سوريه، استثنايی تحمل ناپذير

سرمقاله لوموند – برگردان : سيامند

در سوريه، اگر اصطلاح مورد استفاده‏ی سازمانِ ديده‏بان حقوق بشر را تکرار کنيم، سرکوب به «قتلِ عام» تبديل شده است. شمارِ کشته‏گان به صدها تن رسيده و مجروحين، هزارانند. رژيم پرزيدنت بشارالاسد، که از يک ماه و نيمِ پيش با جنبش انقلابیِ بزرگِ عربی روبرو شده، با خشونت به پاسخ‏گويی برخاسته است. و از مصونيتی بين‏المللی که پيش از او نه حسنی مبارکِ مصری، نه معمر قذافیِ ليبيايی، و نه حتی بن علیِ تونسی از آن برخوردار بوده‏اند، سود می‏برد… يک استثنای عجيبِ سوری در اين جا حکمفرماست.

دوشنبه ۲۵ آوریل، «اوج» چهار روز سرکوب خونین در سراسر کشور، رژیم تانک و پیاده نظام فرستاد تا ساکنان شهرِ کوچکِ درعا را تنبیهی سخت و سنگین کنند. شهری واقع شده درمنتهی‏الیه جنوب کشور ؛ از آنجا که درعا اولین شهری بود که حکومت را به چالش طلبید، «هزینه‏اش را می‏پردازد».

معدود گزارشات رسیده از کشوری غیرقابلِ دسترسی برای مطبوعات [بین‏المللی] خبر از صحنه‏های ترور و وحشت می‏دهد. جریانِ برق و تلفن قطع شده‏اند. ابری سنگین و ضخیم مرکز شهر، جایی که صدایِ انفجاراتی سنگین به گوش رسیده، را پوشانده است.

شاید بشارالاسد تصمیم گرفته با درهم شکستنِ نافرمانی «نمونه»ای از درعا برای دیگران درست کند، به همان روشی که پدرش برای مهار و متوقف کردن عصیانی که پیش از آن شروع شده بود، شهر حما را در فوریه‏ی ۱۹۸۲ به خاک و خون کشید – با هزاران کشته- .

هجوم به درعا در پیِ حمامِ خونِ روز جمعه ۲۲ آوریل رخ می‏دهد. در این روز، در زمانِ خروج از [مراسم] نماز تظاهرات در عمده شهرهای کشور ده‏ها هزار تظاهر کننده ی صلح جو را گرد آورد. نیروهای مسلح لباس شخصی و نظامیان، بدون هیچ هشدار و اخطاری بر روی آنها آتش گشودند : حدود صد نفر کشته شدند. به این ترتیب شمار کشته گان سوری زیرِ آتش گلوله‏های رژیم طی یک ماه و نیم به نزدیک به ۴۰۰ نفر رسید.

سرکوب در مصر این تعداد کشته به دنبال نداشت، حتی [شمار کشته گان] در لیبی، به این حد نرسید تا «جامعه‏ی بین‏المللی» بسیج شود. دو معیار سنجش متفاوت ؟ بله. چرا که وزنِ دمشق روی توازنِ استراتژیک منطقه‏ای «بیشتر» از قاهره یا تریپولی است.

از حکومت خاندانِ الاسد چهل سال می‏گذرد- بشار در سالِ ۲۰۰۰ جانشین پدرش، حافظ شد- این خانواده به اقلیتِ علوی (یکی از شاخه‏های اسلام شیعی) این کشور تعلق دارند ؛ آنها با حمایت دیگر اقلیت‏ها، مسیحیان و دروزها بطور ویژه، در قدرتند.

این خاندان روابطی بسیار نزدیک با جمهوری اسلامی در ایران تنیده است. متحدِ حزب‏اله شیعه در لبنان است. روابطِ اقتصادی بسیار مهمی با ترکیه برقرار کرده. کشور را با مشتِ آهنین در دست خود گرفته، و با ترور، خودکامگی و فساد خود را به اکثریتِ سُنی مذهب کشور تحمیل کرده است.

اما تضمین کننده‏ی نوعی ثباتِ منطقه‏ای است که همه به نوعی به آن وابسته‏اند – از آنکارا تا واشنگتن، از ریاض تا اورشلیم. از میان رفتنش، گویا، راه را برای اخوان المسلمین، که در میانِ سنی مذهب‏ها فعال است، باز خواهد گذاشت. پس آنچه را که در قاهره و تریپولی محکوم می‏کردیم، در دمشق بر آن چشم پوشیده و مورد اغماض قرار می‏دهیم.

به این خوش رویی و ملاطفت باید پایان داد. در هنگامِ عذاب و مصیبتِ درعا، می‏بایست که رژیم بشارالاسد را منزوی و مجازات کرد.




