برخوردار گشتند. اما ویژگی شهرهای فئودالی آن بود که «شهروندان» از حقوقی برابر برخوردار نبودند و برخی از افراد که به رسته‌های روحانی و اشرافی تعلق داشتند، در مقایسه با کسانی که عضو رسته‌های پیشه‌وری و بازرگانی بودند، از حقوق «شهروندی» بیش‌تری برخوردار بودند. با این حال ویژگی «شهروندی» سده‌های میانه نیز آن بود که «شهروند» از حق شرکت در زندگی سیاسی برخوردار بود و به مثابه عضو یک رسته می‌توانست نمایندگان رسته خود را برای عضویت در «شورای شهر» برگزیند و یا آن که خود را برای انتخاب شدن برای چنان مقام‌هائی نامزد کند. البته در سده‌های میانه هم‌چنان زنان، یهودان و تهی‌دستانی که عضو هیچ رسته نبودند، از حقوق «شهروندی» محروم بودند و نمی‌توانستند در زندگی سیاسی نقشی داشته باشند.

اما شهروند مدرن و امروزی پس از انتشار «اعلامیه استقلال آمریکا» و «اعلامیه حقوق بشر» که پیش‌درآمد نخستین قانون اساسی فرانسه انقلابی بود، پا به‌عرصه تاریخ گذاشت. با این حال در آغاز فقط مردانی که از درآمد سالانه معینی که میزان آن را قانون تعیین می‌کرد، از حق «شهروندی» برخوردار بودند و می‌توانستند در انتخابات نمایندگان مجلس ملی و نمایندگان شوراهای شهر و روستا شرکت کنند. سپس در نتیجۀ رشد جنبش‌های مطالباتی کارگری و تشکیل احزاب سیاسی کارگری به‌تدریج این مانع از میان برداشته شد. از آغاز سده پیش نخست مردان از حق رأی همگانی برخوردار شدند و از ۱۹۲۰ به بعد در نتیجۀ رشد جنبش برابرحقوقی۷ به تدریج زنان نیز در کشورهای مختلف جهان از حق رأی همگانی بهره‌مند گشتند.

به این ترتیب می‌بینیم که از همان آغاز تاریخ نگاشته شده، ویژگی «شهروند» بودن، برخورداری فرد از حق دخالت در زندگی سیاسی شهر و کشور خود بوده است. در نظام‌هائی که افراد از چنین حقوقی محروم بودند، «شهروند» هم وجود نداشت، در آن جوامع مردم «بنده»و «رعیت» شاه و یا امپراتور بودند.

در ایران تا پیش از انقلاب مشروطه حکومت «استبداد آسیائی»۸ وجود داشت که در آن اراده شاه «قانون» بود و مردم ایران از هر گونه دخالت در زندگی سیاسی محروم بودند. ایران برای نخستین بار پس از انقلاب مشروطه صاحب «قانون اساسی» گشت که در آن حقوق «شهروندی» تدوین و تعریف شدند. بنا بر آن قانون «شهروندان» از حق شرکت در سامان‌دهی زندگی سیاسی و قضائی برخوردار گشتند. اما با به سلطنت رسیدن رضا شاه قانون اساسی مشروطه متروک شد، زیرا پادشاهان آن دودمان به‌جای آن که طبق «قانون اساسی» سلطنت کنند، با از بین بردن حقوق شهروندی به حکومت کردن پرداختند و به جای دفاع از حکومت مشروطه، دیکتاتوری خود را در جامعه مستقر ساختند. به فرمان آن‌ها احزاب ممنوع و هر صدای مخالفی خفه شد. امروز کم‌تر کسی را می‌توان یافت که از مبانی دمکراسی مدرن آگاهی داشته باشد و نپذیرد که دیکتاتوری خاندان پهلوی چون از رشد حقوق «شهروندی» جلوگرفت، سبب تحقق انقلاب اسلامی در ایران گشت که در آن روستائیان به شهرها رانده شده که تحت تأثیر ایدئولوژی دینی قرار داشتند، توانستند با تحقق نخستین انقلاب ضد سکولار تاریخ انسانی، حکومت دینی خود را در سراسر ایران متحقق سازند. اگر پیش از انقلاب مشروطه اراده شاه قانون بود و به فرمان ناصرالدین شاه رگ‌های دو دست امیرکبیر را، آن هم بدون آن که بداند گناهش چیست، در حمام فین کاشان زدند، اینک طبق «قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران» کسی که از سوی «خبرگان رهبری» به مقام «ولی فقیه» برگزیده و از «ولایت مطلقه» برخوردار می‌شود، می‌تواند حقوق «شهروندی» مردم را قیچی کند و با صدور «احکام حکومتی» که در «قانون اساسی جمهوری اسلامی» از آن ردی نمی‌توان یافت، از «مجلس شورای اسلامی» که نمایندگانش توسط مردم برگزیده شده‌اند، حق «اصلاح قانون مطبوعات» را سلب کند و یا آن که نمایندگان همین مجلس را مجبور سازد برخلاف خواست و وجدان خود به کاندیداهائی رأی مثبت دهند که از سوی رئیس «قوه قضائیه» برای عضویت در «شورای نگهبان» پیشنهاد شده‌اند. پس می‌بینیم مردم ایران چه در دوران خاندان پهلوی و چه اینک در جمهوری اسلامی از حقوق «شهروندی» باستانی و مدرن برخوردار نبوده‌اند و نیستند، زیرا از امکان مشارکت در زندگی سیاسی محروم بوده‌اند و هستند. پیدایش جنبش خودجوش «سبز» در سال گذشته در اعتراض به تقلب انتخاباتی و سرکوب وحشیانه آن توسط نهادهای امنیتی رژیم اسلامی خود بیانگر این واقعیت تلخ است. با این حال برخی از روشنفکران ایران در مقام «فیلسوف» و «تاریخ‌پژوه» می‌خواهند به ما بفهمانند که در سیستم‌های دیکتاتوری نیز می‌توان به «آستانه زندگی شهروندی متمدنانه» رسید و حتی از آن فراتر رفت.

«تمدن» چیست؟

شادروان دهخدا در یاداشت‌های خود برای واژه عربی «تمدن» معادل «شهرنشینی» پارسی را برگزید. «تمدن» اما چیزی بیش‌تر از «شهرنشینی» است، زیرا «تمدن» فقط مردمی را که در شهرها زندگی می‌کنند، در بر نمی‌گیرد و بلکه جامعه‌ای «متمدن» نامیده می‌شود که در آن «اخلاق اهل شهر» به اخلاق عمومی جامعه بدل گشته و هم‌چنین «ظرافت و انس و معرفت» جانشین «خشونت و جهل» شده باشد .۹

روشنفکران دوران انقلاب مشروطه واژه «تمدن» را برای واژه اروپائی سیویلیزاسیون۱۰ به‌کار گرفتند که خود از ریشه واژه لاتینی «شهروند»۱۱مشتق شده است. در این معنی «تمدن» دربرگیرنده جوامعی است که در دوران تاریخی معینی به حوزه‌ فرهنگی مشترکی تعلق دارند.

اما این اصطلاح در فرانسه انقلابی اختراع شد که در حال ساختن دولتی بود که به دوران سرمایه‌داری پا نهاده و توانسته بود بخشی از جهان را که در دوران پیشاسرمایه‌داری به‌سر می‌برد، به مستعمره خود بدل سازد. در آن دوران جهان به دو بخش «متمدن» و «وحشی»۱۲ تقسیم می‌شد. همه ملت‌هائی که در دوران پیشاسرمایه‌داری به‌سر می‌بردند، مردمی «وحشی» و یا «نیمه‌وحشی» نامیده شدند. مارکس و انگلس نیز، همان‌گونه که در رابطه با «مدرنیته» خواهیم دید، در «مانیفست» در همین معنی این واژه‌ها را به‌کار گرفتند. بنا بر باور آن دو جهان سرمایه‌داری، جهان «متمدن» و جهان پیشاسرمایه‌داری جهان «وحشی» و «نیمه وحشی» بود. اما مارکس در رابطه با رخدادهای «کمون پاریس» آشکار ساخت که هرگاه مبارزه طبقاتی منافع بورژوازی را با خطر روبه‌رو سازد، در آن‌صورت «تمدن و عدالت» در «نظم بورژوائی» چهره حقیقی خود را که چیز دیگری جز «توحش عریان و انتقام‌جوئی غیرقانونی» نیست، نمایان خواهد ساخت. «تمدن پر افتخاری که مسئله‌اش آن است که چگونه پس از نبردی که سپری شده است، می‌توان خود را از چنگ تل‌انبار‌های نعش‌ توده‌ای که کشتار گشت، خلاص کرد.»۱۳ مارکس هم‌چنین «تمدن» بورژوائی را «تمدنی ننگین» می‌نامد، زیرا که شالوده‌اش بر اسارت کار استوار است.۱۴

با این حال در آن بخش از کشورهای اروپائی که به‌حوزه زبان‌های رومی و انگلوساکسون تعلق دارند، واژه‌های «فرهنگ»۱۵ و «تمدن» تقریبأ مترادف هم به‌کار گرفته می‌شوند، زیرا دانش تاریخ بر این باور است که «فرهنگ» پیکره‌ای کلی و گسترده را نمودار می‌سازد که نیروی شکل‌دهنده‌ای است که غالبأ در اشکال متفاوتی که بازتاب دهنده مراحل مختلف تکامل اجتماعی است‌، سبب توسعه جوامعی می‌گردد که به یک حوزه فرهنگی تعلق دارند. هم‌چنین برخی نیز بر این پندارند که هر حوزه «فرهنگی- تمدنی» متأثر از جهان‌بینی ویژه‌ای است که موجب پیدایش هنجارها و ارزش‌های مشترک برای با هم زیستن می‌گردد. بنا بر تئوری نوربرت الیاس۱۶ هر اندازه ارزش‌ها و هنجارهای حاکم بر جامعه خشونت کم‌تری را بازتاب دهند، به‌همان نسبت نیز می‌توان به این نتیجه رسید که آن جامعه از درجه «تمدن» بالاتری برخوردار است. بنا بر باور او «تمدن» از روندی طولانی تشکیل می‌شود که سبب می‌گردد تا شخصیت افرادی که در درون یک حوزه «تمدنی» می‌زیند، هماهنگ با دگرگونی‌هائی که دائمأ در ساختارهای اجتماعی رخ می‌دهند، دگرگون شود. عواملی که سبب دگرگونی‌های اجتماعی می‌گردند، از یک‌سو عبارتند از پیش‌رفت دائمی فناوری و تمایز اجتماعات از هم و از سوی دیگر رقابت دائمی میان افراد و گروه‌های اجتماعی. این امر سبب پیدایش تمرکز در جامعه می‌شود که پدیده‌هائی چون انحصار دریافت مالیات توسط دولت، انحصار چاپ اسکناس و انحصار قهر در دست دولت نمونه‌هائی از این روند را برمی‌تابانند. وجود زنجیره‌های میانکُنشی۱۷ میان افراد و ساختارهای سیاسی سبب می‌شود تا این دو به‌هم وابسته گردند، وضعیتی که موجب پیدایش ساختارهای اجتماعی برای کنترل و هدایت هیجان‌ها و عواطف می‌شوند. به این ترتیب با کمک ساختار‌های اجتماعی کردارهای واقعی فردی و اجتماعی نمی‌توانند بازتابی از انگیزه‌های ناشی از احساسات خودجوش باشد. نتیجه آن که تمرکز اجتماعی با کمی تأخیر سبب پیدایش تمرکز شخصیت فردی می‌گردد و «فرا- من»۱۸جای «من» را خواهد گرفت و زمینه برای کنترل خشونت فردی توسط هنجارهای اجتماعی هموار خواهد گشت و جامعه در رابطه با درجه تکامل خود معیارهای نوئی برای «شرم» و حتی «خردباوری» به‌وجود خواهد ‌آورد. در جوامع دمکراتیک سکولار نهادهای منتخب مردم خشونت تمرکزیافته نهادهای دولتی را کنترل می‌کنند و اجازه نمی‌دهند از مرز معینی فراتر رود.۱۹

حتی اگر از این ورطه به ایران دوران پهلوی بنگریم، می‌بینیم که آن جامعه از «آستانه شهروندی متمدنانه» بسیار پرت افتاده بود، زیرا ویژگی دولت در آن دوران استمرار استبداد آسیائی بود که بر اساس آن تمرکز اجتماعی موجب افزایش اقتدار آمیخته به خشونت دولت گشته‌ بود، خشونتی که از سوی جامعه قابل کنترل نبود و دیدیم که به فرمان شاه ساواک ‌توانست آزادی‌های فردی را برای فعالیت سیاسی و اجتماعی محدود سازد تا مردم نتوانند حقوق شهروندی خود را از نهادهای دولتی مطالبه کنند. دیگر آن که خشونت افسارگسیخته دولت استبدادی با ادامه سانسور اندیشه و گفتار از توسعه روند خردگرائی جلوگیری کرد و اجازه نداد ساختارهای جامعه مدرن و مبتنی بر دمکراسی جانشین ساختارهای پیشاسرمایه‌داری گردند و اندیشه نقاد متکی بر خردگرائی نتوانست به سلطه اندیشه دینی پایان دهد. به این ترتیب خشونت پیشاسرمایه‌داری در حوزه خانواده به زندگی خود ادامه داد و با محدود ساختن آزادی اندیشه امکان نقد آزاد از «دین» از جامعه سلب شد. در چنین فضائی «مذهب» توانست به ابزار نقد «سیاست» بدل گردد، وضیعتی که سرانجام زمینه را برای تحقق نخستین انقلاب ضد سکولار تاریخ در ایران هموار ساخت. چکیده آن که بختک جمهوری اسلامی از آسمان بر سر مردم ایران نیافتاد و بلکه نتیجۀ منطقی وضعیتی بود که دودمان پهلوی با نقض قانون اساسی و تجاوز آشکار به حقوق اساسی مردم در جامعه به‌وجود آورده بود.

