سکولاریسم و ضدسکولاریسم-1
سهشنبه ٣۰ آذر ۱٣٨۹ – ۲۱ دسامبر ۲۰۱۰
منوچهر صالحی
سکولاریسم اروپائی
در این نوشتار به مبانی تاریخی- تئوریک پیدایش سکولاریسم در اروپا خواهیم پرداخت، زیرا بدون شناخت عواملی که سبب پیدایش اندیشه و پدیده سکولاریسم در اروپای غربی گشتند، نخواهیم توانست از یکسو کوشش شکست خورده انقلاب مشروطه را در جهت تحقق دولت سکولار و از سوی دیگر تحقق نخستین انقلاب ضدسکولاریستی تاریخ جهان را که در 22 بهمن 1357 در ایران پیروز شد و زمینه سیاسی- اجتماعی را برای دستیابی بخشی از رهبران دین شیعه به قدرت سیاسی هموار ساخت، توضیح دهیم.
واژه شناسی سكولاریسم
«سِكولار»i واژهاى لاتینى است و این واژه همچون هر واژه دیگرى در بُعد تاریخ دچار تحوّل و دگرگونى گشته و بههمین دلیل نیز در معنا و مفاهیم گوناگون مصرف شده است. بنابراین هر یك از معانى این واژه خود روندى تاریخى را بازتاب میدهد و كوششى را كه انسان در جهت تحققِ مدنیت برداشته است، آشكار میسازد. پس براى آنكه بتوان از«سكولاریسم» دركى همهجانبه بهدست آورد، بد نیست كوتاه به تمامى معنی این واژه برخورد كنیم.
نخست آنكه واژه «سِكولار» از ریشه سِكولومii كه واژهای لاتینی است، استخراج شده است كه به معناى عدد صد است. در این معنی «سكولار» به آن روندها، رخدادها و جریانات گفته میشود كه هر صد سال یكبار تكرار میشوند و بر زندگى انسان تأثیراتِ شگرف میگذارند. در این مفهوم واژه «سِكولار» در دورانِ باستان و پیش از پیدایش مسیحیت بهكار گرفته شده است.
میدانیم كه میانگین عُمر انسانِ امروزى در جوامع پیشرفته سرمایهدارى با توجه به پیشرفت چشمگیر دانش پزشكى و بهداشت چیزى میان 75 تا 85 سال برای مردان و زنان است، یعنی میانگین عُمر زنان 5 سال بیشتر از مردان میباشد. در آلمان حدود پنج در صد از مردم، یعنی تنها تعداد اندكى از آدمیان بیش از صد سال عُمر میكنند. در دوران كهن میانگین عُمر آدمیان چیزى در حدود 20 تا 25 سال بود و به همین دلیل صد سال دورانى از عُمر چند نسل را در بر میگرفت. حتى در سده هیجدهم كه انقلابِِ كبیر فرانسه رخ داد، یعنى در دورانى كه جامعه فرانسه پا به دوران تولید سرمایهدارى میگذاشت، میانگین عُمر در این كشور برابر با 29 سال بود.iii بهاین ترتیب صد سال دارای عظمت و اُبهتى ویژه بود. بر اساس همین نگرش بود كه پیش از پیدایش مسیحیت بخشى از مردم بر این باور بودند كه در تاریخ بسیارى از رویدادها تكرار میشوند. چون مردم آن دوران در هر سال با بهار و تابستان و پائیز و زمستان روبهرو میشدند، پس بر این باور بودند كه در هر صد سال نیز بسیارى از رخدادها و حوادث تاریخى تكرار میگردند، زیرا آن امور هم چون فصلهای سال جزئى از روند كائنات را تشكیل میدهند. بعدها كه مسیحیت بهوجود آمد، بسیاری از مؤمنین كه تحت تأثیر اندیشه شیلیاستىiv قرار داشتند، مىپنداشتند كه خدا هر صد سال یكبار جهان را مورد خشم و غضب قرار میدهد و براى اصلاح آن وضعیت مسیح و یا یكى از حواریون او ظهور خواهند كرد تا مردم ستمدیده را از چنگال جور و ستم برهانند. خلاصه آنكه به همۀ آن امورى كه میتوانست هر صد سال یك بار رُخ دهد، «سكولار» میگفتند و خصوصیت این پدیدهها آن بود كه قابل تقلید و تكرار نمیتوانستند باشند، همچنان كه وضعیتی که هر ساله در بهار حادث میشود، در دیگر فصلهای سال قابل تكرار و تقلید نیست.