خون برای نفت

André Scheer, Jungewelt
برگردان ناهید جعفرپور
درست یکسال پیش در تاریخ 20 آپریل 2010 در خلیج مکزیکو تاسیسات حفاری چاه نفت: Deepwater Horizon منفجر گردید و باعث شد تا آب های خلیج به شدت آلودگی نفتی پیدا کند. آلودگی که تا کنون بی سابقه بوده است. حتی تا به امروز هم هنوز طبیعت نتوانسته است خسارت های یک چنین فاجعه ای را پشت سر بگذارد. آکسل کولر شونورا رئیس بنیاد منتقد سرمایه داری اته کون می گوید:” برای کنسرن نفتی بریتانیائی ( ب پ، بریتیش پترول) تلاش های سیستماتیک برای رسیدن به سود از امنیت شاغلین، سلامتی ساکنین حواشی تاسیسات نفتی و حفاظت از محیط زیست مهمتر است.
یکی از منتقدین سهامدار کنسرن نفتی بریتانیا که هفته گذشته نیروهای امنیتی از ورودش به سالن کنفرانس این کنسرن در لندن جلوگیری نموده بودند به خبرنگاران گفت که ب پ ثابت نمود که از اشتباهات درس نگرفته است و در عوض تلاش می کند با خفه کردن صدای هر منتقدی پروژه هائی را به اجرا درآورد که برای کنسرن سود آورند اما محیط زیست را منهدم می سازند.
شرکت ب پ از جوانب دیگر هم دچار مشکلات شده است. روزنامه بریتانیائی ایندی پندنت در روز سه شنبه بخش هائی از پروتکل سری دولت آنتونی بلیر نخست وزیر اسبق بریتانیا را قبل از جنگ عراق علنی نموده است. در این مدارک آمده است که برای نمایندگان عالی رتبه دولت منافع اقتصادی کنسرن های نفتی برای تصمیم گیری در باره جنگ تعیین کننده بوده است.
در اکتبر سال 2002 درست 6 ماه قبل از شروع حمله به عراق برای مثال ادوارد چاپلین که آنزمان مسئول خاورمیانه در وزارت خارجه بود در یک نشست اعلام نمود که برای کنسرن شل و ب پ صرف نمی کند که بطور دراز مدت در عراق حضور نداشته باشند. از این روی می بایست امکان عملکرد شرکت های بریتانیائی در یک عراق بعد از صدام را در نظر گرفت.
شرکت ب پ خود در آن زمان در رسانه ها اعلام نمود که منافع استراتژیک در عراق ندارد. اما در مذاکرات داخلی این کنسرن نمایندگان اعلام نمودند که عراق برای آنها مهمترین هدف است. هدفی که سال های طولانی از آن محروم بوده اند.
بارونز الیزابت سیمونز سخنگوی کنسرن، آنزمان عضو کابینه وزیر بازرگانی بود. وی بعد از پایان دوره خدمتش در ابتدا در یک بانک بازرگانی که تجارت های استثنائی برای باز سازی عراق داشت بکار مشغول شد. سپس وی بعنوان مشاور افتخاری در اداره توسعه اقتصاد ملی لیبی مشغول بکار شد. در آنجا وی توانست برای شرکت ب پ مجوز حفر چاه های نفت دریای میانه را از دولت لیبی بگیرد. در واقع قرار شد این کنسرن بعد از فاجعه خلیج مکزیکو در حفر این چاه ها وارد عمل گردد. وی بعد از شروع خیزش بر علیه قذافی شغل خویش را در اداره توسعه اقتصاد ملی رها نمود. البته الیزابت سیمونز نه تنها جزء ماموران سری بریتانیا در لیبی است بلکه طبق گزارش خبرگزاری ایندی پندنت یکی از مشاوران رسمی ارتش هم می باشد. ارتشی که طبق گفته وزیر امورخارجه بریتانیا در روز سه شنبه برای کمک به شورشگران به لیبی فرستاده شده اند. افسران با تجربه ارتش قرار است به دیپلمات های بریتانیائی که در شهر بن غازی با مخالفین قذافی همکاری می کنند، یاری رسانند. وزیر امور خارجه بریتانیا گفت که آنها به شورشگران تسلیحات یا پشتیبانی نظامی برای عملیاتشان نداده اند. اگر این بار این مسئله درست باشد، مطمئنا این کار را متحدین آنها انجام خواهند داد. همین هفته گذشته افشا شد که قطر به شورشگران موشک های دفاعی تحویل داده است.




رژيم سوريه در تلاشِ تحميلِ جنگِ داخلی به مردم است

سه‌شنبه ۲٣ فروردين ۱٣۹۰ – ۱۲ آوريل ۲۰۱۱
برگردان: سيامند
لوموند، 6 آوريل 2011 اينياس لُوريِرi