اما «فیلسوف» مدعی رسیدن ایران به «آستانه زندگی شهروندی متمدنانه» نمی‌گوید چرا آدم‌های «متمدن» و برخوردار از حقوق «شهروندی» در دوران پهلوی برای تحقق حکومتی انقلاب کردند که هم این حقوق را از آن‌ها سلب کرد و هم آن‌ها را به دوران سنت پیشاسرمایه‌داری بازگرداند؟
تجدد یا مدرنیته چیست؟

دیکتاتوری خاندان پهلوی را حتی نمی‌توان با ادعای «تجدد آمرانه» توجیه کرد، زیرا «تجدد» یا «مدرنیته» دارای مختصات ویژه‌ای است که با «آمریت» سازگاری ندارد. برای آن که این سخن به درازا نکشد، در این‌جا چکیده‌‌وار برخی از مختصات «مدرنیته» را برمی‌شمریم:

نخست آن که بسیاری بر این باورند که مدرنیسم هم‌زاد دو قلوی شیوه تولید سرمایه‌داری است و بدون پیدایش این شیوه تولید هر چند در جهان پیشاسرمایه‌داری گه‌گاهی فناوری تولید ابزارهای جنگ و وسائل تولید نو می‌گشت، اما با مناسباتی روبه‌رو نبودیم که برای ادامه زیست خود مجبور به نوآوری باشد،۲۰ زیرا آن‌گونه که مارکس در «مانیفست» نوشت، سرمایه‌داری بدون نوآوری، یعنی بدون «مدرنیته» نمی‌تواند به هستی خود ادامه دهد.

دو دیگر آن‌که دگرگونی‌هائی که در «تمامی مناسبات اجتماعی» کشورهای «فلاحت‌پیشه» رخ دادند که در دوران پیشاسرمایه‌داری به ‌سر می‌بردند، پیش از آن که نتیجه تلاش بلاواسطه رهبران سیاسی این کشورها باشد، نیاز سرمایه‌ای بود که از کشورهای صنعتی پیش‌رفته با هدف ارزش‌افزائی به این کشورها صادر گشته بود.۲۱ همین نیاز سبب ‌شد تا نه فقط کشورهائی چون مصر و ایران که دارای تاریخ تمدن ۵۰۰۰ ساله‌اند، بلکه حتی «کشورهای وحشی و نیمه‌وحشی» افریقائی و آمریکای لاتین نیز به تدریج «بورژوا» شوند.۲۲ با توجه به این روند پس نیروئی که کوشید جامعه ما و سرزمین های «وحشی و نیمه‌وحشی» جهان را «مدرن» سازد، نیروئی بیرونی، یعنی سرمایه‌داری امپریالیستی بود و نیروهای بومی هم‌چون خاندان پهلوی فقط در رابطه با نیازهای سرمایه جهانی و به مثابه مباشرین بومی آن ‌توانستند در ایران «تجدد» یا «مدرنیته» ناقص را پیاده کنند.

سه دیگر آن‌که واژه مدرنیته فرانسوی از واژه مُدرنوس۲۳ یونانی که به‌معنای نو و امروزی است، مشتق شده است. بنا بر تعاریف کنونی، مدرنیته با پایان دوران باستان (آنتیک) آغاز شد. اما دوران باستان در چه زمانی به پایان رسید و مدرنیته از چه زمانی واقعیت یافت؟ بنا بر تعریفی که یورگن هابرماس۲۴از مدرنیته ارائه داده، مدرنتیه با انقلاب کبیر فرانسه آغاز شده و به تاریخ کنونی اروپای غربی، ایالات متحده آمریکا و استرالیا بدل گشته است. بنا بر باور او، انسان کنونی در بطن مدرنیته می‌زید، یعنی مدرنیته به زندگی روزانه‌اش بدل گشته است، یعنی انسان‌هائی که در کشورهای پیش‌رفته سرمایه‌داری زندگی می‌کنند، نمی‌توانند بیرون از حوزه مدرنیته زندگی کنند. مدرنیته، یعنی بُرش با تمامی اشکال زندگی سنتی، تمامی اشکالی که امروز وجود دارند و فردا می‌توانند به سنت بدل گردند.

در فرانسه این واژه از ۱۶۷۸ به‌کار گرفته شد، اما در آلمان هرمان باهر۲۵در کتابی که ۱۸۹۰ با عنوان «نقد مدرنیته» انتشار داد، «مدرنیته» را در برابر دوران «آنتیک» قرار داد و به این ترتیب، آن‌چه باستانی و دیروزی نیست، مدرن و امروزی پنداشته شد. مدرنیته در اروپا با آغاز رنسانس در سده ۱۵ به حوزه دانش‌ نظری پا گذاشت، از سده ۱۷، یعنی با پیدایش سرمایه‌داری و آغاز روند تولید صنعتی، اقتصاد سیاسی را به‌وجود آورد و پس از انقلاب کبیر فرانسه حوزه سیاست و سپس ادبیات و هنر را نیز در چنبره خود گرفت. گوته، شاعر نامدار آلمانی نیز انقلاب فرانسه را نقطه آغاز مدرنیته پنداشت و در یکی از اشعار خود چنین سرود: «از این‌جا و از امروز دوران نوینی در تاریخ جهانی آغاز گشته است و شما می‌توانید بگوئید که در آن‌جا بوده‌اید.»۲۶

امروزه مدرنیته‌ای که از سده ۱۵ تا میانه نیمه دوم سده ۲۰ تحقق یافت را «مدرنیته کلاسیک» می‌گویند و دوران کنونی را «پسامدرن» می‌نامند. برخی نیز از دوران کنونی به‌مثابه دوران «ضد مدرن» سخن می‌گویند. در عوض میشل فوکو۲۷و بسیاری از هواداران پسامدرنیسم، مدرنیته را دورانی تاریخی نمی‌دانند و بلکه آن را فرآورده رفتار آدمیان نسبت به وضعیت جاری می‌پندارند، یعنی شکلی از رابطه آدمی نسبت به وضعیت جاری؛ یعنی گزینش آزادانه نوعی صفاتی که شخصیت هر انسانی به‌واسطه آن تعیین می‌شود. فوکو این گزینش را «خویگان»۲۸ می‌نامد.۲۹ با این حال علائمی که فوکو برای صفات شخصیتی افراد می‌شمارد، همگی در دوران مدرن به‌وجود آمده‌اند. این صفات عبارتند از درون‌گرائی،۳۰ دانش و تکنیک‌‌باوری بیش از اندازه و نقد فزاینده به حقایق دینی. بنا بر باور فوکو، کانت فیلسوف آلمانی با نوشتن جمله زیر پیوند مدرنیته و روشنگری را نمایان ساخت:

«روشنگری نقطه آغاز هر انسانی برای [رهائی از چنگال] عدم بلوغ خودخواسته است. عدم بلوغ [نوعی] بی‌لیاقتی است، یعنی خرد خود را بدون هدایت فرد دیگری به‌کار گرفتن. چنین عدم بلوغی هنگامی تقصیر خود آدمی است که علت آن نه کمبود خرد، بلکه در تصمیم و جرئتی نهفته باشد که [بنا بر آن خرد] خود را بدون هدایت فرد دیگری به‌کار گیریم. جرئت داشته باش تا [بتوانی] خرد خود را به‌کار گیری! این است بنابراین شعار روشنگری.»۳۱

برای آن که بتوان «مدرنیته» را شناخت، باید بدانیم این پدیده از چه عناصری تشکیل شده است؟ یکی از عناصر «مدرنیته» خردگرائی است، یعنی باور به خرد فردی و جمعی در همه حوزه‌های زندگی انسانی. عنصر دیگری از «مدرنیته» فردگرائی است که بر مبنای آن هر فردی باید در تعیین سرنوشت خود از استقلال و خودمختاری برخوردار باشد. هم‌چنین استقلال حوزه‌های اجتماعی از هم، یعنی استقلال اخلاق، حقوق، سیاست، اقتصاد، هنر، فلسفه و … از هم. پذیرش اصل هم‌برابری انسان‌ها و اندیشه‌ها عنصر دیگری از «مدرنیته» است. و سرانجام آن که تحقق دولت دمکراتیک سکولار که دستاورد جنبش روشنگری در اروپا و آمریکا بود و توانست «دین انسانی» را جانشین «دین الهی» نهادینه شده سازد، یکی دیگر از عناصر بسیار مهم «مدرنیته» کنونی است.

پس می‌بینیم که «مدرنیته» جفت دمکراسی است و در هر کشوری که «مدرنیته» بدون دمکراسی تحقق یابد، پدیده‌ای ناقص است و موجب تحقق دولت‌های مستبدی خواهد شد که هم‌چون رژیم اتحاد جماهیر شوروی و یا حکومت جمهوری اسلامی می‌پندارند صاحب یگانه حقیقت مطلقند و هر نیروئی که در مشروعیت آن‌ها تردید کند، «ارتجاعی» و «ضدانقلابی» است و سزاوار سرکوب و نابودی. شاهان پهلوی پیش از آن که بتوانند «مدرنیته» را در ایران انکشاف دهند، تنها کار «مثبتی» که انجام دادند، در جهت نوسازی۳۲ زیرساخت و روبنای سیاسی جامعه ایران، یعنی تحقق دولت سکولار ناقص و یا دولت لائیسیته ضددمکراتیک گام برداشتند. عین همین روند را می‌توان در همه کشورهائی که در دوران پیشاسرمایه‌داری قرار داشتند، دید. در روسیه شوروی و چین نیروهائی که با ایدئولوژی مارکسیستی توانستند به قدرت سیاسی دست یابند، روند نوسازی زیرساخت‌ها و نهادهای دولتی را «سوسیالیسم» و حتی «کمونیسم» نامیدند. اما همین احزاب با تمامی نیروی خود از تحقق عناصر دیگر «مدرنیته» جلوگیری کردند، زیرا ملاط «مدرنیته» تحقق انسانی است خردگرا، برخوردار از آزادی اندیشه، گفتار و کردار و حق تعیین سرنوشت فردی و اجتماعی خویش. اما تاریخ نشان داد که تحقق این عناصر «مدرنیته» با استمرار حکومت‌های خودکامه ناسازگار است. در چین حکومت اصلاح‌گرای دنگ ژیائوپینگ۳۳ جنبش مطالباتی و آزادی‌خواهانه دانشجویان آن سرزمین را در آوریل ۱۹۸۹ به خاک و خون کشید و در ایران حکومت «ولایت مطلقه» در سال گذشته «جنبش سبز» را با سبعیت سرکوب کرد تا بتواند با تجاوز به زنان و مردان در زندان‌ها و با صدور و اجرای احکام بی‌رویه اعدام به سلطه نکبت‌بار خود دوام بخشد.