دو دیگر آن كه اگر بخواهیم براى واژه «سكولار» معادلى فارسى برگزینیم، میتوان از واژههای «دنیوى» و یا «جهانى» بهره گرفت، یعنى آنچه كه داراى منشأ زمینى و مادّى است و بهاین جهان وابسته است. برخی نیز معادل «عُرفی» را برای این واژه مناسب تشخیص دادهاند.
سكولاریسم دینی
آنطور كه به نظر میرسد، این واژه در ابتدأ و بهطور عمده توسطِ كلیساى كاتولیك مورد استفاده قرار گرفت و آنهم در موارد مختلف. پس لازم است به اختصار به آن بپردازیم:
میدانیم كه غالبِ ادیان زندگى انسان را به دو بخش تقسیم میكنند. بخشى از این زندگى داراى وجه زمانى محدود میباشد و بهدورانى تعلق دارد كه روح در محدوده جسم «اسیر» است. تمامى ادیان این مرحله را دوران زندگى دنیوى مینامند كه روح بهخاطر «اسارت» در بدن، میتواند بهتباهى و گمراهى گرایش یابد. شاعر نامدار مولوی در این شعر جاودانی خود این اندیشه را به زیباترین وجهی ترسیم کرده است: مرغ باغ ملکوتم، نیئم از عالم خاک/ دوسه روزی قفسی ساختهاند از بدنم.
دوران دیگر كه پس از مرگ انسان آغاز میشود، دورانى است كه روح از چنگال بدن رها میگردد و به «ملكوتِ خدا» میرود. این مرحله دورانِ زندگى ابدى و یا زندگى روحانى نامیده میشود. بدن پس از مرگ فاسد میشود و حال آنكه روح كه داراى خاصیت ابدى و جاودانى است، از زمین به آسمان عروج میكند. تعالیم مسیحیت نیز بر این اساس استوار است و اصل تثلیث آن بر این پایه بنأ شده است كه پدر)خدا( براى نجات و ارشادِ بشریت مریمv را که تا آن زمان دوشیزهای باکره بود، از «روحالقدس» آبستن ساخت تا «پسر خدا»، یعنى عیسىvi مسیح بتواند بهجهانِ خاكى پا نهد و به عنوان «نجات دهنده» از ملكوت به زمین آید تا به فریب و تباهى انسان پایان دهد. در این معنى ذاتِ الوهیت در پیكر عیسی مسیح جسمیت یافت و پس از آن كه او را در اورشلیم به صلیب كشیدند، آن «جسم قُدسى» كه تجّسم خاكى «روح القدس» الهى بود، پس از سه روز زنده و از زمین بهآسمان بازگشت.vii مسیحیت در این رابطه از واژه سكولار برای نشان دادن زندگی دنیوی بهره گرفت.
