آیا نظام فعلی جهانی می‌تواند كار كودكان را لغو كند؟

koodakan balooch 01به مناسبت ۲۲ خرداد روز جهانی مبارزه برای لغو كار كودك
علی رضا ثقفی

با توجه به آن كه سال نهادهای بینالمللی مبارزه‌ای را برای لغو كار كودكان شروع كردهاند و سابقه‌ی ممنوعیت كار كودكان به سال‌ها پیش برمی‌گردد، اما شاهد آن هستیم كه نه تنها در این زمینه موفقیتی حاصل نشده بلكه در بسیاری جهات عقبگرد نیز شده است.

پارلمان انگلستان در سال ۱۸۴۸ كار كودكان را ممنوع اعلام كرد. این ممنوعیت به دنبال آن صورت گرفت كه سال‌ها مبارزات و اعتراضات كارگری در برابر بی‌حقوقی كودكان كارگر جامعه را فرا گرفته بود و گزارش بازرسان حاكی از آن بود كه استثمار وحشیانه كودكان به وسیله‌ی سرمایه‌داران نوخاسته آن چنان شدید است كه ممكن است نسل آینده دچار كمبود نیروی انسانی شود. از آن سال به بعد كشورهای دیگری نیز كار كودكان را لغو كردند. در مقاوله‌نامه‌های سازمان جهانی كار پس از جنگ جهانی دوم كار كودكان زیر ۱۸ سال ممنوع اعلام شده است همچنین در مقوله‌نامه‌ی حقوق كودك مصوب ۲۰ نوامبر ۱۹۷۹ مجمع عمومی ملل متحد كار كودك ممنوع اعلام شده اما با كمال تاسف و سرشكستگی جامعه بشری در مقاوله‌نامه ۱۸۲ سازمان جهانی كار در سال ۱۹۹۹ عقب‌گردی وحشتناك در زمینه‌ی كار كودك صورت می‌گیرد در این مقاوله‌نامه تنها “بدترین اشكال كار كودك” محكوم می‌گردد كه این بدترین اشكال كار كودك شامل قاچاق كودكان، وادار كردن كودكان به روسپی‌گری یا فروختن آنان به بردگی و یا….. می‌شود. شرم آور آن است كه در این مقاولهنامه كار كودك به رسمیت شناخته می‌شود و تنها بدترین اشكال آن مورد حمله قرار می‌گیرد گویا كه بهترین اشكال آن هیچ اشكالی ندارد. این مقاوله‌نامه كه با الفاظ فریبنده‌ای هماننند جنایت و ضدانسانی بودن بدترین اشكال كار كودكان و ضرورت جلوگیری از آن و….داد سخن می‌دهد، در حقیقت بر كار كودكان به صورت اقتصادی و مشروع سرمایه‌داری!! صحه می‌گذارد.

چرا نظام كنونی جهانی نمی‌تواند كار كودكان را لغو كند؟

چرا نظام فعلی جهان به رغم آن كه نزدیك به ۱۷۰ سال پیش كار كودكان را ممنوع اعلام كرده است اما پس از ۱۶۰ سال تنها بدترین اشكال كار كودك را محكوم می‌كند و یعنی در حقیقت كار كودك را در شكل عادی آن به رسمیت می‌شناسد؟ برطبق آمارهای موجود همان سازمان‌های جهانی در سراسر جهان حدود ۲۵۰ میلیون كودك كار وجود دارد كه هر سال در حال افزایش است. (همچنین در ایران نیز ۷/۱ میلیون كودك طبق آمار رسمی مشغول به كار هستند)(۲) هرچند آمارهای غیر رسمی در این زمینه نشان از ارقامی وحشتناك‌تر دارد. در ایران بر طبق آمار مقایسه‌ای ۴ میلیون كودك در سن تحصیل از رفتن به مدرسه محروم هستند و در سطح جهانی نیز آمارها به همین ترتیب است. اگر بخواهیم مطالب را دقیق‌تر مورد بررسی قرار دهیم، در حقیقت باید بگوییم كه نظام فعلی جهانی در حقیقت كار كودكان را به رسمیت می‌شناسد و هیچ گونه برنامه‌ی مدونی برای لغو آن ندارد. این امر به دلایل زیر برای این نظام گریزناپذیر است

الف: با توجه به آمار رسمی موجود یعنی همان ۲۵۰ میلیون كودك به راحتی می‌توان گفت كه این كودكان هر یك متعلق به یك خانواده و یا محصول یك ازدواج هستند و از یك پدر و مادر به دنیا آمده‌اند یعنی آن كه ۲۵۰ میلیون خانواده با همین حساب درگیر كودك كار هستند. این ۲۵۰ میلیون خانواده هر یك دارای كودكی هستند كه به صورت اجبار این كودك را نه به مدرسه كه به كار می‌فرستند تا بتواند از هزینه‌ی خانوار بخشی را با كار كودك تامین كرده یا آن كه هزینه زندگی خود كودك را از دوش خانواده بردارند- تا از فقر و گرسنگی تلف نشود. این آمار با آمار دیگری از سازمان ملل نیز تایید می‌شود و آن هم آمار سازمان FAO ( سازمان تغذیه بین‌المللی) است كه می‌گوید یك میلیارد دویست هزار نفر در سطح جهان در فقر مطلق زندگی می‌كنند. یعنی آن كه توان تامین غذای كافی برای خودشان را ندارند. حال اگر در نظر آوریم كه حداقل دستمزد و یا دستمزد عادی در چین ۲ یوان در ساعت است(یعنی هزار تومان) و با احتساب ۱۰ ساعت كار روزانه حداقل دستمزد معادل ۳ دلار در روز می‌شود و اگر روزهای تعطیل در ماه از آن كم شود حداقل دستمزد كمتر از ۳ دلار می‌باشد. میلیون‌ها كارگر در چین و كشورهای دیگر كه برای سرمایه‌داری سود تولید می‌كنند در چنین وضعیتی هستند. مفهوم این مساله همان می‌شود كه آمار نیز موید آن است یعنی نزدیك به ۴ میلیارد نفر دیگر دارای فقر نسبی هستند. به این مفهوم كه تنها می‌توانند زنده بمانند و از حداقل‌های زندگی استفاده كنند بدون آن كه از امكانات یك زندگی شرافتمندانه همراه با آموزش و پرورش مناسب و بهداشت و مسكن مناسب، برخوردار باشند. امروزه بسیاری از خانواده‌های نسبتا متوسط شهری با درآمدهای نزدیك به ۱۰۰۰دلار نمی‌توانند از امكانات آموزش و پرورش عالی استفاده كنند زیرا كه دانشگاه‌های معتبر دنیا سالیانه بین بیست تا سی هزار دلار برای تحصیل هزینه دارند اكنون می‌توان به این مساله پرداخت كه در چنین شرایطی تنها نزدیك به یك و نیم میلیارد نفر از جمعیت روی زمین در رفاه به سر می‌برند و از امكانات یك زندگی مناسب برخوردارند.
حال برای حفظ این سیستم طبقاتی ضروری است كه تا سرحد امكان این نظم و نظام دست نخورده باقی بماند

ب: وجود آن یك میلیارد و دویست میلیون نفر از هر جهت لازم است كه به صورت دائمی به آن ۴ ملیارد نفر دیگر كه با دستمزدهای بالای ۳ دلار در روز زندگی می‌كنند، فهمانده شود كه اگر تن به همین كارهای موجود ندهند و اگر همین زندگی را تحمل نكنند جایشان در كنار آن یك میلیارد و دویست میلیون نفری است كه دارای كودك كار هستند و آن‌ها نیز در آن صورت مجبور خواهند بود كودكانشان را برای ادامه زندگی در معرض فروش قرار دهند … در نتیجه به عنوان اهرم ارعاب به وجود آن قشر زیر خط فقر نیاز مبرمی وجود دارد تا آن كه نظام استثمار حفظ شود.

در نظر بگیریم كه كار كودك لغو شود و مقوله‌نامه‌های بین‌المللی به اجرا درآید. البته آن مقاوله‌نامه‌های بین‌المللی كه شركت‌ها و موسسات اقتصادی را از به كارگیری كودكان برای كار اقتصادی منع و دولت‌ها را موظف می‌كند كه كار كودك را غیر قانونی اعلام كرده و آن را ملغی اعلام كنند، در این صورت با سیستم موجود، آن ۴ میلیارد دیگری كه از ترس و وحشت افتادن به فقر و رسیدن به روزی كه كودكانشان را برای تامین حداقل معیشت زنده ماندن به فروش بگذارند، از میان می‌رود. مگر همان ۴ میلیارد نفر از ترس گرسنگی و وحشت فقر مجبور به فروش نیروی كار خود نیستند. در نتیجه آنها هم این زندگی را پذیرا نبوده و خواهان دستمزدی فراتر می‌شوند و سود‌های كلان سرمایه‌ها دچار تنش می‌شود …
آمار‌های خود سازمان‌ها جهانی و از جمله همان فائو (سازمان بین‌المللی غذا ) حاكی از آن است كه سالانه بیش از یك میلیارد تن مواد غذائی دور ریخته شده و هدر می‌رود. این در حالی است كه مجموعه تولید مواد غذائی در سراسر جهان به چهار میلیارد تن میرسد . یعنی بیش یك سوم از مواد غذائی تولید شده هدر رفته و دور ریخته می‌شود تا سیستم طبقاتی موجود حفظ شود.

اما نظام سرمایه‌داری كه به ضرورت كار كودك برای بقاء خود پی برده است، تمام تلاش خود را به كار می‌برد تا آن را قانونی كند. از یك طرف با تصویب مقاوله‌نامه‌هایی كار كودك را از آن جهت مورد سرزنش قرار می‌دهد كه تنها بدترین شكل آن را محكوم كند و از طرف دیگر با ایجاد نهادهای غیردولتی همانند ان جی او‌ها سعی می‌كند تا به نوعی نهادهای خیریه‌ای و كمك‌رسانی ایجاد كند تا به كودكان كار كمك‌های ناچیزی ارائه دهد و زشتی این كار را بپوشاند. نهادهای سرمایه‌داری با برگزاری سمینارها و نشست‌های پرهزینه هر از گاهی در یكی از كشورها با دعوت از صاحب‌نظران و متخصصان خود نظام سرمایه‌داری سعی برآن دارند تا به اصطلاح راه‌حلی برای گسترش كار كودكان كه هر روز بیشتر می‌شود ارائه دهند. آن‌ها نیز به جای تاكید بر لغو كار كودك به مساله كار كودكان به عنوان واقعیتی موجود می‌نگرند و برنامه‌هایی را ارائه می‌دهند كه به هیچ عنوان به لغو كار كودك عنایتی ندارد. با تاكید بر ایجاد نهادهای كمكی تعداد اندكی از كودكان كار را تحت پوشش قرار می‌دهند و مابقی را به دست بازار كار می‌سپارند تا سیستم طبقاتی و بهره كشی از كودكان را ادامه دهند. آن‌ها از زیر بار آموزش كودكان كه ضرورت زندگی امروزه و بقاء و دوام زندگی كودكان است شانه خالی می‌كنند و با خصوصی كردن آموزش و پرورش و بهداشت و درمان و همچنین تامین مسكن و یك زندگی اولیه تمام بار این مساله را بر دوش خانواده‌هایی می‌اندازند كه خود از فقر و گرسنگی در عذابند .

برخورد رادیكال با مساله كار كودكان چیست ؟

از نظر نظام سرمایه‌داری كودك كار تنها باید كاركند و سود تولید كند. او آفریده شده است كه تنها كارهای پست را انجام دهد و برای اموری همانند قاچاق یا خوشگذرانی‌های مرد و زن بورژوا مورد استفاده قرار گیرد. از نظر متخصصان نظام سرمایه‌داری این كودكان برای كارهای پست به دنیا می‌آیند و باید به سرمایه‌داری در منحط‌ترین شكل خود سود برسانند از آنها باید برای سودآوری هرچه بیشتر سرمایه استفاده شود. برای این امر آنها باید نظام سرمایه‌داری را همانند نظامی ازلی وابدی بپذیرند. نظامی كه بدون تغییر و فراتر از اراده انسان است. آنها باید بپذیرند كه آماده شده‌اند تا از سرمایه‌داری و نظام آن اطاعت كنند. . در این چارچوب است كه هر راه حلی كه برای لغو كار كودك ارائه شود و در تقابل با این تفكر سر مایه‌دارانه نباشد، چیزی جز باز سازی و تداوم این نظام نیست. كارگران و فعالان كارگری در نقطه‌ی مقابل این تفكر قرار دارند. راه حل آنان برای مقابله با كار كودك و در حقیقت برای لغو آن باید این تفكر سود محور را در نقطه‌ی مقابل خود قرار دهد و با آن مقابله كند. این مقابله در دو وجه نظری و عملی است. به لحاظ نظری برخورد با نظام سرمایه‌داری كه چنین تفكری را الغا می‌كند امری است كه كه باید در تمام برآمد‌های گفتاری و شنیداری و نوشتاری و آثار هنری و آنچه كه مربوط به آموزش و آگاهی رسانی می‌شود مورد نظر قرار گیرد و این نقطه كلیدی نظام سرمایه‌داری همواره مورد نظر باشد. به لحاظ عملی بر خورد رادیكال با این امر آموزش كودكان و به خصوص كودكان كار در هر فرصت در جهت ازلی و ابدی نبودن نظام سرمایه‌داری كه از كودكان بهره‌كشی وحشیانه می‌كند. كودكان كار را باید با حقوق‌شان آشنا كرد و به آنان آموخت كه انسان‌اند، هم ردیف دیگران و حق زندگی‌ای شرافتمندانه دارند و این دیگران هستند كه از آنان حق زندگی را سلب كرده‌اند. آنان كه در راهرو‌های وزارتخانه‌ها به دنبال سكه‌ای برای كودكان كار هستند بیشتر از كودكان كار به فكر دكان خودشان می‌روند تا جنسی در مغازه داشته باشند تا متخصص حقوق كودك در نظام سرمایه‌داری جلوه كنند و از این طریق بتوانند موقعیت اجتماعی خودشان را تثبیت كنند. آنان به گدائی حقوق كودك از نظام سرمایه‌داری دل بسته‌اند كه البته در این میان سهم خودشان هم فراموش نشود. فعالان حقوق كودك در تجربیات خود كارهای ارزشمندی را بدون گدائی حقوق از سرمایه‌داری انجام داده‌اند. زمانی در آرژانتین فعالان حقوق كودك و فعالان كارگری با تهیه یك لپ تاب با هزینه‌ی شخصی به آموزش كو دكان كار در كنار پیاده‌رو‌ها و كوچه و خیابان می‌پرداختند. آنها بازی‌های كودكانه و فیلم‌های آموزشی را لپتاب خود ضبط می‌كردند و از این طریق به آموزش‌های عملی و نظری در كلاس‌های خیابانی می‌پرداختند.

برای آشنایی با تفكر سرمایه‌داران در باره‌ی كودكان كار و خیابان، بد نیست نظر یكی از چهره‌های برجسته و دلسوز سرمایه‌داری را نقل كنیم. ویلیام پت یكی از نظریه پردازانی است كه وزیر آموزش دولت محافظه‌كار رونالد ریگان در آمریكا بوده است. او می‌گفت: ” اگر می‌خواهید جنایت كاهش یابد، اگر واقعا قصد این كار را دارید، بچه‌های سیاه را سقط كنید” و در ادامه می‌گوید: ” سقط جنین كودكان سیاه یك عمل سخیف، غیر ممكن و از نظر اخلاقی سرزنش‌آمیز است. اما آمار جنایت را پائین می‌آورد. “(۱)

آیا با چنین تفكراتی از چنین متخصصینی در باره‌ی كودكان كار می‌توان كوچكترین امیدی به راه‌حل‌های سر مایه‌دارانه داشت. این امر را نیز می‌دانیم كه سایر جناح‌های سرمایه‌داری هر چند در ظاهر با چنین نظراتی مخالف هستند اما در عمل همان راهی را می‌روند كه این نظرات برای آنان هموار می‌كنند و كل نظام سرمایه‌داری را به گونه‌ای می‌خواهند كه در آن نظام طبقاتی با همه شئوناتش حفظ شود و در نتیجه چاره از وجود و تداوم نگاه به كودكان كار و خیابان از زاویه انسان‌های پست‌تر ندارند. برخی مواضع جالب توجه از جانب مسئوولان یا انسان‌دوستانی است كه به ظاهر می‌خواهند برای كودكان كار و خیابان و لغو كار كودك، كاری انجام دهند. گو یا كه این كودكان از آسمان آمده‌اند و ربطی به زمین ندارند. گویا كه این كودكان خودشان خواسته‌اند كه كودك كار باشند. هیچگاه نمی‌گویند برای ریشه‌كنی فقر ، بیكاری یا افزایش دستمزد كاری باید انجام داد. اموری كه این كودكان كار محصول آن هستند. این كودكان محصول فقر و بی‌حقوقی و دستمزد‌های پائین و نبودن تامین اجتماعی و بهداشت و تغذیه مناسب اند. آنان اگر شرائط تحصیل مناسب داشتند هیچگاه تن به كارهای اجباری نمی‌دادند. انجام هر كاری برای آنان جز از طریق انجام امور زیر بنایی غیرممكن است. تا ان زمان كه دستمزدی متناسب با كار و تامین شرائط زندگی و تحصیل مناسب برای كودكان فراهم نشود هر گونه عملی هر چند با حسن نیت جز به تداوم كار كودك و حفظ نظام ضد انسانی سر مایه‌داری خدمتی نخواهد كرد.