اگر در گذشته این پندار وجود داشت که وجود بازار آزاد تحقق تدریجی و یا یک‌باره دمکراسی را به‌مثابه روبنای سیاسی اجتناب‌ناپذیر می‌سازد، اینک با الگوی تازه‌ای روبه‌روئیم. در چین حکومت تک‌حزبی، اقتدارگرا، لائیک و ضددمکراتیک توانست طی ۳۵ سال به روند صنعتی‌گشتن این کشور آن‌چنان شتاب بخشد که اینک با تولید ناخالص ملی خود که بیش از ۴۴۰۰ میلیارد دلار در سال است، پس از ایالات متحده دومین قدرت اقتصادی جهان است. روسیه که در ظاهر دارای سیستم چند حزبی است و گویا از الگوی دمکراسی اروپائی پیروی می‌کند، دارای حکومتی است که توسط سازمان‌های اطلاعاتی رهبری می‌شود، به‌همان راه چین گام نهاده و توانسته است در جهت نوسازی اقتصاد فرسوده روسیه گام‌های بزرگی بردارد. این دو نمونه نشان می‌دهند که روند صنعتی‌گشتن و تحقق بازار آزاد حتمأ نباید در کوتاه‌ و حتی میان‌زمان به دمکراسی سیاسی منجر گردد. همین تجربه در عین حال آشکار می‌سازد که تحقق دولت دمکراتیک در کشورهائی چون ایران که در طول تاریخ کهن خود همیشه دارای حکومتی مرکزگرا و مستبد بوده‌اند، کاری است سترگ. بنابراین پروژه «تجدد آمرانه» در بهترین حالت می‌تواند موجب ایجاد جامعه صنعتی و ظواهر نهادهای روبنائی در یک کشور گردد، اما در کشورهائی که فاقد پیش‌تاریخ دمکراتیک‌اند، این پروژه نمی‌تواند در کوتاه و میان‌زمان سبب تحقق «مدرنیته» گردد و بلکه خود دارای سرشتی استبدادی و ضد شهروندی خواهد بود.

msalehi@t-online.de

www.manouchehr-salehi,de

پانوشت‌ها:
[۱] بنگرید به اثر پروفسور تورج اتابکی با عنوان «تجدد آمرانه: جامعه و دولت در عصر رضا شاه». مترجم کتاب آقای اتابکی Authoritarian Modernisation را «تجدد آمرانه» ترجمه کرده است.
[۲] http://www.aramesh-dustdar.com/index.php/article/98/
[۳] Zivilisierte Welt/ Civilized world
[۴] Gerhard Schröder
[۵] George W. Bush
[۶] Modernité
[۷] Gleichberechtigungsbewegung
[۸] Asiatische Despotie
[۹] بنگرید به «اقرب الموارد» به نقل از «فرهنگ دهخدا».
[۱۰] Zivilisation
[۱۱] Civis
[۱۲] Barbarei
[۱۳] Karl Marx: „Der Bürgerkrieg in Frankreich“, MEW, Band 17, Seiten 355-56
[۱۴] Ebenda, Seite 357
[۱۵] Kultur
[۱۶] Norbert Elias
[۱۷] Interaktionsketten
[۱۸] Über-ich
[۱۹] Norbert Elias: “Über den Prozess der Zivilisation”, Suhrkamp-Verlag, 1976, 2 Bände
[۲۰] «بورژوازی بدون انقلاب مداوم در ابزار تولید، یعنی در مناسبات تولیدی، یعنی در تمامی مناسبات اجتماعی نمی‌تواند وجود داشته باشد.» MEW, Band 4, Seite 465
[۲۱] «بورژوازی … همه ملت‌ها را مجبور می‌کند هرگاه نخواهند بابود شوند، شیوه تولید بورژوازی را بپذیرند؛ او آن‌ها را مجبور می‌کند به اصطلاح تمدن را در [سرزمین] خود رواج دهند، یعنی بورژوا شوند. در یک کلام، آن‌ها جهانی را بنا بر تصورات خود می‌آفرینند.» Ebenda, Seite 466
[۲۲] «بورژوازی سلطه شهر را بر ده حاکم ساخت. او بیش از اندازه شهر به‌وجود آورد، او بر تعداد جمعیت شهرنشین نسبت به جمعیت روستانشین به‌میزان زیادی افزود و بدین‌سان بخش مهمی از جمعیت را از سبک مغزی زندگی روستائی به‌درآورد. همان‌گونه که او روستا را به شهر، به همان گونه نیز سرزمین‌های وحشی و نیمه‌وحشی را به سرزمین‌های متمدن، جمعیت روستائی را به بورژوازی، خاور را به باختر وابسته ساخت.» Ebenda, Seite 466
[۲۳] Modernus
[۲۴] Jürgen Habermas
[۲۵] Hermann Bahr
[۲۶] Johan Wolfgang Goethe: “Poetische Werke”, Band 10. Phaidon Verlag Essen 1999, Seiten 153–275.
[۲۷] Michel Foucault
[۲۸] Ethos
[۲۹] Foucault, Michel. “Was ist Aufklärung”. In: Endmann, E., Forst, R., Honneth, A. “Ethos der Moderne”. Foucaults Kritik der Aufklärung. Frankfurt/ Main 1990. Seite 42.
[۳۰] Subjektivismus
[۳۱] Kant, Imanuel., “Beantwortung der Frage: Was ist Aufklärung?”. In: Kant Werke Bd. 11, Seite 54
[۳۲] Modernisation
[۳۳] Deng Xiaoping




پول مقامات و رهبران جمهوری اسلامی در خارج از کشور

امواجی که در ساحل پخش می شوند، دوباره به دریا برمیگردند.

دنیز ایشچی
جمعه ٣ دی ۱٣٨۹ – ۲۴ دسامبر ۲۰۱۰
روزی بود که یک سازمان فدائیان خلق داشتیم. ما دانشجویان جزوه های پخش شده از بیژن جزنی، امیر پرویز پویان و احمد زاده را در کتابخانه دانشگاه، کلمه به کلمه در دهنمان حک میکردیم. گروه بیژن و گروه احمدزاده یکی شده بودند. یک کلمه و سمبل “فدائی” شکل گرفته بود. سمبل واحدی که بعدها هر چقدر هم از نظر کمی ضربه خورده بود، از نظر آرمانی، امال و ایده آلهای یک نسل میلیونی انسانهای ازاده و بنیادگرا را در خود متبلور کرده بود.
سمبل واحد با سختاری واحد امید نسلی را بدنبای خود در صفهای میلیونی جمع کرده بود.

اتحاد دو گروه ” مسعود احمدزاده” و “بیژن جزنی” نه فقط بر محور نزدیکی تحلیلها و همراهی استراتژی محوری کارکرد آنها و هدف نهایی مربوط به از میان برداشتن نظام پادشاهی بود، بلکه بیش از همه آنها ناشی از درک ضرورت نیاز تاریخی همان مقطع تاریخی ناشی میشد. ضرورت عاجلی که باید در کوتاهترین زمان ممکن به اتحاد عمل و اتفاق عمل برنامه ای ساختاری آنها منجر میشد. وحدت عملی که در قیام بهمن ماه 57 و وقایع بعد از آن نتیجه تاثیر نقش سمبلیک “فدائی”، خود را در صدها هزار جوان تحول گرای آزادیخواه و میلیونها مردم رنج دیده کشور متبلور کرد. بدون اغراق میتوان گفت که جنبش فدائی در آن موقع عمده ترین جریان تاثیر گذار سوسیال دموکرات در سرتاسر کشور به حساب می آمد.
پس از افت و خیزهای دهه شصت و شقه شقه شدن نسل فدائیان، سالهای سال است از تلاش در زمینه نزدیکی بخشهای مختلف و تکه پارچه شده جنبش فدائیان صحبت میشود، هنوز گامی را که بیش از چهل سال پیش بیژن و مسعود برداشتند، بیژن و مسعودهای امروز نمیخواهند بردارند. هنوز ما فقط به حرکت مستقل و جداگانه فکر میکنیم، نه اینکه به پاسخگویی به نیاز و ضرورت تاریخی و رسالت تاریخی که بر دوش جنبش سوسیال دموکراسی و چپ متعهد استوار است.
امروزه روز، بخشهای مختلف پارچه پارچه شده نسل بیژنها و مسعودها با رعایت دقیق اصول و موازین دموکراتیک و مشارکت جمعی در صفهای مستقل و شقه شقه شده خویش پشت سر همدیگر کنگره های دوره ای خود را تشکیل داده و اسناد سازمانی خود را صادر میکنند و کمیته مرکزی و هیات اجرائیه جدید را تعیین کرده و به تداوم راه مستقل خویش ادامه میدهند. اصول و موازین مربوط به استقلال فکری و تمامی موازین دموکراتیک سازمانی رعایت شده و کسی هم نمیتواند گله مند باشد. آیا ما امروز با درک نیاز ویژه مقطع تاریخی به ضرورت نیاز تاریخی رسالت خودمان هم پاسخ درست میدهیم؟ جواب به این سوال متاسفانه همچنان منفی میباشد.
همین سال گذشته شاهد کنگره سازمان اتحاد قدائیان خلق و راه کارگر بودیم. یکی دو سال پیش هم شاهد کنگره یازدهم سازمان فدائیان خلق ایران ( اکثریت) بودیم. با خرسندی از خبر کنگره دوازدهم سازمان فدائیان خلق ایران ( اکثریت) که قرار است در ماه می برگزار گردد آگاه گردیدیم. من خودم احساس دو گانه ای از این بایت برایم دست داد. آیا واقعا به هیچ وجه امکان این وجود نداشت که سازمان فدائیان خلق ایران ( اکثریت) با سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران یک کنگره واحدی را تشکیل میداند؟ آیا اختلاف نظرها و مشکلات ساختاری دو سازمان آن اندازه زیاد و غیر قابل رفع و بنیادین میباشد که به هیچ وجه امکان چنین کنگره مشترکی واقعا موجود نبود؟ این در شرایطی میباشد که همین چند ماه پیش سازمان اتحاد فدائیان خلق کنگره خویش را برگزار کردند.
سوال اصلی بر سر این نیست که مگر ما با تشکیل این کنگره ها کار اشتباهی میکنیم. سوال اصلی بر این محور استوار است که آیا جنبش چپ بعد از قیام 22 خرداد 88 از نظر ساختاری و برنامه ای در محور پاسخگویی به رسالت تاریخی مقطعی خویش قدم بر میداردیا نه؟ آیا ما با تکرار یکسری عملکردهای تکراری روتین ، به جا آوردن مسئولیت های اساسنامه ای وظیفه تاریخی خویش را به جا آورده ایم؟ مگر بحثهایی که در کنگره سازمان اتحاد فدائیان صورت گرفت تا چه اندازه با مضمون بحثهایی که در کنگره سازمان اکثریت میخواهد پیش برده شود متفاوت میباشد؟ آیا سوالها و ضرورتهای سیاسی مقطعی دو سازمان سیاسی از همدیگر تا این اندازه متفاوت میباشند به هیچ وجه امکان تشکیل کنگره مشترک ایندو سازمان سیاسی را در یکجا غیر عملی میکرد؟ آیا پیش شرطهای اساسنامه ای و بوروکراتیک تا آن اندازه مهم هستند که مانع از پاسخگویی درست ما به نیاز مقطعی تاریخی نسل فدائیان خلق گردد.
ضرورت نیاز تاریخی سیاسی بر ما حکم میکند و همه ماها را متعهد میکند که بر راستای چندین محور به کار برنامه ای مشترک و طاقت فرسایی بپردازیم. یکی از کارکردها شامل برداشتن اقدامات عملی خیلی جدی در محور شکل دهی به ساختار بلوک سوسیال دموکراسی و چپ متعهد میباشد. این کارکرد بر دو محور برنامه ای و ساختاری استوار خواهد بود. آیا گامهایی که ما در این محور برمیداریم هر چقدر هم لازم باشند، جهت پاسخگویی به ضرورت نیاز تاریخی مقطعی جنبش مردمی کافی میباشد؟ همانطور که قبلا هم اشاره شد، با کمال تاسف جواب این سوال منفی میباشد.
مطمئنا کنگره دوازدهم سازمان فدائیان خلق ایران ( اکثریت) با اشتراک فعال تمامی اعضا و دوستداران سازمان با موفقیت به بحث و بررسی موضوعات قرار گرفته در دستور خود خواهد پرداخت، اسناد جدید و پرباری را صادر خواهد کرد و دیگر موارد قرار گرفته در دستور کار خود را به جا خواهد آورد. با در نظر گرفتن اینکه (اکثریت) بزرگترین سازمان سیاسی سوسیال دموکراسی و جنبش چپ میباشد، آیا جهت استحکام بخشیدن و دست یابی به ضرورت نیازی جنبش چپ ایران در این مقطع تاریخی، این کارکرد کافی خواهد بود. آیا میشود تغییراتی در محور کارکردی آن بجا آورد تا مگر این پروژه نه تنها هدفهای این سازمان، بلکه در راه دستیابی به نیازهای تاریخی جنبش چپ بطور عام، قدمهای استوار و ضروری تاریخی را بتواند بردارد. همان کاری که گروه بیژن و احمدزاده با وجود اختلاف نظرهای بینشی قادر شدند با عمل کردن به آن استوره استوار “فدائی خلق” را بیافرینند.
راه رفتن، کار کردن، مبارزه کردن هیچ وقت کافی نیست، مگر با به مقصد رسیدن، هدفمند بودن و با طی کردن پله های رسیدن به هدف نهایی توام باشد. کارکردن طاقت فرسا کافی نیست، مگر در یک کار هدفمند، با دست یابی به هدف توام باشد. تشکیل کنگره های پشت سرهم توسط شقه های مختلف فدائیان کافی نیست، مگر اینکه بتواند به تشکیل فراکسیون ائتلافی و متحد قدرتمند جنبش سوسیال دموکراسی و چپ متعهد منجر گردد. اگر این کارکردها به هدفهای مقطعی نیاز تاریخی خویش نتوانند پاسخ بگویند، بیشتر به راه رفتن کاروانی شبیه خواهد بود که امیدوار است بالاخره روزی روزگاری به منزلگاه خویش خواهد رسید، غافل از اینکه در دنیای سیاست بازیگران دیگری در این فعل و انفعالات فعالانه اشتراک دارند که در شرایط عدم پاسخگویی ما به نیازهای تاریخی آماده هستند این جای خالی را پر کرده و کنترل امور سیاسی کشوری را در راستای آمال سردمداران خویش بدست گیرند.
آیا میدانید این کنگره های پراکنده بخشهای مختلف جنبش چپ تا چه اندازه موجب دوباره کاری و اتلاف توان و انرژی میگردد؟ آیا امکان اینکه نمایندگان سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران در کمیسیونهای مختلف کنگره سیزدهم سازمان شرکت بکنند، به هیچ امکانی به دلایل اساسنامه ای وجود ندارد؟ آیا نمایندگان این سازمان و یا سازمانهای سیاسی دیگر جنبش چپ و سوسیال دموکراسی و خصوصا آنهایی که از نسل فدائیان خلق جدا شده اند، در بحثهای کنگره ای و تصمیم گیریهای آن به دلایل اساسنامه ای اصلا وجود ندارد؟ آیا امکان اینکه کنگره دوازدهم سازمان (اکثریت) بتواند به کنگره فراگیر سوسیال دموکراسی و چپ ایران فرا روید، به هیچ وجود ندارد؟ جنبش چپ متعهد و سوسیال دموکرات وقتی از این بابت به مقصد خویش رسیده است که بتواند کنگره فراگیر و عمومی خویش را تشکیل داده و بعنوان وزنه سنگین واحدی در داخل جنبش فراگیر سکولار دموکراتیک عرض اندام بکند.
امروزه آنطور که جنبش چپ در خیلی کشورهای آمریکای لاتین و خیلی جاهای دیگر بعنوان وزنه سنگین هدایت کننده آمال آزادیخواهانه و عدالت جویانه مردمی مطرح است، در شرایطی که از خیلی جهات، تاریخی مشابه تاریخ جنبش چپ ایران را پشت سرخویش گذرانده است، توانسته است بعنوان سنگین ترین وزنه سیاسی نقش بنیادگرانه ای در استقرار آزادی، عدالت اجتماعی، رشد و ترقی اجتماعی و خود کفایی اقتصادی ایفا بکند.چرا در مورد ماها این پراکندگی شقه شقه شده از ائتلافها، اتحاد عملهای پراکنده، دادن اعلامیه های مشترک به وحدت ساختاری برنامه ای بلوک سوسیال دموکراسی و چپ متعهد فرا نمی روید؟ بعضی ها معتقدند که این بیماری ناشی از روحیه عشیرتی و فرقه گرایانه ماها میباشد که ترجیح میدهیم مثل سران قبایل افغانستان، همیشه یک عشیره و طایفه و فرقه ای داشته باشیم که چند نفر از ماها مادام العمر و یا نسل اندر نسل در دامنه محدوده خویش جزو سران همان فرقه ها، قبیله ها و یا عشیره ها بمانیم.
اگر آرزو کردن عیب نباشد، بگذار آرزو بکنیم که کنگره دوازدهم سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) بتواند در راستای کنگره مشترک سوسیال دموکراسی و چپ متعهد گامهای استواری به پیش بردارد. آرزو بکنیم که این کنگره از یک کنگره ادواری وظیفه ای تعیین شده توسط اساسنامه سازمان، به کنگره ای فرا روید که گامهای استواری در راستای پاسخگویی به نیازهای مقطعی تاریخی جنبش سکولار دموکراتیک مردمی بردارد. آرزو بکنیم که همه آنهایی که خود را متعلق به نسل فدائیان خلق میدانند، به نحوی خود را در پر بار کردن و به ثمر رساندن دستاوردهای آن دخیل بدانند. آرزو بکنیم که نمایندگان شقه های دیگر جدا شده جنبش فدائیان هم بتوانند نقش فعالی در کمیسیونهای بر رسی ها و تدوین اسناد آن اشتراک داشته باشند. آرزو بکنیم که این کنگره کنگره وحدت چندین بخش از جنبش فدائیان تبدیل گردد. آرزومندیم روزی ببینیم امواج فدائیانی که در شنزارهای سواحل پراکنده شده اند، به دامن دریای وسیع واحد فدائیان خلق برگردند.
دنیز ایشچی 23/12/2010