دیگر آنكه در تمامى ادیان توحیدى انسان كم و بیش از خودمختارى برخوردار است و میتواند بر حسب تشخیص و اراده خود میان خیر و شّر، خوبى و بدى، زندگى دنیوى و زندگى ربانى یكى را برگزیند. در تورات آمده است كه «مار به زن)حوا( گفت (…) خدا میداند در روزى كه از آن)میوه درخت معرفت (بخورید، چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیك و بد خواهید بود».viii و چون خدا نخواست چنین شود، آدم و حوا را از ملکوت به زمین تبعید کرد و بهاین ترتیب انسان مختار شد مابین زندگانى دنیوى و یا روحانى یكى را انتخاب كند. بر این اساس در مذهب كاتولیك واژه «سِكولار» در رابطه با آن بخش از زندگانى انسان كه داراى وجه مادی و دنیوى بود، بهكار برده شد، یعنى همۀ آن چیزهائى كه داراى وجه این جهانى و فاقد ارزشهاى روحانى و ربانى بودند، به مثابه روندها و پدیدههاى «سِكولاریستى» تلقى گشتند. در همین معنى واژه «سِكولار» از همان آغاز در محدوده مذهبِ كاتولیك داراى بارى منفى بود، زیرا زندگى دنیوى در برابر زندگانى ربانى داراى ارزش نبود و كسى كه بهارزشهاى این دنیا چشم دوخته بود، آخرت خود را تباه میساخت، زیرا زندگى واقعى و ابدى تازه پس از مرگ و پا نهادن به «ملكوت الهى» آغاز میشود. بنابراین كسانى كه داراى وجوه «سِكولاریستى»، یعنی در پی زندگی عرفی بودند، عملأ برخلاف آئین مسیحیت که زندگی در این جهان خاکی را خار شمرده است، به «زندگى دینى» پشت كرده و در نتیجه راهى به «ملكوتِ خدا»ix میتوانستند داشته باشند.
در مذهب كاتولیك كسى كه راهب و یا راهبه میشود، باید بهخاطر تزكیه نفس و زندگانى روحانى از تمامی لذاتِ دنیوی چشمپوشى كند و در همین رابطه حق ازدواج ندارد و باید تارك دنیا را برگزیند و گوشهنشینى اختیار نماید. روشن است كه در طول تاریخ بسیارى از كسانی كه كوشیدند در این راه گام نهند، پس از مدتی دریافتند كه تاب تحمل آن همه امساك و محرومیت را ندارند و بههمین دلیل از رهبرى كلیساى كاتولیك خواستار بازگشت به زندگى دنیوى شدند. در همین رابطه نیز در كلیساى كاتولیك «سِكولار» روندى نامیده شد كه در بطن آن كسانى كه زندگى روحانى در صومعهها را برگزیده بودند، بدان پشت کرده و دوباره به زندگى دنیوى گرویدند. بر اساس اسناد و مدارك، واژه «سِكولار» براى نخستین بار در تاریخ دینى در این رابطه به کار گرفته شده است.x بهاین ترتیب در مذهب كاتولیك «سِكولار» تمامى سطوح زندگى دنیوى انسان را در بر میگرفت. بهعبارت دیگر، زندگى دنیوى بیشتر تحت تأثیر نیازهائی است كه پیکر انسان موجب پیدایش آن میشود، همچون احساس سرما و گرما، گرسنگى و سیرى و یا با غرایز جنسى و غیره دست و پنجه کردن. بنابراین همۀ تلاشهائی كه انسان براى ادامه زندگی پیکر خود انجام میدهد و میكوشد نیازهاى جسمی خود را برآورده سازد، داراى باری «سِكولاریستی» است و بهاین ترتیب «سِكولار» كه زندگانى این جهانى را در خود منسجم میسازد، به برابرنهادهxi زندگانی روحانى بدل میگردد.
روند ضددینی سكولاریزاسیون
با پیدایش مسیحیت روند سكولاریزاسیون نیز آغاز شد و هنوز نیز به پایان نرسیده است. برای آنكه این روند را بهتر بشناسیم، طرح چند نكته اهمیت دارد:
یکم آن که در آغاز روند سپردن پول، املاک و ساختمانهای کلیسا به کسی یا نهادی را که در پی کسب سود و یا اجارهبهاء بود، سکولاریزاسیون نامیدند، یعنی روندی که طی آن؛ آنچه که به نهادی روحانی تعلق داشت، مورد مصرف دنیوی قرار میگرفت.
دو دیگر آن که مذهب كاتولیك بر اساس این نظریه انسجام یافت كه عیسى مسیح زندگی این جهانی را خوار پنداشت و از حواریون خود خواست که در نهایت تنگدستی با هم زندگی کنند و هر یک از پیروان او با گذشت از املاک و ثروت خود بهسود «اُمت»xii باید به زندگی اشتراکی با دیگر برادران دینی خود تن در میداد.