_____________________________________

(۱)كتاب ویلیم پت به نام
Bil lclinton and the assault on American idealsThe Death of Outrage: BillClinton and the Assault on American Ideals [William J -Outrage-Clinton-America www.amazon.com/The-Death
(۲)http://www.asriran.com/fa/news/۲۷۹۲۲۸/%D۸%B۴%D۹%۸۶%D۸%A۷%D۸%B۳%D۸%A۷%DB%۸C%DB%۸C-۱۷%D۹%۸۵%DB%۸C%D۹%۸۴%DB%۸C%D۹%۸۸%D۹%۸۶-%DA%A۹%D۹%۸۸%D۸%AF%DA%A۹-%DA%A۹%D۸%A۷%D۸%B۱- %D۸%AF%D۸%B۱-%D۸%A۷%DB%۸C%D۸%B۱%D۸%A۷%D۹%۸۶Â
سالانه یك میلیارد و سیصد تن مواد غذائی در جهان دور ریخته میشود (گزارش سال ۲۰۱۳ سازمان ملل)
http://v۲.dimona-alpha.ir/news/۸۰۸۲__%DB%۸C%DA%A۹%E۲%۸۰%۸C%D۸%B۳%D۹%۸۸%D۹%۸۵-%D۹%۸۵%D۹%۸۸%D۸%A۷%D۸%AF%D۸%BA%D۸%B۰%D۸%A۷%DB%۸C%DB%۸C-%D۸%AC%D۹%۸۷%D۸%A۷%D۹%۸۶-

%D۸%AF%D۹%۸۸%D۸%B۱-%D۸%B۱%DB%۸C%D۸%AE%D۸%AA%D۹%۸۷-%D۹%۸۵%DB%۸C%E۲%۸۰%۸C%D۸%B۴.html




وضعیت سالمندان ایران در دوران فروپاشی ارزش‌های سنتی

گفتگو امید رضایی با مهرداد درویش پور

مسئول وضعیت فعلی سالمندان، در درجه اول دولت است. دولت باید از طریق افکار عمومی، رسانه‌ها و جامعه مدنی، برای ایجاد خانه‌های امن سالمندان، بهبود وضعیت پزشکی آنان و تضمین درآمد حداقلی‌شان، تحت فشار رسانه ها و افکار عمومی قرار بگیرد.

در بررسی مسائل اجتماعی، تمرکز خاصی بر گروه‌های ضعیف و آسیب‌پذیر، مانند کودکان، تهیدستان و همچنین سالمندان وجود دارد.

در ایران، نگهداری از سالمندان تا شاید همین دو دهه اخیر، وظیفه بدیهی خانواده‌ها و جوان‌ترها پنداشته می‌شد، اما در دهه‌های اخیر ارزش‌های اجتماعی و به دنبال آن سبک زندگی ایرانیان، تغییر یافته است.

«خانواده‌های گسترده» اگر از بین نرفته باشند، جز در مناطق روستایی و در میان خرده‌فرهنگ‌های سنتی، پدیده‌ای نادر هستند و با رشد روزافزون «فردگرایی»، خانواده‌ها دیگر نگهداری و رسیدگی به وضعیت سالمندان را وظیفه بدیهی خود نمی‌دانند.

برخلاف رویه‌ رسانه‌های رسمی و حکومتی که مدام بر ارزش‌های سنتی و خانوادگی تاکید و ایدئولوژی رسمی «خانواده‌محور» را تبلیغ می‌کنند، ارزش‌های سنتی در میان طبقه متوسط شهری روزبه‌روز بی‌اعتبارتر می‌شوند. از طرفی با توجه به وضعیت بد اقتصادی در سال‌های اخیر و اشتغال بیش از پیش زنان، خانواده‌ها دیگر امکان نگهداری از والدین سالمند خود را ندارند.

به این ترتیب، سالمندان، به خصوص آن دسته که توان اقتصادی خود را از دست داده‌اند و از درآمد کافی برخوردار نیستند، به یک گروه اجتماعی فراموش‌شده تبدیل می‌شوند که هیچ نهادی مسئولیت رسیدگی به امورشان را بر عهده نمی‌گیرد.

مدرن شدن جامعه ایران در فقدان نهادهای مدرن

مهرداد درویش‌پور، جامعه‌شناس، معتقد است در ایران، برخلاف بسیاری از کشورهای دنیا، جایگزینی ارزش‌های سنتی با ارزش‌های مدرن، نه به دلیل رشد اقتصادی و صنعتی، بلکه بیشتر تحت تاثیر فرآیند جهانی شدن بوده است.

درویش‌پور می‌گوید فرآیند مدرن شدن در کشورهای دموکراتیک غربی، همراه با دولت رفاه بود. یکی از کارکردهای دولت رفاه، در جوامع دموکراتیک و صنعتی، ایجاد نهادهای حرفه‌ای و رسمی برای نگهداری از کودکان و سالمندان است (وظایفی که پیش از آن بر عهده خانواده‌ها بود).

برخی کشورهای صنعتی دیگر مانند ژاپن و تا حدودی چین، فرآیندی دوگانه و پیچیده را طی کرده‌اند. ژاپن با این که نظام سیاسی دموکراتیک دارد و کشوی قدرتمند و صنعتی است، یکی از ضعیف‌ترین دولت‌های رفاه در میان کشورهای صنعتی را دارد، اما وجود یک فرهنگ قدرتمند سنتی در این کشور، باعث شده نقش خانواده‌ و الگوهای سنتی حمایت از خویشاوندان، همچنان تاثیرگذار باشد.

این جامعه‌شناس اضافه می‌کند: «یعنی ما با کشورهای صنعتی با اقتصاد فردمحور که در آن خانواده نقش سابق را ندارد روبه‌رو هستیم که به رغم هسته اقتصادی صنعتی، خانواده‌ بزرگ و خویشاوندی در آن نیرومند است، نوعی راه حل بینابینی که در آن فرهنگ حمایت از والدین و خویشاوندان سالخورده همچنان قوی‌ است.»

ایران اما شرایط ویژه‌ای دارد: نه همانند جوامع غربی دموکراتیک و همراه با دولت رفاه است که به این ترتیب از سالمندان به شکلی حرفه‌ای و نهادینه‌شده حمایت شود، و نه فرهنگ خانواده‌گرا و سنتی که هنوز در ژاپن و چین نیرومند است، آن جایگاه و اهمیت سابق را دارد.

درویش‌پور می‌گوید: «مردم ایران به عنوان نوعی تقابل با ایدئولوژی خانواده‌گرای حکومت دینی، به شدت تحت تاثیر فرآیند جهانی شدن قرار دارند که باعث شده الگوهایی که در گذشته می‌توانست نوعی افتخار و اعتبار باشد، برای بسیاری از ایرانیان موضوعیت خود را از دست بدهد. بنابراین این فرآیند متناقض، نسبت به ژاپن یا چین، در ایران دشواری‌های جدی‌تری را به همراه دارد.»

به این ترتیب، با فروپاشی ارزش‌های پیشین، فشارهای روزافزون اقتصادی و گسترش فرهنگ فردگرایی از سویی، و فقدان دولت رفاه از سوی دیگر، حمایت از والدین سالخورده امکان‌پذیر نیست.

مهرداد درویش‌پور معتقد است این وضعیت باعث تنهایی و حاشیه‌ای شدن روزافزون سالمندان در جامعه می‌شود. این جامعه‌شناس تنهایی سالخوردگان را خطری جدی‌ برای جامعه می‌داند؛ خطری که کمتر به آن توجه می‌شود. او معتقد است با توجه به این که ترکیب سنی جامعه ایران رو به پیری می‎رود، روزبه‌روز بر تعداد اعضای این گروه فراموش‌شده افزوده خواهد شد.

آسیب‌های اجتماعی: محافظه‌کاری اقتصادی

بی‌توجهی و فراموش‌شدگی سالمندان، چه آسیبی ممکن است برای جامعه داشته باشد؟

مهرداد درویش‌پور می‌گوید: «هر فشاری به یک گروه بزرگ از مردم، یک آسیب اجتماعی است.»

وی معتقد است در ارزیابی جامعه‌شناسانه، همواره تمرکز ویژه‌ای بر «گروه‌های ضعیف» اجتماعی مانند کودکان محروم، جوانان بیکار، زنان تحت ستم، گروه‌های مورد تبعیض و … وجود دارد. سالمندان نیز یکی از گروه‌های اجتماعی به حاشیه‌رانده ‌شده‌اند که اگر نتوانیم بگوییم یک‌سره فراموش‌شده‌اند، بلکه دست کم گروه خاموشی هستند که با بیش‌ترین ناامنی‌ها مواجه‌اند.

درویش‌پور درباره دلیل این حاشیه‌ای شدن می‌گوید: «این گروه نه همانند کودکان و جوانان، آینده‌ساز هستند که جامعه به آن‌ها توجه‌ای ویژه‌ داشته باشد و به قصد سودآوری‌ به عنوان نیروی کار آینده دغدغه آن‌ها را داشته باشد؛ و نه نظیر میانسالان نُرم متوسط جامعه هستند که از احترام درخور و زندگی فعالی برخوردار باشند.»

حتی در جوامع غربی که سالمندان از امکانات بیشتری برخوردارند، یکی از گروه‌های حاشیه‌ای محسوب می‌شوند و فراتر از آن، در بخش‌هایی از جوامع ممکن است تلقی پنهانی وجود داشته باشد که سالمندان را «سربار» بداند. درویش‌پور می‌گوید: «در جامعه ایران که اساساً نه ارزش‌های انسانی در آن نهادینه شده و نه دولت سیاست معینی در حمایت از حقوق گروه‌های سالمند دارد، حس سربار بودن، حس دردناکی است که بسیاری از سالمندان ممکن است با آن روبه‌رو شوند.»
از طرف دیگر، به گفته درویش‌پور، هرچند نفس این که سالمندان از حداقل یک زندگی تضمین شده، درخور و استاندارد برخوردار نیستند و این واقعیت که این گروه فراموش‌شده با انبوهی از دشواری‌‌ها اعم از بیماری جسمی و روانی، تنهایی، ترس از مرگ‌ و حتی میل به خودکشی روبه‌رو هستند، خود یک آسیب اجتماعی جدی است، اما حس ناامنی اجتماعی و سربار بودن، تنها در خود این گروه اجتماعی تاثیر نمی‌گذارد.

این جامعه‌شناس می‌گوید: «یک خطر بسیار مهم دیگر این است که این مشکل، در رفتار نسل بعدی نیز تاثیر می‌گذارد. هر انسانی اگر حس کند که در دوران کهنسالی از استاندارد حداقلی برخورد نخواهد بود، تلاش می‌کند تا جوان است یا از کشور خارج شود تا شرایط پیری را در کشوری با ایمنی کافی به‌سر برد، یا بخش مهمی از توانایی‌های دوره‌ جوانی و میانسالی را – که می‌تواند برای کارآیی بیشتر در حوزه اجتماعی و اقتصادی به کار رود- به ایجاد امکانات شخصی اختصاص می‌دهد تا بتواند دوران پیری را با آن بگذراند.»

به این ترتیب، علاوه بر اینکه گروه بزرگی از مردم، با استرس، ناامیدی و نگرانی از فراموش‌شدگی سروکار دارند، جامعه از منظر دیگری نیز با آسیب مواجه خواهد شد: حس نگرانی از شرایط ناامن زندگی در کهنسالی، ضمن این که خود یک آسیب اجتماعی است، کارآیی اقتصادی دوران جوانی و میانسالی را با رفتاری محافظه‌کارانه برای دوران پیری جایگزین می‌کند تا فرد مطمئن شود در دوران سالمندی می‌تواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد.

درویش‌پور، «پس‌انداز کردن بی‌جا به جای سرمایه‌گذاری اقتصادی، بازنشستگی زودرس، گسترش شغل‌های کاذب و اختصاص نیروی پویای اقتصادی جوان‌تر برای نگهداری از سالخوردگان» را ازجمله نتایج فقدان موسسات حرفه‌ای نگهداری از سالمندان و دل‌نگرانی از سرنوشت آنان می‌داند.

مسئولیت‌ناپذیری دولت

مهرداد درویش‌پور، جامعه‌شناس، می‌گوید برخلاف غرب که مددکاران اجتماعی، جامعه‌شناسان و نهادهای گوناگون سرمایه‌گذاری‌های عظیمی برای تحقیق در مسئله سالمندان و دشواری‌های آنان می‌کنند تا وضعیت بهداشت، مسکن، تفریح و سایر مسائل آنان را بهبود بخشند، در ایران در هیچ یک از این حوزه‌ها آینده‌ روشنی پیش روی این گروه نیست.

وی معتقد است اگر با یک دولت دموکراتیک و مسئول سروکار داشتیم، این دولت با سرمایه‌گذاری جدی در گسترش خانه‌های سالمندان، ضمن ایجاد اشتغال و تاثیر بر مشکل بیکاری، می‌توانست کمک کند تا سالمندان احساس سرباری نکنند.

این جامعه‌شناس در خصوص اهمیت خانه‌های سالمندان اضافه می‌کند: «خانه‌های سالمندان یکی از پدیده‌های جدی جامعه مدرن هستند که در بسیاری از کشورها روزبه روز بیشتر جایگزین الگوهای سنتی نگهداری والدین سالمند می‌شود. دولت ایران اگر به حقوق شهروندان می‌اندیشد، می‌تواند یک چنین سرمایه‌گذاری جدی‌ای بکند و دشواری گروه سالمند را در جامعه کاهش دهد، اما وقتی دولت حتی در برابر جوانان که نیروی فعال اقتصادی وآینده‌سازان جامعه هستند، اینگونه بی‌توجه است، تصور این که نسبت به سالخوردگان که دیگر نقش اقتصادی مفیدی در جامعه ندارند، برخورد بهتری داشته باشد، خوش‌بینانه است.»

فقدان نهادهای مدنی غیر دولتی

نگهداری از سالمندان و رسیدگی به امور آن‌ها، اساساً وظیفه دولت است و امکانات مالی و اقتصادی آن نیز تنها در اختیار دولت است، اما نهادهای مستقل هم در بهبود وضعیت سالمندان نقش فراوان دارند. نمونه خاصی از نگهداری از سالمندان در کشور هند وجود دارد.

به گفته درویش‌پور، در این کشور به شدت فقیر، سازمان‌های اجتماعی خودمختار، وظیفه مددکاری اجتماعی را برعهده گرفته‌اند. در هند، دولت به دلیل جمعیت زیاد، کمبودهای فراوان اقتصادی، فساد، فقر غیر قابل توصیف و مهم‌تر از همه سیاست‌هایی که خود دولت در پیش گرفته است، اهمیت چندانی به نهادینه کردن مددکاری اجتماعی نمی‌دهد، اما به دلیل پیشینه‌های خاصی مانند نفوذ فراگیر «گاندیسم» و باورهای دینی، فعالیت‌ نهادهای اجتماعی در این کشور نیرومند است. به این ترتیب تعداد قابل توجهی از سازمان‌های خودمختار و داوطلب، وظیفه مددکاری اجتماعی را برعهده گرفته‌اند و تلاش می‌کنند جای دولت رفاه را که حکومت از آن طفره می رود تا حد امکان پر ‌کنند.

درویش‌پور می‌گوید: «در ایران با توجه به دشواری‌های اقتصادی که بسیاری از مردم برای پاسخ به نیازهای اولیه، ناگزیرند بیش از یک شیفت کار‌کنند، بعید می‌دانم مردم آمادگی چنین فعالیت‌های اجتماعی داوطلبانه‌ را داشته باشند. به خصوص که همبستگی اجتماعی روزبه روز در کشور ضعیف‌تر می‌شود. در ایران نه پدیده‌ای نظیر فلسفه گاندی وجود دارد و نه در دوره‌ شکوفایی جنبش‌های اجتماعی به سرمی‌بریم که در آنها ارزش‌های جمعی و انسانی گسترش می‌یابند. حتی فردگرایی روزافزون جامعه ایران، از نوع فردگرایی مدرن غربی نیست. در غرب با وجود گسترش فردگرایی، حس انسان‌دوستی و کمک به هم‌نوع کمرنگ نیست، بلکه به شکل غیر مستقیم (نظیر نظام مالیاتی و دولت رفاه) نهادینه و سازمان‌یافته ‌است.
در ایران اما با فروپاشی ارزش‌ها، وجود دولتی عمیقاً غیر مسئول، گسترش فقر و شکاف‌های طبقاتی، بحران‌های اقتصادی و توسعه‌ ناهنجاری‌ها، نمی‌توان انتظار داشت مردم خود وارد عمل شوند.»