سکولاریسم و ضدسکولاریسم-1

سه‌شنبه ٣۰ آذر ۱٣٨۹ – ۲۱ دسامبر ۲۰۱۰

منوچهر صالحی
سکولاریسم اروپائی
در این نوشتار به مبانی تاریخی- تئوریک پیدایش سکولاریسم در اروپا خواهیم پرداخت، زیرا بدون شناخت عواملی که سبب پیدایش اندیشه و پدیده سکولاریسم در اروپای غربی گشتند، نخواهیم توانست از یک‌سو کوشش شکست خورده انقلاب مشروطه را در جهت تحقق دولت سکولار و از سوی دیگر تحقق نخستین انقلاب ضدسکولاریستی تاریخ جهان را که در 22 بهمن 1357 در ایران پیروز شد و زمینه سیاسی- اجتماعی را برای دستیابی بخشی از رهبران دین شیعه به قدرت سیاسی هموار ساخت، توضیح دهیم.

واژه شناسی سكولاریسم

«سِكولار»i واژه‌اى لاتینى است و این واژه هم‏چون هر واژه دیگرى در بُعد تاریخ دچار تحوّل و دگرگونى گشته و به‌همین دلیل نیز در معنا و مفاهیم گوناگون مصرف شده است. بنابراین هر یك از معانى این واژه خود روندى تاریخى را بازتاب می‌دهد و كوششى را كه انسان در جهت تحققِ مدنیت برداشته است، آشكار می‌سازد. پس‏ براى آن‌كه بتوان از«سكولاریسم» دركى همه‌جانبه به‌دست آورد، بد نیست كوتاه به تمامى معنی این واژه برخورد كنیم.
نخست آن‌كه واژه «سِكولار» از ریشه سِكولومii كه واژه‏ای لاتینی است، استخراج شده است كه به معناى عدد صد است. در این معنی «سكولار» به آن روندها، رخدادها و جریانات گفته می‏شود كه هر صد سال یك‏بار تكرار می‏شوند و بر زندگى انسان تأثیراتِ شگرف می‌گذارند. در این مفهوم واژه «سِكولار» در دورانِ باستان و پیش از پیدایش‏ مسیحیت به‌كار گرفته شده است.
می‏دانیم كه میانگین عُمر انسانِ امروزى در جوامع پیش‌رفته سرمایه‌دارى با توجه به‌ پیش‌رفت چشم‏گیر دانش پزشكى و بهداشت چیزى میان 75 تا 85 سال برای مردان و زنان است، یعنی میانگین عُمر زنان 5 سال بیش‌تر از مردان می‌باشد. در آلمان حدود پنج در صد از مردم، یعنی تنها تعداد اندكى از آدمیان بیش‏ از صد سال عُمر می‏كنند. در دوران كهن میانگین عُمر آدمیان چیزى در حدود 20 تا 25 سال بود و به‌ همین دلیل صد سال دورانى از عُمر چند نسل را در بر می‏گرفت. حتى در سده هیجدهم كه انقلابِِ كبیر فرانسه رخ داد، یعنى در دورانى كه جامعه فرانسه پا به دوران تولید سرمایه‌دارى می‏گذاشت، میانگین عُمر در این كشور برابر با 29 سال بود.iii به‌این ترتیب صد سال دارای عظمت و اُبهتى ویژه بود. بر اساس‏ همین نگرش‏ بود كه پیش‏ از پیدایش‏ مسیحیت بخشى از مردم بر این باور بودند كه در تاریخ بسیارى از روی‌دادها تكرار می‏شوند. چون مردم آن دوران در هر سال با بهار و تابستان و پائیز و زمستان روبه‌رو می‌شد‏ند، پس بر این باور بودند كه در هر صد سال نیز بسیارى از رخدادها و حوادث تاریخى تكرار می‏گردند، زیرا آن امور هم ‏چون فصل‌های سال جزئى از روند كائنات را تشكیل می‏دهند. بعدها كه مسیحیت به‌وجود آمد، بسیاری از مؤمنین كه تحت تأثیر اندیشه شیلیاستىiv قرار داشتند، مى‌پنداشتند كه خدا هر صد سال یك‌بار جهان را مورد خشم و غضب قرار می‌دهد و براى اصلاح آن وضعیت مسیح و یا یكى از حواریون او ظهور خواهند كرد تا مردم ستم‌دیده را از چنگال جور و ستم برهانند. خلاصه آن‌كه به همۀ آن امورى كه می‏توانست هر ‏صد سال یك ‌بار رُخ دهد، «سكولار» می‏گفتند و خصوصیت این پدیده‌ها آن بود كه قابل تقلید و تكرار نمی‏توانستند باشند، هم‏چنان كه وضعیتی که هر ساله در بهار حادث می‏شود، در دیگر فصل‌های سال قابل تكرار و تقلید نیست.
دو دیگر آن كه اگر بخواهیم براى واژه «سكولار» معادلى فارسى برگزینیم، می‏توان از واژه‌های «دنیوى» و یا «جهانى» بهره گرفت، یعنى آن‌چه كه داراى منشأ زمینى و مادّى است و به‌این جهان وابسته است. برخی نیز معادل «عُرفی» را برای این واژه مناسب تشخیص داده‌اند.