سه دیگر آن که عیسى مسیح پیش از مصلوب شدن از میان حواریون خود پطروسxiii را بهجانشینى خود برگزید و گفت که بر «این صخره كلیساى خود را بنا كرد.»xiv پطروس نیز پیش از مرگ رهبرى كلیساى خود را به پاولوسxv سپرد و او كه دارای تابعیت دوگانه یهودی- رومی بود، خود را اسقفِ اعظم كلیساى رُم نامید. کلیسای کاتولیک بعدها او را پاپ، یعنى پدر و «خطاناپذیر» نامید. بهاین ترتیب پاپها جانشین پاولوس شدند. و از آنجا که پاولوس خود را جانشین مسیح بر روى زمین نامیده بود، در نتیجه از آن دوران تا بهامروز كسى كه بهعنوان پاپ، یعنی جانشینی او برگُزیده میشود، باید از خصوصیت «خطاناپذیرى» برخوردار باشد و «شبانى» است كه باید «گوسفندان مسیح» را بچراند و از آنها در برابر خطرات حفاظت كند. یعنی کسی که تا دیروز اسقف و خطاچذیر بود، پس از آن که به عنوان پاپ برگزیده شد، فورأ خطاناپذیر میگردد و در نتیجه همه مؤمنین باید از فرامین او پیروی کنند.
از هنگامی كه مسیحیت در دوران سلطنت كنستانتینxvi در سده چهارم میلادى به دین رسمی امپراتورى روم بدل گشت، دولتِ روم خود را مسئول تمام مسیحیان روى زمین دانست و كوشید امپراتورى روم را به امپراتورى جهانِ مسیحیت بدل سازد و از آن پس همۀ كشورگشائىها و جنگها به نام دفاع از شریعت مسیح انجام گرفت. در همین رابطه اسقفِ اعظم كلیساى شهر رُم از ویژگى والائى برخوردار شد، زیرا او رهبر دینی مسیحیانى بود كه در قلمرو امپراتورى روم میزیستند. اما زمانى كه امپراتورى روم غربى كه مركز آن شهر رُم بود، با آغاز سده پنجم میلادى مورد هجوم اقوام ژرمن قرار گرفت و در پایان آن سده نابود شد، نخست هرج و مرج تمامى قاره اروپا را فراگرفت و سپس و آنهم به تدریج دولتهاى كوچكى در سراسر اروپا بهوجود آمدند كه هیچ یك از آنها بهخاطر كوچكى قلمرو خویش نمیتوانست خود را جانشین دولت روم بنامد كه از نظر سیاسى اروپا را متحد ساخته بود. بهاین ترتیب اتحاد سیاسى اروپا درهم شكست، لیكن این امر بهنقشِ مركزى كلیساى رُم به رهبرى پاپ هیچ خدشهاى وارد نساخت و رُم همچنان كانونِ قدرتِ دینی باقى ماند. همین امر سبب شد تا دین مسیح آن رشتهاى باشد كه تمامى دولتهاى ایالتى و كوچك را همچون دانههاى تسبیح بههم متصل میساخت. بههمین دلیل با آغاز سدههای میانه كلیساى كاتولیك از موقعیت ویژهاى برخوردار شد و بیشتر دولتهاى كوچك و منطقهاى رهبرى روحانى پاپ را بر كشور خود پذیرفتند و شاهانِ فئودال با پرداختِ خراج به واتیكان خود را نماینده و مُباشر پاپ در كشورى نامیدند كه در آن حكومت میكردند. در این عصر حكومت «روحانى» پاپ فراسوى حكومتهاى «زمینى» و «دنیاگرایانه» شاهانِ و اشراف فئودال قرار داشت و چون بنا به تعالیم مسیحیت، تمامی زمین به مسیح تعلق داشت،xvii بنابراین پاپ بهعنوانِ جانشینِ او نقش رهبرى دینى و دنیائى جهان مسیحیت را بر عهده داشت. شاهانِ فئودال بدون اجازه پاپ نمیتوانستند در كشور خود حکومت كنند و یا آنكه منطقهاى را تصرف نمایند. همین امر سبب شد تا طی چند سده ثروت بیکرانى در دستان كلیساى كاتولیك تمركز یابد و بخش بزرگى از زمینهاى كشاورزى اروپا به مالكیت كلیسا درآید.