دشوار‌ی‌های مضاعف زنان و فرودستان

در کنار گسترش خانه‌های سالمندان، راهکار دیگر برای حل بحران سالمندان، افزایش درآمد آنان است.

درویش‌پور اقتصاد را یکی از منابع مهم قدرت می‌داند و می‌گوید: «هرچه بازنشستگان از درآمد بیشتری برخوردار باشند، امکان این که بتوانند مثلاً کسی را به عنوان مددکار و پرستار استخدام کنند، افزایش پیدا خواهد کرد یا اینکه نهادهای خصوصی نگهداری و حمایت از سالمندان شکل خواهد گرفت.»

به این ترتیب می‌توان گفت وضعیت سالمندان، با موقعیت طبقاتی آنان مرتبط است. طبقات مرفه امکان این را دارند که برای مراقبت از خود یا پدر یا مادر سالمند خود، افرادی را استخدام کنند، اما با حقوق نازل بازنشستگان تهیدست، این امکان برای آن‌ها فراهم نیست و با دشواری‌های بیشتری روبه‌رو هستند.

زنان سالمند، با توجه به اینکه زنان در جامعه مردسالار ایران در مجموع با تبعیض‌های گسترده‌ای مواجه‌اند، بحران های جدی‌تری خواهند داشت. بی‌آیندگی، احساس سربار بودن و حاشیه‌ای شدن، در میان زنان سالمند، بیش از مردان شدت دارد و به گفته درویش‌‌پور، «پدران»، به دلیل اتوریته مردسالار، جایگاه و منزلت بالاتری در جامعه دارند.

مهرداد درویش‌پور معتقد است مسئول وضعیت فعلی سالمندان، در درجه اول دولت است. دولت باید از طریق افکار عمومی، رسانه‌ها و جامعه مدنی، برای ایجاد خانه‌های امن سالمندان، بهبود وضعیت پزشکی آنان و تضمین درآمد حداقلی‌شان، تحت فشار رسانه ها و افکار عمومی قرار بگیرد.

به نقل از رادیو زمانه




وزارت اطلاعات … جهتِ ادای پاره ای توضیحات

censure 01میلاد درویش
مستندساز
و عضو سندیکای کارگران فلزکار و مکانیک

… تعهداتی که به صورتِ غیرقانونی و غیرانسانی گرفتند. برگه هایی را که با چشم بند، انگشت زدم!… و حقِّ قانونیِ یک انسان، که زیرِ پا گذاشته شد. یکی از تعهدات که قبل از خروج با تأکید گرفتند این بود که فعلا هیچ نوع کار و فعالیتی نکنم و دربارۀ این اتفاقات به هیچ وجه، چیزی نگویم.

نوشته ی زیر برای روابط عمومی سندیکای کارگران فلزکار و مکانیک ارسال شده

خیابان صبا (برادران مظفر)… گذرگاهی سنگفرش شده، منشعب از خیابان انقلاب، نزدیک به چهارراه ولیعصر در مرکز شهر تهران… و ساختمانی قدیمی در ابتدای تقاطعِ صبای شمالی… بنایی یک طبقه با سقفِ شیروانی، که تنها منفذش به بیرون، سه دودکشِ حلبیِ قدیمی است… از ضلعِ شمالی با پاساژ کامپیوتر رضا و از جنوب با یک مغازۀ کوچک، همسایه است. از پشت (ضلعِ شرقی) مشرف به یک ساختمانِ مخروبۀ متروکۀ قدیمی و ضلعِ شرقی اش از حیاطِ کوچکی که دارد، درب بزرگِ فولادی به پیاده روِ خیابانِ صبا باز میشود… و یک تابلوی کوچک که غیر از عکاسان و فیلمبرداران، برای بقیۀ رهگذران خودنمایی نمیکند؛ روی تابلو نوشته است: «عکاسی و فیلمبرداری ممنوع»

از تابستانِ امسال بارها به این ساختمانِ قدیمی احضار شدم؛…

ساعت ۱۰ صبح با من قرار داشتند. فقط گفتند “وزارت اطلاعات … و جهتِ ادای پاره ای از توضیحات”…

… و من از ساعت ۹ صبح آنجا بودم. ابتدا گمان میکردم تنها هستم… اما دقایقی نگذشته بود که عده ای دیگر نیز به همین دربِ فولادی مراجعه کردند. آنها نیز دقیقا مثلِ خودم احضار شده بودند. چند نفرشان که قبلا با آنها کار کرده بودم را میشناختم اما پاسدارهایی که دمِ در ایستاده بود با تندی مانع از همکلامیِ ما میشدند. چند خانم هم به جمعِ ما اضافه شد… به تدریج در مدتِ کوتاهی که در پیاده رو کنار دربِ فولادی منتظر ایستاده بودیم، همگی مطمئن شدیم که ما را به خاطرِ فعالیتِ شغلیمان خواسته اند.

تقریبا همه هنرمند بودند و اکثرا مستندساز. حتی بعضا یکدیگر را میشناختند. شاید شما هم برخی از آنها را بشناسید. یکیشان جانباز جنگ بود… نامم را از بیسیمِ یکی از پاسدارها شنیدم که قبل از بقیه باید داخل میشدم… در حیاط کوچک، چهره های متنوعی دیدم؛ افرادی با لباس شخصی (از آن لباسهایی که میشناسیم)، چند پاسدار و حتی عده ای با ظاهرِ معمولی.

مرا با احترام به راهرو هدایت کردند و بعد از گذشتن از گیت، کلِ وسایلم را گرفتند و پابرهنه به کنارِ سالنِ کوچکی بردند که اطرافش با دیوارهای جداکننده، اتاقکهایی به مساحتِ یکمتر ایجاد شده بود؛ یک دقیقه از ورودم به ساختمان نگذشته بود که ناگهان “چشم بند” زدند و به یکباره برخوردشان به کلی عوض شد. تشرها، بی احترامیها و هر آنچه از مصادیقِ شکنجه مصرّح در قانون اساسی میدانیم… آن روز چهارده ساعت به طور بی امان و بی وقفه توسط افراد مختلف بازجویی شدم. آن هم بدون آمادگیِ قبلی، بدون وکیل، بدون احضاریۀ قانونی از مرجعِ قضائی، بدون فضای مناسب برای بازجویی، بدون آنکه مرا برای بازجویی خواسته باشند… اتاقکِ کوچک به گونه ای طراحی شده بود تا بازجوها را نبینم. یک میز و صندلی با دیواری در روبرو که شیاری در زیرش بود تا بتوانیم برگه های بازجویی را رد و بدل کنیم.

با تهدید، فشار و توهین به انحای گوناگون میخواستند که هر آنچه را آنها دیکته میکنند به عنوانِ اعترافاتم بنویسم… یک سوال به گونه های مختلف طرح میشد تا سرانجام هرآنچه بابِ میلِ خودشان است را بنویسم و امضاء کنم… و به اجبار صدها صفحه اعترافِ دروغین…!

… البته متأسفانه به دلایلی از ذکرِ جزئیات معذورم… تعهداتی که به صورتِ غیرقانونی و غیرانسانی گرفتند. برگه هایی را که با چشم بند، انگشت زدم!… و حقِّ قانونیِ یک انسان، که زیرِ پا گذاشته شد. یکی از تعهدات که قبل از خروج با تأکید گرفتند این بود که فعلا هیچ نوع کار و فعالیتی نکنم و دربارۀ این اتفاقات به هیچ وجه، چیزی نگویم.

لیکن این نوع بازجوییها و بازداشتها که به صورت کاملا غیرقانونی، غیر انسانی و غیرمتعارف بود، جرم محسوب میشود و نه افتراهای ناروایی که به من نسبت دادند…
چند روز بعد، مجددا به همان ساختمانِ قدیمی، احضار شدم؛ البته با این تفاوتها که اینبار فقط خودم بودم و اینکه اتهامات، صرفا به حیطۀ شغلی ام مربوط نمیشد و یک فرقِ عمده نیز اینکه پس از بازجویی نگهم داشتند… بازداشتگاه که چه عرض کنم! بیشتر به سیاهچال شباهت داشت! و به یک بازداشتگاهِ حرفه ای نمیماند! عاری از دربرگیریِ حقوقِ افراد بازداشتی و زندانی بود. با “چشم بند” میتوانستم اندکی زیرپایم را ببینم. در حیاطِ پشتی کنارِ دستشویی، اتاقی بود که به سیاهچال راه داشت و شاید با کاربردهای دیگری هم از آن استفاده میشد.

در یکی از روزهای بازداشتم که مدام و بدون استراحت، ساعتها بازجویی میشدم، یکی از به اصطلاح بازجوهایم که خودش را “موسوی” معرفی کرده و برخلافِ بقیه، سعی مینمود با ظاهری مهربان برخورد کند و ضمنا تنها کسی بود که میتوانستم چهره اش را ببینم، درباره نامۀ دعوت به همکاری از خارج از کشور سوال میکرد و اصرار داشت که قرار بوده در امریکا برای عده ای کار کنم! هرچه فکر کردم به ذهنم نرسید که کدام نامه را میگوید!… تنها هنرشان این بود که ارتباطاتم را به طور کامل زیر نظر داشتند. مرا ساعتها در همین باره بازجویی کرد تا اینکه گفتم: «من هرگز از امریکا چنین دعوتی نداشته ام، ولی شما که هر اتهامی را نسبت میدهید این یکی را هم خودتان بگویید تا برایتان بنویسم.» او که میکوشید خونسرد باشد، با عصبانیت، نامه را جلویم انداخت تا بدانم آنها همه چیز را میدانند!!!… در کمال شگفتی به نکتۀ مضحکی برخوردم که باعث شده بود ساعتها وقتش را تلف کند؛ در پاسخ بر روی برگۀ بازجویی نوشتم: «اگر در منزلتان کودکی دارید که به کلاس اول دبستان میرود، این نامه را نشانش دهید تا به شما بگوید یونایتد استیت با یونایتد کینگدام فرق دارد.(!)» …بیچاره موسوی گمان کرده بود هرکشوری که اولش “یونایتد” داشته باشد، امریکاست!… یادآوریِ اینکه بعدش چه بر من گذشت _تا بیاموزم به بازجو که شغلِ مقدسی دارد(!)، نباید اساعۀ ادب کنم_ دشوار است… آن شب را تا صبح در دستشوییِ بازداشتگاه، محبوس بودم…

… از آن زمان تاکنون دیگر به بازجوییها و بازداشتهای متناوبِ غیرقانونی در کمیته دفتر پیگیری وزارت اطلاعات عادت کرده ام. گاهی نیز در طول بازداشت، مرا با خودرو برای بازجویی به ساختمانِ دیگری میبردند که نمیدانستم و نمیدانم کجا بود! آخرین بار پاسپورتم را توقیف کردند!… کاملا برایم طبیعی شده که در تماس باشند و با تزویر “عمل به تعهداتم” را گوشزد کنند! تعهداتی که هرگز خود را ملزم به رعایتش نمیدانم. چون همواره پیروِ قوانین مملکتی حرکت نموده و به عنوان یک ایرانی و فردی از خانوادۀ شهید که شهدای بسیاری را تقدیم به انقلاب کرده ایم، خود را مطیعِ قانون اساسی ایران دانسته و تحتِ هیچ شرایطی حاضر به نقضِ آن نیستم. احضارها، بازداشتها و اعترافاتی که تحت فشار و شکنجه گرفته شد، کاملا مغایر با اصل سی و هشتم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بود و اتهاماتم در منافات با اصل بیست و ششم و بیست و هفتم از همین قانون که بر آزادیِ انجمنهای صنفی و اقلیتها تأکید ورزیده است.

خرداد امسال که همنسلانمان به افتخارِ آمدنِ “دولت تدبیر و امید” نجوای «سر اومد زمستون» سرمیدادند، هرگز تصورش را نمیکردم که وزارتخانۀ اطلاعاتِ همین دولت، چنین بی تدبیریِ مأیوس کننده ای را به روحیۀ حساسِ نسلِ جوانِ عرصۀ فرهنگ و هنر نشان دهد که موجب بی اعتمادی نسبت به مسئولین امنیتی شود.

علیرغم اینکه تا امروز هیچ کسی را از وضعیتم مطلع نکرده بودم، اما در عینِ ناباوری، افرادِ بسیاری از موضوعِ بازداشتم خبر داشتند… و سندیکایم که مثل کوه، پشتم ایستاد تا به کوچکترین حرمان مبتلا نشوم.

تاکنون در ازای رنجی که رفت، سکوت کردم اما سکوت در برابر هرنوع ظلم و بی قانونی، همپایۀ رذالتِ ستمگران است که عملاً و علناً عدالت و قانون اساسی را نادیده میگیرند. بنابراین قطعا شکایتم را از طریق دیوان عدالت اداری، پیگیری خواهم کرد. حتی بدونِ وکیل. گرچه امیدی برای رسیدگی به این پرونده ندارم، اما وظیفۀ قانونی و شهروندیِ خود میدانم که دستگاهِ قضاییِ کشورم را از آنچه که در بازداشتگاهها و اقرارگاهها میگذرد، آگاه سازم… فشار در شرایط نامتعارف هرگز موجب تغییر عقیدۀ انسان نخواهد شد بلکه صرفاً تلنگری است تا ضعفِ زیرپاگذارندگانِ قانون را بهتر بشناسیم و نسبت به برخورد با عدالت شکنان، هوشیارتر باشیم.

…چنانچه هر ظهر و هر غروب به خیابان صبا برویم، بانویی مهربان را خواهیم دید که سالهاست در سرما و گرما می آید تا غذای گربه های این خیابان را بدهد و هیچ مانعی نمیتواند او را از آمدن در این ساعات بازدارد. چه زیبا همۀ گربه ها را میشناسد و چه هنرمندانه با عدالت به آنان غذا میدهد که هیچ کدام به غذای دیگری طمع نکند. این بانو چه راحت مهربانی را به جانِ زندگی می نشاند! محبتش مرا به یاد معلمی می اندازد که هرگز ما را بخاطر بیسوادی و بی تجربگی نکوهش نمیکرد بلکه همواره شوقِ کوشش برای زیستن را در ما جلوه گر میساخت. زنده یاد پرویز شهریاری که خودش هفت بار به زندان افتاد و بارها شکنجه شد ولی هربار که از شکنجه گرانش سخن میگفت به جای کینه ورزی، افسوس میخورد که چرا آنان از آموزشِ صحیح محروم بوده اند!… اما منِ بسیار کوچک، موسوی را به دلیلِ آنکه انگلیس و امریکا را از هم تشخیص نمیداد، تحقیر کردم! احتمالا اگر معلم فقیدمان متوجه میشد، دلش از رفتارم میگرفت… شاید دیگر موسوی را نبینم تا از او عذرخواهی کنم، اما

امیدوارم آن بازجوی ناآگاه، مرا بابتِ این مسئله ببخشد؛… البته شکایتم از او و همکارانش همچنان پابرجاست.

یقین دارم عمرمان به قدری طولانی خواهد بود که روزی را شاهد باشیم که به جای این ساختمانهای مخوف، مدرسه ها ساخته میشود تا انسانهای فردا، چنان قربانیِ فقر نگردند که بخواهند در مقابلِ ارعابِ همنوعانِ خود، دستمزد بگیرند.
دیروز مجددا تماس گرفته بودند و باز به همین ساختمان احضارم کردند؛ درخواستشان غیرقانونی بود، پس اینبار نرفتم… و تهدیداتی که متوجهم شد…

هرچند امروز هوا تاریک است، اما به قول دکتر آریانپور:

روز ما فرداست، فردا روشن است
شام تیره، بام را آبستن است

۲۵/۹/۱۳۹۲




گزارش یک سرکوب از شهرستان اندیمشک

marzban-fariba 01کانون بیکاران

بخش پایانی

فریبا مرزبان

پس از فرمان خمینی که گفت: بگیرید و بکشیدشان. جا در جا. در دادگاههای زندانهای کارون و یونسکو، اولین اتهام وارده به بسیاری از بازداشت شدگان در سال شصت، حمایت از کانون بیکاران و شرکت در درگیری ها بود. به همین دلیل، احکام بسیاری از آنان جز حکم اعدام چیز دیگری نبود. قضات به قلع و قمع اهالی منطقه مسکونی ساختمان واقع در شهرستان اندیمشک حکم دادند و سپاهیان سرکوبگر از هیچ کشتاری اباء نکردند

با سپری شدن چند روز، اسامی تک تک کشته شدگان در درگیریها و قربانیان جامعه سرمایه داری مشخص شد. در میان اجساد، جسد دو پسر بچه خردسال به چشم می آمد ” حجت الله خوش کفا ” و ” صفرعلی رزم جو” که در روز حادثه برای خرید نان به بیرون از خانه رفته بودند. “غریب رضایی” کارگر بیکار از اعضای کانون بیکاران ، هدف گلوله مزدوران خمینی قرار گرفته بود. یکی دیگر از قربانیان« شاهین دژشکن » بود، تنها فرزند خانواده که با مادرش زندگی می کرد. او نور چشم مادر بود. شاهین از بوکسرهای قدیمی شهر بود و شعر هم می گفت و مجموعه اشعار او منتشر شده بود. یادم هست همیشه در جمع بیکاران سخنرانیش را با این شعر آغاز می کرد:

آن که گردیده جمع سیم و زرش
زر نباریده زآسمان به برش
یا خودش دزد بوده یا پدرش (۱)

شاهین زنده نماند تا سخنرانی کند. زنده نماند تا از اشعار و سروده هایش بخواند. او دیگر زنده نبود تا پای درد دل و صحبت همشهریانش بنشیند و مردم هم به سخنان دردمند او گوش دهند.