سكولاریسم دینی

آن‌طور كه به نظر می‏رسد، این واژه در ابتدأ و به‌طور عمده توسطِ كلیساى كاتولیك مورد استفاده قرار گرفت و آن‌هم در موارد مختلف. پس‏ لازم است به اختصار به‌ آن بپردازیم:

می‏دانیم كه غالبِ ادیان زندگى انسان را به دو بخش تقسیم می‏كنند. بخشى از این زندگى داراى وجه زمانى محدود می‏باشد و به‌دورانى تعلق دارد كه روح در محدوده جسم «اسیر» است. تمامى ادیان این مرحله را دوران زندگى دنیوى می‏نامند كه روح به‌خاطر «اسارت» در بدن، می‏تواند به‌تباهى و گمراهى گرایش‏ یابد. شاعر نامدار مولوی در این شعر جاودانی خود این اندیشه را به زیباترین وجهی ترسیم کرده است: مرغ باغ ملکوتم، نیئم از عالم خاک/ دوسه روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم.
دوران دیگر كه پس‏ از مرگ انسان آغاز می‏شود، دورانى است كه روح از چنگال بدن رها می‏گردد و به «ملكوتِ خدا» می‏رود. این مرحله دورانِ زندگى ابدى و یا زندگى روحانى نامیده می‏شود. بدن پس‏ از مرگ فاسد می‏شود و حال آن‌كه روح كه داراى خاصیت ابدى و جاودانى است، از زمین به آسمان عروج می‏كند. تعالیم مسیحیت نیز بر این اساس استوار است و اصل تثلیث آن بر این پایه بنأ شده است كه پدر‌)خدا( براى نجات و ارشادِ بشریت مریمv را که تا آن زمان دوشیزه‌ای باکره بود، از «روح‌القدس»‏ آبستن ساخت تا «پسر خدا»، یعنى عیسىvi مسیح بتواند به‌جهانِ خاكى پا نهد و به ‌عنوان «نجات دهنده» از ملكوت به زمین آید تا به فریب و تباهى انسان پایان دهد. در این معنى ذاتِ الوهیت در پیكر عیسی مسیح جسمیت یافت و پس‏ از آن كه او را در اورشلیم به صلیب كشیدند، آن «جسم قُدسى» كه تجّسم خاكى «روح القدس»‏ الهى بود، پس‏ از سه روز زنده و از زمین به‌آسمان بازگشت.vii مسیحیت در این رابطه از واژه سكولار برای نشان دادن زندگی دنیوی بهره گرفت.
دیگر آن‌كه در تمامى ادیان توحیدى انسان كم و بیش‏ از خودمختارى برخوردار است و می‏تواند بر حسب تشخیص‏ و اراده خود میان خیر و شّر، خوبى و بدى، زندگى دنیوى و زندگى ربانى یكى را برگزیند. در تورات آمده است كه «مار به زن‌‌)حوا( گفت (…) خدا می‏داند در روزى كه از آن)میوه درخت معرفت (بخورید، چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیك و بد خواهید بود».viii و چون خدا نخواست چنین شود، آدم و حوا را از ملکوت به زمین تبعید کرد و به‌این ترتیب انسان مختار شد مابین زندگانى دنیوى و یا روحانى یكى را انتخاب كند. بر این اساس‏ در مذهب كاتولیك واژه «سِكولار» در رابطه با آن بخش از زندگانى انسان كه داراى وجه مادی و دنیوى بود، به‌كار برده شد، یعنى همۀ آن چیزهائى كه داراى وجه این جهانى و فاقد ارزش‏هاى روحانى و ربانى بودند، به مثابه روندها و پدیده‌هاى «سِكولاریستى» تلقى گشتند. در همین معنى واژه «سِكولار» از همان آغاز در محدوده مذهبِ كاتولیك داراى بارى منفى بود، زیرا زندگى دنیوى در برابر زندگانى ربانى داراى ارزش نبود و كسى كه به‌ارزش‏هاى این دنیا چشم دوخته بود، آخرت خود را تباه می‏ساخت، زیرا زندگى واقعى و ابدى تازه پس‏ از مرگ و پا نهادن به «ملكوت الهى» آغاز می‏شود. بنابراین كسانى كه داراى وجوه «سِكولاریستى»، یعنی در پی زندگی عرفی بودند، عملأ برخلاف آئین مسیحیت که زندگی در این جهان خاکی را خار شمرده است، به «زندگى دینى» پشت كرده و در نتیجه راهى به «ملكوتِ خدا»ix می‌توانستند داشته باشند.
در مذهب كاتولیك كسى كه راهب و یا راهبه می‏شود، باید به‌خاطر تزكیه نفس‏ و زندگانى روحانى از تمامی لذاتِ دنیوی چشم‌پوشى كند و در همین رابطه حق ازدواج ندارد و باید تارك دنیا را برگزیند و گوشه‌نشینى اختیار نماید. روشن است كه در طول تاریخ بسیارى از كسانی كه كوشیدند در این راه گام نهند، پس‏ از مدتی دریافتند كه تاب تحمل آن همه امساك و محرومیت را ندارند و به‌همین دلیل از رهبرى كلیساى كاتولیك خواستار بازگشت به زندگى دنیوى شدند. در همین رابطه نیز در كلیساى كاتولیك «سِكولار» روندى نامیده شد كه در بطن آن كسانى كه زندگى روحانى در صومعه‌ها را برگزیده بودند، بدان پشت کرده و دوباره به زندگى دنیوى گرویدند. بر اساس‏ اسناد و مدارك، واژه «سِكولار» براى نخستین بار در تاریخ دینى در این رابطه به کار گرفته شده است.x به‌این ترتیب در مذهب كاتولیك «سِكولار» تمامى سطوح زندگى دنیوى انسان را در بر می‏گرفت. به‌عبارت دیگر، زندگى دنیوى بیش‌تر تحت تأثیر نیازهائی است كه پیکر انسان موجب پیدایش‏ آن می‌شود، هم‌چون احساس سرما و گرما، گرسنگى و سیرى و یا با غرایز جنسى و غیره دست و پنجه کردن. بنابراین همۀ تلاش‏هائی كه انسان براى ادامه زندگی پیکر خود انجام می‏دهد و می‏كوشد نیازهاى جسمی خود را برآورده سازد، داراى باری «سِكولاریستی» است و به‌این ترتیب «سِكولار» كه زندگانى این جهانى را در خود‌ منسجم می‏سازد، به برابرنهادهxi زندگانی روحانى بدل می‏گردد.