از سوى دیگر، تا زمانى كه امپراتورى روم برقرار بود، كلیساى مسیحیت زیر نفوذ قیصر روم قرار داشت. در این دوران یكى از وظایف كلیسا مبارزه با بىعدالتىهائى بود كه در جامعه وجود داشت. در این دوران هنوز دستگاه دولت بر كلیسا حاكم بود و بهعبارت دیگر نهادهاى دنیوى بر نهادهاى روحانى غلبه داشتند. اما زمانى كه این امپراتورى فروریخت و جاى خود را به دهها دولت كوچك و بزرگ داد كه رهبران سیاسی آن خود را مباشران پاپ مینامیدند، روند چیرگى نهاد روحانی بر نهاد دنیوى آغاز شد و از آن پس رهبرى كلیسا در كشورهاى مستقل اروپائى پشتیبان شاهانِ فئودال گشت. اگر در گذشته، دهقانانى كه زیر ستم مالیات و عوارض فئودالى كمرشان خم شده بود، براى فرار از چنگال ستم اربابِ فئودال به كلیسا پناه میبردند، اینك كلیسا خود جزئى از دستگاه استثمار و ستم گشته بود و بههمین دلیل نیز مابین اسقفهائى كه داراى پیشینه اشرافى بودند و رهبرى كلیسا را در دست داشتند و از حقوق و مزایاى اشرافیت زمیندار در برابر دهقانان دفاع میكردند و كشیشانى كه منشأ روستائى داشتند و در مناطق روستائی با دهقانان کمدرآمد زندگی میکردند و از نزدیک با رنج و محرومیتهاى آنان آشنا بودند، تضادى آشتىناپذیر بهوجود آمد. دیرى نپائید كه در سدههای میانه شورشهاى دهقانى تمامى اروپای غربی را فراگرفت و بخشى از كشیشان كه خواهان دگرگونى وضعیت موجود به سود دهقانان تهیدست بودند، با پشتیبانى از این جنبشها با رهبرى كلیساى كاتولیك بهمبارزه برخاستند. بهاین ترتیب دوران تازهاى از روند «سِكولاریزاسیون» آغاز شد.
در آلمان جنگهاى دهقانى همراه بود با جنبش اصلاحات دینى مارتین لوترxviii. تا آن زمان کتابهای مقدس بهزبان لاتین نوشته شده بودند و هر کسی که میخواست از محتوای آن با خبر شود، باید زبان لاتین را میآموخت. بنابراین اکثریت مردم از مضمون آن کتابها بیخبر بودند و هر چه را که کشیشها برایشان از کتاب مقدس نقل میکردند، باید باور مینمودند. لوتر با ترجمه انجیل بهزبان آلمانی، زمینه را براى فهم مطالب آن كتاب توسطِ مردمِ عادى كه به زبان لاتین تسلطى نداشتند، فراهم آورد و در عین حال علیه دستگاه كلیساى كاتولیك كه ثروت انبوهى را در دستان خود متمركز ساخته بود، قد برافراشت. در آن دوران اسقفها كه خود را نماینده پاپ در هر كشورى مینامیدند، بهخاطر در اختیار داشتن این ثروت انبوه، همچون پادشاهان در ناز و نعمت بهسر میبردند و از وضعیت سخت و دهشتناكی كه روستائیان در آن قرار داشتند، ناآگاه بودند. در آلمان وضعیت زندگى این اسقفها حتى بهتر از شاهان ایالتهاى كوچك آن کشور بود. بنابراین، هنگامى كه جنبش دهقانى آغاز شد، این جنبش تنها با سلاح دین مسیح میتوانست علیه اشرافیت وابسته به كلیساى كاتولیك بهمبارزه برخیزد. بههمین دلیل نیز بخشى از شاهان ایالتى از فرصت سود جسته و بهپشتیبانى از آئین لوتر پرداختند تا بتوانند بخشی از املاك كلیسا را به تصرفِ خود در آورند. این امر اما ممكن نبود، مگر آنكه شاهان فئودال میتوانستند براى مردم كشور خود توجیه كنند كه