تا هنوز فرصت باقی است، افکار عمومی بين‏ المللی می‏بايست بر شرايط سوريه چشم بگشايد. آنچه که دور از انظار و در سکوت در حالِ برنامه ريزی است، بسيار جدی است. موضوع بی کم و کاست اين است که رژيمی فاقد راه حل سياسی، که تنها روش‏اش به کار گيری فشار و خشونت است، می‏کوشد سوری ها را به سوی نهايت براند. اين رژيم قصد دارد سوری‏ها را يا به دست کشيدن از آرمان‏ آزادی، يا توسل به خشونت وادارد. برای او کاری سهل و آسان خواهد بود که مطالبه‏ی دمکراسیِ جوانان سوريه را به عنوان «خيزشی فرقه ای» معرفی کند. و با توجيه و بهانه‏ ای «حفاظت از وحدت ملی» خشونتی را که متناسب با شدت ترس اش هر چه عيان تر و گسترده تر خواهد بود، به کار گيرد.
از همان اولين تظاهرات روز 18 مارس در درعا، واقع در جنوب سوريه، در حالی که مطالبات محدود بودند، رژيم هر گونه مذاکره را رد کرد. اين مطالبات پيش از همه مربوط به درخواست آزادی بيست و چند تايی بچه ی زندانی بود، که در حين بازی روی ديوارها شعار رايج در بسياری کشورهای عربی را نوشته بودند : «مردم خواهان سرنگونی رژيم اند». ديگرِ مطالبات لغو شرايط اضطراری بود، شرايطی که بدترين اقدامات توسط سرويس‏های امنيتی را مجاز می‏نمود، آزادیِ زندانيان عقيدتی، که در ميان آنها چند صد نفر از شهروندانِ شهرِ «با تمايلاتِ مذهبیِ افراطی» بودند، و همينطور اعطای آزادی‏های اجتماعی و شخصی به همه‏ی سوری ها، چيزی که تحتِ عنوانِ «مبارزه عليه اسرائيل» مصادره شده است.
وقتی که جنبش خشم در 25 مارس به شهرِ اللاذقيه رسيد، رژيم فهميد که تاخير با خطر مواجهش خواهد کرد. واحدهای ارتش و همان وسايل و ابزار اعمال سرکوب را که در نقاط ديگر مورد استفاده قرار گرفته بود، را به آنجا اعزام کرد. اما در عين حال عليه تظاهر کنندگانِ مشتاق به اثبات مسالمت آميز، فراگير و غيرمذهبی بودن حرکت اعتراضیِ خود به دو ترفند ديگر با اهدافی متفاوت دست زد:
– روی پشت بام ها تک تيراندازانی، با ماموريتِ حاکم کردن وحشت و ارعاب بر شهر مستقر کرد. تظاهرکنندگان با مشاهده ی اين که همه ی قربانيان در ناحيه ی سر، گردن و سينه با هدفِ کشتن مورد اصابت گلوله قرار گرفته اند، به وحشت و هراس افتاده اند.
– در عين حال، در برخی محلات اراذل و اوباش مسلح را به کار گرفته تا با يورش به تظاهرکنندگان و سازماندهی ضدِتظاهرات در حوالیِ محلِ گردهمايی ها، حمله به معترضين، يا با شليکِ رگبار سلاح های اتوماتيک از پنجره ی اتومبيل های بزرگ در خيابان های شهر اوضاعی فوق العاده خطرناک به وجود آورند.
اين باند و دسته ها که در جريان سال های دهه ی 1970 پا گرفتند و در ارتفاعات علوی تحت نامِ شَبيهه (ماشين سوارانی که خودنمايی می کنند) متشکلند از افرادی ياغی، و به دليل مصونيتی که توسطِ کارفرمايانشان، يعنی اعضای خانواده ی اسد به آنها اعطا شده، قادر و توانا به هر کاری. در برخی دوره ها اين دار و دسته ها را طی برنامه ای مديريت شده، به سواحل سوريه و کوهپايه های جبل انصاريه می برند. آنها در واقع به همه نوع قاچاق و اعمال خلافی دست می زنند. از قاچاق سلاح، سيگار و مواد مخدر بگير تا آدم دزدی و گروگان گيری، تا زورگيری و «محافظت» کاسبکاران، که به همه ی اينها بايد مديريت بنادر خصوصی و پنهان را هم به مثابه بخشی از اعمالشان افزود. به دفعات آنها، مسلحانه، مامورين گمرک، نظاميان و نيروهای امنيتی و انتظامی را مورد حمله قرار داده اند، و موجب مرگ و نابودی آنها شده اند. خطرناک ترين گروه اين اوباش و اراذل از مونظر الاسد و فوّاز الاسد، دو پسر بزرگترِ جميل الاسد، عموی مرحوم رئيس دولت کنونی [بشار الاسد]، و همينطور از شخصی به نام محمد الاسد، فرمان می برند. محمد الاسد، که به دليلِ ترور و وحشتی که به اتفاقِ مردانش در حول و حوش خود و هر جايی که زير پا می گذارند، پراکنده است لقب شيخ الجبال دارد.
در ابتدای سال های دهه ی 1990، برای پاسخگويی به شکاياتِ علوی ها در زادگاهِ خانوادگی اسد، تبليغات و مبارزاتی صورت گرفت، به ويژه برای يادآوری به اين پدرخوانده های جزء مافيايی، که اصل قدرت کجاست و بايد از که فرمان ببرند. از موقعی که بشار الاسد به قدرت رسيده، ادامه ی راه به عهده ی فردی خلاف کار و جانی که يکی از پسرعموهای درجه چندم اوست به نام نمير بديع الاسد افتاده. شيخ الجبالی جديد ظاهر شده، که اين بار نامِ هارون الاسد دارد… اوباش و اراذل مورد اشاره در سطور پيشين، مردانِ او هستند.