شعبان قلاوند که فرماندهی چماق به دستان خمینی را بر عهده داشت و از هیچ کاری چشم نمی پوشید، به توحش و وحشیگری شهره عام و خاص بود هم به همراه گروهی از چماقداران، هسته هایی تشکیل داده بود. این هسته ها، زنان سیاسی فعال را شناسایی می کردند و در موقعیتهای مختلف به آنها حمله ور می شدند و زیر مشت و لگد و چوب می گرفتند. همه چیز به اینجا ختم نمی شد. این اوباشان برای گرفتن زهرچشم از مردم شهر، به دستگیری زنان و دختران جوان پرداخته بودند. اگر نشانی از زنان سیاسی در دست داشتند، بلافاصله به محل زندگی او می ریختند و دستگیرش می کردند. به همین دلیل، گروهی از اهالی شهر برای حفظ جان این زنان، چاره ای اندیشیدند. هیچیک از ما، اجازه تنها بودن در سطح شهر را نداشتیم. با پیشینه ای که داشتم خطر بیش از سایرین تهدیدم می کرد؛ از سوی دوستان، سعید و علی را برای همراهی من گذاشتند و برای مدتی هر کجا که می رفتم آن دو همراه من بودند.

شعبان و گروهش به همین اکتفا نکردند. او جنون داشت، جنونی که ارثیه حزب الله است. او و آدمهایش به افراد و مکانهای مختلف حمله ور می شدند و همه چیز را داغان می کردند تا همه را دستگیر کنند. در این میان به کتابفروشی دانش که متعلق به همسر خواهرش بود حمله برد و او را که از هواداران سازمان فدائیان بود دستگیر و روانه زندان یونسکو کرد.

تحصن در سطح شهر ادامه داشت. همه روزه خبر دستگیری در آمار بالایی به گوش می رسید. در طول این مدت چند بار به خانه سر زدم. در یکی از همان روزها خبر بازداشت برادرم« بابک » را دریافت کردم. او در خیابان به همراه زنده یاد « غلام بندری» دستگیر شده بود. (۲) پدرم از سفر بازگشته بود و به مردم در خیابان ملحق شده بود. با دیدن او آسوده خاطر شده بودم و گمان می کردم که از میزان نگرانی و دلواپسی مادرم کاسته می شود. به همین دلیل سه روز به خانه نرفتم.

گردان ویژه سرکوب

موضوعی بسیار بااهمیت و قابل توجه است که پس از فتوی امام جمعه دزفول ساعت ۹ صبح سپاه پاسداران دزفول كه سپاه اندیمشك زیر نظرشان بود وارد عمل شدند و به كمك پاسداران اندیمشک آمدند. سند این ادعا موجود است یکی از پاسداران فعال در سرکوب مردم در همین رابطه تعریف کرده است: ” آمدن بچه های دزفول به شهر، التهاب شهر را بیشتر كرد” چرا كه كینه های قبلی شعله ور تر شده بود. ساعت ۱۰ صبح «غلامعلی رشید» فرمانده عملیات سپاه دزفول وارد حیاط سپاه اندیمشك شد.(۳)

از سوی حاکمیت پیاده کردن نیروی جنوب کافی نبود. رژیم خطر را گسترده تر احساس کرده بود. به همین دلیل، برای سرکوب بیشتر مردم از نواحی مختلف گردانهای ویژه به منطقه اعزام شد. « اسماعیل موسوی»، فرمانده گردان از شهرستان خرم آباد آمده و بزرگ شده اندیمشک در خوزستان بود. او چندین سال با بسیاری از جوانان شهر همکلاس و همصحبت بود و شیطنتهای نو جوانی و بچگی را کنار هم انجام داده بودند. اینک، رژیم او را برای کشتار مردم بی دفاع اعزام داشته بود! (۴)

در یکی از روزها که ما بست نشسته بودیم، او به اتفاق چند پاسدار به میان جمعیت آمد و خواست تا با مردم گفتگو کند. پس از صحبت های غلامعلی رشید بود که اسماعیل موسوی رفت پشت میکروفن و پس از معرفی خودش، اعلام کرد: هنگامی که مرا به عنوان فرمانده ویژه سپاه پاسداران برای برقراری آرامش و سرکوب شدید مردم دعوت کردند، به من گفتند: گروهی آشوبگر به شهر ریخته اند. اجنبی ها اختشاش کرده و به کشتار عناصر حزب اللهی و برادران سپاه دست زده اند. لیست اسامی داده شده را نگاه کردم و حالا که در میان شما هستم می بینم اطلاعاتی که دریافت کرده ام اشتباه بوده است. شما مردم متحصن و افراد معترض همه دوستان قدیم و هم محله ای های من هستید و اجانب معنایی ندارد! من آمده ام بدانم چرا چنین شده است؟

صدای جمعیت حاضر در صحنه بگوش می رسید: شما که می گویید ما اجانب نیستیم پس چرا جلوی خونریزی را نمی گیرید؟ تاکید می کردند” کدام سپاهی کشته شده ست؟” چرا گلوله داغ اسلحه شما جسمهای ما را سوراخ سوراخ می کند؟ چرا بچه های مردم را در هر رده سنی دستگیر کرده اید؟چرا بازداشت شدگان را از زندان آزاد نمی کنید؟

یکباره اعتراض مردم در رابطه با سختیهایی که کشیده بودند بلندتر شد و همه به خروش آمدند. از میان صفوف جلویی جمعیت معترض آقای « مجید کایدی» مربی محترم تیم فوتبال نیرو، که قهرمان استان بود با نگرانی نسبت به بازداشت چهار تن از فوتبالیستهای تیمش « نیرو » معترض شد و گفت: چرا می گویید که بازداشت شدگان خرابکار و افراد مسلح هستند؟! و در حالی که لیست بازداشت شدگان را به اسماعیل موسوی نشان می داد و اشاره بر آن داشت گفت: در میان بازداشت شدگان ۴ تن از بازیکنان تیم من هستند؛ دلیلی برای بازداشت ورزشکاران وجود ندارد به چه جرمی آنها را در زندان نگاه داشته اید؟ اسماعیل موسوی وعده کرد به مردم کمک کند. در آن میان چندتن از اعضای سپاه پاسداران این جنایت را تحمل نکردند و در تحصن با عذرخواهی به مردم ملحق شدند. تیمسار شمخانی هم که فرماندار بود درگیر این کشتار شده بود؛ از همه توان خود استفاده کردند تا مردم را به خانه هایشان بازگردانند و از تداوم تحصن مردم در شهر ممانعت کنند.

در آن روزهای دلگیر من بیش از حد نگران بودم. زینب و شهناز خواهران آقای کایدی در کنارم بودند. مثل همیشه زینب دستهایم را در دستهایش گرفته بود و می خواست مرا به خانه شان ببرد تا شاید از نگرانی من کاسته شود. قدرت کایدی هم که آنجا بود سعی می کرد از نگرانی من از بابت برادرم که زندانی بود بکاهد. (۵)

شرایط و اوضاع سیاسی منطقه وخیم و حساس بود و برای احقاق مطالبات مردم، اتحاد عمل بیشتری در میان گروههای حمایت کننده و پیشتاز لازم می بود. مجاهدین محافظه کاری می کردند و در اعلامیه هایشان از ذکر نام کشته و بازداشت شدگان با گرایش چپ خودداری می ورزیدند. آنها بر زبان می آوردند که افراد بازداشت شده وابسته به گروهها و مردم عادی هستند، تشکیلاتهایشان از آنها دفاع می کنند. یکی از اعضاء کانون بیکاران که به گروه سیاسی وابستگی نداشت، با چند تن از هواداران مجاهدین، در این باره گفتگو کرد و از آنان خواست میان نیروها ایجاد فاصله نکنند. در بسیاری از موارد، چپها پشتیبان آنها بودند. در اعلامیه های مربوط به طیف چپ کلیه نامها، بدون در نظر گرفتن گرایش و خط سیاسی افراد ذکر می شد. (۶)

مجاهدین، تعدادی از کشته و اعدام شدگان حوادث کانون بیکاران را با چاپ عکسهایشان، به خود نسبت دادند، در صورتیکه این افراد وابستگی به آنها نداشته و تنها انسانهای شریف، بیگناه و آزاده ای بودند که به دست غاصبان انقلاب از پای در آمدند؛ آنها عده ای بیکار بودند که از حکومت نان خواسته بودند.

سازمان چریک های فدایی خلق ایران در گزارشی ناقص منتشره در نشریه کار حمایت پلیس شهربانی از مردم را فرصت طلبانه تلقی می کند و جانبداری های آنها را محکوم می کند. در حالی که ماموران پلیس به رفتار خشن و بی رحمانه سپاه انتقاد داشتند.(۷)

نشریه پیکار هم گزارشی در این رابطه منتشر کرده بود هواداران سازمان پیکار هم چون سایر شهروندان اندیمشک در حمایت از کانون بیکاران برخاسته بودند. (۸)

در یکی دیگر از شبها، نمایندگانی از ارگانهای مختلف برای گفتگو و رسیدگی به وضع مردم آمدند. « غلامعلی رشید » بطور همزمان فرماندهی اندیمشک و دزفول را داشت که بعدها به فرماندهی نیروهای مسلح رسید در میانشان بود و با چند تن از نمایندگان مردم در ساختمان فرمانداری گفتگو کردند. جلسه آنها در ساعت ۱۱ شب شروع شد و تا پاسی از صبح ادامه داشت. نمایندگان گهگاه از جلسه بیرون می آمدند و از نتایج و روند کار به مردم گزارش می دادند. آنها پس از جمع آوری نظرات مختلف، مجدداً به جلسه باز می گشتند.

فرمانداری قول داد، دستگیر شدگان وقایع اخیر را هر چه زودتر آزاد کند. فرماندار برای رسیدگی به مشکلات، از مردم فرصت خواست تا بتواند در زمان مناسب وقایع را بررسی کند. پس از سعی بسیار از سوی مردم متحصن برای رسیدن به خواسته های برحقشان، گفتگو با نمایندگان حاکمیت و جلسه آنها به پایان رسید.

فرماندار که به خوبی از وقایع مطلع بود، در آن شب به دلایل سیاسی و برای حفظ آرامش مردم به گفتگو آمده بود. او خود فرمان سرکوب و آتش داده بود و می دانست اگر اقدام به آزادی دستگیر شدگان نکند وخامت اوضاع بیشتر می شود و مردم آرام نخواهند نشست.

ساعت ۱ بعد از ظهر بود و من بین مردم معترض و متحصن نشسته بودم. پسر خاله فرخ به سراغم آمد و با ناراحتی گفت: حال مادرت خوب نیست. خانواده ات فکر می کنند تو دستگیر شده ای. بهتر است بروی آنها را ببینی.

چون به خانه سر نزده بودم، تصور کرده بودند که دستگیر شده ام. با دوست مهربانم آقای ابراهیم لقمانی در این باره صحبت کردم. (۹) ساعت۳ بعد از ظهر بود که به اتفاق آنها به سمت خانه رفتم. ما مجبور شدیم کلی از مسافت را از مسیرهای انحرافی طی کنیم و در طول راه ضد تعقیب می زدیم تا مطمئن شویم که در امنیت هستیم.

بچه ها بیرون خانه منتظر بازگشت من بودند. پس از کمی صحبت با مادر، اطلاع دادم که باید به تهران بروم. از او خواستم وسایل مرا آماده کند. مادرم از این پیشنهاد خوشحال شد. بدون آنکه بداند سپاه حکم دستگیری ام را داده بود خیالش آسوده می شد چون احساس می کرد دیگر در ادامه درگیری نخواهم بود. فردای آن روز از خوزستان خارج شدم. تحصن مردم روزها و شبها ادامه داشت.

نمایندگان ویژه سرکوب

از تهران به طور مرتب تلفنی با خانواده و دوستانم در ارتباط بودم و در جریان وقایع قرار می گرفتم. درگیر درسها بودم و فعالیت سیاسی هم اضافه شده بود. سرانجام تحصن مردم با وعده و وعیدهای حاکمیت به پایان رسید. خبر رسید که گروهی از نمایندگان مجلس و اعضاء شورای نگهبان برای رسیدگی و ملاقات با مردم و خانواده های قربانیان، اعلام آمادگی کرده بودند. قرار ملاقات مصادف با چهلمین روز شهادت اعضاء کانون بیکاران و دیگر مردم بود. محل تجمع را در گورستان عمومی شهر گذاشته بودند. من فیلمهایی را که از صحنه های درگیری و زخمی شدگان و اجساد داشتم چاپ کردم.

خودم را به مراسم رساندم. به کمک مهرانگیز و ژیلا و بهزاد عکسهای چاپ شده را روی سه مقوای بزرگ چسباندیم. محمود یکی از دوستان تابلوهای آماده شده را برای ما تا محل سخنرانی با اتومبیل شخصی حمل کرد. بغل دیوار گورها، تابلوها را به دیوار نصب کردیم و چادر به سر چند متر آنطرف تر نشستیم.(۱۰)

نمایندگان خمینی که عبارت بودند از مرضیه دباغ، خدمتکار خانه خمینی و نماینده مجلس و طاهری خرم آبادی معمم و از اعضاء شورای نگهبان، برای سخنرانی آمده بودند. (۱۱) پس از سخنرانی که طی آن سعی بر محکومیت مردم داشتند به سمت آنها رفتم و درخواست کردم برای بازدید تصاویر درگیری و حوادث پیش آمده و تصاویر انبوه زخمی شدگان و قربانیان حادثه بیایند. آنها با من آمدند و از نزدیک عکسهای بخشی از صحنه های درگیری و کشتار مردم را دیدند.

برای آنها توضیح دادم: این عکسها سندی است از بی گناهی مردم.

یکباره از من پرسیدند: این عکسها را چه کسی گرفته است؟ عکاس کیست؟

خطر را احساس کردم. گفتم: نمی دانم عکاس کیست. من اینجا بودم و فکر کردم بد نیست شما هم آنچه را ما دیدیم ببینید.

آنها از محل دور شدند و من هم به سمت دوستانم رفتم و در گوشه ای نشستیم تا مراسم به پایان رسید. یادم می آید که هوشنگ رستمی نماینده بیکاران و حسین شاکری، محمدرضا چرخی، محمدرضا رستمی، حسین دیناروندی بهمراه چند کارگر و بیکار و روستا نشینان صحبت کردند. سپس عکسها را بر داشتیم و من به تهران باز گشتم. در همان ایام کانون بیکاران تهران که ستادش در منطقه نازی آباد بود تعطیل اعلام شد.

اعدام بیکاران

چندی بعد خبر رسید که مأموران رژیم به طور ناگهانی تعدادی از افراد سیاسی را به بهانه مشارکت در کانون بیکاران و نمایندگان کانون بیکاران در خوزستان را دستگیر و بازداشت کرده و حکم جلب تعدادی دیگر را نیز صادر کرده بودند.
دستور بازداشت ۲۰ تن از افراد مرتبط با کانون بیکاران داده شده بود چند تن از کسانی که احکام جلب برایشان صادر شده بود، توانستند از دست مأموران گریخته و جان سالم به در برند، از میان آنها به حسین دیناروندی و پرویز کمائی که از اعضاء فعال کانون بیکاران اندیمشک و همچنین از فعالین سازمان فدائیان بودند می توان اشاره کرد. (۱۲)

ماموران در صورتی که موفق به بازداشت کسانی که در تعقیب شان بودند نمی شدند افراد خانواده آنان را تعقیب و بازداشت می کردند. در همان زمان عناصرحزب اللهی به محل کار خواهر بزرگترم با سر دادن شعار ” مرگ بر کمونیست ” حمله ور شده و تصمیم به گروگان گرفتن وی را داشتند. چند تن از همکاران او به کمکش می آیند و او را از دست مزدوران خمینی نجات داده و به اتاق مدیر رسانده و در ورودی را چفت می کنند و ضمن ممانعت از این عمل، عناصر سرکوب را از مدرسه به بیرون می رانند. سپس خواهرم را تا اقامتگاه قانونی اش محافظت می کنند. مسائل و مشکلات از این قبیل باعث شد خواهرم محل کار خود در خوزستان را ترک گوید.