بنا بر آموزشهای لوتر پاپ یگانه نماینده مسیح بر روى زمین نیست. جنبش اصلاح دینى لوتر كه موجب پیدایش مذهب پروتستانتیسمxix گشت، بهترین فرصت را در اختیار اشرافى قرار داد که میتوانستند از آن بهسود خود بهره گیرند. بهاین ترتیب با پیروزی جنبش پروتستانتیسم در اروپا یكپارچگى كلیساى کاتولیک از بین رفت و بخشی از ثروتِ كلیسا را اشرافِ فئودال بهسود خود ضبط كردند. در تاریخ كلیساى كاتولیك، روندی كه در بطن آن زمینهاى متعلق به كلیسا بدون موافقت رهبران كلیسا به مالكیت شاهانِ فئودال درآمد و امر قضاوت از حوزه اختیارات كلیسا خارج شد را روندِ «سكولاریزاسیون» نامیدند.
البته روند خلع مالكیت از كلیسا در اروپا از سده ششم میلادى، یعنى در دورانى كه اسلام هنوز ظهور نكرده بود، آغاز گشت و این روند تا انقلابِ كبیر فرانسه بهدرازا کشید. در آغاز، اشرافى كه باید دست بهجنگ میزدند و بهاندازه كافى از امكاناتِ مالى برخوردار نبودند، از رهبرى كلیسا تقاضاى كمك مالی میكردند و در غالبِ اوقات كلیسا به خواست آنها پاسخ مثبت میداد و گهگاهى نیز دست رد به سینه آنها میزد. در چنین مواردى این رهبران سیاسى به بهانههاى گوناگون میكوشیدند بخشى از ثروتِ كلیسا را از آنِ خود سازند. در ابتدأ چنین كوششهائى داراى سویه ضددینى نبودند و بلكه این اشراف در عین عبودیت نسبت به كلیساى كاتولیك و شخص پاپ زمینهاى كلیسا را به نام تأمین هزینه ارتشهای خود با هدف حفاظت از زمینهای کلیسا مصادره میكردند. اما از زمانى كه جنبشهاى دهقانی علیه مناسبات ارباب رعیتى فئودالى آغاز شد كه بر اساس آن روستائیان از هرگونه حقوقى محروم بودند، این روند بیشتر از گذشته نضج یافت و سپس جنبه ضدِكاتولیكى بهخود گرفت.
پس از جنگهاى دهقانى كه در سده شانزده تقریبأ سراسر قاره اروپا را فراگرفت، روند خلع مالكیت كلیسا شدت یافت، زیرا در نتیجۀ اصلاحات دینى لوتر وحدت مسیحیت از بین رفت و لایههاى مختلف این مذهب در همكارى با قدرتهاى سیاسى منطقهاى علیه یكدیگر به مبارزه برخاستند و دست به توطئه زدند. این روند با انعقاد پیمان «صلح وستفالن»xx كه در 24 اكتبر 1648 میان امپراتوریهای آلمان و فرانسه بسته شد، به نقطه اوج خود رسید. در این قرارداد صلح تأكید شد املاكی كه در سال 1624 در اختیار كلیسای كاتولیك بود، باید به این كلیسا پس داده شوند. بهاین ترتیب تمامی املاك و ثروتی كه پیش از این تاریخ طی جنگهای دهقانی از كلیسا مصادره شده بود، مورد تأئید قرار گرفت. در همین قرارداد صلح از مقوله سكولاریزاسیون املاك كلیسا سخن گفته شده است، یعنی املاكی كه پیش از سال 1624 طی جنگهای دهقانی به مالكیت نهادهای دنیوی (اشراف و دولتهای ایالتهای آلمان) درآمده بودند، نباید به كلیسا پس داده میشدند. یكی دیگر از مزایای این قرارداد صلح آن بود كه هم مذهب پروتستانتِ لوتریسم و هم مذهب پروتستانتِ كالونیسمxxi كه در سوئیس بهوجود آمده بود، به رسمیت شناخته شدند و بهاین ترتیب به انحصار كلیسای كاتولیك به مثابه یگانه كلیسای مسیحیت در اروپای غربی پایان داده شد.