رژيم بشار الاسد با تصميم به حاکم کردن ترور و خشونت در اللاذقيه، شهری سمبوليک که دروازه ی ارتباطی با قرداحه تيولِ رئيس جمهوری در ارتفاعات است، تصميم داشت به تظاهرکنندگان نشان دهد که قادر است با آنجا هم درست مثل درعا رفتار کند. اما موضوع بسيار جدی تر است، با رها کردنِ دسته های اوباش که اکثريت آنها علوی اند، بر عليه تظاهرکنندگان مسالمت جو، که اکثراً همچون باقی جمعيت کشور سنی مذهبند، می کوشد که جوانان «انقلابی» را به ميدانِ جنگ داخلی بکشاند، ميدانی که اين جوانان چه در بيانيه هايشان، چه در شعارهای تظاهرات و چه در اطلاعيه هايشان روی اينترنت، بی وقفه تکرار می کنند که در هيچ کجای برنامه ی آنها چنين طرحی نيست. اگر آنها به رغم همه چيز اجازه دهند که او آنها را به اين عرصه وارد کند، به او فرصتی اعطا خواهند کرد که در آرزويش است تا همه ی امکاناتِ سرکوبش را يک جا عليه آنها به کار بگيرد.
اين شرايط که به نظر می رسد در شُرُفِ تکرار مجدد در حُمص است، سوری ها را مبهوت و متحير کرده. صداهايی از سوريه بلند شده و درخواست کمک و ياری در اسرع وقت کرده است. صداهايی برای طرد و افشایِ تله ای که آشکارا در مقابل شان گسترده شده ؛ صداهايی نگران از متهم شدن به اينکه محرکِ همان رفتاری اند که خود همواره محکوم کرده اند، يعنی چيزی که رژيم بطور سيستماتيک آنها را به آن متهم می کند، [رژيم] می کوشد [اين صداها] دور از انظار بمانند .
سوری ها به هر دسته و گروه و قوميتی که تعلق داشته باشند، تمايلی به تکرار آنچه که در فاصله ی سال های 1979 تا 1982 در کشورشان اتفاق افتاد و منجر به حمام خون شد (نزديک به 30000 کشته تنها در شهر حماء) ندارند، چيزی که در عين حال موجبِ تقويت مجدد برای بيش از سه دهه ی رژيمی شد، که از آن پس با ديواری از ترس و ارعاب بر آنها حاکم شده ؛ آنها می دانند که اولين هدف بشار الاسد نه آزادسازی بلندی های جولان، بلکه استمرار رژيمی است که او از ژوئيه سال 2000 در راس آن قرار گرفته است. برای دستيابی به اين هدف او کمتر به «وحدت مردم حولِ مواضعِ خود در مقاومت و ايستادگی»، چيزی که همچون وردی سِحرآميز يادآوری می شود، بلکه به ترس و وحشت غالب شده بر سوری ها توسطِ درنده خويی نيروهای مخابراتشii نيازمند است.
طی سی سالی که از سر گذشته، سوری ها فرصت کافی برای انديشيدن و درونی کردنِ درس های اين تحولات داشته اند. آنها به هيچ قيمتی خواهانِ رخ داد مجدد اين اتفاقات نيستند. آنها امروز خواهانِ آزادی و عزت انسانی برای همه و تک تک افراد، فارغ از تمايز گذاری بر پايه ی اصليتِ قومی و يا عقيدتی اند. اين امر بابِ طبع رژيمی از يک خانواده که آن هم خود برخاسته از اقليتی است نمی باشد ؛ رژيمی که همواره کوشيده با ارعاب و گسترش ترس و وحشت، پايه ی اجتماعی خود را توسعه داده، ترس و وحشتی کم و بيش تجربه شده توسط اقليت ها، از جمله اقليتِ گروهی خودش، مشروعيتی در مقابل گروه های اکثريت جامعه به دست آورد. امروز فرضيه ی يک جنگ داخلی در سوريه دور از انتظار نيست. اما بايد گفت و تکرار کرد، در لحظه ی کنونی، اين نه تظاهرکنندگان، بلکه دستگاه اختناق است که همه چيز را در اين راستا می راند.
بشارالاسد در سخنرانی اش خطاب به مجلس مردم در روز 30 مارس، پانزده بار مترسکِ فتنه، جنگِ داخلی، را به جنبش درآورد، و تاکيد کرد نشانه های آن را در شعارها و رفتار تظاهرکنندگان ديده است. تازه بدتر، مسئولان اين تظاهرات را به «توطئه»، ترمی که پنج بار تکرار کرد، برای به راه اندازی «جنگی فرقه ای» متهم کرد. اين گفتارها نگران کننده اند. آنها ما را به ياد سرمقاله ی روزنامه ی رسمیِ البعث در روز 24 ژوئن 1979 می اندازد که می گفت: «تحقيقات در مورد آخرين حملات صورت گرفته در حلب، ما را قادر کرد که سرنخِ طرح توطئه ی امپرياليسم و صهيونيسم و ماموران آنها را (…) با هدف پاشيدن بذر اختلافات فرقه ای و مذهبی، برای درهم شکستنِ مقاومت ملت و از ميان بردن مقاومت فلسطين شناسايی کنيم.» و اين روزنامه در سطور بعدی، که می بايست آرزو داشت نشان از اهداف آتی رژيم نداشته باشد، نتيجه می گرفت: «تنها راه ادامه ی مبارزه، تمام کردن کار آنها از طريق ريشه کن کردن شان است.» و می دانيم چه چيزی در پی آن رخ داد.
اگر جامعه ی بين المللی خواهان کمک به به سوری ها برای به دست آوردن آزادی و حقوقی است که از زمان به قدرت رسيدن حزب بعث و استقرار شرايطِ اضطراری در 8 مارس 1963 از آن محرومند، می بايست تظاهرکنندگان را تشويق به تداوم حرکتِ مسالمت جويانه و وحدت طلبانه اش، در هر شرايطی کند. برای اين امر، اين جامعه می بايست به رژيم حاکم بفهماند که از حالا، دستش خوانده شده و برای هر نوع پرووکاسيون برنامه ريزی شده جهت تبديل کردن مطالبه ی تغييرات صلح طلبانه و مسالمت آميز به يک جنگ داخلی، مسئول خواهد بود.
تظاهرات طرفدارانِ رئيس جمهور سوريه بشار الاسد در دمشق، به تاريخ 29 مارس 2011 – عکس از رويتر