در پی حوادث کانون بیکاران، شهردار هم مجبور به ترک پُست خود شد. به دلیل درک او از مشکلات مردم، حکم جلب برایش صادر شده بود. اجباراً او هم گریخت و مخفی شد.

گزارش مامور رژیم میخوانیم که: به هر حال پس از یك هفته درگیری و دستگیری اعضای اصلی بحران و فرار باقی آن‌ها، شهر به حالت آرامش قبلی خود برگشت. ” سپاه پاسداران شهر دزفول” قائله کانون بیکاران اندیمشک را ختم کرد“. تاکید از نویسنده است.

در آن شرایط نشریه مجاهد شماره ۵۸ می نویسد: “دیروز هشتادمین سالروز تولد خمینی بود. ما ضمن عرض تبریک به ملت قهرمان ایران طول عمر ایشان را از خداوند بزرگ خواستاریم. باشد با طول عمر ایشان همه آحاد ملت را در جهت مبارزه مقدس ضد امپریالیستی خلقمان همواره یاور و مددکار باشد. (۱۳)

آرزوی طول عمر برای خمینی است که بی محابا، حکم کشتار اقشار مردم را، از بدو تشکیل حکومت اسلامی صادر کرد؛ مردمی که حق دفاع از خود را ندارند. سرکوب زنان و کشتار نمایندگان مردم در ترکمن صحرا ،کردستان، خلق عرب، واقعه انقلاب فرهنگی اردیبهشت ۱۳۵۹ در دانشگاها در سراسر کشور و کشتار دانشجویان چپ و روشنفکران غیر مذهبی که برای جلوگیری از بسته شدن دانشگاها و به حمایت از دانشجویان آمده بودند. این واقعه هم زمان شده بود با سرکوب کانون بیکاران. چنانچه ” اکثریت” چنین پیامی صادر می کردند و تملق خمینی را ” حزب توده” می داد؛ تعریف می شد بخاطر تمایلات و گرایش سیاسی به حکومت اسلامی ست، که آرزوی طول عمر خمینی را دارند؛ و این گونه مداحی در واقع، خوش خدمتی تلقی می شد. در مورد مجاهدین متفاوت ست و معین می گردد از ابتدا چشم به بالای سر داشته اند؛ یا اینکه بی برنامه و بهم ریخته بودند که در یک سال بعد پا به پای حکومت که سرکوب سراسری را آغاز کرده بود، اقدام به دفاع و عملیات مسلحانه کردند. بر اساس اخبار منتشره سازمان مذکور، اعضاء و عناصر وابسته به این سازمان تعدادی از اماکن دولت و حکومتی را منفجر ساختند.

سوم مرداد ماه ۱۳۵۹ بود هر روز صبح اخبار ساعت ۸ را از رادیو می شنیدم. رادیو اعلام کرد: سحرگاه امروز حسین شاکری، محمدرضا رستمی ، هوشنگ رستمی و محمد رضا نامداری معروف به چرخی به حکم دادگاه ویژه، خرابکار، اغتشاشگر، عامل درگیری، تشنج و تهییج مردم به کشتار سپاه پاسداران، محارب، مرتد و مفسد فی العرض تشخیص داده شده و حکم اعدام آنان سحرگاه امروز در محوطه زندان کارون به اجرا در آمد. فکرکردم اشتباه شنیدم یا در خواب هستم. نمی توانستم باور کنم. جسمم بیدار بود اما سختی واقعه ذهنم را خواب می کرد. در همان حالت دستم را به سوی گوشی تلفن دراز کردم اما شماره هر کس را که گرفتم هیچ جوابی نشنیدم. دوباره در خوزستان چه غوغایی به پا کرده بودند؟ افراد بیکار را به جای استخدام و دادن شغل به گلوله بسته بودند. حکم صادره از سوی همان افرادی بود که به ظاهر برای حل مشکلات آمده بودند. سپاه پاسداران به روی مردم آتش گشوده بود به زنده و زخمی و جنازه مردم رحمی نکرد؛ هر کس را که دیدند بازداشت کرده بودند و در ۳ مرداد مجدداً اهالی شهر را داغدار کرده بودند.

من مرتب شماره گیری کردم. می خواستم بدانم در سرزمین من حقیقت کجاست. پس از ساعتها، هر کس گوشی را بر می داشت تا سلام مرا می شنید گوشی را می گذاشت.

تمام تلفنهای منطقه کنترل بود. وحشت همه مردم را بر داشته بود. همه می ترسیدند توضیح اضافه ای در میان مکالماتشان باشد. سر انجام تا پایان روز حقیقت را پاره پاره یافتم. حقیقت همچون آزادی در زندان بود. در سحرگاهی دیگر، خون تعدادی دیگر ریخته شد. تعدادی از مردم بی دفاع خوزستان با توطئه های سپاه پاسداران محکوم به اعدام شدند.

روزنامه انقلاب اسلامی با کینه و نفرت و بدجنسی خبر را دوگونه منتشر ساخت: ۱- در عنوان خبر نوشتند: به اتهام ” همکاری با رژیم گذشته و کشتار مردم اندیمشک” تیرباران شدند. (۱۴)

نوشته اند که بیکاران در کشتار مردم دخالت داشتند در حالیکه مردم مسلح نبودند؛ کشته شدگان با سلاح گرم کشته شده بود و قاتل کسی به جز سپاه پاسداران نبود!

۲- در متن خبر نوشتند: ۴ تن از کسانی که در جریان” درگیریها و کشتار مردم در اندیمشک” شرکت فعال داشتند بحکم دادسرای انقلاب اسلامی شهرستان دزفول تیرباران شدند. (۱۵)

روزنامه انقلاب اسلامی طوری گزارش می دهد که گویا بیکاران خود، خود را از پای درآورده و اسلحه به روی یکدیگر کشیده اند.با چنان نفرتی از بیکاران این گزارش را منتشر می سازد که سپاهی سرکوبگر حامی نظام در اعترافات خود این چنین ننوشته است. بر اساس اعترافات و اسناد موجود ماموران سپاه پاسداران چنین گزارشی نداده اند.

بنابر همین گزارش روزنامه انقلاب اسلامی بنقل از ” سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دزفول ” اسامی این افراد و جرائمشان باین شرح اعلام شد:

۱- محمدرضا نامداری معروف به محمدرضا چرخی بجرم استفاده از اسلحه برای ارعاب مردم و فعالیت چشمگیر در زدوخورد اندیمشک و مقابله با سپاه پاسداران. (۱۶)

۲- هوشنگ رستمی بجرم رهبری گروههای منحرف در حمله به سپاه پاسداران اندیمشک و تبلیغات و تحریکات سوء و تصرف ادارات دولتی منجمله راه آهن و شهربانی و آموزش و پرورش. (۱۷)

۳- محمدرضا رستمی بجرم سوء استفاده کلان بیت المال و خارج نمودن اموال از ایران و لو دادن دانشجویان ایرانی و داشتن روابط حسنه با سیا در آمریکا تحریک و طرحریزی درگیریهای اندیمشک بموجب اظهارات خود. (۱۸)

۴- حسین شاکری بجرم تحریک و تشویق به تحصن و تصرف به شرکت موثر و فعال در درگیریهای خونین اندیمشک.(۱۹)
کشتار پشت کشتار

پس از فرمان خمینی که گفت: بگیرید و بکشیدشان. جا در جا. در دادگاههای زندانهای کارون و یونسکو، اولین اتهام وارده به بسیاری از بازداشت شدگان در سال شصت، حمایت از کانون بیکاران و شرکت در درگیری ها بود. به همین دلیل، احکام بسیاری از آنان جز حکم اعدام چیز دیگری نبود. قضات به قلع و قمع اهالی منطقه مسکونی ساختمان واقع در شهرستان اندیمشک حکم دادند و سپاهیان سرکوبگر از هیچ کشتاری اباء نکردند. ماموران، در خیابانها، تعدادی از دانش آموزان پسر را هدف گلوله قرار دادند و بدنبال فتواهای پیاپی و بهانه های واهی، تعدادی از کارکنان بیمارستان را دستگیر کرده و تعدادی برای نجات جان خود متواری شدند.

توسط سپاه پاسداران مزاحمتهای زیادی بر بازیکنان تیم فوتبال « نیرو » که از تیمهای یک دست و موفق آن سالها بود، وارد می شد. آقای مجید کایدی که سرپرست تیم بود در آن سال ها خون دل زیادی خورد؛ بی شک او از – پویندگان راه جهان پهلوان غلامرضا تختی – بود. ایشان زحمت زیادی کشید تا قهرمان ورزشی تربیت کند و در میان آنها چند نفری جزء بازیکنان جوانان خوزستان و امید آینده تیم ملی فوتبال کشور بودند. اما تنگ نظران و نو کیسه گان خمینی اعمال نفوذ کردند و بازیکنان این تیم را به خاطر حزب الهی نبودن مورد اذیت و آزار قرار داده و مشکلات فراوانی برای تک تک آنها و گاه خانواده و اطرافیانشان ایجاد کردند. چند تن از آنان و از جمله برادرم را که از تیم منتخب خوزستان و جوانان تیم ملی بودند حذف کردند. محمد و قدرت کایدی که از بازیکنان تیم بودند به اتهام هواداری از مجاهدین اعدام شدند. و سرانجام با روی کار آمدن دیوانه ای به نام « شمس داودی» که رئیس تربیت بدنی بود، ورزش فوتبال، به مدت دو سال تعطیل شد. (هدف غایی جلوگیری از تجمع و رشد درخواست های جوانان بود(. (۲۰)

سرانجام نظام سرمایه داری در ایران کانون های بیکاران را تعطیل و مزدواران و حافظان سرمایه، تعدادی از هم میهنانمان را با ضرب گلوله از پای در آوردند. کودکان را با سرب داغ کشتند و یا در زندان ها به جوخه آتش سپردند؛ و به آنها اتهام اشرار و تجزیه طلب زدند. مردم بی دفاع را که نان می خواستند؛ مسلح و اختشاش گر معرفی کردند بدون آن که بتوانند آماری از صدمات وارده به دولت از سوی مردم ارائه بدهند و بدون آن که مدرکی منتشر کنند و در آن اشاره به تلفات جانی سپاه سرکوبگر خمینی در درگیری داشته باشند. و غمگنانه تر این ست که سپاهیان سرکوبگر دزفول و اندیمشک بسیاری از جوانان و نوجوانان شهر را در بی عدالتی و قصاوت قلب به جوخه های اعدام سپردند برای داشتن و یا پخش اعلامیه ای در تایید کانون بیکاران و در محکومیت اعمال جنایتکارانه دولت جمهوری اسلامی.

لندن
مرداد ۱۳۹۲
gozide1@gmail.com
https://www.facebook.com/pages/Gozide/۱۹۳۴۳۹۲۵۴۰۲۷۲۷۹?ref=hl

_______________________________________________________________

زیرنویس و فهرست منابع:
۱- سروده ای ست از زنده یاد ” شاهین دژشکن” هوادار سازمان چریک های فدایی خلق بود که به هنگام سرکوب کانون بیکاران اندیمشک مورد اصابت گلوله های سپاه پاسداران قرار گرفت و کشته شد.
۲- ” غلام بندری” یکی از بازیکنان قدیمی و خوب تیم نیرو بود. پس از آزاد شدن از زندان در اسفند ماه ۱۳۶۳ مورد اصابت ترکش خمپارههای عراقی قرار گرفت و چندی بعد در یکی از بیمارستانهای اصفهان درگذشت و همه اعضاء تیم داغدار و یک سال سیاهپوش بودند. سپاه پاسداران به پدر غلام مراجعه کرده و پیشنهاد داده بودند تا موافقت کنند و زنده یاد غلام را همراه دیگر جانبازان جنگی طبق برنامه سپاه دفن کنند. ولی خانواده او نمی پذیرند و این وظیفه را به تیم نیرو محول می کنند. بعد از ماجرای خاکسپاری ماموران سپاه هر از چندی بازیکنان تیم را برای پوشیدن لباس عزا (سیاه) مورد بازخواست و سوال و جواب قرار می دادند. ماموران از هماهنگی و اتحاد عمل بازیکنان این تیم در وحشت بودند.
۳- آخوند بهداروند او را چنین معرفی می کند: «غلامعلی رشید» فرمانده عملیات سپاه دزفول وارد حیاط سپاه اندیمشك شد؛ جوانی كوتاه قد، سیه چرده كه به محض ورود با عده¬ای از مسئولین سپاه و نیروهای مستقر خصوصاً حسن مقدم که بخون اندیمشکی ها تشنه بود صحبت و مشورت کرد. و اضافه می کند: ساعت ۹ صبح سپاه دزفول كه سپاه اندیمشك زیر نظرش بود وارد عمل شد و به كمك ما آمدند. ” آمدن بچه های دزفول به شهر، التهاب شهر را بیشتر كرد”! تاکید از نویسنده است.
۴- ” اسماعیل موسوی” فرمانده سپاه پاسداران بود و بر اساس اظهارات خودش با ماموریت ویژه او را فرستاده بودند. گرچه بزرگ شده منطقه ساختمان در شهر بود ولی نقش بالایی در سرکوب و کشتار مردم اندیمشک داشت. او هم مثل سایر مسئولان نظام فقط حرف زد، وعده توخالی داد. او نه تنها هیچ کمکی برای رفع مشکل مردم نکرد بلکه در اقدام به کشتار و اعدام مردم مجدانه فعال بود.
۵- ” قدرت کایدی” در سال شصت دستگیر و مدتی در زندان بود. پس از آزادی از زندان، از سوی سپاه پاسداران و دیگر مزدوران رژیم، مزاحمتهای زیادی برای او ایجاد کرده بودند. در خیابان، در استادیوم ورزشی، در صف نانوایی، در خانه و… سلب آسایش از او شده بود. سرانجام به دنبال توطئه ای که جلادان خمینی برای او و برادران ” باشلو” و تنی دیگر از اهالی شهر کرده بودند، در اندیمشک مجدداً دستگیر و بلافاصله، در محوطه زندان یونسکو، به جوخه اعدام سپرده شدند و برای مادر داغدارشان هیچ چیز جز خاکستر قلب آتش زده قدرت و برادرش محمد، که او نیز اعدام شده بود به یادگار نماند. .
قدرت هیچ گونه وابستگی به دسته و گروهی نداشت. او یکی از هزاران انسان مبارز و مخالف جمهوری اسلامی و یکی از قربانیان بی عدالتی حاکم بر کشور ایران است. او را به اتهام همکاری با مجاهدین اعدام کردند در صورتیکه حتی، ایدئولوژی مجاهدین و چپ و راست را نمی دانست!
۷- محمدمهدی بهداروند در خاطرات خود می گوید: در همین حال و هوا بود که درگیری‌های جمعیتی به نام «دیپلمه‌های بیکار» با مرکزیت چریک¬های فدایی خلق، شهر را دچار آشفتگی و تلاطم کرده بود و خیلی‌ها که می‌خواستند از این آب گل آلود ماهی بگیرند شرایط اندیمشک را خیلی حادتر از آن چه که نشان می‌داد گزارش می‌کردند.
گزارش دروغین و خیالی این آخوند – پاسدار برای سرپوش گذاشتن بر سرکوب کانون بیکاران است و هدفی دیگر را دنبال نمی کند. حقیقت امر این است که قبل از انشعاب در سازمان فداییان، اعضاء پیشگام شاخه خوزستان، در صف مردم بودند و از مردم حمایت می کردند. از هنگامیکه انشعاب در سازمان شد کادرها و رهبران آنها بدون فوت وقت به حمایت از حکومت ضد خلق جمهوری اسلامی ایران اقدام کردند. آنها پیشگام را در تملک در آورده و بین فامیل و همسایگانشان تقسیم کار و مسئولیت کرده بودند. و اگر گفته شود که پیشگام اندیمشک پیش از انشعاب از مواضع ضد امپریالیستی خمینی حمایت می کرد و گرایش به همکاری با سپاه داشتند؛ سخنی به اشتباه نیست.
۸- پیکار شماره ۵۳، ۱۵ اردیبهشت ۱۳۵۹
۹- در بسیاری از کشورها انقلاب های رهایی بخش رخ داده ست؛ در ایران بر عکس شد و انقلاب اسارتبار و متحجرانه صورت گرفت و قدرت در دست مسلمانان جاهل جابه جا می چرخد. دلمان خوش بود که سلطنت را سرنگون می کنیم. در بعد از انقلاب ۱۳۵۷ آقای ” ابراهیم لقمانی” چند بار کمک کردند تا از دست سپاهیان متوحش و جنایت کار بگریزم و جان بدر ببرم یکبار در درگیری های بیکاران و بار دوم در تهران. یک بار هم در اوایل انقلاب کمک کردند تا برادرم « بابک» که ۱۵ سال بیش نداشت و در بازداشت بود آزاد شود. ابراهیم لقمانی اکنون مردی ساخورده و هنوز ساکن اندیمشک ست.
۱۰- ” بهزاد” به اتهام هواداری از سازمان ” فدائیان اقلیت” در سال ۱۳۶۰ دستگیر شد و چند سال در زندان یونسکو بود. اکنون ساکن سوئد است.
۱۱- آخوند جنایت کار بهداروند در تارنمای خود این گونه نمایندگان خمینی را معرفی می کند: آن روزها دو حاكم شرع قاطع و شجاع در منطقه بودند كه خیلی به حل مشكل شهر كمك نمودند. یكی حجه الاسلام سید صالح طاهری خرم آبادی و دیگری حجه الاسلام طباطبایی بود كه به محض آوردن نیروهای ضد انقلاب به حیاط سپاه سریع دستور شلاق را صادر می¬كرد و سپس آن¬ها را به زندان می¬فرستاد. تاکید از نویسنده است.
http://www.behdarvand.ir/index.php/۲۰۱۲-۱۰-۰۱-۱۶-۱۰-۵۷/۱۶۲-۲۰۱۲-۱۰-۲۹-۱۱-۳۷-۰۳
۱۲- همانجا در لینک همراه از این جنایت برنامه ریزی شده مطالبی نوشته است.
سپاهیان دزفول و اندیمشک نتوانستند خیزش مردم را کنترل کنند و از پس مقاومت مردمی در شهر برنیامدند. سرکوب به پایان نرسید و در مخالفت با اعمال و تصمیمات ماموران حکومتی اعتراضات مردم ادامه یافت و برای سرکوب ساکنان اندیمشک نیروهای کمکی از شهرستان « خرم آباد » هم آورده بودند.