روند ضددینی سكولاریزاسیون

با پیدایش مسیحیت روند سكولاریزاسیون نیز آغاز شد و هنوز نیز به پایان نرسیده است. برای آن‌كه این روند را بهتر بشناسیم، طرح چند نكته اهمیت دارد:
یکم آن که در آغاز روند سپردن پول، املاک و ساختمان‌های کلیسا به کسی یا نهادی را که در پی کسب سود و یا اجاره‌بهاء بود، سکولاریزاسیون نامیدند، یعنی روندی که طی آن؛ آن‌چه که به نهادی روحانی تعلق داشت، مورد مصرف دنیوی قرار می‌گرفت.
دو دیگر آن که مذهب كاتولیك بر اساس این نظریه انسجام یافت كه عیسى مسیح زندگی این جهانی را خوار ‌پنداشت و از حواریون خود خواست که در نهایت تنگ‌دستی با هم زندگی کنند و هر یک از پیروان او با گذشت از املاک و ثروت خود به‌سود «اُمت»xii باید به زندگی اشتراکی با دیگر برادران دینی خود تن در می‌داد.
سه دیگر آن که عیسى مسیح پیش‏ از مصلوب شدن از میان حواریون خود پطروسxiii را به‌جانشینى خود برگزید و گفت که بر «این صخره كلیساى خود را بنا كرد.»xiv پطروس‏ نیز پیش‏ از مرگ رهبرى كلیساى خود را به پاولوسxv سپرد و او كه دارای تابعیت دوگانه یهودی- رومی بود، خود را اسقفِ اعظم كلیساى رُم نامید. کلیسای کاتولیک بعدها او را پاپ، یعنى پدر و «خطاناپذیر» نامید. به‌این ترتیب پاپ‌ها جانشین پاولوس شدند.‏ و از آن‌جا که پاولوس خود را جانشین مسیح بر روى زمین نامیده بود، در نتیجه از آن دوران تا به‌امروز كسى كه به‌عنوان پاپ، یعنی جانشینی او برگُزیده می‏شود، باید از خصوصیت «خطاناپذیرى» برخوردار باشد و «شبانى» است كه باید «گوسفندان مسیح» را بچراند و از آن‌ها در برابر خطرات حفاظت كند. یعنی کسی که تا دیروز اسقف و خطاچذیر بود، پس از آن که به عنوان پاپ برگزیده شد، فورأ خطاناپذیر می‌گردد و در نتیجه همه مؤمنین باید از فرامین او پیروی کنند.
از هنگامی كه مسیحیت در دوران سلطنت كنستانتینxvi در سده چهارم میلادى به دین رسمی امپراتورى روم بدل گشت، دولتِ روم خود را مسئول تمام مسیحیان روى زمین دانست و كوشید امپراتورى روم را به امپراتورى جهانِ مسیحیت بدل سازد و از آن پس‏ همۀ كشورگشائى‌ها و جنگ‌ها به نام دفاع از شریعت مسیح انجام گرفت. در همین رابطه اسقفِ اعظم كلیساى شهر رُم از ویژگى والائى برخوردار شد، زیرا او رهبر دینی مسیحیانى بود كه در قلمرو امپراتورى روم می‏زیستند. اما زمانى كه امپراتورى روم غربى كه مركز آن شهر رُم بود، با آغاز سده پنجم میلادى مورد هجوم اقوام ژرمن قرار گرفت و در پایان آن سده نابود شد، نخست هرج و مرج تمامى قاره اروپا را فراگرفت و سپس‏ و آن‌هم به تدریج دولت‌هاى كوچكى در سراسر اروپا به‌وجود آمدند كه هیچ یك از آن‌ها به‌خاطر كوچكى قلمرو خویش نمی‏توانست خود را جانشین دولت روم بنامد كه از نظر سیاسى اروپا را متحد ساخته بود. به‌این ترتیب اتحاد سیاسى اروپا درهم شكست، لیكن این امر به‌نقشِ مركزى كلیساى رُم به رهبرى پاپ هیچ خدشه‌اى وارد نساخت و رُم هم‏چنان كانونِ قدرتِ دینی باقى ماند. همین امر سبب شد تا دین مسیح آن رشته‌اى باشد كه تمامى دولت‌هاى ایالتى و كوچك را هم‏چون دانه‌هاى تسبیح به‌هم متصل می‏ساخت. به‌همین دلیل با آغاز سده‌های میانه كلیساى كاتولیك از موقعیت ویژه‌اى برخوردار شد و بیش‌تر دولت‌هاى كوچك و منطقه‌اى رهبرى روحانى پاپ را بر كشور خود پذیرفتند و شاهانِ فئودال با پرداختِ خراج به واتیكان خود را نماینده و مُباشر پاپ در كشورى نامیدند كه در آن حكومت می‏كردند. در این عصر حكومت «روحانى» پاپ فراسوى حكومت‌هاى «زمینى» و «دنیاگرایانه» شاهانِ و اشراف فئودال قرار داشت و چون بنا به تعالیم مسیحیت، تمامی زمین به مسیح تعلق داشت،xvii بنابراین پاپ به‌عنوانِ جانشینِ او نقش‏ رهبرى دینى و دنیائى جهان مسیحیت را بر عهده داشت. شاهانِ فئودال بدون اجازه پاپ نمی‏توانستند در كشور خود حکومت كنند و یا آن‌كه منطقه‌اى را تصرف نمایند. همین امر سبب شد تا طی چند سده ثروت بیکرانى در دستان كلیساى كاتولیك تمركز یابد و بخش‏ بزرگى از زمین‌هاى كشاورزى اروپا به مالكیت كلیسا درآید.
از سوى دیگر، تا زمانى كه امپراتورى روم برقرار بود، كلیساى مسیحیت زیر نفوذ قیصر روم قرار داشت. در این دوران یكى از وظایف كلیسا مبارزه با بى‌عدالتى‌هائى بود كه در جامعه وجود داشت. در این دوران هنوز دستگاه دولت بر كلیسا حاكم بود و به‌عبارت دیگر نهادهاى دنیوى بر نهادهاى روحانى غلبه داشتند. اما زمانى كه این امپراتورى فروریخت و جاى خود را به ده‌ها دولت كوچك و بزرگ داد كه رهبران سیاسی آن خود را مباشران پاپ می‏نامیدند، روند چیرگى نهاد روحانی بر نهاد دنیوى آغاز شد و از آن پس‏ رهبرى كلیسا در كشورهاى مستقل اروپائى پشتیبان شاهانِ فئودال گشت. اگر در گذشته، دهقانانى كه زیر ستم مالیات و عوارض‏ فئودالى كمرشان خم شده بود، براى فرار از چنگال ستم اربابِ فئودال به كلیسا پناه می‏بردند، اینك كلیسا خود جزئى از دستگاه استثمار و ستم گشته بود و به‌همین دلیل نیز مابین اسقف‌هائى كه داراى پیشینه اشرافى بودند و رهبرى كلیسا را در دست داشتند و از حقوق و مزایاى اشرافیت زمیندار در برابر دهقانان دفاع می‏كردند و كشیشانى كه منشأ روستائى داشتند و در مناطق روستائی با دهقانان کم‌درآمد زندگی می‌کردند و از نزدیک با رنج و محرومیت‌هاى آنان آشنا بودند، تضادى آشتى‌ناپذیر به‌وجود آمد. دیرى نپائید كه در سده‌های میانه شورش‏هاى دهقانى تمامى اروپای غربی را فراگرفت و بخشى از كشیشان كه خواهان دگرگونى وضعیت موجود به سود دهقانان تهی‏دست بودند، با پشتیبانى از این جنبش‏ها با رهبرى كلیساى كاتولیك به‌مبارزه برخاستند. به‌این ترتیب دوران تازه‌اى از روند «سِكولاریزاسیون» آغاز شد.
در آلمان جنگ‌هاى دهقانى هم‌راه بود با جنبش اصلاحات دینى مارتین لوترxviii. تا آن زمان کتاب‌های مقدس به‌زبان لاتین نوشته شده بودند و هر کسی که می‌خواست از محتوای آن با خبر شود، باید زبان لاتین را می‌آموخت. بنابراین اکثریت مردم از مضمون آن کتاب‌ها بی‌خبر بودند و هر چه را که کشیش‌ها برایشان از کتاب مقدس نقل می‌کردند، باید باور می‌نمودند. لوتر با ترجمه انجیل به‌زبان آلمانی، زمینه را براى فهم مطالب آن كتاب‌ توسطِ مردمِ عادى كه به زبان لاتین تسلطى نداشتند، فراهم آورد و در عین حال علیه دستگاه كلیساى كاتولیك كه ثروت انبوهى را در دستان خود متمركز ساخته بود، قد برافراشت. در آن دوران اسقف‌ها كه خود را نماینده پاپ در هر كشورى می‏نامیدند، به‌خاطر در اختیار داشتن این ثروت انبوه، هم‏چون پادشاهان در ناز و نعمت به‌سر می‏بردند و از وضعیت سخت و دهشتناكی كه روستائیان در آن قرار داشتند، ناآگاه بودند. در آلمان وضعیت زندگى این اسقف‌ها حتى بهتر از شاهان ایالت‌هاى كوچك آن کشور بود. بنابراین، هنگامى كه جنبش‏ دهقانى آغاز شد، این جنبش‏ تنها با سلاح دین مسیح می‏توانست علیه اشرافیت وابسته به كلیساى كاتولیك به‌مبارزه برخیزد. به‌همین دلیل نیز بخشى از شاهان ایالتى از فرصت سود جسته و به‌پشتیبانى از آئین لوتر پرداختند تا بتوانند بخشی از املاك كلیسا را به تصرفِ خود در آورند. این امر اما ممكن نبود، مگر آن‌كه شاهان فئودال می‏توانستند براى مردم كشور خود توجیه كنند كه بنا بر آموزش‌های لوتر پاپ یگانه نماینده مسیح بر روى زمین نیست. جنبش‏ اصلاح دینى لوتر كه موجب پیدایش‏ مذهب پروتستانتیسمxix گشت، بهترین فرصت را در اختیار اشرافى قرار داد که می‌توانستند از آن به‌سود خود بهره گیرند. به‌این ترتیب با پیروزی جنبش‏ پروتستانتیسم در اروپا یك‏پارچگى كلیساى کاتولیک از بین رفت و بخشی از ثروتِ كلیسا را اشرافِ فئودال به‌سود خود ضبط كردند. در تاریخ كلیساى كاتولیك، روندی كه در بطن آن زمین‌هاى متعلق به كلیسا بدون موافقت رهبران كلیسا به مالكیت شاهانِ فئودال درآمد و امر قضاوت از حوزه اختیارات كلیسا خارج شد را روندِ «سكولاریزاسیون» نامیدند.
البته روند خلع مالكیت از كلیسا در‌ اروپا از سده ششم میلادى، یعنى در دورانى كه اسلام هنوز ظهور نكرده بود، آغاز گشت و این روند تا‌ انقلابِ‌ كبیر‌ فرانسه‌ به‌درازا کشید. در آغاز، اشرافى كه باید دست به‌جنگ می‏زدند و به‌اندازه كافى از امكاناتِ مالى‌ برخوردار نبودند، از رهبرى كلیسا تقاضاى كمك مالی ‏می‌كردند و در غالبِ اوقات كلیسا به خواست آن‌ها پاسخ مثبت می‏داد و گه‌گاهى نیز دست رد به سینه آن‌ها می‏زد. در چنین مواردى این رهبران سیاسى به بهانه‌هاى گوناگون می‏كوشیدند بخشى از ثروتِ كلیسا را از آنِ خود سازند. در ابتدأ چنین كوشش‏هائى داراى سویه ضددینى نبودند و بلكه این اشراف در عین عبودیت نسبت به كلیساى كاتولیك و شخص‏ پاپ زمین‌هاى كلیسا را به نام تأمین هزینه ارتش‌های خود با هدف حفاظت از زمین‌های کلیسا مصادره می‏كردند. اما از زمانى كه جنبش‏هاى دهقانی علیه مناسبات ارباب رعیتى فئودالى آغاز شد كه بر اساس‏ آن روستائیان از هرگونه حقوقى محروم بودند، این روند بیش‌تر از گذشته نضج یافت و سپس‏ جنبه ضدِكاتولیكى به‌خود گرفت.
پس از جنگ‌هاى دهقانى كه در سده شانزده تقریبأ سراسر قاره اروپا را فراگرفت، روند خلع مالكیت كلیسا شدت یافت، زیرا در نتیجۀ اصلاحات دینى لوتر وحدت مسیحیت از بین رفت و لایه‌هاى مختلف این مذهب در هم‌كارى با قدرت‌هاى سیاسى منطقه‌اى علیه یك‌دیگر به مبارزه برخاستند و دست به توطئه زدند. این روند با انعقاد پیمان «صلح وستفالن»xx كه در 24 اكتبر 1648 میان امپراتوری‌های آلمان و فرانسه بسته شد، به نقطه اوج خود رسید. در این قرارداد صلح تأكید شد املاكی كه در سال 1624 در اختیار كلیسای كاتولیك بود، باید به این كلیسا پس داده شوند. به‌این ترتیب تمامی املاك و ثروتی كه پیش از این تاریخ طی جنگ‌های دهقانی از كلیسا مصادره شده بود، مورد تأئید قرار گرفت. در همین قرارداد صلح از مقوله سكولا‌‌ریزاسیون املاك كلیسا سخن گفته شده است، یعنی املاكی كه پیش از سال 1624 طی جنگ‌های دهقانی به مالكیت نهادهای دنیوی (اشراف و دولت‌های ایالت‌های آلمان) درآمده بودند، نباید به كلیسا پس داده می‌شدند. یكی دیگر از مزایای این قرارداد صلح آن بود كه هم مذهب پروتستانتِ لوتریسم و هم مذهب پروتستانتِ كالونیسمxxi كه در سوئیس به‌وجود آمده بود، به رسمیت شناخته شدند و به‌این ترتیب به انحصار كلیسای كاتولیك به مثابه یگانه كلیسای مسیحیت در اروپای غربی پایان داده شد.
پس از پایان جنگ‌های دهقانی روند سكولاریزاسیون، یعنی سلب مالكیت ارضی از كلیسای كاتولیك در بیش‌تر كشورهای اروپائی گسترش یافت. در اتریش در دوران سلطنت یوسف دومxxii در سال 1782 قانون ضبط اموال كلیسا تصویب شد. در فرانسۀ انقلابی در 2 نوامبر 1782 قانونی به تصویب رسید كه طی آن تمامی املاك كلیسا باید به دولت تعلق می‌گرفت. این املاك را دولت انقلابی به حراج گذاشت. در آلمان زمین‌های كلیسا در دو سوی رودخانه راینxxiii كه به چهار ایالت اسقفی، 18 اسقف‌نشین و 300 صومعه تعلق داشتند، به مالكیت امپراتوری آلمان درآمدند. در ایتالیا طی سال‌های 70-1860 دولتِ كلیسا، یعنی سرزمینی كه پاپ‌ها از سده‌های 8 تا 13 میلادی بر آن حكومت می‌كردند، از كلیسا گرفته شد و جزئی از كشور ایتالیا گشت و قلمرو كلیسای كاتولیك به منطقه واتیكان كه محله كوچكی از شهر رُم بود، محدود شد.xxiv با به‌قدرت رسیدن بلشویك‌هاxxv در روسیه در اكتبر 1917، تمامی املاك و ثروت كلیسای اُرتدكس به مالكیت دولتی تبدیل گشت و پس از فروپاشی «سوسیالیسم واقعأ موجود» در این كشور بخشی از آن به كلیسا پس داده شد. هم‌چنین به تقلید از روسیه شوروی در دیگر كشورهائی كه احزاب كمونیست به قدرت رسیدند، كم و بیش از كلیسا سلب مالكیت كردند.
با آن‌كه پادشاهان و امیران دولت‌هائى كه به پروتستانتیسم گرویدند و املاك كلیسا را به سود خود ضبط كردند، هنوز داراى منشأ بورژوائى نبودند، لیكن شدت‏یابى همین روند بیانگر آن بود كه در بافت سنتى جوامع اروپائى دگرگونى‌هائى كمى در حال تكوین بود كه هنوز از تراكم کیفی لازم براى تبدیل مناسبات تولید فئودالی به مناسبات تولید سرمایه‌داری برخوردار نگشته بود، یعنی تراکم کمی هنوز زمینه را برای پیدایش کیفیت نوینی هموار نساخته بود. به‌طور نمونه دولت پروسxxvi پس‏ از غصب زمین‌هاى كلیساى كاتولیك نخست آن‌ها را به‌دهقانان بی‌زمین اجاره داد و سپس‏ براى آن‌كه از درآمد ثابت و مطمئنى برخوردار شود، آن زمین‌ها را به‌اشراف فئودال سپرد و آن‌ها نیز در برابر دولت پروس پرداخت اجاره بهائى را كه مقدار آن طى قرارداد تعیین شده بود، به‌عهده گرفتند. این اشراف آن زمین‌ها را به‌دهقانان بی‌زمین به بهاى بیش‌ترى اجاره دادند و به‌این ترتیب به‌شدتِ استثمار روستائیان افزودند. بعدها، پس‏ از آن‌كه طبقه سرمایه‌دار در آلمان توانست در ائتلاف با دولت فئودال در قدرت سیاسى سهیم شود، زمین‌های دولتی به روستائیانى فروخته شد كه بر روی آن زمین‌ها کار می‌کردند.

ادامه دارد




صدای اعتراض دانشجویان سراسر کشور به رژیم دیکتاتوری در روز دانشجو

سه‌شنبه ۱۶ آذر ۱٣٨۹ – ۷ دسامبر ۲۰۱۰
رضا ریاضی
دانشجویان همزمان با روز دانشجو در سراسر کشور اقدام به تجمع علیه رژیم جمهوری اسلامی کردند. آنها با سردادن شعارهایی نظیر «مرگ بر دیکتاتور» ،«نصر من الله و فتح القریب، مرگ بر این دولت مردم فریب» ،«زندانی سیاسی آزاد باید گردد» ، «دانشجو می میرد ذلت نمی پذیرد» ، «خامنه ای قاتله ولایتش باطله» و … اعتراض خود را به اقدامات ضد انسانی رژیم دیکتاتوری جمهوری اسلامی نشان دادند.