اول صدام و حال قذافی

جمعه ۵ فروردين ۱٣۹۰ – ۲۵ مارس ۲۰۱۱
Robert Fisk
19.03.2011 — The Independent
برگردان ناهید جعفرپور
در باره روبرت فیش: وی ژورنالیستی بین المللی است و در روزنامه “ایندی پن دنت لندن” کار می کند. گزارش های وی در باره خاورمیانه در کل جهان میان فعالان اجتماعی معروف است. وی برای روزنامه “د ناسیون” و دیگر روزنامه های مهم قلم می زند و گزارش تهیه می کند.

قذافی دیوانه است ـ درست به مانند احمدی نژاد رهبر ایرانی و یا لیبرمن وزیر امور خارجه اسرائیل
“ما به تمامی اقدامات ضروری متوصل می شویم تا ازمردم غیر نظامی لیبی محافظت کنیم”. واقعا؟ متاسفیم که 42 سال پیش یا بهتر بگویم 41 سال پیش به فکر این ایده نیافتادیم….. حالا خود شما بهتر می دانید که این جمله چگونه به پایان می رسد. نگذارید که قطعنامه سازمان ملل شما را گمراه کند. در اینجا مجددا موضوع بر سر تغییر یک رژیم است. زمانی که آنزمان موضوع بر سر عراق بود توم فریدمن ژورنالیست نیویورک تایمز این جمله قابل تعمق را نوشت” زمانی که آخرین دیکتاتور برداشته شد خدا می داند که از کیسه چه نوع خفاشی بیرون خواهد آمد؟.
در آغاز تونس، بعد مصر و حال لیبی. عرب های آفریقای شمالی خواهان آزادی و دمکراسی هستند. آنها می خواهند از بند های ستم کاران آزاد گردند. این خواست همه آنهاست. چیزی دیگر هم که تمامی این ملت ها را به هم وصل می کند این است که ما غربی ها ده ها سال است دیکتاتورهای آنها را پشتیبانی می کنیم. فرانسوی ها از بن علی، آمریکائی ها از مبارک و ایتالیائی ها از قذافی و همچنین بلیررئیس دولت آنزمانی بریتانیا که به لحاظ سیاسی قذافی مرده را دوباره جان داد.
آیا می تواند این دلیلی باشد که ما از لورد بلیر از اصفهان در این اواخر دیگر چیزی نشنیدیم؟ در واقع انتظار این می رفت که وی جلو می آمد و خوشحال برای این عملیات جدید بشردوستانه کف می زد. شاید هم وی در میان دو عملیات بشردوستانه از یک استراحت لذت می برد؟
کمی پرده نمایش را کنار می زنیم و نگاه می کنیم به تاریکی پشت پرده و دقت می کنیم که پشت پرده در تاریکی چه می گذرد. درست است قذافی کاملا دیوانه شده است یک دیوانه مثل احمدی نژاد ایران و یا لیبرمن اسرائیل. این آخری زمانی گفت که مبارک می تواند به جهنم برود. اما زمانی که زمانش رسید و مبارک در راه رفتن به جهنم بود لیبرمن از ترس فریاد می زد.
خاورمیانه و نزدیک گویا محیطی مناسب برای ظهور دیوانه ها و متوهمین است. بر عکس اروپا جائی که ما در صد سال گذشته برلوسکونی، موسولینی و یا استالین را داشتیم. البته هیتلر را هم فراموش نکنیم کسی که سال 1933 در آلمان بقدرت رسید و کاملا دیوانه بود. اما امروز موضوع بر سر این است که خاورمیانه را پاک سازی کنیم. در اینجا موقعیتی به وجود آمده که ما توسط آن گذشته استعماری خودمان را فراموش کنیم. برای چی هم نه؟ قذافی به مردم شهر بن قاضی ( که در دست شورشگران قرار دارد) گفت:” ما زنگا زنگا یعنی خیابان به خیابان می آئیم. خانه به خانه. اطاق به اطاق”. طبیعتا ما حمله ای بشر دوستانه انجام می دهیم و طبیعتا این ایده بسیار خوبی است. بالاخره ما که نمی خواهیم قدم به زمین لیبی بگذاریم:
(“no boots on the ground”)
اگر موضوع بر سر مایورتانی بود و در آنجا یک انقلاب سرکوب می شد ـ در این صورت من فکر نمی کنم که ما فریاد محدوده ممنوعیت هوائی می دادیم و یا موضوع بر سر سواحل عاج بود و… هیچ کشور آفریقائی بجز لیبی ( البته بشرطی که آنها نفت یا گاز و یا ذخایر ارزشمند دیگر داشته باشند) برای ما ارشمند نیست و طبیعتا لیبی برای محافظت اسرائیل هم ارزشمند است. در واقع اسرائیل دلیل اصلی بود که چرا مصر این همه در قلب ما قرار داشت.
در اینجا به چند مثال می پردازم:” ( خفاش هائی را که درون کیسه تاریک دارند ول می خورند را همواره تحت نظر داشته باشیم)، تصور کنیم که قذافی نخواهد از تری پولیس بیرون برود و باز هم تصور کنیم که بریتانیائی ها و فرانسوی ها و آمریکائی ها نیروی هوائی شان بتواند تجهیزات قذافی را از بین ببرد و تانک ها و… را منفجر کند. اما با این وجود او هنوز نخواهد برود. در روز پنجشنبه قبل از تصمیم گیری سازمان ملل در باره لیبی به خاطرم افتاد که پنتاگون به برخی از ژورنالیست ها در باره خطرهای احتمالی مجموعه این وقایع اخطار داده است. اینکه می تواند روزها طول بکشد تا آنها حتی بتوانند به محدوده ممنوع هوائی دست یابند.
در اینجا باید شخصیت قذافی هم در نظر بگیریم. وی یک آدم حقه باز است. ما این مسئله را دیروز مجددا تجربه کردیم: وزیر امور خارجه اش آتش بس و پایان تمامی عملیات نظامی را اعلام نمود. طبیعتا برای قذافی روشن بود که ارتش ناتو تغییر رژیم را می خواهد و از این روی آتش بس وی فایده ای ندارد اما بدین طریق وی ازاین امکان استفاده کرد که خود را بعنوان یک رهبر عربی طرفدار صلح و قربانی خشونت غربی نشان دهد: عمر مختار زنده است!