۱۳- نشریه مجاهد شماره ۵۸ بتاریخ (۱۷/۲ /۱۳۵۹)
۱۴- روزنامه انقلاب اسلامی ۴ مرداد ماه ۱۳۵۹ شماره ۳۱۳
۱۵- همانجا
۱۶- ” محمد رضا نامداری” معروف به چرخی وابسطه به هیچ حزب و گروه سیاسی نبود. از آن روزی که یادم می آید، او را مشغول پنچرگیری دوچرخه و اتومبیل دیده بودم. هیچ وقت اقدام به کار سیاسی نکرده بود. نه مجاهد بود و نه فدائی. او را اعدام کردند چون شغل می خواست. چون نان برای خوردن می خواست. نان می خواست بخورد تا زنده بماند ولی حکومت مسلمان ها به جای زندگی به او گلوله داد. نویسنده
۱۷– ” هوشنگ رستمی” انسانی آزاده، فوتبالیست و نماینده اعضاء کانون بیکاران بود. به هیچ حزب و دسته ای وابستگی نداشت. او یکی دیگر از قربانیان جامعه سرمایه داری بود. او را کشتند تا از حق خود دفاع نکند. او را برای شهامتی که داشت، کشتند. هوشنگ اعدام شد چون با صدای رسا پرسیده بود: “چرا صبر انقلابی برای بدبخت و بیچارههاست؟ چرا صبر برای سرمایه داران و دزدان، آنها که کشور را چپاول می کنند نیست؟”
با اعدام هوشنگ، از نو عروسش سوسن هیچ نماند جز پوستی و استخوانی.
۱۸- ” محمد رضا رستمی” عضو کانون بیکاران و هوادار فدائیان بود. اطلاعی در دست نیست که پس از انشعاب در سازمان فداییان از مواضع کدام یک دفاع می کرده ست. او بیش از شش ماه نبود که از آمریکا به ایران بازگشته بود.
۱۹- ” حسین شاکری” عضو کانون بیکاران و از فعالان سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بود. نشریه کار اکثریت در باره اعدام حسین مطلبی منتشر نکردند ولی هواداران اقلیت در شهرستان دزفول و اندیمشک نام حسین شاکری را بر گروه خود نهادند.
۲۰- ” مجید کایدی” از مربیان خوب و شایسته ورزش کشور بود. او شخصیتی مردمی و درخور احترام داشت. همواره در کنار و همراه مردم بود در تحمل سختی ها و در شادی خوشی ها. او معترض به وضعیت سیاسی کشور بود و به خانواده های بسیاری کمک رساند و در چند سال پیش سرانجام در صانحه ی تصادف اتومبیل در جاده اهواز- اندیمشک درگذشت. یادش گرامی باد.

توضیح :
در باره کشتار اعضاء “کانون بیکاران”، آخوند- پاسدار « محمدمهدی بهداروند » که عضو سپاه پاسداران بوده و بسوی مردم بی گناه آتش گشوده معترف است که سپاه پاسداران دزفول به کمک سپاه اندیمشک آمده بودند برای ریختن خون مردم در شهر. او در تارنمای خود به دروغ پردازی های زیادی دست زده و به تحریف از این واقعه خونین پرداخته و می نویسد: درگیری‌های جمعیتی به نام «دیپلمه‌های بیکار» با مرکزیت چریک¬های فدایی خلق، شهر را دچار آشفتگی و تلاطم کرده بود و خیلی‌ها که می‌خواستند از این آب گل آلود ماهی بگیرند شرایط اندیمشک را خیلی حادتر از آن چه که نشان می‌داد گزارش می‌کردند. در این اغتشاش آن‌ها در ابتدا اداره آموزش و پرورش را در خیابان شریعتی(سینا) تصرف كردند و قصد داشتند بخشداری و سپاه را نیز تسخیر كنند. بچه های انقلابی و حزب الهی به همراه بچه های سپاه با تمام وجود برای مقابله با این حركت وارد میدان شدند. آن روز در شهر اوضاع عجیبی رقم خورده بود. یادم هست كه شهید «غلامعباس سروندی» در حالی كه پرچم سبز منقش به لا اله الا الله را در دست داشت از دیوار سپاه پایین پرید و تكبیرگویان به سوی جمعیت ضدانقلاب حركت كرد. عده¬ای هم با دیدن این صحنه پشت سر او راه افتادند. درگیری شدیدی رخ داد. “باران سنگ و گلوله بود “كه به سوی سپاه می¬آمد. درگیری خیابانی غوغا می¬كرد. ضد انقلاب یك ماشین جهادسازندگی را آتش زده بود. آن روز هر كس پاسدار، حزب الهی یا دزفولی بود او را می-گرفتند و مفصل كتك می¬زدند. شهر در یك التهاب عجیبی فرو رفته بود. سپاه هر چه نیرو داشت همه¬ را بسیج كرد و به صحنه آورد تا بلكه ضدانقلاب نتواند ساختمان سپاه را تصرف كند. آن‌ها هر چه سعی می كردند خود را به سپاه برسانند و آن را خلع سلاح بنمایند بچه های سپاه راضی نمی شدند كه آن‌ها پیروز میدان باشند. دو روز از ماجرا گذشته بود. همراه عده¬ای از بچه¬ها به هتل معروف شهر به نام «هتل اقبال» رفتم كه از بالای ساختمان محوطه¬ی محل تجمع ضدانقلاب را زیر نظر داشته باشم. هر لحظه بیم آن می¬رفت شهر را منافقین و چریك های فدایی قبضه كنند كه اگر این اتفاق می¬افتاد معلوم نبود چه بر سر ما می¬آمد. ساعت ۹ صبح سپاه دزفول كه سپاه اندیمشك زیر نظرش بود وارد عمل شد و به كمك ما آمدند. ” آمدن بچه های دزفول به شهر، التهاب شهر را بیشتر كرد” چرا كه كینه های قبلی شعله ور تر شده بود. هر كسی از ضد انقلاب یكی از بچه های سپاه و طرفدار سپاه را دستگیر می¬كرد برای این كه بفهمد دزفولی است یا نه به او می¬گفتند از ۱ تا ۵ بشمار كه دزفولی های در تلفظ عدد پنج لحن خاصی داشتند و به محض تلفظ این عدد لو می¬رفتند و همین باعث می¬شد كه او را با كتك بسیار به اداره آموزش و پرورش می¬بردند كه قبلاً آن را تصرف كرده بودند. ساعت ۱۰ صبح «غلامعلی رشید» فرمانده عملیات سپاه دزفول وارد حیاط سپاه اندیمشك شد؛ جوانی كوتاه قد، سیه چرده كه به محض ورود با عده¬ای از مسئولین سپاه و نیروهای مستقر خصوصاً حسن مقدم كه از انقلابیون قدیمی دزفولی بود به صحبت و مشورت پرداخت. دقایقی بعد در حالی كه عده ای از بچه های عصبانی فریاد می زدند: چرا حمله نمی كنید؟ باید با تیراندازی كار را تمام كنیم، غلامعلی رشید محكم و قاطع فریاد زد هر كس تیراندازی كند خودم او را با گلوله می‌زنم، احدی حق تیراندازی ندارد. دو روز بعد بچه های شهر به كمك نیروهای سپاه به اداره آموزش و پرورش محل مركزیت منافقین بود حمله كردند كه ضمن تصرف آن جا بسیاری از افراد ضد انقلاب را دستگیر نمودند. آن روزها دو حاكم شرع قاطع و شجاع در منطقه بودند كه خیلی به حل مشكل شهر كمك نمودند. یكی حجه الاسلام سید صالح طاهری خرم آبادی و دیگری حجه الاسلام طباطبایی بود كه به محض آوردن نیروهای ضد انقلاب به حیاط سپاه سریع دستور شلاق را صادر می¬كرد و سپس آن¬ها را به زندان می¬فرستاد. از شروع درگیری تا پایان آن تماماً در سپاه بودم و نمی¬توانستم به خانه¬مان بروم زیرا هر یك از ما را كه می¬گرفتند كارش تمام بود. روز سوم درگیری عروسی خواهرم خدیجه بود كه من جرات رفتن به خانه¬مان را نداشتم زیرا بسیاری از افراد محله مان از اعضای منافقین و ضد انقلاب بودند كه به خون من تشنه بودند. به هر حال پس از یك هفته درگیری و دستگیری اعضای اصلی بحران و فرار باقی آن‌ها، شهر به حالت آرامش قبلی خود برگشت.
آخوند بهداروند در گزارش خود از این جنایت برنامه ریزی شده نوشته است ” سپاه پاسداران شهر دزفول” قائله کانون بیکاران اندیمشک را ختم کرد”.




فاجعه شرم آور پالایش آوارگان سیستانی از شهرهای خراسان

koodakan balooch 01عبدالستار دوشوکی

مسبب اصلی آوارگی هموندان سیستانی و مورد توهین و اذیت و آزار قرار گرفتن آنها توسط مشتی انسان مسخ شده، و عامل عمده سقوط انسانیت در ایران و تبعیض های ضد انسانی رایج، نظام جمهوری اسلامی می باشد که پایه های آن بر اساس فساد، تبعیض و تباهی بنا شده است.

کوچ و مهاجرت اقوام ایرانی از یک استان به استان دیگر سابقه ای دیرینه دارد. بعنوان مثال بسیاری از هموطنان خراسانی، کرمانی و یزدی و غیره در استان سیستان و بلوچستان مقیم هستند و در مقایسه با بلوچ ها و زابلی (سیستانی) های بومی از مناصب دولتی و امکانات بسیار شایسته اقتصادی از طریق رانت خواری حکومتی و امتیازات ویژه برتر برخوردار هستند. البته سیستانی ها هم بدلیل خشکسالی هامون و عدم رسیدگی دولت به معضلات جدی آنان مجبور به مهاجرات به دیگر نقاط کشور از جمله خراسان و ترکمن صحرا شده اند. اما میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا اسمان است. برای درک بیشتر این تفاوت به دو خبر زیر که در طی چند روز گذشته در سایت ها و روزنامه های ایران منتشر شده اند توجه فرمائید، با عنایت به این واقعیت که مهاجرین خراسانی (حتی بی سوادهای آنها) در استان سیستان و بلوچستان در رده های بالای دولتی و تجاری مشغول فعالیت هستند و هرگز مورد توهین و تعدی مردم بومی بلوچ و زابلی قرار نگرفته اند.

خبر اول از اخبار صدا و سیما: اکثریت اعضای بلوچ و سیستانی شورای شهر زاهدان (مرکز استان سیستان و بلوچستان) یک مهاجر خراسانی بنام سید مسلم سیدالحسینی را بعنوان شهردار زاهدان انتخاب کردند.

خبر دوم از خبرگزاری فارس و سایت خبری سبزوار نیوز: اقدامات کوج اجباری زابلی ها از سبزوار فراهم شد. حسین میر دشتی معاون برنامه ریزی و امور اداری فرمانداری سبزوار گفت که مهاجرت زابلی (سیستانی) ها که به دلیل خشکی هامون مجبور به مهاجرات شده اند، یک معضل اجتماعی و فراگیر است و بزودی کوچ اجباری خواهند شد. وی گفت: ” شغل اصلی این افراد از منطقه سیستان و زابل به سبزوار می آیند خرید و فروش حیواناتی چون سگ و الاغ و تکدی گری در حاشیه شهر می باشد” وی گفت: “فرهنگ متفاوتشان سبب ایجاد منظره بسیار نامطلوب در شهرستانی که سالانه میلیون ها زائر و مسافر از آن عبور می کنند شده است” و باید شهر از وجود آنها “پالایش” شود.

در فروردین ماه ١٣٩١ شاهد ممنوعیت ورود افغانها به پارک های اصفهان بودیم که این عمل زشت و نژادپرستانه مقامات اصفهانی باعث اعتراض بر حق هموطنان و “طومارنویسان” شد. اما این بار بحث فقط در مورد ممنوعیت ورود به پارک ها نیست، بلکه “پالایش” اجباری هموطنان نگونبخت و بی پناه از سطح شهرها می باشد. در ضمن باید یادآور شوم که این هموطنان زابلی مهاجر شیعه و فارس زبان هستند و زبان و فرهنگ و مذهب متفاوتی با اهالی خراسان ندارند. اما متاسفانه جمهوری اسلامی سرطان متعفن خودپرستی و جانورخویی را دربدنه تقریبا ً همه جامعه تزریق کرده است و آنها را تبدیل به نیمه انسانهای خودخواه و مسخ شده نموده است که رنج و درد هزاران هموطن آواره نه تنها آنها را آزرده نمی کند، بلکه با بی فرهنگی، شقاوت تمام، بی خردی و انسانی گریزی نومیدکننده خود را بنمایش می گزارند. آنها همانند بسیاری از هموطنان خودمحور ایرانی از سیستان و بلوچستان فقط داستان رستم و ارضش را می خواهند که بخشی از ایران باشد و نه انسانهای آن سرزمین را. در مورد “حیوان نامیدن” این انسانهای دون صفت نیز هیچگونه عذرخواهی نخواهم کرد زیرا این شعر سعدی بعنوان یک اصل اخلاقی توسط همه ایرانیان پذیرفته شده است که بنی آدم اعضـای یکـدیگرند، که درآفـرینش ز یک گوهرند. چوعضوی به ‌درد آورد روزگار، دگـر عضـوها را نمانـد قـرار. تو کز محنت دیگران بی‌غمی، نشـایـد کـه نامت نهند آدمی. چطور شد که خراسانی ها در شاهنامه خویش به رستم و سهراب افتخار می کنند، اما امروز با فرزندان آنها اینگونه رفتاری دارند.