پس از پایان جنگهای دهقانی روند سكولاریزاسیون، یعنی سلب مالكیت ارضی از كلیسای كاتولیك در بیشتر كشورهای اروپائی گسترش یافت. در اتریش در دوران سلطنت یوسف دومxxii در سال 1782 قانون ضبط اموال كلیسا تصویب شد. در فرانسۀ انقلابی در 2 نوامبر 1782 قانونی به تصویب رسید كه طی آن تمامی املاك كلیسا باید به دولت تعلق میگرفت. این املاك را دولت انقلابی به حراج گذاشت. در آلمان زمینهای كلیسا در دو سوی رودخانه راینxxiii كه به چهار ایالت اسقفی، 18 اسقفنشین و 300 صومعه تعلق داشتند، به مالكیت امپراتوری آلمان درآمدند. در ایتالیا طی سالهای 70-1860 دولتِ كلیسا، یعنی سرزمینی كه پاپها از سدههای 8 تا 13 میلادی بر آن حكومت میكردند، از كلیسا گرفته شد و جزئی از كشور ایتالیا گشت و قلمرو كلیسای كاتولیك به منطقه واتیكان كه محله كوچكی از شهر رُم بود، محدود شد.xxiv با بهقدرت رسیدن بلشویكهاxxv در روسیه در اكتبر 1917، تمامی املاك و ثروت كلیسای اُرتدكس به مالكیت دولتی تبدیل گشت و پس از فروپاشی «سوسیالیسم واقعأ موجود» در این كشور بخشی از آن به كلیسا پس داده شد. همچنین به تقلید از روسیه شوروی در دیگر كشورهائی كه احزاب كمونیست به قدرت رسیدند، كم و بیش از كلیسا سلب مالكیت كردند.
با آنكه پادشاهان و امیران دولتهائى كه به پروتستانتیسم گرویدند و املاك كلیسا را به سود خود ضبط كردند، هنوز داراى منشأ بورژوائى نبودند، لیكن شدتیابى همین روند بیانگر آن بود كه در بافت سنتى جوامع اروپائى دگرگونىهائى كمى در حال تكوین بود كه هنوز از تراكم کیفی لازم براى تبدیل مناسبات تولید فئودالی به مناسبات تولید سرمایهداری برخوردار نگشته بود، یعنی تراکم کمی هنوز زمینه را برای پیدایش کیفیت نوینی هموار نساخته بود. بهطور نمونه دولت پروسxxvi پس از غصب زمینهاى كلیساى كاتولیك نخست آنها را بهدهقانان بیزمین اجاره داد و سپس براى آنكه از درآمد ثابت و مطمئنى برخوردار شود، آن زمینها را بهاشراف فئودال سپرد و آنها نیز در برابر دولت پروس پرداخت اجاره بهائى را كه مقدار آن طى قرارداد تعیین شده بود، بهعهده گرفتند. این اشراف آن زمینها را بهدهقانان بیزمین به بهاى بیشترى اجاره دادند و بهاین ترتیب بهشدتِ استثمار روستائیان افزودند. بعدها، پس از آنكه طبقه سرمایهدار در آلمان توانست در ائتلاف با دولت فئودال در قدرت سیاسى سهیم شود، زمینهای دولتی به روستائیانى فروخته شد كه بر روی آن زمینها کار میکردند.
ادامه دارد