یک سناریوی دیگر: چی می شود اگر که ما زمان درست را از دست بدهیم و تانک های قذافی همچنان حرکت کنند؟ آیا ما از سربازان خود استفاده می کنیم تا به کمک شورشگران بروند؟ آیا در بن قاضی بساطمان را برای مدت زمانی به همراه مشاوران و دستگاه دیپلماتیک و چه و چه و چه در آنجا پهن می کنیم؟ آیا شما هم متوجه شده اید که که در زمان تعیین کننده دیگر در باره قبائل لیبی صحبتی نبود و هیچ کسی دیگر در این باره حرفی نمی زند که مردم لیبی چه مردم جنگجوئی هستند. همین چند هفته پیش حرف ها و قصه های زیادی در این باره گفته می شد. اما امروز ما در این باره صحبت می کنیم که می خواهیم از مردم لیبی محافظت کنیم. ما دیگر در باره مهمترین قبیله شهر بن قاضی یعنی قبیله سنویسی صحبتی نمی کنیم. مردان این قبیله بودند که بیشتر از همه در مبارزه شرکت داشتند. شاه ادریس که سال 1969 توسط قذافی سرنگون شد یک سنویسی بود. پرچم قرمز سیاه سبز شورشگران همان پرچم قدیمی لیبی است. یعنی پرچم لیبی قبل از انقلاب. در واقع پرچم شاه ادریس است. پرچم قبیله سنویسی. تصور کنیم که نیروهای ناتو موفق بشوند به واقع تا تری پلیس بیایند که خواست آنها هم همین است. اینطور نیست؟ آیا در آنجا مورد استقبال قرار می گیرند؟ بله درست است در پایتخت هم تظاهرات هائی برگزار شده است. آنچه که مهم است بسیاری از تظاهر کنندگان با شهامت پایتخت از شهر بن قاضی بوده اند. خوب در این صورت هواداران قذافی چه رفتاری خواهند داشت؟ آیا آنها خیلی ساده در هوا حل می شوند؟ آیا یک دفعه به این نتیجه می رسند که از قذافی متنفرند و می خواهند در انقلاب شرکت کنند؟ یا اینکه جنگ داخلی همچنان ادامه خواهد یافت؟
چه اتفاقی خواهد افتاد اگر زمانی شورشگران به تری پولیس بروند و تصمیم بگیرند سیف ال اسلام پسر دیوانه قذافی و اطرافیانش را به سرنوشتی که لایقش هستند برسانند؟ آیا ما چشمان خود را خواهیم بست؟ اگر که انتقام کشی شروع شود و اعدام های علنی و… آیا ما چشمانمان را می بندیم؟ وابستگان تبهکار قذافی این روش را سال های سال انجام دادند. من به خودم می گویم: لیبی مصر نیست و قذافی دیوانه است. بخاطر می آورم حضور وی را روی بالکن خانه بمب باران شده اش ـ با کتاب سبزش در دست. من فکر می کنم که وی هر از گاهی یکی از فرش هایش را گاز می گیرد.
چه اتفاقی خواهد افتاد اگر که از جانب ما همه چیز درست پیش نرود و ما غیر نظامیان را مورد هدف قرار دهیم؟ و یا اینکه هواپیماهای ناتو مورد هدف قرار بگیرند و یا در منطقه قذافی سقوط کنند؟ چه اتفاقی خواهد افتاد اگر که شورشگران / مردم لیبی/ تظاهرکنندگان دمکرات به ناگهان شک پیدا کنند؟ اگر به فکر این ایده بیافتند که مسئله غربی ها اصلا حقوق بشر نیست و اهداف دیگری را دنبال می کند؟ در کنار این مسئله قاعده ای هم وجود دارد که در چنین مواردی همواره عمل می کند. یک قاعده خسته کننده: در آن لحظه که تو اسلحه ات را بسوی دولت یک کشور دیگر نشانه می گیری ـ حال فرق نمی کند که تا چه حد محق باشی ـ درست در این زمان اوضاع از دست تو بیرون خواهد رفت. همان ” شورشگران” که صبح پنجشنبه هنوز خشمگین در باره بی تفاوتی فرانسه فوش می دادند، شب آن روز پرچم فرانسه را در بن قاضی تکان می دادند و فریاد می زدند ” زنده باد آمریکا. تا ……………
طبیعتا من منطق قدیمی را می شناسم که می گوید: هر چه قدر هم که ما در گذشته رفتارمان بد بوده باشد، سئوال اینجاست که حال باید چه کنیم. البته دیگر برای این سئوال کمی دیر شده است. ما قذافی را دوست داشتیم. آنهم زمانی که وی در سال 1969 بقدرت رسید. زمانی که برای ما روشن شد که او دیوانه است دیگر از وی متنفر شدیم. بعد ها دوباره او را دوست داشتیم ـ من به لورد بلیر فکر می کنم که چگونه دست وی را می فشرد. امروز مجددا از او بدمان می آید. این بازی پشت و رو و دوست داشتن و نداشتن را ما از زمان یاسر عرفات می شناسیم. اینطور نیست؟ من به اسرائیل و آمریکا فکر می کنم. در ابتدا گفته شد که عرفات یک سوپر تروریست است که می خواهد اسرائیل را نابود کند. بعد وی مرد بزرگ دولت شد کسی که اسحاق رابین دستش را فشرد. زمانی که عرفات فهمید که به وی در باره آینده فلسطین حقه زده اند دوباره شد سوپر تروریست.
یک چیزی وجود دارد که ما می توانیم انجام دهیم. ما می توانیم توسعه قذافی ها و صدام های آتی را زیر نظر بگیریم. دیوانه ها و شکنجه گران سادیسمی آتی را. کسانی که ما امروز آنها را بر می داریم اما خفاش های جوان آنها با اقتصاد ما رشد می کنند در ازبکستان، ترکمنستان، چچن و در تاجیکستان.
نه به من پاسخ داده می شود که ما باید با این انسانها معامله کنیم زیرا که آنها بما نفت می فروشند و از ما تسلیحات می خرند. آنها تروریست های اسلامی را روی بازی به حالت شاخ مات نگاه می دارند. همه اینها خیلی آشنا و خسته کننده است. و حال دوباره آسیاب از نو. ما دوباره روی میز می کوبیم و با هم متحد می شویم. خوب راه دیگری نداریم؟ داریم؟