این اعتراضات در حالی صورت گرفت که اقدامات شدید امنیتی علیه دانشجویان انجام شده بود.
رشت
دانشجویان دانشکده فنی رشت از ظهر امروز در این دانشکده تجمع کردند.بر اساس گزارش های رسیده ماموران رژیم سه تن از دانشجویان این دانشگاه را دستگیر کرده و اعلام کردند که درصورتیکه دانشجویان متفرق شوند، این سه دانشجو آزاد خواهند شد. دانشجویان در مقابل شعارهایی ضد حکومت جمهوری اسلامی سر دادند. تعداد جمعیت تجمع کنندگان زیاد گزارش شده است.
زاهدان
دانشجویان زاهدان با روشن کردن شمع یاد عزیزان از دست رفته جنبش اخیر را گرامی داشتند. این دانشجویان با پلاکاردهایی که بر روی آن «سکوت» نوشته شده بود، اعتراضات خود را در سکوت نشان دادند.
کرمانشاه
درکرمانشاه شماری از دانشجویان هنگام سخنرانی حسین صفار هرندی وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی شعار «مرگ بر دیکتاتور» سر دادند. دانشجویان در اعتراض به حضور هرندی در دانشگاه محل سخنرانی را ترک کردند .آنها همچنین با پخش اعلامیه و تراکت هایی خواهان آزادی مجید دری و دیگر دانشجویان در بند شدند.
همدان
دانشجویان دانشگاه بوعلی همدان نیز همزمان با تجمع در این دانشگاه تصاویر کشته شدگان وقایع سال گذشته ایران و نمادهای جنبش اعتراضی را روی صفحه کامپیوترهای دانشگاه قرار داده اند.
قزوین
گروهی از دانشجویان دانشگاه آزاد قزوین در محوطه این دانشگاه تجمع کردند و به خواندن سرود و سر دادن شعار پرداختند.گزارش ها حاکی از دستگیر شدن ۶ نفر از دانشجویان این دانشگاه است. گفته می شود که سه دانشجوی دانشگاه آزاد قزوین شب گذشته پانزدهم آذرماه بازداشت شده و دو فعال دانشجویی شب گذشته در محل سکونتشان در قزوین توسط ماموران اداره اطلاعات قزوین بازداشت شدند.درگیری بین دانشجویان و لباس شخصی ها نیز گزارش شده است.
یکی از دانشجویان دانشگاه قزوین فرياد الله اكبر سر داد , لباس شخصی ها در هراس از شكل گيري اعتراض به سرعت جلوي دهان او را گرفتند اما بقيه دانشجويان به اين دانشجو پيوسته و شعار دادند , لباس شخصی ها همچنان تا ظهر اين دانشجو را تهديد كرده و تحت نظر داشتند , حوالی ظهر هنگامي كه اين دانشجو حال مساعدی نداشت, حراست دانشگاه او را باخود برد و از او تا اين لحظه خبري در دست نيست.
دانشجویان با خواندن سرود “یار دبستانی” و دادن شعارهای “اشکان ما نمرده” و “امیر ما نمرده” یاد و خاطره این دو شهید را گرامی داشتند و نسبت به عدم محاکمه آمرین و عاملین این جنایت اعتراض کردند.
شیراز
دانشجویان دانشگاه صنعتی شیراز جلوی ساختمان مدیریت این دانشگاه تجمع کرده و سرود یار دبستانی را خواندند.تجمعی که در سلف دانشگاه انجام شد نیز توسط نیروهای حراستی دانشگاه بر هم زده شد.
گیلان
دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه گیلان در تجمعی شعار دانشجو می میرد ذلت نمی پذیرد سر دادند. این دانشجویان نیز سرود یار دبستانی خواندند.
ساری
دانشجویان دانشگاه ساری با شعارنویسی به استقبال روز دانشجو رفتند. در این شعارها شعار «مرگ بر خامنه ای» خشم آنان را به نظام دیکتاتوری نشان می دهد. این اقدام درحالی صورت می گیرد که از مخالفان رهبر تحت عنوان معاند یاد می شود و مجازات آنان مرگ است.
تبریز
دانشگاه آزاد تبریز امروز ، شانزدهم آذر شاهد امنیتی ترین وضعیت در طول حیات خود بود. این جو امنیتی که از چند روز پیش با گسیل نیروهای حراستی و انتظامی به دانشکده های این دانشگاه بخصوص دانشکده فنی و بازرسی و کنترل دانشجویان در دربهای ورودی دانشگاه آغاز شده بود، صبح امروز به اوج خود رسید ، بنحوی که تعداد زیادی از نیروهای اطلاعاتی – امنیتی با حضور در محوطه دانشگاه و همچنین دفاتر تشکل های مستقل دانشجویی اقدام به ارعاب و تهدید علنی دانشجویان می کردند.
علیرغم این جو شدید امنیتی و تهدیدهای صورت گرفته دو تشکل دانشجویی «کانون وحدت دانشجویان» و «انجمن اسلامی دانشجویان» امروز بیانیه هایی جداگانه در گرامیداشت روز دانشجو و در اعتراض به شرایط خفقان حاکم بر کشور و بخصوص دانشگاه ها و عدم صدور مجوز برای بزرگداشت روز دانشجو توسط تشکل های مستقل و منتخب دانشجویی منتشر و در سطح دانشگاه بصورت وسیعی توزیع کردند که البته در مواردی باعث درگیری نیروهای امنیتی با اعضای این تشکل ها شد.
پیش از این نیز فعالان دانشجویی دانشگاه آزاد تبریز به همراه فعالان دانشجویی دیگر دانشگاه های تبریز با صدور بیانیه ای نسبت به جو خفقان حاکم بر دانشگاه های کشور اعتراض کرده بودند.
پیشتر نیز هئیت نظارت بر تشکل های دانشجویی این دانشگاه مانع از برگزاری مراسم بزرگداشت روز دانشجو توسط تشکل های دانشجویی این دانشگاه شده و «نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاه» را مسئول برگزاری مراسم بزرگداشت روز دانشجو اعلام کرده بود.
اراک
دانشگاه آزاد اراک در روز دانشجو، از سوی مسئولان این دانشگاه بدون اطلاع قبلی دانشجویان تعطیل شد.دانشگاه آزاد اراک که در ایام پس از انتخابات شاهد چندین تجمع بزرگ بود، امروز همزمان با روز دانشجو به دلیل سفر احمدی نژاد به این شهر، تعطیل شد.
تعداد زیادی از دانشجویان این دانشگاه امروز با درهای بسته دانشگاه مواجه شدند و در اعتراض به این مسئله در جلوی در دانشگاه تجمعی ترتیب دادند که با برخورد نیروهای امنیتی مواجه شد.
لازم به ذکر است پیش از این و در آستانه ۱۶ آذر و در پی اعلام سفر احمدی نژاد در این روز به شهر اراک، دانشجویان دانشگاه اراک با پخش نمودن پیام مهندس موسوی به مناسبت روز دانشجو، آمادگی خود را جهت برگزاری مراسم اعتراضی روز دانشجو اعلام کردند.
همچنین در پی شایعاتی مبنی بر حضور احمدی نژاد در دانشگاه اراک، دانشجویان دانشگاه های مختلف اراک آمادگی خود را برای اعتراض به حضور محمود احمدی نژاد در آن دانشگاه ها اعلام کرده بودند.
دانشگاه تهران
گردهمایی تحت عنوان «امید، رساترین اعتراض» در دانشکده فنی دانشگاه تهران برگزار شد.در این گردهمایی چهره های اصلاح طلبی چون مجید انصاری، الهه کولایی، محسن رهامی و حمید رضا جلایی پور به سخنرانی پرداختند و پیام محمد خاتمی رئیس جمهوری سابق، به صورت تصویری برای حاضران پخش شد.دانشجویان از ساعات اولیه صبح در این دانشگاه تجمع کرده و به سردادن شعارهایی نظیر «یا حسین میر حسین» و «دانشجوی زندانی آزاد باید گردد»پرداختند.
دانشگاه صنعتی شریف
با وجود تدابیر شدید امنیتی دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف با سر دادن شعارهایی نظیر مرگ بر دیکتاتور و دولت کودتا استعفا استعفا به طرف در ورودی این دانشگاه حرکت کردند.رژیم جمهوری اسلامی نیز اجیرشدگان خود را به محل این دانشگاه آورد تا به مقابله با دانشجویان بپردازد.
دانشگاه بوعلی
این دانشگاه نیز شاهد تجمع دانشجویان بود.عده ای از بسیجیان یا نیروهای لباس شخصی در این دانشگاه اقدام به اجرای مراسم عزاداری کردند و عده ای از نیروهای حراستی با گرفتن فیلم و عکس از دانشجویان سعی در ایجاد رعب و وحشت میان دانشجویان داشتند. آنها با بستن درهای ورودی دانشکده علوم این دانشگاه مانع پیوستن دانشجویان داخل و خارج دانشکده شدند ولی دانشجویان سرود «یار دبستانی» و «به لاله در خون خفته» سر دادند.
دانشگاه علوم تحقیقات
دانشجویان این دانشگاه به علت حضور نیروهای امنیتی تنها حدود نیم ساعت تجمع کرده و شعار مرگ بر دیکتاتور سر دادند. آنها نیز همانند سایر دانشجویان سرود یار دبستانی سر دادند.
دانشگاه هنر
رژیم جمهوری اسلامی محوطه دانشگاه را از وسایلی نظیر برزنت و میله پر کرده بود تا دانشجویان نتوانند تجمع کنند، با این حال دانشجویان در این دانشگاه تجمع کرده و سرود یار دبستانی سر دادند.
دانشگاه امیر کبیر
در این دانشگاه دانشجویان به سردادن شعارهایی نظیر «الله اکبر» و «خامنه ای قاتله ولایتش باطله» سر دادند.تجمع دانشجویان با حمله ی بسیج به دانشجویان به درگیری و تشنج کشید.
بر اساس اخبار منتشر شده پس از ایجاد درگیری بین دانشجویان و نیروهای فشار، باقری که از اعضای حراست دانشگاه است و نقش زیادی در سرکوب های چندین سال اخیر داشته، ۴ تن از دانشجویان را بازداشت و به حراست منتقل کرد. همچنین ذوقی از نگهبان های دانشگاه هم نقش برجسته ای در این اقدام داشت. تا غروب سه شنبه خبری از بازداشت شدگان به دست نیامده بود.
در تجمع امروز در دانشگاه امیرکبیر دانشجویان قصد نمایش دادن عکس مجید توکلی را داشتند که با حمله نیروهای بسیجی روبرو شدند.
دانشگاه خواجه نصیر
دانشجویان دانشگاه خواجه نصیر با برپایی تجمع اعتراضی و پخش پوسترهایی از میرحسین موسوی و میلاد اسدی، روز دانشجو را پاس داشتتند.
دانشجویان دانشگاه خواجه نصیر امروز حدود ساعت ۱۴ در دانشکده مکانیک دست به تحصن و تجمع اعتراضی زدند در این تحصن که با سر دادن فریاد مرگ بر دیکتاتور همراه بود دانشجویان ضمن خواندن سرود یار دبستانی پوستر های میرحسین موسوی را پخش میکردند.
گفتنی است که جو دانشگاه خواجه نصیر از روز ۹ آذر به شدت امنیتی شده (به دلیل تحصن برای سالروز میلاد اسدی) و نیروهای حراست امروز از ورود برخی دانشجویان به دانشگاه جلوگیری کردند.
نیروهای حراست و لباس شخصی از تجمع حتی گروه های ۲ نفره دانشجویان در صحن دانشکده برق جلوگیری می کردند. همچنین حضور افراد لباس شخصی نیز در کل دانشکده های این دانشگاه به ویژه دانشکده برق مشهود بود.



جهانی سازی، نئولیبرالیسم و سوسیالیست سرگردان

دنیز ایشچی
یک شنبه ۱۴ آذر ۱٣٨۹ – ۵ دسامبر ۲۰۱۰
گاهی ما در تحلیل هایمان با یک پیشداوری قبلی آغاز میکنیم و و این پیشداوری نه فقط مثل شبحی جلو چشم ما را تار میکند و میگیرد، بلکه مثل یک پرده و یا سایه ای رنگ واقعیت ها را بصورتی دگرگونه تصویر میکند. بعضا این پیش داوریها بصورتی سیاه و سفید و دورنگی پدیده های اجتماعی و یا دیدگاهها را در یکی از این دو جناح سیاه یا سفید قرار میدهند. تقریبا در تمامی این موارد یکی از این جناحها و یا رنگها خوب و دیگری بد، یکی برنده و دیگری بازنده، یکی سیاه و دیگری سفید میباشند.