مسبب اصلی آوارگی هموندان سیستانی و مورد توهین و اذیت و آزار قرار گرفتن آنها توسط مشتی انسان مسخ شده، و عامل عمده سقوط انسانیت در ایران و تبعیض های ضد انسانی رایج، نظام جمهوری اسلامی می باشد که پایه های آن بر اساس فساد، تبعیض و تباهی بنا شده است. در نظامی که ٧٥ درصد تا ٨٠ درصد اقوام و اهل سنت ایران در کردستان، ترکمن صحرا و بلوچستان در انتخابات ریاست جمهوری شرکت می کنند و به دولت به اصطلاح تدبیر و امید رای می دهند، ولی سهم آنها فقط یک “دستیار رئیس جمهوری” در بین بیش از یکهزار مقام ارشد لشکری و کشوری می باشد؛ نمی توان به تدبیر آن امیدی بست. در بین وزراء و معاونین وزرای ١٨ وزارت خانه، و معاونین و مشاورین متعدد رئیس جمهور (رئیس جمهوری که ٦ میلیون ســُـنی به او رای دادند)، و روسا و معاونین بیش از ١٢٦ نهاد و سازمان های دولتی، سفراء، مدیر کل ها، و نهاد های مختلف حکومتی، اقتصادی، فرهنگی و غیره و همچنین مقامات ارشد نظامی، ارتش، نیروهای انتظامی، بسیج و سپاه حتی یک نفر (تکرار می کنم حتی یک نفر) از بین ١٥ میلیون اقوام ســُـنی ایرانی وجود ندارد. متاسفانه نمایندگان مجلس که در باتلاق فساد و رانتخواری و تباهی غوطه ور هستند سکوت را پیشه نموده اند و تلاش خود را فقط برای کسب مقام جهت قوم و خویشان و حامیان مالی خود تحت شعار بظاهر فریبنده “انتصاب مدیران بومی” (بخوان مزدوران بومی) متمرکز نموده اند. اگرچه تنها سید باقر حسینی نماینده زابل چند کلامی به حمایت از سیستانی های آواره سخن رانده است که قابل تقدیر می باشد. البته در کنار جالدوز انتقاد به دیگران باید سوزن نقد را به تن خویش نیز فرو برد و اعترف کرد که خود اهل سنت و اقوام نظیر بلوچها، کردها، عربها و ترکمن ها نیز مقصر هستند چون همانند برده ها بره وار به پای صندق های رای می آیند و برای انتخاب تبعیضگران خود حتی در مقایسه با شیعیان قـُمی، تهرانی؛ یزدی، کاشانی و سمنانی کاسه داغتر از آش می شوند و میزان مشارکت آنها دوبرابر دیگران است؟ در نتیجه چرا باید برای مردمانی که خودشان برای خودشان ارزش قائل نیستند، ارزش قائل شد؟

در طی ماه های اخیر بسیاری از کشورهای به اصطلاح “کافر” غربی نظیر آلمان و سوئد هزاران آواره سوری را بعنوان پناهنده پذیرفته و به آنها سرپناه و امکانات داده اند. این در حالی است که دولت به اصطلاح تدبیر و امید جمهوری اسلامی ایران برای آواره گان هموطن سیستانی پشیزی ارزش قائل نیست؛ و مردم “شریف”، “با فرهنگ” و شهید پرور خراسان نیز اینگونه نابخردانه و غیر انسانی با خانه بدوشان آواره سیستانی برخورد می کنند، و خواهان “پالایش” شهر خود از این آورگان نگونبخت می باشند. وانگهی رسانه ها و فعالان مدنی نیز در مقابل این فاجعه انسانی شرم آور سکوت را اختیار نموده اند. براستی اگر این قربانیان سیستان و بلوچ ایرانی نبودند و به آن افتخار نمی کردند، آیا در این دنیا سرنوشتی بهتر از اینها نمی داشتند؟ پس جــُــرم آنها چیست؟ راستی سهم آنها از ایرانی بودن چیست؟

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن
شنبه ٢٠ مهر ١٣٩٢
doshoki@gmail.com




سرمایه داری سنتی – مالی

kargaran 01ناصر آقاجری

آن چه كه باعث گرديد پيمانكاران قوانين را بي‌پروا به دور بريزند و خود سرانه با نيروي كار برخورد كنند ممنوعيت كارگران در ايجاد تشكيلات مستقل كارگري به وسيله دولت است و پذيرش مناسبات سرمايه‌دارانه نئوليبراليستي يا اقتصاد قمارخانه‌اي (به زعم كينز اقتصاددان انگليسي).

كسانی كه بر خاكستر باغ سوخته ی قانون كار با ریشخند به زندگی فروپاشیده‌ی كارگران ایران پایكوبی می كنند .

زحمتكشان ایران از فردای سرنگونی شاه چشم بر آن داشتند كه نظام استثمارگرانه شاهنشاهی نیز بر چیده شود، ولی دولتهای روی كار آمده به فاصله كوتاهی تفاوت دیدگاههای خود را با كارگران و زحمت‌كشان نشان دادند و با استحكام مجدد روابط سرمایه‌دارانه دست‌آوردهای كارگران را یكی پس از دیگری از دست آنان گرفتند. دولت‌های بعدی نیز با پذیرش مناسبات استثمارگرانه و تو صیه‌های صندوق بین‌المللی پول و نهادهای سرمایه داری رنگارنگ دیگر سیاست تعدیل ساختاری و خصوصی‌سازی ما را به درماندگی امروز رسانده‌اند: بیكاری فزاینده، گرانی، تورم و خیل كودكانی كه به جای درس در خیابان‌ها ، فروشنده دوره‌گرد شده‌اند و در عوض سرمایه‌داران كه در دوره‌ای، به باور مردم طاغوتی تلقی می‌شدند، به زعم صاحبان جدید قدرت، تغییر ماهیت داده و به “كارآفرین” و “بخش خصوصی” مبدل گردیدند و حتی به مقدسین پیوستند.

وزیر كار جدید در اولین سخنرانی خود از كارآفرین‌ها (همان طاغوتیان دیروز و به زعم ما سرمایه‌داران) تا مرتبه تقدس ستایش كردند. تقدیس همان‌هایی كه با شیوه‌های ضد قانونی و ضد انسانی، نیروی كار را تا ژرفای فاجعه كشانده‌اند، به طوری كه حتی رسانه‌های دولتی نیز نمی‌توانند به كتمان آن اقدام نماید و هر روزه بهترین نمونه‌های آن را منتشر می‌كنند. در هر ۴ الی ۶ ماه یك بار حقوق كارگران را پرداخت می‌كنند، آن هم نه همه حقوق‌های پرداخت نشده را، بلكه تنها یك ماه حقوق را. لذا همیشه كارگران ماه‌ها از این “كارآفرینان ” طلبكارند. سنوات كارگران و ۵/۲ روز مرخصی ماهانه آن‌ها را به جیب خود می‌ریزند و بیمه‌ی آن ها را كامل و مرتب پرداخت نمی‌كنند. از این رو این قدردانی آقای وزیر برای كارگران تنها می‌تواند یك معنی داشته باشد و آن ندیده گرفتن قانون كار و انداختن آن به سطل زباله است. آیا با توجه به این همه حق‌كشی و ستم باید از آن‌ها قدردانی شود؟

آن چه كه باعث گردید پیمانكاران قوانین را بی‌پروا به دور بریزند و خود سرانه با نیروی كار برخورد كنند ممنوعیت كارگران در ایجاد تشكیلات مستقل كارگری به وسیله دولت است و پذیرش مناسبات سرمایه‌دارانه نئولیبرالیستی یا اقتصاد قمارخانه‌ای (به زعم كینز اقتصاددان انگلیسی). با تلاش برای غارت اموال عمومی خصوصی‌سازی را در عملكرد دولت وارد كردند و بدین طریق ابتدا مناطق ویژه تجاری را در اختیار بخش خصوصی قرار دادند و بعد مناطق بزرگ كارگری را منطقه‌ی آزاد تجاری اعلام نمودند و ده ها هزار كارگر در مناطق بزرگ كارگری را چون پارس جنوبی، مجتمع های پتروشیمی ماهشهر و آبادان و خرمشهر را از پوشش قانون كار خارج نمودند. دولت اصطلاحات با مجلسی كه اكثریت قاطع آن را اصطلاح‌طلبان تشكیل داده بودند، با تصویب لایحه دولت اصلاحات، در مورد معاف كردن كارگاه‌های زیر ده نفر از قانون كار، بزرگ ترین بخش كارگری ایران را با میلیون‌ها خانوار از تامین اجتماعی، خدمات درمانی و بازنشستگی محروم نمودند. در تاریخ ایران این افتخار(!) بزرگِ محروم كردن كارگران از حداقل‌های انسانی‌شان نصیب دولت و مجلس اصلاحات گردید. دولت بعدی نیز با سرعت بی‌همتایی راه دولت‌های قبلی را پیش برد و با طرح كارمزد منعطف می‌خواست آن چند هزار نیروی كار محدود رسمی را هم از مزایای قانون كار محروم كند كه عمرش كفاف نداد، ولی این طرح در عمل هنوز روی میز آقایان است .

آقای دكتر طبیبیان در گفتگو با مهرنامه ۲۹ رویه ۱۵۴ و ۱۵۵ چنین می‌گویند : “مسایل جوامع از جمله معاش، حكومت قانون، عدالت، پیشرفت و رفاه و مانند آن‌ها تاریخی كوتاه دارد … این تاریخچه نیز زود درگیر افكار چپ‌گرایانه شد.” در رویه ۱۵۵ “همین واژه لیبرال را در كشور ما حزب توده به عنوان توهین مطرح و علیه آن تبلیغ كرد چون اندیشه‌ی آزادی‌خواهی به هر نوع خود در تقابل با اندیشه‌های كمونیستی قرار می‌گرفت.” كارگران ایران با این نگرش دكتر طبیبیان موافق نیستند، به این دلیل که علت این كه “لیبرال” به صورت یك توهین در جامعه ما مطرح شد، عملكرد خود لیبرال‌ها بود كه ۱۸۰ درجه با گفته‌های آزادی خواهانه! اختلاف دارد. اقدامات جدی برای تثبیت نابرابری و تقویت سرمایه‌داری در برابر كارگران از ابتدای ورود این نحله در حكومت، تبلیغات وسیع لیبرال‌ها علیه قانون كار، قانون حداقلی كه پشتوانه اجرایی هم نداشت، تلاش بی‌وقفه برای بی‌خاصیت كردن همین قانون كار بی‌یال و دم اشكم و تبلیغ و ترویج بازار آزاد، منطقه آزاد تجاری و منطقه ویژه تجاری و باز گذاشتن دست دلالان برای واردات بی‌رویه در جهت نابودی صنعت بومی در ایران و لگد‌مال كردن حقوق كارگران، همه و همه از اقداماتی بوده كه طیف رنگارنگ لیبرالیست‌ها را به هم پیوند زده است .

پس از پیروزی مشروطه تا دهه ۲۰ ، كارگران ایران با ده ها سال مبارزه پیگیر برای داشتن قانون كار و تامین اجتماعی دولت‌ها ی واپس‌گرا را به چالش گرفتند و عاقبت توانستند در سال‌های ۲۵ – ۲۴ اولین قانون كار در تاریخ ایران و آسیا را با همیاری سیاسی نیروهای چپ به ساختار فئودالی – سرمایه‌داری وابسته‌ی شاه تحمیل كنند. ولی اقتصاددانان لیبرال و نئولیبرال در همه‌ی دوره‌های سیاسی حضور سیاسی‌شان با مشاوره‌های بدتر از نگرش فراماسیونری، دولت‌ها را ترغیب كردند تا به جای سامان دادن به نیازهای زحمتكشان، عرصه را به آنان تنگ‌تر كرده و اقتصاد قمارخانه‌ای را مستقر سازند و قانون كار را كه از اولین دستاوردهای مبارزه‌ی جمعی و متشكل كارگران بود را در عمل به سطل زباله بیندازند و میلیون‌ها خانوار كارگری را از تامین اجتماعی، بازنشستگی و خدمات درمانی محروم نمایند.

و امروز تحركات ویژه‌ی این نگرش بدترین شرایط را برای طبقه كارگر ایران رقم زده است. شرایطی كه بدتر از یك بردگی است. ولی باز آقایان تعجب می‌كنند چرا در میان مردم ایران “لیبرال” با بدترین دشنام مترادف است. مناسباتی كه لیبرال‌ها و نئولیبرال‌ها كه همه از استادان دانشگاه ها و مشاوران دولت‌های بعد از جنگ بوده اند و هستند، پیشنهاد داده‌اند (تعدیل ساختاری و خصوصی‌سازی) طی این سال‌ها صنایع ما را به كلی از كار انداخته و یا در حال ورشكستگی كامل قرار داده است. كشاورزی ایران به كلی متروكه شده به گونه‌ای كه حتی قادر به تامین سیر و پیاز خود هم نیستیم و با خصوصی‌سازی بهداشت و آموزش و پرورش، در عمل در حال برگشت به دوران قاجاریه هستیم. آقای طبیبیان! علت این دشنام (لیبرال) در عمل كرد خود لیبرال‌هاست نه تبلیغات این و آن گروه یا حزب چپ. لیبرال‌ها و نئولیبرال‌ها كه مرتب ملت و دولت را بمباران تبلیغاتی برای ورود به سازمان تجارت جهانی و جذب سرمایه‌های خارجی برای سرمایه‌گذاری در غارت منابع ملی و نیروی كار می‌كنند، آیا می‌دانند این مناسبات اقتصادی برای اقتصاد متكی به نفت ایران آن هم با تعدادی صنایع محدود، با پشتوانه‌ی ابزار تولیدی فرسوده قادر به رقابت با صنایع پیشرفته آن هم با تكنولوژی‌های فوق مدرن جهان نخواهد بود؟ اگر نیست كه همه می‌دانیم صنایع ما توان این رقابت را ندارند، آیا باید شاهد نابودی تولید و گرسنگی در ایران باشیم ؟! و تا ابد وابسته به خارج از مرزها آن هم با این همه منابع طبیعی؟ آیا سرمایه‌گذار خارجی پس از سرمایه گذاری و پس از سال ها غارت منابع ملی ما و ارزش اضافی كه برآیند كار كارگران صنعتی ایران است، ما را صاحب آن صنایع خواهد كرد؟ یا جناب لیبرال یا نئولیبرال تكنولوژی و صنایع اش را مانند سود سرمایه گذاری‌اش با خود خواهد برد؟! وقتی وارد تجارت جهانی می‌شوید قوانین آن را هم می‌پذیرید در نتیجه به هیچ وجه قادر به پیشگیری از فرار سرمایه و یا تامین خط و مشی برای آن نخواهید بود .

در صنایع بزرگ كشاورزی شاهد متروكه شدن صنایع بزرگ نیشكر با هزاران هكتار زمین‌های زه كشی شده هستیم. لیبرال‌ها برای غارت هر چه بیشتر با شیوه‌های (دلالی – تجاری) صنایع بزرگ كشاورزی ایران را قربانی كردند. با تبلیغات وسیع دولت‌ها را قانع كردند كه شكر تولیدی ایران گران تولید می‌شود و اعلام نمودند ما شكر خارجی را كمتر از … درصد نسبت به قیمت شكر تولید داخلی وارد می‌كنیم و بدون درنگ با واردات بی‌رویه شكر بزرگ‌ترین مجتمع صنعتی – كشاورزی در خاورمیانه و ایران را كه از شوشتر تا خرمشهر كارخانه‌ها و زمین‌های زه‌كشی‌اش ادامه دارد، ورشكست كردند.

آقای طبیبیان شما كه مدعی هستید : “در اقتصاد مفاهیم بسیار دقیق هستند تا حد دقت ریاضی بسیار پیشرفته … ” (رویه ۱۵۴ مهرنامه ) چرا لیبرال‌ها و نئولیبرال‌های بسیار خردمند شما از خود نمی‌پرسند چگونه شكر امریكای لاتین آن هم با هزینه‌ی سنگین بارگیری و حمل و نقل تا ایران، ارزان‌تر تولید می‌شود و شكر ایران این قدر گران؟! واقعیت این است كه چون منافع غارتگران (به ویژه بخش تجاری دلالی) به خطر می‌افتد، در این هنگام است که خود به خود ریاضی هم كاربرد خودش را از دست می دهد.

و اما علت گران شدن تولید شكر در خوزستان: در كنار هر كارخانه شكر می‌باید چندین كارخانه بزرگ تولیدی ساخته می‌شد و زنجیره‌‌ای از صنایع كشت و صنعت و دامداری صنعتی ایجاد می شد كه هر كدام به تنهایی یك تولید كالایی با ارزش و مهم به جامعه عرضه می‌كنند و باعث ارزانی تولید می‌‌شوند . مانند نئوپان‌سازی، كاغذسازی، دستمال كاغذی‌سازی، الكل‌سازی و غذای دام‌سازی. و در كنار هر كارخانه‌ی تولید غذای دام‌ می‌توان بزرگ‌ترین صنایع دامداری و شیر و فرآورده‌های آن را بوجود آورد. آیا دولت یا سرمایه‌داران در این زمینه‌ها سرمایه‌گذاری كردند و یا با ایجاد هزاران شركت دلالی – تجاری تنها به فكر سود خود بودند؟!

در حالی كه شكر گران داخلی، سرمایه‌اش در ایران گردش مالی و رونق ایجاد می‌كند، شكر ارزان خارجی دلارهای حاصل از فروش نفت را به خارج می‌برد. منطق ریاضی دقیق لیبرال‌ها به كدامین سو گرایش دارند كه به توهین تبدیل نگردند؟ هزاران شركت بین‌المللی تجاری كه به وسیله‌ی سرمایه‌داران وابسته به نیروهای نظامی و قدرت‌مداران فعال است و مورد حمایت آقایانی مانند طبیبیان‌ها است. جز واردات اتومبیل‌های لوكس و لباس‌های مورد نیاز از ما بهتران، میوه‌های لوكس مورد استفاده‌ی یك در صد جمعیت و نیز اقلامی چون سیر، پیاز، برنج، گندم، شكر خلال دندان و چوب بستنی و… چه فعالیت مهمی در زمینه‌ی تولید صنعتی در ایران انجام داده‌اند؟ با وجود سپری شدن سال‌ها از سرعت‌گیری خصوصی‌سازی، كدام یك از صنایع بزرگ ملی واگذار شده به بخش خصوصی فعال است؟ كدام صنعت را به تكنولوژی مدرن با تولید انبوه مجهز نموده‌اند؟ بیكاری، گرانی، تورم، فقرسیاه، فحشا و كودكان بازمانده از تحصیل زحمتكشان برآیند این روند اقتصادی است. ولی با وجود این همه ویرانی هنوز هم اقتصاددانان بدتر از فراماسیونرهای دوران سلطنت در رسانه‌ای چون مهرنامه شماره ۲۹ به تبلیغ برای این سیاست‌ها می‌پردازند .