تب جنگ علیه لیبی

جمعه ۵ فروردين ۱٣۹۰ – ۲۵ مارس ۲۰۱۱
Eric Margolis
04.03.2011 — Antiwar.com
برگردان ناهید جعفرپور
در باره نویسنده: اریک مارگولیس ژورنالیست آلبانیائی/ آمریکائی است. مقاله وی در نیویورک تامز، تریبون بین المللی هرالد، لوس آنجلس تایمز و تایمز لندن چاپ گردیده است.
تب جنگ بر علیه لیبی ایالات متحده و کانادا را گرفتار نموده است. قذافی بعد از 9 سال استراحت بعنوان متحد منفعت رسان غربی ها، اکنون مردی است که همه باید از وی متنفر باشند:”

بر علیه لیبی برخیزیم! مرگ بر مستبد تری پولیس! این ها فریادهای جدید جنگی و آهنگ کشتارهای جمعی جدید راست های آمریکای شمالی، رسانه ها و نئوکونزرواتیو هاست.
بنظر می رسد که راست ها در حال حاضر بهترین موقعیت را در جنگ داخلی لیبی دیده اند که در آن می توان از دست قذافی که مورد تنفر مردم کشورش است راحت شوند و نفت بسیار مرغوب لیبی را آزاد نمایند و موج قیام های منطقه را مهار سازند. قیام هائی که اکنون جهان عرب را شعله ور ساخته است.
این آهنگ را ما در گذشته یکبار دیگر قبل از حمله به عراق شنیدیم:
:” یک دیکتاتور شرور که مردمش را آزار می دهد و به آنها ستم می کند و دریائی مملو از نفت و ارتشی مملو از تسلیحات خطرناک دارد”.
رئیس جمهور اوباما به تصمیمی جدید نزدیک شده است که به لیبی حمله کند و محدوده ممنوع هوائی رادر کنترل خود قرار دهد. نیروی دریائی ارتش آمریکا به سواحل لیبی نزدیک می شود.
رهبران ایالات متحده آمریکا، امارات متحده، فرانسه و آلمان که با علاقه تا کنون از قذافی دفاع کرده اند و از وی نفت خریده اند و پول از وی دریافت نموده اند به ناگهان از وی یک شیطان می سازند و حمله به لیبی توسط آمریکا، امارات متحده، فرانسه و کانادا مجددا بعنوان یک ماموریت بشردوستانه توجیح می گردد تا بدین وسیله آنان غیر نظامیان لیبی را از دست حملات کشنده هوائی قذافی نجات دهند.
آنها هیچگاه اشاره ای به 65 غیر نظامی افغانی که همین اخیرا توسط حمله هوائی آمریکا بقتل رسیدند و یا 9 جوان افغانی که در هنگام جمع آوری هیزم در هفته گذشته اسیر هلیکوپتر های جنگنده آمریکا شده و بقتل رسیدند نمی کنند. همچنین اصلا اشاره ای به حملات هوائی آمریکا به پاکستان، سومالی و یا یمن که بیشترین غیر نظامیان را اسیر مرگ نمود نمی کنند.
گزارش هائی در باره نیروهای ویژه ایالات متحده آمریکا و امارات متحده و فرانسه و شاید کانادا در شرق لیبی وجود دارد. گزارش از اینکه آنها نیروهای نامنظم ضد قذافی را آموزش می دهند و مسلح می کنند و حتی به جنگ می فرستند. در ابتدا در داخل آشوب به وجود می آوردند و سپس فریاد کمک از خارج را سر می دهند. این حقه دیگر مدتها است که قدیمی شده است.
قبایل شرق لیبی و شهر بن قاضی همیشه بر علیه قذافی بوده اند. سرویس امنیتی امارات متحده مدت هاست که در این منطقه فعال است. حتی این تلاش امارات متحده که قذافی را بقتل برسانند در شهر بن قاضی طراحی شده است.
لیبی بسیار شکننده شده است و بنظر می رسد که پایه هایش در حال فروپاشی است. لیبی در ابتدا در سال 1951 کشوری متحد شد آنهم بعد از آن که سه منطقه مستقلش یعنی:
Tripolitania, Cyrenaica und Fezzan
با هم متحد شدند. اما هم اکنون جنگ داخلی منطقه ای و قومی مجددا گسترش می یابد و این مسئله باعث می شود که قدرتهای تشنه نفت مرغوب لیبی این کشور را محاصره نمایند. لیبی هم می تواند سرنوشتی چون عراق و افغانستان پیدا کند و تکه تکه شود.
واشنگتن بعد از اینکه بیلیون ها دلار هزینه جنگ عراق و افغانستان نمود هم اکنون مجامع امنیت ملی اش ( به کسانی که در بریتانیا بعنوان ” امپریالیست ها معروفند” در آمریکا این نام را داده اند) با علاقه خواهان حمله به لیبی شده اند. طرح هائی چون حمله به ایران و یا پاکستان به بعد ها موکول گشت زیرا که ذخایر نفتی لیبی استثنائی است و نباید آن را از دست داد.
با این وجود در همین آمریکا هم هنوز صدا هائی وجود دارند که از عقل صحبت می کنند. برای مثال روبرت گیتس وزیر دفاع آمریکا بر علیه یک منطقه ممنوع هوائی و یا حمله از زمین به لیبی است و اخطار کرده است که آمریکا نباید ریسک وارد شدن به سومین جنگ بزرگ را بکند زیرا که نمی تواند هزینه آن را بپردازد. آنهم زمانی که 40% دلار های خرج شده توسط دولت آمریکا از چین و ژاپن قرض گرفته شده است.
اما کانادا هم از آن زمان که مستعمره کوچک کانادائی خویش را در افغانستان به پیش می برد توسط ویروس نئوامپریالیست ها گرفتار شده است بطوری که نخست وزیرش می گوید که متاسف است که در جنگ عراق حضور نداشته است و اکنون وی به طبل جنگ بر علیه لیبی می کوبد.
گیتس رئیس اسبق سازمان سیا درست می گوید وقتی که اظهار می دارد که منطقه ممنوعه هوائی در آینده نزدیک منجر به حمله زمینی ارتش آمریکا به لیبی می شود و آمریکا را در وسط یک جنگ قومی گیج کننده قرار می دهد. جنگی که هیچکس در واشنگتن اوضاع آنرا نمی تواند پیش بینی کند. دقیقا همان چیزی که اکنون در افغانستان در حال وقوع است. جائی که آمریکا در میان یک جنگ داخلی بین متحدین تاجیکی/اوزبکی و اکثریت پشتو ها قرار گرفته است.
جنگ عراق که در آغاز ” یک بازی بچه گانه” نامیده می شد، اکنون 50000 سرباز آمریکائی را در خود دارد که هرکدام سالانه یک میلیون دلار برای آمریکا خرج دارند. ایالت متحده آمریکا همواره هر چه عمیق تر به درون اختلافات در سومالی، یمن، و مرزهای شمال غربی پاکستان فرو می رود و همین اخیرا در جیبوتی. آیا لیبی می تواند آن حصیری باشد که پشت شتر را می شکند؟ شاید؟ و شاید هم نه. حمله به ایران مطمئنا می توانست این کار را کند. در حال حاضر به شکرانه قذافی تهران می تواند نفسی بکشد.
کسی که از این نمایش لذت می برد اوساما بن لادن است ( البته اگر از این حرکت کنیم که زنده است). هدف بن لادن همواره سرنگونی رژیم های دست نشانده آمریکا در جهان اسلام بوده است. حمله به هدف های غربی در درجه دوم اهداف وی قرار داشته است.
قذافی اصلا خیلی هم بیراه نگفت زمانی که وی القاعده را مقصر قیام در لیبی خواند. البته بن لادن سر نخ جنگجویان لیبی را در دست نداشت اما فلسفه انقلابی القاعده و مبارزه ضد غربی اش مطمئنا بسیاری از جوانان را از مراکش تا بنگلادش مجذوب نمود.
این بزرگترین مشکل واشنگتن خواهد بود که حمله به لیبی آتشی را که در جهان عرب شعله می زند را گسترش خواهد داد و شعله ور ترش خواهد نمود و باعث خواهد شد تا یک جهاد ضد غربی منطقه ای شکل گیرد و این خود استراتژی مورد علاقه بن لادن است: که ایالت متحده آمریکا را در جنگ های کوچک بسیاری در جهان اسلام قاطی کند و بدین شکل آنها را از بین ببرد. تا کنون ایالات متحده آمریکا هم با این نقشه بزرگ اوساما بین لادن همکاری نموده است.