سرمایه داری، نئولیبرالیسم و یا امپریالیسم بد است، در مقابلش سوسیالیسم خوب است. جهانی سازی بد است، ملی گرایی و شهروندی ملی خوب است. این دیدگاه با وجود تلاش برای موشکافی و نمایش جزئیات پدیده های اجتماعی، یک سایه تاریک روشنی بصورتی دو قطبی بر ارزیابی خود افکنده است، که اجازه نمیدهد با یک دیدگاه اوبژکتیو و باز و فراخ تصویری واقع بینانه از این واقعیتها را ارائه دهد. این دیدگاه مانع از آن میشود تا انسان بتواند پدیده های اجتماعی را از چندین و چند بعدی دیده، تاثیرات مثبت منفی این پدیده ها روی اقشار و طبقات اجتماعی را سبک سنگین کرده و در دیالکتیک بغرنج اجتماعی راستای فراخ و عمومی مسیر بالندگی را تعیین کرده و همزمان در مقابل عوامل تبعیض گرا، استثمارگر و ضد بشری و ضد دموکراتیک صف بندی قاطع را سازمان دهد.
کافی است در نوشته های این دوستان بجای کلمه ” سرمایه” ، هر جا که هست ما کلمه “ارزش افزوده” را جایگزین بکنیم. اینهمه دشمنی با ارزش افزوده و یا اندوخته ارزش برای چی؟ مگر در نظام سوسیالیستی افزوده ارزشی وجود نخواهد داشت؟ آیا کنترل این انباشت افزوده ارزش در دست بوروکراتهای حزبی و یا دولتی خواهد بود؟ یا در دست رهبران اتحادیه های کارگری؟ آیا چنین شرایطی به رهبران اتحادیه ها و یا احزاب سیاسی همان قدرتی را نخواهد داد که همین سرمایه داران امروزی دارند؟ مکانیزم مالکیت، کنترل و نظارت بر این سیستم مالکیت چگونه خواهد بود؟ افراد تا چه اندازه اجازه دارند که ارزش اندوخته در دست داشته و از طریق بکار گیری انگیزه و کارائی فکری تخصصی خویش از ثمرات زحمات فردی خویش بهره مند گردند؟
این دوستان ما خواهند گفت که پیروان این اندیشه دشمن سرمایه یا ارزش افزوده نیستند، بلکه مخالفت آنها با مالکیت خصوصی بر سرمایه و استثمار انسان بر انسان میباشد. مالکیت خصوصی بر سرمایه وقتی که استثماری در کار نباشد در این صورت نباید اشکالی داشته باشد. خط و مرز قرمز استثمار و عدم وجود استثمار را در این دنیای پیچیده کجا میکشند؟ این دوستان مالکیت جمعی را چگونه تعریف و از نظر ساختار اقتصادی- اجتماعی حقوقی تعریف میکنند؟ مالکیت جمعی آنها بصورت شرکتهای سهامی خاص و عام با تعریفهای قانونی ویژه و خاص خود خواهد بود، یا بصورت تعاونیهای تولیدی، مالی و خدماتی و یا بالاخره بصورت مالکیت دولتی یا اتحادیه های کارگری. کدام سیستم گزارش دهی، نظارت و حسابرسی بر آنها نظارت خواهد کرد؟ نقش افکار عمومی و رسانه های همگانی در این موراد چگونه خواهد بود؟ مگر در همین ساختارهای مالکیت جمعی بر سرمایه تعریف شده این دوستان مازاد انباشت ارزش افزوده کنار گذاشته و یا بصورت مالیات به دولت داده نمیشود؟ مگر خود این پروسه به انباشت بیشتر ارزش افزوده در دست دولت و مدیران همان ساختارهای مالکیت جمعی بر سرمایه نخواهد انجامید؟ این پروسه در روند بازتولید سرمایه در چه حالتی نقش استثماری نخواهد داشت؟
آیا هدف حرکت سوسیالیستی حرکت آگاهانه و قانون مدارانه و مدنی در راستای تضعیف و از میان برداشتن استثمار از یک طرف و قدرتمند کردن قابلیتهای انسانی ( چه فردی و چه بصورت گروهی) از بابت رشد و ترقی و بهره مندی از دستاوردهای دست رنج خویش نیست؟ آیا هدف از طرف دیگر این نیست که در کنار اینکه بهره کشی استثماری از میان برداشته میشود، در کنار آن هر نوع ارزش انباشته شده ای در خدمت جامعه در کلیت آن قرار بگیرد. بر اساس چنین پرینسیپی چرا باید خود ارزش افزوده مثل یک کالا خرید و فروش شده و در مقابل قرضه ها سود پرداخت بشود؟ اقتصاد سیاسی در مقیاس جهانی تحت تاثیر سیاستهای حرکت جهانی سرمایه مالی تاثیرات دوگانه ای بر خیلی کشورهای در حال توسعه گذاشته است. چرا کشورهای در حال توسعه زیر قرضه های بانکی کلان خصوصا توسط بانک جهانی و صندوق بین المللی پول رفته و در خوش بینانه ترین حالت آن، پس از هزینه کردن آن سرمایه ها در پروژه های غیر تولیدی ساختاری از قبیل جاده ها، فرودگاهها، راه آهن، درمان و آموزش و پروش و غیره قادر به پس دادن آنها که نمیگردند ، بلکه به ورشکستگی کشیده میشوند؟ درست است که این کشورها خیلی موارد ورشکست شده اند، ولی از طرف دیگر یک جامعه بدوی تبدیل به جامعه شهرنشین صاحب تاسیسات عمومی اجتماعی، آموزش و پرورش و بهداشت و درمان میگردد.
در دنیایی که حاکمیت قانون نقش خیلی حیاتی در اداره امور مناسبات اجتماعی ایفا میکند و جای سنتها و عرف و عادات را از نظر غالب بودن میگیرد، در دنیایی که پیچیدگی نهادهای صنتی تولیدی، ساختارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ، بافت چنین نهادهایی و مناسبات میان انسانها را گستردگی، پیچیدگی و بغرنجی ویژه ای میبخشد. در شرایطی که مناسبات جهانی انسانها بمراتب سریعتر و قویتر از مناسبات اهالی یک روستا در سی سال پیش کارایی یافته است و دنیا را به یک دهکده بزرگ تبدیل میکند. در جهانی که جمعیت فعال و دست رسی یابنده به مناسبات جهانی به مرز هفت میلیارد رسیده است و مناسبات انسانها عمدتا بر مبنای قوانین، معاهده ها و قراردها و توافق نامه ها تعریف میگردد. در چینین شرایطی پروسه تضعیف، رقیق تر کردن و در راستای از میان برداشتن استثمار انسان از انسان از چه مسیری گذری عبور خواهد کرد؟ در چنین روندی قوانین ملی و بین المللی چه نقشی ایفا خواهند کرد؟ نقش تقویت، تثبیت و رادیکالیزه کردن ارزشهای دموکراتیک و حقوق بشری چه نقش و رل تاریخی ایفا خواهند کرد؟ پرینسیپا و قوانین با همدیگر چگونه تلفیق گردیده و در چه روندی تکاملی دموکراسی و حقوق بشر را به نحو عمیقتری با همدیگر امتزاج داده و در راستای برچیده شدن استثمار و استقرار عدالت اجتماعی گام برخواهند داشت؟
درست است که نظام سرمایه داری با تمام خدمات بزرگ اقتصادی اجتماعی که به بشریت ارائه داده است، از طرف دیگر بر اساس و پایه های استثمار انسان از انسان استوار میباشد. سیستم استثماریی که در آن بخشی از ارزش کار کارگر بعنوان مازاد افزوده ای به جیب صاحب و مالک همان سرمایه اولیه میرود. آیا با برجسته کردن همین پدیده استثمار میتوانیم کلیت نظام سرمایه داری را بصورت سایه ای زیر رنگ سیاه قرار داده و تمامی دست آوردهای علمی- صنعتی و رفاهی بشری در دهه ها و حتی یکی دو صده گذشته را نادیده بگیرم در دنیای دو رنگی خود مابین خوب و بد، در رده بد و یا در دنیای دوست و دشمن، در رده دشمن قرار بدهیم؟ کسانی که چنین بینشی دارند بهتر است پرده از چشمان خویش برداشته و فقط بعنوان یک نمونه کوچک خدمات کسانی مثل “بیل گیتس” و شرکت “مایکرو سافت” و امثال آنها را با مدنیت و بشریت از نظر خویش مرور کرده تاثیرات آن بر زندگی خویش و محیط دور و بر را مد نظر قرار دهند. بزرگترین کشورهای تولید کننده و یا حتی مصرف کننده دنیا کدام کشورها هستند؟ آیا این کشورها خارج از چارچوبه پدیده جهانی سازی به این نائلیتها دست یافته اند؟
از یکطرف با توجه به پیشرفتهای علمی و فنی بهروه وری کار انسانی بسرعت بالا رفته است و از طرف دیگر برای خدمات و امکانات عمومی اجتماعی از قبیل بهداشت، آموزش و پرورش، درمان، راهسازی، تامین اجتماعی، نگهداری از کودکان و کهنسالان و هزار و یک نیاز عمومی اجتماعی بخشهایی از این بهره وری کار انسانی بصورت انباشت ارزش که از طرف هر نوع حکومتی کنار گذاشته شده و به این خدمات اختصاص خواهند یافت. هر کس و یا ارگانی که از طرف ارگانهای مسئول این اندوخته ارزش در راه پیش برد آن پروژه ها به کار بیاندازد، سرمایه دار “بد” خواهد بود؟
در چنین نگرشی ارزشی برای انگیزه فردی جهت تلاش در رسیدن به درجات عالی و نهایت رشد نه تنها جایگاهی ندارد، بلکه پاداش لازم هم به آن داده نشده، بلکه فرهنگی طفیلی گونه و خمود بوروکراتیک انسانی تبلیغ و ترویج میشود. اگر کار فرد توسط مکانیزمهای اجتماعی اقتصادی ارزشگزاری واقعی نشده و متناسب با آن پاداش انگیزه سازندگی، نو گرایی و بالندگی خود را آنطوری که سزاوار و شایسته است دریافت نکرده و اسیر تصمیمان فیلتر گونه بوروکراتها و سنگین وزنهای اتحادیه ها باشد، این جامعه مریض تر از همین جوامع سرمایه داری “بد” خواهند بود.
نگرشی که با زیر سایه قرار دادن و “بد” جلوه دادن جهانی سازی و یا “گلوبالیسم” دائما بر این طبل میکوبد که زیر تاثیر “جهانی سازی” در کشورهای در حال توسعه مرتب درصد جمعیت زیر خط فقر بیشتر میشوند، این معیار و محک اندازه گیری را از کجا می آورند؟ آیا این پدیده جهانی سازی هر جایی که میرود با خودش فقر و استثمار و بدبختی و فلاکت میبرد، یا بازتابهای مثبتی هم مثل رشد اقتصادی، ایجاد اشتغال، بالا بردن استاندارد زندگی، فراهم کردن بیشتر امکانات و خدمات عمومی مردمی را هم همراه می آمورد؟آیا این مردم قبلا در خانه هایشان تلویزیون و اینترنت داشتند حالا ندارند؟ یا پوشاک و بهداشت بهتری داشتند، الان از این نظرها در وضعیت بدتری قرار دارند. آیا امکانات مسکونی و حمل و نقل و آموزش و تحصیل بهتری داشتند که حالا خرابتر شده است؟ معیار و سنجش ارزشگزاری خط فقر الان با سی سال پیش کلا متفاوت میباشد.
چرا ما یکبار قبول نمیکنیم که یک سیستم بدون نقص سیاسی اجتماعی مدنی اداره اجتماعی که نقش مدینه فاضله را ایفا بکند وجود خارجی ندارد و نمیتواند وجود داشته باشد. علم و تکنولوژی، تولیدات و صنایع، اندیشه ها و ارزشهای انسانی، پیچیدگیهای قوانین مدنی و مناسبات اقتصادی میان انسانها دائما در حال تغییر، تحول و تکامل میباشند. در این حرکت تکاملی چندین ستونی و زاویه ای فقط میتوان مسیر تکامل و راستای حرکت را پالایش داده و با ارزشهای انسانی، عدالت اجتماعی، مدرنیسم و تعالی علمی فرهنگی همگام و همسو کرد. راستایی که هیچموقع به نهایت مدینه فاضله نمیتواند برسد، چون بدانجا رسیدن به مفهوم مرگ تمدن انسانی میباشد.
در دنیایی که سرمایه مالی مثل شبهی سایه وار از مرزها و شبکه های اینترنتی و لای درزها عبور کرده و تک تک آحاد مردم دنیا را زیر تسلط خویش در میاورد، این شبه غول آسا از چه ترکیب و ساختاری برخوردار میباشد؟ آیا هر جا که میرود، با خود قحطی و ویرانی میبرد، یا اینکه تاثیرات دوگانه ای بر زندگی مردم برجای میگذارد؟ در شرایطی که صاحبان سرمایه های مالی از یکطرف بخش خصوصی میباشد، از طرف دیگر نهادهای سرمایه ای جمعی مثل صنوق های بازنشستگی عمومی هر روز وزنه و قدرت بزرگتری در رقابت یا همسویی با مالکیت بخش خصوصی برمیدارند. شاید بشود حرکت سرمایه مالی را با ترکیب مالیت خصوصی و مالکیت جمعی آن (صندوقهای بازنشستگی عمومی) را به ابرهای سیاه و سفیدی تشبیه کرد که در روزی مه آلود وارد شهری میشوند. هیچ سوراخ و سنبه ای از نفوذ آنها بی تاثیر نمی ماند. این ابرهای مه آلود تاثیرات مثبت و منفی میگذارند، ولی خطرناک نیستند. در مقابل هجوم ابرهای سیاه و سفید به جامعه مان چکارکنیم؟
02/12/2010