مسعود نیلی استاد دانشگاه و مشاور دولت‌های بعد از جنگ در رویه ۱۵۲ مهرنامه شماره ۲۹ : ” … بزرگ‌ترین عامل توسعه‌یافتگی آنان برون‌گرایی بوده است. آنان كه در طول ۳۰ سال گذشته توانستند از زندگی در فقر و بیماری و مشكلات متعدد رهایی یابند و به كشورهای صنعتی تبدیل شوند نشان می‌دهد بزرگ‌ترین عامل توسعه‌یافتگی آنان برون‌گرایی بوده است. حتی در هند كه گاندی و نهرو با شعار ارزشی درون‌گرایی حركت مردمی در این كشور را هدایت كردند و هند به كشورهای پرچمدار جایگزین واردات پیوست، امروز این تفكرات را كنار گذاشته و با برون‌گرایی با رشد ۸ درصدی دست یافته است.” جناب نئولیبرالیست به مخاطبین خود توضیح نمی‌دهند كه وجود میلیون‌ها گرسنه در هند، این سرزمین آباد و بسیار غنی محصول، همین سیاست‌ها است. آیا شكاف طبقاتی هر روز افزون شده نشانه پیشرفت است؟ در چین نیز همین سیاست‌ها مو جب فقر فلاكت و بدبختی میلیون‌ها كارگر چینی شده است كه در شرایط اردوگاه‌های كار اجباری قرون و سطائی زندگی می‌كنند كه بهتر است این اقایان مقداری مطالعات‌شان را هم گسترش دهند تا بدانند كه مبارزات روزمره كارگران و زحمتكشان در هند و چین چگونه است و سری هم به بنگلادش بزنند كه با همین سیاست‌ها هزاران هزار در كارگاه‌های قرون وسطائی كار می‌كنند و هر از چندگاهی اسیر آتش‌سوزی‌ها و .. می‌شوند و هزارن نفر در آتش كباب می‌شوند كه البته اساتید بزرگوار را از آن غمی نیست و به آمارهای ساخته و پرداخته سازمان‌های بین‌المللی دل‌خوش می‌كنند ….، سمت‌گیری به سوی برون‌گرایی، به سرنوشت امروز ایران تبدیل می‌گردد، نابودی صنایع، ورشكست شدن صنعتگران كوچك، فقر و بیكاری و … نفی كامل درون‌گرایی به وسیله‌ی استاد نیلی یك وارونه‌سازی از واقعیت‌های اقتصادی – صنعتی است. در رویه ۱۵۰ همان منبع دكتر غنی‌نژاد اعلام می‌كنند: “اشتباه وی (دكتر شریعتی) همانند ماركس ریشه در تئوری ارزش دارد. واقعیت این است كه هزینه‌ی تولید تعیین‌كننده‌ی ارزش اقتصادی نیست، ارزش اقتصادی بر اساس خواسته‌های مصرف‌كنندگان و خریداران در جریان مبادله در بازار معین می‌شود. محصولی كه هزاران ساعت كار مقادیر متنابهی سرمایه صرف تولید آن شده اگر خریداری در بازار پیدا نكند دارای هیچ ارزش اقتصادی نخواهد بود.”

دكترای نئولیبرال وطنی با توسل به سفسطه‌ی اقتصادی تلاش برای رد نظریه‌ی ارزش ماركس را دارد. این نوع سفسطه‌ها در زمانی كارایی دارد، كه به قول كینز اقتصاددان معروف انگلیسی مناسبات قمارخانه‌ای یا همین نئولیرالیسم مورد علاقه لیبرال‌های وطنی، به جامعه تحمیل شده باشد. یعنی اقتصادی مبتنی بر قوانین كور و بی‌منطق بازار. محاسبه ارزش اقتصادی كالا، با معیار عرضه و تقاضای بازار ، یك محاسبه كاذب و غیرواقعی و ضدعلمی است. در حالی كه بررسی هزینه‌ی تولید توسط ماركس افشای سرشت ارزش اضافی است و نیرویی كه این ارزش را تولید می‌كند. نیروی كار در كنار تولید ارزش مصرف یك كالا و هم چنین ارزش مبادله آن، كه درون‌مایه كالای تولیدی می‌باشد. ارزش اضافی را به‌وجود می آورد كه ماهیت مقوله‌ایست كه استثمارگران به آن سود سرمایه می‌گویند. در عین حال با محاسبه علمی – ریاضی ارزش اضافی، سرشت استثمارگرایانه ساختار سرمایه‌‌داری را برملا می‌كند. ولی آقای غنی‌نژاد می‌گویند: “ارزش اقتصادی بر اساس خواسته‌های مصرف‌كنندگان و خریداران در جریان مبادله در بازار معین می‌شود.”(همان منبع همان رویه) این نوع ارزش‌گذاری اقتصادی از زمان نوسنگی و دوران برده‌داری هم وجود داشته است. واسطه، كاسب یا بازرگان با احتكار و كمبود مصنوعی در بازار، كالایش را به چندین برابر نرخ متداول می‌رسانده و سود بی‌شمار كسب می‌كرده است. ولی این نوع نرخ اقتصادی، كه بازار با قوانین خود به خودی بوجود می‌آورد، نرخی كاذب و از نوع ماكیاولیستی است. (هدف: سود هر چه بیشتر ، وسیله: از هر طریق ممكن )

آقای سریع القلم: “… این بزرگ‌ترین نقطه ضعف ایرانی‌هاست كه ایرانی‌ها ظرفیت‌های تشكل را ندارند … این مساله برجسته بودن ژن استبداد ایرانی است … اصلا” نگاه جمعی و صنفی و تشكل وجود ندارد.” (همان منبع رویه۱۵۸) . آقای دكتر اگر شما قصد نقد دیكتاتوری را دارید شفاف‌تر اندیشه‌تان را بیان كنید، زیرا تاریخ دگرگونی‌های ایران خلاف‌نظر شما را در خاطر خود، دارد. پیش از پیروزی انقلاب مشروطه، سازمان غیبی به وسیله گروهی از روشن‌اندیشان تبریزی (علی مسیو و یارانش) به‌وجود آمد. تشكیلات زیرزمینی سوسیالیست دمكرات‌های آذربایجان (به كتاب انقلاب مشروطه ایران اثر آقای احمد كسروی مراجعه گردد) . همین تشكیلات با همیاری مردم قهرمان تبریز (زن و مرد) توانست ۱۸ ماه محاصره خونین استبداد و فئودال‌های ضد مشروطه را با پیروزی به پایان ببرند. (به كتاب انقلاب مشروطه ایران ژانت آفاری مراجعه گردد) . در هر برهه از تاریخ معاصر ایران به هر علت بهار كوتاه آزادی بوجود آمد، مردم مبارز ایران هم تشكیلات حزبی هم صنفی خود را بوجود آوردند و استعمار و استبداد و امپریالیسم را به چالش گرفتند. ولی همیشه حاكمیت‌های دیكتاتوری منش با كمك فراماسیونرهای وطنی و سازمان‌های اطلاعاتی امپریالیستی با سركوب خونین، تشكل‌ها را در هم شكستند. به صورت نمونه بعد از شهریور ۲۰ و سقوط رضا خان قلدر، بزرگ‌ترین تشكل‌های كارگری تاریخ ایران كه در آسیا كم‌نظیر بود به‌وجود آمد. شورای متحده مركزی در كنار جبهه ملی بر علیه استعمار نفت خوار انگلیس و استبداد شاهی رزمید . بر اساس اعترافات مقامات امنیتی امریكا در اواخر مرداد ماه ۹۲ ، CIA با كودتایی امپریالیستی این تشكل‌ها را به خون كشید . آیا شما هم مانند دیگر لیبرال‌ها چون تشكل‌های كارگری از نظر منافع طبقاتی در راستای منافع شما نیست، آن را از تاریخ حذف می‌كنید؟ زیرا اعلام نمودید: “اصلا” نگاه جمعی و صنفی و تشكل وجود ندارد.”

چرا لیبرال‌ها كه ظاهراً به دموكراسی اعتقاد باید داشته باشند، دیكتاتوری‌ها را كه با كمك نیروهای پنهان امپریالیستی (فراماسیونرها و … ) حكومت‌های استبدادی را در منطقه تداوم می‌بخشند و كوچك‌ترین تشكل، حتی صنفی، را با خشونت و وحشی‌گری به نابودی می‌كشند، به نقد و چالش نمی‌كشند؟ ولی چماق‌شان را بر سر مردم بدون تریبون می‌كوبند؟ در رویه ۱۵۹ فرمودید: “یكی از حقوق انسان است كه انسان‌ها آزادند مستقل از دولت و كلیسا بیندیشند. انسان‌ها مستقل هستند كه زندگی خود را تعریف كنند و اهداف خودشان را مشخص كنند.” ما با این نگرش و باور شما هماهنگ هستیم مشروط بر این كه شما كارگران را هم انسان‌هایی با حقوق مدنی، سیاسی – اجتماعی بدانید و نه مانند دموكراسی یونان باستان ما را ابزاری تولیدی برای رفع نیازمندی‌های (نخبه گان) تصور كنید. بردگانی بدون هیچ حقوق انسانی – اجتماعی باوری كه نئولیبرالیسم پیشنهادی شما در حال اجرای آن در ایران است. در ادامه فرمودید: “ما در تجربه غرب می‌بینیم كه اول جامعه مدنی شكل گرفته است و بعد از آن توسعه صنعتی به موازات آن حركت كرده است و سپس تولید ثروت تحقق پیدا كرده است. نتیجه همه اینها هم دموكراسی بوده است.” در رویه ۱۵۶ همان منبع و در رویه ۱۵۸ اعلام نموده‌اید: “اولین باری كه به مردم انگلستان اجازه رای دادند در سال ۱۹۲۴ بود. تا قبل از سال ۱۹۲۷ در امریكا هر فردی كه در انتخابات شركت می‌كرد ، باید یا صاحب ثروت و زمین بود یا مالك. دموكراسی به معنی امروز كه همه علاقه‌مند هستند به آن دسترسی پیدا كنند، در خود غرب هم یك پدیده‌ی جدید است.” در رویه ۱۵۶ اعلام نمودید ” نتیجه همه این‌ها هم دموكراسی بوده است” و بدین وسیله نشان دادید دموكراسی فرآیند لیبرالیسم و روند گسترش سرمایه‌داری است. ولی در رویه ۱۵۸ یادآوری كردید كه: دموكراسی ” … در خود غرب هم یك پدیده جدید است.” این تضاد در گفتار شما بیان‌گر این واقعیت پنهان است كه در روند گسترش سرمایه‌داری جایی برای دموكراسی ادعایی لیبرالیسم وجود ندارد. آنچه كه امروزه به نام دموكراسی لیبرالی مطرح است، امری است در بالای هرم قدرت و فقط برای لیبرال‌ها و سرمایه‌داران می‌باشد. طبق تاریخ، همین دموكراسی كه به زعم شما “پدیده جدید ” است در (۱۹۲۴ – ۱۹۲۷) دقیقا ۷ الی ۱۰ سال پس از پیروزی انقلاب اكتبر عینیت یافته است. جناب دكتر، چرا با صداقت اعلام نمی‌كنید كه سرمایه‌داری جهانی با وحشت از گسترش انقلاب كارگری این دموكراسی نیم‌بند را پذیرفته و اینك كه جبهه‌ی كار شكست خورده، سرمایه‌داری هار و با ددمنشی امتیازات داده شده در اروپا و امریكا را دارد پس می‌گیرد؟ آیا نئولیبرالیسم به همین دلیل قوانین به اصطلاح دموكراتیك خود را نقض نمی‌كند؟ در ادامه اشاره به روندی نمودید كه ظاهراً باید سرمایه‌داری از آن مسیر عبور كرده باشد و آقای طبیبیان هم با شما موافق بود.

۱ – جامعه مدنی
۲- توسعه صنعتی
۳- تولید ثروت
۴- و نتیجه همه اینها دموكراسی است.

این روند اعلام شده‌ی شما با تاریخ معاصر و تاریخ پس از رنسانس انطباق ندارد و باید كامل شود .

ا- بر اساس همان رمان‌های چارلز دیكنز كه آقای طبیبیان فاكت آورده بودند سرمایه‌داری با روزانه ۱۶ ساعت كار بدون وقفه وحشیانه‌ترین اشكال استثمار را در مورد مردم خود اعمال نمود به كتاب كاپیتال جلد یك مراجعه گردد.

۲- با صنعتی شدن غرب، سرمایه‌داری كشتی‌های توپدار خود را برای راهزنی به امریكایی لاتین، افریقا، آسیا و اقیانوسیه فرستاد. با نسل‌كشی به غارت ثروت ملت‌های این چند قاره پرداخت و سرمایه را در اروپا و امریكا انباشت نمود. چندین قرن این جنایات ددمنشانه تداوم یافت لذا این چند قاره فقیر و فقیرتر شدند و غرب ثروتمندتر.

۳ – در مرحله‌ی امپریالیسم سرمایه‌داری جهانی مانع رشد صنعتی – علمی كشورهای عقب رانده شده گردید زیرا، بازار جهانی محدود است و سرمایه‌داری نمی‌توانست شریك جدیدی را بازار جهانی بپذیرد .
یك نمونه عینی این مبارزات ضدامپریالیستی ضداستعماری، واقعه‌ی رژی و تحریم تنباكو در ایران بود علیه شركت‌های غربی و ایرانیان در همه‌ی این مبارزات پیش گام آسیا به خصوص خاورمیانه بودند.

۴ – سرمایه‌داری امپریالیستی بر سر تقسیم بازار جهانی دو جنگ بزرگ جهانی را به مردم دنیا تحمیل كرد كه میلیون‌ها كشته برآیند آن بود .

۵ – و اینك با نئولیبرالیسم به وحشی‌گری خود ادامه می‌دهد. با اینكه كشتی توپدار جایش را با ناوهای بزرگ مجهز به هواپیماهای شكاری و بمب‌افكن و هواپیماهای B ۵۲ مجهز به بمب‌های شیمیایی و اتمی داده است ولی امروزه امپریالیسم بدون استفاده از این جنگ افزارها هم به غارت و چپاول در همه‌ی قاره‌ها می‌پردازند مناسبات نئولیبرالیستی بازار آزاد و سیاست‌های صندوق بین‌المللی پول، خصوصی كردن خدمات اجتماعی مثل آموزش و بهداشت و درمان و پایین آوردن هزینه‌ی نیروی كار در پروسه‌ی تولید و خدمت و تبدیل نیروی كار اندیشمند به ابزار حقیر مكانیكی برای تولید. بدون تامین اجتماعی، بدون بازنشستگی، بدون خدمات درمانی ، بدون حداقل حقوق با وحشیانه‌ترین شیوه‌ها به استثمار زحمتكشان می‌پردازند و با گرسنگی و سوء‌تغذیه آن‌ها را به سرعت به سوی مرگ سوق می‌دهند.

در رویه ۱۵۸ آقای طبیبیان : “می‌گوید انسان در زیر چرخ سرمایه‌داری له می‌شود … باید دلیل بیاورد الان در آمریكا بیشتر له می‌شوند یا در كره شمالی كه از گرسنگی موارد آدم‌خواری نیز ثبت شده؟” آقای طبیبیان از شما می‌پرسم كشورهایی چون كره‌ی شمالی یا آفریقایی یا آسیایی، مناسبات استعماری را چند صد سال و مناسبات امپریالیستی را یك صد و اندی سال به دنیا تحمیل كردند؟ و با نسل‌كشی و راهزنی دریایی و زمینی دنیا را غارت كردند، كشتند و بردند و سرزمین‌های سوخته و گرسنه به جای گذاشتند یا لیبرالیسم و سرمایه‌داری جهانی؟ مسلم است كه با غارت بقیه‌ی دنیا، در كشور خودشان یك حداقل‌هایی را رعایت می‌كنند. ولی اینك با نئولیبرالیسم دارند آن حداقل‌ها را هم پس می‌گیرند و بربریت جدیدی را به نام دموكراسی نئولیبرالیستی به ارمغان می‌آورند .

۱۷/۶/۱۳۹۲

برگرفته از تارنمای کانون مدافعان حقوق کارگر

http://kanoonmodafean1.blogspot.fr/2013/10/blog-post_9.html#more