مصر: اعتصابات کارگران محرک قیام بود

مصاحبه دو روز قبل از سرنگونی رژیم مبارک

سه‌شنبه ٣ اسفند ۱٣٨۹ – ۲۲ فوريه ۲۰۱۱

joel Beinin, my Goodman
برگردان ناهید جعفرپور
ده سال است که اتحادیه های کارگری مصر خود را سازماندهی می کنند
در باره جوئل باینین: وی پروفسور تاریخ خاورمیانه در دانشگاه استانفورد و رئیس اسبق تحقیقات خاورمیانه در دانشگاه آمریکائی قاهره می باشد. از وی کتاب های بیشماری منتشر گشته است.

آمی گودمن: آقای پروفسور لطفا بما بگوئید که آکسیون های کارگران در مصر چه مفهومی دارند ـ در حالی که ما در اینجا با هم صحبت می کنیم بزرگترین آکسیون های کارگری مصر در حال اجرا می باشند.
پاسخ: این یک مسئله بسیار بزرگ است. از ده سال پیش به این روی در مصر همواره موج های اعتصابی کارگران انجام پذیرفته است که در آن در مجموع بیش از 2 میلیارد آدم شرکت داشتند ( البته در اینجا شرکت افراد در کل نسبت به تعداد اعتصاب ها حساب شده است). مجموعا در حدود 3300 اعتصاب انجام پذیرفته است که اشکال متفاوت داشته است.
با این پیش زمینه باید به قیام انقلابی هفته های اخیر نگریست. تا کنون کارگران تنها در بعد مشخصی در اعتراضات شرکت نموده اند. البته منظور من کارگران بطور متشکل است و نه تک تک افراد کارگر. غالبا انسانها در چندین جنبش فعالیت می کنند. بله اما در روزهای گذشته دیدیم که ده ها هزار کارگر خواسته های اقتصادی خویش را با خواسته های سیاسی یعنی کناره گیری رژیم مبارک یکی کردند. بهتر بگویم فاصله و فضای خالی میان خواسته های بسیار زیاد اقتصادی ده سال گذشته با خواسته های سیاسی روشنفکری اکنون از بین رفته است و یکی شده اند و در هم ادغام گردیده اند.
سئوال: شریف عبدل قدوس در این هفته گفت که جنبش جوانان که بطور گسترده محرک اعتراضات بوده است بر روی خود نام اعتصابی معروف را گذاشته است که در 6 آپریل 2008 انجام پذیرفته است. می توانید برای ما در باره این اعتصاب توضیحاتی دهید. در باره این اعتصاب جنبش کارگری؟ این اعتصاب در فاصله جنبش مدرن کارگری مصر از چه مفهومی برخوردار است؟
پاسخ: در باره آن واقعه گیجی های بسیاری وجود دارد. من در آنزمان در آن محل بودم. اعتصاب انجام نشد و بجای آن کارگران محله ال کبرا کارزاری را براه انداختند. کارگران کارخانه آنجا دقیقا 22000 نفر می باشند. این کارخانه بزرگترین کارخانه مصر است. خواسته های آنزمان کارگران این بود: افزایش حداقل دستمزد ها به 1200 فوندیم مصری در ماه. کارزار آنها موفقیت آمیز بود و هنوز هم امروز ادامه دارد. 6 آپریل 2008 کارگران فراخوان یک اعتصاب عمومی را دادند که در آن خواسته های خویش را بیان کنند. بعد از آن فراخوان نیروهای امنیتی کارخانه را سه روز قبل از 6 آپریل اشغال نمودند و تا 6 آپریل در دست خود داشتند و تلاش کردند با اجبار و قانع ساختن کارگران اعتصاب عمومی انجام نگیرد. بجای آن تظاهرات هائی کم و بیش ضرب العجل که در آن زنان و کودکان هم شرکت داشتند صورت گرفت. آنها در میدان اصلی محله ال کبرا بر علیه قیمت بالای مواد غذائی و از همه مهمتر قیمت نان سوبسیدی که غذای اصلی غالب مصری هاست به اعتراض پرداختند. در زمان این اعتراضات نیروهای امنیتی سنگ های بزرگ بسوی تظاهر کنندگان پرتاب نمودند ـ همانطور که ما از 25 ژانویه به بعد در میدان تحریر دیدیم ـ اما اعتصابی که بتواند کارساز باشد آنزمان در آن محل انجام نپذیرفت.
در آنزمان در مناظق دیگر کشور اینجا و آنجا اعتصاب شد. در قاهره تظاهرات هائی برگزار شد که بزرگتر از سایر تظاهرات ها بودند البته هیچگاه بیشتر از 2000 نفر به این تظاهرات ها نیامدند. با تمامی این حرفها می توان گفت که در واقع آن اعتصاب ناموفق ماند اما آن اعتصاب عمومی نیمه تمام قدمی بود در راه پیروزی ای بزرگتر. پیروزی ای که ما در این روزها دیدیم. سال 2008 اولین بار بود که کارگران سراسر کشور سازماندهی شدند و بهتر بگویم اینکه اعتراضشان کارزاری سیاسی شد. خواست افزایش حداقل دستمزد تنها یک خواست اقتصادی نیست. بلکه همچنین خواستی سیاسی است. خواست هائی از این نوع در واقع نشان دهنده مقاومت و مبارزه بر علیه پروژه ساختار جدید نئولیبرالی مصر است. این پروژه در مصر خیلی سریع توسعه یافت و دقیق تر بگویم از زمان روی کار آمدن دولتی که اکنون منحل شده است یعنی در ماه جولای 2004 بسرعت توسعه یافت.
سئوال: چه مفهومی اعتصاب هزاران کارگر دارد و کدام مفهوم کانال سوئز دارد؟
پاسخ: کانال سوئز بیشک مهمترین تاسیسات استراتژیک مصر است. بریتانیائی ها در سال 1882 مصر را اشغال نمودند تا کانال سوئز را برای خود امن سازند. تاریخ حملات غربی ها به مصر که تمامی آنها موضوع بر سر کانال سوئز بود به خیلی زمان های عقب بر می گردد. از کارگران کانال سوئز و ار همه مهمتر از شهر بزرگ سوئز همه بر علیه رژیم مبارک مبارزه نمودند. در 25 ژانویه در سوئز دو کشته وجود داشت. تظاهرات های آنجا بسیار ملیتانت بودند. مردم در آنجا مرکز حزب مبارک را و همچنین ایستگاه پلیس را اشغال نمودند.
این واقعیت که کارگران کانال سوئیز هم در خیزش اخیر شرکت نمودند معنی اش این است که مهمترین نهاد اقتصادی مصر فلج شده است و این برای ثبات اقتصاد مصر ضربه ای بزرگ است. البته این تنها کارگران کانال سوئز نیستند بلکه فلزکاران سوئز که روی کانال سوئز کار می کنند و همچنین کارگران نساجی سوئز و اطراف ( در آنجا یک محدوده آزاد صنعتی است)همه در خیزش عمومی شرکت داشتند.
سئوال: شما یکبار گفتید که جنبش کارگری مصر مهمترین جنبش اجتماعی سال گذشته در جهان مدرن عربی است. این خیلی عجیب است زیرا که در مصر اتحادیه های کارگری در اساس از سوی دولت مصر کنترل می شوند. این مدل در واقع به نحوی شبیه مدل مکزیکی است. لطفا برای ما در باره مناسبات میان اتحادیه های کارگری سازمانیافته رسمی و جنبش های کارگری مستقل که وجود دارند توضیحاتی بدهید. کدام دینامیکی میان این دو وجود دارد و این دینامیک چگونه خود را توسعه می دهد؟
پاسخ: اتحادیه کارگری بزرگ مصر ” اجیپتن تراد اونیون فدراسیون” در سال 1957در زمان رژیم عبدل ناصر تاسیس گشت. از آنزمان در واقع این اتحادیه بخشی دولتی بوده است و در مبارزات کارگری ده سال گذشته به هیچ وجه سهیم نبوده است. در اساس هم غالبا بر علیه این مبارزات حرکت کرده است. اگر که در این ده سال اعتصاب یا شکل دیگری از اعتراض جمعی هم شد کارگران یا یک کمیته اعتصاب انتخاب نمودند ( درست بمانند آنزمان در محله ال کبرا و یا مرکز بزرگ نساجی دلتا) و یا بین اتحادیه های محلی انشعاب شد به این صورت که تک تک کارگران اتحادیه از مبارزه کارگران اعتصابی پشتیبانی نمودند. برخی از کارگران اتحادیه به اتحادیه رسمی و ساختارهایش مومن باقی ماندند و برخی دیگر از اعضای اتحادیه در پشتیبانی از مبارزات کارگران خود نقشی رهبری کننده پیدا نمودند. در هر حال در ده سال گذشته هیچ اعتصاب یا اعتراضی جمعی وجود ندارد که این اتحادیه رسمی و ساختارهایش براه انداخته باشند .
این مسئله باعث شد که در آن جا هائی که کارگران در موضع خاص قدرتمندی بودند اتحادیه های مستقل ایجاد نمایند و این خود برای اولین بار در تاریخ مصر بعد از سرنگونی رژیم پادشاهی در سال 1952بود که اتحادیه های مستقل بنیان می شدند. بزرگترین و مهمترین اتحادیه مستقل مصر اتحادیه کارمندان وزارت دارائی است. آنها11 روز تمام در برابر وزارت دارائی تحصن نمودند و با مبارزه خود توانستند خواست افزایش دستمزدی تا 325% را بدست آورند. بعد از آن اتحادیه مستقل خویش را تاسیس کردند که در حدود 35000 کارمند و کارگر در آن عضو می باشند. امروز همه اعضای این اتحادیه کارمندان دولت هستند. بله در مصر مردم به همین نحوه در اتحادیه های متفاوت خود را سازماندهی می نمایند. در همین زمان اخیر یعنی در سال 2010 دستیاران تکنیک پزشکی یک اتحادیه مستقل تاسیس نمودند. در تاریخ 30 ژانویه امسال چند روز قبل از تظاهرات ها این دو اتحادیه بزرگ مستقل با نمایندگان 12 مرکز صنعتی مهم مصر ( محله، دلتا، هلوان، و سایر مناطق صنعتی) ملاقات نمودند و در مصاحبه مطبوعاتی بعد از نشست خود تاسیس سازمان مادر اتحادیه های کارگری مستقل را اعلام کردند.
من در آن زمان اعلام نمودم که این مسئله از دید من عملی انقلابی است. بالاخره این کار در آنزمان کاری غیر قانونی بود. قوانین مصر خواهان این است که هر اتحادیه جدیدی به اتحادیه کارگری مصر که دولتی است و به بخش خاص اتحادیه ملی بپیوندد. مثلا اگر شما کارگر فلزکار باشید باید به اتحادیه ملی کارگران فلزکار بپیوندید. همانطور که گفتم زیر چتر اتحادیه های دولتی مصر. زمانی که من آنزمان نظرم را نوشتم واقعا خوشبین بودم. فکر می کردم این کار انقلابی است زیرا که موضوع بر سر عملی غیر قانونی است که خواست استقلال کارگران را تقویت می کند خواستی که باعث می شود تا از رژیم مبارک گذر کنند. من در آن زمان هرگز انتظار نداشتم که این اتفاقات بیافتد. بنابراین برای من کاملا روشن است و بشیوه ای مستقیم این یک قیام انقلابی است.